- 1872
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 39 سوره رعد
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 39 سوره رعد"
- کتاب محو و اثبات و کتاب ام الکتاب؛
- اصل و ریشه بودن کتاب ام الکتاب؛
- چگونگی فرض بدا یا ظهور بعد از خفاء در خصوص خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾
بعد از اینکه فرمود ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾( )، برای هر چیزی که مدت معین دارد یک قانون ثبت شدهایست آن گاه به آن کتاب اشاره فرمود که کتاب دو قسم است؛ یک کتاب محو و اثبات است، یک ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾. کتاب محو و اثبات آن است که موازین آن قابل تغییر و تبدیل است. چیزی که نشانهٴ ثبوت در آن بود ممکن است خدا محوش کند. یا نشانهٴ زوال در آن بود ممکن است خدا اثباتش کند. این میشود محو و اثبات ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ و اما آن کتابی که معیارهای این محو و اثبات را بیان میکند به نام ام الکتاب است و اصل و ریشه است او عندالله است که محفوظ و ثابت است. گرچه همهٴ موجودات عنداللهاند زیرا خدای سبحان به همه محیط است ولی این تقابل که بعضی اشیا عنداللهاند بعضی اشیا عندکماند و مانند آن، نشانهٴ آن است که آنچه که ثابت است جزء موجودات عندالهی به شمار میآید و آنچه که در معرض زوال و دگرگونی است از آن موجودات به عندالهی تعبیر نمیکنند. چیزی که در این آیه مهم است آن است که این مسئلهٴ بدا یعنی ظهور بعد از خفا دربارهٴ خدای سبحان چگونه فرض دارد. میشود محو و اثبات که همان بداست از یک نظر دربارهٴ خدای سبحان فرض کرد که چیزی برای خدا مخفی بود بعد ظاهر شد، مجهول بود بعد معلوم شد؟! آیا یکی از اوصاف فعلیهٴ خدای سبحان بدا است یا نه؟ روایاتی که مسئلهٴ بدا را طرح میکند و میفرماید: «ما ابدی الله بشیء مثل البدا»( )، نطاق آن روایات چیست؟ همان طوری که در بحث دیروز به عرض رسید ورود تفصیلی در این بحث دشوار است اما بیان اجمالی این بحث بدا آن است که موجودات را قرآن کریم به دو قسمت تقسیم میکند؛ یک قسمت ثابتاند و منزه از تغییر و تبدیلاند، یک قسمت دارای مدت و اجل معیناند که با آن اجل معین یافت میشوند و با انقضای آن اجل معین از بین میروند. بعضی از امور مدتدارند بعضی از امور مدتدار نیستند. آنچه که جزء جهان طبیعت است و عالم حرکت و ماده است از سموات و ارضین و مانند آن، خدای سبحان برای آنها مدت و اجل معین کرده است. آفرینش آسمانها و زمین را با اجل و مدت تنظیم کرده است، اما آن اصول کلی که بر جهان حاکم است برای آنها مدت و امدی نیست که گاهی آن اصول باشند گاهی آن اصول نباشند. بنابراین اگر چیزی جزء سموات و ارض نبود، مافوق سموات و ارض بود و قبل از پیدایش حرکت و زمان مطرح بود، قبل از پیدایش ماده و مادیات مطرح بود، او امریست ثابت و منزه از زوال و دگرگونی. و آنچه هم که در جهان طبیعت و ماده یافت میشود، محکوم حرکت و دگرگونی است. و آن اصول کلیه که سنت الهی را تبیین میکند که بر جهان حاکماند آنها هم منزه از تغییر و تبدیل. بنابراین اگر یک سلسله موجودات عالیهای مانند لوح قلم عرش کرسی این گونه از تعبیرات دینی که قبل از پیدایش سموات و ارض یافت شدند و جزء عالم طبیعت و حرکت نیستند اینها محفوظ از تغیر و تبدلاند و یک سلسله اصول دیگری که در جهان به اذن خدا حاکماند آنها هم منزه از تغییر و تبدیلاند میماند عالم حرکت و عالم ماده که دارای تغییر و تبدیل است و تغییر و تبدیل اینها بر اساس یک معیار و ضابطه است و این معیار و ضابطه هم عندالله است که آن کتاب ثابت و ام الکتاب محتوایش معیارها و ضابطههای حاکم برعالم است اما بدا به این معنا که چیزی مخفی بود بعد ظاهر شد این در انسانها راه دارد انسان اول تصمیم میگیرد بعد پشیمان میشود چیزی را که قبلاً نمیدانست بعد میفهمد. چیزی که قبلاً به یادش نبود، بعد به یادش میآید. انسان و آنچه که مثل انسان است که علمش محفوف به جهل است، یا تذکرش محفوف به نسیان است در یک چنین موجودی بدا راه دارد یعنی انسان قبلاً مصمم میشود بعد پشیمان میشود یک مطلبی را تصمیم میگیرد بعد به خلافش رأی میدهد این بداست یعنی ظهر له بعد ما کان مخفیا. بدا یعنی ظهر بدا بُدُوّا یعنی ظهر ظهورا. این دربارهٴ انسان ومثل انسان که ممکن است چیزی را نداند بعد بفهمد یا چیزی را به یاد نداشته باشد بعد به یاد بیاورد راه دارد این را میگویند بدا ولی دربارهٴ خدای سبحان بدا به این معنا که چیزی مجهول بود بعد معلوم شد، یا مخفی بود بعد مشهود شد فرض ندارد زیرا خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾( )، است و خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است و خدای سبحان که علم و احاطهٴ علمی او به نحو شهود است نه به نحو حصول زیرا ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، پس همهٴ اشیاء در همهٴ مراحل مشهود حقاند نه تنها معلول حقاند که علمش به شهود برمیگردد یک چنین مبدئی جهل دربارهٴ او فرض ندارد که چیزی قبلاً مجهول بود بعد معلوم شد نسیان هم دربارهٴ او فرض ندارد که قبلاً منسی بود بعد مورد تذکر واقع شد. چرا؟ چون این ذات نامحدود ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است و شهید اگر ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، خفا و جهل و نسیان فرض ندارد اگر خفا و جهل و نسیان فرض نداشت، نمیشود گفت که این امر قبلاً برای خدا روشن نبود بعداً برای خدا روشن شد ثم بدا له، قبلاً طرز دیگر تصمیم گرفت بعداً طرز دیگر تصمیم گرفت. اگر بدا در روایات ما آمده این جزء صفات فعلیه است نه جزء صفات ذات. صفت فعل را از مقام فعل انتزاع میکنند نه از مقام ذات. فعلی که قبلاً مستور بود بعد مشهور شد، این فعل بدا یعنی ظهر بعد ما کان مخفیا. این فعلی که قبلاً ظاهر بود بعد به خفا رفت میگویند بدا یعنی کان مشهورا صار مستورا این بدا را از مقام فعل انتزاع میکنند هر فعلی اگر به ذات اقدس اله نسبت داده شود آن وجود به ایجاد تبدیل میشود اگر این شیء را به خود اشیاء نسبت دادیم میگوییم اینها موجودند اگر به واجب تعالی نسبت دادیم میگوییم ایجاد کردند. این وجود را وقتی به درخت نسبت میدهیم میگوییم درخت موجود است وقتی همین وجود را به خدای سبحان نسبت میدهیم میگوییم ایجاد کرد اوجد الشجر. مسئلهٴ ظهور و خفا هم این چنین است. اگر به خدای سبحان نسبت دادیم. این بدا میشود ابدا آن ظهور میشود اظهار، آن خفا میشود اخفا یعنی خدای سبحان اظهر چیزی را که قبلاً ظاهر نکرده بود. یا اخفی چیزی را که قبلاً اخفا نکرده بود. آن ظهور و خفا به اظهار و اخفا برمیگردد. چرا؟ چون اگر خدای سبحان همانطوری که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است و ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، منزه از جهل است چون ﴿لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ﴾( )، و منزه از نسیان است برای اینکه ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾( )، پس فرض ندارد که چیزی قبلاً برای خدای مخفی بود بعد برای خدا مشهود شده است و روشن شد این فرض ندارد. بنابراین بدا صفت فعل است و اگر به حق تعالی نسبت داده شد میشود ابدا و همان تعبیر ابدا را این آیهٴ محل بحث بیان کرد؛ فرمود: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ که محو واثبات است که هر دو فعل متعدی است. برخلاف بدا یعنی ظهر که فعل لازم است. ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ یعنی اگر چیزی مخفی بود به اخفای الهی مخفی بود. و اگر چیزی مشهور بود به اظهار الهی مشهور بود. و آن اخفا و این اظهار بر اساس یک معیار لایتغیری است که از آن معیار لایتغیر به ام الکتاب تعبیر میشود که او ریشهٴ هر گونه قانون است. و این ام الکتاب هم عندالله است که ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، آن منزه از تغییر و تبدیل است. و اگر در روایات ما مسئلهٴ بدا را به عنوان بهترین فضیلت ذکر کردند این صفت فعل است به معنای ظهور بعد از خفا و خفای بعد از ظهور است. در ذیل همین آیهٴ ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ امام رازی میگوید رافضیه به خدای سبحان بدا نسبت دادند، بدا یعنی ظهور بعد از خفا و خفای بعد از ظهور. و این مستلزم تغیر در ذات واجب است که ذات واجب معرض حوادث قرار میگیرد مثل انسان این با وجوب ذاتی و ازلیت ذات سازگار نیست. این نسبتی که امام رازی در تفسیر کبیرش به امامیه داد بر اساس آن است که به روایات اهل بیت (علیهم السلام) درست توجه نکرد و مکتب امامیه را درست بررسی نکرد. تمام این ادعیه و اوراد و تمام این اذکار و تمام روایات مخصوصاً توحید مرحوم صدوق و نهجالبلاغهٴ حضرت امیر (سلاماللهعلیه) پر از آن است که ذات اقدس اله منزه از هر گونه تغییر و تبدیل است. منزه از هر گونه خفا و ظهور است. او ذاتاً ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾( )، است چیزی برای او ظاهر بشود بعد از اینکه مخفی بود یا برای او مخفی بشود بعد از اینکه ظاهر بود این در نوع روایات اهل بیت (علیهمالسلام) جداً نفی شد. و عالمی نداریم در امامیه که قائل باشد به بدای به این معنا که امام رازی به رافضه نسبت میدهد یعنی چیزی قبلاً مستور بود بعدا مشهور شد او بالعکس. بلکه این بدا صفت فعل است نه صفت ذات. در مقام استناد به ذات اقدس اله میشود ابدا نه بدا، میشود اظهار بعد از اخفا یا اخفای بعد از اظهار نه ظهور بعد از خفا یا خفای بعد از ظهور زیرا ذاتی که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است و ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، چیزی بر او مخفی نیست و این هم لسان اثباتش را قرآن بیان کرد و هم لسان سلب را. هم به عنوان وصف ثبوتی فرمود ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾( )، است و ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، است، هم به عنوان صفات سلبیه بیان کرد فرمود ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾( )، ﴿لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ﴾( )، اینها را در سوری که الان ملاحظه میفرمایید مطرح شده.
سؤال ... جواب: نه خدای سبحان میداند که فلان شخص صدقه میدهد و عمرش طولانی خواهد شد و میداند فلان شخص صدقه نمیدهد و از این نعمت طول عمر برخوردار نخواهد شد. حالا این امور را که بررسی کنیم میبینیم در چند امر خلاصه میشود. امر اول اینکه آنچه جزء عالم حرکت و طبیعت و ماده است، زمان دارد. این یک امر. امر دوم چیزی که منزه از حرکت و طبیعت و زمان است محدود و زوالپذیر نیست. این دو. و آنچه هم که در عالم حرکت و زمان و طبیعت جاریست به عنوان سنت الهی آن اصول کلیه و سنن الهیه آنها هم اصول کلی ثابت و لایتغیرند این سه. اما اصل مسئله که هر چه در جهان طبیعت و حرکت است مدت دارد آن را
سؤال ... جواب: بله دیگر صدقه، دعا، صلهٴ رحم اینها جزء عللند. اگر این کار بشود آن حادثه اتفاق نمیافتد اگر نشود اتفاق میافتد. اما همهٴ اینها که چه چیز واقع میشود و پیامدش چیست عندالله معلوم است.
در سورهٴ احقاف که 46 سوره است، آیهٴ دوم این چنین است فرمود ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّیً﴾( )، یعنی ما آسمانها و زمین و آنچه بین آسمانها و زمین است نیافردیم مگر اینکه اینها با هدفند و دارای مدتند ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾( )، که با برای مصاحبه است یعنی اینها در صحبت حقند، چیزی که با هدف است بالحق است، چیزی که بیهدف است بالحق نیست باطل است. پس نظام سموات و ارض بالحق آفریده شدهاند و آنچه که در سموات و ارض و بین سموات و الارض است دارای اجل و مدت معین است. ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّیً﴾( )، پس چیزی بیمدت نیست. وقتی با مدت بود قبل از رسیدن آن مدت موجود نیست با رسیدن آن مدتش موجود میشود. و با انقضای آن مدت هم از بین میرود. این اصل ناظر به مجموعهٴ نظام طبیعت.
دربارهٴ اختران و ستارهها یا شمس و قمر هم در همین سورهٴ رعد که محل بحث بود آیهٴ دوم سورهٴ رعد این بود که ﴿اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِى لاَِجَلٍ مُسَمّیً﴾( )، همهٴ اینها سیر و حرکتشان برای یک مدت معین است که ﴿یُدَبِّرُ الأَمْرَ یُفَصِّلُ الآیَاتِ لَعَلَّکُم بِلِقَاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ﴾( )، در طلیعهٴ سورهٴ انعام هم سخن از اجل مسمی بودن انسان است. آیهٴ دوم سورهٴ انعام این است که ﴿هُوَ الَّذِى خَلَقَکُم مِن طِینٍ ثُمَّ قَضَی أَجَلٌ مُسَمّیً عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾( )، شما از گل خدای سبحان شما را آفرید برای شما یک اجلی را مقرر کرد که این اجل، اجل مقضی است ولی آن ﴿أَجَلٌ مُسَمّیً﴾ عندالله است که انسان دارای دو اجل است یک اجل مقضی یک اجل مسمی. اجل مقضی قابل تغییر و تبدیل است این است که ممکن است انسان کارهایی بکند عمرش طولانی و کارهایی هم بکند عمرش کوتاه، با اختیار خودش. اما کدام یک از این راهها را میرود و سرانجام عمرش طولانی است یا کوتاه، چه خواهد بود، این عندالله معلوم است آن اجل، اجل مسمی است که تغییرناپذیر است. پس برای انسان این چنین نیست که گفتند تو باید از الان تا فلان راه بمانی هر کاری هم بکنی عمرت همین است. این چنین نیست به انسان گفتند اگر این راه را رفتی عمرت طولانی است آن راه را رفتی با صدقه و صلهٴ رحم و دعا و مواظب بودی خودت را، عمرت پربرکت است. نبودی عمرت کوتاه است. راه را نبستند که انسان الا ولابد باید پنجاه سال یا شصت سال یا کمتر و بیشتر زندگی کند. گفتند اگر این راه را رفتی عمرت پربرکت، آن راه را رفتی عمرت کم برکت. اما خدای سبحان میداند که این شخص با حسن اختیار خودش کدام راه را میرود و سرانجام عمرش طولانی خواهد شد یا کوتاه. لذا فرمود ﴿قَضَی أجَلٌ﴾( )، اما ﴿أجَلٌ مُسَمّیً عِندَهُ﴾( )، اجل مسمی عندالله است. این هم به استناد آیهٴ سورهٴ نحل که فرمود ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، معلوم میشود که اجل مسمی تغییرناپذیر است. یعنی خدای سبحان میداند که این شخص در فلان لحظه میمیرد اما راه برای بیش از این زندگی کردن هم باز بود. این طور نیست که راه بسته باشد، پس دو مطلب است؛ یکی اینکه راه برای انسان باز است که عمرش پربرکت و طولانی یا کمبرکت و کوتاه باشد، این به دست خود اوست. یعنی خدای سبحان دو راه را در جلوی او نصب کرد. مطلب دیگر اینکه آیا همان طوری که برای خود انسان مبهم است، برای آن علل عالیه هم مبهم است یا آنها میدانند که این شخص با اختیار خود راه خوب را طی میکند عمرش بابرکت، یا راه بد را طی میکند عمرش بیبرکت؟ این را هم میداند. بنابراین این طور نیست که نسبت به مبادی عالیه ابهامی در کار باشد یا سرنوشت این شخص در پایان مجهول باشد. سعادت و شقاوت این طور است. سعه و ضیق ارزاق این طور است. داشتن آثار پربرکت و یا محروم بودن این طور است. انسان در عالم وقتی در نشئهٴ طبیعت و اختیار حرکت میکند بین دو راهه است نه یک راهه. ولی ذات اقدس اله میداند که این شخص با اختیار خود کدام یک از این راهها را طی میکند و به کجا میرسد لذا فرمود ﴿ ثُمَ قَضَی أجَلٌ﴾( )، این همان اجلی است که قابل تغییر است. ولی ﴿أجَلٌ مُسَمّیً عِندَهُ﴾( )، آن اجل دیگر لایتغیر است چون ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، پس آنچه که در عالم طبیعت هست و حرکت از سموات و ارضین و ما بینهما و خصوص انسان و شمس و قمر و دیگر موجودات دارای مدتی است که قبل از آن مدت یافت نمیشوند بعد از انقضای آن مدت هم از بین میروند و در معرض زوال و تغییرند. این گونه از موجودات که در معرض زوال و تغییر و تبدیلاند گاهی علل تامةشان پیدا نیست یافت نمیشوند. گاهی علل تامةشان پیدا میشود یافت میشوند. اصل قانون علیت را قرآن کریم مکرر در مکرر با استناد افعال به مبادی نزدیکش بعد استناد کل به ذات اقدس اله تثبیت کرده است. در آن خطبهٴ مبارکهٴ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که در نهجالبلاغه آمده و جزء خطب پرمحتوای نهج است، اوایل آن خطبه سطر دوم و سوم این است که «کل قائم فی سواه معلول»( )، هر چیزی که به خود متکی نیست و هستی او عین ذات او نیست، این معلول است. این تثبیت قانون علیت است و چون غیر ذات اقدس اله همه به غیر متکیاند پس سراسر جهان امکان میشود معلول و خدای سبحان میشود علت همهٴ موجودات. او میشود علت دیگر اشیاهم میشوند معلول. چرا؟ چون «کل قائم فی سواه معلول»( )، اگر نظام نظامِ علیت است و اگر علت سببِ تام تحقق معلول است و اگر در عالم حرکت گاهی ممکن است اجزای علل به مانع برخورد بکنند و یافت نشوند اینجاست که سخن از محو و اثبات و کم و زیاد کردن و بدا و ابدا و امثال ذلک است. آن موجودی که از آسمانها و زمین بالاتر است و احیاناً در تعبیرات دینی از آنها به عنوان لوح محفوظ یاد میکنند، آنها زمانبردار و تاریخبردار و مدت بردار و اجل معینبردار نیستند. آنها محفوظ از تغیر و تبدلاند. آنها تبدل پذیر نیستند. قهراً زمانبردار هم نیستتند که فرمود ﴿فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾( ).
سؤال ... جواب: ابداست دیگر نسخ است. مثل محو است دیگر. خدای سبحان چه آیات تکوینی چه آیات تشریعی میفرماید ﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا﴾( )، این نسخ است و محو است نه بدا. بدا یک فعل لازم است یعنی ظهر بعد ما کان مخفیا. نسخ یعنی اظهار کرد چیزی را که مخفی بود یا ازاله کرد چیزی را که ثابت بود. نظیر همین آیهٴ محل بحث سورهٴ رعد که فرمود ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾
سؤال ... جواب: ذلک وجه الله، ذلک وجه الله.
سؤال ... جواب: لا، وجه الله. فیض الله.
سؤال ... جواب: لانه «دائم الفیض علی البریة»( ). لان کل منه سبحانه و تعالی قدیم. فاذا قال لعزرائیل (سلاماللهعلیه) مت، فهذا الامر الممیت فهذا وجه الله. و الوجه لایموت و لایهلک. و القرآن ینزه وجه الله سبحانه و تعالی عن الهلکات. حیث قال ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾( ) لا یبقی الله، لان الله مفروغٌ عنه. و وصف وجه الله بان الوجه ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَالإِکْرَامِ﴾( ) حیث قال سبحانه و تعالی ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالإِکْرَامِ﴾( )، لا ذیالجلال والاکرام. ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ حیث انه وصف الوجه بذوالجلال ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ﴾ بالرفع لا بالکسر، وصف للوجه لا للرب، ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالإِکْرَامِ﴾ والوجه مخفوض دائماً.
سؤال ... جواب: بدا لهم لا لله.
سؤال ... جواب: فیض خداست، ظهور خداست. ظهور خداست چون ﴿هُو ... وَالظَّاهِرُ﴾( ) است ظهور خداست. وجه الشیء عینه بوجهٍ و غیره بوجهٍ.
بنابراین آنچه که در سموات و ارض است و جزء محدودهٴ حرکت است زمان دارد و تغییرپذیر. و آنچه که ماورای اینهاست مصون از زوال است که از اینها تعبیر به لوح محفوظ میکند و مانند آن. آنچه که حاکم بر این عالم طبیعت است از آن اصول کلیه آنها هم محفوظ از تغییر و تبدیلاند. گر چه سموات و ارض دارای اجلاند، انسان و شمس و قمر دارای اجلاند، ولی آن اصولی که بر این نظام حاکم است که اصول اولیهٴ الهی است مصون از تغییر و تبدیل است. مثلا هر انسانی میمیرد این اصل کلی ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، این مصون از تغییر و تبدیل است. آنچه که قابل تغییر و تبدیل است عمر اشخاص است، ممکن است یک کسی عمرش کم یا عمرش زیاد بشود با دعا با صدقه با صلهٴ رحم با سایر کارهای خیر. ولی اصل مرگ که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، مرگ را بر همگان تحکیم میکند این قابل تغییر نیست که در عالم کسی نمیرد، در این نشئه کسی نمیرد. البته بعد از این نشئه جای خلود است در بهشت. ولی در عالم طبیعت کسی جاودانه به سر ببرد این ممکن نیست. این جزء قضای الهی است که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، این لایتغیر است. اما زید عمرش چقدر است، عمرو عمرش چقدر، اینها قابل تغییر و تبدیلند. زید با صدقه و صلهٴ رحم ممکن است عمر بیشتری بکند و عمرو به عکس. اینها قابل تغییر و تبدیل است. اصل اینکه زید میتواند صد سال بماند لیاقت و قابلیت فیالجمله را خدای سبحان به او داد او با سوء اختیار خود عمر خود را کوتاه کرده است، این قابل تغییر و تبدیل است. ولی اصل اینکه ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، این جزء قضاست نه قدر این تغییرپذیر نیست.
سؤال ... جواب: بله دیگر. این شخص که از آن طرف کشته میشود شهید میشود و مانند آن خدای سبحان راه برای او مشخص کرده و میداند که این شخص با حسن اختیار خودش آن مرگ گوارا و طیب را انتخاب میکند و شربت شهادت مینوشد. این را خدای سبحان میداند. و میداند که اگر این کار را نمیکرد ممکن بود چند سال بیشتر بماند ولی میداند او کدام طرف میرود. سرنوشت او عندالله روشن است نه مبهم. ولی او سر دو راهه است همواره انسان سر دو راهه است.
سؤال ... جواب: بله یکی راجع به اجل مقضی است دیگری راجع به اجل مسمی. علی ای حال این طور نیست که برای مبادی عالیه مجهول باشد که این شخص با مرگ عادی یا با مرگ غیر عادی میمیرد. ولی انسان سر دو راهه است با اختیار خود میتواند یکی از این دو راهها را طی کند. اما کدام راه را میرود و سرانجام چه میشود همهٴ اینها لحظه به لحظه مشهود خدای سبحان است.
سؤال ... جواب: چون انسان یک موجود مختاری است خدای سبحان دو تا راه برایش گذاشته که بتواند از برکت عمر برخوردار باشد، و هشدار هم داد که اگر بیراهه رفته است از برکت عمر محروم است. و خدا میداند که این شخص کدام راه را با اختیار خود میرود و در چه زمانی میمیرد. نه اینکه اجل مسمی این باشد که چه بخواهد چه نخواهد چه کار خوب بکند چه نکند، چه صدقه و صلةرحم و دعا داشته باشد چه نداشته باشد، خواه و ناخواه باید فلان وقت بمیرد. این که معنای اجل مسمی نیست. اجل مسمی آن عصارهٴ جمعبندی کارهای این شخص است. خدای سبحان میداند که این شخص این راه را میرود و عمر پربرکت پیدا میکند. نه اینکه معنای اجل مسمی این باشد که این هر کاری بکند فلان وقت باید بمیرد این نیست.
سؤال ... جواب: این تغییر برای آن مورد است. مثلاً این شیء ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، اگر موضوع محفوظ نبود این اصل به هم نخورد. نه اینکه یک نفسی هست و نمیمیرد، موضوع نیست. مثلا اگر گفته شد ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾( )، اگر احدی نبود موضوع نیست نه اینکه این قضیه صادق نباشد.
در نظام مادامی که انسان در نشئهٴ طبیعت حرکت میکند و زندگی میکند مرگ قطعی است که انسان حیات جاودانه در عالم طبیعت داشته باشد ممکن نیست ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، این تغییرپذیر نیست این جزء قضاست. و اما زید در فلان وقت میمیرد و عمرو در فلان وقت این با کارهای خیر یا کارهای شر قابل تغییر و تبدیل است. این یک مطلب. مطلب دیگر این که اصل آن جریان ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، را در سورهٴ آلعمران بیان فرمود آیهٴ 185 این به عنوان قضاست که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( ). و اما اصل دیگری که باز بر این جهان حکومت میکند در نشئهٴ انسانیت و تغییرپذیر نیست همان اصلی است که قبلاً در سورهٴ انفال و هم چنین سورهٴ محل بحث یعنی سورهٴ رعد مطرح شد و آن این است که در سورهٴ انفال آیهٴ 53 آمده که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾( ). نعمتی را که خدای سبحان به یک قومی داد هرگز عوض نمیکند. این جزء سنت لایتغیر الهی است. این طور نیست که این نعمتی را که داد حساب نشده این نعمت را بگیرد. یا بدوا شروع به تغییر نعمت بکند. این طور نیست. این لسان به عنوان یک اصل ثابت لا یتغیر حاکم بر عالم مطرح است. هرگز خدای سبحان نعمتی را که به یک قومی داد تغییر نمیدهد مگر اینکه آغاز تغییر از خود قوم شروع بشود.
سؤال ... جواب: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ﴾( ) این تغییر نعمت نیست. مثلاً یک انسانی از نعمت الهی برخوردار بود یا یک قوم و امتی از نعمت الهی برخوردار بودند. این قوم کمکم منقرض شدند باید منقرض میشدند بالاخره مردنیاند ﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾( ) ولی تا بودند متنعم بودند. نعمت اتحاد در میان آنها بود، نعمت صفا در میان آنها بود، نعمت صلح و امنیت در میان آنها بود. تا بودند این چنین بودند. این نعمت را خدا از اینها نگرفت برای اینکه اینها شروع به تغییر نکردند. این طور نیست که خدای سبحان چیزی را که به کسی داد از طرف خدا تغییر شروع بشود. این به عنوان سنت الهی است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ﴾( ).
سؤال ... جواب: بله؟ عمر با اجل دیگر چون ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾( )، یا فرمود ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّیً﴾( )، برای همهٴ این مجموعهٴ یک تاریخی است. برای هر جزئی که جزء این مجموعه است یک امد و زمان و تاریخ معینی است که قبل از او نوبت پدر اوست بعد از او نوبت فرزندان او. این طور نیست که این باشد برای ابد و گرنه جا برای او نبود
سؤال ... جواب: نه دیگر، نه، از اول به همین عمر پنجاه یا هشتاد یا صد ساله داد با حفظ اجل مقضی و مسمّی، برای اینکه نوبت فرزندان و نسل آینده هم باید برسد. این نظام مثل اشجار. اگر یک درختی آمده و ماند دیگر نوبت برای اشجار دیگر نمیماند. این زید آمد ماند دیگر نوبت برای افراد دیگر نمیماند. هر کسی چند صباحی باید بیاید و برود برای هر کسی حساب مشخصی است. این گرفتن نعمت نیست. اما این نعمی که خدای سبحان به اقوام مرحمت میکند تا شروع تغییر از طرف خود امم نشود خدای سبحان نعمت داده را از کسی نمیگیرد.
سؤال ... جواب: چون مرگ غیرطبیعی وقتی که نسبت به نظام کلی حساب بشود میشود مرگ طبیعی. یعنی یک مرگ را ما به یک شخص نسبت میدهیم میگوییم این غیرطبیعی است. ولی نسبت به مجموعهٴ علل که بسنجیم یک مرگ طبیعی است. یعنی یک کسی که امروز حرکت کرده، ساعت هشت از تهران حرکت کرده نمیداند که یک اتومبیلی هم ساعت هشت از قم حرکت کرده، این با این سرعت میرود آن با آن سرعت میرود کسی که بر بالا اشراف دارد میداند که در ساعت ده اینها در کنار فلان جاده به هم برخورد میکنند یک آسیبی هم میبینند. این سلسلهٴ علل و معلول همه حلقهای به هم بسته است. منتها این شخص چون نمیداند میگوید مرگ ناب هنگام یا تصادفی. و الا تصادف و ناب هنگام در یک نظامی که جز علل و معلول چیز دیگر نیست، حکومت نمیکند. اگر ناب هنگام است به حساب ما ناب هنگام است چون از خیلی از علل بیخبریم میگوییم ناب هنگام است.
در همین سورهٴ انفال این بود که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾( ) در همین سورهٴ رعدی که محل بحث بود مشابه این آیه بود که هرگز خدای سبحان نعمت داده را تغییر نمیدهد مگر اینکه تغییر از خود مردم شروع بشود. آیهٴ یازده سورهٴ رعد این بود ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾( ) باز یکی از اصول دیگری که جزء قضای الهی است و اصل لایتغیر است این است که هیچ امتی را خدای سبحان بدون راهنما و پیامبر و امام و معصوم رها نمیکند. این ﴿وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾( ) ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾( ) که این معنا هم در سورهٴ رعد بود که بحث شد هم در سایر سور بود. این جزء سنتهای لایتغیر الهی است. ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾( ) این چنین نیست که خدای سبحان یک امتی را بدون راهنما و بدون هدایتکننده رها بکند اما چه زمانی برای اینها راهنما میفرستد در چه تاریخی این راهنما با اینها برخورد میکند و تا چه زمانی میماند اینها قابل تغییر و تبدیل است اینها جزء قدر است. و آن اصل جزء قضای الهی است که ممکن نیست این اصل تغییر بکند یعنی خدا یک مرتبه بر اساس این اصل عمل بکند یک مرتبه این اصل عوض بشود یعنی برای یک امتی خدا هادی نفرستد این چنین نیست این اصل تغییرپذیر نیست اما آن حالات مشخصهاش که چه زمانی پیامبر میآید و تا چه زمانی میماند و در چه زمانی رحلت میکند اینها قابل تغییر و تبدیل است.
سؤال ... جواب: اینها نه اینکه نرسیده نگذاشتند برسد و الا ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾( ) منتها باید برخیزند و گوش بدهند. ممکن نیست یک امتی را خدای سبحان در یک گوشهای خلق بکند پیام انبیا را یا بلا واسطه یا مع الواسطه به آنها نرساند. اگر یک عدهای نگذاشتند که صدای انبیا به آن محرومین برسد، آنها باید برخیزند و اینها را ساکت کنند و صدای انبیا را گوش بدهند. رایگان هم فیض به خانهٴ آدم نمیآید. این چنین نیست. عالم که عالم حرکت است تا کوشش و تلاش نباشد کسی به مقصد نمیرسد.
در سورهٴ کهف و مانند آن اصل اینکه خدای سبحان به کسی ستم نمیکند به عنوان یک اصل لایتغیر مطرح است که ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾( )، این یک اصل کلی است خواه در دنیا خواه در آخرت که حقی که خدای سبحان به کسی مرحمت کرد در همان محدودهٴ حق آن مستحق به او ستم نمیکند. اینها جزء اصول کلی است که قرآن کریم اینها را جزء سنتهای لایتغیر میشمارد بعد نمونهاش را در سورهٴ فاطر تلخیص میکند. در سورهٴ فاطر میفرماید ما انبیا را میفرستیم اگر مردم در برابر انبیا به سرسختی مقاومت کردند ما به حیات آن امت خاتمه میدهیم و این کار ما جزء سنن تغییرناپذیر ماست. سورهٴ فاطر آیهٴ 43 این است فرمود در برابر انبیا عدهای مقاومت کردند ﴿اسْتِکْبَاراً فِی الأَرْضِ وَمَکْرَ السَّیِّئِ وَلاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾( ) نقشهٴ سوء و زشت هیچ اثری ندارد مگر آنکه خود آن نقشهکشنده را احاطه میکند و دربر میگیرد ﴿وَلاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾( ) آن گاه این گروهی که در برابر انبیای الهی به نقشهکشی پرداختند منتظر همان سنت الهیاند که به حیات اینها خاتمه بدهد ﴿فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الأَوَّلِینَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾( ) این سنت را نه کسی جابهجا میکند نه برمیدارد که جایش خالی باشد، نه چیز دیگری جای آن میگذارد. نه قابل تحویل است که از حالتی به حالتی دیگر، نه قابل تبدیل است از چیزی به چیز دیگر. این جزء سنت الهی است که خدای سبحان به مستکبرانی که در برابر وحی آسمانی به مبارزه برخواستند به حیات اینها خاتمه بدهد. این جزء قضای الهی است نه قدر که قابل تغییر و تبدیل باشد. جزء سنن ثابت ولا یتغیر است. این را جزء محو و اثبات نمیدانند البته نسبت به فلان امت که چه زمانی به حیات اینها خدای سبحان خاتمه میدهد زود یا دیر، در همین سورهٴ رعد که محل بحث است به پیامبر میفرماید حالا یا در زمان حیات تو ما به مستکبران گوشمالی میدهیم یا بعد از درگذشت تو، بالاخره ما اینها را رها نمیکنیم. آن کیفر دادن مستکبر یا زود یا دیر، قابل تغییر و تبدیل است و اما اصل این عمل که خدا به ظالم مهلت نمیدهد این قابل تغییر و تبدیل نیست. بنابراین
سؤال ... جواب: نه خیر، این ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِیراً﴾( ) ﴿وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبَابِیلَ﴾( )، و امثال ذلک اینها به حیات اینها با کیفر خاتمه دادن است دیگر.
با این بحثهایی که شده این سؤالی که مطرح شد که اگر در مورد تقدیر الهی کسی پیش دیوار شکسته بنشیند آسیب میبیند و برخیزد سالم میماند وظیفهٴ انسان و تشخیص به وظیفه و عمل به وظیفه چیست هم روشن میشود. برای اینکه خدای سبحان انسان را با این دو نورافکن قوی هدایت کرده هم عقل از درون و هم وحی از بیرون تا وظایف را تشخیص بدهد و عمل کند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- کتاب محو و اثبات و کتاب ام الکتاب؛
- اصل و ریشه بودن کتاب ام الکتاب؛
- چگونگی فرض بدا یا ظهور بعد از خفاء در خصوص خداوند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾
بعد از اینکه فرمود ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾( )، برای هر چیزی که مدت معین دارد یک قانون ثبت شدهایست آن گاه به آن کتاب اشاره فرمود که کتاب دو قسم است؛ یک کتاب محو و اثبات است، یک ﴿أُمُّ الْکِتَابِ﴾. کتاب محو و اثبات آن است که موازین آن قابل تغییر و تبدیل است. چیزی که نشانهٴ ثبوت در آن بود ممکن است خدا محوش کند. یا نشانهٴ زوال در آن بود ممکن است خدا اثباتش کند. این میشود محو و اثبات ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ و اما آن کتابی که معیارهای این محو و اثبات را بیان میکند به نام ام الکتاب است و اصل و ریشه است او عندالله است که محفوظ و ثابت است. گرچه همهٴ موجودات عنداللهاند زیرا خدای سبحان به همه محیط است ولی این تقابل که بعضی اشیا عنداللهاند بعضی اشیا عندکماند و مانند آن، نشانهٴ آن است که آنچه که ثابت است جزء موجودات عندالهی به شمار میآید و آنچه که در معرض زوال و دگرگونی است از آن موجودات به عندالهی تعبیر نمیکنند. چیزی که در این آیه مهم است آن است که این مسئلهٴ بدا یعنی ظهور بعد از خفا دربارهٴ خدای سبحان چگونه فرض دارد. میشود محو و اثبات که همان بداست از یک نظر دربارهٴ خدای سبحان فرض کرد که چیزی برای خدا مخفی بود بعد ظاهر شد، مجهول بود بعد معلوم شد؟! آیا یکی از اوصاف فعلیهٴ خدای سبحان بدا است یا نه؟ روایاتی که مسئلهٴ بدا را طرح میکند و میفرماید: «ما ابدی الله بشیء مثل البدا»( )، نطاق آن روایات چیست؟ همان طوری که در بحث دیروز به عرض رسید ورود تفصیلی در این بحث دشوار است اما بیان اجمالی این بحث بدا آن است که موجودات را قرآن کریم به دو قسمت تقسیم میکند؛ یک قسمت ثابتاند و منزه از تغییر و تبدیلاند، یک قسمت دارای مدت و اجل معیناند که با آن اجل معین یافت میشوند و با انقضای آن اجل معین از بین میروند. بعضی از امور مدتدارند بعضی از امور مدتدار نیستند. آنچه که جزء جهان طبیعت است و عالم حرکت و ماده است از سموات و ارضین و مانند آن، خدای سبحان برای آنها مدت و اجل معین کرده است. آفرینش آسمانها و زمین را با اجل و مدت تنظیم کرده است، اما آن اصول کلی که بر جهان حاکم است برای آنها مدت و امدی نیست که گاهی آن اصول باشند گاهی آن اصول نباشند. بنابراین اگر چیزی جزء سموات و ارض نبود، مافوق سموات و ارض بود و قبل از پیدایش حرکت و زمان مطرح بود، قبل از پیدایش ماده و مادیات مطرح بود، او امریست ثابت و منزه از زوال و دگرگونی. و آنچه هم که در جهان طبیعت و ماده یافت میشود، محکوم حرکت و دگرگونی است. و آن اصول کلیه که سنت الهی را تبیین میکند که بر جهان حاکماند آنها هم منزه از تغییر و تبدیل. بنابراین اگر یک سلسله موجودات عالیهای مانند لوح قلم عرش کرسی این گونه از تعبیرات دینی که قبل از پیدایش سموات و ارض یافت شدند و جزء عالم طبیعت و حرکت نیستند اینها محفوظ از تغیر و تبدلاند و یک سلسله اصول دیگری که در جهان به اذن خدا حاکماند آنها هم منزه از تغییر و تبدیلاند میماند عالم حرکت و عالم ماده که دارای تغییر و تبدیل است و تغییر و تبدیل اینها بر اساس یک معیار و ضابطه است و این معیار و ضابطه هم عندالله است که آن کتاب ثابت و ام الکتاب محتوایش معیارها و ضابطههای حاکم برعالم است اما بدا به این معنا که چیزی مخفی بود بعد ظاهر شد این در انسانها راه دارد انسان اول تصمیم میگیرد بعد پشیمان میشود چیزی را که قبلاً نمیدانست بعد میفهمد. چیزی که قبلاً به یادش نبود، بعد به یادش میآید. انسان و آنچه که مثل انسان است که علمش محفوف به جهل است، یا تذکرش محفوف به نسیان است در یک چنین موجودی بدا راه دارد یعنی انسان قبلاً مصمم میشود بعد پشیمان میشود یک مطلبی را تصمیم میگیرد بعد به خلافش رأی میدهد این بداست یعنی ظهر له بعد ما کان مخفیا. بدا یعنی ظهر بدا بُدُوّا یعنی ظهر ظهورا. این دربارهٴ انسان ومثل انسان که ممکن است چیزی را نداند بعد بفهمد یا چیزی را به یاد نداشته باشد بعد به یاد بیاورد راه دارد این را میگویند بدا ولی دربارهٴ خدای سبحان بدا به این معنا که چیزی مجهول بود بعد معلوم شد، یا مخفی بود بعد مشهود شد فرض ندارد زیرا خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾( )، است و خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است و خدای سبحان که علم و احاطهٴ علمی او به نحو شهود است نه به نحو حصول زیرا ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، پس همهٴ اشیاء در همهٴ مراحل مشهود حقاند نه تنها معلول حقاند که علمش به شهود برمیگردد یک چنین مبدئی جهل دربارهٴ او فرض ندارد که چیزی قبلاً مجهول بود بعد معلوم شد نسیان هم دربارهٴ او فرض ندارد که قبلاً منسی بود بعد مورد تذکر واقع شد. چرا؟ چون این ذات نامحدود ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است و شهید اگر ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، خفا و جهل و نسیان فرض ندارد اگر خفا و جهل و نسیان فرض نداشت، نمیشود گفت که این امر قبلاً برای خدا روشن نبود بعداً برای خدا روشن شد ثم بدا له، قبلاً طرز دیگر تصمیم گرفت بعداً طرز دیگر تصمیم گرفت. اگر بدا در روایات ما آمده این جزء صفات فعلیه است نه جزء صفات ذات. صفت فعل را از مقام فعل انتزاع میکنند نه از مقام ذات. فعلی که قبلاً مستور بود بعد مشهور شد، این فعل بدا یعنی ظهر بعد ما کان مخفیا. این فعلی که قبلاً ظاهر بود بعد به خفا رفت میگویند بدا یعنی کان مشهورا صار مستورا این بدا را از مقام فعل انتزاع میکنند هر فعلی اگر به ذات اقدس اله نسبت داده شود آن وجود به ایجاد تبدیل میشود اگر این شیء را به خود اشیاء نسبت دادیم میگوییم اینها موجودند اگر به واجب تعالی نسبت دادیم میگوییم ایجاد کردند. این وجود را وقتی به درخت نسبت میدهیم میگوییم درخت موجود است وقتی همین وجود را به خدای سبحان نسبت میدهیم میگوییم ایجاد کرد اوجد الشجر. مسئلهٴ ظهور و خفا هم این چنین است. اگر به خدای سبحان نسبت دادیم. این بدا میشود ابدا آن ظهور میشود اظهار، آن خفا میشود اخفا یعنی خدای سبحان اظهر چیزی را که قبلاً ظاهر نکرده بود. یا اخفی چیزی را که قبلاً اخفا نکرده بود. آن ظهور و خفا به اظهار و اخفا برمیگردد. چرا؟ چون اگر خدای سبحان همانطوری که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است و ﴿عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، منزه از جهل است چون ﴿لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ﴾( )، و منزه از نسیان است برای اینکه ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾( )، پس فرض ندارد که چیزی قبلاً برای خدای مخفی بود بعد برای خدا مشهود شده است و روشن شد این فرض ندارد. بنابراین بدا صفت فعل است و اگر به حق تعالی نسبت داده شد میشود ابدا و همان تعبیر ابدا را این آیهٴ محل بحث بیان کرد؛ فرمود: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ که محو واثبات است که هر دو فعل متعدی است. برخلاف بدا یعنی ظهر که فعل لازم است. ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ یعنی اگر چیزی مخفی بود به اخفای الهی مخفی بود. و اگر چیزی مشهور بود به اظهار الهی مشهور بود. و آن اخفا و این اظهار بر اساس یک معیار لایتغیری است که از آن معیار لایتغیر به ام الکتاب تعبیر میشود که او ریشهٴ هر گونه قانون است. و این ام الکتاب هم عندالله است که ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، آن منزه از تغییر و تبدیل است. و اگر در روایات ما مسئلهٴ بدا را به عنوان بهترین فضیلت ذکر کردند این صفت فعل است به معنای ظهور بعد از خفا و خفای بعد از ظهور است. در ذیل همین آیهٴ ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ امام رازی میگوید رافضیه به خدای سبحان بدا نسبت دادند، بدا یعنی ظهور بعد از خفا و خفای بعد از ظهور. و این مستلزم تغیر در ذات واجب است که ذات واجب معرض حوادث قرار میگیرد مثل انسان این با وجوب ذاتی و ازلیت ذات سازگار نیست. این نسبتی که امام رازی در تفسیر کبیرش به امامیه داد بر اساس آن است که به روایات اهل بیت (علیهم السلام) درست توجه نکرد و مکتب امامیه را درست بررسی نکرد. تمام این ادعیه و اوراد و تمام این اذکار و تمام روایات مخصوصاً توحید مرحوم صدوق و نهجالبلاغهٴ حضرت امیر (سلاماللهعلیه) پر از آن است که ذات اقدس اله منزه از هر گونه تغییر و تبدیل است. منزه از هر گونه خفا و ظهور است. او ذاتاً ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾( )، است چیزی برای او ظاهر بشود بعد از اینکه مخفی بود یا برای او مخفی بشود بعد از اینکه ظاهر بود این در نوع روایات اهل بیت (علیهمالسلام) جداً نفی شد. و عالمی نداریم در امامیه که قائل باشد به بدای به این معنا که امام رازی به رافضه نسبت میدهد یعنی چیزی قبلاً مستور بود بعدا مشهور شد او بالعکس. بلکه این بدا صفت فعل است نه صفت ذات. در مقام استناد به ذات اقدس اله میشود ابدا نه بدا، میشود اظهار بعد از اخفا یا اخفای بعد از اظهار نه ظهور بعد از خفا یا خفای بعد از ظهور زیرا ذاتی که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است و ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، چیزی بر او مخفی نیست و این هم لسان اثباتش را قرآن بیان کرد و هم لسان سلب را. هم به عنوان وصف ثبوتی فرمود ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾( )، است ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾( )، است و ﴿وَاللَّهُ عَلَی کُلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ﴾( )، است، هم به عنوان صفات سلبیه بیان کرد فرمود ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾( )، ﴿لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الأَرْضِ﴾( )، اینها را در سوری که الان ملاحظه میفرمایید مطرح شده.
سؤال ... جواب: نه خدای سبحان میداند که فلان شخص صدقه میدهد و عمرش طولانی خواهد شد و میداند فلان شخص صدقه نمیدهد و از این نعمت طول عمر برخوردار نخواهد شد. حالا این امور را که بررسی کنیم میبینیم در چند امر خلاصه میشود. امر اول اینکه آنچه جزء عالم حرکت و طبیعت و ماده است، زمان دارد. این یک امر. امر دوم چیزی که منزه از حرکت و طبیعت و زمان است محدود و زوالپذیر نیست. این دو. و آنچه هم که در عالم حرکت و زمان و طبیعت جاریست به عنوان سنت الهی آن اصول کلیه و سنن الهیه آنها هم اصول کلی ثابت و لایتغیرند این سه. اما اصل مسئله که هر چه در جهان طبیعت و حرکت است مدت دارد آن را
سؤال ... جواب: بله دیگر صدقه، دعا، صلهٴ رحم اینها جزء عللند. اگر این کار بشود آن حادثه اتفاق نمیافتد اگر نشود اتفاق میافتد. اما همهٴ اینها که چه چیز واقع میشود و پیامدش چیست عندالله معلوم است.
در سورهٴ احقاف که 46 سوره است، آیهٴ دوم این چنین است فرمود ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّیً﴾( )، یعنی ما آسمانها و زمین و آنچه بین آسمانها و زمین است نیافردیم مگر اینکه اینها با هدفند و دارای مدتند ﴿إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾( )، که با برای مصاحبه است یعنی اینها در صحبت حقند، چیزی که با هدف است بالحق است، چیزی که بیهدف است بالحق نیست باطل است. پس نظام سموات و ارض بالحق آفریده شدهاند و آنچه که در سموات و ارض و بین سموات و الارض است دارای اجل و مدت معین است. ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّیً﴾( )، پس چیزی بیمدت نیست. وقتی با مدت بود قبل از رسیدن آن مدت موجود نیست با رسیدن آن مدتش موجود میشود. و با انقضای آن مدت هم از بین میرود. این اصل ناظر به مجموعهٴ نظام طبیعت.
دربارهٴ اختران و ستارهها یا شمس و قمر هم در همین سورهٴ رعد که محل بحث بود آیهٴ دوم سورهٴ رعد این بود که ﴿اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِى لاَِجَلٍ مُسَمّیً﴾( )، همهٴ اینها سیر و حرکتشان برای یک مدت معین است که ﴿یُدَبِّرُ الأَمْرَ یُفَصِّلُ الآیَاتِ لَعَلَّکُم بِلِقَاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ﴾( )، در طلیعهٴ سورهٴ انعام هم سخن از اجل مسمی بودن انسان است. آیهٴ دوم سورهٴ انعام این است که ﴿هُوَ الَّذِى خَلَقَکُم مِن طِینٍ ثُمَّ قَضَی أَجَلٌ مُسَمّیً عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾( )، شما از گل خدای سبحان شما را آفرید برای شما یک اجلی را مقرر کرد که این اجل، اجل مقضی است ولی آن ﴿أَجَلٌ مُسَمّیً﴾ عندالله است که انسان دارای دو اجل است یک اجل مقضی یک اجل مسمی. اجل مقضی قابل تغییر و تبدیل است این است که ممکن است انسان کارهایی بکند عمرش طولانی و کارهایی هم بکند عمرش کوتاه، با اختیار خودش. اما کدام یک از این راهها را میرود و سرانجام عمرش طولانی است یا کوتاه، چه خواهد بود، این عندالله معلوم است آن اجل، اجل مسمی است که تغییرناپذیر است. پس برای انسان این چنین نیست که گفتند تو باید از الان تا فلان راه بمانی هر کاری هم بکنی عمرت همین است. این چنین نیست به انسان گفتند اگر این راه را رفتی عمرت طولانی است آن راه را رفتی با صدقه و صلهٴ رحم و دعا و مواظب بودی خودت را، عمرت پربرکت است. نبودی عمرت کوتاه است. راه را نبستند که انسان الا ولابد باید پنجاه سال یا شصت سال یا کمتر و بیشتر زندگی کند. گفتند اگر این راه را رفتی عمرت پربرکت، آن راه را رفتی عمرت کم برکت. اما خدای سبحان میداند که این شخص با حسن اختیار خودش کدام راه را میرود و سرانجام عمرش طولانی خواهد شد یا کوتاه. لذا فرمود ﴿قَضَی أجَلٌ﴾( )، اما ﴿أجَلٌ مُسَمّیً عِندَهُ﴾( )، اجل مسمی عندالله است. این هم به استناد آیهٴ سورهٴ نحل که فرمود ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، معلوم میشود که اجل مسمی تغییرناپذیر است. یعنی خدای سبحان میداند که این شخص در فلان لحظه میمیرد اما راه برای بیش از این زندگی کردن هم باز بود. این طور نیست که راه بسته باشد، پس دو مطلب است؛ یکی اینکه راه برای انسان باز است که عمرش پربرکت و طولانی یا کمبرکت و کوتاه باشد، این به دست خود اوست. یعنی خدای سبحان دو راه را در جلوی او نصب کرد. مطلب دیگر اینکه آیا همان طوری که برای خود انسان مبهم است، برای آن علل عالیه هم مبهم است یا آنها میدانند که این شخص با اختیار خود راه خوب را طی میکند عمرش بابرکت، یا راه بد را طی میکند عمرش بیبرکت؟ این را هم میداند. بنابراین این طور نیست که نسبت به مبادی عالیه ابهامی در کار باشد یا سرنوشت این شخص در پایان مجهول باشد. سعادت و شقاوت این طور است. سعه و ضیق ارزاق این طور است. داشتن آثار پربرکت و یا محروم بودن این طور است. انسان در عالم وقتی در نشئهٴ طبیعت و اختیار حرکت میکند بین دو راهه است نه یک راهه. ولی ذات اقدس اله میداند که این شخص با اختیار خود کدام یک از این راهها را طی میکند و به کجا میرسد لذا فرمود ﴿ ثُمَ قَضَی أجَلٌ﴾( )، این همان اجلی است که قابل تغییر است. ولی ﴿أجَلٌ مُسَمّیً عِندَهُ﴾( )، آن اجل دیگر لایتغیر است چون ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، پس آنچه که در عالم طبیعت هست و حرکت از سموات و ارضین و ما بینهما و خصوص انسان و شمس و قمر و دیگر موجودات دارای مدتی است که قبل از آن مدت یافت نمیشوند بعد از انقضای آن مدت هم از بین میروند و در معرض زوال و تغییرند. این گونه از موجودات که در معرض زوال و تغییر و تبدیلاند گاهی علل تامةشان پیدا نیست یافت نمیشوند. گاهی علل تامةشان پیدا میشود یافت میشوند. اصل قانون علیت را قرآن کریم مکرر در مکرر با استناد افعال به مبادی نزدیکش بعد استناد کل به ذات اقدس اله تثبیت کرده است. در آن خطبهٴ مبارکهٴ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که در نهجالبلاغه آمده و جزء خطب پرمحتوای نهج است، اوایل آن خطبه سطر دوم و سوم این است که «کل قائم فی سواه معلول»( )، هر چیزی که به خود متکی نیست و هستی او عین ذات او نیست، این معلول است. این تثبیت قانون علیت است و چون غیر ذات اقدس اله همه به غیر متکیاند پس سراسر جهان امکان میشود معلول و خدای سبحان میشود علت همهٴ موجودات. او میشود علت دیگر اشیاهم میشوند معلول. چرا؟ چون «کل قائم فی سواه معلول»( )، اگر نظام نظامِ علیت است و اگر علت سببِ تام تحقق معلول است و اگر در عالم حرکت گاهی ممکن است اجزای علل به مانع برخورد بکنند و یافت نشوند اینجاست که سخن از محو و اثبات و کم و زیاد کردن و بدا و ابدا و امثال ذلک است. آن موجودی که از آسمانها و زمین بالاتر است و احیاناً در تعبیرات دینی از آنها به عنوان لوح محفوظ یاد میکنند، آنها زمانبردار و تاریخبردار و مدت بردار و اجل معینبردار نیستند. آنها محفوظ از تغیر و تبدلاند. آنها تبدل پذیر نیستند. قهراً زمانبردار هم نیستتند که فرمود ﴿فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ﴾( ).
سؤال ... جواب: ابداست دیگر نسخ است. مثل محو است دیگر. خدای سبحان چه آیات تکوینی چه آیات تشریعی میفرماید ﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا﴾( )، این نسخ است و محو است نه بدا. بدا یک فعل لازم است یعنی ظهر بعد ما کان مخفیا. نسخ یعنی اظهار کرد چیزی را که مخفی بود یا ازاله کرد چیزی را که ثابت بود. نظیر همین آیهٴ محل بحث سورهٴ رعد که فرمود ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾
سؤال ... جواب: ذلک وجه الله، ذلک وجه الله.
سؤال ... جواب: لا، وجه الله. فیض الله.
سؤال ... جواب: لانه «دائم الفیض علی البریة»( ). لان کل منه سبحانه و تعالی قدیم. فاذا قال لعزرائیل (سلاماللهعلیه) مت، فهذا الامر الممیت فهذا وجه الله. و الوجه لایموت و لایهلک. و القرآن ینزه وجه الله سبحانه و تعالی عن الهلکات. حیث قال ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾( ) لا یبقی الله، لان الله مفروغٌ عنه. و وصف وجه الله بان الوجه ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَالإِکْرَامِ﴾( ) حیث قال سبحانه و تعالی ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالإِکْرَامِ﴾( )، لا ذیالجلال والاکرام. ﴿ذُو الْجَلاَلِ﴾ حیث انه وصف الوجه بذوالجلال ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ﴾ بالرفع لا بالکسر، وصف للوجه لا للرب، ﴿وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلاَلِ وَالإِکْرَامِ﴾ والوجه مخفوض دائماً.
سؤال ... جواب: بدا لهم لا لله.
سؤال ... جواب: فیض خداست، ظهور خداست. ظهور خداست چون ﴿هُو ... وَالظَّاهِرُ﴾( ) است ظهور خداست. وجه الشیء عینه بوجهٍ و غیره بوجهٍ.
بنابراین آنچه که در سموات و ارض است و جزء محدودهٴ حرکت است زمان دارد و تغییرپذیر. و آنچه که ماورای اینهاست مصون از زوال است که از اینها تعبیر به لوح محفوظ میکند و مانند آن. آنچه که حاکم بر این عالم طبیعت است از آن اصول کلیه آنها هم محفوظ از تغییر و تبدیلاند. گر چه سموات و ارض دارای اجلاند، انسان و شمس و قمر دارای اجلاند، ولی آن اصولی که بر این نظام حاکم است که اصول اولیهٴ الهی است مصون از تغییر و تبدیل است. مثلا هر انسانی میمیرد این اصل کلی ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، این مصون از تغییر و تبدیل است. آنچه که قابل تغییر و تبدیل است عمر اشخاص است، ممکن است یک کسی عمرش کم یا عمرش زیاد بشود با دعا با صدقه با صلهٴ رحم با سایر کارهای خیر. ولی اصل مرگ که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، مرگ را بر همگان تحکیم میکند این قابل تغییر نیست که در عالم کسی نمیرد، در این نشئه کسی نمیرد. البته بعد از این نشئه جای خلود است در بهشت. ولی در عالم طبیعت کسی جاودانه به سر ببرد این ممکن نیست. این جزء قضای الهی است که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، این لایتغیر است. اما زید عمرش چقدر است، عمرو عمرش چقدر، اینها قابل تغییر و تبدیلند. زید با صدقه و صلهٴ رحم ممکن است عمر بیشتری بکند و عمرو به عکس. اینها قابل تغییر و تبدیل است. اصل اینکه زید میتواند صد سال بماند لیاقت و قابلیت فیالجمله را خدای سبحان به او داد او با سوء اختیار خود عمر خود را کوتاه کرده است، این قابل تغییر و تبدیل است. ولی اصل اینکه ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، این جزء قضاست نه قدر این تغییرپذیر نیست.
سؤال ... جواب: بله دیگر. این شخص که از آن طرف کشته میشود شهید میشود و مانند آن خدای سبحان راه برای او مشخص کرده و میداند که این شخص با حسن اختیار خودش آن مرگ گوارا و طیب را انتخاب میکند و شربت شهادت مینوشد. این را خدای سبحان میداند. و میداند که اگر این کار را نمیکرد ممکن بود چند سال بیشتر بماند ولی میداند او کدام طرف میرود. سرنوشت او عندالله روشن است نه مبهم. ولی او سر دو راهه است همواره انسان سر دو راهه است.
سؤال ... جواب: بله یکی راجع به اجل مقضی است دیگری راجع به اجل مسمی. علی ای حال این طور نیست که برای مبادی عالیه مجهول باشد که این شخص با مرگ عادی یا با مرگ غیر عادی میمیرد. ولی انسان سر دو راهه است با اختیار خود میتواند یکی از این دو راهها را طی کند. اما کدام راه را میرود و سرانجام چه میشود همهٴ اینها لحظه به لحظه مشهود خدای سبحان است.
سؤال ... جواب: چون انسان یک موجود مختاری است خدای سبحان دو تا راه برایش گذاشته که بتواند از برکت عمر برخوردار باشد، و هشدار هم داد که اگر بیراهه رفته است از برکت عمر محروم است. و خدا میداند که این شخص کدام راه را با اختیار خود میرود و در چه زمانی میمیرد. نه اینکه اجل مسمی این باشد که چه بخواهد چه نخواهد چه کار خوب بکند چه نکند، چه صدقه و صلةرحم و دعا داشته باشد چه نداشته باشد، خواه و ناخواه باید فلان وقت بمیرد. این که معنای اجل مسمی نیست. اجل مسمی آن عصارهٴ جمعبندی کارهای این شخص است. خدای سبحان میداند که این شخص این راه را میرود و عمر پربرکت پیدا میکند. نه اینکه معنای اجل مسمی این باشد که این هر کاری بکند فلان وقت باید بمیرد این نیست.
سؤال ... جواب: این تغییر برای آن مورد است. مثلاً این شیء ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، اگر موضوع محفوظ نبود این اصل به هم نخورد. نه اینکه یک نفسی هست و نمیمیرد، موضوع نیست. مثلا اگر گفته شد ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾( )، اگر احدی نبود موضوع نیست نه اینکه این قضیه صادق نباشد.
در نظام مادامی که انسان در نشئهٴ طبیعت حرکت میکند و زندگی میکند مرگ قطعی است که انسان حیات جاودانه در عالم طبیعت داشته باشد ممکن نیست ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، این تغییرپذیر نیست این جزء قضاست. و اما زید در فلان وقت میمیرد و عمرو در فلان وقت این با کارهای خیر یا کارهای شر قابل تغییر و تبدیل است. این یک مطلب. مطلب دیگر این که اصل آن جریان ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( )، را در سورهٴ آلعمران بیان فرمود آیهٴ 185 این به عنوان قضاست که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾( ). و اما اصل دیگری که باز بر این جهان حکومت میکند در نشئهٴ انسانیت و تغییرپذیر نیست همان اصلی است که قبلاً در سورهٴ انفال و هم چنین سورهٴ محل بحث یعنی سورهٴ رعد مطرح شد و آن این است که در سورهٴ انفال آیهٴ 53 آمده که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ﴾( ). نعمتی را که خدای سبحان به یک قومی داد هرگز عوض نمیکند. این جزء سنت لایتغیر الهی است. این طور نیست که این نعمتی را که داد حساب نشده این نعمت را بگیرد. یا بدوا شروع به تغییر نعمت بکند. این طور نیست. این لسان به عنوان یک اصل ثابت لا یتغیر حاکم بر عالم مطرح است. هرگز خدای سبحان نعمتی را که به یک قومی داد تغییر نمیدهد مگر اینکه آغاز تغییر از خود قوم شروع بشود.
سؤال ... جواب: ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ﴾( ) این تغییر نعمت نیست. مثلاً یک انسانی از نعمت الهی برخوردار بود یا یک قوم و امتی از نعمت الهی برخوردار بودند. این قوم کمکم منقرض شدند باید منقرض میشدند بالاخره مردنیاند ﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾( ) ولی تا بودند متنعم بودند. نعمت اتحاد در میان آنها بود، نعمت صفا در میان آنها بود، نعمت صلح و امنیت در میان آنها بود. تا بودند این چنین بودند. این نعمت را خدا از اینها نگرفت برای اینکه اینها شروع به تغییر نکردند. این طور نیست که خدای سبحان چیزی را که به کسی داد از طرف خدا تغییر شروع بشود. این به عنوان سنت الهی است ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ﴾( ).
سؤال ... جواب: بله؟ عمر با اجل دیگر چون ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾( )، یا فرمود ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُسَمّیً﴾( )، برای همهٴ این مجموعهٴ یک تاریخی است. برای هر جزئی که جزء این مجموعه است یک امد و زمان و تاریخ معینی است که قبل از او نوبت پدر اوست بعد از او نوبت فرزندان او. این طور نیست که این باشد برای ابد و گرنه جا برای او نبود
سؤال ... جواب: نه دیگر، نه، از اول به همین عمر پنجاه یا هشتاد یا صد ساله داد با حفظ اجل مقضی و مسمّی، برای اینکه نوبت فرزندان و نسل آینده هم باید برسد. این نظام مثل اشجار. اگر یک درختی آمده و ماند دیگر نوبت برای اشجار دیگر نمیماند. این زید آمد ماند دیگر نوبت برای افراد دیگر نمیماند. هر کسی چند صباحی باید بیاید و برود برای هر کسی حساب مشخصی است. این گرفتن نعمت نیست. اما این نعمی که خدای سبحان به اقوام مرحمت میکند تا شروع تغییر از طرف خود امم نشود خدای سبحان نعمت داده را از کسی نمیگیرد.
سؤال ... جواب: چون مرگ غیرطبیعی وقتی که نسبت به نظام کلی حساب بشود میشود مرگ طبیعی. یعنی یک مرگ را ما به یک شخص نسبت میدهیم میگوییم این غیرطبیعی است. ولی نسبت به مجموعهٴ علل که بسنجیم یک مرگ طبیعی است. یعنی یک کسی که امروز حرکت کرده، ساعت هشت از تهران حرکت کرده نمیداند که یک اتومبیلی هم ساعت هشت از قم حرکت کرده، این با این سرعت میرود آن با آن سرعت میرود کسی که بر بالا اشراف دارد میداند که در ساعت ده اینها در کنار فلان جاده به هم برخورد میکنند یک آسیبی هم میبینند. این سلسلهٴ علل و معلول همه حلقهای به هم بسته است. منتها این شخص چون نمیداند میگوید مرگ ناب هنگام یا تصادفی. و الا تصادف و ناب هنگام در یک نظامی که جز علل و معلول چیز دیگر نیست، حکومت نمیکند. اگر ناب هنگام است به حساب ما ناب هنگام است چون از خیلی از علل بیخبریم میگوییم ناب هنگام است.
در همین سورهٴ انفال این بود که ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾( ) در همین سورهٴ رعدی که محل بحث بود مشابه این آیه بود که هرگز خدای سبحان نعمت داده را تغییر نمیدهد مگر اینکه تغییر از خود مردم شروع بشود. آیهٴ یازده سورهٴ رعد این بود ﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ﴾( ) باز یکی از اصول دیگری که جزء قضای الهی است و اصل لایتغیر است این است که هیچ امتی را خدای سبحان بدون راهنما و پیامبر و امام و معصوم رها نمیکند. این ﴿وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾( ) ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾( ) که این معنا هم در سورهٴ رعد بود که بحث شد هم در سایر سور بود. این جزء سنتهای لایتغیر الهی است. ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾( ) این چنین نیست که خدای سبحان یک امتی را بدون راهنما و بدون هدایتکننده رها بکند اما چه زمانی برای اینها راهنما میفرستد در چه تاریخی این راهنما با اینها برخورد میکند و تا چه زمانی میماند اینها قابل تغییر و تبدیل است اینها جزء قدر است. و آن اصل جزء قضای الهی است که ممکن نیست این اصل تغییر بکند یعنی خدا یک مرتبه بر اساس این اصل عمل بکند یک مرتبه این اصل عوض بشود یعنی برای یک امتی خدا هادی نفرستد این چنین نیست این اصل تغییرپذیر نیست اما آن حالات مشخصهاش که چه زمانی پیامبر میآید و تا چه زمانی میماند و در چه زمانی رحلت میکند اینها قابل تغییر و تبدیل است.
سؤال ... جواب: اینها نه اینکه نرسیده نگذاشتند برسد و الا ﴿وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلاَ فِیهَا نَذِیرٌ﴾( ) منتها باید برخیزند و گوش بدهند. ممکن نیست یک امتی را خدای سبحان در یک گوشهای خلق بکند پیام انبیا را یا بلا واسطه یا مع الواسطه به آنها نرساند. اگر یک عدهای نگذاشتند که صدای انبیا به آن محرومین برسد، آنها باید برخیزند و اینها را ساکت کنند و صدای انبیا را گوش بدهند. رایگان هم فیض به خانهٴ آدم نمیآید. این چنین نیست. عالم که عالم حرکت است تا کوشش و تلاش نباشد کسی به مقصد نمیرسد.
در سورهٴ کهف و مانند آن اصل اینکه خدای سبحان به کسی ستم نمیکند به عنوان یک اصل لایتغیر مطرح است که ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾( )، این یک اصل کلی است خواه در دنیا خواه در آخرت که حقی که خدای سبحان به کسی مرحمت کرد در همان محدودهٴ حق آن مستحق به او ستم نمیکند. اینها جزء اصول کلی است که قرآن کریم اینها را جزء سنتهای لایتغیر میشمارد بعد نمونهاش را در سورهٴ فاطر تلخیص میکند. در سورهٴ فاطر میفرماید ما انبیا را میفرستیم اگر مردم در برابر انبیا به سرسختی مقاومت کردند ما به حیات آن امت خاتمه میدهیم و این کار ما جزء سنن تغییرناپذیر ماست. سورهٴ فاطر آیهٴ 43 این است فرمود در برابر انبیا عدهای مقاومت کردند ﴿اسْتِکْبَاراً فِی الأَرْضِ وَمَکْرَ السَّیِّئِ وَلاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾( ) نقشهٴ سوء و زشت هیچ اثری ندارد مگر آنکه خود آن نقشهکشنده را احاطه میکند و دربر میگیرد ﴿وَلاَ یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ﴾( ) آن گاه این گروهی که در برابر انبیای الهی به نقشهکشی پرداختند منتظر همان سنت الهیاند که به حیات اینها خاتمه بدهد ﴿فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الأَوَّلِینَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلاً﴾( ) این سنت را نه کسی جابهجا میکند نه برمیدارد که جایش خالی باشد، نه چیز دیگری جای آن میگذارد. نه قابل تحویل است که از حالتی به حالتی دیگر، نه قابل تبدیل است از چیزی به چیز دیگر. این جزء سنت الهی است که خدای سبحان به مستکبرانی که در برابر وحی آسمانی به مبارزه برخواستند به حیات اینها خاتمه بدهد. این جزء قضای الهی است نه قدر که قابل تغییر و تبدیل باشد. جزء سنن ثابت ولا یتغیر است. این را جزء محو و اثبات نمیدانند البته نسبت به فلان امت که چه زمانی به حیات اینها خدای سبحان خاتمه میدهد زود یا دیر، در همین سورهٴ رعد که محل بحث است به پیامبر میفرماید حالا یا در زمان حیات تو ما به مستکبران گوشمالی میدهیم یا بعد از درگذشت تو، بالاخره ما اینها را رها نمیکنیم. آن کیفر دادن مستکبر یا زود یا دیر، قابل تغییر و تبدیل است و اما اصل این عمل که خدا به ظالم مهلت نمیدهد این قابل تغییر و تبدیل نیست. بنابراین
سؤال ... جواب: نه خیر، این ﴿فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِیراً﴾( ) ﴿وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبَابِیلَ﴾( )، و امثال ذلک اینها به حیات اینها با کیفر خاتمه دادن است دیگر.
با این بحثهایی که شده این سؤالی که مطرح شد که اگر در مورد تقدیر الهی کسی پیش دیوار شکسته بنشیند آسیب میبیند و برخیزد سالم میماند وظیفهٴ انسان و تشخیص به وظیفه و عمل به وظیفه چیست هم روشن میشود. برای اینکه خدای سبحان انسان را با این دو نورافکن قوی هدایت کرده هم عقل از درون و هم وحی از بیرون تا وظایف را تشخیص بدهد و عمل کند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است