display result search
منو
تفسیر آیات 4 و 5 سوره نور

تفسیر آیات 4 و 5 سوره نور

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 43 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 4 و 5 سوره نور"
- مقایسه بغاء و زنا؛
- اجرای حدود الهی بدون تسامح؛
- تفاوت فاجلدوا و فاضربوا

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (4) إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (5)﴾

در طلیعهٴ این سور‌ه, کلمهٴ ﴿سُورَةٌ﴾ به عنوان نکره ذکر شده است. قوانین ادبی, برخی قراردادی است برخی ریشه عقلانی دارد تعبیراتی نظیر اینکه اسم حروف مشبهه بالفعل باید منصوب باشد خبرش باید مرفوع باشد اینها قراردادی است اما ابتدای به نکره جایز نیست این اختصاصی به عِبری یا عربی یا تازی و فارسی ندارد یک ریشه عقلانی دارد برای اینکه مُخبِر وقتی درصدد اِخبار سودمند است باید از یک معرفه خبر بدهد نکره, سودمند نیست بنابراین اینکه گفته شد «لا یجوز الابتداء بالنکره» اختصاصی به عربی ندارد عِبری همین طور است فارسی همین طور است و مانند آن. اگر تلاش مفسّران بر این است که بگویند «هذه سورة» و مانند آن برای اینکه این یک ریشه عقلانی دارد.
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ﴾ گرچه به وسیله تبیین الهی مُبیّن است ولی در این سور‌ه ما متشابهاتی نداریم که نیازی به تأویل داشته باشد و قابل استنباط و اجتهاد نباشد یا عمومات است یا مطلقات است و اگر عموم و مطلق بود به عموم و اطلاقش استدلال می‌شود مگر تقیید و تخصیص که از خارج, او را همراهی کند بنابراین آیاتش بیّن و شفاف است متشابهی در او نیست.
مطلب بعدی آن است که بین زنا و بغا فرق است که ﴿وَلاَ تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَی الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾[1] گفتند اگر صرف علاقه طرفین باشد بدون اجرت, این همان زناست و اگر اجیر باشد و پرچمهایی که در جاهلیّت نصب می‌شد در کار باشد می‌شد بغا که فرمود: ﴿وَلاَ تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَی الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً﴾ باغیه با زانیه فرقشان مطلق و مقیّد است یعنی آن که در قبال این کار نامشروع مزدی دریافت می‌کند و در جاهلیّت, این امر رواج داشت و جایز بود زیرا منشأش صرف علاقهٴ طرفین بود ولی اگر کسی ذات‌البعل می‌بود در اثر عِرق همسرداری این را روا نمی‌دانستند لکن اگر ذات‌البعل نبود یک کار جایزی بود پس فرق است بین زنا و بَغی.
مطلب دیگر بر اساس اهمیّت این مطلب یا صوناً عن الاشتباه در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» راجع به سرقت تعبیر این‌چنین بود; آیهٴ 38 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» این است ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا﴾ نفرمود «فاقطعوا أیدی کلّ واحدٍ منهما» اما اینجا برای اینکه اشتباه نشود یا برای اهمیت مطلب کلمهٴ «کلّ» را اضافه کرد, فرمود: ﴿فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا﴾ اگر می‌فرمود «فاجلدوهما» فهمیده می‌شد اما تعبیر ﴿فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا﴾ برای اهمیّت مطلب است.
مطلب بعدی جریان رأفت است که رأفت یک امر نفسانی است نظیر ملامت که یک امر نفسانی است نظیر عزّت که امر نفسانی است اینها اگر محمود و ممدوح باشد انسان باید با تمرین سعی کند به اینها برسد و اگر مقدوح و مذموم باشد باید کوشش بکند که گرفتار اینها نشود ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾[2] انسان باید پرهیز کند که مبتلا نشود رأفت و رقّت یک امر نفسانی است اگر نسبت به محرومان و مستضعفان و ایتام و اینها باشد هم محمود است هم انسان باید تلاش و کوشش کند که به آن برسد و اگر درباره اجرای حدود الهی باشد مذموم است باید سعی کند که به آن نرسد و به هر حال این امر نفسانی که تحت اختیار نیست این مورد تکلیف نیست اینکه فرمود: ﴿وَلاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾ یعنی مبادا کاری بکنید که این رقّت کاذب در اجرای حدود الهی اثر بگذارد یا گرفتار شفاعت سیّئه بشوید ﴿وَمَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً﴾[3] یا در اجرای حدود نقصی را روا بدارید به هر وسیله است ﴿وَلاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾ بنابراین اگر صرف رقّت که یک امر نفسانی است پدید آمد این معصیت نیست ولی اگر این رقّت نفسانی زمینه عدم اجرای حدود الهی باشد آن مشکل دارد.
مطلب دیگر اینکه در بحثهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» روشن شد که فصل فقه و احکام الهی جدای از فصل قانون حقّ‌الناسی است و این دو جدای از مسئله اخلاق‌اند. در مسئلهٴ حکم خدا ﴿وَلاَ تَأْخُذْکُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ﴾ است حدود الهی باید جاری بشود جا برای تساهل نیست جا برای تسامح نیست این دین خداست که «ردّوا الحجر مِن حیث جاء»[4] اما در مسئله قانون که خب حقّ الناس است بر اساس ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾[5] عمل می‌شود چه اینکه ذات اقدس الهی در قیامت بر همین اساس می‌تواند حکم بکند ولی بخش سوم و فصل سوم که مسئلهٴ اخلاق بود آنچه در محور اخلاق مطرح است ﴿وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ﴾[6] است. آنچه در بحث دیروز و امثال دیروز گذشت که کسی که دارای سفره رنگین است این یک تحقیر است[7] این داخل در فصل اول نیست داخل در فصل دوم نیست بلکه داخل در فصل سوم است یعنی کسی بخواهد افتخار کند که من سفرهٴ رنگین دارم این‌چنین نیست کسی بخواهد ببالد تفاخری کند یا نازپروردانه به سر ببرد که این نعمتها را خدا به من داد من نزد او مُکرَّم و مُکرَمم این‌چنین نیست این منافات ندارد که این حلال باشد خدای سبحان مالِ حلال را حرام نکرده است ﴿مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ﴾[8] اما داشتنِ سفرهٴ رنگین, کمال نیست (یک) تحقیر ضمنی است (دو) اینها به فصل سوم برمی‌گردد (چهار) این مرزها باید کاملاً مشخص باشد که در اخلاقیّات در اوصاف نفسانی در تفاخر و امثال ذلک ما باید مواظب باشیم که چه چیزی حقارت است و چه چیزی کرامت.
مطلب بعدی آن است که نفرمود «فاضربوهما» فرمود: ﴿فَاجْلِدُوهُمْ﴾ اگر ضرب به جِلد باشد می‌گویند «جَلَده» اگر ضرب به جبهه باشد می‌گویند «جبهَهُ» اگر ضرب به شکم باشد می‌گویند «بَطَنه» اگر ضرب به پشت باشد می‌گویند «ظهره» این ﴿فَاجْلِدُوا﴾ یعنی به پوست بزنید زمخشری و امثال زمخشری استظهارشان این است که این ضرب نباید طوری باشد که گوشت درد بیاید یا استخوان درد بیاید همان دردی که مربوط به پوست است قسمت مهم آن سلب حیثیّت است قسمت مهم آن است که این شناخته بشود که تبهکار است. بنابراین اینکه به آن ضارب گفتند آ‌ن قدر دستت را بالا نبر که زیر بغلت پیدا بشود که با فشار بزنی بر اساس همین جهت است, «جلده» یعنی «ضرب جلده» «آلَمَ جلده» اَلم و درد را به پوستش وارد کرده است.
پرسش:...
پاسخ: چرا, نیروی لمس در تمام جِرم بدن مفروش است اینکه استخوان‌درد می‌گیرند پوست دردی ندارد گاهی درد در استخوان است گاهی درد در گوشت است البته اگر از بیرون شروع بشود پوست, نیروی لمسش قوی‌تر است خدای سبحان این نیروی لمس را در پوست بیشتر قرار داد چون حافظ بدن باشد و اگر انسان درد را احساس نکند که دفاع نمی‌کند خب.
فرمودند: ﴿الزَّانِی لاَ یَنکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لاَ یَنکِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ﴾ این صدرش طبق شواهد داخلی و خارجی نمی‌تواند حکم شرعی باشد برای اینکه خدای سبحان که حکم شرعی مشرک را مشخص نمی‌کند مشرک که با این احکام حالا بر فرض این کار را کرده حلال نمی‌شود اما ذیلش که ﴿وَحُرِّمَ ذلِکَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾ ظاهرش حکم شرعی است و همان طوری که گفته شد احتیاط واجب در ترک است که بحثش گذشت. این اهمیت جریان حفظ ناموس باعث شده است که جریان قذف و رَمْی را مقدمتاً ذکر بکنند تا بخش مهمّ این سورهٴ مبارکهٴ «نور» که قصّه و جریان اِفک یکی از همسران رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) است ذکر بکنند.
فرمود: ﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ﴾ حالا البته چون غالباً به اینها تهمت می‌زنند محصنات‌ آمده وگرنه چه مردِ محصن چه زن محصنه این قذف دربارهٴ هر دو هست ﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ﴾ کسانی که رَمْی می‌کنند زنان پاکدامن را به بی‌عفّتی یعنی به زنا رَمی می‌کنند خب اینها گاهی ممکن است عادل باشند و صادق باشند دیگر نمی‌شود گفت که واقع نشده و دروغ می‌گویند اما آیا اینها مجازند یا نه, با چند آیه جلوی این کار را گرفت. فرمود اولاً شما تجسّس نکنید در مسائل داخلی مردم (یک) بر فرض, تجسّس کردید و برای شما روشن شد یا ناآگاهانه برای شما روشن شد فضای جامعه را آلوده نکنید (دو) اگر این دو کار را متأسفانه انجام دادید و فضای جامعه را آلوده کردید به محکمهٴ حاکم شرع که رسید اگر خود طرف چهار بار اقرار کرد که این شخصِ قاذِف تبرئه می‌شود و اگر اقرار نکرد این شخص قاذف باید چند شاهد بیاورد یا چهار مرد یا سه مرد و دو زن یا دو مرد و چهار زن بالأخره باید در محکمه, اقامهٴ شهود بکند.
﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ﴾ در روایات و اطلاقات ادلّه محصَن را هم مثل محصَنه می‌دانند یعنی اگر کسی یک مرد پاکدامنی را به بی‌عفّتی متّهم کند این هم قذف است دیگر ﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ﴾ اگر آن طرف مقذوفه اقرار کرد که این قاذف را تبرئه می‌کنند و اگر او اقرار نکرد قاذف باید چهار شاهد بیاورد ﴿ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ﴾ چند حکم بر آن بار است یک: ﴿فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً﴾ هفتاد تازیانه به قاذف می‌زنند دو: ﴿وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ دیگر در هیچ محکمه‌ای شهادت او پذیرفته نمی‌شود ولو عادل است ولو راست گفته ولو دیده منتها حالا شاهد ندارد ولو راست گفته باشد و عادل باشد در اثر اینکه مواظب زبانش نبود دیگر شهادت او در محکمه‌ای از محاکم پذیرفته نمی‌شود ﴿فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً﴾ (یک) ﴿وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ (دو) ﴿وَأُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ (سه) نمی‌توانند امام جمعه و جماعت بشوند و در موارد دیگر اگر شهادت یک عدل واحد دربارهٴ رؤیت هلال و مانند آن مسموع بود شهادت او مسموع نیست, بالأخره او فاسق است.
گذشته از اینکه لعن خدا دامنگیر اوست که در همین سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیه 23 این‌چنین فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ﴾ (یک), ﴿وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظیمٌ﴾ (دو) این دو به ضمیمه آن سه حکم می‌شود پنج, برای اینکه فضای جامعه طاهر و طیّب بماند ولو این شخص راست گفته ولو این شخص عادل است کاذب نیست مسئله واقع شده ولی نباید فضای جامعه را آلوده کرد.
در همین سورهٴ مبارکهٴ «نور» فرمود شما هرگز نگذارید فضای جامعه‌تان به تیرگی آلوده شود; آیهٴ نوزده همین سورهٴ «نور» این است که ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾. خب ذات اقدس الهی می‌داند دیر هم که نشده چیزی هم که فوت نمی‌شود فرمود چه چیزی فوت می‌شود از چه چیزی می‌ترسید زود یا دیر محکمهٴ عدل الهی برقرار می‌شود و هر کسی به کیفر عملش می‌رسد اما شما این چند روزی که در دنیا هستید این فضا را آلوده نکنید اگر فضا طیّب و طاهر باشد شما بهتر زندگی می‌کنید شما اصرار نکنید که پرده‌دری کنید ولی ذات اقدس الهی به همه اینها می‌رسد ﴿إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾ جامعه را با طهارت باید حفظ کرد.
در سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» آیه دوازده فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلاَ تَجَسَّسُوا﴾ شما پرده‌دری نکنید اسرار مردم را فاش نکنید, اصولاً مرده‌ها را زیر خاک می‌کنند تا روشن نشود اینها چه می‌چشند بالأخره احکام الهی هیچ فوت نمی‌شود ﴿إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[9] مگر چیزی فوت‌شدنی است مگر چیزی از بین‌رفتنی است محکمهٴ عدل است و ذات اقدس الهی به حساب همه می‌رسد ولی شما در فضای امن و آرام و طیّب و طاهر به سر ببرید وگرنه جامعه را نمی‌شود اداره کرد. خب اگر سورهٴ مبارکهٴ «حجرات» است می‌گوید مواظب زبانتان باشید, اگر سورهٴ مبارکهٴ «نور» است در سه چهار آیه در موارد گوناگون می‌گوید مواظب زبانتان باشید و اگر کسی صادق بود عادل بود منتها عاقل نبود و جلوی دهنش را نگه نداشت این اگر کسی را متّهم کرد و نتوانست شاهد اقامه کند هشتاد تازیانه می‌خورد (اولاً) دیگر شهادت او در هیچ محکمه‌ای پذیرفته نیست محرومیّت اجتماعی دارد (ثانیاً) محرومیّت عبادی هم دارد نمی‌تواند امام جمعه و جماعت و جای دیگر بشود (ثالثاً) ملعون ذات اقدس الهی است (رابعاً) عذاب الهی هم دامنگیر او می‌شود (خامساً). جهتش این است که فرمود: ﴿وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾[10] حالا این حکمش گرچه مربوط به قذفِ زناست ولی بالأخره آن تعمیمِ تعلیل, تعمیمِ حکم می‌خواهد جامعه را آرام بکند. این امر به معروف و نهی از منکر که حق است و فضیلت است و صدر و ساقه‌اش نعمت است ما این را گذاشتیم کنار, در غیاب یکدیگر حرفی می‌زنیم که بی‌اثر است بلکه اثر سوء دارد. آنکه اثر صحیح دارد و بر ما واجب است این است که به خودش بگوییم و جلوی او را بگیریم باید جلوی منکر را گرفت و حرفی در آن نیست اما بهترین راه, نهی از منکر است و با خود او در میان گذاشتن است.
﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً﴾ این برای حد, ﴿وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ این برای محرومیّت اجتماعی, ﴿وَأُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ این محرومیّت عبادی ﴿إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِکَ﴾ مگر اینکه بعد از این رمی و اتّهام توبه کند. خب این ﴿إِلَّا الَّذِینَ﴾ ناظر به آن است که چون توبه کردند و اصلاح کردند, چون بعضی از امور است که انسان توبه بکند بین خود و خدای خود حل می‌شود نمازی را تأخیر انداخت یا تخفیف کرد روزه‌ای را تأخیر انداخت توبه می‌کند بعد قضایش را انجام می‌دهد قضای نماز و قضای روزه انجام می‌دهد این توبه بین خود و خدای خود است. یک وقت است که نه, حیثیت کسی را آسیب رساند این گذشته از اینکه باید توبه کند بین خود و خدای خود باید آن حیثیت آسیب‌‌دیده را هم ترمیم کند. یک وقت است که فضای جامعه را با یک فرهنگ باطل آلوده کرد مقاله‌ای نوشت یک سخنرانی کرد بحثی را کرد و شبهه‌ای را دامن زد بعد حالا فهمید که این کار, کار بدی بود کرده, حالا بین خود و خدای خود توبه کند و اشک بریزد کافی نیست این قدم اول است این باید آن محیط و افرادی را که آلوده کرد اصلاح کند بعد یک مقاله علمی بنویسد کتاب علمی بنویسد سخنرانی علمی ارائه کند این شبهه را ابطال کند که در بخشهای دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» البته نه دربارهٴ رمی بلکه دربارهٴ مطالب دیگر فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ﴾[11] تنها جایی که ذات اقدس الهی فیض خاصّ خودش را به میدان می‌آورد می‌فرماید من بر آنها توبه نازل می‌کنم و می‌پذیرم همین آیه است البته کار سنگینی هم است ﴿إِلاَّ الَّذِینَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَیَّنُوا﴾ حالا بعضیها آمدند فکر باطل و شبهه باطل را در جامعه به صورت یک سمّ پاشیدند این بخواهد توبه کند اشک بریزد و مانند آن کافی نیست این قدم اول است [بلکه] هم باید آن فسادها را اصلاح کند هم باید به خوبی تبیین کند, اینجا هم دو قسمت را فرمود ﴿إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ﴾.
عمده آن است که این استثنای واقع عَقیب جُمَل متعدّده به چه چیزی برمی‌گردد اینجا سه مسئله است: یکی اینکه برخیها گفتند چون ترجیح بین این جُمَل نیست به همه برمی‌گردد برخیها گفتند که به خصوص اخیر برمی‌گردد[12] برخیها که نظر دقیق دارند و هو الحق, این است که این استثنای اخیر ذاتاً صلاحیّت دارد که برای همه یا برای بعض باشد (یک) تعیین کل یا بعض به وسیله قرینه خارجیه است (دو) قدر متیقّنش جملهٴ اخیر است (سه) [13] این‌چنین نیست که اگر گفته شد به جملهٴ اخیر برگردد یعنی استثنای عقیب جمل متعدّده برای جملهٴ اخیر است این برای قدر متیقّن‌گیری است لذا اگر قرینه‌ای اقامه شده که به هر سه برمی‌گردد یا به دوتا برمی‌گردد این مزاحم با آن قدر متیقّن‌گیری نیست در اینجا قدر متیقّن‌گیری‌اش این است که به اخیر برمی‌گردد.
مطلب دیگر این است که اگر به اخیر برگشت به دومی هم برمی‌گردد چرا, چون منشأ ﴿لاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ همان فِسق است دیگر خب اگر این عادل باشد چرا شهادتش در محاکم قضایی قبول نشود پس اگر به فسق برگشت یعنی ﴿إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِکَ وَأَصْلَحُوا﴾ این دیگر فاسق نیست معلوم می‌شود دیگر مردودالشهاده هم نخواهد بود برای اینکه وجهی ندارد کسی که عادل است شهادتش در محکمه پذیرفته نشود.
پرسش:...
پاسخ: ﴿أبَداً﴾ یعنی «لو لا التوبة» الآن در موارد دیگری که دارد قاتل و مشرک حکم اصلی‌شان این است که دائماً در جهنم باشند حالا اگر مشرکی توبه کرده است حکم برمی‌گردد دیگر, حکم اوّلی مشرک این است که این مخلَّد در نار است ابداً باید در نار باشد حالا این مشرک آمده توبه کرد و مسلمان شده این حکم برمی‌گردد دیگر خب.
پرسش:...
پاسخ: اجرای حد دیگر اگر شاهدی آوردیم که توبه کرده اجرای حد ساقط می‌‌شود این استثنا صلاحیّت دارد به هر سه برگردد. این گفت من توبه کردم اشتباه کردم و اصلاح هم کرده گفت ببخشید من اشتباه کردم و نباید این حرف را می‌زدم! خب اگر توبه کرده و اصلاح کرده آن مقذوفه هم پذیرفته چون حقّ او هم دخالت دارد ـ فرض در این است که صلاح او را هم طلب کرده ـ اگر قرینه‌ای اقامه شده که به اوّلی هم برمی‌گردد حد هم ساقط است.
غرض آن است که استثنای واقعِ عقیب جمل متعدّده هم صلاحیّت دارد به کل برگردد هم صلاحیّت دارد به بعض برگردد و اینها قرینه می‌طلبد قدر متیقّنش جملهٴ اخیر است. در خصوص مقام اگر به اخیر برگردد می‌شود عادل, دیگر فاسق نیست وقتی عادل شد قهراً آن حکم دومی هم بر اساس تلازم عقلی برمی‌گردد دیگر خدای سبحان که انسان عادل را نمی‌گوید او مردود الشهاده است سرّ اینکه فرمود: ﴿لاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ برای اینکه معصیتی کرده, حالا توبه کرده حقّ الله و حقّ الناس همه را اصلاح کرده است.
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً﴾ یعنی مادامی که این وصف را دارد همین است دیگر, فاسق مادامی که فاسق است ابدا مقبول الشهاده نیست حالا موضوع برگشت. خَمر بما أنّه خمر حرمت ابدی دارد دیگر حالا برگشت و خِل شد و سرکه شد دیگر خمر نیست این مزاحم با آن ابدیّت نیست. مگر خمر حرمت موقّت دارد؟! خب خمر حرمت دائمی دارد دیگر, خمر بما أنّه خمر حرامٌ ابدا حالا آمده سرکه شده کلب بما أنّه کلبٌ نجسٌ أبدا حالا در نمک‌زار رفت صار مِلحاً دیگر کلب نیست. غرض آن است که وقتی موضوع عوض شده است منافاتی با نفی ابدیّت ندارد برای اینکه موضوع عوض شده است.
فرمود: ﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ﴾ اینها که رمی می‌کنند, رامی گاهی مذکّر است گاهی مؤنث است گاهی عبد است گاهی اَمه است گاهی غلام است و مانند آن. اطلاق ﴿وَالَّذِینَ﴾ همه را می‌گیرد مثل اینکه اطلاق ﴿الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی﴾ همه را می‌گیرد لکن در خصوص عبد و امه استثنا قائل شدند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که بحثش قبلاً گذشت آیهٴ 25 این بود که اگر اگر اَمه به این بزهکاری آلوده شد آن نصف حد دارد یعنی اگر آزاد را مثلاً صد تازیانه می‌زنند به او پنجاه تازیانه می‌زنند; آیهٴ 25 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود ﴿وَمَن لَم یَسْتَطِعْ مِنکُمْ طَوْلاً أَن یَنکِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُم مِن فَتَیَاتِکُمُ الْمُؤْمِنَاتِ﴾ دربارهٴ فَتیات مؤمنات فرمود: ﴿فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَیْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَیْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَی الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ﴾ اگر مُحصَن و محصَنه نباشند پنجاه تازیانه و اگر محصَن و محصَنه باشند آن یک بحث دقیق فقهی دارد که نصف رجم چگونه ترسیم می‌شود ولی دربارهٴ قذف چنین استثنایی نیامده است بنابراین اطلاق ﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ﴾ شامل همه اینها خواهد شد چه عبد چه اَمه و مانند آن.
دربارهٴ محصنات, ظاهر آیه مردها را شامل نمی‌شود اما نصوص وارده می‌فرماید آن مقذوف چه مردِ آبرومند باشد چه زن آبرومند حکم قذف همین است منتها چون غالباً قذف را دربارهٴ زنها اِعمال می‌کردند محصنات یاد شده است حالا اگر این قاذف نسبت به مقذوف, زن و شوهر بودند آیه ششم در این باره است که فرمود: ﴿وَالَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ یَکُن لَّهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنفُسُهُمْ﴾ که ـ ان‌شاءالله ـ روز بعد مطرح می‌شود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . سورهٴ نور, آیهٴ 33.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 206.
[3] . سورهٴ نساء, آیهٴ 85.
[4] . نهج‌البلاغه, حکمت 314.
[5] . سورهٴ شوری, آیهٴ 40.
[6] . سورهٴ رعد, آیهٴ 22; سورهٴ قصص, آیهٴ 54.
[7] . ر.ک: نهج‌البلاغه, خطبه‌های 109 و 160.
[8] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 32.
[9] . سورهٴ فجر, آیهٴ 14.
[10] . سورهٴ نور, آیهٴ 19.
[11] . سورهٴ بقره, آیهٴ 160.
[12] . ر.ک: مجمع البیان, ج7, ص199.
[13] . المیزان, ج15, ص82.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:55

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی