- 887
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 69 تا 76 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 69 تا 76 سوره یوسف
- رجوع کم پیامبران و اهل بیت به علم غیب
- توجه مومنین به علم تجربی و هم به علم غیب و متوسل
- عمل به بینه و حجت شرعی
- افراط و تفریط در تجربه یا توسل و توکل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و لما دخلوا علی یوسف ءاویٰ الیه اخاه قال انی انا اخوک فلا تبتئس بما کانوا یعملون ٭ فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایة فی رحل اخیه ثم اذّن مؤذّن ایتها العیر انکم لسٰرقون ٭ قالوا و اقبلوا علیهم ماذا تفقدون ٭ قالوا نفقد صواع الملک و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم ٭ قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فیالارض و ما کنا سٰرقین ٭ قالوا فما جزٰؤه ان کنتم کٰذبین ٭ قالوا جزٰؤه من وجد فی رحله فهو جزٰؤه کذلک نجزی الظٰلمین ٭ فبدأ باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها من وعاء اخیه کذلک کدنا لیوسف ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک الا ان یشاءالله نرفع درجٰت من نشاء و فوق کل ذی علم علیم﴾
همانطوری که قبلاً ملاحظه فرمودید وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) اولین باری که خواست یوسف(علیه السلام) را به همراه برادران بفرستد وثیقه نگرفت چون یک امر عادی بود منتها نصیحت عادی را کافی دانستند زیرا رفتن اطراف شهر و صبح رفتن و عصر برگشتن یک امر عادی بود بر خلاف سفر طولانی تقریباً چهل روزه و سال قحطی حالا این برادرها که آمدند آنچه که مربوط به یوسف(سلام الله علیه) است و آنچه که مربوط به یعقوب(سلام الله علیه) این است که اولیای الهی از آن جهت که مکلفاند برابر ظواهر شریعت عمل میکنند یک سلسله علوم غیبی هم خدا افاضه میکند و مأمور نیستند که به آن علم ملکوتی عمل بکنند طبق مناسبتهایی که در آیات قبل داشتیم این جریان مطرح میشد که ائمه(علیهم السلام) میدانستند چه زمانی شهید میشوند میدانستند در کربلا چه خبر است در جنگهای صفین و اینها چه خبر است در نوزدهم و بیست و یکم چه حادثهای پیش میآید و مانند آن لکن علم اگر طبق ظواهر شرع باشد حجت است و باید برابر او عمل کرد اما علمهای ملکوتی حجت شرعی نیست که انسان برابر با او عمل بکند لذا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اینکه برابر دو آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ توبه ﴿قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله﴾ تمام اعمال مردم را میداند و بلکه میبیند و اعمال حضور آن حضرت عرضه میشد چه اینکه الآن عرضه میشود فرمود: در محکمه من برابر بینه و یمین عمل میکنم «انما اقضی بینکم بالبینات والایمان» آن علم ملکوتی در قیامت ظهور میکند و برابر او بهشت و جهنم مطرح است این علم ظاهری در دنیا ظهور میکند و برابر او یا زندان است یا آزادی است یا محاکمههای عادی است حد و تعزیر و قصاص و امثال ذلک است بعد هم اعلام فرمود ما بنابر این نداریم که برابر آن علم ملکوتی عمل بکنیم اگر کسی بینه خلافی آورد یا سوگند خلافی یاد کرد و از محکمه ما مالی را حراماً برد «قطعة من النار» را به همراه دارد میبرد آن را هم ما میبینیم ولی بنابر آن نیست در بحثهای قبلی به این نتیجه رسیدیم که علمهای ملکوتی حجت شرعی نیست که برابر او کسی عمل بکند گاهی خدای سبحان دستور میدهد حالا یا مععجزه است ارهاس است کرامت است هرچه هست نظیر کار خضر(سلام الله علیه) عمل بشود اما آن رسمی نیست در قضا و داوریهای حضرت امیر(سلام الله علیه) هم همین است گاهی یک سلسله کرامتهایی مشهود میشود ولی آنها چه مسئله از آنها میپرسیدند چه خودشان سمت قضا و داوری را به عهده داشتند برابر با اَیمان و بینات حکم میکردند در حالی که از همه اسرار با خبر بودند همین قصهای که برای بعضی از کشته شدههای جبهه جنگ از وجود مبارک رسول خدا نقل شده است که یک کسی در جبهه جنگ کشته شد عدهای حضور حضرت مشرف شدند گفتند ما تسلیت بگوییم یا تبریک تسلیت بگوییم برای اینکه یک افسری را از دست دادیم تبریک بگوییم برای اینکه یک چنین جوانی را تربیت کردید حضرت فرمود نه به من تسلیت بگویید «کلا ان الشملة التی اخذها من غنائم الخیبر لتشتعل علیه نارا» فرمود ایشان در جنگ خیبر یک سرقتی از غنایم مسلمین کرده است الآن آن مال مسروق در کنار قبرش شعلهور است خب بنا بر این نیست که به این علم عمل بشود و با اَیمان و بینات عمل بشود جریان حضرت خضر اینطور بود جریان حضرت یوسف اینطور بود جریان حضرت یعقوب اینطور بود و مانند آن
سؤال: ... جواب: نه علمی که بشر عادی دارد حجت است تخصیص نخورده دیگر اما علمهایی که خدای سبحان روی الهام غیب عطا میکند آن را که نخواسته است علمهایی که انسان روی شواهد و روی بینات و روی قرائن پیدا میکند این مطلقا حجت است تخصیص نخورده آنها تخصصاً خارج است
مطلب دیگر این است که وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه)
سؤال: ... جواب: نه آنجا هم که مشهود است آنها اسرار غیبیه و نهانی است نه اینکه نمیدانستند آنها کل جریان را اعلام میکردند که چنین حادثهای اتفاق میافتد و مانند آن مخصوصاً جریان کربلا یا جریان حضرت امیر خود حضرت در همان آن لیله نوزدهم میفرماید: قسم به خدا امشب همان شب است بعد میفرمود: «دعوهن فانهن صوایح یّتبعها نوائح» این اردکها را رها کنید اینها فعلاً صیحه میکنند یک عده نوحهگرها پشتسر اینها هستند همه اینها را حضرت فرمود به هر تقدیر یک چیزی که شاید بیستها بار ذکر شده شاید من پنجاه شصت بار همین مسئله را اینجا مطرح کردم یک کسی که تازه از راه رسیده اگر گفتند که امام جماعت باید رعایت اضعف مأمومین را بکند معنایش این نیست که اگر کسی رکعت چهارم رسیده امام جماعت برگردد رکعت اول معنایش این است او باید گوش بدهد حرفهای قبلی را هم بخواند شاید پنجاه شصت بار این حرفها را ما اینجا گفتیم خب
مطلب دیگر این است که وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) هم بین ظاهر و بین باطن جمع کرد هم ما را به این کار تشویق کرد برخیها بر اساس افراط علمزدهاند به همان بحثهای علمی و تجربی اکتفا میکنند میگویند دعا چیست ـ معاذ الله ـ صدقه چیست؟ صلح رحم چیست؟ توسل چیست؟ اینها خب این یک تفریطی است برخیها گرفتار افراطاند به همان صدقه و صلهٴ رحم و امثال ذلک بسنده میکنند بدون اینکه از مسائل تجربی و علوم استفاده کنند وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) جمع کرد بین افراط و تفریط فرمود به اینکه یعنی طرد کرد افراط و تفریط را جمع کرد بین غیب و شهادت بین ظاهر و باطن فرمود: ما یک دستوری داریم که خودمان را عمداً در معرض خطر نیندازیم و یک دستوری هم داریم که برابر غیب باید توکل کنیم توسل کنیم بسیاری از جاها را نمیدانیم کار را باید به علیم بسپاریم و مانند آن شما عمداً خودتان را به معرض خطر نیندازید در دروازه ورودی که ایست بازرسی هست یازده نفر با این قیافه ناشناس وارد بشوید بالأخره متهم میشوید تا بازرسی کنند و جستجو کنند و بفهمند شما بیگناهید در سال قحطی و گرانی مدتها طول میکشد لذا ﴿لا تدخلوا من باب وٰحد وادخلوا من ابوٰب متفرقة﴾ این یک امر پیشبینی ظاهری است که خردمندانه این کار را کرد بعد فرمود به اینکه کار اساسی به دست دیگری است باید توکل بکنیم ماهم توکل میکنیم این جمع بین تجربه و تجرید است جمع بین غیب و شهادت است جمع بین علم و توسل علم و توکل و مانند آن است اینچنین نیست کسی بگوید من دارو میخورم چه کار دارم اثر بکند یا نه دعا یعنی چه ـ معاذ الله ـ صله رحم یعنی چه بالأخره اگر کسی بخواهد بیماری خوب بشود حداقل پنج مرحله دارد که هیچکدام در اختیار او نیست به کدام طبیب مراجعه کند در بین این همه اطبا که اشتباه نکند باید فکرش راهنمایی بشود به یک طبیبی که حاذق است و متخصص در این رشته است خب چه کسی عهدهدار عدم اشتباه و سهو و نسیان طبیب است دهها بار ممکن است یک طبیب اشتباه بکند چه کسی فکر طبیب را هدایت میکند به تشخیص واقعی بیماری این یک راهنمایی دیگری میخواهد بعد از تشخیص بیماری چه کسی فکر طبیب را هدایت میکند به تشخیص داروی معالج که طبیب در تشخیص بیماری اشتباه نکرده لکن در تشخیص داروی معالج ممکن است یک کسی گرفتار جهل سهو و مانند آن بشود یک راهنما میخواهد بعد از اینکه این سه مقطع درست شد حالا به کدام داروخانه برویم که آنها حواسشان جمع باشد داروها را اشتباهی نپیچند مگر اتفاق نیفتاد در خیلی از موارد داروخانه دارو را اشتباهی پیچیده بعد از اینکه این مقطع چهارم هم تمام شد در خیلی از موارد آن پرستار دارو را اشتباهی میدهد یا علل و عواملی پیش میآید که مشکلی دارد در موقع عمل کردن یا بر فرض او بهموقع دارو را رساند این مزاج را باید پذیرای تأثیر آن دارو قرار بدهد قدم به قدم کار به دست دیگری است یعنی نه قابل پیشبینی است از نظر علمی نه قابل کنترل است از نظر عملی و قدرت خب اگر علماً و عملاً ما شمالاً و جنوباً و شرقاً و غرباً به جهل و سهو و نسیان محدود بودیم بالأخره باید به کسی مراجعه کنیم که این مشکلات را او بلد است دیگر این میشود توسل بگوییم که ما با دعا و توسل مسئله را حل میکنیم این برخلاف نظام است خود ذات اقدس اله اسباب قرار داد علل قرار داد داروها را آفرید گفت بروید تحقیق کنید اسرار الهی و آیات الهی با همین علم مشخص میشود شما هرچه عالمتر بشوید اسرار الهی را بهتر درک میکنید بنابراین جمع بین غیب و شهادت این است که صدقه و توسل و توکل و امثال ذلک در جای خود مراجعه به مسائل علمی و طبی و امثال ذلک هم در جای خود وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) این دوتا راه را به همه ما آموخت که یک تکروی چه در علم چه در توسل این یا افراط است یا تفریط یک وقت است برابر معجزه کسی بخواهد حل بشود آن هیچ حرفی در او نیست اما معجزه بر خلاف عادت است عادت بر این است که خدای سبحان برابر با علم و دارو و مانند آن مشکل ما را حل کند آن کمبود را هم توسل و توکل و نیایش و صدقه و صله رحم حل بکند وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) فرمود ما هر دو کار را باید بکنیم جایی که در معرض خطر است خب چرا وارد بشوید من به شما سفارش میکنم که وارد نشوید و کمبود این راه را هم من با توکل حل میکنم و چون آنچه را نمیدانیم بیش از آن مقداری است که میدانیم من به شما صریحاً بگویم اعتراف بکنم که این توصیهٴ من همهٴ کارها را انجام نمیدهد مشکل را حل نمیکند ولی ما موظفیم برابر این علوم و قواعد عمل بکنیم ﴿ما اغنی عنکم من الله من شیء﴾ لذا هر دو قسمت را وجود مبارک یعقوب انجام داد این که خدای سبحان فرمود ﴿انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ این سهم تعیین کننده دارد یعنی ان قدم به قدم کاری است که ما یادش دادیم و او دارد پیاده میکند چه اینکه درباره یوسف(سلام الله علیه) فرمود این نقشهای است که ما کشیدیم او دارد پیاده میکند اینها میشوند مظاهر اسمای الهی اینها میشوند موحدان توحید افعالی که همه کارهایشان برابر با راهنمایی الهی است اینها میتوانند بگویند نه تنها صلاتی و نسکی بلکه ﴿محیای ومماتی لله رب العٰلمین﴾ اینها حیات و مماتشان به رهبری آن معلم غیبی است در بحبوحه جریان خدا درباره حضرت یعقوب فرمود: ﴿انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ یعنی این جزئیاتی که میبینید به راهنمایی ما بود و همه هم اثر کرد در بحبوحه جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿کذلک کدنا لیوسف﴾ ما این نقشه را به یوسف دادش دادیم که این بین سه تا مسئله جمع کرد که الآن مشروحاً به عرضتان میرسد که بخشی از آن هم در دیروز ذکر شده که هم علم است هم توسل است هم امنیت داخلی است هم امنیت خارجی این کاری است که وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) انجام داده
سؤال: ... جواب: دعا یعنی آنها که ندارد در همان مفاتیح یا سایر امور آنها را هم دستور دادند که شما مراجعه کنید ببینید طبیب حاذق چه میگوید حتی در روزه ماه مبارک رمضان گفتند که اگر طبیب حاذق گفت ضرر داد این روزه جایز نیست اول میگویند واجب نیست بعد میگوید جایز نیست مراجعه به طبیب را هم در مفاتیح و کتابهای فقهی و اینها هست دعا هم هست این جمع بین غیب و شهادت است الآن یک کسی میخواهد روزه بگیرد نمیدانید بگیرد یا نگیرد خب بر او لازم است که برود با طبیب حاذق مراجعه کند و بر او هم لازم است که به راهنمایی طبیب حاذق اگر مسلمان و متدین و متعهد است عمل بکند دیگر طبیب حاذق که میگوید ضرر دارد الآن باید روزه نگیرد بعد باید قضایش را به جا بیاورد پس جمع بین علم است و توسل علم است و توکل در این بخش که وجود مبارک یعقوب این کارها را کرده فرمود: ﴿و ما اغنی عنکم من الله من شیء ان الحکم﴾ اینها هم وارد شدند خدای سبحان میفرماید: ﴿و لما دخلوا من حیث امرهم ابوهم ما کان یغنی عنهم من الله من شیء الا حاجة فی نفس یعقوب و قضٰها﴾ ما باید یک توسعهای در مستثنا منه قائل بشویم تا این استثنا بشود متصل وگرنه ظاهرش استثنا منقطع است برای اینکه حاجت یعقوب جزء آن امور مستثنامنه نبود که حالا یکی را خارج بکند این کارها را کرده ﴿و انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ اینها همه شان ذوعلماند ذوعلماند ذوعلماند چون علم اینها به اینها داده شده است آن کسی که ذو علم نیست و خود علم است ذات اقدس الهی است این است که فرمود: ﴿فوق کل ذی علم علیم﴾ این ناظر به آن است که دیگران ذو علماند و خدای سبحان علیم است این روایت نورانی هم از هشام نقل شده است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) این هشام بن حکم که از شاگردان خاص حضرت امام صادق(سلام الله علیه) بود در آن بخشهای علوم عقلی مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل میکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) ابتدائاً از او سؤال کرد که «اتنعت الله [تعالی]» آیا خدا را نعت میکنی؟ وصفی برای خدا ذکر میکنی؟ عرض کرد بله فرمود: «هات»خدا را وصف کن بگوییم چگونه وصف میکنی عرض کرد «هو السمیع البصیر» فرمود: «هذه صفة یشترک فیها المخلوقون» خب خیلیها سمیعاند خیلیها بصیرند خیلیها علیماند فرق خدا و دیگران چیست؟ هشام عرض کرد پس شما بفرمایید فرمود: خدا که علیم نیست خدا علم است شما مشتق میگویید تا برای شما ثابت نشود که این مشتق عین مبدأ است حق ندارید بگویید خدا علیم است اما وقتی فهمیدی که این مشتق عین مبدأ است نه «ذات ثبت له المبدأ» از آن به بعد میتوانی بگویی خدا علیم است چنانچه قرآن هم آمده «هو نور لاظلمة فیه و حیاة لاموت فیه وعلم لا جهل فیه» خدا که حی نیست آن طوری که شما خیال بکنی که «ذات ثبت له المبدأ» بعدها در اصولی تثبیت شده است که در مشتق ذات اخذ نشده واگر نبود این روایت تحقیقی که این حرفها نبوده دیگران همانطوری که میگفتند علیم یعنی «ذات ثبت له العلم» فرمود: علیم اگر یک علمی قائم به ذات باشد علیم است دیگر چون ذات است یک و هر چیزی برای خودش ثابت است دو پس این ذاتی است ثبت له العلم یعنی ذات له نفسه حیات هم همینطور است خود حیات حی بالذات است دیگری حی بالحیات است علم علیم بالذات است دیگری علیم بالعلم است فرمود: «حیات لا موت معه نور لا ظلام معه علم لا جهل معه» نگو خدا علیم است بگو علم است بعدها فارابیها و امثال فارابیها تربیت شدند مسئله صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر را ذکر کردند اگر در اینگونه از موارد سخن از یعقوب و امثال یعقوب از انبیای الهی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است میفرماید اینها ذو علماند و خدا خود علم است و علم اگر قائم به ذات بود میشود علیم چون صفت عین ذات است چه بگوییم الله چه بگویی علم یکی است خود این علم قائم به ذات است علم در ماها حالا وصف است یا عرض است و مانند آن بالأخره ذاتی میطلبد که علم به او تکیه کند ا ما درجه عالیه علم آن است که قائم به ذات است خود علم قائم به ذات است آن علمی که قائم به ذات است عین ذات حق تعالی است او عین هستی است او عین علم است او عین حیات است و مانند آن پس بنابراین این که فرمود ذو علم است یعنی کسی به او عطا کرده آن کس کیست؟ ماییم ﴿انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ یعنی این کارهایی که انجام داده جمع بین غیب و شهادت جمع بین دعا و علم جمع بین دعا و توکل علم و توکل علم و توسل اینها را ما به او یاد دادیم که جمع کند بین علم و شهادت
سؤال: ... جواب: کجا؟ بله آن در سورهٴ مبارکهٴ یونس مبسوطاً بحث شد دیگر آنجا خوشگمانی بود دیگر گمان کرد ما سخت نمیگیریم کمالی است آن هم قبلاً معنا شد که لن نقدر است نه لن نقدُر قدر یقدر یعنی فشار میآوری من قدر علیه رزقه یعنی تنگ گرفته شده ﴿یبسط الرزق لمن یشاء و یقدِر﴾ یَقْدِر غیر از یقدُر است یقدِر یعنی تنگ گرفتن او گمان کرده که ما فشار نمیآوریم خب گمان خوبی است این مدح و حمد وجود مبارک یونس(سلام الله علیه) است که انا عند حسن ظن حبیبی همه ما باید اینچنین خدای سبحان بشناسیم به او حسن الظن داشته باشیم که نسبت به ما مهربانانه رئوفانه بزرگ وارانه رفتار بکند فشار نمیآورد ﴿فظنّ ان لن نقدر علیه﴾ یعنی «لن نضیق علیه»
سؤال: ... جواب: علم حضوری درباره خدا همینطور است درباره غیر خدا این علم را دیگری به ایشان داده انسان که ذاتاً واجد این علم نیست که الآن علومی که انبیا دارند این علوم حضوری را خدای سبحان داد دیگر
سؤال: ... جواب: نه خب انسان ﴿و الله اخرجکم من بطون أمهٰتکم لا تعلمون شیئا﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ نحل است فرمود خدای سبحان که انسان را آفرید هیچ چیزی نمیدانست ﴿و الله اخرجکم من بطون امهٰتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الأبصٰر و الافئده﴾ تا این مجاری ادراک را به کار بگیرید و عالم بشوید این مجاری ادراک ابزار کارند و ذات اقدس الهی هم به شما علم عطا میکند
سؤال: ... جواب: بالأخره علم حضوری مسبوق به جهل است یعنی هر کسی علم حضوری دارد قبلاً نداشت بعد پیدا کرد خدا به او داد دیگر چه حصولی چه حضوری اینطور نیست که اگر علم حضوری شد ذاتی آدم بشود
سؤال: ... جواب: نه منظور آن است که علم حضوری نسبت به دیگران مسبوق به عدم است یعنی ذات بود و علم نداشت دیگر اینطور نیست که اگر یک علم حضوری شد بشود عین ذات خیلی از چیزهاست که انسان حضوراً عالم میشود اما قبلاً داشت بعد به او افاضه میشود خب مثل همین وحی و نبوتی که اینها دارند علم حصولی نیست علم حضوری است بعد خدای سبحان به اینها عطا کرده است میفرماید: دو مرتبه درباره حضرت یعقوب(سلام الله علیه) تجلیل شده یکی بالصراحه که فرمود: ﴿و انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ یکی هم بالتلویح فرمود: ﴿ولکن اکثر الناس لا یعلمون﴾ یعنی قلیلشان میدانند اینجا تقریباً چون در مقام تحدید است مفهوم دارد اکثری نمیدانند یعنی اقلی میدانند و وجود مبارک یعقوب جزء اقلی است پس دو بار از یعقوب(سلام الله علیه) حمد و ثنا به عمل آمده یکی بالصراحة که ﴿انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ یکی اینکه جزء اقلی است نه جزء اکثری خب حالا وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) برای پذیرایی مهمانها آمده است اینها هم وارد شدند از دروازههای متفرق وارد شدند و کوی و برزن مصر را طی کردند و وارد دربار وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) شدند ﴿ولما دخلوا علی یوسف﴾ حالا این در موقع پذیرایی سفرهها را جدا کرده اتاقها را جدا کرده جاهای نشستن را جدا کرده اینها را دیگر آیات نقل نکرده اینها دیگر برمیگردد به قصص زیر مجموعه تاریخ وقتی که دیدار خصوصی با برادرش بنیامین داشت ﴿ءاوی الیه اخاه﴾ برادر را مأوا داد ارجعه الی نفسه یک دیدار خصوصی با او داشت بعد آن راز نهفته را باز کرد فرمود ﴿انی انا اخوک﴾ قبلاً گفتگوها فراوان بود آنها گفتند یک برادری داشت سر اینکه وجود مبارک یوسف فهمید یک برادری را نه به حسب ظاهر پیش یعقوب هستند اینها گفتند یک برادر دیگر ابوینی هم داشت و آن مثلاً مسافرت کرد و او را گرگ درید و اینها لذا آن برادر ابوینی مورد علاقه یعقوب است مورد انس یعقوب است پیش پدر است ما آمدیم این بحثها قبلاً گذشت وجود مبارک یوسف به برادرش بنیامین فرمود ﴿انی انا اخوک﴾ برخیها خیال کردند که ﴿انی انا اخوک﴾ منظور این است که تو که برادرت را از دست دادی این دیگران برادران ابوینی هستند تو برادر ابوینی نداری من به منزله برادر تو هستم که برادر نوعی و عاطفی و اینها هستم این با این جمله اسمیه و تقدیم انا بر اخوک سازگار نیست یعنی تنها کسی که برادر توست من هستم نه اخوک انا ﴿انی انا اخوک﴾ همان که تو او را از دست دادی من همانم بعد یکدیگر را شناختند و این صحنه این ﴿انی انا اخوک﴾ باعث شد که وجود مبارک یوسف او را آشنا کرده و او هم شناخته که یوسف برادر اوست چه اینکه در آیه نود وقتی برادران یوسف به حضرت یوسف میگویند آیا تو یوسفی؟ فرمود آنها گفتند ﴿أنک لانت﴾ یوسف آیه 90 ﴿قال انا یوسف وهذا اخی﴾ این ﴿وهذا اخی﴾ سابقه دارد وگرنه همه شما برادر من هستید اگر چنانچه وجود مبارک یوسف خواست بگوید این برادر من است خب آن ده نفر هم برادر او بودند این که میگوید من یوسفم ﴿و هذا اخی﴾ یعنی ما قرارمان را قبلاً گذاشتیم هم او من را شناخت هم من او را شناختم برادر ابوینیمان را قبلاً شناسایی کردیم ﴿انا یوسف و هذا اخی﴾ این ﴿و هذا اخی﴾ را در آن مجلس ﴿انی انا أخوک﴾ مشخص کرده است که فرمود من برادر ابوینی تو هستم پس ﴿فلا تبتئس﴾ این ﴿فلا تبتئس﴾ مثل لا باس علیک بأس و حزن و اندوه و غم همه را بگذار کنار آنچه که قبلاً کردند ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ آنچه هم در پیش داری ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ که این فعل مضارع است و مفید استمرار چون هنوز حوادثی در پیش داری مسئله ساق و سقایه و اینها در پیش است مسئله اتهام سرقت در پیش است مسئله بازداشت در پیش است اینها ﴿فلاٰ تبتئس﴾ غمگین نباش اسرار هم این است اگر بخواهی پیش ما باشی یک راه دشواری را باید باهم طی کنیم ولی نگرانی در کار نیست ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ نه بما عملوا نه گذشتهها گذشت برخی از ا مور هنوز در پیش است لا باس علیک ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ این حالا دلگرم شد این بخواهد وجود مبارک یوسف بخواهد برادر خود را پیش خود نگه بدارد در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که هیچ راهی ندارد بگوید این برادر من پیش من باشد همه آن ده نفر اعتراض میکنند میگویند ما تعهد سپردیم سوگند یاد کردیم پدر از ما میخواهد و پدری که آن سابقه تلخ را دیده است بالأخره از ما میخواهد نگران است ما حاضر نیستیم بخواهد به یک بهانهای این برادر را نگه بدارد بهانه دستش نیست یک کاری باید بکند که مثلث تامین بشود دستگاه حکومت اعتراض نکند یک برادرها بپذیرند دو پذیرش برادرها مورد امضای دستگاه حکومت باشد سه این سه تا مسئله است این سه تا مسئله را وجود مبارک یوسف حل کرد و راه حل این است که ا گر کسی متهم به سرقت بود در مصر اینچنین نبود که متهم به سرقت را بگیرند و او را بازداشت کنند بگویند برابر با آن مال مسروق مثلاً چند روز باید کار بکنی پیش ما باشی حالا یا به عنوان استرقاق یا غیر استرقاق تا آن بهای سرقت داده بشود این نبود یک جزای متهم به سرقت در منطقه فلسطین و کنعان و اینها این بود که خود متهم به سرقت را بازداشت میکردند این دو سه اگر خود سارقی که بیگانه از مصر است وارد مصر شده در این قافلهها که خارج از مصرند وارد مصر شدند به این امر رضا دادند دستگاه حکومت هم امضا میکند این سه نه اینکه دستگاه حکومت بگوید ما متهم السرقه را الا و لابد شلاق میزنیم و رها میکنیم اگر دستگاه حکومت امضا نکند پیشنهاد و قانون این کاروانها را بگوید الا و لابد ما باید بزنیم و بعد رها بکنیم یا دست ببریم و بعد رها بکنیم این مشکل حل نمیشود پس با دوتا مسئله حل نمیشود با سه تا مسئله حل میشود یعنی با جزا وکیفر ابتدایی مصر این نیست که متهم السرقه را بازداشت کنند یعنی استرقاق کنند پیش خود نگه بدارند یک جزای رسمی فلسطین و کنعان این است که متهم السرقه را میگیرند دو این جزای رسمی که از این کاروانها شنیده شده مورد امضای حکومت وقت است سه حکومت وقت هم این را امضا میکند لذا بعد از اینکه این پیمانه را در رحل اخیه گذاشتند و به حسب ظاهر گم شد و بعد جستجو کردند و پیدا کردند قبل از اینکه پیدا بکنند اول از اینها اقرار گرفتند که شما با متهم السرقه چه میکنید آنها گفتند به اینکه ما متهم السرقه را خصوص آن سارق را تحویل مالباخته میدهیم ما این کار را میکنیم ﴿من وجد فی رحله فهو جزؤه کذلک نجزی الظّلمین﴾ ما بنایمان این است بعد از اینکه این را قبل از اینکه هنوز سقایه را از رحل بگیرند این پیمان و این اقرار را از این کاروان گرفتند مسئولین اجرایی و قضایی مصر هم این را پذیرفتند که بله این کار هم در دستگاه ما قابل قبول است ما اصراری نداریم که سارق را الا و لابد دست ببریم یا شلاق بزنیم و رها کنیم یکی از راهها هم این است که هرچه آنها پیشنهاد دادند ما عمل میکنیم گرچه قانون ما این نیست که ابتداء او را استرقاق کنیم ولی قانون ما این است که اگر خود کاروان یک چنین پیشنهادی داد ما بپذیریم پس یک مسئله این است که کاروان قانونشان این است که ﴿من وجد فی رحله فهو جزٰؤه﴾ یک مسئله دوم این است که قانون ابتدایی مصر این نیست مسئله سوم این است که قانون مصر این است که اگر کاروانی یک چنین چیزی را پیشنهاد داد امضا میکنند روی این تثلیث این نقشه گرفت وجود مبارک یوسف هم که به برادرش گفته بود ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ این هم نگران نبود اینچنین نبود که حالا در بین جمع خجالت بکشد و رنگ و رخسارش سرخ بشود و بیاید از خود دفاع بکند نه بطور عادی بود برای او بالاخره قابل تحمل بود پس این متهم السرقه در حقیقت بری بود و خودش هم میدانست با توافق قبلی بود و این نقشه گرفت فرمود: ﴿کذلک کدنا لیوسف ما کان لیأخذ اخاه فی دین الملک﴾ در یک شرایط بحرانی قحطیزده یک کسی بخواهد مستقیماً بر خلاف قانون مصر عمل کند که نمیشود کشور را اداره کرد در سالهای قحطی قافلهها هر روز در راهاند این سال گرانی و قحطی هم هست ممکن است یک سرقت چندبار اتفاق بیفتد هر کسی را بازداشت بکنند که نمیشود اگر در یک کشوری خلافی اتفاق افتاد برابر قانون همان مملکت عمل میکنند قانون مملکت یکی تأسیسی است یکی امضایی تأسیسی آن است که یا شلاق میزنند یا آزاد میکنند یا جریمه نقدی و مانند آن امضایی آن است که اگر کاروان یک پیشنهادی داد این امضا میکنند شاید همه پیشنهادها را هم امضا نکنند برخی از پیشنهادها امضایی است و این از پیشنهادهای امضایی بود این نقشه میمون و مبارکی که خدای سبحان به یوسف آموخت و عمل شد حالا ملاحظه بفرمایید ﴿فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایة﴾ این هم وسیله پیمانه بود هم وسیله آبخور بود این که میبینید ضمیرها گاهی مذکر است گاهی مونث ضمیر مذکر است نظیر اینکه ﴿و لمن جاء به حمل بعیر﴾ گاهی ﴿من وجد فی رحله فهو جزٰؤه﴾ من وجد گاهی ضمیر مونث است ﴿ثم استخرجها من وعاء اخیه﴾ به لحاظ سقایه ضمیر میشود منونث به لحاظ صواع ضمیر میشود مذکر ﴿جعل السقایة فی رحل اخیه﴾ این جعل چون دستور آن حضرت بود مخفیانه جعل به خود حضرت اسناد داده شد ﴿ثم اذن مؤذن﴾ تاذین ظاهرا آن ندای مکرر است با صدای رسا چند بار گفتند ﴿ایتها العیر﴾ عیر یعنی قافله مجموعه یک افرادی که بارهایی را روی شتر و امثال شتر حمل میکنند میشود عیر قافله ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ یک امر عادی هم هست بالأخره یک کسی یک پیمانهای که حساس است گران است مال ملک است گم بشود خب بالأخره آنها هم تلاش و کوشش میکنند بگیرند این جمله ﴿و اقبلوا﴾ معترضه است برادران یوسف «اقبلوا علیهم و قالوا ما ذا تفقدون» نه قالوا و اقبلوا قالوا درحالیکه و اقبلوا چون اینها پشت کرده بودند دیگر داشتند میرفتند اینها از پشت صدا زدند یعنی مأموران مصر از پشت صدا زدند ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ آنها برگشتند گفتند چه گم کردید «اقبلوا علیهم و قالوا ما ذا تفقدون» این ﴿و اقبلوا علیهم﴾ بین قول و مقول قرار گرفته و اقبلوا علیهم قالوا ماذا تفقدون ما که سرقت نکردیم شما چه چیزی گم کردید؟ ﴿قالوا نفقد صواع الملک﴾ آنجا سقایه بود اینجا صواع است آنجا چون اضافه نشده بود با الف و لام ذکر شده که مشخص است اینجا چون اضافه شد مشخص است صواع است ما یک پیمان خاصی را گم نکردیم صواع ملک را گم کردیم آنجا هم السقایه ناظر به همان سقایه معهود است که با او کیل میکردند لذا او را با الف و لازم ذکر کردند این را اینجا بدون الف و لام ذکر شده بعد از طرف وجود مبارک یوسف مستقیم یا غیر مستقیم یک جعالهای شده که هر کس این را پیدا کرده آورده ما یک حِمل بعیر به او میدهیم میبینید لحن خیلی نرم و نرمتر شد اول سخن از ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ است خب انسان کارگر دست پاچه میشود میگوید شما گرفتید دیگر بعد سخن از نفقد است بعد سخن از ضاله است تقریباً هر کسی گم شده ما را پیدا کرده و آورده اینقدر به او میدهیم خب این جعاله است جعاله برای کسی است که متاعی را گم بکند نه اینکه کسی را سرقت بکند که فرمود ما چیزی را گم کردیم این ضاله ما را اگر شما پیدا کردید آوردید شما که متهم نیستید در حقیقت هر کسی پیدا کرده ما یک بار گندم یک بار شتر به او گندم میدهیم مثلاً ﴿و لمن جاء به﴾ یعنی کسی این صواع ما را آورده ﴿حمل بعیر﴾ آن باری که روی دوش است به آن میگویند حِمل باری که درون است به آن میگویند حَمل مادر حمل دارد ابر حمل دارد که اینها حاملات باراناند چون در درون ابر است نه پشت ابر این بارهای بیرونی را میگویند حَمل بارهای درونی را میگویند حِمل درباره انسانها هم گفتند به اینکه اینها در قیامت یک حَمل بدی دارند ﴿و قد خاب من حمل ظلما﴾ در سورهٴ مبارکهٴ طه آیه 111 این است ﴿و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما﴾ کسانی که حمل دارند باری روی دوششان است اینها در قیامت ضرر میبینند
سؤال: ... جواب: برای اینکه آنها برای اولین بار وقتی گم کردند خب کارگر به حسب ظاهر این است دیگر میگویند قافله شما گرفتید دیگر برای روز روشن صواع گرانقیمت ارزنده تا الآن که شما بودید این بود همین که راه افتادید این گم شده معلوم میشود شما گرفتید دیگر ما که جایی نرفتیم خود صواع هم که پا ندارد که لابد شما گرفتید آنها برگشتند گفتند که چه چیزی گم کردید؟ فوراً نایب خاص هم آمده گفته که این سنخ جعاله است هر کسی این را پیدا کرده ما این یک بار گندم به او میدهیم میبینید لحن سه تاست اولین بار آن کارگران جزء میگویند شما سرقت کردید بعد یک کمی نرمتر میشود میگوید چه چیزی گم کردید میگویند ما صواع ملک گم کردید بعد از طرف ملک جعاله و کفاله و اینها هم کفیل مشخص میشود هم جعاله مشخص میشود ﴿لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم﴾ این یا خود یوسف(سلام الله علیه) یا نماینده مخصوص او گفت این به عهده شخص من است این چیزی نیست که ما بگوییم دیگران اجرا بکنیم این جعل را در این جعاله من شخصاً میپردازم آن روز هم یک بار گندم برای همه حیاتی بود
سؤال: ... جواب: اینها بیچارهها چه میدانستند آن که ﴿جعل السقایة فی رحل اخیه﴾ او که اعلام نکرده که این کارگر جزء دیدند که این پیمانه گرانقیمت و حیاتی که صواع ملک است نیست خب امر طبیعی است که تا حال بود این قافله حرکت کردند این مفقود شده لابد اینها بردند دیگر سال قطحی و گرانی هم هست شخص معینی را هم متهم نکردند لحن آیه هم در سه مقطع کاملاً رقیق شده آنها هم لابد از خودشان دفاع کردند برادران یوسف گفتند قسم به خدا ما که قبلاً آمدیم الآن هم بررسی کردید آخه ما بررسی در دروازه مصر دادیم ما بار اولمان نیست قبلاً ما را راه دادید قبلاً آمدیم ما را میشناسید و تحقیق هم کردید هنگام بازرسی ما نه برای فساد آمدیم که در اینجا فسادی بهپا کنیم نظم را به هم بزنیم ما اصلاً این کاره نیستم ما این ﴿ما جئنا فی الارض﴾ یعنی در سرزمین مصر به نحو عام هرگونه تباهی و گناه را نفی میکند بعد ﴿ما کنا سٰرقین﴾ هم نفی خاص بعد العام است که اصلاً ما این کاره نیستیم حالا آنها هم گفتند بسیار خب ما چیزی را گم کردیم میگردیم ﴿قالوا فما جزٰؤه ان کنتم کٰذبین﴾ بالأخره ما چیزی را گم کردیم و اگر باشد در کاروان شماست در بار شماست حالا اگر در بار شما پیدا کردیم چه؟ اینها دیگر از اینجا طلیعه نقشه است خب وگرنه یک کسی که در یک کشوری است به نام مصر این دیگر از این متهم سؤال نمیکند که شما در سرزمینتان به متهم السرقه چگونه کیفر میدهید که این معلوم است نقشه است ﴿فما جزٰؤه ان کنتم کٰذبین﴾ خب بالأخره یک کشور قدری مثل مصر که از کاروان غریب سؤال نمیکند که قانون شما چیست که این برابر قانون خودشان میخواهد عمل بکند این میخواهد آن مثلث را درست بکند شما چه کار میکنید ما این کار را نمیکنیم ولی کار شما را امضا میکنیم این سه تا مسئله است ﴿فما جزٰؤه ان کنتم کٰذبین ٭ قالوا جزٰؤه من وجد فی رحله فهو جزٰؤه کذلک نجزی الظٰلمین﴾ مادر سرزمین فلسطین و مصر اگر متهم السرقه داشته باشیم مال خودمان را مال کسی پیدا بکنیم خود آن سارق را حالا یا استرقاق میکنیم یا یک مدتی نگه میداریم پیش خودمان همین را اینها از اینها اقرار گرفتند گفتند قانون شما این است بعد چون میدانستند به دستور حضرت آمدند و گشتند و اول بارهای آن ده برادر را گشتند در آن نبود و بعد از همه بار این یکی را گشتند و در آن پیدا کردند گفتند ما هم آنچه که قانون شماست آن را هم امضا میکنیم گرچه قانون ما این نیست ولی ما برابر قانون شما هم عمل میکنیم میبینید این سه تا مسئله است این تثلیث را وجود مبارک الهی نقش خاص خود میداند
«و الحمد لله رب العالمین»
- رجوع کم پیامبران و اهل بیت به علم غیب
- توجه مومنین به علم تجربی و هم به علم غیب و متوسل
- عمل به بینه و حجت شرعی
- افراط و تفریط در تجربه یا توسل و توکل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و لما دخلوا علی یوسف ءاویٰ الیه اخاه قال انی انا اخوک فلا تبتئس بما کانوا یعملون ٭ فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایة فی رحل اخیه ثم اذّن مؤذّن ایتها العیر انکم لسٰرقون ٭ قالوا و اقبلوا علیهم ماذا تفقدون ٭ قالوا نفقد صواع الملک و لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم ٭ قالوا تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد فیالارض و ما کنا سٰرقین ٭ قالوا فما جزٰؤه ان کنتم کٰذبین ٭ قالوا جزٰؤه من وجد فی رحله فهو جزٰؤه کذلک نجزی الظٰلمین ٭ فبدأ باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها من وعاء اخیه کذلک کدنا لیوسف ما کان لیاخذ اخاه فی دین الملک الا ان یشاءالله نرفع درجٰت من نشاء و فوق کل ذی علم علیم﴾
همانطوری که قبلاً ملاحظه فرمودید وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) اولین باری که خواست یوسف(علیه السلام) را به همراه برادران بفرستد وثیقه نگرفت چون یک امر عادی بود منتها نصیحت عادی را کافی دانستند زیرا رفتن اطراف شهر و صبح رفتن و عصر برگشتن یک امر عادی بود بر خلاف سفر طولانی تقریباً چهل روزه و سال قحطی حالا این برادرها که آمدند آنچه که مربوط به یوسف(سلام الله علیه) است و آنچه که مربوط به یعقوب(سلام الله علیه) این است که اولیای الهی از آن جهت که مکلفاند برابر ظواهر شریعت عمل میکنند یک سلسله علوم غیبی هم خدا افاضه میکند و مأمور نیستند که به آن علم ملکوتی عمل بکنند طبق مناسبتهایی که در آیات قبل داشتیم این جریان مطرح میشد که ائمه(علیهم السلام) میدانستند چه زمانی شهید میشوند میدانستند در کربلا چه خبر است در جنگهای صفین و اینها چه خبر است در نوزدهم و بیست و یکم چه حادثهای پیش میآید و مانند آن لکن علم اگر طبق ظواهر شرع باشد حجت است و باید برابر او عمل کرد اما علمهای ملکوتی حجت شرعی نیست که انسان برابر با او عمل بکند لذا وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اینکه برابر دو آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ توبه ﴿قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله﴾ تمام اعمال مردم را میداند و بلکه میبیند و اعمال حضور آن حضرت عرضه میشد چه اینکه الآن عرضه میشود فرمود: در محکمه من برابر بینه و یمین عمل میکنم «انما اقضی بینکم بالبینات والایمان» آن علم ملکوتی در قیامت ظهور میکند و برابر او بهشت و جهنم مطرح است این علم ظاهری در دنیا ظهور میکند و برابر او یا زندان است یا آزادی است یا محاکمههای عادی است حد و تعزیر و قصاص و امثال ذلک است بعد هم اعلام فرمود ما بنابر این نداریم که برابر آن علم ملکوتی عمل بکنیم اگر کسی بینه خلافی آورد یا سوگند خلافی یاد کرد و از محکمه ما مالی را حراماً برد «قطعة من النار» را به همراه دارد میبرد آن را هم ما میبینیم ولی بنابر آن نیست در بحثهای قبلی به این نتیجه رسیدیم که علمهای ملکوتی حجت شرعی نیست که برابر او کسی عمل بکند گاهی خدای سبحان دستور میدهد حالا یا مععجزه است ارهاس است کرامت است هرچه هست نظیر کار خضر(سلام الله علیه) عمل بشود اما آن رسمی نیست در قضا و داوریهای حضرت امیر(سلام الله علیه) هم همین است گاهی یک سلسله کرامتهایی مشهود میشود ولی آنها چه مسئله از آنها میپرسیدند چه خودشان سمت قضا و داوری را به عهده داشتند برابر با اَیمان و بینات حکم میکردند در حالی که از همه اسرار با خبر بودند همین قصهای که برای بعضی از کشته شدههای جبهه جنگ از وجود مبارک رسول خدا نقل شده است که یک کسی در جبهه جنگ کشته شد عدهای حضور حضرت مشرف شدند گفتند ما تسلیت بگوییم یا تبریک تسلیت بگوییم برای اینکه یک افسری را از دست دادیم تبریک بگوییم برای اینکه یک چنین جوانی را تربیت کردید حضرت فرمود نه به من تسلیت بگویید «کلا ان الشملة التی اخذها من غنائم الخیبر لتشتعل علیه نارا» فرمود ایشان در جنگ خیبر یک سرقتی از غنایم مسلمین کرده است الآن آن مال مسروق در کنار قبرش شعلهور است خب بنا بر این نیست که به این علم عمل بشود و با اَیمان و بینات عمل بشود جریان حضرت خضر اینطور بود جریان حضرت یوسف اینطور بود جریان حضرت یعقوب اینطور بود و مانند آن
سؤال: ... جواب: نه علمی که بشر عادی دارد حجت است تخصیص نخورده دیگر اما علمهایی که خدای سبحان روی الهام غیب عطا میکند آن را که نخواسته است علمهایی که انسان روی شواهد و روی بینات و روی قرائن پیدا میکند این مطلقا حجت است تخصیص نخورده آنها تخصصاً خارج است
مطلب دیگر این است که وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه)
سؤال: ... جواب: نه آنجا هم که مشهود است آنها اسرار غیبیه و نهانی است نه اینکه نمیدانستند آنها کل جریان را اعلام میکردند که چنین حادثهای اتفاق میافتد و مانند آن مخصوصاً جریان کربلا یا جریان حضرت امیر خود حضرت در همان آن لیله نوزدهم میفرماید: قسم به خدا امشب همان شب است بعد میفرمود: «دعوهن فانهن صوایح یّتبعها نوائح» این اردکها را رها کنید اینها فعلاً صیحه میکنند یک عده نوحهگرها پشتسر اینها هستند همه اینها را حضرت فرمود به هر تقدیر یک چیزی که شاید بیستها بار ذکر شده شاید من پنجاه شصت بار همین مسئله را اینجا مطرح کردم یک کسی که تازه از راه رسیده اگر گفتند که امام جماعت باید رعایت اضعف مأمومین را بکند معنایش این نیست که اگر کسی رکعت چهارم رسیده امام جماعت برگردد رکعت اول معنایش این است او باید گوش بدهد حرفهای قبلی را هم بخواند شاید پنجاه شصت بار این حرفها را ما اینجا گفتیم خب
مطلب دیگر این است که وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) هم بین ظاهر و بین باطن جمع کرد هم ما را به این کار تشویق کرد برخیها بر اساس افراط علمزدهاند به همان بحثهای علمی و تجربی اکتفا میکنند میگویند دعا چیست ـ معاذ الله ـ صدقه چیست؟ صلح رحم چیست؟ توسل چیست؟ اینها خب این یک تفریطی است برخیها گرفتار افراطاند به همان صدقه و صلهٴ رحم و امثال ذلک بسنده میکنند بدون اینکه از مسائل تجربی و علوم استفاده کنند وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) جمع کرد بین افراط و تفریط فرمود به اینکه یعنی طرد کرد افراط و تفریط را جمع کرد بین غیب و شهادت بین ظاهر و باطن فرمود: ما یک دستوری داریم که خودمان را عمداً در معرض خطر نیندازیم و یک دستوری هم داریم که برابر غیب باید توکل کنیم توسل کنیم بسیاری از جاها را نمیدانیم کار را باید به علیم بسپاریم و مانند آن شما عمداً خودتان را به معرض خطر نیندازید در دروازه ورودی که ایست بازرسی هست یازده نفر با این قیافه ناشناس وارد بشوید بالأخره متهم میشوید تا بازرسی کنند و جستجو کنند و بفهمند شما بیگناهید در سال قحطی و گرانی مدتها طول میکشد لذا ﴿لا تدخلوا من باب وٰحد وادخلوا من ابوٰب متفرقة﴾ این یک امر پیشبینی ظاهری است که خردمندانه این کار را کرد بعد فرمود به اینکه کار اساسی به دست دیگری است باید توکل بکنیم ماهم توکل میکنیم این جمع بین تجربه و تجرید است جمع بین غیب و شهادت است جمع بین علم و توسل علم و توکل و مانند آن است اینچنین نیست کسی بگوید من دارو میخورم چه کار دارم اثر بکند یا نه دعا یعنی چه ـ معاذ الله ـ صله رحم یعنی چه بالأخره اگر کسی بخواهد بیماری خوب بشود حداقل پنج مرحله دارد که هیچکدام در اختیار او نیست به کدام طبیب مراجعه کند در بین این همه اطبا که اشتباه نکند باید فکرش راهنمایی بشود به یک طبیبی که حاذق است و متخصص در این رشته است خب چه کسی عهدهدار عدم اشتباه و سهو و نسیان طبیب است دهها بار ممکن است یک طبیب اشتباه بکند چه کسی فکر طبیب را هدایت میکند به تشخیص واقعی بیماری این یک راهنمایی دیگری میخواهد بعد از تشخیص بیماری چه کسی فکر طبیب را هدایت میکند به تشخیص داروی معالج که طبیب در تشخیص بیماری اشتباه نکرده لکن در تشخیص داروی معالج ممکن است یک کسی گرفتار جهل سهو و مانند آن بشود یک راهنما میخواهد بعد از اینکه این سه مقطع درست شد حالا به کدام داروخانه برویم که آنها حواسشان جمع باشد داروها را اشتباهی نپیچند مگر اتفاق نیفتاد در خیلی از موارد داروخانه دارو را اشتباهی پیچیده بعد از اینکه این مقطع چهارم هم تمام شد در خیلی از موارد آن پرستار دارو را اشتباهی میدهد یا علل و عواملی پیش میآید که مشکلی دارد در موقع عمل کردن یا بر فرض او بهموقع دارو را رساند این مزاج را باید پذیرای تأثیر آن دارو قرار بدهد قدم به قدم کار به دست دیگری است یعنی نه قابل پیشبینی است از نظر علمی نه قابل کنترل است از نظر عملی و قدرت خب اگر علماً و عملاً ما شمالاً و جنوباً و شرقاً و غرباً به جهل و سهو و نسیان محدود بودیم بالأخره باید به کسی مراجعه کنیم که این مشکلات را او بلد است دیگر این میشود توسل بگوییم که ما با دعا و توسل مسئله را حل میکنیم این برخلاف نظام است خود ذات اقدس اله اسباب قرار داد علل قرار داد داروها را آفرید گفت بروید تحقیق کنید اسرار الهی و آیات الهی با همین علم مشخص میشود شما هرچه عالمتر بشوید اسرار الهی را بهتر درک میکنید بنابراین جمع بین غیب و شهادت این است که صدقه و توسل و توکل و امثال ذلک در جای خود مراجعه به مسائل علمی و طبی و امثال ذلک هم در جای خود وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) این دوتا راه را به همه ما آموخت که یک تکروی چه در علم چه در توسل این یا افراط است یا تفریط یک وقت است برابر معجزه کسی بخواهد حل بشود آن هیچ حرفی در او نیست اما معجزه بر خلاف عادت است عادت بر این است که خدای سبحان برابر با علم و دارو و مانند آن مشکل ما را حل کند آن کمبود را هم توسل و توکل و نیایش و صدقه و صله رحم حل بکند وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) فرمود ما هر دو کار را باید بکنیم جایی که در معرض خطر است خب چرا وارد بشوید من به شما سفارش میکنم که وارد نشوید و کمبود این راه را هم من با توکل حل میکنم و چون آنچه را نمیدانیم بیش از آن مقداری است که میدانیم من به شما صریحاً بگویم اعتراف بکنم که این توصیهٴ من همهٴ کارها را انجام نمیدهد مشکل را حل نمیکند ولی ما موظفیم برابر این علوم و قواعد عمل بکنیم ﴿ما اغنی عنکم من الله من شیء﴾ لذا هر دو قسمت را وجود مبارک یعقوب انجام داد این که خدای سبحان فرمود ﴿انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ این سهم تعیین کننده دارد یعنی ان قدم به قدم کاری است که ما یادش دادیم و او دارد پیاده میکند چه اینکه درباره یوسف(سلام الله علیه) فرمود این نقشهای است که ما کشیدیم او دارد پیاده میکند اینها میشوند مظاهر اسمای الهی اینها میشوند موحدان توحید افعالی که همه کارهایشان برابر با راهنمایی الهی است اینها میتوانند بگویند نه تنها صلاتی و نسکی بلکه ﴿محیای ومماتی لله رب العٰلمین﴾ اینها حیات و مماتشان به رهبری آن معلم غیبی است در بحبوحه جریان خدا درباره حضرت یعقوب فرمود: ﴿انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ یعنی این جزئیاتی که میبینید به راهنمایی ما بود و همه هم اثر کرد در بحبوحه جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿کذلک کدنا لیوسف﴾ ما این نقشه را به یوسف دادش دادیم که این بین سه تا مسئله جمع کرد که الآن مشروحاً به عرضتان میرسد که بخشی از آن هم در دیروز ذکر شده که هم علم است هم توسل است هم امنیت داخلی است هم امنیت خارجی این کاری است که وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) انجام داده
سؤال: ... جواب: دعا یعنی آنها که ندارد در همان مفاتیح یا سایر امور آنها را هم دستور دادند که شما مراجعه کنید ببینید طبیب حاذق چه میگوید حتی در روزه ماه مبارک رمضان گفتند که اگر طبیب حاذق گفت ضرر داد این روزه جایز نیست اول میگویند واجب نیست بعد میگوید جایز نیست مراجعه به طبیب را هم در مفاتیح و کتابهای فقهی و اینها هست دعا هم هست این جمع بین غیب و شهادت است الآن یک کسی میخواهد روزه بگیرد نمیدانید بگیرد یا نگیرد خب بر او لازم است که برود با طبیب حاذق مراجعه کند و بر او هم لازم است که به راهنمایی طبیب حاذق اگر مسلمان و متدین و متعهد است عمل بکند دیگر طبیب حاذق که میگوید ضرر دارد الآن باید روزه نگیرد بعد باید قضایش را به جا بیاورد پس جمع بین علم است و توسل علم است و توکل در این بخش که وجود مبارک یعقوب این کارها را کرده فرمود: ﴿و ما اغنی عنکم من الله من شیء ان الحکم﴾ اینها هم وارد شدند خدای سبحان میفرماید: ﴿و لما دخلوا من حیث امرهم ابوهم ما کان یغنی عنهم من الله من شیء الا حاجة فی نفس یعقوب و قضٰها﴾ ما باید یک توسعهای در مستثنا منه قائل بشویم تا این استثنا بشود متصل وگرنه ظاهرش استثنا منقطع است برای اینکه حاجت یعقوب جزء آن امور مستثنامنه نبود که حالا یکی را خارج بکند این کارها را کرده ﴿و انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ اینها همه شان ذوعلماند ذوعلماند ذوعلماند چون علم اینها به اینها داده شده است آن کسی که ذو علم نیست و خود علم است ذات اقدس الهی است این است که فرمود: ﴿فوق کل ذی علم علیم﴾ این ناظر به آن است که دیگران ذو علماند و خدای سبحان علیم است این روایت نورانی هم از هشام نقل شده است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) این هشام بن حکم که از شاگردان خاص حضرت امام صادق(سلام الله علیه) بود در آن بخشهای علوم عقلی مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل میکند که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) ابتدائاً از او سؤال کرد که «اتنعت الله [تعالی]» آیا خدا را نعت میکنی؟ وصفی برای خدا ذکر میکنی؟ عرض کرد بله فرمود: «هات»خدا را وصف کن بگوییم چگونه وصف میکنی عرض کرد «هو السمیع البصیر» فرمود: «هذه صفة یشترک فیها المخلوقون» خب خیلیها سمیعاند خیلیها بصیرند خیلیها علیماند فرق خدا و دیگران چیست؟ هشام عرض کرد پس شما بفرمایید فرمود: خدا که علیم نیست خدا علم است شما مشتق میگویید تا برای شما ثابت نشود که این مشتق عین مبدأ است حق ندارید بگویید خدا علیم است اما وقتی فهمیدی که این مشتق عین مبدأ است نه «ذات ثبت له المبدأ» از آن به بعد میتوانی بگویی خدا علیم است چنانچه قرآن هم آمده «هو نور لاظلمة فیه و حیاة لاموت فیه وعلم لا جهل فیه» خدا که حی نیست آن طوری که شما خیال بکنی که «ذات ثبت له المبدأ» بعدها در اصولی تثبیت شده است که در مشتق ذات اخذ نشده واگر نبود این روایت تحقیقی که این حرفها نبوده دیگران همانطوری که میگفتند علیم یعنی «ذات ثبت له العلم» فرمود: علیم اگر یک علمی قائم به ذات باشد علیم است دیگر چون ذات است یک و هر چیزی برای خودش ثابت است دو پس این ذاتی است ثبت له العلم یعنی ذات له نفسه حیات هم همینطور است خود حیات حی بالذات است دیگری حی بالحیات است علم علیم بالذات است دیگری علیم بالعلم است فرمود: «حیات لا موت معه نور لا ظلام معه علم لا جهل معه» نگو خدا علیم است بگو علم است بعدها فارابیها و امثال فارابیها تربیت شدند مسئله صرف الشیء لا یتثنی و لا یتکرر را ذکر کردند اگر در اینگونه از موارد سخن از یعقوب و امثال یعقوب از انبیای الهی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است میفرماید اینها ذو علماند و خدا خود علم است و علم اگر قائم به ذات بود میشود علیم چون صفت عین ذات است چه بگوییم الله چه بگویی علم یکی است خود این علم قائم به ذات است علم در ماها حالا وصف است یا عرض است و مانند آن بالأخره ذاتی میطلبد که علم به او تکیه کند ا ما درجه عالیه علم آن است که قائم به ذات است خود علم قائم به ذات است آن علمی که قائم به ذات است عین ذات حق تعالی است او عین هستی است او عین علم است او عین حیات است و مانند آن پس بنابراین این که فرمود ذو علم است یعنی کسی به او عطا کرده آن کس کیست؟ ماییم ﴿انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ یعنی این کارهایی که انجام داده جمع بین غیب و شهادت جمع بین دعا و علم جمع بین دعا و توکل علم و توکل علم و توسل اینها را ما به او یاد دادیم که جمع کند بین علم و شهادت
سؤال: ... جواب: کجا؟ بله آن در سورهٴ مبارکهٴ یونس مبسوطاً بحث شد دیگر آنجا خوشگمانی بود دیگر گمان کرد ما سخت نمیگیریم کمالی است آن هم قبلاً معنا شد که لن نقدر است نه لن نقدُر قدر یقدر یعنی فشار میآوری من قدر علیه رزقه یعنی تنگ گرفته شده ﴿یبسط الرزق لمن یشاء و یقدِر﴾ یَقْدِر غیر از یقدُر است یقدِر یعنی تنگ گرفتن او گمان کرده که ما فشار نمیآوریم خب گمان خوبی است این مدح و حمد وجود مبارک یونس(سلام الله علیه) است که انا عند حسن ظن حبیبی همه ما باید اینچنین خدای سبحان بشناسیم به او حسن الظن داشته باشیم که نسبت به ما مهربانانه رئوفانه بزرگ وارانه رفتار بکند فشار نمیآورد ﴿فظنّ ان لن نقدر علیه﴾ یعنی «لن نضیق علیه»
سؤال: ... جواب: علم حضوری درباره خدا همینطور است درباره غیر خدا این علم را دیگری به ایشان داده انسان که ذاتاً واجد این علم نیست که الآن علومی که انبیا دارند این علوم حضوری را خدای سبحان داد دیگر
سؤال: ... جواب: نه خب انسان ﴿و الله اخرجکم من بطون أمهٰتکم لا تعلمون شیئا﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ نحل است فرمود خدای سبحان که انسان را آفرید هیچ چیزی نمیدانست ﴿و الله اخرجکم من بطون امهٰتکم لا تعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الأبصٰر و الافئده﴾ تا این مجاری ادراک را به کار بگیرید و عالم بشوید این مجاری ادراک ابزار کارند و ذات اقدس الهی هم به شما علم عطا میکند
سؤال: ... جواب: بالأخره علم حضوری مسبوق به جهل است یعنی هر کسی علم حضوری دارد قبلاً نداشت بعد پیدا کرد خدا به او داد دیگر چه حصولی چه حضوری اینطور نیست که اگر علم حضوری شد ذاتی آدم بشود
سؤال: ... جواب: نه منظور آن است که علم حضوری نسبت به دیگران مسبوق به عدم است یعنی ذات بود و علم نداشت دیگر اینطور نیست که اگر یک علم حضوری شد بشود عین ذات خیلی از چیزهاست که انسان حضوراً عالم میشود اما قبلاً داشت بعد به او افاضه میشود خب مثل همین وحی و نبوتی که اینها دارند علم حصولی نیست علم حضوری است بعد خدای سبحان به اینها عطا کرده است میفرماید: دو مرتبه درباره حضرت یعقوب(سلام الله علیه) تجلیل شده یکی بالصراحه که فرمود: ﴿و انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ یکی هم بالتلویح فرمود: ﴿ولکن اکثر الناس لا یعلمون﴾ یعنی قلیلشان میدانند اینجا تقریباً چون در مقام تحدید است مفهوم دارد اکثری نمیدانند یعنی اقلی میدانند و وجود مبارک یعقوب جزء اقلی است پس دو بار از یعقوب(سلام الله علیه) حمد و ثنا به عمل آمده یکی بالصراحة که ﴿انه لذو علم لما علّمنٰه﴾ یکی اینکه جزء اقلی است نه جزء اکثری خب حالا وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) برای پذیرایی مهمانها آمده است اینها هم وارد شدند از دروازههای متفرق وارد شدند و کوی و برزن مصر را طی کردند و وارد دربار وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) شدند ﴿ولما دخلوا علی یوسف﴾ حالا این در موقع پذیرایی سفرهها را جدا کرده اتاقها را جدا کرده جاهای نشستن را جدا کرده اینها را دیگر آیات نقل نکرده اینها دیگر برمیگردد به قصص زیر مجموعه تاریخ وقتی که دیدار خصوصی با برادرش بنیامین داشت ﴿ءاوی الیه اخاه﴾ برادر را مأوا داد ارجعه الی نفسه یک دیدار خصوصی با او داشت بعد آن راز نهفته را باز کرد فرمود ﴿انی انا اخوک﴾ قبلاً گفتگوها فراوان بود آنها گفتند یک برادری داشت سر اینکه وجود مبارک یوسف فهمید یک برادری را نه به حسب ظاهر پیش یعقوب هستند اینها گفتند یک برادر دیگر ابوینی هم داشت و آن مثلاً مسافرت کرد و او را گرگ درید و اینها لذا آن برادر ابوینی مورد علاقه یعقوب است مورد انس یعقوب است پیش پدر است ما آمدیم این بحثها قبلاً گذشت وجود مبارک یوسف به برادرش بنیامین فرمود ﴿انی انا اخوک﴾ برخیها خیال کردند که ﴿انی انا اخوک﴾ منظور این است که تو که برادرت را از دست دادی این دیگران برادران ابوینی هستند تو برادر ابوینی نداری من به منزله برادر تو هستم که برادر نوعی و عاطفی و اینها هستم این با این جمله اسمیه و تقدیم انا بر اخوک سازگار نیست یعنی تنها کسی که برادر توست من هستم نه اخوک انا ﴿انی انا اخوک﴾ همان که تو او را از دست دادی من همانم بعد یکدیگر را شناختند و این صحنه این ﴿انی انا اخوک﴾ باعث شد که وجود مبارک یوسف او را آشنا کرده و او هم شناخته که یوسف برادر اوست چه اینکه در آیه نود وقتی برادران یوسف به حضرت یوسف میگویند آیا تو یوسفی؟ فرمود آنها گفتند ﴿أنک لانت﴾ یوسف آیه 90 ﴿قال انا یوسف وهذا اخی﴾ این ﴿وهذا اخی﴾ سابقه دارد وگرنه همه شما برادر من هستید اگر چنانچه وجود مبارک یوسف خواست بگوید این برادر من است خب آن ده نفر هم برادر او بودند این که میگوید من یوسفم ﴿و هذا اخی﴾ یعنی ما قرارمان را قبلاً گذاشتیم هم او من را شناخت هم من او را شناختم برادر ابوینیمان را قبلاً شناسایی کردیم ﴿انا یوسف و هذا اخی﴾ این ﴿و هذا اخی﴾ را در آن مجلس ﴿انی انا أخوک﴾ مشخص کرده است که فرمود من برادر ابوینی تو هستم پس ﴿فلا تبتئس﴾ این ﴿فلا تبتئس﴾ مثل لا باس علیک بأس و حزن و اندوه و غم همه را بگذار کنار آنچه که قبلاً کردند ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ آنچه هم در پیش داری ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ که این فعل مضارع است و مفید استمرار چون هنوز حوادثی در پیش داری مسئله ساق و سقایه و اینها در پیش است مسئله اتهام سرقت در پیش است مسئله بازداشت در پیش است اینها ﴿فلاٰ تبتئس﴾ غمگین نباش اسرار هم این است اگر بخواهی پیش ما باشی یک راه دشواری را باید باهم طی کنیم ولی نگرانی در کار نیست ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ نه بما عملوا نه گذشتهها گذشت برخی از ا مور هنوز در پیش است لا باس علیک ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ این حالا دلگرم شد این بخواهد وجود مبارک یوسف بخواهد برادر خود را پیش خود نگه بدارد در بحث دیروز ملاحظه فرمودید که هیچ راهی ندارد بگوید این برادر من پیش من باشد همه آن ده نفر اعتراض میکنند میگویند ما تعهد سپردیم سوگند یاد کردیم پدر از ما میخواهد و پدری که آن سابقه تلخ را دیده است بالأخره از ما میخواهد نگران است ما حاضر نیستیم بخواهد به یک بهانهای این برادر را نگه بدارد بهانه دستش نیست یک کاری باید بکند که مثلث تامین بشود دستگاه حکومت اعتراض نکند یک برادرها بپذیرند دو پذیرش برادرها مورد امضای دستگاه حکومت باشد سه این سه تا مسئله است این سه تا مسئله را وجود مبارک یوسف حل کرد و راه حل این است که ا گر کسی متهم به سرقت بود در مصر اینچنین نبود که متهم به سرقت را بگیرند و او را بازداشت کنند بگویند برابر با آن مال مسروق مثلاً چند روز باید کار بکنی پیش ما باشی حالا یا به عنوان استرقاق یا غیر استرقاق تا آن بهای سرقت داده بشود این نبود یک جزای متهم به سرقت در منطقه فلسطین و کنعان و اینها این بود که خود متهم به سرقت را بازداشت میکردند این دو سه اگر خود سارقی که بیگانه از مصر است وارد مصر شده در این قافلهها که خارج از مصرند وارد مصر شدند به این امر رضا دادند دستگاه حکومت هم امضا میکند این سه نه اینکه دستگاه حکومت بگوید ما متهم السرقه را الا و لابد شلاق میزنیم و رها میکنیم اگر دستگاه حکومت امضا نکند پیشنهاد و قانون این کاروانها را بگوید الا و لابد ما باید بزنیم و بعد رها بکنیم یا دست ببریم و بعد رها بکنیم این مشکل حل نمیشود پس با دوتا مسئله حل نمیشود با سه تا مسئله حل میشود یعنی با جزا وکیفر ابتدایی مصر این نیست که متهم السرقه را بازداشت کنند یعنی استرقاق کنند پیش خود نگه بدارند یک جزای رسمی فلسطین و کنعان این است که متهم السرقه را میگیرند دو این جزای رسمی که از این کاروانها شنیده شده مورد امضای حکومت وقت است سه حکومت وقت هم این را امضا میکند لذا بعد از اینکه این پیمانه را در رحل اخیه گذاشتند و به حسب ظاهر گم شد و بعد جستجو کردند و پیدا کردند قبل از اینکه پیدا بکنند اول از اینها اقرار گرفتند که شما با متهم السرقه چه میکنید آنها گفتند به اینکه ما متهم السرقه را خصوص آن سارق را تحویل مالباخته میدهیم ما این کار را میکنیم ﴿من وجد فی رحله فهو جزؤه کذلک نجزی الظّلمین﴾ ما بنایمان این است بعد از اینکه این را قبل از اینکه هنوز سقایه را از رحل بگیرند این پیمان و این اقرار را از این کاروان گرفتند مسئولین اجرایی و قضایی مصر هم این را پذیرفتند که بله این کار هم در دستگاه ما قابل قبول است ما اصراری نداریم که سارق را الا و لابد دست ببریم یا شلاق بزنیم و رها کنیم یکی از راهها هم این است که هرچه آنها پیشنهاد دادند ما عمل میکنیم گرچه قانون ما این نیست که ابتداء او را استرقاق کنیم ولی قانون ما این است که اگر خود کاروان یک چنین پیشنهادی داد ما بپذیریم پس یک مسئله این است که کاروان قانونشان این است که ﴿من وجد فی رحله فهو جزٰؤه﴾ یک مسئله دوم این است که قانون ابتدایی مصر این نیست مسئله سوم این است که قانون مصر این است که اگر کاروانی یک چنین چیزی را پیشنهاد داد امضا میکنند روی این تثلیث این نقشه گرفت وجود مبارک یوسف هم که به برادرش گفته بود ﴿فلا تبتئس بما کانوا یعملون﴾ این هم نگران نبود اینچنین نبود که حالا در بین جمع خجالت بکشد و رنگ و رخسارش سرخ بشود و بیاید از خود دفاع بکند نه بطور عادی بود برای او بالاخره قابل تحمل بود پس این متهم السرقه در حقیقت بری بود و خودش هم میدانست با توافق قبلی بود و این نقشه گرفت فرمود: ﴿کذلک کدنا لیوسف ما کان لیأخذ اخاه فی دین الملک﴾ در یک شرایط بحرانی قحطیزده یک کسی بخواهد مستقیماً بر خلاف قانون مصر عمل کند که نمیشود کشور را اداره کرد در سالهای قحطی قافلهها هر روز در راهاند این سال گرانی و قحطی هم هست ممکن است یک سرقت چندبار اتفاق بیفتد هر کسی را بازداشت بکنند که نمیشود اگر در یک کشوری خلافی اتفاق افتاد برابر قانون همان مملکت عمل میکنند قانون مملکت یکی تأسیسی است یکی امضایی تأسیسی آن است که یا شلاق میزنند یا آزاد میکنند یا جریمه نقدی و مانند آن امضایی آن است که اگر کاروان یک پیشنهادی داد این امضا میکنند شاید همه پیشنهادها را هم امضا نکنند برخی از پیشنهادها امضایی است و این از پیشنهادهای امضایی بود این نقشه میمون و مبارکی که خدای سبحان به یوسف آموخت و عمل شد حالا ملاحظه بفرمایید ﴿فلما جهزهم بجهازهم جعل السقایة﴾ این هم وسیله پیمانه بود هم وسیله آبخور بود این که میبینید ضمیرها گاهی مذکر است گاهی مونث ضمیر مذکر است نظیر اینکه ﴿و لمن جاء به حمل بعیر﴾ گاهی ﴿من وجد فی رحله فهو جزٰؤه﴾ من وجد گاهی ضمیر مونث است ﴿ثم استخرجها من وعاء اخیه﴾ به لحاظ سقایه ضمیر میشود منونث به لحاظ صواع ضمیر میشود مذکر ﴿جعل السقایة فی رحل اخیه﴾ این جعل چون دستور آن حضرت بود مخفیانه جعل به خود حضرت اسناد داده شد ﴿ثم اذن مؤذن﴾ تاذین ظاهرا آن ندای مکرر است با صدای رسا چند بار گفتند ﴿ایتها العیر﴾ عیر یعنی قافله مجموعه یک افرادی که بارهایی را روی شتر و امثال شتر حمل میکنند میشود عیر قافله ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ یک امر عادی هم هست بالأخره یک کسی یک پیمانهای که حساس است گران است مال ملک است گم بشود خب بالأخره آنها هم تلاش و کوشش میکنند بگیرند این جمله ﴿و اقبلوا﴾ معترضه است برادران یوسف «اقبلوا علیهم و قالوا ما ذا تفقدون» نه قالوا و اقبلوا قالوا درحالیکه و اقبلوا چون اینها پشت کرده بودند دیگر داشتند میرفتند اینها از پشت صدا زدند یعنی مأموران مصر از پشت صدا زدند ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ آنها برگشتند گفتند چه گم کردید «اقبلوا علیهم و قالوا ما ذا تفقدون» این ﴿و اقبلوا علیهم﴾ بین قول و مقول قرار گرفته و اقبلوا علیهم قالوا ماذا تفقدون ما که سرقت نکردیم شما چه چیزی گم کردید؟ ﴿قالوا نفقد صواع الملک﴾ آنجا سقایه بود اینجا صواع است آنجا چون اضافه نشده بود با الف و لام ذکر شده که مشخص است اینجا چون اضافه شد مشخص است صواع است ما یک پیمان خاصی را گم نکردیم صواع ملک را گم کردیم آنجا هم السقایه ناظر به همان سقایه معهود است که با او کیل میکردند لذا او را با الف و لازم ذکر کردند این را اینجا بدون الف و لام ذکر شده بعد از طرف وجود مبارک یوسف مستقیم یا غیر مستقیم یک جعالهای شده که هر کس این را پیدا کرده آورده ما یک حِمل بعیر به او میدهیم میبینید لحن خیلی نرم و نرمتر شد اول سخن از ﴿ایتها العیر انکم لسٰرقون﴾ است خب انسان کارگر دست پاچه میشود میگوید شما گرفتید دیگر بعد سخن از نفقد است بعد سخن از ضاله است تقریباً هر کسی گم شده ما را پیدا کرده و آورده اینقدر به او میدهیم خب این جعاله است جعاله برای کسی است که متاعی را گم بکند نه اینکه کسی را سرقت بکند که فرمود ما چیزی را گم کردیم این ضاله ما را اگر شما پیدا کردید آوردید شما که متهم نیستید در حقیقت هر کسی پیدا کرده ما یک بار گندم یک بار شتر به او گندم میدهیم مثلاً ﴿و لمن جاء به﴾ یعنی کسی این صواع ما را آورده ﴿حمل بعیر﴾ آن باری که روی دوش است به آن میگویند حِمل باری که درون است به آن میگویند حَمل مادر حمل دارد ابر حمل دارد که اینها حاملات باراناند چون در درون ابر است نه پشت ابر این بارهای بیرونی را میگویند حَمل بارهای درونی را میگویند حِمل درباره انسانها هم گفتند به اینکه اینها در قیامت یک حَمل بدی دارند ﴿و قد خاب من حمل ظلما﴾ در سورهٴ مبارکهٴ طه آیه 111 این است ﴿و عنت الوجوه للحی القیوم و قد خاب من حمل ظلما﴾ کسانی که حمل دارند باری روی دوششان است اینها در قیامت ضرر میبینند
سؤال: ... جواب: برای اینکه آنها برای اولین بار وقتی گم کردند خب کارگر به حسب ظاهر این است دیگر میگویند قافله شما گرفتید دیگر برای روز روشن صواع گرانقیمت ارزنده تا الآن که شما بودید این بود همین که راه افتادید این گم شده معلوم میشود شما گرفتید دیگر ما که جایی نرفتیم خود صواع هم که پا ندارد که لابد شما گرفتید آنها برگشتند گفتند که چه چیزی گم کردید؟ فوراً نایب خاص هم آمده گفته که این سنخ جعاله است هر کسی این را پیدا کرده ما این یک بار گندم به او میدهیم میبینید لحن سه تاست اولین بار آن کارگران جزء میگویند شما سرقت کردید بعد یک کمی نرمتر میشود میگوید چه چیزی گم کردید میگویند ما صواع ملک گم کردید بعد از طرف ملک جعاله و کفاله و اینها هم کفیل مشخص میشود هم جعاله مشخص میشود ﴿لمن جاء به حمل بعیر و انا به زعیم﴾ این یا خود یوسف(سلام الله علیه) یا نماینده مخصوص او گفت این به عهده شخص من است این چیزی نیست که ما بگوییم دیگران اجرا بکنیم این جعل را در این جعاله من شخصاً میپردازم آن روز هم یک بار گندم برای همه حیاتی بود
سؤال: ... جواب: اینها بیچارهها چه میدانستند آن که ﴿جعل السقایة فی رحل اخیه﴾ او که اعلام نکرده که این کارگر جزء دیدند که این پیمانه گرانقیمت و حیاتی که صواع ملک است نیست خب امر طبیعی است که تا حال بود این قافله حرکت کردند این مفقود شده لابد اینها بردند دیگر سال قطحی و گرانی هم هست شخص معینی را هم متهم نکردند لحن آیه هم در سه مقطع کاملاً رقیق شده آنها هم لابد از خودشان دفاع کردند برادران یوسف گفتند قسم به خدا ما که قبلاً آمدیم الآن هم بررسی کردید آخه ما بررسی در دروازه مصر دادیم ما بار اولمان نیست قبلاً ما را راه دادید قبلاً آمدیم ما را میشناسید و تحقیق هم کردید هنگام بازرسی ما نه برای فساد آمدیم که در اینجا فسادی بهپا کنیم نظم را به هم بزنیم ما اصلاً این کاره نیستم ما این ﴿ما جئنا فی الارض﴾ یعنی در سرزمین مصر به نحو عام هرگونه تباهی و گناه را نفی میکند بعد ﴿ما کنا سٰرقین﴾ هم نفی خاص بعد العام است که اصلاً ما این کاره نیستیم حالا آنها هم گفتند بسیار خب ما چیزی را گم کردیم میگردیم ﴿قالوا فما جزٰؤه ان کنتم کٰذبین﴾ بالأخره ما چیزی را گم کردیم و اگر باشد در کاروان شماست در بار شماست حالا اگر در بار شما پیدا کردیم چه؟ اینها دیگر از اینجا طلیعه نقشه است خب وگرنه یک کسی که در یک کشوری است به نام مصر این دیگر از این متهم سؤال نمیکند که شما در سرزمینتان به متهم السرقه چگونه کیفر میدهید که این معلوم است نقشه است ﴿فما جزٰؤه ان کنتم کٰذبین﴾ خب بالأخره یک کشور قدری مثل مصر که از کاروان غریب سؤال نمیکند که قانون شما چیست که این برابر قانون خودشان میخواهد عمل بکند این میخواهد آن مثلث را درست بکند شما چه کار میکنید ما این کار را نمیکنیم ولی کار شما را امضا میکنیم این سه تا مسئله است ﴿فما جزٰؤه ان کنتم کٰذبین ٭ قالوا جزٰؤه من وجد فی رحله فهو جزٰؤه کذلک نجزی الظٰلمین﴾ مادر سرزمین فلسطین و مصر اگر متهم السرقه داشته باشیم مال خودمان را مال کسی پیدا بکنیم خود آن سارق را حالا یا استرقاق میکنیم یا یک مدتی نگه میداریم پیش خودمان همین را اینها از اینها اقرار گرفتند گفتند قانون شما این است بعد چون میدانستند به دستور حضرت آمدند و گشتند و اول بارهای آن ده برادر را گشتند در آن نبود و بعد از همه بار این یکی را گشتند و در آن پیدا کردند گفتند ما هم آنچه که قانون شماست آن را هم امضا میکنیم گرچه قانون ما این نیست ولی ما برابر قانون شما هم عمل میکنیم میبینید این سه تا مسئله است این تثلیث را وجود مبارک الهی نقش خاص خود میداند
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است