- 1048
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 58 تا 62 سوره فرقان
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 58 تا 62 سوره فرقان"
- معنای توکل واقعی؛
- معنای حیات و ممات در مورد خداوند؛
- اختیار انسان؛
- فلسفه خلقت شب و روز؛
- عظمت خلقت آسمان و ستارگان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَتَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاَ یَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَکَفَی بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیراً (58) الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِیراً (59) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً (60) تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِیها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِیراً (61) وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً (62)﴾
بعد از بیان عناصر محوری اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت و پاسخ دادن به برخی از اشکالات آنها فرمود اینها کسانیاند که در اثر رکون به همان صنمیّت و وثنیّت از توحید فاصله گرفتند شما سِمتی جز تبشیر و انذار ندارید مسئول هدایت آنها از نظر تکوین نیستی آنها تکویناً آزادند ﴿مَن شَاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلاً﴾[1] آزادانه دین را میپذیرد ولی تو بدان که خدای سبحان هیچ کدام اینها را رها نمیکند توکّل بکن بر خدایی که دارای این اسمای کمال و جمال و جلال است. معنای توکّل این نیست که تا آنجا که به حسب ظاهر معلوم و مقدور انسان است بگوید من خودم انجام میدهم آن حوادث پیشبینی نشده را به خدا واگذار کند این تبعیض در توکّل است که با توحید سازگار نیست . توکّل معنایش این است که انسان خدا را وکیل خود قرار بدهد هر آدم عاقلی وقتی میخواهد کاری را انجام بدهد که به همه شئون آن کار آگاهی ندارد (یک) بر فرض آگاهی, توان آن را ندارد (دو) وکیل میگیرد (سه) ما نسبت به همه کارهایمان این سه امر را باید رعایت کنیم چون هیچ کاری نیست که ما به جمیع شئونش آگاه باشیم هیچ کاری نیست که ما نسبت به جمیع شئون آن توانمند باشیم چون به جمیع شئون علم نداریم و به جمیع شئون آن کار توانایی نداریم چاره جز این نیست که وکیل بگیریم ﴿وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً﴾[2] پس معنای توکل این نیست که آن مقداری که می توانیم به خودمان اسناد بدهیم آن مقداری که نمیدانیم و نمیتوانیم توکّل کنیم . اگر ما در همه امور به خدای سبحان توکّل کردیم آنگاه آن مدیر و مدبّر گاهی خود ما را اداره میکند آن بخشی که به حسب ظاهر معلوم و مقدور ماست گاهی دیگران را تسخیر میکند آن بخشی که معلوم و مقدور ما نیست آن وقت اگر ما به او توکّل کردیم و او را وکیلِ مفَوَّض و مطلق قرار دادیم او شروع میکند به کار ؛ او خود ما را تدبیر میکند دیگران را تدبیر میکند از مجموعه این دو تدبیر آن مقصد صحیح به دست میآید لذا در سورهٴ <طلاق> فرمود:﴿وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ پس معنای توکّل, تبعیض یا تشریک در کار نیست اگر در سورهٴ <طلاق> فرمود:﴿وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ برای اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾[3] آن وقت توکّل ما ثمربخش میشود پس توکّل, تبعیض در وظیفه نیست که بخشی از کارها را خودمان انجام بدهیم آن مقداری که مقدور ما نیست به عنوان حوادث پیشبینی نشده توکّل کنیم. چرا خدا کافی است برای دو جهت, چرا ﴿مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ برای دو جهت یکی اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ یکی اینکه ﴿ قد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾ او مهندسی عالم را به عهده گرفته برای هر چیزی یک اندازه مشخص قرار داده (یک) نسبت به همه چیز هم قدرت مطلق دارد (دو) خب پس خود ما هم از این دو نظر زیرمجموعه این دو اصلیم یعنی اینکه فرمود: ﴿قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾ برای ما هم یک قدر مشخّصی است که او قرار داده اگر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ خدای سبحان مقصد خود را بالأخره میرسد و میرساند ما هم جزء مقاصد او هستیم در مقام سوم یعنی مقام فعل, بنابراین اگر کسی خدا را وکیل مطلق قرار داد چه اینکه باید او را وکیل مطلق قرار بدهیم, خود ما را او دارد اداره میکند وقتی ما را او دارد اداره میکند ما دیگر نباید نگران باشیم این معنی توکّل است که فرمود: ﴿وَتَوَکَّلْ﴾.
اما نسبت به آن اوصافی که در بحث دیروز گذشت . درباره حیات و ممات به حسب ظاهر ما خیال میکنیم انسانی که در دنیا هست زنده است وقتی از دنیا میرود میمیرد و مرگ را فنا تلقّی میکنیم در حالی که حقیقت حیات و ممات به عدم و مَلکه و امثال ذلک برنمیگردد هر دو امر وجودی است موت, هجرت از دنیا به آخرت است یک نحوه حرکت است حیات, بقای در دنیاست نه بقای در دنیا امر عدمی است نه هجرت از دنیا به آخرت امر عدمی است ولی از آن جهت که ما این مهاجر و مسافر را در دنیا نمیبینیم این فقدان شهود و دیدن را یک امر عدمی تلقّی میکنیم بنابراین انسان یا در دنیا میماند یا مسافر است مثل اینکه کسی در شهر خود یا مقیم است یا مسافر ؛ نه مسافرت امر عدمی است نه اقامه امر عدمی است.
مطلب دیگر اینکه اگر از بالا کسی مسئله مرگ و حیات را نگاه کند میبیند که خدای سبحان که روح را به خود اضافه داد به عنوان اضافه تشریفی که فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[4] این روح که به خدای سبحان اضافه تشریفی دارد در تحت تدبیر و مأموریت اوست چند روزی به او مأموریت میدهد که بدن دنیایی را اداره کند چند روزی او را مأموریت میدهد که بدن برزخی را اداره کند بالأخره ما وقتی که از این دنیا به برزخ میرویم با یک بدن برزخی میرویم تا در قیامت به آن بدن اصلی برگردیم این مأموریت روح است که خدای سبحان گاهی به او دستور میدهد بدن دنیا را اداره کند گاهی دستور میدهد بدن آخرت را اداره کند این نحوه مأموریت و عزل و نصب نسبی است در حقیقت, امر عدمی در کار نیست.
نسبت به ذات اقدس الهی که حیات عین ذات اوست موت نه به معنای تغییر مأموریت نه به معنای هجرت هیچ کدام از اینها آنجا راه ندارد لذا فرمود: ﴿وَتَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاَ یَمُوتُ﴾ او سبّوح است قدّوس است از هر نقص از هر عیب و هر کمالی را هم داراست و هر نعمتی هم از اوست لذا محمود مطلق است و از تبهکاران باخبر است و دیگر نیازی نیست که کسی او را باخبر کند یا پیشنهاد انتقام بدهد برای اینکه ﴿وَکَفَی بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیراً﴾.
پرسش: در همین آیه دلیل بر این است که دیگران میمیرند آن وقت خدا ...
﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾[5] موت یا به معنی مهاجرت است که از دنیا به برزخ رفتن است « تَنتقلون مِن دارٍ الی دار»[6] که در روایات ماست یا نه, قدری بالاتر از این انتقال, تغییر مأموریت است این روح چند صباحی مأمور است از طرف خدا که بدن دنیایی را اداره کند چند صباحی مأمور است که بدن اخروی را اداره کند تا در قیامت به آن بدن اصلی برگردد در هر سه نشئه مأموریت الهی را دارد انجام میدهد.
پرسش:..هم جبری میشویم هم تفویضی
پاسخ: نه, نه جبری میشویم نه تفویضی بلکه امر بین امرین است دیگر, توحید افعالی یعنی توحید افعالی, جبر باطل است تفویض باطل است منتها فرمود بین جبر و تفویض, «أوسع ممّا بین الأرض و السماء»[7] خب پس جبر باطل, تفویض باطل, امر بین امرین حق است این امر بین امرین که حضرت فرمود فاصله بین جبر و تفویض «أوسع ممّا بین الأرض و السماء» برخیها در تقریر اختیار طوریاند که به محدوده جبر نزدیکاند ولی خب جبر نیست برخیها طوریاند که به محدوده تفویض نزدیکاند اما خب تفویض نیست آن هسته مرکزی بین جبر و تفویض را میگویند توحید افعالی ، این توحید افعالی این است که در عین حال که همه کارها به تدبیر الهی است انسان آزاد است این همان صراط مستقیم است که درکش «أدقّ مِن الشعر» است و پیمودن آن هم «أحدّ مِن السیف»[8] بنابراین تمام کارها را او دارد انجام میدهد اختیار ما هم با تدبیر او دارد میگردد
مویی نجنبد از سر ما جز به اختیار آن اختیار هم به کف اختیار اوست
این طور نیست که ما در اختیار, مختار باشیم ما مجبوریم که آزاد باشیم و این آزادی برای ما ضروری است جبر، مستحیل است اختیار یعنی < امر بین امرین>[9] ضروری است اما خدا مختار است بالذّات, ما مختاریم بالاضطرار «خُلقنا مختارین» ما اگر بخواهیم کاری را به نحو جبر انجام بدهیم نه حرام است نه بعید است بلکه مستحیل است همان طوری که دو دوتا پنجتا مستحیل است جبر مستحیل است نه جبر حرام است یا جبر بد است تفویض هم بشرح ایضاً همان طوری که دو دوتا سهتا مستحیل است تفویض مستحیل است یک انسان بخواهد کاری را مستقل انجام بدهد خب اگر بخواهد در ایجاد مستقل باشد ایجاد فرع بر وجود است باید باشد تا اینکه کار انجام بدهد دیگر وجودش که به دست دیگری است چه کسی میتواند بگوید من مالک هستی خودم هستم پس تفویض ، مستحیل است جبر هم معنایش بیارادگی است بیاختیاری است بیفکری است مگر میشود ما کاری را بیفکر و اراده انجام بدهیم کسی بخواهد طنز بگوید بخواهد شوخی کند فکر میکند یک وقت است دست کسی را میگیرند از جایی به جایی بیرون می برند این مورد فعل است نه مصدر فعل این نه جبر است نه تفویض نه اختیار برای اینکه فاعل نیست جبر و تفویض و اختیار و توحید افعالی اقسام چهارگانه فاعلیّتِ فاعل است اگر زید را از جایی گرفتند بیرون بردند این مورد فعل است این فاعل نیست این نه جبر است نه تفویض است نه اختیار است نه توحید افعالی اما اگر بخواهد کار انجام بدهد مصدر فعل باشد فاعل باشد مستحیل است, مستحیل یعنی مستحیل این محال است کاری را بیاراده انجام بدهد. بنابراین ما مجبوریم که آزاد باشیم این آزادی را به ما دادند آن طوری که دو دوتا چهارتا را دادند هیچ ممکن نیست کسی بگوید من مضطرّ بودم اختیار از دست من گرفته شد یک وقت است انسان مضطر میشود واجبی را ترک کند یا حرامی را مرتکب بشود اما این کار, کار اختیاری است از آن طرف آن حرمت برداشته شد «رُفع عن امّتی تسع»[10] ولی انسان اگر کاری را انجام بدهد که فاعل باشد الاّ ولابد اختیار است یعنی جبر مستحیل است تفویض مستحیل است و < امر بین امرین >[11] حق است منتها آنهایی که توحید کاملتری دارند به این هسته مرکزی<بین امرین> نزدیکاند یا در متن این<امر بین امرین>اند دیگران یک مقدار به تفویض یک مقدار به جبر نزدیکاند خب.
پرسش ...
پاسخ: این تثبیت اختیار است , تأکید اختیار است ما را مختار خلق کردند اگر ما مضطرّیم که آزاد باشیم این تثبیت اختیار است تأکید اختیار است اختیار محال است از ما زائل بشود آزادی محال است از ما زائل بشود ما آزادیم چه در معصیت چه در اطاعت.
فرمود این خدای سبحان گذشته از آن اوصاف کمالی یاد شده کلّ سپهر را آفرید (یک) همه در پیشگاه او خاضع و خاشعاند (دو) همان طوری که سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) در ذیل آیه 45 به بعد مطلبی فرمودند که مورد نظر بود اینجا هم همان مطلب را میفرمایند . ایشان در ذیل آیه 45 فرمودند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی رَبِّکَ﴾ تا نُه آیه بعد درصدد بیان توحید و اسرار توحید و نظم توحید و پی بردن به وحدانیّت خدا نیست[12] الآن اینجا در ذیل آیه ﴿تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً﴾ هم همین فرمایش را میفرمایند, میفرمایند سیاق آیات درصدد نظم توحیدی نیست که برهان توحید اقامه کند که مسئله بشود مسئله کلامی بلکه سیاق در این جهت است که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینها را به سجده و اسلام دعوت میکند اینها مستکبرانه جواب منفی میدهند در حالی که همه موجودات دارند خدا را عبادت میکنند اگر اینها خدا را عبادت نکردند آسیبی نمیرسد برای اینکه کلّ نظام برده و بنده خداست سیاق ، درصدد استغنای الهی و غنای الهی و عظمت و جلال الهی است که مسجود همگان است نه سیاق ، درصدد این باشد که برهان کلامی اقامه کند که خدا هست[13].
در آنجا سه مطلب بود که به عرض رسید ممکن است که عنصر محوری همان مسئله کلامی باشد ولی اینها در سایه آنها حل بشوند اینجا هم همان مطالب قابل طرح است یعنی مقصود اصلی میتواند مسئله کلامی باشد برهان بر توحید الهی باشد و آن اهداف و مقصودهای طیّب و طاهری که ایشان فرمودند در ضمن اینها حل بشود لذا فرمود خدای سبحان سماوات و ارض و ﴿ما بینهما﴾ را در شش روز آفرید جریان خلقت سماء و ارض در شش روز در [آیه 54]سورهٴ <اعراف> گذشت در[آیه 3] سورهٴ <یونس> گذشت در[آیه 7] سورهٴ <هود> گذشت دیگر اینجا نیازی به توضیح جدید نیست.
﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِیراً﴾ شما اگر بخواهی از کلّ نظام و ساختار سؤال بکنی که چه کسی حق است چه کسی باطل است چه کسی در ضلالت است چه کسی در هدایت است کجا باید سجده کرد به چه کسی باید سجده کرد از خدای سبحان که سؤال بکنی خدا خبیرِ مطلق است.
پرسش ...
پاسخ: اصول اربعه مائه به وسیله خبر واحد رسیده دیگر, فاصله بین اینها و اصول اربعه مائه خبر واحد است دیگر یعنی کتب اربعه میگوید حدّثنی فلان شیخ, فلان شیخ, فلان شیخ از زراره که به خبر واحد میرسد با خبر واحد مشکل فقه حل میشود بلکه کمتر از خبر واحد که خبر واحد اماره است کمتر از خبر واحد که اصل عملی باشد مشکل فقه را حل میکند اما مسائل ما در فقه اکبر است امامت, ولایت, نبوّت, آیات قرآن, درباره وجود مبارک ولیّ عصر, کیفیت حکومت او, کیفیت اشراف او, کیفیت عرضه اعمال به او هر روز اعمال ما را به پیشگاه حضرت میبرند مخصوصاً هفتهای دو روز اینها مطالبی نیست که با خبر واحد بشود حل کرد .
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ قائل ، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که به اینها فرمود: ﴿اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ ، ﴿ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ﴾ حالا یا برای آن است که اوّلین بار است دارند میشوند که الله را میگویند رحمان چون اینها الله را میدانستند الله را معتقد بودند میگفتند ما به الله دسترسی نداریم این بتها را میپرستیم تا ما را به الله نزدیک بکند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾[14] یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[15] الرحمان برای آنها شناختهشده نبود لذا از او به﴿ ما﴾ تعبیر کردند نه به <مَن> بنا بر اینکه <ما> برای غیر ذویالعقول باشد و <مَن> برای ذویالعقول گرچه گاهی به عکس هم استعمال میشود تعبیر به <ما> در این دو مورد که ﴿قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا﴾ دیگر تعبیر به <مَن> نکردند نگفتند «و مَن الرحمن» یا «أنسجد لمن تأمرنا» شاید قصد هتک و اهانت هم داشتند ولی به هر تقدیر رحمان برای آنها شناخته شده نبود الله شناخته شده بود و معتقد بودند که الله موجود است شریک هم ندارد خالق کل اوست ربّ کل هم اوست اله الآلهه هم اوست منتها مشکلات ما را ارباب متفرّقه حل میکنند و واسط بین ما و الله همین ارباب متفرّقه است که این شرک در ربوبیّت بود . وقتی ذات مقدس حضرت فرمود بر پیشگاه حضرت باری فقط باید خضوع کرد آنها میگفتند ما الرحمان را نمیشناسیم ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ از این ﴿تَأْمُرُنَا﴾ که خطاب است معلوم میشود قائل، شخص حضرت است که ﴿وَإِذَا قِیلَ﴾ یعنی شخص پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) قائل ، آن حضرت است و اینها به آن حضرت عرض کردند: ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ اینها همیشه از توحید فاصله داشتند وقتی دعوتنامه جدیدی را میدیدند نفور و رمیدن اینها اضافه میشد ﴿وَزَادَهُمْ نُفُوراً﴾ .
چه اینکه در بحثهای دیگر هم فرمود اینها همیشه اگر سخن از کثرت باشد و شرک باشد همراهاند ﴿وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾[16] سخن از توحید که به میان بیاید اینها مُشمئز میشوند سخن از کثرت آلهه و ارباب به میان بیاید اینها شاداباند اما وقتی سخن از توحید به میان آمده ﴿وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اینجا هم ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ در قبال آن ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾[17] که مردان الهی داشتند اینها ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ است. ﴿تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً﴾ این هم میتواند ناظر به مسئله توحید و برهان کلامی باشد و هم اینکه آنچه را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمود باشد. ایشان فرمود سیاق درباره توحید نیست سیاق درباره این است که اینها خاضع و خاشع نیستند در حالی که کلّ نظام خاضع و خاشعاند[18].
مطلب دیگر آن است که جریان آفرینش شب و روز را قرآن کریم از چند منظر در آیات گوناگون مطرح فرمود یکی بهرههای کلامی و عقلی میخواهد ببرد که اینها نظم دقیق ریاضی دارند (این یک) این نظم دقیق حکایت میکند از وجود ناظم حکیم و مدبّر (دو) پس الله موجودٌ (سه) این بخشی از آیاتی است که خلقت آسمان و زمین و شب و روز را تأمین میکند که اینها را به عنوان آیات میشمارند. بخش دیگر برای منافع و بهرهبرداری بشر است که شب برای استراحت است روز برای کار است اگر همیشه شب بود کار مشکل بود اگر همیشه روز بود کار مشکل بود این منفعتِ توزیع وقت به شب و روز است.
بخش سوم از آیات که روایات ضمن آن تأیید میکند آن است که عبادتهای شب و عبادتهای روز موظّف است و اگر کسی در شب به آن اعمالش نرسید روز میتواند جبران کند یا اگر اعمال مستحبّی روز را نتوانست انجام بدهد شب می تواند تدارک کند اینکه فرمود: ﴿جَعَلَ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً﴾ این کلمه ﴿خِلْفَةً﴾ یک جا در قرآن ذکر شد و آن همینجاست در ذیل این, آن روایت نورانی امام(سلام الله علیه) است که فرمود اگر نماز شبی در شب قضا شد بالأخره روز انجام بدهید دریابید این طور نیست که حالا که شب گذشت بگویید گذشت میشود آن ذکر و عبادت و تسبیح و سجود شب را در روز انجام داد و بالعکس[19] .
پرسش ...
پاسخ: خِلْفه یعنی جانشین دیگر, این جانشین اوست او جانشین اوست اختلاف لیل و النهار که در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> بحث شد آن هم همین است دیگر, در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> آیه 164 آنجا مشخص شد که ﴿إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ﴾ این یعنی چه؟ اختلاف یعنی رفت و آمد اینکه دارد «السلام علیکم یا مختلَف الملائکة »[20] مختلف ملائکهاند یا حرم مختلف ملائکه است یعنی مکان اختلاف فرشتهها ، اختلاف یعنی یک گروه میروند یک گروه دیگر میآیند اینکه فرمود: «اختلاف امّتی رحمة»[21] یعنی رفت و آمد مختلف ملائکه یعنی رفت و آمد یک عدّه ملائکه لیلاند یک عدّه ملائکه نهارند مأموریتهایشان فرق میکند اینها میشود مختلف ملائکه, خِلفه هم همین است یعنی پشت سر هم منتها یکی خلیفه دیگری است چون یک وقت است که سخن از موالات است یعنی یک, دو, سه, چهار, پنج این عنوان اختلاف عنوان خِلفه او را نمیرساند موالات یعنی ترتیب آیات درصدد این نیست که یک شب است و روز است و شب است و روز, آیه به این جهت خلیفه بودن و خلفه بودن و رفت و آمد نظر دارد فرمود آن جانشین این است اگر نماز شبتان در شب فوت شده است روز میتوانی انجام بدهی به قرینه ﴿لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً﴾ آن روایت را در ذیل این حتماً ملاحظه میفرمایید.
درباره درود و ذکر و صلوات و اینها که نسبت به ائمه داریم بحثش گذشت اما صدقاتی که نسبت به وجود مبارک ولیّ عصر داریم این آیا اثر دارد یا ندارد این هم مثل همان درودی است که ما به اهل بیت میفرستیم ما واسط فیض باشیم که به وسیله دعای ما یا کار ما «اللهم کن لولیک» قائد باش ناصر باش حافظ باش به وسیله کار خود دعای خود بین ذات اقدس الهی و وجود مبارک ولیّ عصر قرار بگیریم که واسط در فیض باشیم مسیر فیض باشیم چنین چیزی نیست ما هر چه داریم در کنار مائده و مأدبه این بزرگواران داریم برای خود ما تأدّبی است که این عرض ادب ها را داشته باشیم اما از آن طرف اینها ذات اقدس الهی نسبت به اینها < دائم الفیض> است اینها هم نسبت به خدای سبحان دائمالعبادتاند البته در قوس صعود ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[22] را مرتب میگویند کمالشان را همیشه دارند یا درباره خود رسول خدا دارد که ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾[23] غرض این است که این دعاهای ما این صدقات ما تقرّبی است برای خود ما وگرنه ما با دعای خود یا کار خود بین وجود مبارک ولیّ عصر و خدای سبحان قرار بگیریم که مجرای فیض باشیم واسط در فیض باشیم به وسیله ما فیضی به این ذوات قدسی برسد اینچنین نیست.
فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِیها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِیراً﴾ بُروج یعنی مسکن و منزل در سورهٴ مبارکهٴ <حجر> آنجا گذشت که خداوند بروجی را در آسمان قرار داد ؛ آیه شانزده سورهٴ <حجر> این بود که ﴿وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ﴾ برج حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و تا این دوازده برج, برج یعنی مسکن و مأوا . چند ستاره در یک منزلاند این ستارهها گاهی به صورت گاوند میگویند برج ثور گاهی به صورت گوسفندند میگویند برج حمل گاهی به صورت ترازو هستند میگویند برج میزان گاهی به صورت خرچنگاند میگویند برج سرطان گاهی به صورت شیرند میگویند برج اسد گاهی به صورت ماهیاند که حوت است و مانند اینها . این ستارهها گاهی دورند گاهی نزدیکاند میلیونها فرسخ از هم فاصله دارند ولی ما از دور اینها را نزدیک میبینیم شکل اینها که به صورت ترازو هست یا به صورت ماهی هست یا به صورت خوشه گندم هست باعث شده است که برای اینها نام گذاشتند مثلا میگویند قمر در برج عقرب است اگر این ماه در آن سیری که دارد یا زمین نسبت به او این سیری را که به ما نشان میدهد ما ماه را در برج عقرب ببینیم این میگویند در مسافرت در عقد ازدواج مثلاً مناسب نیست اگر در برج دیگر باشد این مثلاً بینقص است بنابراین بروجی در آسمان هست یعنی منازل (یک) ستارهها در آن بروج در آنجا قرار دارند (دو) و اشکال گوناگون ستارهها برای آن است که از دور اینچنین دیده میشود (این سه) لذا این دوازده برج نام گذاری شده است برای آن صوری که ما از دور میبینیم (چهار) . فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِیها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِیراً﴾ چون سخن از لیل و نهار بود آنچه روز را روشن میکند به نام سراج و آنچه شب را روشن میکند به عنوان قمر را ذکر کردند . در سورهٴ مبارکهٴ <نوح> از شمس تعبیر به سراج کرده است که فرمود :﴿أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً ٭ وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً﴾[24] .
بنابراین منظور از سراج در این آیه همان شمس است فرمود خداوند در آسمانها سراج آفرید و قمر را هم آفرید, اما اساس کار این است که این شمس و قمر با همه این زیبایی و جلال و شکوهی که دارند اصلِ اینها یک مشت دودی بود در سورهٴ مبارکهٴ< فصلت> آیه یازده به بعد به این صورت فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ ﴾ یعنی بعد از اینکه زمین را خلق کرد ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ یک مشت گاز و دود بود خداوند به این سماء و به زمین فرمود: ﴿ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ نه «طائعین» با اینکه تثنیه است از جمع خبر دادند یعنی من و او, او و من یعنی زمین و آسمان ﴿أَتَیْنَا﴾ همراه همه موجودات دیگر ﴿طَائِعِینَ﴾ همه ما با طوع و رغبت در پیشگاه تو حاضریم خب همین آسمان که هنوز ساخته نشده فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ همین دخان را ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ دو روزه هفت آسمان راههای شیری شمس و قمر را آفرید از همین یک مشت دود شمس و قمر آفرید این طور نیست که از جای دیگر نور آورده باشد از برلیان ساخته باشد همین دود است که شمس و قمر کرد یک روز دیگر هم باز همین شمس و قمر را به صورت دود در میآورد ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ همه این ستارههای ثابت و سیّار همه این شمس و قمر را از یک مشت دود ساخت ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ تدبیر هر آسمانی را به مسئول همان آسمان سپرد ﴿وَزَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظاً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾ گاهی کوکبها را به مصباح تشبیه میکند گاهی مصباح را به کوکب تشبیه میکند به تعبیر مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرمود اینجا تشبیه کوکب است به مصباح که فرمود: ﴿وَزَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ﴾ آنچه در سورهٴ مبارکهٴ <نور> گذشت که فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کانها﴾ این زجاجه ﴿کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ﴾[25]تشبیه مصباح به کوکب است[26] این زجاجه به لحاظ آن مصباح کوکب درّی است پس گاهی مصباح یا زجاجه مصباح به کوکب تشبیه میشود گاهی هم کواکب به مصابیح تشیبه میشود از جهت نور دادن ﴿وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 57.
[2] . سوره ٴنساء, آیات 81 ،132 ،171 ؛ سورهٴ احزاب, آیات 3 و 48 .
[3] . سورهٴ طلاق, آیات 2 و 3 .
[4] . سورهٴ حجر, آیهٴ 29؛ سورهٴ ص, آیهٴ 72.
[5] . سورهٴ ملک, آیهٴ 2.
[6] . بحارالانوار،ج37،ص146.
[7] . الکافی،ج1،ص160.
[8] . ر.ک:الکافی،ج8،ص312.
[9] . الکافی،ج1،ص160 .
1.تحف العقول،ص50.
2.الکافی،ج1،ص160.
1.المیزان ،ج15،ص225.
2.المیزان ،ج15،ص235و236.
[14] . سورهٴ زمر, آیهٴ 3.
[15] . سورهٴ یونس, آیهٴ 18.
[16] . سورهٴ زمر, آیهٴ 45.
2.سوره انفال ، آیه 2 .
1. المیزان ، ج 15 ، ص 235 و 236 .
2. من لا یحضره الفقیه، ج1 ، ص 496؛ تهذیب الاحکام ، ج2 ، ص 275.
[20] . ر.ک:من لا یحضره الفقیه،ص610.
[21] . علل الشرائع،1،ص85 .
[22] . سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[23] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 79.
[24] . سورهٴ نوح, آیات 15 و16.
[25] . سورهٴ نور, آیهٴ 35.
2.التبیان فی تفسیر القرآن ، ج 7 ، ص 503 .
- معنای توکل واقعی؛
- معنای حیات و ممات در مورد خداوند؛
- اختیار انسان؛
- فلسفه خلقت شب و روز؛
- عظمت خلقت آسمان و ستارگان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَتَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاَ یَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَکَفَی بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیراً (58) الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِیراً (59) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً (60) تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِیها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِیراً (61) وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً (62)﴾
بعد از بیان عناصر محوری اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت و پاسخ دادن به برخی از اشکالات آنها فرمود اینها کسانیاند که در اثر رکون به همان صنمیّت و وثنیّت از توحید فاصله گرفتند شما سِمتی جز تبشیر و انذار ندارید مسئول هدایت آنها از نظر تکوین نیستی آنها تکویناً آزادند ﴿مَن شَاءَ أَن یَتَّخِذَ إِلَی رَبِّهِ سَبِیلاً﴾[1] آزادانه دین را میپذیرد ولی تو بدان که خدای سبحان هیچ کدام اینها را رها نمیکند توکّل بکن بر خدایی که دارای این اسمای کمال و جمال و جلال است. معنای توکّل این نیست که تا آنجا که به حسب ظاهر معلوم و مقدور انسان است بگوید من خودم انجام میدهم آن حوادث پیشبینی نشده را به خدا واگذار کند این تبعیض در توکّل است که با توحید سازگار نیست . توکّل معنایش این است که انسان خدا را وکیل خود قرار بدهد هر آدم عاقلی وقتی میخواهد کاری را انجام بدهد که به همه شئون آن کار آگاهی ندارد (یک) بر فرض آگاهی, توان آن را ندارد (دو) وکیل میگیرد (سه) ما نسبت به همه کارهایمان این سه امر را باید رعایت کنیم چون هیچ کاری نیست که ما به جمیع شئونش آگاه باشیم هیچ کاری نیست که ما نسبت به جمیع شئون آن توانمند باشیم چون به جمیع شئون علم نداریم و به جمیع شئون آن کار توانایی نداریم چاره جز این نیست که وکیل بگیریم ﴿وَکَفَی بِاللَّهِ وَکِیلاً﴾[2] پس معنای توکل این نیست که آن مقداری که می توانیم به خودمان اسناد بدهیم آن مقداری که نمیدانیم و نمیتوانیم توکّل کنیم . اگر ما در همه امور به خدای سبحان توکّل کردیم آنگاه آن مدیر و مدبّر گاهی خود ما را اداره میکند آن بخشی که به حسب ظاهر معلوم و مقدور ماست گاهی دیگران را تسخیر میکند آن بخشی که معلوم و مقدور ما نیست آن وقت اگر ما به او توکّل کردیم و او را وکیلِ مفَوَّض و مطلق قرار دادیم او شروع میکند به کار ؛ او خود ما را تدبیر میکند دیگران را تدبیر میکند از مجموعه این دو تدبیر آن مقصد صحیح به دست میآید لذا در سورهٴ <طلاق> فرمود:﴿وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ پس معنای توکّل, تبعیض یا تشریک در کار نیست اگر در سورهٴ <طلاق> فرمود:﴿وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ برای اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾[3] آن وقت توکّل ما ثمربخش میشود پس توکّل, تبعیض در وظیفه نیست که بخشی از کارها را خودمان انجام بدهیم آن مقداری که مقدور ما نیست به عنوان حوادث پیشبینی نشده توکّل کنیم. چرا خدا کافی است برای دو جهت, چرا ﴿مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾ برای دو جهت یکی اینکه ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ یکی اینکه ﴿ قد جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾ او مهندسی عالم را به عهده گرفته برای هر چیزی یک اندازه مشخص قرار داده (یک) نسبت به همه چیز هم قدرت مطلق دارد (دو) خب پس خود ما هم از این دو نظر زیرمجموعه این دو اصلیم یعنی اینکه فرمود: ﴿قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیءٍ قَدْراً﴾ برای ما هم یک قدر مشخّصی است که او قرار داده اگر فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ﴾ خدای سبحان مقصد خود را بالأخره میرسد و میرساند ما هم جزء مقاصد او هستیم در مقام سوم یعنی مقام فعل, بنابراین اگر کسی خدا را وکیل مطلق قرار داد چه اینکه باید او را وکیل مطلق قرار بدهیم, خود ما را او دارد اداره میکند وقتی ما را او دارد اداره میکند ما دیگر نباید نگران باشیم این معنی توکّل است که فرمود: ﴿وَتَوَکَّلْ﴾.
اما نسبت به آن اوصافی که در بحث دیروز گذشت . درباره حیات و ممات به حسب ظاهر ما خیال میکنیم انسانی که در دنیا هست زنده است وقتی از دنیا میرود میمیرد و مرگ را فنا تلقّی میکنیم در حالی که حقیقت حیات و ممات به عدم و مَلکه و امثال ذلک برنمیگردد هر دو امر وجودی است موت, هجرت از دنیا به آخرت است یک نحوه حرکت است حیات, بقای در دنیاست نه بقای در دنیا امر عدمی است نه هجرت از دنیا به آخرت امر عدمی است ولی از آن جهت که ما این مهاجر و مسافر را در دنیا نمیبینیم این فقدان شهود و دیدن را یک امر عدمی تلقّی میکنیم بنابراین انسان یا در دنیا میماند یا مسافر است مثل اینکه کسی در شهر خود یا مقیم است یا مسافر ؛ نه مسافرت امر عدمی است نه اقامه امر عدمی است.
مطلب دیگر اینکه اگر از بالا کسی مسئله مرگ و حیات را نگاه کند میبیند که خدای سبحان که روح را به خود اضافه داد به عنوان اضافه تشریفی که فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾[4] این روح که به خدای سبحان اضافه تشریفی دارد در تحت تدبیر و مأموریت اوست چند روزی به او مأموریت میدهد که بدن دنیایی را اداره کند چند روزی او را مأموریت میدهد که بدن برزخی را اداره کند بالأخره ما وقتی که از این دنیا به برزخ میرویم با یک بدن برزخی میرویم تا در قیامت به آن بدن اصلی برگردیم این مأموریت روح است که خدای سبحان گاهی به او دستور میدهد بدن دنیا را اداره کند گاهی دستور میدهد بدن آخرت را اداره کند این نحوه مأموریت و عزل و نصب نسبی است در حقیقت, امر عدمی در کار نیست.
نسبت به ذات اقدس الهی که حیات عین ذات اوست موت نه به معنای تغییر مأموریت نه به معنای هجرت هیچ کدام از اینها آنجا راه ندارد لذا فرمود: ﴿وَتَوَکَّلْ عَلَی الْحَیِّ الَّذِی لاَ یَمُوتُ﴾ او سبّوح است قدّوس است از هر نقص از هر عیب و هر کمالی را هم داراست و هر نعمتی هم از اوست لذا محمود مطلق است و از تبهکاران باخبر است و دیگر نیازی نیست که کسی او را باخبر کند یا پیشنهاد انتقام بدهد برای اینکه ﴿وَکَفَی بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیراً﴾.
پرسش: در همین آیه دلیل بر این است که دیگران میمیرند آن وقت خدا ...
﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ﴾[5] موت یا به معنی مهاجرت است که از دنیا به برزخ رفتن است « تَنتقلون مِن دارٍ الی دار»[6] که در روایات ماست یا نه, قدری بالاتر از این انتقال, تغییر مأموریت است این روح چند صباحی مأمور است از طرف خدا که بدن دنیایی را اداره کند چند صباحی مأمور است که بدن اخروی را اداره کند تا در قیامت به آن بدن اصلی برگردد در هر سه نشئه مأموریت الهی را دارد انجام میدهد.
پرسش:..هم جبری میشویم هم تفویضی
پاسخ: نه, نه جبری میشویم نه تفویضی بلکه امر بین امرین است دیگر, توحید افعالی یعنی توحید افعالی, جبر باطل است تفویض باطل است منتها فرمود بین جبر و تفویض, «أوسع ممّا بین الأرض و السماء»[7] خب پس جبر باطل, تفویض باطل, امر بین امرین حق است این امر بین امرین که حضرت فرمود فاصله بین جبر و تفویض «أوسع ممّا بین الأرض و السماء» برخیها در تقریر اختیار طوریاند که به محدوده جبر نزدیکاند ولی خب جبر نیست برخیها طوریاند که به محدوده تفویض نزدیکاند اما خب تفویض نیست آن هسته مرکزی بین جبر و تفویض را میگویند توحید افعالی ، این توحید افعالی این است که در عین حال که همه کارها به تدبیر الهی است انسان آزاد است این همان صراط مستقیم است که درکش «أدقّ مِن الشعر» است و پیمودن آن هم «أحدّ مِن السیف»[8] بنابراین تمام کارها را او دارد انجام میدهد اختیار ما هم با تدبیر او دارد میگردد
مویی نجنبد از سر ما جز به اختیار آن اختیار هم به کف اختیار اوست
این طور نیست که ما در اختیار, مختار باشیم ما مجبوریم که آزاد باشیم و این آزادی برای ما ضروری است جبر، مستحیل است اختیار یعنی < امر بین امرین>[9] ضروری است اما خدا مختار است بالذّات, ما مختاریم بالاضطرار «خُلقنا مختارین» ما اگر بخواهیم کاری را به نحو جبر انجام بدهیم نه حرام است نه بعید است بلکه مستحیل است همان طوری که دو دوتا پنجتا مستحیل است جبر مستحیل است نه جبر حرام است یا جبر بد است تفویض هم بشرح ایضاً همان طوری که دو دوتا سهتا مستحیل است تفویض مستحیل است یک انسان بخواهد کاری را مستقل انجام بدهد خب اگر بخواهد در ایجاد مستقل باشد ایجاد فرع بر وجود است باید باشد تا اینکه کار انجام بدهد دیگر وجودش که به دست دیگری است چه کسی میتواند بگوید من مالک هستی خودم هستم پس تفویض ، مستحیل است جبر هم معنایش بیارادگی است بیاختیاری است بیفکری است مگر میشود ما کاری را بیفکر و اراده انجام بدهیم کسی بخواهد طنز بگوید بخواهد شوخی کند فکر میکند یک وقت است دست کسی را میگیرند از جایی به جایی بیرون می برند این مورد فعل است نه مصدر فعل این نه جبر است نه تفویض نه اختیار برای اینکه فاعل نیست جبر و تفویض و اختیار و توحید افعالی اقسام چهارگانه فاعلیّتِ فاعل است اگر زید را از جایی گرفتند بیرون بردند این مورد فعل است این فاعل نیست این نه جبر است نه تفویض است نه اختیار است نه توحید افعالی اما اگر بخواهد کار انجام بدهد مصدر فعل باشد فاعل باشد مستحیل است, مستحیل یعنی مستحیل این محال است کاری را بیاراده انجام بدهد. بنابراین ما مجبوریم که آزاد باشیم این آزادی را به ما دادند آن طوری که دو دوتا چهارتا را دادند هیچ ممکن نیست کسی بگوید من مضطرّ بودم اختیار از دست من گرفته شد یک وقت است انسان مضطر میشود واجبی را ترک کند یا حرامی را مرتکب بشود اما این کار, کار اختیاری است از آن طرف آن حرمت برداشته شد «رُفع عن امّتی تسع»[10] ولی انسان اگر کاری را انجام بدهد که فاعل باشد الاّ ولابد اختیار است یعنی جبر مستحیل است تفویض مستحیل است و < امر بین امرین >[11] حق است منتها آنهایی که توحید کاملتری دارند به این هسته مرکزی<بین امرین> نزدیکاند یا در متن این<امر بین امرین>اند دیگران یک مقدار به تفویض یک مقدار به جبر نزدیکاند خب.
پرسش ...
پاسخ: این تثبیت اختیار است , تأکید اختیار است ما را مختار خلق کردند اگر ما مضطرّیم که آزاد باشیم این تثبیت اختیار است تأکید اختیار است اختیار محال است از ما زائل بشود آزادی محال است از ما زائل بشود ما آزادیم چه در معصیت چه در اطاعت.
فرمود این خدای سبحان گذشته از آن اوصاف کمالی یاد شده کلّ سپهر را آفرید (یک) همه در پیشگاه او خاضع و خاشعاند (دو) همان طوری که سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) در ذیل آیه 45 به بعد مطلبی فرمودند که مورد نظر بود اینجا هم همان مطلب را میفرمایند . ایشان در ذیل آیه 45 فرمودند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی رَبِّکَ﴾ تا نُه آیه بعد درصدد بیان توحید و اسرار توحید و نظم توحید و پی بردن به وحدانیّت خدا نیست[12] الآن اینجا در ذیل آیه ﴿تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً﴾ هم همین فرمایش را میفرمایند, میفرمایند سیاق آیات درصدد نظم توحیدی نیست که برهان توحید اقامه کند که مسئله بشود مسئله کلامی بلکه سیاق در این جهت است که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینها را به سجده و اسلام دعوت میکند اینها مستکبرانه جواب منفی میدهند در حالی که همه موجودات دارند خدا را عبادت میکنند اگر اینها خدا را عبادت نکردند آسیبی نمیرسد برای اینکه کلّ نظام برده و بنده خداست سیاق ، درصدد استغنای الهی و غنای الهی و عظمت و جلال الهی است که مسجود همگان است نه سیاق ، درصدد این باشد که برهان کلامی اقامه کند که خدا هست[13].
در آنجا سه مطلب بود که به عرض رسید ممکن است که عنصر محوری همان مسئله کلامی باشد ولی اینها در سایه آنها حل بشوند اینجا هم همان مطالب قابل طرح است یعنی مقصود اصلی میتواند مسئله کلامی باشد برهان بر توحید الهی باشد و آن اهداف و مقصودهای طیّب و طاهری که ایشان فرمودند در ضمن اینها حل بشود لذا فرمود خدای سبحان سماوات و ارض و ﴿ما بینهما﴾ را در شش روز آفرید جریان خلقت سماء و ارض در شش روز در [آیه 54]سورهٴ <اعراف> گذشت در[آیه 3] سورهٴ <یونس> گذشت در[آیه 7] سورهٴ <هود> گذشت دیگر اینجا نیازی به توضیح جدید نیست.
﴿فَسْأَلْ بِهِ خَبِیراً﴾ شما اگر بخواهی از کلّ نظام و ساختار سؤال بکنی که چه کسی حق است چه کسی باطل است چه کسی در ضلالت است چه کسی در هدایت است کجا باید سجده کرد به چه کسی باید سجده کرد از خدای سبحان که سؤال بکنی خدا خبیرِ مطلق است.
پرسش ...
پاسخ: اصول اربعه مائه به وسیله خبر واحد رسیده دیگر, فاصله بین اینها و اصول اربعه مائه خبر واحد است دیگر یعنی کتب اربعه میگوید حدّثنی فلان شیخ, فلان شیخ, فلان شیخ از زراره که به خبر واحد میرسد با خبر واحد مشکل فقه حل میشود بلکه کمتر از خبر واحد که خبر واحد اماره است کمتر از خبر واحد که اصل عملی باشد مشکل فقه را حل میکند اما مسائل ما در فقه اکبر است امامت, ولایت, نبوّت, آیات قرآن, درباره وجود مبارک ولیّ عصر, کیفیت حکومت او, کیفیت اشراف او, کیفیت عرضه اعمال به او هر روز اعمال ما را به پیشگاه حضرت میبرند مخصوصاً هفتهای دو روز اینها مطالبی نیست که با خبر واحد بشود حل کرد .
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ قائل ، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که به اینها فرمود: ﴿اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ﴾ ، ﴿ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ﴾ حالا یا برای آن است که اوّلین بار است دارند میشوند که الله را میگویند رحمان چون اینها الله را میدانستند الله را معتقد بودند میگفتند ما به الله دسترسی نداریم این بتها را میپرستیم تا ما را به الله نزدیک بکند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾[14] یا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[15] الرحمان برای آنها شناختهشده نبود لذا از او به﴿ ما﴾ تعبیر کردند نه به <مَن> بنا بر اینکه <ما> برای غیر ذویالعقول باشد و <مَن> برای ذویالعقول گرچه گاهی به عکس هم استعمال میشود تعبیر به <ما> در این دو مورد که ﴿قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا﴾ دیگر تعبیر به <مَن> نکردند نگفتند «و مَن الرحمن» یا «أنسجد لمن تأمرنا» شاید قصد هتک و اهانت هم داشتند ولی به هر تقدیر رحمان برای آنها شناخته شده نبود الله شناخته شده بود و معتقد بودند که الله موجود است شریک هم ندارد خالق کل اوست ربّ کل هم اوست اله الآلهه هم اوست منتها مشکلات ما را ارباب متفرّقه حل میکنند و واسط بین ما و الله همین ارباب متفرّقه است که این شرک در ربوبیّت بود . وقتی ذات مقدس حضرت فرمود بر پیشگاه حضرت باری فقط باید خضوع کرد آنها میگفتند ما الرحمان را نمیشناسیم ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ از این ﴿تَأْمُرُنَا﴾ که خطاب است معلوم میشود قائل، شخص حضرت است که ﴿وَإِذَا قِیلَ﴾ یعنی شخص پیامبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) قائل ، آن حضرت است و اینها به آن حضرت عرض کردند: ﴿انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا﴾ اینها همیشه از توحید فاصله داشتند وقتی دعوتنامه جدیدی را میدیدند نفور و رمیدن اینها اضافه میشد ﴿وَزَادَهُمْ نُفُوراً﴾ .
چه اینکه در بحثهای دیگر هم فرمود اینها همیشه اگر سخن از کثرت باشد و شرک باشد همراهاند ﴿وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾[16] سخن از توحید که به میان بیاید اینها مُشمئز میشوند سخن از کثرت آلهه و ارباب به میان بیاید اینها شاداباند اما وقتی سخن از توحید به میان آمده ﴿وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ اینجا هم ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ در قبال آن ﴿زَادَتْهُمْ إِیمَاناً﴾[17] که مردان الهی داشتند اینها ﴿زَادَهُمْ نُفُوراً﴾ است. ﴿تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً﴾ این هم میتواند ناظر به مسئله توحید و برهان کلامی باشد و هم اینکه آنچه را سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمود باشد. ایشان فرمود سیاق درباره توحید نیست سیاق درباره این است که اینها خاضع و خاشع نیستند در حالی که کلّ نظام خاضع و خاشعاند[18].
مطلب دیگر آن است که جریان آفرینش شب و روز را قرآن کریم از چند منظر در آیات گوناگون مطرح فرمود یکی بهرههای کلامی و عقلی میخواهد ببرد که اینها نظم دقیق ریاضی دارند (این یک) این نظم دقیق حکایت میکند از وجود ناظم حکیم و مدبّر (دو) پس الله موجودٌ (سه) این بخشی از آیاتی است که خلقت آسمان و زمین و شب و روز را تأمین میکند که اینها را به عنوان آیات میشمارند. بخش دیگر برای منافع و بهرهبرداری بشر است که شب برای استراحت است روز برای کار است اگر همیشه شب بود کار مشکل بود اگر همیشه روز بود کار مشکل بود این منفعتِ توزیع وقت به شب و روز است.
بخش سوم از آیات که روایات ضمن آن تأیید میکند آن است که عبادتهای شب و عبادتهای روز موظّف است و اگر کسی در شب به آن اعمالش نرسید روز میتواند جبران کند یا اگر اعمال مستحبّی روز را نتوانست انجام بدهد شب می تواند تدارک کند اینکه فرمود: ﴿جَعَلَ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً﴾ این کلمه ﴿خِلْفَةً﴾ یک جا در قرآن ذکر شد و آن همینجاست در ذیل این, آن روایت نورانی امام(سلام الله علیه) است که فرمود اگر نماز شبی در شب قضا شد بالأخره روز انجام بدهید دریابید این طور نیست که حالا که شب گذشت بگویید گذشت میشود آن ذکر و عبادت و تسبیح و سجود شب را در روز انجام داد و بالعکس[19] .
پرسش ...
پاسخ: خِلْفه یعنی جانشین دیگر, این جانشین اوست او جانشین اوست اختلاف لیل و النهار که در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> بحث شد آن هم همین است دیگر, در سورهٴ مبارکهٴ <بقره> آیه 164 آنجا مشخص شد که ﴿إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ﴾ این یعنی چه؟ اختلاف یعنی رفت و آمد اینکه دارد «السلام علیکم یا مختلَف الملائکة »[20] مختلف ملائکهاند یا حرم مختلف ملائکه است یعنی مکان اختلاف فرشتهها ، اختلاف یعنی یک گروه میروند یک گروه دیگر میآیند اینکه فرمود: «اختلاف امّتی رحمة»[21] یعنی رفت و آمد مختلف ملائکه یعنی رفت و آمد یک عدّه ملائکه لیلاند یک عدّه ملائکه نهارند مأموریتهایشان فرق میکند اینها میشود مختلف ملائکه, خِلفه هم همین است یعنی پشت سر هم منتها یکی خلیفه دیگری است چون یک وقت است که سخن از موالات است یعنی یک, دو, سه, چهار, پنج این عنوان اختلاف عنوان خِلفه او را نمیرساند موالات یعنی ترتیب آیات درصدد این نیست که یک شب است و روز است و شب است و روز, آیه به این جهت خلیفه بودن و خلفه بودن و رفت و آمد نظر دارد فرمود آن جانشین این است اگر نماز شبتان در شب فوت شده است روز میتوانی انجام بدهی به قرینه ﴿لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً﴾ آن روایت را در ذیل این حتماً ملاحظه میفرمایید.
درباره درود و ذکر و صلوات و اینها که نسبت به ائمه داریم بحثش گذشت اما صدقاتی که نسبت به وجود مبارک ولیّ عصر داریم این آیا اثر دارد یا ندارد این هم مثل همان درودی است که ما به اهل بیت میفرستیم ما واسط فیض باشیم که به وسیله دعای ما یا کار ما «اللهم کن لولیک» قائد باش ناصر باش حافظ باش به وسیله کار خود دعای خود بین ذات اقدس الهی و وجود مبارک ولیّ عصر قرار بگیریم که واسط در فیض باشیم مسیر فیض باشیم چنین چیزی نیست ما هر چه داریم در کنار مائده و مأدبه این بزرگواران داریم برای خود ما تأدّبی است که این عرض ادب ها را داشته باشیم اما از آن طرف اینها ذات اقدس الهی نسبت به اینها < دائم الفیض> است اینها هم نسبت به خدای سبحان دائمالعبادتاند البته در قوس صعود ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[22] را مرتب میگویند کمالشان را همیشه دارند یا درباره خود رسول خدا دارد که ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾[23] غرض این است که این دعاهای ما این صدقات ما تقرّبی است برای خود ما وگرنه ما با دعای خود یا کار خود بین وجود مبارک ولیّ عصر و خدای سبحان قرار بگیریم که مجرای فیض باشیم واسط در فیض باشیم به وسیله ما فیضی به این ذوات قدسی برسد اینچنین نیست.
فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِیها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِیراً﴾ بُروج یعنی مسکن و منزل در سورهٴ مبارکهٴ <حجر> آنجا گذشت که خداوند بروجی را در آسمان قرار داد ؛ آیه شانزده سورهٴ <حجر> این بود که ﴿وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ﴾ برج حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و تا این دوازده برج, برج یعنی مسکن و مأوا . چند ستاره در یک منزلاند این ستارهها گاهی به صورت گاوند میگویند برج ثور گاهی به صورت گوسفندند میگویند برج حمل گاهی به صورت ترازو هستند میگویند برج میزان گاهی به صورت خرچنگاند میگویند برج سرطان گاهی به صورت شیرند میگویند برج اسد گاهی به صورت ماهیاند که حوت است و مانند اینها . این ستارهها گاهی دورند گاهی نزدیکاند میلیونها فرسخ از هم فاصله دارند ولی ما از دور اینها را نزدیک میبینیم شکل اینها که به صورت ترازو هست یا به صورت ماهی هست یا به صورت خوشه گندم هست باعث شده است که برای اینها نام گذاشتند مثلا میگویند قمر در برج عقرب است اگر این ماه در آن سیری که دارد یا زمین نسبت به او این سیری را که به ما نشان میدهد ما ماه را در برج عقرب ببینیم این میگویند در مسافرت در عقد ازدواج مثلاً مناسب نیست اگر در برج دیگر باشد این مثلاً بینقص است بنابراین بروجی در آسمان هست یعنی منازل (یک) ستارهها در آن بروج در آنجا قرار دارند (دو) و اشکال گوناگون ستارهها برای آن است که از دور اینچنین دیده میشود (این سه) لذا این دوازده برج نام گذاری شده است برای آن صوری که ما از دور میبینیم (چهار) . فرمود: ﴿تَبَارَکَ الَّذِی جَعَلَ فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِیها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِیراً﴾ چون سخن از لیل و نهار بود آنچه روز را روشن میکند به نام سراج و آنچه شب را روشن میکند به عنوان قمر را ذکر کردند . در سورهٴ مبارکهٴ <نوح> از شمس تعبیر به سراج کرده است که فرمود :﴿أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً ٭ وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً﴾[24] .
بنابراین منظور از سراج در این آیه همان شمس است فرمود خداوند در آسمانها سراج آفرید و قمر را هم آفرید, اما اساس کار این است که این شمس و قمر با همه این زیبایی و جلال و شکوهی که دارند اصلِ اینها یک مشت دودی بود در سورهٴ مبارکهٴ< فصلت> آیه یازده به بعد به این صورت فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ ﴾ یعنی بعد از اینکه زمین را خلق کرد ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ یک مشت گاز و دود بود خداوند به این سماء و به زمین فرمود: ﴿ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ نه «طائعین» با اینکه تثنیه است از جمع خبر دادند یعنی من و او, او و من یعنی زمین و آسمان ﴿أَتَیْنَا﴾ همراه همه موجودات دیگر ﴿طَائِعِینَ﴾ همه ما با طوع و رغبت در پیشگاه تو حاضریم خب همین آسمان که هنوز ساخته نشده فرمود: ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ﴾ همین دخان را ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ دو روزه هفت آسمان راههای شیری شمس و قمر را آفرید از همین یک مشت دود شمس و قمر آفرید این طور نیست که از جای دیگر نور آورده باشد از برلیان ساخته باشد همین دود است که شمس و قمر کرد یک روز دیگر هم باز همین شمس و قمر را به صورت دود در میآورد ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ﴾ همه این ستارههای ثابت و سیّار همه این شمس و قمر را از یک مشت دود ساخت ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ تدبیر هر آسمانی را به مسئول همان آسمان سپرد ﴿وَزَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظاً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾ گاهی کوکبها را به مصباح تشبیه میکند گاهی مصباح را به کوکب تشبیه میکند به تعبیر مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرمود اینجا تشبیه کوکب است به مصباح که فرمود: ﴿وَزَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ﴾ آنچه در سورهٴ مبارکهٴ <نور> گذشت که فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کانها﴾ این زجاجه ﴿کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ﴾[25]تشبیه مصباح به کوکب است[26] این زجاجه به لحاظ آن مصباح کوکب درّی است پس گاهی مصباح یا زجاجه مصباح به کوکب تشبیه میشود گاهی هم کواکب به مصابیح تشیبه میشود از جهت نور دادن ﴿وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُوراً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 57.
[2] . سوره ٴنساء, آیات 81 ،132 ،171 ؛ سورهٴ احزاب, آیات 3 و 48 .
[3] . سورهٴ طلاق, آیات 2 و 3 .
[4] . سورهٴ حجر, آیهٴ 29؛ سورهٴ ص, آیهٴ 72.
[5] . سورهٴ ملک, آیهٴ 2.
[6] . بحارالانوار،ج37،ص146.
[7] . الکافی،ج1،ص160.
[8] . ر.ک:الکافی،ج8،ص312.
[9] . الکافی،ج1،ص160 .
1.تحف العقول،ص50.
2.الکافی،ج1،ص160.
1.المیزان ،ج15،ص225.
2.المیزان ،ج15،ص235و236.
[14] . سورهٴ زمر, آیهٴ 3.
[15] . سورهٴ یونس, آیهٴ 18.
[16] . سورهٴ زمر, آیهٴ 45.
2.سوره انفال ، آیه 2 .
1. المیزان ، ج 15 ، ص 235 و 236 .
2. من لا یحضره الفقیه، ج1 ، ص 496؛ تهذیب الاحکام ، ج2 ، ص 275.
[20] . ر.ک:من لا یحضره الفقیه،ص610.
[21] . علل الشرائع،1،ص85 .
[22] . سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[23] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 79.
[24] . سورهٴ نوح, آیات 15 و16.
[25] . سورهٴ نور, آیهٴ 35.
2.التبیان فی تفسیر القرآن ، ج 7 ، ص 503 .
تاکنون نظری ثبت نشده است