display result search
منو
تفسیر آیه 17 تا 20 سوره یوسف

تفسیر آیه 17 تا 20 سوره یوسف

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 55 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 17 تا 20 سوره یوسف
- عمل انسان تبدیل به یک موجود می‌شود
- دروغ به مقصد نمی‌‌رسد
- شهود انبیاء
- بهشت و جهنم
- اختلاف بین قرآن و کتاب مقدس
- فرق صبر جمیل و مذموم
- باطن خبیث و طاهر انسان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و جاءُو اباهم عشاءً یبکون ٭ قالوا یا ابانا إنا ذهبنا نستبق و ترکنا یوسف عند متاعنا فأکله الذئب و ما انت بمؤمنٍ لّنا و لو کنا صادقین ٭ و جاءُو علی قمیصه بدمٍ کذب قال بل سوّلت لکم انفسکم أمراً فصبرٌ جمیل والله المستعان علی ما تصفون ٭ و جاءت سیارة فارسلوا واردهم فأدلی دلوه قال یا بشری هذا غلامٌ و أسرّوه بضاعة والله علیم بما یعملون ٭ و شروه بثمن بخس دراهم معدودة و کانوا فیه من الزاهدین﴾
یکی از بحثهای قرآن کریم این است که کاذب به مقصد نمی‌رسد کذب به فلاح بار نمی‌یابد و مانند آن یعنی هرگز از راه دروغ کسی به مقصد نمی‌رسد سرش آن است که یک کار دروغ بالأخره آدم را رسوا می‌کند زیرا نظامی که ما در او زندگی می‌کنیم نظام علی و معلوم و متقن و حساب شده است مهندسی کامل است که ﴿ما تری فی خلق الرحمن من تفاوت﴾ فتوری نیست قصوری نیست بی نظمی نیست بر اساس نظام احسن است این اصل اول چون نظام نظام علی است شیء اگر معدوم باشد کاری از او ساخته نیست اما اگر موجود شده است معطل نخواهد بود یعنی یک شیئی که موجود است بالأخره از یک سوی به علل خود وابسته است از سویی به معالید وابسته است از سویی به لوازم و ملازمات و مقارنات وابسته است یک موجود معطل بیکار در عالم هستی وجود ندارد این اصل دوم اصل سوم آن است که اگر کسی دروغ گفت پشت درهای بسته یک امضایی یواشکی کرد زیر گوش کسی یک قولی به او داد همین که پشت درهای بسته یک قولی داد یک تصمیمی گرفت یک امضایی کرد این می‌شود موجود مادامی که همین یک امضای کوچک است این را می‌توان در پرونده پنهان کرد یا مادامی که یک چیزی یک رشوه کوچکی است می‌شود این را در جیب نگه داشت اما اینکه بیکار ننشسته که مگر ممکن است کاری در عالم واقع بشود چیزی در جهان موجود بشود و در خط تولید نیفتد یعنی بیکار ما یک موجود بیکاری که نه به گذشته مرتبط است نه به آینده که در هان علی و معلولی نخواهیم داشت قهراً این می‌افتد در خط تولید اگر افتاد در خطر تولید طولی نمی‌کشد که ملازمات فراوانی پیدا می‌کند لوازم فراوانی پیدا می‌کند ملزومات فراوانی پیدا می‌کند مقارنات فراوانی پیدا می‌کند عوارض ذاتی و غریب فراوانی پیدا می‌کند آنگاه همین یک امضای کوچک پشت درهای بسته می‌شود یک اردو همین رشوه‌ای که گرفت و گذاشت در جیب بعد از دو ماه یا شش ماه می‌شود یک اردو آن وقت این اردو را آدم کجا نگه بدارد این است که می‌بینید یک کاری که در غرب کشور شد در شرق اثرش ظهور می‌کند یا در شمال شد در جنوب ظهور می‌کند می‌بینید فلان متهم را در جنوب گرفتند برای اینکه در شمال رشوه گرفته است یا فلان متهم را در غرب گرفتند برای اینکه در شرق امضا کرده است خب حالا یک کسی که یک کار خلافی را کرده این کار خلاف را مادامی که پشت درهای بسته است می‌تواند در جیب نگه بدارد اما حالا یک اردو را کجا نگه بدارد این است که روی تحلیلات عقلی ممکن نیست که کسی دروغ بگوید و به مقصد برسد شما یک چرخی را اگر راه این قطار انداختید این سنگی را بالأخره یک واگن دو واگن سه واگن ممکن است که رد کند بالأخره یک گوشه نشان می‌دهد خودش را دیگر این‌چنین نیست کاری در جهان واقع بشود حرفی را آدم زیر گوش کسی بگوید و این حرف بیکار باشد و این امضا بی کار باشد لذا عقلا ممکن نیست کذب به مقصد برسد آنگاه آیات و روایات هم مقید همین مسئله است که کاذب لایفلح کذب لایفلح کذب راهی نیست و مانند آن سرش این است که یک کار جزئی را به حسب ظاهر انسان می‌تواند پنهان کند
سؤال: ... جواب: نه هرگز به مقصد نمی‌رسند همیشه در راهند افتان و خیزانند راهی ندارد جز سرگردانی اگر چنانچه می‌توانست به مقصد برسد آن کسی که با احتیال خاص زندگی می‌کرد و عبادتهای شش هزار ساله داشت او به مقصد می‌رسید این است که همیشه در راه است خب این دم کذب از این قبیل است آنها به هر وسیله‌ای بود یا توطئه ده دوازده نفره بود یا کمتر بود بالأخره نتوانستند این مسئله را حل کنند لذا الکذب لایفلح الکاذب لایفلح هرگز به فلاح نمی‌رسند و مانند آن.
مطلب دیگر آن است که وجود مبارک حضرت یعقوب مثل انبیای دیگر (علیهم السلام) بنا بر این نبود که به علم غیب نظر بدهند فتوا بدهند حکم بکنند داوری کنند مگر اینکه در موارد خاصی اعجاز اقتضا بکند وگرنه همان‌طوری که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) بود «انما اقضی بینکم بالایمان والبینات» فرمود شما هر کاری انجام بدهید ما می‌دانیم چه می‌کنید همین دعای سورهٴ مبارکهٴ توبه سند قطعی علم پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) به همه اعمال ماست ﴿قل اعملوا فسیری الله عملکم و رسوله والمومنون﴾ ائمه (علیهم السلام) هم می‌دانند اما بنای عالم بر فقه است نه بر معجزه روی قوانین فقهی می‌خواهند عمل بکنند خب اگر روی علم غیب بخواهند عمل بکنند هر روز باید یک کسی یا به دار بزنند یا رجم بکنند یا تازیانه بزنند یا دست ببرند فرمود ما مادامی که در این دنیا زندگی می‌کنیم اگر ضرورتی اقتضا نکند «انما اقضی بینکم بالایمان والبینات» اگر کسی بینه‌ای آورد ما عمل می‌کنیم اگر کسی یمینی آورد ما عمل می‌کنیم ولی این را هم بدانید که هم واقع این است و هم واقع را هم ما می‌بینیم اگر کسی شاهد دروغ آورد یا سوگند دروغ یاد کرد محکمه ما به سود او حکم کرد او مالی را دارد از اینجا می‌برد قطعة من النار را دارد می‌برد این را هم ما می‌بینیم اما بنا بر این نیست که ما کار بهشتی و جهنمی را اینجا انجام بدهیم این کار کار خداست و ﴿خذوه و غلوه﴾ را هم دارد و فرمود که اگر یک مثقال ذره‌ای باشد ما حساب می‌کشیم ﴿ان تکن ..مثقال حبة﴾ اگر مثقال حبه‌ای باشد ﴿فتکن فی صغرة او فی السمٰوات او فی الارض یحط به الله و کفی بربک حاسبا و کفی بنا حاسبین﴾ فرمود یک ذره هم باشد ما حساب می‌کنیم اگر یک مثقال باشد این را برای مسلمانها گفتند برای ماها گفتند اینکه گفتند اگر یک مثقال ذره باشد ما حساب می‌کنیم حسابرسی ما دقیق است برای ماها که مسلمانیم انشاءالله گفته‌اند وگرنه برای کفار که ترازو وضع نمی‌کنند که اینکه فرمود ﴿فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا﴾ برای همین است آخر کافر که ترازو بیاورید که چی را بسنجند ترازو را می‌آورند که اعمال صالح را بسنجند عقاید را بسنجند اخلاق را بسنجند حسنات را بسنجند کسی که هیچ چیز ندارد او با دست خالی روی سیاه آمده برای او که ترازو نصب نمی‌کنند فرمود ﴿فلا نقیم لهم یوم القیامه وزنا﴾ این وزن مال ماهاست برای ماها فرموده که اگر مثقال ذره‌ای باشد ما حسابرسی می‌کنیم نه برای کفار خب اگر کسی خالی خالی است همه هم می‌دانند خالی است خودش هم می‌داند که خالی است ﴿و افئدتهم هوی﴾ هوی یعنی خالی فرمود فؤاد اینها دل اینها خالی است خب ایمان جایش دل است دیگر اگر دل خالی بود آن وقت عمل صالحی ندارد که کسی کافر بود آن وقت البته برای درکات آنها یک ترازوی دیگر است که کدام به درک می‌رسد کدام به درک اسفل می‌رسد آن یک راه دیگری دارد که ﴿ان المنافقین لفی الدرک اسفل من النار﴾ اما برای حسنات که دیگر ترازو نمی‌آورند که اینکه فرمود ﴿فلا نقیم لهم وزنا﴾ مال کفار است اینکه فرمود اگر مثقال ذره‌ای باشد ﴿فتکن فی سخرة او فی السمٰوات او فی الارض یأت به الله کفی بنا حاسبین﴾ مال ماهاست فرمود یک ذره هم باشد ما حساب می‌رسیم خب این کار ربوبیت است نه کار نبوت و امامت انبیا نیامدند ذره و مثقال را در این عالم حساب بکشند که اینها هم می‌دانند چه کسی بارش سنگین است چه کسی بارش سبک است عجله‌ای هم نمی‌کنند قیامت هم در پیش است بنای این عالم بر فقه است اگر ضرورتی اقتضا بکند معجزه‌ای باشد هیچ راهی نباشد بله همان کاری که وجود مبارک خضر کرد یا وجود مبارک ولی عصر می‌کند یا وجود مبارک پیغمبر گاهی می‌رکد یا وجود مبارک حضرت علی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) آن کار را می‌کردند بله می‌کنند اما اساس کار این است «انما اقضی بینکم بالایمان والبینات» وجود مبارک یعقوب (سلام الله علیه) هم همین روش را داشت این لحظه به لحظه که نمی‌توانست روی علم غیب بگوید ﴿سولت لکم انفسکم امراً﴾ آنهایی که بدون این گزارشها می‌گفتند ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ مگر بدون حساب تحمل می‌کردند باید یک چیزی داشته باشد به آنها بگوید ﴿سولت لکم انفسکم امراً﴾ گاهی در روایات دارد به قمیص استدلال می‌کردند گاهی هم ممکن بود از خون استدلال بکنند اینها.
مطلب بعدی این است که جناب قرطبی این حرف را نقل می‌کند و نقد می‌کند قرطبی این رحف معروف را نقد می‌کند که بعضی‌ها گفتند قمیص یوسف (سلام الله علیه) سه کار غیر عادی انجام داد سه تا کرامت انجام داد یکی همین جریان ﴿جاءُو علی قمیصه بدم کذب﴾ است یکی ﴿ان کان قمیصه قد من قبل﴾ یا دبر هست یکی هم ﴿القوه یأت بصیرا﴾ هست بعد اشکال می‌کند که این پیراهنها فرق می‌کند خب بله او عنایت نکرد که اصل مطلب در این نیست که پیراهن همان پیراهن است مطلب در این است که پیراهنها بله فرق کرده در طی سالهای متمادی بوده اما این بدن مطهر همان بدن است پیراهن قمیص از آن جهت که به یک بدن طیب و طاهر مرتبط شده است کار پر برکت انجام می‌دهد کسی ادعا نمی‌کند که این سه تا پیراهن یک پیراهن بودند که البته درباره پیراهن دوم و سوم یک حرفهایی داشتند اما درباره پیراهن اول با آنها که کسی نگفت که یک پیراهن بود که تمام کرامتها در آن جهت است که این پیراهنها متصل به آن بدن طیب و طاهر است آن بدن طیب و طاهر باعث این برکات است در قمیص حالا این قمیص و پیراهنها البته متعدد است بنابراین نقد جناب قرطبی نمی‌تواند یک نقد واردی باشد
سؤال: ... جواب: آن پیراهن بهانه بود همان کسی که پیراهن عثمان را بهانه کرده بود قبلا پیراهن پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) را بهانه کرد منتها مردم باید اهل فرهنگ و دیانت و تحقیق باشند آن نیمه اول اوایل حکومت عثمان که هنوز رابطه مالی بین عثمان و آن زن حسنه نبود این پیراهن پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) را در دم در منزلشان بیت همان بیت زندگی می‌کرد آویزان کرده بود به مردم می‌گفت هذا ثوب رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) لم یبلغ و لم ابقد ابلی عثمان سنته مردم این پیراهن پیغمبر است هنوز کهنه نشده ولی عثمان سنت پیغمبر را کهنه کرده عثمان هم فهمید و رابطه مالی برقرار کرد و جلب کرد توجه او را شده پیش او محبوب بعدها همین عثمان که کشته شد پیراهن عثمان را بهانه کرد گفت هذا ثوب عثمان قتلوا مظلوما یک عده هم آن روز گفتند حق با توست هم این روز گفتند حق باتوست حضرت امیر و شیعیان روشن هم آن روز گفتند حق با تو نیست هم امروز گفتند حق با تو نیست تا مردم روشن نباشند هم پیراهن پیغمبر بهانه می‌شود هم پیراهن عثمان منتها پیراهن عثمان چون از دست این افتاد به دست این درباریان اموی و جنگ صفین را راه‌اندازی کردند و خیلی‌ها روی آن تبلیغ کردند پیراهن عثمان پیراهن عثمان معروف شد وگرنه پیراهن پیغمبر هم یک مدتی بهانه زردوزی بود دیگر
سؤال: ... جواب: نه پی بردنش مشکل است خیلی‌ها گرگ خورده بود این بررسی نکرد مخصوصاً پیراهن دوم اما شهادت صدق دادن آن معجزه بله مال هر کسی نیست اما این کار پربرکت کردن و از واقع خبر دادن این مال هر پیراهنی نیست خیلی‌ها را به بهانه‌های گوناگون کشتند و جامه‌شان شهادت نداد خیلی‌ها را به بهانه به زندان بردند و جامه‌شان شهادت نداد خب مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود احیاناً گاهی گفته می‌شود که ما این اختلافات را باید با تورات و انجیل حل کنیم این به عکس است هرگز نمی‌شود جریان قرآن کریم با تورات و انجیل حل کرد بلکه تورات و انجیل را باید بر قرآن عرضه کرد زیرا آن کتاب محرف است و این کتاب ﴿لایعطیه الباطل من بین یدیهم من خلفه﴾ است اگر اختلافی در احدین است در تورات و انجیل هست باید بر قرآن کریم عرضه بشود نه اینکه ما اختلافات قرآن کریم را با تورات و انجیل بخواهیم حل کنیم گذشته از اینکه در قرآن اختلافی نیست یک اجتهاد کامل می‌طلبد تا صدر و ساقه آیات انسجامش را باز یابد وگرنه ﴿لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا﴾ این‌طور نیست که در قرآن اختلافی باشد منتها بحث تفسیری واقع از بحثهای دیگر نه تنها برکتش بیشتر است و ارزشش بیشتر است علمی‌تر است خب خیلی از بحثها را آدم روزانه دارد دیگر می‌بینید بالأخره آنجا چون خیلی کار شده است یا مثلاً فن فن متوسطی است انسان نمی‌ماند بالأخره یا یقین پیدا می‌کند یا اطمینان پیدا می‌کند یا راه حل مناسب پیدا می‌کند چون رشته‌های دیگر این‌طور است یک جایی که باشد آدم بماند خیلی کم اتفاق می‌افتد اما در تفسیر قرآن کریم خیلی از جاهاست که برای انسان سؤال است سرش این است که روی آن کم کار شده یک، و کتابی نظیر کتاب مکاسب و کفایه و اسفار و اینها نیست دو، و یک آیه و دو آیه هم نیست سه، فرمود وقتی شما می‌توانید درباره آیه فتوا بدهید که کل قرآن را بتوانید هماهنگ کنید شما از کجا می‌دانید فلان آیه با این آیه هماهنگ است یا نه تا او را ...داشته باشید همین ﴿لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا﴾ ما را به تفسیر قرآن به قرآن دعوت می‌کند بنابراین اینکه می‌بینید مشکل است برای اینکه این فن از همه فنون مشکلتر است یک، و کمتر از فنون دیگر روی آن کار شده دو، شما وقتی به کتابهای تفسیر مراجعه می‌کنید می‌بینید هر دویست سال سیصد سال یک مفسری پیدا شده یک چند تفسیر نوشته آن هم حرف نو همه نیاوردند خیلی از مفسرین هستند که حرفهای دیگران را نقل می‌کنند چه در بین ما شیعه‌ها چه در بین آن سنی‌‌ها آنها هم بالأخره چند تا کتاب اصلی دارند مثل تفسیر فخر رازی و اینها متاخران همان حرفها را دارند ما هم چند تا کتاب داشتیم به نام تبیان مرحوم شیخ طوسی و مجمع البیان مرحوم امین الاسلام و تفسیر شریف ابو الفتوح متاخران بعدی خیلی‌ها آمدند هما حرفها را نقل کردند تا ذات اقدس إلاه علامه طباطبایی را رساند یک حرف نویی ارایه فرمودند غرض این است که مسئله قرآن این‌چنین است واقعا در خیلی از موارد آدم گیر می‌کند می‌گوید شاید با شاید رد بشود بیش از این خب تکلیفی هم نداریم ما که جزم اسناد نمی‌دهیم و نمی‌توانیم هم جزم بدهیم
سؤال: ... جواب: نه فهمید که دروغ است ﴿بدمٍ کذب﴾
سؤال: ... جواب: آنها همان است پیراهن دوم هم شهادت داد بالأخره این دم کذب بودن نشانه اینکه این پیراهن در روایت دارد که پیراهن سالم بود وجود مبارک یعقوب با همین پیراهن استدلال کرد که شما دروغ می‌گویید چون بنا نبود که به علم غیب عمل بکند بنا نبود که بدون جهت بفرماید که ﴿سولت لکم انفسکم امراً﴾ خب اینها که می‌گفتند که ﴿انک لفی ضلالک القدیم﴾ یا ﴿لنریک فی ضلال مبین﴾ همچون رایگان نمی‌توانستند تحمل بکنند که آنها بگویند ﴿سولت لکم انفسکم﴾ پدر بگوید اینها گفتند چرا می‌گوید خب اگر گرگ این را درید چطور پیراهنش سالم است و این خون نشان می‌دهد که خون انسان نیست و اگر این خون را شما ریختید یک خون مصنوعی است مثل گوسفندی بزغاله‌ای را کشتید این پیراهن را به آن رنگین کردید و آوردید حالا یا ذات اقدس إلاه «اذا اراد امراً حی اسبابه» یا «اذا قضی الله سلب العباد عقولهم» اینهاست اینکه گفتند از قضا سرکنجبین صفرا فزود همین است وقتی خدای سبحان بخواهد هوش را از کسی بگیرد از یک جمعیتی این احتیال را از آنها می‌گیرد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود ﴿سولت لکم انفسکم امراً فصبر جمیل﴾ جمال صبر در این است که بین قوا تعدیل کند نه عاطفه را به هم بزند بشوراند نه غضب را بشوراند و نه زبان را به هر چیزی گویا بکند عاطفه را به هم نمی‌زند چون یکی از پربرکت‌ترین نعمتهای الاهی عاطفه است و اینکه چند روز قبل سؤال شده بود که اگر عاطفه خوب است و مرحوم علامه (رضوان الله علیه) یا دیگران برابر آن دستوراتی که در دین است که مرغ خانگی را نکشید اگر مرغ خواستید از بازار تهیه کنید از جای آزاد تهیه کنید ایشان می‌فرمود این مرغ خانگی ما بالأخره باید اینقدر عمر بکند پیر بشود بمیرد ما مرغ خانگی را نمی‌کشیم این خاصیت مرحوم علامه طباطبایی
سؤال: ... جواب: نه حفظ عاطفه این روح ملکوتی این‌طور است آدم کمتر مرغ می‌آورد یکی دو تا مرغ می‌آورد خوب مگر پیر بشود بمیرد اسراف است حتما باید قربانی بشود؟
سؤال شده که خب جریان حضرت سلیمان که گفت اگر حجتی نیاورد لاذبحنه خب این چی؟ خب این یک حکومت عاقلانه و عادلانه است اگر چنانچه درباره انسان که این همه دستورات عاطفه و محبت داده شد گفتند که او دست به بزهکاری زد ﴿فاجلدوا کل واحد منهما مأة جلده و لا تأخذکم بهما رأفت فی دین الله﴾ اینجا جای رأفت نیست این رأفت کاذب است و نه رحمت صادق در حیوانات هم همین‌طور است اگر حیوانات رسیدند به مرحله‌ای که مسئولیت یافتند در دستگاه حکومتی وجود مبارک سلیمان (سلام الله علیه) ﴿انا سخرنا الجبال معه سخرنا الطیر یا جبال ...معه یسبحن معه بالعشی والابکار﴾ سلسله جبال این‌طور شدند حیوانات این‌طور شدندبه همه اینها ذات اقدس إلاه دستور داد در صفوف نظامی سلیمان (سلام الله علیه) حضور داشته باشند اینها برکاتی است که خدای سبحان به وسیله سلیمان به این حیوانات داد خب از اینها مسئولیت می‌خواهد اینکه می‌گوید من یک خبر تازه‌ای دارم که به حسب ظاهر نه روی علم غیب به حسب ظاهر به عرض حضرت سلیمان نرسیده است به حضرت سلیمان عرض کرد ﴿انی احط بما لم تحط به خبرا﴾ اینکه می‌تواند پیک امین باشد اینکه می‌تواند نامه‌های سیاسی را از شهر سلیمان (سلام الله علیه) تا آنجایی که ملکه صبا زندگی می‌کند آنجا ببرد خبر بگیرد خبر بیاورد بعد از آب زیرزمین باخبر باشد بگوید ﴿انی احط بما لم تحط به علما﴾ بعد هم وقتی ببیند یک عده دارند آفتاب را می‌پرستند حکیمانه استدلال کند بر بطلان وثنیت و صنمیت بگوید که چرا اینها خدایی که ﴿خلق السمٰوات والارض﴾ است را سجده نمی‌کنند ﴿انی وجدتها و قومها یسجدون للشمس من دون الله﴾ خب چرا اینها آفتاب‌پرستند چرا خدا پرست نیستند خدا که اینها را خلق کرده این حرف یک حکیم است نه حرف یک حیوان اگر حیوانی را ذات اقدس إلاه به این مقام رساند از او هم مسئولیت می‌طلبد شما می‌بینید در ردیف بهترین براهینی که متکلمان ما اقامه می‌‌کنند همین است قرآن ما اقامه می‌کند همین است آن آیه‌ای که تلاوتش سجده واجب دارد همین است که چرا اینها را می‌پرستید خالق اینها را بپرستید خب همین برهان را این حیوان دارد ذکر می‌کند آیا هر حیوانی به این هوش می‌رسد یا به برکت تعلیم و معجزه سلیمان (سلام الله علیه) است اگر به اینجا رسید خب مسئولیت هم دارد دیگر فرمود این هدهدی که غیبت کرده است یا باید برهان کافی اقامه کند ﴿لیعطینی بسلطان مبین او لاذبحنه﴾ در آن مورد است که فرمود ما چنین کاری می‌کنیم ذبحش می‌کنیم این با عاطفه مخالفتی ندارد صبر جمیل آن است که انسان جلوی عاطفه را نگیرد اگر لازم بود اشک بریزد گریه کند متأثر بشود که عقده‌ای نشود یک، اما زبانش را مواظب باشد قلبش را مواظب باشد قلم و رفتار و گفتارش را مواظب باشد قلبش جز به رضای الاهی نتپد زبانش جز به حمد و ثنای الاهی جاری نشود این می‌شود صبر جمیل بعضی‌ها عقده‌ای می‌شوند یعنی فعلا ساکتند نه ساکن این یک صبر مذموم است این صبر مذموم را شما در جریان جنگ بدر می‌بینید ابن هشام در سیره‌اش نقل می‌کند در جریان جنگ بدر که مسلمانها فاتح شدند و کفار شکست خوردند قریش تصویب کرد این جزو مصوبات رسمی قریش بود که هیچ کسی بر کشته‌اش گریه نکند تا این عقده‌ها بماند بماند در روز بعدی این عقده‌ها ماند و ماند در جریان جنگ احد آن کار را کردند وگرنه آکلة الاکباد شدن چه مشکلی را حل می‌کند خب حالا جگر را دریدند و جگر را زیر دندان له کردن این محصول همان عقده گریه نکردن است این عرب خشن جاهلی تصمیم گرفته بود که برای کشته‌های خود در جریان جنگ بدر گریه نکند تا این عقده‌ها بماند تا در جنگ بعدی جبران بکند در جنگ بعدی هم جبران کردند ابن هشان نقل می‌کند که یک زنی خواست برای کشته‌های خود که در بدر کشته شده بودند گریه کند ولی خوب قانون جاهلی اجازه نمی‌داد صدای گریه‌ای شنیده به خدمتگزارش گفته بود برو تحقیق کن ببین آیا گریه بر کشته‌های بدر مجاز شد که من هم بر کشته‌هایم گریه کنم یا نه این رفت و برگشت گفت نه این گریه هنوز مجاز نشده و این که می‌بینید آن زن دارد گریه می‌کند برای اینکه شترش گم شده است برای شترش دارد گریه می‌کند وگرنه گریه برای کشته‌های بدر هنوز مجاز نشده خب یک کسی که اهل اشک و ناله نباشد عطوف نیست این عقده‌ها می‌ماند یک جا بالأخره سر درمی‌آورد خودش هم متوجه نیست که این عقده از کجا سر درآورده این است که گفتند خودتان را آرام کنید اشک بریزید سلاحتان همین است و چشمی که گریان نباشد نشانه قساوت دل است پس از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله سلّم) سؤال کردند که چرا در مرگ پسرتان ابراهیم گریه می‌کنید فرمود «تدمع العین» چشم اشک می‌ریزد ولی قلب جز رضا به قضای الاهی چیزی ندارد زبان جز رضای ذکر الاهی چیزی ندارد پس بنابراین صبر وقتی محمود و ممدوح و جمیل است که همه عواطف را تعدیل کند و نه تعطیل این‌چنین نیست که جلوی گریه را بگیرد این‌چنین نیست که جلوی حرف را بگیرد نه ناله دارد مرثیه دارد هر چه حرف می‌زند سبک می‌شود این گفتن با دیگران درد دل کردن آدم را سبک می‌کند سبک می‌شود غضب را هم تعدیل می‌کند بیجا عصبانی نمی‌شود مهربانی را هم تعدیل می‌کند افراط و تفریط ندارد می‌شود صبر جمیل لذا با بث شکوای نسبت به الاه هماهنگ است خب چون صبر جمیل دارد با خدای خود راز و نیاز دارد مناجات دارد ﴿اشکو بثی و حزنی الی الله﴾ وگرنه انسان عقده‌ای درمی‌آید بالأخره انسان علاقه دارد یا ندارد این علاقه را اگر یک جا اظهار نکند جای دیگر سر درمی‌آورد گفتند گریه بکنید گفتگو بکنید خودتان را آرام بکنید مشکلی پیش نیاید و همین‌طور هم بود لذا می‌شد صبر جمیل
سؤال: ... جواب: بله افسوس نیست هیچی افسوس نیست داد و گرفت گریه یک چیز دیگر است گریه یک امر عاطفی است الحمد لله رب العالمین و اشک می‌ریزد آخر وجود مبارک زینب کبری در همان صحنه‌ها بعدها اشک ریخت اما می‌گفت الحمد لله الذی کذا و کذا و کذا گریه عاطفه است علتش عاطفه است نه شکایت از قضا و قدر بله این علاقه‌ای که ذات اقدس إلاه فرمود ﴿جعل بینکم مودةً و رحمه﴾ این مودت را او قرار داد اثر مودت هم این اشک است ولی رضاً بقضائک یک وقت است می‌خواهیم بگوییم این قله است نه خیر بالاتر از این هم مقامی هم هست بالاتر از این هم مقامی هم هست اما این نقص نیست درباره حضرت ابراهیم (سلام الله علیه) بعضی از بزرگان ادبی گفتند که وقتی عزرائیل (سلام الله علیه) آمده است او را قبض روح کند خب بالأخره عزرائیل است فرشته معصوم خداست مامور الاهی است همه ما همان‌طوری که نسبت به ملائکه دیگر تابعین وعرض ارادت می‌کنیم نسبت به عزرائیل هم تابعیم عرض ارادت می‌کنیم بر او سلام می‌فرستیم صلوات می‌فرستیم فرقی نمی‌کند پیش ما عزرائیل (سلام الله علیه) با جبرئیل (سلام الله علیه) اما همین عزرائیل (سلام الله علیه) که آمده برای قبض روح حضرت ابراهیم گفت به تو نمی‌دهم چون اگر من بنا بود که با غیر او معامله کنم آن وقت یکه من را می‌خواستند در آتش بیندازند از جبرئیل کمک گرفت دیگر خودش بخواهد چشم ولی به تو نمی‌دهم او بگوید بده می‌گویم چشم اینکه گفت علمه .. این دیگر مال پیامبری است او می‌شود شیخ الانبیا انبیای دیگر هم به این مقام می‌رسند بالاتر از مقام یعقوب مقامی هست بله هست آن که جدش رسیده فرمود اگر ما بنا بود با غیر او معامله بکنیم خب با جبرئیل معامله کرده بودیم که او را پیشنهاد بدی به ما نداد که گفت من شما را از کفار نجات بدهم گفتم تو نه اگر او خواست چشم این معنای توحید ناب است این معنای وحده وحده وحده است که بعداز نماز می‌گوییم وحده ذاتا وحده و صفا وحده فعلا دیگر تکرار نیست که این تاسیس است خب اگر این است آنها بالاتر از حضرت یعقوبند بله بالاتر از حضرت یعقوبند فرمود اگر او بگوید چشم تو آمدی نه خب کسی به مقامی می‌رسد که حتی عزرائیل (سلام الله علیه) هم گوش می‌دهد حرفش را اینها کسانی اند که مسجود ملائکه اند آنی که مسجود ملائکه است مقام شامخ آدمیت است نه شخص آدم امروز وجود مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه مسجود ملائکه است فرقی نمی‌کند آنها که برای شخص آدم ابوالبشر (سلام الله علیه) سجده نکردند که برای شخصیت حقوقی او برای مقام شامخ انسانیت سجده کردند که امروز در برابر وجود مبارک ولی عصر سجده می‌کنند که امروز صاحب این مقام اوست بنابراین بحث در این نیست که آن که وجود مبارک یعقوب رسیده است این قله مقامات انبیاست که از او بالاتر نیست نخیر از او بالاتر هست اما در کار او نقصی نیست عیبی نقصی ترک اولایی این‌چنین نیست صبر جمیل با انما اشکو بثی و حزنی الی الله منافاتی ندارد در جریان دلوا ﴿فادلی دلوه﴾ انسان یا کوثر است یا متکاثر در درون انسان یا حفرة من حفر النیران یا روضة من ریاض الجنة است در درون انسان سیّدنا الاستاد چشمه است یا چاه فاضلاب اگر در درون انسان چشمه بود کوثر بود اسنان وقتی پیش یک ع الم ربانی می‌رود وقتی سؤال می‌کند مثل اینکه ادلا کرده دلو انداخته از کوثر یک ظرف آ ب گرفته وقتی او دست به قلم می‌برد یا زبان باز می‌کند چیزی نویسد یا چیزی می‌ گوید یک دلو کوثر است در قبالش قاضی رشوه بگیرد است این قاضی رشوه بگیرد در درونش چاه فاضلاب است فرمود اینکه شما «معاذالله» به عنوان رشوه می‌دهید ﴿تدولا بها الی الحکام لتاکلوا فریقا من اموال الناس﴾ این را باید بدانید شما الان ادلا کردید تدلوا یعنی دلو اندازی دلو انداختید اما چیزی که از درون این قاضی درمی‌آید یک مشت فاضلاب است این را بدانید تدلوا بالأخره رفتید در دلش عمق دلش با رشوه رفتید این طناب رشوه را انداختید در آن چاه یک حکم باطلی به شما داده ﴿تدولوا بها الی الحکام لتاکلوا فریقا من اموال الناس﴾ این می‌شود سحت این می‌شود م حرم این می‌شود کذا و کذا بنابراین درون آدم یا روضة من ریاض الجنة است عین من عیون الله است عین خراره است چشمه صافی است کوثر است کسی سوالی از آدم کرده چیزی برای آدم نوشته انسان پاسخی می‌نویسد یا پاسخی می‌دهد یک دلو کوثر نصیب سائل می‌شود اگر خدای ناکرده بیراهه رفتهباشد یک دلو فاضلاب نصیب او می‌شود آنجا هم دلو اندازی است دیگر اینها دلوشان را انداختند حالا ادلا هم به معنای بیرون آوردن باشد هم به معنای درونی کردن آنجا دارد ﴿تدلوا بها الی الحکام﴾ ادل دلوک فی الدلاء یعنی بینداز بالأخره اینها دلوشان را انداختند موقع اخراج وجود مبارک یوسف را گرفتند گفتند هذا غلام یا بشری یعنی مژده بدهید
و اما اینکه چرا این را ارزان فروختند برای اینکه خب ناشناس بود یک و از طرفی هم احتمال می‌دادند که یک کسی پیدا بشود صاحبش باشد یا پدر و مادرش یا ولی‌اش این را بگیرد دو و اما اینکه چطور برادرها این ضمیر اسره احتمال دارد که به برادرها برگردد با اینکه برادرها شب برگشته بودند کنعان پیش پدر برای اینکه اینها شبانه برمی‌گردند روز می‌آمدند در مرتع دیگر اینها دامدار بودند مرتع بود مرعی بود روزانه می‌آمدند گذشته از اینکه بعضی‌ها را ماموریت داده بودند که مواظب باشند که این برادر سرنوشتش چگونه است این که اینها روزانه سری می‌زدند لذا آنها را آن طوری که تصویب شده بود از آن بالا پرت نکردند گفتند توی همین است مخفی گاه‌ها در این سکوها این ردید ها و رفها و طاقهای چاه او را بنشانید که بالأخره نمیرد و بعض سیاره این را بگیرند منتها حالا چون بعد وقتی که این را فروختند و قافله رفت ...

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:24

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی