- 475
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 44 تا 47 سوره سبأ
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 44 تا 47 سوره سبأ"
- نبود دلیل عقلی و نقلی در پرستش مشرکین از غیر خدا؛
- نهادینه بودن ثبوت خدا در وجود انسان؛
- چگونگی تفکر درباره مسائل اعتقادی و اجتماعی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ (44) وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ (45) قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (46) قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (47)﴾
نبود دلیل عقلی و نقلی در پرستش مشرکین از غیر خدا
بعد از اینکه بخشی از عناصر محوری سوَر مکّی یعنی توحید و وحی و نبوّت از یک سو و خطوط کلی اخلاق و حقوق از سوی دیگر بیان شد, فرمود اینها که مشرکاناند و غیر خدا را میپرستند به بهانه اینکه غیر خدا حقّ شفاعت دارند یا مقرِّب اینها هستند الی الله, این سخن اینها نه برهان عقلی دارد نه دلیل نقلی, در سوره مبارکه «احقاف» فرمود: ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[1] در آیه 44 همین سوره مبارکه «سبأ» فرمود نه قبلاً برای اینها پیامبری بود که چنین حرفی را به اینها بگوید, نه در کتاب آسمانی این مسئله را ما نوشتیم, شرک یک امر بیّنالغی است برهان عقلی و نقلی بر خلاف آن است اینها نه دلیل عقلی دارند نه دلیل نقلی; ﴿وَمَا آتَیْناهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا﴾ (یک) ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ﴾ چون حرف گاهی در کتاب آسمانی است مثل قرآن, گاهی در سنّت آن پیامبر است که هر دو حجّت است فرمود اینها نه کتاب آسمانی داشتند که این حرفها در آن باشد نه پیامبری برای اینها آمد که این حرفها را به اینها اعلام بکند بنابراین اینها حرفی برای گفتن ندارند. پس میماند غرور و تکیه کردن به مسائل مادی و قدرتهای مادی, اگر این باشد که تاریخ نشان داد که افرادی قبل از اینها بودند مقتدرتر بودند به عذاب الهی گرفتار شدند.
مشکل بودن اثبات تکامل تاریخی انسان از آیه مورد بحث
مطلبی که اینجا هست این است که آیا میشود تکامل تاریخی را از این آیه استفاده کرد یا نه مستحضرید آن مقداری که ما شواهد داریم میشود تکامل تاریخی را از آنها استفاده کرد اما این بشری که متأسفانه درندهخویی دارد بسیاری از مفاخر علمی را از بین برده است در جریان جنگها و قتلها و غارتها بسیاری از آثار تاریخی, آثار باستانی, آثار علمی, نُسَخ خطّی همه اینها از بین میرود اگر این قتل و غارتهایی که شده الآن هم میشود بعدها اگر کسی مثلاً بیاید یک مطلب علمی را ثابت کند میگوید: «لم یسبقنی الیه أحد» در حالی که چند قرن قبل کتاب نوشته شده نسخ خطّیاش هم بود و قتل و غارتهای عمومی باعث ویرانی اینها شده این زلزلههای عمومی, این سونامیهای عمومی, این غارتگریهای بشری اینها بسیاری از مفاخر علمی را از بین میبرد بنابراین انسان یک نکته قطعی و یک راه قطعی داشته باشد که مثلاً فلان مطلب قبلاً نبوده است این اثباتش آسان نیست آن بیان نورانی که مرحوم صدوق در خصال نقل کرده است که چندین آدم آمدند و رفتند ما آخرینیم یا چندین عالَم آمد و منقرض شد ما آخرینیم[2] اینها نشان میدهد که انسان نمیتواند بگوید این حرف قبلاً نبود یا این نکته علمی قبلاً نبود یا این صنعت قبلاً نبود قدرتهایی بودند مهندسی و ساختمانی بود که اینها هرگز به این اکتفا نمیکردند که در دامنههای کوه, ویلا بسازند این کوههای عظیم را این سنگها را میتراشیدند اتاق درست میکردند اینها کوه را خانه میساختند نه در کوه ویلا بسازند فرمود: ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾[3] که الآن گوشههایی از آثار تاریخی هست. اینکه فرمود: ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾[4] معلوم میشود که قبلاً سابقه نداشت از آن به بعد بود ما اگر بخواهیم بگوییم فلان مطلب سابقه نداشت با این خویی که بشر داشت و دارد این کار آسانی نیست البته آن مقداری که شواهد نشان میدهد در حدّ یک اظهار نظر ظنّی است.
نهادینه بودن ثبوت خدا در وجود انسان
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم جریان توحید را بیّنالرشد میداند نمیفرماید شما دو نفر دو نفر یا یک نفر یک نفر درباره توحید فکر کنید میفرماید توحید, اصلی است که شما چه بخواهید چه نخواهید در نهاد شما نهادینه شده است برای رضای خدا قیام کنید درباره مسئله نبوت و معاد نه اینکه فکر کنید آیا خدایی در عالَم هست یا نه, اصلاً خدا قابل انکار نیست این بیان نورانی را مرحوم کلینی در همان جلد اول کافی نقل میکند که وجود مبارک حضرت فرمود: «معروفٌ عند کل جاهل» خدا اصلاً قابل انکار نیست هر خدانشناسی خداشناس است, هر ملحدی خداشناس است او که نمیتواند حقیقت را منکر بشود این حقیقت, فعل خداست صُنع خداست قابل انکار نیست این دو اصل را در جلد اول اصول کافی از امام نقل کرده «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند کلّ جاهل»[5] هر چیز ناشناختهای نزد خدا شناخته است و هر انسان خدانشناسی خداشناس است خدا قابل انکار نیست او حقیقت است مگر کسی دیوانه باشد یا سوفیست باشد.
«مفروغ عنه» بودن وجود خدا در قرآن و امر به تفکر در ثبوت و معاد
پرسش: کسی که خداشناس باشد مواظب اعمالش است؟
پاسخ: او در حقیقت علمِ به علم ندارد فرمود: «معروف عند کلّ جاهل» این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی در جلد اول کافی نقل کرده است. در نتیجه قرآن کریم این بخش را مفروغعنه گرفته فرمود نه اینکه شما فکر کنید خدایی هست, برای رضای خدا فکر کنید, برای تقرّب به خدا فکر کنید که نبوت چیست و معاد چیست ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ فکر کنید تا برای شما روشن بشود این شخص، پیامبر است و از قیامت خبر میدهد مسئله نبوت و معاد را با فکر بررسی کنید نه مسئله توحید را ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ خدا قابل انکار نیست و شما این آلهه را میپرستید برای اینکه شما را به خدا نزدیک کند. درباره مشرکان که خب اینها اصلِ خدا را قبول داشتند راه روشن است درباره ملحدان هم میشود چنین حرفی زد.
چگونگی تفکر درباره مسائل اعتقادی و اجتماعی
فرمود شما که خدا را قبول دارید برای رضای خدا یا دو به دو بحث کنید یا تنهایی بحث کنید یک وقت مسائل اجتماعی و عملی و سیاسی و اینهاست آنجا هر چه بیشتر بهتر, یک وقت مسئله فکر و اندیشه و اینهاست آنجا هر چه کمتر بهتر, آدم وقتی میخواهد فکر کند یا باید تنها باشد یا با مثل خودش بحث کند وگرنه در غوغا و جمعیت که فکری حاصل نمیشود ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾[6] برای کارهای عملی است که همه باید انجام بدهند که امروز همه در صحنه عرفات ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ را دارند یک وقت کسی میخواهد مطلبی را بفهمد این با هفت, هشت, ده نفر حاصل نمیشود این یا با یک نفر حاصل میشود یا حداکثر با دو نفر, بنابراین مسئله ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ برای کارهای عملی است, مسئله فکر و علم یا یک نفر یا دو نفر بنشینید فکر کنید و بررسی کنید البته یک انسان متفکّر باید دستمایه علمی داشته باشد.
اندیشه در نبوّت و کارهای پیامبر رساننده انسان به ساحر و مجنون نبودن او
فرمود یا دو نفر یا یک نفر بنشینید فکر کنید درباره نبوّت و درباره معاد, درباره نبوّت فکر کنید این بزرگوار کارهای خارقالعاده آورده که از دیگران ساخته نیست (یک) این کار را یا جن میکند یا پیامبر (دو) جن در کار نیست او دیوانه نیست دیوزده نیست جنزده نیست تا بشود مجنون تعبیر به ساحر حدّ وسط استدلال است.نظیر اینکه خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾[7] من چهل سال در بین شما زندگی کردم خب من را میشناسید این حرفها را که نمیزدم, درسی هم که نبود, این فکرها هم نبود, این نوآوری را شما باید از جای دیگر بدانید اینکه خود حضرت استدلال کرد فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ و اینکه ذات اقدس الهی میفرماید ﴿مَا بِصَاحِبِکُم﴾ این حدّ وسط برهان است خب این کسی که چهل سال با شما بود شما همه کارهایش را از نزدیک دیدید غیر از خردمداری و عقل و امانت و هوش و هوشیاری چیز دیگری ندیدید این چگونه دیوانه است پس این کارهایی که انجام میدهد برای خودش که نیست برای اینکه بشر از آن جهت که بشر است بتواند این کارها را بکند اینطور حرف بزند خب دیگران هم باید بتوانند بکنند. دیوانه یعنی کسی که منسوب به دیو است منسوب به جن است مجنون را ذیجنّه میگویند, ما در فارسی دیوانه میگوییم و مانند آن که به دیو مربوط است فرمود او که نمیتواند مجنون باشد پس الاّ ولابد وحی الهی است ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ این حرفها و این کارها هست و خود وجود مبارک پیغمبر هم بعد میفرماید خدا شاهد است که این حرفها, حرفهای الهی است ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ که در آیه 47 همین سوره است.
تفاوت امر به قیام برای تفکر و «لله»
پرسش: این ﴿مَثْنَی وَفُرَادَی﴾ نمیتواند ناظر این باشد که حتی اگر کم هستید باز هم قیام کنید لله؟
پاسخ: نه, آن ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ نشان میدهد که مدار قیام برای فکر است یک وقت است که قیام بکنید لله آن کارهای عملی است جهاد است و امثال ذلک, یک وقت است که کارهای فکری است در مسئله قیام عملی خب اگر کسی رهبر الهی باشد ولو هیچ کس نباشد [موظف به قیام است].
مأمور بودن پیامبر به قیام «لله» و نبود تقیه برای او
ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾[8] تقیّه برای امام است ولی برای پیغمبر نیست فرمود اگر در تمام روی زمین احدی تو را یاری نکند تو وظیفه داری قیام بکنی و همین کار را هم کرد آن سفر حضرت به طائف و پای حضرت خونی شدن و سنگ خوردن و آن شعب ابیطالب و اینها هم هست تقیّه برای امام(علیه السلام) است نه برای پیغمبر, فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ احدی تو را یاری نکند تو موظّفی قیام بکنی او هم همین کار را کرد این مسئله رهبران الهی است. درباره دیگران خب حساب خاصّ خودش را دارد زمان تقیّه طور دیگر است.
پرسش: چرا پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمیتواند تقیه کند؟
پاسخ: برای اینکه اصلِ دین آن وقت محفوظ نمیماند آنها تقیّه میکردند برای اینکه دین محفوظ بماند این پیامبر, اصلِ دین را دارد میآورد اگر اصلِ دین با تقیّه هم کنار برود پس دینی نمیماند.
سرّ امر به «مثنی و فرادی» در تفکر و «جمیعاً» در امور عملی
در مسئله فکر با غوغا و ده رأی و ده پیشنهاد که فراغتی برای فکر حاصل نمیشود موقع عمل, ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ به سبب اهمیّت مسئله هم امر به اعتصام شده هم نهی از تفرّق شده گرچه این دو حکم مستقل نیست که چیزی هم واجب بالذّات باشد هم ترکش حرام بالذّات که اگر این کار نشده دو عِقاب داشته باشید دو عقاب که معقول نیست اگر فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ یکیاش مقدمه دیگری است اعتصام واجب است برای تأکید بر اینکه اعتصام واجب است تفرّق را نهی کرده نه اینکه تفرّق هم حرام است اعتصام هم واجب است که اگر کسی اعتصام نکرد دو گناه کرده باشد دو عِقاب داشته باشد اینطور نیست آنجا برای اهمیت مطلب هم به فعل امر شده هم از ترکش نهی شده چون کار عمومی است کار عمومی را باید به دست همه مردم انجام داد اما برای فکر و اندیشه و علم هر چه جمعیت کمتر بهتر. فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی﴾
نقد دیدگاه فخررازی در ارائه معنای کنایهای برای «مثنی و فرادی»
اینکه جناب فخررازی گفتند مثنا میتواند به معنای مجتمعین باشد فرادا به معنای متفرّقین باشد[9] از آن سنخ نیست; مثنا یعنی دو نفر در قبال فُراداست گاهی میگوییم مثنا کنایه از اجتماع است و فُرادا کنایه از عدم اجتماع است این برای کارهای عملی است ولی کارهای علمی بالأخره یک نفر یا دو نفر همبحث باشید فکر کنید.
نقد بتپرستی مشرکان به عدم وجود ازلی و احتیاج معبودها
درباره خدا فکر نکنید که او بیّنالرشد است شما هم خدا را قبول دارید آن شرکتان هم به جایی نمیرسد نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی, نه عقل عملی نه عقل نظری; هیچ کدام از این امور چهارگانه مشکل شما را حل نمیکند ما برهان عقلی از شما خواستیم ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ نداشتید, برهان نقلی خواستیم نه در کتاب آسمانی بود نه هیچ پیامبری این حرف را زد که نداشتید, شما هم قبول دارید که این بتها مقرِّب الی الله هستند, شما هم قبول دارید این بتها شفعای الی الله هستند خب موجودی که در اصلِ هویّت خودش مخلوق است و محتاج است او چگونه میتواند کاری را بالاستقلال انجام بدهد او نه اله است نه مقِرّب است نه شفیع است هیچ کاره است اگر سِمتی دارد خالقِ او باید به او عطا کند و خالقِ او سِمتهایی که عطا میکند مضبوط است یا باید دلیل عقلی داشته باشیم که خدا به اینها سِمت داد یا دلیل نقلی; نه دلیل عقلی داریم نه دلیل نقلی و خود اینها هم که ذاتاً وابستهاند شما خودتان میدانید ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[10] خود اینها و شما قبلاً نبودید بعد پیدا شدید, آن فرشتهها قبلاً نبودند بعد پیدا شدند, آن عیسای مسیح(سلام الله علیه) قبلاً نبود و بعد پیدا شد.
تبیین برهان و جدال احسن قرآن در برابر مشرکان
پس همه اینها مسبوق به عدم هستند در اصلِ هویّت محتاج الی الله هستند در صفت هم همچنین. اگر کسی این مبادی را قبول نداشته باشد آن آیاتی که قبلاً خوانده شد آیات 22 و 23 میشود برهان برای او, مشرکینی که قبول دارند که اینها را خدا آفرید این آیات 22 و 23 برای اینها میشود جدال احسن, خدای سبحان به رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾[11] فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[12] اینها به خالقیّت خدا, به ربوبیّت مطلق خدا نه ربوبیّت جزئی, مدیر کل بودن خدا, باور دارند قبول میکنند. نسبت به اینها میشود جدال احسن, نسبت به ملحدان میشود برهان, اگر اینها اصلِ مطلب را قبول ندارند خدا برهان اقامه میکند اگر اصل مطلب را قبول دارند نسبت به خالقیّت و مدیر کل بودنِ خدا, ذات اقدس الهی جدال احسن دارد.
تفاوت گفتار عوام و خواص مشرکان در شرک به خدا
حرف آنها را قبلاً هم قرآن نقل کرده فرمود عوام آنها یک نحو حرف میزنند, محقّقان آنها به اصطلاح حرف دیگر میزنند عوام آنها در تصدیق و در تکذیب، مقلّد گذشتگان هستند اگر چیزی را گذشتگانشان گفته باشند میگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾[13] میپذیرند و تصدیق میکنند, اگر نگفته باشند میگویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾[14] قرآن چه در بخش قبول چه در بخش نکول میفرماید: ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلمُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ﴾[15] یا ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ﴾[16] خب پدرانتان که اینطور هستند چرا شما تصدیق و تکذیبتان را به نفی و اثبات آنها گِره زدید آن محقّقانشان که امروز هم در هند و امثال هند هستند کسانی که میگویند ما دسترسی به خدا نداریم غافل از اینکه شما به خدا دسترسی ندارید ولی خدا به شما از هر موجودی نزدیکتر است اگر او به انسان از هر موجودی نزدیکتر است انسان چرا نمیتواند او را عبادت کند فرمود او «أقرب إلیکم من حبل الورید» است[17] یک اضافه متخالفةالأطراف است خودت را دور کردی وگرنه او نزدیک است خب اگر کسی کور باشد دوستش در کنارش باشد خب نمیبیند اینچنین نیست که اگر کسی آدم را دید حتماً آدم هم بتواند او را ببیند اگر ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾[18] شد خب نسبت کور و اعما چیست یکی قریب است دیگری بعید اینکه مثل دوتا دیوار نیست این ستون با آن ستون اگر فاصلهشان پنج متر است آن هم پنج متر است این هم پنج متر است دیگر فرض ندارد که این ستون به آن ستون نزدیک باشد آن از این دور باشد در مادیّات این گونه از اضافات قُرب و بُعد و معیّت متوافقةالأطراف هستند یعنی طرفین یک اضافه دارند ولی در معنویات همین قُرب و بُعد, اضافه متخالفةالأطراف است یعنی ممکن است الف به باء نزدیک باشد باء از الف دور; خدایی که به هر چیزی نزدیک است و «مع کلّ شیء»[19] است یک عده هم ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾[20] کافر و ملحد و منافق از خدا دور است با اینکه خدا به همهشان نزدیک است قُرب و بُعد و معیّت اگر مادی باشد جزء اضافههای متوافقةالأطراف است و اگر معنوی باشد ممکن است متوافقةالأطراف باشد مثل اینکه خدا به مؤمن نزدیک است مؤمن هم به خدا نزدیک است ممکن است متخالفةالأطراف باشد خدا به کافر نزدیک است کافر ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ اگر شما چنین حرفی دارید پذیرفتید خدایی هست اینها میشود جدال احسن, نپذیرفتید اینها میشود برهان, مقلّدینشان همین حرفهای پدرانشان را نقل میکردند محقّقینشان به اصطلاح، خلط تکوین و تشریع داشتند که قبلاً قرآن نقل کرد و ابطال کرد.
خلط بین تکوین و تشریع توسط محققان مشرک در شرک به خدا
خلط تکوین و تشریع اینها این بود که آنها میگفتند خدا قادر است علیمِ مطلق است میداند ما بتها را میپرستیم, میتواند جلوی ما را بگیرد و جلوی ما را نگرفته معلوم میشود [کارها] حق است ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾[21] قرآن میفرماید شما بین تشریع و تکوین خلط کردید بله خدا عالِم است (یک) ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾[22] است (دو) اما بشر را در گناه آزاد گذاشته امتحان کرده از نظر تشریع راه را بسته از نظر تکوین فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾[23] بنابراین آنها حرفی برای گفتن ندارند هر حرفی داشتند قرآن کریم نقل کرد و ابطال کرد بعد فرمود اینها که باطل است غیر از این اگر حرفی دارید بیاورید اگر حرف نقلی هم دارید بیاورید این بود که از چند جهت قرآن کریم این حرفها را مطرح کرد و ابطال کرد.
پرسش: پس نتیجه فرمایشات حضرتعالی این است که انسان بیشتر در عالم تشریع آزاد است.
آزادی انسان در مقام تشریع دال بر کمال او
پاسخ: نه, در عالَم تشریع آزاد نیست در تکوین آزاد است.
پرسش:... پاسخ: یعنی تکویناً.
پرسش: استاد! شما تکوین را چگونه معنا میکنید؟
پاسخ: یعنی انسان را ذات اقدس الهی آزاد آفرید که هم میتواند گناه کند هم میتواند نکند.
پرسش: این در تشریع باید اینگونه باشد.
پاسخ: در تشریع فرمود راهتان این است تکامل این است که انسان بتواند خلاف بکند و خلاف نکند, اگر انسان مجبور باشد یک طرفه برود که تکامل نیست.
پرسش: استاد! درسته که تشریع از جانب خداست اما بشر بالأخره در انتخاب راه آزاد است یا خیر؟
پاسخ: تشریعاً نه, تکویناً آزاد است, اگر اختیار است بله بشر اختیار دارد اگر مجبور بود که کمال نبود.
پرسش: شما فرمودید شیطان در مقام تکوین عبد محض است پس چرا گناه کرد؟
پاسخ: در مقام تشریع معصیت کرد. در مقام تشریع وظیفه دارد به امر و نهی عمل کند در مقام تکوین خدا راهش را باز گذاشته میگوید من مجبور نکردم اگر جبر باشد که کمال نیست اولیای الهی که به مقامات رسیدند که اگر مجبور بودند که کمال نبود و اگر فسّاق و ملحدان به درکات گرفتار شدند اگر مجبور بودند که نقص نیست تمام کمال در این است که انسان آزاد است فرمود: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾,[24] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾, ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾[25] این راه باز است.
عقل و نقل دو چراغ راهنمای انسان در مقام تشریع
آن وقت اندیشه و عقل و فطرت در درون, وحی و نبوت و رسالت و برکات ولایت اهل بیت(علیهم السلام) از بیرون، اینها چراغهایی هستند که راهنمای انسان هستند صراط را خدا ترسیم کرده مهندسی برای اوست, عقل مهندس نیست که راه درست کند عقل, چراغ است کاری که از سراج برمیآید فقط راهنمایی است خدای سبحان هم مهندسی کرد راه را ساخت (یک) هم به وسیله نقل, راه را نشان داد (دو) هم به وسیله عقل, راه را نشان داد (سه) فرمود این صراط مستقیم است که من ترسیم کردم از هیچ کس ساخته نیست مهندسی فقط کار خداست راه یعنی دین, دین صراط است صراط از غیر خدا ساخته نیست عقل, چراغ است چراغ, کار صراط را نمیکند سراج, راه را نشان میدهد چه اینکه دلیل نقلی راه را نشان میدهد فرمود مختارید این هم جهنم این هم بهشت, اگر خواستید بروید بهشت آزادید در تکوین, اگر بخواهید بروید جهنم آزادید در تکوین ولی مبادا بروی, رفتی شلاق است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[26] به دنبال توست این انذار الهی است این تنبیه الهی است این هشدار الهی است.
بیان منذر بودن پیامبر بعد از دعوت به توحید
فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ نه «تتفکّروا فی التوحید» توحید یا مقبول است یا اگر در درونتان سری بزنید فطریِ شماست و این کسی که عمری به شما امتحان داده در همه موارد هم از همه شما هوشمندتر بود امانتش, علمش, رشدش, قدرتش که چهل سال به شما امتحان داد خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ شما عمری مرا آزمودید از این حرفها من نمیزدم این حرفها را نمیدانستم پس معلوم میشود این حرفها برای من نیست.
﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم﴾ گرچه هم بشیر است هم نذیر, اما اینجا جای انذار است بعد نه تنها انذار, فرمود خیلی وضع روشن نیست که حالا چه وقت به حیاتتان خاتمه میدهد ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ خیلی روشن نیست که چه وقت میمیرید آینده دور را شما مطرح نکنید روشن نیست آینده دور است یا نزدیک ممکن است نقد باشد ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ اینها راجع به اصول سهگانه.
امر به پیامبر در ابلاغ نخواستن اجر رسالت از مردم و استثنای آن
بعد به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به اینها بگو من چیزی از شما نخواستم مگر اینکه شما این راه را ادامه بدهید حرفهای همه انبیا این بود که ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾[27] حرف همه انبیا این بود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اجری از مردم خواست که با انبیای دیگر فرق دارد که فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾.
دو نکته مهم در استثنای اهل بیت از اجر رسالت
دو توضیح در این استثنا آمده؛ آیه 23 سوره مبارکه «شوری» این است که ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ که به اهل بیت و عترت طاهرین(علیهم السلام) باید علاقه داشته باشید مودّت داشته باشید رابطه داشته باشید بعد فرمود این کار, حَسنه است ﴿وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾ قدر متیقّن در مقام تخاطب نسبت به حَسنه همان ولایت اهل بیت است البته موارد دیگر را هم شامل میشود اما قدر متیقّنش این است فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ﴾ یعنی «یکتسب» ﴿حَسَنَةً﴾ معلوم میشود مودّت اهل بیت, حسنه است خب ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾[28] است, ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[29] است ﴿نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾ است و مانند آن. در آیه محل بحث سوره مبارکه «سبأ» فرمود این مودّت اهل بیت همان طیّ راه است تکامل خود شماست چیزی به ما برنمیگردد ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ ما چیزی از شما نخواستیم گفتیم راهنمایانتان را حفظ کنید به دنبال همینها بروید سعادت دنیا و آخرتتان همین است پس من هم همان حرف را میزنم که انبیای دیگر گفتند نه اینکه من حالا چیزی را بخواهم که آنها نخواستند ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ انبیای دیگر گفتند: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ من هم میگویم ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ ما چیزی از شما نخواستیم ﴿إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾.
بیان امام سجاد (علیه السلام) در مورد جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) در انتقال معارف دین
پرسش: استاد! مودّت اهل بیت هم موضوعیت دارد هم طریقیت؟
پاسخ: نه, اصل دین است امام سجاد(سلام الله علیه) فرمود این سه مرحله را خدا آموخت فرمود قرآن را به منزله قانون اساسی نازل کرد, تبیین قرآن را به عنوان سنّت نبوی به حضرت آموخت, تفصیل آن را از راه سنّت نبوی به ما الهام کرد[30] هر سه بخش را چه خطوط کلی قرآن که به صورت قانون اساسی است چه شرح و تبیین آن که سنّت نبوی است, چه گسترش و تحریر آن که به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) است فرمود به ماها آموخت تا ما به شما منتقل کنیم در حقیقت دین است این دین به وسیله قرآن و سنّت این چهارده معصوم(علیهم السلام) بیان شده.
حجیت گفتار و رفتار فاطمه (سلام الله علیها) به علت معصوم بودن او
مستحضرید که بیان و قول و گفتار و رفتار صدیقه طاهره(سلام الله علیها) هم مثل گفتار امام, حجّت است یعنی اگر ما روایتی از حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها) داشته باشیم مطابق آن فتوا میدهیم برای اینکه حجیّت به نبوّت برنمیگردد, حجیّت به امامت برنمیگردد حجیّت به عصمت برمیگردد, چرا حرف پیامبر حجت است؟ برای اینکه معصوم است نه چون پیامبر است, چرا حرف امام حجّت است برای اینکه معصوم است معصوم که دیگر اشتباه نمیکند خب همین عصمت برای صدیقه طاهره(سلام الله علیها) هم هست; لذا گاهی خود حضرت امیر به فرمایش صدیقه طاهره استدلال میکند, معیار حجیّت, عصمت است خب این کسی که معصوم است از طرف خدای سبحان سخن میگوید.
احتجاج پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شاهد بودن خدا بر رسالت او
بعد فرمود این حرفی که ما میزنیم اگر شما شک دارید که این کتاب برای من است خب مثل این بیاورید من هم که سالیان متمادی در بین شما بودم هم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ هم خدا فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنّة﴾ بعد میفرماید این کلام, کلام خداست خدا شاهد است من پیامبرم از کجا شهادت داد؟ برای اینکه کتابش است نامهاش به دست من است اینکه فرمود خدا شاهد است ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ نه یعنی خدا میداند این خدا میداند که متارکه دعواست اینکه ادامه دعوا نیست اما وجود مبارک پیغمبر دعوا را ادامه میدهد, ادّعا را ادامه میدهد شاهد میآورد میگوید خدا شاهد است که من پیامبرم نه خدا میداند, آنکه دستش خالی است برای ترک مخاصمه و ترک احتجاج میگوید خدا میداند آن طرف هم میگوید نه اینطور نیست خب این ترک مخاصمه است اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خدا شاهد است یعنی گواهی داد نه خدا میداند, از کجا گواهی داد که من پیامبرم؟ برای اینکه کتابش را به دست من داد نامه او, امضای او, نوشته اوست, گفته اوست خب اگر خدا گفتهاش, نوشتهاش, نامهاش را به دست من داد پس شهادت میدهد. در سوره مبارکه «رعد» این آیه مبسوطاً گذشت که ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ آیه پایانی سوره «رعد» ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ﴾[31] خدا گواه است ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ﴾ را هم گفتند منطبق بر حضرت امیر(سلام الله علیه) است[32] خب حالا خدا گواه است نه اینکه خدا میداند من پیامبرم که این ترک مخاصمه باشد میبینید دو نفر که در امری نزاع دارند برای ترک مخاصمه یکی میگوید خدا میداند آن یکی میگوید نه اینطور نیست این دیگر ادامه دعوا نیست اما برای ادامه ادّعا و اثبات ادّعا کسی میگوید نه, خدا گواهی داد نه خدا میداند, خدا گواهی داد من پیامبرم چرا؟ برای اینکه کتابش دست من است میگویید نه, شما مثل این بیاورید ﴿یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ نه خدا میداند, اگر خدا میداند باشد که ﴿بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ نیست آنکه میتواند فصل خصومت کند خصومت بین من و شما را منقطع کند همان خداست که گواهی داد و نامهاش به دست من است, امضایش به دست من است, کتابش به دست من است این هم همینطور است خدای سبحان که ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ است اینجا شهادت داد و گواهی داد که من پیامبرم, پس از این جهت سخن از ترک مخاصمه نیست سخن از اتمام حجّت است.
تحقق معنای «قیاماً للناس» در حج با برائت حجاج غیر مرفّه
مطلب دیگر اینکه در جریان اعتصام مستحضرید الآن روزی است که این عزیزان ما در مکه که انشاءالله خدا اینها را با حجّ مقبول, عمره مقبول, زیارت مقبول, ادعیه مستجاب به بلادشان برگرداند مشغول برائت از مشرکین و خواندن پیام رهبری و دعای عمومیاند این را خوب دقت کنید که مکه آن آخرش برای کسی است که با هواپیما میرود و در هتل مسکن دارد آن آخرش است و از اینها هم خیلی معلوم نیست کاری ساخته باشد آنهایی که کاری از آنها ساخته است آن پیادهها و پابرهنهها و آنها هستند به ابراهیم فرمود بگو اینها بیایند ﴿وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً﴾[33] یعنی پیادهها بیایند اینها هستند که میتوانند عرفات را پر کنند آن سالی که چندتا شهید بود همینها بودند اینها هستند که میتوانند در برابر استکبار و صهیونیسم بایستند فرمود مکه برای اینهاست درباره آن سرمایهداران و اغنیا با یک لسان تندی تعبیر کرد فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ﴾[34] با این بیان تعبیر کرد هم درباره پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم درباره حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) بنیانگذار کعبه فرمود فریاد بزنید تا پیادهها بیایند ﴿عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ﴾ بیایند آنکه دارای شتر فربه است و اینها آمد, آمد نیامد, نیامد, بر او واجب است بیاید اما کار برای اینهاست خب ﴿کُلِّ ضَامِرٍ﴾ بیایند یعنی سوار شتر لاغر, حمار لاغر, اسب لاغر, استر لاغر, اتوبوس و مینیبوس و پیاده و پابرهنه اینها بیایند تا بشود ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ فرمود: ﴿جَعَلَ اللّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾ مفعول دوم «جعل» این است: ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾;[35] ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ برای هتلنشین نیست الاّ خرج بالدلیل, ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ برای همین وانتسوارها و پیادههاست اگر برائت از مشرکین است, برائت از استکبار است, برائت از صهیونیسم است, برائت از سلفیهاست, برائت از وهابیهای تکفیری است برای اینهاست, همه باید این پیام را درک کنند که امروز در عرفات تنها سخن از مشرکین نیست از شرک و نفاق و استکبار و صهیونیسم و سلفی و تکفیری از همه اینها باید برائت جست اینها الآن برای مسلمانها خطر دارند اینها برای مؤمنین خطر دارند اینها بهانه دست این و آن هستند در صدر اسلام هم همینها مزاحم بودند.
سخنرانی سالار شهیدان در نقد حج بدون قیام و برائت
وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) سخنرانی کرد فرمود من را میشناسید در شرق و غرب عالَم پسرِ دختر پیغمبر غیر از من کس دیگری نیست[36] شما مثل یک مُشت ملخ جمع شدید اینجا دارید مرا میکشید آخر شما را چه کسی آورد اینجا[37] الآن شما سوریه بروید اینطور است جای دیگر میروید اینطور است این تکفیری مرتب دارند شیعهها و مسلمانها را میکُشند اینها چه کسانیاند, چه کسانی اینها را شورانده, تا صدا از کنار کعبه برنخیزد به جایی نمیرسد خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از کنار کعبه برخاست, وجود مبارک حضرت هم از کنار کعبه برمیخیزد مکه را باید دریافت این ﴿رِجَالاً﴾ را باید دریافت, این ﴿عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ﴾[38] را باید دریافت, آن محدودههای میقات تا مسعا و مرما و مذبح همه را باید توسعه داد تا ﴿عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ﴾ بیایند, ﴿رِجَالاً﴾ بیایند, مردم بیایند تا انشاءالله ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره احقاف, آیه 4.
[2] . التوحید (شیخ صدوق), ص277; الخصال (شیخ صدوق), ج2, ص652.
[3] . سوره شعراء, آیه 149.
[4] . سوره فجر, آیه 8.
[5] . الکافی, ج1, ص91.
[6] . سوره آلعمران, آیه 103.
[7] . سوره یونس, آیه 16.
[8] . سوره نساء, آیه 84.
[9] . التفسیر الکبیر, ج25, ص214.
[10] . سوره صافات, آیه 95.
[11] . سوره نحل, آیه 125.
[12] . سوره لقمان, آیه 25; سوره زمر, آیه 38.
[13] . سوره زخرف, آیات 22 و 23.
[14] . سوره مؤمنون, آیه 24; سوره قصص, آیه 36.
[15] . سوره مائده, آیه 104.
[16] . سوره بقره, آیه 170.
[17] . ر.ک: سوره ق, آیه 16.
[18] . سوره حج, آیه 46.
[19] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[20] . سوره فصلت, آیه 44.
[21] . سوره انعام, آیه 148.
[22] . سوره بقره, آیه 20.
[23] . سوره کهف, آیه 29.
[24] . سوره بقره, آیه 256.
[25] . سوره انسان, آیه 3.
[26] . سوره حاقه, آیه 30.
[27] . سوره هود, آیه 51.
[28] . سوره نمل, آیه 89; سوره قصص, آیه 84.
[29] . سوره انعام, آیه 160.
[30] . ر.ک: الصحیفة السجادیة, دعای 42; «اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَنْزَلْتَهُ عَلَی نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مُجْمَلًا وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَائِبِهِ مُکَمَّلًا وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً».
[31] . سوره رعد, آیه 43.
[32] . الکافی, ج1, ص229; الامالی (شیخ صدوق), ص565.
[33] . سوره حج, آیه 27.
[34] . سوره آلعمران, آیه 97.
[35] . سوره مائده, آیه 97.
[36] . الارشاد (شیخ مفید), ج2, ص98.
[37] . ر.ک: مقتل الحسین (خوارزمی), ج2, ص9.
[38] . سوره حج, آیه 27.
- نبود دلیل عقلی و نقلی در پرستش مشرکین از غیر خدا؛
- نهادینه بودن ثبوت خدا در وجود انسان؛
- چگونگی تفکر درباره مسائل اعتقادی و اجتماعی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَمَا آتَیْنَاهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ (44) وَکَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ فَکَذَّبُوا رُسُلِی فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ (45) قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (46) قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (47)﴾
نبود دلیل عقلی و نقلی در پرستش مشرکین از غیر خدا
بعد از اینکه بخشی از عناصر محوری سوَر مکّی یعنی توحید و وحی و نبوّت از یک سو و خطوط کلی اخلاق و حقوق از سوی دیگر بیان شد, فرمود اینها که مشرکاناند و غیر خدا را میپرستند به بهانه اینکه غیر خدا حقّ شفاعت دارند یا مقرِّب اینها هستند الی الله, این سخن اینها نه برهان عقلی دارد نه دلیل نقلی, در سوره مبارکه «احقاف» فرمود: ﴿ائْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[1] در آیه 44 همین سوره مبارکه «سبأ» فرمود نه قبلاً برای اینها پیامبری بود که چنین حرفی را به اینها بگوید, نه در کتاب آسمانی این مسئله را ما نوشتیم, شرک یک امر بیّنالغی است برهان عقلی و نقلی بر خلاف آن است اینها نه دلیل عقلی دارند نه دلیل نقلی; ﴿وَمَا آتَیْناهُم مِن کُتُبٍ یَدْرُسُونَهَا﴾ (یک) ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِن نَّذِیرٍ﴾ چون حرف گاهی در کتاب آسمانی است مثل قرآن, گاهی در سنّت آن پیامبر است که هر دو حجّت است فرمود اینها نه کتاب آسمانی داشتند که این حرفها در آن باشد نه پیامبری برای اینها آمد که این حرفها را به اینها اعلام بکند بنابراین اینها حرفی برای گفتن ندارند. پس میماند غرور و تکیه کردن به مسائل مادی و قدرتهای مادی, اگر این باشد که تاریخ نشان داد که افرادی قبل از اینها بودند مقتدرتر بودند به عذاب الهی گرفتار شدند.
مشکل بودن اثبات تکامل تاریخی انسان از آیه مورد بحث
مطلبی که اینجا هست این است که آیا میشود تکامل تاریخی را از این آیه استفاده کرد یا نه مستحضرید آن مقداری که ما شواهد داریم میشود تکامل تاریخی را از آنها استفاده کرد اما این بشری که متأسفانه درندهخویی دارد بسیاری از مفاخر علمی را از بین برده است در جریان جنگها و قتلها و غارتها بسیاری از آثار تاریخی, آثار باستانی, آثار علمی, نُسَخ خطّی همه اینها از بین میرود اگر این قتل و غارتهایی که شده الآن هم میشود بعدها اگر کسی مثلاً بیاید یک مطلب علمی را ثابت کند میگوید: «لم یسبقنی الیه أحد» در حالی که چند قرن قبل کتاب نوشته شده نسخ خطّیاش هم بود و قتل و غارتهای عمومی باعث ویرانی اینها شده این زلزلههای عمومی, این سونامیهای عمومی, این غارتگریهای بشری اینها بسیاری از مفاخر علمی را از بین میبرد بنابراین انسان یک نکته قطعی و یک راه قطعی داشته باشد که مثلاً فلان مطلب قبلاً نبوده است این اثباتش آسان نیست آن بیان نورانی که مرحوم صدوق در خصال نقل کرده است که چندین آدم آمدند و رفتند ما آخرینیم یا چندین عالَم آمد و منقرض شد ما آخرینیم[2] اینها نشان میدهد که انسان نمیتواند بگوید این حرف قبلاً نبود یا این نکته علمی قبلاً نبود یا این صنعت قبلاً نبود قدرتهایی بودند مهندسی و ساختمانی بود که اینها هرگز به این اکتفا نمیکردند که در دامنههای کوه, ویلا بسازند این کوههای عظیم را این سنگها را میتراشیدند اتاق درست میکردند اینها کوه را خانه میساختند نه در کوه ویلا بسازند فرمود: ﴿وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتاً فَارِهِینَ﴾[3] که الآن گوشههایی از آثار تاریخی هست. اینکه فرمود: ﴿لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلاَدِ﴾[4] معلوم میشود که قبلاً سابقه نداشت از آن به بعد بود ما اگر بخواهیم بگوییم فلان مطلب سابقه نداشت با این خویی که بشر داشت و دارد این کار آسانی نیست البته آن مقداری که شواهد نشان میدهد در حدّ یک اظهار نظر ظنّی است.
نهادینه بودن ثبوت خدا در وجود انسان
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم جریان توحید را بیّنالرشد میداند نمیفرماید شما دو نفر دو نفر یا یک نفر یک نفر درباره توحید فکر کنید میفرماید توحید, اصلی است که شما چه بخواهید چه نخواهید در نهاد شما نهادینه شده است برای رضای خدا قیام کنید درباره مسئله نبوت و معاد نه اینکه فکر کنید آیا خدایی در عالَم هست یا نه, اصلاً خدا قابل انکار نیست این بیان نورانی را مرحوم کلینی در همان جلد اول کافی نقل میکند که وجود مبارک حضرت فرمود: «معروفٌ عند کل جاهل» خدا اصلاً قابل انکار نیست هر خدانشناسی خداشناس است, هر ملحدی خداشناس است او که نمیتواند حقیقت را منکر بشود این حقیقت, فعل خداست صُنع خداست قابل انکار نیست این دو اصل را در جلد اول اصول کافی از امام نقل کرده «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند کلّ جاهل»[5] هر چیز ناشناختهای نزد خدا شناخته است و هر انسان خدانشناسی خداشناس است خدا قابل انکار نیست او حقیقت است مگر کسی دیوانه باشد یا سوفیست باشد.
«مفروغ عنه» بودن وجود خدا در قرآن و امر به تفکر در ثبوت و معاد
پرسش: کسی که خداشناس باشد مواظب اعمالش است؟
پاسخ: او در حقیقت علمِ به علم ندارد فرمود: «معروف عند کلّ جاهل» این از غرر روایات ماست که مرحوم کلینی در جلد اول کافی نقل کرده است. در نتیجه قرآن کریم این بخش را مفروغعنه گرفته فرمود نه اینکه شما فکر کنید خدایی هست, برای رضای خدا فکر کنید, برای تقرّب به خدا فکر کنید که نبوت چیست و معاد چیست ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ فکر کنید تا برای شما روشن بشود این شخص، پیامبر است و از قیامت خبر میدهد مسئله نبوت و معاد را با فکر بررسی کنید نه مسئله توحید را ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ خدا قابل انکار نیست و شما این آلهه را میپرستید برای اینکه شما را به خدا نزدیک کند. درباره مشرکان که خب اینها اصلِ خدا را قبول داشتند راه روشن است درباره ملحدان هم میشود چنین حرفی زد.
چگونگی تفکر درباره مسائل اعتقادی و اجتماعی
فرمود شما که خدا را قبول دارید برای رضای خدا یا دو به دو بحث کنید یا تنهایی بحث کنید یک وقت مسائل اجتماعی و عملی و سیاسی و اینهاست آنجا هر چه بیشتر بهتر, یک وقت مسئله فکر و اندیشه و اینهاست آنجا هر چه کمتر بهتر, آدم وقتی میخواهد فکر کند یا باید تنها باشد یا با مثل خودش بحث کند وگرنه در غوغا و جمعیت که فکری حاصل نمیشود ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾[6] برای کارهای عملی است که همه باید انجام بدهند که امروز همه در صحنه عرفات ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ را دارند یک وقت کسی میخواهد مطلبی را بفهمد این با هفت, هشت, ده نفر حاصل نمیشود این یا با یک نفر حاصل میشود یا حداکثر با دو نفر, بنابراین مسئله ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾ برای کارهای عملی است, مسئله فکر و علم یا یک نفر یا دو نفر بنشینید فکر کنید و بررسی کنید البته یک انسان متفکّر باید دستمایه علمی داشته باشد.
اندیشه در نبوّت و کارهای پیامبر رساننده انسان به ساحر و مجنون نبودن او
فرمود یا دو نفر یا یک نفر بنشینید فکر کنید درباره نبوّت و درباره معاد, درباره نبوّت فکر کنید این بزرگوار کارهای خارقالعاده آورده که از دیگران ساخته نیست (یک) این کار را یا جن میکند یا پیامبر (دو) جن در کار نیست او دیوانه نیست دیوزده نیست جنزده نیست تا بشود مجنون تعبیر به ساحر حدّ وسط استدلال است.نظیر اینکه خود پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾[7] من چهل سال در بین شما زندگی کردم خب من را میشناسید این حرفها را که نمیزدم, درسی هم که نبود, این فکرها هم نبود, این نوآوری را شما باید از جای دیگر بدانید اینکه خود حضرت استدلال کرد فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ و اینکه ذات اقدس الهی میفرماید ﴿مَا بِصَاحِبِکُم﴾ این حدّ وسط برهان است خب این کسی که چهل سال با شما بود شما همه کارهایش را از نزدیک دیدید غیر از خردمداری و عقل و امانت و هوش و هوشیاری چیز دیگری ندیدید این چگونه دیوانه است پس این کارهایی که انجام میدهد برای خودش که نیست برای اینکه بشر از آن جهت که بشر است بتواند این کارها را بکند اینطور حرف بزند خب دیگران هم باید بتوانند بکنند. دیوانه یعنی کسی که منسوب به دیو است منسوب به جن است مجنون را ذیجنّه میگویند, ما در فارسی دیوانه میگوییم و مانند آن که به دیو مربوط است فرمود او که نمیتواند مجنون باشد پس الاّ ولابد وحی الهی است ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ این حرفها و این کارها هست و خود وجود مبارک پیغمبر هم بعد میفرماید خدا شاهد است که این حرفها, حرفهای الهی است ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ که در آیه 47 همین سوره است.
تفاوت امر به قیام برای تفکر و «لله»
پرسش: این ﴿مَثْنَی وَفُرَادَی﴾ نمیتواند ناظر این باشد که حتی اگر کم هستید باز هم قیام کنید لله؟
پاسخ: نه, آن ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ نشان میدهد که مدار قیام برای فکر است یک وقت است که قیام بکنید لله آن کارهای عملی است جهاد است و امثال ذلک, یک وقت است که کارهای فکری است در مسئله قیام عملی خب اگر کسی رهبر الهی باشد ولو هیچ کس نباشد [موظف به قیام است].
مأمور بودن پیامبر به قیام «لله» و نبود تقیه برای او
ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾[8] تقیّه برای امام است ولی برای پیغمبر نیست فرمود اگر در تمام روی زمین احدی تو را یاری نکند تو وظیفه داری قیام بکنی و همین کار را هم کرد آن سفر حضرت به طائف و پای حضرت خونی شدن و سنگ خوردن و آن شعب ابیطالب و اینها هم هست تقیّه برای امام(علیه السلام) است نه برای پیغمبر, فرمود: ﴿لاَ تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ﴾ احدی تو را یاری نکند تو موظّفی قیام بکنی او هم همین کار را کرد این مسئله رهبران الهی است. درباره دیگران خب حساب خاصّ خودش را دارد زمان تقیّه طور دیگر است.
پرسش: چرا پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نمیتواند تقیه کند؟
پاسخ: برای اینکه اصلِ دین آن وقت محفوظ نمیماند آنها تقیّه میکردند برای اینکه دین محفوظ بماند این پیامبر, اصلِ دین را دارد میآورد اگر اصلِ دین با تقیّه هم کنار برود پس دینی نمیماند.
سرّ امر به «مثنی و فرادی» در تفکر و «جمیعاً» در امور عملی
در مسئله فکر با غوغا و ده رأی و ده پیشنهاد که فراغتی برای فکر حاصل نمیشود موقع عمل, ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ به سبب اهمیّت مسئله هم امر به اعتصام شده هم نهی از تفرّق شده گرچه این دو حکم مستقل نیست که چیزی هم واجب بالذّات باشد هم ترکش حرام بالذّات که اگر این کار نشده دو عِقاب داشته باشید دو عقاب که معقول نیست اگر فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا﴾ یکیاش مقدمه دیگری است اعتصام واجب است برای تأکید بر اینکه اعتصام واجب است تفرّق را نهی کرده نه اینکه تفرّق هم حرام است اعتصام هم واجب است که اگر کسی اعتصام نکرد دو گناه کرده باشد دو عِقاب داشته باشد اینطور نیست آنجا برای اهمیت مطلب هم به فعل امر شده هم از ترکش نهی شده چون کار عمومی است کار عمومی را باید به دست همه مردم انجام داد اما برای فکر و اندیشه و علم هر چه جمعیت کمتر بهتر. فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی﴾
نقد دیدگاه فخررازی در ارائه معنای کنایهای برای «مثنی و فرادی»
اینکه جناب فخررازی گفتند مثنا میتواند به معنای مجتمعین باشد فرادا به معنای متفرّقین باشد[9] از آن سنخ نیست; مثنا یعنی دو نفر در قبال فُراداست گاهی میگوییم مثنا کنایه از اجتماع است و فُرادا کنایه از عدم اجتماع است این برای کارهای عملی است ولی کارهای علمی بالأخره یک نفر یا دو نفر همبحث باشید فکر کنید.
نقد بتپرستی مشرکان به عدم وجود ازلی و احتیاج معبودها
درباره خدا فکر نکنید که او بیّنالرشد است شما هم خدا را قبول دارید آن شرکتان هم به جایی نمیرسد نه دلیل عقلی دارید نه دلیل نقلی, نه عقل عملی نه عقل نظری; هیچ کدام از این امور چهارگانه مشکل شما را حل نمیکند ما برهان عقلی از شما خواستیم ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾ نداشتید, برهان نقلی خواستیم نه در کتاب آسمانی بود نه هیچ پیامبری این حرف را زد که نداشتید, شما هم قبول دارید که این بتها مقرِّب الی الله هستند, شما هم قبول دارید این بتها شفعای الی الله هستند خب موجودی که در اصلِ هویّت خودش مخلوق است و محتاج است او چگونه میتواند کاری را بالاستقلال انجام بدهد او نه اله است نه مقِرّب است نه شفیع است هیچ کاره است اگر سِمتی دارد خالقِ او باید به او عطا کند و خالقِ او سِمتهایی که عطا میکند مضبوط است یا باید دلیل عقلی داشته باشیم که خدا به اینها سِمت داد یا دلیل نقلی; نه دلیل عقلی داریم نه دلیل نقلی و خود اینها هم که ذاتاً وابستهاند شما خودتان میدانید ﴿أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ﴾[10] خود اینها و شما قبلاً نبودید بعد پیدا شدید, آن فرشتهها قبلاً نبودند بعد پیدا شدند, آن عیسای مسیح(سلام الله علیه) قبلاً نبود و بعد پیدا شد.
تبیین برهان و جدال احسن قرآن در برابر مشرکان
پس همه اینها مسبوق به عدم هستند در اصلِ هویّت محتاج الی الله هستند در صفت هم همچنین. اگر کسی این مبادی را قبول نداشته باشد آن آیاتی که قبلاً خوانده شد آیات 22 و 23 میشود برهان برای او, مشرکینی که قبول دارند که اینها را خدا آفرید این آیات 22 و 23 برای اینها میشود جدال احسن, خدای سبحان به رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾[11] فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[12] اینها به خالقیّت خدا, به ربوبیّت مطلق خدا نه ربوبیّت جزئی, مدیر کل بودن خدا, باور دارند قبول میکنند. نسبت به اینها میشود جدال احسن, نسبت به ملحدان میشود برهان, اگر اینها اصلِ مطلب را قبول ندارند خدا برهان اقامه میکند اگر اصل مطلب را قبول دارند نسبت به خالقیّت و مدیر کل بودنِ خدا, ذات اقدس الهی جدال احسن دارد.
تفاوت گفتار عوام و خواص مشرکان در شرک به خدا
حرف آنها را قبلاً هم قرآن نقل کرده فرمود عوام آنها یک نحو حرف میزنند, محقّقان آنها به اصطلاح حرف دیگر میزنند عوام آنها در تصدیق و در تکذیب، مقلّد گذشتگان هستند اگر چیزی را گذشتگانشان گفته باشند میگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾[13] میپذیرند و تصدیق میکنند, اگر نگفته باشند میگویند: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾[14] قرآن چه در بخش قبول چه در بخش نکول میفرماید: ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلمُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ﴾[15] یا ﴿أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ﴾[16] خب پدرانتان که اینطور هستند چرا شما تصدیق و تکذیبتان را به نفی و اثبات آنها گِره زدید آن محقّقانشان که امروز هم در هند و امثال هند هستند کسانی که میگویند ما دسترسی به خدا نداریم غافل از اینکه شما به خدا دسترسی ندارید ولی خدا به شما از هر موجودی نزدیکتر است اگر او به انسان از هر موجودی نزدیکتر است انسان چرا نمیتواند او را عبادت کند فرمود او «أقرب إلیکم من حبل الورید» است[17] یک اضافه متخالفةالأطراف است خودت را دور کردی وگرنه او نزدیک است خب اگر کسی کور باشد دوستش در کنارش باشد خب نمیبیند اینچنین نیست که اگر کسی آدم را دید حتماً آدم هم بتواند او را ببیند اگر ﴿لاَ تَعْمَی الْأَبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾[18] شد خب نسبت کور و اعما چیست یکی قریب است دیگری بعید اینکه مثل دوتا دیوار نیست این ستون با آن ستون اگر فاصلهشان پنج متر است آن هم پنج متر است این هم پنج متر است دیگر فرض ندارد که این ستون به آن ستون نزدیک باشد آن از این دور باشد در مادیّات این گونه از اضافات قُرب و بُعد و معیّت متوافقةالأطراف هستند یعنی طرفین یک اضافه دارند ولی در معنویات همین قُرب و بُعد, اضافه متخالفةالأطراف است یعنی ممکن است الف به باء نزدیک باشد باء از الف دور; خدایی که به هر چیزی نزدیک است و «مع کلّ شیء»[19] است یک عده هم ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾[20] کافر و ملحد و منافق از خدا دور است با اینکه خدا به همهشان نزدیک است قُرب و بُعد و معیّت اگر مادی باشد جزء اضافههای متوافقةالأطراف است و اگر معنوی باشد ممکن است متوافقةالأطراف باشد مثل اینکه خدا به مؤمن نزدیک است مؤمن هم به خدا نزدیک است ممکن است متخالفةالأطراف باشد خدا به کافر نزدیک است کافر ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ اگر شما چنین حرفی دارید پذیرفتید خدایی هست اینها میشود جدال احسن, نپذیرفتید اینها میشود برهان, مقلّدینشان همین حرفهای پدرانشان را نقل میکردند محقّقینشان به اصطلاح، خلط تکوین و تشریع داشتند که قبلاً قرآن نقل کرد و ابطال کرد.
خلط بین تکوین و تشریع توسط محققان مشرک در شرک به خدا
خلط تکوین و تشریع اینها این بود که آنها میگفتند خدا قادر است علیمِ مطلق است میداند ما بتها را میپرستیم, میتواند جلوی ما را بگیرد و جلوی ما را نگرفته معلوم میشود [کارها] حق است ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾[21] قرآن میفرماید شما بین تشریع و تکوین خلط کردید بله خدا عالِم است (یک) ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ﴾[22] است (دو) اما بشر را در گناه آزاد گذاشته امتحان کرده از نظر تشریع راه را بسته از نظر تکوین فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾[23] بنابراین آنها حرفی برای گفتن ندارند هر حرفی داشتند قرآن کریم نقل کرد و ابطال کرد بعد فرمود اینها که باطل است غیر از این اگر حرفی دارید بیاورید اگر حرف نقلی هم دارید بیاورید این بود که از چند جهت قرآن کریم این حرفها را مطرح کرد و ابطال کرد.
پرسش: پس نتیجه فرمایشات حضرتعالی این است که انسان بیشتر در عالم تشریع آزاد است.
آزادی انسان در مقام تشریع دال بر کمال او
پاسخ: نه, در عالَم تشریع آزاد نیست در تکوین آزاد است.
پرسش:... پاسخ: یعنی تکویناً.
پرسش: استاد! شما تکوین را چگونه معنا میکنید؟
پاسخ: یعنی انسان را ذات اقدس الهی آزاد آفرید که هم میتواند گناه کند هم میتواند نکند.
پرسش: این در تشریع باید اینگونه باشد.
پاسخ: در تشریع فرمود راهتان این است تکامل این است که انسان بتواند خلاف بکند و خلاف نکند, اگر انسان مجبور باشد یک طرفه برود که تکامل نیست.
پرسش: استاد! درسته که تشریع از جانب خداست اما بشر بالأخره در انتخاب راه آزاد است یا خیر؟
پاسخ: تشریعاً نه, تکویناً آزاد است, اگر اختیار است بله بشر اختیار دارد اگر مجبور بود که کمال نبود.
پرسش: شما فرمودید شیطان در مقام تکوین عبد محض است پس چرا گناه کرد؟
پاسخ: در مقام تشریع معصیت کرد. در مقام تشریع وظیفه دارد به امر و نهی عمل کند در مقام تکوین خدا راهش را باز گذاشته میگوید من مجبور نکردم اگر جبر باشد که کمال نیست اولیای الهی که به مقامات رسیدند که اگر مجبور بودند که کمال نبود و اگر فسّاق و ملحدان به درکات گرفتار شدند اگر مجبور بودند که نقص نیست تمام کمال در این است که انسان آزاد است فرمود: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾,[24] ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾, ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾[25] این راه باز است.
عقل و نقل دو چراغ راهنمای انسان در مقام تشریع
آن وقت اندیشه و عقل و فطرت در درون, وحی و نبوت و رسالت و برکات ولایت اهل بیت(علیهم السلام) از بیرون، اینها چراغهایی هستند که راهنمای انسان هستند صراط را خدا ترسیم کرده مهندسی برای اوست, عقل مهندس نیست که راه درست کند عقل, چراغ است کاری که از سراج برمیآید فقط راهنمایی است خدای سبحان هم مهندسی کرد راه را ساخت (یک) هم به وسیله نقل, راه را نشان داد (دو) هم به وسیله عقل, راه را نشان داد (سه) فرمود این صراط مستقیم است که من ترسیم کردم از هیچ کس ساخته نیست مهندسی فقط کار خداست راه یعنی دین, دین صراط است صراط از غیر خدا ساخته نیست عقل, چراغ است چراغ, کار صراط را نمیکند سراج, راه را نشان میدهد چه اینکه دلیل نقلی راه را نشان میدهد فرمود مختارید این هم جهنم این هم بهشت, اگر خواستید بروید بهشت آزادید در تکوین, اگر بخواهید بروید جهنم آزادید در تکوین ولی مبادا بروی, رفتی شلاق است ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[26] به دنبال توست این انذار الهی است این تنبیه الهی است این هشدار الهی است.
بیان منذر بودن پیامبر بعد از دعوت به توحید
فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ نه «تتفکّروا فی التوحید» توحید یا مقبول است یا اگر در درونتان سری بزنید فطریِ شماست و این کسی که عمری به شما امتحان داده در همه موارد هم از همه شما هوشمندتر بود امانتش, علمش, رشدش, قدرتش که چهل سال به شما امتحان داد خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ شما عمری مرا آزمودید از این حرفها من نمیزدم این حرفها را نمیدانستم پس معلوم میشود این حرفها برای من نیست.
﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم﴾ گرچه هم بشیر است هم نذیر, اما اینجا جای انذار است بعد نه تنها انذار, فرمود خیلی وضع روشن نیست که حالا چه وقت به حیاتتان خاتمه میدهد ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ خیلی روشن نیست که چه وقت میمیرید آینده دور را شما مطرح نکنید روشن نیست آینده دور است یا نزدیک ممکن است نقد باشد ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ اینها راجع به اصول سهگانه.
امر به پیامبر در ابلاغ نخواستن اجر رسالت از مردم و استثنای آن
بعد به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به اینها بگو من چیزی از شما نخواستم مگر اینکه شما این راه را ادامه بدهید حرفهای همه انبیا این بود که ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾[27] حرف همه انبیا این بود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اجری از مردم خواست که با انبیای دیگر فرق دارد که فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾.
دو نکته مهم در استثنای اهل بیت از اجر رسالت
دو توضیح در این استثنا آمده؛ آیه 23 سوره مبارکه «شوری» این است که ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ که به اهل بیت و عترت طاهرین(علیهم السلام) باید علاقه داشته باشید مودّت داشته باشید رابطه داشته باشید بعد فرمود این کار, حَسنه است ﴿وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾ قدر متیقّن در مقام تخاطب نسبت به حَسنه همان ولایت اهل بیت است البته موارد دیگر را هم شامل میشود اما قدر متیقّنش این است فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ﴾ یعنی «یکتسب» ﴿حَسَنَةً﴾ معلوم میشود مودّت اهل بیت, حسنه است خب ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا﴾[28] است, ﴿فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[29] است ﴿نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾ است و مانند آن. در آیه محل بحث سوره مبارکه «سبأ» فرمود این مودّت اهل بیت همان طیّ راه است تکامل خود شماست چیزی به ما برنمیگردد ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ ما چیزی از شما نخواستیم گفتیم راهنمایانتان را حفظ کنید به دنبال همینها بروید سعادت دنیا و آخرتتان همین است پس من هم همان حرف را میزنم که انبیای دیگر گفتند نه اینکه من حالا چیزی را بخواهم که آنها نخواستند ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ انبیای دیگر گفتند: ﴿لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً﴾ من هم میگویم ﴿مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ﴾ ما چیزی از شما نخواستیم ﴿إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ﴾.
بیان امام سجاد (علیه السلام) در مورد جایگاه اهل بیت(علیهم السلام) در انتقال معارف دین
پرسش: استاد! مودّت اهل بیت هم موضوعیت دارد هم طریقیت؟
پاسخ: نه, اصل دین است امام سجاد(سلام الله علیه) فرمود این سه مرحله را خدا آموخت فرمود قرآن را به منزله قانون اساسی نازل کرد, تبیین قرآن را به عنوان سنّت نبوی به حضرت آموخت, تفصیل آن را از راه سنّت نبوی به ما الهام کرد[30] هر سه بخش را چه خطوط کلی قرآن که به صورت قانون اساسی است چه شرح و تبیین آن که سنّت نبوی است, چه گسترش و تحریر آن که به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) است فرمود به ماها آموخت تا ما به شما منتقل کنیم در حقیقت دین است این دین به وسیله قرآن و سنّت این چهارده معصوم(علیهم السلام) بیان شده.
حجیت گفتار و رفتار فاطمه (سلام الله علیها) به علت معصوم بودن او
مستحضرید که بیان و قول و گفتار و رفتار صدیقه طاهره(سلام الله علیها) هم مثل گفتار امام, حجّت است یعنی اگر ما روایتی از حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها) داشته باشیم مطابق آن فتوا میدهیم برای اینکه حجیّت به نبوّت برنمیگردد, حجیّت به امامت برنمیگردد حجیّت به عصمت برمیگردد, چرا حرف پیامبر حجت است؟ برای اینکه معصوم است نه چون پیامبر است, چرا حرف امام حجّت است برای اینکه معصوم است معصوم که دیگر اشتباه نمیکند خب همین عصمت برای صدیقه طاهره(سلام الله علیها) هم هست; لذا گاهی خود حضرت امیر به فرمایش صدیقه طاهره استدلال میکند, معیار حجیّت, عصمت است خب این کسی که معصوم است از طرف خدای سبحان سخن میگوید.
احتجاج پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شاهد بودن خدا بر رسالت او
بعد فرمود این حرفی که ما میزنیم اگر شما شک دارید که این کتاب برای من است خب مثل این بیاورید من هم که سالیان متمادی در بین شما بودم هم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً﴾ هم خدا فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنّة﴾ بعد میفرماید این کلام, کلام خداست خدا شاهد است من پیامبرم از کجا شهادت داد؟ برای اینکه کتابش است نامهاش به دست من است اینکه فرمود خدا شاهد است ﴿وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ نه یعنی خدا میداند این خدا میداند که متارکه دعواست اینکه ادامه دعوا نیست اما وجود مبارک پیغمبر دعوا را ادامه میدهد, ادّعا را ادامه میدهد شاهد میآورد میگوید خدا شاهد است که من پیامبرم نه خدا میداند, آنکه دستش خالی است برای ترک مخاصمه و ترک احتجاج میگوید خدا میداند آن طرف هم میگوید نه اینطور نیست خب این ترک مخاصمه است اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خدا شاهد است یعنی گواهی داد نه خدا میداند, از کجا گواهی داد که من پیامبرم؟ برای اینکه کتابش را به دست من داد نامه او, امضای او, نوشته اوست, گفته اوست خب اگر خدا گفتهاش, نوشتهاش, نامهاش را به دست من داد پس شهادت میدهد. در سوره مبارکه «رعد» این آیه مبسوطاً گذشت که ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ آیه پایانی سوره «رعد» ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ﴾[31] خدا گواه است ﴿مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ﴾ را هم گفتند منطبق بر حضرت امیر(سلام الله علیه) است[32] خب حالا خدا گواه است نه اینکه خدا میداند من پیامبرم که این ترک مخاصمه باشد میبینید دو نفر که در امری نزاع دارند برای ترک مخاصمه یکی میگوید خدا میداند آن یکی میگوید نه اینطور نیست این دیگر ادامه دعوا نیست اما برای ادامه ادّعا و اثبات ادّعا کسی میگوید نه, خدا گواهی داد نه خدا میداند, خدا گواهی داد من پیامبرم چرا؟ برای اینکه کتابش دست من است میگویید نه, شما مثل این بیاورید ﴿یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ نه خدا میداند, اگر خدا میداند باشد که ﴿بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ﴾ نیست آنکه میتواند فصل خصومت کند خصومت بین من و شما را منقطع کند همان خداست که گواهی داد و نامهاش به دست من است, امضایش به دست من است, کتابش به دست من است این هم همینطور است خدای سبحان که ﴿عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ است اینجا شهادت داد و گواهی داد که من پیامبرم, پس از این جهت سخن از ترک مخاصمه نیست سخن از اتمام حجّت است.
تحقق معنای «قیاماً للناس» در حج با برائت حجاج غیر مرفّه
مطلب دیگر اینکه در جریان اعتصام مستحضرید الآن روزی است که این عزیزان ما در مکه که انشاءالله خدا اینها را با حجّ مقبول, عمره مقبول, زیارت مقبول, ادعیه مستجاب به بلادشان برگرداند مشغول برائت از مشرکین و خواندن پیام رهبری و دعای عمومیاند این را خوب دقت کنید که مکه آن آخرش برای کسی است که با هواپیما میرود و در هتل مسکن دارد آن آخرش است و از اینها هم خیلی معلوم نیست کاری ساخته باشد آنهایی که کاری از آنها ساخته است آن پیادهها و پابرهنهها و آنها هستند به ابراهیم فرمود بگو اینها بیایند ﴿وَأَذِّن فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالاً﴾[33] یعنی پیادهها بیایند اینها هستند که میتوانند عرفات را پر کنند آن سالی که چندتا شهید بود همینها بودند اینها هستند که میتوانند در برابر استکبار و صهیونیسم بایستند فرمود مکه برای اینهاست درباره آن سرمایهداران و اغنیا با یک لسان تندی تعبیر کرد فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً وَمَن کَفَرَ﴾[34] با این بیان تعبیر کرد هم درباره پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم درباره حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) بنیانگذار کعبه فرمود فریاد بزنید تا پیادهها بیایند ﴿عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ﴾ بیایند آنکه دارای شتر فربه است و اینها آمد, آمد نیامد, نیامد, بر او واجب است بیاید اما کار برای اینهاست خب ﴿کُلِّ ضَامِرٍ﴾ بیایند یعنی سوار شتر لاغر, حمار لاغر, اسب لاغر, استر لاغر, اتوبوس و مینیبوس و پیاده و پابرهنه اینها بیایند تا بشود ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ فرمود: ﴿جَعَلَ اللّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ﴾ مفعول دوم «جعل» این است: ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾;[35] ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ برای هتلنشین نیست الاّ خرج بالدلیل, ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ برای همین وانتسوارها و پیادههاست اگر برائت از مشرکین است, برائت از استکبار است, برائت از صهیونیسم است, برائت از سلفیهاست, برائت از وهابیهای تکفیری است برای اینهاست, همه باید این پیام را درک کنند که امروز در عرفات تنها سخن از مشرکین نیست از شرک و نفاق و استکبار و صهیونیسم و سلفی و تکفیری از همه اینها باید برائت جست اینها الآن برای مسلمانها خطر دارند اینها برای مؤمنین خطر دارند اینها بهانه دست این و آن هستند در صدر اسلام هم همینها مزاحم بودند.
سخنرانی سالار شهیدان در نقد حج بدون قیام و برائت
وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) سخنرانی کرد فرمود من را میشناسید در شرق و غرب عالَم پسرِ دختر پیغمبر غیر از من کس دیگری نیست[36] شما مثل یک مُشت ملخ جمع شدید اینجا دارید مرا میکشید آخر شما را چه کسی آورد اینجا[37] الآن شما سوریه بروید اینطور است جای دیگر میروید اینطور است این تکفیری مرتب دارند شیعهها و مسلمانها را میکُشند اینها چه کسانیاند, چه کسانی اینها را شورانده, تا صدا از کنار کعبه برنخیزد به جایی نمیرسد خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از کنار کعبه برخاست, وجود مبارک حضرت هم از کنار کعبه برمیخیزد مکه را باید دریافت این ﴿رِجَالاً﴾ را باید دریافت, این ﴿عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِن کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ﴾[38] را باید دریافت, آن محدودههای میقات تا مسعا و مرما و مذبح همه را باید توسعه داد تا ﴿عَلَی کُلِّ ضَامِرٍ﴾ بیایند, ﴿رِجَالاً﴾ بیایند, مردم بیایند تا انشاءالله ﴿قِیَاماً لِلنَّاسِ﴾ بشود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره احقاف, آیه 4.
[2] . التوحید (شیخ صدوق), ص277; الخصال (شیخ صدوق), ج2, ص652.
[3] . سوره شعراء, آیه 149.
[4] . سوره فجر, آیه 8.
[5] . الکافی, ج1, ص91.
[6] . سوره آلعمران, آیه 103.
[7] . سوره یونس, آیه 16.
[8] . سوره نساء, آیه 84.
[9] . التفسیر الکبیر, ج25, ص214.
[10] . سوره صافات, آیه 95.
[11] . سوره نحل, آیه 125.
[12] . سوره لقمان, آیه 25; سوره زمر, آیه 38.
[13] . سوره زخرف, آیات 22 و 23.
[14] . سوره مؤمنون, آیه 24; سوره قصص, آیه 36.
[15] . سوره مائده, آیه 104.
[16] . سوره بقره, آیه 170.
[17] . ر.ک: سوره ق, آیه 16.
[18] . سوره حج, آیه 46.
[19] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[20] . سوره فصلت, آیه 44.
[21] . سوره انعام, آیه 148.
[22] . سوره بقره, آیه 20.
[23] . سوره کهف, آیه 29.
[24] . سوره بقره, آیه 256.
[25] . سوره انسان, آیه 3.
[26] . سوره حاقه, آیه 30.
[27] . سوره هود, آیه 51.
[28] . سوره نمل, آیه 89; سوره قصص, آیه 84.
[29] . سوره انعام, آیه 160.
[30] . ر.ک: الصحیفة السجادیة, دعای 42; «اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَنْزَلْتَهُ عَلَی نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مُجْمَلًا وَ أَلْهَمْتَهُ عِلْمَ عَجَائِبِهِ مُکَمَّلًا وَ وَرَّثْتَنَا عِلْمَهُ مُفَسَّراً».
[31] . سوره رعد, آیه 43.
[32] . الکافی, ج1, ص229; الامالی (شیخ صدوق), ص565.
[33] . سوره حج, آیه 27.
[34] . سوره آلعمران, آیه 97.
[35] . سوره مائده, آیه 97.
[36] . الارشاد (شیخ مفید), ج2, ص98.
[37] . ر.ک: مقتل الحسین (خوارزمی), ج2, ص9.
[38] . سوره حج, آیه 27.
تاکنون نظری ثبت نشده است