display result search
منو
تفسیر آیه 50 تا 53 سوره یوسف _ بخش چهارم

تفسیر آیه 50 تا 53 سوره یوسف _ بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 67 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 50 تا 53 سوره یوسف _ بخش چهارم
- محاکمه تهمت زنندگان به حضرت یوسف
- لرزوم تعهد دینی و تخصص در اسلام
- خودستایی مذموم و ممدوح
- اجر دنیایی و اخروی متقین و صابرین

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی فلما کلّمه قال انک الیوم لدینا مکین امین ٭ قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم ٭ و کذلک مکنا لیوسف فی الارض یتبوأ منها حیث یشاء نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع اجر المحسنین ٭ و لأجر الأَخرة خیر للّذین ءامنوا و کانوا یتقون﴾
در جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) آنچه که مهم بود قرآن کریم نقل کرد و دأب قرآن هم همین است و آنچه که صبغه تاریخی محض دارد و آموزنده نیست آنها را به روایات و اخبار ارجاع می‌دهد و هرگز در بین چیزهایی که نقل نکرد منافی با آنچه که نقل فرمود وجود ندارد زیرا آنچه را که نقل فرمود حق است و صدق ﴿و الله یقول الحق﴾ یک ﴿من أصدق من الله قیلا﴾ دو این گونه از آیات که حق‌بودن و صدق‌بودن وحی را تبیین می‌کند معلوم می‌شود که در بین آن امور جزئی که نقل نشد هرگز مطلبی یافت نمی‌شود که با آنچه نقل شده است منافی باشد
مطلب بعدی آن است که قرآن کریم وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را به عنوان اینکه مخلص الهی است ﴿انه من عبادنا المخلصین﴾ معرفی کرد بعد فرمود زشتی و گناه را از او دور داشتیم نه‌تنها او به طرف گناه نرفت بلکه گناه هم به طرف او نرفت ﴿کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء﴾ نه «لنصرفه عن السوء و الفحشاء» طبق این بیانها اگر در بحث تاریخی یا روایی مطلبی باشد که نشان بدهد وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) معاذالله فاقد اخلاص بود یا فاقد عصمت بود آنها حجت نیستند زیرا روایات را باید بر قرآن عرضه کرد اگر مخالف قرآن بود حجت نیست بنابراین در بین اموری که نقل نشد یا مهم نبود یکی و حتماً هم مخالف با مطالب قرآنی نیست این دو اما وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) از زندان بیرون آمدن را امتناع کرد به آن پیک و گماشته فرمود: از سلطانتان بپرسید یعنی سلطانتان تحقیق بکند ببیند که وضع من چگونه بوده است من چرا به زندان افتادم ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾ بفهمد که من یعنی سلطان این مسئول رسمی مملکت بفهمد که من به همسر این زن خیانت نکردم او باید بفهمد که فرمود: ﴿قال ارجع الی ربک فاسئلْه﴾ ضمیر را به رب برگرداند یعنی او باید بفهمد بعد از اینکه مسلم شد او امین است و خیانت نکرده است هم زنها شهادت دادند هم زلیخا اعتراف کرد آن‌گاه دستور داد او را از زندان آزاد کنید که جزء اعضای رسمی حکومت من بشود ﴿ و قال الملک ائتونی به استخلصه لنفسی﴾ نه تنها برای دولت بلکه برای شخص خودم جزء امینان اختصاصی مشاوران مخصوص معاونان مخصوص و مانند آن باشد لذا بار دوم که پیک وارد زندان شد با وجود یوسف صدیق گفتگو کرد این صحنه را اطلاع داد که ملک تحقیق کرد هم آن زنها شهادت دادند هم امرئهٴ عزیز اقرار کرد و برای ملک ثابت شد که شما امینید گفت ایشان را از زندان آزاد کنید که جزء مشاوران مخصوص من باشد نه‌تنها به کار اولی‌اش باشد یا جزء کارگزاران مهم دولت باشد بلکه ﴿استخلصه لنفسی﴾ پیک و گماشته وقتی که دوباره برگشت به زندان و این حرفها را به یوسف صدیق(سلام الله علیه) گفت یوسف آزاد شد حاضر شد که از زندان بیرون بیاید وقتی از زندان بیرون آمد با ملک دیداری داشت ﴿ و قال الملک ائتونی به﴾ که ﴿استخلصه لنفسی﴾ نه به کار قبلی برگردد نه اینکه جزء دولتمردان متعارف باشد بلکه جزء مشاوران مخصوص خود من باشد ﴿ فلما کلّمه﴾ وقتی با او گفتگو کرد دید او هم معبر خوبی است هم مدبر خوبی است طهارت روح دارد تدبیر هوشمندانه دارد ﴿ قال انک الیوم لدینا مکین امین﴾ از این تاریخ به بعد تو در دستگاه ما نافذی متمکنی و به عنوان یک مشاور امین در دستگاه من مطرحی در پیش ما مطرحی برای اینکه ما امانت تو را احراز کردیم تو که گفتی ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه﴾ من فهمیدم که خیانت نکردی چون فهمیدم خیانت نکردی در دستگاه ما امینی و صاحب نفوذ هم هستی در اینجا وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) به جای اینکه مثلاً بگوید بسیار خب خوشحال بشود و قدردانی بکند فوراً آمادگی‌اش را برای پذیرش پست اقتصاد در یک کشور پهناوری که در آستانه بحران است قبول کرد ﴿ قال اجعلنی علی خزائن الارض﴾ که «خزائن» جمع است و «ارض» هم یعنی محدوده وسیع کشور مصر تمام مسائل مالی زیر نظر من باشد نه اینکه «علی خزینة مصر» و مانند آن یعنی تمام درآمدهای این سرزمین زیر نظر من باشد یک وقت خزینه است یک وقت خزاین یک وقت خزینه دولت است یک وقت خزینه مملکت حرف وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) سخن از خزینه نیست سخن از خزاین است سخن از دولت نیست سخن از مملکت است یعنی تمام درآمدهای مملکت زیر نظر من باشد ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ چرا؟ برای اینکه در یک مسئول دو خصوصیت معتبر است و هر دو را من دارم یکی اینکه بتواند آنها را خوب حفظ بکند امین باشد خیانت نکند یکی اینکه کارشناس فنی رشته خودش باشد این همان است که در اوایل انقلاب مطرح بود تخصص و تعهد تخصص و تعهد این است هم من متخصصم هم متعهد هم کارشناسم می‌دانم چگونه درآمد تولید بشود چگونه درآمد نگه‌داری بشود چگونه درآمد توزیع بشود که محرومی نماند در مملکت هم کارشناسم و هم امین خب اگر یک کسی هم در کار خودش متخصص است هم در کارش متعهد باید کار را به او سپرد دیگر و من هر دو رشته را دارم مشابه این در جریان حضرت موسی(سلام الله علیه) مطرح است که فرزندان شعیب گفتند که ﴿یٰأبت استئجره ان خیر من استئجرتْ القوی الأمین﴾ قویِ امین هم همین حفیظِ علیم را می‌رساند یعنی کسی در کار خودش نیرومند باشد یک کارشناس آن رشته باشد متخصص باشد و امین باشد و خیانت نکند دو یعنی متخصص و متعهد در جریان چوپانی که ساده‌ترین مشاغل یک مملکت است همین دو اصل تخصص و تعهد معتبر است در جریان وزارت آن هم در یک کشوری که در آستانه بحران اقتصادی است که جزء عالی‌ترین مشاغل یک کشور است او هم همین تخصص و تعهد معتبر است و بینهما هم مراتب قرآن کریم وضع چوپانی را که مطرح می‌کند آنجا سخن از تعهد و تخصص است وضع وزارت را که معین می‌کند آنجا هم سخن از تخصص و تعهد است این‌طور نیست که انسان رمه‌ها و دامها را به دست یک چوپان غیر متخصص یا متخصص غیر امین بسپارد که دامداری هم همین‌طور است خلاصه چه پشت میز در مملکت چه پشت کوه در دامداری هر کسی در هر رشته‌ای که هست باید در رشته خود متخصص و متعهد باشد وگرنه آنکه شئون وزارت نبود که در جریان حضرت موسای کلیم گفت: ﴿استئجره انّ خیر من استئجرت القوی الامین﴾ آن هم زیر پوشش اجیر اختصاصی به اجیر شدن در جریان دامداری نیست یک کارگر یک مزدور یک اجیر در هر سطحی که باشد باید در کار خودش کارشناس و در اموری که زیردست اوست امین و پاک باشد خب اگر قرآن یک نمونه‌ای از ضعیف به عنوان چوپانی و دامداری نقل می‌کند یک نمونه‌ای هم از قوی به عنوان وزارت نقل می‌کند بینهما هم مراتب است دیگر شئونی که بین وزارت و بین چوپانی و دامداری است [در] آنها هم حفیظِ علیم‌بودن قویِ امین‌بودن لازم است ﴿اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم﴾ و همین کار را هم کردند آن‌گاه ذات اقدس الهی بر اساس توحید افعالی می‌فرماید: اینها ابزار کار بود در حقیقت ما او را به اینجا رساندیم ﴿ و کذلک مکنا لیوسف فی الارض﴾ این ارض دوم مثل ارض اول الف و لامش عهد است یعنی سرزمین مصر یک وقت است که از ارض استفاده عموم و جهانی می‌شود نظیر جریان طوفان که خواستند استفاده جهانی‌شدن بکنند که عالمی بود یک وقتی همین ارض گفته می‌شود منظور ارض بهشت است مثل اینکه بهشتیها وقتی وارد بهشت شدند می‌گویند: ﴿الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن﴾ ﴿و أورثنا الارض نتبوأ من الجنة حیث نشاء﴾ آن زمین بهشت است که ما در سرزمین بهشت متمکنیم هر کجا بخواهیم به سر می‌بریم
پرسش ... پاسخ: بالأخره این کارگزار هر رشته باشد متخصص باشد اگر نبی و معصوم است خب الهامی است نشد باید فرابگیرد یاد بگیرد یا از آن راه یا از این راه بالأخره باید هم کارشناس باشد هم امین اگر خدای سبحان یک کمالی را به یک انسان درس‌نخوانده داد معنایش این نیست که آنهایی که درس خوانده‌اند و می‌توانند درس بخوانند لازم نیست این درس را بخوانند ولو متخصص هم نباشند می‌توانند این رشته را به عهده بگیرند این دو صفت لازم است حالا یا با هبه الهی یا با تحصیل خود افراد ﴿و کذلک مکنا لیوسف فی الارض﴾ ما برای یوسف(سلام الله علیه) در این سرزمین امکاناتی فراهم کردیم بالأخره ما او را به اینجا رسانیدم اگر ملک مصر گفت: ﴿انک الیوم لدینا مکین امین﴾ بالأخره جزء مجاری ماست چون ﴿لله جنود السمٰوٰت و الأرض﴾ این‌طور نیست که ملک مصر او را متمکن کرده باشد بلکه ما او را به اینجا رساندیم و آنها مجاری قدرت ما و تدبیر ما بودند ﴿و کذلک مکنا لیوسف فی الارض﴾ «مکنا امرا لیوسف» یا «مکنا» یوسف را در سرزمین یعنی «جعلناه مکینا متمکنا» که «یفعل فیها ما یشاء» ﴿و کذلک مکنا لیوسف فی الارض﴾ وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم وقتی می‌خواهد حق‌شناسی بکند در پایان دوران عمر پربرکتش آیه 101 این است ﴿رب قد ءاتیتنی من الملک و علمتنی من تأویل الاحادیث فاطر السمٰوت و الأرض انت ولیّ فی الدنیا و الأخرة توفنی مسلماً و الحقنی بالصّٰلحین﴾ عرض می‌کند: خدایا همان‌طوری که تأویل احادیث را تو به ما دادی تمکن در سرزمین مصر را هم تو به ما عطا کردی ما این را از کسی نگرفتیم گرچه ملک مصر گفت: ﴿انک الیوم لدینا مکین امین﴾ ولی او جزء مجاری فرمان توست ﴿لله جنود السمٰوت و الارض﴾ هم خدای سبحان می‌فرماید: ما این کار را کردیم هم وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) اعتراف دارد در آن نیایش پایانی‌اش عرض می‌کند: خدایا اینها را تو به ما دادی بنابراین یک موحد هرگز نعمت را از این اواسط و مجاری وسطا نمی‌بیند اینها را ابزار کار می‌بیند در حد ابزار و در حد وسیله و ﴿لله جنود الله السمٰوٰت و الارض﴾ تلقی می‌کند ﴿ و کذلک مکنا لیوسف فی الارض که یتبوأ منها حیث یشاء﴾ در همین محدوده یک روزگاری گذشت که او هیچ جایی نداشت الا ته چاه که ﴿القوه فی غیٰبت الجب﴾ بعد هم در همین سرزمین یک روزگاری گذشت که او هیچ جایی نداشت مگر ته زندان گفت: ﴿رب السجن احب الی﴾ الآن به جایی رسیده که در تمام این سرزمین هر کجا بخواهد حضور پیدا کند آزاد است همه جا در اختیار اوست ﴿یتبوأ منها حیث یشاء﴾ هر جا بخواهد در این کشور پهناور مصر در اختیار اوست ﴿ و کذلک مکنا لیوسف فی الارض یتبوأ منها حیث یشاء﴾ وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) سرّ اینکه خزاین ارض را به عهده گرفته آن روزها محور اصلی اقتصاد مردم کشاورزی و دامداری بود مسئله صنعت و اینها که بعدها پیدا شد که محور اقتصاد باشد در جریان، آن رؤیاهایی هم که دیدند در همین راستا بود وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) مأموریت او مثل مأموریت سایر معصومین(علیه السلام) بر همان اساس صراط مستقیم است یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) بارها نقل شد که وجود مبارک امیرالمؤمنین فرمود: «من وجد ماء و ترابا ثمّ افتقر فأبعده الله» ملتی که زمین دارد و آب دارد مع ذلک نیازمند به بیگانگان باشد «فابعده الله» خدا آنها را از رحمت خود دور کند خب باید آبها را مهار کرد و کشاورزی را و دامداری را توسعه داد تا مردم همان‌طوری که در گندم خودکفا شدند در خیلی از مسائل کشاورزی هم خودکفا بشوند «من وجد ماء و ترابا ثمّ افتقر فأبعده الله» این روایت لطیف را مرحوم صاحب وسائل نقل کرد دیگران هم نقل کردند در مکاسب در ترغیب به کسب از آن طرف هم روایات فراوانی هست که اگر کسی جلوی فقر و مصیبت و مشکلات مردم را بگیرد «وجبت له الجنة» «من رد عن قوم من المسلمین عادیة ماء أوْ نار وجبت له الجنة» «من رد عن قوم من المسلمین ماء أوْ نار وجبت له الجنة» اگر آتش‌سوزی شد یک عده‌ای کمک کردند نگذاشتند خانه کسی بسوزد اهل بهشت‌اند اگر سیل ویرانگر دارد می‌آید عده‌ای کمک کردند نگذاشتند سیل خانه کسی را از بین ببرد اهل بهشت‌اند همه اینها را از دو طرف روایات فرمودند: «من رد عن قوم من المسلمین عادیة ماء او نار وجبت له الجنة» عادیه یعنی آب تعدی‌کننده همان سیل را می‌گویند عادیه که تعدی می‌کند آتشی که دارد خانه کسی را می‌سوزاند این نار عادیه است «من رد عن قوم من المسلمین عادیة ماء او نار وجبت له الجنة» وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم بر اساس «من وجد ماء و ترابا» هم بر اساس «من رد عن قوم من المسلمین عادیة ماء او نار» احساس مسئولیت کرد که این کار را انجام بدهد اینها گفته شد برای اینکه ضرورت اگر اقتضا بکند انسان می‌تواند کمالات خودش را بازگو کند یکی از نامه‌ها‌یی که در نهج‌البلاغه هست وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) برای دربار اموی(علیهم اللعنه) نوشت در آن نامه مرقوم فرمود که «تزکیة المرء نفسه» این نهی است و اگر این نهی نبود من گوشه‌ای از اسرار خانوده خود را هم ذکر می‌کردم که ما چه کسی هستیم اما حالا ضرورت ایجاب می‌کند که من بعضی از آن فضایلمان را بگویم فرمود: خیلیها به جبهه می‌روند کشته می‌شوند ولی از دودمان ما اگر کسی رفت می‌شود سید شهدا که عموی ما این است خیلیها می‌روند در جبهه اعضایشان را از دست می‌دهند جانبار می‌شوند اما از خاندان ما اگر کسی برود جبهه اعضایش را از دست بدهد مثل برادرم جعفر «فابدله الله عزوجل بهما جناحین» که «یطیر بهما مع الملائکة فی الجنة» دو بال خدا به برادرم داد که با فرشته‌ها هم‌پروازند این می‌شود جعفر طیار اینها را گفت و گفت و گفت «لولا» اینکه «تزکیة المرء نفسه» من خیلی چیزها را می‌گفتم ولی ضرورت اقتضا می‌کند که این مقدار را بازگو کنم در روایات ما هم همین‌طور وارد شده است در ذیل این آیه که خودستایی چیز بدی است آنچه که فضیلت است خودستانی است یعنی آدم خودی خود را از خودش بگیرد این غرور و تکبر و خودی و خویشتن‌خواهی و اینها را از خود بستاند نه خودش را بستاید خودستانی چیز بسیار خوبی است خودستایی چیز بسیار بدی است لکن گفتند در مورد ضرورت عیب ندارد به همین جریان هم استشهاد کردند که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) در ضرورت گفت: ﴿انی حفیظ علیم﴾ و اگر شما تمام خزاین این مصر را به من بدهی من هم کارشناسی را آشنا هستم هم حافظم همه اینها را آشنا هستم چگونه حفظ بکنم و خیانت نمی‌کنم
پرسش: درباره فرشته‌ها در آیه کریمه هست ﴿اولی اجنجه﴾ اینها ...؟ پاسخ: بله دیگر جناح که به معنای پر کبوتر و اینها نیست که در نهج‌البلاغه وقتی برای اجنحهٴ این فرشتگان تعبیراتی دارد این اجنحه را هم مسبحات الهی معرفی می‌کند که اینها مسبح‌اند تسبیح‌کنندگان الهی‌اند اجنحه یعنی شئون آنها دارای پرهای متعددند یعنی شئون زیادی دارند البته ممکن است که از آن مقام عقلی که تنزل می‌کنند به مقام مثالی می‌رسند وقتی متمثل می‌شوند به صورت یک موجود پردار متمثل می‌شوند این محذوری ندارد اما یک موجود مادی پردار نیست که وارد قلب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) بشود چون در جریان سورهٴ مبارکهٴ انعام دارد هفتاد هزار فرشته این سورهٴ مبارکهٴ را بدرقه کردند خب سور قرآنی مهبطش قلب پیغمبر است ﴿نزل به الروح الامین ٭ علی قلبک﴾ این هفتاد هزار فرشته نظیر هفتاد هزار کبوتر که نیامدند در دل که آن هفتاد هزار فرشته معنوی بله اینها در قلب مطهر جا دارند اگر به مرحله تمثل برسند و وجود مثالی پیدا کنند ممکن است البته به صورت پردار و یک مرغ پردار تمثل پیدا کنند به هر تقدیر آنکه قلب مطهر می‌شود دیگر پر و بال ندارد ﴿و کذلک مکنا لیوسف فی الارض یتبوأ منها حیث یشاء﴾ چون در جریان حضرت یوسف فرمود که در قصه حضرت یوسف ﴿ءایٰت للسائلین﴾ چه اینکه ﴿عبرة لاولی الابصار﴾ هم است در بخش پایانی همین سوره می‌فرماید که این سوره را ما بازگو کردیم ﴿لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الألبٰب﴾ آیه 111 همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف که این آیه در پیش است قبلاً هم در اوایل این سوره گذشت که ﴿لقد کان فی یوسف و اخوته ءایٰت للسائلین﴾ بنابراین کسانی که جریان حضرت یوسف را تعقیب می‌کنند باید بدانند که این یک قصه‌ای است قضیه شخصیه‌ای است که تاریخ مصرفش گذشت یا هم‌اکنون زنده است می‌فرمایند قصص انبیا داستان اولیا سرنوشت معصومین(علیهم الصلاة و علیهم السلام) هرگز تاریخ مصرف مشخص ندارد برای همیشه زنده است یوسف یک شخصی بود برابر یک قانونی ما به او عمل کردیم آن قانون همیشه زنده است انبیای قبلی اولیای قبلی معصومین قبلی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اشخاصی بودند در مقاطع تاریخی زندگی می‌کردند برابر با قانونی با آنها عمل شد که آن قوانین هم‌اکنون زنده است فرمود: ﴿نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیغ اجر المحسنین﴾ ما هرگز کسی که قدم نیکو برداشت کار خیری کرد و دارای مقام احسان بود هرگز اجرش را ضایع نمی‌کنیم حالا چه یوسف چه غیر یوسف بنابراین این قصه هم‌اکنون زنده است یعنی هر کسی عفیف بود بالأخره به جایی می‌رسد هر کسی امین بود به جایی می‌رسد هر کسی مقاوم بود به جایی می‌رسد هر کسی صبور بود به جایی می‌رسد و خود یوسف(سلام الله علیه) هم به همین اصل کلی اعتراف کرد و برادران خود را به همین اصل کلی هشدار داد آنها در آیه نود همین سورهٴ مبارکهٴ یوسف که بعداً باید بخوانیم این است وقتی برادران یوسف به آن حضرت گفتند: ﴿أءِنّک لانت یوسف﴾ آیه نود همین سوره وجود مبارک یوسف فرمود: ﴿أنا یوسف و هٰذا اخی قد من الله علینا﴾ اما این تاریخ مصرفش نگذشت چرا؟ برای اینکه ﴿انه من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین﴾ این یک اصل کلی است خب اگر بیان خدای سبحان است فرمود: ﴿و لا نضیع اجر المحسنین﴾ از همین بیان کلی وجود مبارک یوسف استدلال کرد استفاده کرد فرمود: این برادرم به من رسید این اختصاصی به من و برادر و خانواده یعقوب و ابراهیم ندارد اصل کلی این است که ﴿من یتق و یصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین﴾ بنابراین این قصه هم‌اکنون هم زنده است ﴿و کذلک مکنا﴾ کار خداست ﴿نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع اجر المحسنین﴾
مطلب بعدی آن است که دنیا به منزله کمک‌هزینه است آن اجر نهایی در آخرت است فرمود: آنچه را که شما در دنیا مشاهده کردید که ما به عنوان پاداش به مردان صالح عطا کردیم این یک کمک نقدی بود وگرنه اجر نهایی در آخرت است ﴿ولأجر الأَخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا یتقون﴾ آنها که اهل ایمان‌اند و اهل تقوایند و سیره مستمره آنها همین فضیلت تقواست نه «آمنوا و اتقوا» ﴿ءامنوا و کانوا یتقون﴾ اگر «یتقون» می‌فرمود یعنی اینها چون فعل مضارعه است دائماً اهل تقوایند اما این «کان» از آن سنت و سیرت خبر می‌دهد مردانی که سیره آنها سنت آنها تقوا باشد اجر آخرت برای آنها خیلی بهتر از دنیاست یعنی ما در دنیا به آنها اجر می‌دهیم اجر آخرت بیشتر است یک آنها به اجر آخرت دلگرم‌تر از اجر دنیایند دو چون اجر دنیا هم با مسئولیت همراه است هم زودگذر و اصولاً در دنیا چیزی نیست که اهل‌الله بخواهند لذت ببرند او که از این امور می‌پرهیزد دنیا چه کالایی دارد که برای اولیای الهی عزیز و جالب باشد لذا فرمود: ﴿و لأجر الأَخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا یتقون﴾ البته ایمان درجاتی دارد تقوا درجاتی دارد به یک عده آخرت می‌دهند اجر آخرت نه یعنی آخرت اجری که در آخرت می‌دهند در آخرت به بعضیها آخرت می‌دهند یعنی همان ﴿جنات تجری من تحتها الانهار﴾ این می‌شود ﴿و الاخرة خیر لکم من الاولی﴾ یک وقت است در آخرت به انسان لقاءالله می‌دهند یا ما عندالله می‌دهند قبل از لقاء الله این است که می‌فرماید: ﴿وما عند الله خیر﴾ کذا و کذا این مقام دوم یک وقت است که اجر آخرت این است که نه‌تنها به آنها ﴿جنات تجری من تحتها الانهار﴾ می‌دهند نه‌تنها به آنها ﴿ما عند الله خیر﴾ می‌دهند بلکه ﴿الله خیر و أبقیٰ﴾ را مشاهده می‌کند این سه درجه سه درجه یعنی سه درجه بهشت یک حساب است ما عند الله یک حساب است لقاء الله حساب دیگر است سه طایفه آیات است سه نحوه خیر است سه درجه است برای سه گروه پس اینکه گفته شد ﴿لأجر الآخرة﴾ یعنی اجری که در آخرت می‌دهند حالا یا خود آخرت را می‌دهند مثل ﴿جنات تجری﴾ یا ﴿ما عند الله﴾ را می‌دهند که آن هم ﴿ما عند الله خیر﴾ یا بالاتر از همه ﴿و الله خیر و ابقی﴾ آن را عطا می‌کنند
«و الحمد لله رب العالمین

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:30

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی