- 912
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 30 سوره سبأ
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 23 تا 30 سوره سبأ"
- تقابل منشأ پرستش مشرکین در برابر بتها با عدم مالکیت آنها؛
- حقیقی بودن شفاعت عندالله و بی بهره گی بتها از آن؛
- تفاوت اذن الهی در امور تکوینی و تشریعی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23) قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (26) قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَکَاءَ کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (27) وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (28) وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (29) قُل لَکُم میعَادُ یَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ(30)﴾
تقابل منشأ پرستش مشرکین در برابر بتها با عدم مالکیت آنها
فرمود شما اگر غیر خدا را میخواهید بپرستید منشأ این پرستشِ شما, نیازی است که به آنها دارید آنها هیچگونه قدرتی ندارند که نیاز شما را رفع کنند برای اینکه مالک هیچ چیزی نیستند لا بالاستقلال, لا بالشرکه, چه اینکه ظهیر مالک هم نیستند پس «و لا استقلال و لا شرکة و لا مظاهرة».
حقیقی بودن شفاعت عندالله و بیبهرهگی بتها از آن
میماند مسئله شفاعت که بحثش گذشت. شفاعت یک مقام حقیقی است در دنیا با امور اعتباری, شفاعت حاصل میشود نظیر ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً﴾[1] حکمش چیست, ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً﴾[2] حکمش چیست که در سوره مبارکه «نساء» بحثش گذشت اینها که میانجی هستند برای انجام کاری, فرمود اگر شفاعت، حسنه باشد که پاداش به همراه دارد و اگر شفاعت سیّئه باشد کسی واسطه کاری باشد که آن کار نامشروع است مشکل دارد این شفاعت در دنیاست با امور اعتباری اما شفاعت عند الله یک امر حقیقی است مقام حقیقی است نصیب هر کس نمیشود و شفاعت هم برای اولیای الهی است برای ملائکه است و مانند آن, پس امر اعتباری نیست بر خلاف شفاعت مطرح شده در سوره «نساء» که امر اعتباری است.
تفاوت اذن الهی در امور تکوینی و تشریعی
اذنهایی که خدای سبحان به فرشتهها میدهد یک اذن تکوینی است در اذنهای تشریعی بین آن اذندهنده و آن فعل, اراده مأذون فاصله است مثل ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[3] خدای سبحان اذنِ جهاد به مسلمانها در مدینه داد اذن الهی از یک طرف, فعل خارجیِ مجاهدان از طرف دیگر, ارادهٴ مجاهدان بین اذن خدا و فعل خودشان فاصله است از طرف سوم. اذنها همینطور است اما در اذن تکوینی, اذن الهی همان امر الهی است اینچنین نیست که خدا اذن بدهد یعنی دستور بدهد بعد این موجود مأذون مختار باشد و با واسطه کار انجام بدهد مثل اینکه ما بخواهیم ببینیم به چشممان اذن دیدن میدهیم این همان امر است اینطور نیست که در نظام تکوین اگر کسی اذن داد بین اذنِ آن اذندهنده و فعلِ خارجی, اراده مأذون, متخلِّل باشد لذا تعبیر فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾[4] از دو طرف این واسطه را نفی کرد یکی اینکه فرمود امر خدا بلا حالة مترقّبة امتثال میشود از طرفی هم درباره فرشتهها فرمود: ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾[5] این طور نیست که بعد حالا فکر بکنند تصمیم بگیرند بعد اراده انجام بدهند که گاهی بکنند گاهی نکنند, اراده اینها فانی در اراده ذات اقدس الهی است آنجا که نظام, نظام تشریع نیست نظام تکوین است لذا ﴿یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ پس از دو طرف، این واسطه منفی است منتها اینها محتاج به اذناند اذن خدای سبحان در حقیقت امر است نسبت به اینها اذن حساب میشود نسبت به خدای سبحان امر حساب میشود.
ارتباط با «علیّ کبیر» سبب خوف و فزع فرشتگان و انسانهای کامل
اینها چون با علیّ کبیر در ارتباطاند در فزعاند یک وقت است که انسان با غفور رحیم در ارتباط است این را فرمود: ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[6] با رئوف, با رحیم, با غفور انسان در ارتباط است این قلب آرام میشود اما تا بخواهد با غفور و رئوف و رحیم ارتباط پیدا کند ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ اینکه در سوره «زمر» فرمود اینها را قشعریره و لرزه میگیرد برای اینکه تا به محلّ امن برسند طول میکشد بعد ﴿ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾[7] اول ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ میلرزند, وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) هنگامی که برای نماز برمیخاست «ترتعدّ فرائصه»[8] این دو طرف پهلویشان میلرزید اینها با علیّ کبیر کار دارند نه با غفور رحیم, بعدها که با غفور رحیم کار دارند آرام میشوند خب چرا صدای وجود مبارک امام صادق در هنگام تلبیه میگرفت آنطور ناله میکرد میگفت من میترسم بگویم «لبیک» به من بگویند «لا لبیک»[9] او با علیّ کبیر کار دارد در ذیل آیه هم سخن از علیّ کبیر است نه غفور رحیم, اگر فرشتگان با علیّ کبیر رابطه دارند خب میلرزند در فزعاند اینکه جبرئیل(سلام الله علیه) گفت: «لو دَنوتُ انملة لاحترقت»[10] همین است آنجا مگر جای هر کسی هست.
عقلی بودن خوف محصولی از ارتباط با «علی کبیر»
این خوف, خوف عقلی است نه خوف نفسی, انسان وقتی وارد حرم شد چطور حریم میگیرد احساس ادب میکند قدری خودش را کنار میکشد آنجا که ترس نفسی که نیست, ترس از مار و عقرب که نیست; احترام میکند یعنی چه, یعنی حریم میگیرند ما به فلان شخص احترام میکنیم یعنی چه؟ یعنی خیلی نزدیکش نمیشویم حریم میگیریم, حرم رفتیم احترام میکنیم یعنی چه؟ یعنی حریم میگیریم, اگر کسی حرمت عقلی را بخواهد رعایت کند حریم عقلی میگیرد نه حریم نفسی, اگر کسی با علیّ کبیر کار دارد و علیّ کبیر را میشناسد میلرزد لذا در فزع است.
ازاله خوف با نگاه محبت آمیز الهی
وقتی اذن صادر شد ﴿فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ که در بحث دیروز گذشت همان کاری که از باب اِفعال برمیآید که الف آن برای ازاله است از از تفعیل هم برمیآید که این تشدیدش برای ازاله است اگر «أغدّ البعیر»[11] یعنی اَزال غدد آن را, ﴿فُزِّعَ﴾ یعنی «زالَ فزعهم» وقتی ذات اقدس الهی با لطف و مِهر و جمال به اینها مینگرد فزع اینها برطرف میشود آنگاه اینها چون درجاتی دارند آن افراد ابتدایی یا میانی از آن افراد عالی سؤال میکنند ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ چون آنجا هم بعضی مطیعاند بعضی مطاع, آنها هم ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾. پس شفاعت یک امر حقیقی است نه امر اعتباری و اذن هم اذن تکوینی است نه اعتباری; اذن تکوینی همان امر تکوینی الهی است در امر تکوینی بین امر آمر و تحقّق مأموربه فاصلهای نیست.
تبیین احتیاج همه انسانها به شفاعت اولیای الهی
میماند مسئله شفاعت, همگان محتاج به شفاعت اولیای الهی هستند بعضیها برای اینکه دوزخ نروند, بعضیها برای اینکه دوزخ رفتهاند تخفیف عذاب در دوزخ حاصل بشود, گروه سوم نیازمند به شفاعتاند تا از دوزخ نجات پیدا کنند وارد اعراف بشوند, گروه چهارم محتاجاند که از اعراف وارد بهشت بشوند, گروه پنجم بهشتیاناند که محتاج به شفاعتاند برای ترفیع درجه, همه انسانها چه مؤمن چه غیر مؤمن، محتاج شفاعت اولیای الهی هستند.
اختصاص آخرین مرتبه شفاعت برای خدا
در مراحل نهایی که کسی قدرت شفاعت ندارد یا حوصله شفاعت ندارد ظرفیت شفاعت ندارد آنجا در آن روایات هست که «وَ آخر مَن یشفع هو أرحم الراحمین»[12] آخرین شفیع خود خدای سبحان است او شفاعت میکند; یعنی اسمی از اسمای الهی نزد اسم دیگری از اسمای الهی شفاعت میکند در این دعاهای نورانی امام سجاد در صحیفه سجادیه هست که خدایا! از عِقاب تو نمیشود پناهنده شد مگر به رحمت تو, یکی از اسمای حسنای خدای سبحان مُجیر بودن است این دعای «مُجیر» از دعاهای نورانی ماست یعنی او ما را پناه میدهد در این دعا مکرّر میگوییم «یا مجیر»[13] در آن دعای صحیفه هست که «لا یُجیر مِن عِقابک الاّ رحمتک»[14] در بخشی از دعاها عرض میکند خدایا! نماز شب خیلی مهم است اما ما حتی نمیتوانیم به نماز شبمان هم پناهنده بشویم که نماز شب مشکل ما را حل کند «لا أستجیر بتهجّدی لیلاً»[15] من بخواهم به نماز شبم پناهنده بشوم که به وسیله نماز شب مشکل مرا حل کنی این نیست «لا أستجیر بتهجّدی لیلاً» خب «آخر من یشفع هو ارحم الراحمین» اگر کسی با علیّ کبیر کار دارد با فزع است مگر نشناسند اینکه ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ برای همین است اگر اسمای الهی مثل لطیف, رئوف, بخشنده, غفّار و امثال ذلک ظهور کرد خب انسان آرام میشود.
بیان سزاوار پرستش بودن خدا با رازقیت او
بعد فرمود شما غیر خدا را میپرستید هیچ کاری از آنها ساخته نیست ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آنها پاسخی برای گفتن ندارند تو در جواب بگو خدا ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ خب اگر الله, رازق است رازق را باید پرستید پس الله را باید پرستید کسی که کاری از او ساخته نیست نباید معبود باشد پس اینها معبود نیستند دو قیاس است یکی اثباتی, یکی نفیای, حدّ وسطش رازق بودن و رازق نبودن است.
اثبات هدایت و گمراهی همراه با ادب در مناظره
بعد ادب مناظره هم این است که بفرماید یا ما یا شما; منتها حق را در لابهلای این لف و نشر مرتب بیان فرمود: ﴿إِنَّا﴾ مقدم, ﴿أَوْ إِیَّاکُمْ﴾ دومی, ﴿لَعَلَی هُدیً﴾ که لفّ و نشرش مرتب است ما بر هدایتیم ﴿أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ یعنی شما, منتها این را طرزی بیان میکند که عصبیّت را نمیشوراند چه اینکه در تعبیر دیگر هم فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ یک طرفش بالأخره جُرم است چرا؟ برای اینکه یک طرف حق است ما میگوییم توحید, شما نفی میکنید شما میگویید شرک ما نفی میکنیم بین شرک و لا شرک, بین توحید و لا توحید چون نقیض هم هستند نه جمع ممکن است نه رفع ممکن است; لذا هر دو حق باشد نیست, هر دو باطل باشد نیست, یکی یقیناً حق است یکی یقیناً باطل این راهِ منطقی آیه است حالا اگر شرک و لا شرک هر دو نمیتواند حق باشد توحید و لا توحید هر دو نمیتواند حق باشد یکی حق است یکی باطل, یکی جُرم است یکی جرم نیست حالا یا ما مجرمیم یا شما ولی درباره شما نفرمود که «لا تسألون عمّا أجرمنا و لا نسأل عمّا تُجرمون» این هم ادب رسول خداست فرمود: ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ خب اگر دیگری بود میگفت «لا تسئلون عمّا أجرمنا و لا نسئل عمّا تُجرمون» اما این برای اینکه خُلق حَسن داشته باشد و بتواند جامعه را به این لطافت جذب کند هم در تعبیر آیه 24 آن ادب مناظره را رعایت کرد فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ هم آیه 25 فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ (یک) ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ نه «عمّا تجرمون» (دو) چرا, برای اینکه عمل زنده است.
اقامه برهان بر عدم امکان رهایی انسان از اعمال خویش
هیچ کسی نمیتواند بگوید این عمل رخت بربست باد این را برد, هیچ ممکن نیست موجودی که در عالَم محقّق شد این از جای خودش کَنده بشود بله, شیئی که در جای خودش هست در جای دیگر وجود ندارد ولی در جای خودش هست لذا هیچ عملی معدومِ محض نمیشود هر چیزی که یافته شد در جای خودش ثبت است لذا ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾[16] حالا که هر عملی در موطن خود ثبت است ما عُطله و بیکار در عالَم هستی نداریم که موجودی رها باشد به جایی مرتبط نباشد این اصل دوم, مگر میشود چیزی موجود باشد نه لوازمی داشته باشد نه ملزوماتی داشته باشد, نه ملازماتی داشته باشد, نه مقارناتی داشته باشد اینطور که نیست هر چیزی موجود است حتماً با امری دست به گریبان است برای اینکه نظام. نظام علّی است اگر معلولِ علتی است به علت وابسته است, اگر علتِ معلولی است معلول را به دنبال خود دارد مگر میشود موجودی در عالَم محقق باشد و به هیچ جا مرتبط نباشد اصل دوم, اصل سوم این است که تنها جایی که عمل به آن مرتبط است و آن را رها نمیکند عامل اوست که ﴿لَیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾[17] این حصر است هیچ ممکن نیست عملی که ما بیست سال قبل, ده سال قبل انجام دادیم ما را رها بکند ممکن است ما یادمان برود ولی آن عمل ما را رها نمیکند برای اینکه نه نظام, نظام رهاست نه این عمل, عاملش را رها میکند لذا انسان درگیر عمل خودش است ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ﴾,[18] ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾[19] و مانند آن.
پرسش: توبه...؟
امکان تبدیل سیئات اعمال به حسنات به وسیله توبه
پاسخ: توبه, عمل را تبدیل میکند شما میبینید در نظام احسن ذات اقدس الهی این کودِ بدبو را به صورت یاس در میآورد ما تا زندهایم جا برای تغییر و تبدیل و تحوّل هست این عمل زشت را ذات اقدس الهی ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ هر روز این کودها را خدای سبحان دارد به صورت عطر یاس در میآورد این کارِ توبه ما هم همینطور است این قاذورات هم همینطور است این سیّئات بدبو هم همینطور است توبه, تحوّلی در تائب ایجاد میکند ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾[20] اول ﴿یُکَفِّرُ﴾[21] است; یعنی پوشاندن است مستور کردن است که آبروی آدم نرود مثل اینکه کود را اول زیر خاک میکنند بعد کم کم تبدیل میشود به گُل یاس اینچنین نیست که این میوههای طیّب و طاهر از جای دیگر در بیاید. همین تبدیل, همین تغییر, همین تحول که در نظام خارج هست در نظام اعمال و اخلاق و عقاید ما هم هست این کارِ توبه است توبه از بین نمیبرد آن را تبدیل میکند آن وقت انسان میشود طیّب و طاهر.
محو شدن آثار گناه بعد از توبه با لطف الهی
آنقدر خدا مهربان و لطیف است کاری میکند که از غیر او ابدا ساخته نیست الآن اگر کسی نسبت به ما جفا بکند حداکثر کاری که ما میتوانیم بکنیم چیست, این است که به رخ او نکشیم (یک) برای کسی هم نگوییم (دو) هر وقت او را دیدیم نسبت به او احسان بکنیم (سه) دیگر بیش از این مقدور ما نیست اما او هر وقت یادش است که نسبت به ما بد کرد شرمنده است ما بخواهیم آن شرم درونی او را برطرف بکنیم مقدور ما نیست چه کار بکنیم, اما خدا این کار را میکند اصلاً حُرّ(سلام الله علیه) در بهشت یادش نیست که با پسر پیغمبر چه کرد, اگر باشد که همیشه در عذاب است اصلاً انسان تائب یادش نیست بد کرده تا خجل بشود اگر آن رنج و درد و خجالت در بهشت باشد که جای عذاب است چه عذابی بدتر از عذاب درونی, تمام این تائبان, تمام این مشرکانی که عمری را به شرک گذراندند [و بعد اسلام آوردند] اینها اصلاً یادشان نیست مشرک بودند خب سلمانها, اباذرها اینها عمری را قبل از اسلام به دین دیگر گذراندند اینها بعد آمدند موحد شدند و پذیرفتند «الإسلام یَجبّ ما قَبله»[22] حالا اگر یادشان باشد که سالیان متمادی در برابر بت سجده میکردند برای آنها شرمی بود, اصلاً تائب در ذهنش نیست که بد کرده این فقط از خدا برمیآید اگر انسانِ تبهکار که توبه کرده در بهشت یادش بیاید که بد کرده است خجل میشود این رسوایی را چه کند این کاری که از خدا ساخته است فقط خدایی است.
پس با علیّ کبیر کسی کار داشته باشد باید بلرزد با غفور رحیم با لطیف با ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾[23] کار داشته باشد بله آن وقت ﴿تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم﴾[24].
استفاده متقنترین دلیل معاد از مناظره با مشرکان
بعد فرمود این جُرم است امر هم از دو طرف نقیض خالی نیست یا توحید حق است یا عدم توحید, یا شرک باطل است یا عدم شرک, هر دو حق باشد نمیشود هر دو باطل باشد نمیشود یا حق با ماست یا حق با شما, عمل زنده است روزی بالأخره باید باشد آنها سؤال میکنند آن روز چه وقت است. این برهانی که قرآن کریم بیان میکند از متقنترین براهین مسئله معاد است برای مسئله معاد هم قبلاً گذشت که چندین برهان اقامه میکنند ولی آنها متوقّف بر ابطال تناسخ است میگویند در عالَم ظلمی هست, هرج و مرجی هست, بیعدالتی هست (یک) جایی باید باشد که به ظلم و بیعدالتی پاسخ داده بشود (دو) اینها هر دو حق است و خدا حکیم است عالِم است پس روزی باید باشد که به کیفر تبهکاران رسیدگی بشود این هم حق است اما هیچ کدام از اینها به تنهایی تا مسئله تناسخ ابطال نشود معاد را ثابت نمیکند آنها که تناسخی هستند این را قبول دارند میگویند خدا هست, حکیم است, عدل است, در عالَم ظلم و جفا و تعدّی هست باید یک وقت تبهکار به کیفر تبهکاریاش برسد, مظلوم، به پاداش مظلومیّتش برسد حق است اما بعد الموت این ارواح تعلّق میگیرند به ابدان دیگر یا مرفّه یا معذّب, یا کیفر است یا پاداش این حل میشود. تا مسئله تناسخ استحالهاش ثابت نشود معاد با این براهین ثابت نمیشود اما این برهانی که در این بخش از آیات قرآن کریم است این بدون توقف بر مسئله استحاله تناسخ حل میشود و آن این است که عالَم که هرج و مرج نیست این همه عقاید و مکاتبی که هست بعضی از مکاتب یقیناً حق است بعضی از مکاتب یقیناً باطل برای اینکه نقیض هم هستند توحید و شرک هر دو حق باشد که ممکن نیست, هر دو باطل باشد که ممکن نیست. جهان, جایی میخواهد که حق و باطل را مشخص کند خب دوباره اگر ارواح بعد از مرگ برگردند به دنیا, دنیا که وضعش همین است دنیا همیشه حق و باطلش مخلوط است پس صحنهای باید باشد که یوم, یوم حق است که هیچ تردیدی, هیچ شکّی, هیچ خلطی, هیچ التقاطی در آنجا نیست.
معاد روز جدا شدن حق از باطل
هو المعاد ما بالأخره روزی میخواهیم که معلوم بشود این جنگ 72 ملت حق با کیست, این همه ملل و نِحلی که پیدا شد حق با کیست, بالأخره میخواهیم بفهمیم این را تناسخی حرفی برای گفتن ندارد برای اینکه بر فرض ارواح که مُردند دوباره برگردند به دنیا, دنیا وضعش همین است هر وقت نبیّای پیدا شد قولش در جامعه مسموع شد چهارتا متنبّی هم در کنارش پیدا شدند, هر وقتی عالِمی پیدا شد محقَّق بود و محقِّق بود چهارتا عالِمنما هم در کنارش هستند هر جا مؤمن پیدا شد چهارتا مؤمننمای منافق هم در کنارش هستند هیچ جا نیست که بدلی نباشد از ربوبیّت گرفته تا مؤمن بودن, از مؤمن بودن گرفته تا ربوبیّت مراحل پنجگانه که این مراحل پنجگانه قبلاً مبسوطاً گذشت که همه جا بدلی دارد اگر خدا میگوید من ربّالعالمین هستم فرعون هم میگوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[25] بالأخره جایی باید باشد که ربّ حقیقی از ربّ باطل و بدلی جدا بشود درباره ربوبیت اینطور است درباره نبوّت اینطور است تا غدیر به پا شده سقیفه هم در کنارش به پا شده بالأخره یک جا باید بشود حل باشد روحانیت همینطور است ایمان هم همینطور است هر جا حقّی پیدا شد چهارتا بدلی هم در کنارش هست و عالَم یا ـ معاذ الله ـ باید بگوییم هرج و مرج است هر که هر چه گفت, گفت یا حساب و کتابی دارد اگر حساب و کتابی دارد کما هو الحق آن میشود مسئله معاد.
ظهور جدایی حق از باطل در قیامت به دست فتّاح مطلق
لذا فرمود اینکه یا ما حقّیم یا شما اینکه ما باید مسئول باشیم یا شما ﴿قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا﴾ ما باید کنار هم جمع بشویم معلوم بشود بالأخره که چه کسی حق دارد خدا هم جامع است ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾,[26] ﴿یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا﴾ بعد این گِره را باز میکند فتح یعنی گشودن, چون لفظ برای روح معنا یا معانی عامه وضع شده فتح یعنی گشودن, تنها کلید نیست که مفتاح در است، بالأخره هر بستهای بخواهد گشوده بشود به آن میگویند فتح و خدای سبحان فتّاح مطلق است بین این مکتبها که گره خورده است خدا فتّاح است بین این آرا و عقاید که معلوم نیست کدام حق است خدا فتاح است بین اخلاق و آداب و رسوم و سنن که معلوم نیست کدام حق است خدا فتّاح است ﴿قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ﴾ با کلید حق این مسائل را حل میکند ما به جایی میرسیم که جا برای سؤال نیست، دیگر آنجا علم حصولی نیست خود واقع, روشن میشود ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ﴾ او گشاینده است. او در دنیا بستهها را باز میکند در سوره مبارکه «انبیا» گذشت که ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[27] اینها بسته بودند ما کم کم باز کردیم راه شیری, ستاره و ماه و سیّارات و سماوات را باز کردیم اینها در آغاز آفرینش رَتْق بودند, بسته بودند ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ اینها بسته بودند ما باز کردیم اینکه میگویند تولید ستاره از همین راههاست. خیلی از چیزهاست که بستهاند ما باز میکنیم لذا او فتّاح است, او ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾[28] است و یومالقیامه هم ﴿یَوْمُ الْفَصْلِ﴾[29] است و مانند آن. فرمود: ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ﴾.
اثبات توحید با فرهنگ محاوره مشرکان و نقد معبودهای آنان
بعد دوباره مسئله توحید را مطرح میکند فرمود آخر شما به دنبال این بتها راه افتادید اینها چه کار کردند برای شما چه کار میکنند؟! سخن از این نیست که اینها ممکنالوجودند یا نه, سخن از این نیست که امکان فقری دارند یا امکان ماهوی دارند به زبان قوم سخن گفتن یک مرحله است, به زبان عقلی و فلسفی حرف زدن یک مرحله دیگر است آن را در لابهلای این مطالب بیان میکنند اما با توده مردم باید به زبان مردم حرف زد. فرمود: ﴿قُلْ أَرُونِیَ﴾ یعنی «أخبرونی» ﴿الَّذِینَ الْحَقْتُم بِهِ﴾ یعنی آنهایی را که شما به الله ملحق کردید به عنوان اینکه شرکای الله هستند «ألحقتم بالله» به عنوان اینکه شرکای الهیاند آنها را به ما نشان بدهید آنها کجا هستند ﴿قُلْ أَرُونِیَ﴾ «أخبرونی» ﴿الَّذِینَ﴾ کسانی را که ﴿الْحَقْتُم﴾ آنها را ملحق کردید به الله به عنوان شرکای الهی ﴿الْحَقْتُم بِهِ شُرَکَاءَ﴾ آنها حرفی برای گفتن ندارند شما خودتان بگو ﴿کَلاَّ﴾ کسی شریک الباری نیست ﴿کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ که مفید حصر است.
جهان شمولی رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)
بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ تو برای همه مردمی, رسالت تو جهانشمول است هر عصر, هر مصر, هر نسل; همگانی و همیشگی. از نظر کلیّت, همگانی است از نظر دوام, همیشگی است اگر رسالتی کلّ افراد انسانی را شامل بشود میشود عام, تمام زمانها را در بربگیرد میشود دائم, کلیّت و دوام دو عنصری است که با رسالت حضرت(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) همراه است لذا میگویند: ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾.
دستور ملّی و منطقهای و بینالمللی قرآن در ارتباط با دیگران
حالا ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ سه منطقه را قرآن در نظر گرفته فرمود همه مسلمان نیستند, همه موحد نیستند ولی ما برای همه برنامه داریم در سه بخش از آیات قرآن کریم هم ملّی و محلّی, هم منطقهای, هم بینالمللی, قرآن دستور دارد که ما با مسلمانها چطور باشیم ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[30] با موحدان چگونه باشیم ﴿تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾[31] اینها مسلمان نیستند ولی موحّدند, با انسانها ولو ملحد چگونه باشیم آن آیه هشت سوره مبارکه «ممتحنه» است که ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ این مضمون آیه هفت و هشت سوره مبارکه «ممتحنه» است که همین آیه در قانون اساسی ما هم آمده که کفاری که کاری با شما ندارند نه راه شما را میبندند نه مزاحم شما هستند نه تحریم میکنند نه مشکلی ایجاد میکنند شما میتوانید روابط حسنه با آنها داشته باشیم در صورتی که هیچ مزاحمتی برای شما ایجاد نکنند خب این بخش سوم است انسان با جهان دارد زندگی میکند اینچنین نیست که قرآن فقط برای حوزه ملّی و محلّی باشد برای حوزه ملّی و محلّی برنامه دارد برای منطقهای که موحّداناند برنامه دارد برای بینالمللی که انسانها هستند ولو مسلمان هم نیستند و کافرند برنامه دارد لذا میشود ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ گاهی میفرماید: ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾,[32] گاهی میفرماید: ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[33] با بشریّت کار دارد, با انسانیّت کار دارد, با همه اینها کار دارد آن بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) همان بیان اسلام است فرمود بالأخره قرآن یک پیامش این است که حالا بر فرض مسلمان نیستید کافر هستید باید آزاد باشید «إن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم»[34] این دستور اسلام است اسلام برنامهاش نسبت به کافران این است که بالأخره آزادمنش باشید یک ادب اجتماعی داشته باشید «إن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم» این هم همین است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ ما بشارت میدهیم درباره فضایل و انذار میکنیم درباره رذایل; لکن اکثر مردم نمیدانند که کجا باید بروند.
اما یکی از سؤالاتی که مربوط به بحث دیروز بود درباره جریان کعبه درست است کعبه را کعبه گفتند چون مکعب شکل است. مستحضرید مکعب, شش سطح دارد حالا این سطوح ششگانهاش گاهی به عمق است گاهی به ارتفاع, گاهی انسان حوضی حفر میکند یا استخری حفر میکند یک وقت اتاقی میسازد این یا مکعّب مربعی است یا مکعّب مستطیل لازم نیست طول و عرضش یکسان باشد ارتفاع یا عمق هم بشرح ایضاً همانطوری که ممکن است طولش بیش از عرض باشد, ارتفاع یا عمقش هم ممکن است بیش از طول و عرض باشد; منتها حالا باید بررسی کنید الآن مشکل این مردم مکه این است که آنها میگویند عرفاً این سازههایی که ما درست کردیم این طواف دور کعبه است آیا شرعاً منعی دارد یا نه؟ آنها مشکل عرفی ندارند میگویند عرف بر این است که کسی روی این سازهها حرکت میکند این طواف است که در بحث دیروز اشاره شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره نساء, آیه 85.
[2] . سوره نساء, آیه 85.
[3] . سوره حج, آیه 39.
[4] . سوره یس, آیه 82.
[5] . سوره نحل, آیه 50.
[6] . سوره رعد, آیه 28.
[7] . سوره زمر, آیه 23.
[8] . الامالی (شیخ صدوق), ص169.
[9] . الامالی (شیخ صدوق), ص179.
[10] . المناقب, ج1, ص179.
[11] . التفسیر الکبیر، ج 5، ص 302.
[12] . تفسیر القرآن الکریم (صدرا), ج1, ص375 و ج4, ص321.
[13] . البلد الأمین, ص362 ـ 364.
[14] . الصحیفة السجادیة, دعای 48.
[15] . الصحیفة السجادیة, دعای 32.
[16] . سوره زلزال, آیه 7.
[17] . سوره نجم, آیه 39.
[18] . سوره طور, آیه 21.
[19] . سوره مدثر, آیه 38.
[20] . سوره فرقان, آیه 70.
[21] . سوره بقره, آیه 271.
[22] . الخلاف (شیخ طوسی), ج5, ص469 و 548 و ج6, ص117.
[23] . سوره اعراف, آیه 151.
[24] . سوره رعد, آیه 28.
[25] . سوره نازعات, آیه 24.
[26] . سوره آلعمران, آیه 9.
[27] . سوره انبیاء, آیه 30.
[28] . سوره انعام, آیه 57.
[29] . سوره صافات, آیه 21.
[30] . سوره حجرات, آیه 10.
[31] . سوره آلعمران, آیه 64.
[32] . سوره مدثر, آیه 36.
[33] . سوره مدثر, آیه 31.
[34] . اللهوف, ص120.
- تقابل منشأ پرستش مشرکین در برابر بتها با عدم مالکیت آنها؛
- حقیقی بودن شفاعت عندالله و بی بهره گی بتها از آن؛
- تفاوت اذن الهی در امور تکوینی و تشریعی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ حَتَّی إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (23) قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ (24) قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (26) قُلْ أَرُونِیَ الَّذِینَ الْحَقْتُم بِهِ شُرَکَاءَ کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (27) وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (28) وَیَقُولُونَ مَتَی هذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (29) قُل لَکُم میعَادُ یَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ(30)﴾
تقابل منشأ پرستش مشرکین در برابر بتها با عدم مالکیت آنها
فرمود شما اگر غیر خدا را میخواهید بپرستید منشأ این پرستشِ شما, نیازی است که به آنها دارید آنها هیچگونه قدرتی ندارند که نیاز شما را رفع کنند برای اینکه مالک هیچ چیزی نیستند لا بالاستقلال, لا بالشرکه, چه اینکه ظهیر مالک هم نیستند پس «و لا استقلال و لا شرکة و لا مظاهرة».
حقیقی بودن شفاعت عندالله و بیبهرهگی بتها از آن
میماند مسئله شفاعت که بحثش گذشت. شفاعت یک مقام حقیقی است در دنیا با امور اعتباری, شفاعت حاصل میشود نظیر ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً﴾[1] حکمش چیست, ﴿مَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً﴾[2] حکمش چیست که در سوره مبارکه «نساء» بحثش گذشت اینها که میانجی هستند برای انجام کاری, فرمود اگر شفاعت، حسنه باشد که پاداش به همراه دارد و اگر شفاعت سیّئه باشد کسی واسطه کاری باشد که آن کار نامشروع است مشکل دارد این شفاعت در دنیاست با امور اعتباری اما شفاعت عند الله یک امر حقیقی است مقام حقیقی است نصیب هر کس نمیشود و شفاعت هم برای اولیای الهی است برای ملائکه است و مانند آن, پس امر اعتباری نیست بر خلاف شفاعت مطرح شده در سوره «نساء» که امر اعتباری است.
تفاوت اذن الهی در امور تکوینی و تشریعی
اذنهایی که خدای سبحان به فرشتهها میدهد یک اذن تکوینی است در اذنهای تشریعی بین آن اذندهنده و آن فعل, اراده مأذون فاصله است مثل ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[3] خدای سبحان اذنِ جهاد به مسلمانها در مدینه داد اذن الهی از یک طرف, فعل خارجیِ مجاهدان از طرف دیگر, ارادهٴ مجاهدان بین اذن خدا و فعل خودشان فاصله است از طرف سوم. اذنها همینطور است اما در اذن تکوینی, اذن الهی همان امر الهی است اینچنین نیست که خدا اذن بدهد یعنی دستور بدهد بعد این موجود مأذون مختار باشد و با واسطه کار انجام بدهد مثل اینکه ما بخواهیم ببینیم به چشممان اذن دیدن میدهیم این همان امر است اینطور نیست که در نظام تکوین اگر کسی اذن داد بین اذنِ آن اذندهنده و فعلِ خارجی, اراده مأذون, متخلِّل باشد لذا تعبیر فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾[4] از دو طرف این واسطه را نفی کرد یکی اینکه فرمود امر خدا بلا حالة مترقّبة امتثال میشود از طرفی هم درباره فرشتهها فرمود: ﴿یَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾[5] این طور نیست که بعد حالا فکر بکنند تصمیم بگیرند بعد اراده انجام بدهند که گاهی بکنند گاهی نکنند, اراده اینها فانی در اراده ذات اقدس الهی است آنجا که نظام, نظام تشریع نیست نظام تکوین است لذا ﴿یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ پس از دو طرف، این واسطه منفی است منتها اینها محتاج به اذناند اذن خدای سبحان در حقیقت امر است نسبت به اینها اذن حساب میشود نسبت به خدای سبحان امر حساب میشود.
ارتباط با «علیّ کبیر» سبب خوف و فزع فرشتگان و انسانهای کامل
اینها چون با علیّ کبیر در ارتباطاند در فزعاند یک وقت است که انسان با غفور رحیم در ارتباط است این را فرمود: ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[6] با رئوف, با رحیم, با غفور انسان در ارتباط است این قلب آرام میشود اما تا بخواهد با غفور و رئوف و رحیم ارتباط پیدا کند ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ اینکه در سوره «زمر» فرمود اینها را قشعریره و لرزه میگیرد برای اینکه تا به محلّ امن برسند طول میکشد بعد ﴿ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾[7] اول ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ میلرزند, وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) هنگامی که برای نماز برمیخاست «ترتعدّ فرائصه»[8] این دو طرف پهلویشان میلرزید اینها با علیّ کبیر کار دارند نه با غفور رحیم, بعدها که با غفور رحیم کار دارند آرام میشوند خب چرا صدای وجود مبارک امام صادق در هنگام تلبیه میگرفت آنطور ناله میکرد میگفت من میترسم بگویم «لبیک» به من بگویند «لا لبیک»[9] او با علیّ کبیر کار دارد در ذیل آیه هم سخن از علیّ کبیر است نه غفور رحیم, اگر فرشتگان با علیّ کبیر رابطه دارند خب میلرزند در فزعاند اینکه جبرئیل(سلام الله علیه) گفت: «لو دَنوتُ انملة لاحترقت»[10] همین است آنجا مگر جای هر کسی هست.
عقلی بودن خوف محصولی از ارتباط با «علی کبیر»
این خوف, خوف عقلی است نه خوف نفسی, انسان وقتی وارد حرم شد چطور حریم میگیرد احساس ادب میکند قدری خودش را کنار میکشد آنجا که ترس نفسی که نیست, ترس از مار و عقرب که نیست; احترام میکند یعنی چه, یعنی حریم میگیرند ما به فلان شخص احترام میکنیم یعنی چه؟ یعنی خیلی نزدیکش نمیشویم حریم میگیریم, حرم رفتیم احترام میکنیم یعنی چه؟ یعنی حریم میگیریم, اگر کسی حرمت عقلی را بخواهد رعایت کند حریم عقلی میگیرد نه حریم نفسی, اگر کسی با علیّ کبیر کار دارد و علیّ کبیر را میشناسد میلرزد لذا در فزع است.
ازاله خوف با نگاه محبت آمیز الهی
وقتی اذن صادر شد ﴿فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ﴾ که در بحث دیروز گذشت همان کاری که از باب اِفعال برمیآید که الف آن برای ازاله است از از تفعیل هم برمیآید که این تشدیدش برای ازاله است اگر «أغدّ البعیر»[11] یعنی اَزال غدد آن را, ﴿فُزِّعَ﴾ یعنی «زالَ فزعهم» وقتی ذات اقدس الهی با لطف و مِهر و جمال به اینها مینگرد فزع اینها برطرف میشود آنگاه اینها چون درجاتی دارند آن افراد ابتدایی یا میانی از آن افراد عالی سؤال میکنند ﴿مَاذَا قَالَ رَبُّکُمْ﴾ چون آنجا هم بعضی مطیعاند بعضی مطاع, آنها هم ﴿قَالُوا الْحَقَّ﴾. پس شفاعت یک امر حقیقی است نه امر اعتباری و اذن هم اذن تکوینی است نه اعتباری; اذن تکوینی همان امر تکوینی الهی است در امر تکوینی بین امر آمر و تحقّق مأموربه فاصلهای نیست.
تبیین احتیاج همه انسانها به شفاعت اولیای الهی
میماند مسئله شفاعت, همگان محتاج به شفاعت اولیای الهی هستند بعضیها برای اینکه دوزخ نروند, بعضیها برای اینکه دوزخ رفتهاند تخفیف عذاب در دوزخ حاصل بشود, گروه سوم نیازمند به شفاعتاند تا از دوزخ نجات پیدا کنند وارد اعراف بشوند, گروه چهارم محتاجاند که از اعراف وارد بهشت بشوند, گروه پنجم بهشتیاناند که محتاج به شفاعتاند برای ترفیع درجه, همه انسانها چه مؤمن چه غیر مؤمن، محتاج شفاعت اولیای الهی هستند.
اختصاص آخرین مرتبه شفاعت برای خدا
در مراحل نهایی که کسی قدرت شفاعت ندارد یا حوصله شفاعت ندارد ظرفیت شفاعت ندارد آنجا در آن روایات هست که «وَ آخر مَن یشفع هو أرحم الراحمین»[12] آخرین شفیع خود خدای سبحان است او شفاعت میکند; یعنی اسمی از اسمای الهی نزد اسم دیگری از اسمای الهی شفاعت میکند در این دعاهای نورانی امام سجاد در صحیفه سجادیه هست که خدایا! از عِقاب تو نمیشود پناهنده شد مگر به رحمت تو, یکی از اسمای حسنای خدای سبحان مُجیر بودن است این دعای «مُجیر» از دعاهای نورانی ماست یعنی او ما را پناه میدهد در این دعا مکرّر میگوییم «یا مجیر»[13] در آن دعای صحیفه هست که «لا یُجیر مِن عِقابک الاّ رحمتک»[14] در بخشی از دعاها عرض میکند خدایا! نماز شب خیلی مهم است اما ما حتی نمیتوانیم به نماز شبمان هم پناهنده بشویم که نماز شب مشکل ما را حل کند «لا أستجیر بتهجّدی لیلاً»[15] من بخواهم به نماز شبم پناهنده بشوم که به وسیله نماز شب مشکل مرا حل کنی این نیست «لا أستجیر بتهجّدی لیلاً» خب «آخر من یشفع هو ارحم الراحمین» اگر کسی با علیّ کبیر کار دارد با فزع است مگر نشناسند اینکه ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ﴾ برای همین است اگر اسمای الهی مثل لطیف, رئوف, بخشنده, غفّار و امثال ذلک ظهور کرد خب انسان آرام میشود.
بیان سزاوار پرستش بودن خدا با رازقیت او
بعد فرمود شما غیر خدا را میپرستید هیچ کاری از آنها ساخته نیست ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آنها پاسخی برای گفتن ندارند تو در جواب بگو خدا ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ خب اگر الله, رازق است رازق را باید پرستید پس الله را باید پرستید کسی که کاری از او ساخته نیست نباید معبود باشد پس اینها معبود نیستند دو قیاس است یکی اثباتی, یکی نفیای, حدّ وسطش رازق بودن و رازق نبودن است.
اثبات هدایت و گمراهی همراه با ادب در مناظره
بعد ادب مناظره هم این است که بفرماید یا ما یا شما; منتها حق را در لابهلای این لف و نشر مرتب بیان فرمود: ﴿إِنَّا﴾ مقدم, ﴿أَوْ إِیَّاکُمْ﴾ دومی, ﴿لَعَلَی هُدیً﴾ که لفّ و نشرش مرتب است ما بر هدایتیم ﴿أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ یعنی شما, منتها این را طرزی بیان میکند که عصبیّت را نمیشوراند چه اینکه در تعبیر دیگر هم فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ یک طرفش بالأخره جُرم است چرا؟ برای اینکه یک طرف حق است ما میگوییم توحید, شما نفی میکنید شما میگویید شرک ما نفی میکنیم بین شرک و لا شرک, بین توحید و لا توحید چون نقیض هم هستند نه جمع ممکن است نه رفع ممکن است; لذا هر دو حق باشد نیست, هر دو باطل باشد نیست, یکی یقیناً حق است یکی یقیناً باطل این راهِ منطقی آیه است حالا اگر شرک و لا شرک هر دو نمیتواند حق باشد توحید و لا توحید هر دو نمیتواند حق باشد یکی حق است یکی باطل, یکی جُرم است یکی جرم نیست حالا یا ما مجرمیم یا شما ولی درباره شما نفرمود که «لا تسألون عمّا أجرمنا و لا نسأل عمّا تُجرمون» این هم ادب رسول خداست فرمود: ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ خب اگر دیگری بود میگفت «لا تسئلون عمّا أجرمنا و لا نسئل عمّا تُجرمون» اما این برای اینکه خُلق حَسن داشته باشد و بتواند جامعه را به این لطافت جذب کند هم در تعبیر آیه 24 آن ادب مناظره را رعایت کرد فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ هم آیه 25 فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ (یک) ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ نه «عمّا تجرمون» (دو) چرا, برای اینکه عمل زنده است.
اقامه برهان بر عدم امکان رهایی انسان از اعمال خویش
هیچ کسی نمیتواند بگوید این عمل رخت بربست باد این را برد, هیچ ممکن نیست موجودی که در عالَم محقّق شد این از جای خودش کَنده بشود بله, شیئی که در جای خودش هست در جای دیگر وجود ندارد ولی در جای خودش هست لذا هیچ عملی معدومِ محض نمیشود هر چیزی که یافته شد در جای خودش ثبت است لذا ﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ﴾[16] حالا که هر عملی در موطن خود ثبت است ما عُطله و بیکار در عالَم هستی نداریم که موجودی رها باشد به جایی مرتبط نباشد این اصل دوم, مگر میشود چیزی موجود باشد نه لوازمی داشته باشد نه ملزوماتی داشته باشد, نه ملازماتی داشته باشد, نه مقارناتی داشته باشد اینطور که نیست هر چیزی موجود است حتماً با امری دست به گریبان است برای اینکه نظام. نظام علّی است اگر معلولِ علتی است به علت وابسته است, اگر علتِ معلولی است معلول را به دنبال خود دارد مگر میشود موجودی در عالَم محقق باشد و به هیچ جا مرتبط نباشد اصل دوم, اصل سوم این است که تنها جایی که عمل به آن مرتبط است و آن را رها نمیکند عامل اوست که ﴿لَیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَی﴾[17] این حصر است هیچ ممکن نیست عملی که ما بیست سال قبل, ده سال قبل انجام دادیم ما را رها بکند ممکن است ما یادمان برود ولی آن عمل ما را رها نمیکند برای اینکه نه نظام, نظام رهاست نه این عمل, عاملش را رها میکند لذا انسان درگیر عمل خودش است ﴿کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ﴾,[18] ﴿کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِینَةٌ﴾[19] و مانند آن.
پرسش: توبه...؟
امکان تبدیل سیئات اعمال به حسنات به وسیله توبه
پاسخ: توبه, عمل را تبدیل میکند شما میبینید در نظام احسن ذات اقدس الهی این کودِ بدبو را به صورت یاس در میآورد ما تا زندهایم جا برای تغییر و تبدیل و تحوّل هست این عمل زشت را ذات اقدس الهی ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾ هر روز این کودها را خدای سبحان دارد به صورت عطر یاس در میآورد این کارِ توبه ما هم همینطور است این قاذورات هم همینطور است این سیّئات بدبو هم همینطور است توبه, تحوّلی در تائب ایجاد میکند ﴿یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ﴾[20] اول ﴿یُکَفِّرُ﴾[21] است; یعنی پوشاندن است مستور کردن است که آبروی آدم نرود مثل اینکه کود را اول زیر خاک میکنند بعد کم کم تبدیل میشود به گُل یاس اینچنین نیست که این میوههای طیّب و طاهر از جای دیگر در بیاید. همین تبدیل, همین تغییر, همین تحول که در نظام خارج هست در نظام اعمال و اخلاق و عقاید ما هم هست این کارِ توبه است توبه از بین نمیبرد آن را تبدیل میکند آن وقت انسان میشود طیّب و طاهر.
محو شدن آثار گناه بعد از توبه با لطف الهی
آنقدر خدا مهربان و لطیف است کاری میکند که از غیر او ابدا ساخته نیست الآن اگر کسی نسبت به ما جفا بکند حداکثر کاری که ما میتوانیم بکنیم چیست, این است که به رخ او نکشیم (یک) برای کسی هم نگوییم (دو) هر وقت او را دیدیم نسبت به او احسان بکنیم (سه) دیگر بیش از این مقدور ما نیست اما او هر وقت یادش است که نسبت به ما بد کرد شرمنده است ما بخواهیم آن شرم درونی او را برطرف بکنیم مقدور ما نیست چه کار بکنیم, اما خدا این کار را میکند اصلاً حُرّ(سلام الله علیه) در بهشت یادش نیست که با پسر پیغمبر چه کرد, اگر باشد که همیشه در عذاب است اصلاً انسان تائب یادش نیست بد کرده تا خجل بشود اگر آن رنج و درد و خجالت در بهشت باشد که جای عذاب است چه عذابی بدتر از عذاب درونی, تمام این تائبان, تمام این مشرکانی که عمری را به شرک گذراندند [و بعد اسلام آوردند] اینها اصلاً یادشان نیست مشرک بودند خب سلمانها, اباذرها اینها عمری را قبل از اسلام به دین دیگر گذراندند اینها بعد آمدند موحد شدند و پذیرفتند «الإسلام یَجبّ ما قَبله»[22] حالا اگر یادشان باشد که سالیان متمادی در برابر بت سجده میکردند برای آنها شرمی بود, اصلاً تائب در ذهنش نیست که بد کرده این فقط از خدا برمیآید اگر انسانِ تبهکار که توبه کرده در بهشت یادش بیاید که بد کرده است خجل میشود این رسوایی را چه کند این کاری که از خدا ساخته است فقط خدایی است.
پس با علیّ کبیر کسی کار داشته باشد باید بلرزد با غفور رحیم با لطیف با ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾[23] کار داشته باشد بله آن وقت ﴿تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم﴾[24].
استفاده متقنترین دلیل معاد از مناظره با مشرکان
بعد فرمود این جُرم است امر هم از دو طرف نقیض خالی نیست یا توحید حق است یا عدم توحید, یا شرک باطل است یا عدم شرک, هر دو حق باشد نمیشود هر دو باطل باشد نمیشود یا حق با ماست یا حق با شما, عمل زنده است روزی بالأخره باید باشد آنها سؤال میکنند آن روز چه وقت است. این برهانی که قرآن کریم بیان میکند از متقنترین براهین مسئله معاد است برای مسئله معاد هم قبلاً گذشت که چندین برهان اقامه میکنند ولی آنها متوقّف بر ابطال تناسخ است میگویند در عالَم ظلمی هست, هرج و مرجی هست, بیعدالتی هست (یک) جایی باید باشد که به ظلم و بیعدالتی پاسخ داده بشود (دو) اینها هر دو حق است و خدا حکیم است عالِم است پس روزی باید باشد که به کیفر تبهکاران رسیدگی بشود این هم حق است اما هیچ کدام از اینها به تنهایی تا مسئله تناسخ ابطال نشود معاد را ثابت نمیکند آنها که تناسخی هستند این را قبول دارند میگویند خدا هست, حکیم است, عدل است, در عالَم ظلم و جفا و تعدّی هست باید یک وقت تبهکار به کیفر تبهکاریاش برسد, مظلوم، به پاداش مظلومیّتش برسد حق است اما بعد الموت این ارواح تعلّق میگیرند به ابدان دیگر یا مرفّه یا معذّب, یا کیفر است یا پاداش این حل میشود. تا مسئله تناسخ استحالهاش ثابت نشود معاد با این براهین ثابت نمیشود اما این برهانی که در این بخش از آیات قرآن کریم است این بدون توقف بر مسئله استحاله تناسخ حل میشود و آن این است که عالَم که هرج و مرج نیست این همه عقاید و مکاتبی که هست بعضی از مکاتب یقیناً حق است بعضی از مکاتب یقیناً باطل برای اینکه نقیض هم هستند توحید و شرک هر دو حق باشد که ممکن نیست, هر دو باطل باشد که ممکن نیست. جهان, جایی میخواهد که حق و باطل را مشخص کند خب دوباره اگر ارواح بعد از مرگ برگردند به دنیا, دنیا که وضعش همین است دنیا همیشه حق و باطلش مخلوط است پس صحنهای باید باشد که یوم, یوم حق است که هیچ تردیدی, هیچ شکّی, هیچ خلطی, هیچ التقاطی در آنجا نیست.
معاد روز جدا شدن حق از باطل
هو المعاد ما بالأخره روزی میخواهیم که معلوم بشود این جنگ 72 ملت حق با کیست, این همه ملل و نِحلی که پیدا شد حق با کیست, بالأخره میخواهیم بفهمیم این را تناسخی حرفی برای گفتن ندارد برای اینکه بر فرض ارواح که مُردند دوباره برگردند به دنیا, دنیا وضعش همین است هر وقت نبیّای پیدا شد قولش در جامعه مسموع شد چهارتا متنبّی هم در کنارش پیدا شدند, هر وقتی عالِمی پیدا شد محقَّق بود و محقِّق بود چهارتا عالِمنما هم در کنارش هستند هر جا مؤمن پیدا شد چهارتا مؤمننمای منافق هم در کنارش هستند هیچ جا نیست که بدلی نباشد از ربوبیّت گرفته تا مؤمن بودن, از مؤمن بودن گرفته تا ربوبیّت مراحل پنجگانه که این مراحل پنجگانه قبلاً مبسوطاً گذشت که همه جا بدلی دارد اگر خدا میگوید من ربّالعالمین هستم فرعون هم میگوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[25] بالأخره جایی باید باشد که ربّ حقیقی از ربّ باطل و بدلی جدا بشود درباره ربوبیت اینطور است درباره نبوّت اینطور است تا غدیر به پا شده سقیفه هم در کنارش به پا شده بالأخره یک جا باید بشود حل باشد روحانیت همینطور است ایمان هم همینطور است هر جا حقّی پیدا شد چهارتا بدلی هم در کنارش هست و عالَم یا ـ معاذ الله ـ باید بگوییم هرج و مرج است هر که هر چه گفت, گفت یا حساب و کتابی دارد اگر حساب و کتابی دارد کما هو الحق آن میشود مسئله معاد.
ظهور جدایی حق از باطل در قیامت به دست فتّاح مطلق
لذا فرمود اینکه یا ما حقّیم یا شما اینکه ما باید مسئول باشیم یا شما ﴿قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا﴾ ما باید کنار هم جمع بشویم معلوم بشود بالأخره که چه کسی حق دارد خدا هم جامع است ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾,[26] ﴿یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا﴾ بعد این گِره را باز میکند فتح یعنی گشودن, چون لفظ برای روح معنا یا معانی عامه وضع شده فتح یعنی گشودن, تنها کلید نیست که مفتاح در است، بالأخره هر بستهای بخواهد گشوده بشود به آن میگویند فتح و خدای سبحان فتّاح مطلق است بین این مکتبها که گره خورده است خدا فتّاح است بین این آرا و عقاید که معلوم نیست کدام حق است خدا فتاح است بین اخلاق و آداب و رسوم و سنن که معلوم نیست کدام حق است خدا فتّاح است ﴿قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ﴾ با کلید حق این مسائل را حل میکند ما به جایی میرسیم که جا برای سؤال نیست، دیگر آنجا علم حصولی نیست خود واقع, روشن میشود ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ﴾ او گشاینده است. او در دنیا بستهها را باز میکند در سوره مبارکه «انبیا» گذشت که ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾[27] اینها بسته بودند ما کم کم باز کردیم راه شیری, ستاره و ماه و سیّارات و سماوات را باز کردیم اینها در آغاز آفرینش رَتْق بودند, بسته بودند ﴿أَوَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا﴾ اینها بسته بودند ما باز کردیم اینکه میگویند تولید ستاره از همین راههاست. خیلی از چیزهاست که بستهاند ما باز میکنیم لذا او فتّاح است, او ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾[28] است و یومالقیامه هم ﴿یَوْمُ الْفَصْلِ﴾[29] است و مانند آن. فرمود: ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ﴾.
اثبات توحید با فرهنگ محاوره مشرکان و نقد معبودهای آنان
بعد دوباره مسئله توحید را مطرح میکند فرمود آخر شما به دنبال این بتها راه افتادید اینها چه کار کردند برای شما چه کار میکنند؟! سخن از این نیست که اینها ممکنالوجودند یا نه, سخن از این نیست که امکان فقری دارند یا امکان ماهوی دارند به زبان قوم سخن گفتن یک مرحله است, به زبان عقلی و فلسفی حرف زدن یک مرحله دیگر است آن را در لابهلای این مطالب بیان میکنند اما با توده مردم باید به زبان مردم حرف زد. فرمود: ﴿قُلْ أَرُونِیَ﴾ یعنی «أخبرونی» ﴿الَّذِینَ الْحَقْتُم بِهِ﴾ یعنی آنهایی را که شما به الله ملحق کردید به عنوان اینکه شرکای الله هستند «ألحقتم بالله» به عنوان اینکه شرکای الهیاند آنها را به ما نشان بدهید آنها کجا هستند ﴿قُلْ أَرُونِیَ﴾ «أخبرونی» ﴿الَّذِینَ﴾ کسانی را که ﴿الْحَقْتُم﴾ آنها را ملحق کردید به الله به عنوان شرکای الهی ﴿الْحَقْتُم بِهِ شُرَکَاءَ﴾ آنها حرفی برای گفتن ندارند شما خودتان بگو ﴿کَلاَّ﴾ کسی شریک الباری نیست ﴿کَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾ که مفید حصر است.
جهان شمولی رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)
بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ تو برای همه مردمی, رسالت تو جهانشمول است هر عصر, هر مصر, هر نسل; همگانی و همیشگی. از نظر کلیّت, همگانی است از نظر دوام, همیشگی است اگر رسالتی کلّ افراد انسانی را شامل بشود میشود عام, تمام زمانها را در بربگیرد میشود دائم, کلیّت و دوام دو عنصری است که با رسالت حضرت(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) همراه است لذا میگویند: ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾.
دستور ملّی و منطقهای و بینالمللی قرآن در ارتباط با دیگران
حالا ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ سه منطقه را قرآن در نظر گرفته فرمود همه مسلمان نیستند, همه موحد نیستند ولی ما برای همه برنامه داریم در سه بخش از آیات قرآن کریم هم ملّی و محلّی, هم منطقهای, هم بینالمللی, قرآن دستور دارد که ما با مسلمانها چطور باشیم ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[30] با موحدان چگونه باشیم ﴿تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ﴾[31] اینها مسلمان نیستند ولی موحّدند, با انسانها ولو ملحد چگونه باشیم آن آیه هشت سوره مبارکه «ممتحنه» است که ﴿لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ﴾ این مضمون آیه هفت و هشت سوره مبارکه «ممتحنه» است که همین آیه در قانون اساسی ما هم آمده که کفاری که کاری با شما ندارند نه راه شما را میبندند نه مزاحم شما هستند نه تحریم میکنند نه مشکلی ایجاد میکنند شما میتوانید روابط حسنه با آنها داشته باشیم در صورتی که هیچ مزاحمتی برای شما ایجاد نکنند خب این بخش سوم است انسان با جهان دارد زندگی میکند اینچنین نیست که قرآن فقط برای حوزه ملّی و محلّی باشد برای حوزه ملّی و محلّی برنامه دارد برای منطقهای که موحّداناند برنامه دارد برای بینالمللی که انسانها هستند ولو مسلمان هم نیستند و کافرند برنامه دارد لذا میشود ﴿کَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ گاهی میفرماید: ﴿نَذِیراً لِلْبَشَرِ﴾,[32] گاهی میفرماید: ﴿ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[33] با بشریّت کار دارد, با انسانیّت کار دارد, با همه اینها کار دارد آن بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) همان بیان اسلام است فرمود بالأخره قرآن یک پیامش این است که حالا بر فرض مسلمان نیستید کافر هستید باید آزاد باشید «إن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم»[34] این دستور اسلام است اسلام برنامهاش نسبت به کافران این است که بالأخره آزادمنش باشید یک ادب اجتماعی داشته باشید «إن لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحراراً فی دنیاکم» این هم همین است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً﴾ ما بشارت میدهیم درباره فضایل و انذار میکنیم درباره رذایل; لکن اکثر مردم نمیدانند که کجا باید بروند.
اما یکی از سؤالاتی که مربوط به بحث دیروز بود درباره جریان کعبه درست است کعبه را کعبه گفتند چون مکعب شکل است. مستحضرید مکعب, شش سطح دارد حالا این سطوح ششگانهاش گاهی به عمق است گاهی به ارتفاع, گاهی انسان حوضی حفر میکند یا استخری حفر میکند یک وقت اتاقی میسازد این یا مکعّب مربعی است یا مکعّب مستطیل لازم نیست طول و عرضش یکسان باشد ارتفاع یا عمق هم بشرح ایضاً همانطوری که ممکن است طولش بیش از عرض باشد, ارتفاع یا عمقش هم ممکن است بیش از طول و عرض باشد; منتها حالا باید بررسی کنید الآن مشکل این مردم مکه این است که آنها میگویند عرفاً این سازههایی که ما درست کردیم این طواف دور کعبه است آیا شرعاً منعی دارد یا نه؟ آنها مشکل عرفی ندارند میگویند عرف بر این است که کسی روی این سازهها حرکت میکند این طواف است که در بحث دیروز اشاره شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سوره نساء, آیه 85.
[2] . سوره نساء, آیه 85.
[3] . سوره حج, آیه 39.
[4] . سوره یس, آیه 82.
[5] . سوره نحل, آیه 50.
[6] . سوره رعد, آیه 28.
[7] . سوره زمر, آیه 23.
[8] . الامالی (شیخ صدوق), ص169.
[9] . الامالی (شیخ صدوق), ص179.
[10] . المناقب, ج1, ص179.
[11] . التفسیر الکبیر، ج 5، ص 302.
[12] . تفسیر القرآن الکریم (صدرا), ج1, ص375 و ج4, ص321.
[13] . البلد الأمین, ص362 ـ 364.
[14] . الصحیفة السجادیة, دعای 48.
[15] . الصحیفة السجادیة, دعای 32.
[16] . سوره زلزال, آیه 7.
[17] . سوره نجم, آیه 39.
[18] . سوره طور, آیه 21.
[19] . سوره مدثر, آیه 38.
[20] . سوره فرقان, آیه 70.
[21] . سوره بقره, آیه 271.
[22] . الخلاف (شیخ طوسی), ج5, ص469 و 548 و ج6, ص117.
[23] . سوره اعراف, آیه 151.
[24] . سوره رعد, آیه 28.
[25] . سوره نازعات, آیه 24.
[26] . سوره آلعمران, آیه 9.
[27] . سوره انبیاء, آیه 30.
[28] . سوره انعام, آیه 57.
[29] . سوره صافات, آیه 21.
[30] . سوره حجرات, آیه 10.
[31] . سوره آلعمران, آیه 64.
[32] . سوره مدثر, آیه 36.
[33] . سوره مدثر, آیه 31.
[34] . اللهوف, ص120.
تاکنون نظری ثبت نشده است