- 3317
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 102 سوره بقره _ بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 102 سوره بقره _ بخش دوم
- مبحث علت و معلول
- سحر از معلولات است، پس نیاز به علت دارد
- تبیین اراده و خواب و تخیل و تاثیر آنها بر یکدیگر
- تبیین فرآیند سحر در دایره علم الهی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیَمانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی ا لْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾
سیره بنیاسرائیل را که خدای سبحان میشمارد، میفرماید: یهودیهایی که در عصر نزول قرآن بودند، راه یهودیهایی که در عصر سلیمانِ پیغمبر و بعد از او به سر میبردند همان راه را اتخاذ کردند: ﴿و اتبعوا﴾ یعنی یهودیهای معاصر نزول قرآن، همان روشی را که شیاطین دربارهٴ ملک سلیمان تلاوت میکردند. بعضی از متأخرین گفتهاند: من سالیان متمادی در این کریمه فحص و بحث کردهام، و به تفاسیر مراجعه کردم، چیزی نصیبم نشد، مگر با استمداد از یک قصهٴ تاریخی که مفتی موصل طبق آن جریان تاریخی این آیه را معنا کرده است.
در این تفسیر الکاشف ملاحظه میفرمایید که ایشان این وجه را پسندید و گفت: نه آن بحثهای گسترده امام رازی که در حدود 20 صفحه در این آیهٴ بحث کردهاند، به ثمر رسید، نه آنچه که مرحوم امین الاسلام، صاحب مجمع، همان روش پیشینیان را ادامه داد، توانست یک مطلب تازهای ارائه بدهد، نه شاگردان محمد عبده (در تفسیر مراقی و تفسیر المنار که هر دو از شاگردان محمد عبدهاند) آنها توانستند چیزی ارائه بدهند و از این آیه طبق آنچه که مفتی موصل بیان کرده است میشود یک معنای قابل عرضهای را ارائه داد و آن معنا را که صاحب تفسیر الکاشف پذیرفته است ، این است؛گفتند:«وقتی سلیمان(سلام الله علیه) قدرتش در آن منطقه، در سوریه و فلسطین رواج پیدا کرد، سلطان بابِل که در عراق بود، قبلاً در زمین سوریه و فلسطین طمع کرده بود، روی آن خوی سلطنت، وقتی قدرت سلیمان(سلام الله علیه) گسترش پیدا کرد، پادشاه بابل گذشته از طمع به ستوه و جزع افتاد و وقتی نتوانست با زور و قدرت سرزمین سوریه و فلسطین را تصاحب کند با نیرنگ به فکر تضعیف حکومت سلیمان(سلام الله علیه) افتاد و دو نفر از دست آموزان دربار مَلِک بابل به نام هاروت و ماروت که بیان سحرآمیز داشتند، آنها را در جامهٴ زهد و لباس زهد به سرزمین فلسطین و سوریه اعزام کرد و این دو نفر به نام هاروت و ماروت بودند از بابِل برای اغوای مردمی که تحت حکومت سلیمان به سر میبردند، عازم فلسطین شدند؛ بیان اینها، بیان سحرآمیز بود، با لباس زهد مردم را به طرف خود جذب کردند و یک وجاهتی پیدا کردند، وجیه الملة شدند؛ حرف اینها در مردم اثر میکرد، از آن به بعد شروع کردند به توطئه و نیرنگ علیه حکومت سلیمان(سلام الله علیه) و گفتن این مطلب که سلیمان اساس سلطنتش به سحر و شعبده و شیطنت و امثال ذلک است (معاذ بالله) مردم را هم با این اغوا فریب دادند، مردم به تحریف و اغوای این هاروت و ماروت علیه ملک سلیمان قیام کردند، در حد نیرنگ و توطئه. پس در زمان سلیمان پیغمبر یک توطئه و نیرنگ نفاقآمیزی اتفاق افتاد و آن دو نفر به نام هاروت و ماروت به صورت فرشته درآمدند گرچه ابلیس و شیطان بودند و اطلاق کلمه مَلَک بر اینها از باب مجاز است، نظیر اینکه به یوسف صدّیق گفتند: این مَلک است ﴿إن هذا إلّا ملک کریم﴾ اینها انسان بودند و به صورت فرشته عوام فریبی کردند، خود را در صورت فرشته بر مردم تحمیل کردند؛ پس فرشته نبودند در باطن شیطان بودند، در ظاهر زهد فروش بودند تا به صورت فرشته در بین مردم وجیه الملة شدند. آن القائاتی هم که بر اینها فرود آمد وحی نبود، نظیر همان تعبیری که خدای سبحان دربارهٴ شیاطین دارد که ﴿ شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ﴾ یا ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلى اولیائهم﴾ آنچه را که به عنوان وسوسه و اغوا برای شیاطین پیش میآید، از آن احیاناً به وحی تعبیر میشود، وحی یعنی همان راز گویی درونی، همان تعلیم و تعلّم سرّی که از راه اندیشهدر کسی انسان نفوذ پیدا کند. ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلى أولیائهم﴾ ؛ آن تعلیم درونی و رازگویی و تعلیم سرّی را احیاناً وحی میگویند.
بنابراین هاروت و ماروت دو انسانِ پلید بودند در لباس زهد که مردم خیال میکردند اینها در حد فرشتهاند در حالی که درونشان ابلیس بود. وحیی بر اینها نازل نشد بلکه آن القائات شیطانی را قرآن تعبیر به وحی کرده است. یک عدهای در اثر همین توطئه و اغوای این هاروت و ماروت سحر یاد گرفتند و هاروت و ماروت هم که معلّم سحر بودند در هنگام تعلیم سحر هم دست از نفاق نکشیدند، این مایهٴ خطر را به مردم میدادند و میگفتند: از این مایهٴ خطر استفاده بد نکنید. میگفتند: ﴿إنّما نحن فتنه فلاتکفر﴾؛ یعنی در عین حال که این مایهٴ خطر را به مردم شیطنت صفت میآموختند، میگفتند: از این بهرهٴ سوء نبرید، با همین بیان اینها را تلقین میکردند که چگونه از این سحر سوء استفاده کنند. پس در تاریخ گذشته یک همچین جریانی بود، منظور از این بابِل، بابل دماوند نیست که معرب شده باشد و بابل شده باشد بلکه بابل عراق است، منظور از هاروت و ماروت دو فرشته نیست، دو انسانی است که در درون شیطان بودند و در بیرون زهد فروش بودند به صورت فرشته تلقی شدند، منظور از ﴿ما أنزل علی الملکین﴾ همان القائاتی است که بر قلب اینها فرود میآمد، نه در حدّ وحی. این هم که اینها میگفتند: ﴿إنّما نحن فتنه فلاتکفر﴾ این هم به صورت نفاق بود، یعنی در عین حال که این متاع سمّی را به مردم میآموختند میگفتند: استفادهٴ بد نکنید؛ مثل اینکه الآن بمب شیمیایی به یک کشور بدهند و بگویند: مبادا مناطق مسکونی را با این بمب بکوبید یا مبادا در جنگها از آن استفاده بکنید یا مبادا از آن سوء استفاده کنید. این تعبیر نفاق آمیز را آن هاروت و ماروت داشتند، پس این قصه بود عدهای با این نیرنگ و توطئه خواستند علیه ملک سلیمانِ پیغمبر(علی نبینا و آله و علیه السلام) شورش کنند.
یهودیهای عصر نزول قرآن همان روش یهودیهای پیشین را پیش گرفتند، یعنی میخواستند با نیرنگ، با توطئه کارهای پیغمبر را به سحر نسبت بدهند و قرآن را سحر بدانند و مردم را علیه قرآن بشورانند بعد از کسب وجاهت پیغمبر اسلام را به عنوان اینکه (معاذ الله) ساحر یا کاهن است، متهم کنند. این خلاصه فرمایش این بزرگوار که حرف آن مفتی موصلی را پذیرفت .
ـ نقد نظر مختار الکاشف
اما این گذشته از این که ریشهٴ تاریخی معتبری باید برای این قصّه اثبات کرد چندین خلاف ظاهر است:
خلاف ظاهر در اصل قصّه
ما اگر بگوییم: منظور از مَلَک بدون قرینه بر دو انسان اطلاق شده است، این خلاف ظاهر است. اگر چنانچه زنان مصر دربارهٴ یوسف صدیق(سلام الله علیه) گفتند: ﴿إنْ هذا إلّا ملک کریم﴾ ؛ آن محفوف به قرینه است. خدای سبحان در قرآن بفرماید این دو مَلَک و منظور این دو انسان خبیثی که در درون شیطنت و در بیرون انسان بودند و به صورت زاهد معرفی شدند، بر همینها خداوند ملک اطلاق کند، این چنین نیست.
و ﴿ما أنزل علیٰ الملکین﴾ را هم ما بر وحی حمل نکنیم و بگوییم: آن القائات درونی است این دو خلاف ظاهر است.
اینکه ملکین یعنی هاروت و ماروت در هنگام تعلیم میگفتند: ﴿إنّما نحن فتنة فلاتکفر﴾ این را هم بر نفاق حمل کنیم، این سه خلاف ظاهر میباشد.
آن هم اصراری که قرآن کریم دارد که سلیمان(سلام الله علیه) را تبرئه کند و بفرماید: ﴿ما کفر سلیمان و لکنّ الشیاطین کفروا﴾ این برای چیست؟ اگر قصه آن است که بنیاسرائیل عصر نزولِ قرآن را خدای سبحان تخطئه کند؛ پس اصرار اینکه سلیمان کفر نورزید و شیاطین کافر شدند برای چیست؟ قرآن میخواهد چی را رد کند؟ ﴿و ما کفر سلیمان و لکنّ الشیاطین کفروا﴾؛ معلوم میشود یک بحث اساسی دربارهٴ اسناد این کفر به سلیمان است که قرآن اصرار دارد این را رد کند، یعنی عدهای گفتهاند: بساط سلطنت سلیمان به سحر بود، سلیمان (معاذ الله) ساحر بود و با این سحر توانست عدهای را رام کند. دربارهٴ پیغمبر اسلام هم همین حرف را زدند، گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ ٭ إِنْ هذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ﴾ ؛ یعنی این حرف وحی نیست فقط گفتهٴ خود پیغمبر است، احدی از فرشتهها این حرف را نیاورده و حرف او هم حرف ساحرانه است: ﴿إن هذا إلاّ قول البشر﴾ ، یعنی این حرف اصلاً وحی نیست و فقط گفتهٴ انسان است و این انسان هم، انسان ساحری است. ﴿إن هذا إلاّ قول البشر﴾ ، پس فرشته نیاورد، ﴿إن هذا إلاّ سحرٌ یؤثر﴾ ؛ یعنی این گفته انسانی یک سحری است که از انتخاب میشود یا نقل میشود. دربارهٴ سلیمان این حرف را زدند که سلطنتش به سحر بسته است نه به وحی، دربارهٴ قرآن هم گفتهاند، این کتاب به سحر تکیه میکند نه به وحی.
خدای سبحان میفرماید: همان شیاطین عصر سلیمان که این داعیه را داشتند آن نسبت سحر را به پیغمبر عصر نسبت دادند در حالی که آن پیغمبر از وحی استفاده میکرد: ﴿و ما کفر سلیمان و لکنّ الشیاطین کفروا﴾؛ دربارهٴ رسول خدا هم همین تهمت را زدند که قرآن مکرر در مکرر میفرماید این وحی است که ﴿نزل به الروح الامین ٭ علیٰ قلبک لتکون من المنذرین﴾ این سحر نیست.
عدم اعتبار تاریخی قصه
بنابراین آن بیان گرچه به یک قصه تاریخی فی الجمله استناد دارد، اما چندین خلاف ظاهر را در بر دارد اوّلاً، و خود آن قصه تاریخی به صورت یک امر متواتر نیست ثانیاً، و به صورت حدیث معتبر هم نقل نشده ثالثاً.
ـ خلاصه تفسیر و نظر مختار در آیه
بنابراین آنچه که انسان به حسب ظاهر از این کریمه میفهمد، همان است که ﴿واتبعوا﴾ یعنی یهودیهای عصر نزول قرآن، ﴿و اتبعوا﴾ چیزی را که شیاطین بر ملک سلیمان تلاوت میکردند، یعنی یهودیهای عصر نزول قرآن همان روشی را تبعیت کردند که شیاطین در عصرِ سلیمان پیغمبر آن روش را ادامه دادند و این هم که سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) فرمود: این ﴿تتلوا﴾ به معنای تَکْذِب است برای اینکه با ﴿علی﴾ متعدی شد . این به عرض رسید که در بسیاری از موارد آیات قرآن کریم تلاوت را با عَلیٰ متعدی کرده است و در آنجا به معنای کذب و امثال ذلک نیست، چون شیاطین تلاوت میکنند کذب است چه «لِملک سلیمان» و چه «علی ملک سلیمان»، کار شیاطین، جز شیطنت چیز دیگری نیست. اگر از این ﴿تتلوا﴾ تکذب استفاده میشود برای اینکه فاعلش شیاطین است، نه برای اینکه با «علی» متعدی شده برای اینکه رسول خدا هم ﴿یتلوا علیهم آیاتک﴾ ، پیغمبر هم بر مردم آیات را تلاوت میکند، این تلاوتی که خدا به پیغمبر نسبت میدهد با «عَلی» استعمال میشود: ﴿یُتْلیٰ علیکم﴾، ﴿أحلّت لکم بهیمة الأنعام إلاّ ما یتلی علیکم﴾ ، در نوع این موارد تلاوت با عَلی استعمال شد. پس ﴿واتبعوا﴾؛ یعنی یهودیهای عصرِ نزول قرآن ﴿ما تتلوا الشیاطین عَلیٰ ملک سلیمان﴾؛ شیاطین دربارهٴ سلطنت سلیمان این داعیه را منتشر کردند که این حکومت، حکومت الهی نیست، به سحر وابسته است؛ چون این حرف را زدند خداوند دارد سلیمان را تبرئه میکند و فرمود: ﴿وما کفر سلیمان﴾؛ اگر سحر میکرد که کافر بود چون سحر یک کفر عملی است و کیفر ساحر هم اعدام است، فرمود: سلیمان کفر نورزید یعنی سحر نکرد، همان است که گفت: پروردگارا ﴿هَبْ لی مُلکاً لاینبغی لأحد من بعدی﴾ ؛ ما هم به او ملکی دادیم که «لا ینبغی لِأحدٍ من بعده» این یک اعطا و هبهٴ الهی است، نه دسیسه و سحر. ﴿ولکنّ الشیاطین کفروا﴾؛ آنها سحر کردند، مردم را به سحر آشنا کردند و عملاً سحر را در بین مردم رواج دادند. ﴿لکنّ الشیاطین کفروا﴾ که﴿یعلّمون الناس السّحر﴾ و همچنین ﴿وما أنزل﴾ یعنی ﴿یعلمون ... مَا أُنْزِلَ عَلَیٰ الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ﴾؛
حکمت تعلیم سحر توسط هاروت و ماروت
خب اینجا این سؤال مطرح است که دو فرشته چرا معلّم سحر بودند؟ فوراً این دو فرشته را تطهیر میکند، میفرماید به اینکه این دو فرشته سحر نمیکردند، ساحر نبودند، معلّم سحر بودند این یک، نه سحر کرده باشند که عمل به سحر کرده باشند، علم سحر را میآموختند نه به سحر عمل کرده باشند.
دوّم اینکه در هنگام تعلیم هم میگفتند: ما یک آزمون الهی هستیم و عمل به سحر کفر است، مبادا شما از فراگیری این علم سوء استفاده کنید و کفر بورزید این دوتا، پس اگر این دو فرشته سحر آموختند، به عنوان امتحان است که این امتحان را این دو فرشته به مردم اعلام کردند؛ لذا فرمود ﴿وما یعلّمان من أحد حتّیٰ یقولا﴾، این دو فرشته ﴿إنّما نحن فتنةٌ﴾؛ یعنی این تعلیم ما امتحان الهی است، به هیچکسی سحر نمیآموختند، مگر این که میگفتند: این تعلیم فتنه و آزمون است و عمل به سحر کفر است ﴿فلا تکفر﴾ نهی میکردند ﴿فلا تکفر﴾؛ یعنی لا تعمل بالسّحر؛ چون کفر عملی است.
سؤال ...
جواب: نه تعلیم سحر که کفر نیست، عمل به سحر کفر است.
سؤال ...
جواب: نه، کفر نورزید؛ یعنی عمل به سحر نکنید. آنجا هم که فرمود: ﴿وما کفر سلیمان﴾ یعنی «و ما سحر» تعلّم بما أنّه تعلّم، نه مگر اینکه کسی این را مقدمه عمل قرار بدهد، علم سحر بما أنه علم که هیچ اثر عملی بر او نباشد حرام نیست و احیاناً واجب کفایی هم خواهد شد، برای اینکه ساحری آمد داعیهای پروراند، یک کسی باید بداند که آن سحر است و دفع کند؛ خود علم سحر بما أنّه علم که هیچ اثر عملی بر او بار نباشد و احیاناً کسی بخواهد یاد بگیرد تا جلوی مدعیان باطل را بگیرد، حرام نیست.
سؤال ...
جواب: برای اینکه ساحر نیست، کسی که با سحر بتواند داعیهای داشته باشد نیست. اگر کسی در یک عصری داعیهٴ ساحرانه فراوان باشد آن وقت میشود واجب کفایی، یعنی اگر کسی در اثر بدآموزی سحر مدعی یک سمتی شد در اسلام، آن وقت است که بر مسلمین فراگیریش واجب میشود که دفعش کنند.
سؤال ...
جواب: بما أنّه علم که زمینه باشد برای دفع داعیهٴ مدعیان حرام نیست، امّا خودش از این نظر که زمینه برای عمل به سحر است از آن جهت تحریم کردهاند.
فرمود: ﴿وما یعلّمان من احدٍ حتى یقولا إنما نحن فتنه فلاتکفر﴾؛ هم تعلیم خود امتحان الهی اعلام کردند، هم عمل به سحر را به عنوان کفر معرفی کردند، فرمودند که ﴿لاتکفر﴾ أى «لا تعمل بالسحر فإنّه کفرٌ»، آنجا هم که خدا فرمود: ﴿ما کفر سلیمان﴾ یعنی «ماعَملَ سلیمان بالسحر»، سلیمان سحر نکرد، چون سحر یک کفری است. همانطور که سایر علوم غریبه را یاد میدهند، چون سحر جزو علوم غریبه است یک راه فکری دارد، نظیر معجزه نیست که کسی نتواند یاد بگیرد. سحر و شعبده و جادو و طلسم و امثال ذلک جزء علوم غریبه است، را مدرسه باز است راه فکری دارد انسان میتواند این درس را بخواند و ساحر بشود.
سؤال ...
جواب: چون دو مَلَک به صورتهایی متمثل میشدند.
بنابراین تا اینجا سخن از آن است که در عهدِ سلیمان این دسیسه بود و خدای سبحان سلیمان را تبرئه کرد و کار آن دو فرشته را هم امتحان معرفی کرد و آن دو فرشته را هم تبرئه کرد، آنگاه مردمِ شیطان صفت هم از دیگران و هم از این دو فرشته سحر را آموختند و عمل کردند: ﴿فیتعلّمون﴾ این شیاطین و این مردم، آن ناسی که از شیاطین و از این دو فرشته سوء استفاده کردند: ﴿ما یفرّقون به بین المرء و زوجه﴾؛ چیزی را یاد گرفتند که با آن میتوانستند بین زن و شوهر جدایی بیاندازند، چون سحر این کار را میتواند بکند، و این با واقعیت نداشتن سحر هم سازگار است. چه اینکه بعداً روشن خواهد شد که سحر یک امر بی واقعیتی است، منتها در نشئه تخییل در حد تلقین اثر میگذارد.
سؤال ...
جواب:
تعلیم سحر، زمینهٴ ابتلای الهی
گاهی خدای سبحان یک امتحان میکند؛ مثل اینکه یک قدرتی به کسی میدهد ببیند که از این قدرت سوء استفاده میکند یا نه، این امتحان الهی است. امتحان الهی راههای گوناگون دارد، مگر ساحری که سحر یاد میگیرد، این خیالات باطل را در قلب او شیطان یا غیر شیطان القا کرد که او قدرتی پیدا کرد بر سحر، این قدرت مگر کار خدای سبحان نیست در حد امتحان؟ پس میشود.
سؤال ...
جواب: نه، خود قدرت، خود علم، خود اندیشه مگر یک امر وجودی نیست؟ مگر به خدا برنمیگردد؟ اینها همه کار امتحانی است، خدای سبحان هر کسی را در هر کسوتی، در هر سمتی به یک نحو امتحان میکند، یک وقتی به یک شخصی این هنر را میدهد ببیند او از این هنر سوء استفاده میکند یا نه. و این را میآزماید، گاهی خدای سبحان میفرماید به اینکه من از یک طرف صید را بر شما حرام میکنم در حال احرام یا در حرم مطلقاً، از آن طرف هم به این آهوها یا سایر حیوانات شکاری دستور میدهم از دامنه کوه بیایند پایین، دم چادرهاتان که ﴿تناله أیدیکم و رماحکُم﴾ ، ببینیم چه میکنید! گاهی خدا یک چنین امتحانی دارد، از آن طرف میفرماید: ﴿لا تقتلوا الصید و أنتم حرم﴾ ، از آن طرف میفرماید به اینکه ﴿ولیَبلونّکم الله بشیء من الصید﴾ که ﴿تناله أیدیکم و رماحکُم﴾ ؛ ما شما را میآزماییم، به این آهوهای روی کوه میگوییم یک قدری پایینتر بیا به دست اینها برس به دسترس یا تیررس اینها برس تا ببینیم چه میکنند، از آن طرف میگوییم: ﴿قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم﴾ از این طرف هم یک نامحرمی هم از کنار جوان میگذرانیم، ببینیم چه میکند. در همه حالات امتحان میکند، گاهی با سحر، گاهی با صید، گاهی با نگاه، گاهی با سماع از آن طرف، از یک طرف به یک انسان میگوییم: ﴿فاذنوا بحرب من الله﴾ ؛ اگر ربا گرفتی اعلام جنگ کردی، از آن طرف یک محتاجی را هم دَرِ مغازهاش میفرستیم، ببینیم چه میکند؛ خدای سبحان با انحای گوناگون امتحان میکند.
سؤال ...
جواب: آن علم به مقام عمل درنیامد، معصیت نیست. هنر تا به مقام عمل نیامد، معصیت نیست، صرف علم به ما انه علم نیست. اینکه فقهاء فرمودند برای این که نوعاً مبتلا به عمل میشوند.
فرمود: ﴿فیتعلّمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه﴾ ملاحظه میفرمائید، قرآن کریم این چنین نیست که یک قصهای را با ابهام ذکر بکند بعد بفرماید: ما جوابش را بعداً خواهیم گفت. هر مطلبی که موهم یک امر میباشد، فوراً همانجا حلّ میکند. مسألهٴ تعلیم مَلَکین را بیان کرد، فرمود به اینکه اینها کار خیر کردند، اینها امتحان الهی بودند، امتحان که نعمت است، حالا کسی از امتحان رفوزه میشود آن تقصیر زفوزه شده است، نه تقصیر ممتحن، فرمود: اینها به عنوان امتحان این قدرت را دادند، اتمام حجّت کردند به هیچ کس سحر یاد ندادند مگر اینکه گفتند: ما امتحان الهی هستیم و سحر کفر است و نهی هم کردند از سوء استفاده و مانند آن: ﴿وما یعلّمان من أحدٍ حتى یقولا إنّما نحن فتنة فلا تکفر﴾؛ پس دربارهٴ آن در فرشته این مسئله را حل کرد.
تأثیر تکوینی سحر به اذن خدای سبحان
دربارهٴ اینکه سحر میتواند اثر بگذارد یا نه؟ فرمود: ﴿فیتعلّمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه﴾؛ امّا این چنین نیست که ساحر بتواند در برابر قضا و قدر الهی کاری انجام بدهد، خود سحر جدولی از جدولهای دریای قَدَر الهی است، این چنین نیست که ساحر بتواند جلوی قضا و قدر را بگیرد، هر کاری که انسان انجام میدهد، چه در طرف خیر، چه در طرف شرّ جزء مقدرات الهی است، یعنی اگر کسی برکتی در عمر او پیدا میشود بوسیلهٴ صدقه، صلهٴ رحم، دعا و امثال ذلک، این تأثیر را هم خدا داد و اگر کسی عمرش بی برکت میشود در اثر قطع رحم و مانند آن، این تأثیر را هم خدا داد، اینچنین نیست که انسان بگوید: کارگاه خدا دارد میگردد من با یک کاری جلوی کار خدا را میگیرم، سحر، شعبده، جادو، کهانت، هر علم دیگری که هر اثر جدیدی به همراه داشته باشد، خود اینها سببیّت اینها، تسبّب اینها همه و همهٴ اینها زیر پوشش تسبیب مسبب الأسباب است، او مسبب الأسباب است، هم سبب آفرین است، هم به سبب، سببیّت میدهد. اینچنین نیست که اگر سحر سبب شد، یعنی سحر یک عمل مستقلی است که جلوی کار خدا را میگیرد، یا اگر چنانچه صلهٴ رحم سبب شد، اینطور نیست که جلوی کار خدا را بگیرد در طرف اضافه کردن عمر؛ لذا فرمود: ﴿و ما هم بضارّین به من أحدٍ إلاّ بإذن الله﴾؛ إذن نه یعنی علم، إذن یعنی اذن یعنی رفع منع، اذن با اجازه فرقش این است: اگر قبل از عمل باشد اذن است، بعد از عمل باشد اجازه است. این چنین نیست که فضولی در کار خدا ممکن باشد و بعد خدا اجازه بدهد، نظیر بیع فضولی. هر کاری که در عالم واقع شود تا خدا اذن ندهد واقع نمیشود، به اذن خداست. اذن یعنی رفع منع، هر کاری در هر گوشهای بخواهد واقع شود به اذن خداست، منتها خدای سبحان یک اذن تکوینی دارد، یک نهی تشریعی. اگر کسی خواست غیبت کند، تکویناً مأذون است، تشریعاً ممنوع. کسی خواست حرام بخورد، تکویناً مأذون است، لذا اگر تکویناً جلوی او را بگیرند که او مضطرّ است، تکویناً مجاز است، تشریعاً ممنوع.
خلط بین تکوین و تشریع در طول تاریخ
این اشتباه بین تکوین و تشریع بین محققین از جاهلیت و بتپرستی بود و الآن هم هست که در بحثهای بعد به خواست خدا ملاحظه میفرمائید که حرف بتپرستها را که قرآن نقل میکند، میفرماید: وثنیین دو دستهاند عدهای جزء مقلدین اهل و ثنیت هستند، عدهای جزء محققین و دانشمندان آنها هستند؛ مقلدین و ثنیّت میگویند: ﴿إنّا وجدنا اٰباءَنا علیٰ أُمّة و إنّا علی اٰثارهم مقتدون﴾ یا ﴿مهتدون﴾ و مانند آن، میگویند: این یک روش نیاکان ما بود که آنها داشتند و ما هم داریم، کمکم باید این روش نیاکان را از بین برد؛ نظیر مراسم «سیزده» که هنوز هم متأسفانه هست، این ﴿إنّا وجدنا اٰباءنا علی أمّة﴾ این هست تا برطرف بشود زمان میخواهد. این کار عوام از بتپرستها بود محققین اینها استدلال میکردند میگفتند: این کاری که نیاکان ما کردند این کاری که ما میکنیم، مرضی خداست؛ اگر خدا اجازه نمیداد، خب جلویش را میگرفت: ﴿لو شاء الله ما اشرکنا ولا اٰباؤنا ولا حرَّمنا من شیء﴾ ؛ اگر این کار خدا پسند نبود، خب خدا جلویش را میگرفت. خدا که قدرت داشت، جلویش را بگیرد، چرا جلوی نیاکان ما را نگرفت؟ چرا جلوی ما را نمیگیرد؟ معلوم میشود این بتپرستی مرضیّ خدا است. این خلط بین تکوین و تشریع است.
نهی تشریعی و اذن تکوینی خدا به معصیت
خدای سبحان گناهان را جلویش را باز گذاشته برای امتحان، تشریعاً تحریم کرد، فرمود: شرک حرام است، ریا حرام است، تکویناً جلوی انسان را باز گذاشت، اگر انسان در تکوین ممنوع باشد و نتواند گناه کند که مضطرّ است، دیگر تکاملی نیست، دیگر امتحانی نیست؛ بنابراین سحر تشریعاً ممنوع است و تکویناً مأذون و هر اثری که ساحر روی مسحور میگذارد، به اذن خداست. ممکن نیست، خدا رب العالمین باشد و ربوبیّت او هم نامحدود باشد، مع ذلک یک ساحری جلوی کار خدا را بگیرد؛ پس اگر در این جملهٴ قبل فرمود: اینها با سحر چیزی یاد گرفتند که بین زن و شوهر جدایی میانداختند فوراً فرمود: این کار هم به اذن خدا است.
منتها در بحثهای سحر باید روشن شود که سحر مثل معجزه واقعیت ندارد اما در حد تخییل و در حد تلقین اثر میگذارد؛ انسان با اندیشه زنده است و اگر کسی اندیشه باطل در ذهن کسی القا کرد آن شخص با همان اندیشه باطل زندگی میکند. عدهای الآن در حد کارهای سحر دارند طبق اندیشهٴ باطل کار میکنند و نمیدانند؛ لذا فرمود: اگر سحر مؤثر است، به اذن خدا است: ﴿و ما هم بضارین به من أحدٍ إلاّ بإذن الله﴾.
بطلان و بیثمری سحر
آنگاه در پایان آیهٴ به اصل مسأله پرداخت که ﴿ویتعلّمون ما یضرّهم ولاینفعهم﴾؛ یعنی سحر نه برای فرد نافع است، نه برای جامعه؛ چون باطل است، باطل راه سعادت نیست، این دربارهٴ مسائل دنیای اینها و دربارهٴ آخرت هم فرمود: ﴿ولقد علموا لمن اشتراه ما له فی الاٰخرة من خلاق﴾؛ «خلاق» یعنی نصیب، اینها میدانند که در آخرت هیچ بهرهای از این کار ندارند. ﴿ولبئس ما شروا به أنفسهم لو کانوا یعلمون﴾؛ اینها خودشان را رایگان فروختند و به بد ثمنی فروختند.
این بیان کوتاهی دربارهٴ این کریمه و مَلَکین به حسب ظاهر، هاروت و ماروت دو ملک بودند و آنچه هم که انزال شد بر اینها وحی است، در حد تعلیم الهی و اینها آزمون هستند و نهی صریح هم کردند که ﴿فلا تکفر﴾ و امثال ذلک.
ماهیت سحر
اما عمده این است که السحر ما هو؟ سحر مثل معجزه نیست که واقعیت را عوض کند، معجزه یک حقیقتی است که انسان با داشتن آن معجزه میتواند یک چوبی را واقعاً حیوان کند، به صورت اژدها درآورد، یا یک سنگی را میتواند منشق کند و از آن چشمههایی بجوشاند. اما سحر تصرف در متخیله است، یعنی با سلسله کارها در خیال بیننده اثر میکند. بیننده اگر یک انسان ضعیف باشد بازار ساحران گرم است، اگر یک انسان متوسط باشد بازار ساحران آنچنان رونق ندارد و اگر یک انسان قوی باشد که اصلاً به او دسترسی ندارند. خیال یک انسان قوی در اختیار سحر ساحران نیست، موسایِ کلیم(سلام الله علیه) میدید که یک سلسله چوبها و یک سلسله طنابهایی را سحره آوردهاند و اینها چوبند در حقیقت، نه مار؛ اما دیگران به صورت مار میپنداشتند. سحر تصرف در خیال بیننده است، نه تصرّف در واقعیت خارج، بر خلاف معجزه که تصرف در واقعیت خارج است، معجزه مستقیماً در خود واقع اثر میکند، فرمود: شما وقتی این عصا را انداختی به صورت مار درمیآید و دوباره وقتی دست به عصا زدی ﴿سنعیدها سیرتهما الاُولی﴾ ولی ساحر در خیال بیننده اثر میگذارد نه در واقع، منتها خیال بیننده در خود بیننده اثر میگذارد آن ترسی که بیننده احساس میکند، آن فراری که در او پیدا میشود در اثر خیال اوست، خیال هر چه قویتر بود اثرش بیشتر است، هر چه ضعیفتر بود اثرش کمتر است.
سؤال ...
جواب: خیال نداشت لذا نترسید.
سؤال ...
جواب:
خوف حضرت موسی(علیه السلام) در جریان وحییابی
آن ﴿لا تخف﴾ در اول جریان وحییابی موسای کلیم بود، او در برابر معجزه ترسید، نه در برابر سحر یعنی وقتی که اولین بار به کوه طور رفت خدای سبحان فرمود: ﴿ما تلک بیمینک یا موسی ٭ قال هی عصای﴾ ؛ خدا نفرمود آن چوبی که در دست توست برای چیست؟ گفت: این چیست که در دست توست؟ حقش این بود که موسای کلیم بگوید: هر چه تو بخواهی، تو اگر خواستی این چوب باشد چوب است، اگر خواستی مار باشد، مار است. خدا نفرمود چوبی که در دست توست برای چیست؟ فرمود: این چیست که در دست توست؟ موسای کلیم عرض کرد: ﴿هی عصای أتوکّؤا علیها و أهش بها علی غنمی و لی فیها مَئٰارب أخریٰ﴾ ؛ خدا فرمود: اگر چوب است بیانداز ببینیم چوب است یا غیر چوب؛ هر چه من بخواهم همان است. وقتی که ﴿فالقیٰها فإذا هی حیة تسعی﴾ ؛ اولین بار است در شب تار چوب افتاد و شد اژدها و حقیقتاً شد اژدها، خدا فرمود: ﴿لا تخف إنّی لا یخاف لدیّ المرسلون﴾ با همین بیان برای همیشه قلب مطهر موسای کلیم را بیمه کرد، دیگر نترسید مرتب دست میزد به سراغ این اژدها به دست موسای کلیم به صورت سیرهٴ اولی برمیگشت که میفرمود: ﴿خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الأولیٰ﴾ ؛ همیشه چوب میانداخت اژدها میشد دست میزد اژدها چوب میشد، این خصیصه بود. لذا در میدان مسابقه موسای کلیم از این جهت نترسید.
ترس حضرت موسی از جهل مردم
امیر المؤمنین در همان نهج البلاغه هست که قبلا هم بحثش گذشت که وقتی که در میدان مسابقه این مارها و چوبها حرکت کردند: ﴿یغیل إلیه من سحرهم أنّها تسعیٰ﴾ ؛ موسای کلیم ترسید، اینجا ترسش از این چوبها و طنابها نبود؛ ترس موسای کلیم این بود که الآن این میدان مبارزه است و میدان مار، این همه تماشاچیان هم اطراف میدان نشستهاند، دیدند میدان هست و این همه چوبها به صورت مار درآمده، این همه طنابها به صورت مار درآمده، خب من هم اگر این عصا را القا کنم به صورت مار دربیاید و اینها نتوانند بین سحر ساحران و معجزهٴ من فرق بگذارند، آن وقت چه کنم؟ بیان حضرت امیر این است که ترس موسای کلیم از جهل مردم بود که مبادا مردم نتوانند بین سحر و معجزه تشخیص بدهند، آن وقت آلفرعون بر مردم حکومت کنند . آنگاه خدای سبحان فرمود: در یک چنین موقعیتی که دین در خطر است من معجزه را علنیتر میکنم، تو عصا را بیانداز، من همهٴ آنها را به صورت چوب درمیآورم. موسای کلیم هم که وقتی عصا را انداخت تماشاچیان دیدند تنها یک مار است در میدان و بقیه یک سلسله چوبها و طنابها که افتادهاند این معنای ﴿تَلْقَفْ﴾ است، نه اینها را بلع کرد، رسوا شدند همه، یعنی وقتی این معجزه عرضه شد، همهٴ تماشاچیان دیدند که در میدان مبارزه و مسابقه یک مار است که دارد حرکت میکند، در کنارش هم چندین قطعه چوب و چندین تکه طناب. خدا فرمود: ما اینچنین حق را بر باطل پیروز میکنیم، هرگز موسایِ کلیم بعد از جریان کوه طور نترسید، حالا در این زمینه مطالعه بفرمائید که سحر در خیال اثر میکند.
«والحمد لله رب العالمین»
- مبحث علت و معلول
- سحر از معلولات است، پس نیاز به علت دارد
- تبیین اراده و خواب و تخیل و تاثیر آنها بر یکدیگر
- تبیین فرآیند سحر در دایره علم الهی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُوا الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیَمانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمانُ وَلکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی ا لْآخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ﴾
سیره بنیاسرائیل را که خدای سبحان میشمارد، میفرماید: یهودیهایی که در عصر نزول قرآن بودند، راه یهودیهایی که در عصر سلیمانِ پیغمبر و بعد از او به سر میبردند همان راه را اتخاذ کردند: ﴿و اتبعوا﴾ یعنی یهودیهای معاصر نزول قرآن، همان روشی را که شیاطین دربارهٴ ملک سلیمان تلاوت میکردند. بعضی از متأخرین گفتهاند: من سالیان متمادی در این کریمه فحص و بحث کردهام، و به تفاسیر مراجعه کردم، چیزی نصیبم نشد، مگر با استمداد از یک قصهٴ تاریخی که مفتی موصل طبق آن جریان تاریخی این آیه را معنا کرده است.
در این تفسیر الکاشف ملاحظه میفرمایید که ایشان این وجه را پسندید و گفت: نه آن بحثهای گسترده امام رازی که در حدود 20 صفحه در این آیهٴ بحث کردهاند، به ثمر رسید، نه آنچه که مرحوم امین الاسلام، صاحب مجمع، همان روش پیشینیان را ادامه داد، توانست یک مطلب تازهای ارائه بدهد، نه شاگردان محمد عبده (در تفسیر مراقی و تفسیر المنار که هر دو از شاگردان محمد عبدهاند) آنها توانستند چیزی ارائه بدهند و از این آیه طبق آنچه که مفتی موصل بیان کرده است میشود یک معنای قابل عرضهای را ارائه داد و آن معنا را که صاحب تفسیر الکاشف پذیرفته است ، این است؛گفتند:«وقتی سلیمان(سلام الله علیه) قدرتش در آن منطقه، در سوریه و فلسطین رواج پیدا کرد، سلطان بابِل که در عراق بود، قبلاً در زمین سوریه و فلسطین طمع کرده بود، روی آن خوی سلطنت، وقتی قدرت سلیمان(سلام الله علیه) گسترش پیدا کرد، پادشاه بابل گذشته از طمع به ستوه و جزع افتاد و وقتی نتوانست با زور و قدرت سرزمین سوریه و فلسطین را تصاحب کند با نیرنگ به فکر تضعیف حکومت سلیمان(سلام الله علیه) افتاد و دو نفر از دست آموزان دربار مَلِک بابل به نام هاروت و ماروت که بیان سحرآمیز داشتند، آنها را در جامهٴ زهد و لباس زهد به سرزمین فلسطین و سوریه اعزام کرد و این دو نفر به نام هاروت و ماروت بودند از بابِل برای اغوای مردمی که تحت حکومت سلیمان به سر میبردند، عازم فلسطین شدند؛ بیان اینها، بیان سحرآمیز بود، با لباس زهد مردم را به طرف خود جذب کردند و یک وجاهتی پیدا کردند، وجیه الملة شدند؛ حرف اینها در مردم اثر میکرد، از آن به بعد شروع کردند به توطئه و نیرنگ علیه حکومت سلیمان(سلام الله علیه) و گفتن این مطلب که سلیمان اساس سلطنتش به سحر و شعبده و شیطنت و امثال ذلک است (معاذ بالله) مردم را هم با این اغوا فریب دادند، مردم به تحریف و اغوای این هاروت و ماروت علیه ملک سلیمان قیام کردند، در حد نیرنگ و توطئه. پس در زمان سلیمان پیغمبر یک توطئه و نیرنگ نفاقآمیزی اتفاق افتاد و آن دو نفر به نام هاروت و ماروت به صورت فرشته درآمدند گرچه ابلیس و شیطان بودند و اطلاق کلمه مَلَک بر اینها از باب مجاز است، نظیر اینکه به یوسف صدّیق گفتند: این مَلک است ﴿إن هذا إلّا ملک کریم﴾ اینها انسان بودند و به صورت فرشته عوام فریبی کردند، خود را در صورت فرشته بر مردم تحمیل کردند؛ پس فرشته نبودند در باطن شیطان بودند، در ظاهر زهد فروش بودند تا به صورت فرشته در بین مردم وجیه الملة شدند. آن القائاتی هم که بر اینها فرود آمد وحی نبود، نظیر همان تعبیری که خدای سبحان دربارهٴ شیاطین دارد که ﴿ شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ﴾ یا ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلى اولیائهم﴾ آنچه را که به عنوان وسوسه و اغوا برای شیاطین پیش میآید، از آن احیاناً به وحی تعبیر میشود، وحی یعنی همان راز گویی درونی، همان تعلیم و تعلّم سرّی که از راه اندیشهدر کسی انسان نفوذ پیدا کند. ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلى أولیائهم﴾ ؛ آن تعلیم درونی و رازگویی و تعلیم سرّی را احیاناً وحی میگویند.
بنابراین هاروت و ماروت دو انسانِ پلید بودند در لباس زهد که مردم خیال میکردند اینها در حد فرشتهاند در حالی که درونشان ابلیس بود. وحیی بر اینها نازل نشد بلکه آن القائات شیطانی را قرآن تعبیر به وحی کرده است. یک عدهای در اثر همین توطئه و اغوای این هاروت و ماروت سحر یاد گرفتند و هاروت و ماروت هم که معلّم سحر بودند در هنگام تعلیم سحر هم دست از نفاق نکشیدند، این مایهٴ خطر را به مردم میدادند و میگفتند: از این مایهٴ خطر استفاده بد نکنید. میگفتند: ﴿إنّما نحن فتنه فلاتکفر﴾؛ یعنی در عین حال که این مایهٴ خطر را به مردم شیطنت صفت میآموختند، میگفتند: از این بهرهٴ سوء نبرید، با همین بیان اینها را تلقین میکردند که چگونه از این سحر سوء استفاده کنند. پس در تاریخ گذشته یک همچین جریانی بود، منظور از این بابِل، بابل دماوند نیست که معرب شده باشد و بابل شده باشد بلکه بابل عراق است، منظور از هاروت و ماروت دو فرشته نیست، دو انسانی است که در درون شیطان بودند و در بیرون زهد فروش بودند به صورت فرشته تلقی شدند، منظور از ﴿ما أنزل علی الملکین﴾ همان القائاتی است که بر قلب اینها فرود میآمد، نه در حدّ وحی. این هم که اینها میگفتند: ﴿إنّما نحن فتنه فلاتکفر﴾ این هم به صورت نفاق بود، یعنی در عین حال که این متاع سمّی را به مردم میآموختند میگفتند: استفادهٴ بد نکنید؛ مثل اینکه الآن بمب شیمیایی به یک کشور بدهند و بگویند: مبادا مناطق مسکونی را با این بمب بکوبید یا مبادا در جنگها از آن استفاده بکنید یا مبادا از آن سوء استفاده کنید. این تعبیر نفاق آمیز را آن هاروت و ماروت داشتند، پس این قصه بود عدهای با این نیرنگ و توطئه خواستند علیه ملک سلیمانِ پیغمبر(علی نبینا و آله و علیه السلام) شورش کنند.
یهودیهای عصر نزول قرآن همان روش یهودیهای پیشین را پیش گرفتند، یعنی میخواستند با نیرنگ، با توطئه کارهای پیغمبر را به سحر نسبت بدهند و قرآن را سحر بدانند و مردم را علیه قرآن بشورانند بعد از کسب وجاهت پیغمبر اسلام را به عنوان اینکه (معاذ الله) ساحر یا کاهن است، متهم کنند. این خلاصه فرمایش این بزرگوار که حرف آن مفتی موصلی را پذیرفت .
ـ نقد نظر مختار الکاشف
اما این گذشته از این که ریشهٴ تاریخی معتبری باید برای این قصّه اثبات کرد چندین خلاف ظاهر است:
خلاف ظاهر در اصل قصّه
ما اگر بگوییم: منظور از مَلَک بدون قرینه بر دو انسان اطلاق شده است، این خلاف ظاهر است. اگر چنانچه زنان مصر دربارهٴ یوسف صدیق(سلام الله علیه) گفتند: ﴿إنْ هذا إلّا ملک کریم﴾ ؛ آن محفوف به قرینه است. خدای سبحان در قرآن بفرماید این دو مَلَک و منظور این دو انسان خبیثی که در درون شیطنت و در بیرون انسان بودند و به صورت زاهد معرفی شدند، بر همینها خداوند ملک اطلاق کند، این چنین نیست.
و ﴿ما أنزل علیٰ الملکین﴾ را هم ما بر وحی حمل نکنیم و بگوییم: آن القائات درونی است این دو خلاف ظاهر است.
اینکه ملکین یعنی هاروت و ماروت در هنگام تعلیم میگفتند: ﴿إنّما نحن فتنة فلاتکفر﴾ این را هم بر نفاق حمل کنیم، این سه خلاف ظاهر میباشد.
آن هم اصراری که قرآن کریم دارد که سلیمان(سلام الله علیه) را تبرئه کند و بفرماید: ﴿ما کفر سلیمان و لکنّ الشیاطین کفروا﴾ این برای چیست؟ اگر قصه آن است که بنیاسرائیل عصر نزولِ قرآن را خدای سبحان تخطئه کند؛ پس اصرار اینکه سلیمان کفر نورزید و شیاطین کافر شدند برای چیست؟ قرآن میخواهد چی را رد کند؟ ﴿و ما کفر سلیمان و لکنّ الشیاطین کفروا﴾؛ معلوم میشود یک بحث اساسی دربارهٴ اسناد این کفر به سلیمان است که قرآن اصرار دارد این را رد کند، یعنی عدهای گفتهاند: بساط سلطنت سلیمان به سحر بود، سلیمان (معاذ الله) ساحر بود و با این سحر توانست عدهای را رام کند. دربارهٴ پیغمبر اسلام هم همین حرف را زدند، گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ ٭ إِنْ هذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ﴾ ؛ یعنی این حرف وحی نیست فقط گفتهٴ خود پیغمبر است، احدی از فرشتهها این حرف را نیاورده و حرف او هم حرف ساحرانه است: ﴿إن هذا إلاّ قول البشر﴾ ، یعنی این حرف اصلاً وحی نیست و فقط گفتهٴ انسان است و این انسان هم، انسان ساحری است. ﴿إن هذا إلاّ قول البشر﴾ ، پس فرشته نیاورد، ﴿إن هذا إلاّ سحرٌ یؤثر﴾ ؛ یعنی این گفته انسانی یک سحری است که از انتخاب میشود یا نقل میشود. دربارهٴ سلیمان این حرف را زدند که سلطنتش به سحر بسته است نه به وحی، دربارهٴ قرآن هم گفتهاند، این کتاب به سحر تکیه میکند نه به وحی.
خدای سبحان میفرماید: همان شیاطین عصر سلیمان که این داعیه را داشتند آن نسبت سحر را به پیغمبر عصر نسبت دادند در حالی که آن پیغمبر از وحی استفاده میکرد: ﴿و ما کفر سلیمان و لکنّ الشیاطین کفروا﴾؛ دربارهٴ رسول خدا هم همین تهمت را زدند که قرآن مکرر در مکرر میفرماید این وحی است که ﴿نزل به الروح الامین ٭ علیٰ قلبک لتکون من المنذرین﴾ این سحر نیست.
عدم اعتبار تاریخی قصه
بنابراین آن بیان گرچه به یک قصه تاریخی فی الجمله استناد دارد، اما چندین خلاف ظاهر را در بر دارد اوّلاً، و خود آن قصه تاریخی به صورت یک امر متواتر نیست ثانیاً، و به صورت حدیث معتبر هم نقل نشده ثالثاً.
ـ خلاصه تفسیر و نظر مختار در آیه
بنابراین آنچه که انسان به حسب ظاهر از این کریمه میفهمد، همان است که ﴿واتبعوا﴾ یعنی یهودیهای عصر نزول قرآن، ﴿و اتبعوا﴾ چیزی را که شیاطین بر ملک سلیمان تلاوت میکردند، یعنی یهودیهای عصر نزول قرآن همان روشی را تبعیت کردند که شیاطین در عصرِ سلیمان پیغمبر آن روش را ادامه دادند و این هم که سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) فرمود: این ﴿تتلوا﴾ به معنای تَکْذِب است برای اینکه با ﴿علی﴾ متعدی شد . این به عرض رسید که در بسیاری از موارد آیات قرآن کریم تلاوت را با عَلیٰ متعدی کرده است و در آنجا به معنای کذب و امثال ذلک نیست، چون شیاطین تلاوت میکنند کذب است چه «لِملک سلیمان» و چه «علی ملک سلیمان»، کار شیاطین، جز شیطنت چیز دیگری نیست. اگر از این ﴿تتلوا﴾ تکذب استفاده میشود برای اینکه فاعلش شیاطین است، نه برای اینکه با «علی» متعدی شده برای اینکه رسول خدا هم ﴿یتلوا علیهم آیاتک﴾ ، پیغمبر هم بر مردم آیات را تلاوت میکند، این تلاوتی که خدا به پیغمبر نسبت میدهد با «عَلی» استعمال میشود: ﴿یُتْلیٰ علیکم﴾، ﴿أحلّت لکم بهیمة الأنعام إلاّ ما یتلی علیکم﴾ ، در نوع این موارد تلاوت با عَلی استعمال شد. پس ﴿واتبعوا﴾؛ یعنی یهودیهای عصرِ نزول قرآن ﴿ما تتلوا الشیاطین عَلیٰ ملک سلیمان﴾؛ شیاطین دربارهٴ سلطنت سلیمان این داعیه را منتشر کردند که این حکومت، حکومت الهی نیست، به سحر وابسته است؛ چون این حرف را زدند خداوند دارد سلیمان را تبرئه میکند و فرمود: ﴿وما کفر سلیمان﴾؛ اگر سحر میکرد که کافر بود چون سحر یک کفر عملی است و کیفر ساحر هم اعدام است، فرمود: سلیمان کفر نورزید یعنی سحر نکرد، همان است که گفت: پروردگارا ﴿هَبْ لی مُلکاً لاینبغی لأحد من بعدی﴾ ؛ ما هم به او ملکی دادیم که «لا ینبغی لِأحدٍ من بعده» این یک اعطا و هبهٴ الهی است، نه دسیسه و سحر. ﴿ولکنّ الشیاطین کفروا﴾؛ آنها سحر کردند، مردم را به سحر آشنا کردند و عملاً سحر را در بین مردم رواج دادند. ﴿لکنّ الشیاطین کفروا﴾ که﴿یعلّمون الناس السّحر﴾ و همچنین ﴿وما أنزل﴾ یعنی ﴿یعلمون ... مَا أُنْزِلَ عَلَیٰ الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ﴾؛
حکمت تعلیم سحر توسط هاروت و ماروت
خب اینجا این سؤال مطرح است که دو فرشته چرا معلّم سحر بودند؟ فوراً این دو فرشته را تطهیر میکند، میفرماید به اینکه این دو فرشته سحر نمیکردند، ساحر نبودند، معلّم سحر بودند این یک، نه سحر کرده باشند که عمل به سحر کرده باشند، علم سحر را میآموختند نه به سحر عمل کرده باشند.
دوّم اینکه در هنگام تعلیم هم میگفتند: ما یک آزمون الهی هستیم و عمل به سحر کفر است، مبادا شما از فراگیری این علم سوء استفاده کنید و کفر بورزید این دوتا، پس اگر این دو فرشته سحر آموختند، به عنوان امتحان است که این امتحان را این دو فرشته به مردم اعلام کردند؛ لذا فرمود ﴿وما یعلّمان من أحد حتّیٰ یقولا﴾، این دو فرشته ﴿إنّما نحن فتنةٌ﴾؛ یعنی این تعلیم ما امتحان الهی است، به هیچکسی سحر نمیآموختند، مگر این که میگفتند: این تعلیم فتنه و آزمون است و عمل به سحر کفر است ﴿فلا تکفر﴾ نهی میکردند ﴿فلا تکفر﴾؛ یعنی لا تعمل بالسّحر؛ چون کفر عملی است.
سؤال ...
جواب: نه تعلیم سحر که کفر نیست، عمل به سحر کفر است.
سؤال ...
جواب: نه، کفر نورزید؛ یعنی عمل به سحر نکنید. آنجا هم که فرمود: ﴿وما کفر سلیمان﴾ یعنی «و ما سحر» تعلّم بما أنّه تعلّم، نه مگر اینکه کسی این را مقدمه عمل قرار بدهد، علم سحر بما أنه علم که هیچ اثر عملی بر او نباشد حرام نیست و احیاناً واجب کفایی هم خواهد شد، برای اینکه ساحری آمد داعیهای پروراند، یک کسی باید بداند که آن سحر است و دفع کند؛ خود علم سحر بما أنّه علم که هیچ اثر عملی بر او بار نباشد و احیاناً کسی بخواهد یاد بگیرد تا جلوی مدعیان باطل را بگیرد، حرام نیست.
سؤال ...
جواب: برای اینکه ساحر نیست، کسی که با سحر بتواند داعیهای داشته باشد نیست. اگر کسی در یک عصری داعیهٴ ساحرانه فراوان باشد آن وقت میشود واجب کفایی، یعنی اگر کسی در اثر بدآموزی سحر مدعی یک سمتی شد در اسلام، آن وقت است که بر مسلمین فراگیریش واجب میشود که دفعش کنند.
سؤال ...
جواب: بما أنّه علم که زمینه باشد برای دفع داعیهٴ مدعیان حرام نیست، امّا خودش از این نظر که زمینه برای عمل به سحر است از آن جهت تحریم کردهاند.
فرمود: ﴿وما یعلّمان من احدٍ حتى یقولا إنما نحن فتنه فلاتکفر﴾؛ هم تعلیم خود امتحان الهی اعلام کردند، هم عمل به سحر را به عنوان کفر معرفی کردند، فرمودند که ﴿لاتکفر﴾ أى «لا تعمل بالسحر فإنّه کفرٌ»، آنجا هم که خدا فرمود: ﴿ما کفر سلیمان﴾ یعنی «ماعَملَ سلیمان بالسحر»، سلیمان سحر نکرد، چون سحر یک کفری است. همانطور که سایر علوم غریبه را یاد میدهند، چون سحر جزو علوم غریبه است یک راه فکری دارد، نظیر معجزه نیست که کسی نتواند یاد بگیرد. سحر و شعبده و جادو و طلسم و امثال ذلک جزء علوم غریبه است، را مدرسه باز است راه فکری دارد انسان میتواند این درس را بخواند و ساحر بشود.
سؤال ...
جواب: چون دو مَلَک به صورتهایی متمثل میشدند.
بنابراین تا اینجا سخن از آن است که در عهدِ سلیمان این دسیسه بود و خدای سبحان سلیمان را تبرئه کرد و کار آن دو فرشته را هم امتحان معرفی کرد و آن دو فرشته را هم تبرئه کرد، آنگاه مردمِ شیطان صفت هم از دیگران و هم از این دو فرشته سحر را آموختند و عمل کردند: ﴿فیتعلّمون﴾ این شیاطین و این مردم، آن ناسی که از شیاطین و از این دو فرشته سوء استفاده کردند: ﴿ما یفرّقون به بین المرء و زوجه﴾؛ چیزی را یاد گرفتند که با آن میتوانستند بین زن و شوهر جدایی بیاندازند، چون سحر این کار را میتواند بکند، و این با واقعیت نداشتن سحر هم سازگار است. چه اینکه بعداً روشن خواهد شد که سحر یک امر بی واقعیتی است، منتها در نشئه تخییل در حد تلقین اثر میگذارد.
سؤال ...
جواب:
تعلیم سحر، زمینهٴ ابتلای الهی
گاهی خدای سبحان یک امتحان میکند؛ مثل اینکه یک قدرتی به کسی میدهد ببیند که از این قدرت سوء استفاده میکند یا نه، این امتحان الهی است. امتحان الهی راههای گوناگون دارد، مگر ساحری که سحر یاد میگیرد، این خیالات باطل را در قلب او شیطان یا غیر شیطان القا کرد که او قدرتی پیدا کرد بر سحر، این قدرت مگر کار خدای سبحان نیست در حد امتحان؟ پس میشود.
سؤال ...
جواب: نه، خود قدرت، خود علم، خود اندیشه مگر یک امر وجودی نیست؟ مگر به خدا برنمیگردد؟ اینها همه کار امتحانی است، خدای سبحان هر کسی را در هر کسوتی، در هر سمتی به یک نحو امتحان میکند، یک وقتی به یک شخصی این هنر را میدهد ببیند او از این هنر سوء استفاده میکند یا نه. و این را میآزماید، گاهی خدای سبحان میفرماید به اینکه من از یک طرف صید را بر شما حرام میکنم در حال احرام یا در حرم مطلقاً، از آن طرف هم به این آهوها یا سایر حیوانات شکاری دستور میدهم از دامنه کوه بیایند پایین، دم چادرهاتان که ﴿تناله أیدیکم و رماحکُم﴾ ، ببینیم چه میکنید! گاهی خدا یک چنین امتحانی دارد، از آن طرف میفرماید: ﴿لا تقتلوا الصید و أنتم حرم﴾ ، از آن طرف میفرماید به اینکه ﴿ولیَبلونّکم الله بشیء من الصید﴾ که ﴿تناله أیدیکم و رماحکُم﴾ ؛ ما شما را میآزماییم، به این آهوهای روی کوه میگوییم یک قدری پایینتر بیا به دست اینها برس به دسترس یا تیررس اینها برس تا ببینیم چه میکنند، از آن طرف میگوییم: ﴿قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم﴾ از این طرف هم یک نامحرمی هم از کنار جوان میگذرانیم، ببینیم چه میکند. در همه حالات امتحان میکند، گاهی با سحر، گاهی با صید، گاهی با نگاه، گاهی با سماع از آن طرف، از یک طرف به یک انسان میگوییم: ﴿فاذنوا بحرب من الله﴾ ؛ اگر ربا گرفتی اعلام جنگ کردی، از آن طرف یک محتاجی را هم دَرِ مغازهاش میفرستیم، ببینیم چه میکند؛ خدای سبحان با انحای گوناگون امتحان میکند.
سؤال ...
جواب: آن علم به مقام عمل درنیامد، معصیت نیست. هنر تا به مقام عمل نیامد، معصیت نیست، صرف علم به ما انه علم نیست. اینکه فقهاء فرمودند برای این که نوعاً مبتلا به عمل میشوند.
فرمود: ﴿فیتعلّمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه﴾ ملاحظه میفرمائید، قرآن کریم این چنین نیست که یک قصهای را با ابهام ذکر بکند بعد بفرماید: ما جوابش را بعداً خواهیم گفت. هر مطلبی که موهم یک امر میباشد، فوراً همانجا حلّ میکند. مسألهٴ تعلیم مَلَکین را بیان کرد، فرمود به اینکه اینها کار خیر کردند، اینها امتحان الهی بودند، امتحان که نعمت است، حالا کسی از امتحان رفوزه میشود آن تقصیر زفوزه شده است، نه تقصیر ممتحن، فرمود: اینها به عنوان امتحان این قدرت را دادند، اتمام حجّت کردند به هیچ کس سحر یاد ندادند مگر اینکه گفتند: ما امتحان الهی هستیم و سحر کفر است و نهی هم کردند از سوء استفاده و مانند آن: ﴿وما یعلّمان من أحدٍ حتى یقولا إنّما نحن فتنة فلا تکفر﴾؛ پس دربارهٴ آن در فرشته این مسئله را حل کرد.
تأثیر تکوینی سحر به اذن خدای سبحان
دربارهٴ اینکه سحر میتواند اثر بگذارد یا نه؟ فرمود: ﴿فیتعلّمون منهما ما یفرقون به بین المرء و زوجه﴾؛ امّا این چنین نیست که ساحر بتواند در برابر قضا و قدر الهی کاری انجام بدهد، خود سحر جدولی از جدولهای دریای قَدَر الهی است، این چنین نیست که ساحر بتواند جلوی قضا و قدر را بگیرد، هر کاری که انسان انجام میدهد، چه در طرف خیر، چه در طرف شرّ جزء مقدرات الهی است، یعنی اگر کسی برکتی در عمر او پیدا میشود بوسیلهٴ صدقه، صلهٴ رحم، دعا و امثال ذلک، این تأثیر را هم خدا داد و اگر کسی عمرش بی برکت میشود در اثر قطع رحم و مانند آن، این تأثیر را هم خدا داد، اینچنین نیست که انسان بگوید: کارگاه خدا دارد میگردد من با یک کاری جلوی کار خدا را میگیرم، سحر، شعبده، جادو، کهانت، هر علم دیگری که هر اثر جدیدی به همراه داشته باشد، خود اینها سببیّت اینها، تسبّب اینها همه و همهٴ اینها زیر پوشش تسبیب مسبب الأسباب است، او مسبب الأسباب است، هم سبب آفرین است، هم به سبب، سببیّت میدهد. اینچنین نیست که اگر سحر سبب شد، یعنی سحر یک عمل مستقلی است که جلوی کار خدا را میگیرد، یا اگر چنانچه صلهٴ رحم سبب شد، اینطور نیست که جلوی کار خدا را بگیرد در طرف اضافه کردن عمر؛ لذا فرمود: ﴿و ما هم بضارّین به من أحدٍ إلاّ بإذن الله﴾؛ إذن نه یعنی علم، إذن یعنی اذن یعنی رفع منع، اذن با اجازه فرقش این است: اگر قبل از عمل باشد اذن است، بعد از عمل باشد اجازه است. این چنین نیست که فضولی در کار خدا ممکن باشد و بعد خدا اجازه بدهد، نظیر بیع فضولی. هر کاری که در عالم واقع شود تا خدا اذن ندهد واقع نمیشود، به اذن خداست. اذن یعنی رفع منع، هر کاری در هر گوشهای بخواهد واقع شود به اذن خداست، منتها خدای سبحان یک اذن تکوینی دارد، یک نهی تشریعی. اگر کسی خواست غیبت کند، تکویناً مأذون است، تشریعاً ممنوع. کسی خواست حرام بخورد، تکویناً مأذون است، لذا اگر تکویناً جلوی او را بگیرند که او مضطرّ است، تکویناً مجاز است، تشریعاً ممنوع.
خلط بین تکوین و تشریع در طول تاریخ
این اشتباه بین تکوین و تشریع بین محققین از جاهلیت و بتپرستی بود و الآن هم هست که در بحثهای بعد به خواست خدا ملاحظه میفرمائید که حرف بتپرستها را که قرآن نقل میکند، میفرماید: وثنیین دو دستهاند عدهای جزء مقلدین اهل و ثنیت هستند، عدهای جزء محققین و دانشمندان آنها هستند؛ مقلدین و ثنیّت میگویند: ﴿إنّا وجدنا اٰباءَنا علیٰ أُمّة و إنّا علی اٰثارهم مقتدون﴾ یا ﴿مهتدون﴾ و مانند آن، میگویند: این یک روش نیاکان ما بود که آنها داشتند و ما هم داریم، کمکم باید این روش نیاکان را از بین برد؛ نظیر مراسم «سیزده» که هنوز هم متأسفانه هست، این ﴿إنّا وجدنا اٰباءنا علی أمّة﴾ این هست تا برطرف بشود زمان میخواهد. این کار عوام از بتپرستها بود محققین اینها استدلال میکردند میگفتند: این کاری که نیاکان ما کردند این کاری که ما میکنیم، مرضی خداست؛ اگر خدا اجازه نمیداد، خب جلویش را میگرفت: ﴿لو شاء الله ما اشرکنا ولا اٰباؤنا ولا حرَّمنا من شیء﴾ ؛ اگر این کار خدا پسند نبود، خب خدا جلویش را میگرفت. خدا که قدرت داشت، جلویش را بگیرد، چرا جلوی نیاکان ما را نگرفت؟ چرا جلوی ما را نمیگیرد؟ معلوم میشود این بتپرستی مرضیّ خدا است. این خلط بین تکوین و تشریع است.
نهی تشریعی و اذن تکوینی خدا به معصیت
خدای سبحان گناهان را جلویش را باز گذاشته برای امتحان، تشریعاً تحریم کرد، فرمود: شرک حرام است، ریا حرام است، تکویناً جلوی انسان را باز گذاشت، اگر انسان در تکوین ممنوع باشد و نتواند گناه کند که مضطرّ است، دیگر تکاملی نیست، دیگر امتحانی نیست؛ بنابراین سحر تشریعاً ممنوع است و تکویناً مأذون و هر اثری که ساحر روی مسحور میگذارد، به اذن خداست. ممکن نیست، خدا رب العالمین باشد و ربوبیّت او هم نامحدود باشد، مع ذلک یک ساحری جلوی کار خدا را بگیرد؛ پس اگر در این جملهٴ قبل فرمود: اینها با سحر چیزی یاد گرفتند که بین زن و شوهر جدایی میانداختند فوراً فرمود: این کار هم به اذن خدا است.
منتها در بحثهای سحر باید روشن شود که سحر مثل معجزه واقعیت ندارد اما در حد تخییل و در حد تلقین اثر میگذارد؛ انسان با اندیشه زنده است و اگر کسی اندیشه باطل در ذهن کسی القا کرد آن شخص با همان اندیشه باطل زندگی میکند. عدهای الآن در حد کارهای سحر دارند طبق اندیشهٴ باطل کار میکنند و نمیدانند؛ لذا فرمود: اگر سحر مؤثر است، به اذن خدا است: ﴿و ما هم بضارین به من أحدٍ إلاّ بإذن الله﴾.
بطلان و بیثمری سحر
آنگاه در پایان آیهٴ به اصل مسأله پرداخت که ﴿ویتعلّمون ما یضرّهم ولاینفعهم﴾؛ یعنی سحر نه برای فرد نافع است، نه برای جامعه؛ چون باطل است، باطل راه سعادت نیست، این دربارهٴ مسائل دنیای اینها و دربارهٴ آخرت هم فرمود: ﴿ولقد علموا لمن اشتراه ما له فی الاٰخرة من خلاق﴾؛ «خلاق» یعنی نصیب، اینها میدانند که در آخرت هیچ بهرهای از این کار ندارند. ﴿ولبئس ما شروا به أنفسهم لو کانوا یعلمون﴾؛ اینها خودشان را رایگان فروختند و به بد ثمنی فروختند.
این بیان کوتاهی دربارهٴ این کریمه و مَلَکین به حسب ظاهر، هاروت و ماروت دو ملک بودند و آنچه هم که انزال شد بر اینها وحی است، در حد تعلیم الهی و اینها آزمون هستند و نهی صریح هم کردند که ﴿فلا تکفر﴾ و امثال ذلک.
ماهیت سحر
اما عمده این است که السحر ما هو؟ سحر مثل معجزه نیست که واقعیت را عوض کند، معجزه یک حقیقتی است که انسان با داشتن آن معجزه میتواند یک چوبی را واقعاً حیوان کند، به صورت اژدها درآورد، یا یک سنگی را میتواند منشق کند و از آن چشمههایی بجوشاند. اما سحر تصرف در متخیله است، یعنی با سلسله کارها در خیال بیننده اثر میکند. بیننده اگر یک انسان ضعیف باشد بازار ساحران گرم است، اگر یک انسان متوسط باشد بازار ساحران آنچنان رونق ندارد و اگر یک انسان قوی باشد که اصلاً به او دسترسی ندارند. خیال یک انسان قوی در اختیار سحر ساحران نیست، موسایِ کلیم(سلام الله علیه) میدید که یک سلسله چوبها و یک سلسله طنابهایی را سحره آوردهاند و اینها چوبند در حقیقت، نه مار؛ اما دیگران به صورت مار میپنداشتند. سحر تصرف در خیال بیننده است، نه تصرّف در واقعیت خارج، بر خلاف معجزه که تصرف در واقعیت خارج است، معجزه مستقیماً در خود واقع اثر میکند، فرمود: شما وقتی این عصا را انداختی به صورت مار درمیآید و دوباره وقتی دست به عصا زدی ﴿سنعیدها سیرتهما الاُولی﴾ ولی ساحر در خیال بیننده اثر میگذارد نه در واقع، منتها خیال بیننده در خود بیننده اثر میگذارد آن ترسی که بیننده احساس میکند، آن فراری که در او پیدا میشود در اثر خیال اوست، خیال هر چه قویتر بود اثرش بیشتر است، هر چه ضعیفتر بود اثرش کمتر است.
سؤال ...
جواب: خیال نداشت لذا نترسید.
سؤال ...
جواب:
خوف حضرت موسی(علیه السلام) در جریان وحییابی
آن ﴿لا تخف﴾ در اول جریان وحییابی موسای کلیم بود، او در برابر معجزه ترسید، نه در برابر سحر یعنی وقتی که اولین بار به کوه طور رفت خدای سبحان فرمود: ﴿ما تلک بیمینک یا موسی ٭ قال هی عصای﴾ ؛ خدا نفرمود آن چوبی که در دست توست برای چیست؟ گفت: این چیست که در دست توست؟ حقش این بود که موسای کلیم بگوید: هر چه تو بخواهی، تو اگر خواستی این چوب باشد چوب است، اگر خواستی مار باشد، مار است. خدا نفرمود چوبی که در دست توست برای چیست؟ فرمود: این چیست که در دست توست؟ موسای کلیم عرض کرد: ﴿هی عصای أتوکّؤا علیها و أهش بها علی غنمی و لی فیها مَئٰارب أخریٰ﴾ ؛ خدا فرمود: اگر چوب است بیانداز ببینیم چوب است یا غیر چوب؛ هر چه من بخواهم همان است. وقتی که ﴿فالقیٰها فإذا هی حیة تسعی﴾ ؛ اولین بار است در شب تار چوب افتاد و شد اژدها و حقیقتاً شد اژدها، خدا فرمود: ﴿لا تخف إنّی لا یخاف لدیّ المرسلون﴾ با همین بیان برای همیشه قلب مطهر موسای کلیم را بیمه کرد، دیگر نترسید مرتب دست میزد به سراغ این اژدها به دست موسای کلیم به صورت سیرهٴ اولی برمیگشت که میفرمود: ﴿خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الأولیٰ﴾ ؛ همیشه چوب میانداخت اژدها میشد دست میزد اژدها چوب میشد، این خصیصه بود. لذا در میدان مسابقه موسای کلیم از این جهت نترسید.
ترس حضرت موسی از جهل مردم
امیر المؤمنین در همان نهج البلاغه هست که قبلا هم بحثش گذشت که وقتی که در میدان مسابقه این مارها و چوبها حرکت کردند: ﴿یغیل إلیه من سحرهم أنّها تسعیٰ﴾ ؛ موسای کلیم ترسید، اینجا ترسش از این چوبها و طنابها نبود؛ ترس موسای کلیم این بود که الآن این میدان مبارزه است و میدان مار، این همه تماشاچیان هم اطراف میدان نشستهاند، دیدند میدان هست و این همه چوبها به صورت مار درآمده، این همه طنابها به صورت مار درآمده، خب من هم اگر این عصا را القا کنم به صورت مار دربیاید و اینها نتوانند بین سحر ساحران و معجزهٴ من فرق بگذارند، آن وقت چه کنم؟ بیان حضرت امیر این است که ترس موسای کلیم از جهل مردم بود که مبادا مردم نتوانند بین سحر و معجزه تشخیص بدهند، آن وقت آلفرعون بر مردم حکومت کنند . آنگاه خدای سبحان فرمود: در یک چنین موقعیتی که دین در خطر است من معجزه را علنیتر میکنم، تو عصا را بیانداز، من همهٴ آنها را به صورت چوب درمیآورم. موسای کلیم هم که وقتی عصا را انداخت تماشاچیان دیدند تنها یک مار است در میدان و بقیه یک سلسله چوبها و طنابها که افتادهاند این معنای ﴿تَلْقَفْ﴾ است، نه اینها را بلع کرد، رسوا شدند همه، یعنی وقتی این معجزه عرضه شد، همهٴ تماشاچیان دیدند که در میدان مبارزه و مسابقه یک مار است که دارد حرکت میکند، در کنارش هم چندین قطعه چوب و چندین تکه طناب. خدا فرمود: ما اینچنین حق را بر باطل پیروز میکنیم، هرگز موسایِ کلیم بعد از جریان کوه طور نترسید، حالا در این زمینه مطالعه بفرمائید که سحر در خیال اثر میکند.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است