سخنرانی استاد حسین انصاریان با عنوان "حکایتی شنیدنی درباره ی بیم از خدا"
اولیای الهی به خاطر بیم از پروردگار، حتّی فکر گناه و لغزش را به دل راه نمی دهند. روزی ناصرالدّین شاه به اجبار، یکی از اولیا را به مجلس اطعام دعوت کرد. ولی او حاضر نشد از این سفره، غذایی تناول کند. ناصرالدین شاه او را مجبور به غذا خوردن کرد. آن عالِم، مقداری از غذا را در دست گرفت و آن را فشرد. قطرات خون بود که از دستان عالم سرازیر شد. به شاه قاجار گفت: "چگونه از من می خواهی به اموالی که با ستم بر مردم انباشته کرده ای، دست دراز کنم؟!"
اولیای الهی به خاطر بیم از پروردگار، حتّی فکر گناه و لغزش را به دل راه نمی دهند. روزی ناصرالدّین شاه به اجبار، یکی از اولیا را به مجلس اطعام دعوت کرد. ولی او حاضر نشد از این سفره، غذایی تناول کند. ناصرالدین شاه او را مجبور به غذا خوردن کرد. آن عالِم، مقداری از غذا را در دست گرفت و آن را فشرد. قطرات خون بود که از دستان عالم سرازیر شد. به شاه قاجار گفت: "چگونه از من می خواهی به اموالی که با ستم بر مردم انباشته کرده ای، دست دراز کنم؟!"
کاربر مهمان