- 1065
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 49 سوره هود - بخش چهارم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 49 سوره هود - بخش چهارم
- عقل در کنار نقل از ادله شرعی محسوب می شود
- نیازمندی انسان به وحی و نبوت امری ضروری است
- معرفت شناسی اسلامی
- علم دینی و غیر دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک ما کنت تعلُمها أنت و لا قَومک من قبل هذا فاصبر إنّ العاقبة للمتقین﴾
اشاره شد که قصه حضرت نوح(سلام الله علیه) مانند قصص سایر انبیا(علیهم السلام) ﴿أحْسن الْقصص﴾ است یعنی خدای سبحان این قصه را به روش ﴿احسن﴾ بیان کرده است زیرا خودش در قصّهسرایی فرمود ما به بهترین وجه قصه میگوییم ﴿نحن نقصُّ علیک أحْسن الْقصص﴾ یعنی قصصا هو احسن بهترین روش را خدا در قصه پردازی دارد مطلب دوم آن است که حسن اینجا عبارت از حق و صدق و عدل و انصاف و امثال ذلک است یعنی قصه و تاریخی که حق باشد خیال پردازی نباشد افسانه نباشد یک و تحقّق او که حق است تحقیق او هم حق باشد دو چیزی کم نباشد چیزی زیاد نباشد و ارتباطش به مبدأ فاعلی و غایی مثل نظام داخلی محفوظ باشد این سه آن چیزهایی که جزء حواشی و امور جانبی قصه است و سهم علمی و مانند آن ندارد آنها را ذکر نکنند که تضییع وقت است چهار پایان قصه که مؤفّقیت حق و شکست باطل است آن را خوب تبیین کنند پنج چه کسانی بالأخره اینها را به حق رساند چه شد که اینها به مقصد رسیدند کاملا باید تحلیل بشود پنج و یا شش و مانند آن تا این قصّه بشود قصه احسن این تاریخ بشود تاریخ احسن در هر مجموعهٴ تاریخی که قرآن کریم طرح میکند این معارف را دارد و در هر مجموعه تاریخی حق پیروز است و سبب پیروزی حق هم آن است که رهبری کار را خدای سبحان به عهده دارد و خدای سبحان هم فوق کل شیء است و قادر کل شیء است و فاطر کل شیء است و امثال ذلک به همین مناسبت رسیدیم به مسئله علوم عقلی و اسلامی و مانند آن سرّ اینکه این علوم اسلامی است و عقل نقش تعیین کننده دارد برای اینکه از اول انقلاب این خطر متوجه حکومت اسلامی و نظام اسلامی و اسلام و امثال ذلک شده است که عقل را از صحنه بیرون کردهاند البته این قبل از انقلاب هم بود منتها بعد از انقلاب بازتر و شکوفاتر شد.
سؤال ...
جواب: تکرار نشد در هر جایی یک مناسبتی یک گوشهای از جریان مثلاً موسی کلیم(سلام الله علیه) آمده است تکرار نیست در حدود صد یا بیش از صد مورد نام مبارک موسی(سلام الله علیه) آمده است در هر گوشه در هر آیه مناسبتی از مناسبتهای آن جریان مبسوط بازگو شد به هر تقدیر اینها که خواستند بالأخره دانسته یا ندانسته به اسلام آسیب برسانند برخیها «معاذ الله» آمدند این ﴿جعلوا القرآن عضین﴾ اینها ﴿جعلوا الدین عضین جعلوا الاسلام عضین﴾ ﴿عضین﴾ جمع عضه است عضه یعنی تکه تکه پاره پاره و «جعلوا الدین عضین» اینها «جعلوا الاسلام عضین» «جعلوا القرآن عضین» یکی آمده گفته ﴿حسبنا کتاب الله﴾ «معاذ الله» خوب وقتی اساس اسلام بر اساس «إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین» اینها «لن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض» همیشه باهماند اگر کسی یکی را رها کند در حقیقت دیگری را هم رها کرده است این اولین خطری بود که در تعزیه اسلام تعزیه از باب ﴿جلعوا القرآن عظین﴾ یعنی عضه عضه کردن پاره پاره کردن تکه تکه کردن در تعزیه اسلام این اولین نغمه مشئون بود که آمدند قرآن را گفتند گرفتیم و سنّت را رها کردیم بعضیها متأسّفانه دوستان نادان بودند آمدند خیال کردند «معاذ الله» قرآن تحریف شده است چون تحریف شده است از حجّیّت افتاده است چون از حجّیّت افتاده است حسبنا السنّه اینها اخباریینی هستند که متأسّفانه البته گروه کمی هستند و محقّق هم در بین اینها نیست اینها ظاهر قرآن را حجّت نمیدانند میگویند ما نمیتوانیم بفهمیم مگر آن مقداری که روایت وارد شده است «معاذ الله» قرآن تحریف شد آیات فراوانی از آن گرفته شد و خیال بافیهایی که کردهاند این خیال بافها هم در شیعهها بودند هم در سنّیها البته الان به لطف الهی منقرض شدند اما این درد تنها دامنگیر شیعه نشد دامنگیر سنّی هم شد و این مطلب هم در پرانتز باید مستحضر باشید که اگر شیعه بگوید ما قایل به تحریف نیستیم سنّیها هستند سنیها بگویند ما قایل به تحریف نیستیم شیعهها هستند دودش به چشم اسلام میرود و بیگانه لذّت و بهره میبرد ما هم باید از خودمان دفاع کنیم هم برادران اهل سنت محقّقین آنها هرگز قابل به تحریف نیستند آنها هم هم باید از خودشان دفاع بکنند هم از ما برای اینکه محقّقین شیعه هرگز این حرف را نزدند و همهشان این حرف را باطل کردند مرحوم شیخ طوسی گرفته تا بزرگان دیگر ادعای اتّفاق کردند و گفتند احدی از محقّقان شیعه فتوا حکم به تحریف نکردند خوب این حشویه از شیعه و سنی بالأخره هر گروهی هستند در هر جمعی که به لطف الهی منقرض شدند اینها آمدند گفتند حسبنا السنه و قرآن چون تحریف شده است «معاذ الله» حجّیّت از افتاده است.
سؤال ...
جواب: بله نشنیدم اگر سؤال دارید جلوتر بنشینید یا باز کنید دهنتان را درست حرف بزنید یا جلوتر بنشینید آن تحریف به معنای تفسیر به رأی است آنها کسانی هستند که خود کلینی(رضوان الله علیه) و سایر بزرگان نقل کردند که ائمه(علیهم السلام) فرمودند: اینها «أن اقاموا حروفه و حرّفوا حدوده» این نشانه تفسیر به رأی است دیگر یعنی اینها تفسیر به رأی کردند البتّه تفسیر به رأی همیشه هست ولی کسی گوش به آن نمیدهد حضرت فرمود حروف قرآن را حفظ کردند ولی به میل خودشان معنا کردند بله خوب بنابراین اینها از یک سو یک نغمهای سر دادند که حسبنا السنه آنها از یک نغمهای سر دادند گفتند «حسبنا کتاب الله» بعضیها یک نغمه ثالث مشئوم دیگری سر دادند که گفتند عقل کاری با دین ندارد عقل جدای از دین است دین فقط در همان امور نقلی است پیامد تلخ این کار در اوایل انقلاب خودش را نشان داد در اوایل انقلاب وقتی سخن از ولایت فقیه و ولی فقیه و امثال ذلک شد همین گروه گفتند ولایت یعنی تدبیر یعنی سرپرستی فقه که سرپرستی ندارد دین که سرپرستی و مدیریت ندارد ما که مدیریت فقهی نداریم در هیچ کتاب فقهی نیامده شما کشور را چهطور اداره کنید در فقه بحث میشود چه واجب است چه حرام چه حلال است چه حرام مدیریت اداره کردن کار بخش سیاستش و اقتصادش و صدها کاری که به عهده وزارتخانهها است اینها را که عقل به عهده دارد اینها را که فقه به عهده ندارد وقتی ما مدیریت فقهی نداشتیم مدیریت دینی نداشتیم ولی دینی هم نداریم ولی فقیه هم نداریم این حرفی بود که در طلیعه آن ریاست جمهور آن رئیس جمهور فراری مخلوع رواج پیدا کرده بود به دنبال آن حادثه تلخ جریان تخصّص و تعهّد مطرح شد که آیا تخصّص مقدّم است یا تعهّد مقدّم است و این برای خیلی از جوانهای دانشگاه متأسّفانه جا افتاد که ما مدیریت دینی که نداریم مدیریت فقهی نداریم طلبههای نوپا هم احیاناً بدشان نمیآمد که این حرفها را بپذیرند که ما مدیریت فقهی که نداریم مدیریت دینی که نداریم وقتی مدیریت دینی نداریم مدیریت فقهی نداریم ولایت دینی و ولایت فقهی نسبت به کشور هم نداریم ولی فقیه هم نداریم ولی فقیه کارش این است که بگوید چه حلال است چه حرام است چه واجب است چه مستحب اما چگونه سدّ بسازیم کشور را به سمت اقتصاد صنعتی ببریم یا تجاری دامداری چهطور باشد کشاورزی چهطور باشد روابط بین المللی چه باشد روابط منطقهای چه باشد رژیم حقوقی دریای خزر چه کسی باشد اینها کاری به دین ندارند یک چنین حرفی را که وقتی به یک فاضل حوزوی جوان حوزوی یا دانشگاهی گفتند اینها باور کردند منشأ همه خطرها این است که عقل را که از قویترین و غنیترین ادلّه حجت شرعی است این را از پیکره دین جدا کردند دین را به نقل خلاصه کردند گفتند آنچه را که دین میگوید عبارت است از همان است که در کتاب و سنّت است و آنچه را که عقل میگوید کاری به دین ندارد غافل از اینکه در غالب کتابهای فقهی بلکه همه کتابهای فقهی عقل در برابر نقل دوشادوش نقل به عنوان دلیل شرعی ذکر میشود میگویند و یدل علیه الادلة الاربعه کدام فقیه است که به عقل برای دلیل استدلال دلیل حکم شرعی استدلال نکرده باشد این کتابهای فقهی است که مال بالأخره 1200 سال قبل تا الآن هست حالا قبلش در دسترس نیست اینها همهاش نسخهٴ خطیاش هست نسخه چاپیاش هم هست از شیخ مفید گرفته و استاتیدشان تا عصر کنونی میگویند فلان چیز حلال است عقلا و نقلاً یا واجب است عقلاً و نقلاً در معاملات که بخش مهمش به عهده عقل است این بحثهای عمیقی که در کتابهای فقهی مطرح است اجازه کاشف است یا ناقل کشف حکمی دارد یا کشف حقیقی دارد وصف تعبّد دارد یا شرط متأخّر دارد همه این بحثها مال عقل ناب است دیگر در هیچ آیهای در هیچ روایهای سخن از سبق و لحوق اجازه و شرط متأخّر و کاشف حقیقی و کاشف حکمی و اجازه ناقل است و اینها مطرح نیست این در فقه ما است در اصول هم که این روزها مرتّب شواهدش را ذکر شده است ملاحظه فرمودید خوب پس بنابراین عقل مثل نقل نقل مثل عقل اینها جزء ادله شرعی هستند و راهش هم همان مثالهایی بود که گفته شده است شما اگر یک مطلبی را بوسیله آیهای یا صحیحه زراره محمد بن مسلم عبدالله بن سنان و امثال ذلک ثابت کردید اثرش این است که باید طبق او عمل کرد میشود واجب اگر عمل کردیم میشود اطاعت اگر نکردیم میشود معصیت مدح و ذم را هم بدنبال دارد وعده و وعید را هم بدنبال دارد ثواب و عقاب کلامی را به دنبال دارد و سرانجام بهشت و جهنم را به عهده دارد خوب تمام این آثار مترتّب فقهی و کلامی همانطوری که بر یک آیه بار است بر صحیحه زراره بار است بر دلیل عقلی هم بار است اگر دلیل عقلی اقامه شده است که کشور را باید اینطور از نظر صنعت اداره کرد یا در کشاورزی اداره کرد کسی عالماً عامداً این کار را نکند معصیت کرده است استحقاق ذم دارد و وعید الهی دامنگیر او میشود و سرانجام جهنّم و اگر این کارها را قربةً الی الله انجام داده است اطاعت کردهاست وعده الهی شاملش میشود ثواب دارد و سرانجام بهشت هیچ فرقی بین دلیل عقلی و دلیل نقلی نیست حالا مدیریت مملکت مگر میشود اداره مملکت را با برهان عقلی انسان تصویب بکند بعد بگوید این عقل در قبال دین است این کاری به دین ندارد یا اصولاً دین آمده بخشی از حرفها را با عقلمان زده بخشی از حرفها را با نقل گفته فرمود: اینها باید در خدمت هم باشند منتها به ما بیان کرده که خود عقل پیشاپیش گفت من جزء امّتان وحیام قبل از اینکه کسی این حرف را بزند خود عقل میداندار این کار است عقل خودش را میشناسد قلمرو خودش را میشناسد محدوده خودش را میشناسد حضور خودش را در پیشگاه وحی هم میشناسد و خاضع است میگوید الاّ و لابد من وحی میخواهم و ذات اقدس إله از زبان عقل ببینید چه سخن میگوید میفرماید ما برای بشر حالا این را در آیات بعدی که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) ذکر میکند بازگو میکنیم خدای سبحان از زبان عقل سخن میگوید میفرماید ما برای بشر پیامبر فرستادیم چرا؟ برای اینکه اگر برای بشر پیامبر نمیفرستادیم بشر نه به کنه هستی خودش پی میبرد یک نه جهان را درست میشناخت دو نه رابطه خود و جهان را درست تنظیم میکرد سه این در سه گودال جهل میماند بعد هم که میمرد ما این را میآوردیم در صحنه محاکمه این به ما میگفت خوب تو که میدانستی من جاهلم من عاجزم من خودم را درست نمیشناسم یک جهان را درست نمیشناسم دو معیار شناخت و دید من هم محدود است رابطه خود و جهان را نمیدانم سه بعد هم نمیدانم وقتی که مُردم یک چنین جایی میآیم خوب چرا برای من پیغمبر و راهنما نفرستادی این حرف حرف عقل است آنگاه خدای سبحان از زبان عقل احتجاج میکند میفرماید ما پیامبران را فرستادیم تا مبادا انسان با عقل خود علیه ما قیام بکند این آیه 164 سورهٴ مبارکهٴ نساء که قبلا هم بازگو شد ملاحظه بفرمایید سورهٴ مبارکهٴ نساء آیه 164 و 165 فرمود ما ﴿و رسلاً﴾ یعنی ارسلنا ﴿وَ رسلاً قد قصصناهم علیک من قبل و رسلاً لم نقصصهم علیک و کلَّم الله موسی تکلیماً ٭ رسلاً مبشرین و منذرین﴾ ما انبیا را برای تبشیر و انذار فرستادیم بشارت پرهیزکاران و انذار نسبت به تبه کاران چرا این کار را کردیم ﴿لئِلاّ یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل﴾ ما بعد از اینکه انبیا فرستادیم بشر در قیامت نمیتواند علیه ما حجت اقامه کند با چه حجت اقامه کند با قدرت عقلی خود دیگر دیگر، بشر در قیامت که بخواهد احتجاج کند به ظاهر آیه و روایت که تمسک نمیکند چون فرض بر این است که هیچ آیهای در عالم نیست هیچ روایتی در عالم نیست هیچ صحیفهای هم در عالم نیست نه تورات است و نه انجیل نه صحف موسی است و نه زبور داوود هیچ وحیی در عالم نیست این عقل است که مستقل است در درک و خدای سبحان روی این صحّه میگذارد میفرماید به اینکه من عقل را با سرمایه خلق کردم او خیلی چیز میفهمد و فهمش هم حجت است من اگر پیغمبران را إرسال نمیکردم همین عقل در قیامت به من میگفت تو که میدانستی من بعد از مرگ کجا میآیم تو که من را آفریدی میدانستی که من علمم محدود جهلم بیشمار عجزم بیشمار قدرتم محدود میدانستی که من بعد از مرگ به کدام چاله میافتم خوب میخواستی راهنمایی مردم کنی این حجت بالغه عقل را که عقل از ناحیه نقل نگرفته چون سخن در این است که هیچ نقلی در عالم نیست خدای سبحان میفرماید اگر ما انبیا نمیفرستادیم ﴿رسلاً مبشّرین و منذرین﴾ را اعزام نمیکردیم ما در برابر عقل محکوم بودیم نمیتوانستیم او را عذاب بکنیم و نمیتوانستیم نقل عالمانه او را جواب بدهیم برای اینکه او به من میگوید تو که میدانستی من کجا میآیم میدانستی که جهل من زیاد است عجز من زیاد است خوب چرا برای من راهنما نفرستادی که من در این چاله گیر کردم من انبیا فرستادم تا عقل علیه من قیام نکند و حجّت نکند این میدانداری عقل است در مسائل معرفت این معلوم میشود در هندسه معرفت شناسی عقل یک جایگاه خیلی بلندی دارد همین عقل است که میگوید پیشاپیش من امت وحیام وگرنه میشود سفاهت به تعبیر قرآن کریم آن اندیشهای که پیرو وحی نباشد آن سفاهت است نه عقل ﴿و من یرغب عَنْ ملَّةِ إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ و همینها در قیامت سفیهانه محشور میشوند امروز هم سفیه هستند منتها حالا ظهور نکرده فرمود اگر کسی راه وحی را نرفته است سفیه است نه فقیه و نه حکیم ﴿و منْ یرغب عَن ملّة إبراهیم الا من سفه نفسه﴾ خوب پس عقل اینقدر پایگاه قوی دارد که خدای سبحان به حجت عقل بها میدهد و میفرماید اگر ما انبیا نمیفرستادیم این احتجاج میکرد حالا که انبیا فرستادیم آن حجیت ندارد خلع سلاح شده است ﴿لئلاّ یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل﴾ معلوم میشود قبل از رسل حجت داشت خوب عقل این اندازه است حجت دارد حجت شرعی دارد خدا پسندانه است خوب چیزی که خدا پسندانه است میشود حجت شرعی دیگر این را اگر از پیکره اسلام بگیریم نداریم و جعلوا السلام عفین و ﴿الذین جعلوا القرآن عفین﴾ پیامد تلخش یکی همین است که گفتند ما مدیریت دینی نداریم مدیریت فقهی نداریم مدیریت علمی داریم اینها خیال کردند آنچه را که عقل میگوید مال خودشان است و اسلام همان است که با نقل بیان شده اگر چیزی با عقل بیان بشود اسلام نیست جزء علوم بشری پیامد تلخ دیگر هم تفسیر خاتمیّت است اینها یک درد علمی است که حوزه باید پاسخ میداد البته داده آنها گفتند که میدانید چرا وجود مبارک حضرت علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) خاتم انبیا است برای اینکه عقل بشر کامل شد دیگر از این به بعد «معاذ الله» به وحی نیازی نیست این است خوب اگر حوزه عقل را شکوفا میکرد تبیین میکرد جایگاهش را در هندسه معرفتی مشخص میکرد میگفت بیرون ز این نقشه و هندسه شریعت نیست جایش هم آنجا است فلانجا جای قرآن است فلان جا جای روایت است فلان جا جای عقل است عقل سفیهانه نه عقل فقیهانه و حکمیانه آری دیگر این حرف را نمیزدند نمیگفتند به اینکه اسلام دین خاتم است برای اینکه خوب خلاصه معنایش انقطاع وحی است معنایش انقطاع شریعت است معنایش بی نیازی از شریعت است در مرحله بقا معنایش این است که بعداً عقل کافی است این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ غافر فرمود به اینکه اینها کسانی هستند که وقتی احکام الهی بیاید ﴿فرحوا بما عندهُمْ من العلم﴾ آیهٴ 83 سورهٴ مبارکهٴ غافر این است منتها آن ملحدان حدوثاً این حرف را میزدند این روشنفکران بقاءً این حرف را میزنند آنها میگفتند اصلاً بشر نیازی به وحی ندارد «معاذ الله» علم بشری کافی است اینها هم میگفتند به اینکه بشر ابتدایی و میانی نیازمند وحی بود حالا که علم ترقی کرده به زیر آورد چرخ نیلوفری را نیازی به وحی ندارد آنها حدوثاً و بقاءً منکر وحی بودند اینها حدوثا مقرّند و بقاءً منکرند آیه 83 سورهٴ مبارکهٴ غافر این است ﴿فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم و حٰاقَ بهم ما کانوا به یستهزؤُن﴾ دین را «معاذالله» به استهزا گرفتند گفتند اینها اساطیر اولین است علم ما برای ما کافی نیست عقل ما برای ما کافی است.
خب این تکه پاره کردن تمثیل مثله مثله کردن تأریب اربا اربا کردن دین خطرات فراوانی که داشت یکیاش این بود وقتی عقل از هندسه اسلام ومعرفت فاصله گرفت آنوقت نزاع بین تخصّص وتعهّد درمیگیرد ما مدیریت دینی نداریم مدیریت فقهی نداشتیم مدیر فقهی هم نداریم قهراً ولایت فقیه و ولی فقیه هم نخواهیم داشت این یک خطر دیگر همان تفسیر نابجای خانمیّت است گفتند چون عقل کافی است ما دیگر نیازی به وحی نداریم غافل از اینکه در وحیهای گذشته همه جوامع و اصول و قواعد بیان نشده در این شریعت قرّاء همه آن جوامع برای ﴿إلی یوم القیامه﴾ پیش بینی شده در نظر گرفته شده رسالت عقل اجتهاد است در این منابع در این ادلّه یعنی دلو دادند طناب دادند چاه دادند گفتند استنباط بکن استنباط یعنی برو داخل چاه نزع بکن بجوش و بجوشان این آب را که میجوشانند از دل چاه میگوید استنبط ما فرمود ما همه کارها را به شما دادیم شما حالا دستی را دراز کنید بروید ته چاه این همان اجتهاد است دیگر این «علینا إلقاء الأُصول و علیکم التفریع» همین است سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در این مسئله که آیا قصه نوح(سلام الله علیه) نبوت نوح(سلام الله علیه) جهانی بود یا نه یک بحث مبسوطی دارند حتما یعنی حتما این سه صفحه را ببینید ایشان یک برهان خاصی درباره نبوت دارند در غالب موارد به یک منابستهایی دربارهٴ اینکه بشر إلاّ و لابد پیغمبر میخواهد وحی ضروری است نبوت ضروری است رسالت ضروری است این را در جای جای المیزان دارند هم در ذیل آیه 230 سورهٴ مبارکهٴ بقره که ﴿کان الناس أمةً واحدةً﴾ آنجا مبسوطاً بحث کردهاند هم در موارد دیگر سخن گفتند هم در ذیل همین قصه حضرت نوح(سلام الله علیه) که جریان حضرت نوح عالمی بود یا نه سه صفحه سه صفحه ایشان نظیر سه صفحه متنی شرایع است فوق مسئله نهایه الحکمة ومانند آن است سه صفحه متنی است که خوب ملاحظه بفرمایید که نبوت ضروری است برای بشر هیچ چارهای نیست همانطوری که وحی از قرآن کریم خدای سبحان درباره وحی تعبیر کرد که این کتاب ﴿لا ریب فیه﴾ است به تعبیر ایشان میفرماید این ﴿لا ریب فیه﴾ همان بالضروری است که در منطق میگویند وقتی در اصطلاح منطقی به زبان منطق میخواهد سخن بگویند میگویند الاربعة زوج بالضرورة وقتی به لسان کتاب و سنّت میخواهند سخن بگویند میگویند قرآن حقّ ﴿لا ریب فیه﴾ این ﴿لا ریب فیه﴾ همان بالضروره است ﴿ربنا إنّک جامع الناس لیومٍ لا ریب فیه﴾ یعنی المعاد حق بالضروره القرآن حق بالضروره این ﴿لا ریب فیه﴾ یعنی شک بردار نیست خوب برهانی که اقامه میکنند همان برهان نبوت عام است که خطوط کلیاش درست است و آن اینکه خدای سبحان حکیم علی الاطلاق است خالق علی الاطلاق است رب علی الاطلاق است تدبیر هر موجودی به عهده او است این یک هر موجودی را به کمال مناسبش میرساند راهنمایی میکند دو انسان از این قانون عمومی مستثنیٰ نیست این سه انسان راهی دارد مقصدی دارد مقصودی دارد باید این راه را تصرّف کند به مقصد برسد به لقای مقصود بار یابد این چهار خوب یک راهی را برای او مشخص کرد که راهنمایی را برایش مشخص کرد که او بفهمد این راه رفتنی است یک الگوهایی هم باید باشند که این راه را رفته باشند و آن انسان بیمه باشد همه اینها را مشخص کردند این دو سه صفحه درباره مسئله نبوت است که چون در ذیل آیه 213 سورهٴ مبارکهٴ بقره مبسوطاً بحث شد این سه صفحه اینجا بازگو نمیشود میفرماید سرّ اینکه انسان نیازمند به وحی است این است که انسان مدنی بالطبع الثانی است نه مدنی بالطبع الاوّل انسان یک فطرتی دارد یک طبیعتی طبیعت او را براساس ﴿إنّی خالق بشراً من طین﴾ باید تبیین کرد فطرت او را بر اساس ﴿نفخت فیه من روحی﴾ باید تحلیل کرد براساس فطرت ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ است اما بر اساس طبیعت ﴿إنّی خالق بشراً من طین﴾ این طبیعت و دنیا برای او نقد است محسوس او است این روزانه با این محسوس در ارتباط است لذا طبیعتگرا است حسگرا است طبعاً به طرف طبیعت مایل است بیش از پنجاه مورد ذات اقدس إله در قرآن کریم از انسان به مذمّت یاد کرده است ﴿ان الإنسان لظلوم کفار﴾ ﴿إنَّ الانسان خلق هلوعا ٭ إذا مسه الشرُّ جزوعا ٭ وَ اذا مسَّه الخیر منوعا﴾ ﴿کان الانسان عجولا﴾ ﴿وَ کان الانسان کفورا﴾ ﴿وَ کان الانسان أکثر شیءٍ جدلا﴾ بیش از پنجاه مورد در مذمت انسان است اگر بخشی از آیات نظیر ﴿وَ لقد کرَّمْنا بنی آدم﴾ آمده این ناظر به فطرت او است وگرنه این جریان طبیعت را که دیگری هم دارد شما در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون وقتی قدم به قدم این آیات را بررسی میکنید میبینید این حیوانات در بارداریشان در مادر شدنشان در زایمانشان همین مراحل را دارند یعنی لقاء هست نکاح هست نطفه است علقة است است مضغه است جنین هست تا ﴿ثم أنشأناه خلقا آخر﴾ این که فرمود این نطفه بود ﴿ثمّ خلقنا النطفةَ علقةً فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً﴾ کذا و کذا این مراحلی که در سورهٴ مبارکهٴ مومنون برای انسان ذکر میکند خوب این برای گوسفند هم که هست همه این مراحل را هم گوسفند را دارد تمام تفاوت در این است که ﴿ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارک الله أحسن الخالقین﴾ تمام فرق این است این یک طوری دیگری کردیم آنها بالأخره حیوانند در همان محدوده طبیعت و یک قدری بالاتر از طبیعت به دنیا میآیند اما ما این را ملکوتی کردیم ﴿فتبارک الله أحسن الْخالقین﴾ این ﴿ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارک الله﴾ است نه مال اینکه نطفه بود و علقه بود و مضغه بود و جنین بود این که در گوسفند و برّه هم هست خوب این بخش ما برای طبیعیاش که ﴿فتبارک الله أحسن الخالقین﴾ را بدنبال دارد او در دسترس نیست غالب مردم اینچنین هستند
سؤال ...
جواب: وسط حرف جای حرف زدن است خوب وقتی حرف تمام شد اگر حرف عالمانه دارید من گوش میدهم
اینجا جای این که بفرماید ﴿فتبارک الله أحسن الخالقین﴾ تا اینجا که آمد مرز مشترک انسان و حیوان بود از آن به بعد دیگر مرز مشترک انسان و فرشتهها است مشترک با طبیعت نیست آن در دسترس نیست آن بالقوه است تا شکوفا بشود طول میکشد انبیا آمدن «و یُثیرودا لهم دفائِن العقول» انبیا برای آن قسمتهای عادی که فراوان است و قرآن کریم هرجا سخن از خورد و خواب است طبیعت انسان را با دام یکجا ذکر میکند میفرماید ما باران فرستادیم میوههایی سبزههایی لبنیاتی گوشتی پیدا شد یک قدری خودتان بخورید یک قدری به دامهایتان بدهید ﴿متاعاً لکم و لأنعامکم﴾ ﴿کلوا وارعوا انعامکم﴾ اما آنجا که سخن از فهمیدن و ادب و انسانیّت و توحید و درک است انسانها را با فرشته ذکر میکند ﴿شهد الله أنّه لا إله إلاّ هو و الملائکة و أُولواالعلْم﴾ اگر سخن از علما است در صف ملائکه است سخن از اغنیا و مالداران است در صف دامها است ﴿کلوا و ادْعوا انعامکم﴾ ﴿متاعاً لکم و لانعامکم﴾
از این قبیل است خوب آن که ﴿فَتبارک الله أحسن الخالقین﴾ مال آن جنبه ملکوتش است اکثری انسانها در اکثر موارد گرفتار همین طبیعت هستند به همان دلیل بیش از پنجاه آیه در مذمّت و نکوهش انسان آمده یک چند آیه مختصری درباره عظمت انسان آمده که آن جهت خلیفه است وگرنه ﴿إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضلّ سبیلاً﴾ و ان من القلوب ﴿کالحجاره﴾ بلکه ﴿اشد قسوةً﴾ همه اینها تازیانههایی است که قرآن به این تبهکارها میزند و آنچه هم که ما تجربه کردیم و میکنیم همین است که بشر ﴿إنَّ الإنسان لیطْغی ٭ ان رءَاهُ اسْتغنی﴾ پس بشر الا و لابد اکثری اینها مستخدم و مستثمر بالطبع هستند نه مدنی بالطبع هر که دستش رسید دلش میخواهد استثمار کند و چون دیگر هم مستثمر بالطبع است چاره جز قانون ندارند نه اینکه انسان مدنی بالطبع باشد تمدن مال طبع ثانوی انسان است وگرنه استثمار طبع اولی او است هر کسی دستش به هر چه رسید اهل استثمار است الانسان مستثمر بالطبع الاولی مدنی بالطبع الثانوی این در محدوده طبیعت است اما الهی بالفطره مسئله فطرت جدا است مسئله طبیعت جدا است چون اینچنین است چاره جزو وحی نیست که کسی بخواهد قانون بالاخره میخواهند اگر فقط قانون وضع کنند به سود خود قانون وضع میکنند یا جاهلند یا عاجزند یا شهویاند یا غصبیاند مادهای تبصرهای اصلی فرعی تنظیم میشود که به سود آنها و جلال آنها باشد این هم که ما در دنیای کنونی میبینیم همین است که بشر غالبا به طرف طبیعت گرایش دارد هیچ چارهای جز وحی نیست این برهانی است که ایشان ذکر میکنند در هم ذیل آیهٴ 213 و در جاهای دیگر اینجا هم ذکر میکنند که حتما ملاحظه بفرمایید تا اینجا حق است بعد نتیجهای که میگیرند میفرماید به اینکه بشر اولی ساده زندگی میکرد ﴿کان الناس أمّةً واحدةً﴾ بعد اختلاف کردند ﴿فبعث الله النبیین﴾ حالا که میخواهد پیامبر بیاید این پیامبر باید عمومی باشد این برهان مسئله است که نوح(سلام الله علیه) جریانش عمومی بود تا کم کم نتیجه بگیرند که طوفان هم عمومی است رسالت نوح(سلام الله علیه) رسالت جهانی بود ایشان میفرماید، میفرماید گرچه پیش ما شیعهها این است که رسالت آن حضرت جهانی بود و برخی از روایات اهل بیت(علیهم السلام) این را تأیید میکند یک اهل سنت دو گروه هستند بعضی مؤافق با مایند میگویند رسالت آن حضرت جهانی بود دو برخی مخالف مایند میگویند رسالت آن حضرت مقطعی و موردی بود سه آنها که میگویند مقطعی و موردی بود به این حدیث صحیح به زعمشان تمسک میکنند که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) فرمود هر پیامبری برای قوم خاص مبعوث شد «بعث کل نبی الی قوم خاصّه و بعثت الی الناس عامه» به استناد این حدیث میگویند تمام انبیا نبوّتشان موردی و مقطعی بود و نبوّت وجود مبارک حضرت عام است پس آنکه نبوّتش عام است تنها پیغمبر است غافل از این که این حدیث ناظر به عمومیّت زمانی است نه مکانی و ما بحثمان در عمومیت مکانی است آیا وجود مبارک نوح در عصری که زندگی میکردند کل کره زمین قلمرو نوبت او بود یا نه همین محدوده خاورمیانه آنکه در باره پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) آمده است آن همگانی بودن یک همیشگی بودن دو یعنی کلاًّ و دائماً بله این مخصوص پیغمبر ما است برای همه مردم در همه عصر این مخصوص است معنای حدیث هم این است سیدنا الاستاد بعد از اینکه اقوال مسئله را کردند کردند میفرمودند: اینها هر کدام به ظواهر تمسک کردند یکی به ظاهر تمسک کرده یکی در ظاهر نفی کرده راه اساسی این نیست راه اساسی این است که ما الان داریم طی میکنیم آن وقت مسئله نبوّت و ضرورت نبوت عام و احتیاج بشر به نبوّت را در ظرف سه صفحه تبیین میکنند میفرماید: حالا که معلوم شد بشر نیازمند به وحی است نبوّت است این بشری که از سادگی درآمده زندگی پیچیده را دارد تجربه میکند نیازمند به نبوت است میشود یک مقطعش پیغمبر داشته باشد بقیّه نداشته باشد یا اگر بقیه پیغمبر داشتند اسمش را اصلاً خدا در قرآن نبرد تا اینجا فرمایششان درست یعنی برهان نبوّت تام است بشر بالطبع مستثمر است بالفطرة متدّین آنها که ﴿وَ قدْ خاب من دسّاها﴾ که فطری فکر نمیکنند طبیعی میاندیشند اینها مستثمر و مستخدمند یا مستبد و مستحمرند به هر جا رسیده مشکل دارد جامعه بشر هم نیازمند به وحی است اینها هم حق اوّلین باری هم که پیامبر میآید نبوت باید گسترده باشد تا اینجا درست است اما حالا یک پیغمبر بخواهد یا چندتا ایشان استبعاد میکند میفرماید یا بقیّه مردم بی وحی هستند بی نبوّتند یا هستند و نام آن پیامبر اصلا در قرآن نیامده لنا ان نختار شق الثانی میگوییم بله ممکن است دیگران پیغمبر داشتند نامشان هم در قرآن نیامده و این دو شاهد یکی در سورهٴ غافر یکی در سورهٴ نساء که خود خدا فرمود ما قصه خیلی از انبیا را نگفتیم ﴿منهم من قصصنا علیک وَ منهم من لمْ نقصص علیک﴾ برهان شما که عام لا یثبت الخاص شما برهان نوبت عام دارید دیگر شما فرمودید تمام بشر پیامبر میخواهد بله درست است اما حالا یک نفر باید پیامبر همه باشد یا در شرق یک پیامبر غرب یک پیامبر شمال یک پیامبر جنوب یک پیامبر این چه محذوری دارد اهمال که نشده است ﴿أیحسب الإنسان أنْ یترک سدیً﴾ انبیا گاهی منتها برابر همین آیهٴ 164 سورهٴ نساء این است که ﴿و رسلاً قد قصصنا هم علیک من قبل و رسلاً لم نقصصهم علیک﴾ این نه معنایش این است که ما بعداً میگوییم ما که این سوره نساء در مدینه نازل شده آن سوره غافر در مکه نازل شده سورهٴ غافر آیهٴ 78 این است که ﴿و لقد أرسلنا رسلاً من قبلک منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصص علیک﴾ سرّ نگفتنش هم در جلسات قبل بازگو شد دسترسی نبود قصه انبیایی را نقل میکند که بعد به دنبالش به امّتها بگوید ﴿فسیروا فی الأرض فانظروا کیف کان﴾ ﴿کیف کان کیف کان﴾ مگر مردم چه وسیلهای داشتند که آن طرف آب و این طرف آب را بررسی کنند یا چقدر امکاناتی دشتند اما دلیل بر استحاله نیست که کسی استبعاد کند بگوید نه نمیشود نوح به تنهایی پیامبر جهانی باشد برای اینکه آن روز چگونه کل زمین را یک پیامبر اداره میکرد با فقدان وسایل اوّلاً جمعیت آن روز خیلی نبود یک ثانیا نمایندهها وبعثهها گزارشها فراوان بود دو حالا تمام اینها بوسیله آن وجود مبارک موسی کلیم یا عیسی مسیح(سلام الله علیهما) که پیامبر اولوالعزم بودند و جهانی بودند مگر اینها خودشان میرفتند یا دارد ﴿أرسلنا إلیهم ... فعزّزنا بثالثً﴾ و مانند آن حالا فرمایشی دارید بگویید.
سؤال ...
جواب: بلکه عقل خیلی از چیزها را نمیفهمد دیگر عقل مستقلاتی دارد عقل در غیب پیش دسترسی ندارد الان سؤال بکنید بهشت چیست میگوید لست ادری جهنم چگونه است لست ادری نظایر کتب چگونه است لست ادری صراط چهطوری است لست ادری میزان چهطوری است لست ادری در جزئیات که اصلاً عقل دسترسی ندارد تو غیب که اصلاً عقل دسترسی ندارد آدم چگونه خلق شد بهشت و آدم چگونه بود خلافت چگونه بود تک تک این موارد میگویند لست ادری در خیلی از اشیاء فلان چیز حلال است یا حرام ضرر دارد یا نه میگوید لست ادری من یک مقداری از این خواص اشیاء را فهمیدم بقیه لست ادری، لست ادری، لست ادری خود عقل میفهمد دیگر آنچه را که برای او بین الرشد شد بین او و بین خدا حجّت است آنچه را که بین الرشد نیست نیازمند به وحی است در برابر وحی میگوید ﴿آمنا﴾ و سلمنا و ﴿صدقنا﴾ این قدر مجهولات برای عقل هست الی ماشاء الله آنقدر که خدا غنی است ما محتاجیم آنوقت همه اینها را عقل میفهمد لکن یک سلسله مستقلاتی هم دارد الان میفهمد که درشرایط کنونی این کشور را باید با صنعت اداره کرد یا با کشاورزی میتواند با همکاری چند تا مهندس بفهمد که فلان جا برای نجات از آب رفت این سدّش باید خاکی باشد یا بتونی این مقدار را که میفهمد برای او واجب است انجام بدهد آن مقدار هم که نمیفهمد محتاج به راهنمایی راهنمایان غیبی است.
«و الحمد لله رب العالمین
- عقل در کنار نقل از ادله شرعی محسوب می شود
- نیازمندی انسان به وحی و نبوت امری ضروری است
- معرفت شناسی اسلامی
- علم دینی و غیر دینی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک ما کنت تعلُمها أنت و لا قَومک من قبل هذا فاصبر إنّ العاقبة للمتقین﴾
اشاره شد که قصه حضرت نوح(سلام الله علیه) مانند قصص سایر انبیا(علیهم السلام) ﴿أحْسن الْقصص﴾ است یعنی خدای سبحان این قصه را به روش ﴿احسن﴾ بیان کرده است زیرا خودش در قصّهسرایی فرمود ما به بهترین وجه قصه میگوییم ﴿نحن نقصُّ علیک أحْسن الْقصص﴾ یعنی قصصا هو احسن بهترین روش را خدا در قصه پردازی دارد مطلب دوم آن است که حسن اینجا عبارت از حق و صدق و عدل و انصاف و امثال ذلک است یعنی قصه و تاریخی که حق باشد خیال پردازی نباشد افسانه نباشد یک و تحقّق او که حق است تحقیق او هم حق باشد دو چیزی کم نباشد چیزی زیاد نباشد و ارتباطش به مبدأ فاعلی و غایی مثل نظام داخلی محفوظ باشد این سه آن چیزهایی که جزء حواشی و امور جانبی قصه است و سهم علمی و مانند آن ندارد آنها را ذکر نکنند که تضییع وقت است چهار پایان قصه که مؤفّقیت حق و شکست باطل است آن را خوب تبیین کنند پنج چه کسانی بالأخره اینها را به حق رساند چه شد که اینها به مقصد رسیدند کاملا باید تحلیل بشود پنج و یا شش و مانند آن تا این قصّه بشود قصه احسن این تاریخ بشود تاریخ احسن در هر مجموعهٴ تاریخی که قرآن کریم طرح میکند این معارف را دارد و در هر مجموعه تاریخی حق پیروز است و سبب پیروزی حق هم آن است که رهبری کار را خدای سبحان به عهده دارد و خدای سبحان هم فوق کل شیء است و قادر کل شیء است و فاطر کل شیء است و امثال ذلک به همین مناسبت رسیدیم به مسئله علوم عقلی و اسلامی و مانند آن سرّ اینکه این علوم اسلامی است و عقل نقش تعیین کننده دارد برای اینکه از اول انقلاب این خطر متوجه حکومت اسلامی و نظام اسلامی و اسلام و امثال ذلک شده است که عقل را از صحنه بیرون کردهاند البته این قبل از انقلاب هم بود منتها بعد از انقلاب بازتر و شکوفاتر شد.
سؤال ...
جواب: تکرار نشد در هر جایی یک مناسبتی یک گوشهای از جریان مثلاً موسی کلیم(سلام الله علیه) آمده است تکرار نیست در حدود صد یا بیش از صد مورد نام مبارک موسی(سلام الله علیه) آمده است در هر گوشه در هر آیه مناسبتی از مناسبتهای آن جریان مبسوط بازگو شد به هر تقدیر اینها که خواستند بالأخره دانسته یا ندانسته به اسلام آسیب برسانند برخیها «معاذ الله» آمدند این ﴿جعلوا القرآن عضین﴾ اینها ﴿جعلوا الدین عضین جعلوا الاسلام عضین﴾ ﴿عضین﴾ جمع عضه است عضه یعنی تکه تکه پاره پاره و «جعلوا الدین عضین» اینها «جعلوا الاسلام عضین» «جعلوا القرآن عضین» یکی آمده گفته ﴿حسبنا کتاب الله﴾ «معاذ الله» خوب وقتی اساس اسلام بر اساس «إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین» اینها «لن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض» همیشه باهماند اگر کسی یکی را رها کند در حقیقت دیگری را هم رها کرده است این اولین خطری بود که در تعزیه اسلام تعزیه از باب ﴿جلعوا القرآن عظین﴾ یعنی عضه عضه کردن پاره پاره کردن تکه تکه کردن در تعزیه اسلام این اولین نغمه مشئون بود که آمدند قرآن را گفتند گرفتیم و سنّت را رها کردیم بعضیها متأسّفانه دوستان نادان بودند آمدند خیال کردند «معاذ الله» قرآن تحریف شده است چون تحریف شده است از حجّیّت افتاده است چون از حجّیّت افتاده است حسبنا السنّه اینها اخباریینی هستند که متأسّفانه البته گروه کمی هستند و محقّق هم در بین اینها نیست اینها ظاهر قرآن را حجّت نمیدانند میگویند ما نمیتوانیم بفهمیم مگر آن مقداری که روایت وارد شده است «معاذ الله» قرآن تحریف شد آیات فراوانی از آن گرفته شد و خیال بافیهایی که کردهاند این خیال بافها هم در شیعهها بودند هم در سنّیها البته الان به لطف الهی منقرض شدند اما این درد تنها دامنگیر شیعه نشد دامنگیر سنّی هم شد و این مطلب هم در پرانتز باید مستحضر باشید که اگر شیعه بگوید ما قایل به تحریف نیستیم سنّیها هستند سنیها بگویند ما قایل به تحریف نیستیم شیعهها هستند دودش به چشم اسلام میرود و بیگانه لذّت و بهره میبرد ما هم باید از خودمان دفاع کنیم هم برادران اهل سنت محقّقین آنها هرگز قابل به تحریف نیستند آنها هم هم باید از خودشان دفاع بکنند هم از ما برای اینکه محقّقین شیعه هرگز این حرف را نزدند و همهشان این حرف را باطل کردند مرحوم شیخ طوسی گرفته تا بزرگان دیگر ادعای اتّفاق کردند و گفتند احدی از محقّقان شیعه فتوا حکم به تحریف نکردند خوب این حشویه از شیعه و سنی بالأخره هر گروهی هستند در هر جمعی که به لطف الهی منقرض شدند اینها آمدند گفتند حسبنا السنه و قرآن چون تحریف شده است «معاذ الله» حجّیّت از افتاده است.
سؤال ...
جواب: بله نشنیدم اگر سؤال دارید جلوتر بنشینید یا باز کنید دهنتان را درست حرف بزنید یا جلوتر بنشینید آن تحریف به معنای تفسیر به رأی است آنها کسانی هستند که خود کلینی(رضوان الله علیه) و سایر بزرگان نقل کردند که ائمه(علیهم السلام) فرمودند: اینها «أن اقاموا حروفه و حرّفوا حدوده» این نشانه تفسیر به رأی است دیگر یعنی اینها تفسیر به رأی کردند البتّه تفسیر به رأی همیشه هست ولی کسی گوش به آن نمیدهد حضرت فرمود حروف قرآن را حفظ کردند ولی به میل خودشان معنا کردند بله خوب بنابراین اینها از یک سو یک نغمهای سر دادند که حسبنا السنه آنها از یک نغمهای سر دادند گفتند «حسبنا کتاب الله» بعضیها یک نغمه ثالث مشئوم دیگری سر دادند که گفتند عقل کاری با دین ندارد عقل جدای از دین است دین فقط در همان امور نقلی است پیامد تلخ این کار در اوایل انقلاب خودش را نشان داد در اوایل انقلاب وقتی سخن از ولایت فقیه و ولی فقیه و امثال ذلک شد همین گروه گفتند ولایت یعنی تدبیر یعنی سرپرستی فقه که سرپرستی ندارد دین که سرپرستی و مدیریت ندارد ما که مدیریت فقهی نداریم در هیچ کتاب فقهی نیامده شما کشور را چهطور اداره کنید در فقه بحث میشود چه واجب است چه حرام چه حلال است چه حرام مدیریت اداره کردن کار بخش سیاستش و اقتصادش و صدها کاری که به عهده وزارتخانهها است اینها را که عقل به عهده دارد اینها را که فقه به عهده ندارد وقتی ما مدیریت فقهی نداشتیم مدیریت دینی نداشتیم ولی دینی هم نداریم ولی فقیه هم نداریم این حرفی بود که در طلیعه آن ریاست جمهور آن رئیس جمهور فراری مخلوع رواج پیدا کرده بود به دنبال آن حادثه تلخ جریان تخصّص و تعهّد مطرح شد که آیا تخصّص مقدّم است یا تعهّد مقدّم است و این برای خیلی از جوانهای دانشگاه متأسّفانه جا افتاد که ما مدیریت دینی که نداریم مدیریت فقهی نداریم طلبههای نوپا هم احیاناً بدشان نمیآمد که این حرفها را بپذیرند که ما مدیریت فقهی که نداریم مدیریت دینی که نداریم وقتی مدیریت دینی نداریم مدیریت فقهی نداریم ولایت دینی و ولایت فقهی نسبت به کشور هم نداریم ولی فقیه هم نداریم ولی فقیه کارش این است که بگوید چه حلال است چه حرام است چه واجب است چه مستحب اما چگونه سدّ بسازیم کشور را به سمت اقتصاد صنعتی ببریم یا تجاری دامداری چهطور باشد کشاورزی چهطور باشد روابط بین المللی چه باشد روابط منطقهای چه باشد رژیم حقوقی دریای خزر چه کسی باشد اینها کاری به دین ندارند یک چنین حرفی را که وقتی به یک فاضل حوزوی جوان حوزوی یا دانشگاهی گفتند اینها باور کردند منشأ همه خطرها این است که عقل را که از قویترین و غنیترین ادلّه حجت شرعی است این را از پیکره دین جدا کردند دین را به نقل خلاصه کردند گفتند آنچه را که دین میگوید عبارت است از همان است که در کتاب و سنّت است و آنچه را که عقل میگوید کاری به دین ندارد غافل از اینکه در غالب کتابهای فقهی بلکه همه کتابهای فقهی عقل در برابر نقل دوشادوش نقل به عنوان دلیل شرعی ذکر میشود میگویند و یدل علیه الادلة الاربعه کدام فقیه است که به عقل برای دلیل استدلال دلیل حکم شرعی استدلال نکرده باشد این کتابهای فقهی است که مال بالأخره 1200 سال قبل تا الآن هست حالا قبلش در دسترس نیست اینها همهاش نسخهٴ خطیاش هست نسخه چاپیاش هم هست از شیخ مفید گرفته و استاتیدشان تا عصر کنونی میگویند فلان چیز حلال است عقلا و نقلاً یا واجب است عقلاً و نقلاً در معاملات که بخش مهمش به عهده عقل است این بحثهای عمیقی که در کتابهای فقهی مطرح است اجازه کاشف است یا ناقل کشف حکمی دارد یا کشف حقیقی دارد وصف تعبّد دارد یا شرط متأخّر دارد همه این بحثها مال عقل ناب است دیگر در هیچ آیهای در هیچ روایهای سخن از سبق و لحوق اجازه و شرط متأخّر و کاشف حقیقی و کاشف حکمی و اجازه ناقل است و اینها مطرح نیست این در فقه ما است در اصول هم که این روزها مرتّب شواهدش را ذکر شده است ملاحظه فرمودید خوب پس بنابراین عقل مثل نقل نقل مثل عقل اینها جزء ادله شرعی هستند و راهش هم همان مثالهایی بود که گفته شده است شما اگر یک مطلبی را بوسیله آیهای یا صحیحه زراره محمد بن مسلم عبدالله بن سنان و امثال ذلک ثابت کردید اثرش این است که باید طبق او عمل کرد میشود واجب اگر عمل کردیم میشود اطاعت اگر نکردیم میشود معصیت مدح و ذم را هم بدنبال دارد وعده و وعید را هم بدنبال دارد ثواب و عقاب کلامی را به دنبال دارد و سرانجام بهشت و جهنم را به عهده دارد خوب تمام این آثار مترتّب فقهی و کلامی همانطوری که بر یک آیه بار است بر صحیحه زراره بار است بر دلیل عقلی هم بار است اگر دلیل عقلی اقامه شده است که کشور را باید اینطور از نظر صنعت اداره کرد یا در کشاورزی اداره کرد کسی عالماً عامداً این کار را نکند معصیت کرده است استحقاق ذم دارد و وعید الهی دامنگیر او میشود و سرانجام جهنّم و اگر این کارها را قربةً الی الله انجام داده است اطاعت کردهاست وعده الهی شاملش میشود ثواب دارد و سرانجام بهشت هیچ فرقی بین دلیل عقلی و دلیل نقلی نیست حالا مدیریت مملکت مگر میشود اداره مملکت را با برهان عقلی انسان تصویب بکند بعد بگوید این عقل در قبال دین است این کاری به دین ندارد یا اصولاً دین آمده بخشی از حرفها را با عقلمان زده بخشی از حرفها را با نقل گفته فرمود: اینها باید در خدمت هم باشند منتها به ما بیان کرده که خود عقل پیشاپیش گفت من جزء امّتان وحیام قبل از اینکه کسی این حرف را بزند خود عقل میداندار این کار است عقل خودش را میشناسد قلمرو خودش را میشناسد محدوده خودش را میشناسد حضور خودش را در پیشگاه وحی هم میشناسد و خاضع است میگوید الاّ و لابد من وحی میخواهم و ذات اقدس إله از زبان عقل ببینید چه سخن میگوید میفرماید ما برای بشر حالا این را در آیات بعدی که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) ذکر میکند بازگو میکنیم خدای سبحان از زبان عقل سخن میگوید میفرماید ما برای بشر پیامبر فرستادیم چرا؟ برای اینکه اگر برای بشر پیامبر نمیفرستادیم بشر نه به کنه هستی خودش پی میبرد یک نه جهان را درست میشناخت دو نه رابطه خود و جهان را درست تنظیم میکرد سه این در سه گودال جهل میماند بعد هم که میمرد ما این را میآوردیم در صحنه محاکمه این به ما میگفت خوب تو که میدانستی من جاهلم من عاجزم من خودم را درست نمیشناسم یک جهان را درست نمیشناسم دو معیار شناخت و دید من هم محدود است رابطه خود و جهان را نمیدانم سه بعد هم نمیدانم وقتی که مُردم یک چنین جایی میآیم خوب چرا برای من پیغمبر و راهنما نفرستادی این حرف حرف عقل است آنگاه خدای سبحان از زبان عقل احتجاج میکند میفرماید ما پیامبران را فرستادیم تا مبادا انسان با عقل خود علیه ما قیام بکند این آیه 164 سورهٴ مبارکهٴ نساء که قبلا هم بازگو شد ملاحظه بفرمایید سورهٴ مبارکهٴ نساء آیه 164 و 165 فرمود ما ﴿و رسلاً﴾ یعنی ارسلنا ﴿وَ رسلاً قد قصصناهم علیک من قبل و رسلاً لم نقصصهم علیک و کلَّم الله موسی تکلیماً ٭ رسلاً مبشرین و منذرین﴾ ما انبیا را برای تبشیر و انذار فرستادیم بشارت پرهیزکاران و انذار نسبت به تبه کاران چرا این کار را کردیم ﴿لئِلاّ یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل﴾ ما بعد از اینکه انبیا فرستادیم بشر در قیامت نمیتواند علیه ما حجت اقامه کند با چه حجت اقامه کند با قدرت عقلی خود دیگر دیگر، بشر در قیامت که بخواهد احتجاج کند به ظاهر آیه و روایت که تمسک نمیکند چون فرض بر این است که هیچ آیهای در عالم نیست هیچ روایتی در عالم نیست هیچ صحیفهای هم در عالم نیست نه تورات است و نه انجیل نه صحف موسی است و نه زبور داوود هیچ وحیی در عالم نیست این عقل است که مستقل است در درک و خدای سبحان روی این صحّه میگذارد میفرماید به اینکه من عقل را با سرمایه خلق کردم او خیلی چیز میفهمد و فهمش هم حجت است من اگر پیغمبران را إرسال نمیکردم همین عقل در قیامت به من میگفت تو که میدانستی من بعد از مرگ کجا میآیم تو که من را آفریدی میدانستی که من علمم محدود جهلم بیشمار عجزم بیشمار قدرتم محدود میدانستی که من بعد از مرگ به کدام چاله میافتم خوب میخواستی راهنمایی مردم کنی این حجت بالغه عقل را که عقل از ناحیه نقل نگرفته چون سخن در این است که هیچ نقلی در عالم نیست خدای سبحان میفرماید اگر ما انبیا نمیفرستادیم ﴿رسلاً مبشّرین و منذرین﴾ را اعزام نمیکردیم ما در برابر عقل محکوم بودیم نمیتوانستیم او را عذاب بکنیم و نمیتوانستیم نقل عالمانه او را جواب بدهیم برای اینکه او به من میگوید تو که میدانستی من کجا میآیم میدانستی که جهل من زیاد است عجز من زیاد است خوب چرا برای من راهنما نفرستادی که من در این چاله گیر کردم من انبیا فرستادم تا عقل علیه من قیام نکند و حجّت نکند این میدانداری عقل است در مسائل معرفت این معلوم میشود در هندسه معرفت شناسی عقل یک جایگاه خیلی بلندی دارد همین عقل است که میگوید پیشاپیش من امت وحیام وگرنه میشود سفاهت به تعبیر قرآن کریم آن اندیشهای که پیرو وحی نباشد آن سفاهت است نه عقل ﴿و من یرغب عَنْ ملَّةِ إبراهیم إلاّ من سفه نفسه﴾ و همینها در قیامت سفیهانه محشور میشوند امروز هم سفیه هستند منتها حالا ظهور نکرده فرمود اگر کسی راه وحی را نرفته است سفیه است نه فقیه و نه حکیم ﴿و منْ یرغب عَن ملّة إبراهیم الا من سفه نفسه﴾ خوب پس عقل اینقدر پایگاه قوی دارد که خدای سبحان به حجت عقل بها میدهد و میفرماید اگر ما انبیا نمیفرستادیم این احتجاج میکرد حالا که انبیا فرستادیم آن حجیت ندارد خلع سلاح شده است ﴿لئلاّ یکون للناس علی الله حجة بعد الرسل﴾ معلوم میشود قبل از رسل حجت داشت خوب عقل این اندازه است حجت دارد حجت شرعی دارد خدا پسندانه است خوب چیزی که خدا پسندانه است میشود حجت شرعی دیگر این را اگر از پیکره اسلام بگیریم نداریم و جعلوا السلام عفین و ﴿الذین جعلوا القرآن عفین﴾ پیامد تلخش یکی همین است که گفتند ما مدیریت دینی نداریم مدیریت فقهی نداریم مدیریت علمی داریم اینها خیال کردند آنچه را که عقل میگوید مال خودشان است و اسلام همان است که با نقل بیان شده اگر چیزی با عقل بیان بشود اسلام نیست جزء علوم بشری پیامد تلخ دیگر هم تفسیر خاتمیّت است اینها یک درد علمی است که حوزه باید پاسخ میداد البته داده آنها گفتند که میدانید چرا وجود مبارک حضرت علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) خاتم انبیا است برای اینکه عقل بشر کامل شد دیگر از این به بعد «معاذ الله» به وحی نیازی نیست این است خوب اگر حوزه عقل را شکوفا میکرد تبیین میکرد جایگاهش را در هندسه معرفتی مشخص میکرد میگفت بیرون ز این نقشه و هندسه شریعت نیست جایش هم آنجا است فلانجا جای قرآن است فلان جا جای روایت است فلان جا جای عقل است عقل سفیهانه نه عقل فقیهانه و حکمیانه آری دیگر این حرف را نمیزدند نمیگفتند به اینکه اسلام دین خاتم است برای اینکه خوب خلاصه معنایش انقطاع وحی است معنایش انقطاع شریعت است معنایش بی نیازی از شریعت است در مرحله بقا معنایش این است که بعداً عقل کافی است این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ غافر فرمود به اینکه اینها کسانی هستند که وقتی احکام الهی بیاید ﴿فرحوا بما عندهُمْ من العلم﴾ آیهٴ 83 سورهٴ مبارکهٴ غافر این است منتها آن ملحدان حدوثاً این حرف را میزدند این روشنفکران بقاءً این حرف را میزنند آنها میگفتند اصلاً بشر نیازی به وحی ندارد «معاذ الله» علم بشری کافی است اینها هم میگفتند به اینکه بشر ابتدایی و میانی نیازمند وحی بود حالا که علم ترقی کرده به زیر آورد چرخ نیلوفری را نیازی به وحی ندارد آنها حدوثاً و بقاءً منکر وحی بودند اینها حدوثا مقرّند و بقاءً منکرند آیه 83 سورهٴ مبارکهٴ غافر این است ﴿فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم و حٰاقَ بهم ما کانوا به یستهزؤُن﴾ دین را «معاذالله» به استهزا گرفتند گفتند اینها اساطیر اولین است علم ما برای ما کافی نیست عقل ما برای ما کافی است.
خب این تکه پاره کردن تمثیل مثله مثله کردن تأریب اربا اربا کردن دین خطرات فراوانی که داشت یکیاش این بود وقتی عقل از هندسه اسلام ومعرفت فاصله گرفت آنوقت نزاع بین تخصّص وتعهّد درمیگیرد ما مدیریت دینی نداریم مدیریت فقهی نداشتیم مدیر فقهی هم نداریم قهراً ولایت فقیه و ولی فقیه هم نخواهیم داشت این یک خطر دیگر همان تفسیر نابجای خانمیّت است گفتند چون عقل کافی است ما دیگر نیازی به وحی نداریم غافل از اینکه در وحیهای گذشته همه جوامع و اصول و قواعد بیان نشده در این شریعت قرّاء همه آن جوامع برای ﴿إلی یوم القیامه﴾ پیش بینی شده در نظر گرفته شده رسالت عقل اجتهاد است در این منابع در این ادلّه یعنی دلو دادند طناب دادند چاه دادند گفتند استنباط بکن استنباط یعنی برو داخل چاه نزع بکن بجوش و بجوشان این آب را که میجوشانند از دل چاه میگوید استنبط ما فرمود ما همه کارها را به شما دادیم شما حالا دستی را دراز کنید بروید ته چاه این همان اجتهاد است دیگر این «علینا إلقاء الأُصول و علیکم التفریع» همین است سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در این مسئله که آیا قصه نوح(سلام الله علیه) نبوت نوح(سلام الله علیه) جهانی بود یا نه یک بحث مبسوطی دارند حتما یعنی حتما این سه صفحه را ببینید ایشان یک برهان خاصی درباره نبوت دارند در غالب موارد به یک منابستهایی دربارهٴ اینکه بشر إلاّ و لابد پیغمبر میخواهد وحی ضروری است نبوت ضروری است رسالت ضروری است این را در جای جای المیزان دارند هم در ذیل آیه 230 سورهٴ مبارکهٴ بقره که ﴿کان الناس أمةً واحدةً﴾ آنجا مبسوطاً بحث کردهاند هم در موارد دیگر سخن گفتند هم در ذیل همین قصه حضرت نوح(سلام الله علیه) که جریان حضرت نوح عالمی بود یا نه سه صفحه سه صفحه ایشان نظیر سه صفحه متنی شرایع است فوق مسئله نهایه الحکمة ومانند آن است سه صفحه متنی است که خوب ملاحظه بفرمایید که نبوت ضروری است برای بشر هیچ چارهای نیست همانطوری که وحی از قرآن کریم خدای سبحان درباره وحی تعبیر کرد که این کتاب ﴿لا ریب فیه﴾ است به تعبیر ایشان میفرماید این ﴿لا ریب فیه﴾ همان بالضروری است که در منطق میگویند وقتی در اصطلاح منطقی به زبان منطق میخواهد سخن بگویند میگویند الاربعة زوج بالضرورة وقتی به لسان کتاب و سنّت میخواهند سخن بگویند میگویند قرآن حقّ ﴿لا ریب فیه﴾ این ﴿لا ریب فیه﴾ همان بالضروره است ﴿ربنا إنّک جامع الناس لیومٍ لا ریب فیه﴾ یعنی المعاد حق بالضروره القرآن حق بالضروره این ﴿لا ریب فیه﴾ یعنی شک بردار نیست خوب برهانی که اقامه میکنند همان برهان نبوت عام است که خطوط کلیاش درست است و آن اینکه خدای سبحان حکیم علی الاطلاق است خالق علی الاطلاق است رب علی الاطلاق است تدبیر هر موجودی به عهده او است این یک هر موجودی را به کمال مناسبش میرساند راهنمایی میکند دو انسان از این قانون عمومی مستثنیٰ نیست این سه انسان راهی دارد مقصدی دارد مقصودی دارد باید این راه را تصرّف کند به مقصد برسد به لقای مقصود بار یابد این چهار خوب یک راهی را برای او مشخص کرد که راهنمایی را برایش مشخص کرد که او بفهمد این راه رفتنی است یک الگوهایی هم باید باشند که این راه را رفته باشند و آن انسان بیمه باشد همه اینها را مشخص کردند این دو سه صفحه درباره مسئله نبوت است که چون در ذیل آیه 213 سورهٴ مبارکهٴ بقره مبسوطاً بحث شد این سه صفحه اینجا بازگو نمیشود میفرماید سرّ اینکه انسان نیازمند به وحی است این است که انسان مدنی بالطبع الثانی است نه مدنی بالطبع الاوّل انسان یک فطرتی دارد یک طبیعتی طبیعت او را براساس ﴿إنّی خالق بشراً من طین﴾ باید تبیین کرد فطرت او را بر اساس ﴿نفخت فیه من روحی﴾ باید تحلیل کرد براساس فطرت ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ است اما بر اساس طبیعت ﴿إنّی خالق بشراً من طین﴾ این طبیعت و دنیا برای او نقد است محسوس او است این روزانه با این محسوس در ارتباط است لذا طبیعتگرا است حسگرا است طبعاً به طرف طبیعت مایل است بیش از پنجاه مورد ذات اقدس إله در قرآن کریم از انسان به مذمّت یاد کرده است ﴿ان الإنسان لظلوم کفار﴾ ﴿إنَّ الانسان خلق هلوعا ٭ إذا مسه الشرُّ جزوعا ٭ وَ اذا مسَّه الخیر منوعا﴾ ﴿کان الانسان عجولا﴾ ﴿وَ کان الانسان کفورا﴾ ﴿وَ کان الانسان أکثر شیءٍ جدلا﴾ بیش از پنجاه مورد در مذمت انسان است اگر بخشی از آیات نظیر ﴿وَ لقد کرَّمْنا بنی آدم﴾ آمده این ناظر به فطرت او است وگرنه این جریان طبیعت را که دیگری هم دارد شما در سورهٴ مبارکهٴ مؤمنون وقتی قدم به قدم این آیات را بررسی میکنید میبینید این حیوانات در بارداریشان در مادر شدنشان در زایمانشان همین مراحل را دارند یعنی لقاء هست نکاح هست نطفه است علقة است است مضغه است جنین هست تا ﴿ثم أنشأناه خلقا آخر﴾ این که فرمود این نطفه بود ﴿ثمّ خلقنا النطفةَ علقةً فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً﴾ کذا و کذا این مراحلی که در سورهٴ مبارکهٴ مومنون برای انسان ذکر میکند خوب این برای گوسفند هم که هست همه این مراحل را هم گوسفند را دارد تمام تفاوت در این است که ﴿ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارک الله أحسن الخالقین﴾ تمام فرق این است این یک طوری دیگری کردیم آنها بالأخره حیوانند در همان محدوده طبیعت و یک قدری بالاتر از طبیعت به دنیا میآیند اما ما این را ملکوتی کردیم ﴿فتبارک الله أحسن الْخالقین﴾ این ﴿ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارک الله﴾ است نه مال اینکه نطفه بود و علقه بود و مضغه بود و جنین بود این که در گوسفند و برّه هم هست خوب این بخش ما برای طبیعیاش که ﴿فتبارک الله أحسن الخالقین﴾ را بدنبال دارد او در دسترس نیست غالب مردم اینچنین هستند
سؤال ...
جواب: وسط حرف جای حرف زدن است خوب وقتی حرف تمام شد اگر حرف عالمانه دارید من گوش میدهم
اینجا جای این که بفرماید ﴿فتبارک الله أحسن الخالقین﴾ تا اینجا که آمد مرز مشترک انسان و حیوان بود از آن به بعد دیگر مرز مشترک انسان و فرشتهها است مشترک با طبیعت نیست آن در دسترس نیست آن بالقوه است تا شکوفا بشود طول میکشد انبیا آمدن «و یُثیرودا لهم دفائِن العقول» انبیا برای آن قسمتهای عادی که فراوان است و قرآن کریم هرجا سخن از خورد و خواب است طبیعت انسان را با دام یکجا ذکر میکند میفرماید ما باران فرستادیم میوههایی سبزههایی لبنیاتی گوشتی پیدا شد یک قدری خودتان بخورید یک قدری به دامهایتان بدهید ﴿متاعاً لکم و لأنعامکم﴾ ﴿کلوا وارعوا انعامکم﴾ اما آنجا که سخن از فهمیدن و ادب و انسانیّت و توحید و درک است انسانها را با فرشته ذکر میکند ﴿شهد الله أنّه لا إله إلاّ هو و الملائکة و أُولواالعلْم﴾ اگر سخن از علما است در صف ملائکه است سخن از اغنیا و مالداران است در صف دامها است ﴿کلوا و ادْعوا انعامکم﴾ ﴿متاعاً لکم و لانعامکم﴾
از این قبیل است خوب آن که ﴿فَتبارک الله أحسن الخالقین﴾ مال آن جنبه ملکوتش است اکثری انسانها در اکثر موارد گرفتار همین طبیعت هستند به همان دلیل بیش از پنجاه آیه در مذمّت و نکوهش انسان آمده یک چند آیه مختصری درباره عظمت انسان آمده که آن جهت خلیفه است وگرنه ﴿إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضلّ سبیلاً﴾ و ان من القلوب ﴿کالحجاره﴾ بلکه ﴿اشد قسوةً﴾ همه اینها تازیانههایی است که قرآن به این تبهکارها میزند و آنچه هم که ما تجربه کردیم و میکنیم همین است که بشر ﴿إنَّ الإنسان لیطْغی ٭ ان رءَاهُ اسْتغنی﴾ پس بشر الا و لابد اکثری اینها مستخدم و مستثمر بالطبع هستند نه مدنی بالطبع هر که دستش رسید دلش میخواهد استثمار کند و چون دیگر هم مستثمر بالطبع است چاره جز قانون ندارند نه اینکه انسان مدنی بالطبع باشد تمدن مال طبع ثانوی انسان است وگرنه استثمار طبع اولی او است هر کسی دستش به هر چه رسید اهل استثمار است الانسان مستثمر بالطبع الاولی مدنی بالطبع الثانوی این در محدوده طبیعت است اما الهی بالفطره مسئله فطرت جدا است مسئله طبیعت جدا است چون اینچنین است چاره جزو وحی نیست که کسی بخواهد قانون بالاخره میخواهند اگر فقط قانون وضع کنند به سود خود قانون وضع میکنند یا جاهلند یا عاجزند یا شهویاند یا غصبیاند مادهای تبصرهای اصلی فرعی تنظیم میشود که به سود آنها و جلال آنها باشد این هم که ما در دنیای کنونی میبینیم همین است که بشر غالبا به طرف طبیعت گرایش دارد هیچ چارهای جز وحی نیست این برهانی است که ایشان ذکر میکنند در هم ذیل آیهٴ 213 و در جاهای دیگر اینجا هم ذکر میکنند که حتما ملاحظه بفرمایید تا اینجا حق است بعد نتیجهای که میگیرند میفرماید به اینکه بشر اولی ساده زندگی میکرد ﴿کان الناس أمّةً واحدةً﴾ بعد اختلاف کردند ﴿فبعث الله النبیین﴾ حالا که میخواهد پیامبر بیاید این پیامبر باید عمومی باشد این برهان مسئله است که نوح(سلام الله علیه) جریانش عمومی بود تا کم کم نتیجه بگیرند که طوفان هم عمومی است رسالت نوح(سلام الله علیه) رسالت جهانی بود ایشان میفرماید، میفرماید گرچه پیش ما شیعهها این است که رسالت آن حضرت جهانی بود و برخی از روایات اهل بیت(علیهم السلام) این را تأیید میکند یک اهل سنت دو گروه هستند بعضی مؤافق با مایند میگویند رسالت آن حضرت جهانی بود دو برخی مخالف مایند میگویند رسالت آن حضرت مقطعی و موردی بود سه آنها که میگویند مقطعی و موردی بود به این حدیث صحیح به زعمشان تمسک میکنند که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) فرمود هر پیامبری برای قوم خاص مبعوث شد «بعث کل نبی الی قوم خاصّه و بعثت الی الناس عامه» به استناد این حدیث میگویند تمام انبیا نبوّتشان موردی و مقطعی بود و نبوّت وجود مبارک حضرت عام است پس آنکه نبوّتش عام است تنها پیغمبر است غافل از این که این حدیث ناظر به عمومیّت زمانی است نه مکانی و ما بحثمان در عمومیت مکانی است آیا وجود مبارک نوح در عصری که زندگی میکردند کل کره زمین قلمرو نوبت او بود یا نه همین محدوده خاورمیانه آنکه در باره پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثّناء) آمده است آن همگانی بودن یک همیشگی بودن دو یعنی کلاًّ و دائماً بله این مخصوص پیغمبر ما است برای همه مردم در همه عصر این مخصوص است معنای حدیث هم این است سیدنا الاستاد بعد از اینکه اقوال مسئله را کردند کردند میفرمودند: اینها هر کدام به ظواهر تمسک کردند یکی به ظاهر تمسک کرده یکی در ظاهر نفی کرده راه اساسی این نیست راه اساسی این است که ما الان داریم طی میکنیم آن وقت مسئله نبوّت و ضرورت نبوت عام و احتیاج بشر به نبوّت را در ظرف سه صفحه تبیین میکنند میفرماید: حالا که معلوم شد بشر نیازمند به وحی است نبوّت است این بشری که از سادگی درآمده زندگی پیچیده را دارد تجربه میکند نیازمند به نبوت است میشود یک مقطعش پیغمبر داشته باشد بقیّه نداشته باشد یا اگر بقیه پیغمبر داشتند اسمش را اصلاً خدا در قرآن نبرد تا اینجا فرمایششان درست یعنی برهان نبوّت تام است بشر بالطبع مستثمر است بالفطرة متدّین آنها که ﴿وَ قدْ خاب من دسّاها﴾ که فطری فکر نمیکنند طبیعی میاندیشند اینها مستثمر و مستخدمند یا مستبد و مستحمرند به هر جا رسیده مشکل دارد جامعه بشر هم نیازمند به وحی است اینها هم حق اوّلین باری هم که پیامبر میآید نبوت باید گسترده باشد تا اینجا درست است اما حالا یک پیغمبر بخواهد یا چندتا ایشان استبعاد میکند میفرماید یا بقیّه مردم بی وحی هستند بی نبوّتند یا هستند و نام آن پیامبر اصلا در قرآن نیامده لنا ان نختار شق الثانی میگوییم بله ممکن است دیگران پیغمبر داشتند نامشان هم در قرآن نیامده و این دو شاهد یکی در سورهٴ غافر یکی در سورهٴ نساء که خود خدا فرمود ما قصه خیلی از انبیا را نگفتیم ﴿منهم من قصصنا علیک وَ منهم من لمْ نقصص علیک﴾ برهان شما که عام لا یثبت الخاص شما برهان نوبت عام دارید دیگر شما فرمودید تمام بشر پیامبر میخواهد بله درست است اما حالا یک نفر باید پیامبر همه باشد یا در شرق یک پیامبر غرب یک پیامبر شمال یک پیامبر جنوب یک پیامبر این چه محذوری دارد اهمال که نشده است ﴿أیحسب الإنسان أنْ یترک سدیً﴾ انبیا گاهی منتها برابر همین آیهٴ 164 سورهٴ نساء این است که ﴿و رسلاً قد قصصنا هم علیک من قبل و رسلاً لم نقصصهم علیک﴾ این نه معنایش این است که ما بعداً میگوییم ما که این سوره نساء در مدینه نازل شده آن سوره غافر در مکه نازل شده سورهٴ غافر آیهٴ 78 این است که ﴿و لقد أرسلنا رسلاً من قبلک منهم من قصصنا علیک و منهم من لم نقصص علیک﴾ سرّ نگفتنش هم در جلسات قبل بازگو شد دسترسی نبود قصه انبیایی را نقل میکند که بعد به دنبالش به امّتها بگوید ﴿فسیروا فی الأرض فانظروا کیف کان﴾ ﴿کیف کان کیف کان﴾ مگر مردم چه وسیلهای داشتند که آن طرف آب و این طرف آب را بررسی کنند یا چقدر امکاناتی دشتند اما دلیل بر استحاله نیست که کسی استبعاد کند بگوید نه نمیشود نوح به تنهایی پیامبر جهانی باشد برای اینکه آن روز چگونه کل زمین را یک پیامبر اداره میکرد با فقدان وسایل اوّلاً جمعیت آن روز خیلی نبود یک ثانیا نمایندهها وبعثهها گزارشها فراوان بود دو حالا تمام اینها بوسیله آن وجود مبارک موسی کلیم یا عیسی مسیح(سلام الله علیهما) که پیامبر اولوالعزم بودند و جهانی بودند مگر اینها خودشان میرفتند یا دارد ﴿أرسلنا إلیهم ... فعزّزنا بثالثً﴾ و مانند آن حالا فرمایشی دارید بگویید.
سؤال ...
جواب: بلکه عقل خیلی از چیزها را نمیفهمد دیگر عقل مستقلاتی دارد عقل در غیب پیش دسترسی ندارد الان سؤال بکنید بهشت چیست میگوید لست ادری جهنم چگونه است لست ادری نظایر کتب چگونه است لست ادری صراط چهطوری است لست ادری میزان چهطوری است لست ادری در جزئیات که اصلاً عقل دسترسی ندارد تو غیب که اصلاً عقل دسترسی ندارد آدم چگونه خلق شد بهشت و آدم چگونه بود خلافت چگونه بود تک تک این موارد میگویند لست ادری در خیلی از اشیاء فلان چیز حلال است یا حرام ضرر دارد یا نه میگوید لست ادری من یک مقداری از این خواص اشیاء را فهمیدم بقیه لست ادری، لست ادری، لست ادری خود عقل میفهمد دیگر آنچه را که برای او بین الرشد شد بین او و بین خدا حجّت است آنچه را که بین الرشد نیست نیازمند به وحی است در برابر وحی میگوید ﴿آمنا﴾ و سلمنا و ﴿صدقنا﴾ این قدر مجهولات برای عقل هست الی ماشاء الله آنقدر که خدا غنی است ما محتاجیم آنوقت همه اینها را عقل میفهمد لکن یک سلسله مستقلاتی هم دارد الان میفهمد که درشرایط کنونی این کشور را باید با صنعت اداره کرد یا با کشاورزی میتواند با همکاری چند تا مهندس بفهمد که فلان جا برای نجات از آب رفت این سدّش باید خاکی باشد یا بتونی این مقدار را که میفهمد برای او واجب است انجام بدهد آن مقدار هم که نمیفهمد محتاج به راهنمایی راهنمایان غیبی است.
«و الحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است