- 1810
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 106 سوره بقره
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 106 سوره بقره
- نسخ آیات (تکوینی و تشریعی)
- نسخ آیات مربوط به متغیرات است و ربطی به علم الهی ندارد
- تغییرات و منسوخات در جزئیات
- مسئله نسیان و عدم جریان آن در رسول خدا
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ٭ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ﴾
بعضی از شبهاتِ دستآویز یهود را خدای سبحان نقل میکند و آن را هم ردّ میکند، میفرماید: یکی از شبهات آنها مسئله نسخ و بداء است، آنها روی این توهّم باطل که کاری که خدای سبحان انجام داد، دیگر تغییر نمیدهد، نسخ نمیکند، همان دین یهودیت را به اسم حفظ کردند، گرچه یهودی حقیقی هم نیستند، ولی برای اینکه ادیان آسمانی بعدی را نپذیرند؛ مثلاً اسلام و قرآن را نپذیرند، منکر نسخند. نه به خاطر اینکه حقیقتاً به تورات مؤمناند و میخواهند به تورات عمل کنند، بلکه به بهانه نسخ میخواهند به قرآن عمل نکنند، میگویند به اینکه نسخ در کار خدای سبحان مستحیل است؛ زیرا نسخ برای آن قانونگذاری است که از مصالح و مفاسد مستحضر نیست، قانونی را یک مدت وضع میکند، بعد میبیند این قانون برای شرایط کنونی مصلحت ندارد، عوض میکند. نسخ قوانین برای آن است که آن مقنّن به همه شرایط و مصالح و منافع آگاه نیست. اگر یک قانونگذاری به همهٴ مصالح عالم باشد طوری که «لا یعزب عن علمه مثقال ذرة فی الارض و لا فی السماء»، این قانونگذار همه جوانب و مصالح را رعایت میکند و قانون وضع میکند؛ پس قانونی که از مقننِ خبیرِ مطلق ناشی شده است با رعایت همه جوانب و مصالح و مفاسد بود و چون با رعایت همه جوانب بود دیگر عوض نمیشود، دیگر ممکن نیست قانونی را این قانونگذار نسخ بکند؛ زیرا منشاء نسخ آن است که این قانون جوابگوی مصلحت روز نیست و آن قانونگذار هم دیدش محدود بود و یک حدّی را دید و قانون وضع کرد؛ ولی اگر چنانچه قانونگذار همهٴ مصالح را عالم باشد و همهٴ مصالح را رعایت کند، دیگر نسخ در قانون او راه ندارد این توهّم یهودیها که منکر نسخاند.
ـ الف: پاسخ به شبههٴ مربوط به علم الهی
خدای سبحان میفرماید به اینکه شما «نسخ» را مثل «بداء» یکجا توجیه کنید، نسخ در امور تشریعی؛ مثل بداء در امور تکوینی است. خدای سبحان قانونگذاریاش برای حفظ مصالح عباد است و انسانها درنشئهٴ حرکت و تغیّر سب میبرند، قطعاً منافع و مصالح اینها هم عوض میشود، چون مصالح اینها در طی زمانها یکسان نیست عوض میشود، قانونها هم باید عوض بشود؛ نظیر آن طبیب حاذقی که میداند در فلان وقت باید این بیمار را با این دارو درمان کرد، در مقطع دوّم این دارو کافی نیست، داروی دیگر باید داد. پس اگر یک به همه مصالح آگاه بود، معنایش این نیست که قانون او عوض نشود، قانون او برای تربیت و تهذیب انسانهایی است که در عمود زمان قرار دارند و شرایطشان فرق میکند؛ چون شرایطشان فرق میکند، قهراً قوانین هم باید فرق بکند. از این نظر فرمود: ﴿لکل جعلنا منکم شِرْعَةً و منهاجاً﴾ ؛ برای هر پیامبری یک دستورات خاص داد که آن دستورات خاص طبق شرایط مخصوص عوض میشود، چه اینکه در اصلِ نظام طبیعت و تکوین هم بَدَاء راه دارد.
بداء و ابداء
«بداء» در امور تکوینی، مثل نسخ است در امور تشریعی، منتها آن دلیلی که آنها اقامه کردند، نه جلوی نسخ را میگیرد، نه جلوی بداء را. همانطوری که بداء به لحاظ ما بداء است، ولی نسبت به خدای سبحان ابداء است. نسخ هم در حقیقت به لحاظ ما نسخ است، نسبت به علم خدا سبحان، اعلام به نسخ است؛ بیان ذلک این است که در امور تکوینی یک سلسله حوادث در حد اقتضاء زمینهاش فراهم است، یک سلسله موانع جلوی تأثیر این مقتضیها را میگیرند، میگویند: بداء حاصل شد. بعضی از حوادث هم نصاب اقتضای آنها تام است، هم موانع مرتفع است؛ قهراً علتشان به نصاب تام رسیده است و محقّق میشوند، در آن حوادث بداء نیست، ولی در اموری که زمینهٴ تحقّق اینها در حدّ اقتضاء فراهم است، نه در حدّ علت تامه موانعی در پیش است که نمیگذارد مقتضا بر مقتضی مترتّب بشود، اینجا میگویند: بداء پیدا شد؛ نه اینکه خدای سبحان نداند، خدای سبحان علمش من الازل الی الأبد شهودی است و حاضر است، منتها میداند که در فلان مقطع، فلان امر اتفاق میافتد و در فلان مقطع، فلان امر اتفاق میافتد. برای خدا ابداء است؛ یعنی اظهار بعد ازاخفاء است یا اخفاء بعد از اظهار است، نسبت به ما بداء است یعنی ظهور بعد از خفاء است.
همانطوریکه نشئه حرکت و تغیّر و تبدّل جای کم و زیاد کردن است، جای تغییر و تبدیل است، لذا فرمود: ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب﴾ ، در نشئهٴ قانونگذاری و تشریع هم اینچنین است، بعضی از این قوانین مال یک مقطع خاص است که آن مقطع خاص را موسای کلیم(سلام الله علیه) اداره میکرد، بعضی قوانین مال مقطع خاص دیگری است که عیسای مسیح(سلام الله علیه) اداره میکند، بعضی از آن مقطع خاصّ مال رسول خدا، خاتم انبیا(علیه آلاف التحیة والثناء) است تا به مرحله کمال نهایی برسد و بفرماید که ﴿الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی﴾ که دیگر نسخپذیر نباشد، نه اینکه نسخ ممکن نباشد، یا بداء ممکن نباشد. فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰایة أو ننسها نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾.
ـ ب: پاسخ به شبههٴ مربوط به قدرت الهی
اگر ما آیهای را چه در تکوین، چه در تشریع نسخ میکنیم؛ یعنی از خارج بر میداریم یا انساء میکنیم، از صفحهٴ علم شما بر میداریم، هم این کار را جبران میکنیم، هم بر این کار قادریم. کار گزاف و گتره نیست اوّلاً، کاری نیست که خدا عاجز باشد نتواند انجام بدهد ثانیاً، فرمود: هر کاری که، چه در نسخ، چه در انساء ما انجام دهیم، اولاً برای رعایت مصلحت است: ﴿نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾ این یک، ثانیاً، ما قدرت مطلقه داریم: ﴿إن الله علی کل شیءٍ قدیر﴾ این دوتا، ثالثاً در مِلک و مُلک خود این کار را میکنیم: ﴿ألم تعلم أن الله له ملک السموات والارض﴾، یک وقت انسان قادر است، اما در غیر مِلک و مُلک خود میخواهد تصرف کند. یک وقت کسی مِلک دارد ولی مُلک ونفوذ ندارد، قدرت ندارد، فرمود: خدای سبحان هم قدرتش بیکران است، و هم هر چه در جهان است مِلک و مُلک اوست؛ لذا این دو مطلب را به عنوان دو دلیل جدای از هم ذکر کرد فرمود: هم قدرت خدا نامحدود است و هم جهان مال خداست. نه تنها ملک خداست، بلکه مُلک خداست، نه تنها خدا مالک است، بلکه مَلِک هم هست. گاهی ممکن است انسان مالک باشد، ولی مَلِک نباشد. مِلک او در تحت غصب باشد، نفوذ نداشته باشد، مالِکی که مال او را دیگری به غصب ربود، آن مالک هست ولی مَلک نیست، یعنی مُلک ندارد، سلطنت و نفوذ خارجی ندارد، فقط سلطنت اعتباری دارد. اما خدای سبحان نسبت به کل جهان هستی و آفرینش هم مالک است، هم مَلِک هم مِلک سماوات وارض مال خداست، هم مُلک سماوات وارض مال خداست. هم قدرتش نامحدود است، هم سراسر جهان هستی مال اوست. پس اگر یک وقت نسخ یا إنسائی روا داشت، جبران خواهد کرد، به مثل او یا بهتر از او، و هم میتواند این کار را انجام بدهد، چون قدرتش نامحدود است.
بنابراین مطالبی که در این دو آیهٴ کریمه مطرح است، چندتاست: یکی مسئله نسخ و دیگری مسئله بداء، سوّمی مسئلهٴ انساء است، چهارم هدف و انگیزه نسخ یا انساء است، پنجم دلیل بر قدرت این کار.
نسخ در قرآن
اما درباره نسخ، گرچه اصطلاحاً در اصول نسخ را به شریعت و تشریع اختصاص دادهاند، در برابر بداء نسبت به تکوین و اما نسخ چه لغتاً و چه به اصطلاح قرآن عام است، هم در مسائل تشریعی نسخ به کار برده میشود، هم در مسائل تکوینی.
ـ نسخ در تکوین
خدای سبحان در بعضی از قسمتها فرمود به اینکه شیطان هرگونه وسوسهای که دربارهٴ اهداف انبیا(علیهم السلام) اعمال بکند، ما آن وساوس و کارشکنیهای شیطان را نسخ میکنیم؛ یعنی از بین میبریم. در سورهٴ حج فرمود به اینکه، آیه 52 سورهٴ حج این است: ﴿وما أرسلنا من قبلک من رسولٍ ولا نبیٍّ إلاّ إذا تمنّی ألقی الشیطان فی أمنیّته﴾ ؛ فرمود: ما قبل از تو هیچ فرستادهای و سبی را ارسال نکردیم، مگر اینکه آن پیغمبر وقتی تمنی داشت مردم به صلاح راه پیدا کنند، شیطان در امنیه او راه پیدا کرد، نه در درون او، در قلب او که مصون از راه وسوسه و شیطنت شیاطین است، فرمود: در امنیه او، پیغمبر تمنیاش این است که جامعه اصلاح بشود، شیطان در أمنیه او راه پیدا میکند، یعنی نمیگذارد جامعه اصلاح بشود. برای اصلاح جامعه شیطان کارشکنی میکند، نه در درون پیغمبر و در نفس پیغمبر ـ معاذالله ـ : ﴿وما أرسلنا من قبلک من رسولٍ ولا نبیٍّ إلاّ إذا تمنّیٰ﴾؛ یعنی آن رسول یا بنی وقتی تمنّی اصلاح جامعه کرد: ﴿ألقی الشیطان فی أمنیّته﴾؛ یعنی در متمّنای او، نه در تمنی او و نه در متمنی، بلکه در متمنی که متعلَّق تمنّی پیغمبر است، شیطان القای باطل میکند: ﴿ألقی الشیطان فی أمنیّته﴾. نمیگذارد جامعه اصلاح بشود.
آنگاه خدای سبحان چه میکند؟ جلوی شیطنت شیاطین را باز میکند، یا راه نفوذ شیاطین را میبندد؟ فرمود: ﴿فینفسخ الله ما یُلقی الشیطان ثم یحکم الله ٰایاته﴾؛ آنچه را که شیاطین القا میکنند، خدای سبحان نسخ میکند، زایل میکند و چون نسخ ازالهٴ محض نیست بلکه ازالهٴ شیءٍ بشئٍ است، فرمود: آن وساوس شیاطین را نسخ میکند و آیات خود را تحکیم میکند؛ یعنی با حاکمیت آیات خود، راه نفوذ شیاطین را در جامعه میبندد. خدا مُحْکِم است، دین او حاکم است و حاکمیت دین باعث میشود که وساوس شیاطین در جامعه از بین برود و نسخ بشود: ﴿فینسخ الله ما یُلقی الشیطان ثم یحکم الله ٰایاته والله علیمٌ حکیم﴾ که سرانجام دین میماند، وساوس شیطانی نسخ میشود و دین حاکم خواهد بود.
مشابه همان معنا که در سورهٴ مبارکهٴ انبیاء بیان کردهاند. در سورهٴ انبیاء آیه 18 فرمود به اینکه گرچه حق که آمد باطل میرود، گرچه ﴿إنّ الباطل کان زهوقاً﴾ رفتنی است، ولی بالاخره باید آن را مغزکوب کرد تا برود تا باطل را مغزکوب نکنید نمیرود، منتها باطل مانند حبابی است که مغزش تهی است، همین که شما یک فشار بیاورید باطل میرود؛ لذا در آیه 18 سوره انبیا فرمود: ﴿بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه ...﴾، آنگاه ﴿... فإذا هو زاهق﴾ ؛ یعنی دماغ او و مغز او را میکوبد، بعد آن رفتنی است. باطل مغزی ندارد همین که یک فشار به سرش آوردند، سقوط میکند؛ نظیر حباب است، حباب روی آب مغزی ندارد ولی باید سرکوبش کرد، فرمود: اینچنین نیست که باطل خود به خود از بین برود. گرچه باطل رفتنی است، امّا تا حق سرِ باطل را نکوبد، نمیرود: ﴿بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه﴾؛ یعنی حق دماغ باطل و مغز باطل را میکوبد و او را سرکوب میکند: ﴿فإذا هو زاهق﴾، آن وقت است که باطل میرود.
تعبیر به «محو» از نسخ تکوینی
بنابراین اینها نسخ در مسائل تکوینی است، چه اینکه از همین معنای نسخ که در سورهٴ حج به عنوانِ نسخ یاد کرده است، در سورهٴ رعد به عنوان محو یاد میکند، میفرماید: آیهٴ 39 سورهٴ رعد این است که ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده أمّ الکتاب﴾ ؛ یک سلسله قوانین ثابت است به عنوان ام الکتاب که محفوظ است و عند اللهی است که مصون از تغیر است، چون ﴿ما عندکم ینفد وما عند الله باق﴾ یک سلسله مقررات جزئی است که تغییرپذیر است: ﴿یمحوا الله ما یشاء و یُثْبت﴾، امّا همهٴ این محو و اثباتها روی نظام خاص است: ﴿و عنده امّ الکتاب﴾، اینچنین نیست که یک ام الکتابی پیش خدا نباشد، فقط کتاب، کتاب محو و اثبات باشد، نه خدای سبحان من الازل الی الابد میداند چه حادثهای اتفاق میافتد، چه حادثهای غالب خواهد شد، چه حادثهای مقلوب خواهد شد و مانند آن. روی آن نقشههای کلی این حوادث جزئی را تنظیم میکند.
قضای ثابت و قدر متغیر الهی
[خدای سبحان] یک قضای ثابت دارد و یک قدر؛ مثل اینکه ﴿کلّ نفسٍ ذائقة الموت﴾ ، یک قضای ثابت است، قابل تغییر نیست که کسی در عالم نمیرد، اینچنین نیست. این اصل ثابت است و غیر قابل تغییر، در کنار این اصل ثابت به نام قضا که ﴿کلّ نفسٍ ذائقة الموت﴾، یک قدری هم هست که زید چه زمانی میمیرد، عمر چه زمانی میمیرد و امثال ذلک، این قدر قابل تغییر است، با صدقه، با صله رحم، با دعا و امثال ذلک قابل تغییر است، امّا قضا قابل تغییر نیست که خدا مرگ را از عالم بر دارد، عالم عالمی نیست که انسان در آن خالد باشد، جهان خالد، جهان بهشت است و قیامت، دنیا، جای خلود نیست: ﴿وما جعلنا بَشرٍ من قبلک الخُلد﴾ ؛ پس این میشود قضا که جزء مسائل ام الکتاب است و آجال اشخاص میشود قدر که جزء ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت﴾ خواهد بود. امّا همه اینها را خدای سبحان میداند و اگر کسی هم به مقام لوح محفوظ راه پیدا کرد، به همهٴ جزئیات قدر هم آشنا میشود.
بازگشت به بحث: پاسخ شبهه یهودیان در نسخ
پس اگر خدای سبحان عالم است، عالمیت خدای سبحان، جلوی بداء یا نسخ را نخواهد گرفت، برای اینکه نشئهای که ما در آن به سر میبریم، نشئه حرکت است؛ مثل اینکه شما بگوئی: طبیب اگر حاذق باشد. چرا دستورالعمل را عوض میکند؟ طبیب اگر حاذق باشد باید برابر هر مقطع، دستور خاص بدهد و اگر دستور را عوض کرد، نباید گفت: او حاذق نیست. اگر انسان یک موجود ثابتی بود. مصون از حرکت و تغیّر بود، حکمش همه ثابت بود، مثل فرشتهها. مگر قانون حاکم بر فرشتهها عوض میشود، مگر قانون حاکم بر بهشت و قیامت عوض میشود اینچنین نیست. دنیا که نشئهٴ تکامل است، نشئه حرکت است، چون انسان در مسیر حرکت و تکامل است و شرایطش عوض میشود، قوانینش هم عوض میشود، تا برسد به آن مرحله نهایی که بگوید: ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی﴾ که همهٴ شرایط را بیان کند و مقررات و جزئیات را هم زیر پوشش ولایت فقیه به انسانها بگوید. چون انسان یک أصل ثابت لایتغیر دارد، یک سلسله فروعات متغیر، انسان در نشئهٴ طبیعت که زندگی میکند، آن فطرتش عوض نمیشود، انسان است، آن فطرتش عوض شدنی نیست و اصول حاکم بر او هم عوض شدنی نیست؛ لذا خطوط کلی اسلام عوض شدنی نیست، یک سلسله شرایط خاص مربوط به پیشرفتهای علوم و صنایع و امثال ذلک است که اینها فروعاتِ حیات انسانی است، نه جزء اصول حیات انسانی، اصول حیات انسانی که انسان مسکن میخواهد، تجارت دارد، همسر میخواهد و تغذیه دارد و مانند آن اینها قابل عوض شدن نیست، نهان و نهادِ انسان هم قابل عوض شدن نیست، جزئیات زندگی است که عوض میشود، آن جزئیات زندگی را، هم از نظر بیان حکم فقهی، راه اجتهاد الی یوم القیامه باز است، هم از نظر اداره امور، راه ولایة فقیه الی یوم القیامة باز است؛ هم بخش اجرائیش، هم بخش فرهنگیش. اما خطوط کلی زندگی انسان که هرگز عوض نمیشود این است که میتواند به جایی برسد که بگوید: ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی﴾ که بخواست خدای سبحان یک بحث جدایی دارد. ولی منظور آن است که چون انسان در نشئه حرکت زندگی میکند و شرایطش عوض میشود، انسان در این بخش با سایر موجودات یکی است. همانطوری که سایر موجودات بدائی دارند، انسان هم در بُعد تکوینیش دارای بداء است، هم بعد تشریعی او که قانون پرورشی اوست، آنهم دارای بداء است به نام نسخ، که قوانینش عوض میشود. پس اگر یهود شبهه کند و بگوید به اینکه دینی که خدا آورد و لابد همه مصالح را رعایت کرده است و الی یوم القیامه تورات باید حکومت کند، این غافل از آن است که اگر دین خدا برای همیشه باید حکومت کند، خب قبل از تورات همان صحف ابراهیم(سلام الله علیه) بود، پس چرا عوض شد؟ و قبل از موسای کلیم، انبیای اولوالعزم دیگر، دینهایی هم آوردند، چرا آنها عوض شدند؟ اگر خدای سبحان همه مصالح را رعایت میکند، نه به این معناست که مصلحت عوض نمیشود. یک وقت مصلحت در اثر کمبودِ علمِ مقنن، عوض میشود، یک وقت مصلحت در اثر اینکه در مسیر حرکت است؛ عوض میشود. آن مقنّن در هر مقطعی قانون خاص وضع میکند میگوید: در این مقطع تورات باید حاکم باشد، در آن مقطع انجیل باید حاکم باشد، در مقطع نهایی قرآن، با اعلام به اینکه اختلاف این کتابها در فروع دین است، نه در اصول دین وگرنه دینی که همهٴ انبیا آوردند اسلام است و اسلام هرگز نسخ شد. هر پیامبری که آمد حرف پیامبر قبلی را تصدیق کرد: ﴿مصدّقاً لما بین یدیه من الکتاب﴾ و من الکتب؛ خطوط کلّی را که همان اسلام است تصدیق دارند، آن شرعه و منهاج را تغییر میدهد که مثلاً چند رکعت نماز بخوانند؛ به کدام سمت نماز بخوانند؛ بنابراین این شبهه کافی نیست.
ناسازگاری تفکر تفویض با قبول نسخ
اصولاً یهود برای اینکه زیر بار اینگونه از مسائل نرود، چه در مسائل تکوین، چه در مسائل تشریع تن به ذلّت تفویض داد؛ یعنی خدای سبحان عالم را آفرید، دیگر تدبیر عالم به عهدهٴ خدای سبحان نیست، اینکه احیاناً میگویند به اینکه ﴿ید الله مغلولة ...﴾؛ خدای سبحان میفرماید: ﴿... غلّت أیدیهم﴾ ناظر به همین است. آیهٴ 64 سورهٴ مائده این است که ﴿وقالت الیهود ید الله مغلولة﴾؛ دست خدا بسته است، یعنی خدا کار را انجام داد و تمام شد، قائلین به تفویض هم همین حرف را دارند، مفوضّه هم مشابه یهودیها اینچنین فکر میکنند. در آن مناظره امام هشتم(سلام الله علیه) که در کتاب توحید مرحوم صدوق هست، حضرت به این شخص میفرماید: «أحسبک ضاهیت الیهود» ؛ مثل اینکه تفکر یهودیها در تو پیدا شد، این نحوهای که تو دست خدا را بستهای مثل اینکه فکر تو، فکر مفوضّه است، فکر کسانی است که قدرت خدای سبحان را نامحدود و بیکران نمیدانند، مثل اینکه تفکر یهودی در تو پیدا شد: «أحسبک ضاهیت الیهود».
طرح تفکر تفویض یهودیان در قرآن
اگر در سورهٴ مبارکهٴ یس هم مشابه این آمده است که ﴿أنطعم من لویشاء الله أطعمه﴾ ، برای همین است، این زراندوزان یهودیها میگویند: اینها که فقیرند، باید فقیر باشند؛ برای اینکه اگر خدا میخواست اینها را غنی کند، خب به اینها میداد، چون خدا نداد، معلوم میشود اینها باید در فقیر بسوزند، در حالی که خدای سبحان فرمود: ﴿نحن قسمنا بینهم معیشتهم﴾ تا ما بیازمائیم ﴿لیتَّخذ بعضهم بعضاً سخریّاً﴾ تا تسخیر متقابل کنند، نه تسخیر یک جانبه، همه در خدمت همه باشند. یهودیها میگفتند: ﴿أنطعم من لو یشاء الله أطعمه﴾؛ خب اگر رسیدگی به حال فقرا خوب است، خود خدا بکند، چرا ما بکنیم؟ اگر کمک به محرومین خوب است، خب خود خدا بکند، چرا ما بکنیم؟ معلوم میشود اینها باید فقیر باشند، در حالی که خدای سبحان فرمود: ما شما را آزمودیم ببینیم چه میکنید؟ خدای سبحان اگر بخواهد از شما میگیرد و به آنها خواهد داد، اما خواست شما را بیازماید که بادست خودتان این هماهنگی انجام بشود.
چه اینکه مشابه این را در مسائل جبهه و جنگ فرمود، فرمود: ﴿و لو یشاء الله لانتصر منهم﴾ ؛ این حرف را کسی نزد، ولی خدای سبحان حرف نهانی دل بعضی را به عنوان جواب سؤال مقدّر ذکر کرد، فرمود: خدا اگر بخواهد همه کفّار را از پا درمیآورد، ولی میخواهد شما را بیازماید: ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم ولکن لیبلوا بعضکم ببعض﴾ که کسی خیال نکند با دعا مسئله حل میشود، دعا کمک پشت جبهه است، فرمود: اگر خدا بخواهد بساط کفر را برمیچیند، امّا میخواهد شما را بیازماید ببینید شما در جهاد چه میکنید؟ ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم﴾؛ یعنی لانتقم منهم، الانتصار هو الانتقام، فرمود: ما که از مشرکین انتقام میگیریم، همانطوری که در آینده میتوانیم انتقام بگیریم الآن هم میتوانیم اما میخواهیم شما یک قسمت پشت جبهه بروید، یک قسمت درون جبهه، حرف پشت جبهه را به درون جبهه نرسانید، آنکه پشت جبهه است، وظیفهاش دعاست، یعنی به حق باید دعا کند و آنکه درون جبهه است هم دعا و هم سلاح، فرمود: ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم﴾ ؛ خدا اگر میخواست از آنها انتقام میگرفت، ﴿لکن لیبلوا بعضکم ببعض﴾ ، میخواهد شما را بیازماید، پس آن فکر یهودیها که در مسائل مالی میگفتند: ﴿أنطعم من لَوْ یشاءُ الله أطعمه﴾ ، این فکر را احیاناً ممکن بود در صدر اسلام کسی در دل بپروراند، بگوید: خب اگر إهلاک کفّار و مشرکین خوب است، پس خود خدا اینها را از بین ببرد، خدای سبحان هم سؤال صریح بنیاسرائیل را در سورهٴ یس بیان کرد در مسائل مالی جواب داد، هم آن سؤال نهانی و نهفته در دل بعضیها را هم بازگو کرد و جواب داد. هم بنیاسراییلی که میگفتند: ﴿أنطعم من لو یشاء الله أطعمه﴾ اینها را روش کرد، هم آنهائی که دستشان به سلاح دراز نیست و میگویند: ما دعا میکنیم، ما لشکر دعائیم، میفرماید: ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم﴾، خب اگر خدا میخواست خودش جلوی اینها را میگرفت، ولی میخواهد شما را بیازماید: ﴿ولکن لیبلوا بعضکم ببعض﴾.
نتیجه:
پس دست خدا چه در تکوین و چه در تشریع باز است، هم تکوین اگر تغییر پذیر باشد نسخ میگویند، هم تشریع اگر تغییر پذیر باشد نسخ میگویند، فرمود: ما اگر نسخ میکنیم یا بهتر از آن را میآوریم یا مثل او را. اینها بعضی از مسائل بود مربوط به نسخ البته فروع دیگری هم هست دربارهٴ نسخ که آیا نسخ قرآن به سنت میشود یا نه؟ که مرحوم أمین الاسلام در مجمع بی میل نیست که بگوید: قرآن را با سنت میشود نسخ کرد خلافاً لبعض الاصولیین که آن بحث جدایی دارد.
بررسی معنا و ریشهٴ لغوی «إنساء»
امّا مسئله إنساء را ملاحظه میفرمایید که این إنساء از نسیان است نه از نَسَأَ؛ چون قرائت آیه این است که ﴿ما ننسخْ من آیةٍ او ننسها﴾ نه «أو نُنْسئْهٰا» نَسَأَ مهموز اللام، غیر از نَسِیَ ناقص اللام است، نسیان از نَسِیَ است که ناقص است، نَسَأَ مهموز اللام است که نَسِیَ از نَسَأَ است، نَسَأَ یعنی أَخَّرَ، اگر یک خریداری ثمن را تأخیر انداخت با توافق بایع این بیع را میگویند: بیع نسیئه، یعنی بیعی است که توافق کردهاند ثمن تأخیر بیفتد. عصا را میگویند مِنْسَئِه زیرا با این عصا آن موانع راه را به دور میاندازند، به پشت میاندازند. در سوره سبأ که جریان سلیمان(سلام الله علیه) را ذکر میکند، میفرماید به اینکه (آیهٴ 14 سورهٴ سبأ این است): ﴿فلمّا قضینا علیه الموت مٰا دَلَّهم علی موته إلاّ دابّةُ الأرض تأکل مِنسَأته﴾ ؛ وقتی ما مرگ را بر سلیمان(س) حاکم کردیم که او باید رحلت کند، به عصا تکیه داده بود، به همان حال مُرد، دیگران نفهمیدند که سلیمان رحلت کرد، مگر آن جنبندهای که آن حیوانی که منسئهٴ او را خورد، یعنی عصای او را خورد و این چوب افتاد و سلیمان افتاد دیگران فهمیدند او مُرد. از عصا تعبیر به منسئه کردهاند، منسئه یعنی آلت و ابزار تأخیر، چون با عصا موانع سر راه را به عقب میزنند، از عصا به عنوان منسئه یاد شده است و آنها که احیاناً تقدیم و تأخیر را روا میداشتند در أشهر حرم و یک ماهی را تأخیر میانداختند که مسائل جنگ را به میل خود حل کنند، در سورهٴ توبه فرمود: ﴿إنمّا النَسیءُ زیادةٌ فی الکفر﴾ ؛ پس نسأ، نسیء، منسئه، نسیئه اینها همه مهموز اللام است که از بحث آیه بیرون است، آیه مربوطه به نَسِیَ است، نَه نَسَأ اگر مهموز اللام بود، میفرمود: «ماننسخْ مِنْ ٰایة او ننسئها»؛ چون در حالت جزم، یاء و واو میافتد، نه همزه، چون نفرمود: نُنْسِئْهٰا فرمود: ﴿نُنْسِهٰا﴾ معلوم میشود از نَسَیِ است، یعنی ناقص الیاء است، ناقص اللام است، ناقص یائی است، نه مهموز اللام؛ پس سخن از تأخیر نیست، سخن از إنْسٰاء است.
تفاوت نسخ و انساء
وقتی سخن از إنْسٰاء است اینجا آن مسئلهٴ مهم کلامی مطرح میشود که إنْساء یعنی همانطوری که نسخ عبارتست از آن است که از خارج چیزی را خدای سبحان بردارد، إنساء عبارتست از آن است که از ذهن چیزی را بردارد، ازالهٴ یک شیءای در خارج نسخ است و مانند آن، إزاله یک شیءای از صفحه نفس و از علم إنساء است إنساء یعنی ناسی کردن و یعنی فراموش کردن فراموشکارکردن فرمود: ما اگر چیزی را بخواهیم از خارج برداریم، یا از صفحه نفس شما برداریم، میتوانیم. مسئله إنساء نسبت به امت قابل قبول است، یعنی خدای سبحان میتواند چیزی را از خاطرهها، از صفحه نفس بردارد، که انسان فراموش بکند، انسانی که چیزی را به خاطر سپرد کمکم از یادش برود، حالا یا در کوتاه مدت یا در دراز مدت.
نفی نسیان از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
امّا نسبت به ذات مقدس رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) این شدنی نیست، که چیزی را از احکام دین او فراموش کند. این إنْسٰاء نسبت به امت ممکن است، اما نسبت به پیغمبر ناممکن، چون هم بحثهای کلامی موافق نیست، هم بحثهای عقلی فوق کلام موافق نیست و هم مهمتر از همه بحثهای قرآنی موافق نیست، خدای سبحان در سورهٴ ﴿سبّح إسم ربّک الأعلی﴾ [سورهٴ أعلی] که سورهای است مکّی و قبل از این بخش از سوره مدنی نازل شد، به پیغمبرش فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾ ؛ ما اقراء میکنیم، تو را قاری قرار میدهیم، دیگر تو فراموش نمیکنی: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾. اما اینکه فرمود: ﴿إلاّ ما شاء الله إنه یعلم الجهر و ما یخفیٰ﴾ ؛ بعضی از استثنائها هست که مؤکِّد مطلب است، اگر مبدأ کاری بگوید: من مصمّمام که این کار را انجام بدهم، هیچ کسی نمیتواند جلوی اینکار را بگیرد، مگر اینکه من بخواهم، من هم که خواستم این کار باشد، یعنی هرگز این کار از بین نمیرود. بعضی از استثنائهاست که مؤکِّد مسئله و مطلب است، نه تخصیص. خدا فرمود: من اقراء کردم که تو بخوانی، من تو را خوانا کردم و دیگر فراموش نمیکنی هیچ کسی نمیتواند تو را فراموشکار کند، مگر من، من هم که میخواهم تو قاری باشی، من هم که نمیخواهم وحی را اقراء کنم، تو یادت برود، من اقراء میکنم که تو فرابگیری، به مردم برسانی، هیچ کسی نمیتواند تو را ناسی کند، مگر من، من هم که تو را قاری کردم، ناسی نمیکنم: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾، دیگر فراموش نمیکنی ﴿إلاّ ما شاء الله إنّه یعلم الجهر وما یخفیٰ﴾ که در این زمینه باید مطالعه بفرمایید.
«والحمد الله رب العالمین»
- نسخ آیات (تکوینی و تشریعی)
- نسخ آیات مربوط به متغیرات است و ربطی به علم الهی ندارد
- تغییرات و منسوخات در جزئیات
- مسئله نسیان و عدم جریان آن در رسول خدا
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَیٰ کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ٭ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ﴾
بعضی از شبهاتِ دستآویز یهود را خدای سبحان نقل میکند و آن را هم ردّ میکند، میفرماید: یکی از شبهات آنها مسئله نسخ و بداء است، آنها روی این توهّم باطل که کاری که خدای سبحان انجام داد، دیگر تغییر نمیدهد، نسخ نمیکند، همان دین یهودیت را به اسم حفظ کردند، گرچه یهودی حقیقی هم نیستند، ولی برای اینکه ادیان آسمانی بعدی را نپذیرند؛ مثلاً اسلام و قرآن را نپذیرند، منکر نسخند. نه به خاطر اینکه حقیقتاً به تورات مؤمناند و میخواهند به تورات عمل کنند، بلکه به بهانه نسخ میخواهند به قرآن عمل نکنند، میگویند به اینکه نسخ در کار خدای سبحان مستحیل است؛ زیرا نسخ برای آن قانونگذاری است که از مصالح و مفاسد مستحضر نیست، قانونی را یک مدت وضع میکند، بعد میبیند این قانون برای شرایط کنونی مصلحت ندارد، عوض میکند. نسخ قوانین برای آن است که آن مقنّن به همه شرایط و مصالح و منافع آگاه نیست. اگر یک قانونگذاری به همهٴ مصالح عالم باشد طوری که «لا یعزب عن علمه مثقال ذرة فی الارض و لا فی السماء»، این قانونگذار همه جوانب و مصالح را رعایت میکند و قانون وضع میکند؛ پس قانونی که از مقننِ خبیرِ مطلق ناشی شده است با رعایت همه جوانب و مصالح و مفاسد بود و چون با رعایت همه جوانب بود دیگر عوض نمیشود، دیگر ممکن نیست قانونی را این قانونگذار نسخ بکند؛ زیرا منشاء نسخ آن است که این قانون جوابگوی مصلحت روز نیست و آن قانونگذار هم دیدش محدود بود و یک حدّی را دید و قانون وضع کرد؛ ولی اگر چنانچه قانونگذار همهٴ مصالح را عالم باشد و همهٴ مصالح را رعایت کند، دیگر نسخ در قانون او راه ندارد این توهّم یهودیها که منکر نسخاند.
ـ الف: پاسخ به شبههٴ مربوط به علم الهی
خدای سبحان میفرماید به اینکه شما «نسخ» را مثل «بداء» یکجا توجیه کنید، نسخ در امور تشریعی؛ مثل بداء در امور تکوینی است. خدای سبحان قانونگذاریاش برای حفظ مصالح عباد است و انسانها درنشئهٴ حرکت و تغیّر سب میبرند، قطعاً منافع و مصالح اینها هم عوض میشود، چون مصالح اینها در طی زمانها یکسان نیست عوض میشود، قانونها هم باید عوض بشود؛ نظیر آن طبیب حاذقی که میداند در فلان وقت باید این بیمار را با این دارو درمان کرد، در مقطع دوّم این دارو کافی نیست، داروی دیگر باید داد. پس اگر یک به همه مصالح آگاه بود، معنایش این نیست که قانون او عوض نشود، قانون او برای تربیت و تهذیب انسانهایی است که در عمود زمان قرار دارند و شرایطشان فرق میکند؛ چون شرایطشان فرق میکند، قهراً قوانین هم باید فرق بکند. از این نظر فرمود: ﴿لکل جعلنا منکم شِرْعَةً و منهاجاً﴾ ؛ برای هر پیامبری یک دستورات خاص داد که آن دستورات خاص طبق شرایط مخصوص عوض میشود، چه اینکه در اصلِ نظام طبیعت و تکوین هم بَدَاء راه دارد.
بداء و ابداء
«بداء» در امور تکوینی، مثل نسخ است در امور تشریعی، منتها آن دلیلی که آنها اقامه کردند، نه جلوی نسخ را میگیرد، نه جلوی بداء را. همانطوری که بداء به لحاظ ما بداء است، ولی نسبت به خدای سبحان ابداء است. نسخ هم در حقیقت به لحاظ ما نسخ است، نسبت به علم خدا سبحان، اعلام به نسخ است؛ بیان ذلک این است که در امور تکوینی یک سلسله حوادث در حد اقتضاء زمینهاش فراهم است، یک سلسله موانع جلوی تأثیر این مقتضیها را میگیرند، میگویند: بداء حاصل شد. بعضی از حوادث هم نصاب اقتضای آنها تام است، هم موانع مرتفع است؛ قهراً علتشان به نصاب تام رسیده است و محقّق میشوند، در آن حوادث بداء نیست، ولی در اموری که زمینهٴ تحقّق اینها در حدّ اقتضاء فراهم است، نه در حدّ علت تامه موانعی در پیش است که نمیگذارد مقتضا بر مقتضی مترتّب بشود، اینجا میگویند: بداء پیدا شد؛ نه اینکه خدای سبحان نداند، خدای سبحان علمش من الازل الی الأبد شهودی است و حاضر است، منتها میداند که در فلان مقطع، فلان امر اتفاق میافتد و در فلان مقطع، فلان امر اتفاق میافتد. برای خدا ابداء است؛ یعنی اظهار بعد ازاخفاء است یا اخفاء بعد از اظهار است، نسبت به ما بداء است یعنی ظهور بعد از خفاء است.
همانطوریکه نشئه حرکت و تغیّر و تبدّل جای کم و زیاد کردن است، جای تغییر و تبدیل است، لذا فرمود: ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده أم الکتاب﴾ ، در نشئهٴ قانونگذاری و تشریع هم اینچنین است، بعضی از این قوانین مال یک مقطع خاص است که آن مقطع خاص را موسای کلیم(سلام الله علیه) اداره میکرد، بعضی قوانین مال مقطع خاص دیگری است که عیسای مسیح(سلام الله علیه) اداره میکند، بعضی از آن مقطع خاصّ مال رسول خدا، خاتم انبیا(علیه آلاف التحیة والثناء) است تا به مرحله کمال نهایی برسد و بفرماید که ﴿الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی﴾ که دیگر نسخپذیر نباشد، نه اینکه نسخ ممکن نباشد، یا بداء ممکن نباشد. فرمود: ﴿ما ننسخ من ٰایة أو ننسها نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾.
ـ ب: پاسخ به شبههٴ مربوط به قدرت الهی
اگر ما آیهای را چه در تکوین، چه در تشریع نسخ میکنیم؛ یعنی از خارج بر میداریم یا انساء میکنیم، از صفحهٴ علم شما بر میداریم، هم این کار را جبران میکنیم، هم بر این کار قادریم. کار گزاف و گتره نیست اوّلاً، کاری نیست که خدا عاجز باشد نتواند انجام بدهد ثانیاً، فرمود: هر کاری که، چه در نسخ، چه در انساء ما انجام دهیم، اولاً برای رعایت مصلحت است: ﴿نأت بخیرٍ منها أو مثلها﴾ این یک، ثانیاً، ما قدرت مطلقه داریم: ﴿إن الله علی کل شیءٍ قدیر﴾ این دوتا، ثالثاً در مِلک و مُلک خود این کار را میکنیم: ﴿ألم تعلم أن الله له ملک السموات والارض﴾، یک وقت انسان قادر است، اما در غیر مِلک و مُلک خود میخواهد تصرف کند. یک وقت کسی مِلک دارد ولی مُلک ونفوذ ندارد، قدرت ندارد، فرمود: خدای سبحان هم قدرتش بیکران است، و هم هر چه در جهان است مِلک و مُلک اوست؛ لذا این دو مطلب را به عنوان دو دلیل جدای از هم ذکر کرد فرمود: هم قدرت خدا نامحدود است و هم جهان مال خداست. نه تنها ملک خداست، بلکه مُلک خداست، نه تنها خدا مالک است، بلکه مَلِک هم هست. گاهی ممکن است انسان مالک باشد، ولی مَلِک نباشد. مِلک او در تحت غصب باشد، نفوذ نداشته باشد، مالِکی که مال او را دیگری به غصب ربود، آن مالک هست ولی مَلک نیست، یعنی مُلک ندارد، سلطنت و نفوذ خارجی ندارد، فقط سلطنت اعتباری دارد. اما خدای سبحان نسبت به کل جهان هستی و آفرینش هم مالک است، هم مَلِک هم مِلک سماوات وارض مال خداست، هم مُلک سماوات وارض مال خداست. هم قدرتش نامحدود است، هم سراسر جهان هستی مال اوست. پس اگر یک وقت نسخ یا إنسائی روا داشت، جبران خواهد کرد، به مثل او یا بهتر از او، و هم میتواند این کار را انجام بدهد، چون قدرتش نامحدود است.
بنابراین مطالبی که در این دو آیهٴ کریمه مطرح است، چندتاست: یکی مسئله نسخ و دیگری مسئله بداء، سوّمی مسئلهٴ انساء است، چهارم هدف و انگیزه نسخ یا انساء است، پنجم دلیل بر قدرت این کار.
نسخ در قرآن
اما درباره نسخ، گرچه اصطلاحاً در اصول نسخ را به شریعت و تشریع اختصاص دادهاند، در برابر بداء نسبت به تکوین و اما نسخ چه لغتاً و چه به اصطلاح قرآن عام است، هم در مسائل تشریعی نسخ به کار برده میشود، هم در مسائل تکوینی.
ـ نسخ در تکوین
خدای سبحان در بعضی از قسمتها فرمود به اینکه شیطان هرگونه وسوسهای که دربارهٴ اهداف انبیا(علیهم السلام) اعمال بکند، ما آن وساوس و کارشکنیهای شیطان را نسخ میکنیم؛ یعنی از بین میبریم. در سورهٴ حج فرمود به اینکه، آیه 52 سورهٴ حج این است: ﴿وما أرسلنا من قبلک من رسولٍ ولا نبیٍّ إلاّ إذا تمنّی ألقی الشیطان فی أمنیّته﴾ ؛ فرمود: ما قبل از تو هیچ فرستادهای و سبی را ارسال نکردیم، مگر اینکه آن پیغمبر وقتی تمنی داشت مردم به صلاح راه پیدا کنند، شیطان در امنیه او راه پیدا کرد، نه در درون او، در قلب او که مصون از راه وسوسه و شیطنت شیاطین است، فرمود: در امنیه او، پیغمبر تمنیاش این است که جامعه اصلاح بشود، شیطان در أمنیه او راه پیدا میکند، یعنی نمیگذارد جامعه اصلاح بشود. برای اصلاح جامعه شیطان کارشکنی میکند، نه در درون پیغمبر و در نفس پیغمبر ـ معاذالله ـ : ﴿وما أرسلنا من قبلک من رسولٍ ولا نبیٍّ إلاّ إذا تمنّیٰ﴾؛ یعنی آن رسول یا بنی وقتی تمنّی اصلاح جامعه کرد: ﴿ألقی الشیطان فی أمنیّته﴾؛ یعنی در متمّنای او، نه در تمنی او و نه در متمنی، بلکه در متمنی که متعلَّق تمنّی پیغمبر است، شیطان القای باطل میکند: ﴿ألقی الشیطان فی أمنیّته﴾. نمیگذارد جامعه اصلاح بشود.
آنگاه خدای سبحان چه میکند؟ جلوی شیطنت شیاطین را باز میکند، یا راه نفوذ شیاطین را میبندد؟ فرمود: ﴿فینفسخ الله ما یُلقی الشیطان ثم یحکم الله ٰایاته﴾؛ آنچه را که شیاطین القا میکنند، خدای سبحان نسخ میکند، زایل میکند و چون نسخ ازالهٴ محض نیست بلکه ازالهٴ شیءٍ بشئٍ است، فرمود: آن وساوس شیاطین را نسخ میکند و آیات خود را تحکیم میکند؛ یعنی با حاکمیت آیات خود، راه نفوذ شیاطین را در جامعه میبندد. خدا مُحْکِم است، دین او حاکم است و حاکمیت دین باعث میشود که وساوس شیاطین در جامعه از بین برود و نسخ بشود: ﴿فینسخ الله ما یُلقی الشیطان ثم یحکم الله ٰایاته والله علیمٌ حکیم﴾ که سرانجام دین میماند، وساوس شیطانی نسخ میشود و دین حاکم خواهد بود.
مشابه همان معنا که در سورهٴ مبارکهٴ انبیاء بیان کردهاند. در سورهٴ انبیاء آیه 18 فرمود به اینکه گرچه حق که آمد باطل میرود، گرچه ﴿إنّ الباطل کان زهوقاً﴾ رفتنی است، ولی بالاخره باید آن را مغزکوب کرد تا برود تا باطل را مغزکوب نکنید نمیرود، منتها باطل مانند حبابی است که مغزش تهی است، همین که شما یک فشار بیاورید باطل میرود؛ لذا در آیه 18 سوره انبیا فرمود: ﴿بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه ...﴾، آنگاه ﴿... فإذا هو زاهق﴾ ؛ یعنی دماغ او و مغز او را میکوبد، بعد آن رفتنی است. باطل مغزی ندارد همین که یک فشار به سرش آوردند، سقوط میکند؛ نظیر حباب است، حباب روی آب مغزی ندارد ولی باید سرکوبش کرد، فرمود: اینچنین نیست که باطل خود به خود از بین برود. گرچه باطل رفتنی است، امّا تا حق سرِ باطل را نکوبد، نمیرود: ﴿بل نقذف بالحقّ علی الباطل فیدمغه﴾؛ یعنی حق دماغ باطل و مغز باطل را میکوبد و او را سرکوب میکند: ﴿فإذا هو زاهق﴾، آن وقت است که باطل میرود.
تعبیر به «محو» از نسخ تکوینی
بنابراین اینها نسخ در مسائل تکوینی است، چه اینکه از همین معنای نسخ که در سورهٴ حج به عنوانِ نسخ یاد کرده است، در سورهٴ رعد به عنوان محو یاد میکند، میفرماید: آیهٴ 39 سورهٴ رعد این است که ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده أمّ الکتاب﴾ ؛ یک سلسله قوانین ثابت است به عنوان ام الکتاب که محفوظ است و عند اللهی است که مصون از تغیر است، چون ﴿ما عندکم ینفد وما عند الله باق﴾ یک سلسله مقررات جزئی است که تغییرپذیر است: ﴿یمحوا الله ما یشاء و یُثْبت﴾، امّا همهٴ این محو و اثباتها روی نظام خاص است: ﴿و عنده امّ الکتاب﴾، اینچنین نیست که یک ام الکتابی پیش خدا نباشد، فقط کتاب، کتاب محو و اثبات باشد، نه خدای سبحان من الازل الی الابد میداند چه حادثهای اتفاق میافتد، چه حادثهای غالب خواهد شد، چه حادثهای مقلوب خواهد شد و مانند آن. روی آن نقشههای کلی این حوادث جزئی را تنظیم میکند.
قضای ثابت و قدر متغیر الهی
[خدای سبحان] یک قضای ثابت دارد و یک قدر؛ مثل اینکه ﴿کلّ نفسٍ ذائقة الموت﴾ ، یک قضای ثابت است، قابل تغییر نیست که کسی در عالم نمیرد، اینچنین نیست. این اصل ثابت است و غیر قابل تغییر، در کنار این اصل ثابت به نام قضا که ﴿کلّ نفسٍ ذائقة الموت﴾، یک قدری هم هست که زید چه زمانی میمیرد، عمر چه زمانی میمیرد و امثال ذلک، این قدر قابل تغییر است، با صدقه، با صله رحم، با دعا و امثال ذلک قابل تغییر است، امّا قضا قابل تغییر نیست که خدا مرگ را از عالم بر دارد، عالم عالمی نیست که انسان در آن خالد باشد، جهان خالد، جهان بهشت است و قیامت، دنیا، جای خلود نیست: ﴿وما جعلنا بَشرٍ من قبلک الخُلد﴾ ؛ پس این میشود قضا که جزء مسائل ام الکتاب است و آجال اشخاص میشود قدر که جزء ﴿یمحوا الله ما یشاء و یثبت﴾ خواهد بود. امّا همه اینها را خدای سبحان میداند و اگر کسی هم به مقام لوح محفوظ راه پیدا کرد، به همهٴ جزئیات قدر هم آشنا میشود.
بازگشت به بحث: پاسخ شبهه یهودیان در نسخ
پس اگر خدای سبحان عالم است، عالمیت خدای سبحان، جلوی بداء یا نسخ را نخواهد گرفت، برای اینکه نشئهای که ما در آن به سر میبریم، نشئه حرکت است؛ مثل اینکه شما بگوئی: طبیب اگر حاذق باشد. چرا دستورالعمل را عوض میکند؟ طبیب اگر حاذق باشد باید برابر هر مقطع، دستور خاص بدهد و اگر دستور را عوض کرد، نباید گفت: او حاذق نیست. اگر انسان یک موجود ثابتی بود. مصون از حرکت و تغیّر بود، حکمش همه ثابت بود، مثل فرشتهها. مگر قانون حاکم بر فرشتهها عوض میشود، مگر قانون حاکم بر بهشت و قیامت عوض میشود اینچنین نیست. دنیا که نشئهٴ تکامل است، نشئه حرکت است، چون انسان در مسیر حرکت و تکامل است و شرایطش عوض میشود، قوانینش هم عوض میشود، تا برسد به آن مرحله نهایی که بگوید: ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی﴾ که همهٴ شرایط را بیان کند و مقررات و جزئیات را هم زیر پوشش ولایت فقیه به انسانها بگوید. چون انسان یک أصل ثابت لایتغیر دارد، یک سلسله فروعات متغیر، انسان در نشئهٴ طبیعت که زندگی میکند، آن فطرتش عوض نمیشود، انسان است، آن فطرتش عوض شدنی نیست و اصول حاکم بر او هم عوض شدنی نیست؛ لذا خطوط کلی اسلام عوض شدنی نیست، یک سلسله شرایط خاص مربوط به پیشرفتهای علوم و صنایع و امثال ذلک است که اینها فروعاتِ حیات انسانی است، نه جزء اصول حیات انسانی، اصول حیات انسانی که انسان مسکن میخواهد، تجارت دارد، همسر میخواهد و تغذیه دارد و مانند آن اینها قابل عوض شدن نیست، نهان و نهادِ انسان هم قابل عوض شدن نیست، جزئیات زندگی است که عوض میشود، آن جزئیات زندگی را، هم از نظر بیان حکم فقهی، راه اجتهاد الی یوم القیامه باز است، هم از نظر اداره امور، راه ولایة فقیه الی یوم القیامة باز است؛ هم بخش اجرائیش، هم بخش فرهنگیش. اما خطوط کلی زندگی انسان که هرگز عوض نمیشود این است که میتواند به جایی برسد که بگوید: ﴿الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی﴾ که بخواست خدای سبحان یک بحث جدایی دارد. ولی منظور آن است که چون انسان در نشئه حرکت زندگی میکند و شرایطش عوض میشود، انسان در این بخش با سایر موجودات یکی است. همانطوری که سایر موجودات بدائی دارند، انسان هم در بُعد تکوینیش دارای بداء است، هم بعد تشریعی او که قانون پرورشی اوست، آنهم دارای بداء است به نام نسخ، که قوانینش عوض میشود. پس اگر یهود شبهه کند و بگوید به اینکه دینی که خدا آورد و لابد همه مصالح را رعایت کرده است و الی یوم القیامه تورات باید حکومت کند، این غافل از آن است که اگر دین خدا برای همیشه باید حکومت کند، خب قبل از تورات همان صحف ابراهیم(سلام الله علیه) بود، پس چرا عوض شد؟ و قبل از موسای کلیم، انبیای اولوالعزم دیگر، دینهایی هم آوردند، چرا آنها عوض شدند؟ اگر خدای سبحان همه مصالح را رعایت میکند، نه به این معناست که مصلحت عوض نمیشود. یک وقت مصلحت در اثر کمبودِ علمِ مقنن، عوض میشود، یک وقت مصلحت در اثر اینکه در مسیر حرکت است؛ عوض میشود. آن مقنّن در هر مقطعی قانون خاص وضع میکند میگوید: در این مقطع تورات باید حاکم باشد، در آن مقطع انجیل باید حاکم باشد، در مقطع نهایی قرآن، با اعلام به اینکه اختلاف این کتابها در فروع دین است، نه در اصول دین وگرنه دینی که همهٴ انبیا آوردند اسلام است و اسلام هرگز نسخ شد. هر پیامبری که آمد حرف پیامبر قبلی را تصدیق کرد: ﴿مصدّقاً لما بین یدیه من الکتاب﴾ و من الکتب؛ خطوط کلّی را که همان اسلام است تصدیق دارند، آن شرعه و منهاج را تغییر میدهد که مثلاً چند رکعت نماز بخوانند؛ به کدام سمت نماز بخوانند؛ بنابراین این شبهه کافی نیست.
ناسازگاری تفکر تفویض با قبول نسخ
اصولاً یهود برای اینکه زیر بار اینگونه از مسائل نرود، چه در مسائل تکوین، چه در مسائل تشریع تن به ذلّت تفویض داد؛ یعنی خدای سبحان عالم را آفرید، دیگر تدبیر عالم به عهدهٴ خدای سبحان نیست، اینکه احیاناً میگویند به اینکه ﴿ید الله مغلولة ...﴾؛ خدای سبحان میفرماید: ﴿... غلّت أیدیهم﴾ ناظر به همین است. آیهٴ 64 سورهٴ مائده این است که ﴿وقالت الیهود ید الله مغلولة﴾؛ دست خدا بسته است، یعنی خدا کار را انجام داد و تمام شد، قائلین به تفویض هم همین حرف را دارند، مفوضّه هم مشابه یهودیها اینچنین فکر میکنند. در آن مناظره امام هشتم(سلام الله علیه) که در کتاب توحید مرحوم صدوق هست، حضرت به این شخص میفرماید: «أحسبک ضاهیت الیهود» ؛ مثل اینکه تفکر یهودیها در تو پیدا شد، این نحوهای که تو دست خدا را بستهای مثل اینکه فکر تو، فکر مفوضّه است، فکر کسانی است که قدرت خدای سبحان را نامحدود و بیکران نمیدانند، مثل اینکه تفکر یهودی در تو پیدا شد: «أحسبک ضاهیت الیهود».
طرح تفکر تفویض یهودیان در قرآن
اگر در سورهٴ مبارکهٴ یس هم مشابه این آمده است که ﴿أنطعم من لویشاء الله أطعمه﴾ ، برای همین است، این زراندوزان یهودیها میگویند: اینها که فقیرند، باید فقیر باشند؛ برای اینکه اگر خدا میخواست اینها را غنی کند، خب به اینها میداد، چون خدا نداد، معلوم میشود اینها باید در فقیر بسوزند، در حالی که خدای سبحان فرمود: ﴿نحن قسمنا بینهم معیشتهم﴾ تا ما بیازمائیم ﴿لیتَّخذ بعضهم بعضاً سخریّاً﴾ تا تسخیر متقابل کنند، نه تسخیر یک جانبه، همه در خدمت همه باشند. یهودیها میگفتند: ﴿أنطعم من لو یشاء الله أطعمه﴾؛ خب اگر رسیدگی به حال فقرا خوب است، خود خدا بکند، چرا ما بکنیم؟ اگر کمک به محرومین خوب است، خب خود خدا بکند، چرا ما بکنیم؟ معلوم میشود اینها باید فقیر باشند، در حالی که خدای سبحان فرمود: ما شما را آزمودیم ببینیم چه میکنید؟ خدای سبحان اگر بخواهد از شما میگیرد و به آنها خواهد داد، اما خواست شما را بیازماید که بادست خودتان این هماهنگی انجام بشود.
چه اینکه مشابه این را در مسائل جبهه و جنگ فرمود، فرمود: ﴿و لو یشاء الله لانتصر منهم﴾ ؛ این حرف را کسی نزد، ولی خدای سبحان حرف نهانی دل بعضی را به عنوان جواب سؤال مقدّر ذکر کرد، فرمود: خدا اگر بخواهد همه کفّار را از پا درمیآورد، ولی میخواهد شما را بیازماید: ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم ولکن لیبلوا بعضکم ببعض﴾ که کسی خیال نکند با دعا مسئله حل میشود، دعا کمک پشت جبهه است، فرمود: اگر خدا بخواهد بساط کفر را برمیچیند، امّا میخواهد شما را بیازماید ببینید شما در جهاد چه میکنید؟ ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم﴾؛ یعنی لانتقم منهم، الانتصار هو الانتقام، فرمود: ما که از مشرکین انتقام میگیریم، همانطوری که در آینده میتوانیم انتقام بگیریم الآن هم میتوانیم اما میخواهیم شما یک قسمت پشت جبهه بروید، یک قسمت درون جبهه، حرف پشت جبهه را به درون جبهه نرسانید، آنکه پشت جبهه است، وظیفهاش دعاست، یعنی به حق باید دعا کند و آنکه درون جبهه است هم دعا و هم سلاح، فرمود: ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم﴾ ؛ خدا اگر میخواست از آنها انتقام میگرفت، ﴿لکن لیبلوا بعضکم ببعض﴾ ، میخواهد شما را بیازماید، پس آن فکر یهودیها که در مسائل مالی میگفتند: ﴿أنطعم من لَوْ یشاءُ الله أطعمه﴾ ، این فکر را احیاناً ممکن بود در صدر اسلام کسی در دل بپروراند، بگوید: خب اگر إهلاک کفّار و مشرکین خوب است، پس خود خدا اینها را از بین ببرد، خدای سبحان هم سؤال صریح بنیاسرائیل را در سورهٴ یس بیان کرد در مسائل مالی جواب داد، هم آن سؤال نهانی و نهفته در دل بعضیها را هم بازگو کرد و جواب داد. هم بنیاسراییلی که میگفتند: ﴿أنطعم من لو یشاء الله أطعمه﴾ اینها را روش کرد، هم آنهائی که دستشان به سلاح دراز نیست و میگویند: ما دعا میکنیم، ما لشکر دعائیم، میفرماید: ﴿لو یشاء الله لانتصر منهم﴾، خب اگر خدا میخواست خودش جلوی اینها را میگرفت، ولی میخواهد شما را بیازماید: ﴿ولکن لیبلوا بعضکم ببعض﴾.
نتیجه:
پس دست خدا چه در تکوین و چه در تشریع باز است، هم تکوین اگر تغییر پذیر باشد نسخ میگویند، هم تشریع اگر تغییر پذیر باشد نسخ میگویند، فرمود: ما اگر نسخ میکنیم یا بهتر از آن را میآوریم یا مثل او را. اینها بعضی از مسائل بود مربوط به نسخ البته فروع دیگری هم هست دربارهٴ نسخ که آیا نسخ قرآن به سنت میشود یا نه؟ که مرحوم أمین الاسلام در مجمع بی میل نیست که بگوید: قرآن را با سنت میشود نسخ کرد خلافاً لبعض الاصولیین که آن بحث جدایی دارد.
بررسی معنا و ریشهٴ لغوی «إنساء»
امّا مسئله إنساء را ملاحظه میفرمایید که این إنساء از نسیان است نه از نَسَأَ؛ چون قرائت آیه این است که ﴿ما ننسخْ من آیةٍ او ننسها﴾ نه «أو نُنْسئْهٰا» نَسَأَ مهموز اللام، غیر از نَسِیَ ناقص اللام است، نسیان از نَسِیَ است که ناقص است، نَسَأَ مهموز اللام است که نَسِیَ از نَسَأَ است، نَسَأَ یعنی أَخَّرَ، اگر یک خریداری ثمن را تأخیر انداخت با توافق بایع این بیع را میگویند: بیع نسیئه، یعنی بیعی است که توافق کردهاند ثمن تأخیر بیفتد. عصا را میگویند مِنْسَئِه زیرا با این عصا آن موانع راه را به دور میاندازند، به پشت میاندازند. در سوره سبأ که جریان سلیمان(سلام الله علیه) را ذکر میکند، میفرماید به اینکه (آیهٴ 14 سورهٴ سبأ این است): ﴿فلمّا قضینا علیه الموت مٰا دَلَّهم علی موته إلاّ دابّةُ الأرض تأکل مِنسَأته﴾ ؛ وقتی ما مرگ را بر سلیمان(س) حاکم کردیم که او باید رحلت کند، به عصا تکیه داده بود، به همان حال مُرد، دیگران نفهمیدند که سلیمان رحلت کرد، مگر آن جنبندهای که آن حیوانی که منسئهٴ او را خورد، یعنی عصای او را خورد و این چوب افتاد و سلیمان افتاد دیگران فهمیدند او مُرد. از عصا تعبیر به منسئه کردهاند، منسئه یعنی آلت و ابزار تأخیر، چون با عصا موانع سر راه را به عقب میزنند، از عصا به عنوان منسئه یاد شده است و آنها که احیاناً تقدیم و تأخیر را روا میداشتند در أشهر حرم و یک ماهی را تأخیر میانداختند که مسائل جنگ را به میل خود حل کنند، در سورهٴ توبه فرمود: ﴿إنمّا النَسیءُ زیادةٌ فی الکفر﴾ ؛ پس نسأ، نسیء، منسئه، نسیئه اینها همه مهموز اللام است که از بحث آیه بیرون است، آیه مربوطه به نَسِیَ است، نَه نَسَأ اگر مهموز اللام بود، میفرمود: «ماننسخْ مِنْ ٰایة او ننسئها»؛ چون در حالت جزم، یاء و واو میافتد، نه همزه، چون نفرمود: نُنْسِئْهٰا فرمود: ﴿نُنْسِهٰا﴾ معلوم میشود از نَسَیِ است، یعنی ناقص الیاء است، ناقص اللام است، ناقص یائی است، نه مهموز اللام؛ پس سخن از تأخیر نیست، سخن از إنْسٰاء است.
تفاوت نسخ و انساء
وقتی سخن از إنْسٰاء است اینجا آن مسئلهٴ مهم کلامی مطرح میشود که إنْساء یعنی همانطوری که نسخ عبارتست از آن است که از خارج چیزی را خدای سبحان بردارد، إنساء عبارتست از آن است که از ذهن چیزی را بردارد، ازالهٴ یک شیءای در خارج نسخ است و مانند آن، إزاله یک شیءای از صفحه نفس و از علم إنساء است إنساء یعنی ناسی کردن و یعنی فراموش کردن فراموشکارکردن فرمود: ما اگر چیزی را بخواهیم از خارج برداریم، یا از صفحه نفس شما برداریم، میتوانیم. مسئله إنساء نسبت به امت قابل قبول است، یعنی خدای سبحان میتواند چیزی را از خاطرهها، از صفحه نفس بردارد، که انسان فراموش بکند، انسانی که چیزی را به خاطر سپرد کمکم از یادش برود، حالا یا در کوتاه مدت یا در دراز مدت.
نفی نسیان از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
امّا نسبت به ذات مقدس رسول خدا(علیه آلاف التحیة والثناء) این شدنی نیست، که چیزی را از احکام دین او فراموش کند. این إنْسٰاء نسبت به امت ممکن است، اما نسبت به پیغمبر ناممکن، چون هم بحثهای کلامی موافق نیست، هم بحثهای عقلی فوق کلام موافق نیست و هم مهمتر از همه بحثهای قرآنی موافق نیست، خدای سبحان در سورهٴ ﴿سبّح إسم ربّک الأعلی﴾ [سورهٴ أعلی] که سورهای است مکّی و قبل از این بخش از سوره مدنی نازل شد، به پیغمبرش فرمود: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾ ؛ ما اقراء میکنیم، تو را قاری قرار میدهیم، دیگر تو فراموش نمیکنی: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾. اما اینکه فرمود: ﴿إلاّ ما شاء الله إنه یعلم الجهر و ما یخفیٰ﴾ ؛ بعضی از استثنائها هست که مؤکِّد مطلب است، اگر مبدأ کاری بگوید: من مصمّمام که این کار را انجام بدهم، هیچ کسی نمیتواند جلوی اینکار را بگیرد، مگر اینکه من بخواهم، من هم که خواستم این کار باشد، یعنی هرگز این کار از بین نمیرود. بعضی از استثنائهاست که مؤکِّد مسئله و مطلب است، نه تخصیص. خدا فرمود: من اقراء کردم که تو بخوانی، من تو را خوانا کردم و دیگر فراموش نمیکنی هیچ کسی نمیتواند تو را فراموشکار کند، مگر من، من هم که میخواهم تو قاری باشی، من هم که نمیخواهم وحی را اقراء کنم، تو یادت برود، من اقراء میکنم که تو فرابگیری، به مردم برسانی، هیچ کسی نمیتواند تو را ناسی کند، مگر من، من هم که تو را قاری کردم، ناسی نمیکنم: ﴿سنقرئک فلا تنسیٰ﴾، دیگر فراموش نمیکنی ﴿إلاّ ما شاء الله إنّه یعلم الجهر وما یخفیٰ﴾ که در این زمینه باید مطالعه بفرمایید.
«والحمد الله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است