- 763
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 106 تا 107 سوره بقره _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 106 تا 107 سوره بقره _ بخش دوم
- شبههٴ یهودیان: عدم سازگاری نسخ با حقانیت دین
- نسخ الهی به بهتر از قبل منجر میشود
- بحث سهو نبی (ص)
- ادله اربعه برای رد سهو نبی (ص)؛ عقلی, نقلی و...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ٭ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ﴾
شبههای که اهل کتاب و همچنین مشرکین داشتند، این بود که میگفتند: اگر قرآن و دین الهی حق است و دین الهی است، نباید نسخ پذیر باشد اگر گاهی به چیزی امر بشود و گاهی از آن چیز نهی بشود و مانند آن، معلوم میشود قانونگذارش خدا نبود؛ زیرا اگر قانونگذار یک قانونی خدای سبحان باشد، به همهٴ مصالح احاطهٴ کامل دارد، لذا تغییر در حکم او راه ندارد؛ پس چون تغییر نشانهٴ باطل بودن حکم است و این نشانه در حکم خدا راه ندارد و اسلام با اینگونه تغییر همراه است، معلوم میشود ـ معاذالله ـ این أفتراء علی الله است و حکم، حکم الهی نیست، چه در سورهٴ نحل و چه در سایر موارد شبههٴ مشرکین و یهودیها هم این بود.
لذا خدای سبحان میفرماید به اینکه این شبهه اگر از نظر علمی مطرح است، ﴿والله أعلم بما ینزّل﴾ چه اینکه در سورهٴ نحل بحثش گذشت و اگر از لحاظ قدرت مطرح است، در همین آیات محل بحث سورهٴ مبارکهٴ بقره به هر دو جهت اشاره میکند میفرماید: هم قدرت خدا نامحدود است و هم سراسر جهان در اختیار خداست، نه در طرف مقدور امتناع است، نه در طرف قدرت کمبودی، هم خدا بر کل شئ قدیر است، هم سراسر جهان مُلک خداست؛ بنابراین، نه از جهت قدرت اشکال هست، نه از جهت علم؛ او چون ﴿بکلّ شیء علیم﴾ است در سورهٴ نحل فرمود: ﴿و الله اعلم بما ینزّل﴾ مصلحت را بهتر میداند و چون ﴿علی کلّ شیء قدیر﴾ است و ﴿له ملک السمٰوات و الارض﴾؛ پس نه از طرف قدرت او شبههای است، نه از لحاظ مقدور بودن جهان شبهه است، نه از جهت علم، عمده آن است که این تغییر و تبدیل برای مصلحت است؛ لذا خدای سبحان فرمود: یا مثل او یا بهتر از او را میآوریم.
گسترهٴ «آیه»
و چون آیه اختصاصی به آیه تدوینی و لفظی ندارد، هر چه که نشانهٴ حق باشد، مصداق آیه است؛ خواه در نظام تکوین، خواه در نظام تشریع؛ لذا موت یک امام(سلام الله علیه) به عنوان نسخ آیه و ظهور امام دیگر به عنوان ظهور آیهٴ جدید مطرح است ؛ بنابراین میتوان گفت: هر وقت امامی رحلت کرد خدای سبحان ولیّ و معصوم دیگر میآورد، هر وقت آیهای از آیات الهی در مسائل احکام و فروع نسخ شد، حکم دیگری را خدای سبحان که بهتر از اوست، سودمندتر از اوست، یا مثل اوست میآورد.
تطبیق و بیان مصداق آیه
و بر اثر عموم یا اطلاق این آیه میتوان استفاده کرد هرگاه عالمی از علمای الهی رحلت کند خدای سبحان، مثل، یا بهتر از او را میآورد. هرگز نمیشود گفت: فلان شخص که آیهای از آیات الهی بود، وقتی رحلت کرد، دیگر جهان بشریت عقیم است، مثل او نمیآورد؛ اینطور نیست. همانطوری که: ﴿ما ننسخ من آیةٍ﴾ بر رحلت معصومین تطبیق شد، نه به عنوان تفسیر بلکه به عنوان تطبیق ذکر شد، بر ارتحال جانشینان آنها هم قابل تطبیق است؛ یعنی اگر عالمی از علمای الهی رحلت کرد، عالمی دیگر بالاخره جای او را اشغال خواهد کرد، اینطور نیست که آیات الهی بروند بلاخلف و بلا بدل، خدای سبحان اگر آیهای و نشانهای را از بین برد، نشانهٴ بهتر، یا مثل او را خواهد آورد، این دو اطلاق آیه است و اگر بر موت ولیّ حق و معصوم، تطبیق شد به عنوان ذکر مصداق کامل است، نه به عنوان تفسیر، نوع این روایات در مفهوم دخالت نمیکنند، نوع این روایات برای بیان مصداق کامل است، نه برای بیان مفهوم. لذا اگر عالمی از علما رحلت کرد، یا عالمی از علما فراموش شد، از خاطرات محو شد، خدای سبحان بهتر از او، یا مثل او را در جامعه احیا میکند، یا به خاطرهها میآورد.
یک وقت یک شخص گمنامی را خدا مشهور میکند، یک وقت شخص مشهوری را گمنام میکند. این گمنام کردن یک فرد مشهور انساء است یعنی ناسی کردن و از حافظه جامعه بدر بردن است. یک وقت فرد گمنامی را خدای سبحان مشهور میکند، تا مردم از او استفاده کنند، شهرت و گمنامی بالاخره به دست خدای سبحان است؛ نظیر ذکری و نسیان به دست خدای سبحان است، چه اینکه موت و حیات هم به دست خدای سبحان است. خواه در جهان خارج خدای سبحان کسی را از بین ببرد، مثل او یا بهتر از او را میآورد، خواه در نشئهٴ علم کسی را خدای سبحان از خاطرهها محو کند، بهتر از او یا مثل او را میآورد. خدا حافظ دین خود هست و وسایل حفظ دین هم در اختیار خدای سبحان هست؛ لذا میتوان به عنوان استدلال به اطلاق آیه استفاده کرد که اگر آیهای از آیات الهی در جهان تکوین، یا در خاطرههای جامعه محو شد، خدای سبحان آیهای برتر یا مشابه آن را در جهان تکوین، یا در خاطرهها احیا میکند که دینش را علی ایّ حالٍ حفظ کند.
ثقلین، حافظ شخصیت رسول اکرم(ص)
سؤال ...
جواب:
در حقیقت رسالت او که قرآن کریم است، عین رسول است و محفوظ است؛ شخص او رحلت کرد، فرمود: ﴿إنّک میّت و إنّهم میّتون﴾ فرمود: ﴿و ما جعلنا لبشرٍ من قبلک الخلد أَفَإنْ مِتَّ فهم خالِدون﴾ ؛ حافظِ شخصیت او هم یک ثقل است به نام قرآن، هم ثقل دیگر است، به نام اهلبیت عصمت و طهارت که الی یوم القیامة، هستند؛ پس آن شخصیت که خود جامع ثقلین بود، بعد از ارتحال او، به صورت دو ثقل درآمده است که «إنّی تارکٌ فیکم الثقلین ...» و این ثقلین الی یوم القیامة هست: «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» ؛ بنابراین دربارهٴ ثقلین، نه نسخ هست، نه إنساء، نه از جوامع خارج گرفته میشود، نه از خاطرههای تاریخ محو میشود. فرمود: من به صورت ثقلین در بین شما ماندم، اینکه فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین»؛ یعنی عصارهٴ رسالت من به صورت قرآن و عترت(سلام الله علیهم) هست و اینها هرگز از بین نمیروند و اگر فرمود: در قرآن آمده است که نسخ یا انساء بدل دارد، این حدیث قطعی فرمود: اینها نه نسخ پذیرند، نه انساء؛ نه چیزی اینها را از بین میبرد، نه از خاطرهها محو میشوند؛ بنابراین اگر مثل او نداریم او انساء نشده است، تا در خاطرههای تاریخ هست، کتبش هست، فکرش هست انساء نشد، وقتی چند قرن گذشت از خاطرهها رفت، دیگر فکر او نمیتواند حافظ باشد، مثل او یا بهتر از او میآید.
سؤال ...
جواب: این برای آن است که هر موجودی که آمد، جای خودش را پر میکند، نه جای دیگری را، و اگر حکم خدای سبحان به هر وسیلهای که باشد، محفوظ میشود. این چنین نیست که حافظی از حفّاظ دین الهی برود و خلأ باشد و خدای سبحان آن بخش را پر نکند، این چنین نیست؛ چون در این کریمه وعده داد، فرمود: ﴿ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها أو مثلها﴾ احیاناً ممکن است مردمی از فیض یک عالمی محروم بشوند، امّا همانطوری که دربارهٴ ارتحال ائمه(علیهم السلام) هست: «کلما غاب نجم بَدَأَ نجم» ؛ هر وقت یک ستاره در کرانهٴ غرب غروب کرد، یک ستاره هم از کرانهٴ شرق طلوع میکند؛ هر وقت یک جا چراغ علم خاموش شد، از جای دیگر روشن میشود. یک وقت یک خاندان متّصلی حلقات سلسلهٴ ایشان به چند نسل میرسید، این خانواده خاموش میشود یک جای دیگر سر درمیآورد، علوم این چنین است، همهٴ مواهب الهی اینطور است. فرمود: ﴿نحن قسمنا بینهم معیشتهم﴾ . نه علم وقف کسی است به تعبیر شیخ اشراق ، نه روحانی بودن. وقف کسی است، اینها را وقفنامه تنظیم نکردند که این خانواده باید هشت، ده نسل باشد، نه این چنین نیست. خدای سبحان آزمود، امتحان کرد هشت، ده نسل یک کسی را از یک خانواده عالم و روحانی کرد، بعد اینها را منقرض میکند، از جای دیگر سر درمیآورد، همچون وقفنامهای نوشته شده باشد که این خانواده باید برای همیشه عالم و روحانی باشند، این چنین نیست، نه علم را وقف کسی کردند، نه روحانی شدن را وقف کسی کردند، اینطور نیست. ولی اصل دین با این شعب و شئون گوناگون محفوظ است، فرمود: «کلّما غاب نجم بدأ نجمٌ» ؛ هر وقت یک ستاره غروب کرد، یک ستاره، از یک گوشهٴ دنیا طلوع میکند، که بالاخره هم اسلام را حفظ میکند، هم مسلمین را بهرهمند میکند.
سؤال ...
جواب: نه، چون، آیهٴ اطلاق دارد، هم دربارهٴ اشخاص، هم دربارهٴ احکام.
سؤال ...
جواب: فترت از نظر استفاده مردم است وگرنه آن دین بود و کتاب بود، یک وقتی مردم از فیض یک عالمی یا کتابی محرومند، امّا وقتی که در یک گوشه فترت بود، در گوشهٴ دیگر فطرت بود و احیای فطرت بود.
سؤال ...
جواب: چرا، نقششان همان است، نه گاهی این چنین است، گاهی در زمان خود پیغمبر هم بود، اصل اسلام هست منتها مردم باید استفاده کنند؛ مثل اینکه اصل رسول اکرم را در آن سیزده سال که در مکّه بودند، آنجور آزردند و آنجور آسیب میرساندند، ممکن است شخصیت باشد و مردم نتوانند استفاده کنند، چیزی که مربوط به خدای سبحان است کمبود ندارد، منتها حالا اگر مردم به سوء اختیار خود محروم شدند به عهدهٴ خود مردم است.
نتیجه مباحث گذشته
بنابراین این آیهای که هم بر تکوین، هم بر تشریع تطبیق کردند میتواند به اطلاقش باقی باشد؛ لذا روایتهای فراوانی که موت امام(علیه السلام) را به عنوان نسخ آیه میداند ، به عنوان بیان مصداق میتواند یکی از مصادیق آیه باشد، آن روایات هم حجّت باشد و اگر احیاناً مرگ یک عالمی را مصداق این آیه گرفتند، قابل تطبیق هست؛ چون اینها به عنوان بیان مصداق ذکر میشود، تطبیق هست نه تفسیر و شبهههایی که مربوط به علم یا قدرت بود، هم در سوره نحل و هم در این سورهٴ، حل شد.
نفی نسیان از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اما آنچه که مربوط به انساء بود، در انساء گرچه در دو جملهٴ بعد فعل، فعل مفرد است: ﴿ألم تعلم﴾ آمده، امّا در پایان همان آیهٴ دوم فرمود: ﴿وما لکم من دون الله من ولیّ ولانصیر﴾ که خطاب به جمع است، ممکن نیست چیزی از خاطرهٴ مبارک رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) محو بشود، سهو نبی در مسائل آیات، احکام، این ممکن نیست، مردم ممکن است فراموش کنند، اما پیغمبر ممکن نیست فراموش کند، این همانطوری که اشاره شد: یک بحث کلامی دارد، یک بحث فلسفی دارد، یک بحث قرآنی.
ـ الف . دلیل کلامی
بحث کلامیاش این است که اگر چنانچه پیامبر فراموشکار باشد، ما احتمال نسیان بدهیم، این احتمال نسیان باعث میشود که اطمینان و طمأنینه را سلب میکند که دیگر به حرف او طمأنینه نیست؛ چون اگر ما دربارهٴ پیغمبر سهو را تصحیح بکنیم و ممکن بدانیم خب، دربارهٴ هر مطلبی که به ما فرمود ما احتمال میدهیم، کم بود، زیاد کرد. زیاد بود، کم کرد، یک جمله را کم کرد یک جمله را زیاد کرد سهواً و آن بیانی هم که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) داشتند که این سهو را به اسهاء برگرداندند ، این نه تنها مشکل را حل نمیکند، بلکه بر مشکلهٴ قبلی میافزاید، اصل سهو یک امر ناشدنی است، آن وقت انسان این را به خدا نسبت بدهد که بگوییم: خدا اسهاء کرد و از خاطر مبارک پیغمبر گرفت. خب، اگر سهو ممکن باشد، البته هر سهوی به اسهاء بر میگردد، دیگر طمأنینه به گفتههای پیغمبر نیست، به هیچ فرمایش ایشان اطمینان نیست، آنهم در مسائل احکام و آیات.
سؤال ...
جواب: اینکه ﴿وما أنسٰانیه إلاّ الشیطان﴾ موضوع است، آنهم درباره همراه پیغمبر است، نه خود پیغمبر؛ آنکه موسای کلیم به صاحبش گفت او گفت: ﴿وما أنسٰانیه إلاّ الشیطان أن أذکره﴾ آن درباره همراه موسای کلیم است.
ـ ب . دلیل فلسفی
و امّا آن برهان عقلیش را حکما این چنین فرمودند: وقتی روح بالا رفت به مقام تجرّد رسید، جا برای نفوذ شیطان نیست که شیطان بیاید، مطلبی را کم کند، یا مطلبی را زیاد کند، انسان وقتی از آن تجرّد کامل برخوردار شد، همواره حضور و دارد و همواره ظهور دارد، جا برای غفلت نیست. لذا مرحوم بوعلی در همان فصلِ هشتمِ از مقالهٴ اولای، إلهیات شفا وقتی از انبیا به عظمت یاد میکند فرمود: «..... بل الانبیاء الذین لایُؤتَوْنَ من جهةٍ غلطاً ولا سهواً» ؛ هیچ ممکن نیست، أنبیا غلط یا سهو در افکار اینها راه پیدا کند، که یک برهان عقلی دارد، وقتی روح به آنجا رسید اصلاً سهو راه ندارد.
ـ ج . دلیل قرآنی
عمده برهان قرآنی است که قرآن کریم فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ ؛ تو فراموش نمیکنی و اینهم در مکّه نازل شد.
سؤال ...
جواب: آن ربّ، به دلیل اینکه 3دارد «ذکر ربّ»، معلوم میشود آن زندانی است که آزاد شده است، نه یوسف(سلام الله علیه)، چون هرگز دربارهٴ یوسف نمیشود گفت: ذکر ربّ، ربّی که یوسف دارد، همان الله است و لاغیر؛ لذا دارد که ﴿أربابٌ متفرقون خیرٌ أم الله الواحد القهّار﴾ .
سؤال ...
جواب: آن اشاره شد که بحثش هم خواهد آمد و آن نشئه، نشئهٴ تکلیف نیست، آن نشئهای که حضرت آدم(سلام الله علیه) در آن نشئه عهد الهی را فراموش کرد، نشئهٴ مثال و برزخ بود، نشئه تکلیف نبود.
سؤال ...
جواب: نه، برای نبی ممکن نمیشود.
عمده آن است که خدای سبحان در همان سورهٴ مبارکه ﴿سبح اسم ربک الأعلی﴾ [سورهٴ أعلی] که سورهٴ مکی است و قبل از سور مدنی نازل شد، فرمود: ما إقراء میکنیم که دیگر تو فراموش نمیکنی: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾ ، این ﴿إلاّ ما شاء الله﴾ هم همانطوری که در بحث قبل گذشت نه به این معناست که اگر خدا بخواهد، تو فراموش میکنی، خب، همهٴ انسانها این طورند که اگر خدا بخواهد انسان فراموش میکند و قبل از اینکه این آیهٴ سورهٴ أعلی نازل بشود هم، پیغمبر همینطور بود، اگر خدا میخواست او فراموش میکرد، این چه منتی است که خدای سبحان به عنوان یک خصیصه برای پیغمبر قائل است، فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾، که دیگر تو فراموش نمیکنی.
برخی آیات موهم نسیان پیامبران
میماند یک دستاویز دیگری که در سورهٴ مبارکهٴ انعام و نساء مطرح است در سورهٴ مبارکهٴ انعام و نساء این شبهه مطرح است که خدای سبحان میفرماید:
ـ الف . آیهٴ 68 سورهٴ انعام، موهم نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
﴿وإذا رأیت الذین یخوضون فی ٰایاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره و إما ینسینّک الشیطان فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین﴾ ؛ مشرکین حجاز جلسات سوء داشتند و دربارهٴ اسلام و رهبر اسلامی به بدهنی سخن میگفتند، خوض باطل داشتند، در این کریمه فرمود: وقتی دیدی مشرکین دربارهٴ آیات ما خوض و فرورفتگی باطل دارند، سرگرم بدگوئی به آیات الهیند: ﴿فأعرض عنهم﴾؛ از اینها اعراض کن: ﴿حتّی یخوضوا فی حدیثٍ غیره﴾؛ تا اینکه وارد مسئلهٴ دیگر بشوند، مادامی که در این زمینه سخن میگویند با اینها ننشین: ﴿وإمّا ینسینّک الشیطان﴾؛ اگر شیطان انساء کرد و تو را ناسی کرد که این حکم الهی را امتثال نکردی، ما نهی کردیم از نشستن با خائضین در آیات، در اثر نفوذ شیطان تو فراموش کردی، این تکلیف الهی را فراموش کردی و معصیت کردی منتها نسیاناً، تخلف کردی منتها نسیاناً، اگر شیطان در تو اثر کرد و تو این نهی الهی را فراموش کردی: ﴿فلا تقعد بعد الذکریٰ مع القوم الظالمین﴾؛ بعد از اینکه متذکّر شدی دیگر با اینها ننشین، یا بعد از اینکه ما تو را متذکر کردیم دیگر با اینها ننشین. خب، ظاهر این کریمه آن است که عدهای در حجاز علیه آیات الهی جلسات سوء داشتند و خدای سبحان رسولش را نهی کرده است از اینکه در جلسات اینها شرکت کند و امر کرده است که باید از اینها اعراض کند تا اینها وارد مسائل دیگر بشوند، بعد فرمود: اگر اشتباهاً در بین اینها نشستی و گوش دادی بعد از اینکه متذکر شدی برخیز، با ظالمین ننشین.
ـ پاسخ به توهم نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
الف . دلالت آیه بر امکان سهو، نه فعلیت سهو
این آیه احیاناً دلالت میکند بر امکان سهو نه بر فعلیت سهو، فرمود: ﴿و إما ینسینّک﴾ ؛ اگر شیطان تو را ناسی کرد، بعد از ذکری ننشین. دلالت بر فعلیت سهو ندارد، بر امکان نسیان دارد به عنوان قضیه شرطیه.
ب . شاهد داخلی بر مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
[جواب دیگر] این است که این یک شاهد داخلی دارد به عنوان قرینهٴ لبّی متّصل و یک شاهد خارجی دارد که منظور خود پیغمبر نیست، امّا آن شاهد داخلی که قرینه لبّی متصل است، این است که در جلسهای که مشرکین علیه اسلام و مسلمین مینشینند، اهانت میکنند، مسخره میکنند، ممکن است پیغمبر آنجا حضور داشته باشد؟ در جمع آنها شرکت کند؟ آنها نشستهاند که به قرآن و آورندهٴ قرآن بد بگویند و اهانت کنند، پیغمبر یکی از مستعمین آن جلسه خواهد بود؟ تا خدا نهی کند که در جلسات اینها شرکت نکن! این نظیر جلسهٴ غیبت و تهمت و دروغ نیست که فرض داشته باشد، ممکن است به پیغمبر خدای سبحان بفرماید: اگر اینها دارند دربارهٴ یکدیگر غیبت میکنند، تو در مجالس غیبت اینها شرکت نکن! این مثلاً فرض دارد، اما دربارهٴ مجلسی که علیه اسلام و مسلمین و قرآن و آورندهٴ قرآن تشکیل دادهاند، این فرض دارد که پیغمبر در آن مسأله مجلس شرکت کند و خدا او را نهی کند؟ که ای رسولِ من! جلساتی که علیه تو تشکیل دادند، جلساتی که علیه قرآن تشکیل دادند، دارند به قرآن اهانت میکنند، دارند به تو اهانت میکنند، مبادا به عنوان مستمع آنجا شرکت کنی. در یک چنین جلسهای اصلاً پیغمبر شرکت نمیکند تا اینکه نهی بشود، این شاهد لبّی متصّل.
سؤال ...
جواب: به عنوان ارشاد که، وقتی سخن مجادله است که خوض در آیات نیست، آنها اعتراض دارند، این جواب دارد، این را میگویند: مباحثه، این را خوض در آیات نمیگویند. در جلسه مناظره شرکت کردن رواست، جلسه جلسهٴ مناظره است، نه جلسهٴ خوض در آیات.
ـ ب . آیهٴ 73 سورهٴ کهف، موهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
ـ پاسخ به توهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
سؤال ...
جواب: [﴿قال لا تؤاخذنی بما نسیتُ و لا ترهقنی من أمری عسراً﴾؛ این آیه نیز به ظاهر نسیان را به حضرت موسی(علیه السلام) اسناد میدهد]. آنکه نسیان است، یعنی به عدم استطاعت برمیگردد؛ چون خضر(سلام الله علیه) به موسی(سلام الله علیه) فرمود که تو نمیتوانی تحمل کنی، آن نسیان؛ یعنی اگر من نتوانستم تحمل کنم، نه اینکه فراموشم شد، بله نسیان در زمینهٴ عدم استطاعت است؛ یعنی من این صحنهها نمیتوانم تحمل کنم.
سؤال ...
جواب: یعنی من این سؤالی که کردم، روحش به عدم استطاعت برمیگردد؛ لذا خضر فرمود: تو نمیتوانی با من تحمّل کنی، برای اینکه قدرت نداری، نه برای این که ناسی هستی.
سؤال ...
جواب: نه، جواب خضر چیه؟ فرمود: ﴿إنّک لن تستطیع معی صبراً﴾ ، نه چون فراموش میکنی، تو تحمل نداری که ببینی من یک کسی را میکشم حرف نزنی، استدلال خضر(سلام الله علیه) این نیست که تو چون فراموش میکنی، نمیتوانی با من باشی، فرمود: تو نمیتوانی این صحنه را تحمل کنی، ما مسافرت دریایی میکنیم، من کشتی را سوراخ میکنم تو خطر غرق داری.
سؤال ...
جواب نه یادش هست، ولی نمیتواند تحمل بکند؛ لذا جواب خضر(سلام الله علیه) این است که ﴿إنّک لن تستطیع معی صبراً﴾ ، ﴿هذا فراق بینی و بینک﴾ ؛ تو نمیتوانی ببینی که ما سوار کشتی میشویم در دریا سفر میکنیم، من کشتی را سوراخ میکنم، من الان به تو گفتم: حرف نزن، تو حرف میزنی ﴿إنّک لن تستطیع معی صبراً﴾، بعد حضرت فرمودند: ﴿هذا فراق بینی و بینک﴾، نه اینکه تو چون فراموش میکنی نمیتوانی همراه من بیایی.
خب؛ پس بنابراین یک قدری تنزل شد که محور، محورِ عدم استطاعت است، حالا وقتی محور عدم استطاعت شد، معلوم میشود به اینکه دلیلِ اطلاقِ نسیان، همان مصححش عدم استطاعت است، ما هم در تعبیرات عرفی داریم، در تعبیرات عرفی این است که میگوییم: مگر یادت رفته؟، این مگر یادت رفته؛ یعنی تو نمیتوانی تحمل کنی، نه اینکه اصل مسأله یادت رفته
سؤال ...
جواب: خضر به حضرت موسی میفرماید!
سؤال ...
جواب همان جوابش خضر است، جوابش خضر میدهد، میفرماید به اینکه تو نمیتوانی با من صبر کنی، نه تو چون اهل نسیان هستی، معلوم میشود خضر از این ﴿نسیتُ﴾ ، عدم استطاعت فهمیده وگرنه خضر میگفت که تو چون فراموش میکنی، نمیتوانی همراه من بیایی، آن که مخاطب بود فهمید گوینده چه گفت.
ج . شاهد خارجی بر مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
استدلال کسانی که احتمال سهو را روا داشتند، این است، گفتند که خدای سبحان فرمود: ﴿وَ امّا ینسینّک الشیطان فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین﴾ که عرض شد: در این جا شاهد داخلی است به اینکه منظور پیغمبر نیست، این یک دلیل است.
دلیل دوم آن است که در امتثال احکام الهی، اگر عصیان روی نسیان راه داشته باشد، معنایش آن است که شیطان بر پیغمبر ـ معاذ الله ـ مسلّط است، در حالی که هم خود شیطان اعتراف کرد که من بر بندگان مخلَص راه ندارم، هم خدای سبحان فرمود: بندگان مخلَص من در دسترس نفوذ شیطنت نیستند؛ اگر یک انسانی از سطح تجرّد وهمی و خیالی بالاتر رفت، دیگر او در تیررس شیطان نیست، شیطان فقط میتواند کسانی که در محدودهٴ وهم و خیال زندگی میکند بفریبد، اگر کسی طولِ قامت او حداکثر تا سقف این مسجد بود، کسی که پشتبام این مسجد است، یا در فضای باز دارد پرواز میکند، این شخص به او دسترسی ندارد، شیطان که گفت: من همه را اغوا میکنم، ﴿إلاّ عبادک منهم المخلصین﴾ ؛ نه یعنی به آنها علاقمندم، یا نسبت به آنها احترام میکنم؛ یعنی به آنها دسترسی ندارم، آنها کاری میکنند که من نمیفهمم، چیزی میطلبند که من بدلی آنها را نمیتوانم بسازم، من در محدودهٴ دنیا و نیرنگهای دنیا و مقام و منصب و پُست و جاه و مال و بنین و اموال و نمیدانم ﴿زیّن للناس حبّ الشهوات﴾ ، امثال ذلک، اینها ابزار کار من است، آنها هم که مخلَصند روی همهٴ اینها پا گذاشتهاند، یک چیزهایی میخواهند که من دسترسی ندارم، نه اینکه شیطان نسبت به مخلَصین میخواست تأدب کند، کاری به آنها نداشته باشد. شیطان به آنها دسترسی ندارد، خب، اگر کسی جزء مخلَصین بود و خدای سبحان هم نهیِ صریح کرد که مبادا در این جلسات بنشینی، آن وقت شیطان نفوذ میکند، او را ناسی میکند، در قلب او اثر میکند، این مطلب را از یادش میبرد که او نسیاناً معصیت کند، این با آن اصول کلی که گفته شد، سازگار نیست، این دو دلیل.
سؤال ...
جواب: نه، نه وسوسهٴ اینها، برای اینها مثل اینکه به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرمودند:
تبیین حدیث «من شیطانم را مسلمان کردم» توسط علامه طباطبایی
اینکه رسول خدا فرمود: من شیطانم را مسلمان کردم، این است، حضرت فرمود: من شیطانم را مسلمان کردم: «إنّ الله أعاننی علی شیطان حتّی أسلم علی یدیّ» . این منقول است از طرق عامه، میفرمودند به اینکه شیطان حضرت، پیش او عبد خاضع است، هر حرفی که شیطان بزند، نشانهٴ توحید رسول خدا خواهد بود؛ اینچنین میفرمودند، میفرمودند به اینکه الآن اگر کسی در این مجلس هزار دلیل اقامه کند که آقا کسی اینجا نیست حرف بزند، هر حرفی که او میزند، انسان میفهمد او خلاف میگوید، چرا؟ چون او اصرار دارد که در این مجلس کسی نیست که حرف بزند، انسان میگوید: خب، اگر کسی نیست پس تو که هستی؟ اگر کسی حرف نمیزند پس تو چی هستی؟ شیطان انسان را از توحید باز میدارد، خودِ شیطان و همهٴ حرکات و سکناتِ او، آیهای از آیات الهی است برای کسی که به مقام اخلاص رسیده است، هر چه شیطان میکند که بخواهد بندهٴ مخلَص را بفریبد، ایمان بندهٴ مخلص بیشتر میشود، برای اینکه این ﴿فأینما تولّوا فثّم وجه الله﴾ ، برای عبادِ مخلَص است، وقتی شیطان را هم نگاه میکند به عنوان اینکه مخلوقی از مخلوقات الهی است، پی به خدا میبرد. هر حرفی که شیطان میزند، اینها میفهمند اوخلاف میگوید و خلافش را عمل میکند؛ بنابراین ممکن نیست شیطان به بندگان مخلص راه داشته باشد.
سؤال ...
جواب: آن بحثش مفصّل گذشت که این در عالم برزخ و مثال بود قبل از تکلیف بود؛ یعنی حضرت آدم وقتی که آمد به عالم زمین و رسول شد و پیغمبر شد، تازه مسأله تکلیف مطرح شد، آنجا بحثش مفصل گذشت که در آنجا تکلیف نبود.
﴿و اما ینسینک الشیطان﴾ ، پس این هم دلیل دوّم که ممکن نیست شیطان، نسبت به رسول خدا(علیه آلاف تحیة والثناء) نفوذ کند؛ چون حضرت من المخلَصین است، شیطان نسبت به مخلَصین وسوسهای ندارد که حکم خدا را از یادشان روی وسوسه ببرد، پس شیطان نسبت به رسول خدا وسوسه نخواهد داشت، این دو شاهد.
سؤال ...
جواب: نه امکانش هم نیست، برای اینکه امکانش را آیاتی که میگوید: مخلصین از تیررس شیطان بیرونند، نفی میکند. آنجا سخن از امکان بود؛ یعنی شیطان میگوید: ممکن نیست من نسبت به مخلَصین راه داشته باشم.
سؤال ...
جواب: نه امکان ندارد این هم همانطور است.
د . شاهد خارجی دیگر بر مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
شاهد سوم این است که در سورهٴ نساء آیهٴ 140 اینچنین آمده است، فرمود: ﴿وقد نزّل علیکم فی الکتاب أن إذا سمعتم ٰایات الله یکفر بها ویستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره إنّکم إذاً مثلهم إنّ الله جامع المنافقین و الکافرین فی جهنّم جمیعاً﴾ ؛ در این آیهٴ سورهٴ نساء خطاب مسلمین است، خطاب به مردم است، فرمود: ما قبلاً به شما گفتیم که در جلسات بدآموز مشرکین شرکت نکنید، ما قبلاً به شما گفتیم. خب، شما سراسر قرآن بگردید، ببینید کجا خدا قبلاً به مردم گفت که در مجالس شرکت نکنید، غیر از همان آیهٴ سورهٴ انعام که خوانده شد. در این آیهٴ سورهٴ نساء فرمود: ما قبلاً به شما گفتیم که در جلسات کفّار شرکت نکنید، کافران حجاز که مینشینند قرآن را مسخره میکنند، شما که مسلمانید حق ندارید بنشینید، اگر نشستید، معلوم میشود منافقید و منافق با کافر یکجا به جهنّم میروند. اگر کسی در جلسهای که خوض در آیات الهی میکنند، شرکت کند، این نظیر غیبت و تهمت نیست که انسان را فاسق کند، این در حد معصیت کبیرهٴ مصطلح نیست، این در حدّ کفر است. فرمود: شما اگر بنشینید منافقید، منافق با کافر یکجا به جهنم میرود، ما قبلاً به شما گفتیم: نروید، خب، خدا قبلاً کجا گفت؟ غیر از همان آیهٴ سورهٴ انعام، معلوم میشود، خطاب در آنجا متوجهٴ مردم است. اینکه فرمود: ﴿وإذا رأیت الذین یخوضون فی ٰایاتنا فأعرض عنهم﴾ ؛ یعنی «یا ایها النّاس! یا ایها المؤمنون! اذا رأیتم الذین یخوضون فی آیاتنا فاعرضوا عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره و اما ینسینکم الشیطان فلا تقعدوا بعد الذکری مع القوم الظالمین»؛ روح آن آیه به این بر میگردد، در آن آیهٴ سورهٴ نساء فرمود: ما قبلاً به شما گفتیم، اگر کافرین جلسهای علیه قرآن تشکیل دادند، دارند دربارهٴ قرآن اعتراض میکنند، دسیسه میکنند، مسخره میکنند، یا به این فکرند که چگونه در برابر قرآن به مبارزه برخیزند، یا به این فکرند که چگونه قرآن را از بین ببرند، یا به این فکرند که چگونه با قرآن به استهزاء و مقابله برخیزند، ما قبلاً گفتیم که در جلساتشان شرکت نکنید، و اگر شرکت کردید منافقید و منافق با کافر یکجا به جهنم میرود خب، شما در سراسر قرآن فحص کنید، ببینید خدا قبلاً کجا به اینها گفت، غیر از همان آیهٴ سورهٴ انعام؟ این یک، آن هم حکمی با این غلاظ و شداد که انسان را با کافر یکجا جمع میکند، فرض دارد که خدا به پیغمبر بفرماید: تو مبادا در جلساتشان شرکت کنی، جلسهای که انسان رامنافق میکند و با کافر یکجا به جهنم میبرد، این همان شاهد لبّی متصّل است، معلوم میشود، اینکه فرمود: ﴿وإذا رأیت الّذین یخوضون فی ٰایاتنا﴾؛ نشستن در آن مجلس، نظیر نشستن در مجلس شراب نیست که فقط معصیت کبیره باشد. اگر کسی در مجلس شراب بنشیند، معصیت کبیره کرد؛ ولی با کفّار یکجا به جهنّم نمیرود، ولی در این کریمه فرمود: اگر چنانچه با اعضای آن جلسهای که در آیات الهی دارند، خوض و دسیسه میکنند بنشینی در حد منافقی و منافق با کافر یکجا به جهنّم میرود، این در حدّ یک معصیت عادی نیست، آن وقت خدا به پیغمبر بفرماید به اینکه اگر شیطان در تو اثر کرد فراموش کردی اشتباهاً نشستی و اشتباهاً منافق شدی؛ این همان شاهد لبّی متصل است که به خوبی دلالت میکند به اینکه منظور ذات اقدس رسول الله نیست یقیناً، در همین آیه فرمود: ما قبلاً به شماها گفتیم، خب، کجا خدا به مردم گفت؟ معلوم میشود از باب «ایاک اعنی واسمعی یا جاره» ، خطاب به پیغمبر است ولی متوجهِ مردم است: ﴿و قد نزّل علیکم فی الکتاب أن إذا سمعتم ٰایات الله یکفر بها و یستهزأ بها ...﴾؛ ما قبلاً به شما گفتیم اگر مشرکان حجاز، جلسهای علیه قرآن تشکیل دادند که قرآن را مسخره کنند، علیه قرآن به مبارزه برخیزند، آنجا نروید: ﴿... فلاتقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره ...﴾؛ تا درجلسات یا در مسائل دیگر صحبت کنند: ﴿...إنکم إذاً مثلهم﴾؛ اگر در جلسات سوء مشکرین که علیه قرآن جلسه تشکیل دادند رفتید، مثل آنهائید؛ برای اینکه اسماً مسلمانید و واقعاً کافر؛ یعنی منافقید. ﴿... إنّکم إذاً مثلهم إنّ الله جامع المنافقین و الکافرین فی جهنّم جمیعاً﴾ ؛ مثل آنهائید از نظر باطن، مثل مسلمانهایید ازنظر ظاهر؛ یعنی منافقید حقیقتاً و منافق با کافر یکجا به جهنم میرود. آن وقت یک چنین حکم غلیظ و شدیدی را ممکن است خدای سبحان ـ معاذالله ـ به رسولش بگوید و ممکن است شیطان در رسول خدا وسوسه کند که رسول خدا ـ معاذالله ـ فراموش کند در یک چنین جلسهٴ نفاقآور شرکت کند، این ممکن نیست.
«والحمد لله رب العالمین»
- شبههٴ یهودیان: عدم سازگاری نسخ با حقانیت دین
- نسخ الهی به بهتر از قبل منجر میشود
- بحث سهو نبی (ص)
- ادله اربعه برای رد سهو نبی (ص)؛ عقلی, نقلی و...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ٭ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ﴾
شبههای که اهل کتاب و همچنین مشرکین داشتند، این بود که میگفتند: اگر قرآن و دین الهی حق است و دین الهی است، نباید نسخ پذیر باشد اگر گاهی به چیزی امر بشود و گاهی از آن چیز نهی بشود و مانند آن، معلوم میشود قانونگذارش خدا نبود؛ زیرا اگر قانونگذار یک قانونی خدای سبحان باشد، به همهٴ مصالح احاطهٴ کامل دارد، لذا تغییر در حکم او راه ندارد؛ پس چون تغییر نشانهٴ باطل بودن حکم است و این نشانه در حکم خدا راه ندارد و اسلام با اینگونه تغییر همراه است، معلوم میشود ـ معاذالله ـ این أفتراء علی الله است و حکم، حکم الهی نیست، چه در سورهٴ نحل و چه در سایر موارد شبههٴ مشرکین و یهودیها هم این بود.
لذا خدای سبحان میفرماید به اینکه این شبهه اگر از نظر علمی مطرح است، ﴿والله أعلم بما ینزّل﴾ چه اینکه در سورهٴ نحل بحثش گذشت و اگر از لحاظ قدرت مطرح است، در همین آیات محل بحث سورهٴ مبارکهٴ بقره به هر دو جهت اشاره میکند میفرماید: هم قدرت خدا نامحدود است و هم سراسر جهان در اختیار خداست، نه در طرف مقدور امتناع است، نه در طرف قدرت کمبودی، هم خدا بر کل شئ قدیر است، هم سراسر جهان مُلک خداست؛ بنابراین، نه از جهت قدرت اشکال هست، نه از جهت علم؛ او چون ﴿بکلّ شیء علیم﴾ است در سورهٴ نحل فرمود: ﴿و الله اعلم بما ینزّل﴾ مصلحت را بهتر میداند و چون ﴿علی کلّ شیء قدیر﴾ است و ﴿له ملک السمٰوات و الارض﴾؛ پس نه از طرف قدرت او شبههای است، نه از لحاظ مقدور بودن جهان شبهه است، نه از جهت علم، عمده آن است که این تغییر و تبدیل برای مصلحت است؛ لذا خدای سبحان فرمود: یا مثل او یا بهتر از او را میآوریم.
گسترهٴ «آیه»
و چون آیه اختصاصی به آیه تدوینی و لفظی ندارد، هر چه که نشانهٴ حق باشد، مصداق آیه است؛ خواه در نظام تکوین، خواه در نظام تشریع؛ لذا موت یک امام(سلام الله علیه) به عنوان نسخ آیه و ظهور امام دیگر به عنوان ظهور آیهٴ جدید مطرح است ؛ بنابراین میتوان گفت: هر وقت امامی رحلت کرد خدای سبحان ولیّ و معصوم دیگر میآورد، هر وقت آیهای از آیات الهی در مسائل احکام و فروع نسخ شد، حکم دیگری را خدای سبحان که بهتر از اوست، سودمندتر از اوست، یا مثل اوست میآورد.
تطبیق و بیان مصداق آیه
و بر اثر عموم یا اطلاق این آیه میتوان استفاده کرد هرگاه عالمی از علمای الهی رحلت کند خدای سبحان، مثل، یا بهتر از او را میآورد. هرگز نمیشود گفت: فلان شخص که آیهای از آیات الهی بود، وقتی رحلت کرد، دیگر جهان بشریت عقیم است، مثل او نمیآورد؛ اینطور نیست. همانطوری که: ﴿ما ننسخ من آیةٍ﴾ بر رحلت معصومین تطبیق شد، نه به عنوان تفسیر بلکه به عنوان تطبیق ذکر شد، بر ارتحال جانشینان آنها هم قابل تطبیق است؛ یعنی اگر عالمی از علمای الهی رحلت کرد، عالمی دیگر بالاخره جای او را اشغال خواهد کرد، اینطور نیست که آیات الهی بروند بلاخلف و بلا بدل، خدای سبحان اگر آیهای و نشانهای را از بین برد، نشانهٴ بهتر، یا مثل او را خواهد آورد، این دو اطلاق آیه است و اگر بر موت ولیّ حق و معصوم، تطبیق شد به عنوان ذکر مصداق کامل است، نه به عنوان تفسیر، نوع این روایات در مفهوم دخالت نمیکنند، نوع این روایات برای بیان مصداق کامل است، نه برای بیان مفهوم. لذا اگر عالمی از علما رحلت کرد، یا عالمی از علما فراموش شد، از خاطرات محو شد، خدای سبحان بهتر از او، یا مثل او را در جامعه احیا میکند، یا به خاطرهها میآورد.
یک وقت یک شخص گمنامی را خدا مشهور میکند، یک وقت شخص مشهوری را گمنام میکند. این گمنام کردن یک فرد مشهور انساء است یعنی ناسی کردن و از حافظه جامعه بدر بردن است. یک وقت فرد گمنامی را خدای سبحان مشهور میکند، تا مردم از او استفاده کنند، شهرت و گمنامی بالاخره به دست خدای سبحان است؛ نظیر ذکری و نسیان به دست خدای سبحان است، چه اینکه موت و حیات هم به دست خدای سبحان است. خواه در جهان خارج خدای سبحان کسی را از بین ببرد، مثل او یا بهتر از او را میآورد، خواه در نشئهٴ علم کسی را خدای سبحان از خاطرهها محو کند، بهتر از او یا مثل او را میآورد. خدا حافظ دین خود هست و وسایل حفظ دین هم در اختیار خدای سبحان هست؛ لذا میتوان به عنوان استدلال به اطلاق آیه استفاده کرد که اگر آیهای از آیات الهی در جهان تکوین، یا در خاطرههای جامعه محو شد، خدای سبحان آیهای برتر یا مشابه آن را در جهان تکوین، یا در خاطرهها احیا میکند که دینش را علی ایّ حالٍ حفظ کند.
ثقلین، حافظ شخصیت رسول اکرم(ص)
سؤال ...
جواب:
در حقیقت رسالت او که قرآن کریم است، عین رسول است و محفوظ است؛ شخص او رحلت کرد، فرمود: ﴿إنّک میّت و إنّهم میّتون﴾ فرمود: ﴿و ما جعلنا لبشرٍ من قبلک الخلد أَفَإنْ مِتَّ فهم خالِدون﴾ ؛ حافظِ شخصیت او هم یک ثقل است به نام قرآن، هم ثقل دیگر است، به نام اهلبیت عصمت و طهارت که الی یوم القیامة، هستند؛ پس آن شخصیت که خود جامع ثقلین بود، بعد از ارتحال او، به صورت دو ثقل درآمده است که «إنّی تارکٌ فیکم الثقلین ...» و این ثقلین الی یوم القیامة هست: «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» ؛ بنابراین دربارهٴ ثقلین، نه نسخ هست، نه إنساء، نه از جوامع خارج گرفته میشود، نه از خاطرههای تاریخ محو میشود. فرمود: من به صورت ثقلین در بین شما ماندم، اینکه فرمود: «إنّی تارک فیکم الثقلین»؛ یعنی عصارهٴ رسالت من به صورت قرآن و عترت(سلام الله علیهم) هست و اینها هرگز از بین نمیروند و اگر فرمود: در قرآن آمده است که نسخ یا انساء بدل دارد، این حدیث قطعی فرمود: اینها نه نسخ پذیرند، نه انساء؛ نه چیزی اینها را از بین میبرد، نه از خاطرهها محو میشوند؛ بنابراین اگر مثل او نداریم او انساء نشده است، تا در خاطرههای تاریخ هست، کتبش هست، فکرش هست انساء نشد، وقتی چند قرن گذشت از خاطرهها رفت، دیگر فکر او نمیتواند حافظ باشد، مثل او یا بهتر از او میآید.
سؤال ...
جواب: این برای آن است که هر موجودی که آمد، جای خودش را پر میکند، نه جای دیگری را، و اگر حکم خدای سبحان به هر وسیلهای که باشد، محفوظ میشود. این چنین نیست که حافظی از حفّاظ دین الهی برود و خلأ باشد و خدای سبحان آن بخش را پر نکند، این چنین نیست؛ چون در این کریمه وعده داد، فرمود: ﴿ما ننسخ من آیة او ننسها نأت بخیر منها أو مثلها﴾ احیاناً ممکن است مردمی از فیض یک عالمی محروم بشوند، امّا همانطوری که دربارهٴ ارتحال ائمه(علیهم السلام) هست: «کلما غاب نجم بَدَأَ نجم» ؛ هر وقت یک ستاره در کرانهٴ غرب غروب کرد، یک ستاره هم از کرانهٴ شرق طلوع میکند؛ هر وقت یک جا چراغ علم خاموش شد، از جای دیگر روشن میشود. یک وقت یک خاندان متّصلی حلقات سلسلهٴ ایشان به چند نسل میرسید، این خانواده خاموش میشود یک جای دیگر سر درمیآورد، علوم این چنین است، همهٴ مواهب الهی اینطور است. فرمود: ﴿نحن قسمنا بینهم معیشتهم﴾ . نه علم وقف کسی است به تعبیر شیخ اشراق ، نه روحانی بودن. وقف کسی است، اینها را وقفنامه تنظیم نکردند که این خانواده باید هشت، ده نسل باشد، نه این چنین نیست. خدای سبحان آزمود، امتحان کرد هشت، ده نسل یک کسی را از یک خانواده عالم و روحانی کرد، بعد اینها را منقرض میکند، از جای دیگر سر درمیآورد، همچون وقفنامهای نوشته شده باشد که این خانواده باید برای همیشه عالم و روحانی باشند، این چنین نیست، نه علم را وقف کسی کردند، نه روحانی شدن را وقف کسی کردند، اینطور نیست. ولی اصل دین با این شعب و شئون گوناگون محفوظ است، فرمود: «کلّما غاب نجم بدأ نجمٌ» ؛ هر وقت یک ستاره غروب کرد، یک ستاره، از یک گوشهٴ دنیا طلوع میکند، که بالاخره هم اسلام را حفظ میکند، هم مسلمین را بهرهمند میکند.
سؤال ...
جواب: نه، چون، آیهٴ اطلاق دارد، هم دربارهٴ اشخاص، هم دربارهٴ احکام.
سؤال ...
جواب: فترت از نظر استفاده مردم است وگرنه آن دین بود و کتاب بود، یک وقتی مردم از فیض یک عالمی یا کتابی محرومند، امّا وقتی که در یک گوشه فترت بود، در گوشهٴ دیگر فطرت بود و احیای فطرت بود.
سؤال ...
جواب: چرا، نقششان همان است، نه گاهی این چنین است، گاهی در زمان خود پیغمبر هم بود، اصل اسلام هست منتها مردم باید استفاده کنند؛ مثل اینکه اصل رسول اکرم را در آن سیزده سال که در مکّه بودند، آنجور آزردند و آنجور آسیب میرساندند، ممکن است شخصیت باشد و مردم نتوانند استفاده کنند، چیزی که مربوط به خدای سبحان است کمبود ندارد، منتها حالا اگر مردم به سوء اختیار خود محروم شدند به عهدهٴ خود مردم است.
نتیجه مباحث گذشته
بنابراین این آیهای که هم بر تکوین، هم بر تشریع تطبیق کردند میتواند به اطلاقش باقی باشد؛ لذا روایتهای فراوانی که موت امام(علیه السلام) را به عنوان نسخ آیه میداند ، به عنوان بیان مصداق میتواند یکی از مصادیق آیه باشد، آن روایات هم حجّت باشد و اگر احیاناً مرگ یک عالمی را مصداق این آیه گرفتند، قابل تطبیق هست؛ چون اینها به عنوان بیان مصداق ذکر میشود، تطبیق هست نه تفسیر و شبهههایی که مربوط به علم یا قدرت بود، هم در سوره نحل و هم در این سورهٴ، حل شد.
نفی نسیان از پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اما آنچه که مربوط به انساء بود، در انساء گرچه در دو جملهٴ بعد فعل، فعل مفرد است: ﴿ألم تعلم﴾ آمده، امّا در پایان همان آیهٴ دوم فرمود: ﴿وما لکم من دون الله من ولیّ ولانصیر﴾ که خطاب به جمع است، ممکن نیست چیزی از خاطرهٴ مبارک رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) محو بشود، سهو نبی در مسائل آیات، احکام، این ممکن نیست، مردم ممکن است فراموش کنند، اما پیغمبر ممکن نیست فراموش کند، این همانطوری که اشاره شد: یک بحث کلامی دارد، یک بحث فلسفی دارد، یک بحث قرآنی.
ـ الف . دلیل کلامی
بحث کلامیاش این است که اگر چنانچه پیامبر فراموشکار باشد، ما احتمال نسیان بدهیم، این احتمال نسیان باعث میشود که اطمینان و طمأنینه را سلب میکند که دیگر به حرف او طمأنینه نیست؛ چون اگر ما دربارهٴ پیغمبر سهو را تصحیح بکنیم و ممکن بدانیم خب، دربارهٴ هر مطلبی که به ما فرمود ما احتمال میدهیم، کم بود، زیاد کرد. زیاد بود، کم کرد، یک جمله را کم کرد یک جمله را زیاد کرد سهواً و آن بیانی هم که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) داشتند که این سهو را به اسهاء برگرداندند ، این نه تنها مشکل را حل نمیکند، بلکه بر مشکلهٴ قبلی میافزاید، اصل سهو یک امر ناشدنی است، آن وقت انسان این را به خدا نسبت بدهد که بگوییم: خدا اسهاء کرد و از خاطر مبارک پیغمبر گرفت. خب، اگر سهو ممکن باشد، البته هر سهوی به اسهاء بر میگردد، دیگر طمأنینه به گفتههای پیغمبر نیست، به هیچ فرمایش ایشان اطمینان نیست، آنهم در مسائل احکام و آیات.
سؤال ...
جواب: اینکه ﴿وما أنسٰانیه إلاّ الشیطان﴾ موضوع است، آنهم درباره همراه پیغمبر است، نه خود پیغمبر؛ آنکه موسای کلیم به صاحبش گفت او گفت: ﴿وما أنسٰانیه إلاّ الشیطان أن أذکره﴾ آن درباره همراه موسای کلیم است.
ـ ب . دلیل فلسفی
و امّا آن برهان عقلیش را حکما این چنین فرمودند: وقتی روح بالا رفت به مقام تجرّد رسید، جا برای نفوذ شیطان نیست که شیطان بیاید، مطلبی را کم کند، یا مطلبی را زیاد کند، انسان وقتی از آن تجرّد کامل برخوردار شد، همواره حضور و دارد و همواره ظهور دارد، جا برای غفلت نیست. لذا مرحوم بوعلی در همان فصلِ هشتمِ از مقالهٴ اولای، إلهیات شفا وقتی از انبیا به عظمت یاد میکند فرمود: «..... بل الانبیاء الذین لایُؤتَوْنَ من جهةٍ غلطاً ولا سهواً» ؛ هیچ ممکن نیست، أنبیا غلط یا سهو در افکار اینها راه پیدا کند، که یک برهان عقلی دارد، وقتی روح به آنجا رسید اصلاً سهو راه ندارد.
ـ ج . دلیل قرآنی
عمده برهان قرآنی است که قرآن کریم فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسی﴾ ؛ تو فراموش نمیکنی و اینهم در مکّه نازل شد.
سؤال ...
جواب: آن ربّ، به دلیل اینکه 3دارد «ذکر ربّ»، معلوم میشود آن زندانی است که آزاد شده است، نه یوسف(سلام الله علیه)، چون هرگز دربارهٴ یوسف نمیشود گفت: ذکر ربّ، ربّی که یوسف دارد، همان الله است و لاغیر؛ لذا دارد که ﴿أربابٌ متفرقون خیرٌ أم الله الواحد القهّار﴾ .
سؤال ...
جواب: آن اشاره شد که بحثش هم خواهد آمد و آن نشئه، نشئهٴ تکلیف نیست، آن نشئهای که حضرت آدم(سلام الله علیه) در آن نشئه عهد الهی را فراموش کرد، نشئهٴ مثال و برزخ بود، نشئه تکلیف نبود.
سؤال ...
جواب: نه، برای نبی ممکن نمیشود.
عمده آن است که خدای سبحان در همان سورهٴ مبارکه ﴿سبح اسم ربک الأعلی﴾ [سورهٴ أعلی] که سورهٴ مکی است و قبل از سور مدنی نازل شد، فرمود: ما إقراء میکنیم که دیگر تو فراموش نمیکنی: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾ ، این ﴿إلاّ ما شاء الله﴾ هم همانطوری که در بحث قبل گذشت نه به این معناست که اگر خدا بخواهد، تو فراموش میکنی، خب، همهٴ انسانها این طورند که اگر خدا بخواهد انسان فراموش میکند و قبل از اینکه این آیهٴ سورهٴ أعلی نازل بشود هم، پیغمبر همینطور بود، اگر خدا میخواست او فراموش میکرد، این چه منتی است که خدای سبحان به عنوان یک خصیصه برای پیغمبر قائل است، فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾، که دیگر تو فراموش نمیکنی.
برخی آیات موهم نسیان پیامبران
میماند یک دستاویز دیگری که در سورهٴ مبارکهٴ انعام و نساء مطرح است در سورهٴ مبارکهٴ انعام و نساء این شبهه مطرح است که خدای سبحان میفرماید:
ـ الف . آیهٴ 68 سورهٴ انعام، موهم نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
﴿وإذا رأیت الذین یخوضون فی ٰایاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره و إما ینسینّک الشیطان فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین﴾ ؛ مشرکین حجاز جلسات سوء داشتند و دربارهٴ اسلام و رهبر اسلامی به بدهنی سخن میگفتند، خوض باطل داشتند، در این کریمه فرمود: وقتی دیدی مشرکین دربارهٴ آیات ما خوض و فرورفتگی باطل دارند، سرگرم بدگوئی به آیات الهیند: ﴿فأعرض عنهم﴾؛ از اینها اعراض کن: ﴿حتّی یخوضوا فی حدیثٍ غیره﴾؛ تا اینکه وارد مسئلهٴ دیگر بشوند، مادامی که در این زمینه سخن میگویند با اینها ننشین: ﴿وإمّا ینسینّک الشیطان﴾؛ اگر شیطان انساء کرد و تو را ناسی کرد که این حکم الهی را امتثال نکردی، ما نهی کردیم از نشستن با خائضین در آیات، در اثر نفوذ شیطان تو فراموش کردی، این تکلیف الهی را فراموش کردی و معصیت کردی منتها نسیاناً، تخلف کردی منتها نسیاناً، اگر شیطان در تو اثر کرد و تو این نهی الهی را فراموش کردی: ﴿فلا تقعد بعد الذکریٰ مع القوم الظالمین﴾؛ بعد از اینکه متذکّر شدی دیگر با اینها ننشین، یا بعد از اینکه ما تو را متذکر کردیم دیگر با اینها ننشین. خب، ظاهر این کریمه آن است که عدهای در حجاز علیه آیات الهی جلسات سوء داشتند و خدای سبحان رسولش را نهی کرده است از اینکه در جلسات اینها شرکت کند و امر کرده است که باید از اینها اعراض کند تا اینها وارد مسائل دیگر بشوند، بعد فرمود: اگر اشتباهاً در بین اینها نشستی و گوش دادی بعد از اینکه متذکر شدی برخیز، با ظالمین ننشین.
ـ پاسخ به توهم نسیان پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
الف . دلالت آیه بر امکان سهو، نه فعلیت سهو
این آیه احیاناً دلالت میکند بر امکان سهو نه بر فعلیت سهو، فرمود: ﴿و إما ینسینّک﴾ ؛ اگر شیطان تو را ناسی کرد، بعد از ذکری ننشین. دلالت بر فعلیت سهو ندارد، بر امکان نسیان دارد به عنوان قضیه شرطیه.
ب . شاهد داخلی بر مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
[جواب دیگر] این است که این یک شاهد داخلی دارد به عنوان قرینهٴ لبّی متّصل و یک شاهد خارجی دارد که منظور خود پیغمبر نیست، امّا آن شاهد داخلی که قرینه لبّی متصل است، این است که در جلسهای که مشرکین علیه اسلام و مسلمین مینشینند، اهانت میکنند، مسخره میکنند، ممکن است پیغمبر آنجا حضور داشته باشد؟ در جمع آنها شرکت کند؟ آنها نشستهاند که به قرآن و آورندهٴ قرآن بد بگویند و اهانت کنند، پیغمبر یکی از مستعمین آن جلسه خواهد بود؟ تا خدا نهی کند که در جلسات اینها شرکت نکن! این نظیر جلسهٴ غیبت و تهمت و دروغ نیست که فرض داشته باشد، ممکن است به پیغمبر خدای سبحان بفرماید: اگر اینها دارند دربارهٴ یکدیگر غیبت میکنند، تو در مجالس غیبت اینها شرکت نکن! این مثلاً فرض دارد، اما دربارهٴ مجلسی که علیه اسلام و مسلمین و قرآن و آورندهٴ قرآن تشکیل دادهاند، این فرض دارد که پیغمبر در آن مسأله مجلس شرکت کند و خدا او را نهی کند؟ که ای رسولِ من! جلساتی که علیه تو تشکیل دادند، جلساتی که علیه قرآن تشکیل دادند، دارند به قرآن اهانت میکنند، دارند به تو اهانت میکنند، مبادا به عنوان مستمع آنجا شرکت کنی. در یک چنین جلسهای اصلاً پیغمبر شرکت نمیکند تا اینکه نهی بشود، این شاهد لبّی متصّل.
سؤال ...
جواب: به عنوان ارشاد که، وقتی سخن مجادله است که خوض در آیات نیست، آنها اعتراض دارند، این جواب دارد، این را میگویند: مباحثه، این را خوض در آیات نمیگویند. در جلسه مناظره شرکت کردن رواست، جلسه جلسهٴ مناظره است، نه جلسهٴ خوض در آیات.
ـ ب . آیهٴ 73 سورهٴ کهف، موهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
ـ پاسخ به توهم نسیان حضرت موسی(علیه السلام)
سؤال ...
جواب: [﴿قال لا تؤاخذنی بما نسیتُ و لا ترهقنی من أمری عسراً﴾؛ این آیه نیز به ظاهر نسیان را به حضرت موسی(علیه السلام) اسناد میدهد]. آنکه نسیان است، یعنی به عدم استطاعت برمیگردد؛ چون خضر(سلام الله علیه) به موسی(سلام الله علیه) فرمود که تو نمیتوانی تحمل کنی، آن نسیان؛ یعنی اگر من نتوانستم تحمل کنم، نه اینکه فراموشم شد، بله نسیان در زمینهٴ عدم استطاعت است؛ یعنی من این صحنهها نمیتوانم تحمل کنم.
سؤال ...
جواب: یعنی من این سؤالی که کردم، روحش به عدم استطاعت برمیگردد؛ لذا خضر فرمود: تو نمیتوانی با من تحمّل کنی، برای اینکه قدرت نداری، نه برای این که ناسی هستی.
سؤال ...
جواب: نه، جواب خضر چیه؟ فرمود: ﴿إنّک لن تستطیع معی صبراً﴾ ، نه چون فراموش میکنی، تو تحمل نداری که ببینی من یک کسی را میکشم حرف نزنی، استدلال خضر(سلام الله علیه) این نیست که تو چون فراموش میکنی، نمیتوانی با من باشی، فرمود: تو نمیتوانی این صحنه را تحمل کنی، ما مسافرت دریایی میکنیم، من کشتی را سوراخ میکنم تو خطر غرق داری.
سؤال ...
جواب نه یادش هست، ولی نمیتواند تحمل بکند؛ لذا جواب خضر(سلام الله علیه) این است که ﴿إنّک لن تستطیع معی صبراً﴾ ، ﴿هذا فراق بینی و بینک﴾ ؛ تو نمیتوانی ببینی که ما سوار کشتی میشویم در دریا سفر میکنیم، من کشتی را سوراخ میکنم، من الان به تو گفتم: حرف نزن، تو حرف میزنی ﴿إنّک لن تستطیع معی صبراً﴾، بعد حضرت فرمودند: ﴿هذا فراق بینی و بینک﴾، نه اینکه تو چون فراموش میکنی نمیتوانی همراه من بیایی.
خب؛ پس بنابراین یک قدری تنزل شد که محور، محورِ عدم استطاعت است، حالا وقتی محور عدم استطاعت شد، معلوم میشود به اینکه دلیلِ اطلاقِ نسیان، همان مصححش عدم استطاعت است، ما هم در تعبیرات عرفی داریم، در تعبیرات عرفی این است که میگوییم: مگر یادت رفته؟، این مگر یادت رفته؛ یعنی تو نمیتوانی تحمل کنی، نه اینکه اصل مسأله یادت رفته
سؤال ...
جواب: خضر به حضرت موسی میفرماید!
سؤال ...
جواب همان جوابش خضر است، جوابش خضر میدهد، میفرماید به اینکه تو نمیتوانی با من صبر کنی، نه تو چون اهل نسیان هستی، معلوم میشود خضر از این ﴿نسیتُ﴾ ، عدم استطاعت فهمیده وگرنه خضر میگفت که تو چون فراموش میکنی، نمیتوانی همراه من بیایی، آن که مخاطب بود فهمید گوینده چه گفت.
ج . شاهد خارجی بر مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
استدلال کسانی که احتمال سهو را روا داشتند، این است، گفتند که خدای سبحان فرمود: ﴿وَ امّا ینسینّک الشیطان فلا تقعد بعد الذکری مع القوم الظالمین﴾ که عرض شد: در این جا شاهد داخلی است به اینکه منظور پیغمبر نیست، این یک دلیل است.
دلیل دوم آن است که در امتثال احکام الهی، اگر عصیان روی نسیان راه داشته باشد، معنایش آن است که شیطان بر پیغمبر ـ معاذ الله ـ مسلّط است، در حالی که هم خود شیطان اعتراف کرد که من بر بندگان مخلَص راه ندارم، هم خدای سبحان فرمود: بندگان مخلَص من در دسترس نفوذ شیطنت نیستند؛ اگر یک انسانی از سطح تجرّد وهمی و خیالی بالاتر رفت، دیگر او در تیررس شیطان نیست، شیطان فقط میتواند کسانی که در محدودهٴ وهم و خیال زندگی میکند بفریبد، اگر کسی طولِ قامت او حداکثر تا سقف این مسجد بود، کسی که پشتبام این مسجد است، یا در فضای باز دارد پرواز میکند، این شخص به او دسترسی ندارد، شیطان که گفت: من همه را اغوا میکنم، ﴿إلاّ عبادک منهم المخلصین﴾ ؛ نه یعنی به آنها علاقمندم، یا نسبت به آنها احترام میکنم؛ یعنی به آنها دسترسی ندارم، آنها کاری میکنند که من نمیفهمم، چیزی میطلبند که من بدلی آنها را نمیتوانم بسازم، من در محدودهٴ دنیا و نیرنگهای دنیا و مقام و منصب و پُست و جاه و مال و بنین و اموال و نمیدانم ﴿زیّن للناس حبّ الشهوات﴾ ، امثال ذلک، اینها ابزار کار من است، آنها هم که مخلَصند روی همهٴ اینها پا گذاشتهاند، یک چیزهایی میخواهند که من دسترسی ندارم، نه اینکه شیطان نسبت به مخلَصین میخواست تأدب کند، کاری به آنها نداشته باشد. شیطان به آنها دسترسی ندارد، خب، اگر کسی جزء مخلَصین بود و خدای سبحان هم نهیِ صریح کرد که مبادا در این جلسات بنشینی، آن وقت شیطان نفوذ میکند، او را ناسی میکند، در قلب او اثر میکند، این مطلب را از یادش میبرد که او نسیاناً معصیت کند، این با آن اصول کلی که گفته شد، سازگار نیست، این دو دلیل.
سؤال ...
جواب: نه، نه وسوسهٴ اینها، برای اینها مثل اینکه به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) میفرمودند:
تبیین حدیث «من شیطانم را مسلمان کردم» توسط علامه طباطبایی
اینکه رسول خدا فرمود: من شیطانم را مسلمان کردم، این است، حضرت فرمود: من شیطانم را مسلمان کردم: «إنّ الله أعاننی علی شیطان حتّی أسلم علی یدیّ» . این منقول است از طرق عامه، میفرمودند به اینکه شیطان حضرت، پیش او عبد خاضع است، هر حرفی که شیطان بزند، نشانهٴ توحید رسول خدا خواهد بود؛ اینچنین میفرمودند، میفرمودند به اینکه الآن اگر کسی در این مجلس هزار دلیل اقامه کند که آقا کسی اینجا نیست حرف بزند، هر حرفی که او میزند، انسان میفهمد او خلاف میگوید، چرا؟ چون او اصرار دارد که در این مجلس کسی نیست که حرف بزند، انسان میگوید: خب، اگر کسی نیست پس تو که هستی؟ اگر کسی حرف نمیزند پس تو چی هستی؟ شیطان انسان را از توحید باز میدارد، خودِ شیطان و همهٴ حرکات و سکناتِ او، آیهای از آیات الهی است برای کسی که به مقام اخلاص رسیده است، هر چه شیطان میکند که بخواهد بندهٴ مخلَص را بفریبد، ایمان بندهٴ مخلص بیشتر میشود، برای اینکه این ﴿فأینما تولّوا فثّم وجه الله﴾ ، برای عبادِ مخلَص است، وقتی شیطان را هم نگاه میکند به عنوان اینکه مخلوقی از مخلوقات الهی است، پی به خدا میبرد. هر حرفی که شیطان میزند، اینها میفهمند اوخلاف میگوید و خلافش را عمل میکند؛ بنابراین ممکن نیست شیطان به بندگان مخلص راه داشته باشد.
سؤال ...
جواب: آن بحثش مفصّل گذشت که این در عالم برزخ و مثال بود قبل از تکلیف بود؛ یعنی حضرت آدم وقتی که آمد به عالم زمین و رسول شد و پیغمبر شد، تازه مسأله تکلیف مطرح شد، آنجا بحثش مفصل گذشت که در آنجا تکلیف نبود.
﴿و اما ینسینک الشیطان﴾ ، پس این هم دلیل دوّم که ممکن نیست شیطان، نسبت به رسول خدا(علیه آلاف تحیة والثناء) نفوذ کند؛ چون حضرت من المخلَصین است، شیطان نسبت به مخلَصین وسوسهای ندارد که حکم خدا را از یادشان روی وسوسه ببرد، پس شیطان نسبت به رسول خدا وسوسه نخواهد داشت، این دو شاهد.
سؤال ...
جواب: نه امکانش هم نیست، برای اینکه امکانش را آیاتی که میگوید: مخلصین از تیررس شیطان بیرونند، نفی میکند. آنجا سخن از امکان بود؛ یعنی شیطان میگوید: ممکن نیست من نسبت به مخلَصین راه داشته باشم.
سؤال ...
جواب: نه امکان ندارد این هم همانطور است.
د . شاهد خارجی دیگر بر مراد نبودن پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
شاهد سوم این است که در سورهٴ نساء آیهٴ 140 اینچنین آمده است، فرمود: ﴿وقد نزّل علیکم فی الکتاب أن إذا سمعتم ٰایات الله یکفر بها ویستهزأ بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره إنّکم إذاً مثلهم إنّ الله جامع المنافقین و الکافرین فی جهنّم جمیعاً﴾ ؛ در این آیهٴ سورهٴ نساء خطاب مسلمین است، خطاب به مردم است، فرمود: ما قبلاً به شما گفتیم که در جلسات بدآموز مشرکین شرکت نکنید، ما قبلاً به شما گفتیم. خب، شما سراسر قرآن بگردید، ببینید کجا خدا قبلاً به مردم گفت که در مجالس شرکت نکنید، غیر از همان آیهٴ سورهٴ انعام که خوانده شد. در این آیهٴ سورهٴ نساء فرمود: ما قبلاً به شما گفتیم که در جلسات کفّار شرکت نکنید، کافران حجاز که مینشینند قرآن را مسخره میکنند، شما که مسلمانید حق ندارید بنشینید، اگر نشستید، معلوم میشود منافقید و منافق با کافر یکجا به جهنّم میروند. اگر کسی در جلسهای که خوض در آیات الهی میکنند، شرکت کند، این نظیر غیبت و تهمت نیست که انسان را فاسق کند، این در حد معصیت کبیرهٴ مصطلح نیست، این در حدّ کفر است. فرمود: شما اگر بنشینید منافقید، منافق با کافر یکجا به جهنم میرود، ما قبلاً به شما گفتیم: نروید، خب، خدا قبلاً کجا گفت؟ غیر از همان آیهٴ سورهٴ انعام، معلوم میشود، خطاب در آنجا متوجهٴ مردم است. اینکه فرمود: ﴿وإذا رأیت الذین یخوضون فی ٰایاتنا فأعرض عنهم﴾ ؛ یعنی «یا ایها النّاس! یا ایها المؤمنون! اذا رأیتم الذین یخوضون فی آیاتنا فاعرضوا عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره و اما ینسینکم الشیطان فلا تقعدوا بعد الذکری مع القوم الظالمین»؛ روح آن آیه به این بر میگردد، در آن آیهٴ سورهٴ نساء فرمود: ما قبلاً به شما گفتیم، اگر کافرین جلسهای علیه قرآن تشکیل دادند، دارند دربارهٴ قرآن اعتراض میکنند، دسیسه میکنند، مسخره میکنند، یا به این فکرند که چگونه در برابر قرآن به مبارزه برخیزند، یا به این فکرند که چگونه قرآن را از بین ببرند، یا به این فکرند که چگونه با قرآن به استهزاء و مقابله برخیزند، ما قبلاً گفتیم که در جلساتشان شرکت نکنید، و اگر شرکت کردید منافقید و منافق با کافر یکجا به جهنم میرود خب، شما در سراسر قرآن فحص کنید، ببینید خدا قبلاً کجا به اینها گفت، غیر از همان آیهٴ سورهٴ انعام؟ این یک، آن هم حکمی با این غلاظ و شداد که انسان را با کافر یکجا جمع میکند، فرض دارد که خدا به پیغمبر بفرماید: تو مبادا در جلساتشان شرکت کنی، جلسهای که انسان رامنافق میکند و با کافر یکجا به جهنم میبرد، این همان شاهد لبّی متصّل است، معلوم میشود، اینکه فرمود: ﴿وإذا رأیت الّذین یخوضون فی ٰایاتنا﴾؛ نشستن در آن مجلس، نظیر نشستن در مجلس شراب نیست که فقط معصیت کبیره باشد. اگر کسی در مجلس شراب بنشیند، معصیت کبیره کرد؛ ولی با کفّار یکجا به جهنّم نمیرود، ولی در این کریمه فرمود: اگر چنانچه با اعضای آن جلسهای که در آیات الهی دارند، خوض و دسیسه میکنند بنشینی در حد منافقی و منافق با کافر یکجا به جهنّم میرود، این در حدّ یک معصیت عادی نیست، آن وقت خدا به پیغمبر بفرماید به اینکه اگر شیطان در تو اثر کرد فراموش کردی اشتباهاً نشستی و اشتباهاً منافق شدی؛ این همان شاهد لبّی متصل است که به خوبی دلالت میکند به اینکه منظور ذات اقدس رسول الله نیست یقیناً، در همین آیه فرمود: ما قبلاً به شماها گفتیم، خب، کجا خدا به مردم گفت؟ معلوم میشود از باب «ایاک اعنی واسمعی یا جاره» ، خطاب به پیغمبر است ولی متوجهِ مردم است: ﴿و قد نزّل علیکم فی الکتاب أن إذا سمعتم ٰایات الله یکفر بها و یستهزأ بها ...﴾؛ ما قبلاً به شما گفتیم اگر مشرکان حجاز، جلسهای علیه قرآن تشکیل دادند که قرآن را مسخره کنند، علیه قرآن به مبارزه برخیزند، آنجا نروید: ﴿... فلاتقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیثٍ غیره ...﴾؛ تا درجلسات یا در مسائل دیگر صحبت کنند: ﴿...إنکم إذاً مثلهم﴾؛ اگر در جلسات سوء مشکرین که علیه قرآن جلسه تشکیل دادند رفتید، مثل آنهائید؛ برای اینکه اسماً مسلمانید و واقعاً کافر؛ یعنی منافقید. ﴿... إنّکم إذاً مثلهم إنّ الله جامع المنافقین و الکافرین فی جهنّم جمیعاً﴾ ؛ مثل آنهائید از نظر باطن، مثل مسلمانهایید ازنظر ظاهر؛ یعنی منافقید حقیقتاً و منافق با کافر یکجا به جهنم میرود. آن وقت یک چنین حکم غلیظ و شدیدی را ممکن است خدای سبحان ـ معاذالله ـ به رسولش بگوید و ممکن است شیطان در رسول خدا وسوسه کند که رسول خدا ـ معاذالله ـ فراموش کند در یک چنین جلسهٴ نفاقآور شرکت کند، این ممکن نیست.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است