- 1148
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 43 تا 49 سوره یوسف _ بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 43 تا 49 سوره یوسف _ بخش دوم
- تفصیل داستان حضرت یوسف در زندان و معجزه تعبیر خواب و پیشگویی آن حضرت
- تعبیر قرآنی "حاکم مصر" است نه فرعون
- فرق قرآن با تورات
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک انی أری سبع بقرات سمانٍ یأکلهن سبعٌ عجافٌ و سبعَ سنبلاتٍ خضرٍ و أخر یابساتٍ یا أیها الملاء أفتونی فی رویای إن کنتم للرُّءیا تعبرون ٭ قالوا أضغاث أحلام و ما نحن بتأویل الأحْلام بعالمین ٭ و قال الذی نجا منهما وادّکر بعد أمةٍ أنا أنبئکم بتأویله فأرسلون ٭ یوسف أیها الصدیق أفْتنا فی سبع بقرات سمان یأکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أُخر یابسات لعلی أرْجع الی الناس لعلهم یعلمون ٭ قال تزرعون سبع سنین دأبا فما حصدتم فذروه فی سنبله إلا قلیلا مما تاکلون ٭ ثم یاتی من بعد ذٰلک سبع شداد یأْکلهن ما قدمتم لهن الا قلیلا مما تحصنون٭ ثم یأتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون﴾
خدای سبحان وقتی بخواهد کاری را انجام بدهد مقدماتش را هم به حسب ظاهر فراهم میکند «اذا اراد الله امراً هیَّئَ اسبابه» جریان رؤیایی که برای پادشاه مصر پیش آمد و عجز معبّران از تعبیر این رؤیا و خود این رؤیا که وحشتانگیز بود همه اینها علل و عواملی بود که به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) مراجعه بکنند خود خواب هراسناک بود برای اینکه چگونه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را میخورند این چه ضعیفی است که بر قوی چیره میشود؟ اگر قوی ضعیف را بخورد خب یک امر طبیعی است اما ضعیف اگر بر قوی چیره بشود این نشانه یا قیام مردمی است که حکومت را ساقط میکند یا حمله کشورهای ضعیف است به کشور قوی او را از پای درمیآورد بالأخره یک خطری در کار هست گرچه آنها گفتند این اضغاثِ احلام است و ما تعبیر احلام اینچنینی را بلد نیستیم اما آن هراس و دلهره ملک همچنان باقی بود این یک مطلب مطلب دیگر کلمه ﴿اری﴾ بود که در جلسه قبل سه احتمال داده شد که یا از باب احضار حال ماضی است که به فعل مضارع تعبیر میشود یا از باب استمرار است که چند بار این خواب را دیده یا از باب تعدد رؤیا است یعنی در یک شب در یک رؤیا میبیند که هفت گاو چاقاند هفت گاو لاغرند این هفت گاو لاغر آن هفت گاو چاق را میخورند در یک شب دیگر هم خواب میبیند که هفت خوشه سنبله سبز است و هفت خوشه خشک که این مصحّح تعبیر ﴿اری﴾ است اما در جریان رؤیای حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) که دارد ﴿انی اری فی المنام أنّی اذبحک﴾ آنجا این سه وجه نیست دو وجهش رواست یعنی احضار حال ماضی است که با فعل مضارع تعبیر شده است یک، یا تکرر رؤیای واحد است این دو، تعدد رؤیا راه ندارد آنجا خب ﴿و قال الملک انی اری سبع بقرات سمانٍ﴾ این نکته در تفسیر فخر رازی و امثال ایشان نیست این را بعضی از متأخرین اضافه کردند و گفتند که قرآن کریم از پادشاه مصر در زمان موسای کلیم (سلام الله علیه) به بعد تعبیر به فرعون میکند فرعون لقب سلاطین مصر است نظیر کسرا که لقب سلاطین ایران بود خاقان یا قیصر که یکی لقب سلاطین چین و یکی لقب سلاطین روم بود لکن وقتی قبطیها حاکم بر مصر شدند از قبطیها کسانی به حکومت رسیدهاند از آنها به فرعون یاد میشود و قبل از حکومت قبطیها که تقریباً نوزده الی پانزده قرن قبل از میلاد مسیح اینها حکومت میکردند یعنی نوزده قرن قبل از مسیح تا تقریباً پانزده قرن قبل از وجود مبارک مسیح (سلام الله علیه) این گروهی از کنعانیها حکومت میکردند گروهی از اعراب حکومت میکردند که از قبطیها نبودند بنابراین در قرآن از پادشاهان مصر از زمان حضرت موسای کلیم (سلام الله علیه) و مانند آن به فرعون یاد میشود اما قبل به عنوان مَلِک یاد شده است این نکته برای آن است که گرچه از تورات کنونی نقل شده است که در تورات آمده فرعون اینچنین گفت آن کسی که پادشاه عصر یوسف (سلام الله علیه) بود از او هم به فرعون یاد شده است این نکته برای این نقل شده است که این برادرانی که مشغول تنظیم سریال حضرت یوسف (سلام الله علیه) هستند برابر با قرآن تنظیم بکنند نه برابر با تورات یعنی از پادشاه مصر به عنوان فرعون یاد نشود بهتر است چون به تعبیر تورات فرعون است ولی به تعبیر قرآن از او به فرعون یاد نشده به مَلِک یاد شده ﴿قال الملک﴾ کذا در آیات بعد هم یعنی آیه پنجاه هم دارد ﴿و قال الملک ائتونی به فلما جاءه الرسول﴾ این را بالأخره آدم رعایت بکند أولیٰ است که فرعونبودن برای آن قبطیان مصر است و اینها مصری نبودند اینها یا کنعانی بودند یا جزء اعرابی بودند که در مصر حکومت میکردند لذا قرآن تعبیر به ملک میکند و این را هم خواستند بگویند اعجاز علمی قرآن کریم است ﴿و قال الملک انی أری سبع بقرات سمانٍ یأکلهن سبعٌ عجافٌ﴾ هم قبل از مرحوم طبرسی و خود طبرسی و بعد از طبرسی (رضوان الله علیهم) اینها بازگو کردند که «اعجف» و «عَجفی» جمعشان «عُجف» و «عُجفی» است «عِجاف» جمع نیست و هم جناب زمخشری در کشاف و گفتند جمع «اعجف» «عُجف» است نه «عجاف» لکن برای رعایت نظیر و حسن سیاق در برابر «سِمان» «عجاف» را به کار بردند «عجاف» هم صحیح است منتها مثل «عجف» یا «عُجفی» کثیرالاستعمال نیست برای رعایت نظم و نضد و چینش صحیح و رعایت نظیر در برابر «سمان» «عجاف» را ذکر کردند که اگر «عجاف» خیلی رواج ندارد کمبود نکته ادبی آن را رعایت حسن نظیر ترمیم میکند اینطور نیست که یک کلمه شاذی را قرآن به کار ببرد بلکه لنکتة مهمة این کلمه «عجاف» را به کار برده است ﴿سبع بقراتٍ سمانٍ﴾ که ﴿یاکلهن سبع عجافٌ﴾ برای رعایت نظیر و ﴿و سبعَ سنبلاتٍ خضرٍ و أخر یابساتٍ یا أیها الملاءُ أفتونی فی رءْیای إن کنتم للرُّءیا تعبرون﴾ آنچه را که یک مرجع علمی میگوید فتواست خواه آن سائل به صورت استفتا ذکر بکند بگوید «افتونی» یا «افتنا» یا نه صورت مسئله را طرح بکند بگوید جوابش چیست یا عنوان استفتا در سؤال سائل مطرح است که فتوا بدهید از کسی میخواهند بگویند شما فتوا بدهید یا نه عنوان فتوا در سؤال سائل نباشد بگوید این مسئله حکمش چیست خب همین استفتاست دیگر آن دو تا زندانی استفتا کردند از وجود مبارک یوسف اما نگفتند «افتنا» چون خیلی مرجعیت علمی برای آنها روشن نشده بود اول گفتند که ما چنین چیزی دیدیم ﴿نبئْنا بتأویله﴾ اما حالا مرجعیت علمی داشته باشد او را مرجع فتوای اینگونه از معارف بدانند شاید برای ایشان در طلیعه امر روشن نشده از اینکه پادشاه مصر گفت: ﴿افتونی﴾ معلوم میشود یک عده کاهنان و معبران تعبیرپیشه در دربار او بودند قبلاً این کارها را میکردند وگرنه کسی که مرجع فتوای علمیِ یک رشتهای نیست به او نمیگویند «افتنی» «افتنا» یا به آن گروه نمیگویند «افتونی» در جمع درباریان همین پادشاه مصر گروهی از کارشناسان تعبیر رؤیا بودند لذا گفت: ﴿یا ایها الملاء أفتونی فی رءْیای﴾ و این ساقی هم که بعد آمد خدمت حضرت یوسف (سلام الله علیه) چون آن تجربه قبلی را داشت و او را در این مسئله کارشناس میدانست گفت: ﴿یوسف ایها الصدیق أفتنا فی سبع بقرات﴾ این سرّ تعبیر به افتا اما در جریان پاسخی که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) به آن دو زندانی داد آنها فقط سؤال علمی کردند نگفتند «افتنا» ولی وجود مبارک یوسف فرمود: ﴿قضی الامر الذی فیه تستفتیان﴾ یعنی من مرجع فتوای این رشتهها هستم شما که از من سؤال کردید در حقیقت استفتا کردید نظر مرا در این زمینه خواستید نظر کارشناسی من این است این هم در معارف راه دارد هم در حقوق راه دارد هم در فقه منتها در بخشهای حوزوی این قسمت احکام فقهی رواج دارد میگویند مرجع فتوا وگرنه در بخشهای دیگر هم آنها مراجع فتوا هستند خب ﴿قضی الامر الذی فیه تستفتیان﴾ آنها نگفتند «افتنا» ولی یوسف (سلام الله علیه) فرمود: شما از من استفتا کردید یعنی من مرجعیت علمی این کار را دارم کارشناس اینهایم و شما هم که سؤال کردید به حمل شایع استفتاست دیگر خب مسئله عبور رؤیا هم همانطوری که قبلاً گفته شد اگر یک نهری باشد که انسان ارزیابی بکند از یک طرفی به طرف دیگر بگذرد میگویند عبور کرده این رؤیا یک نهری است که این شخص این نهر را ارائه کرده است اگر اضغاثِ احلام باشد یک آبهای لجنی است که از همان درون جوشیده و همانجا هم فرو میرود این دیگر نهر نیست اما اگر واقعاً آب زلال باشد از یک چشمهای درآمده باشد به دریایی ختم میشود بالأخره یک آغازی دارد یک انجامی دارد یک کارشناس میفهمد این آبها از کجا جوشیده به کجا سرازیر میشود از یک طرف به طرف دیگر عبور میکند این میفهمد از کجا نشئت گرفته منشأش چیست حالا یا به عالَم عقل منفصل یا به عالَم مثال منفصل تماس میگیرد به خزاین الهی تماس میگیرد باخبر میشود و سرانجام این قضیه هم کجاست آن را هم حتماً میداند برای اینکه چیزی که از یک حقیقت عقلی یا مثالی تنزل کرده است به جای دیگر مشخصاً میریزد اگر کسی بتواند از جای اولی آشنایی پیدا کند و از آنجا بگذرد از این سرپل بگذرد و از آینده خبر بدهد میگویند عبور کرده چنین شخصی [را] میگویند عابر خوبی است لذا میتواند این خواب را خوب تعبیر کند کلمه تعبیر در اینگونه از موارد کمتر استعمال شده هر چه هست عبر است ﴿ان کنتم للرءْیا تعبرون﴾ شما اگر عبور خواب را خوب بلدید میتوانید عبور بکنید و تقدیم رؤیا بر ﴿تعبرون﴾ هم گفتند یکی از نکاتش رعایت فواصل است چون بخش پایانی این آیات همهاش ﴿لایشکرون﴾ ﴿لایعلمون﴾ ﴿تستفتیان﴾ ﴿فی بضع سنین﴾ که همه با نون ختم میشوند اینجا هم فرمود: ﴿تعبرون﴾ اگر میفرمود «ان کنتم تعبرون للرویا» با فواصل آیات هماهنگ نبود آنها گفتند این اضغاث احلام است ما اینگونه از خوابها را نمیتوانیم تعبیر کنیم نه اینکه اصلاً تعبیر رؤیا بلد نیستیم وگرنه او استفتا نمیکرد ﴿قالوا اضغاث أحلام و ما نحن بتأویل﴾ این بخش از احلام ﴿بعالمین﴾ که دو وجه در الف و لام بود که در بحث دیروز گذشت در چنین فضایی آن ساقی به یادش آمد که چون یک خطری بود برای همه باعث دلهره سلطان و همه درباریان بود که چگونه گاوهای لاغر گاوهای چاق را میخورند ﴿و قال الذی نجا﴾ از آن دو نفر یعنی آن ساقی ﴿وادّکر بعد أمةٍ﴾ این ﴿امة﴾ را گفتند بعد از یک مدت طولانی این چند نکته دارد که مدت طولانی را میگویند امة یا برای آن است که چند زمان که کنار هم جمع بشود چند روز چند هفته چند ماه چند سال کنار هم جمع بشود یک امتی را تشکیل میدهد جماعتی را تشکیل میدهد نظیر اینکه در حیوانات هم اینچنین است این اختصاصی به انسان ندارد که ﴿کنتم خیر امةٍ اخرجت للناس﴾ در حیوانات هم همینطور است ﴿ما من دابة﴾ که ﴿فی الارض﴾ است ﴿و لاطائر یطیر بجناحیه الا أمم امثالکم﴾ آنها هم امتهایی هستند مثل شما چند زمان که کنار هم جمع بشود میشود امتی از زمان این یا به این مناسبت است ﴿بعد امةٍ﴾ یا نه در زمان طولانی امتها و جیلها و گروهها و قبیلهها متحول میشوند چون قبایل و جیلها و امم در زمان طولانی متحول میشوند از این جهت به زمان طولانی هم گفتند امت ﴿وادّکر بعد امةٍ انا أنبئکم بتأویله﴾ در اینجا دو مطلب است یکی اینکه این ساقی از جریان خبر میدهد یکی اینکه مردم از این جریان باخبر بشوند برای ساقی سابقهدار است این کار هم سیره عملی حضرت یوسف را در زندان دیدند هم روش کارشناسی علمی آن حضرت یوسف را در زندان دیدند هم روش کارشناسی علمی آن حضرت را در زندان مشاهده کردند لذا برای خود او جای لیت و لعل نبود با ضرس قاطع گفت من شما را باخبر میکنم دیگر سخن از لعل و لیت و اینها نیست ﴿انا أنبئکم﴾ این تقدیم ﴿انا﴾ در چنان محضر نشان آن است که یک حادثه مهمی است فقط از من برمیآید وگرنه میگفت «أنبئکم» پس سخن از لیت و لعل برای این ساقی نیست برای اینکه خودش وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) را کاملاً آزمود علماً و عملاً اما برای توده درباریان برای اولین بار است اینها یوسف را ندیدند به این وضع که در زندان سیره او را ببینند سنت او را ببینند صداقت او را ببینند صدیقبودن او را احساس کنند اگر این برود و از یوسف صدیق (سلام الله علیه) خبر بیاورد اینها بگویند از کجا گفتی چه کسی گفت بگوید من از یک زندانی سؤال کردم خب اینها جزم پیدا نمیکنند دیگر آخر نه کارشناس فنی است نه شناختهشده است آنجا جای لعل است اما خود ساقی نگفت «لعلی انبئکم» او خودش مطمئن است که وجود مبارک یوسف این چیزها را بلد است لذا جریان لعل در آیه بعد است جریان خود ساقی به ضرس قاطع میگوید: ﴿انا انبئکم بتأویله فارسلون﴾ حالا مخاطب یا آن ملأ هستند یا شخص مَلِک است اگر مخاطب ملأ باشند این روال طبیعی است خب مخاطب جمع است به این جمع گفت ﴿انبئکم بتاویله فارسلون﴾ یعنی فارسلونی اگر شخص مَلِک باشد احتراماً به مخاطب مفرد خطاب جمع میشود تعظیماً و تکریماً در بحثهای قبل هم داشتیم مطول هم اشاره کرده که این کار جزء کارهای متأخرین است وگرنه در قدما این بحث نبود که ما برای تجلیل و تکریم از مخاطب در عربی به جمع تعبیر بکنیم در فارسی چرا، در فارسی اگر از یک کسی بخواهیم با ادب و احترام یاد کنیم نمیگوییم تو گفتی میگوییم شما گفتید شما فرمودید ولی در عربی وقتی خواستیم پیامبر را هر کدام از این اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) را احترام کنیم دیگر نمیگوییم «السلام علیکم یا رسول الله» «السلام علیکم یا امیرالمومنین» میگوییم «السلام علیک یا رسول الله» «السلام علیک یا امیرالمومنین» (علیهما الصلاة و علیهما السلام) این رسم نیست که تجلیل از یک بزرگی در زبان عربی به زبان جمع باشد این را میگفتند قدما این کار را نمیکردند ولی در بین متأخرین تا حدودی رایج است اینکه فخر رازی این احتمال را داده خب فخر رازی هم مربوط به هفت، هشت قرن قبل است دیگر اینطور نیست که جزء متأخرین باشد آن وقتی که سعد تفتازانی گفت متأخرین خود آن سعد تفتازانی هم در همان عصرها زندگی میکرد با فاصلههای کمی [که] نسبت به یکدیگر داشتند آن وقت جزء متأخرین بودند اینها حالا البته برای ما شاید جزء قدما حساب بشوند غرض آن است که این تعبیر جمع از مخاطب بزرگ در تعبیرات قدما بیسابقه است در تعبیرات متأخرین سابقه دارد لذا فخر رازی هم که نسبت به آن قدما جزء متأخرین است این احتمال را داده که اگر مخاطب شخص مَلِک باشد این خطاب جمع ﴿أنبئکم﴾ ﴿فارسلون﴾ اینها برای تکریم است اما اگر مخاطب آن ملأ باشد اینها دیگر جا نیست البته ما چون احراز نکردیم و نمیتوانیم احراز بکنیم که مخاطب شخص مَلِک است نمیشود به این آیه استدلال کرد که پس «یجوز ان یخاطب العظیم بخطاب الجمع» چون این مشکوک است دیگر این تمسک به عام در شبهه مصداقیه خود آن عام است در حقیقت خب
پرسش: حضرت یوسف هم مسیحی بوده ....؟ پاسخ: میگفتند قدما اینطور تعبیر نمیکنند متکلم معالغیر چرا قرآن از ذات اقدس الهی به جمع یاد میکند ﴿انا نحن﴾ تعبیرات دارد از متکلم معالغیر چرا یعنی متکلم میتواند برای تبیین عظمت خود در عین حال که مفرد است به جمع یاد بکند تعبیرات قرآنی هم سند است ولی درباره مخاطب ما چنین دلیلی نداریم که ما برای تعظیم مخاطبِ مفرد جمع بیاوریم در لغت عرب، فارسی خب چرا هست
پرسش: در این قضیه یوسف هم شبههاش این است که برای مخاطب باشد پاسخ: بله ﴿رب ارْجعون﴾ آنجا گفتند که رب ارجع رب ارجع رب ارجع این تکرار ارجع ارجع به صورت ﴿ارجعون﴾ درآمده و اگر جایز بود که مخاطب را با جمع یاد بکنند دیگر این تکلف نبود فخر رازی ﴿رب ارجعون﴾ را مثل ﴿فارسلون﴾ میداند اما آنها گفتند که مخاطب اگر مفرد است ولو عظیم هم باشد در بین تعبیرات قدما اینطور نیست که از او به جمع یاد بکنند و اگر ﴿رب ارْجعون ٭ لعلی أعمل صالحا﴾ شد آن در قوه این است که رب ارجعنی رب ارجعنی رب ارجعنی این تکرار را به صورت ﴿رب ارجعون﴾ یاد کردند خب ﴿و قال الذی نجا منهما وادّکر بعد أمةٍ أنا أنبئکم بتأویله فارسلون﴾
پرسش ... پاسخ: خب آن در حقیقت جمع است از جمع به جمع یاد کردند آن مفرد نیست
پرسش ... پاسخ: بله قابل، اینکه لفظ که در مفرد استعمال نشده لفظ در آن مفهوم جامع استعمال شده منتها مصداق خارجیاش در آن وقت بیش از یکی نبود ﴿یوسف ایها الصدیق أفتنا﴾ اینجا همین ساقی است همین ساقی که در خواب اول به یوسف (سلام الله علیه) گفت: ﴿نبّئنا بتأویله انّا نراک من المحسنین﴾ اینجا میگوید ﴿افتنا﴾ او را به عنوان مرجع فتوا میشناسد چون برای او روشن شد ﴿یوسف ایها الصدیق افتنا﴾ اینکه عین آن خواب قبلی را ذکر کرده است لفظاً و معنیً با اینکه اختصار مطلوب است برای این نکته است که در مطلبهای مهم امانت باید محفوظ باشد لفظاً و معنیً اگر میفرمود که این رؤیا را برای یوسف (سلام الله علیه) ذکر کرد ما میفهمیدیم همان خواب پادشاه را گفته اما عین آن لفظ را گفته یا نقل به معنا کرده در اینگونه از موارد حساس و مهم قرآن خیلی اصرار دارد که در اینگونه از موارد امانت محفوظ بوده است و باید باشد هم لفظاً هم معنیً لذا تقریباً این دو سطر را باز تکرار کرده است ﴿یوسف ایها الصدیق افتنا فی سبع بقرات سمان﴾ که ﴿یأکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر یابسات لعلی أرجع الی الناس لعلهم یعلمون﴾ من هر چه شما بگویید جزم پیدا میکنم چون صدیقید برای من ما هم آزمودیم شما را لذا من به آنها گفتم ﴿أنا أنبئکم﴾ اما آنها خب برای اولین بار است که دارند از شما میشنوند نه در مصر شهرتی داشتید نه آنها از نزدیک سیره و سنت تو را دیدند خب اگر من بروم بگویم زندانی چنین چیزی را گفته آنها شاید علم پیدا کنند با اینکه کارشناساند و عاجز بودند و نتوانستند حل بکنند اینچنین نیست که حالا من به آنها خبر بگویم آنها بگویند «آمنا و صدقنا» که اینها لعلهم یرجعون خواهد بود
پرسش: آن امانت را خدا میخواهد حفظ بکند با جنبه فصاحت و بلاغت چگونه، پاسخ: بله دیگر فصیحانه، معنایش همین است بلیغ آنکه به جا سخن بگوید جای حفظ امانت، امانت را باید حفظ بکند جایی که رعایت لفظ و معنا هر دو معتبر است آنجا را باید حفظ بکند معنای بلاغت این است که به مقتضای حال و زمان و زمین سخن بگوید این هم همین کار را کرده است معنای فصاحت و بلاغت این نیست که موجز و مختصر باشد که گاهی تطویل است همان قصه را که شما در کتابهای ادبی ملاحظه کردید وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) آن قصههایی که نقل کرده قرآن کتاب بلیغ است با بلاغت آن قصهها را نقل کرده ﴿قال هی عصای اتوکّوُا علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها فآرب اخری﴾ اینجا جای درازدامن حرفزدن است اینجا جایی است که بلاغت اقتضا میکند که خدا تفصیل بدهد
پرسش ... پاسخ: بله دیگر قرآن اصرار دارد که در اینگونه از موارد امانت محفوظ باشد لفظاً و معنیً اگر میفرمود که این شخص به یوسف صدیق (سلام الله علیه) گفت: «افتنا فی الرویا» با الف و لام عهد ما از کجا میفهمیدیم عین لفظ را نقل کرده میفهمیدیم رؤیا نقل شده حالا لفظاً و معنیً نقل شده یا معنیً نقل شده نقل به معنا کرده غالباً هم نقل به معنا میشود اما اینجا برای رعایت اهمیت مطلب نقل لفظ و معنا هر دو ملحوظ شده است ﴿لعلی ارجع الی الناس لعلهم یعلمون﴾ شاید راه هم ندهند شاید بگویند حالا این ساقی اینکه در آبدارخانه است این چهکاره است که دوباره وقت ملاقات خصوصی بگیرد با سلطان شاید هم ندهند بر فرض راه دادند شاید نپذیرند حرف ما را با لعل، لعل حل کرده مسئله را اینطور نبود که به حضرت یوسف بگوید من الآن میروم و آنها باخبر میشوند و کل اوضاع برمیگردد ﴿لعلی ارجع الی الناس لعلهم یعلمون﴾ خب
پرسش ... پاسخ: آنجا جای لعل نبود یعنی خود این شخص ساقی میدانست که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) کارشناس این کار است دیگر لذا او را به عنوان مرجع فتوای علمی قبول کرده گفت: ﴿یوسف ایها الصدیق افتنا﴾ برای خود ساقی جزمآور بود اما این درباریان که برای اولین بار حرف یک زندانی را میشنوند نه شناخته شده است نه اهل مصر بود این ساقی برود و بگوید که در زندان یک کسی است که میگوید تعبیر رؤیا این است در حالی که همه کارشناسها عاجز ماندند خب به زودی باور نمیکنند دیگر
پرسش ... پاسخ: به عنوان یک کارگر منزل شناخته شده بود نه به عنوان یک مرجع علمی
پرسش ... پاسخ: آن برای حالا گهواره یا غیر گهواره بود فرمود این کارگر خیانت نکرده آن به عنوان یک مرجع علمی که شاهد شهادت نداد یا نشناخت که فرمود: این بیگناه است این کارگر خانه بیگناه است اما نه مرجع علمی است یعنی یک مطلبی را که همه کارشناسها عاجزند و این بتواند حل بکند ﴿لعلهم یعلمون﴾ وقتی که آمد جریانِ رؤیا را به عرض حضرت یوسف (سلام الله علیه) رساند ﴿قال تزرعون﴾ در نوبت دیروز اشاره شد که گاهی جمله خبریه به معنی انشاست نظیر آیه سوره صف که ﴿تجاهدون فی سبیل الله﴾ یعنی «جاهدوا» مشابه این هم در آیات دیگر هست نظیر آیه 233 سورهٴ مبارکهٴ بقره این است که ﴿والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین﴾ یعنی ارضعین این کار را بکنید امر است یا ﴿والمطلقات یتربصن﴾ که به صورت فعل مضارع یاد شد یعنی تربُص بکنید درنگ بکنید حق ندارید بعد از طلاق فوراً همسر دیگری انتخاب بکنید اینها جمل خبریهای است که به داعیه انشا القا شده است اینجا هم ﴿تزرعون﴾ یعنی ازرعوا به قرینه اینکه در ذیلش آمده ﴿فذروه فی سنبله﴾ این پیداست که دارد دستور میدهد تا مردم از این خطر حتمی نجات پیدا کنند ﴿قال تزرعون سبع سنین دأبا﴾ پشت سر هم هفت سال کشاورزی خوب میکنید ﴿فما حصدتم﴾ هر چه را که محصود شماست دروشده شماست آن را که از مزرع گرفتید از آن غلافش بیرون نیاورید ﴿فذروه فی سنبله﴾ مگر مقدار کمی که آذوقه سالانه شما باشد ﴿إلا قلیلا مما تاکلون﴾ همین هفت سالی که پشت سر هم سنبل میرویانید و این خوشههای سبز از مزرع نصیبتان میشود همینها به تدریج میشود خوشههای خشک چون هفت سال بعد که چیزی گیرتان نمیآید رویشی ندارد زمین همین سنبلات سبز هفت سال اول میشود خوشههای خشک هفت سال دوم نه اینکه هفت سال دوم خوشههای خشک میچینید چون وقتی قحطسالی باشد بیآبی باشد چیزی از زمین نمیروید همین سبزهای هفت سال اول خشکیدههای هفت سال دوم میشود و آنها را هم به تدریج آذوقه کنید و مشکلتان حل میشود ﴿ثم یاتی من بعد ذلک سبع شداد یاکلهن ما قدمتم لهن﴾ که نکته ﴿یاکلهن ما قدمتم لهن﴾ در بحث دیروز گذشت ﴿الا قلیلا مما تحصنون﴾ یعنی آن خشکسالی همه اینها را او از بین میبرد مگر یک مقداری که برای خود شما بماند که هم آذوقهتان بشود یا هم مثلاً برای بذر بعد از گذشت این چهارده سال ﴿ثم یأتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون﴾ بعد از این چهارده سال یک سال آرامبخش و پربرکتی در پیش دارید یعنی سال پانزدهم این سال پانزدهم در رؤیای مَلِک نبود چون او فقط دو تا هفت سال خواب دید این را وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بر اثر اینکه عالم به بسیاری از علوم غیبی بود آگاه بود در همان طلیعه چاهافتادنش هم خدای سبحان فرمود: ﴿و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا﴾ همین که خواستند [به] چاه بیندازند یا به چاه انداختند ما از راه وحی به حضرت یوسف (سلام الله علیه) گفتیم که این جریان را شما بعداً برای ایشان خواهی گفت یعنی شما سالم میمانید عمر طولانی داری اینها هم هستند به جایی هم میرسی بعد بالأخره گزارش میدهی که شما مرا در چاه انداختید از آن راهها میتوان از وحی و الهامی که به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) رسید باخبر شد البته هنوز تا اینجا دلیلی که بالصراحه دلالت کند بر نبوت و رسالت یوسف (سلام الله علیه) در این آیه نیست اما در بخشهای دیگر به صورت شفاف و بینالرشد دلالت دارد که این رسول است بعد از رسالت او یک عدهای مثلاً شک کردند و مانند آن که آیا پیامبری میآید یا نه یا اعتراض کردند آن آیات دیگر به خوبی دلالت دارد شفاف روشن که او نبی بود او رسول بود و مانند آن اما تا اینجا ما جز شواهد که با غیر نبوت هم سازگار است دلیل روشنی نیافتیم که وجود مبارک یوسف النبی بود حالا یا به مقام نبوت نرسید یا این بخش تعرض نبوت او را به عهده ندارد ﴿ثم یأتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون﴾ این غوث هم معنا شده است که واویاش به یک معناست غیث یاییاش به دو معناست که یکی به معنای روشن غیث است یعنی مطر یکی هم لازم معناست یعنی گیاه و این به معنای دوم باشد یعنی از غیث باشد أوْلیٰ است تا غوث باشد به قرینه ﴿و فیه یعصرون﴾ ﴿و فیه یعصرون﴾ به یک ملت مرفهی میگویند که اینها آب میوه خوبی در اختیار دارند خب اگر انگور باشد عصیر عنبی دارند اگر زیتون باشد عصیر زیتونی دارند اگر میوههای دیگر باشد عصیر فاکهه دارند این عصیر معصور عصارهگیری برای آن است که باران به اندازه کافی باشد باغشان به اندازه کافی ثمربخش باشد میوههای فراوان داشته باشند بتوانند آبمیوه بگیرند در قرآن کریم از ابرهای بارانزا تعبیر به معصرات شده است یعنی این ابرها فشار میدهد بالأخره فشار میبینند و آن بارشان را به زمین میریزند آیه چهارده سورهٴ مبارکهٴ نبأ این است ﴿و انزلنا من المعصرات ماءً تجاجا﴾ خب اگر یک ملتی کشاورزی خوب داشته باشد میوههای فراوان داشته باشد آبمیوه میگیرد این نشان آن است که سال پانزدهم سال پربرکت است نه یک سال عادی است حالا ممکن است یک کسی بگوید که هفت سال اول هفت سال عادی است هفت سال دوم هفت سال خشکی است بعد هم عادی میشود این خیلی علم غیب نمیخواهد بعد عادی میشود اما حالا نه پربرکت است اغاثه الهی است شما مغاث میشوید آبمیوههای فراوان در اختیار شماست این را باید از راه دیگری وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بداند که از همان راه هم باخبر شده است البته
پرسش: .... اگر قحطی بوده درست در نمیآید که؟ پاسخ: چرا اگر برکت زیاد باشد آب فراوان باشد خب چرا میوه در سال پانزدهم نصیبشان نشود میوههای فراوان آب فراوان اینچنین خواهد بود
پرسش: با توجه به اینکه در آن زمان رسم نبوده ... و با توجه به همین آیهای که فرمودید ﴿وانزلنا من المعصرات ماءً تجاجا﴾ .....؟ پاسخ: نه خب حالا خود اینها وقتی رفاه باشد آنها که تمدنهایی که آن روز داشتند که بسیاری از آنها هنوز امروز پیدا نمیشود این وسیله آبمیوهگیری و اینها که آن عصیر عنبی، عصیر عنبی از دیرزمان در فقه مطرح بود عصیر عنبی «اذا غلا حکمه کذا» «اذا غلا بنفسه حکمه کذا» این چیز رایجی بود آب انگور، آب انگور از اینکه در فقه مطرح است معلوم میشود رایج بود و آن اهرام مصر و امثال مصر نشان میدهد هنوز آثار تمدنی که آنها داشتند در شرایط کنونی گیر کسی نمیآید آن وضعی که آنها داشتند، حالا اگر مثلاً خدای ناکرده یک حادثه تلخی پیش بیاید همه اینها زیر و رو بشود بعد از دو سه قرن کمکم کشورهایی احیا بشوند تازه یک چیزی را اختراع بکنند میگویند ایرانی که قبلاً این چیزها را نداشت یا غرب این چیزها را نداشت خب همه اینها را رفته زیر خاک اینقدر حوادث تلخ آمده اینقدر زیر و رو شده حوادث که انسان هرگز نمیتواند بگوید این فسیلهایی که پیدا میکند این دایناسورهایی که پیدا میکنند از همین قبیل است دیگر در جریان انطاکیه فرمود: اگر شما وسمهشناس سیماشناس میراث فرهنگیشناس باشید میتوانید بفهمید که اینها چه خبر است هنوز هم که هنوز است در شرایط کنونی شما کسی را پیدا نمیکنید که از کوه خانه بسازد اینها میروند ویلاهایشان را در دامنه کوه میسازند بله اینطور هست اما آن سرمایه باشد آن قدرت باشد که در کوه قصر بسازند یعنی دیگر ملاط و آجر و سیمان و اینها به کار نبرند این کوه یک تختهسنگ بزرگ را هشت ده تا اتاق در آن دربیاورند سالن پذیرایی در آن دربیاورند دستشویی در آن دربیاورند اتاق خواب در آن دربیاورند با تراش سنگ خب اینها هنوز هم که هست آثارش در بعضی از این قسمتها هنوز، میفرمود: ﴿تنحتون من الجبال بیوتا فارهین﴾ فرمود: شما آنقدر سرمایه دارید که اصلاً به این مقدار اکتفا نمیکنید که بروید در دامنه کوه ویلا بسازید کوه را خانهتان قرار میدهید مگر کوه [را] خانه قراردادن امکاناتش کم است هنوز هم که هنوز است نه آن سرمایه را بشر دارد نه آن قدرت را بشر دارد که این سینه وسیع کوه را اینقدر بتراشد که چندین اتاق دربیاورد سالن پذیرایی دربیاورد نمیشود گفت که قبلاً نداشتند بنابراین ﴿یغاث الناس و فیه یعصرون﴾ جریان هفت که هفت گاو چاق هفت گاو لاغر هفت خوشه سبز هفت خوشه، [خشک] این اگر به صورت یک قضیه حقیقیه باشد حتماً یک راز و رمزی دارد نظیر اشواط سبعه، رمی هفتگانه جمره سعی هفتگانه بین صفا و مروه اینها لابد یک راز و رمزی دارند چون اینها به نحو قضیه حقیقیه است یعنی هر طایفی باید هفت شوط داشته باشد هر حاجی باید هفت سنگ بزند هر ساعی بین صفا و مروه باید هفت، این البته یک رازی دارد که حالا برای ما مجهول است اما در قضایای شخصی نمیشود گفت یک راز و رمزی است چون «قضیة فی واقعه» اما اگر یک چیزی نظیر اربعین بود بله اربعین که مثلاً غالب اینها به ﴿اربعین سنه﴾ ﴿بلغ اربعین﴾ کذا عدد اربعین از این قبیل است عدد هفت از این قبیل است در جریان رؤیا اینها قضایای شخصی است گاهی احدعشر است برای اینکه برادرها احد عشر بودند گاهی هم هفت است برای اینکه قضا و قدر الهی در آن بخش این است که هفت سال اینها در رفاه باشند هفت سال در خشکی و اینها.
«و الحمد لله رب العالمین»
- تفصیل داستان حضرت یوسف در زندان و معجزه تعبیر خواب و پیشگویی آن حضرت
- تعبیر قرآنی "حاکم مصر" است نه فرعون
- فرق قرآن با تورات
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال الملک انی أری سبع بقرات سمانٍ یأکلهن سبعٌ عجافٌ و سبعَ سنبلاتٍ خضرٍ و أخر یابساتٍ یا أیها الملاء أفتونی فی رویای إن کنتم للرُّءیا تعبرون ٭ قالوا أضغاث أحلام و ما نحن بتأویل الأحْلام بعالمین ٭ و قال الذی نجا منهما وادّکر بعد أمةٍ أنا أنبئکم بتأویله فأرسلون ٭ یوسف أیها الصدیق أفْتنا فی سبع بقرات سمان یأکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أُخر یابسات لعلی أرْجع الی الناس لعلهم یعلمون ٭ قال تزرعون سبع سنین دأبا فما حصدتم فذروه فی سنبله إلا قلیلا مما تاکلون ٭ ثم یاتی من بعد ذٰلک سبع شداد یأْکلهن ما قدمتم لهن الا قلیلا مما تحصنون٭ ثم یأتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون﴾
خدای سبحان وقتی بخواهد کاری را انجام بدهد مقدماتش را هم به حسب ظاهر فراهم میکند «اذا اراد الله امراً هیَّئَ اسبابه» جریان رؤیایی که برای پادشاه مصر پیش آمد و عجز معبّران از تعبیر این رؤیا و خود این رؤیا که وحشتانگیز بود همه اینها علل و عواملی بود که به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) مراجعه بکنند خود خواب هراسناک بود برای اینکه چگونه هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را میخورند این چه ضعیفی است که بر قوی چیره میشود؟ اگر قوی ضعیف را بخورد خب یک امر طبیعی است اما ضعیف اگر بر قوی چیره بشود این نشانه یا قیام مردمی است که حکومت را ساقط میکند یا حمله کشورهای ضعیف است به کشور قوی او را از پای درمیآورد بالأخره یک خطری در کار هست گرچه آنها گفتند این اضغاثِ احلام است و ما تعبیر احلام اینچنینی را بلد نیستیم اما آن هراس و دلهره ملک همچنان باقی بود این یک مطلب مطلب دیگر کلمه ﴿اری﴾ بود که در جلسه قبل سه احتمال داده شد که یا از باب احضار حال ماضی است که به فعل مضارع تعبیر میشود یا از باب استمرار است که چند بار این خواب را دیده یا از باب تعدد رؤیا است یعنی در یک شب در یک رؤیا میبیند که هفت گاو چاقاند هفت گاو لاغرند این هفت گاو لاغر آن هفت گاو چاق را میخورند در یک شب دیگر هم خواب میبیند که هفت خوشه سنبله سبز است و هفت خوشه خشک که این مصحّح تعبیر ﴿اری﴾ است اما در جریان رؤیای حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) که دارد ﴿انی اری فی المنام أنّی اذبحک﴾ آنجا این سه وجه نیست دو وجهش رواست یعنی احضار حال ماضی است که با فعل مضارع تعبیر شده است یک، یا تکرر رؤیای واحد است این دو، تعدد رؤیا راه ندارد آنجا خب ﴿و قال الملک انی اری سبع بقرات سمانٍ﴾ این نکته در تفسیر فخر رازی و امثال ایشان نیست این را بعضی از متأخرین اضافه کردند و گفتند که قرآن کریم از پادشاه مصر در زمان موسای کلیم (سلام الله علیه) به بعد تعبیر به فرعون میکند فرعون لقب سلاطین مصر است نظیر کسرا که لقب سلاطین ایران بود خاقان یا قیصر که یکی لقب سلاطین چین و یکی لقب سلاطین روم بود لکن وقتی قبطیها حاکم بر مصر شدند از قبطیها کسانی به حکومت رسیدهاند از آنها به فرعون یاد میشود و قبل از حکومت قبطیها که تقریباً نوزده الی پانزده قرن قبل از میلاد مسیح اینها حکومت میکردند یعنی نوزده قرن قبل از مسیح تا تقریباً پانزده قرن قبل از وجود مبارک مسیح (سلام الله علیه) این گروهی از کنعانیها حکومت میکردند گروهی از اعراب حکومت میکردند که از قبطیها نبودند بنابراین در قرآن از پادشاهان مصر از زمان حضرت موسای کلیم (سلام الله علیه) و مانند آن به فرعون یاد میشود اما قبل به عنوان مَلِک یاد شده است این نکته برای آن است که گرچه از تورات کنونی نقل شده است که در تورات آمده فرعون اینچنین گفت آن کسی که پادشاه عصر یوسف (سلام الله علیه) بود از او هم به فرعون یاد شده است این نکته برای این نقل شده است که این برادرانی که مشغول تنظیم سریال حضرت یوسف (سلام الله علیه) هستند برابر با قرآن تنظیم بکنند نه برابر با تورات یعنی از پادشاه مصر به عنوان فرعون یاد نشود بهتر است چون به تعبیر تورات فرعون است ولی به تعبیر قرآن از او به فرعون یاد نشده به مَلِک یاد شده ﴿قال الملک﴾ کذا در آیات بعد هم یعنی آیه پنجاه هم دارد ﴿و قال الملک ائتونی به فلما جاءه الرسول﴾ این را بالأخره آدم رعایت بکند أولیٰ است که فرعونبودن برای آن قبطیان مصر است و اینها مصری نبودند اینها یا کنعانی بودند یا جزء اعرابی بودند که در مصر حکومت میکردند لذا قرآن تعبیر به ملک میکند و این را هم خواستند بگویند اعجاز علمی قرآن کریم است ﴿و قال الملک انی أری سبع بقرات سمانٍ یأکلهن سبعٌ عجافٌ﴾ هم قبل از مرحوم طبرسی و خود طبرسی و بعد از طبرسی (رضوان الله علیهم) اینها بازگو کردند که «اعجف» و «عَجفی» جمعشان «عُجف» و «عُجفی» است «عِجاف» جمع نیست و هم جناب زمخشری در کشاف و گفتند جمع «اعجف» «عُجف» است نه «عجاف» لکن برای رعایت نظیر و حسن سیاق در برابر «سِمان» «عجاف» را به کار بردند «عجاف» هم صحیح است منتها مثل «عجف» یا «عُجفی» کثیرالاستعمال نیست برای رعایت نظم و نضد و چینش صحیح و رعایت نظیر در برابر «سمان» «عجاف» را ذکر کردند که اگر «عجاف» خیلی رواج ندارد کمبود نکته ادبی آن را رعایت حسن نظیر ترمیم میکند اینطور نیست که یک کلمه شاذی را قرآن به کار ببرد بلکه لنکتة مهمة این کلمه «عجاف» را به کار برده است ﴿سبع بقراتٍ سمانٍ﴾ که ﴿یاکلهن سبع عجافٌ﴾ برای رعایت نظیر و ﴿و سبعَ سنبلاتٍ خضرٍ و أخر یابساتٍ یا أیها الملاءُ أفتونی فی رءْیای إن کنتم للرُّءیا تعبرون﴾ آنچه را که یک مرجع علمی میگوید فتواست خواه آن سائل به صورت استفتا ذکر بکند بگوید «افتونی» یا «افتنا» یا نه صورت مسئله را طرح بکند بگوید جوابش چیست یا عنوان استفتا در سؤال سائل مطرح است که فتوا بدهید از کسی میخواهند بگویند شما فتوا بدهید یا نه عنوان فتوا در سؤال سائل نباشد بگوید این مسئله حکمش چیست خب همین استفتاست دیگر آن دو تا زندانی استفتا کردند از وجود مبارک یوسف اما نگفتند «افتنا» چون خیلی مرجعیت علمی برای آنها روشن نشده بود اول گفتند که ما چنین چیزی دیدیم ﴿نبئْنا بتأویله﴾ اما حالا مرجعیت علمی داشته باشد او را مرجع فتوای اینگونه از معارف بدانند شاید برای ایشان در طلیعه امر روشن نشده از اینکه پادشاه مصر گفت: ﴿افتونی﴾ معلوم میشود یک عده کاهنان و معبران تعبیرپیشه در دربار او بودند قبلاً این کارها را میکردند وگرنه کسی که مرجع فتوای علمیِ یک رشتهای نیست به او نمیگویند «افتنی» «افتنا» یا به آن گروه نمیگویند «افتونی» در جمع درباریان همین پادشاه مصر گروهی از کارشناسان تعبیر رؤیا بودند لذا گفت: ﴿یا ایها الملاء أفتونی فی رءْیای﴾ و این ساقی هم که بعد آمد خدمت حضرت یوسف (سلام الله علیه) چون آن تجربه قبلی را داشت و او را در این مسئله کارشناس میدانست گفت: ﴿یوسف ایها الصدیق أفتنا فی سبع بقرات﴾ این سرّ تعبیر به افتا اما در جریان پاسخی که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) به آن دو زندانی داد آنها فقط سؤال علمی کردند نگفتند «افتنا» ولی وجود مبارک یوسف فرمود: ﴿قضی الامر الذی فیه تستفتیان﴾ یعنی من مرجع فتوای این رشتهها هستم شما که از من سؤال کردید در حقیقت استفتا کردید نظر مرا در این زمینه خواستید نظر کارشناسی من این است این هم در معارف راه دارد هم در حقوق راه دارد هم در فقه منتها در بخشهای حوزوی این قسمت احکام فقهی رواج دارد میگویند مرجع فتوا وگرنه در بخشهای دیگر هم آنها مراجع فتوا هستند خب ﴿قضی الامر الذی فیه تستفتیان﴾ آنها نگفتند «افتنا» ولی یوسف (سلام الله علیه) فرمود: شما از من استفتا کردید یعنی من مرجعیت علمی این کار را دارم کارشناس اینهایم و شما هم که سؤال کردید به حمل شایع استفتاست دیگر خب مسئله عبور رؤیا هم همانطوری که قبلاً گفته شد اگر یک نهری باشد که انسان ارزیابی بکند از یک طرفی به طرف دیگر بگذرد میگویند عبور کرده این رؤیا یک نهری است که این شخص این نهر را ارائه کرده است اگر اضغاثِ احلام باشد یک آبهای لجنی است که از همان درون جوشیده و همانجا هم فرو میرود این دیگر نهر نیست اما اگر واقعاً آب زلال باشد از یک چشمهای درآمده باشد به دریایی ختم میشود بالأخره یک آغازی دارد یک انجامی دارد یک کارشناس میفهمد این آبها از کجا جوشیده به کجا سرازیر میشود از یک طرف به طرف دیگر عبور میکند این میفهمد از کجا نشئت گرفته منشأش چیست حالا یا به عالَم عقل منفصل یا به عالَم مثال منفصل تماس میگیرد به خزاین الهی تماس میگیرد باخبر میشود و سرانجام این قضیه هم کجاست آن را هم حتماً میداند برای اینکه چیزی که از یک حقیقت عقلی یا مثالی تنزل کرده است به جای دیگر مشخصاً میریزد اگر کسی بتواند از جای اولی آشنایی پیدا کند و از آنجا بگذرد از این سرپل بگذرد و از آینده خبر بدهد میگویند عبور کرده چنین شخصی [را] میگویند عابر خوبی است لذا میتواند این خواب را خوب تعبیر کند کلمه تعبیر در اینگونه از موارد کمتر استعمال شده هر چه هست عبر است ﴿ان کنتم للرءْیا تعبرون﴾ شما اگر عبور خواب را خوب بلدید میتوانید عبور بکنید و تقدیم رؤیا بر ﴿تعبرون﴾ هم گفتند یکی از نکاتش رعایت فواصل است چون بخش پایانی این آیات همهاش ﴿لایشکرون﴾ ﴿لایعلمون﴾ ﴿تستفتیان﴾ ﴿فی بضع سنین﴾ که همه با نون ختم میشوند اینجا هم فرمود: ﴿تعبرون﴾ اگر میفرمود «ان کنتم تعبرون للرویا» با فواصل آیات هماهنگ نبود آنها گفتند این اضغاث احلام است ما اینگونه از خوابها را نمیتوانیم تعبیر کنیم نه اینکه اصلاً تعبیر رؤیا بلد نیستیم وگرنه او استفتا نمیکرد ﴿قالوا اضغاث أحلام و ما نحن بتأویل﴾ این بخش از احلام ﴿بعالمین﴾ که دو وجه در الف و لام بود که در بحث دیروز گذشت در چنین فضایی آن ساقی به یادش آمد که چون یک خطری بود برای همه باعث دلهره سلطان و همه درباریان بود که چگونه گاوهای لاغر گاوهای چاق را میخورند ﴿و قال الذی نجا﴾ از آن دو نفر یعنی آن ساقی ﴿وادّکر بعد أمةٍ﴾ این ﴿امة﴾ را گفتند بعد از یک مدت طولانی این چند نکته دارد که مدت طولانی را میگویند امة یا برای آن است که چند زمان که کنار هم جمع بشود چند روز چند هفته چند ماه چند سال کنار هم جمع بشود یک امتی را تشکیل میدهد جماعتی را تشکیل میدهد نظیر اینکه در حیوانات هم اینچنین است این اختصاصی به انسان ندارد که ﴿کنتم خیر امةٍ اخرجت للناس﴾ در حیوانات هم همینطور است ﴿ما من دابة﴾ که ﴿فی الارض﴾ است ﴿و لاطائر یطیر بجناحیه الا أمم امثالکم﴾ آنها هم امتهایی هستند مثل شما چند زمان که کنار هم جمع بشود میشود امتی از زمان این یا به این مناسبت است ﴿بعد امةٍ﴾ یا نه در زمان طولانی امتها و جیلها و گروهها و قبیلهها متحول میشوند چون قبایل و جیلها و امم در زمان طولانی متحول میشوند از این جهت به زمان طولانی هم گفتند امت ﴿وادّکر بعد امةٍ انا أنبئکم بتأویله﴾ در اینجا دو مطلب است یکی اینکه این ساقی از جریان خبر میدهد یکی اینکه مردم از این جریان باخبر بشوند برای ساقی سابقهدار است این کار هم سیره عملی حضرت یوسف را در زندان دیدند هم روش کارشناسی علمی آن حضرت یوسف را در زندان دیدند هم روش کارشناسی علمی آن حضرت را در زندان مشاهده کردند لذا برای خود او جای لیت و لعل نبود با ضرس قاطع گفت من شما را باخبر میکنم دیگر سخن از لعل و لیت و اینها نیست ﴿انا أنبئکم﴾ این تقدیم ﴿انا﴾ در چنان محضر نشان آن است که یک حادثه مهمی است فقط از من برمیآید وگرنه میگفت «أنبئکم» پس سخن از لیت و لعل برای این ساقی نیست برای اینکه خودش وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) را کاملاً آزمود علماً و عملاً اما برای توده درباریان برای اولین بار است اینها یوسف را ندیدند به این وضع که در زندان سیره او را ببینند سنت او را ببینند صداقت او را ببینند صدیقبودن او را احساس کنند اگر این برود و از یوسف صدیق (سلام الله علیه) خبر بیاورد اینها بگویند از کجا گفتی چه کسی گفت بگوید من از یک زندانی سؤال کردم خب اینها جزم پیدا نمیکنند دیگر آخر نه کارشناس فنی است نه شناختهشده است آنجا جای لعل است اما خود ساقی نگفت «لعلی انبئکم» او خودش مطمئن است که وجود مبارک یوسف این چیزها را بلد است لذا جریان لعل در آیه بعد است جریان خود ساقی به ضرس قاطع میگوید: ﴿انا انبئکم بتأویله فارسلون﴾ حالا مخاطب یا آن ملأ هستند یا شخص مَلِک است اگر مخاطب ملأ باشند این روال طبیعی است خب مخاطب جمع است به این جمع گفت ﴿انبئکم بتاویله فارسلون﴾ یعنی فارسلونی اگر شخص مَلِک باشد احتراماً به مخاطب مفرد خطاب جمع میشود تعظیماً و تکریماً در بحثهای قبل هم داشتیم مطول هم اشاره کرده که این کار جزء کارهای متأخرین است وگرنه در قدما این بحث نبود که ما برای تجلیل و تکریم از مخاطب در عربی به جمع تعبیر بکنیم در فارسی چرا، در فارسی اگر از یک کسی بخواهیم با ادب و احترام یاد کنیم نمیگوییم تو گفتی میگوییم شما گفتید شما فرمودید ولی در عربی وقتی خواستیم پیامبر را هر کدام از این اهل بیت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) را احترام کنیم دیگر نمیگوییم «السلام علیکم یا رسول الله» «السلام علیکم یا امیرالمومنین» میگوییم «السلام علیک یا رسول الله» «السلام علیک یا امیرالمومنین» (علیهما الصلاة و علیهما السلام) این رسم نیست که تجلیل از یک بزرگی در زبان عربی به زبان جمع باشد این را میگفتند قدما این کار را نمیکردند ولی در بین متأخرین تا حدودی رایج است اینکه فخر رازی این احتمال را داده خب فخر رازی هم مربوط به هفت، هشت قرن قبل است دیگر اینطور نیست که جزء متأخرین باشد آن وقتی که سعد تفتازانی گفت متأخرین خود آن سعد تفتازانی هم در همان عصرها زندگی میکرد با فاصلههای کمی [که] نسبت به یکدیگر داشتند آن وقت جزء متأخرین بودند اینها حالا البته برای ما شاید جزء قدما حساب بشوند غرض آن است که این تعبیر جمع از مخاطب بزرگ در تعبیرات قدما بیسابقه است در تعبیرات متأخرین سابقه دارد لذا فخر رازی هم که نسبت به آن قدما جزء متأخرین است این احتمال را داده که اگر مخاطب شخص مَلِک باشد این خطاب جمع ﴿أنبئکم﴾ ﴿فارسلون﴾ اینها برای تکریم است اما اگر مخاطب آن ملأ باشد اینها دیگر جا نیست البته ما چون احراز نکردیم و نمیتوانیم احراز بکنیم که مخاطب شخص مَلِک است نمیشود به این آیه استدلال کرد که پس «یجوز ان یخاطب العظیم بخطاب الجمع» چون این مشکوک است دیگر این تمسک به عام در شبهه مصداقیه خود آن عام است در حقیقت خب
پرسش: حضرت یوسف هم مسیحی بوده ....؟ پاسخ: میگفتند قدما اینطور تعبیر نمیکنند متکلم معالغیر چرا قرآن از ذات اقدس الهی به جمع یاد میکند ﴿انا نحن﴾ تعبیرات دارد از متکلم معالغیر چرا یعنی متکلم میتواند برای تبیین عظمت خود در عین حال که مفرد است به جمع یاد بکند تعبیرات قرآنی هم سند است ولی درباره مخاطب ما چنین دلیلی نداریم که ما برای تعظیم مخاطبِ مفرد جمع بیاوریم در لغت عرب، فارسی خب چرا هست
پرسش: در این قضیه یوسف هم شبههاش این است که برای مخاطب باشد پاسخ: بله ﴿رب ارْجعون﴾ آنجا گفتند که رب ارجع رب ارجع رب ارجع این تکرار ارجع ارجع به صورت ﴿ارجعون﴾ درآمده و اگر جایز بود که مخاطب را با جمع یاد بکنند دیگر این تکلف نبود فخر رازی ﴿رب ارجعون﴾ را مثل ﴿فارسلون﴾ میداند اما آنها گفتند که مخاطب اگر مفرد است ولو عظیم هم باشد در بین تعبیرات قدما اینطور نیست که از او به جمع یاد بکنند و اگر ﴿رب ارْجعون ٭ لعلی أعمل صالحا﴾ شد آن در قوه این است که رب ارجعنی رب ارجعنی رب ارجعنی این تکرار را به صورت ﴿رب ارجعون﴾ یاد کردند خب ﴿و قال الذی نجا منهما وادّکر بعد أمةٍ أنا أنبئکم بتأویله فارسلون﴾
پرسش ... پاسخ: خب آن در حقیقت جمع است از جمع به جمع یاد کردند آن مفرد نیست
پرسش ... پاسخ: بله قابل، اینکه لفظ که در مفرد استعمال نشده لفظ در آن مفهوم جامع استعمال شده منتها مصداق خارجیاش در آن وقت بیش از یکی نبود ﴿یوسف ایها الصدیق أفتنا﴾ اینجا همین ساقی است همین ساقی که در خواب اول به یوسف (سلام الله علیه) گفت: ﴿نبّئنا بتأویله انّا نراک من المحسنین﴾ اینجا میگوید ﴿افتنا﴾ او را به عنوان مرجع فتوا میشناسد چون برای او روشن شد ﴿یوسف ایها الصدیق افتنا﴾ اینکه عین آن خواب قبلی را ذکر کرده است لفظاً و معنیً با اینکه اختصار مطلوب است برای این نکته است که در مطلبهای مهم امانت باید محفوظ باشد لفظاً و معنیً اگر میفرمود که این رؤیا را برای یوسف (سلام الله علیه) ذکر کرد ما میفهمیدیم همان خواب پادشاه را گفته اما عین آن لفظ را گفته یا نقل به معنا کرده در اینگونه از موارد حساس و مهم قرآن خیلی اصرار دارد که در اینگونه از موارد امانت محفوظ بوده است و باید باشد هم لفظاً هم معنیً لذا تقریباً این دو سطر را باز تکرار کرده است ﴿یوسف ایها الصدیق افتنا فی سبع بقرات سمان﴾ که ﴿یأکلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و أخر یابسات لعلی أرجع الی الناس لعلهم یعلمون﴾ من هر چه شما بگویید جزم پیدا میکنم چون صدیقید برای من ما هم آزمودیم شما را لذا من به آنها گفتم ﴿أنا أنبئکم﴾ اما آنها خب برای اولین بار است که دارند از شما میشنوند نه در مصر شهرتی داشتید نه آنها از نزدیک سیره و سنت تو را دیدند خب اگر من بروم بگویم زندانی چنین چیزی را گفته آنها شاید علم پیدا کنند با اینکه کارشناساند و عاجز بودند و نتوانستند حل بکنند اینچنین نیست که حالا من به آنها خبر بگویم آنها بگویند «آمنا و صدقنا» که اینها لعلهم یرجعون خواهد بود
پرسش: آن امانت را خدا میخواهد حفظ بکند با جنبه فصاحت و بلاغت چگونه، پاسخ: بله دیگر فصیحانه، معنایش همین است بلیغ آنکه به جا سخن بگوید جای حفظ امانت، امانت را باید حفظ بکند جایی که رعایت لفظ و معنا هر دو معتبر است آنجا را باید حفظ بکند معنای بلاغت این است که به مقتضای حال و زمان و زمین سخن بگوید این هم همین کار را کرده است معنای فصاحت و بلاغت این نیست که موجز و مختصر باشد که گاهی تطویل است همان قصه را که شما در کتابهای ادبی ملاحظه کردید وجود مبارک موسی (سلام الله علیه) آن قصههایی که نقل کرده قرآن کتاب بلیغ است با بلاغت آن قصهها را نقل کرده ﴿قال هی عصای اتوکّوُا علیها و اهش بها علی غنمی و لی فیها فآرب اخری﴾ اینجا جای درازدامن حرفزدن است اینجا جایی است که بلاغت اقتضا میکند که خدا تفصیل بدهد
پرسش ... پاسخ: بله دیگر قرآن اصرار دارد که در اینگونه از موارد امانت محفوظ باشد لفظاً و معنیً اگر میفرمود که این شخص به یوسف صدیق (سلام الله علیه) گفت: «افتنا فی الرویا» با الف و لام عهد ما از کجا میفهمیدیم عین لفظ را نقل کرده میفهمیدیم رؤیا نقل شده حالا لفظاً و معنیً نقل شده یا معنیً نقل شده نقل به معنا کرده غالباً هم نقل به معنا میشود اما اینجا برای رعایت اهمیت مطلب نقل لفظ و معنا هر دو ملحوظ شده است ﴿لعلی ارجع الی الناس لعلهم یعلمون﴾ شاید راه هم ندهند شاید بگویند حالا این ساقی اینکه در آبدارخانه است این چهکاره است که دوباره وقت ملاقات خصوصی بگیرد با سلطان شاید هم ندهند بر فرض راه دادند شاید نپذیرند حرف ما را با لعل، لعل حل کرده مسئله را اینطور نبود که به حضرت یوسف بگوید من الآن میروم و آنها باخبر میشوند و کل اوضاع برمیگردد ﴿لعلی ارجع الی الناس لعلهم یعلمون﴾ خب
پرسش ... پاسخ: آنجا جای لعل نبود یعنی خود این شخص ساقی میدانست که وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) کارشناس این کار است دیگر لذا او را به عنوان مرجع فتوای علمی قبول کرده گفت: ﴿یوسف ایها الصدیق افتنا﴾ برای خود ساقی جزمآور بود اما این درباریان که برای اولین بار حرف یک زندانی را میشنوند نه شناخته شده است نه اهل مصر بود این ساقی برود و بگوید که در زندان یک کسی است که میگوید تعبیر رؤیا این است در حالی که همه کارشناسها عاجز ماندند خب به زودی باور نمیکنند دیگر
پرسش ... پاسخ: به عنوان یک کارگر منزل شناخته شده بود نه به عنوان یک مرجع علمی
پرسش ... پاسخ: آن برای حالا گهواره یا غیر گهواره بود فرمود این کارگر خیانت نکرده آن به عنوان یک مرجع علمی که شاهد شهادت نداد یا نشناخت که فرمود: این بیگناه است این کارگر خانه بیگناه است اما نه مرجع علمی است یعنی یک مطلبی را که همه کارشناسها عاجزند و این بتواند حل بکند ﴿لعلهم یعلمون﴾ وقتی که آمد جریانِ رؤیا را به عرض حضرت یوسف (سلام الله علیه) رساند ﴿قال تزرعون﴾ در نوبت دیروز اشاره شد که گاهی جمله خبریه به معنی انشاست نظیر آیه سوره صف که ﴿تجاهدون فی سبیل الله﴾ یعنی «جاهدوا» مشابه این هم در آیات دیگر هست نظیر آیه 233 سورهٴ مبارکهٴ بقره این است که ﴿والوالدات یرضعن اولادهن حولین کاملین﴾ یعنی ارضعین این کار را بکنید امر است یا ﴿والمطلقات یتربصن﴾ که به صورت فعل مضارع یاد شد یعنی تربُص بکنید درنگ بکنید حق ندارید بعد از طلاق فوراً همسر دیگری انتخاب بکنید اینها جمل خبریهای است که به داعیه انشا القا شده است اینجا هم ﴿تزرعون﴾ یعنی ازرعوا به قرینه اینکه در ذیلش آمده ﴿فذروه فی سنبله﴾ این پیداست که دارد دستور میدهد تا مردم از این خطر حتمی نجات پیدا کنند ﴿قال تزرعون سبع سنین دأبا﴾ پشت سر هم هفت سال کشاورزی خوب میکنید ﴿فما حصدتم﴾ هر چه را که محصود شماست دروشده شماست آن را که از مزرع گرفتید از آن غلافش بیرون نیاورید ﴿فذروه فی سنبله﴾ مگر مقدار کمی که آذوقه سالانه شما باشد ﴿إلا قلیلا مما تاکلون﴾ همین هفت سالی که پشت سر هم سنبل میرویانید و این خوشههای سبز از مزرع نصیبتان میشود همینها به تدریج میشود خوشههای خشک چون هفت سال بعد که چیزی گیرتان نمیآید رویشی ندارد زمین همین سنبلات سبز هفت سال اول میشود خوشههای خشک هفت سال دوم نه اینکه هفت سال دوم خوشههای خشک میچینید چون وقتی قحطسالی باشد بیآبی باشد چیزی از زمین نمیروید همین سبزهای هفت سال اول خشکیدههای هفت سال دوم میشود و آنها را هم به تدریج آذوقه کنید و مشکلتان حل میشود ﴿ثم یاتی من بعد ذلک سبع شداد یاکلهن ما قدمتم لهن﴾ که نکته ﴿یاکلهن ما قدمتم لهن﴾ در بحث دیروز گذشت ﴿الا قلیلا مما تحصنون﴾ یعنی آن خشکسالی همه اینها را او از بین میبرد مگر یک مقداری که برای خود شما بماند که هم آذوقهتان بشود یا هم مثلاً برای بذر بعد از گذشت این چهارده سال ﴿ثم یأتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون﴾ بعد از این چهارده سال یک سال آرامبخش و پربرکتی در پیش دارید یعنی سال پانزدهم این سال پانزدهم در رؤیای مَلِک نبود چون او فقط دو تا هفت سال خواب دید این را وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بر اثر اینکه عالم به بسیاری از علوم غیبی بود آگاه بود در همان طلیعه چاهافتادنش هم خدای سبحان فرمود: ﴿و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا﴾ همین که خواستند [به] چاه بیندازند یا به چاه انداختند ما از راه وحی به حضرت یوسف (سلام الله علیه) گفتیم که این جریان را شما بعداً برای ایشان خواهی گفت یعنی شما سالم میمانید عمر طولانی داری اینها هم هستند به جایی هم میرسی بعد بالأخره گزارش میدهی که شما مرا در چاه انداختید از آن راهها میتوان از وحی و الهامی که به وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) رسید باخبر شد البته هنوز تا اینجا دلیلی که بالصراحه دلالت کند بر نبوت و رسالت یوسف (سلام الله علیه) در این آیه نیست اما در بخشهای دیگر به صورت شفاف و بینالرشد دلالت دارد که این رسول است بعد از رسالت او یک عدهای مثلاً شک کردند و مانند آن که آیا پیامبری میآید یا نه یا اعتراض کردند آن آیات دیگر به خوبی دلالت دارد شفاف روشن که او نبی بود او رسول بود و مانند آن اما تا اینجا ما جز شواهد که با غیر نبوت هم سازگار است دلیل روشنی نیافتیم که وجود مبارک یوسف النبی بود حالا یا به مقام نبوت نرسید یا این بخش تعرض نبوت او را به عهده ندارد ﴿ثم یأتی من بعد ذلک عام فیه یغاث الناس و فیه یعصرون﴾ این غوث هم معنا شده است که واویاش به یک معناست غیث یاییاش به دو معناست که یکی به معنای روشن غیث است یعنی مطر یکی هم لازم معناست یعنی گیاه و این به معنای دوم باشد یعنی از غیث باشد أوْلیٰ است تا غوث باشد به قرینه ﴿و فیه یعصرون﴾ ﴿و فیه یعصرون﴾ به یک ملت مرفهی میگویند که اینها آب میوه خوبی در اختیار دارند خب اگر انگور باشد عصیر عنبی دارند اگر زیتون باشد عصیر زیتونی دارند اگر میوههای دیگر باشد عصیر فاکهه دارند این عصیر معصور عصارهگیری برای آن است که باران به اندازه کافی باشد باغشان به اندازه کافی ثمربخش باشد میوههای فراوان داشته باشند بتوانند آبمیوه بگیرند در قرآن کریم از ابرهای بارانزا تعبیر به معصرات شده است یعنی این ابرها فشار میدهد بالأخره فشار میبینند و آن بارشان را به زمین میریزند آیه چهارده سورهٴ مبارکهٴ نبأ این است ﴿و انزلنا من المعصرات ماءً تجاجا﴾ خب اگر یک ملتی کشاورزی خوب داشته باشد میوههای فراوان داشته باشد آبمیوه میگیرد این نشان آن است که سال پانزدهم سال پربرکت است نه یک سال عادی است حالا ممکن است یک کسی بگوید که هفت سال اول هفت سال عادی است هفت سال دوم هفت سال خشکی است بعد هم عادی میشود این خیلی علم غیب نمیخواهد بعد عادی میشود اما حالا نه پربرکت است اغاثه الهی است شما مغاث میشوید آبمیوههای فراوان در اختیار شماست این را باید از راه دیگری وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) بداند که از همان راه هم باخبر شده است البته
پرسش: .... اگر قحطی بوده درست در نمیآید که؟ پاسخ: چرا اگر برکت زیاد باشد آب فراوان باشد خب چرا میوه در سال پانزدهم نصیبشان نشود میوههای فراوان آب فراوان اینچنین خواهد بود
پرسش: با توجه به اینکه در آن زمان رسم نبوده ... و با توجه به همین آیهای که فرمودید ﴿وانزلنا من المعصرات ماءً تجاجا﴾ .....؟ پاسخ: نه خب حالا خود اینها وقتی رفاه باشد آنها که تمدنهایی که آن روز داشتند که بسیاری از آنها هنوز امروز پیدا نمیشود این وسیله آبمیوهگیری و اینها که آن عصیر عنبی، عصیر عنبی از دیرزمان در فقه مطرح بود عصیر عنبی «اذا غلا حکمه کذا» «اذا غلا بنفسه حکمه کذا» این چیز رایجی بود آب انگور، آب انگور از اینکه در فقه مطرح است معلوم میشود رایج بود و آن اهرام مصر و امثال مصر نشان میدهد هنوز آثار تمدنی که آنها داشتند در شرایط کنونی گیر کسی نمیآید آن وضعی که آنها داشتند، حالا اگر مثلاً خدای ناکرده یک حادثه تلخی پیش بیاید همه اینها زیر و رو بشود بعد از دو سه قرن کمکم کشورهایی احیا بشوند تازه یک چیزی را اختراع بکنند میگویند ایرانی که قبلاً این چیزها را نداشت یا غرب این چیزها را نداشت خب همه اینها را رفته زیر خاک اینقدر حوادث تلخ آمده اینقدر زیر و رو شده حوادث که انسان هرگز نمیتواند بگوید این فسیلهایی که پیدا میکند این دایناسورهایی که پیدا میکنند از همین قبیل است دیگر در جریان انطاکیه فرمود: اگر شما وسمهشناس سیماشناس میراث فرهنگیشناس باشید میتوانید بفهمید که اینها چه خبر است هنوز هم که هنوز است در شرایط کنونی شما کسی را پیدا نمیکنید که از کوه خانه بسازد اینها میروند ویلاهایشان را در دامنه کوه میسازند بله اینطور هست اما آن سرمایه باشد آن قدرت باشد که در کوه قصر بسازند یعنی دیگر ملاط و آجر و سیمان و اینها به کار نبرند این کوه یک تختهسنگ بزرگ را هشت ده تا اتاق در آن دربیاورند سالن پذیرایی در آن دربیاورند دستشویی در آن دربیاورند اتاق خواب در آن دربیاورند با تراش سنگ خب اینها هنوز هم که هست آثارش در بعضی از این قسمتها هنوز، میفرمود: ﴿تنحتون من الجبال بیوتا فارهین﴾ فرمود: شما آنقدر سرمایه دارید که اصلاً به این مقدار اکتفا نمیکنید که بروید در دامنه کوه ویلا بسازید کوه را خانهتان قرار میدهید مگر کوه [را] خانه قراردادن امکاناتش کم است هنوز هم که هنوز است نه آن سرمایه را بشر دارد نه آن قدرت را بشر دارد که این سینه وسیع کوه را اینقدر بتراشد که چندین اتاق دربیاورد سالن پذیرایی دربیاورد نمیشود گفت که قبلاً نداشتند بنابراین ﴿یغاث الناس و فیه یعصرون﴾ جریان هفت که هفت گاو چاق هفت گاو لاغر هفت خوشه سبز هفت خوشه، [خشک] این اگر به صورت یک قضیه حقیقیه باشد حتماً یک راز و رمزی دارد نظیر اشواط سبعه، رمی هفتگانه جمره سعی هفتگانه بین صفا و مروه اینها لابد یک راز و رمزی دارند چون اینها به نحو قضیه حقیقیه است یعنی هر طایفی باید هفت شوط داشته باشد هر حاجی باید هفت سنگ بزند هر ساعی بین صفا و مروه باید هفت، این البته یک رازی دارد که حالا برای ما مجهول است اما در قضایای شخصی نمیشود گفت یک راز و رمزی است چون «قضیة فی واقعه» اما اگر یک چیزی نظیر اربعین بود بله اربعین که مثلاً غالب اینها به ﴿اربعین سنه﴾ ﴿بلغ اربعین﴾ کذا عدد اربعین از این قبیل است عدد هفت از این قبیل است در جریان رؤیا اینها قضایای شخصی است گاهی احدعشر است برای اینکه برادرها احد عشر بودند گاهی هم هفت است برای اینکه قضا و قدر الهی در آن بخش این است که هفت سال اینها در رفاه باشند هفت سال در خشکی و اینها.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است