- 701
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 21 تا 27 سوره احزاب _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 21 تا 27 سوره احزاب _ بخش دوم"
- تفاوت ثمره معرفتشناسی حسی و عقلی؛
- تبیین اطلاق اسوه بودن رسول خدا (ص) در فعل و قول و تقریر؛
- تشابه انسانهای ضعیف الایمان احزاب و زمان ما.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کَانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً (21) وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً (22) مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً (23) لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّه کَانَ غَفُوراً رَّحِیماً (24) وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْراً وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیّاً عَزِیزاً (25) وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقاً (26) وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (27)﴾
تفاوت ثمره معرفتشناسی حسی و عقلی
آنچه در دنیا رخ میدهد برای کسانی که معرفتشناسی آنها فقط در حوزه حس و تجربه است کارآیی و کارآمدی آنها هم در حدّ حس و تجربه است آنها اگر غذا میخورند در حدّ غذای حیوانی است که فرمود: ﴿یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ﴾[1] یا ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾[2] اینها غیر از غذای ظاهری و بدنی بهرهای ندارند همانطوری که حیوانات, محدوده بهرهبرداری آنها همینقدر است ولی گروهی که معرفتشناسی آنها از حس و تجربه گذشت به عقل و تجرید رسید ضمن بهرهبرداری از تجربه حسّی از تجرید عقلی استفاده میکنند آنها غذایی که میخورند بر اساس «قوّ علی خدمتک جوارحی»[3] غذا میخورند نکاحی که میکنند ﴿قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ﴾ و مانند آن است چون فرمود: ﴿نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾ این نکاح را برای ولد صالح و فرزند صالح میخواهند چون خدا فرمود: ﴿نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾ به دنبالش فرمود: ﴿وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ﴾[4] به فکر فرزند صالح باشید بنابراین این دو جریانی که جزء سادهترین و رایجترین کارهای انسانی است بین این دو گروه فرق است یکی غذا خوردن یکی نکاح کردن; یکی غذا میخورد ﴿یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ﴾ یکی هم نکاح میکند «ینکح کما تَنکح البهائم». در برابر آنها کسی غذا میخورد میگوید: «قوّ علی خدمتک جوارحی» نکاح میکند بر اساس ﴿قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ﴾ به فکر فرزند صالح است این دو جریان در سادهترین کارها.
ظهور ثمره دو نوع معرفتشناسی در احزاب
مسئله جنگ و جریان احزاب و خندق هم از همین قبیل است برخیها جنگ میکنند که خاک بگیرند زمین بگیرند کشورگشایی کنند و حکومت کنند بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾[5] میجنگند برخیها میجنگند که مانع را از سر راه بشریّت بردارند که بازگشت چنین جنگی در حقیقت دفاع و دفع است از محرومان دفاع میکنند این قواسیالقلوب را دفع میکنند بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾[6] دارند زندگی میکنند احزابی که از درون و بیرون علیه مدینه حرکت کردند همان جنگ حسّی و تجربی بود که هدفی نداشتند جز ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ مؤمنانی که در داخل مدینه به رهبری حضرت میجنگیدند بر اساس ﴿جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[7] و مانند آن است که «لاحیاء الکلمة الطیّبة» است برای ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾,[8] بر این اساس میجنگد لذا در داخله مدینه چون برخی از افراد منافق بودند و با مشرکان بیرون هماهنگ بودند قرآن کریم اینها را در دو صف در برابر دو جریان جدا قرار داد فرمود منافقان و ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ یک حرف داشتند و یک کار «الذین آمنوا بالله و الیوم الآخر» هم یک حرف داشتند و یک کار, این چهار امر دو به دو در مقابل هماند. آیه دوازده این است ﴿وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ حرف آنها این است که ﴿مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً﴾[9] کار آنها هم این است که قبلاً تعهّد سپردند که صحنه را ترک نکنند اما هر کدام بهانه گرفتند که خانه ما کسی نیست بچههای ما تنها هستند درِ منزل ما بسته نیست و مانند آن, در حالی که در آیه پانزده همین سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ﴾ اما اینها برگشتند و به حضرت پشت کردند. در برابر آن گفتار باطل و این رفتار باطل, یک گفتار حق و رفتار حقّی از مؤمنان نشان میدهد گفتار حقّ مؤمنان آیه 22 است که فرمود: ﴿وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ﴾ آنها میگفتند که ﴿مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً﴾ اینها هم میگویند: ﴿هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً﴾ یعنی این صحنه آزمون باعث رشد ایمان اینهاست برای اینکه کسی که در امتحان موفق باشد درجه ایمانی او بالاتر میرود سیر کمالی او شکوفاتر میشود و مانند آن. در مقابل فعل ناروای آنها که ﴿وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ﴾ ولی فرار کردند یا در صدد فرار بودند در برابر آن فعل ناروا, فعل روا و صواب و صلاحی که در آیه 23 به آن اشاره کرد در مقابل آن قرار دارد که فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ﴾ یعنی صدق فعلی ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾, ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ﴾ نَحب یعنی نذر لازمالوفا, اینها مثل اینکه حضور در صحنه, حضور در جبهه, ادای شهادت, جنگیدن تا شهید شدن را یک نذر لازم میدانستند و مطابق این, نذرشان را عملی کردند گرچه از اصل مرگ به عنوان نَحب یاد شده است یعنی به منزله نذر لازمالوفاست چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[10] ولی اینها دِیْنشان را ادا کردند پس این چهار امر دو به دو در مقابل هم قرار گرفتند سرّ اینکه اینها گرفتار چنین منظرهای هستند برای اینکه معرفتشناسی اینها بر اساس حس و تجربه است میگویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾[11] اما آنکه معرفتشناسیاش مطابق تجرید است میگوید این حیات دنیا لَعِب و لهو است من هم مسافرم من هم مهاجرم باید هجرت کنم باید سفر کنم و ابدیّت من بعد از مرگ است باید به این فکر باشم.
عظمت فاطمه معصومه در معرفتشناسی عقلی او
چند روز قبل عدهای از آلمان آمده بودند اینها غالباً دانشگاهی بودند دو خانم بین اینها بود بقیه هم همین خبرنگاران یا دانشمندان آلمانی بودند اینها آمدند آنجا فکر میکردم سؤالات علمی دارند من دیدم اوّلین سؤال و آخرین سؤال و مهمترین سؤالی که جلسه در همان مدار میگشت این بود که این خانم چه کرد که برای او این عظمت و جلال قائلاند این خیال کرد فاطمه معصومه مثلاً داروی سرطان کشف کرده یا مثلاً یک معدن گاز و نفتی کشف کرده اصلاً متوجه نمیشوند که تجرید یعنی چه, هیچ فکر نمیکردم که سؤالشان در این زمینه باشد مهمترین سؤالشان که تقریباً وقت جلسه را گرفت این بود که این زن چه کرد که این همه مردم به او احترام میکنند اصلاً برای آنها باور کردنی نیست بعد به اینها گفتیم ما یک تجربه داریم یک تجرید داریم, روحی داریم, اخلاقی داریم, حقوقی داریم, معنویّتی داریم, عظمتی داریم انسانیّتی داریم غیر از این حیوانیّت, تا کم کم به هوش آمدند که بله خبری هم هست اینها فکر میکردند اگر برای کسی عظمتی قائلاند برای مزار او حرمتی قائلاند برای او گنبد و بارگاهی دارند حتماً یا صنعتی کشف کرده یا دارویی کشف کرده یا معدنی کشف کرده و امثال اینها, اصلاً در این فضا نیستند در این فکر نیستند! اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا»[12] بسیاری از اینها خواباند به اینها گفته شد شما اگر علمی دارید که بدون دین است خطرش همین جنگ جهانی اول و دوم است اگر دینی که دارید بدون علم است یک وقت گالیله را تهدید به سوزاندن میکنید یک وقت کلیسایتان قرآن را میسوزاند این دینِ بیعلم خطرش کمتر از علمِ بیدین نیست اینها کار شماست اینها را باید دست بردارید باید بدانید غیر از تجربه و حس, حقیقت دیگری هست به نام تجرید و عقل و انسان غیر از این بدن, حقیقتی دارد به نام جان که گوهر انسان همان است و با ملکوت او وابسته است و با ابدیّت او, اصلاً این نشئه نسبت به حقیقتی که انسان در پیش دارد قابل قیاس نیست.
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الگویی در جهانشناسی و جهانداری
فرمود جنگ را خیلیها داشتند اعراب قبل از اسلام جنگ داشتند ولی فکر میکردند که جنگ همان کشورگشایی است و زمین و خاکگیری است و امثال ذلک. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که آمد الگوی جهانشناسی و جهاندانی و جهانداری و جهانآرائی شد.
سرّ عدم امر به الگوپذیری از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
فرمود این شخص شایسته است که شما به او تأسّی کنید نفرمود به او اقتدا کنید فرمود او مقتداست او قُدوه است اگر کوثر جوشانی باشد فقط آدرس میدهند میگویند آب جوشان و کوثر جوشان و خنک در دامنه فلان کوه است به تشنه نمیگویند بروید بنوشید میگویند آنجا چشمه است یک وقت است میگویند: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِی الامْرِ مِنْکُمْ﴾[13] میگویند از خدا اطاعت کنید از پیغمبر اطاعت کنید از ﴿أُوْلِی الامْرِ﴾ یعنی اهل بیت(علیهم السلام) اطاعت کنید یک وقت میگویند اینها چشمهاند این ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ ملاحظه میفرمایید ندارد که «فأتسوا» یا «تأسّوا» نه امر به افتعال شده یعنی ائتسا نه به باب تفعّل امر شده یعنی تأسّی, نفرمود تأسّی کنید ائتسا کنید فرمود او قُدوه است خود دانید, او کوثر است اگر تشنهاید بنوشید ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.
تبیین اطلاق اسوه بودن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در فعل و قول و تقریر
چون بالقول المطلق حضرت را اسوه دانست معلوم میشود معصوم است دیگر نمیشود کار او را با چیز دیگری مقایسه کرد ببینیم اگر با فلان قانون مطابق بود این حق است اگر با فلان کار مطابق نبود یا با فلان قانون مطابق نبود این باطل است ما قانون را از فعل و قول و تقریر معصوم استنباط میکنیم ما قانون نوشتهای که نداریم این تنها درباره رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست درباره اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر هم هست.
بررسی اطلاق اسوه بودن علی(علیه السلام) و اهلبیت(علیهم السلام)
این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «علیٌّ مع الحق و الحقّ مع علی یدور معه حیثما دار»[14] این درباره عمار هم آمده[15] اما قبلاً ملاحظه فرمودید آن گوهر فرق در این مرجع ضمیر است «علیٌّ مع الحق و الحقّ مع علی یدور معه حیثما دار» ضمیر این «یدور» به چه کسی برمیگردد آیا علی در مدار حق میگردد یا حق در مدار علی میگردد اگر ما حقّی, قانونی, یک کتاب فقه و اخلاق نوشته در جای دیگر داشته باشیم کارهای حضرت را برابر آن مطابق کنیم این میشود عمار, دیگر علی نمیشود اما ما قانونمان, اخلاقمان, فقهمان, حقوقمان, شریعتمان را از علی میگیریم ما برای اینکه بفهمیم چه چیزی واجب است چه چیزی حرام است چه چیزی حلال است چه چیزی مستحب است چه چیزی حَسن است چه چیزی خیر است چه چیزی شرّ است چه چیزی حق است چه چیزی باطل است چه چیزی صدق است چه چیزی کذب است میبینیم علی چه میکند پس حق در مدار علی میگردد «یدور الحق مدار علی حیثما دار» آن وقت مؤیّد این استنباط هم آن روایت دیگر است که فرمود: «اللهمّ ادر الحقّ معه حیثما دار»[16] بنابراین فرمود او بالقول المطلق اسوه است نه اینکه شما قانونی قبلاً جای دیگر نوشته دارید کارهای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مطابق آن بکنید بعد بگویید اگر مطابق آن بود حق است اگر مطابق آن نبود حق نیست بلکه قانون را باید از کار او بنویسید معلوم میشود معصوم است اگر کسی ـ معاذ الله ـ معصوم نباشد که منشأ نوشتن قانون نیست اگر کسی معصوم نباشد عمدی که هیچ ولو خطا هم بکند منشأ قانوننویسی نیست قانون را از کار او مینویسند قانون را از سیرت و سنّت او مینویسند یعنی از این چهارده نفر.
پرسش: آنجایی که خود حضرت میفرماید: «أعرف الحق تعرف أهله»[17] یعنی منِ علی را بشناس؟
پاسخ: خب البته دیگر, چون خود وجود مبارک پیغمبر فرمود این است آن قسمتهای نوشته را که قبلاً پیغمبر فرمود, قرآن فرمود, آنها قانون نوشته است و این شخص اگر بخواهد بفهمد ـ چون خود حضرت امیر(سلام الله علیه) را درست نشناخته بود ـ خب قرآن هست حدیث طیر مشوی هست حدیث غدیر هست حدیث منزلت هست و مانند آن اما اگر کسی حضرت امیر را به عنوان ولیّ الله بشناسد دیگر [قضیه فرق میکند].
علت ملقّب شدن خزیمة بن ثابت به ذوالشهادتین
شما جریان خزیمة بن ثابت را که ملاحظه فرمودید این خزیمه لقب پرافتخاری که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرفته این است که او ذوالشهادتین است در محکمه, دو شاهد عادل باید شهادت بدهند تا قاضی بتواند حکم کند محکمه با یک شاهد حکم نمیکند حالا یا یمین باید ضمیمه بشود یا چیزهای دیگر بالأخره با یک شاهد محکمه حکم نمیکند ولی خزیمة بن ثابت اگر وارد محکمه میشد به مطلبی شهادت میداد این یک نفر کار دو عادل را میکرد ذوالشهادتین بود این لقب اختصاصی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او داد رازش هم این بود که کسی وجود مبارک پیغمبر را نشناخته بود یعنی به نبوّتش به عظمتش پی نبرده بود اسبی در اختیار حضرت بود این مرد آمده ادّعا کرده که این اسب برای من است حضرت فرمود من این را خریدم برای من است خب او هم یک عرب بدو به این مسائل آشنا و آگاه نبود بالأخره اصرار میکرد. خزیمه که نزدیک شد به حضرت عرض کرد حق با شماست یا رسول الله شتر برای شماست, وجود مبارک حضرت از خزیمه سؤال کرد تو از جریان باخبر بودی عرض کرد نه یا رسول الله, فرمود پس چطور شهادت دادی؟ عرض کرد من تو را به عنوان رسول شناختم تو از آسمانها خبر میدهی من باور میکنم تو از گذشته و ابدیّت خبر میدهی من باور میکنم تو درباره اسب اشتباه میکنی من فهمیدم که تو معصومی من به حرف تو ایمان دارم تو از ابدیّت ما خبر میدهی از ازلیّت ما خبر میدهی من همه را باور دارم[18] خب بر اساس این مقام ایمانی وجود مبارک حضرت فرمود: «أنت ذو الشهادتین»[19] این میشود ایمان, دیگر از حق و از خود قانونِ مجسّم کسی دلیل نمیخواهد.
استفاده عصمت چهارده معصوم از اطلاق اسوه بودن آنان
لذا این چشمه است این کوثر است اختصاصی به صدیقه کبرا(سلام الله علیها) ندارد این چهارده نفر همهشان کوثرند فرمود این اسوه است آنجا که دارد ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ آن یک مقام نازلتری است اینجا که دارد او قُدوه است یک مقام برتر است اگر قیدی بود که مثلاً «إن کان قوله کذا, إن کان فعله کذا» استفاده عصمت آسان نبود اما اگر گوهری بالقول المطلق قُدوه باشد بالقول المطلق اسوه باشد حتماً معصوم است ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.
معنای عصمت در لغت و کاربرد آن
به هر تقدیر فرمود این اسوه است یعنی بالقول المطلق اسوه است که عصمت از آن در میآید. اما آن تعبیراتی که قبلاً در همین سورهٴ «احزاب» آیه هفده بیان فرمود که ﴿قُلْ مَن ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُم مِنَ اللَّهِ﴾ گرچه عصمت لغتاً به معنای منع مطلق آمده اما کاربردش چه در اعتصام چه در مِعصم چه در معاصم چه در ﴿لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾ همه اینها منع از خطر است منع از رحمت را یک کاربرد خارجی ما نداریم که بگویند «عَصَمه» یعنی «مَنعه من الرحمة, مَنعه من الخیر» معمولاً این عصمت در برابر خطر است وجود مبارک نوح فرمود: ﴿لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ﴾[20] بنابراین اگر جایی عصمت هست به معنای عصمت از خطر است آن وجه اوّلی که زمخشری در کشّاف گفت آن بهتر به نظر میرسد[21] اگر منع مطلق باشد معنایش این است که «من ذا الذی یمنعکم من الله إن أراد بکم سوءاً أو أراد بکم رحمة», چه کسی شما را منع میکند «إن أراد بکم رحمة» یعنی جلوی رحمت خدا را میگیرد بازترین تفسیر همان آیه دوم سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» است که گذشت. پس چهار عنصر دو به دو مقابل هماند فعل مؤمنان, مقابل فعل منافقین است و قول مؤمنان مقابل قول منافقین.
دایره شمول ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾
اینکه فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾ گرچه میتوان بالقول المطلق همه کسانی که الی یوم القیامه منتظر یک خیر و رحمتاند را مشمول این دانست حتی جریان رجعت را ولی ظاهرش قدر متیقّن در مقام تخاطب همین صحنه نبرد احزاب و امثال احزاب است یعنی برخیها دِیْنشان را ادا کردند شربت شهادت نوشیدند بعضی هم آماده دفاعاند حالا یا فتح است یا شهادت. چه اینکه بعداً هم که میآید ﴿وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها﴾ آنجا هم چنین تعبیری هست که آیا سرزمین ایران و روم را هم میگیرد یا خصوص همان محدوده مدینه و اطراف مدینه است.
تشابه انسانهای ضعیف الایمان احزاب و زمان ما در ارتباط با بیگانه
مشکل مدینه این بود که یک عدّه منافق بودند یک عدّه ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ بودند یک عده هم گذشته از آن نفاق, گرایش سوء سیاسی داشتند اینها یک ارتباط مرموز و مخفی با مشرکین داشتند خبرچین بودند خبری که بین مسلمانها از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منتشر میشد فوراً به بیگانهها گزارش میدادند آیه 52 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در این زمینه گذشت; در آیه 52 در سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ فرمود یک عدّه کسانی هستند که قلبشان مریض است تا یک حادثه جزئی اتفاق میافتد فوراً با بی.بی.سی تماس میگیرند! خب مگر نمیدانی او اعدی عدوّ است مگر نمیدانید عمری به این مملکت خیانت کرده فرمود تا حادثهای پیش آمد با مخالفان و دشمنان بیرون چرا تماس میگیری میفرماید آنها کارشان این بود حادثهای که در داخله مدینه رخ میداد فوراً به بیرون اطلاع میدادند ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾ میگویند شاید نظام شکست خورد آنها برگشتند ما چرا رابطهمان را با آنها قطع بکنیم ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ دیگر نفرمود «قل» خود خدای سبحان فرمود خب اگر ـ انشاءالله ـ این طرف شد که اسلام پیروز شد انقلاب اسلامی پیروز شد آنگاه جواب خدا و پیامبر را چه میدهید ﴿فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ این گروه در مدینه بودند پس عدهای منافق بودند عدهای ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ بودند عدهای قبول نداشتند عدهای هم گرایش سیاسی به بیگانهها داشتند همه اینها بالأخره در جنگ احزاب خفه شدند.
چگونگی حمایت خداوند از مؤمنین در جنگ
خدای سبحان گاهی میفرماید شما بجنگید من کمکتان میکنم, گاهی میفرماید نه, اصلاً شما لازم نیست وارد صحنه بشوید خودم به تنهایی مسئله را حل میکنم. آنجا که فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾[22] این یعنی شما بجنگید خدا کمکتان میکند اینجا که فرمود: ﴿وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ یعنی شما هیچ کار نکنید من خودم مسئله را حل میکنم یک مقدار ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً﴾[23] حل کرد یک مقدار ﴿وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا﴾ حل کرد اینها با کسی نجنگیدند فقط آن جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) بود با عمروبنعبدود و مانند آن لذا فرمود: ﴿وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ این کار را ما به تنهایی انجام دادیم گرچه آنجایی که شما رفتید و کارزار کردید و کُشتید حقیقتِ مسئله را بخواهید ما یک بین راه داریم و یک پایان راه, بین راهی را با خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بین میگذاریم میگوییم ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾[24] آن پایان, آن حقیقت مطلب را که بخواهید بالصراحه میگوییم شما هیچکارهاید ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[25] حالا آن با توحید افعالی حل میشود آن ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ دقیقتر و عمیقتر از ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ است منتها چون درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح شد بیشتر رواج دارد وگرنه کلّ کار را ذات اقدس الهی به خودش اسناد داد.
چگونگی ظهور فیض خدا در قدرت مؤمنین
فرمود شما هیچکاره بودید اگر این دو منطقه ممنوعه را ما بحث نکنیم وارد نشویم یعنی مقام ذات را که منطقه ممنوعه است و اکتناه صفات ذات که عین ذات است منطقه ممنوعه است از این دو مقام بگذریم فیض خدا, فعل خدا, وجه خدا که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[26] است را ببینیم قهراً میفهمیم که ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ که در فصل سوم است ـ فصل سوم یعنی فصل سوم کاری با فصل اول و دوم ندارد فعل خدا, وجه خدا, فیض خدا آنجاست; ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ ـ این فیض خدا در قدرت شما ظهور کرده فیض خدا در اراده شما ظهور کرده فیض خدا در بازوان شما ظهور کرده وگرنه جایی که عده زیادی میترسیدند قلبتان را ما آرام کردیم شما که گرسنه بودید شما که نیازمند به آب بودید برایتان آب آوردیم باران فرستادیم مطمئنتان کردیم آنها را ترساندیم شما را مطمئن کردیم به شما قدرت دادیم نه اینکه به نحو تفویض به شما کار دادیم گفتیم بروید بجنگید بلکه آنکه «اقرب الینا من حبل الورید»[27] فیض اوست اگر این «اقرب الینا من حبل الورید» با مقام فیض الهی که هماهنگ بشود فیض از مُستفیض جدا نیست این محمول است که اتحاد با موضوع را مشخص میکند.
تبیین داخل بودن فیض خدا در اشیاء
این «داخلٌ» نه یعنی ـ معاذ الله ـ ذات, این «داخلٌ» نه یعنی ـ معاذ الله ـ اکتناه صفات ذات, این «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»[28] راجع به فیض خداست فیض خدا در درون و بیرون حضور و ظهور دارد بعضیها اعما هستند نمیبینند بعضی بصیرند میبینند لذا اگر با بصارت قرآنی کسی این آیه را بخواهد معنا کند برایش مشکلی نیست فرمود شما چه کار کردید اینکه گفته میشود «داخلٌ فی الأشیاء» چون مربوط به فیض خداست حالا اگر «داخلٌ فی الأشیاء» شما یک صفحه کاغذ را بررسی کنید بگویید فیض خدا داخل در این اشیاء است ولی حواستان جمع باشد از فصل سوم نگذرید همین که گذشتید آنجا دیگر منطقه ممنوعه است هیچ راهی به آنجا نیست «سرها بریده بینی بیجُرم و بیجنایت»[29] آنجا جای بحث نیست جای حیرت است اما این فیض خدا و لطف خدا که «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة» اگر شما این کاغذ ده سانتی را بگویید فیض خدا در این است این را به دو پنج سانتی تقسیم بکنید چون «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة» فیض خدا هم در آن پنج سانت است هم در این پنج سانت, این پنج سانت هم به دوتا دو و نیم تقسیم بکنید «داخلٌ فیه» هر چه ریز بکنید «داخلٌ فیه» ریزتر بکنید «داخلٌ فیه» بعد میبینید کاغذ از دستتان رفته و چیزی نمانده جز فیض الله و وجه الله, اگر این است بنابراین ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ آنجایی که دیگران وارد شدند فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ اینجا که اصلاً کسی وارد نشده فرمود: ﴿وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ ما مسئله را یکسره کردیم.
چگونگی شناخت خدا با بیان نورانی امام رضا(علیه السلام)
پرسش: «لا بالممازجة» را هم توضیح بدهید؟
پاسخ: اصلاً چیزی نبود که ممازج بشود چیزی غیر از فیض خدا ما نداریم همان بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است آن شخص که گفت ما چطور خدا را بشناسیم «أ هو فی الخَلق أم الخلق فیه» آیا خدا در خلق است که خدا را از این راه بشناسیم یا خلق در خالق است که از این راه بشناسیم, در کتاب شریف توحید مرحوم صدوق آمده که وجود مقدس امام رضا(سلام الله علیه) فرمود معاذ الله! نه خدا در خلق است نه خلق در خداست من مَثلی بیان کنم تا با آن مَثل که چیز بیّنالرشد است تو بفهمی, شما خودتان را در آینه میبینید یا نه, عرض کرد بله, فرمود شما در آینه هستید عرض کرد نه, فرمود آینه در شماست عرض کرد نه, فرمود: «فبأی شیء استدللتَ» پس چطور با دیدن صورت, خودت را میشناسی؟ خدا دو کار کرد یکی آینه آفرید یکی در آینه تجلّی کرد این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[30] همین است
آن یکی جودش گدا آرد پدید٭٭٭ وان دگر بخشد گدایان را مزید[31]
با یک فیض خدا آینه خلق میکند با فیض دیگر در این آینهها میتابد در این مرآتها میتابد مرایی پیدا میشود آن مرایاست این مرایی. فرمود نه شما در آینه هستید نه آینه در شما, [32] مشکلتان این است که شما که صورت مرآتیه هستید خودتان را مستقل میپندارید اگر صورت مرآتیه خودش را مستقل بپندارد خب سقوط میکند این صورت مرآتیه فقط باید بگوید من آیتم, علامتم, نشانه اویم, نشانه آن بینشانم ما تمام مشکلاتمان این است که ما درون آینه هستیم داریم بحث میکنیم که ما مستقلّیم اگر ما آیتیم هیچ موجودی نیست مگر اینکه آیت خداست این میشود توحید افعالی.
علت ممنوع بودن بحث از ذات خدا
ولی اول و آخر, آخر و اول این است که ما از فصل سوم بالاتر نرویم که آن دو منطقه, منطقه ممنوعه است جز حیرت چیز دیگر نیست در پایان همین توحید مرحوم صدوق آن روایات آمده که ائمه(علیهم السلام) فرمودند آنجا نروید خطر دارد[33] هیچ کس مجاز نیست چه نبی چه وصی, هیچ کس مجاز نیست آنجا راه پیدا کند برای اینکه یک حقیقت نامحدود آن علم و عالِم و معلوم همه را فرو میبرد فرا میگیرد و بیرون است کسی نمیتواند حرف بزند اگر حقیقتی نامتناهی بود که موضوع قضیه قرار نمیگرفت ما اگر درباره چیزی بحث کردیم داریم حکم میکنیم حتماً او را محدود میکنیم برای اینکه موضوع قرار میدهیم, در برابرش محمول هست, بین موضوع و محمول یک نسبت هست ما هم که داوریم میشود چهار امر, این با عدم تناهی سازگار نیست محال یعنی محال.
تبیین محال بودن بحث از ذات خدا
پرسش: ﴿هُوَ الاوَّلُ وَالْآخِرُ﴾؟[34]
پاسخ: ﴿هُوَ الاوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ هم همین را تأیید میکند محال یعنی محال, اصلاً درباره خدای سبحان داوری کردن, فهمیدن, حکم کردن محال است و محال! ما بخواهیم قضیه تشکیل بدهیم یعنی او را موضوع قرار بدهیم یک طرف بنشانیم در برابرش محمول قرار بدهیم بین موضوع و محمول هم یک نسبت است خودمان بالا روی کرسی نشستیم میخواهیم داوری کنیم این چهارتا محدود است این است که آن بزرگان گفتند:
آفت ادراک آن قال است و حال٭٭٭ خون به خون شستن محال است و محال[35]
خون را باید با آب شست اگر کسی خون را خواست با خون بشوید محال است مفهوم نظری را بخواهد با مفهوم بدیهی حل کند این در علوم عادی درست است در فقه و اصول و اخلاق و اینها درست است اما یک حقیقت نامتناهی که ما از آن به عنوان نامتناهی یاد میکنیم این معنای نظری پیچیده را کسی بخواهد با مفهوم حل کند «خون به خون شستن محال است و محال» این مفهوم را با شهود باید حل کرد آدم وقتی خودش را یافت که صورت مرآتیه است خب صورت مرآتیه الله را نشان میدهد.
پرسش:... پاسخ: یعنی اگر کسی بگوید که این صورت ذهنیه من خداست این میشود شرک برای اینکه صورت ذهنیه, مفهومی است قائم به ما, این الله نیست ذات اقدس الهی بیرون از ما و محیط بر ماست.
وظیفه ما در شناخت خداوند
پرسش:... پاسخ: ما درباره خدا دو وظیفه داریم ما موظّفیم یک «عرفتُ الله» بگوییم, یکی «ما عرفناک حقّ معرفتک»[36] درباره غیر خدا فقط معرفت راه دارد اما درباره ذات اقدس الهی یک «عرفتُ الله سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نَقض الهِمَم»[37] و مانند آن است یکی «ما عرفناک حقّ معرفتک» در هر معرفتی این اعتراف باید ضمیمه آن بشود یا بگوییم «ما عرفناک حقّ معرفتک» یا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾[38] آن وقت این نقص ما ترمیم میشود ما بیش از این هم نه وظیفه داریم نه مقدور ماست اما اگر چیزی را بشناسیم خیال کنیم این خداست [این اشتباه است] این روایت مرسلی که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) در کتابهاست همین است فرمود: «کلّ ما» نه «کلّما», «کلُّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوقٌ مصنوعٌ مثلکم مردودٌ إلیکم»[39] ما از آن جهت که بندهایم و ضعیفیم این دو کار وظیفه حتمی ماست هر اندازه که خدا را شناختیم شکر بکنیم «ما عرفناک حقّ معرفتک» را در کنارش داشته باشیم ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را در کنارش داشته باشم این, آن نقص ما را جبران میکند به طوری که ما بلندپروازی نکنیم و به همان اندازهای هم که شناختیم از ما بیش از این هم توقّع نیست.
ممنوع بودن محدود نمودن خدا با وصف
پرسش: این بیان حضرت امیر که فرمود: «أعرفوا الله بالله»؟[40]
پاسخ: بله دیگر ما الله را با الله میشناسیم در همین مفاهیم حصولی. مرحوم صدوق نقل میکند به حضرت عرض کردند که اگر این هست ما که خدا را نمیتوانیم بشناسیم فرمود اگر شما آنطور بخواهید که «لکان التوحیدُ عنّا مرتَفعِا»[41] این در توحید مرحوم صدوق هست ما وقتی خدا را بشناسیم یعنی همین مقدار که یک محدود میتواند غیر محدود را بشناسد اما خود حضرت امیر فرمود: اگر کسی او را وصف بکند کذا و کذا «فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» خب اگر خدا نامحدود است یک انسان محدود چطوری میتواند نامحدود را بشناسد محال یعنی محال! هر طور, هر برهانی ولو برهان صدّیقین را کسی تخیّل بکند این لازمهاش این است که خدا موضوع قرار بگیرد محمولی داشته باشیم نسبتی داشته باشیم داوری داشته باشیم این میشود چهار امر, نامحدود مگر غیر میگذارد این نامحدود, محمول را فرا میگیرد فرو میبرد, حاکم را فرا میگیرد فرو میبرد, نسبت را فرا میگیرد فرو میبرد, فرمود آنجا نروید جز حیرت چیز دیگر نیست مبادا کسی بگوید من حالا فیلسوفم, حکیمم, عارفم, درسخواندهام فرمود خودت را معطّل نکن آنجا جای رفتن نیست همان مقداری که میشناسید همان مقدار را داشته باشید (یک) «ما عرفناک حقّ معرفتک» را ضمیمه کنید, ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را ضمیمه کنید به همین مقدار مکلّفیم بیش از این هم مقدور ما نیست.
بررسی مقدار مقدور شناخت خدا توسط انسان
پرسش:... پاسخ: با ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ حل است با «ما عرفناک حقّ معرفتک» حل است این عجز ما جبرانکننده آن نقص است بیش از این هم مکلّف نیستیم این براهینی هم که برای ما نقل شده است به همین براهین اکتفا میکنیم میگوییم «عرفتُ الله بفسخ العزائم و حلّ العقود و نَقض الهِمَم» بعد میگوییم: «ما عرفناک حقّ معرفتک» بعد میگوییم ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یعنی این مقداری که ما شناختیم این به اندازه فهم ماست آنچه قبلاً هم مثال زده شد اینکه میگویند:
آب دریا را اگر نتوان چشید ٭٭٭ هم به قدر تشنگی باید چشید[42]
این حرف را همه ما میگوییم ولی حرف اقناعی است راه دیگری دارد این برای اینکه ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ شبیه اقیانوس نامتناهی که نیست اقیانوس ولو نامتناهی باشد بالأخره سطحی دارد, عمقی دارد, یک گوشه شرقی دارد, غربی دارد کسی یک لیوان از آب اقیانوس را میگیرد برای چشیدن اما ذات اقدس الهی اوّلش عین آخرش است آخرش عین اوّلش است ظاهرش عین باطنش است باطنش غیر ظاهرش است «کلّ ظاهرٍ غیره غیر باطن»[43] این بیان نورانی حضرت امیر است, خب اگر حقیقتی نامتناهی بود و بسیطِ محض بود اوّلش که عین آخر است ظاهرش که عین باطن است انسان کجایش را بگیرد یا همه جا یا هیچ, همه محال است پس هیچ! درباره ذات اقدس الهی نمیشود گفت مثل اقیانوس است به قدر تشنگی باید چشید. خدای سبحان اول کاری که کرده آینه آفرید این قلوب ما آینه است بعد در این آینه به اندازه ظرفیت آینه تابید ما خدا را در دلمان در فطرتمان به اندازه خود مییابیم اندازه که میگویند, اندازه قلوب است نه اندازه الله, نه کسی میرود بالا خدا را به اندازه خود میشناسد آنجا دیگر رفتنی نیست ولی اینجا آینهها گوناگون است یکی محدّب است یکی مقعّر است یکی بزرگ است یکی کوچک است یکی شفاف است یکی صاف است یکی تیره است ذات اقدس الهی در آینهها تابید هر کسی به اندازه خود اگر این آینه را شفاف و صاف نگه دارد خدا را به اندازه خود میشناسد نه اینکه انسان میرود ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[44] میشود خدا را آنجا به اندازه خود میشناسد.
جمعبندی بحث
فتحصّل أنّ هاهنا اموراً ثلاثة: آنجا رفتن مستحیل است کائناً من کان; دوم اینکه خدای سبحان مرآت آفرید قلوب ما با فطرت الهی, آینههای حقاند; سوم اینکه در این مرآتها تابید «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» در این مرآتها تابید آن وقت چهارمی این است که هر آینه به اندازه شفافیّت خودش, سِعه و ضیق خودش, محدّب و مقعّر بودن خودش آیات الهی را نشان میدهد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ محمد, آیهٴ 12.
[2] . سورهٴ حجر, آیهٴ 3.
[3] . مصباح المتهجّد, ص849.
[4] . سورهٴ بقره, آیهٴ 223.
[5] . سورهٴ طه, آیهٴ 64.
[6] . سورهٴ اعلی, آیهٴ 14.
[7] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 69.
[8] . سورهٴ توبه, آیهٴ 40.
[9] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 12.
[10] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 185; سورهٴ انبیاء, آیهٴ 35; سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 57.
[11] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 37.
[12] . مجموعهٴ ورام، ج1، ص150.
[13] . سورهٴ نساء, آیهٴ 59.
[14] . الفصول المختاره (شیخ مفید), ص135 و 224.
[15] . علل الشرایع, ج1, ص223.
[16] . شرح نهجالبلاغة(ابنابیالحدید)، ج17، ص249.
[17] . روضة الواعظین، ج1، ص31.
[18] . ر.ک: الکافی, ج7, ص401; انساب الأشراف (بلاذری), ج1, ص509.
[19] . انساب الأشراف, ج1, ص509.
[20] . سورهٴ هود, آیهٴ 43.
[21] . الکشاف, ج3, ص529.
[22] . سورهٴ توبه, آیهٴ 14.
[23] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 9.
[24]. سورهٴ انفال, آیهٴ 17.
[25] . سورهٴ انفال, آیهٴ 17.
[26] . سورهٴ بقره, آیهٴ 115.
[27] . ر.ک: سورهٴ ق, آیهٴ 16.
[28] . شرح اصول الکافی(صدرالمتالهین)، ج3، ص446؛ ر.ک: الکافی، ج1، ص86.
[29] . دیوان حافظ، غزل 94.
[30] . نهجالبلاغة، خطبهٴ 108.
[31] . مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش131.
[32] . التوحید (شیخ صدوق), ص434 و 435.
[33] . ر.ک: التوحید (شیخ صدوق), ص454 ـ 461.
[34] . سورهٴ حدید, آیهٴ 3.
[35] . مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش226.
[36] . بحارالانوار، ج68، ص23.
[37] . نهجالبلاغة، حکمت 250.
[38] . سورهٴ شوری, آیهٴ 11.
[39] . بحارالانوار، ج66، ص293.
[40] . الکافی، ج1، ص85.
[41] . الکافی، ج1، ص84؛ التوحید(شیخ صدوق)، ص245.
[42] . مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 1.
[43] . اعلام الدین، ص65.
[44] . سورهٴ نجم, آیهٴ 8.
- تفاوت ثمره معرفتشناسی حسی و عقلی؛
- تبیین اطلاق اسوه بودن رسول خدا (ص) در فعل و قول و تقریر؛
- تشابه انسانهای ضعیف الایمان احزاب و زمان ما.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن کَانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً (21) وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً (22) مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً (23) لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاءَ أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّه کَانَ غَفُوراً رَّحِیماً (24) وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْراً وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیّاً عَزِیزاً (25) وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقاً (26) وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها وَکَانَ اللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً (27)﴾
تفاوت ثمره معرفتشناسی حسی و عقلی
آنچه در دنیا رخ میدهد برای کسانی که معرفتشناسی آنها فقط در حوزه حس و تجربه است کارآیی و کارآمدی آنها هم در حدّ حس و تجربه است آنها اگر غذا میخورند در حدّ غذای حیوانی است که فرمود: ﴿یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ﴾[1] یا ﴿ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ﴾[2] اینها غیر از غذای ظاهری و بدنی بهرهای ندارند همانطوری که حیوانات, محدوده بهرهبرداری آنها همینقدر است ولی گروهی که معرفتشناسی آنها از حس و تجربه گذشت به عقل و تجرید رسید ضمن بهرهبرداری از تجربه حسّی از تجرید عقلی استفاده میکنند آنها غذایی که میخورند بر اساس «قوّ علی خدمتک جوارحی»[3] غذا میخورند نکاحی که میکنند ﴿قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ﴾ و مانند آن است چون فرمود: ﴿نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾ این نکاح را برای ولد صالح و فرزند صالح میخواهند چون خدا فرمود: ﴿نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ﴾ به دنبالش فرمود: ﴿وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ﴾[4] به فکر فرزند صالح باشید بنابراین این دو جریانی که جزء سادهترین و رایجترین کارهای انسانی است بین این دو گروه فرق است یکی غذا خوردن یکی نکاح کردن; یکی غذا میخورد ﴿یَأْکُلُونَ کَمَا تَأْکُلُ الْأَنْعَامُ﴾ یکی هم نکاح میکند «ینکح کما تَنکح البهائم». در برابر آنها کسی غذا میخورد میگوید: «قوّ علی خدمتک جوارحی» نکاح میکند بر اساس ﴿قَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ﴾ به فکر فرزند صالح است این دو جریان در سادهترین کارها.
ظهور ثمره دو نوع معرفتشناسی در احزاب
مسئله جنگ و جریان احزاب و خندق هم از همین قبیل است برخیها جنگ میکنند که خاک بگیرند زمین بگیرند کشورگشایی کنند و حکومت کنند بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾[5] میجنگند برخیها میجنگند که مانع را از سر راه بشریّت بردارند که بازگشت چنین جنگی در حقیقت دفاع و دفع است از محرومان دفاع میکنند این قواسیالقلوب را دفع میکنند بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّی﴾[6] دارند زندگی میکنند احزابی که از درون و بیرون علیه مدینه حرکت کردند همان جنگ حسّی و تجربی بود که هدفی نداشتند جز ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ مؤمنانی که در داخل مدینه به رهبری حضرت میجنگیدند بر اساس ﴿جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[7] و مانند آن است که «لاحیاء الکلمة الطیّبة» است برای ﴿کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا﴾,[8] بر این اساس میجنگد لذا در داخله مدینه چون برخی از افراد منافق بودند و با مشرکان بیرون هماهنگ بودند قرآن کریم اینها را در دو صف در برابر دو جریان جدا قرار داد فرمود منافقان و ﴿الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ یک حرف داشتند و یک کار «الذین آمنوا بالله و الیوم الآخر» هم یک حرف داشتند و یک کار, این چهار امر دو به دو در مقابل هماند. آیه دوازده این است ﴿وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ حرف آنها این است که ﴿مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً﴾[9] کار آنها هم این است که قبلاً تعهّد سپردند که صحنه را ترک نکنند اما هر کدام بهانه گرفتند که خانه ما کسی نیست بچههای ما تنها هستند درِ منزل ما بسته نیست و مانند آن, در حالی که در آیه پانزده همین سورهٴ «احزاب» فرمود: ﴿وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ﴾ اما اینها برگشتند و به حضرت پشت کردند. در برابر آن گفتار باطل و این رفتار باطل, یک گفتار حق و رفتار حقّی از مؤمنان نشان میدهد گفتار حقّ مؤمنان آیه 22 است که فرمود: ﴿وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ﴾ آنها میگفتند که ﴿مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً﴾ اینها هم میگویند: ﴿هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً﴾ یعنی این صحنه آزمون باعث رشد ایمان اینهاست برای اینکه کسی که در امتحان موفق باشد درجه ایمانی او بالاتر میرود سیر کمالی او شکوفاتر میشود و مانند آن. در مقابل فعل ناروای آنها که ﴿وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لاَ یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ﴾ ولی فرار کردند یا در صدد فرار بودند در برابر آن فعل ناروا, فعل روا و صواب و صلاحی که در آیه 23 به آن اشاره کرد در مقابل آن قرار دارد که فرمود: ﴿مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ﴾ یعنی صدق فعلی ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾, ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ﴾ نَحب یعنی نذر لازمالوفا, اینها مثل اینکه حضور در صحنه, حضور در جبهه, ادای شهادت, جنگیدن تا شهید شدن را یک نذر لازم میدانستند و مطابق این, نذرشان را عملی کردند گرچه از اصل مرگ به عنوان نَحب یاد شده است یعنی به منزله نذر لازمالوفاست چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[10] ولی اینها دِیْنشان را ادا کردند پس این چهار امر دو به دو در مقابل هم قرار گرفتند سرّ اینکه اینها گرفتار چنین منظرهای هستند برای اینکه معرفتشناسی اینها بر اساس حس و تجربه است میگویند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾[11] اما آنکه معرفتشناسیاش مطابق تجرید است میگوید این حیات دنیا لَعِب و لهو است من هم مسافرم من هم مهاجرم باید هجرت کنم باید سفر کنم و ابدیّت من بعد از مرگ است باید به این فکر باشم.
عظمت فاطمه معصومه در معرفتشناسی عقلی او
چند روز قبل عدهای از آلمان آمده بودند اینها غالباً دانشگاهی بودند دو خانم بین اینها بود بقیه هم همین خبرنگاران یا دانشمندان آلمانی بودند اینها آمدند آنجا فکر میکردم سؤالات علمی دارند من دیدم اوّلین سؤال و آخرین سؤال و مهمترین سؤالی که جلسه در همان مدار میگشت این بود که این خانم چه کرد که برای او این عظمت و جلال قائلاند این خیال کرد فاطمه معصومه مثلاً داروی سرطان کشف کرده یا مثلاً یک معدن گاز و نفتی کشف کرده اصلاً متوجه نمیشوند که تجرید یعنی چه, هیچ فکر نمیکردم که سؤالشان در این زمینه باشد مهمترین سؤالشان که تقریباً وقت جلسه را گرفت این بود که این زن چه کرد که این همه مردم به او احترام میکنند اصلاً برای آنها باور کردنی نیست بعد به اینها گفتیم ما یک تجربه داریم یک تجرید داریم, روحی داریم, اخلاقی داریم, حقوقی داریم, معنویّتی داریم, عظمتی داریم انسانیّتی داریم غیر از این حیوانیّت, تا کم کم به هوش آمدند که بله خبری هم هست اینها فکر میکردند اگر برای کسی عظمتی قائلاند برای مزار او حرمتی قائلاند برای او گنبد و بارگاهی دارند حتماً یا صنعتی کشف کرده یا دارویی کشف کرده یا معدنی کشف کرده و امثال اینها, اصلاً در این فضا نیستند در این فکر نیستند! اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا»[12] بسیاری از اینها خواباند به اینها گفته شد شما اگر علمی دارید که بدون دین است خطرش همین جنگ جهانی اول و دوم است اگر دینی که دارید بدون علم است یک وقت گالیله را تهدید به سوزاندن میکنید یک وقت کلیسایتان قرآن را میسوزاند این دینِ بیعلم خطرش کمتر از علمِ بیدین نیست اینها کار شماست اینها را باید دست بردارید باید بدانید غیر از تجربه و حس, حقیقت دیگری هست به نام تجرید و عقل و انسان غیر از این بدن, حقیقتی دارد به نام جان که گوهر انسان همان است و با ملکوت او وابسته است و با ابدیّت او, اصلاً این نشئه نسبت به حقیقتی که انسان در پیش دارد قابل قیاس نیست.
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الگویی در جهانشناسی و جهانداری
فرمود جنگ را خیلیها داشتند اعراب قبل از اسلام جنگ داشتند ولی فکر میکردند که جنگ همان کشورگشایی است و زمین و خاکگیری است و امثال ذلک. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که آمد الگوی جهانشناسی و جهاندانی و جهانداری و جهانآرائی شد.
سرّ عدم امر به الگوپذیری از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
فرمود این شخص شایسته است که شما به او تأسّی کنید نفرمود به او اقتدا کنید فرمود او مقتداست او قُدوه است اگر کوثر جوشانی باشد فقط آدرس میدهند میگویند آب جوشان و کوثر جوشان و خنک در دامنه فلان کوه است به تشنه نمیگویند بروید بنوشید میگویند آنجا چشمه است یک وقت است میگویند: ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِی الامْرِ مِنْکُمْ﴾[13] میگویند از خدا اطاعت کنید از پیغمبر اطاعت کنید از ﴿أُوْلِی الامْرِ﴾ یعنی اهل بیت(علیهم السلام) اطاعت کنید یک وقت میگویند اینها چشمهاند این ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ ملاحظه میفرمایید ندارد که «فأتسوا» یا «تأسّوا» نه امر به افتعال شده یعنی ائتسا نه به باب تفعّل امر شده یعنی تأسّی, نفرمود تأسّی کنید ائتسا کنید فرمود او قُدوه است خود دانید, او کوثر است اگر تشنهاید بنوشید ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.
تبیین اطلاق اسوه بودن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در فعل و قول و تقریر
چون بالقول المطلق حضرت را اسوه دانست معلوم میشود معصوم است دیگر نمیشود کار او را با چیز دیگری مقایسه کرد ببینیم اگر با فلان قانون مطابق بود این حق است اگر با فلان کار مطابق نبود یا با فلان قانون مطابق نبود این باطل است ما قانون را از فعل و قول و تقریر معصوم استنباط میکنیم ما قانون نوشتهای که نداریم این تنها درباره رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست درباره اهل بیت مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر هم هست.
بررسی اطلاق اسوه بودن علی(علیه السلام) و اهلبیت(علیهم السلام)
این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «علیٌّ مع الحق و الحقّ مع علی یدور معه حیثما دار»[14] این درباره عمار هم آمده[15] اما قبلاً ملاحظه فرمودید آن گوهر فرق در این مرجع ضمیر است «علیٌّ مع الحق و الحقّ مع علی یدور معه حیثما دار» ضمیر این «یدور» به چه کسی برمیگردد آیا علی در مدار حق میگردد یا حق در مدار علی میگردد اگر ما حقّی, قانونی, یک کتاب فقه و اخلاق نوشته در جای دیگر داشته باشیم کارهای حضرت را برابر آن مطابق کنیم این میشود عمار, دیگر علی نمیشود اما ما قانونمان, اخلاقمان, فقهمان, حقوقمان, شریعتمان را از علی میگیریم ما برای اینکه بفهمیم چه چیزی واجب است چه چیزی حرام است چه چیزی حلال است چه چیزی مستحب است چه چیزی حَسن است چه چیزی خیر است چه چیزی شرّ است چه چیزی حق است چه چیزی باطل است چه چیزی صدق است چه چیزی کذب است میبینیم علی چه میکند پس حق در مدار علی میگردد «یدور الحق مدار علی حیثما دار» آن وقت مؤیّد این استنباط هم آن روایت دیگر است که فرمود: «اللهمّ ادر الحقّ معه حیثما دار»[16] بنابراین فرمود او بالقول المطلق اسوه است نه اینکه شما قانونی قبلاً جای دیگر نوشته دارید کارهای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مطابق آن بکنید بعد بگویید اگر مطابق آن بود حق است اگر مطابق آن نبود حق نیست بلکه قانون را باید از کار او بنویسید معلوم میشود معصوم است اگر کسی ـ معاذ الله ـ معصوم نباشد که منشأ نوشتن قانون نیست اگر کسی معصوم نباشد عمدی که هیچ ولو خطا هم بکند منشأ قانوننویسی نیست قانون را از کار او مینویسند قانون را از سیرت و سنّت او مینویسند یعنی از این چهارده نفر.
پرسش: آنجایی که خود حضرت میفرماید: «أعرف الحق تعرف أهله»[17] یعنی منِ علی را بشناس؟
پاسخ: خب البته دیگر, چون خود وجود مبارک پیغمبر فرمود این است آن قسمتهای نوشته را که قبلاً پیغمبر فرمود, قرآن فرمود, آنها قانون نوشته است و این شخص اگر بخواهد بفهمد ـ چون خود حضرت امیر(سلام الله علیه) را درست نشناخته بود ـ خب قرآن هست حدیث طیر مشوی هست حدیث غدیر هست حدیث منزلت هست و مانند آن اما اگر کسی حضرت امیر را به عنوان ولیّ الله بشناسد دیگر [قضیه فرق میکند].
علت ملقّب شدن خزیمة بن ثابت به ذوالشهادتین
شما جریان خزیمة بن ثابت را که ملاحظه فرمودید این خزیمه لقب پرافتخاری که از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرفته این است که او ذوالشهادتین است در محکمه, دو شاهد عادل باید شهادت بدهند تا قاضی بتواند حکم کند محکمه با یک شاهد حکم نمیکند حالا یا یمین باید ضمیمه بشود یا چیزهای دیگر بالأخره با یک شاهد محکمه حکم نمیکند ولی خزیمة بن ثابت اگر وارد محکمه میشد به مطلبی شهادت میداد این یک نفر کار دو عادل را میکرد ذوالشهادتین بود این لقب اختصاصی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به او داد رازش هم این بود که کسی وجود مبارک پیغمبر را نشناخته بود یعنی به نبوّتش به عظمتش پی نبرده بود اسبی در اختیار حضرت بود این مرد آمده ادّعا کرده که این اسب برای من است حضرت فرمود من این را خریدم برای من است خب او هم یک عرب بدو به این مسائل آشنا و آگاه نبود بالأخره اصرار میکرد. خزیمه که نزدیک شد به حضرت عرض کرد حق با شماست یا رسول الله شتر برای شماست, وجود مبارک حضرت از خزیمه سؤال کرد تو از جریان باخبر بودی عرض کرد نه یا رسول الله, فرمود پس چطور شهادت دادی؟ عرض کرد من تو را به عنوان رسول شناختم تو از آسمانها خبر میدهی من باور میکنم تو از گذشته و ابدیّت خبر میدهی من باور میکنم تو درباره اسب اشتباه میکنی من فهمیدم که تو معصومی من به حرف تو ایمان دارم تو از ابدیّت ما خبر میدهی از ازلیّت ما خبر میدهی من همه را باور دارم[18] خب بر اساس این مقام ایمانی وجود مبارک حضرت فرمود: «أنت ذو الشهادتین»[19] این میشود ایمان, دیگر از حق و از خود قانونِ مجسّم کسی دلیل نمیخواهد.
استفاده عصمت چهارده معصوم از اطلاق اسوه بودن آنان
لذا این چشمه است این کوثر است اختصاصی به صدیقه کبرا(سلام الله علیها) ندارد این چهارده نفر همهشان کوثرند فرمود این اسوه است آنجا که دارد ﴿أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ﴾ آن یک مقام نازلتری است اینجا که دارد او قُدوه است یک مقام برتر است اگر قیدی بود که مثلاً «إن کان قوله کذا, إن کان فعله کذا» استفاده عصمت آسان نبود اما اگر گوهری بالقول المطلق قُدوه باشد بالقول المطلق اسوه باشد حتماً معصوم است ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾.
معنای عصمت در لغت و کاربرد آن
به هر تقدیر فرمود این اسوه است یعنی بالقول المطلق اسوه است که عصمت از آن در میآید. اما آن تعبیراتی که قبلاً در همین سورهٴ «احزاب» آیه هفده بیان فرمود که ﴿قُلْ مَن ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُم مِنَ اللَّهِ﴾ گرچه عصمت لغتاً به معنای منع مطلق آمده اما کاربردش چه در اعتصام چه در مِعصم چه در معاصم چه در ﴿لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ﴾ همه اینها منع از خطر است منع از رحمت را یک کاربرد خارجی ما نداریم که بگویند «عَصَمه» یعنی «مَنعه من الرحمة, مَنعه من الخیر» معمولاً این عصمت در برابر خطر است وجود مبارک نوح فرمود: ﴿لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ﴾[20] بنابراین اگر جایی عصمت هست به معنای عصمت از خطر است آن وجه اوّلی که زمخشری در کشّاف گفت آن بهتر به نظر میرسد[21] اگر منع مطلق باشد معنایش این است که «من ذا الذی یمنعکم من الله إن أراد بکم سوءاً أو أراد بکم رحمة», چه کسی شما را منع میکند «إن أراد بکم رحمة» یعنی جلوی رحمت خدا را میگیرد بازترین تفسیر همان آیه دوم سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» است که گذشت. پس چهار عنصر دو به دو مقابل هماند فعل مؤمنان, مقابل فعل منافقین است و قول مؤمنان مقابل قول منافقین.
دایره شمول ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾
اینکه فرمود: ﴿فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾ گرچه میتوان بالقول المطلق همه کسانی که الی یوم القیامه منتظر یک خیر و رحمتاند را مشمول این دانست حتی جریان رجعت را ولی ظاهرش قدر متیقّن در مقام تخاطب همین صحنه نبرد احزاب و امثال احزاب است یعنی برخیها دِیْنشان را ادا کردند شربت شهادت نوشیدند بعضی هم آماده دفاعاند حالا یا فتح است یا شهادت. چه اینکه بعداً هم که میآید ﴿وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوها﴾ آنجا هم چنین تعبیری هست که آیا سرزمین ایران و روم را هم میگیرد یا خصوص همان محدوده مدینه و اطراف مدینه است.
تشابه انسانهای ضعیف الایمان احزاب و زمان ما در ارتباط با بیگانه
مشکل مدینه این بود که یک عدّه منافق بودند یک عدّه ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ بودند یک عده هم گذشته از آن نفاق, گرایش سوء سیاسی داشتند اینها یک ارتباط مرموز و مخفی با مشرکین داشتند خبرچین بودند خبری که بین مسلمانها از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منتشر میشد فوراً به بیگانهها گزارش میدادند آیه 52 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» در این زمینه گذشت; در آیه 52 در سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿فَتَرَی الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ فرمود یک عدّه کسانی هستند که قلبشان مریض است تا یک حادثه جزئی اتفاق میافتد فوراً با بی.بی.سی تماس میگیرند! خب مگر نمیدانی او اعدی عدوّ است مگر نمیدانید عمری به این مملکت خیانت کرده فرمود تا حادثهای پیش آمد با مخالفان و دشمنان بیرون چرا تماس میگیری میفرماید آنها کارشان این بود حادثهای که در داخله مدینه رخ میداد فوراً به بیرون اطلاع میدادند ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ﴾ میگویند شاید نظام شکست خورد آنها برگشتند ما چرا رابطهمان را با آنها قطع بکنیم ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی أَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ﴾ دیگر نفرمود «قل» خود خدای سبحان فرمود خب اگر ـ انشاءالله ـ این طرف شد که اسلام پیروز شد انقلاب اسلامی پیروز شد آنگاه جواب خدا و پیامبر را چه میدهید ﴿فَعَسَی اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾ این گروه در مدینه بودند پس عدهای منافق بودند عدهای ﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ﴾ بودند عدهای قبول نداشتند عدهای هم گرایش سیاسی به بیگانهها داشتند همه اینها بالأخره در جنگ احزاب خفه شدند.
چگونگی حمایت خداوند از مؤمنین در جنگ
خدای سبحان گاهی میفرماید شما بجنگید من کمکتان میکنم, گاهی میفرماید نه, اصلاً شما لازم نیست وارد صحنه بشوید خودم به تنهایی مسئله را حل میکنم. آنجا که فرمود: ﴿قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَیْدِیکُمْ﴾[22] این یعنی شما بجنگید خدا کمکتان میکند اینجا که فرمود: ﴿وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ یعنی شما هیچ کار نکنید من خودم مسئله را حل میکنم یک مقدار ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً﴾[23] حل کرد یک مقدار ﴿وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا﴾ حل کرد اینها با کسی نجنگیدند فقط آن جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) بود با عمروبنعبدود و مانند آن لذا فرمود: ﴿وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ این کار را ما به تنهایی انجام دادیم گرچه آنجایی که شما رفتید و کارزار کردید و کُشتید حقیقتِ مسئله را بخواهید ما یک بین راه داریم و یک پایان راه, بین راهی را با خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در بین میگذاریم میگوییم ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾[24] آن پایان, آن حقیقت مطلب را که بخواهید بالصراحه میگوییم شما هیچکارهاید ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾[25] حالا آن با توحید افعالی حل میشود آن ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ دقیقتر و عمیقتر از ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ است منتها چون درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح شد بیشتر رواج دارد وگرنه کلّ کار را ذات اقدس الهی به خودش اسناد داد.
چگونگی ظهور فیض خدا در قدرت مؤمنین
فرمود شما هیچکاره بودید اگر این دو منطقه ممنوعه را ما بحث نکنیم وارد نشویم یعنی مقام ذات را که منطقه ممنوعه است و اکتناه صفات ذات که عین ذات است منطقه ممنوعه است از این دو مقام بگذریم فیض خدا, فعل خدا, وجه خدا که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[26] است را ببینیم قهراً میفهمیم که ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ که در فصل سوم است ـ فصل سوم یعنی فصل سوم کاری با فصل اول و دوم ندارد فعل خدا, وجه خدا, فیض خدا آنجاست; ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ ـ این فیض خدا در قدرت شما ظهور کرده فیض خدا در اراده شما ظهور کرده فیض خدا در بازوان شما ظهور کرده وگرنه جایی که عده زیادی میترسیدند قلبتان را ما آرام کردیم شما که گرسنه بودید شما که نیازمند به آب بودید برایتان آب آوردیم باران فرستادیم مطمئنتان کردیم آنها را ترساندیم شما را مطمئن کردیم به شما قدرت دادیم نه اینکه به نحو تفویض به شما کار دادیم گفتیم بروید بجنگید بلکه آنکه «اقرب الینا من حبل الورید»[27] فیض اوست اگر این «اقرب الینا من حبل الورید» با مقام فیض الهی که هماهنگ بشود فیض از مُستفیض جدا نیست این محمول است که اتحاد با موضوع را مشخص میکند.
تبیین داخل بودن فیض خدا در اشیاء
این «داخلٌ» نه یعنی ـ معاذ الله ـ ذات, این «داخلٌ» نه یعنی ـ معاذ الله ـ اکتناه صفات ذات, این «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»[28] راجع به فیض خداست فیض خدا در درون و بیرون حضور و ظهور دارد بعضیها اعما هستند نمیبینند بعضی بصیرند میبینند لذا اگر با بصارت قرآنی کسی این آیه را بخواهد معنا کند برایش مشکلی نیست فرمود شما چه کار کردید اینکه گفته میشود «داخلٌ فی الأشیاء» چون مربوط به فیض خداست حالا اگر «داخلٌ فی الأشیاء» شما یک صفحه کاغذ را بررسی کنید بگویید فیض خدا داخل در این اشیاء است ولی حواستان جمع باشد از فصل سوم نگذرید همین که گذشتید آنجا دیگر منطقه ممنوعه است هیچ راهی به آنجا نیست «سرها بریده بینی بیجُرم و بیجنایت»[29] آنجا جای بحث نیست جای حیرت است اما این فیض خدا و لطف خدا که «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة» اگر شما این کاغذ ده سانتی را بگویید فیض خدا در این است این را به دو پنج سانتی تقسیم بکنید چون «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة» فیض خدا هم در آن پنج سانت است هم در این پنج سانت, این پنج سانت هم به دوتا دو و نیم تقسیم بکنید «داخلٌ فیه» هر چه ریز بکنید «داخلٌ فیه» ریزتر بکنید «داخلٌ فیه» بعد میبینید کاغذ از دستتان رفته و چیزی نمانده جز فیض الله و وجه الله, اگر این است بنابراین ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ آنجایی که دیگران وارد شدند فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ اینجا که اصلاً کسی وارد نشده فرمود: ﴿وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ﴾ ما مسئله را یکسره کردیم.
چگونگی شناخت خدا با بیان نورانی امام رضا(علیه السلام)
پرسش: «لا بالممازجة» را هم توضیح بدهید؟
پاسخ: اصلاً چیزی نبود که ممازج بشود چیزی غیر از فیض خدا ما نداریم همان بیان نورانی امام رضا(سلام الله علیه) است آن شخص که گفت ما چطور خدا را بشناسیم «أ هو فی الخَلق أم الخلق فیه» آیا خدا در خلق است که خدا را از این راه بشناسیم یا خلق در خالق است که از این راه بشناسیم, در کتاب شریف توحید مرحوم صدوق آمده که وجود مقدس امام رضا(سلام الله علیه) فرمود معاذ الله! نه خدا در خلق است نه خلق در خداست من مَثلی بیان کنم تا با آن مَثل که چیز بیّنالرشد است تو بفهمی, شما خودتان را در آینه میبینید یا نه, عرض کرد بله, فرمود شما در آینه هستید عرض کرد نه, فرمود آینه در شماست عرض کرد نه, فرمود: «فبأی شیء استدللتَ» پس چطور با دیدن صورت, خودت را میشناسی؟ خدا دو کار کرد یکی آینه آفرید یکی در آینه تجلّی کرد این بیان نورانی حضرت امیر که فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[30] همین است
آن یکی جودش گدا آرد پدید٭٭٭ وان دگر بخشد گدایان را مزید[31]
با یک فیض خدا آینه خلق میکند با فیض دیگر در این آینهها میتابد در این مرآتها میتابد مرایی پیدا میشود آن مرایاست این مرایی. فرمود نه شما در آینه هستید نه آینه در شما, [32] مشکلتان این است که شما که صورت مرآتیه هستید خودتان را مستقل میپندارید اگر صورت مرآتیه خودش را مستقل بپندارد خب سقوط میکند این صورت مرآتیه فقط باید بگوید من آیتم, علامتم, نشانه اویم, نشانه آن بینشانم ما تمام مشکلاتمان این است که ما درون آینه هستیم داریم بحث میکنیم که ما مستقلّیم اگر ما آیتیم هیچ موجودی نیست مگر اینکه آیت خداست این میشود توحید افعالی.
علت ممنوع بودن بحث از ذات خدا
ولی اول و آخر, آخر و اول این است که ما از فصل سوم بالاتر نرویم که آن دو منطقه, منطقه ممنوعه است جز حیرت چیز دیگر نیست در پایان همین توحید مرحوم صدوق آن روایات آمده که ائمه(علیهم السلام) فرمودند آنجا نروید خطر دارد[33] هیچ کس مجاز نیست چه نبی چه وصی, هیچ کس مجاز نیست آنجا راه پیدا کند برای اینکه یک حقیقت نامحدود آن علم و عالِم و معلوم همه را فرو میبرد فرا میگیرد و بیرون است کسی نمیتواند حرف بزند اگر حقیقتی نامتناهی بود که موضوع قضیه قرار نمیگرفت ما اگر درباره چیزی بحث کردیم داریم حکم میکنیم حتماً او را محدود میکنیم برای اینکه موضوع قرار میدهیم, در برابرش محمول هست, بین موضوع و محمول یک نسبت هست ما هم که داوریم میشود چهار امر, این با عدم تناهی سازگار نیست محال یعنی محال.
تبیین محال بودن بحث از ذات خدا
پرسش: ﴿هُوَ الاوَّلُ وَالْآخِرُ﴾؟[34]
پاسخ: ﴿هُوَ الاوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ هم همین را تأیید میکند محال یعنی محال, اصلاً درباره خدای سبحان داوری کردن, فهمیدن, حکم کردن محال است و محال! ما بخواهیم قضیه تشکیل بدهیم یعنی او را موضوع قرار بدهیم یک طرف بنشانیم در برابرش محمول قرار بدهیم بین موضوع و محمول هم یک نسبت است خودمان بالا روی کرسی نشستیم میخواهیم داوری کنیم این چهارتا محدود است این است که آن بزرگان گفتند:
آفت ادراک آن قال است و حال٭٭٭ خون به خون شستن محال است و محال[35]
خون را باید با آب شست اگر کسی خون را خواست با خون بشوید محال است مفهوم نظری را بخواهد با مفهوم بدیهی حل کند این در علوم عادی درست است در فقه و اصول و اخلاق و اینها درست است اما یک حقیقت نامتناهی که ما از آن به عنوان نامتناهی یاد میکنیم این معنای نظری پیچیده را کسی بخواهد با مفهوم حل کند «خون به خون شستن محال است و محال» این مفهوم را با شهود باید حل کرد آدم وقتی خودش را یافت که صورت مرآتیه است خب صورت مرآتیه الله را نشان میدهد.
پرسش:... پاسخ: یعنی اگر کسی بگوید که این صورت ذهنیه من خداست این میشود شرک برای اینکه صورت ذهنیه, مفهومی است قائم به ما, این الله نیست ذات اقدس الهی بیرون از ما و محیط بر ماست.
وظیفه ما در شناخت خداوند
پرسش:... پاسخ: ما درباره خدا دو وظیفه داریم ما موظّفیم یک «عرفتُ الله» بگوییم, یکی «ما عرفناک حقّ معرفتک»[36] درباره غیر خدا فقط معرفت راه دارد اما درباره ذات اقدس الهی یک «عرفتُ الله سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نَقض الهِمَم»[37] و مانند آن است یکی «ما عرفناک حقّ معرفتک» در هر معرفتی این اعتراف باید ضمیمه آن بشود یا بگوییم «ما عرفناک حقّ معرفتک» یا ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾[38] آن وقت این نقص ما ترمیم میشود ما بیش از این هم نه وظیفه داریم نه مقدور ماست اما اگر چیزی را بشناسیم خیال کنیم این خداست [این اشتباه است] این روایت مرسلی که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) در کتابهاست همین است فرمود: «کلّ ما» نه «کلّما», «کلُّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدقّ معانیه مخلوقٌ مصنوعٌ مثلکم مردودٌ إلیکم»[39] ما از آن جهت که بندهایم و ضعیفیم این دو کار وظیفه حتمی ماست هر اندازه که خدا را شناختیم شکر بکنیم «ما عرفناک حقّ معرفتک» را در کنارش داشته باشیم ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را در کنارش داشته باشم این, آن نقص ما را جبران میکند به طوری که ما بلندپروازی نکنیم و به همان اندازهای هم که شناختیم از ما بیش از این هم توقّع نیست.
ممنوع بودن محدود نمودن خدا با وصف
پرسش: این بیان حضرت امیر که فرمود: «أعرفوا الله بالله»؟[40]
پاسخ: بله دیگر ما الله را با الله میشناسیم در همین مفاهیم حصولی. مرحوم صدوق نقل میکند به حضرت عرض کردند که اگر این هست ما که خدا را نمیتوانیم بشناسیم فرمود اگر شما آنطور بخواهید که «لکان التوحیدُ عنّا مرتَفعِا»[41] این در توحید مرحوم صدوق هست ما وقتی خدا را بشناسیم یعنی همین مقدار که یک محدود میتواند غیر محدود را بشناسد اما خود حضرت امیر فرمود: اگر کسی او را وصف بکند کذا و کذا «فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» خب اگر خدا نامحدود است یک انسان محدود چطوری میتواند نامحدود را بشناسد محال یعنی محال! هر طور, هر برهانی ولو برهان صدّیقین را کسی تخیّل بکند این لازمهاش این است که خدا موضوع قرار بگیرد محمولی داشته باشیم نسبتی داشته باشیم داوری داشته باشیم این میشود چهار امر, نامحدود مگر غیر میگذارد این نامحدود, محمول را فرا میگیرد فرو میبرد, حاکم را فرا میگیرد فرو میبرد, نسبت را فرا میگیرد فرو میبرد, فرمود آنجا نروید جز حیرت چیز دیگر نیست مبادا کسی بگوید من حالا فیلسوفم, حکیمم, عارفم, درسخواندهام فرمود خودت را معطّل نکن آنجا جای رفتن نیست همان مقداری که میشناسید همان مقدار را داشته باشید (یک) «ما عرفناک حقّ معرفتک» را ضمیمه کنید, ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ را ضمیمه کنید به همین مقدار مکلّفیم بیش از این هم مقدور ما نیست.
بررسی مقدار مقدور شناخت خدا توسط انسان
پرسش:... پاسخ: با ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ حل است با «ما عرفناک حقّ معرفتک» حل است این عجز ما جبرانکننده آن نقص است بیش از این هم مکلّف نیستیم این براهینی هم که برای ما نقل شده است به همین براهین اکتفا میکنیم میگوییم «عرفتُ الله بفسخ العزائم و حلّ العقود و نَقض الهِمَم» بعد میگوییم: «ما عرفناک حقّ معرفتک» بعد میگوییم ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ یعنی این مقداری که ما شناختیم این به اندازه فهم ماست آنچه قبلاً هم مثال زده شد اینکه میگویند:
آب دریا را اگر نتوان چشید ٭٭٭ هم به قدر تشنگی باید چشید[42]
این حرف را همه ما میگوییم ولی حرف اقناعی است راه دیگری دارد این برای اینکه ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ شبیه اقیانوس نامتناهی که نیست اقیانوس ولو نامتناهی باشد بالأخره سطحی دارد, عمقی دارد, یک گوشه شرقی دارد, غربی دارد کسی یک لیوان از آب اقیانوس را میگیرد برای چشیدن اما ذات اقدس الهی اوّلش عین آخرش است آخرش عین اوّلش است ظاهرش عین باطنش است باطنش غیر ظاهرش است «کلّ ظاهرٍ غیره غیر باطن»[43] این بیان نورانی حضرت امیر است, خب اگر حقیقتی نامتناهی بود و بسیطِ محض بود اوّلش که عین آخر است ظاهرش که عین باطن است انسان کجایش را بگیرد یا همه جا یا هیچ, همه محال است پس هیچ! درباره ذات اقدس الهی نمیشود گفت مثل اقیانوس است به قدر تشنگی باید چشید. خدای سبحان اول کاری که کرده آینه آفرید این قلوب ما آینه است بعد در این آینه به اندازه ظرفیت آینه تابید ما خدا را در دلمان در فطرتمان به اندازه خود مییابیم اندازه که میگویند, اندازه قلوب است نه اندازه الله, نه کسی میرود بالا خدا را به اندازه خود میشناسد آنجا دیگر رفتنی نیست ولی اینجا آینهها گوناگون است یکی محدّب است یکی مقعّر است یکی بزرگ است یکی کوچک است یکی شفاف است یکی صاف است یکی تیره است ذات اقدس الهی در آینهها تابید هر کسی به اندازه خود اگر این آینه را شفاف و صاف نگه دارد خدا را به اندازه خود میشناسد نه اینکه انسان میرود ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[44] میشود خدا را آنجا به اندازه خود میشناسد.
جمعبندی بحث
فتحصّل أنّ هاهنا اموراً ثلاثة: آنجا رفتن مستحیل است کائناً من کان; دوم اینکه خدای سبحان مرآت آفرید قلوب ما با فطرت الهی, آینههای حقاند; سوم اینکه در این مرآتها تابید «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» در این مرآتها تابید آن وقت چهارمی این است که هر آینه به اندازه شفافیّت خودش, سِعه و ضیق خودش, محدّب و مقعّر بودن خودش آیات الهی را نشان میدهد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ محمد, آیهٴ 12.
[2] . سورهٴ حجر, آیهٴ 3.
[3] . مصباح المتهجّد, ص849.
[4] . سورهٴ بقره, آیهٴ 223.
[5] . سورهٴ طه, آیهٴ 64.
[6] . سورهٴ اعلی, آیهٴ 14.
[7] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 69.
[8] . سورهٴ توبه, آیهٴ 40.
[9] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 12.
[10] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 185; سورهٴ انبیاء, آیهٴ 35; سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 57.
[11] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 37.
[12] . مجموعهٴ ورام، ج1، ص150.
[13] . سورهٴ نساء, آیهٴ 59.
[14] . الفصول المختاره (شیخ مفید), ص135 و 224.
[15] . علل الشرایع, ج1, ص223.
[16] . شرح نهجالبلاغة(ابنابیالحدید)، ج17، ص249.
[17] . روضة الواعظین، ج1، ص31.
[18] . ر.ک: الکافی, ج7, ص401; انساب الأشراف (بلاذری), ج1, ص509.
[19] . انساب الأشراف, ج1, ص509.
[20] . سورهٴ هود, آیهٴ 43.
[21] . الکشاف, ج3, ص529.
[22] . سورهٴ توبه, آیهٴ 14.
[23] . سورهٴ احزاب, آیهٴ 9.
[24]. سورهٴ انفال, آیهٴ 17.
[25] . سورهٴ انفال, آیهٴ 17.
[26] . سورهٴ بقره, آیهٴ 115.
[27] . ر.ک: سورهٴ ق, آیهٴ 16.
[28] . شرح اصول الکافی(صدرالمتالهین)، ج3، ص446؛ ر.ک: الکافی، ج1، ص86.
[29] . دیوان حافظ، غزل 94.
[30] . نهجالبلاغة، خطبهٴ 108.
[31] . مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش131.
[32] . التوحید (شیخ صدوق), ص434 و 435.
[33] . ر.ک: التوحید (شیخ صدوق), ص454 ـ 461.
[34] . سورهٴ حدید, آیهٴ 3.
[35] . مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش226.
[36] . بحارالانوار، ج68، ص23.
[37] . نهجالبلاغة، حکمت 250.
[38] . سورهٴ شوری, آیهٴ 11.
[39] . بحارالانوار، ج66، ص293.
[40] . الکافی، ج1، ص85.
[41] . الکافی، ج1، ص84؛ التوحید(شیخ صدوق)، ص245.
[42] . مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 1.
[43] . اعلام الدین، ص65.
[44] . سورهٴ نجم, آیهٴ 8.
تاکنون نظری ثبت نشده است