display result search
منو
تفسیر آیه 50 تا 52 سوره هود – بخش اول

تفسیر آیه 50 تا 52 سوره هود – بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 230 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 50 تا 52 سوره هود - بخش اول
- هیچ ملتی بدون پیامبر نیست
- حسن خلقت همه موجودات
- عبادت خدا و شرک در عبادت
- رفع مشکل اخلاقی فرد و جامعه با اعتقاد به معاد
- داستان حضرت هود (ع) و برکات استغفار

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَإِلىٰ عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ یَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إلاّ مُفْتَرُونَ ٭ یَاقَوْمِ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَى الَّذِی فَطَرَنی أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ٭ وَیَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُم مِدْرَاراً وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ﴾

در جریان بت‌پرستی آن بحث مبسوطی که بعد از قصه نوح(سلام الله علیه) ارائه شد چندتا سؤال مانده است یکی جریان شفاعت بود و یکی هم مسئله اینکه آیا اسامی بعضی از بتها غیر از آن نُه بت آنها هم در قرآن آمده یا نه؟ و سؤالات دیگر تا برسیم به جریان قوم عاد
اصل مسئلهٴ بازگو نکردن قصه انبیایی که در خاور دور یا باختر دورند آن وقت اگر طرح می‌فرمود یک سؤال بی‌جوابی را به همراه داشت آنها نقد می‌کردند تکذیب می‌کردند که آن طرف آب خبری نیست و راهی هم برای پاسخ این سؤال نبود اما برای اینکه نسلهای بعدی یعنی نسل کنونی آگاه بشوند از چند جهت ما را با خبر کرد یکی آن دعوت عام که فرمود هیچ ملتی بی پیغمبر و بی رهبر نبود ﴿و إن من أمّةٍ الاّ خلا فیها نذیرٌ﴾ ﴿و لَقد بعثنا فی کل أمّةٍ رسولاً انِ اعبدوا الله و اجتنبوا الطّاغوت﴾ ادله فراوانی در قرآن هست که هیچ ملتی بی رهبر الاهی نیست پس ما یقین داریم خاور دور و باختر دور آن طرف اقیانوس اطلس این طرف اقیانوس کبیر که آن روزها کشف نشده بود یقیناً رهبران الاهی داشتند آیات دیگر همگان را وادار می‌کند به اینکه ﴿فسیحوا فی الأرض﴾ آن سیر در زمین و سیح در زمین آن روزها محدود بود امروز وسیع است این ﴿فسیحوا فی الأرض﴾ ﴿فسیروا فی الأرض﴾ شامل همه مردم تا روز قیامت می‌شود بعد می‌فرماید که بررسی کنید بروید ﴿فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین﴾ ﴿عاقبة المنذرین﴾ و مانند آن ﴿عاقبة المنذرین﴾ چه بود ﴿عاقبة المکذبین﴾ چه بود این است بنابراین هم قرآن کریم برای نسلهای آینده حرفی برای گفتن دارد هم برای آن نسل معاصر یک پیام اجمالی را ارائه کرده است از این که فرمود هیچ ملتی بی پیامبر نیست آنها به این اصل نبوت عام آشنا شدند از اینکه فرمود ﴿فسیحوا فی الأرض﴾ اطلاق این آیات و عموم این آیات شامل جمیع مناطق زمین می‌شود منتها آن روز خیلی‌ها دسترسی نداشتند ببینند که آن طرف اقیانوس اطلس کسی هست یا نه این طرف اقیانوس آرام کسی هست یا نه آنها خبر نداشتند امروز که باخبرند بروند بررسی بکنند بنابراین قرآن هم خواسته‌های آنها را تأمین کرد هم حرف خودش را ارائه فرمود هم نسلهای آینده که ما باشیم ما را متذکر کرد
اما در جریان حسن خلقت که همه موجودات حتی آن حیواناتی که در حد انسان نیستند از روح حیوانی برخوردارند آنها هم زیبا هستند از حسن برخوردارند پاسخش این است که آیات قرآنی در این زمینه دو طایفه است یک طایفه این است که خدای سبحان هر چه را آفرید زیبا آفرید نقصی در کار خدا نیست قبحی زشتی‌ای در کار خدا نیست برای اینکه هر چیزی را خدای سبحان برابر با کمال لایقش آفرید هم فرمود ﴿الله خالقُ کلّ شیء﴾ هر چه مصداق شیء است مخلوق خداست اولاً، هم فرمود ﴿الذی أحسن کلِّ شیء خلقه﴾ هر چه را آفرید زیبا آفرید ثانیاً اما آن موجودی که زیبایی خلافت را داشته باشد بشود خلیفة الله آن فقط انسان است انسانِ عادی انسان بیراهه‌رو کجراهه‌رو این ﴿ان هم إلاّ کالأنعام بل هم أضل﴾ [است] درباره او که ﴿أحسن الخالقین﴾ نیست می‌ماند انسانی که بشود خلیفة الله آن ﴿لقد کرمنا بنی آدم﴾ راجع به همین انسانی است که ﴿إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفةً﴾ وگرنه آنی که ﴿إن هم إلا کالأنعام بل هم أضل﴾ آنی که شیاطین الانس و الجن است آنی که ﴿وَ تراهم ینظرون إلیک و هُم لاٰ یبصرون﴾ است آنی که اهل نظر است نه اهل بصر او که کرامتی ندارد این انسانی که می‌تواند خلیفة الله باشد این احسن المخلوقین است که فرمود ﴿لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویمٍ﴾ نه آنی که ﴿ثم رددْناه أسفل سافلین﴾ آن که در احسن تقویم است از کرامت برخودار است از خلافت برخوردار است مثل انبیا اولیا و پیروان آنها، اینها احسن المخلوقین‌اند که آن روح الاهی را مغتنم شمردند و ذات اقدس إلاه هم درباره آفرینش اینها فرمود ﴿فتبارک الله أحسن الخالقین﴾ وگرنه آنها که ﴿کونوا قردةً خاسئین﴾ است آنها چه احسن المخلوقین‌اند و ذات اقدس إلاه درباره آنها که خود را ﴿أحسن الخالقین﴾ معرفی نکرد جریان هبل در قرآن کریم نیامده ولی نام بعل در قرآن آمده این‌که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند بتهای هشت‌گانه در قرآن کریم است پنج بت مربوط به جریان قوم نوح بود که یکجا ذکر شده است در سورهٴ مبارکهٴ نوح سه بت مربوط به بتهای رسمی مشرکین حجاز بود که در سورهٴ نجم آیهٴ 19 به بعد فرمود ﴿أفرأیتم اللاّت و العزّی ٭ و مناة الثّالثة الأخری﴾ جریان بعل که در قرآن کریم آمده چون به طور رسمی مربوط به بتهای عصر الیاس(سلام الله علیه) بود آنجا از این بت کاملا نام برده فرمود به اینکه الیاس که از مرسلین است به قوم خود فرمود آیهٴ 124 سورهٴ صافات ﴿وَ إنَّ إلیاس لَمن المرسلین ٭ إذ قال لقومه ألا تتقون ٭ أتدعون بَعْلاً و تذرون أحْسن الخالقین﴾ درباره قوم الیاس چون رسمی‌ترین بت آنها همین بعل بود اینجا ذکر فرمود ولی نام هبل البته در قرآن کریم نیامده
اما درباره جریان شفاعت سؤالات و اشکالاتی که مربوط به شفاعت است این را باید عنایت کرد که شفاعت متمّم قابلیت قابل است نه متمّم فاعلیت فاعل اگر ذات اقدس إلاه ﴿بکل شیءٍ علیم﴾ است که هست ﴿علی کل شیءٍ قدیر﴾ است که هست او نیازی به شفاعت ندارد اگر کسی مذنب است بخواهد مشمول عفو الاهی باشد باید به نِصاب قبول برسد نصاب قبول گاهی داخلی است گاهی خارجی داخلی‌اش با توبه است که «و لا شفیع أنجح من التّوبة» هیچ شفیعی سودمندتر از توبه خود مذنب نیست شفاعت خارجی به وسیله انبیا اولیا و مانند آن مطرح است بنابراین شفاعت برای ترمیم و تتمیم نصاب قبول قابل است این منافات ندارد که فاعل ﴿بکلّ شیءٍ علیم﴾ باشد فاعل ﴿کلّ شیء قدیر﴾ باشد خدای سبحان «دائم الفضل» و یا «دائم الفضل علی البریه» است اما گیرنده وقتی قاصر و ضعیف باشد دسترسی به آن فیض ندارد این شفیع به منزله بال مذنب است که او را به پرواز در می‌آورد تا برسد اما اینکه شفاعت در غیر ائمه(علیهم السلام) هست بله در آنها هم هست حتی در مسجد هست درباره مساجد هم گفتند شفاعت دارند شکایت دارند مانند آن اما سرِّ طرح شفاعت درباره معصومین(علیهم السلام) این است که غالب اشکالات المنار و وهّابیه نسبت به همین قبور اهل‌بیت(علیهم السلام) و مشاهد مشرفه و اینهاست بحثهای دیگر چون محل ابتلایشان نبود مورد تعرض آنها نبود بازگو می‌شود چون درباره قبور شهدا و صدیقین و صالحین و انبیا و اولیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نقلی دارند لذا پاسخ آنها ارائه شده است مطلب دیگر آن است که آنها قبول دارند که بالاخره حجرالاسود را باید استلام کرد پیغمبر(صلّی الله علیه و آله وسلّم) استلام می‌کرد دورِ کعبه باید گشت باید طواف کرد و مستجار را باید مسح کرد و تبرک جست و مانند آن خب بحثهای عقلی که تخصیص‌پذیر نیست اگر این کار شرک است شرک که تخصیص پذیر نیست نمی‌شود گفت آن «خَرَج بالنص»، خرج بالنص در بحثهای نقلی است در بحثهای تعبدی است مثلاً می‌شود گفت خب چرا انسان با بدن خونین با جامه خونین نماز بخواند نمازش درست است با اینکه این آلوده است می‌گویند بعضی از دماء معفوّ است خون قروح و جروح معفوّ است خون کمتر از درهم معفوّ است می‌گویند خرج بالنص اصل مانعیت خون بالنقل است تخصیص و تقییدش هم بالنقل اما وقتی برهان عقلی شد که عبادت غیر خدا شرک است و شرک ذاتاً قبیح است نمی‌شود گفت که حجر الاسود یا احجار کعبه خرج بالنقل معلوم می‌شود که اینها عبادت نیست استلام حجر عبادت نیست دور کعبه گشتن عبادت نیست عبادت خدای سبحان شریک بردار نیست به دستور خدای سبحان انسان هفت شوط دور کعبه می‌گردد این حجر را استلام می‌کند با اینکه معتقد است طبق همین بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در خطبه اول نهج البلاغه که احجار کعبه «لا تضرّ و لا تنفع» حضرت در همان خطبه اول نهج البلاغه فرمود که خدای سبحان بندگان خودش را به سلسه احجاری آزمود که «لا تضر و لا تنفع» همه ما معتقدیم که ضارّ و نافع خدای سبحان است و لاغیر اما خدای سبحان به ما دستور داد برای اینکه از برکات برخوردار باشید دور این احجار بگردید و آن حجرِ اسود را استلام کنید و وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) هم همین کار را کردند و اگر این شرک باشد که شرک تخصیص پذیر نیست تا شما بگویید خرج بالدلیل خرج بالنص
سؤال ...
جواب: طواف هم همین‌طور است طواف که عبادت کعبه نیست مثل اینکه به ما فرمودند به این طرف نماز بخوانید در نمازهای واجب فرمود ﴿فولُّوا وجوهکم شطره﴾ در نمازهای مستحبی در حال حرکت حالا وقتی اذان گفتند شما از منزلتان می‌خواهید بروید مسجد در راه این نافله را می‌توانید بخوانید به هر سمتی که شد این چهارتا دو رکعت هشت رکعت نافله ظهر را همین که اذان می‌گویند شما از محل کارتان از دفترتان از منزلتان تا مسجد بروید در راه می‌توانید بخوانید به هر سمتی که شد این ﴿و لله المشرق وَ المغرب﴾ است ﴿فأینما تولوا فثمَّ وجه الله﴾ است این نه برای اینکه نافله مشروط به قبله نیست این نه برای اینکه در حال حرکت قبله لازم نیست بلکه قبله در حال حرکت وسیع‌تر از حال ایستادن است قبله می‌خواهد الا و لابد صلاة حتماً قبله می‌خواهد منتها قبله نافله در حال حرکت وسیع است طبق ﴿فأینما تولّوا فثمَّ وجه الله﴾ است نه طبق ﴿فولّوا وجوهکم شطره﴾ یک وقت است می‌گویند فلان کار قبله نمی‌خواهد مثل اینکه مطالعه کردن نشستن بله اینها مطالعه کردن قرآن خواندن اینها مستحب است ولی قبله نمی‌خواهد اما نافله مثل قرآن خواندن نیست قبله نخواهد حتما قبله می‌خواهد منتها قبله نافله در حال حرکت طبق آیه ﴿فأینما تولوا فثمّ وجه الله﴾ وسیع‌تر از قبله فریضه است که ﴿فولّوا وجوهکم شطره﴾ این‌طور است نه اینکه قبله نخواهد بنابراین در جریان احجار این‌طور نیست که حالا استلام حجر خارج شده باشد بالنص انسان قانع بشود اگر بحث بحثِ عقلی است جا برای تخصیص نیست معلوم می‌شود که اشکال مرتفع است عبادت حجر الاسود نیست عبادت احجار کعبه نیست
اما درباره اینکه اعتقاد به مبدأ سازنده است یا نه برای اینکه شکر منعم واجب است و چون شکر منعم واجب است معرفت مُنعم لازم است و امثال ذلک و البته شکر منعم واجب است اعتقاد به مبدأ این آثار را هم دارد منتها مشکل وثنیین حجاز و امثال حجاز این بود که اینها منعم‌های جزئی را همین ارباب متفرقه می‌دانستند می‌گفتند کار دست اینهاست لذا اینها را عبادت می‌کردند برای اینکه روزیشان قطع نشود بارانشان قطع نشود آنها که در کنار کرانه‌های دریا به سر می‌بردند رب البحر را می‌پرستیدند آنهایی که در بیابان‌ها زندگی می‌کردند رب الوادی را عبادت می‌کردند و مانند آن و در همین حد هم منعم خودشان را شاکر بودند تا بارانشان بیاید کشاورزی‌شان دامداری شان روزی شان تأمین بشود اما ده‌ها مسائل اخلاقی است که کاری به شکر منعم ندارد این مسائل اخلاقی را آن رذایل اخلاقی را آن سیئات عملی را فقط اعتقاد به معاد ترمیم می‌کند در عین حال که شکر منعم هم می‌کند به نامحرم هم نگاه می‌کند اما وقتی بداند که ﴿فیطمع الذی فی قلبه مرضٌ﴾ این نگاه به نامحرم نشانه مرض است و اگر انسان خودش را اینجا معالجه نکند آن روز او را معالجه می‌کنند این‌طور نیست که همین‌طور او را رها بکنند خب دست برمی‌دارد دیگر غیبت هم همین‌طور است نگاه به نامحرم این‌طور است گوش دادن به تهمت هم همین‌طور است دروغ گفتن همین‌طور است مال مردم خوری هم همین‌طور است مهمترین چیزی که مشکل جامعه را حل می‌کند اعتقاد به معاد است یعنی انسان بداند در برابر این کار مسئول است این کار هر گناهی به تعبیر این بزرگواران اخلاقی سمّ است اما اگر معتقد به معاد نباشد فقط مبدأ گرا باشد آن‌هم مبدئش هم ارباب متفرقون باشند شکرش هم در برابر همان عبادتهایی است که خودش تراشیده چه زمانی باید عبادت بکند چقدر باید عبادت بکند سالی یک بار باید عبادت بکند یا هفته‌ای یک بار باید عبادت بکند همان‌طوری که اینها یا کلیسا می‌روند یا مثلاً در برابر بتها در بتکده‌ها حضور دارند چون وحی و نبوتی که نیست که بگوید ﴿أقم الصّلاة لدلوک الشّمس إلی غسق اللّیل و قرآن الفجر﴾ این پنج‌تا نماز را در شبانه روز باید بخوانی این برابر اهوا و هوسهای خود قانون تدوین می‌کند بنابراین مهم‌ترین مشکلی که در جامعه هست همان فراموشی معاد است لذا در سورهٴ مبارکهٴ ص همان‌طوری که ملاحظه فرمودید دلیلی که اقامه می‌کند فرمود اینها چون قیامت را فراموش کردند آیه 26 سورهٴ مبارکهٴ ص این بود که ﴿إن الذین یضلُُون عن سبیل الله لهم عذابٌ شدیدٌ﴾ چرا؟ ﴿بما نسوا یوم الحساب﴾ شما نود درصد مشکلات را در همان فراموشی معاد می‌بینید بله خدای سبحان را آدم شاکر است مگر چقدر باید شکر بکند همان عبادتی را که باید بکند می‌کند دیگر اگر معادی هست یعنی مقصد هست اگر مقصد هست پس راه هست اگر راه هست پس راهنما هست اگر راهنما هست پس پیغمبر و نبوت و امامت در آن هست قرآن کریم در بخشی از آیات از ضرورت هدف ضرورت دین را ثابت می‌کند می‌گوید ﴿یحسب الانسان أن یترک سدیً﴾ این‌چنین که نیست که پس یک مقصدی هست خب اگر مقصد هست بیراهه است یا با راه اگر این قافله مقصدی دارد یقیناً راهی هست مگر می‌شود بین مسافر و مقصد راه نباشد مقصد ضروری باشد؟ این‌که نیست که از ضرورت مقصد ضرورت صراط به دست می‌آید یعنی دین از ضرورت صراط ضرورت هادی به دست می‌آید یعنی نبی و صحیفه آسمانی، بخشی از براهین نبوت که قرآن کریم اقامه می‌کند حد وسطش ضرورت معاد است انسان موجود هدفمند است مقصد دارد مقصودی دارد ﴿هباءً منثوراً﴾ نیست ﴿أفحسبتم أنمّا خلقنا کم عبثاً﴾ نیست ﴿أیحسب الانسان ان یترک سدیً﴾ نیست انسان مثل درخت زندگی نمی‌کند که بعد از مرگ بخشکد و دیگر هیچ، این مرغ باغ ملکوت بعد از مرگ به جایی می‌رسد پس هدف حق است ﴿لا ریب فیه﴾ این ﴿لا ریب فیه﴾ در فرهنگ قرآن همان بالضروره‌ای است که در کتابهای عقلی هست وقتی گفته می‌شود ﴿إنک جامع النّاس لیومٍ لاٰ ریب فیه﴾ یعنی لالضروره وقتی به یک حکیم و متکلم بدهی می‌گویند «المعاد حق بالضروره» از قرآن سؤال بکنی می‌گوید ﴿ربنا انک جامع الناس لیوم لا ریب فیه﴾ این ﴿الم ٭ ذلک الکتاب لا ریب فیه﴾ این لاریب فیه‌ها همان [کار] بالضرورهٴ منطق را می‌کنند یعنی شک بردار نیست خب چه شک بردار نیست یک امر قطعی یقینی ضروری شک بردار نیست دیگر حالا این اصطلاحها فرق می‌کند اگر به لسان منطق و حکمت و کلام باشد می‌گویند «النبوة حق بالضروره» «الوحی حق بالضروره» «المعاد حق بالضروره» به اصطلاح قرآنی بخواهید سخن بگویید می‌گویید ﴿ذلک الکتاب لا ریب فیه﴾ ﴿إنک جامعُ النّاس لیوم لاریب فیه﴾ این ضروری است خب چون هدف ضروری است و انسان مسافر آن مقصد است پس یک راهی هست راه را که خودش بلد نیست پس یک راهنمایی هست ممکن است مدعیان این راهنمایی فراوان باشند پس یک علامتی هست به نام معجزه و راهی هست که «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوشدار» آن براهین عقلی است بنابراین شکر منعم گوشه‌ای از مشکلات را حل می‌کند وگرنه بخش مهم به عهده مسئله معاد است
سؤال ...
جواب: اگر دین باشد منافات دارد اما وقتی وحی و نبوت نباشد خود برابر همان خضوع همان مقدار حاصل بشود نه چون چیزی تغییر نکرده که، تحریم و تحلیل به دست خودشان است آن‌گاه ذات اقدس إلاه به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود به اینها بفرماید که این صابئه را این بصیره را اینها را چه کسی تحریم کرده؟ ﴿آلله أذن لکم أم علی الله تفترون﴾ این تحریمها و تحلیلها چیست؟ بالاخره شما برای خودتان چرا قانون وضع می‌کنید اینها به دلخواه خود قانون وضع می‌کنند آنها شعار رسمی جاهلیت آن بود «انصر اخاک ظالما او مظلوما» اصالت قبیله اصالت نژاد اصالت طایفه برای اینها مطرح بود می‌گفتند برادرت را کمک بکن چه ظالم چه مظلوم این شعار رسمی جاهلیت بود وقتی اسلام آمد کاملاً این شعار را برگرداند فرمود «انصر المظلوم اخاک ام غیر اخیک» به کمک مظلوم بشتاب چه برادرت چه غیر برادر آنها می‌گفتند برادرت را دریاب چه ظالم باشد چه مظلوم خب خیلی فرق می‌کند آن تفکر جاهلی است این تفکر و تمدن اسلامی است بعد پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همان حرف را آمده برای اینکه آنها خیلی نرنجند فرمود برفرض هم آن شعار را بدهید آن شعار را با تبیین و تفسیری که من می‌گویم بگویید می‌گویم «انصر اخاک» برادرت را کمک بکن چه ظالم باشد چه مظلوم منتها کمکش به این است اگر مظلوم بود او را دریاب اگر ظالم بود دستش را بگیر کمک به ظالم این است که دستش را بگیری کمک به مظلوم آن است که او را دستگیری کنی دو جور اسلام این شعار را عوض کرده بنابراین ممکن است کسی معتقد به مبدأ یعنی اصل خالق باشد و نظام او نظام جاهلی باشد چون قیامتی در کار نیست حساب و کتابی در کار نیست ﴿بما نسوا یومَ الحساب﴾ این مشکلات پیش می‌آید مطلب بعدی که ظاهراً مطلب هشتم است این است که
سؤال ...
جواب: خب می‌شود توحید دیگر یعنی اگر موحد باشند اگر بشوند مسلم اگر از تفکر جاهلی برگردند بله این دیگر برگشتِ تغییر موضوع است
مطلب هشتم این است که در جریان پسر نوح ذات اقدس إلاه فرمود ﴿انه لیس من أهلک﴾ یعنی اهل ولایت و نبوت و عصمت و اینها نیست در جریان هود(سلام الله علیه) نسبت به عاد، صالح(سلام الله علیه) نسبت به قوم ثمود اینها تعبیر به برادر می‌کند ﴿و إلی ثمود أخاهم صالحاً﴾ ﴿و الی عاد اخاهم هودا﴾ این اخوت نژادی است نه اخوت ولوی یا نبوی یا امثال ذلک آنجا که به پسر نوح می‌فرماید ﴿انه لیس من اهلک﴾ یعنی اهل ولایت و نبوت و امامت و دین نیست اینجا که یک پیغمبری را برادر کافر می‌داند یک کافرانی را برادر پیغمبر می‌داند آن برادر نژادی است
مطلب نهم حالا از اینجا شروع می‌شود که باید امروز بحث کنیم و آن این است که وقتی جریان عاد مشخص می‌شود که موقعیت اقتصادی تجاری و دامداری آنها از یک سو و سیاسی آنها از سوی دیگر و اعتقادی آنها از سوی سوم مشخص بشود اینها از نظر مسائل اقتصادی که دامداری‌شان قوی بود کشاورزی‌شان قوی بود و خانه سازی اینها امثال ذلک هم فراوان داشتند اینها مشار بالبنان بودند در سورهٴ مبارکهٴ فجر آیهٴ هفت به بعد به این صورت آمده است ﴿ألم تر کیف فعل ربک بعادٍ ٭ إرم ذات العماد ٭ الّتی لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ اینها از نظر ساختمانی اینها بناهایی داشتند که نظیرش روی زمین نبود خب اینها امکانات مالی فراوانی داشتند که بعدها جریان اهرام مصر و اینها هم که پیدا می‌شود هنوز وضعش روشن نشد که اینها را چگونه ساختند در سرزمینی که کوهستانی نیست شما اگر بعلبک رفته باشید آن مناره‌هایی که از دو تکه سنگ ساخته شده که هر کدام از این سنگها به اندازه ستون این مسجد اعظم است شش متر پنج متر ارتفاع هر سنگ است این دو سنگ مثل دو صفحه کاغذ به هم چسبیده است همان‌طوری همانجوری که دو صفحه کاغذ را به زحمت شما باید تشخیص بدهید که دو صفحه است به هم چسبیده است روی هم است این دو ستون پنج متری این‌گونه روی هم چسبیده است با چه وضعی آوردند چه کسی نصب کرد با چه معماری و مهندسی کار گذاشتند امروزه دیگر﴿لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ است از این کار‌ها زیاد بود این‌چنین نیست که حالا تاریخِ دنیا همین باشد که در ناسخ التواریخ آمده در جریان قوم موسیٰ(سلام الله علیه) که قارون به ثروت معروف بود قبلاً هم خواندیم که ﴿ما إنّ مفاتحه لتنوأ بالعصبة﴾ خدای سبحان برای هشدار قارون فرمود او باید بداند که ما کسانی که قبل از او سرمایه‌دارتر از او بودند آنها را هلاک کردیم به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید که این صنادیدِ سرمایه دار مکه که هیچ‌اند برای اینکه اینها ﴿و ما بلغوا معشار ما آتیناهم فکذّبوا رسلی فکیف کان نکیر﴾ اینها معشار گذشته را ندارند یک دهم ثروت گذشته را ندارند اینها به چه می‌نازند؟ به چه می‌نازند؟ پس اینها مسبوق به قارون‌اند قارون مسبوق به سرمایه‌دارتر از خودش است وضع عاد این‌طور بود که در سورهٴ فجر دارد که ﴿لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ ستونهایی که آنها داشتند خانه‌هایی که داشتند اینها بی نظیر بود این از نظر مسائل اقتصادی‌شان مالی‌شان و [مانند آن] از نظر مسائل سیاسی و اجتماعی مشکل آنها همان استکبار بود که در آیه پانزده سوره فصلت به این صورت آمده است ﴿فأمّا عادٌ فاستکبروا فی الأرض بغیر الحق﴾ این ﴿بغیر الحق﴾ یک تعبیر تأکیدی است مثل ﴿وف یقتلون النبیّین بغیر حقًّ﴾ خب قتل انبیا که یقیناً ﴿بغیر حق﴾ است وقتی ﴿بغیر حق﴾ گفته می‌شود برای تأکید ﴿إستکباراً فی الارض﴾ هم یقینا ﴿بغیر حق﴾ است اینجا هم که ﴿بغیر حق﴾ گفته می‌شود برای تأکید [است] پس از نظر مسائل سیاسی و اجتماعی مستکبر بودند و از نظر مسائل اقتصادی هم ﴿لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ بودند و از نظر مسائل اعتقادی هم کافر بودند و بت پرست با چنین گروهی وجود مبارک هود حالا باید مبارزه بکند از نظر مسائل اعتقادی که این[طور] است یک بیان لطیفی زمخشری در کشاف از وجود مبارک امام مجتبی(سلام الله علیه) نقل می‌کند که این بی‌لطافت نیست چون وجود مبارک هود(سلام الله علیه) به همین قوم فرمود تمام این مثلث مشئوم شما با توحید حل می‌شود هم این ﴿لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ تان که در آستانه هدم و ریزش و تخریب و از بین رفتن است این می‌ماند هم آن عقم شما که الان مدتی همسرانتان عقیم شده‌اند برطرف می‌شود هم این کشاورزی و دامداری‌تان می‌ماند هم ﴿و یزدکم قوّةً إلیٰ قوتکم﴾ اضافه می‌شود و هم بهشتتان تأمین است بیایید و موحد بشوید این برکات را دارد ﴿و یزدکم قوّة إلیٰ قوّتکم﴾ این وعده هود(سلام الله علیه) چه اینکه وجود مبارک نوح هم به قومش فرمود اگر استغفار بکنید ﴿یمددکم بأموالٍ و بنین﴾ آن داستان لطیفی که جناب زمخشری در کشّاف نقل می‌کند این است که در ذیل همین آیه ﴿ثم توبوا الیه یرسل السّماء علیکم مدراراً و یزدکم قوّةً إلی قوّتکم﴾ با اینکه اینها از نظر نیرو ﴿لم یخلق مثلها فی البلاد﴾ بناهای این‌چنینی داشتند فرمود این اضافه می‌شود شما نهراسید بیایید و استغفار کنید زمخشری نقل می‌کند که یک دیداری وجود مبارک امام مجتبی با معاویه(علیه من الرحمن ما یستحق) داشت «و عن الحسن بن علی(رضی الله عنهما)» (صلوات الله و سلامه علیهما) «انه وفد علی معاویه» در یک دیداری که با معاویه داشت «فلمّا خرج» از پیش معاویه در آمد «تبعه بعض حُجّابه» بعضی از دربانهای معاویه بالاخره می‌دانستند این خاندان خاندانِ عصمت و طهارت است رفت که چیزی از او بخواهد «تبعه بعض حجّابه وَ قال إنّی رجلٌ ذومال» من کسی هستم که وضع مالی ام بد نیست اما «و لا یولَدُ لی» فرزند ندارم «فعلّمنی شیئاً» چیزی به من یاد بده دعایی به من یاد بده ذکری به من یاد بده که «لعلّ الله أن یرزقنی ولداً» خدا به من فرزند بدهد فقال(علیه السلام) وجود مبارک امام مجتبی فرمود «علیک بالاستغفار» همین حالا بالاخره این خاندان فرقی نمی‌کند امروز به وجود مبارک ولی عصر هم انسان متوسل بشود همین است فرمود «علیک بالاستغفار» استغفار کن حالا لازم نیست انسان استغفار از گناه باشد خود استغفار قرب الی الله است «فکان» این شخص «یکثر من الاستغفار» مرتب استغفار می‌کرد «حتی ربما استغفر فی الیوم سبع مأة مرةٍ» گاهی اتفاق می‌افتاد که بعضی از روزها هفتصد بار استغفار می‌کرد استغفر الله استغفر الله «فوُلِدَ له عشرة بنین» ده فرزند خدا به او داد «فبلغ ذلک معاویه» به معاویة این خبر رسید که از معجره حسن بن علی این اتفاق افتاده است معاویه از این دربان سؤال کرد گفت نپرسیدی از چه راه این استغفار باعث پیدایش و میلاد فرزند است؟ «هلاّ سألته ممّ قال ذلک؟» از حسن بن علی نپرسیدی چه تأثیری برای استغفار است نسبت به میلاد فرزند؟ «هلاّ سألته مم قال ذلک» خب این دربان در ذهنش بود که اگر بار دیگر حضرت را زیارت کرد از او بپرسد «فوفده وفدةً أخری» بار دیگر یک چنین ملاقاتی بین حسن بن علی(سلام الله علیهما) و معاویه(علیه من الرحمن ما یستحق) پیش آمد «فسأله الرّجل» همان دربان از حضرت سؤال کرد که بالاخره اینکه شما فرمودید ما نتیجه گرفتیم ولی از کجا شما این سخن را فرمودید؟ «فقال(علیه السلام) ألم تسمع قول الله عز وجلّ فی قصة هود» ﴿و یزدکم قوةً الی قوتکم﴾ و فی قصّةِ نوحٍ(علیه السلام) ﴿و یمددکم بأموالٍ و بنین﴾ این دو پیامبر گفتند استغفار کنید ﴿استغفروا ربکم﴾ ﴿و یمددکم بأموالٍ و بنین﴾ ﴿و یزدکم قوةً إلی قوَّتکم﴾ این است که اینها عِدل قرآن‌اند الان ما مرتب این قرآن را بحث می‌کنیم می‌خوانیم اِما این حرفها نه به یادمان می‌آید نه آن شهامت را داریم اما کسی که واقعا عِدل قرآن است این‌طور است دیگر این را می‌گویند عِدل قرآن این مثل اینکه خود قرآن دارد حرف می‌زند این را دشمن نقل کرد دیگر این که ما اصرار داریم از این زمخشری نقل بشود برای اینکه حالا اگر امین الاسلام یا سایر دوستان بودند خب آنها هم دارند آنها بله ممکن بود کسی بگوید خوب آنها شیعه‌اند مثلاً اما وقتی دشمن این حرف را نقل می‌کند، غرض آن است که این معنای عدل قرآن بودن است باور دارد دیگر این استغفار را هم نوح دستور دارد هم هود دستور داد فرمود استغفار کنید ﴿و یمددکم بأموالٍ و بنین﴾ استغفار کنید ﴿و یزدکم قوّةً إلی قوّتکم﴾ در جریان قوم نوح وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) طبق آیه ده سورهٴ نوح فرمود ﴿فقلت اسْتغفروا ربّکم إنه کان غفّارا ٭ یرسل السّماء علیکم مدرارا ٭ و یمددکم بأموالٍ و بنین﴾ بر اساس امتحان فایده ندارد بر اساس اعتقاد [باید باشد] اینکه وعده داد که حالا کسی می‌خواهد امتحان بکند بله خودش را امتحان بکند از این ﴿و من أصدق من الله قیلاً﴾ ﴿من أصدق من الله قیلاً﴾ ﴿من اوفی من الله وعداً﴾ کسی بخواهد امتحان بکند بعید است نتیجه بگیرد اما کسی باور داشته باشد نه درست گفته دان همان‌طوری که آب رفع عطش می‌کند استغفار این آثار را هم دارد
سؤال ...
جواب: نه آن را مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) در اربعین این حدیث را نقل کردند فرمودند این مربوط به دفع است نه رفع اینها روزی هفتاد بار استغفار می‌کنند که مبادا زنگ بگیرد این دفع غبار است نه رفع غبار برای ما استغفار غبارروبی است برای آنها دائماً نیسم است که مبادا غبار بنشیند غرض آن است که هم در بیان نوح(سلام الله علیه) آمده است هم در بیان هود(سلام الله علیه) که فرمود ﴿استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدراراً و یزدکم قوةً إلی قوّتکم﴾ یک قوت مال یک قوت فرزند آنجا دارد ﴿و یمددکم باموالٍ و بنین﴾ اینجا فرمود ﴿و یزدکم قوة الی قوتکم﴾ یک بخش مالی یک بخش مربوطِ به فرزند
مطلب دیگر آن است که اینها همین‌طور که آمدند یعنی وجود مبارک حضرت هود دیگر برهان اقامه نکرده که خدایی هست خدا را عبادت کنید فرمود چرا غیر خدا را عبادت می‌کنید؟ این همیشه برهان برای کسی است که نداند وقتی که ﴿لئن سألتهُمْ من خلق السّمٰوات و الأرض لیقولنّ الله﴾ خب دیگر اقامه برهان برای چه؟ این جدال احسن است یعنی سخن معقولِ مقبول، شما که قبول دارید بالاخره خدایی هست خالق آسمان و زمین هم هست خب چرا او را عبادت نمی‌کنید بنابراین ملاحظه فرمودید که جریان هود(سلام الله علیه) این‌طور نبود که اول برهان اقامه کند همین اولین بار فرمود ﴿یا قوم اعبدو الله ما لکم من إلٰه غیره﴾ یعنی معبود و اگر شما به غیر خدا پناه می‌برید و او را عبادت می‌کنید این می‌شود افترا ﴿إن أنتم إلاّ مفترون﴾ ﴿و یا قوم لا اسئلکم علیه أجرا ان اجری الا علی الذی فطرنی افلا تعقلون﴾ که بحثش گذشت ﴿و یا قوم استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه﴾ فرق استغفار و توبه هم قبلاً بیان شده استغفار طلب عفو از گذشته است توبه ضمن اینکه طلب عفو از گذشته است تصمیم به ترکْ نسبت به آینده را هم به همراه دارد ندامت هست عزم به اینکه بعداً چنین کاری را نکنم هم به همراه دارد.
مطلب دیگر این است که یک وقت است انسان نعمت ندارد این فاقد طهورین است یک وقت است نعمت دارد ولی قدرت بهره برداری ندارد این نظیر کسی است که احد الطهورین را فاقد است اما اگر کسی هم نعمت دارد هم قدرت بهره برداری دارد این است که ذات مقدس هود(سلام الله علیه) فرمود هم نعمت است هم قدرت بهره برداری هم ﴿یرسل السّماء علیکم مّدراراً﴾ هم بهره می‌برید ﴿و یزدکم قوّةً إلی قوّتکم ولا تتولَّوا مجرمین﴾ مدرار هم چون صیغه مبالغه هست یستوی فیه المذکر و المؤنث دیگر مدرارة نفرمود که مونث بیاورد مذکر و مؤنث در اینجا یکسان است پس هم لذت هست یعنی اصل شیئی که مورد التذاذ هست وجود دارد و هم یعنی آنچه که مورد التذاذ است و هم اینکه التذاذ آنها فعلی است
اما اینکه فرمود ﴿أفلا تعقلون﴾ افلا کذا و کذا اینها تنبیه و تذکره است نه اینکه برهان اقامه کند برهان عقلی بفرماید بررسی کنید ببینید خدایی هست چون اگر این بود خوب از اول برهان عقلی اقامه می‌کرد جریان نوح هم همینطور است جریان هود هم همین‌طور است از این جهت از همان اول شروع کردند به دعوت به توحید عبادی نه توحید خالقی یا توحید ربوبی معلوم می‌شود آن معقول بود و مقبول این ﴿أفلا تعقلون﴾ تنبیه است یعنی اینها را می‌خواهد متنبه کند تذکره است یعنی اینها را می‌خواهد متذکر کند فرمود شما که قبول دارید خدایی هست خب این عقلتان را به کار ببرید چرا غیر او را عبادت می‌کنید این مشکل وثنیت از دیر زمان بود مبدأش هم همان حس گرایی از یک سو بهره برداری دیگران هم از این حس گرایی یک عده از سوی دیگر است

«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:33

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی