- 1153
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 37 تا 40 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 37 تا 40 سوره یوسف _ بخش دوم
- فرق تأویل با تعبیر
- داستان حضرت یوسف در زندان و معجزه تعبیر خواب و پیشگویی حضرت
- فرق ماهوی قرآن با سایر کتب
- اقامه برهان بر ربوبیت خداوند
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ قال لایأتیکما طعامٌ ترزقانه إلاّ نبّأتکما بتاویله قبل أن یأتیکما ذلکما مما علّمنی ربی انی ترکت ملّة قومٍ لایؤمنون بالله و هم بالأَخرة هم کافرون ٭ واتبعت ملّة آبائی ابراهیم و إسحٰق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیءٍ ذلک من فضل الله علینا و علی الناس و لٰکنَّ اکثر الناس لایشکرون ٭ یا صاحبی السجن أأرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار ٭ ما تعبدون من دونه الا أسماءً سمیتوها انتم و آباءکم ما انزل الله بها من سلطان إن الحکم الا لله أمر ألا تعبدوا إلاّ ایاه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون﴾
وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) از نظر سلسله نبوت یک ویژگی دارد که در کمتر انبیا هست برای اینکه از چند نسل پیغمبر است پدرش یعقوب پیغمبر است و پدرش اسحاق پیغمبر است و پدرش ابراهیم پیغمبر است اینها سلسله انبیایند بالأخره وقتی پیشنهاد تعبیر رویا به حضرتش داده شد حضرت به اجمال فرمود علوم فراوانی خدا به ما داد و تعبیر رویا و همچنین آگاه بودن از غذایی که میخورید این بعضی از علوم است ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ این من، من تبعیضیه است از بعضی از علومی که به ما آموخت این است اگر میفرمود ذلک علمنی ربی این دلیل بر علوم دیگر نبود اما وقتی فرمود ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ معلوم میشود علوم دیگری را هم خدای سبحان به حضرتش آموخت که برخی از آن علوم مسئله تعبیر رویا است در آیهای که دارد ﴿علمتنی منْ تأویل الاحادیث﴾ این دلیل نیست بر اینکه علوم دیگری را هم خدای سبحان به اینها عطا کرده است اما این جمله ﴿ذلکما مما علمنی﴾ معلوم میشود که تأویل رویا یا تعبیر احادیث این جزء بعضی از علومی است که خدای سبحان به اینها داد مطلب دیگر این است که در همان طلیعه بحث سورهٴ مبارکهٴ یوسف اشاره شد که تأویل غیر از تعبیر است احیاناً ممکن است بر تعبیر رویا هم تأویل اطلاق بشود اما تأویل یعنی اول و بازگشت این حادثه اینکه وجود مبارک یوسف عرض کرد خدایا ﴿علمتنی من تأویل الاحادیث﴾ یعنی هر رخداد که پدید میآید از کجا شروع شد اول رجوع بازگشتش به چیست این را ما میدانیم تأویل حادثه غیر از تأویل رویاست لذا در جریان تأویل طعام هم فرمود ما این غذاهایی که برای شما میآوردند تأویلش را میدانیم اینها جزء تأویل الاحادیث است که غیر از تعبیر رویاست این حادثه از کجا شروع شده در چه شرایطی الان ادامه پیدا میکند به کجا ختم میشود این را میگویند تأویل احادیث یعنی ارجاع و اول شناسی و رجوع شناسی و بازگشت شناسی هر حادثه و رخداد را ما به اذن خدا میدانیم ﴿علمتنی من تأویل الاحادیث﴾ نه تعبیر رویا لذا آنچه که وجود مبارک حضرت یعقوب به یوسف فرمود ﴿و یعلمک من تأویل الأحادیث﴾ که قبلاً گذشت ﴿علمتنی من تأویل الاحادیث﴾ که بیان خود یوسف(سلام الله علیه) است که در بخشهای پایانی همین سوره است که بعداً میآید نشان آن است که وجود مبارک یوسف غیر از تأویل رویا از تأویل احادیث هم با خبر بودند در اینجا از تأویل رویای زندانیها را به عهده گرفت هم تأویل احادیث را به عهده گرفت که فرمود ﴿لا یاتیکما طعام ترزقانه الا نباتکما بتاویله قبل ان یأتیکما﴾ خب پس دو علم را که شاید یک جامعی هم داشته باشند حضرت اینجا اشاره کرد فرمود ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ در کنارش هم مسئله توحید دعوت به توحید ربوبی توحید عبادی و مانند آن هست که الان بازگو میکنند بعد از چند نوبت هم جریان اداره کردن مملکت قحطی زده و گرانی دیده و تورم دیده مصر را هم گرفت که خب میدانید اداره مصر یک کشور پنهاور آن هم در شرایط بحرانی و قحطی و گرانی با همه محدوده اثراتش که از هشتاد فرسخی میآمدند آنجا میوه و طعام و چیزی میگرفتند فرمود ﴿اجعلنی علیٰ خزائن الأرض انی حفیظ علیم﴾ اگر چنانچه یک مسئولی باید این دو صفت را داشته باشد هم متخصص باشد هم متعهد این دو خصوصیت در من هست هم من متعهدم هم کارشناس این کارم ﴿انی حفیظ امین هم علیم﴾ متعهدم هم کارشناسم میدانم که کشور قحطی زده مصر را در شرایط کنونی چگونه اداره کرد و کشور بحرانی را هم آرام کرد خب این میشود ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ این علوم فراوان را یکی پس از دیگری اشاره کرده است خب تعبیر رویا یک تأویل احادیث دو مسئله توحید ربوبی و الهی سه که الان این مجموعه را در کنار هم اینجا ذکر میکند جریان اداره کردن مصر و اینها که خب بعداً خواهد آمد لذا فرمود ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ بعد هم راه را به ما نشان داد فرمود دلیل اینکه خدای سبحان این کمالات را به ما مرحمت کرده است این است که من از هرگونه شرکی چه در اعتقاد چه در اخلاق چه در اعمال منزهم و هر گونه توحیدی کمالی است و من به آن کمال متکاملم هم در مسئله عقیده هم در اخلاق هم در اعمال موحدم چه اینکه هم در عقیده هم در اخلاق هم در اعمال منزه از شرکم نه آن دوران کودکی و نوجوانی هم که در کنعان به سر میبردند و یک عده مشرک بودند من آن راهها را رفتم نه در دوران جوانی ام که آمدم در سرزمین مصر و گرفتار قبطیها شدم به شرک اینها آلوده شدم ﴿انی ترکت ملّة قوم لا یؤمنون بالله و هم بالأخرة هم کافرون﴾ اعم از کنعانیهای کافر که در کودکی و نوجوانی آنجا بودم و البطیهای ملحد وثنی که دوران جوانی را اینجا گذراندم من هرگز آلوده نشدم ﴿انی ترکت ملة قوم لا یؤمنون بالله و هم بالأخرة هم کافرون﴾ بعد ﴿واتبعت﴾ نه تنها به این شرک آلوده نشدم بلکه مزین به توحید شدم اعتقاداً اخلاقاً و عملاً ﴿و اتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب﴾ کذا و کذا تا میرسد نه تنها ما شرک را ترک میکنیم و موحدانه به سرمیبریم اصلاً در شأن ما نیست که ما بر خلاف این روش را داشته باشیم این در شأن ما نیست که نمونههایش در آیات دیگر ذکر شد در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ مائده هم از وجود مبارک عیسای مسیح(سلام الله علیه) نقل میکند آیهٴ 116 سورهٴ مبارکهٴ مائده این است وقتی خدای سبحان در صحنه قیامت به وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) میفرماید ﴿أأنت قلت للناس اتخذونی و أمی إلٰهین من دون الله﴾ وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) حرفش این است ﴿سبحانک ما یکون لی أنْ اقول ما لیس لی بحق﴾ اصلاً ما حق این کار را نداریم این برای ما نه اینکه من تنها نگفتم اصلاً این حق ما نیست در شأن ما نیست که ما اینگونه حرف بزنیم مردم را به غیر خدا دعوت کنیم ﴿ما یکون لی أن اقول ما لیس لی بحق ان کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی و لا أعلم ما فی نفسک﴾ خب از اینکه تعلیل کرد علت آورد فرمود من چون از شرک منزه شدم و به توحید مزین شدم این فضایل را خدا به ما داده است معلوم میشود هر کس از شرک منزه میشود و به توحید مزین بشود به مقدار نزاهتش از شرک و تزینش به توحید از علوم الهی بهره میبرد حالا لازم نیست به مقام انبیا و اولیا برسد که دسترسی به آن مقدور دیگران نیست این وعده الهی محقق میشود درباره او که فرمود: ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا﴾ یا ﴿اتقوا الله و یعلمکم الله﴾ اگر شما اهل تقوا باشید فرق در خیلی از موارد فرق بین حق و باطل خیر و شر نفع و ضرر صدق و کذب به شما داده میشود گاهی انسان در قلبش یدرک و لا یوصف است بالأخره گرایش دارد به یک سمتی به آن سمت علاقه پیدا میکند و بعد معلوم میشود حق با اوست ولو نتواند برهان اقامه کند این یک مرحله است اگر خیلی دقیقتر و شفاف تر بود راه علمیاش را هم خدا به او یاد میدهد بالأخره یا گرایش است یا بینش محصول تقوا خواهد بود ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا﴾ این یک ﴿اتقوا الله و یعلمکم الله﴾ این دوتا آیات دیگری هم که میفرماید اگر نزاهت داشتی فضل خدا شامل حال شما میشود اینها تعمیم دارد منتها درجه عالیهاش برای انبیا و ائمه(علیهم السلام) است متوسطش برای اولیایی است که شاگردان آنهایند مراحل نازلهاش برای سایر مؤمنین است ﴿و اتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیء﴾ این ﴿من شیء﴾ هم گفتند این من برای تاکید اضافه شده است ﴿ذلک من فضل الله علینا و علی الناس﴾ منتها بسیاری از مردم این راه را طی نمیکنند حق شناسی نمیکنند شکر نمیکنند نعمتی است که خدای سبحان به همگان عطا کرده است آنها حق شناسی نمیکنند خب پس آن
پرسش ...
پاسخ: بله آن هم یک مقداری ذات اقدس إلهی قابلیت عطا میکند بعد بعضیها از این قابلیت بهره سوء میبرند خدای سبحان از اینها میگیرد فیضش را ادامه نمیدهد به بسیاری از افراد قابلیت داده است منتها این قابلیت را اینها ﴿و قد خاب من دسٰها﴾ یعنی زمین را آماده کرده است زمینه را آماده کرده است بذر افشانی کرده است نهال را داده است فرمود حالا آب یاری بکن آبیاری هم اشک چشم شماست این اشک چشم تنها آب است برای اینکه «و سلاحه البکاء» این کار را بکن نگذار این نهال خشک بشود خب این به جای اینکه با اشک چشم با «سلاحه البکاء» این نهال الهی و توحید و اخلاق را آبیاری بکند هی اغراض و غرایز را آورد روی این نهال ریخت و این را دفن کرد میشود ﴿قد خاب من دسٰها﴾ قابلیت را با سوء اختیار خودش از بین برده است خب فرمود حالا که آن علم تعبیر رویا را اشاره کرد علم تعبیر احادیث را اشاره کرد علم توحید را اشاره کرد دلیل رسیدن به این علم را اشاره کرد تعمیم این علم را اشاره کرد همه این بیانات را فرمود حالا به اصل مسئله توحید میپردازند فرمود: ﴿یا صاحبی السجن﴾ این تثنیه است یعنی شما دو نفر جزء اصحاب زندانید صاحبین بود که نونش افتاد ﴿صاحبَی السجن﴾ نه صاحبِی رفیق من صاحبَی اینها نیست شما صاحبَی السجنید جزء اصحاب سجنید جزء مصاحبان سجنید حالا یا اینها مدتها در زندان ماندند و بعد این رویا را دیدند و در اثر این مدت طولانی یوسف(سلام الله علیه) را به خوبی شناختند گفتند ﴿انا نراک من المحسنین﴾ یا نه چون حکم اینها دراز مدت بود اینها باید چندین سال در زندان میماندند بالأخره به انسانی که تازه وارد زندان شده و معلوم نیست چه زمانی آزاد میشود این را نمیگویند جزء اصحاب سجن است اصحاب و صحابت بالأخره یک دراز مدتی را میطلبد حالا یا مدت طولانی بودند یا حکمشان طویل المدة بود اگر یک مدت قابل اعتنایی ماندند و جزء اصحاب سجن شدند در این مدت با وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) آشنا شدند رفتار و گفتار و منش آن حضرت را دیدند گفتند ﴿انا نراک من المحسنین﴾ بالأخره یا بقای اینها طولانی بود یا حکم اینها طولانی اینها جزء اصحاب سجن بودند فرمود ﴿یا صاحبی السجن﴾ طلیعه خطاب به این دو نفر است متوجه این دو نفر است برای اینکه اینها سؤال کردند اینها طرف محاورهاند لکن محور بحث همه زندانیها هستند چه اینکه بیرون هم میتوانند از حکم درون کمک بگیرند طلیعه محاوره تثنیه است ولی وقتی وارد بحث میشوید میبینید بحث صبغه جمع دارد تثنیه نیست این یک و بحث هم در این نیست که الله موجود چون اینها به وجود الهی معتقدن بودند که الله موجود است توحید ذات را قبول داشتند توحید خالقیت را قبول داشتند توحید ربوبیت همگانی و جهانی را قبول داشتند یعنی الله موجود را قبول داشتند الله خالق لا شریک له را قبول داشتند «الله رب الارباب و رب العالمین لا شریک له فی الربوبیة المطلقه» اینها را قبول داشتند مشکلشان ربوبیت جزئی بود چه کسی کار انسان را اداره میکند چه کسی کار دریا را اداره میکند چه کسی کار صحرا را اداره میکند چه کسی کار حیوان را ادراه میکند این ربوبیت جزئی مشکل جدی بود و وثنیین حجاز هم به همین درد مبتلا بودند لذا در مسئله خلقت اینها مشرک نبودند البته اینها مشرکان مصر بودند لکن مشرکان حجاز و اینها هم در یک وادی به سر میبرند که ﴿لئن سالتهم من خلق السمٰوات و الارض لیقولن الله﴾ اینها قائلند که الله خالق سموات و ارض است لا شریک له بعد ﴿من یدبر الأمر فسیقولون الله﴾ ﴿من رب السمٰوات و الارض قل الله﴾ گرچه اینها آن طوریکه باید پاسخ بدهند بگویند الله فسیقولون الله نمیگویند میگویند ﴿سیقولون لله﴾ میگویند یک مشکلی در جواب دارند لکن بالأخره ظاهراً در این مراحل موحد بودند یعنی یک ذاتی است به نام واجب الوجود لا شریک له آن خالق کل سموات و ارض است لا شریک له مدیر عامل کل سموات و ارض است رب السمٰوات و ارض است لا شریک له اما ربوبیتهای جزئی تدبیر جزئی رزق و تأمین حیات و ممات و شفا و حل مشکل و قضای حاجات و شفای مرضا و نیازهای دیگر این به دست ارباب متفرقون است حالا ارباب متفرقون یا فرشته هستند یا موجودات آسمانی دیگر هستند یا قدیسین بشرند یا جنند که هر کسی گرفتار یک راه و رسم خاص خودش است وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) در این مقطع چهارم دارد با آنها سخن میگوید نه اول و دوم و سوم برهان حضرت یوسف هم این نیست که الله موجود تا آنها بگویند ما هم قبول داریم سخن در این نیست که الله موجود لا شریک له سخن در این است که الله خالق الکل لا شریک له سخن در این است که الله رب السمٰوات و الارض لا شریک له این سه مقطع مورد قبول آنهاست و خارج از بحث حضرت یوسف است سخن در این است که انسان را چه کسی اداره میکند دریا را چه کسی اداره میکند صحرا را چه کسی اداره میکند رزق دست کیست شفا به دست کیست؟ این ربوبیتهای مطلقه جزئی است بعد بنابراین و صحبت مسئله کلامی حقوقی کلامی فقهی کلامی اخلاقی است نه کلامی محض سخن در این نیست که چه کسی هست و چه کسی نیست این میشود یک مناظره علمی محض غالباً انبیا(علیهم السلام) به این سبک بحث نمیکنند بارها ملاحظه فرمودید قرآن کریم یک کتاب علمی نیست نظیر فلسفه کلام فقه حقوق این نور است نه علم یعنی فن نیست این علم و اخلاق و عمل را به هم میدوزد شما ببینید در هیچ کتاب فلسفی در هیچ کتاب کلامی وقتی میخواهند برهان بر توحید اقامه کنند هیچکس نمیگوید که من این را میپسندم من آن را نمیپسندم من این را دوست دارم من آن را دوست ندارم در طبیعیات این طور است در ریاضیات این طور است در منطقیات این طور است بالأخره برهان است من این را دوست دارم من آن را دوست ندارم مطرح نیست هرگز شما تمام این کتابهای معقول را که ورق میزنید میبینید هیچ مسئلهای پیدا نمیکنید که در آن این باشد که من این را دوست دارم آن را دوست ندارم اما وقتی میبینید جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) که مطرح میشود در سورهٴ مبارکهٴ انعام که گذشت گفت من آفل را دوست ندارم خدا آن است که دوست داشتنی باشد خب آنکه گاهی هست و گاهی نیست و گاهی غروب میکند گاهی طلوع دارد خب چه میتواند مشکل ما را حل کند ما که نمیخواهیم بگوییم ثابت بکنیم چه هست چه نیست که میخواهیم بگوییم چه مشکل ما را حل میکند ما خدایی را قبول داریم که محبوب باشد چیزی محبوب است که معنا حیث کنا باشد این است که گاهی غروب دارد گاهی غیر غروب معنا نیست ﴿لا أحب الآفلین﴾ این علم و عمل را به هم دوخت این حکمتین را به هم دوخت این حکمت نظری و حکمت عملی را به هم دوخت علم و اخلاق و فقه و حقوق را به هم دوخت حکمت و اخلاق و عمل صالح را به هم دوخت اندیشه و انگیزه را به هم دوخت خدا آن است که محبوب باشد آفل محبوب نیست پس آفل خدا نیست خب شما بالأخره خیلی از شما کم و بیش با این علوم آشنایید چه در فلسفه غرب چه در فلسفه و حکمت شرق اصلاً این حرفها برهان مطرح نیست که در برهان کلامی اثنای اینکه مسئله اعتقادی ذکر بکنند دوست دارم و دوست ندارم مطرح بشود چون قرآن نمیخواهد به ما چیز یاد بدهد قرآن میخواهد ما را بسازد آن طوری که درون ما هست یک اندیشه است که گوشهای از ساختار ما را تأمین میکند یک انگیزه است که گوشه دیگر را تأمین میکند یک فهم است و یک اعتقاد یک عقد است و یک عقیده اینها را میخواهد بسازد حالا بر فرض ما عالم شدیم نیمی از مشکل ما حل میشود ما که نمیخواهیم نیمی از مشکل ما را حل بکند که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) همان راه وجود مبارک ابراهیم را طی میکند سخن از دوست دارم است سخن از انتخاب کردن است چه چیزی را قبول دارم چه چیزی را انتخاب میکنم چه چیزی را میپسندم شما چه چیزی را میپسندید آنهایی که چندتا هستند و هر کدام ساز دیگری دارند و هر کدام راه دیگری دارند او را میپسندید یا آن یک کسی که هیچ شریک ندارد همه چیز دارد ﴿أارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار﴾ نه حق نه او حق است و دیگری باطل که بشود بحث فلسفی یا بشود بحث کلامی چه چیزی را انتخاب میکنید شما خیر را در مسائل عقلی فقط در حکمت عملی میبینید خیر یعنی ما یختاره العاقل چه چیزی را شما انتخاب میکنید اصلاً خدا را آدم میخواهد برای اینکه به او دل بسپرد سر بسپرد این خیر صیغه صفت مشبهه است و معنای أفعل التفضیل را هم حمل میکند فرمود شما چه چیزی را انتخاب میکنید به چه کسی سرمیسپرید به چندتا که هر کدام یک راه خاصی دارند علمشان محدود قدرتشان محدود بر فرضی که این سمتها را داشته باشند محدود است شما که همه چیز را مورد نیازتان است حیات میخواهید سلامت میخواهید رزق میخواهید علم میخواهید یک کسی باید باشد همه اینها را بداند نه تنها شما کل جامعه بشر لذا اول خطاب تثنیه است بعد خطاب جمع است خب معلوم میشود وجود مبارک حضرت یوسف دارد رهبری خود را در زندان اعمال میکند نه هدایت آن دوتا زندانی را اول ﴿یا صاحبی السجن﴾ است که تثنیه است چون آنها طرف سؤالند بعد وقتی که شروع کرد فرمود ﴿ما تعبدون من دونه الا اسماء﴾ جمع آورد دیگر تا آخر همهاش جمع است معلوم میشود سخن در این نیست که با این دو نفر حرف بزند تا وقت تعبیر بشود و سخن در مسئله حکمت و کلام نیست که چه چیزی هست و چه چیزی نیست سخن در این است که انسان به چه چیزی دل بسپرد این راه قرآن است خب به چه کسی دل بسپرد به آن یکی که همه چیز بلد است و قدرتش نامتناهی است و در کنار وحدتش احدی نیست لذا وحدت او وحدت قاهره است نه قهار یعنی جبار وحدت قاهره آن است که کثرت را محو بکند وقتی وحدت قاهره شد چیزی در عالم نیست ما تا نمردیم نمیفهمیم بعد از مرگ چه خبر است عدهای مهم که در دنیا هستند «والجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون و هم و النار کمن قد رآها» و مانند آن یک دو ما تا گرفتار نفخ صور نشدیم نمیفهمیم ﴿لمن الملک الیوم﴾ دیگران که قبل از نفخ صور آن صحنه را میبینند هم اکنون میگویند ما زنده به ذکر دوست باشیم دیگر حیوان به نفخه صور ما اکنون نفخ صور را میبینیم میبینیم هیچ خبری در عالم نیست اینها همه نشانه اویند هیچ کدام در عالم هیچ چیزی در عالم نیست بالأخره نفخه صور که دیگر تاریخ میلادی یا هجری شمسی یا هجری قمری نیست که خود تاریخ رخت برمیبندد چه زمانی و کجا رخت برمیبندند دیگر نمیشود گفت که نفخ صور چه زمانی است و کجاست وقتی بگویم کجا سؤال از مکان است وقتی میگوییم چه زمانی سؤال از زمان است وقتی زمان و متزمن مکان و متمکن همه رخت بربندند دیگر سخن از چه زمانی و کجاست نیست وقتی که زمان و مکان و متزمن و متمکن همه رخت بربستند نفخه صور میشود ﴿فاذا هم خامدون﴾ عدهای قبل از اینکه نفخ صور بشود چون آن صحنه مجرد است دیگر آنکه ماده نیست که بگوییم در فلان گوشه نفخ صور رخ میدهد مثل زمین لرزه این که نیست کل اوضاع رخت برمیبندد هم اکنون او را میبینند خب این میشود وحدت قاهر ﴿لله الواحد القهار﴾ که ان وحدت وحدت قاهره است جا برای کثرت نمیگذارد اگر جا برای کثرت نگذاشت میشود وحدت قهار به تعبیر سیّدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی این دو اسم مبارک یعنی الواحد القهار دوتایی کار احد را میکنند احد غیر از واحد است این وحدت قهار را میگویند احد نظیر بعلبک که دوتایی کار یک اسم را میکنند خب فرمود واحد قهار را انتخاب بکنید تمام نیازها که به دست اوست و نیازهای همه هم که به دست اوست خب چرا او را انتخاب نمیکنید ﴿یا صاحبی السجن ءأرباب متفرقون خیر﴾ یعنی ما یستحق ان یختاره العاقل ام الله الواحد القهار این هم به لحن محاوره مهربانانه سخن گفتن است نظیر آنچه که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ﴿إنّا أوْ ایاکم لعلیٰ هدی أوْ فی ضلال مبین﴾ حالا یا حق با ماست یا حق با شما با اینکه فرمود ﴿انی علی بینة من ربی﴾ به ذات اقدس إلهی هم فرمود ﴿انک لعلی هدی و صراط مستقیم﴾ اما در مقام محاوره با مشرکان فرمود یا حق با ماست یا حق با شماست اینجا هم وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) میفرماید: چه چیزی را انسان عاقل اختیار بکند انتخاب بکند ﴿أأرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار﴾ قهراً این دومی مورد قبول است یک با برهانی که اقامه میکنند بعد این خیری که أفعل التفضیل بود یا صفت مشبهه است که معنای أفعل التفضیل را دارد همین صفت معنای أفعل تعیین را پیدا میکند نه أفعل التفضیل را دیگر به معنای افضل نیست به معنای اولی نیست به معنا متعین است و اگر اولی است نظیر ﴿اولواالأرحام بعضهم أولیٰ ببعض﴾ است که أفعل تعیینی است نظیر ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحق أنْ یتبع أمّن لا یهدی الا ان یهدیٰ﴾ است که افعل تعیینی است که پس اول روی محاوره به عنوان تردید یا تقسیم بین امرین ذکر میشود بعد کم کم یک طرفش حق میشود بعد این رجحان یک طرف هم به عنوان ضرورت است قهراً میشود افعل تعیین ﴿أارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار﴾ این برهان مسئله است میگویند آقا وقتی شما میخواهی زندگی کنی آیا در این بیابان سردی که انسان یخ میزند این بهتر است که مرگ را به همراه دارد یا خانه گرم و آماده این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است علت حکم هم همراه خودش است یک وقتی میگویند آقا آن مکان بهتر است یا این مکان خب این دلیل میخواهد خب چرا آن مکان بهتر نیست و این مکان بهتر است یک وقتی میگویند آیا سرمایه کشنده بهتر است یا اتاق گرم این دلیل با خودش است نظیر اینکه یک وقتی میگویند اکرم زیداً خب سؤال میکنیم چرا اکرام بکنیم یک وقتی میگویند اکرم العالم این حکم با خودش هست این تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است همین است او که واحد قاهره است همه چیز را دارد و همه چیز زیر پوشش اوست خب او را انتخاب بکنید ﴿ام الله الواحد القهار﴾ بعد کم کم لحن خطاب عوض میشود اول سبک محاوره و مهربانانه و اینهاست بعد میفرماید شما این چیزهایی که میپرستید اسم بی مسماست شما اسم رب را گذاشتید روی شمس و قمر یا روی این صنم و وثن رب یعنی مدبر تربیب بکند و کنار او تربیت هم باشد از اینها چه کاری ساختهاست یک اسم بی مسمایی است در آیات دیگر میفرماید چرا شما به دنبال اسم بی مسمایید برای اینکه خودتان هم یک اسم بی مسمایید شما فقط اسم انسان را یدک میکشید انسانیت انسان به آن مغز و قلب و دستگاه اندیشه اوست مشکل شما این است که در آن دستگاه اندیشه تان چیزی نیست ﴿أفئدتهم هواء﴾ یعنی فؤاد اینها خالی است این همان شستشوی مغزی است خب وقتی کسی شستشوی مغزی شد فؤادش خالی بود این انسان بی مسماست اسم بی مسماست یک آدم اسم بی مسما هم به دنبال خیلی از چیزها میگردد که اسم بی مسماست حالا یا به دنبال شرک میگردد به دنبال صنم و وثن میگردد یا به دنبال بازیهایی میگردد که به عنوان تمدن است و اسم بی مسماست خیلیها به همین وضع مبتلایند فرمود مشکل اساسی شما از درون شماست شما اصلتان که قلب است درونش خالی است پس شما یک قلب خالی دارید قلب خالی که قلب نیست یک اسم بی مسماست انسانیتتان هم قهراً بی مسما خواهد بود خب یک انسانی که اسم بی مسما دارد عقیده او هم اسم بی مسماست اخلاق او هم اسم بی مسماست اعمال او هم اسم بی مسماست آنچه که شما هم در این جهان کنونی با این اینترنت هم مشاهده میکنید همین است فرمود ﴿ما تعبدون من دونه﴾ غیر از خدای سبحان هرچه بپسندید الا اسماء اسمی بی مسماست شما به دنبال تمدنید این لفظ زیرش خالی است به دنبال کمالید اسم بی مسماست به دنبال جمالید جلالید اسم بی مسماست ﴿الا أسماء﴾ این اسماء هم ساختگی است بالأخره یا برهان عقلی بیاورید یا دلیل نقلی بیاورید حرفی که انسان میزند بالأخره یا به عقل تکیه میکند یا به نقل حالا عقل هم یا عقل تجربی است نظیر آنچه که در طبیعیات و امثال این مطرح است یا عقل تجریدی است نظیر آنچه که در حکمت و کلام مطرح است بالأخره یک برهانی باید بیاورید دیگر طبیب وقتی حرف میزند عقلش همان آن علوم تجربی اوست خب معقول است و معتبر یک حکیم یا متکلم وقتی که حرف میزند برهانش آن امور تجریدی است خب معقول است و معتبر یک محدث یا فقیه وقتی حرف میزند تکیه گاهش نقل الهی است معتبر فرمود یا منقول یا معقول یا برهان بیاورید یا بگویید در فلان کتاب آسمانی آمده بالأخره یا عقلی یا نقلی دیگر ﴿الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم﴾ اسم بی مسماست پس برهان عقلی ندارید دلیل نقلی هم که ندارید ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ این ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ هم میتواند جامع باشد هم برهان عقلی را بگیرد هم دلیل نقلی را به دلیل آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ احقاف آمده آن هم همین است در سورهٴ مبارکهٴ احقاف میفرماید شما یا دلیل عقلی اقامه کنید یا از کتابهای انبیای گذشته برای ما برهان اقامه کنید آیه چهارم سورهٴ مبارکهٴ احقاف این است ﴿قل أرایتم ما تدعون من دون الله﴾ ﴿أرایتم﴾ یعنی اخبرون ﴿أرونی ماذا خلقوا من الأرض﴾ یک برهان عقلی اقامه کنید بالأخره اینهایی که معبود شما هستند در برابر اینها خضوع میکنید اینها چهکارهاند یا بالاستقلال چیزی را آفریدند اینکه نیست ﴿أمْ لهم شرک فی السمٰوات﴾ یا اگر خالق نیستند شریک الخالق باشند این هم که نیست میگویید هست؟ یا عقلاً یا نقلاً دلیل بیاورید ﴿أرایتم ما تدعون من دون الله أرونی ماذا خلقوا من الأرض ام لهم شرک فی السمٰوات ائتونی بکتاب من قبل هذا او أثارة من علم إنْ کنتم صادقین﴾ بالأخره یک علم مأثوری یک اثری از علمی یک برهانی با نقلی یا عقلی یک چیزی اقامه کنید که ما بفهمیم اینها حقند بنابراین آنچه که مشکل را حل میکند برهان عقلی است که نصاب اعتبار را داشته باشد یا برهان نقلی است که نصاب اعتبار را واجد باشد وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) میفرماید اینها حرفها اسمش توخالی است خالیبندی است بالأخره این خالیبندی خالیبندی که الان طنز شد خیلی از کارها چه ایران چه غیر ایران شما میبینید خالی بندی است یعنی وقتی که فکر میکنید میبینید دارند به یک سمتی میروند که پایانش خالی بندی است چون یک انسان لبیب یعنی مغزپر به دنبال اینکه نمیرود که به دنبال خالی بندی نمیرود یک انسان خالی به دنبال خالی میرود فرمود آخر یک چیزی شما یک کاری داشته باشید که بدانید پایانش چیست دیگر.
پرسش ...
پاسخ: برای اینکه اسم بی مسماست آنها میگویند نه ما چرا میگوییم الله اسم با مسماست برای اینکه ربوبیت بخواهیم دارد خالقیت بخواهیم دارد رزق بخواهیم دارد همه چیز دارد ﴿هو الله الخالق البارئ المصور﴾ گفتیم الله ﴿الخالق البارئ المصور له الأسماء الحسنی﴾ داریم ﴿أیا ماً تدعوا فله الأسماء الحسنیٰ﴾ ﴿لله الأسماء الحسنیٰ فادْعوه بها﴾ آن مدعا این هم دلیل اما اینها خالی بندی است از این بتها چه چیزی ساخته است ﴿ان هی الا أسماء سمیتموها﴾ اسم بی مسماست سلطان ندارید این سلطان هم میتواند سلطان عقلی باشد هم سلطان نقلی منتها ﴿ما أنزل الله بهامن سلطان﴾ نقلی را دلیل نقلی را بهتر میشود دلیل را که میگویند سلطان برای اینکه مسلط بر وهم و خیال خواهد بود دیگر مسلط بر هر چیزی است.
پرسش ...
پاسخ: بسیار خب کتابی بشوید و کتاب بیاورید یا جدل کنید یا حکمت اگر کسی کتابی نیست میتواند جدل کند بگوید در فلان کتاب شما در گفته ابراهیم در کتاب یعقوب صحف ابراهیم یا صحف نوح یا صحف آدم یا صحف کذا و کذا آنهایی که قبل از حضرت یوسف(سلام الله علیه) بودند در فلان کتاب آمده میشود جدال که مقدمه مقبول مسلم عند الاحتجاج است یا نه اگر خودشان اهل کتاب بودند که میتوانستند به کتابهای پیشینیان تمسک بکنند خب فرمود ما دعوت میکنیم یا به حکمت یا به جدال احسن ﴿ما انزل الله بها من سلطان ان الحکم الا لله﴾ حکم مطلقا مخصوص ذات اقدس إلهی است و دیگران اگر حکّامند باید از طرف خدای سبحان مأمور و مأذون باشند.
«و الحمد لله رب العالمین»
- فرق تأویل با تعبیر
- داستان حضرت یوسف در زندان و معجزه تعبیر خواب و پیشگویی حضرت
- فرق ماهوی قرآن با سایر کتب
- اقامه برهان بر ربوبیت خداوند
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ قال لایأتیکما طعامٌ ترزقانه إلاّ نبّأتکما بتاویله قبل أن یأتیکما ذلکما مما علّمنی ربی انی ترکت ملّة قومٍ لایؤمنون بالله و هم بالأَخرة هم کافرون ٭ واتبعت ملّة آبائی ابراهیم و إسحٰق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیءٍ ذلک من فضل الله علینا و علی الناس و لٰکنَّ اکثر الناس لایشکرون ٭ یا صاحبی السجن أأرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار ٭ ما تعبدون من دونه الا أسماءً سمیتوها انتم و آباءکم ما انزل الله بها من سلطان إن الحکم الا لله أمر ألا تعبدوا إلاّ ایاه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون﴾
وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) از نظر سلسله نبوت یک ویژگی دارد که در کمتر انبیا هست برای اینکه از چند نسل پیغمبر است پدرش یعقوب پیغمبر است و پدرش اسحاق پیغمبر است و پدرش ابراهیم پیغمبر است اینها سلسله انبیایند بالأخره وقتی پیشنهاد تعبیر رویا به حضرتش داده شد حضرت به اجمال فرمود علوم فراوانی خدا به ما داد و تعبیر رویا و همچنین آگاه بودن از غذایی که میخورید این بعضی از علوم است ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ این من، من تبعیضیه است از بعضی از علومی که به ما آموخت این است اگر میفرمود ذلک علمنی ربی این دلیل بر علوم دیگر نبود اما وقتی فرمود ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ معلوم میشود علوم دیگری را هم خدای سبحان به حضرتش آموخت که برخی از آن علوم مسئله تعبیر رویا است در آیهای که دارد ﴿علمتنی منْ تأویل الاحادیث﴾ این دلیل نیست بر اینکه علوم دیگری را هم خدای سبحان به اینها عطا کرده است اما این جمله ﴿ذلکما مما علمنی﴾ معلوم میشود که تأویل رویا یا تعبیر احادیث این جزء بعضی از علومی است که خدای سبحان به اینها داد مطلب دیگر این است که در همان طلیعه بحث سورهٴ مبارکهٴ یوسف اشاره شد که تأویل غیر از تعبیر است احیاناً ممکن است بر تعبیر رویا هم تأویل اطلاق بشود اما تأویل یعنی اول و بازگشت این حادثه اینکه وجود مبارک یوسف عرض کرد خدایا ﴿علمتنی من تأویل الاحادیث﴾ یعنی هر رخداد که پدید میآید از کجا شروع شد اول رجوع بازگشتش به چیست این را ما میدانیم تأویل حادثه غیر از تأویل رویاست لذا در جریان تأویل طعام هم فرمود ما این غذاهایی که برای شما میآوردند تأویلش را میدانیم اینها جزء تأویل الاحادیث است که غیر از تعبیر رویاست این حادثه از کجا شروع شده در چه شرایطی الان ادامه پیدا میکند به کجا ختم میشود این را میگویند تأویل احادیث یعنی ارجاع و اول شناسی و رجوع شناسی و بازگشت شناسی هر حادثه و رخداد را ما به اذن خدا میدانیم ﴿علمتنی من تأویل الاحادیث﴾ نه تعبیر رویا لذا آنچه که وجود مبارک حضرت یعقوب به یوسف فرمود ﴿و یعلمک من تأویل الأحادیث﴾ که قبلاً گذشت ﴿علمتنی من تأویل الاحادیث﴾ که بیان خود یوسف(سلام الله علیه) است که در بخشهای پایانی همین سوره است که بعداً میآید نشان آن است که وجود مبارک یوسف غیر از تأویل رویا از تأویل احادیث هم با خبر بودند در اینجا از تأویل رویای زندانیها را به عهده گرفت هم تأویل احادیث را به عهده گرفت که فرمود ﴿لا یاتیکما طعام ترزقانه الا نباتکما بتاویله قبل ان یأتیکما﴾ خب پس دو علم را که شاید یک جامعی هم داشته باشند حضرت اینجا اشاره کرد فرمود ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ در کنارش هم مسئله توحید دعوت به توحید ربوبی توحید عبادی و مانند آن هست که الان بازگو میکنند بعد از چند نوبت هم جریان اداره کردن مملکت قحطی زده و گرانی دیده و تورم دیده مصر را هم گرفت که خب میدانید اداره مصر یک کشور پنهاور آن هم در شرایط بحرانی و قحطی و گرانی با همه محدوده اثراتش که از هشتاد فرسخی میآمدند آنجا میوه و طعام و چیزی میگرفتند فرمود ﴿اجعلنی علیٰ خزائن الأرض انی حفیظ علیم﴾ اگر چنانچه یک مسئولی باید این دو صفت را داشته باشد هم متخصص باشد هم متعهد این دو خصوصیت در من هست هم من متعهدم هم کارشناس این کارم ﴿انی حفیظ امین هم علیم﴾ متعهدم هم کارشناسم میدانم که کشور قحطی زده مصر را در شرایط کنونی چگونه اداره کرد و کشور بحرانی را هم آرام کرد خب این میشود ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ این علوم فراوان را یکی پس از دیگری اشاره کرده است خب تعبیر رویا یک تأویل احادیث دو مسئله توحید ربوبی و الهی سه که الان این مجموعه را در کنار هم اینجا ذکر میکند جریان اداره کردن مصر و اینها که خب بعداً خواهد آمد لذا فرمود ﴿ذلکما مما علمنی ربی﴾ بعد هم راه را به ما نشان داد فرمود دلیل اینکه خدای سبحان این کمالات را به ما مرحمت کرده است این است که من از هرگونه شرکی چه در اعتقاد چه در اخلاق چه در اعمال منزهم و هر گونه توحیدی کمالی است و من به آن کمال متکاملم هم در مسئله عقیده هم در اخلاق هم در اعمال موحدم چه اینکه هم در عقیده هم در اخلاق هم در اعمال منزه از شرکم نه آن دوران کودکی و نوجوانی هم که در کنعان به سر میبردند و یک عده مشرک بودند من آن راهها را رفتم نه در دوران جوانی ام که آمدم در سرزمین مصر و گرفتار قبطیها شدم به شرک اینها آلوده شدم ﴿انی ترکت ملّة قوم لا یؤمنون بالله و هم بالأخرة هم کافرون﴾ اعم از کنعانیهای کافر که در کودکی و نوجوانی آنجا بودم و البطیهای ملحد وثنی که دوران جوانی را اینجا گذراندم من هرگز آلوده نشدم ﴿انی ترکت ملة قوم لا یؤمنون بالله و هم بالأخرة هم کافرون﴾ بعد ﴿واتبعت﴾ نه تنها به این شرک آلوده نشدم بلکه مزین به توحید شدم اعتقاداً اخلاقاً و عملاً ﴿و اتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب﴾ کذا و کذا تا میرسد نه تنها ما شرک را ترک میکنیم و موحدانه به سرمیبریم اصلاً در شأن ما نیست که ما بر خلاف این روش را داشته باشیم این در شأن ما نیست که نمونههایش در آیات دیگر ذکر شد در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ مائده هم از وجود مبارک عیسای مسیح(سلام الله علیه) نقل میکند آیهٴ 116 سورهٴ مبارکهٴ مائده این است وقتی خدای سبحان در صحنه قیامت به وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) میفرماید ﴿أأنت قلت للناس اتخذونی و أمی إلٰهین من دون الله﴾ وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) حرفش این است ﴿سبحانک ما یکون لی أنْ اقول ما لیس لی بحق﴾ اصلاً ما حق این کار را نداریم این برای ما نه اینکه من تنها نگفتم اصلاً این حق ما نیست در شأن ما نیست که ما اینگونه حرف بزنیم مردم را به غیر خدا دعوت کنیم ﴿ما یکون لی أن اقول ما لیس لی بحق ان کنت قلته فقد علمته تعلم ما فی نفسی و لا أعلم ما فی نفسک﴾ خب از اینکه تعلیل کرد علت آورد فرمود من چون از شرک منزه شدم و به توحید مزین شدم این فضایل را خدا به ما داده است معلوم میشود هر کس از شرک منزه میشود و به توحید مزین بشود به مقدار نزاهتش از شرک و تزینش به توحید از علوم الهی بهره میبرد حالا لازم نیست به مقام انبیا و اولیا برسد که دسترسی به آن مقدور دیگران نیست این وعده الهی محقق میشود درباره او که فرمود: ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا﴾ یا ﴿اتقوا الله و یعلمکم الله﴾ اگر شما اهل تقوا باشید فرق در خیلی از موارد فرق بین حق و باطل خیر و شر نفع و ضرر صدق و کذب به شما داده میشود گاهی انسان در قلبش یدرک و لا یوصف است بالأخره گرایش دارد به یک سمتی به آن سمت علاقه پیدا میکند و بعد معلوم میشود حق با اوست ولو نتواند برهان اقامه کند این یک مرحله است اگر خیلی دقیقتر و شفاف تر بود راه علمیاش را هم خدا به او یاد میدهد بالأخره یا گرایش است یا بینش محصول تقوا خواهد بود ﴿ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا﴾ این یک ﴿اتقوا الله و یعلمکم الله﴾ این دوتا آیات دیگری هم که میفرماید اگر نزاهت داشتی فضل خدا شامل حال شما میشود اینها تعمیم دارد منتها درجه عالیهاش برای انبیا و ائمه(علیهم السلام) است متوسطش برای اولیایی است که شاگردان آنهایند مراحل نازلهاش برای سایر مؤمنین است ﴿و اتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحاق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیء﴾ این ﴿من شیء﴾ هم گفتند این من برای تاکید اضافه شده است ﴿ذلک من فضل الله علینا و علی الناس﴾ منتها بسیاری از مردم این راه را طی نمیکنند حق شناسی نمیکنند شکر نمیکنند نعمتی است که خدای سبحان به همگان عطا کرده است آنها حق شناسی نمیکنند خب پس آن
پرسش ...
پاسخ: بله آن هم یک مقداری ذات اقدس إلهی قابلیت عطا میکند بعد بعضیها از این قابلیت بهره سوء میبرند خدای سبحان از اینها میگیرد فیضش را ادامه نمیدهد به بسیاری از افراد قابلیت داده است منتها این قابلیت را اینها ﴿و قد خاب من دسٰها﴾ یعنی زمین را آماده کرده است زمینه را آماده کرده است بذر افشانی کرده است نهال را داده است فرمود حالا آب یاری بکن آبیاری هم اشک چشم شماست این اشک چشم تنها آب است برای اینکه «و سلاحه البکاء» این کار را بکن نگذار این نهال خشک بشود خب این به جای اینکه با اشک چشم با «سلاحه البکاء» این نهال الهی و توحید و اخلاق را آبیاری بکند هی اغراض و غرایز را آورد روی این نهال ریخت و این را دفن کرد میشود ﴿قد خاب من دسٰها﴾ قابلیت را با سوء اختیار خودش از بین برده است خب فرمود حالا که آن علم تعبیر رویا را اشاره کرد علم تعبیر احادیث را اشاره کرد علم توحید را اشاره کرد دلیل رسیدن به این علم را اشاره کرد تعمیم این علم را اشاره کرد همه این بیانات را فرمود حالا به اصل مسئله توحید میپردازند فرمود: ﴿یا صاحبی السجن﴾ این تثنیه است یعنی شما دو نفر جزء اصحاب زندانید صاحبین بود که نونش افتاد ﴿صاحبَی السجن﴾ نه صاحبِی رفیق من صاحبَی اینها نیست شما صاحبَی السجنید جزء اصحاب سجنید جزء مصاحبان سجنید حالا یا اینها مدتها در زندان ماندند و بعد این رویا را دیدند و در اثر این مدت طولانی یوسف(سلام الله علیه) را به خوبی شناختند گفتند ﴿انا نراک من المحسنین﴾ یا نه چون حکم اینها دراز مدت بود اینها باید چندین سال در زندان میماندند بالأخره به انسانی که تازه وارد زندان شده و معلوم نیست چه زمانی آزاد میشود این را نمیگویند جزء اصحاب سجن است اصحاب و صحابت بالأخره یک دراز مدتی را میطلبد حالا یا مدت طولانی بودند یا حکمشان طویل المدة بود اگر یک مدت قابل اعتنایی ماندند و جزء اصحاب سجن شدند در این مدت با وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) آشنا شدند رفتار و گفتار و منش آن حضرت را دیدند گفتند ﴿انا نراک من المحسنین﴾ بالأخره یا بقای اینها طولانی بود یا حکم اینها طولانی اینها جزء اصحاب سجن بودند فرمود ﴿یا صاحبی السجن﴾ طلیعه خطاب به این دو نفر است متوجه این دو نفر است برای اینکه اینها سؤال کردند اینها طرف محاورهاند لکن محور بحث همه زندانیها هستند چه اینکه بیرون هم میتوانند از حکم درون کمک بگیرند طلیعه محاوره تثنیه است ولی وقتی وارد بحث میشوید میبینید بحث صبغه جمع دارد تثنیه نیست این یک و بحث هم در این نیست که الله موجود چون اینها به وجود الهی معتقدن بودند که الله موجود است توحید ذات را قبول داشتند توحید خالقیت را قبول داشتند توحید ربوبیت همگانی و جهانی را قبول داشتند یعنی الله موجود را قبول داشتند الله خالق لا شریک له را قبول داشتند «الله رب الارباب و رب العالمین لا شریک له فی الربوبیة المطلقه» اینها را قبول داشتند مشکلشان ربوبیت جزئی بود چه کسی کار انسان را اداره میکند چه کسی کار دریا را اداره میکند چه کسی کار صحرا را اداره میکند چه کسی کار حیوان را ادراه میکند این ربوبیت جزئی مشکل جدی بود و وثنیین حجاز هم به همین درد مبتلا بودند لذا در مسئله خلقت اینها مشرک نبودند البته اینها مشرکان مصر بودند لکن مشرکان حجاز و اینها هم در یک وادی به سر میبرند که ﴿لئن سالتهم من خلق السمٰوات و الارض لیقولن الله﴾ اینها قائلند که الله خالق سموات و ارض است لا شریک له بعد ﴿من یدبر الأمر فسیقولون الله﴾ ﴿من رب السمٰوات و الارض قل الله﴾ گرچه اینها آن طوریکه باید پاسخ بدهند بگویند الله فسیقولون الله نمیگویند میگویند ﴿سیقولون لله﴾ میگویند یک مشکلی در جواب دارند لکن بالأخره ظاهراً در این مراحل موحد بودند یعنی یک ذاتی است به نام واجب الوجود لا شریک له آن خالق کل سموات و ارض است لا شریک له مدیر عامل کل سموات و ارض است رب السمٰوات و ارض است لا شریک له اما ربوبیتهای جزئی تدبیر جزئی رزق و تأمین حیات و ممات و شفا و حل مشکل و قضای حاجات و شفای مرضا و نیازهای دیگر این به دست ارباب متفرقون است حالا ارباب متفرقون یا فرشته هستند یا موجودات آسمانی دیگر هستند یا قدیسین بشرند یا جنند که هر کسی گرفتار یک راه و رسم خاص خودش است وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) در این مقطع چهارم دارد با آنها سخن میگوید نه اول و دوم و سوم برهان حضرت یوسف هم این نیست که الله موجود تا آنها بگویند ما هم قبول داریم سخن در این نیست که الله موجود لا شریک له سخن در این است که الله خالق الکل لا شریک له سخن در این است که الله رب السمٰوات و الارض لا شریک له این سه مقطع مورد قبول آنهاست و خارج از بحث حضرت یوسف است سخن در این است که انسان را چه کسی اداره میکند دریا را چه کسی اداره میکند صحرا را چه کسی اداره میکند رزق دست کیست شفا به دست کیست؟ این ربوبیتهای مطلقه جزئی است بعد بنابراین و صحبت مسئله کلامی حقوقی کلامی فقهی کلامی اخلاقی است نه کلامی محض سخن در این نیست که چه کسی هست و چه کسی نیست این میشود یک مناظره علمی محض غالباً انبیا(علیهم السلام) به این سبک بحث نمیکنند بارها ملاحظه فرمودید قرآن کریم یک کتاب علمی نیست نظیر فلسفه کلام فقه حقوق این نور است نه علم یعنی فن نیست این علم و اخلاق و عمل را به هم میدوزد شما ببینید در هیچ کتاب فلسفی در هیچ کتاب کلامی وقتی میخواهند برهان بر توحید اقامه کنند هیچکس نمیگوید که من این را میپسندم من آن را نمیپسندم من این را دوست دارم من آن را دوست ندارم در طبیعیات این طور است در ریاضیات این طور است در منطقیات این طور است بالأخره برهان است من این را دوست دارم من آن را دوست ندارم مطرح نیست هرگز شما تمام این کتابهای معقول را که ورق میزنید میبینید هیچ مسئلهای پیدا نمیکنید که در آن این باشد که من این را دوست دارم آن را دوست ندارم اما وقتی میبینید جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) که مطرح میشود در سورهٴ مبارکهٴ انعام که گذشت گفت من آفل را دوست ندارم خدا آن است که دوست داشتنی باشد خب آنکه گاهی هست و گاهی نیست و گاهی غروب میکند گاهی طلوع دارد خب چه میتواند مشکل ما را حل کند ما که نمیخواهیم بگوییم ثابت بکنیم چه هست چه نیست که میخواهیم بگوییم چه مشکل ما را حل میکند ما خدایی را قبول داریم که محبوب باشد چیزی محبوب است که معنا حیث کنا باشد این است که گاهی غروب دارد گاهی غیر غروب معنا نیست ﴿لا أحب الآفلین﴾ این علم و عمل را به هم دوخت این حکمتین را به هم دوخت این حکمت نظری و حکمت عملی را به هم دوخت علم و اخلاق و فقه و حقوق را به هم دوخت حکمت و اخلاق و عمل صالح را به هم دوخت اندیشه و انگیزه را به هم دوخت خدا آن است که محبوب باشد آفل محبوب نیست پس آفل خدا نیست خب شما بالأخره خیلی از شما کم و بیش با این علوم آشنایید چه در فلسفه غرب چه در فلسفه و حکمت شرق اصلاً این حرفها برهان مطرح نیست که در برهان کلامی اثنای اینکه مسئله اعتقادی ذکر بکنند دوست دارم و دوست ندارم مطرح بشود چون قرآن نمیخواهد به ما چیز یاد بدهد قرآن میخواهد ما را بسازد آن طوری که درون ما هست یک اندیشه است که گوشهای از ساختار ما را تأمین میکند یک انگیزه است که گوشه دیگر را تأمین میکند یک فهم است و یک اعتقاد یک عقد است و یک عقیده اینها را میخواهد بسازد حالا بر فرض ما عالم شدیم نیمی از مشکل ما حل میشود ما که نمیخواهیم نیمی از مشکل ما را حل بکند که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) همان راه وجود مبارک ابراهیم را طی میکند سخن از دوست دارم است سخن از انتخاب کردن است چه چیزی را قبول دارم چه چیزی را انتخاب میکنم چه چیزی را میپسندم شما چه چیزی را میپسندید آنهایی که چندتا هستند و هر کدام ساز دیگری دارند و هر کدام راه دیگری دارند او را میپسندید یا آن یک کسی که هیچ شریک ندارد همه چیز دارد ﴿أارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار﴾ نه حق نه او حق است و دیگری باطل که بشود بحث فلسفی یا بشود بحث کلامی چه چیزی را انتخاب میکنید شما خیر را در مسائل عقلی فقط در حکمت عملی میبینید خیر یعنی ما یختاره العاقل چه چیزی را شما انتخاب میکنید اصلاً خدا را آدم میخواهد برای اینکه به او دل بسپرد سر بسپرد این خیر صیغه صفت مشبهه است و معنای أفعل التفضیل را هم حمل میکند فرمود شما چه چیزی را انتخاب میکنید به چه کسی سرمیسپرید به چندتا که هر کدام یک راه خاصی دارند علمشان محدود قدرتشان محدود بر فرضی که این سمتها را داشته باشند محدود است شما که همه چیز را مورد نیازتان است حیات میخواهید سلامت میخواهید رزق میخواهید علم میخواهید یک کسی باید باشد همه اینها را بداند نه تنها شما کل جامعه بشر لذا اول خطاب تثنیه است بعد خطاب جمع است خب معلوم میشود وجود مبارک حضرت یوسف دارد رهبری خود را در زندان اعمال میکند نه هدایت آن دوتا زندانی را اول ﴿یا صاحبی السجن﴾ است که تثنیه است چون آنها طرف سؤالند بعد وقتی که شروع کرد فرمود ﴿ما تعبدون من دونه الا اسماء﴾ جمع آورد دیگر تا آخر همهاش جمع است معلوم میشود سخن در این نیست که با این دو نفر حرف بزند تا وقت تعبیر بشود و سخن در مسئله حکمت و کلام نیست که چه چیزی هست و چه چیزی نیست سخن در این است که انسان به چه چیزی دل بسپرد این راه قرآن است خب به چه کسی دل بسپرد به آن یکی که همه چیز بلد است و قدرتش نامتناهی است و در کنار وحدتش احدی نیست لذا وحدت او وحدت قاهره است نه قهار یعنی جبار وحدت قاهره آن است که کثرت را محو بکند وقتی وحدت قاهره شد چیزی در عالم نیست ما تا نمردیم نمیفهمیم بعد از مرگ چه خبر است عدهای مهم که در دنیا هستند «والجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون و هم و النار کمن قد رآها» و مانند آن یک دو ما تا گرفتار نفخ صور نشدیم نمیفهمیم ﴿لمن الملک الیوم﴾ دیگران که قبل از نفخ صور آن صحنه را میبینند هم اکنون میگویند ما زنده به ذکر دوست باشیم دیگر حیوان به نفخه صور ما اکنون نفخ صور را میبینیم میبینیم هیچ خبری در عالم نیست اینها همه نشانه اویند هیچ کدام در عالم هیچ چیزی در عالم نیست بالأخره نفخه صور که دیگر تاریخ میلادی یا هجری شمسی یا هجری قمری نیست که خود تاریخ رخت برمیبندد چه زمانی و کجا رخت برمیبندند دیگر نمیشود گفت که نفخ صور چه زمانی است و کجاست وقتی بگویم کجا سؤال از مکان است وقتی میگوییم چه زمانی سؤال از زمان است وقتی زمان و متزمن مکان و متمکن همه رخت بربندند دیگر سخن از چه زمانی و کجاست نیست وقتی که زمان و مکان و متزمن و متمکن همه رخت بربستند نفخه صور میشود ﴿فاذا هم خامدون﴾ عدهای قبل از اینکه نفخ صور بشود چون آن صحنه مجرد است دیگر آنکه ماده نیست که بگوییم در فلان گوشه نفخ صور رخ میدهد مثل زمین لرزه این که نیست کل اوضاع رخت برمیبندد هم اکنون او را میبینند خب این میشود وحدت قاهر ﴿لله الواحد القهار﴾ که ان وحدت وحدت قاهره است جا برای کثرت نمیگذارد اگر جا برای کثرت نگذاشت میشود وحدت قهار به تعبیر سیّدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی این دو اسم مبارک یعنی الواحد القهار دوتایی کار احد را میکنند احد غیر از واحد است این وحدت قهار را میگویند احد نظیر بعلبک که دوتایی کار یک اسم را میکنند خب فرمود واحد قهار را انتخاب بکنید تمام نیازها که به دست اوست و نیازهای همه هم که به دست اوست خب چرا او را انتخاب نمیکنید ﴿یا صاحبی السجن ءأرباب متفرقون خیر﴾ یعنی ما یستحق ان یختاره العاقل ام الله الواحد القهار این هم به لحن محاوره مهربانانه سخن گفتن است نظیر آنچه که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود ﴿إنّا أوْ ایاکم لعلیٰ هدی أوْ فی ضلال مبین﴾ حالا یا حق با ماست یا حق با شما با اینکه فرمود ﴿انی علی بینة من ربی﴾ به ذات اقدس إلهی هم فرمود ﴿انک لعلی هدی و صراط مستقیم﴾ اما در مقام محاوره با مشرکان فرمود یا حق با ماست یا حق با شماست اینجا هم وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) میفرماید: چه چیزی را انسان عاقل اختیار بکند انتخاب بکند ﴿أأرباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار﴾ قهراً این دومی مورد قبول است یک با برهانی که اقامه میکنند بعد این خیری که أفعل التفضیل بود یا صفت مشبهه است که معنای أفعل التفضیل را دارد همین صفت معنای أفعل تعیین را پیدا میکند نه أفعل التفضیل را دیگر به معنای افضل نیست به معنای اولی نیست به معنا متعین است و اگر اولی است نظیر ﴿اولواالأرحام بعضهم أولیٰ ببعض﴾ است که أفعل تعیینی است نظیر ﴿أفمن یهدی إلی الحق أحق أنْ یتبع أمّن لا یهدی الا ان یهدیٰ﴾ است که افعل تعیینی است که پس اول روی محاوره به عنوان تردید یا تقسیم بین امرین ذکر میشود بعد کم کم یک طرفش حق میشود بعد این رجحان یک طرف هم به عنوان ضرورت است قهراً میشود افعل تعیین ﴿أارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار﴾ این برهان مسئله است میگویند آقا وقتی شما میخواهی زندگی کنی آیا در این بیابان سردی که انسان یخ میزند این بهتر است که مرگ را به همراه دارد یا خانه گرم و آماده این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است علت حکم هم همراه خودش است یک وقتی میگویند آقا آن مکان بهتر است یا این مکان خب این دلیل میخواهد خب چرا آن مکان بهتر نیست و این مکان بهتر است یک وقتی میگویند آیا سرمایه کشنده بهتر است یا اتاق گرم این دلیل با خودش است نظیر اینکه یک وقتی میگویند اکرم زیداً خب سؤال میکنیم چرا اکرام بکنیم یک وقتی میگویند اکرم العالم این حکم با خودش هست این تعلیق حکم بر وصف که مشعر به علیت است همین است او که واحد قاهره است همه چیز را دارد و همه چیز زیر پوشش اوست خب او را انتخاب بکنید ﴿ام الله الواحد القهار﴾ بعد کم کم لحن خطاب عوض میشود اول سبک محاوره و مهربانانه و اینهاست بعد میفرماید شما این چیزهایی که میپرستید اسم بی مسماست شما اسم رب را گذاشتید روی شمس و قمر یا روی این صنم و وثن رب یعنی مدبر تربیب بکند و کنار او تربیت هم باشد از اینها چه کاری ساختهاست یک اسم بی مسمایی است در آیات دیگر میفرماید چرا شما به دنبال اسم بی مسمایید برای اینکه خودتان هم یک اسم بی مسمایید شما فقط اسم انسان را یدک میکشید انسانیت انسان به آن مغز و قلب و دستگاه اندیشه اوست مشکل شما این است که در آن دستگاه اندیشه تان چیزی نیست ﴿أفئدتهم هواء﴾ یعنی فؤاد اینها خالی است این همان شستشوی مغزی است خب وقتی کسی شستشوی مغزی شد فؤادش خالی بود این انسان بی مسماست اسم بی مسماست یک آدم اسم بی مسما هم به دنبال خیلی از چیزها میگردد که اسم بی مسماست حالا یا به دنبال شرک میگردد به دنبال صنم و وثن میگردد یا به دنبال بازیهایی میگردد که به عنوان تمدن است و اسم بی مسماست خیلیها به همین وضع مبتلایند فرمود مشکل اساسی شما از درون شماست شما اصلتان که قلب است درونش خالی است پس شما یک قلب خالی دارید قلب خالی که قلب نیست یک اسم بی مسماست انسانیتتان هم قهراً بی مسما خواهد بود خب یک انسانی که اسم بی مسما دارد عقیده او هم اسم بی مسماست اخلاق او هم اسم بی مسماست اعمال او هم اسم بی مسماست آنچه که شما هم در این جهان کنونی با این اینترنت هم مشاهده میکنید همین است فرمود ﴿ما تعبدون من دونه﴾ غیر از خدای سبحان هرچه بپسندید الا اسماء اسمی بی مسماست شما به دنبال تمدنید این لفظ زیرش خالی است به دنبال کمالید اسم بی مسماست به دنبال جمالید جلالید اسم بی مسماست ﴿الا أسماء﴾ این اسماء هم ساختگی است بالأخره یا برهان عقلی بیاورید یا دلیل نقلی بیاورید حرفی که انسان میزند بالأخره یا به عقل تکیه میکند یا به نقل حالا عقل هم یا عقل تجربی است نظیر آنچه که در طبیعیات و امثال این مطرح است یا عقل تجریدی است نظیر آنچه که در حکمت و کلام مطرح است بالأخره یک برهانی باید بیاورید دیگر طبیب وقتی حرف میزند عقلش همان آن علوم تجربی اوست خب معقول است و معتبر یک حکیم یا متکلم وقتی که حرف میزند برهانش آن امور تجریدی است خب معقول است و معتبر یک محدث یا فقیه وقتی حرف میزند تکیه گاهش نقل الهی است معتبر فرمود یا منقول یا معقول یا برهان بیاورید یا بگویید در فلان کتاب آسمانی آمده بالأخره یا عقلی یا نقلی دیگر ﴿الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم﴾ اسم بی مسماست پس برهان عقلی ندارید دلیل نقلی هم که ندارید ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ این ﴿ما انزل الله بها من سلطان﴾ هم میتواند جامع باشد هم برهان عقلی را بگیرد هم دلیل نقلی را به دلیل آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ احقاف آمده آن هم همین است در سورهٴ مبارکهٴ احقاف میفرماید شما یا دلیل عقلی اقامه کنید یا از کتابهای انبیای گذشته برای ما برهان اقامه کنید آیه چهارم سورهٴ مبارکهٴ احقاف این است ﴿قل أرایتم ما تدعون من دون الله﴾ ﴿أرایتم﴾ یعنی اخبرون ﴿أرونی ماذا خلقوا من الأرض﴾ یک برهان عقلی اقامه کنید بالأخره اینهایی که معبود شما هستند در برابر اینها خضوع میکنید اینها چهکارهاند یا بالاستقلال چیزی را آفریدند اینکه نیست ﴿أمْ لهم شرک فی السمٰوات﴾ یا اگر خالق نیستند شریک الخالق باشند این هم که نیست میگویید هست؟ یا عقلاً یا نقلاً دلیل بیاورید ﴿أرایتم ما تدعون من دون الله أرونی ماذا خلقوا من الأرض ام لهم شرک فی السمٰوات ائتونی بکتاب من قبل هذا او أثارة من علم إنْ کنتم صادقین﴾ بالأخره یک علم مأثوری یک اثری از علمی یک برهانی با نقلی یا عقلی یک چیزی اقامه کنید که ما بفهمیم اینها حقند بنابراین آنچه که مشکل را حل میکند برهان عقلی است که نصاب اعتبار را داشته باشد یا برهان نقلی است که نصاب اعتبار را واجد باشد وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) میفرماید اینها حرفها اسمش توخالی است خالیبندی است بالأخره این خالیبندی خالیبندی که الان طنز شد خیلی از کارها چه ایران چه غیر ایران شما میبینید خالی بندی است یعنی وقتی که فکر میکنید میبینید دارند به یک سمتی میروند که پایانش خالی بندی است چون یک انسان لبیب یعنی مغزپر به دنبال اینکه نمیرود که به دنبال خالی بندی نمیرود یک انسان خالی به دنبال خالی میرود فرمود آخر یک چیزی شما یک کاری داشته باشید که بدانید پایانش چیست دیگر.
پرسش ...
پاسخ: برای اینکه اسم بی مسماست آنها میگویند نه ما چرا میگوییم الله اسم با مسماست برای اینکه ربوبیت بخواهیم دارد خالقیت بخواهیم دارد رزق بخواهیم دارد همه چیز دارد ﴿هو الله الخالق البارئ المصور﴾ گفتیم الله ﴿الخالق البارئ المصور له الأسماء الحسنی﴾ داریم ﴿أیا ماً تدعوا فله الأسماء الحسنیٰ﴾ ﴿لله الأسماء الحسنیٰ فادْعوه بها﴾ آن مدعا این هم دلیل اما اینها خالی بندی است از این بتها چه چیزی ساخته است ﴿ان هی الا أسماء سمیتموها﴾ اسم بی مسماست سلطان ندارید این سلطان هم میتواند سلطان عقلی باشد هم سلطان نقلی منتها ﴿ما أنزل الله بهامن سلطان﴾ نقلی را دلیل نقلی را بهتر میشود دلیل را که میگویند سلطان برای اینکه مسلط بر وهم و خیال خواهد بود دیگر مسلط بر هر چیزی است.
پرسش ...
پاسخ: بسیار خب کتابی بشوید و کتاب بیاورید یا جدل کنید یا حکمت اگر کسی کتابی نیست میتواند جدل کند بگوید در فلان کتاب شما در گفته ابراهیم در کتاب یعقوب صحف ابراهیم یا صحف نوح یا صحف آدم یا صحف کذا و کذا آنهایی که قبل از حضرت یوسف(سلام الله علیه) بودند در فلان کتاب آمده میشود جدال که مقدمه مقبول مسلم عند الاحتجاج است یا نه اگر خودشان اهل کتاب بودند که میتوانستند به کتابهای پیشینیان تمسک بکنند خب فرمود ما دعوت میکنیم یا به حکمت یا به جدال احسن ﴿ما انزل الله بها من سلطان ان الحکم الا لله﴾ حکم مطلقا مخصوص ذات اقدس إلهی است و دیگران اگر حکّامند باید از طرف خدای سبحان مأمور و مأذون باشند.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است