display result search
منو
تفسیر آیه 39 تا 40 سوره یوسف

تفسیر آیه 39 تا 40 سوره یوسف

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 137 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 39 تا 40 سوره یوسف
- گونه‌های دعوت به توحید متفاوت
- گاهی ادعا در برهان می‌آید که آیه39 یوسف از این قسم است
- برهان فساد عالم با وجود حداقل الهین
- محدوده آزادی بشر

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا صاحبی السجن أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار ٭ ما تعبدون من دونه الا أسماء سمیتوها انتم و آبائکم ما انزل الله بها من سلطان ان الحکم الا لله امر ألاّ تعبدوا إلا ایاه ذلک الدین القیم و لکن أکثر الناس لا یعلمون﴾
قبل از اینکه رویای آنها تعبیر کنند آنها را به توحید دعوت فرمود و با ادب محاوره آنها را مخاطب قرار داد فرمود ﴿یا صاحبی السجن﴾ احتمالی که جناب فخر رازی ذکر می‌کنند آن احتمال بعید است که قرائت این‌چنین باشد یا صاحبی فی السجن این فی حذف شده است و یا هم مشدد است یعنی‌ای دو مصاحب من در زندان این یک تکلف باردی است دلیل ندارد و وجهی هم برای حذف حرف نیست یا صاحبیّ فی السجن بود بعد فا حذف شد یا هم مخفف شد برای چه؟ بدون دلیل ﴿یا صاحبی السجن﴾ تثنیه بود و نون هم با اضافه افتاد یعنی شما جزء اصحاب سجنید به آن دو وجهی که در بحث دیروز گذشت اول از توحید شروع کرد فرمود ﴿أارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار﴾ آیا چند رب پراکنده که عامل تفرقه‌اند بهترند یا یک ربی که تفرقه شکن است کثرت شکن است عامل وحدت است و مانند آن دعوت به توحید گاهی همراه با خود ادعاست گاهی در کنار ادعاست گاهی دعوت به توحید و نفی شرک است طبق دلیل جدا مثل ﴿آلله خیر أمّا یشرکون﴾ آن وقت باید دلیل اقامه کند که چرا الله بهتر از آلهه‌ای است که مشرکان را نمی‌پذیرند گاهی دلیل را در کنار دعوا
منظور از متفرق مختلف نیست که بعضی‌ها جنسشان سنگ است بعضی‌ها جنسشان چوب است بعضی‌ها کوچکند بعضی‌ها بزرگند بعضی به صورت طبیعی‌اند بعضی به صورت ثنایی‌اند اینها نیست منظور مختلف نیست بلکه اربابی که عامل تفرقه‌اند خودشان مخالفند و مایه تفرقه‌اند اینها بهترند یا خدای سبحان که واحد است و رقیب ندارد و وحدتش هم قاهره است و هر گونه تفرق و تشتت و تخالف و تباین را طرد می‌کنند این برهان در متن ادعا ذکر شده است بیان ذ لک این است که اگر دو خدا در عالم باشد دو رب و دو مدبر باشد الا و لابد شکاف است و تشتت است و تفرق است و تنازع هیچ راهی برای وحدت نیست آیه سورهٴ مبارکهٴ انبیا این ادعا را دارد که ﴿لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا﴾ در سورهٴ مبارکهٴ انبیا این برهان هست آیه 22 سورهٴ مبارکهٴ انبیا بعد از اینکه فرمود ﴿أم اتخذوا آلهة من الأرض هم ینشرون ٭ لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا فسبحان الله رب العرش عما یصفون﴾ این را به صورت قیاس استثنایی بیان فرمود اگر بیش از یک خدا غیر از خدای واحد آلهه‌ای در زمین باشد در آسمان و زمین حکم رانی کند حتماً آسمان و زمین بی نظم می‌شوند و در اثر بی نظمی حیات و هستی خود را از دست می‌دهند این به صورت قیاس استثنایی است که ﴿لو کان فیهما آلهة الا الله﴾ این مقدم ﴿لفسدتا﴾ این تالی بطلان تالی را هم در سورهٴ مبارکهٴ ملک بیان کرده در آیه سوم و چهارم سورهٴ مبارکهٴ ملک این‌چنین فرمود ﴿الذی خلق سبع سمٰوات طباقاً ما تریٰ فی خلق الرحمٰن من تفاوت فارجع البصر هل تری من فطور ٭ ثم ارْجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئا و هو حسیر﴾ یعنی شما هرچه در آسمان و زمین بررسی کنید رسیدگی کنید جز نظم چیز دیگر نمی‌بینید پس اگر خدایان متعددی این آسمان و زمین را اداره می‌کردند این مقدم حتماً اینها بی نظم می‌بودند و متلاشی می‌شدند و فروپاشی حاکم بر اینها بود این تالی لکن التالی باطل برای اینکه شما جز نظم چیزی نمی‌بینید فالمقدم مثله عمده بیان تلازم مقدم و تالی است که چرا اگر بیش از یک خدا باشد الا و لابد نظم عالم به هم می‌خورد چه می‌شود که خدایان متعدد باشد همه برابر با ما هو الواقع ما هو النفس الامر ما هو الاصلح ما هو النظام الاحسن عالم را اداره کنند برای اینکه اینها هم عالمند جاهل نیستند و هم جاه طلبی و هوا خواهی و هوس مداری در آنها نیست نه می‌توان فرض کرد که اینها جاهلند نه می‌توان فرض کرد که اینها غرض ورزند خب اگر دو مبدأ باشند هر دو به ما هو الواقع عالمند به ما هو فی نفس الامر نظام اصلح عالمند و غرض ورزی هم ندارند دلیل برای اختلاف نیست اگر دلیلی برای اختلاف نیست چرا آسمان و زمین فاسد باشد لذا ما بطلان تالی را قبول داریم لکن تلازم مقدم و تالی باید ثابت بشود چرا ﴿لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا﴾ بله فساد در عالم نیست اما این لازم اعم است آیا یک مبدأ در عالم هست و دارد اداره می‌کند یا چند مبدأند و با هماهنگی دارند عالم را اداره می‌کنند این لازم اعم است لازم اعم هرگز ملزوم خاص را ثابت نمی‌کند تلاش قرآن کریم برای این است که ثابت کند بین مقدم و تالی تلازم هست و اگر آلهه متعدد باشد الا و لابد پراکندگی هست بیان نورانی حضرت یوسف (سلام الله علیه) این نیست که این آلهه متفرقاً یعنی متکثرند متفرقند یعنی مختلفند منظور هیچ‌کدام از اینها نیست منظور این است که اینها متفرقند یعنی عامل تفرقه و شکاف و فروپاشی و بی نظمی است خب عمده تلازم مقدم و تالی است گروهی از اهل کلام که به این اشکال پی بردنند سعی کردند که این برهان تمانع را به برهان توارد علتین برگردانند که اگر دو عالم نسبت به دو مبدأ نسبت به عالم علیت داشته باشند این توارد دو علت است بر معلول واحد این توارد دو علت بر معلول واحد محال است برای اینکه معلول واحد در عین احتیاج به هر کدام از اینها از هر دو مستغنی است جمع بین نقیضین است یعنی اگر دوتا علت تامه مستقل یک معلول را بخواهند تأمین کنند این معلول در عین احتیاج به هر یک از هر یک بی نیاز است به هر کدام محتاج است چون علت اویند از هر کدام بی‌نیاز است چون دیگری هست جمع بین حاجت و لا حاجت می‌شود جمع تناقض لذا برهان توارد علتین تامتین مستقلتین علی معلول واحد محال است این دوتایی که جزء علت نیستند که هر کدام به تنهایی نتوانند با کمک دیگری مبدأ بشوند وگرنه هیچ کدام الهی نیستند مشکل آنها در درک تلازم مقدم و تالی وادارشان می‌کرد که برهان تمانع را به برهان توارد علتین برگردانند و احیاناً این شبهه‌ای که در ذهن اهل کلام بود گاهی هم سرایت کرده است به بعضی از نویسندگان امامیه لکن اینها اگر الله را درست می‌شناختند جزم پیدا می‌کردند به تلازم بین مقدم و تالی بیان ذلک این است که ممکن است دوتا امام معصوم با هماهنگی کشور را اداره کنند این هیچ محذوری ندارد دوتا پیغمبر با هماهنگی یک جامعه‌ای را اداره کنند این هیچ محذوری ندارند برای اینکه هر دو از یک قانون پیروی می‌کنند به یک قانون علم دارند به یک قانون احترام می‌گذارند و غرض ومرضی هم ندارند محذوری هم ندارند اما آیا دوتا خدا دوتا پیغمبرند دوتا خدا دوتا امامند که ما یک واقعیتی داریم یک نفس الامری داریم یک نظام احسنی داریم یک برنامه از پیش تهیه شده داریم این دوتا برابر ما هو الواقع ما هو نفس الامر ما هو الاصلح کار بکنند خداست بعد عدم محض آن هم خداست و عدم محض هر واقعیت هر نفس الامر هر نظام احسن هر تدبیری که باشد از اینهاست نه اینکه اینها کارهایشان را برابر با ما هو الواقع انجام می‌دهند آن واقع واجب است یا ممکن اگر آن واقع واجب باشد که می‌شود خدای سوم نقل کلام در او می‌شود اگر ممکن باشد که مخلوق اینهاست شما درباره دوتا خدا حرف می‌زنید یا دوتا پیغمبر بله دوتا پیغمبر می‌توانند برابر با ما هو الواقع ما هو نفس الامر یک امتی را اداره بکنند دوتا خدا یعنی دوتا خدا و لا غیر بقیه عدم محضند الف مبدأ است با هم مبدأ است اگر نفس الامری هست طبق علم الف نفس الامر خاص است طبق علم با نفس الامر مخصوص دوتا خدا دوتا ذاتند دوتا علمند دوتا قدرتند علم هر کدام عین ذات آنهاست می‌شود دوتا نفس الامر می‌شود دوتا نظام احسن می‌شود دوتا واقعیت می‌شود عین دعوا ﴿لو کان فیهما آلهة الا الله﴾ الا و لابد عالم به هم می‌خورد اینها خیال کردن که دوتا خدا یعنی دوتا پیغمبر بیایند برابر ما هو الحق کجا را دارید اشاره می‌کنید ﴿الحقّ من ربک﴾ هر حقی که در عالم باشد یا واجب است یا ممکن اگر واجب باشد که خودش خداست اگر نفس الامر هست اگر نظام احسن است اگر واقع است ﴿الحق من ربک﴾ الف یک خداست یک ذات است و صفات او عین ذات اوست با خدای دیگر است صفات او عین ذات اوست دوتا خدا یعنی دوتا علم یعنی دوتا نظام احسن یعنی دوتا نفس الامر یعنی دوتا واقعیت مطلقه یعنی عین دعوا اینکه دارد اگر این باشد لعلی بعضیهم علی بعض هست نزاع هست کشمکش هست مطلب دیگر آن است که قرآن چون نور است نه کتاب علمی همین مطلب عمیق علمی را به صورت یک داستان ذکر می‌کند بالأخره این کتاب که برای حکما و علما و فقها نیست که برای همه مردم است حالا شما می‌خواهید برهان تمانعی که در سورهٴ مبارکهٴ انبیاست این را برای مردم تفهیم کنی این آیه را می‌خواهید برای مردم تفهیم کنید این آیه برای مردم قابل فهم هست یا نیست برای مردم قابل درک هست یا نیست خود این آیه با این وضع نه برای اینکه او قیاس استثنایی نمی‌داند چیست تلازم و مقدم و تالی نمی‌داند یعنی چه بطلان تالی نمی‌داند چه جمع بندی بکند بطلان تالی را از سوره ملک دربیاورد تلازم مقدم و تالی را از سوره انبیا در بیاورد مقدورش نیست ولی مطلب را بالأخره توده مردم و عوام باید بفهمند یا نفهمند بله قرآن مطلبی ندارد که عوام نفهمد البته آیاتی دارد که مخصوص حکماست همان آیاتی که مخصوص حکماست آن را در غالب مثل در غالب داستان در غالب قصه رقیق رقیق رقیق بکند تا به فهم توده مردم برسد یک مثلی ذکر می‌کند برای تثبیت توحید می‌فرماید شما دوتا داستان را ترسیم بکنید ببینید کدام با نظم همراه است یک داستان این است که یک کارفرمایی است صاحب‌کار یک کارگری دارد این کارفرما عاقل است عالم است عادل است این کارگر هم مطیع است آن دستور می‌دهد این دستور می‌گیرد و اجرا می‌کند این همیشه کارش با نظم است یک داستان دیگر ترسیم بکنید چندتا کارفرما هستند با هم اختلاف دارند با چالش و درگیری روبه‌رو هستند این چندتا کارفرما که با هم اختلاف دارند یک کارگری را وادار می‌کنند به کار آن بیچاره نمی‌داند حرف این را بشنود حرف او را بشنود دستور این را اطاعت کند دستور او را اطاعت کند این چهار پنج تا یا این دوتا کارفرما بداخلاقند هیچ با هم نمی‌سازند کنار نمی‌آیند خب کدام زندگی منظم است کدام زندگی سامان‌پذیر است این یک دوتا داستان فرمود ﴿ضرب الله مثلاً رجلا ... سلما لرجل﴾ این بهتر است یا ﴿رجلا فیه شرکاء متشاکسون﴾ متشاکص یعنی ناسازگار بد اخلاق اگر چندتا کارفرمای بد اخلاق باشند روزگار آن یک کارگر سیاه است یا نه او نمی‌داند حرف چه کسی را گوش بدهد اگر چندتا خدا باشند الا و لابد با هم مخالفند چرا؟ برای اینکه این خدا ذاتش علی‌حده است آن خدای سبحان ذاتش علی‌حده است صفات او عین ذات اوست صفات این عین ذات این است علم او غیر از علم این است قدرت او غیر از قدرت این است مصلحتی که او تشخیص می‌دهد غیر از مصلحتی است که این تشخیص می‌دهد هیچ چیزی غیر از این آلهه مفروض نیست تا شما بگویید ما هو الواقع ما هو نفس الامر ما هو نظام الاحسن ما هو الحق اینها در کار نیست اگر نفس الامری هست اگر نظام احسنی هست اگر واقعی هست اگر حقی هست از این به بعد پدید می‌آید و از اینهاست دوتا خدا باشد الا و لابد دوتا ذات است و دو علم است و دوتا نفس الامراست و دوتا مصلحت است و دوتا تشخیص می‌شود اول بی‌نظمی پس بین مقدم و تالی تلازم است لوکان فیهما آلهة الا الله الا و لابد لفسدتا در بیانات نورانی سید الشهدا (سلام الله علیه) در دعای عرفه این را باز کرده این تالی فاسد را این تالی فاسد ناظر به کان ناقصه نیست که ﴿لفسدتا﴾ یعین اصل عالم موجود است منتها نظمش به هم می‌خورد در آن دعای عرفه دارد اگر آلهه متعدد باشد لفسدتا و لتفطرتا اصلاً ریخته می‌شود اوضاع نه اینکه فاسد می‌شود بساطشان فروپاشی نظام است بالأخره آسمانی نمی‌ماند زمینی نمی‌ماند یکی می‌خواهد خلق کند یکی می‌خواهد خلق نکند بنابراین لفسدتا و لتفطرتا این را عطف کرده یکی کان ناقصه یکی کان تامه یکی لیس تامه است یکی ناقصه بنابراین برهان تمانع یک برهان تامی است هیچ ارتباطی به برهان توارد علتین ندارد آن پیچیدگی فنی که در برهان توارد علتین است در برهان تمانع نیست برهان تمانع هم برای حکیمان و متکلمان با آیه سوره انبیا قابل حل است هم برای توده مردم با آن دوتا مثلی که ذکر کردند قابل حل است بنابراین نمی‌شود فرض کرد که دوتا خدا باشد برابر با ما هو نفس الامر کار بکند
پرسش ... پاسخ: اگر شبیه هم باشند یعنی یک ماهیت مشترک دارند آن ماهیت مشترک می‌شود واجب اینها می‌شوند دو فرد آن ماهیت مشترک.
پرسش ... پاسخ: بله همان بیان نورانی سید الشهدا این است که اصلاً واقع نمی‌شود لفسدتا و لتفطرتا این خب بنابراین این برهان تمانع روی چالش و درگیری و نزاع است الا و لابد این است نه اینکه اینها غرض ورزی دارند هر دو هم عدل محضند اما عدل صفت یک ذاتی است که الف مباین با باست با هم به تمام الذات مباین با الف است اگر اینها مشترکات داشته باشند که می‌شود مرکب اگر در جنس شریک باشند در نوع شریک باشند در چیزی شریک باشند که آن جامع می‌شود خدا اینها اگر یک مشترکی داشته باشند که مرکبند از مابه الاشتراک و ما به الامتیاز و اجزا دارند و هر چیزی که مرکب است محتاج به اجزاست دیگر خدا نیست این الا و لابد باید بسیط باشد آن هم الا و لابد باید بسیط باشد و صفات هر یک هم عین ذات اوست اگر الف بسیط است با هم بسیط است صفات الف عین ذات الف است صفات با عین ذات باست علم او مباین علم این است قدرت او مباین قدرت این است تشخیص او مباین تشخیص این است می‌شود اول چالش ﴿لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا﴾ این بیان نورانی قرآن کریم مثل باید با ممثل مطابق باشد اینکه فرمود ﴿ضرب الله مثلاً رجلا فیه شرکاء متشاکسون﴾ خب اگر کسی بگوید لانسلم این مثل را شما این‌چنین تعبیر کنید خب اگر چند شریک عادل باشند غرض ورز نباشند اینها می‌تواند یک کارگر را به خوبی اداره کنند می‌گویند نه الا و لابد این شرکا متشاکصند چرا؟ چون اگر دوتا شریک فرض کردید بسیطند تشخیصشان عین ذات آنهاست دوتا ذات متباین دوتا علم متباین دارند دوتا تشخیص متباین دارند دوتا عدل متباین دارند هر دو هم عالند الا و لابد این شرکا باید متشاکص و درگیر باشند آن وقت عالمی نمی‌ماند برهان تمانع با آن صلابت خود باقی است حالا ملاحظه فرمودید آیاتی در قرآن هست که خواص می‌فهمند برای درکش برای توده مردم دشوار است اما مطلبی در قرآن نیست که مخصوص گروه خاص باشد همان مطلب را رقیق کرده تنزل داده ساده کرده به صورت یک مثل درآورده و همه می‌فهمند شما همین ﴿رجلا فیه شرکاء متشاکسون﴾ را برای هر انسان ساده اندیشی بفرمایید می‌فهمد مثالی هم بزنید به کار گر و زیر مجموعه او طوری نیست که نفهمد
پرسش ... پاسخ: بالأخره این دو عالم است ارتباط با هم دارند یا ندارد اجزای آن عالم با اجزای این عالم مرتبط هستند یا نیستند اگر مرتبطند معلوم می‌شود یک هماهنگی بین این عالم هست درحالی که آن ذاتش ناهماهنگ با این ذات این ذاتش هم ناهماهنگ با آن ذات وجود مبارک یوسف واقعاً یوسفانه جمالش را نشان داده فرمود ﴿أارباب متفرقون﴾ متفرقون نه یعنی مختلفون متعددون یعنی چالش دار یعنی درگیر یعنی مزاحم اگر کثیر شدند الا و لابد تفرقه اندازند عامل تفرقند ﴿أارباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار﴾ که جلوی هر کثرتی هر غیریتی هم تفرقی هر بی نظمی را می‌گیرد ﴿أارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار﴾ آنها جمال یوسف را در این معارف می‌بینند نه آنکه آنها دیدند.
پرسش ... پاسخ: چرا؟
پرسش ... پاسخ: بالأخره محسوس به معقول تکیه می‌کند ما هیچ حرف حسی نداریم الا اینکه در بستر عقل است الآن هر مطلبی را که انسان احساس می‌کند می‌شنود می‌گوید به اصل تناقض تکیه می‌کند اصل تناقض هم جزء اصول اولیه فلسفی معقول‌ترین معقولهاست الان انسان می‌گوید شما هم حرف می‌زنید هم حرف نمی‌زنید هم درک می‌کنید هم درک نمی‌کنید این مطلب هم حق است هم نیست می‌گویید نه نمی‌شود چرا نمی‌شود چون جمع نقیضین محال است خب جمع این نقیضین محسوس است یا معقول اصلاً ما در فضای عقل داریم احساس را تقویت می‌کنیم یا خیال را تقویت می‌کنیم یا وهم را تقویت می‌کنیم لولا آن معقول سنگی روی سنگ بند نمی‌شود ما الان دست زدیم دیدیم این آب گرم است می‌گوییم هم گرم است هم گرم نیست می‌گوید نه آقا اگر گرم است دیگر گرم نبودن سلب حرارت نیست که چرا؟ چون رفع نقیضین محال است جمع نقیضین محال است خب اجتماع نقیضین محال است ارتفاع نقیضین محال است را مگر دیدم شنیدیم لمس کردیم یا فهمیدیم اینها معقولات است ما اصولاً محسوسات ما در بستر معقولات ما شکل می‌گیرد و معنا پیدا می‌کند خب ﴿أارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار﴾ این برهان بعد حالا وقتی که برهان تثبیت شد فرمود شما اگر بخواهید به آنچه که خودتان قرار گذاشتید تکیه کنید بی محتواست بخواهید به میراث فرهنگی و میراث گذشتگان تکیه کنید آن هم بی‌محتواست بخواهید به دلیل نقلی تمسک کنید آن هم دستتان خالی است این سه چهار جهت را حالا حضرت دارد تفهیم می‌کند دیگر بهانه‌ای به دست اینها نداد تا آنها بگویند ﴿انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون﴾ برخیها وقتی انبیا (علیهم السلام) به اینها می‌فرمودند آخر اینها چیست دارید می‌پرستید می‌گفتند ﴿انا وجدنا آباءنا علی امة و انا علی آثارهم مقتدون﴾ وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) آباء و ابناء هر دو را در برهان شریک قرار داده فرمود آنچه که شما و نیاکانتان گفتید سخن سخیف است دیگر به اینها مهلت نمی‌دهد بگویند ﴿انا وجدنا آباءنا علیٰ امة﴾ در بعضی از فرصتها می‌گویند بله نیاکان ما این کار را می‌کردند ما هم این کار را می‌کنیم مثل چهارشنبه سوری نه اصلی دارد و نه فرعی دارد حضرت فرمود شما و نیاکانتان که این چهارشنبه سوری را راه انداختید بی عقلید دیگر فرصت نمی‌دهد بگویند ﴿انا وجدنا آباءنا علی امة﴾ در بعضی از بخشها آنها گفتند ما نیاکانمان را دیدیم که اینها این حرف را داشتند و این روش را داشتند ما هم این روش را ادامه می‌دهیم حضرت می‌فرماید خب اگر نیاکانتان این روش را داشتند خب روش باطلی بود شما چرا ادامه می‌دهید ﴿أو لو کان آباؤهم لایعقلون﴾ یا نظیر آنچه ه در آیه 43 سورهٴ مبارکهٴ زخرف آمده این است ﴿و کذلک ما أرْسلنا من قبلک فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آباؤنا علی أمة و انا علی آثارهم مقتدون﴾ این میراث فرهنگی ماست ﴿قال أولو جئتکم بأهدی مما وجدتم علیه آباؤکم قالوا انا بما أرْسلتم به کافرون﴾ اینها می‌گفتند ما یک حرف تازه‌ای می‌آوریم یک حرف بهتری می‌آوریم آخر پدرانتان ﴿ا و لو کان آباؤهم لا یعلمون شیئا و لا یهتدون﴾ چرا حرف آنها را گوش می‌دهید ولی وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) با آن جمالش این بحث توحیدی را ارائه کرد یک کاسه کرد فرمود آنچه که شما و پدرانتان می‌گویید حرف بی معناست اسمای بی مسماست شما رب را گذاشتید گذاشتید روی چوب اینکه رب نیست اگر بگویید نه آن فرشته‌ای که ما تندیس او مجسمه او تمثال او را به این صورت درآوردیم او رب است آن هم که معبود نیست رب نیست کاری از او ساخته نیست او هم که بنده و برده خداست شمس و قمر هم که این‌چنین است قدیسین بشر هم که این‌چنین است جن هم که این‌چنین است یک جا وجود مبارک یوسف فرمود دیگر سخن از میراث فرهنگی و ﴿انا وجدنا آباءنا علی امة﴾ اینها نمی‌توانید بگویید این دلیل عقلی دلیل نقلی هم که ندارد ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ یا اهل کتاب باشید بعد حرف بزنید یا جدال کنید به کتاب کتابی‌ها تمسک کنید آن هم که نیست فرمود ﴿ان هی الا اسماء سمیتموها﴾ ﴿ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها﴾ گاهی انسان یک لفظی می‌گوید بی‌معنا می‌شود مهمل دیگر بالأخره استعمال یک کلمه در یک مستعمل فیه یا حقیقت است یا مجاز است یا غلط اگر موضوع له‌اش باشد که خب حقیقت است اگر تناسبی با او داشته باشد می‌شود مجاز اما اگر هیچ ارتباطی نداشته باشد خب می‌شود غلط دیگر شما آب را می‌توانید به خود آب اطلاق کنید می‌شود حقیقت بر آن بخارها و چیزهایی که ضمیمه این است که آن ترشحاتی که بالأخره یک تناسبی با آب دارند می‌شود مجاز اما بر سراب شما آب اطلاق کنید خب می‌شود غلط دیگر فرمود آخر این اسم بی مسماست این غلط است اطلاق رب بر اینها معبود بر اینها می‌شود غلط ﴿ان هی الا أسماء سمیتموها انتم و آباؤکم﴾ دلیل نقلی هم که ندارید ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ این ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ برای آن است که شما این بتها را به عنوان شفیع قبول دارید بعضیها می‌‌گویند ﴿ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفیٰ﴾ ﴿هولاء شفعاؤنا عندالله﴾ یک چنین چیزهایی می‌گویید خب این سلطان می‌خواهد چه کسی شفیع است چه کسی مأذون الشفاعة است این سلطان می‌خواهد برهان می‌خواهد این درباره انبیا اولیا اهل بیت قرآن اینها آمده که اینها شفعا هستند منتها خدا اذن داد شما بدون دلیل عقلی بدون دلیل نقلی یک سمت شفاعت و تقریب به اینها دادید بالاستقلال شما نمی‌گویید که اینها از طرف خدا مأذونند که شفاعت کنند که خب اگر از طرف خدا مأذونند دلیلتان چیست؟ ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ اگر نسبت به اینکه وهابیت نسبت به ماها اعتراض دارد می‌گوییم ﴿انزل الله بها من سلطان﴾ فرمود ﴿من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه﴾ فرمود ﴿فماتتفعهم شفاعة الشافعین﴾ بعد معلوم شد یک عده شفاعت کننده‌اند منتها اینها بهره نمی‌برند ﴿من ذا‌ الذی یشفع عنده الا باذنه﴾ به اینها هم ما می‌گوییم اذن دادند طبق ادله نقلی اذن در شفاعت سلطان می‌خواهد دلیل می‌خواهد ما دلیل داریم اما آنها شما می‌گویید مستقلاً شفیعند مستقلاً مقرب الی الله‌اند در سورهٴ مبارکهٴ سبأ فرمود اینها هیچ‌کاره‌اند چهار امر را که بحث قبلاً هم گرچه در این سوره بحث نشد ولی احکام این بخش از سوره مکرر ذکر شد آیه 22 و 23 سورهٴ مبارکهٴ سبأ این است در آنجا استدلال شده فرمود آخر این بتهایی که می‌پرستید چه کاره‌اند اینها ﴿قل ادعوا الذین زعمتم من دون الله﴾ آنهایی که غیرخداییند معبود شمایند از آنها حساب می‌برید چه‌کاره‌اند آنها چهار امر تصویر می‌شود که سه امر محال است یک امر ممکن است و نیاز به اذن دارد و اینها مأذون نیستند سه امر محال است یک امر ممکن است ولی با اذن باید باشد و اینها مأذون نیستند آن امور سه گانه که محال است این است ﴿قل ادعوا الذین زعمتم من دون الله لا یملکون مثقال ذرة فی السمٰوات﴾ یک ذره‌ای بالاستقلال ملک اینها نیست این یک ﴿لاٰ یملکون مثقال ذرة فی السمٰوات و لا فی الارض﴾ فرض اول و قسم اول این است که این آلهه شما بالاستقلال یک ذره‌ای را مالک باشند این که نیست و محال است که غیر خدا بالاستقلال مالک چیزی باشد دو ﴿و ما لهم فیهما من شرک﴾ اینها شریک الباری باشند نه بالاستقلال مالک باشند ولو در یک ذره شریک الواجب باشند این هم محال است چون ﴿تبارک الذی بیده الملک﴾ و حصراً برای اوست سه ﴿و ما له منهم من ظهیر﴾ در یک ذره‌ای چه در آسمان چه در زمین اینها مستقلاً خلق نکردند بالشراکة خلق نکردند تا شریک الباری باشند لکن بالمظاهره خلق کردند یعنی خدا که آن ذره را آفرید اینها ظهیر خدا پشتوانه خدا پشتیبان خدا دستیار خدا معین ومعاون خدا بودند این هم محال است اینها ظهیر نیستند او غنی محض است پس از این آلهه چه توقعی دارید اینها نه بالاستقلال یک ذره‌ای را مالکند لا بالاشتراک و لا بالمظاهرة می‌ماند شفاعت، شفاعت بله ممکن هست اما او باید اذن بدهد قسم چهارم را که در آیه بعد ذکر می‌کند می‌فرماید بله شفاعت بله ممکن است که غیر خدا شفیع باشد ولی باید به اذن او باشد این به این در و دیوار و سنگ و گل که اذن نمی‌دهد ﴿و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له﴾ و آن انبیا و اهل بیت (علیهم السلام)‌اند که اذن داده پس آخر چرا اینها را می‌پرستید از اینها چه کار ساخته است در این قسمت هم فرمود ﴿ان هی الا اسماء سمیتموها أنتم و آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان﴾ برهان عقلی آن است که اینها هیچ کاره‌اند دلیل نقلی هم نداریم که ثابت بکند اینها اهل تقریبند اینها اهل شفاعتند تا شما بگویید ﴿ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله زلفیٰ﴾ یا ﴿هولاء شفعاؤنا عند الله﴾ حجتی در کار نیست
پرسش ... پاسخ: دلیلشان یا باید برهان عقلی بیاید یا برهان نقلی فرمود ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾
پرسش عقیده‌شان پاسخ: عقیده شان همین است که بالأخره ما اینها را می‌پرستیم برای اینکه ما مقرب الی الله باشد می‌گوید شما دلیل بیاورید شمایی که به خوی نیاکانتان حرمت می‌گذارید دلیل بیاورید یا دلیل عقلی یا دلیل نقلی الان شما به خیلی از افراد که مراجعه می‌کنید که آقا این چهارشنبه سوری سرش چیست؟ آن سیزده به در سرش چیست؟ آنها حرفی برای گفتن ندارند یک عده هستند که در سورهٴ مبارکهٴ نجم فرمود اینها هوا مدارند انسان هوس محور برهانی برای گفتن ندارد همین معنا را در سورهٴ مبارکهٴ نجم به این صورت بیان کرده است آیه 23 و 24 سورهٴ مبارکهٴ نجم ا ین است فرمود ﴿ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ما انزل الله بها من سلطان﴾ خب پس دلیلی ندارید نه عقلی نه نقلی ﴿ان یتبعون الا الظن﴾ یک ﴿و ما تهوی الأنفس﴾ دو اینها در بحثهای اندیشه‌ای ظن محورند نه علم و یقین مدار در بحثهای انگیزه‌ای هوا محورند نه عقل مدار هر چه هوس کردند انجام می‌دهند این است که شما بگویید آقا چرا این‌طور می‌پوشید می‌گوید مد است می‌گوید مد را توضیح بده یعنی چه؟ نافع است ترکش ضرر دارد دلیل عقلی دارید دلیل نقلی دارید نه این‌طور می‌پسندم همین به اینجا که رسید اکتفا می‌کند می‌شود ﴿ان یتبعون الا الظن﴾ در بحثهای علمی و اندیشه‌ای که باید با برهان عمل کند با ظن عمل می‌کند که لایغنی من الحق شیئا در بحثهای علمی هم ﴿و ما تهوی الانفس﴾ هر چه دلش خواست این که یک عده‌ای می‌گویند ما هرچه دلمان می‌خواهد می‌گوییم هرچه دلمان بخواهد می‌کنیم همین است دیگر این آن عقل را به مهار کشیده «کم من عقل أسیر تحت هوی أمیر» آنکه در درون او روی کرسی فرمانروایی نشسته است هوس است هوس هم که معیاری ندارد فرمود ﴿وما تهوی الانفس﴾ این است که وجود مبارک خلیل می‌خواهد و یک روی تبر بت شکن می‌خواهد که فرمود ﴿اف لکم و لما تعبدون من دون الله﴾ اف بر شما آن کسی که هیچ برهان نمی‌پذیرد همین است دیگر فرمود ﴿ما تعبدون من دونه الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم﴾ برهانی که ندارید دلیل نقلی هم ندارید که کار شما را تصحیح کند بگویید میراث فرهنگی و نمی‌دانم کذا آنها هم مثل شما ﴿ا ولو آباؤهم لا یعقلون شیئا و لایهتدون﴾ ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ بعد می‌فرماید ﴿ان الحکم الا لله﴾ قبلاً نفرمود ﴿و اتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب﴾ حالا او را دارد شکوفا می‌کند که این رد العجز الی الصدر است تا برگردد چرا ما انبیای ابراهیمی موحدانه با مردم سخن می‌گوییم ﴿ان الحکم الا لله﴾ در نظام تکوین خدا شریک ندارد یک ظهیر ندارد دو نظیر هم ندارد سه نه نظیر دارد که دستگاه جدا بسازد نه شریک دارد که با هم یک چیزی را بسازند نه ظهیر ومظاهر و پشتبان و پشتیبان دارد که کمک او باشد در نظام تکوین این حصر حقیقی است ﴿ان الحکم الا لله﴾ در نظام تشریع از نظر قانونگذاری هم ﴿ان الحکم الا لله﴾ هیچ حکمی نیست مگر اینکه ذات اقدس الهی باید حاکم باشد منتها باید خدای سبحان که حاکم علی‌الاطلاق است همان خدا ما را در بعضی از امور مخیر کرده است این اختیار ما به دست اوست نه اینکه اگر ما منطقة الفراغ داریم او تفریغ کرده است اگر مباحاتی داریم او اباحه کرده است اگر اضلاع واجب تخییری برای ما آزادانه اختیارش مؤثر است او تخییر کرده است الان ما در سه چهار منطقه آزادیم در موضوعات آزادیم در مباحات آزادیم در انتخاب اضلاع واجب تخییری آزادیم در اشکال حکومتی که جزء موضوعات است آزادیم اما همه این آزادی‌ها را او تحریر کرده او حریت بخشیده نه اینکه ما در این ‌آزادی آزاد باشیم ما مجبوریم که آزاد باشیم نه مجبوریم که کار بکنیم ما مجبوریم که آزادانه کار بکنیم یعنی نه اینکه جبر قبیح است جبر محال است همان‌طوری که نمی‌شود گفت که دو دوتا پنج تا بد است نه دو دوتا پنج تا محال است جبر محال است ما آزادانه خلق شدیم ما اگر بخواهیم یک کاری را بدون اختیار بکنیم محال است حالا یک کسی بخواهد بخندند بگرید یک کاری را بدون ارائه انجام بدهد یک وقتی خوابیده است یا دست او را می‌گیرند از جایی به جای دیگر می‌برند که آن مورد فعل است نه مصدر فعل آن کس که فاعل نیست این از مقسم بیرون است اما خود انسان بخواهد یک کاری انجام بدهد بدون اراده این می‌شود دو دوتا پنج تا او مجبور است که آزاد باشد خلق مختاراً که سلب اختیار مستحیل است نه بد در کتابهای فقهی ملاحظه فرمودید آنجایی که می‌گویند بیع مکره بیع مکره یک وقتی دهن کسی را باز می‌کنند می‌گویند تو این کلمه را بگو آن کس که این مورد فعل است آن مفعول است نه فاعل دست او را می‌گیرند انگشت مهر می‌زنند پای ورقه که این مورد فعل است نه مصدر فعل این که فاعل نیست این مفعول است این از مقسم بیرون است یک وقتی تهدیدش می‌کنند که اگر امضا نکنی فلان ضرر را ما به شما برسانیم اینجا در کمال عقل و اختیار امضا می‌کند اختیار هست رضایت هست طیب نفس هست در بحث کلامی منتها همان‌طوری که شیخ متفطن شده آقا سید محمد کاظم متفطن شده این فقهای فحل ما متفطن شدند شارع مقدس این بخش از طیب نفس را در مسائل حقوقی معتبر ندانسته به یک کسی بگویند اگر آقا فلان کار را نکنی فلان ضرر را می‌بینی این احساس می‌کند بررسی می‌کند می‌گوید آن ضرر خیلی مهم است خب من چرا آن ضرر را تحمل بکنم این زمین را می‌فروشند برای اینکه از آن ضرر محفوظ باشند ممکن است ضرری مهمتر از این باشد و فقها بگویند صحیح است اگر پسرش در بیمارستان است در اتاق عمل است اگر زمینش را نفروشد او در معرض خطر است این مضطر به فروش بیع ارض است اینجا همه می‌گویند صحیح است دیگری می‌گویند آقا اگر نگیری ما پسرت را مجروح می‌کنیم این برای اینکه پسرش مجروح نشود چهارتا چاقو نخورد زمینش را می‌فروشد در مسائل حقوقی گفتند این رضا و طیب نفس کافی نیست باعث بطلان بیع است آن طیب نفس صحیح است بیع مضطر صحیح است بیع مکره باطل است نه رضا نیست رضا هست ولی شارع تهدید کرده مرز بندی کرده کار بی اراده از انسان محال است منتها این کار ما به اختیار ماست این اختیار ما هم به کف اختیار اوست این‌چنین نیست که انسان در اختیار هم آزاد باشد وگرنه می‌شود خدا این صفت را خودش دارد بالذات یا به او دادند این صفت آزادی این صفت اختیار را به او دادند یا خودش دارد خب یقیناً به او دادند آن کسی که آزاد بالذات است هو الله است آن کسی که مختار بالذات است هو الله است بنابراین اگر منطقة الفراغی هست این منطقة الفراغ را برای ما تفریغ کرده است یعنی موضوعات را مباحات را انتخاب اضلاع واجب تخییری را برای ما تفریغ کرده است به ما فرمود اینجا آزادی هر کاری می‌خواهی بکنی بکن ولی در قانون ﴿ان الحکم الا لله﴾ آن‌گاه آن سوره شوری که دارد ﴿و امرهم شوریٰ بینهم﴾ که قبلاً بحث شد آنجا فرمود این منطقة الفراغ امر الناس است آن احکام الهی امر الله است آنجا ﴿ان الحکم الا لله﴾ است این منطقة الفراغ در این قلمرو در این محدوده که آمدی ﴿امرهم شوری بینهم﴾ نه امر الله نه شما بیایید احکام الهی بیایید در مجلس مشورت کنید آیا با دیگران مشورت کنید آیا این‌چنین بهتر است یا آن‌چنین باید ببینیم کتاب و سنت چه می‌گویند اگر امر الله شد بر اساس ﴿ان الحکم الا لله﴾ است و لا غیر اگر همان خدایی که منطقة الفراغ را تفریغ کرده است مرز بندی کرده است ما را در آن پارک جا داد آنجا در همان محدوده که امر الناس نه امر الله آن هم امرنا بودنش هم به تفریغ الهی است به دستور الهی است مثل موضوعات مثل اشکال حکومت مثل مباحات این‌گونه از امور فرمود ﴿و امرهم شوری بینهم﴾ بنابراین مرزها می‌شود مشخص و آن تهدید کننده مرزها هم باز ذات اقدس الهی است و لا غیر پس ﴿ان الحکم الا لله﴾
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:22

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی