- 360
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 36 سوره رعد _ بخش چهارم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 36 سوره رعد _ بخش چهارم"
- عربی بودن قرآن کریم؛
- عبادت خداوند خلاصه رسالت رسول اکرم (ص)؛
- تبیین اصول کلی دین؛
- دعوت فقط به سوی خدا (توحید و نبوت)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب ٭ وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ حُکْماً عَرَبِیّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَکَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ وَاقٍ﴾( ).
چون قسمت مهم مطالب این سوره مبارکه بیان اصول دین بود و است وآنچه مربوط به توحید و معاد بود قسمت مهمش گذشت و بعضی از مسائلش هم در پیش است درباره نبوت چند بار همین سوره مسائلی را به زبانهای مختلف مطرح فرمود آخرین بحثی که در این زمینه نقل شد این بود که اهل کتاب آنها که اهل تحقیق و انصافاند مشتاقانه به وحی ایمان میآورند و برخی از احزاب خواه از اهل کتاب خواه از مشرکین بعضی از وحی را انکار میکنند آن گاه خلاصه رسالت رسول اکرم را در این ذیل بیان فرمود که ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾ که در این یک جمله مبارکه اصول کلی دین را بیان فرمود توحید نبوت و معاد درباره توحید ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ هم توحید در اعتقاد و هم توحید در عمل و درباره نبوت هم فرمود ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ یعنی به طرف الله دعوت میکنند که این حصر است جز به طرف الله به طرف احدی دعوت نمیکنند که این همان خلاصه نبوت و وحی است ﴿وَإِلَیْهِ مَآب﴾ به سوی او بازگشت من است که این ناظر به مسئله معاد باشد پس توحید و نبوت و معاد را در همین جمله کوتاه بیان فرمود آن گاه فرمود ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ حُکْماً عَرَبِیّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَکَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ وَاقٍ﴾ این آیه در دو مقام بحث میکند مقام اول راجع به عظمت قرآن که محتوای او چگونه است و لفظ او چیست مقام ثانی راجع به اینکه اگر از قرآن به اهوی و امیال آنها گرایش پیدا کردی مشمول غضب الهی خواهی بود و احدی ولی و ناصر تو نیست که تو را حفظ کند اما مقام اول فرمود ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ حُکْماً عَرَبِیّاً﴾ یعنی همان طوری که بر انبیای پیشین (علیهم السلام) ما وحی فرستادیم که این وحی حکم باشد و حکم باشد برای تو هم فرستادیم منتها آنچه که برای تو فرستادیم حکمی است عربی برای انبیای پیشین برخیها عربی بود برخیها به زبانهای دیگر این ناظر به محتوای اوست که این کتاب از نظر محتوا حکم است حکمت است محکم است و حکیم و از نظر لفظ هم عربی است اما درباره محتوا کتابی میتواند حکم باشد که هم مشتمل بر احکام باشد و هم مشتمل بر حکم و معارف نه در آن احکامش خللی راه داشته باشد نه در این حکم و معارفش اگر کتابی بر اساس برهان متقن بود نه در احکامش خللی راه داشت و نه در حکم و معارفش این میشود کتاب محکم و حکیم قرآن کریم را خدای سبحان هم به لسان اثبات ستود که این حکم است حکیم است و مانند آن هم به عنوان بیان صفات سلبیه قرآن او را معرفی کرد که او هذل نیست شعر نیست لهو نیست و مانند آن درباره لسان سلب که بیان اوصاف سلبیه قرآن کریم است در سوره طارق این چنین فرمود ﴿إِنَّهُ﴾( )، پایان سوره طارق ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾( )، این یک قول قاطعی است اگر داوری میکند قاطعانه بین حق و باطل فاصله میاندازد آن طور نیست که در حکمش و در محتوایش باطل راه داشته باشد بشود مشوب اگر باطل با حق مشوب باشد آن حق قول فصل نیست اگر قولی خودش منفصل از باطل نباشد آن فاصل بین حق و باطل نیست قولی میتواند فاصل حق و باطل باشد که خود ذاتاً منفصل از باطل باشد اگر به همراه این کتاب باطل راه داشته باشد در این کتاب پس او از باطل منفصل و جدا نیست و چیزی که خود به همراه باطل است یا باطل را به همراه دارد و از باطل منفصل نشد هرگز قول فصل نخواهد بود و چون بالقول المطلق ،
سؤال ... جواب: چون قرآن کریم در عین حال که متشابهات دارد محکمات هم داردر و فرمود محکمات ام الکتاباند ام یعنی ریشه و اصل یا مادر که مادر را هم میگویند ام برای اینکه اصل است باید کاری کرد که این کودکان را در دامن مادر پروراند همه متشابهات را به وسیله محکمات تغذیه کرد آنها را رشد داد و حرکت داد اگر کودکی هست و مادری غصهای نیست چون آن مادر اصل است و این کودک را در دامن میپروراند اگر متشابهاتی هست در کنار محکمات هست که محکمات ام الکتاباند اصل و ریشه و مادر و اساس آن اصول کلیاند و این آیات متشابهه را باید در دامن آن ام الکتاب ارجاع داد و حل کرد لذا چون این متشابهات در دامن آن محکمات رشد میکنند قرآن کریم سراسرش محکم است لذا خدای سبحان وقتی قرآن را میستاید میفرماید ﴿کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ﴾( )، اول تا آخرش محکم است اگر آن متشابه در کنار آن محکم روشن بشود پس سرتاپای این قرآن کتابی است محکم ﴿کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ﴾( ).
سؤال ... جواب: آنها همه جداولی است که به یک دریا میرسد هیچ کدام از این وجوه در برابر وجه دیگر نیست که یکی حق باشد دیگری باطل یکی لطیف است دیگری الطف یکی ظاهر است دیگری اظهر یکی باطن است دیگری ابطن یکی دقیق است دیگری ادق این چنین است نه یکی باطل باشد یکی حق آن وجوهی که قرآن تاب آنها را دارد همه چهرههای قرآن است و حق است منتها یکی لطیف است یکی دقیق یکی ادق و الطف و اگر یک کسی برداشت ناصوابی از قرآن داشت آن اگر قرآن را با خود قرآن تفسیر میکرد هرگز به خودش اجازه آن برداشت ناصواب نمیداد بنابراین کتاب فصل است ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾( )، بالقول المطلق این قرآن کریم فصل است هر جا که سخن از حق و باطل باشد قرآن فاصل است هر جا که سخن از حسن و قبح باشد قرآن فاصل است جایی نیست که حَسَن و قبیح ، باطل و حق ممزوج باشند و قرآن نتواند فاصل بین حسن و قبیح و حق و باطل باشد ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾( )، و در این قول فصل بودن هذل نیست او جد است شوخی و مزاح را در حریم قول فصل راهی نیست او محکم میگوید هذل در او نیست نه آن طوری که شاعرانه مسئله را حل کند که با خیال و شعر پیش ببرد آن را در سوره یس بیان فرمود که ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِى لَهُ﴾( )، آنچه که ما آموختیم این شعر نیست شعری که در منطق مراد است نفی شده نه شعری که در ادبیات مراد است آن شعری که در ادبیات مراد است این کلام منظوم است آن گاهی حکمت است گاهی برهان است گاهی میبینید مسائل عقلی فلسفی را یک حکیمی به صورت منظومه در میآورد مثل مرحوم سبزواری یا مسائل عمیق فقهی را مثل مرحوم بحر العلوم در دُرّه به صورت شعر در میآورد این همان شعر «ان من الشعر لحکمة»( )، است آن شعری که در قرآن کریم مذموم شده است که شعر ما نیاموختیم و مانند آن شعر به معنای کلام منظوم نیست شعر یعنی آنچه که خیال بافی را تأمین میکند بافته خیال است خلاصه همان که در منطق به عنوان قیاس شعری مطرح است و میگویند تصدیق در آن نیست و کسی که اهل اندیشه نیست با قیاس شعری کار میکند شعر آن است بنابراین این کتاب فصل است و هذل نیست حکمت است و شعر نیست این ،
سؤال ... جواب: بله هم در سوره هود هست و هم در بعضی از سور حامیم .
سؤال ... جواب: یعنی همه مطالبش محکم است بعد سوره سوره شده آیه آیه شده مکی و مدنی شده قبل از هجرت و بعد از هجرت شده و مانند آن در سوره مبارکه یس این چنین فرمود (آیه 69) سوره یس این است ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِى﴾( )، این خیال پردازی نیست یک انسان حکیم هرگز با خیال سخن نمیگوید و ما او را شعر نیاموختیم و شایسته مقام رسول خدا هم شعر نیست که با خیال سخن بگوید شعر آن است که قیاسات شعری آن است که در آنها قضیه هست ولی تصدیق نیست یکی از موارد فرق قضیه و تصدیق این است که صورت قضیه موضوع و محمول و نسبت حکمیه است اما قضا و حکم در حقیقت نیست تصدیق نیست مثل همان که قبلاً می-گفتند این مد است این را میپسندند آن مد نیست آن را نمیپسندند کسی که در این حد است او با شعر و با خیال زنده است کسی که با خیال زندگی میکند زندگی او زندگی شعری است یعنی خیالی است یعنی بافته خیال است بر خلاف کسی که با برهان حکم میکند و با حق زندگی میکند نمیگوید چون این را نمیپسندند من نکنم چون این باطل است نمیکنم نه چون نمیپسندند آن کار را چون حق است میکنم نه چون مردم میپسندند آن که زندگیاش را به دلخواه مردم تنظیم میکند او به خیال زندگی میکند او زنده به خیال است او متخیل بالفعل است و عاقل بالقوه و اما آن کسی که با حق زندگی میکند چیزی که مطابق حق است انجام میدهد چه مردم بپسندند چه نپسندند او عاقل است و سخنش فصل است و ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾( )، این کتاب را قرآن کریم را خدای سبحان فرمود خیال نیست که او بافته باشد بلکه حقی است که یافت ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِى لَهُ﴾( )، یک انسانی که محکم سخن میگوید (را) چه کار به خیال بافی و اما آن کلمات منظوم که در ادبیات شعر نامیده میشود آن را در لسان مبارک خود رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) به دو دسته تقسیم فرمود در بعضی از نصوص است که شعر از ابلیس است در بعضی از نصوص است که «ان من الشعر لحکمة»( )، مرحوم مولا محمد تقی مجلسی (رضوان الله علیه) مجلسی اول در شرح من لا یحضره الفقیه در آن روضة المتقین این دو طایفه از نصوص را شرح کرده و بیان کرده که منظور از آن شعری که حکمت است کدام شعر است و آن شعری که «الشعر من إبلیس»( )، کدام شعر است بنابراین سخن وقتی میتواند محکم باشد که نه هذل باشد و نه شعر سبعه معلقه خیلی قرص است محکم بافته شد اما یک نقشی است روی بوریا خیلی قرص و محکم است اما مواد فکریاش خیال است ممکن است یک کسی محکم سخن بگوید محکم گره بزند اما آن نخی که او محکم گره زد یک نخ نازک گسستنی است او محکم گره زد ولی مادهاش محکم نیست آنها ممکن است محکم شعر بگویند اما ماده آنها خیال است و نه عقل اما کتاب وقتی میتواند حکیم باشد محکم باشد که منزه از هر گونه خیال و منزه از هر گونه هذل باشد سخنی باشد جدّ سخنی باشد برابر عقل یک چنین کتاب که خود منفصل عن الباطل است میتواند قول فصل باشد خود برابر با عقل است میتواند از شعر و شاعری منطقی منزه باشد و یک چنین کتابی که خود مستقیم است میتواند مردم را به استقامت دعوت کند لذا در سوره کهف آیه اول و آیه دومش این است که ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا ٭ قَیِّماً لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾( )، حمد از آن خدایی است که بر بندهاش کتابی فرستاد که این کتاب را معوج نکرد برای آن عوج و انحراف و کجی قرار نداد کتاب است راست چون در این کتاب اعوجاج نیست میتواند قیم انسانها باشد چون خود قائم است میتواند قیم ومقوّم دیگران باشد دیگران را به قیام وادارد دیگران را مستقیم کند دیگران را به صراط مستقیم هدایت کند اگر در خود این کتاب اعوجاجی بود که قیم انسانها نمیشد همه انسانها نیاز به یک قیم دارند و هو القرآن چون این قرآن عوج ندارد میتواند قیم باشد آن صفت تنزیهی را قبلاً ذکر فرمود تا این صفت تشبیهی را بعداً بیان کند فرمود ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾( )، چون برای این کتاب عوج نیست قیم است میشود قیم چرا چون ذاتاً منزه از اعوجاج و کجی است سخنی که در آن اشکال راه داشته باشد دارای اعوجاج است سخنی که در آن دروغ راه داشته باشد معوج است سخنی که مناقض باشد معوج است سخنی که اول و آخرش ناسازگار باشد دارای اعوجاج است این کتاب منزه از همه این اوصاف است ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾( )، چون ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾( )، ﴿ قَیِّماً﴾( )، ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا ٭ قَیِّماً﴾( )، چرا ﴿قَیِّماً﴾( )، چون ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾( )، عوجی در این کتاب نیست بنابراین اگر این کتاب محکم است قول فصل است و لیس بهزل حق و حکمت ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾( )، منزه از اعوجاج است لذا قیم است بر اساس همهٴ این عناوین محتوای او میشود حکمت و محکم این محتوا را خدای سبحان در قالب لفظ عربی بیان کرد فرمود در سوره زخرف آیه اول ودوم و سوم این چنین است ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ﴾( )، یعنی این کتاب ما آن را قرآن عربی کردیم یعنی نه تنها محتوا و مضمونش از آن خداست بلکه الفاظ مبارکهاش هم از آن خداست این چنین نیست که نظیر احادیث قدسی و دیگر معارف معانیاش را خدای سبحان بر قلب مبارک رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) القا کرده باشد و الفاظ را حضرت گفته باشد نه قرآن بلفظه و بمعناه برای خداست منتها فرمود ما این را تنزل دادیم آن قدر پایین آوردیم تا در سطح عربیت در آمد که میشنوید میخوانید مینویسید اما این کتاب آن چنان نیست نظیر دیگر کتاب که فقط از مدرسه برخاسته باشد و به چاپخانه رفته باشد و به بازار و وراقها آمده باشد این چنین نیست این کتاب یک طناب آویختهای است که عربیشده و به صورت کتابت یا لفظ در آمده در اختیار شماست اما آن معارفش و ریشه اصلیاش به دست ماست ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ﴾( )، این قرآن کریم که در دست شماست به عنوان یک کتاب عربی است چون حبل است و طناب است که گفتند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾( )، این طناب آویخته است به دست خدای قدیر محض آویخته است که اگر کسی این طناب را بگیرد بالا میرود تا به لقاء الله برسد همین کتاب که عربی است و شما میخوانید و مینویسید ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ﴾( )، آن کتاب اصلی که فوق کتاب محو و اثبات است که بحثش در پایان همین سوره مبارکه رعد خواهد آمد ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ﴾( )، آنجا دیگر سخن از عربی و عبری نیست آنجا چون جای لفظ نیست معنا در کسوت لفظ نمیگنجد اگر کسی بالا رفت از علم لدن برخوردار است علم لدنی همان طوری که قبلاً به عرض رسید یک علمی نیست در ردیف دیگر علوم که یک موضوع و یک محمول و یک مسئله و یک مبادی تصوریه و تصدیقه داشته باشد مثل فلسفه و تفسیر و حدیث و فقه و اصول و امثال ذلک علم لدنی یک علمی نیست که موضوع مسئله داشته باشد حقایق و معارف را اگر آدم از استاد و کتاب و از درس و بحث وامثال ذلک آموخت با اشتباه همراه است مثل انسان تشنهای که از این جدولهای دستخورده آب بنوشد و اگر همراه جدول رفت بالا و در لدن و در نزد چشمه آب نوشید همین معارف را آنجا از سرچشمه گرفت میگویند علم لدنی نصیبش شد لدن یعنی نزد اگر کسی عنداللهی شد او از آن علوم برخوردار است علمی نیست دستخورده علمی نیست چشم دیده کسی ببیند یا کسی بگوید یا کسی بتواند آن را آلوده کند این علمهایی که از کتاب به ذهن از ذهن به کتاب از استاد به شاگرد از همبحث به همبحث این علمهایی است که از جدولی به جدول دیگر پر از گرد و خاک و آلودگی است و اما اگر علمی از لدن و از سرچشمه بود منزه از همه این آفات است این را میگویند علم لدنی به معلم موسای کلیم (سلام الله علیه) خدای سبحان میفرماید ما به او علم لدنی آموختیم ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾( )، عبدی از عبادی را که به او رحمت دادیم من لدنا علم دادیم به موسای کلیم گفتیم برو از او آن علم مخصوص را بیاموز اگر کسی بتواند عنداللهی بشود از آن لدن و از آن نزد به مقدار قرب خود بهره میگیرد و شاهد شهدا (رضوان الله علیهم) که «أحیاء عند الله» که به آن مقام رسیدند گوشهای از باطن قرآن کریم را بچشند این خاصیت عنداللهی شدن و به لقاء الله رسیدن و لدیاللهی شدن است و اگر یک طنابی را در یک گوشه بیندازند نمیگویند به این طناب چنگ بزن اگر یک طنابی را به یک سقف محکمی آویزان کنند میگویند این طناب را بگیرید و بالا بروید آن حبلی که یک طرفش لدی الله است یک طرفش لدی الناس این حبل را گفتند اعتصام کنید بگیرید و بالا بروید این طوری نیست که شما اگر ظاهر این طناب را گرفتید و بسنده کردید کافی باشد میتوانید آن را بگیرید و بالا بروید باهم هم بگیرید و بالا بروید باهم بیندیشید چون دعوت به تفکر جمعی است حبل خدا یک امر مادی نیست که انسان با هم این را چنگ بزند اگر معرفت است اگر دین است اعتصام به آن یعنی تفکر درباره آن این تفکر را به عنوان جمع شما حفظ کنید ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾( )، تا نیفتید و بالا بروید پس این قرآن از یک طرف در لغت عرب تلخیص شده است به جامهٴ عربی در آمده به لفظ عربی در آمده تا گفته بشود تا نوشته بشود و مانند آن یک طرفش هم لدی الله است و بینهما هم مراتب این طور نیست قرآن مانند دیگر کتابها از زمین برخاسته شده باشد و در زمین سیر کند این طورنیست این نازل شده یا این تنزل کرده این قدر پایین آمد پایین آمد تا به صورت لفظ در آمده ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾( )، این طور نبود که در لیله قدر یک کتابی ماننداین خدای سبحان از بالا بفرستد آن طوری که باران میفرستند آن طوری که نعم دیگر میفرستد آفتاب میتابد آن طور قرآن نازل شده باشد قرآن را مثل باران نازل نمیکنند این معارف را که آدم تنزل میدهد و به صورت لفظ در میآورد تا قابل گفتن و شنیدن است میگویند تنزل بنابراین ،
سؤال ... جواب: آن دیگر زبان ندارد آنجا جای کلمه و لفظ و یک کلمه را آدم اول بگوید بعد کلمه دوم را بگوید حرف اول را قبل از حرف دوم بگوید دیگر نیست آنجا معناست گاهی آن معنا را به صورت عبری و عربی برای انبیای دیگر بیان میکنند گاهی آن .
سؤال ... جواب: بله آنجا دیگر سخن از لفظ نیست لذا فرمود﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾( )، و اما این کتاب نظیر دیگر کتب نیست که فقط یک کتاب عربی باشد که شما دربارهٴ او با علم حصولی بیندیشید این ریشهاش پیش ماست ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ﴾( )، آن گاه به وجود مبارک رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله) فرمود ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾( )، تویی که شاگرد لدنی هستی تو آنجا یاد میگیری این نگار مکتب نرفته لدی الله آموخت ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾( )، تو به لقاء قرآن میروی قرآن را میبینی نه تنها میفهمی با علم حصولی صورت ذهنی تصور و تصدیق آن گاه به دیگران فرمود شما اعتصام کنید تا هر اندازهای که بالا رفتید و آن که همه این مراحل را طی میکند وجود مبارک حضرت است .
سوال ... جواب: این همان طوری که یکی ظرف است و دیگری مظروف یکی احاطه دارد و دیگری محاط به همان اندازه باید باشند در سوره شوری مشابه این هست اما آن مسئله لدی الله و علم لدنی و اینها را اشاره نمیکند آیه هفت سوره شوری این است ﴿وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾( )، اما این کتاب با لفظ و معنایش ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾( )، این کتاب شریف با لفظ و معنایش بر قلب مبارک تو نازل شده ﴿نَزَلَ بِهِ﴾ که با برای تعدیه است یعنی انزله نزل به یعنی آورد او را ، او را روح الامین در قلب تو جا داد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾( )، آن وقت این قلب هم الفاظ را هم معارف و معانی را وقتی قلب همه اینها را شنید چشم وجود مبارک حضرت جبرییل را میبیند گوش هم الفاظ را میشنود اصولاً این حوامیم سبعه قسمت مهمش ناظر به تبیین وحی است یعنی این هفت سورهای که اولش حم است با مدح قرآن کریم و عظمت قرآن کریم شروع میشود در سوره غافر این چنین است ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾( )، و همین طور سایر حوامیمی که در حم فصلت این است ﴿حم ٭ تَنزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ٭ کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾( )، و سایر حمامیم هم زخرف که اشاره شد که به هر دو قسمت بیان فرمود در سوره دخان هم این طور است ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ﴾( )، در سوره جاثیه هم ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾( )، در سوره احقاف هم ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾( )، که این حمامیم هفتگانه با عظمت قرآن و در نعت قرآن شروع میشود اما آنکه فرمود عربی است عربی را قرآن کریم میفرماید ﴿عَرَبِیٍّ مُبِینٍ﴾( )، است در روایات کلمه مبین عربی مبین به این وضع توصیف شده که «یبین الألسن ولا تبینه الألسن»( )، عربی قدرت آن را دارد که تمام فرهنگها را بیان کند و اما فرهنگهای دیگر آن هنر ادبی را ندارند که لطایف عربی را بیان کنند عربی «یبین الألسن ولا تبینه الألسن»( )، عربی میتواند ترجمه خوبی از تمام زبانهای دنیا باشد و اما دیگر زبانها آن قدرت را ندارند که خاصیت عربی را داشته باشند گرچه مرحوم فیض (رضوان الله علیه) در وافی این حدیث شریف را که در باب فضل قرآن نقل کرده که عربی مبین یعنی «یبین الألسن ولا تبینه الألسن»( )، یبین از ابانه است یعنی رفع اختلاف میکند یعنی اختلافات زبانها را عربی برطرف میکند و اما اختلافات عربی را زبانهای دیگر نمیتوانند برطرف کنند این یک معنایی است که ایشان کردند ولی علی أی حال قدرت عربی آن است که براساس کلماتش میتواند هیتئاتی که دارد بر اساس مشتقاتی که دارد میتواند ترجمه خوبی از تمام زبانهای رسمی باشد و اما زبانهای دیگر این قدرت را ندارند لذا خدای سبحان عربی را عربی مبین توصیف کرد نه تنها لغت فصیح و حجاز و امثال ذلک ﴿عَرَبِیٍّ مُبِینٍ﴾( )، است نه اصلاً خاصیت عربی بودن این است که مبین خواهد بود و دیگر زبانها این خصیصه را ندارند پس لفظاً عربیای است مبین معنا قول الفصل و لیس بالهزل مطابق عقل است لیس بشعر حق است ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾( )، مستقیم است ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجاً﴾( )، لذا میشود قیم ، قیم بین مردم باید حاکم باشد فاصل بین دعاوی آن قولی است که خود قیم است و فصل است و حکم است و عقل بنابراین اگر در سوره کهف فرمود این قرآن قیم مردم است اول فرمود چون خود اعوجاج ندارد قیم مردم است و اگر در دیگر سور او را حکم قرار داد برای اینکه او قولی است فصل و لیس بهذل و سایر اوصاف هذا تمام الکلام فی المقام الاول فردا به مناسبت سالروز نظام جمهوری اسلامی تعطیل است پس فردا (درس) دایر است به خواست خدا .
«والحمد لله رب العالمین»
- عربی بودن قرآن کریم؛
- عبادت خداوند خلاصه رسالت رسول اکرم (ص)؛
- تبیین اصول کلی دین؛
- دعوت فقط به سوی خدا (توحید و نبوت)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب ٭ وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ حُکْماً عَرَبِیّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَکَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ وَاقٍ﴾( ).
چون قسمت مهم مطالب این سوره مبارکه بیان اصول دین بود و است وآنچه مربوط به توحید و معاد بود قسمت مهمش گذشت و بعضی از مسائلش هم در پیش است درباره نبوت چند بار همین سوره مسائلی را به زبانهای مختلف مطرح فرمود آخرین بحثی که در این زمینه نقل شد این بود که اهل کتاب آنها که اهل تحقیق و انصافاند مشتاقانه به وحی ایمان میآورند و برخی از احزاب خواه از اهل کتاب خواه از مشرکین بعضی از وحی را انکار میکنند آن گاه خلاصه رسالت رسول اکرم را در این ذیل بیان فرمود که ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ إِلَیْهِ أدْعُوا وَإِلَیْهِ مَآب﴾ که در این یک جمله مبارکه اصول کلی دین را بیان فرمود توحید نبوت و معاد درباره توحید ﴿قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِکَ بِهِ﴾ هم توحید در اعتقاد و هم توحید در عمل و درباره نبوت هم فرمود ﴿إِلَیْهِ أدْعُوا﴾ یعنی به طرف الله دعوت میکنند که این حصر است جز به طرف الله به طرف احدی دعوت نمیکنند که این همان خلاصه نبوت و وحی است ﴿وَإِلَیْهِ مَآب﴾ به سوی او بازگشت من است که این ناظر به مسئله معاد باشد پس توحید و نبوت و معاد را در همین جمله کوتاه بیان فرمود آن گاه فرمود ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ حُکْماً عَرَبِیّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَکَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ وَاقٍ﴾ این آیه در دو مقام بحث میکند مقام اول راجع به عظمت قرآن که محتوای او چگونه است و لفظ او چیست مقام ثانی راجع به اینکه اگر از قرآن به اهوی و امیال آنها گرایش پیدا کردی مشمول غضب الهی خواهی بود و احدی ولی و ناصر تو نیست که تو را حفظ کند اما مقام اول فرمود ﴿وَکَذلِکَ أَنزَلْنَاهُ حُکْماً عَرَبِیّاً﴾ یعنی همان طوری که بر انبیای پیشین (علیهم السلام) ما وحی فرستادیم که این وحی حکم باشد و حکم باشد برای تو هم فرستادیم منتها آنچه که برای تو فرستادیم حکمی است عربی برای انبیای پیشین برخیها عربی بود برخیها به زبانهای دیگر این ناظر به محتوای اوست که این کتاب از نظر محتوا حکم است حکمت است محکم است و حکیم و از نظر لفظ هم عربی است اما درباره محتوا کتابی میتواند حکم باشد که هم مشتمل بر احکام باشد و هم مشتمل بر حکم و معارف نه در آن احکامش خللی راه داشته باشد نه در این حکم و معارفش اگر کتابی بر اساس برهان متقن بود نه در احکامش خللی راه داشت و نه در حکم و معارفش این میشود کتاب محکم و حکیم قرآن کریم را خدای سبحان هم به لسان اثبات ستود که این حکم است حکیم است و مانند آن هم به عنوان بیان صفات سلبیه قرآن او را معرفی کرد که او هذل نیست شعر نیست لهو نیست و مانند آن درباره لسان سلب که بیان اوصاف سلبیه قرآن کریم است در سوره طارق این چنین فرمود ﴿إِنَّهُ﴾( )، پایان سوره طارق ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾( )، این یک قول قاطعی است اگر داوری میکند قاطعانه بین حق و باطل فاصله میاندازد آن طور نیست که در حکمش و در محتوایش باطل راه داشته باشد بشود مشوب اگر باطل با حق مشوب باشد آن حق قول فصل نیست اگر قولی خودش منفصل از باطل نباشد آن فاصل بین حق و باطل نیست قولی میتواند فاصل حق و باطل باشد که خود ذاتاً منفصل از باطل باشد اگر به همراه این کتاب باطل راه داشته باشد در این کتاب پس او از باطل منفصل و جدا نیست و چیزی که خود به همراه باطل است یا باطل را به همراه دارد و از باطل منفصل نشد هرگز قول فصل نخواهد بود و چون بالقول المطلق ،
سؤال ... جواب: چون قرآن کریم در عین حال که متشابهات دارد محکمات هم داردر و فرمود محکمات ام الکتاباند ام یعنی ریشه و اصل یا مادر که مادر را هم میگویند ام برای اینکه اصل است باید کاری کرد که این کودکان را در دامن مادر پروراند همه متشابهات را به وسیله محکمات تغذیه کرد آنها را رشد داد و حرکت داد اگر کودکی هست و مادری غصهای نیست چون آن مادر اصل است و این کودک را در دامن میپروراند اگر متشابهاتی هست در کنار محکمات هست که محکمات ام الکتاباند اصل و ریشه و مادر و اساس آن اصول کلیاند و این آیات متشابهه را باید در دامن آن ام الکتاب ارجاع داد و حل کرد لذا چون این متشابهات در دامن آن محکمات رشد میکنند قرآن کریم سراسرش محکم است لذا خدای سبحان وقتی قرآن را میستاید میفرماید ﴿کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ﴾( )، اول تا آخرش محکم است اگر آن متشابه در کنار آن محکم روشن بشود پس سرتاپای این قرآن کتابی است محکم ﴿کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ﴾( ).
سؤال ... جواب: آنها همه جداولی است که به یک دریا میرسد هیچ کدام از این وجوه در برابر وجه دیگر نیست که یکی حق باشد دیگری باطل یکی لطیف است دیگری الطف یکی ظاهر است دیگری اظهر یکی باطن است دیگری ابطن یکی دقیق است دیگری ادق این چنین است نه یکی باطل باشد یکی حق آن وجوهی که قرآن تاب آنها را دارد همه چهرههای قرآن است و حق است منتها یکی لطیف است یکی دقیق یکی ادق و الطف و اگر یک کسی برداشت ناصوابی از قرآن داشت آن اگر قرآن را با خود قرآن تفسیر میکرد هرگز به خودش اجازه آن برداشت ناصواب نمیداد بنابراین کتاب فصل است ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾( )، بالقول المطلق این قرآن کریم فصل است هر جا که سخن از حق و باطل باشد قرآن فاصل است هر جا که سخن از حسن و قبح باشد قرآن فاصل است جایی نیست که حَسَن و قبیح ، باطل و حق ممزوج باشند و قرآن نتواند فاصل بین حسن و قبیح و حق و باطل باشد ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ﴾( )، و در این قول فصل بودن هذل نیست او جد است شوخی و مزاح را در حریم قول فصل راهی نیست او محکم میگوید هذل در او نیست نه آن طوری که شاعرانه مسئله را حل کند که با خیال و شعر پیش ببرد آن را در سوره یس بیان فرمود که ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِى لَهُ﴾( )، آنچه که ما آموختیم این شعر نیست شعری که در منطق مراد است نفی شده نه شعری که در ادبیات مراد است آن شعری که در ادبیات مراد است این کلام منظوم است آن گاهی حکمت است گاهی برهان است گاهی میبینید مسائل عقلی فلسفی را یک حکیمی به صورت منظومه در میآورد مثل مرحوم سبزواری یا مسائل عمیق فقهی را مثل مرحوم بحر العلوم در دُرّه به صورت شعر در میآورد این همان شعر «ان من الشعر لحکمة»( )، است آن شعری که در قرآن کریم مذموم شده است که شعر ما نیاموختیم و مانند آن شعر به معنای کلام منظوم نیست شعر یعنی آنچه که خیال بافی را تأمین میکند بافته خیال است خلاصه همان که در منطق به عنوان قیاس شعری مطرح است و میگویند تصدیق در آن نیست و کسی که اهل اندیشه نیست با قیاس شعری کار میکند شعر آن است بنابراین این کتاب فصل است و هذل نیست حکمت است و شعر نیست این ،
سؤال ... جواب: بله هم در سوره هود هست و هم در بعضی از سور حامیم .
سؤال ... جواب: یعنی همه مطالبش محکم است بعد سوره سوره شده آیه آیه شده مکی و مدنی شده قبل از هجرت و بعد از هجرت شده و مانند آن در سوره مبارکه یس این چنین فرمود (آیه 69) سوره یس این است ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِى﴾( )، این خیال پردازی نیست یک انسان حکیم هرگز با خیال سخن نمیگوید و ما او را شعر نیاموختیم و شایسته مقام رسول خدا هم شعر نیست که با خیال سخن بگوید شعر آن است که قیاسات شعری آن است که در آنها قضیه هست ولی تصدیق نیست یکی از موارد فرق قضیه و تصدیق این است که صورت قضیه موضوع و محمول و نسبت حکمیه است اما قضا و حکم در حقیقت نیست تصدیق نیست مثل همان که قبلاً می-گفتند این مد است این را میپسندند آن مد نیست آن را نمیپسندند کسی که در این حد است او با شعر و با خیال زنده است کسی که با خیال زندگی میکند زندگی او زندگی شعری است یعنی خیالی است یعنی بافته خیال است بر خلاف کسی که با برهان حکم میکند و با حق زندگی میکند نمیگوید چون این را نمیپسندند من نکنم چون این باطل است نمیکنم نه چون نمیپسندند آن کار را چون حق است میکنم نه چون مردم میپسندند آن که زندگیاش را به دلخواه مردم تنظیم میکند او به خیال زندگی میکند او زنده به خیال است او متخیل بالفعل است و عاقل بالقوه و اما آن کسی که با حق زندگی میکند چیزی که مطابق حق است انجام میدهد چه مردم بپسندند چه نپسندند او عاقل است و سخنش فصل است و ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾( )، این کتاب را قرآن کریم را خدای سبحان فرمود خیال نیست که او بافته باشد بلکه حقی است که یافت ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِى لَهُ﴾( )، یک انسانی که محکم سخن میگوید (را) چه کار به خیال بافی و اما آن کلمات منظوم که در ادبیات شعر نامیده میشود آن را در لسان مبارک خود رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) به دو دسته تقسیم فرمود در بعضی از نصوص است که شعر از ابلیس است در بعضی از نصوص است که «ان من الشعر لحکمة»( )، مرحوم مولا محمد تقی مجلسی (رضوان الله علیه) مجلسی اول در شرح من لا یحضره الفقیه در آن روضة المتقین این دو طایفه از نصوص را شرح کرده و بیان کرده که منظور از آن شعری که حکمت است کدام شعر است و آن شعری که «الشعر من إبلیس»( )، کدام شعر است بنابراین سخن وقتی میتواند محکم باشد که نه هذل باشد و نه شعر سبعه معلقه خیلی قرص است محکم بافته شد اما یک نقشی است روی بوریا خیلی قرص و محکم است اما مواد فکریاش خیال است ممکن است یک کسی محکم سخن بگوید محکم گره بزند اما آن نخی که او محکم گره زد یک نخ نازک گسستنی است او محکم گره زد ولی مادهاش محکم نیست آنها ممکن است محکم شعر بگویند اما ماده آنها خیال است و نه عقل اما کتاب وقتی میتواند حکیم باشد محکم باشد که منزه از هر گونه خیال و منزه از هر گونه هذل باشد سخنی باشد جدّ سخنی باشد برابر عقل یک چنین کتاب که خود منفصل عن الباطل است میتواند قول فصل باشد خود برابر با عقل است میتواند از شعر و شاعری منطقی منزه باشد و یک چنین کتابی که خود مستقیم است میتواند مردم را به استقامت دعوت کند لذا در سوره کهف آیه اول و آیه دومش این است که ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا ٭ قَیِّماً لِّیُنذِرَ بَأْساً شَدِیداً مِن لَّدُنْهُ﴾( )، حمد از آن خدایی است که بر بندهاش کتابی فرستاد که این کتاب را معوج نکرد برای آن عوج و انحراف و کجی قرار نداد کتاب است راست چون در این کتاب اعوجاج نیست میتواند قیم انسانها باشد چون خود قائم است میتواند قیم ومقوّم دیگران باشد دیگران را به قیام وادارد دیگران را مستقیم کند دیگران را به صراط مستقیم هدایت کند اگر در خود این کتاب اعوجاجی بود که قیم انسانها نمیشد همه انسانها نیاز به یک قیم دارند و هو القرآن چون این قرآن عوج ندارد میتواند قیم باشد آن صفت تنزیهی را قبلاً ذکر فرمود تا این صفت تشبیهی را بعداً بیان کند فرمود ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾( )، چون برای این کتاب عوج نیست قیم است میشود قیم چرا چون ذاتاً منزه از اعوجاج و کجی است سخنی که در آن اشکال راه داشته باشد دارای اعوجاج است سخنی که در آن دروغ راه داشته باشد معوج است سخنی که مناقض باشد معوج است سخنی که اول و آخرش ناسازگار باشد دارای اعوجاج است این کتاب منزه از همه این اوصاف است ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾( )، چون ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾( )، ﴿ قَیِّماً﴾( )، ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا ٭ قَیِّماً﴾( )، چرا ﴿قَیِّماً﴾( )، چون ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجا﴾( )، عوجی در این کتاب نیست بنابراین اگر این کتاب محکم است قول فصل است و لیس بهزل حق و حکمت ﴿وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ﴾( )، منزه از اعوجاج است لذا قیم است بر اساس همهٴ این عناوین محتوای او میشود حکمت و محکم این محتوا را خدای سبحان در قالب لفظ عربی بیان کرد فرمود در سوره زخرف آیه اول ودوم و سوم این چنین است ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ﴾( )، یعنی این کتاب ما آن را قرآن عربی کردیم یعنی نه تنها محتوا و مضمونش از آن خداست بلکه الفاظ مبارکهاش هم از آن خداست این چنین نیست که نظیر احادیث قدسی و دیگر معارف معانیاش را خدای سبحان بر قلب مبارک رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) القا کرده باشد و الفاظ را حضرت گفته باشد نه قرآن بلفظه و بمعناه برای خداست منتها فرمود ما این را تنزل دادیم آن قدر پایین آوردیم تا در سطح عربیت در آمد که میشنوید میخوانید مینویسید اما این کتاب آن چنان نیست نظیر دیگر کتاب که فقط از مدرسه برخاسته باشد و به چاپخانه رفته باشد و به بازار و وراقها آمده باشد این چنین نیست این کتاب یک طناب آویختهای است که عربیشده و به صورت کتابت یا لفظ در آمده در اختیار شماست اما آن معارفش و ریشه اصلیاش به دست ماست ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ﴾( )، این قرآن کریم که در دست شماست به عنوان یک کتاب عربی است چون حبل است و طناب است که گفتند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾( )، این طناب آویخته است به دست خدای قدیر محض آویخته است که اگر کسی این طناب را بگیرد بالا میرود تا به لقاء الله برسد همین کتاب که عربی است و شما میخوانید و مینویسید ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ﴾( )، آن کتاب اصلی که فوق کتاب محو و اثبات است که بحثش در پایان همین سوره مبارکه رعد خواهد آمد ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ﴾( )، آنجا دیگر سخن از عربی و عبری نیست آنجا چون جای لفظ نیست معنا در کسوت لفظ نمیگنجد اگر کسی بالا رفت از علم لدن برخوردار است علم لدنی همان طوری که قبلاً به عرض رسید یک علمی نیست در ردیف دیگر علوم که یک موضوع و یک محمول و یک مسئله و یک مبادی تصوریه و تصدیقه داشته باشد مثل فلسفه و تفسیر و حدیث و فقه و اصول و امثال ذلک علم لدنی یک علمی نیست که موضوع مسئله داشته باشد حقایق و معارف را اگر آدم از استاد و کتاب و از درس و بحث وامثال ذلک آموخت با اشتباه همراه است مثل انسان تشنهای که از این جدولهای دستخورده آب بنوشد و اگر همراه جدول رفت بالا و در لدن و در نزد چشمه آب نوشید همین معارف را آنجا از سرچشمه گرفت میگویند علم لدنی نصیبش شد لدن یعنی نزد اگر کسی عنداللهی شد او از آن علوم برخوردار است علمی نیست دستخورده علمی نیست چشم دیده کسی ببیند یا کسی بگوید یا کسی بتواند آن را آلوده کند این علمهایی که از کتاب به ذهن از ذهن به کتاب از استاد به شاگرد از همبحث به همبحث این علمهایی است که از جدولی به جدول دیگر پر از گرد و خاک و آلودگی است و اما اگر علمی از لدن و از سرچشمه بود منزه از همه این آفات است این را میگویند علم لدنی به معلم موسای کلیم (سلام الله علیه) خدای سبحان میفرماید ما به او علم لدنی آموختیم ﴿وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾( )، عبدی از عبادی را که به او رحمت دادیم من لدنا علم دادیم به موسای کلیم گفتیم برو از او آن علم مخصوص را بیاموز اگر کسی بتواند عنداللهی بشود از آن لدن و از آن نزد به مقدار قرب خود بهره میگیرد و شاهد شهدا (رضوان الله علیهم) که «أحیاء عند الله» که به آن مقام رسیدند گوشهای از باطن قرآن کریم را بچشند این خاصیت عنداللهی شدن و به لقاء الله رسیدن و لدیاللهی شدن است و اگر یک طنابی را در یک گوشه بیندازند نمیگویند به این طناب چنگ بزن اگر یک طنابی را به یک سقف محکمی آویزان کنند میگویند این طناب را بگیرید و بالا بروید آن حبلی که یک طرفش لدی الله است یک طرفش لدی الناس این حبل را گفتند اعتصام کنید بگیرید و بالا بروید این طوری نیست که شما اگر ظاهر این طناب را گرفتید و بسنده کردید کافی باشد میتوانید آن را بگیرید و بالا بروید باهم هم بگیرید و بالا بروید باهم بیندیشید چون دعوت به تفکر جمعی است حبل خدا یک امر مادی نیست که انسان با هم این را چنگ بزند اگر معرفت است اگر دین است اعتصام به آن یعنی تفکر درباره آن این تفکر را به عنوان جمع شما حفظ کنید ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً﴾( )، تا نیفتید و بالا بروید پس این قرآن از یک طرف در لغت عرب تلخیص شده است به جامهٴ عربی در آمده به لفظ عربی در آمده تا گفته بشود تا نوشته بشود و مانند آن یک طرفش هم لدی الله است و بینهما هم مراتب این طور نیست قرآن مانند دیگر کتابها از زمین برخاسته شده باشد و در زمین سیر کند این طورنیست این نازل شده یا این تنزل کرده این قدر پایین آمد پایین آمد تا به صورت لفظ در آمده ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾( )، این طور نبود که در لیله قدر یک کتابی ماننداین خدای سبحان از بالا بفرستد آن طوری که باران میفرستند آن طوری که نعم دیگر میفرستد آفتاب میتابد آن طور قرآن نازل شده باشد قرآن را مثل باران نازل نمیکنند این معارف را که آدم تنزل میدهد و به صورت لفظ در میآورد تا قابل گفتن و شنیدن است میگویند تنزل بنابراین ،
سؤال ... جواب: آن دیگر زبان ندارد آنجا جای کلمه و لفظ و یک کلمه را آدم اول بگوید بعد کلمه دوم را بگوید حرف اول را قبل از حرف دوم بگوید دیگر نیست آنجا معناست گاهی آن معنا را به صورت عبری و عربی برای انبیای دیگر بیان میکنند گاهی آن .
سؤال ... جواب: بله آنجا دیگر سخن از لفظ نیست لذا فرمود﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾( )، و اما این کتاب نظیر دیگر کتب نیست که فقط یک کتاب عربی باشد که شما دربارهٴ او با علم حصولی بیندیشید این ریشهاش پیش ماست ﴿وَإِنَّهُ فِى أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ﴾( )، آن گاه به وجود مبارک رسول اکرم (صلّی الله علیه وآله) فرمود ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾( )، تویی که شاگرد لدنی هستی تو آنجا یاد میگیری این نگار مکتب نرفته لدی الله آموخت ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾( )، تو به لقاء قرآن میروی قرآن را میبینی نه تنها میفهمی با علم حصولی صورت ذهنی تصور و تصدیق آن گاه به دیگران فرمود شما اعتصام کنید تا هر اندازهای که بالا رفتید و آن که همه این مراحل را طی میکند وجود مبارک حضرت است .
سوال ... جواب: این همان طوری که یکی ظرف است و دیگری مظروف یکی احاطه دارد و دیگری محاط به همان اندازه باید باشند در سوره شوری مشابه این هست اما آن مسئله لدی الله و علم لدنی و اینها را اشاره نمیکند آیه هفت سوره شوری این است ﴿وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَی وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾( )، اما این کتاب با لفظ و معنایش ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾( )، این کتاب شریف با لفظ و معنایش بر قلب مبارک تو نازل شده ﴿نَزَلَ بِهِ﴾ که با برای تعدیه است یعنی انزله نزل به یعنی آورد او را ، او را روح الامین در قلب تو جا داد ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾( )، آن وقت این قلب هم الفاظ را هم معارف و معانی را وقتی قلب همه اینها را شنید چشم وجود مبارک حضرت جبرییل را میبیند گوش هم الفاظ را میشنود اصولاً این حوامیم سبعه قسمت مهمش ناظر به تبیین وحی است یعنی این هفت سورهای که اولش حم است با مدح قرآن کریم و عظمت قرآن کریم شروع میشود در سوره غافر این چنین است ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ﴾( )، و همین طور سایر حوامیمی که در حم فصلت این است ﴿حم ٭ تَنزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ٭ کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾( )، و سایر حمامیم هم زخرف که اشاره شد که به هر دو قسمت بیان فرمود در سوره دخان هم این طور است ﴿حم ٭ وَالْکِتَابِ الْمُبِینِ ٭ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ﴾( )، در سوره جاثیه هم ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾( )، در سوره احقاف هم ﴿حم ٭ تَنزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ﴾( )، که این حمامیم هفتگانه با عظمت قرآن و در نعت قرآن شروع میشود اما آنکه فرمود عربی است عربی را قرآن کریم میفرماید ﴿عَرَبِیٍّ مُبِینٍ﴾( )، است در روایات کلمه مبین عربی مبین به این وضع توصیف شده که «یبین الألسن ولا تبینه الألسن»( )، عربی قدرت آن را دارد که تمام فرهنگها را بیان کند و اما فرهنگهای دیگر آن هنر ادبی را ندارند که لطایف عربی را بیان کنند عربی «یبین الألسن ولا تبینه الألسن»( )، عربی میتواند ترجمه خوبی از تمام زبانهای دنیا باشد و اما دیگر زبانها آن قدرت را ندارند که خاصیت عربی را داشته باشند گرچه مرحوم فیض (رضوان الله علیه) در وافی این حدیث شریف را که در باب فضل قرآن نقل کرده که عربی مبین یعنی «یبین الألسن ولا تبینه الألسن»( )، یبین از ابانه است یعنی رفع اختلاف میکند یعنی اختلافات زبانها را عربی برطرف میکند و اما اختلافات عربی را زبانهای دیگر نمیتوانند برطرف کنند این یک معنایی است که ایشان کردند ولی علی أی حال قدرت عربی آن است که براساس کلماتش میتواند هیتئاتی که دارد بر اساس مشتقاتی که دارد میتواند ترجمه خوبی از تمام زبانهای رسمی باشد و اما زبانهای دیگر این قدرت را ندارند لذا خدای سبحان عربی را عربی مبین توصیف کرد نه تنها لغت فصیح و حجاز و امثال ذلک ﴿عَرَبِیٍّ مُبِینٍ﴾( )، است نه اصلاً خاصیت عربی بودن این است که مبین خواهد بود و دیگر زبانها این خصیصه را ندارند پس لفظاً عربیای است مبین معنا قول الفصل و لیس بالهزل مطابق عقل است لیس بشعر حق است ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾( )، مستقیم است ﴿وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجاً﴾( )، لذا میشود قیم ، قیم بین مردم باید حاکم باشد فاصل بین دعاوی آن قولی است که خود قیم است و فصل است و حکم است و عقل بنابراین اگر در سوره کهف فرمود این قرآن قیم مردم است اول فرمود چون خود اعوجاج ندارد قیم مردم است و اگر در دیگر سور او را حکم قرار داد برای اینکه او قولی است فصل و لیس بهذل و سایر اوصاف هذا تمام الکلام فی المقام الاول فردا به مناسبت سالروز نظام جمهوری اسلامی تعطیل است پس فردا (درس) دایر است به خواست خدا .
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است