- 986
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 50 تا 53 سوره یوسف _ بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 50 تا 53 سوره یوسف _ بخش اول
- مطالب تفسیری و تفصیلی در مورد محاکمه متهمان و تهمت زنندگان به حضرت یوسف (ع)
- زنده بودن یا نبودن عزیز مصر
- بیداری وجدان خفته زلیخا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک ائتونی به فلما جاءَهُ الرسول قال ارجع الی ربک فسئلْهُ ما بال النسوة الّتٰی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم ٭ قال ما خطبکن اذْ رٰودتن یوسف عن نفسه قلن حٰش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرأت العزیز الْئٰن حصحص الحق انا رٰودته عن نفسه و انه لمن الصّٰدقین ٭ ذلک لیعلم انی لم أخنه بالغیب و ان الله لا یهدی کید الخائنین ٭ و ما ابرئ نفسی ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾
آنچه که از این آیات به خوبی برمیآید این است که شخص وجود مبارک یوسف تا آخر محفوظ مانده بود یک زلیخا هم تا آن لحظه محاکمه زنده بود دو حالا بعدها به چه صورت درمیآید هنوز مطرح نشد زنهای آن جشنواره هم فیالجمله بودند نه بالجمله نمیشود ثابت کرد که همه زندها زنده مانده بودند بالأخره عدهای از آنها بودند که شهادت دادند اینها استفاده میشود اما خود عزیز مصر زنده بود یا نه این از آیات استفاده نمیشود اگر عزیز مصر زنده بود بالأخره در این صحنه باید پاسخگو میبود خب سلطان از او میپرسید به چه جرم او را به زندان بردید دیگران اعتراض میکردند در این صحنه اصلاً نامی از عزیز مصر نیست فقط امرئهٴ عزیز است که اقرار به بدرفتاری خود میکند سلطان مصر این سلطان اخیر همان سلطان اوّلی بود که در عصر او وجود مبارک یوسف را به زندان انداختند این هم اثباتش آسان نیست اما اینهایی که به زندان انداختند البته اینها مسئولان در حد عزیز مصر بودند از آیات برنمیآید که به دستور سلطان مصر او وارد زندان شده است اینهایی که دستاندرکاران امور قضایی بودند پروندهسازی به عهده اینها بود و مانند آن وجود مبارک یوسف را به زندان بردند خب پس آیا عزیز تا آخرین لحظه که وجود مبارک یوسف از زندان بیاید بیرون یا نه زنده بود این از آیات استفاده نمیشود عزیز غیر از ملک است ملک غیر از عزیز است اینها ممّا لا ریب فیه است اما این ملک دوم عین ملک اول است ملک اول عین ملک دوم است این هم استفاده نمیشود همه زنها زنده ماندند این هم اثبات نمیشود اگر بعضی از مفسران گفتند که عزیز مُرد ما دلیلی بر بطلان حرف او نداریم قرطبی در جامع میگوید که عزیز مصر در وقتی که وجود مبارک یوسف آزاد میشد این مرده بود خب او اگر ادعای مرگ دارد باید ثابت کند ولی ما دلیلی هم بر نفی نداریم باز میگوید زنهای آن جشنواره بعضیها مرده بودند خب او باید ثابت کند ولی ما هم دلیلی بر نفی نداریم آنچه که ما دلیلی بر اثباتش داریم این است که فی الجمله این زنها بودند اما همه زنها زنده ماندند این را هم نمیشود اثبات کرد اگر یک عده قابل توجهی از زنهای آن محفل زنده باشند و شهادت بدهند صادق است دیگر چون یک روز و دو روز و یک ماه و دو ماه و یک سال و دو سال که نبود خب هفت سال یا کمتر و بیشتر بالأخره یک عمری است در این مدتها ممکن است عزیز مرده باشد بعضی از زنها مرده باشند سلطان مرده باشد سلطان دیگر آمده باشد بر سر کار بنابراین آنچه که به صورت اطمینان از آیات برمیآید این است که به صورت روشن که کاملاً انسان میتواند به آن مطمئن باشد این است که ملک غیر از عزیز است یک و زلیخا زنده بود دو بعضی از آن زنهای جشنواره زنده بودند سه و اما حالا این ملک عینِ آن ملک بود این اثباتش آسان نیست و خود عزیز مصر زنده بود این هم اثباتش زنده نیست
پرسش: ملک خواب دید ملک هم تعبیر خواب خواست ملک هم گفت یوسف را بیاورید چه توجیه داشت دو ملک باشند؟ پاسخ: نه این دو ملک که یقیناً یک ملکاند این ملکی که گفت: ﴿قال الملک انی اری﴾ این به فاصله یک روز است یا یک هفته است این یقیناً [همان] ملک است اما آن ملکی که در زمان او یوسف به زندان رفت ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الایٰت لیسجننه حتی حین﴾ آن وقتی که تصمیم گرفتند وجود مبارک یوسف را به زندان ببرند آن وقت زلیخا زنده بود عزیز مصر زنده بود ملک هم زنده بود آن ملکی که در عصر او وجود مبارک یوسف به زندان رفت همان ملکی بود که بعد از چندین سال خواب دید یا غیر او بود این اثباتش آسان نیست اما این ملکی که خواب دید خب یقیناً همین ملکی است که گفت ﴿ائتونی به﴾ دیگر
پرسش ... پاسخ: نه خیر ﴿لیعلم﴾ به عزیز برنمیگردد ضمیر ﴿اخنه﴾ به عزیز برمیگردد ﴿لیعلم﴾ ضمیرش به ملک برمیگردد چون اگر ما یقین داشته باشیم که ضمیر ﴿لیعلم﴾ به عزیز برمیگردد بله این مستلزم حیات عزیز است اما ﴿ذلک﴾ یعنی این کار را من کردم این تأمل و درنگ برای این بود که سلطان مصر بفهمد که من خیانت نکردم به عزیز اگر ضمیر ﴿لیعلم﴾ یقیناً به عزیز برگردد بله عزیز زنده بود اما چنین یقینی در کار نیست یعنی من این تأمل و درنگ را کردم تا مسئول اول مملکت بفهمد که من به عزیز خیانت نکردم چون بعد من کار دارم در این مملکت من میگویم ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ نمیگویند که یک آدم متهم زندانی چگونه مهمترین سمت مملکت به او داده میشود گذشته از اینکه هر کسی باید خودش را تبرئه کند در نزاهت خود قدم بردارد من میخواهم این کشور را بسازم اینکه با اتهام ساخته نمیشود که تمام این تلاش و کوشش را کردند که تا نزاهت حضرت بینالرشد بشود آنگاه در کمال قدرت فرمود: ﴿اجعلنی علی خزائن الأرض﴾ یعنی هم متهم آن بزهکار اقرار کرد هم شهود شهادت دادند هم آن سلطان رسمی مملکت حکم صادر کرد به برائت در محکمه عمومی یعنی شده محاکمه مردمی آنجا چون جشنواره بود و مجلس جشن بود که زن عزیز یعنی زلیخا به سایر زنها در همان مجلس زنانه گفته بود: ﴿فذٰلکن الذی لمتننی فیه و لقد رٰودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءَامره لیسجنن و لیکونا من الصٰغرین﴾ این را در مجلس زنانه گفت اما در محاکمه علنی و مردمی که نگفت من متهمم که وجود مبارک یوسف هم که نمیخواهد مشکل خودش را حل کند به تنهایی البته وظیفه هر مؤمن است که مشکل خودش را حل بکند اما او بخواهد یک کشور بحرانزده مصر را در تلخترین دوران اداره کند با اتهام سازگار نیست کسی که به آن امر متهم است تمام بودجه مملکت را به دست او میدهند؟ این از همه جوانب سعی کرد که از آن زن اقرار بگیرد از شهود شهادت طلب بکند از سلطان رسمی مملکت حکم صادر بشود بر نزاهت وجود مبارک یوسف بعد آن وقت میفرماید: ﴿اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم﴾ اینکه از پانزده سال بعد خبر میدهد وضع خودش را هم میداند این است که فرمود: چهارده سال این است وضع سال پانزدهم هم آن است هفت سال اول حکم این است هفت سال دوم حکم این است سال پانزدهم هم حکم آن است خب کسی که اینها را هم دارد که به اذن الله میداند تأویل رؤیا را هم خودش از ذات اقدس الهی تلقی کرده است عرض کرد: ﴿رب بما علمتنی من تأویل الاحادیث﴾ اینها را تو به ما آموختی خب اگر اینها علوم الهی است که ذات اقدس الهی به یوسف (سلام الله علیه) داده است این از آینده تدبیر مصر هم باخبر است آنوقت کسی که متهم است نمیتواند بگوید که ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ که
پرسش ... کلام چه کسی است؟ پاسخ: وجود مبارک یوسف است دیگر
پرسش: هنوز که آزاد نشده؟ پاسخ: نه در آن قسمت درنگکردنش فرمود: من نمیآیم بیرون آخر چرا نمیآیی بیرون چرا میفرستی حالا بیا بیرون مذاکره بکن فرمود: نه تا بیگناهی من ثابت نشود بیرون نمیآیم این کارها را کرده برای دو جهت یکی کارِ مردمی یکی کارِ توحید و تبلیغ الهی کارِ مردمی این است که ﴿ذلک لیعلم﴾ این کار را بروید بکنید تا بفهمید من بیگناهم بعد هم بدانید بر اینکه من موحدم حرف من این است وقتی هم که بیرون آمدم حرفم این است که ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ کار به دست مدیرِ عامل این نظام هستی است و آن خداست هر نقشهای را که بیگانگان بکشند این عبس میماند چون یک کسی باید اینها را هدایت کند این نقشه راه است راه یک راهنما میخواهد راهبر میخواهد ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ ﴿ان الله لا یهدی القوم الظّٰلمین﴾ و مانند آن فرمود: ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾ که این صبغه انسانی دارد و برائت خودش را ثابت کرده ﴿و ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ این تبلیغ الهی است خب از کجا معلوم میشود که دیگری در کار است میفرماید: اینها که اتفاق نیست یک وقت است کسی میگوید که عالم نظیر یک تلی از شن است که تندباد و گردباد اینها را اینجا جمع کرده هیچ حساب و کتابی در کار نیست یک وقتی میگوید نه ﴿انا کل شیء خلقناه بقدر﴾ هر چیزی اندازهای دارد هندسهای دارد در بعضی از تعبیرات روایی ما هم از ذات اقدس الهی به عنوان مهندس یاد شده است خدا مهندس این عالَم است که بارها ملاحظه میفرمایید این هندسه عربی نیست معرب اندَزه که اندَزه مخفف اندازه است ریشه اصلی هندسه فارسی است آن کسی که با اندزه و با اندازه کار میکند میشود مهندس در روایات ما از ذات اقدس الهی به عنوان اندازهگیر نظام هستی یاد شده است چون اینها ﴿کل شیء خلقناه بقدر﴾ میفرماید: این هیچ حساب و کتابی در عالم نیست یا یک کسی هست که شما با همه کیدها که داشتید زنها از یک طرف مسئولین سیاسی از یک طرف داخل و خارج از طرف دیگر من هم هیچ پناهگاه نداشتم بالأخره کار دست دیگری است دیگر ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾
پرسش: یوسف که محترم نبود این جواب ﴿و ما ابرئ نفسی﴾ را چه کسی سؤال کرد؟ پاسخ: حالا برسیم به ﴿ما ابرئ نفسی﴾ این ﴿ما ابرئ نفسی﴾ تتمه فرمایشات حضرت یوسف است که تتمیم میکند
پرسش ... پاسخ: نه دیگر الان میگویند زن فلان کس، زن فلان کس، زن شاه، زن شاه در حالی که خود شاه چندین سال است مرده
سؤال ... جواب: که نه دیگر این شخص البته وقتی که بدانند که او مرده است چون قرینه با او هست در کنار او هست مصحح دارد اما بالاخره زن شاه یعنی کسی که قبلاً زن شاه بوده است الآن مگر تعبیر نمیکنند مگر تعبیر رایجی نیست
چون در هر دو حال که جایز است
پرسش: اگر قرینه باشد ...؟ پاسخ: نه زن عزیز گفت الآن زن عزیز گفت ما از کجا بفهمیم که این عزیز زنده بود چون امرئه عزیز که ظهور در حقیقت ندارد این استعمال است استعمال اعم از حقیقت و مجاز است ما دو قاعده در اصول داریم یکی اینکه اصل در استعمال حقیقت است یک یکی اینکه استعمال اعم از حقیقت و مجاز است دو این دو قاعده اصولی هماهنگ باهماند آنجا که اصولی میگوید: اصل در استعمال حقیقت است یعنی اگر کلمهای یک معنی حقیقی داشت یک معنی مجازی داشت متکلم این کلمه را استعمال کرد شما نمیدانی معنای حقیقی را اراده کرده یا معنای مجازی را قرینهای او را همراهی نمیکند حمل بر حقیقت بکن این میشود اصل در استعمال حقیقت است اما آنجا که لفظ را میدانیم معنا را میدانیم، میدانیم که متکلم از این لفظ آن معنا را اراده کرده نمیدانیم این مستعملفیه حقیقت است یا مجاز اینجا میگویند: استعمال اعم از حقیقت و مجاز است این مقامها از قبیل ثانی است ما میدانیم به این زلیخا میگویند امرئهٴ عزیز حالا عزیز یا زنده یا مرده آن وقتی که میگویند زن شاه زن شاه کسی نمیرفت تحقیق بکند شاه زنده است یا مرده تا بگوید حقیقت میگویند یا مجاز این زن شاه است دیگر دیگر نمیگویند آقا این زن شاه مرده است مجاز قرینهات کجاست؟ این زن شاه ملکه است یک وصف ملکهای است این وصف ملکهای همیشه هست او زنده باشد این امرئهٴ اوست مرده باشد هم امرئهٴ اوست این به وصف ملکه است نه آن زنِ فقهی که از او حق نفقه و امثال ذلک طلب بکند استعمال اعم از حقیقت است در اینگونه از موارد است یعنی ما میدانیم لفظ در چه چیزی استعمال شد نمیدانیم آن مستعملفیه حقیقت است یا نه نمیشود ثابت کرد صرف استعمال دلیل نیست اما اگر ما معنای حقیقی را میدانیم معنای مجازی را میدانیم ولی مراد متکلم را نمیدانیم نمیدانیم متکلم این لفظ را در حقیقت استعمال کرده یا در مجاز اینجا میگویند اصل در استعمال حقیقت است حمل بر حقیقت بکنیم
پرسش ... پاسخ: نه ﴿امرأت العزیز﴾ صادق است دیگر این زن عزیز است حالا نمیروند تحقیق بکنند شناسنامه بیاورند او مرد یا نمرد که اینکه قرطبی در جامع میگوید عزیز مرده بود او بیراهه نرفته البته باید ثابت کند ولی ما دلیلی بر حیات عزیز نداریم اینچنین نیست که او خلاف گفته باشد ما بگوییم حرف قرطبی باطل است ایشان میگوید عزیز در این صحنه مرده بود شاید از این راه گفته باشد که بالأخره اگر او زنده بود او هم حرفی میزد او داعیهای داشت از خود دفاع میکرد اما هیچ سخنی از عزیز نیست بالأخره به دستور او به زندان افتاد هیچ سخنی از او نیست این زنها فقط میداندار معرکه هستند خب آنکه پروندهساز است و حکم صادر میکند و به زندان میبرد خود شوهر است او در این محاکمه هیچ حضوری ندارد فقط زنها یا اقرار میکنند یا شهادت اگر جناب قرطبی در جامع میگوید عزیز در این صحنه مرده بود ما دلیلی بر بطلان حرف او نداریم البته اثباتش هم آسان نیست
پرسش: بعضی از مفسرین عالی مقام میگویند: وجدان خفته زلیخا بیدار شد و در ضمن کلام کلامِ اوست؟ پاسخ: این احتمال را هم دادند چندین احتمال دادند اما ظاهرش کلام وجود مبارک یوسف است خب حالا تا برسیم به آن آیه
﴿قال﴾ وقتی که، این کلمه رسول بار اول گفته نشد چون این پیک گفت: ﴿انا أنبئکم بتأویله فأرسلونِ﴾ من را بفرستید این شده رسول این جمعیت رسول دربار ملکِ مصر بار اول از او به رسول یاد نشد آمده گفته: ﴿ایها الصدیق أفتنا فی سبع بقرٰت سمان یاکلهن سبع عجاف﴾ بار دوم که همین شخص را برگرداندند که گفتند برو این شده رسول لذا الف و لام ﴿الرسول﴾ عهد است الف ولام عهد است به همین پیکی که در آن آیه 45 از او به عنوان ﴿فارسلون﴾ یاد شده است این شده رسول وقتی رسول آمد پیام ملک را به او داد او گفت: ﴿ارجع الی ربک﴾ از ملک به عنوان رب این کارگزار و خدمتگزار نام برد وجود مبارک یوسف جمالش در همه این برخوردها ظهور دارد همانطوری که در جریان دیدار با برادرش و پدر و مادرش یا پدر و خالهاش هرگز نام چاه را نبرد هرگز نام بدرفتاری برادران را نبرد فرمود: ﴿من بعد ان نضغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ شیطان بین من و بین برادران من نضغی ایجاد کرد یک زدنی کششی و جوششی و خروشی ایجاد کرد و اختلاف ایجاد کرد نفرمود آنها نسبت به من بد کردند و اصلاً نام چاه را هم نبرد کما سیأتی گفت که من خدا را حمد میکنم که ﴿اذ اخرجنی من السجن و جاء بکم البدو من بعد ان نزغ الشیطٰن بینی و بین اخوتی﴾ در حالی که تمام مشکلات از چاه برآمد و اصلاً نام چاه را نمیبرد که مبادا برادرها شرمنده بشوند اینجا هم جمالش در گفتار اوست اصلاً نام عزیز و امرئهٴ عزیز و آن صحنه ﴿قدّت قمیصه﴾ و اینها را هیچ نام نبرد فقط فرمود: از آن زنها که دستهایشان را بریدند سؤال کنید باز هم نفرمود که آنها مراوده کردند خواستند رایزنی بکنند فرمود: از سلطان بپرس ﴿ما بال النسوة الّتٰی قطعن أیدیهن﴾ فقط از دور یک اشارهای فرمود آنگاه آن صحنه پیچیده بود که زنها مراوده کردند او نپذیرفت یا بالأخره بعضیها را پذیرفت بعضیها را نپذیرفت به این اتهام او را به زندان بردند در چنین سؤالی سلطان وقتی زنها را حاضر میکند نمیگوید که شما چرا دستهایتان را بریدید چون بریدن دستها و اینها روشن بود که همهشان آگاه بودند از مراوده این زنها هم باخبر بودند منتها سلطان از زنها سؤال کرد: ﴿ما خطبکن اذ رٰودتنّ یوسف﴾ «خطب» یعنی کار مهم تصمیم مهم مثل اینکه درباره سامری هم سخن از خطب یعنی کار مهم یاد شده است چرا یوسف را خواستید از رأیش جدا کنید آ نها چند حرف زدند و تمام حرفهای اینها راجع به نزاهت حضرت یوسف (سلام الله علیه) بود ﴿قلن حٰش لله﴾ این ﴿حٰش لله﴾ همان تعبیری بود که در آن مجلس جشن گفته بودند آیه 31 که قبلاً قرائت شد این بود: ﴿و قالت اخرج علیهن فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن و قلن حٰش لله ما هٰذا بشرا﴾ این رفتار و منش و سیمای او نشانه نزاهت اوست هم جمال دارد و هم جمیل است اینچنین نیست که فقط زیبا باشد ﴿حٰش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم﴾ آن کرامتش ناظر به آن نزاهت معنوی اوست آن ملکبودنش هم ممکن است ناظر باشد به حسن ظاهری او خب همین ﴿حٰش لله﴾ که در آن محفل گفتند الآن همینجا بازگو میکنند نمیخواهند خودشان را تبرئه بکنند میخواهند وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) را تبرئه کنند ﴿قلن حٰش لله﴾ همین را بازتر به صورت شفاف که نکره در سیاق نفی است ذکر کردند گفتند: ﴿ما علمنا علیه من سوء ﴾ این ﴿من﴾ هم برای تأکید اضافه شده گذشته از اینکه سوء نکرهٴ در سیاق نفی است و مفید عموم است یعنی هیچ بدی ما از او سراغ نداریم ﴿من﴾ برای تأکید او هم است ﴿ما علمنا علیه من سوء﴾ خب در اینجا ملک نخواست آن زنها را محاکمه کند که پس شما چه میشوید حالا بعد چه شد روشن نیست شاید با آنها هم برخورد شده باشد ولی در این صحنه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) میخواهد نزاهت خود را ثابت کند نه کسی را متهم کند من بیگناهم از کسی هم شکایتی ندارد لذا با آن امرئهٴ عزیز چه شده است با آن زنها چه شده است با آن ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیٰت لیسجنّنه﴾ با آنها چه شده است اینها میشود تاریخ نه جزء ﴿احسن القصص﴾ اینها را دیگر قرآن کریم نقل نمیکند آنکه بخش حساس داستان وجود مبارک یوسف است آنها را بازگو میکند اما حالا با امرئهٴ عزیز چه شد با آن زنها چه شد با آن دستاندرکاران پروندهسازی چه شد آنها دیگر جدای از این صحنه است
پرسش ... پاسخ: آن را که خدای سبحان مشخص کرد که ﴿ان الله لا یهدی کید﴾ اما حالا آنها چه کردند شاید مردم مصر فهمیدند الآن نقل اینکه فلان گروه بتپرست چه کردند یا چه نکردند برای ما اثری ندارد ما این مقدرای که اثر آموزنده توحیدی دارد ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ اینها را ذکر کرده که نقشهٴ نقشهکشها هرگز به مقصد نمیرسد
پرسش ... پاسخ: یعنی او سؤال کرد که شما چرا مراوده کردید منظورتان چه بود یعنی بالأخره او متهم است یا نه اینها شهادت دادند به نزاهت او
پرسش ... پاسخ: آن نعمت الهی است خب اینکه خودش را عرضه نکرده این خودش را با طهارت و با فرشتهخویی عرضه کرده آنها باید به عفاف دعوت بشوند غرض آن است که این زنها به طهارت حضرت یوسف (سلام الله علیه) شهادت دادند یک، امرئهٴ عزیز هم اقرار کرده به بزهکاری خود دو ﴿قالت امرأت العزیز الْئن حصحص الحق﴾ «حصّ» یعنی ظهر «حصحص» یعنی کاملاً شفاف شد ظهور تام پیدا کرد آنها نقش تعیینکننده ندارند نقش تعیینکننده در این صحنهٴ مراوده به عهده من است برای اینکه ﴿انا﴾ را مقدم آورده ﴿انا رٰودته﴾ یعنی من منشأ فتنه بودم ﴿انا رٰودته عن نفسه﴾
پرسش: ... در برادران یوسف وجود داشته وقتی ... کردند عاقبت اینها هم بیان شد اینها آمدند بالأخره محتاج یوسف شدند؟ پاسخ: بالأخره توبه بود پیغمبرزاده بودند بعد هم آن یکی گفته بود: من هرگز نمیآیم مگر اینکه شما توبه کنید اینها بعد هم به پیغمبر عصرشان گفتند: ﴿یٰأبانا استغفر لنا﴾ فرمود: ﴿سوف استغفر لکم﴾ هم به وجود مبارک یوسف پناهنده شدند گفتند که از ما صرف نظر کنید فرمود: ﴿لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم﴾ خب دو معصوم درباره اینها طلب مغفرت کردند اینها حسن ختام داشتند اما آنها که اینطور نبودند که ﴿الئٰن حصحص الحق انا رٰودته عن نفسه﴾ یک ﴿ و انه لمن الصّٰدقین﴾ که در نوبت قبل اشاره شد جمله جمله اسمیه است با انّ تأکید شده با لام تأکید شده صادقین هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل ﴿ و انه لمن الصّٰدقین﴾ خب حالا اینجا سؤال مطرح است که وقتی فرستاده ملک آمد خواست شمای حضرت یوسف (سلام الله علیه) را آزاد کند چرا بیرون نیامدی فرمود: خب کار مهم دارم من برای دو نکته یک نکته سیاسی ـ اجتماعی یک نکته تبلیغی و دینی آن نکته سیاسی اجتماعی این است که ﴿ذلک لیعلم﴾ آن ملک که مسئول کار است و من میخواهم بعداً مسئولیت را از او بگیرم که ﴿انی لم اخنه﴾ آن عزیز را ﴿بالغیب﴾ در غیاب او در نبود او خیانت به همسرش نکردم یک، اگر عزیز زنده باشد باز هم این ﴿لیعلم﴾ باید به ملک برگردد نه به عزیز چون عزیز بالأخره میداند او خیانت نکرده سمت را مسئولیت را هم از عزیز نمیخواهد بگیرد از سلطان میخواهد مسئولیت بگیرد او باید برایش روشن بشود که یوسف بیگناه است بعد وجود مبارک یوسف به این سلطان عالِمِ به نزاهت یوسف بگوید: ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ عمده آن است که او بفهمد هرگز ﴿لیعلم﴾ به عزیز برنمیگردد تا ما از این ﴿لیعلم﴾ که ضمیرش به عزیز برگردد حیات عزیز را اثبات بکنیم
پرسش: اینجا فعل دلالت ندارد که ملک یکی بوده چون اگر ملک یکی بود خیانت به ملک قبلی خیانت به ملک [بعدی نیست] پاسخ: نه خیانت به عزیز ﴿لم اخنه﴾ ضمیر به عزیز برمیگردد
پرسش: عزیز هم یک گماشته ملک قبلی بوده است پاسخ: خب نه ملک ممکن است دوتا باشد قبلی بوده بعد مرده و این ملک دومی است الآن این کسی که سلطان جدید است وقتی وارد یک مسئولیت میشود یک عده زندانی هستند بنا بر این میگذارد که این زندانیها برابر پروندهٴ صحیح به زندان رفتند دیگر حالا بخواهد کشور قحطیزده و بحرانزده یا کشوری [که] در آستانه بحران سنگین است مسئولیتش را به یک آدم زندانی بدهد هرگز نمیکند این کار را دیگر این ملک جدید بخواهد کشور بحرانی را کشور را در حال بحران به یک آدم زندانی بدهد هرگز این کار را نمیکند دیگر فرمود: من این کار را کردم تا او بفهمد من بیگناهم همه عناصر این پرونده به نفع من شهادت دادند یا شهادت دادند یا اقرار کردند ﴿ذلک لیعلم﴾ این ملک ﴿انی لم اخنه﴾ آن عزیز را در غیاب او این مطلب اجتماعی ـ سیاسی
پرسش: سؤال این است که ملک یک محاکمهای ایجاد کرد هنوز حضرت یوسف از زندان آزاد نشده چطور این کلام کلامِ حضرت یوسف است؟ پاسخ: یعنی فرمود: من این کار را کردم برای این دو منظور یعنی وجود مبارک یوسف که فرمود: ﴿آرجع الی ربک فسئله ما بال النسوة﴾ چرا این کار را کردی خب بیا بیرون آزاد شو دیگر مگر به شما نگفتند آزاد بشو فرمود من آزادی با تهمت را نمیخواهم که آزادی با نزاهت را میخواهم و این مسئله اجتماعی ـ سیاسی در بخش اول بخش دوم این است که ﴿و ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾
پرسش: چطور شد که زنان آن موقع یوسف را به زندان انداختند بعد اینجا یک دفعه آمدند به نفعش شفاعت دادند اینجا چه اتفاقی افتاده؟ پاسخ: چون فهمیدند بعد از چندین سال که، خود امرئهٴ عزیز وقتی اقرار میکند آنها دیگر ناچارند
پرسش: چرا امرئهٴ عزیز آنجا تهدید به زندان کرد و بعد تهدیدش را عملی کرد و، پاسخ: بالأخره بعد از چند سال انسان فراز و نشیب روزگار آدم را نرم میکند دیگر «یکی نغز بازی کند روزگار ٭٭٭ که بنشاندت نزد آموزگار» به تعبیر حکیم نظامی بالأخره روزگار آدم را آدم میکند دیگر «من لم یودبه الابوان ادبه الملوان» کسی که حرف استاد و پدر و مادر او را نرم نکند گذشت روزگار او را نرم میکند سالیان متمادی این در زندان بود بالأخره این فهمید دیگر همه فهمیدند این هم فهمید اینچنین نیست که انسان تا آخر عمر بتواند لجباز باشد که ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾ این راجع به مسائل اجتماعی ـ سیاسی و اما راجع به مسائل توحیدی و تبلیغی ﴿و ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ این سلطان این معنا را هم باید بفهمد گذشته از مسائل اجتماعی ـ سیاسی که من بیگناه بودم و اگر خواستم بگویم ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ زبانم باز است او هم باید دستش باز باشد برای اعطای مسئولیت این معنا را هم سلطان مصر باید بفهمد وقتی سلطان مصر فهمید فضای مصر آگاه میشود که کید خائن هرگز به مقصد نمیرسد این بیراههرفتن است تمام درها بسته است یک راه باز است آن صراط مستقیم است بیگانه اگر از صراط مستقیم جدا بشود به هر دیواری برود سرش میشکند برمیگردد این را میگویند تردید ﴿فهم فی ریبهم یترددون﴾ تردید آن رد مکرر است اگر کسی بین موضوع و محمول چندین بار دور بزند آیا محمول برای موضوع است آیا موضوع واجد محمول است یا نه چندین بار رفت و آمد بکند این رد مکرر را میگویند تردید بعضیها در بازی رد مکرر دارند فرمود: ﴿هم فی شک یلعبون﴾ اینها «یترددون فی ریبهم» اینها اینطورند فرمود: کید و نقشه بیگانه هرگز به مقصد نمیرسد بالأخره کار به دست یک نفر است ﴿ان ربی علی صرٰط مستقیم﴾ خب حالا اینجا این سؤال در پیش است که شما این همه نعمتها را از خدای سبحان دارید بعد میگویید این کار را کردم ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه﴾ همه را به خود نسبت میدهید نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ هود آیهٴ 88 گذشت این بزرگواران یعنی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) وقتی یک نعمتی را احیاناً به خود اسناد بدهند فوراً میگویند: این نعمت منشأ الهی دارد از خدای سبحان است وجود مبارک شعیب در آیه 88 سورهٴ مبارکهٴ هود اینچنین فرمود: ﴿قال یٰقوم أرءیتم ان کنت علی بینة من ربی و رزقنی منه رزقا حسنا و ما ارید ان أُخالفکم الی ما أنهـٰکم عنه ان ارید الا الاصلٰح ما استطعت﴾ آنگاه میفرماید: ﴿و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه أنیب﴾ اینطور نیست که من این حرفها را که میگویم به خود من مربوط باشد نه عنایت الهی است اینجا هم وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) میفرماید: من آن بار اول هم خدایا عرض کردم که اگر لطف و عنایت تو نباشد ﴿فصرف عنه کیدهن﴾ ﴿و الا تصرف عنی کیدهن أصب الیهن﴾ خب انسان طبعاً اگر لطف الهی نباشد پایش میلغزد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ نور خدای سبحان این خطر را گوشزد کرد آیه 21 فرمود: ﴿و لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکیٰ منکم من احد ابدا﴾ گرچه شما مختارید ولی در برابر امتحانهای سخت میمانید این فضل الهی است فیض الهی است فوز الهی است که دست شما را میگیرد در سورهٴ مبارکهٴ نساء هم مشابه این آیه قبلاً گذشت که ﴿فلا تزکوا انفسکم﴾ آیه 49 سورهٴ نساء این بود: ﴿الم تر الی الذین یزکّون انفسهم بل الله یزکی من یشاء﴾ مردان الهی که مواظب حرفشاناند اگر یک وقتی یک خدمتی به خود اسناد بدهند یا کمالی را به خود منصوب بکنند فوراً میگویند که این کمال از آنِ خود ما نیست ﴿و ما ابری نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾ اگر یک وقتی ما شواهدی داشته باشیم که امرئه عزیز یعنی زلیخا توبهای کرده انابهای کرده از این گفتارها داشت بله ممکن بود بگوییم این ﴿ما ابرئ نفسی﴾ حرف اوست اما تا کنون چنین شاهدی در بین نیست که او چنین حرفهای بلندی داشته باشد اینکه مناسب با وجود مبارک یوسف است ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ حرف اوست ﴿و ما ابرئ نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾ هم حرف یوسف است الآن در این مقطع کوتاه سه بار میگوید ربی ربی ربی سخن از ربوبیت مطلقه ذات اقدس الهی است که از زبان یوسف میشنویم یکی آیه پنجاه است که فرمود ﴿فاسئلْه ما بال النسوة الّتٰی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم﴾ دوم هم همین است که ﴿الا ما رحم ربی﴾ سوم هم این است که ﴿ان ربی غفور رحیم﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
- مطالب تفسیری و تفصیلی در مورد محاکمه متهمان و تهمت زنندگان به حضرت یوسف (ع)
- زنده بودن یا نبودن عزیز مصر
- بیداری وجدان خفته زلیخا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک ائتونی به فلما جاءَهُ الرسول قال ارجع الی ربک فسئلْهُ ما بال النسوة الّتٰی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم ٭ قال ما خطبکن اذْ رٰودتن یوسف عن نفسه قلن حٰش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرأت العزیز الْئٰن حصحص الحق انا رٰودته عن نفسه و انه لمن الصّٰدقین ٭ ذلک لیعلم انی لم أخنه بالغیب و ان الله لا یهدی کید الخائنین ٭ و ما ابرئ نفسی ان النفس لأمارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾
آنچه که از این آیات به خوبی برمیآید این است که شخص وجود مبارک یوسف تا آخر محفوظ مانده بود یک زلیخا هم تا آن لحظه محاکمه زنده بود دو حالا بعدها به چه صورت درمیآید هنوز مطرح نشد زنهای آن جشنواره هم فیالجمله بودند نه بالجمله نمیشود ثابت کرد که همه زندها زنده مانده بودند بالأخره عدهای از آنها بودند که شهادت دادند اینها استفاده میشود اما خود عزیز مصر زنده بود یا نه این از آیات استفاده نمیشود اگر عزیز مصر زنده بود بالأخره در این صحنه باید پاسخگو میبود خب سلطان از او میپرسید به چه جرم او را به زندان بردید دیگران اعتراض میکردند در این صحنه اصلاً نامی از عزیز مصر نیست فقط امرئهٴ عزیز است که اقرار به بدرفتاری خود میکند سلطان مصر این سلطان اخیر همان سلطان اوّلی بود که در عصر او وجود مبارک یوسف را به زندان انداختند این هم اثباتش آسان نیست اما اینهایی که به زندان انداختند البته اینها مسئولان در حد عزیز مصر بودند از آیات برنمیآید که به دستور سلطان مصر او وارد زندان شده است اینهایی که دستاندرکاران امور قضایی بودند پروندهسازی به عهده اینها بود و مانند آن وجود مبارک یوسف را به زندان بردند خب پس آیا عزیز تا آخرین لحظه که وجود مبارک یوسف از زندان بیاید بیرون یا نه زنده بود این از آیات استفاده نمیشود عزیز غیر از ملک است ملک غیر از عزیز است اینها ممّا لا ریب فیه است اما این ملک دوم عین ملک اول است ملک اول عین ملک دوم است این هم استفاده نمیشود همه زنها زنده ماندند این هم اثبات نمیشود اگر بعضی از مفسران گفتند که عزیز مُرد ما دلیلی بر بطلان حرف او نداریم قرطبی در جامع میگوید که عزیز مصر در وقتی که وجود مبارک یوسف آزاد میشد این مرده بود خب او اگر ادعای مرگ دارد باید ثابت کند ولی ما دلیلی هم بر نفی نداریم باز میگوید زنهای آن جشنواره بعضیها مرده بودند خب او باید ثابت کند ولی ما هم دلیلی بر نفی نداریم آنچه که ما دلیلی بر اثباتش داریم این است که فی الجمله این زنها بودند اما همه زنها زنده ماندند این را هم نمیشود اثبات کرد اگر یک عده قابل توجهی از زنهای آن محفل زنده باشند و شهادت بدهند صادق است دیگر چون یک روز و دو روز و یک ماه و دو ماه و یک سال و دو سال که نبود خب هفت سال یا کمتر و بیشتر بالأخره یک عمری است در این مدتها ممکن است عزیز مرده باشد بعضی از زنها مرده باشند سلطان مرده باشد سلطان دیگر آمده باشد بر سر کار بنابراین آنچه که به صورت اطمینان از آیات برمیآید این است که به صورت روشن که کاملاً انسان میتواند به آن مطمئن باشد این است که ملک غیر از عزیز است یک و زلیخا زنده بود دو بعضی از آن زنهای جشنواره زنده بودند سه و اما حالا این ملک عینِ آن ملک بود این اثباتش آسان نیست و خود عزیز مصر زنده بود این هم اثباتش زنده نیست
پرسش: ملک خواب دید ملک هم تعبیر خواب خواست ملک هم گفت یوسف را بیاورید چه توجیه داشت دو ملک باشند؟ پاسخ: نه این دو ملک که یقیناً یک ملکاند این ملکی که گفت: ﴿قال الملک انی اری﴾ این به فاصله یک روز است یا یک هفته است این یقیناً [همان] ملک است اما آن ملکی که در زمان او یوسف به زندان رفت ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الایٰت لیسجننه حتی حین﴾ آن وقتی که تصمیم گرفتند وجود مبارک یوسف را به زندان ببرند آن وقت زلیخا زنده بود عزیز مصر زنده بود ملک هم زنده بود آن ملکی که در عصر او وجود مبارک یوسف به زندان رفت همان ملکی بود که بعد از چندین سال خواب دید یا غیر او بود این اثباتش آسان نیست اما این ملکی که خواب دید خب یقیناً همین ملکی است که گفت ﴿ائتونی به﴾ دیگر
پرسش ... پاسخ: نه خیر ﴿لیعلم﴾ به عزیز برنمیگردد ضمیر ﴿اخنه﴾ به عزیز برمیگردد ﴿لیعلم﴾ ضمیرش به ملک برمیگردد چون اگر ما یقین داشته باشیم که ضمیر ﴿لیعلم﴾ به عزیز برمیگردد بله این مستلزم حیات عزیز است اما ﴿ذلک﴾ یعنی این کار را من کردم این تأمل و درنگ برای این بود که سلطان مصر بفهمد که من خیانت نکردم به عزیز اگر ضمیر ﴿لیعلم﴾ یقیناً به عزیز برگردد بله عزیز زنده بود اما چنین یقینی در کار نیست یعنی من این تأمل و درنگ را کردم تا مسئول اول مملکت بفهمد که من به عزیز خیانت نکردم چون بعد من کار دارم در این مملکت من میگویم ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ نمیگویند که یک آدم متهم زندانی چگونه مهمترین سمت مملکت به او داده میشود گذشته از اینکه هر کسی باید خودش را تبرئه کند در نزاهت خود قدم بردارد من میخواهم این کشور را بسازم اینکه با اتهام ساخته نمیشود که تمام این تلاش و کوشش را کردند که تا نزاهت حضرت بینالرشد بشود آنگاه در کمال قدرت فرمود: ﴿اجعلنی علی خزائن الأرض﴾ یعنی هم متهم آن بزهکار اقرار کرد هم شهود شهادت دادند هم آن سلطان رسمی مملکت حکم صادر کرد به برائت در محکمه عمومی یعنی شده محاکمه مردمی آنجا چون جشنواره بود و مجلس جشن بود که زن عزیز یعنی زلیخا به سایر زنها در همان مجلس زنانه گفته بود: ﴿فذٰلکن الذی لمتننی فیه و لقد رٰودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءَامره لیسجنن و لیکونا من الصٰغرین﴾ این را در مجلس زنانه گفت اما در محاکمه علنی و مردمی که نگفت من متهمم که وجود مبارک یوسف هم که نمیخواهد مشکل خودش را حل کند به تنهایی البته وظیفه هر مؤمن است که مشکل خودش را حل بکند اما او بخواهد یک کشور بحرانزده مصر را در تلخترین دوران اداره کند با اتهام سازگار نیست کسی که به آن امر متهم است تمام بودجه مملکت را به دست او میدهند؟ این از همه جوانب سعی کرد که از آن زن اقرار بگیرد از شهود شهادت طلب بکند از سلطان رسمی مملکت حکم صادر بشود بر نزاهت وجود مبارک یوسف بعد آن وقت میفرماید: ﴿اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم﴾ اینکه از پانزده سال بعد خبر میدهد وضع خودش را هم میداند این است که فرمود: چهارده سال این است وضع سال پانزدهم هم آن است هفت سال اول حکم این است هفت سال دوم حکم این است سال پانزدهم هم حکم آن است خب کسی که اینها را هم دارد که به اذن الله میداند تأویل رؤیا را هم خودش از ذات اقدس الهی تلقی کرده است عرض کرد: ﴿رب بما علمتنی من تأویل الاحادیث﴾ اینها را تو به ما آموختی خب اگر اینها علوم الهی است که ذات اقدس الهی به یوسف (سلام الله علیه) داده است این از آینده تدبیر مصر هم باخبر است آنوقت کسی که متهم است نمیتواند بگوید که ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ که
پرسش ... کلام چه کسی است؟ پاسخ: وجود مبارک یوسف است دیگر
پرسش: هنوز که آزاد نشده؟ پاسخ: نه در آن قسمت درنگکردنش فرمود: من نمیآیم بیرون آخر چرا نمیآیی بیرون چرا میفرستی حالا بیا بیرون مذاکره بکن فرمود: نه تا بیگناهی من ثابت نشود بیرون نمیآیم این کارها را کرده برای دو جهت یکی کارِ مردمی یکی کارِ توحید و تبلیغ الهی کارِ مردمی این است که ﴿ذلک لیعلم﴾ این کار را بروید بکنید تا بفهمید من بیگناهم بعد هم بدانید بر اینکه من موحدم حرف من این است وقتی هم که بیرون آمدم حرفم این است که ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ کار به دست مدیرِ عامل این نظام هستی است و آن خداست هر نقشهای را که بیگانگان بکشند این عبس میماند چون یک کسی باید اینها را هدایت کند این نقشه راه است راه یک راهنما میخواهد راهبر میخواهد ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ ﴿ان الله لا یهدی القوم الظّٰلمین﴾ و مانند آن فرمود: ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾ که این صبغه انسانی دارد و برائت خودش را ثابت کرده ﴿و ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ این تبلیغ الهی است خب از کجا معلوم میشود که دیگری در کار است میفرماید: اینها که اتفاق نیست یک وقت است کسی میگوید که عالم نظیر یک تلی از شن است که تندباد و گردباد اینها را اینجا جمع کرده هیچ حساب و کتابی در کار نیست یک وقتی میگوید نه ﴿انا کل شیء خلقناه بقدر﴾ هر چیزی اندازهای دارد هندسهای دارد در بعضی از تعبیرات روایی ما هم از ذات اقدس الهی به عنوان مهندس یاد شده است خدا مهندس این عالَم است که بارها ملاحظه میفرمایید این هندسه عربی نیست معرب اندَزه که اندَزه مخفف اندازه است ریشه اصلی هندسه فارسی است آن کسی که با اندزه و با اندازه کار میکند میشود مهندس در روایات ما از ذات اقدس الهی به عنوان اندازهگیر نظام هستی یاد شده است چون اینها ﴿کل شیء خلقناه بقدر﴾ میفرماید: این هیچ حساب و کتابی در عالم نیست یا یک کسی هست که شما با همه کیدها که داشتید زنها از یک طرف مسئولین سیاسی از یک طرف داخل و خارج از طرف دیگر من هم هیچ پناهگاه نداشتم بالأخره کار دست دیگری است دیگر ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾
پرسش: یوسف که محترم نبود این جواب ﴿و ما ابرئ نفسی﴾ را چه کسی سؤال کرد؟ پاسخ: حالا برسیم به ﴿ما ابرئ نفسی﴾ این ﴿ما ابرئ نفسی﴾ تتمه فرمایشات حضرت یوسف است که تتمیم میکند
پرسش ... پاسخ: نه دیگر الان میگویند زن فلان کس، زن فلان کس، زن شاه، زن شاه در حالی که خود شاه چندین سال است مرده
سؤال ... جواب: که نه دیگر این شخص البته وقتی که بدانند که او مرده است چون قرینه با او هست در کنار او هست مصحح دارد اما بالاخره زن شاه یعنی کسی که قبلاً زن شاه بوده است الآن مگر تعبیر نمیکنند مگر تعبیر رایجی نیست
چون در هر دو حال که جایز است
پرسش: اگر قرینه باشد ...؟ پاسخ: نه زن عزیز گفت الآن زن عزیز گفت ما از کجا بفهمیم که این عزیز زنده بود چون امرئه عزیز که ظهور در حقیقت ندارد این استعمال است استعمال اعم از حقیقت و مجاز است ما دو قاعده در اصول داریم یکی اینکه اصل در استعمال حقیقت است یک یکی اینکه استعمال اعم از حقیقت و مجاز است دو این دو قاعده اصولی هماهنگ باهماند آنجا که اصولی میگوید: اصل در استعمال حقیقت است یعنی اگر کلمهای یک معنی حقیقی داشت یک معنی مجازی داشت متکلم این کلمه را استعمال کرد شما نمیدانی معنای حقیقی را اراده کرده یا معنای مجازی را قرینهای او را همراهی نمیکند حمل بر حقیقت بکن این میشود اصل در استعمال حقیقت است اما آنجا که لفظ را میدانیم معنا را میدانیم، میدانیم که متکلم از این لفظ آن معنا را اراده کرده نمیدانیم این مستعملفیه حقیقت است یا مجاز اینجا میگویند: استعمال اعم از حقیقت و مجاز است این مقامها از قبیل ثانی است ما میدانیم به این زلیخا میگویند امرئهٴ عزیز حالا عزیز یا زنده یا مرده آن وقتی که میگویند زن شاه زن شاه کسی نمیرفت تحقیق بکند شاه زنده است یا مرده تا بگوید حقیقت میگویند یا مجاز این زن شاه است دیگر دیگر نمیگویند آقا این زن شاه مرده است مجاز قرینهات کجاست؟ این زن شاه ملکه است یک وصف ملکهای است این وصف ملکهای همیشه هست او زنده باشد این امرئهٴ اوست مرده باشد هم امرئهٴ اوست این به وصف ملکه است نه آن زنِ فقهی که از او حق نفقه و امثال ذلک طلب بکند استعمال اعم از حقیقت است در اینگونه از موارد است یعنی ما میدانیم لفظ در چه چیزی استعمال شد نمیدانیم آن مستعملفیه حقیقت است یا نه نمیشود ثابت کرد صرف استعمال دلیل نیست اما اگر ما معنای حقیقی را میدانیم معنای مجازی را میدانیم ولی مراد متکلم را نمیدانیم نمیدانیم متکلم این لفظ را در حقیقت استعمال کرده یا در مجاز اینجا میگویند اصل در استعمال حقیقت است حمل بر حقیقت بکنیم
پرسش ... پاسخ: نه ﴿امرأت العزیز﴾ صادق است دیگر این زن عزیز است حالا نمیروند تحقیق بکنند شناسنامه بیاورند او مرد یا نمرد که اینکه قرطبی در جامع میگوید عزیز مرده بود او بیراهه نرفته البته باید ثابت کند ولی ما دلیلی بر حیات عزیز نداریم اینچنین نیست که او خلاف گفته باشد ما بگوییم حرف قرطبی باطل است ایشان میگوید عزیز در این صحنه مرده بود شاید از این راه گفته باشد که بالأخره اگر او زنده بود او هم حرفی میزد او داعیهای داشت از خود دفاع میکرد اما هیچ سخنی از عزیز نیست بالأخره به دستور او به زندان افتاد هیچ سخنی از او نیست این زنها فقط میداندار معرکه هستند خب آنکه پروندهساز است و حکم صادر میکند و به زندان میبرد خود شوهر است او در این محاکمه هیچ حضوری ندارد فقط زنها یا اقرار میکنند یا شهادت اگر جناب قرطبی در جامع میگوید عزیز در این صحنه مرده بود ما دلیلی بر بطلان حرف او نداریم البته اثباتش هم آسان نیست
پرسش: بعضی از مفسرین عالی مقام میگویند: وجدان خفته زلیخا بیدار شد و در ضمن کلام کلامِ اوست؟ پاسخ: این احتمال را هم دادند چندین احتمال دادند اما ظاهرش کلام وجود مبارک یوسف است خب حالا تا برسیم به آن آیه
﴿قال﴾ وقتی که، این کلمه رسول بار اول گفته نشد چون این پیک گفت: ﴿انا أنبئکم بتأویله فأرسلونِ﴾ من را بفرستید این شده رسول این جمعیت رسول دربار ملکِ مصر بار اول از او به رسول یاد نشد آمده گفته: ﴿ایها الصدیق أفتنا فی سبع بقرٰت سمان یاکلهن سبع عجاف﴾ بار دوم که همین شخص را برگرداندند که گفتند برو این شده رسول لذا الف و لام ﴿الرسول﴾ عهد است الف ولام عهد است به همین پیکی که در آن آیه 45 از او به عنوان ﴿فارسلون﴾ یاد شده است این شده رسول وقتی رسول آمد پیام ملک را به او داد او گفت: ﴿ارجع الی ربک﴾ از ملک به عنوان رب این کارگزار و خدمتگزار نام برد وجود مبارک یوسف جمالش در همه این برخوردها ظهور دارد همانطوری که در جریان دیدار با برادرش و پدر و مادرش یا پدر و خالهاش هرگز نام چاه را نبرد هرگز نام بدرفتاری برادران را نبرد فرمود: ﴿من بعد ان نضغ الشیطان بینی و بین اخوتی﴾ شیطان بین من و بین برادران من نضغی ایجاد کرد یک زدنی کششی و جوششی و خروشی ایجاد کرد و اختلاف ایجاد کرد نفرمود آنها نسبت به من بد کردند و اصلاً نام چاه را هم نبرد کما سیأتی گفت که من خدا را حمد میکنم که ﴿اذ اخرجنی من السجن و جاء بکم البدو من بعد ان نزغ الشیطٰن بینی و بین اخوتی﴾ در حالی که تمام مشکلات از چاه برآمد و اصلاً نام چاه را نمیبرد که مبادا برادرها شرمنده بشوند اینجا هم جمالش در گفتار اوست اصلاً نام عزیز و امرئهٴ عزیز و آن صحنه ﴿قدّت قمیصه﴾ و اینها را هیچ نام نبرد فقط فرمود: از آن زنها که دستهایشان را بریدند سؤال کنید باز هم نفرمود که آنها مراوده کردند خواستند رایزنی بکنند فرمود: از سلطان بپرس ﴿ما بال النسوة الّتٰی قطعن أیدیهن﴾ فقط از دور یک اشارهای فرمود آنگاه آن صحنه پیچیده بود که زنها مراوده کردند او نپذیرفت یا بالأخره بعضیها را پذیرفت بعضیها را نپذیرفت به این اتهام او را به زندان بردند در چنین سؤالی سلطان وقتی زنها را حاضر میکند نمیگوید که شما چرا دستهایتان را بریدید چون بریدن دستها و اینها روشن بود که همهشان آگاه بودند از مراوده این زنها هم باخبر بودند منتها سلطان از زنها سؤال کرد: ﴿ما خطبکن اذ رٰودتنّ یوسف﴾ «خطب» یعنی کار مهم تصمیم مهم مثل اینکه درباره سامری هم سخن از خطب یعنی کار مهم یاد شده است چرا یوسف را خواستید از رأیش جدا کنید آ نها چند حرف زدند و تمام حرفهای اینها راجع به نزاهت حضرت یوسف (سلام الله علیه) بود ﴿قلن حٰش لله﴾ این ﴿حٰش لله﴾ همان تعبیری بود که در آن مجلس جشن گفته بودند آیه 31 که قبلاً قرائت شد این بود: ﴿و قالت اخرج علیهن فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن و قلن حٰش لله ما هٰذا بشرا﴾ این رفتار و منش و سیمای او نشانه نزاهت اوست هم جمال دارد و هم جمیل است اینچنین نیست که فقط زیبا باشد ﴿حٰش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم﴾ آن کرامتش ناظر به آن نزاهت معنوی اوست آن ملکبودنش هم ممکن است ناظر باشد به حسن ظاهری او خب همین ﴿حٰش لله﴾ که در آن محفل گفتند الآن همینجا بازگو میکنند نمیخواهند خودشان را تبرئه بکنند میخواهند وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) را تبرئه کنند ﴿قلن حٰش لله﴾ همین را بازتر به صورت شفاف که نکره در سیاق نفی است ذکر کردند گفتند: ﴿ما علمنا علیه من سوء ﴾ این ﴿من﴾ هم برای تأکید اضافه شده گذشته از اینکه سوء نکرهٴ در سیاق نفی است و مفید عموم است یعنی هیچ بدی ما از او سراغ نداریم ﴿من﴾ برای تأکید او هم است ﴿ما علمنا علیه من سوء﴾ خب در اینجا ملک نخواست آن زنها را محاکمه کند که پس شما چه میشوید حالا بعد چه شد روشن نیست شاید با آنها هم برخورد شده باشد ولی در این صحنه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) میخواهد نزاهت خود را ثابت کند نه کسی را متهم کند من بیگناهم از کسی هم شکایتی ندارد لذا با آن امرئهٴ عزیز چه شده است با آن زنها چه شده است با آن ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الأیٰت لیسجنّنه﴾ با آنها چه شده است اینها میشود تاریخ نه جزء ﴿احسن القصص﴾ اینها را دیگر قرآن کریم نقل نمیکند آنکه بخش حساس داستان وجود مبارک یوسف است آنها را بازگو میکند اما حالا با امرئهٴ عزیز چه شد با آن زنها چه شد با آن دستاندرکاران پروندهسازی چه شد آنها دیگر جدای از این صحنه است
پرسش ... پاسخ: آن را که خدای سبحان مشخص کرد که ﴿ان الله لا یهدی کید﴾ اما حالا آنها چه کردند شاید مردم مصر فهمیدند الآن نقل اینکه فلان گروه بتپرست چه کردند یا چه نکردند برای ما اثری ندارد ما این مقدرای که اثر آموزنده توحیدی دارد ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ اینها را ذکر کرده که نقشهٴ نقشهکشها هرگز به مقصد نمیرسد
پرسش ... پاسخ: یعنی او سؤال کرد که شما چرا مراوده کردید منظورتان چه بود یعنی بالأخره او متهم است یا نه اینها شهادت دادند به نزاهت او
پرسش ... پاسخ: آن نعمت الهی است خب اینکه خودش را عرضه نکرده این خودش را با طهارت و با فرشتهخویی عرضه کرده آنها باید به عفاف دعوت بشوند غرض آن است که این زنها به طهارت حضرت یوسف (سلام الله علیه) شهادت دادند یک، امرئهٴ عزیز هم اقرار کرده به بزهکاری خود دو ﴿قالت امرأت العزیز الْئن حصحص الحق﴾ «حصّ» یعنی ظهر «حصحص» یعنی کاملاً شفاف شد ظهور تام پیدا کرد آنها نقش تعیینکننده ندارند نقش تعیینکننده در این صحنهٴ مراوده به عهده من است برای اینکه ﴿انا﴾ را مقدم آورده ﴿انا رٰودته﴾ یعنی من منشأ فتنه بودم ﴿انا رٰودته عن نفسه﴾
پرسش: ... در برادران یوسف وجود داشته وقتی ... کردند عاقبت اینها هم بیان شد اینها آمدند بالأخره محتاج یوسف شدند؟ پاسخ: بالأخره توبه بود پیغمبرزاده بودند بعد هم آن یکی گفته بود: من هرگز نمیآیم مگر اینکه شما توبه کنید اینها بعد هم به پیغمبر عصرشان گفتند: ﴿یٰأبانا استغفر لنا﴾ فرمود: ﴿سوف استغفر لکم﴾ هم به وجود مبارک یوسف پناهنده شدند گفتند که از ما صرف نظر کنید فرمود: ﴿لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم﴾ خب دو معصوم درباره اینها طلب مغفرت کردند اینها حسن ختام داشتند اما آنها که اینطور نبودند که ﴿الئٰن حصحص الحق انا رٰودته عن نفسه﴾ یک ﴿ و انه لمن الصّٰدقین﴾ که در نوبت قبل اشاره شد جمله جمله اسمیه است با انّ تأکید شده با لام تأکید شده صادقین هم صفت مشبهه است نه اسم فاعل ﴿ و انه لمن الصّٰدقین﴾ خب حالا اینجا سؤال مطرح است که وقتی فرستاده ملک آمد خواست شمای حضرت یوسف (سلام الله علیه) را آزاد کند چرا بیرون نیامدی فرمود: خب کار مهم دارم من برای دو نکته یک نکته سیاسی ـ اجتماعی یک نکته تبلیغی و دینی آن نکته سیاسی اجتماعی این است که ﴿ذلک لیعلم﴾ آن ملک که مسئول کار است و من میخواهم بعداً مسئولیت را از او بگیرم که ﴿انی لم اخنه﴾ آن عزیز را ﴿بالغیب﴾ در غیاب او در نبود او خیانت به همسرش نکردم یک، اگر عزیز زنده باشد باز هم این ﴿لیعلم﴾ باید به ملک برگردد نه به عزیز چون عزیز بالأخره میداند او خیانت نکرده سمت را مسئولیت را هم از عزیز نمیخواهد بگیرد از سلطان میخواهد مسئولیت بگیرد او باید برایش روشن بشود که یوسف بیگناه است بعد وجود مبارک یوسف به این سلطان عالِمِ به نزاهت یوسف بگوید: ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ عمده آن است که او بفهمد هرگز ﴿لیعلم﴾ به عزیز برنمیگردد تا ما از این ﴿لیعلم﴾ که ضمیرش به عزیز برگردد حیات عزیز را اثبات بکنیم
پرسش: اینجا فعل دلالت ندارد که ملک یکی بوده چون اگر ملک یکی بود خیانت به ملک قبلی خیانت به ملک [بعدی نیست] پاسخ: نه خیانت به عزیز ﴿لم اخنه﴾ ضمیر به عزیز برمیگردد
پرسش: عزیز هم یک گماشته ملک قبلی بوده است پاسخ: خب نه ملک ممکن است دوتا باشد قبلی بوده بعد مرده و این ملک دومی است الآن این کسی که سلطان جدید است وقتی وارد یک مسئولیت میشود یک عده زندانی هستند بنا بر این میگذارد که این زندانیها برابر پروندهٴ صحیح به زندان رفتند دیگر حالا بخواهد کشور قحطیزده و بحرانزده یا کشوری [که] در آستانه بحران سنگین است مسئولیتش را به یک آدم زندانی بدهد هرگز نمیکند این کار را دیگر این ملک جدید بخواهد کشور بحرانی را کشور را در حال بحران به یک آدم زندانی بدهد هرگز این کار را نمیکند دیگر فرمود: من این کار را کردم تا او بفهمد من بیگناهم همه عناصر این پرونده به نفع من شهادت دادند یا شهادت دادند یا اقرار کردند ﴿ذلک لیعلم﴾ این ملک ﴿انی لم اخنه﴾ آن عزیز را در غیاب او این مطلب اجتماعی ـ سیاسی
پرسش: سؤال این است که ملک یک محاکمهای ایجاد کرد هنوز حضرت یوسف از زندان آزاد نشده چطور این کلام کلامِ حضرت یوسف است؟ پاسخ: یعنی فرمود: من این کار را کردم برای این دو منظور یعنی وجود مبارک یوسف که فرمود: ﴿آرجع الی ربک فسئله ما بال النسوة﴾ چرا این کار را کردی خب بیا بیرون آزاد شو دیگر مگر به شما نگفتند آزاد بشو فرمود من آزادی با تهمت را نمیخواهم که آزادی با نزاهت را میخواهم و این مسئله اجتماعی ـ سیاسی در بخش اول بخش دوم این است که ﴿و ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾
پرسش: چطور شد که زنان آن موقع یوسف را به زندان انداختند بعد اینجا یک دفعه آمدند به نفعش شفاعت دادند اینجا چه اتفاقی افتاده؟ پاسخ: چون فهمیدند بعد از چندین سال که، خود امرئهٴ عزیز وقتی اقرار میکند آنها دیگر ناچارند
پرسش: چرا امرئهٴ عزیز آنجا تهدید به زندان کرد و بعد تهدیدش را عملی کرد و، پاسخ: بالأخره بعد از چند سال انسان فراز و نشیب روزگار آدم را نرم میکند دیگر «یکی نغز بازی کند روزگار ٭٭٭ که بنشاندت نزد آموزگار» به تعبیر حکیم نظامی بالأخره روزگار آدم را آدم میکند دیگر «من لم یودبه الابوان ادبه الملوان» کسی که حرف استاد و پدر و مادر او را نرم نکند گذشت روزگار او را نرم میکند سالیان متمادی این در زندان بود بالأخره این فهمید دیگر همه فهمیدند این هم فهمید اینچنین نیست که انسان تا آخر عمر بتواند لجباز باشد که ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه بالغیب﴾ این راجع به مسائل اجتماعی ـ سیاسی و اما راجع به مسائل توحیدی و تبلیغی ﴿و ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ این سلطان این معنا را هم باید بفهمد گذشته از مسائل اجتماعی ـ سیاسی که من بیگناه بودم و اگر خواستم بگویم ﴿اجعلنی علی خزائن الارض﴾ زبانم باز است او هم باید دستش باز باشد برای اعطای مسئولیت این معنا را هم سلطان مصر باید بفهمد وقتی سلطان مصر فهمید فضای مصر آگاه میشود که کید خائن هرگز به مقصد نمیرسد این بیراههرفتن است تمام درها بسته است یک راه باز است آن صراط مستقیم است بیگانه اگر از صراط مستقیم جدا بشود به هر دیواری برود سرش میشکند برمیگردد این را میگویند تردید ﴿فهم فی ریبهم یترددون﴾ تردید آن رد مکرر است اگر کسی بین موضوع و محمول چندین بار دور بزند آیا محمول برای موضوع است آیا موضوع واجد محمول است یا نه چندین بار رفت و آمد بکند این رد مکرر را میگویند تردید بعضیها در بازی رد مکرر دارند فرمود: ﴿هم فی شک یلعبون﴾ اینها «یترددون فی ریبهم» اینها اینطورند فرمود: کید و نقشه بیگانه هرگز به مقصد نمیرسد بالأخره کار به دست یک نفر است ﴿ان ربی علی صرٰط مستقیم﴾ خب حالا اینجا این سؤال در پیش است که شما این همه نعمتها را از خدای سبحان دارید بعد میگویید این کار را کردم ﴿ذلک لیعلم انی لم اخنه﴾ همه را به خود نسبت میدهید نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ هود آیهٴ 88 گذشت این بزرگواران یعنی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) وقتی یک نعمتی را احیاناً به خود اسناد بدهند فوراً میگویند: این نعمت منشأ الهی دارد از خدای سبحان است وجود مبارک شعیب در آیه 88 سورهٴ مبارکهٴ هود اینچنین فرمود: ﴿قال یٰقوم أرءیتم ان کنت علی بینة من ربی و رزقنی منه رزقا حسنا و ما ارید ان أُخالفکم الی ما أنهـٰکم عنه ان ارید الا الاصلٰح ما استطعت﴾ آنگاه میفرماید: ﴿و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه أنیب﴾ اینطور نیست که من این حرفها را که میگویم به خود من مربوط باشد نه عنایت الهی است اینجا هم وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) میفرماید: من آن بار اول هم خدایا عرض کردم که اگر لطف و عنایت تو نباشد ﴿فصرف عنه کیدهن﴾ ﴿و الا تصرف عنی کیدهن أصب الیهن﴾ خب انسان طبعاً اگر لطف الهی نباشد پایش میلغزد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ نور خدای سبحان این خطر را گوشزد کرد آیه 21 فرمود: ﴿و لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکیٰ منکم من احد ابدا﴾ گرچه شما مختارید ولی در برابر امتحانهای سخت میمانید این فضل الهی است فیض الهی است فوز الهی است که دست شما را میگیرد در سورهٴ مبارکهٴ نساء هم مشابه این آیه قبلاً گذشت که ﴿فلا تزکوا انفسکم﴾ آیه 49 سورهٴ نساء این بود: ﴿الم تر الی الذین یزکّون انفسهم بل الله یزکی من یشاء﴾ مردان الهی که مواظب حرفشاناند اگر یک وقتی یک خدمتی به خود اسناد بدهند یا کمالی را به خود منصوب بکنند فوراً میگویند که این کمال از آنِ خود ما نیست ﴿و ما ابری نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾ اگر یک وقتی ما شواهدی داشته باشیم که امرئه عزیز یعنی زلیخا توبهای کرده انابهای کرده از این گفتارها داشت بله ممکن بود بگوییم این ﴿ما ابرئ نفسی﴾ حرف اوست اما تا کنون چنین شاهدی در بین نیست که او چنین حرفهای بلندی داشته باشد اینکه مناسب با وجود مبارک یوسف است ﴿ان الله لا یهدی کید الخائنین﴾ حرف اوست ﴿و ما ابرئ نفسی ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم﴾ هم حرف یوسف است الآن در این مقطع کوتاه سه بار میگوید ربی ربی ربی سخن از ربوبیت مطلقه ذات اقدس الهی است که از زبان یوسف میشنویم یکی آیه پنجاه است که فرمود ﴿فاسئلْه ما بال النسوة الّتٰی قطعن ایدیهن ان ربی بکیدهن علیم﴾ دوم هم همین است که ﴿الا ما رحم ربی﴾ سوم هم این است که ﴿ان ربی غفور رحیم﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است