- 789
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 5 تا 9 سوره قصص
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 5 تا 9 سوره قصص"
- راههای هدایت و نجات انسان عقل و ارسال انبیا و توبه است؛
- دلایل وجود عالم بدون عمل؛
- تدبیرات الهی جهت استقرار عقل و عدل در عالم
- نقد فخر رازی در مورد خاطئین.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (5) وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ (6) وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ (8) وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَی أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ (9) ﴾
تدبیرات الهی جهت استقرار عقل و عدل در عالم
تدبیر الهی بر این است که در جهان, عقل و عدل را مستقر کند از چند راه این تدبیر را اجرا میکند اولاً بشر را با عقل و عدلخواهی مجهّز میکند که با فطرت عقلمداری و عدلخواهی خلق میکند ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[1] این طور نیست که لوح نفس نانوشته باشد فجور و تقوای او را از راه الهام به او آموخت بنابراین هر کسی وقتی به دنیا میآید گرچه از علوم حصولی بیرون بیخبر است حتی نمیداند آتش گرم است و یخ سرد است از راه تجربه اینها را میفهمد اما عدل خوب است ظلم بد است تقوا خوب است فجور بد است اینها را کاملاً میفهمد راستی خوب است دروغ بد است اینها فطریات اوست که با اینها خدا او را خلق کرده است پس اوّلین راه برای عقلمداری جامعه و عدلمحوری جامعه همان سرمایههایی است که خدای سبحان به انسان داد.
دومین راه که مکمّل راه اول است و نوآوریهایی هم دارد راه انبیا و اولیای الهی است که خدا اینها را مبعوث کرده «یثیروا لهم دفائن العقول»[2] چراغی در بیرون روشن کردند (یک) آن چراغ درونی را هم افروختهتر کردند (دو) تا او بیراهه نرود و راه کسی را هم نبندد (سه) راههای بعدی آن است که اگر کسی با داشتن این راههای فطری و وحیانی بیراهه رفت خدا راه توبه و انابه و بازگشت را باز گذاشت سالیان متمادی مهلت میدهد و اگر نشد از راه تنبیه و مؤاخذه آنها را سر جایشان مینشاند که این جریان فرعون و آلفرعون از همین قبیل است.
تطبیق آیات محل بحث بر پیشوایان معصوم(علیهم السلام)
در ذیل این آیه, روایاتی که در کنزالدقائق و سایر تفسیرهای روایی نقل شده است ملاحظه فرمودید که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) کودکی بود حرکت میکرد وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) فرمود: «هذا من الذین قال الله عزّ وجل: ﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ﴾»[3] و خدا میخواهد اینها را جزء ائمه قرار بدهد و مانند آن. از این سنخ روایات در تفسیر روایی ما کم نیست منتها در همین روایات آمده «فهذه الآیة جاریةٌ فینا إلی یوم القیامة»[4] یعنی از باب جَرْی است از باب تطبیق است در تفسیر شریف المیزان در خیلی از موارد شما میبینید ایشان میفرمایند این «مِن الجَرْی» است. [5] یعنی این تفسیر مفهومی نیست که این آیه را اینچنین معنا کرده باشد این آیه بیان سنّت الهی است این سنّت الهی در عصر موسای کلیم بود در عصر عیسای مسیح بود در عصر ابراهیم خلیل بود در عصر نوح(سلام الله علیهم اجمعین) بود و در عصر قرآن و عترت هم هست این را میگویند تطبیق این را میگویند جری.
آسیبهای پیشروی علم حصولی
فرمود ما میخواهیم بساط ظلم را از راه تنبیه برداریم چه کار کردیم؟ به مادر موسی وحی فرستادیم یک وقت است علم حصولی است این علم حصولی شاید به عمل منتهی نشود (یک) بر فرض به عمل منتهی بشود راه جدایی دارد که انسان بعد از جزم علمی, عزم عملی پیدا کند (دو) اینکه میبینیم گاهی علم از عمل فاصله دارد ما عالِم بیعمل داریم برای آن است که علم حوزه و دانشگاه علمی نیست که ذاتاً اراده و عزم را به همراه بیاورد در حدّ شأنیت است میتواند اراده و عزم را به دنبال داشته باشد از آن طرف هم اگر کسی در جبهه جهاد اخلاقی شکست خورد این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ»[6] خیلی از علما هستند که کُشته جهلشان هستند این جهل در مقابل عقل است نه در مقابل علم، این از نظر تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و قضایا و سخنرانی و سخنخوانی خوب حرف میزند خوب بحث میکند اما کشته جهل است این جهل در مقابل عقل است.
تقابل جهل با عقل و عدم تقابل آن با علم
بارها ملاحظه فرمودید اینکه مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) اوّلین کتابش «کتاب العقل و الجهل» است دوم «کتاب فضل العلم» است علم مقابل ندارد علم یعنی سواد خب این سواد کاری نمیکند آنکه کار میکند یا به جهنم میبرد یا به بهشت عقل است و جهل, جهل انسان را مستقیم به جهنم میبرد و عقل مستقیم آدم را به بهشت میآورد آن عقل است که مقابل دارد نه علم, علم فنّی است ممکن است ما بگوییم باسواد و بیسواد اما میبینید مرحوم کلینی وقتی کافی را تنظیم کرده کتاب دومش کتاب العلم است علم دیگر مقابل ندارد انسان باسواد است خب باسواد است اما عقل است که مقابل دارد انسان یا اهل بهشت است یا اهل جهنم, جهنمیها یا درسخواندهاند یا نیستند همین! این دیگر مقابل ندارد اگر اهل عقل بود که «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان»[7] این اهل بهشت است جهل در مقابل عقل اهل جهنم است انسان یا عاقل است که بهشتی است یا جاهل است که جهنمی است این جهنمی یا درسخوانده است یا درسنخوانده این است که کتاب العلم مقابل ندارد کتاب العقل مقابل دارد. اگر علم, علم حوزوی و دانشگاهی باشد این ممکن است با جهل در مقابل عقل هم بسازد لذا حضرت فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ»علم با جهل جمع میشود چون آن جهل در مقابل علم نیست در مقابل عقل است چون در مقابل عقل است ممکن است علمی باشد عین جهل یعنی همین سواد را در راه باطل پیاده کند بنابراین این علمها فیالجمله کمک میکند نه بالجمله.
آثار وحی الهی در حوزه علم و عمل
اما وحی و الهام الهی نورِ محض است این اگر در حوزه علم بتابد مستقیماً خدای سبحان کسی را عالِم بکند بالوحی أو الالهام کلّ زمینه این جان آدم و نفس آدم و سینه آدم مشروح میشود هم بخش علمیاش تأمین میشود انسان جازم میشود هم بخش عملیاش تضمین میشود انسان عازم میشود علمی است که عمل را به همراه دارد علمی نیست که گاهی با عمل باشد گاهی با عمل نباشد چون کلّ فضا را این روشن کرده است این میشود جزء ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾[8] اگر مَصبّ و جای ریزش این وحی و الهام, عمل باشد اراده باشد عزم باشد نیّت باشد این مستقیماً فضای عقل عملی را سنگین و وزین میکند و فضای عقل نظری اندیشه را هم شفاف میکند کمبود علم را هم تأمین میکند مثل آبشار بلندی که وقتی مستقیماً به یک جا ریزش کرد اطرافش هم شفاف و روشن و سرسبز خواهد شد.
تبیین و گسترهٴ وحی الهی
آن وحی تشریعی مخصوص انبیاست به احدی هم نمیرسد چون نبوّت است رسالت است که مربوط به احکام است که دین این است حکم این است فلان شیء واجب است فلان چیز حرام است اینها مخصوص انبیاست اما وحیهایی مربوط به علم غیب, مَلاحم, وقایع گذشته, آینده, بهشت, جهنم, اسمای حسنای الهی اینها دیگر وحیی است به علم غیب برمیگردد اینها هم برای انبیا(علیهم السلام) است هم برای ائمه(علیهم السلام) این وحیها آن قلّهاش آن مراحل بالایش برای اولیای الهی است مراحل وسطایش هم یا ضعیفش هم برای مؤمنین است که خدای سبحان برای مؤمنین هم این الهامها را مشخص کرده است که ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾[9] این ملائکهای نیستند که وحی تشریعی بیاورند و مخصوص انبیا باشند این ملائکهای هستند که مأموران الهیاند وارد حوزه دل میشوند یا بخشی از مشکلات علمی یک شخص را حل میکنند وقتی مشکل علمی او حل شد فضای درون او روشن میشود عمل یعنی آن عقل عملی هم به راه میافتد, اگر به بخش عملی او اینها فرود بیایند که ﴿أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾[10] امید میآورند نشاط میآورند استقامت میآورند پایداری میآورند آنگاه شعاعش آن بخشهای علمی را هم روشن میکند بحثهایی که مربوط به ﴿أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾[11] گذشت ناظر به این قسم دوم است یک وقت وحی میآید که نماز واجب است فلان نماز مستحب است فلان نماز چهار رکعت است این وحی تشریعی است و مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یک وقت وحی میآید که بلندشو نمازت را اول وقت بخوان این گرایشی که میبینید برخیها بیصبرانه منتظرند که چه وقت نماز میشود اول وقت نمازشان را بخوانند از همین قبیل است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرتب مواظب بود ببیند که چه وقت ظهر میشود به بلال بگوید: «أرِحْنا یا بلال»[12] بلندشو ما را از دنیا راحت بکن چند لحظهای با خدایمان مناجات کنیم اینها وحی فعل است اینها گرایش است اینها کشش است این کشش, کوششها را به دنبال دارد این کارهای عملی است.
وحی الهی به جمادات
در جریان مادر حضرت موسی(سلام الله علیهما) فرمود ما مستقیماً به او وحی فرستادیم چه اینکه به دریا دستور دادیم چه اینکه به زمین هم گاهی دستور میدهیم ﴿یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ٭ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَی لَهَا﴾[13] این وحی به زمین هم میرسد برای اینکه بر اساس آن پنج طایفه آیات الهی همه موجودات آگاهاند بنده خدایند مطیع خدایند ساجد خدایند مُسلِم و منقادند مسبّحاند یک سلسله آیاتی است که از اسلامِ موجودات دم میزند طایفه دوم آیاتی بودند که از تسبیح موجودات سخن میگویند طایفه سوم آیات سجدهاند که ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾[14] طایفه چهارم آیه تسبیح همراه با تحمید است که ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾[15] طایفه پنجم طایفه اطاعت و فرمانبرداری است که ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾[16] خب این طوایف خمسه نشان میدهد که هر موجودی مسلم است و مسبّح است و ساجد است و منقاد است و مطیع چنین موجودی صلاحیّت آن را دارد در حدّ خود که وحی الهی که مناسب با اوست دریافت کند فرمود: ﴿بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَی لَهَا﴾[17] این نازلترین مرحله وحی است که به جمادات هم میرسد حالا آن ﴿وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ﴾[18] در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت.
تاثیر وحی الهی در مادر حضرت موسی(علیهماالسلام)
اما این وحی برتر است که به مادر موسی(سلام الله علیهما) رسید هم بخش عملی او را بالاصاله تأمین کرد هم بخش آگاهی او را تأمین کرد و طوری فضای نفس او را روشن کرده است که سهمگینترین خطر را با مِیل خود استقبال کرده است خب چه کسی است که آن بچه نازپرورده خودش را بیندازد در دریا برای اینکه به دست دشمن نیفتد فرمود ما گفتیم او هم گفت چشم! بدون معطّلی این کار را کرد دیگر فکر نکرد که دریا انداختن یعنی چه ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ﴾ تا آنجا که ممکن است بچه را شیر بدهد همین که احساس خطر کردی احساس کردی که مأموران آلفرعون در راهند ﴿فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ﴾ این را بینداز در صندوق بینداز در دریا تو بینداز به دریا این امر حاضر, دریا باید بیندازد به ساحل, آن امر غایب, آلفرعون باید بگیرند, آن هم یک مأموریت, این مجموعه را خدای سبحان مرتب دارد امر و نهی میکند این آن کار را بکند او آن کار را بکند در سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت که ﴿فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ﴾ این امر حاضر, ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ تو این کار را بکن او این کار را بکند خب این امر غایب به چه کسی متوجه است؟ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که ملاحظه فرمودید این بود ﴿إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحی ٭ أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[19] تو این کار را بکن دریا این کار را بکند خب اینها امر و نهی است این امر و نهی از طرف ذات اقدس الهی یک امر تشریعی که نیست این امر از راه وحی وقتی وارد صحنه قلب مادر موسی(علیهما السلام) شد هم فضای عزم و اراده و طلب و نیّت و اخلاص او را تقویت کرد هم بخشهای علمی او را.
بشارت دادن مربوط به عقل عملی است که انسان خوشحال میشود آرام میشود مصمّم میشود مطمئن میشود اینها بخشهای عملی نفس است آن بخشهای تصور و تصدیق و ادراک و جزم و قطع و یقین و اینها بخشهای علمی است یک وقت است که نوری به این بدن بیمار افاضه میشود که این هم چشم و گوشش را درمان میکند هم دست و پای فلج را، مگر معجزه این طور نیست؟! این با یک اشاره با یک دعا با یک حمد با یک ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾[20] هم چشم نابینا, بینا میشود که مجرای ادراک است هم دست فلج به کار میافتد که مجرای حرکت است کاری در صحنه روح انجام میشود که هم مشکل علمی حل میشود انسان آگاه میشود هم مشکل تصمیم و عمل و اراده و عزم حل میشود انسان میشود مصمّم این دو کار را فرمود ما درباره مادر موسی(سلام الله علیهما) انجام دادیم.
تفاوت تاثیر علم حصولی و علم الهی در انگیزه انسان
پرسش:...
پاسخ: اگر تعلیم الهی باشد آن هم همین طور است عمل را به همراه دارد اگر تعلیم مدرسه و امثال ذلک باشد این گاهی با عمل همراه است گاهی نیست اما وقتی تعلیم الهی باشد ذات اقدس الهی بخواهد به وسیله فرشتهها یا علل و عوامل غیبی دیگر کسی را عالِم کند آن علم کلّ فضا را روشن میکند هم دست و پای عقل عملی را باز میکند انسان به آسانی تصمیم میگیرد هم مطلب برایش روشن است این طمأنینه این آرامش این آسایش مربوط به عقل عملی است. ما یک شک داریم یک تردید, شک مربوط به اندیشه است که آیا این محمول برای این موضوع است یا نه؛ تردید مربوط به انگیزه است که این کار را بکنم یا این کار را نکنم منافقان گرفتار تردید عملیاند مسئله برای آنها روشن شد اما در عزم تردید دارند ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾[21] تردید آن ردّ مکرّر است میبینید یک انسان نابینا وقتی که میخواهد از اتاقی بیرون برود چون در خروجی را بلد نیست به دیوار شرقی میرود میبیند راه بسته است به دیوار غربی برمیگردد راه بسته است این میشود تردید, تردید یعنی ردّ مکرّر یعنی راه خروج ندارد منافق این طور است عالِم فاسق, عالم بیعمل این طور است ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ این رِیْب به معنای شکّ علمی نیست برای اینکه مسئله برایشان روشن شد همین جریانی که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون ملعون گفت تو یقین داری ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[22] برای تو هیچ شکّی نمانده که کارِ من معجزه است کار دیگران سِحر است تو چه مشکل علمی داری؟! خب میبینید انسان ممکن است تفسیر را بخواند تفسیر هم بنویسد سخنرانی هم بکند اما وقتی رومیزی و زیرمیزی دید بگیرد این معلوم میشود که علم حوزوی و دانشگاهی آن هنر را ندارد که عزم را بسازد اما علم وحیانی, علم الهامی اگر فرشتهای همین مطلب را در قلب کسی بیاورد کلّ فضا را روشن میکند هم آن بخشهای عزم و اراده را فعال میکند هم آن بخشهای جزم و تصور و تصدیق را آگاه میکند. این کار را خدا نسبت به مادر موسی کرد همین کار را هم ذات اقدس الهی وعده داد که فرشتهها برای مؤمنانی که مقداری امتحان بدهند میکند ﴿تَتَنَزَّلُ﴾ اینها که مخصوص انبیا و مخصوص اهل بیت نیست آن قلّههای علمی مخصوص آنهاست اما ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾ که این را درباره مؤمنین هم تطبیق کردند معلوم میشود این آیات برای مؤمنان دیگر [غیر از معصومان(علیهم السلام)] هم هست این فرشتهها برای مؤمنین هم هستند.
محتوای الهام الهی به مادر حضرت موسی(علیهماالسلام)
﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ خب چه کار بکن اینها کارهای عملی است تصمیمگیری است ﴿أَنْ أَرْضِعِیهِ﴾ این کودک را شیر بده ﴿فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ﴾ بینداز در دریا این دریا هم بحر احمر نیست که در مشرق مصر است و بین مصر و شام و امثال اینهاست این همان رود نیل است که در وسط مصر میگذرد ﴿فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی﴾ آن وحی, خوف را برمیدارد حزن را برمیدارد طمأنینه میآورد آرامش و آسایش میآورد اینها همه فعل است همه وصف نفسانی است چرا؟ این ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ﴾ یک اِخبار غیب است شعاع آن وحی این علم غیب را هم به همراه آورده ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ آن وقت این مادر در کمال طمأنینه این را گذاشت در صندوقچه و انداخت در دریا, دریا هم فرمان الهی را کاملاً اطاعت کرده این امانت را برده به صاحبش داده ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ ببر در کنار دست دشمن قرار بده.
سرانجام حضور حضرت موسی در کاخ فرعون
وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) در این صندوقچه قرار گرفت و افتاد در دریا این را که انداخت در دریا در سورهٴ مبارکهٴ «طه» قبلاً گذشت که ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ دریا هم موظف است که این را ببرد یک جای مشخص این مأمور پُست است باید ببرد آنجا و برد وقتی برد کنار قصر فرعون این لُقطه را ـ بین لَقیط و ضال مستحضرید در کتاب فقه فرق است یک چیز گمشده انسان باشد میشود ضالّه اگر کودکی گُم بشود میگویند لَقیط این لقیط از سنخ لقطه است منتها درباره خود انسان ـ ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ اما آلفرعون نمیدانستند که پایان این کودک چیست سرگذشت این کودک چیست این لام, لام عاقبت است نه لام هدف آنها برای اینکه این کودک دشمن اینها بشود و بساط اینها را براندازد نگرفتند اما پایان کار وجود مبارک موسی [در باطه با فرعونیان] این است ﴿لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾.
لطیفه ادبی آیه هشتم
زمخشری اصراری دارد که این جمله معترضه برای آشنایان به لطایف ادبی و عربی شگفتانگیز است[23] بین معطوف و معطوفعلیه این جمله، این یک سطر فاصله است معطوفعلیه چیست؟ این است که ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ وقتی گرفتند ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ﴾ این معطوف است آن هم معطوفعلیه ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ بعد از التقاط چه شد؟ ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ﴾ بعد از اینکه گرفتند, همسر فرعون گفت که این کودک را نکش برای اینکه یا به حال ما نافع است یا اگر نافع هم نباشد فرزندخوانده ماست گفت این جمله معترضه که بین معطوف و معطوفعلیه است برای آشنایان به صنایع و ظرایف ادبی معلوم میشود که چقدر اثرگذار است که اینها اصلاً بیراهه دارند میروند خاطیءاند خاطیء غیر از مُخطیء است مُخطیء نظیر اینکه «للمصیب أجران وللمخطیء أجرٌ واحد»[24] اینها که تلاش و کوشش میکنند در راه استنباط احکام بالأخره روشمندانه بررسی میکنند سالیان متمادی فقه و اصول خواندند علوم عقلی و نقلی را فرا گرفتند تا بتوانند احکام الهی را استنباط کنند اینها روشمندانه احکام الهی را استنباط میکنند منتها بعضی مُصیباند بعضی مخطیء, مصیب آن است که روشمندانه استنباط میکند به مقصد میرسد مخطیء آن است که روشمندانه استنباط میکند ولی خب اشتباه میکند این میشود مخطی, اما خاطی کسی است که بیگدار به آب میزند روشمندانه کار نمیکند اهل راه نیست حرف زمخشری این است که اینها خاطیءاند اصلاً بیراهه میروند چیزی را گرفتند که برای براندازی آنها تلاش و کوشش میکند چه چیزهایی زمخشری فهمید که میگوید اگر کسی آشنا به قواعد ادب باشد از محاسن ادبی اطلاعی داشته باشد آنگاه میفهمد که این جمله معترضه چقدر شیرین است ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ﴾ نه مُخطئین این جمله معترضه, معطوف بر معطوفعلیه این است ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ﴾ معطوفعلیه این است که ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ این را التقاط کردند.
معنای «قرة العین»
حالا که گرفتند چه حادثه اتفاق افتاد؟ چه گفتگویی به میان آمد؟ گفتگو این است همسر فرعون گفت: ﴿قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ﴾ این قرّةالعین است در بحثهای قبل هم کلمه قرّةالعین گذشت, قُرّه یعنی خنکی, هوای سرد را میگویند قارّ در برابر هوای حارّ هوای سرد را میگویند قارّ, انسان دو بار اشک میریزد یک بار در حال غم و اندوه و حزن که میگویند این اشک, اشک گرم است یک بار وقتی که دوستش از سفر بیاید چشمش روشن میشود اشک شوق میریزد میگویند این اشک, اشک خنک است و اشک سرد است وقتی میگویند «قَرّتَ الأعین» یعنی چشمهای شما اشک خنک بریزد یعنی حادثه خوبی به شما برسد خوشحال بشوید اشک شوق بریزید که آن اشک, اشک سرد است از این جهت حوادث زیبا و خوشایند را یا میلاد کودک را میگویند قرّةالعین یعنی انسان از دیدن اینها اشک شوق میریزد و این اشک, اشک سرد است.
سرّ اشتیاق پیامبر (صلی الله علیه و آله) به نماز و تبیین معنای احسان
همین معنا درباره آن حدیث نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که فرمود: «حُبّب إلیّ من الدنیا ثلاث» که سومیاش این است که فرمود: «وَ قُرّة عینی فی الصلاة»[25] نماز قرّةالعین من است برای اینکه من در نماز محبوبم را زیارت میکنم اشک شوق میریزم خود حضرت به دیگران سفارش کرده که عبادت شما در حدّ احسان باشد از حضرت سؤال کردند که احسان چیست؟ البته احسان یک معنای لازم دارد لازم در حوزه خودش ولو مفعول میگیرد یعنی «فَعَل فعلاً حَسنا» یک کار خوبی کرده شخصی که نماز خوانده روزه گرفته نماز شب خوانده اهل توجه بود اهل ذکر بود میگویند «أحسن» یعنی «فَعَل فعلاً حَسنا» قسم دوم احسان به غیر است که «أحسن» یعنی مشکل دیگری را حل کرده از دیگری عفو کرده دِیْن دیگری را ادا کرده این احسان به غیر است اینها فعل است اما آن احسانی که از حضرت سؤال کردند «ما الإحسان» آن مقام است این را فریقین نقل کردند هم ما نقل کردیم هم آقایان اهل سنّت از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند «الإحسان أن تَعبد الله کأنّک تراه فإن لم تکن تراه فإنّه یراک»[26] احسان, مقام است منزلت است فلان کس به مقام احسان رسید یعنی طرزی میگوید ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾[27] که گویا خدا را میبیند این مقام «کأنّ» است از این بالاتر که دیگر آن مقام احسان نیست بالاتر از مقام احسان است دیگر مقام «کأنّ» نیست مقام «أنّ» است آن برای اهل بیت(علیهم السلام) است وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره»[28], این دیگر مقام «کأنّ» نیست مقام «أنّ» است البته این برای ربوبیّت است نه هویّت مطلقه, هویّت مطلقه همان طوری که غالب عرفا فرمودند نه معقول هیچ حکیم است نه مفهوم هیچ متکلّم است و نه مشهود هیچ عارف نه نبی نه ولیّ آن مقام را احدی درک نمیکند چون یک حقیقت خارجی است (یک) و بسیط است (دو) و نامتناهی است (سه) دیگر تجزیهبردار نیست که ما بگوییم هر کسی به اندازه خودش آن را درک میکند اگر بسیط محض بود و نامتناهی بود یا همه یا هیچ چون همه محال است پس هیچ ضروری است مقام ذات را احدی دسترسی ندارد البته مفهوماً چرا کاملاً درک میکنیم. در اینجا وجود مبارک پیغمبر از آن جهت که محبوب خود را در مقام اسمای حسنا مشاهده میکرد چشمش روشن میشد و اشک شوق میریخت خیلیها در نماز گریه میکنند «خوفاً من العقاب» برخیها گریه میکنند «شوقاً الی الثواب» برخیها اشک میریزند به عنوان قرّةالعین فرمود: «قُرّة عینی فی الصلاة».
گوشهای از نادانی فرعونیان در جریان حضرت موسی(علیهالسلام)
به هر تقدیر همسر فرعون گفت: ﴿قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَی أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ خدای سبحان همان ﴿کَانُوا خَاطِئِینَ﴾ را اینجا به صورت دیگر بازگو کرد فرمود: ﴿وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ اصلاً نمیفهمند ما چطور تصمیم گرفتیم آنها دارند چه فکر میکنند ﴿کَانُوا خَاطِئِینَ﴾ آنها که دشمن اینها نبودند برانداز نبودند کُشتند اینکه برانداز است نکشتند نمیفهمند چه کار بکنند خیلی از کودکان را ﴿یُذَبِّحُونَ﴾[29] که کاری از آنها ساخته نبود اینکه کاری از او ساخته است به این کاری نمیتوانند داشته باشند هم ﴿کَانُوا خَاطِئِینَ﴾ از یک سو, هم ﴿وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ از سوی دیگر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ شمس، آیهٴ 8.
[2] . نهجالبلاغه، خطبه 1.
[3] . الکافی، ج1، ص306; تفسیر کنزالدقائق، ج10، ص 32 .
[4] . معانیالأخبار, ص79; تفسیر کنزالدقائق، ج10، ص 33.
[5] . المیزان, ج1, ص46 و 216 و... .
[6] . نهجالبلاغه، حکمت 107.
[7] . الکافی، ج1, ص11.
[8] . سورهٴ انعام، آیهٴ 122.
[9] . سورهٴ فصلت، آیهٴ 30.
[10] . سورهٴ فصلت، آیهٴ 30.
[11] . سورهٴ انبیا، آیهٴ 73.
[12] . مفتاحالفلاح, ص182.
[13] . سورهٴ زلزال، آیات 4و5.
[14] . سورهٴ نحل، آیهٴ 49.
[15] . سورهٴ اسرا، آیهٴ 44.
[16] . سورهٴ فصلت، آیهٴ 11.
[17] . سورهٴ زلزال، آیهٴ 5.
[18] . سورهٴ نحل، آیهٴ 68.
[19] . سورهٴ طه، آیات 38و39.
[20] . سورهٴ اسرا، آیهٴ 82.
[21] . سورهٴ توبه، آیهٴ 45.
[22] . سورهٴ اسرا، آیهٴ 102.
[23] . الکشاف، ج3، ص395.
[24] . ر.ک: مرآة العقول، ج1، ص200; ر.ک: فقه الإمام الصادق(علیه السلام) (محمدجواد مغنیه)، ج6، ص67
[25] . بحارالأنوار, ج73, ص141.
[26] . ر.ک: بحارالأنوار, ج67, ص196 و 219; الصحیح (البخاری)، ج6، ص20.
[27] . سورهٴ فاتحةالکتاب، آیهٴ 5.
[28] . الکافی، ج1، ص98 و 138.
[29] . سورهٴ بقره، آیهٴ 49; سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 6.
- راههای هدایت و نجات انسان عقل و ارسال انبیا و توبه است؛
- دلایل وجود عالم بدون عمل؛
- تدبیرات الهی جهت استقرار عقل و عدل در عالم
- نقد فخر رازی در مورد خاطئین.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ (5) وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِیَ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ (6) وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ (8) وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَی أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ (9) ﴾
تدبیرات الهی جهت استقرار عقل و عدل در عالم
تدبیر الهی بر این است که در جهان, عقل و عدل را مستقر کند از چند راه این تدبیر را اجرا میکند اولاً بشر را با عقل و عدلخواهی مجهّز میکند که با فطرت عقلمداری و عدلخواهی خلق میکند ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[1] این طور نیست که لوح نفس نانوشته باشد فجور و تقوای او را از راه الهام به او آموخت بنابراین هر کسی وقتی به دنیا میآید گرچه از علوم حصولی بیرون بیخبر است حتی نمیداند آتش گرم است و یخ سرد است از راه تجربه اینها را میفهمد اما عدل خوب است ظلم بد است تقوا خوب است فجور بد است اینها را کاملاً میفهمد راستی خوب است دروغ بد است اینها فطریات اوست که با اینها خدا او را خلق کرده است پس اوّلین راه برای عقلمداری جامعه و عدلمحوری جامعه همان سرمایههایی است که خدای سبحان به انسان داد.
دومین راه که مکمّل راه اول است و نوآوریهایی هم دارد راه انبیا و اولیای الهی است که خدا اینها را مبعوث کرده «یثیروا لهم دفائن العقول»[2] چراغی در بیرون روشن کردند (یک) آن چراغ درونی را هم افروختهتر کردند (دو) تا او بیراهه نرود و راه کسی را هم نبندد (سه) راههای بعدی آن است که اگر کسی با داشتن این راههای فطری و وحیانی بیراهه رفت خدا راه توبه و انابه و بازگشت را باز گذاشت سالیان متمادی مهلت میدهد و اگر نشد از راه تنبیه و مؤاخذه آنها را سر جایشان مینشاند که این جریان فرعون و آلفرعون از همین قبیل است.
تطبیق آیات محل بحث بر پیشوایان معصوم(علیهم السلام)
در ذیل این آیه, روایاتی که در کنزالدقائق و سایر تفسیرهای روایی نقل شده است ملاحظه فرمودید که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) کودکی بود حرکت میکرد وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) فرمود: «هذا من الذین قال الله عزّ وجل: ﴿وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ﴾»[3] و خدا میخواهد اینها را جزء ائمه قرار بدهد و مانند آن. از این سنخ روایات در تفسیر روایی ما کم نیست منتها در همین روایات آمده «فهذه الآیة جاریةٌ فینا إلی یوم القیامة»[4] یعنی از باب جَرْی است از باب تطبیق است در تفسیر شریف المیزان در خیلی از موارد شما میبینید ایشان میفرمایند این «مِن الجَرْی» است. [5] یعنی این تفسیر مفهومی نیست که این آیه را اینچنین معنا کرده باشد این آیه بیان سنّت الهی است این سنّت الهی در عصر موسای کلیم بود در عصر عیسای مسیح بود در عصر ابراهیم خلیل بود در عصر نوح(سلام الله علیهم اجمعین) بود و در عصر قرآن و عترت هم هست این را میگویند تطبیق این را میگویند جری.
آسیبهای پیشروی علم حصولی
فرمود ما میخواهیم بساط ظلم را از راه تنبیه برداریم چه کار کردیم؟ به مادر موسی وحی فرستادیم یک وقت است علم حصولی است این علم حصولی شاید به عمل منتهی نشود (یک) بر فرض به عمل منتهی بشود راه جدایی دارد که انسان بعد از جزم علمی, عزم عملی پیدا کند (دو) اینکه میبینیم گاهی علم از عمل فاصله دارد ما عالِم بیعمل داریم برای آن است که علم حوزه و دانشگاه علمی نیست که ذاتاً اراده و عزم را به همراه بیاورد در حدّ شأنیت است میتواند اراده و عزم را به دنبال داشته باشد از آن طرف هم اگر کسی در جبهه جهاد اخلاقی شکست خورد این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ»[6] خیلی از علما هستند که کُشته جهلشان هستند این جهل در مقابل عقل است نه در مقابل علم، این از نظر تصور و تصدیق و استدلال و قیاس و قضایا و سخنرانی و سخنخوانی خوب حرف میزند خوب بحث میکند اما کشته جهل است این جهل در مقابل عقل است.
تقابل جهل با عقل و عدم تقابل آن با علم
بارها ملاحظه فرمودید اینکه مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) اوّلین کتابش «کتاب العقل و الجهل» است دوم «کتاب فضل العلم» است علم مقابل ندارد علم یعنی سواد خب این سواد کاری نمیکند آنکه کار میکند یا به جهنم میبرد یا به بهشت عقل است و جهل, جهل انسان را مستقیم به جهنم میبرد و عقل مستقیم آدم را به بهشت میآورد آن عقل است که مقابل دارد نه علم, علم فنّی است ممکن است ما بگوییم باسواد و بیسواد اما میبینید مرحوم کلینی وقتی کافی را تنظیم کرده کتاب دومش کتاب العلم است علم دیگر مقابل ندارد انسان باسواد است خب باسواد است اما عقل است که مقابل دارد انسان یا اهل بهشت است یا اهل جهنم, جهنمیها یا درسخواندهاند یا نیستند همین! این دیگر مقابل ندارد اگر اهل عقل بود که «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان»[7] این اهل بهشت است جهل در مقابل عقل اهل جهنم است انسان یا عاقل است که بهشتی است یا جاهل است که جهنمی است این جهنمی یا درسخوانده است یا درسنخوانده این است که کتاب العلم مقابل ندارد کتاب العقل مقابل دارد. اگر علم, علم حوزوی و دانشگاهی باشد این ممکن است با جهل در مقابل عقل هم بسازد لذا حضرت فرمود: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لاَ یَنْفَعُهُ»علم با جهل جمع میشود چون آن جهل در مقابل علم نیست در مقابل عقل است چون در مقابل عقل است ممکن است علمی باشد عین جهل یعنی همین سواد را در راه باطل پیاده کند بنابراین این علمها فیالجمله کمک میکند نه بالجمله.
آثار وحی الهی در حوزه علم و عمل
اما وحی و الهام الهی نورِ محض است این اگر در حوزه علم بتابد مستقیماً خدای سبحان کسی را عالِم بکند بالوحی أو الالهام کلّ زمینه این جان آدم و نفس آدم و سینه آدم مشروح میشود هم بخش علمیاش تأمین میشود انسان جازم میشود هم بخش عملیاش تضمین میشود انسان عازم میشود علمی است که عمل را به همراه دارد علمی نیست که گاهی با عمل باشد گاهی با عمل نباشد چون کلّ فضا را این روشن کرده است این میشود جزء ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾[8] اگر مَصبّ و جای ریزش این وحی و الهام, عمل باشد اراده باشد عزم باشد نیّت باشد این مستقیماً فضای عقل عملی را سنگین و وزین میکند و فضای عقل نظری اندیشه را هم شفاف میکند کمبود علم را هم تأمین میکند مثل آبشار بلندی که وقتی مستقیماً به یک جا ریزش کرد اطرافش هم شفاف و روشن و سرسبز خواهد شد.
تبیین و گسترهٴ وحی الهی
آن وحی تشریعی مخصوص انبیاست به احدی هم نمیرسد چون نبوّت است رسالت است که مربوط به احکام است که دین این است حکم این است فلان شیء واجب است فلان چیز حرام است اینها مخصوص انبیاست اما وحیهایی مربوط به علم غیب, مَلاحم, وقایع گذشته, آینده, بهشت, جهنم, اسمای حسنای الهی اینها دیگر وحیی است به علم غیب برمیگردد اینها هم برای انبیا(علیهم السلام) است هم برای ائمه(علیهم السلام) این وحیها آن قلّهاش آن مراحل بالایش برای اولیای الهی است مراحل وسطایش هم یا ضعیفش هم برای مؤمنین است که خدای سبحان برای مؤمنین هم این الهامها را مشخص کرده است که ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ﴾[9] این ملائکهای نیستند که وحی تشریعی بیاورند و مخصوص انبیا باشند این ملائکهای هستند که مأموران الهیاند وارد حوزه دل میشوند یا بخشی از مشکلات علمی یک شخص را حل میکنند وقتی مشکل علمی او حل شد فضای درون او روشن میشود عمل یعنی آن عقل عملی هم به راه میافتد, اگر به بخش عملی او اینها فرود بیایند که ﴿أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾[10] امید میآورند نشاط میآورند استقامت میآورند پایداری میآورند آنگاه شعاعش آن بخشهای علمی را هم روشن میکند بحثهایی که مربوط به ﴿أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾[11] گذشت ناظر به این قسم دوم است یک وقت وحی میآید که نماز واجب است فلان نماز مستحب است فلان نماز چهار رکعت است این وحی تشریعی است و مخصوص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یک وقت وحی میآید که بلندشو نمازت را اول وقت بخوان این گرایشی که میبینید برخیها بیصبرانه منتظرند که چه وقت نماز میشود اول وقت نمازشان را بخوانند از همین قبیل است وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرتب مواظب بود ببیند که چه وقت ظهر میشود به بلال بگوید: «أرِحْنا یا بلال»[12] بلندشو ما را از دنیا راحت بکن چند لحظهای با خدایمان مناجات کنیم اینها وحی فعل است اینها گرایش است اینها کشش است این کشش, کوششها را به دنبال دارد این کارهای عملی است.
وحی الهی به جمادات
در جریان مادر حضرت موسی(سلام الله علیهما) فرمود ما مستقیماً به او وحی فرستادیم چه اینکه به دریا دستور دادیم چه اینکه به زمین هم گاهی دستور میدهیم ﴿یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ٭ بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَی لَهَا﴾[13] این وحی به زمین هم میرسد برای اینکه بر اساس آن پنج طایفه آیات الهی همه موجودات آگاهاند بنده خدایند مطیع خدایند ساجد خدایند مُسلِم و منقادند مسبّحاند یک سلسله آیاتی است که از اسلامِ موجودات دم میزند طایفه دوم آیاتی بودند که از تسبیح موجودات سخن میگویند طایفه سوم آیات سجدهاند که ﴿لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّماوَاتِ﴾[14] طایفه چهارم آیه تسبیح همراه با تحمید است که ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾[15] طایفه پنجم طایفه اطاعت و فرمانبرداری است که ﴿فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾[16] خب این طوایف خمسه نشان میدهد که هر موجودی مسلم است و مسبّح است و ساجد است و منقاد است و مطیع چنین موجودی صلاحیّت آن را دارد در حدّ خود که وحی الهی که مناسب با اوست دریافت کند فرمود: ﴿بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحَی لَهَا﴾[17] این نازلترین مرحله وحی است که به جمادات هم میرسد حالا آن ﴿وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ﴾[18] در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت.
تاثیر وحی الهی در مادر حضرت موسی(علیهماالسلام)
اما این وحی برتر است که به مادر موسی(سلام الله علیهما) رسید هم بخش عملی او را بالاصاله تأمین کرد هم بخش آگاهی او را تأمین کرد و طوری فضای نفس او را روشن کرده است که سهمگینترین خطر را با مِیل خود استقبال کرده است خب چه کسی است که آن بچه نازپرورده خودش را بیندازد در دریا برای اینکه به دست دشمن نیفتد فرمود ما گفتیم او هم گفت چشم! بدون معطّلی این کار را کرد دیگر فکر نکرد که دریا انداختن یعنی چه ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ﴾ تا آنجا که ممکن است بچه را شیر بدهد همین که احساس خطر کردی احساس کردی که مأموران آلفرعون در راهند ﴿فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ﴾ این را بینداز در صندوق بینداز در دریا تو بینداز به دریا این امر حاضر, دریا باید بیندازد به ساحل, آن امر غایب, آلفرعون باید بگیرند, آن هم یک مأموریت, این مجموعه را خدای سبحان مرتب دارد امر و نهی میکند این آن کار را بکند او آن کار را بکند در سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت که ﴿فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ﴾ این امر حاضر, ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ تو این کار را بکن او این کار را بکند خب این امر غایب به چه کسی متوجه است؟ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که ملاحظه فرمودید این بود ﴿إِذْ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّکَ ما یُوحی ٭ أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[19] تو این کار را بکن دریا این کار را بکند خب اینها امر و نهی است این امر و نهی از طرف ذات اقدس الهی یک امر تشریعی که نیست این امر از راه وحی وقتی وارد صحنه قلب مادر موسی(علیهما السلام) شد هم فضای عزم و اراده و طلب و نیّت و اخلاص او را تقویت کرد هم بخشهای علمی او را.
بشارت دادن مربوط به عقل عملی است که انسان خوشحال میشود آرام میشود مصمّم میشود مطمئن میشود اینها بخشهای عملی نفس است آن بخشهای تصور و تصدیق و ادراک و جزم و قطع و یقین و اینها بخشهای علمی است یک وقت است که نوری به این بدن بیمار افاضه میشود که این هم چشم و گوشش را درمان میکند هم دست و پای فلج را، مگر معجزه این طور نیست؟! این با یک اشاره با یک دعا با یک حمد با یک ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ﴾[20] هم چشم نابینا, بینا میشود که مجرای ادراک است هم دست فلج به کار میافتد که مجرای حرکت است کاری در صحنه روح انجام میشود که هم مشکل علمی حل میشود انسان آگاه میشود هم مشکل تصمیم و عمل و اراده و عزم حل میشود انسان میشود مصمّم این دو کار را فرمود ما درباره مادر موسی(سلام الله علیهما) انجام دادیم.
تفاوت تاثیر علم حصولی و علم الهی در انگیزه انسان
پرسش:...
پاسخ: اگر تعلیم الهی باشد آن هم همین طور است عمل را به همراه دارد اگر تعلیم مدرسه و امثال ذلک باشد این گاهی با عمل همراه است گاهی نیست اما وقتی تعلیم الهی باشد ذات اقدس الهی بخواهد به وسیله فرشتهها یا علل و عوامل غیبی دیگر کسی را عالِم کند آن علم کلّ فضا را روشن میکند هم دست و پای عقل عملی را باز میکند انسان به آسانی تصمیم میگیرد هم مطلب برایش روشن است این طمأنینه این آرامش این آسایش مربوط به عقل عملی است. ما یک شک داریم یک تردید, شک مربوط به اندیشه است که آیا این محمول برای این موضوع است یا نه؛ تردید مربوط به انگیزه است که این کار را بکنم یا این کار را نکنم منافقان گرفتار تردید عملیاند مسئله برای آنها روشن شد اما در عزم تردید دارند ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾[21] تردید آن ردّ مکرّر است میبینید یک انسان نابینا وقتی که میخواهد از اتاقی بیرون برود چون در خروجی را بلد نیست به دیوار شرقی میرود میبیند راه بسته است به دیوار غربی برمیگردد راه بسته است این میشود تردید, تردید یعنی ردّ مکرّر یعنی راه خروج ندارد منافق این طور است عالِم فاسق, عالم بیعمل این طور است ﴿فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ﴾ این رِیْب به معنای شکّ علمی نیست برای اینکه مسئله برایشان روشن شد همین جریانی که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون ملعون گفت تو یقین داری ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[22] برای تو هیچ شکّی نمانده که کارِ من معجزه است کار دیگران سِحر است تو چه مشکل علمی داری؟! خب میبینید انسان ممکن است تفسیر را بخواند تفسیر هم بنویسد سخنرانی هم بکند اما وقتی رومیزی و زیرمیزی دید بگیرد این معلوم میشود که علم حوزوی و دانشگاهی آن هنر را ندارد که عزم را بسازد اما علم وحیانی, علم الهامی اگر فرشتهای همین مطلب را در قلب کسی بیاورد کلّ فضا را روشن میکند هم آن بخشهای عزم و اراده را فعال میکند هم آن بخشهای جزم و تصور و تصدیق را آگاه میکند. این کار را خدا نسبت به مادر موسی کرد همین کار را هم ذات اقدس الهی وعده داد که فرشتهها برای مؤمنانی که مقداری امتحان بدهند میکند ﴿تَتَنَزَّلُ﴾ اینها که مخصوص انبیا و مخصوص اهل بیت نیست آن قلّههای علمی مخصوص آنهاست اما ﴿الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا﴾ که این را درباره مؤمنین هم تطبیق کردند معلوم میشود این آیات برای مؤمنان دیگر [غیر از معصومان(علیهم السلام)] هم هست این فرشتهها برای مؤمنین هم هستند.
محتوای الهام الهی به مادر حضرت موسی(علیهماالسلام)
﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ خب چه کار بکن اینها کارهای عملی است تصمیمگیری است ﴿أَنْ أَرْضِعِیهِ﴾ این کودک را شیر بده ﴿فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ﴾ بینداز در دریا این دریا هم بحر احمر نیست که در مشرق مصر است و بین مصر و شام و امثال اینهاست این همان رود نیل است که در وسط مصر میگذرد ﴿فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی﴾ آن وحی, خوف را برمیدارد حزن را برمیدارد طمأنینه میآورد آرامش و آسایش میآورد اینها همه فعل است همه وصف نفسانی است چرا؟ این ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ﴾ یک اِخبار غیب است شعاع آن وحی این علم غیب را هم به همراه آورده ﴿إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ آن وقت این مادر در کمال طمأنینه این را گذاشت در صندوقچه و انداخت در دریا, دریا هم فرمان الهی را کاملاً اطاعت کرده این امانت را برده به صاحبش داده ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ ببر در کنار دست دشمن قرار بده.
سرانجام حضور حضرت موسی در کاخ فرعون
وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) در این صندوقچه قرار گرفت و افتاد در دریا این را که انداخت در دریا در سورهٴ مبارکهٴ «طه» قبلاً گذشت که ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾ دریا هم موظف است که این را ببرد یک جای مشخص این مأمور پُست است باید ببرد آنجا و برد وقتی برد کنار قصر فرعون این لُقطه را ـ بین لَقیط و ضال مستحضرید در کتاب فقه فرق است یک چیز گمشده انسان باشد میشود ضالّه اگر کودکی گُم بشود میگویند لَقیط این لقیط از سنخ لقطه است منتها درباره خود انسان ـ ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ اما آلفرعون نمیدانستند که پایان این کودک چیست سرگذشت این کودک چیست این لام, لام عاقبت است نه لام هدف آنها برای اینکه این کودک دشمن اینها بشود و بساط اینها را براندازد نگرفتند اما پایان کار وجود مبارک موسی [در باطه با فرعونیان] این است ﴿لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾.
لطیفه ادبی آیه هشتم
زمخشری اصراری دارد که این جمله معترضه برای آشنایان به لطایف ادبی و عربی شگفتانگیز است[23] بین معطوف و معطوفعلیه این جمله، این یک سطر فاصله است معطوفعلیه چیست؟ این است که ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ وقتی گرفتند ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ﴾ این معطوف است آن هم معطوفعلیه ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ﴾ بعد از التقاط چه شد؟ ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ﴾ بعد از اینکه گرفتند, همسر فرعون گفت که این کودک را نکش برای اینکه یا به حال ما نافع است یا اگر نافع هم نباشد فرزندخوانده ماست گفت این جمله معترضه که بین معطوف و معطوفعلیه است برای آشنایان به صنایع و ظرایف ادبی معلوم میشود که چقدر اثرگذار است که اینها اصلاً بیراهه دارند میروند خاطیءاند خاطیء غیر از مُخطیء است مُخطیء نظیر اینکه «للمصیب أجران وللمخطیء أجرٌ واحد»[24] اینها که تلاش و کوشش میکنند در راه استنباط احکام بالأخره روشمندانه بررسی میکنند سالیان متمادی فقه و اصول خواندند علوم عقلی و نقلی را فرا گرفتند تا بتوانند احکام الهی را استنباط کنند اینها روشمندانه احکام الهی را استنباط میکنند منتها بعضی مُصیباند بعضی مخطیء, مصیب آن است که روشمندانه استنباط میکند به مقصد میرسد مخطیء آن است که روشمندانه استنباط میکند ولی خب اشتباه میکند این میشود مخطی, اما خاطی کسی است که بیگدار به آب میزند روشمندانه کار نمیکند اهل راه نیست حرف زمخشری این است که اینها خاطیءاند اصلاً بیراهه میروند چیزی را گرفتند که برای براندازی آنها تلاش و کوشش میکند چه چیزهایی زمخشری فهمید که میگوید اگر کسی آشنا به قواعد ادب باشد از محاسن ادبی اطلاعی داشته باشد آنگاه میفهمد که این جمله معترضه چقدر شیرین است ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ﴾ نه مُخطئین این جمله معترضه, معطوف بر معطوفعلیه این است ﴿وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ﴾ معطوفعلیه این است که ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ این را التقاط کردند.
معنای «قرة العین»
حالا که گرفتند چه حادثه اتفاق افتاد؟ چه گفتگویی به میان آمد؟ گفتگو این است همسر فرعون گفت: ﴿قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ﴾ این قرّةالعین است در بحثهای قبل هم کلمه قرّةالعین گذشت, قُرّه یعنی خنکی, هوای سرد را میگویند قارّ در برابر هوای حارّ هوای سرد را میگویند قارّ, انسان دو بار اشک میریزد یک بار در حال غم و اندوه و حزن که میگویند این اشک, اشک گرم است یک بار وقتی که دوستش از سفر بیاید چشمش روشن میشود اشک شوق میریزد میگویند این اشک, اشک خنک است و اشک سرد است وقتی میگویند «قَرّتَ الأعین» یعنی چشمهای شما اشک خنک بریزد یعنی حادثه خوبی به شما برسد خوشحال بشوید اشک شوق بریزید که آن اشک, اشک سرد است از این جهت حوادث زیبا و خوشایند را یا میلاد کودک را میگویند قرّةالعین یعنی انسان از دیدن اینها اشک شوق میریزد و این اشک, اشک سرد است.
سرّ اشتیاق پیامبر (صلی الله علیه و آله) به نماز و تبیین معنای احسان
همین معنا درباره آن حدیث نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست که فرمود: «حُبّب إلیّ من الدنیا ثلاث» که سومیاش این است که فرمود: «وَ قُرّة عینی فی الصلاة»[25] نماز قرّةالعین من است برای اینکه من در نماز محبوبم را زیارت میکنم اشک شوق میریزم خود حضرت به دیگران سفارش کرده که عبادت شما در حدّ احسان باشد از حضرت سؤال کردند که احسان چیست؟ البته احسان یک معنای لازم دارد لازم در حوزه خودش ولو مفعول میگیرد یعنی «فَعَل فعلاً حَسنا» یک کار خوبی کرده شخصی که نماز خوانده روزه گرفته نماز شب خوانده اهل توجه بود اهل ذکر بود میگویند «أحسن» یعنی «فَعَل فعلاً حَسنا» قسم دوم احسان به غیر است که «أحسن» یعنی مشکل دیگری را حل کرده از دیگری عفو کرده دِیْن دیگری را ادا کرده این احسان به غیر است اینها فعل است اما آن احسانی که از حضرت سؤال کردند «ما الإحسان» آن مقام است این را فریقین نقل کردند هم ما نقل کردیم هم آقایان اهل سنّت از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند «الإحسان أن تَعبد الله کأنّک تراه فإن لم تکن تراه فإنّه یراک»[26] احسان, مقام است منزلت است فلان کس به مقام احسان رسید یعنی طرزی میگوید ﴿إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ﴾[27] که گویا خدا را میبیند این مقام «کأنّ» است از این بالاتر که دیگر آن مقام احسان نیست بالاتر از مقام احسان است دیگر مقام «کأنّ» نیست مقام «أنّ» است آن برای اهل بیت(علیهم السلام) است وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره»[28], این دیگر مقام «کأنّ» نیست مقام «أنّ» است البته این برای ربوبیّت است نه هویّت مطلقه, هویّت مطلقه همان طوری که غالب عرفا فرمودند نه معقول هیچ حکیم است نه مفهوم هیچ متکلّم است و نه مشهود هیچ عارف نه نبی نه ولیّ آن مقام را احدی درک نمیکند چون یک حقیقت خارجی است (یک) و بسیط است (دو) و نامتناهی است (سه) دیگر تجزیهبردار نیست که ما بگوییم هر کسی به اندازه خودش آن را درک میکند اگر بسیط محض بود و نامتناهی بود یا همه یا هیچ چون همه محال است پس هیچ ضروری است مقام ذات را احدی دسترسی ندارد البته مفهوماً چرا کاملاً درک میکنیم. در اینجا وجود مبارک پیغمبر از آن جهت که محبوب خود را در مقام اسمای حسنا مشاهده میکرد چشمش روشن میشد و اشک شوق میریخت خیلیها در نماز گریه میکنند «خوفاً من العقاب» برخیها گریه میکنند «شوقاً الی الثواب» برخیها اشک میریزند به عنوان قرّةالعین فرمود: «قُرّة عینی فی الصلاة».
گوشهای از نادانی فرعونیان در جریان حضرت موسی(علیهالسلام)
به هر تقدیر همسر فرعون گفت: ﴿قُرَّتُ عَیْنٍ لِّی وَلَکَ لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَی أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ خدای سبحان همان ﴿کَانُوا خَاطِئِینَ﴾ را اینجا به صورت دیگر بازگو کرد فرمود: ﴿وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ اصلاً نمیفهمند ما چطور تصمیم گرفتیم آنها دارند چه فکر میکنند ﴿کَانُوا خَاطِئِینَ﴾ آنها که دشمن اینها نبودند برانداز نبودند کُشتند اینکه برانداز است نکشتند نمیفهمند چه کار بکنند خیلی از کودکان را ﴿یُذَبِّحُونَ﴾[29] که کاری از آنها ساخته نبود اینکه کاری از او ساخته است به این کاری نمیتوانند داشته باشند هم ﴿کَانُوا خَاطِئِینَ﴾ از یک سو, هم ﴿وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ از سوی دیگر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ شمس، آیهٴ 8.
[2] . نهجالبلاغه، خطبه 1.
[3] . الکافی، ج1، ص306; تفسیر کنزالدقائق، ج10، ص 32 .
[4] . معانیالأخبار, ص79; تفسیر کنزالدقائق، ج10، ص 33.
[5] . المیزان, ج1, ص46 و 216 و... .
[6] . نهجالبلاغه، حکمت 107.
[7] . الکافی، ج1, ص11.
[8] . سورهٴ انعام، آیهٴ 122.
[9] . سورهٴ فصلت، آیهٴ 30.
[10] . سورهٴ فصلت، آیهٴ 30.
[11] . سورهٴ انبیا، آیهٴ 73.
[12] . مفتاحالفلاح, ص182.
[13] . سورهٴ زلزال، آیات 4و5.
[14] . سورهٴ نحل، آیهٴ 49.
[15] . سورهٴ اسرا، آیهٴ 44.
[16] . سورهٴ فصلت، آیهٴ 11.
[17] . سورهٴ زلزال، آیهٴ 5.
[18] . سورهٴ نحل، آیهٴ 68.
[19] . سورهٴ طه، آیات 38و39.
[20] . سورهٴ اسرا، آیهٴ 82.
[21] . سورهٴ توبه، آیهٴ 45.
[22] . سورهٴ اسرا، آیهٴ 102.
[23] . الکشاف، ج3، ص395.
[24] . ر.ک: مرآة العقول، ج1، ص200; ر.ک: فقه الإمام الصادق(علیه السلام) (محمدجواد مغنیه)، ج6، ص67
[25] . بحارالأنوار, ج73, ص141.
[26] . ر.ک: بحارالأنوار, ج67, ص196 و 219; الصحیح (البخاری)، ج6، ص20.
[27] . سورهٴ فاتحةالکتاب، آیهٴ 5.
[28] . الکافی، ج1، ص98 و 138.
[29] . سورهٴ بقره، آیهٴ 49; سورهٴ ابراهیم، آیهٴ 6.
تاکنون نظری ثبت نشده است