- 978
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 46 تا 49 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 46 تا 49 سوره هود
- پایداری و صبر حضرت نوح (ع) در نشر معارف الهی مهمترین ویژگی حضرت
- جهل حضرت نوح (ع) بر احوال فرزندش از چه نوع است
- سلام خداوند به حضرت نوح (ع)
- پیروزی و عاقبت به خیری نوح
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و نادیٰ نوح ربه فقال ربّ إن ابْنی من أهلی و إن وعْدک الحق و أنت أحکم الحاکمین ٭ قال یا نوح إنه لیس من أهلک انه عمل غیرُ صالح فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم انی أعظک أن تکون من الجاهلین ٭ قال رب انی أعوذ بک أنْ أسئلَک ما لیس لی بهِ علم و إلا تغفرلی وَ ترحمنی أکن من الخاسرین ٭ قیل یا نوح اهْبط بسلام منا و برکات علیک و علی أُمم ممن معک و أُمم سنمتعهم ثم یمسّهم منا عذابٌ ألیم ٭ تلک من أنباءِ الْغیب نُوحیها إلیک ما کنت تعلمها أنت و لاَ قومک من قبل هَذا فاصْبر إن العاقبة للمتقین﴾
جریان نوح(سلام الله علیه) خصوصیتی دارد که در انبیای دیگر(علیهم السلام) نبود چه اینکه هر پیامبری برای خود یک ویژگی دارد. بخش مهم خصوصیت نوح(سلام الله علیه) آن پایداری نه قرن و نیم این بزرگوار است در نشر معارف الهی تحمل رنجها در نهصد و پنجاه سال کار آسانی نیست و این را خدای سبحان به همه انبیا توصیه میکند که شما جریان نوح را یاد آور باشید در قرآن به این صورت است در تورات و انجیل هم به این صورت است که میفرماید شما جریان نوح را به یاد داشته باشید این که در کتابهای آسمانی خدا میفرماید و اذکر کذا و اذکر کذا یا واتلوا علیهم کذا برای آن است که هم آن قصه برای توده مردم آموزنده است و هم سیره آن پیامبر برای پیامبر آن عصر الگو است که میفرماید شما صبر کنید بردباری را پیشه کنید چه اینکه نوح(سلام الله علیه) صابر و بردبار بود عمر طولانی حضرت نوح(سلام الله علیه) در بین انبیای دیگر از معجزات الهی است یا از برکات خاص الهی است مردم آن عصر ظاهرا عمر طولانی داشتند اما نه به این اندازه میانگین عمر مردم آن عصر از میانگین عمر مردم عصر کنونی بیشتر بود اما حالا هزار سال عمر کنند شاید به این صورت نبود عمر وجود مبارک نوح بیش از نهصد و پنجاه سال بود این نهصد و پنجاه سال دوران رسالت آن حضرت بود که فرمود ﴿فلبث فیهم ألف سنة الا خمسین عاما﴾ این نهصد و پنجاه سال دوران رسالت آن حضرت بود اما قبل از او چند سال را پشت سر گذاشت که به مقام رسالت رسید این در قرآن کریم نیست غرض آن است که میانگین عمر مردم آن روزگار ظاهراً بیشتر بود اما نه به این حد و اینکه خدا آن را با عمر طولانی آزمود برای اینکه انبیای دیگر متوجه شوند که در این حد هم باید صبر کرد.
مطلب دیگر آنکه بشرهای اولی مثل بشرهای کنونی اینقدر خوش استعداد و خوش درک نبودند روزگاری بر بشر گذشت که او برای دفن مردههای خود عاجز بود همان جریان فرزندان آدم را که قرآن نقل میکند میفرماید آن یکی که برادرش را کشت متحیر مانده است که چه کند با این جسد ﴿فبعث الله غرابا یبحث فی الأرض لیریه کیف یُواری سوأة أخیه﴾ خدای سبحان یک کلاغی را مامور کرد تا به این قابیل بفهماند که چگونه برادرش را دفن کند دید این کلاغ آمد یک چیزی هم در منقار او است روی زمین قرار گرفت این خاکها را کنار برد آن چیزی را که در منقار داشت در درون خاک گذاشت بعد رویش را پوشاند از این راه فهمید که میشود مرده را دفن کرد خوب بشری که درک اولیاش اینقدر ضعیف باشد قهرا نسبت به معارف هم خیلی رشدی ندارد.
مطلب دیگر در تایید همین قسمت همان دوتا روایتی است که مرحوم فیض(رضوان الله تعالی علیه) در وافی نقل میکند که یکی از این دو روایت را مرحوم کلینی در جلد هشت کافی نقل میکند در روضه کافی که بشرهای اولی گرچه خواب همیشه بود برای بشر، خواب و بیداری بود گاهی بیدار بودند، گاهی خواب مثل الان اما رویا نصیب آنها نمیشد.
سؤال ...
جواب: نه آزمایش و تجربه ممکن است ولی این غرض آن است آنچه را که آنها فکر میکنند چون معلم الهی را نمیپذیرند ناچارند بگویند منشا پیدایش علوم و اندیشهها همین این تجارب است و اما آنچه را که وحی الهی ثابت میکند این است که معلم خدا است به وسیله انبیاء خیلی چیزها را به بشر یاد داد ﴿علَّم الإنسان مٰا لم یعلم﴾ در مسائل ساده و ریز و درشت را قرآن کریم به خدای سبحان اسناد میدهد میفرماید در جریان باز شکاری حیوانات شکاری کلب معلم این چیزهایی که خدا به شما یاد داد شما هم یاد این حیوانات شکاری بدهید اینها را به نام خدا اغرا کنید اعزام کنید و آنچه را که شما یادشان دادید اگر در آن مسیر حرکت کردند این حیوانات شکاری و صیدی کردند حلال است ﴿تعلّمونهن مما علّمکم الله فکلّوا مما أَمسکن﴾ درباره این مکلبین، درباره این جوارح درباره این بازشکاری و سایر حیوانات شکاری فرمود که ﴿تعلّمونهن مما علّمکم الله﴾ اینچنین نیست که شما این حرفها را از حیوانات یاد بگیرید برای اینکه شما معلم این حیوانات هستید این کلب معلَم معلَّم شما است این باز معلم معلم شماست و شما معلِّم کلب هستید معلم باز هستید و مانند آن که ﴿تعلمونهن مما علمکم الله﴾ اما گاهی هم بشر از راههایی که خدای سبحان به وسیله حیوانات تفهیماش میکند میفهمد در همانجا هم خدای سبحان میفرماید ما از راه کلاغ خواستیم یک مطلبی را به قابیل بفهمانیم ﴿فَبعث اللهُ غرابا یبحث فی الأرض لیُریه کیف یُوٰاری سَوْأَةَ اخیه﴾ گاهی که خدا میخواهد چیزی را به یاد کسی بدهد از راه یک حیوان یادش میدهد تا او از چه راه اراده کند تا چه وسیلهای را فراهم بکند فرمود این کلاغ مامور ما بود کیفیت منقارگیریاش مأموریت ما بود کیفیت خاکها را کنار زدن مامویت ما بود کیفیت دفن ماموریت ما بود کیفیت تدفین جزء ماموریت ما بود و مانند آن.
سؤال ...
جواب: خوب حالا اگر او حرف پدرش را گوش میداد مثل هابیل خیلی چیز یاد میگرفت این یکی که قاتل بود در مسیر تعلیم و تربیت نبود و اگر در مسیر تعلیم و تربیت بود خیلی چیزها را از حضرت آدم یاد میگرفت.
سؤال ...
جواب: این که بشر اولی را نمیگوید این درباره قرآن میگوید الان بحث در بشرهای اولی است این ﴿الرَّحمن ٭ علَّم الْقرآن ٭ خلق الانسان﴾ ولی بحث در بشرهای اولی است آن دوتا روایتی که مرحوم فیض نقل میکند که یکی از آن دو روایت را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در روضه کافی نقل میکند که چند بار در این بحث آن روایات خوانده شد این بود که بشرهای اولی گرچه میخوابیدند ولی خواب نمیدیدند رویا نداشتند به انبیا میگفتند به اینکه اگر ما حرفهای شما را اطاعت کنیم چه میشود و اگر نکنیم چه میشود میفرمودند اگر بکنید بعد از مرگ متنعم هستید و اگر عمل نکنید بعد از مرگ معذبید انکار اینها هم بیشتر میشد میگفتند که بعد از مرگ که خبری نیست کسی که از قبرستان برنمیگردد و در زیر قبر هم که خبری از تعذیب و تنعیم نیست هرچه انبیا میخواستند به آنها بفهمانند که عالم برزخ چیز دیگری است شما توقع نداشته باشید برزخ در زمین باشد آنها درک نمیکردند تا خداوند رویا را نصیب اینها کرده است بعد اینها میآمدند به انبیایشان میگفتند اینهایی که ما در خواب میبینیم اینها چیست؟ انبیایشان میفرمودند اینهایی که شما در رویا میبینید از سنخ همان چیزهایی است که ما به شما میگوییم اینکه میگوییم بعد از مرگ خبری هست شما توقع نداشته باشید در این قبرتان اینچنین باشد گرچه مرده خودش میبینید که در همین قبر زنده شد در همین قبر سرش به لحد خورد او میبیند و حق هم میبینید لکن دیگران بیخبرند یک نحوه وجود برزخی هست که در همین قبر ظهور میکند که مرده میبینید و وجود خارجی دارد نه وجود ذهنی مرده درک میکند و دیگران درک نمیکنند فرمود آنچه را که ما میگوییم از سنخ همینها است این از آن لطایف روایات ما است یکیش را مرحوم کلینی در جلد هشت از روضه کافی نقل کرده یکی دیگر را هم مرحوم فیض جمع آوری کرد.
سؤال ...
جواب: دیگر حالا بحث خاص خودش را دارد اگر چنانچه این بشر اولی یک قدری ساده بود و خوش درک نبود بعید نیست که یک پیامبری مدتها طولانی در بین اینها زندگی کند به اینها چیز بفهماند لذا وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) نه قرن و نیم در بین اینها به سر برد مطلب دیگر اینکه جهل گاهی در مقابل علم است گاهی در مقابل عقل آن جهل در مقابل عقل را گاهی از او به جهالت یاد میکنند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) یک مطلبی را سؤال کرده نظیر همان سؤال ملائکه است خدای سبحان دو مطلب را به نوح(سلام الله علیه) فرمود، فرمود: ﴿فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم﴾ چیزی را که نمیدانید نپرس ﴿انی أعظک أن تکون من الجاهلین﴾ عاقل آن است چیزی را که نمیداند ساکت باشد مشکل تو نوح این است که اولاً از اسرار پسرت با خبر نبودی، خوب این یک امر طبیعی است شما که ذاتا علم غیب ندارید تا ما نگوییم شما عالم غیب نیستید تا خدا شما را تعلیم ندهد عالم نیستید این نقص نیست سوال ذات اقدس إله و نقد الهی متوجه فقدان علم نیست یعنی به نوح(سلام الله علیه) اعتراض نکرد که چرا نمیدانی خوب بالاخره نمیداند باید خدا تعلیم بدهد دیگر این نیست در این دعای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در ابوحمزه ثمالی هست که البته این لحن، لحن هر انسان دعا کنندهای نیست این لحن دعایی نیست این لحن مدلّ است. دعایی وظیفهای دارد دعا یک ا دبی دارد آداب دعا مشخص است انسان باید وامدار باشد چه اینکه هست بدهکارانه با خدا سخن بگوید نه طلبکارانه و نه رو در رو، اما گاهی یعنی از راه نیاز باید دعا بکند. اساس دعا نیاز است حاجت است أوحدی از انسانها که به بارگاه قرب راه پیدا کردهاند به خودشان اجازه ناز هم میدهند همانطوری که نیاز میکنند این ناز در دعاهای أوحدی هست که از این ناز به دلال یاد میشود غنج؟ و دلال. این همین «مدلاً علیک» که در دعای افتتاح هست از همین قبیل است «مدلا علیک» یعنی ما با ناز میخواهم حالا با تو حرف بزنم. آن نیازها سر جایش محفوظ است «فارحم عبدک الجاهل» کذا و کذا اینها همه نیاز است اما یک دلالی است یک «مدلاً علیک» و یک نازی هم ما داریم آن در اوائل دعای مبارک ابوحمزه ثمالی است در آنجا وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) عرض میکند به اینکه خوب شما که از ما خیر خواستی صلاح خواستی فلاح خواستی حق با تو است اما از کجا تهیه کنیم؟ اگر میفرمایید که دیگران داشتند خوب ما میگوییم دیگران راچه کسی داد آنها که از خودشان نداشتند از جای دیگر نیاورند آنها همه را تو دادی خوب اگر به ما هم میدادی ما هم این راه را طی میکردی «من این لی الخیر یا رب و لا یوجد إلاّ من عندک و من أین لی النجاة یا رب و لا تستطاع إلاّ بک لا الذی أحسن استغنی عن عونک و رحمتک و لا الذی أسٰاء و اجترء علیک و لم یرضک خرج عن قدرتک» خدایا هی میگویی خوب باش، خوب باش آخه ما از کجا تهیه کنیم میگوید چرا دیگران خوب هستند میگوییم خوب دیگران را چه کسی به آنها داد؟ اینطور نیست که خودشان داشته باشند این لحن، لحن دلال است «مدلاً علیک» است لحن ناز است و هر کسی مجاز نیست که اینطور دعا بکند ماها قرائت میکنیم یا به نیابت یا یک عبادت لفظی داریم ولی بالاخره میکنیم امّا نه آنطوری که وجود مبارک امام سجاد میخواند گاهی نهایت فقر است و نهایت تضرع و لابه است آن هم در حال ما نیست گاهی هم در اوج ناز است آن هم در حال ما نیست ما همین این نیازهای عادی را داریم آنکه نیازهای شدید است همان نیاز شدید و مبرم مبارک حضرت امیر است که در دعای کمیل مشخص کرده است که «هبنی صبرت علی حر نارک فکیف أصبر عن النظر الی کرامتک» خوب این نهایت احتیاج است این هم مقدور ما نیست یک «مدلاًّ علیک» است یک ناز کردن است ناز کسی میکند که بالاخره به آن درگاه رابطه داشته باشد آن هم کار ما نیست ما که مقدورمان نیست بگوییم خوب چرا از ما طلب داری تو ندادی به ما تا ما انجام بدهیم برای اینکه چندین بار خدا به ما آن چیزهایی که داد آنها را عمل نکردیم حالا توقع داریم یک چیز اضافی را به ما عطا بکند آن کسی این حرف را دارد که از راه ناز با خدای سبحان سخن بگوید که هر چه خدا به او داد برابر او عمل بکند ولو بالاتر را طلب بکند ما وظیفه مان این است که عالم بشویم و عاقل باشیم در جریان علمهایی که بر ما واجب است اگر چیزی را بر ما واجب با شد واجب عینی یا واجب کفایی یاد نگیریم بله جای اعتراض هست اما علم غیب که بر انسان واجب نیست که یاد بگیرد که خوب از کجا یاد بگیرد. تا ذات اقدس إله تعلیم ندهد که اینها عالم نیستند نوح (سلام الله علیه) که عالم الغیب و الشهاده نبود مثل ذات اقدس إله که ﴿لیس کمثله شیء﴾ باید خدای سبحان بفرماید ﴿انه عمل غیرُ صالح﴾ تا او عالم بشود پس اشکال به وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) در این نبود که عالم نبود اشکالش در این بود که عقل را در اینجا إعمال نکرده است آن هم در حدی که فرشتهها إعمال نکردند و آن این است آدم چیزی را که نمیداند وظیفهاش سکوت است. اگر کسی چیزی را نمیداند و میداند که طرف مقابلش حکیم علی الاطلاق است اینجا جز سکوت وظیفه دیگری ندارد بخواهد کمترین بار دهن باز کند این میشود ﴿إنی أعظک أن تکون من الجاهلین﴾ این جهل در مقابل عقل است عاقل آن است که وقتی که نمیداند ساکت باشد فرمود تو که نمیدانی چرا حرف میزنی تو میدانی که از من جز حکمت چیزی نمیآید من هم که یک عده را استثنا کردم گفتم ﴿و اهلک الا من سبق علیه القول﴾ تو هم الان داری میبینی پسرت غرق میشود خوب غرق بشود. آن اوج عقل اقتضا میکند سکوت را لذا وجود مبارک نوح یک مطلبی داشت که عالم غیب نبود خدا اعتراض نکرد یک مطلبی که چون علم غیب نداشت با خدایی که ﴿عالم الغیب و الشهادة﴾ است دارد سخن میگوید اینجا جای حرف زدن هم نیست اگر این حرف زدن در حد استفهام محض بود جا برای ﴿إنی اعظک﴾ نبود اما استفهام آمیخته با توقع و انتظار اینجا برای ﴿إنی أعظک أن تکون من الجاهلین﴾ هست.
[پس به دست میآید] که جهل گاهی در مقابل علم است، گاهی در مقابل عقل که از آن به جهالت یاد میکنند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) یک جهلی داشت که این جهل جا برای موعظه نبود و آن این است که عالم غیب نبود خوب علم غیب نداشتن که نقص نیست کمال الهی را نداشت خدای سبحان این کمال را بعداً به او عطا کرد فرمود ﴿إنه لیس من أهلک﴾ اما کسی که علم غیب ندارد در برابر ﴿عالم الغیب و الشهاده﴾ باید ساکت محض باشد این ادب مع الله است. ادب مع الله اقتضا میکند که انسان هیچ حرف نزند لذا فرمود ﴿فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم﴾ نه چرا علم نداشتی؟ چرا از چیزی که علم نداشتی سوال کردی؟
سوال ...
جواب: بله چون آخه منافق آنقدر تعلیم دیده است به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمود اینها کارشناس ارشد در نفاق هستند طوری که اینها حرف میزنند تو گوش میدهی اینها به قدری کارشناس در نفاقند که وقتی سخن میگویند ﴿و إِن یقولوا تسمع لقولهم﴾ وقتی حرف میزنند تو گوش میدهی خوب اگر کسی عالم غیب نباشد از درون کسی خبر نداشته باشد چه میداند که این شخص منافق است فرمود اینها طوری منافقانه رفتار میکنند که حتی در محضر توی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی حرف میزنند تو گوش میدهی ﴿و إِن یقولوا تسمع لقولهم﴾ ولی ما پرده برداری میکنیم میگوییم چه کسی منافق است چه کسی منافق نیست اسرار را برمیداریم تو هم بعدها در بخشهای دیگر میفرماید ﴿قد نبّأنا الله﴾ اگر همسرت به تو گفت که ﴿من أنبأک هذا﴾ بگو ﴿نبأنی العلیم الخبیر﴾ چه کسی به تو گفته کی گزارش کرده بگو خدای خبیر.
سوال ...
جواب: نه خوب، چون همه اعمال را که ظاهراً انجام میداد وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم تا خدای سبحان اعلام نمیکرد که نمیدانست در آیه سی سورهٴ مبارکهای که به نام آن حضرت است یعنی آیهٴ چهل و هفت آنجا، آیه بیست و نهاش این است که ﴿أم حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ اینهایی که بیمار دلند خیال میکنند که ما بالاخره آن بیماری شان را در نمیآوریم افشا نمیکنیم بالاخره یک روزی افشا میکنیم بعد فرمود ﴿و لو نشاءُ لأریناکهم﴾ ما فعلا مصحلت نیست که پرده برداری کنیم اگر بخواهیم نشانت میدهیم که چه کسی منافق است از آن به بعد ﴿فلعرفتهم بسیماهُم و لتعرفنَّهم فی لحن القول و الله یعلم أعمالکم﴾ اگر ما بخواهیم افشا میکنیم نشان میدهیم ولی هنوز زود است بلکه آنها برگردند اتمام حجت بشود ﴿معذرةً إلی ربکم﴾ بشود ﴿لیهلک مَنْ هلک عن بینةٍ﴾ بشود و مانند آن ﴿و لو نشاء لأریناکهم﴾ از آن به بعد ﴿فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فی لحن القول﴾ نه اینکه تو ذاتا منافق را با این وصف میشناسی البته با تعلیم الهی با ارائه الهی میشناسی فرمود از آن به بعد که ما این کار را کردیم هر که حرف میزد تو میفهمیدی این منافق است یا نه؟ الان کسی پشت دیوار حرف بزند ما میفهمیم زن است یا مرد از لحن قول از این لهجه معلوم است این زن است یا مرد فرمود وقتی منافق حرف میزند تو میفهمی این مومن است یا منافق برای اینکه ما نشانت دادیم تو همین که ببینی میفهمی این منافق است یا مومن برای اینکه ما نشانت دادیم ﴿و لو نشاء لأریناکهم﴾ آن وقت از آن به بعد ﴿فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فیالحن القول﴾
سؤال ...
جواب: چرا خیلی هم به او نزدیک بودند.
سؤال ...
جواب: نه، آنها خیلی با او بودند پنج وقت هم نماز را پشتسر حضرت میخواندند.
سؤال ...
جواب: منظور این است که اینهایی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از زمان بعثتش تا اواخر عمرش با اینها بود اینها نمازها را پشتسر حضرت میخواندند پای منبر حضرت بودند، مصافحه میکردند آیه نازل شد که اینها کسانی هستند که ﴿و إن یقولوا تسمع لقولهم﴾ تو گوش به حرف اینها میدهی و هنوز زود است که ما پردهبرداری بکنیم اگر هر وقت لازم باشد یک هشداری أولا به این منافقان داد فرمود شما که بیمار قلبید بیمار دلید خیال نکیند همیشه این درها بسته است ما بالاخره یک روزی إفشا میکنیم ﴿أمْ حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ ما بالاخره خارج میکنیم بعد به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود ﴿و لو نشاء لأریناکهم فلعرفتهم بسیماهم﴾ آنها را به علامت میشناسی ﴿و لتعرفنّهم فی لحن القول﴾ .
سؤال ...
جواب: یعنی گوش به حرفشان میدهی اما وقتی میخواهی بپذیری ما فورا توجیه میکنیم آیه نازل میکنیم نظیر ﴿قد نبأنا الله من أخبارکم﴾ آنها گزارش دادند در همین بین راه در جریان جنگ تبوک که با غربیها وجود مبارک حضرت درگیر بود یک عدهای میگفتند الان صلاح نیست یا الان هوا گرم است یا هوا سرد است تدارکات نداریم جمعیت ما کم است، جمعیت آنها چند برابر است، مگر حجاز میتواند در برابر امپراطوری غرب مبارزه کند. همین بهانهها را داشتند در بین راه ذات اقدس إله به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش دارد که این منافقان حرفشان این است میگویند جمعیت ما کم است این غربیها قدرتمندند ما خودمان را چرا به کشتن بدهیم همه این جریان را گفت. در بین راه خدای سبحان همه اینها را از راه وحی به پیغمبر رساند. حضرت که وارد شد اینها آمدند پیشاپیش استقبال بکنند و بعد بگویند به سلامتی رسیدید تبریک ورود و بعد مصافحه بکنند حضرت فرمود ما از اوضاعتان با خبریم یک عده خواستند عذر خواهی بکند ﴿یعتذرون إلیکم﴾ حضرت فرمود عذر شما به درد شما هم میخورد خدا فرمود اگر از اینها راضی باشی ﴿فإن ترضوا عنهم فإن الله لا یَرْضی عن القوم الفاسقین﴾ مبادا از اینها راضی بشی در بعضی از بخشها و قصص وقتی از پیغمبر سؤال میکردند که چه کسی به شما گفته فرمود ﴿نبأنی العلیم الخبیر﴾ در همین جریان غزوهٴ تبوک هم فرمود ﴿نبأنی العلیم الخبیر﴾ لحظه به لحظه ذات اقدس إله تایید میکرد تثبیت میکرد آنجا که میرفت کار مشکل پیدا کند حضرت را با خبر میکرد آنجا که نه ضرورت نبود پرده برداری کردن لازم نبود پرده برداری نمیکرد غرض آن است که آنجا که مصلحت باشد ضرورت باشد ذات اقدس إله به پیامبرانش اسرار غیب را بازگو میکند آنجایی که نه اسرار را حفظ میکند برای مسئله معاد و امثال ذلک.
سؤال ...
جواب: آن مال قوس نزول است که در قوس نزول در اول ما خلق الله اینها هستند همه چیز را اینها دارند اما در قوص صعود یکی پس از دیگری باید انجام بدهند هم وظایفشان را باید انجام بدهند هم علم غیب را لحظه به لحظه باید دریافت بکنند، خوب ﴿قال رب انی اعوذ بک﴾ عرض کرد به اینکه خوب من یک شکری باید انجام بدهم که من را عالم کردی آن را انجام میدهم و دادم یکی اینکه باید عذر خواهی بکنم چیزی را که من علم غیب ندارم در برابر این علم غیب نداشتن وظیفه، سکوت است حتی سؤال هم نباید بکنم. از این من عذر خواهی میکنم ﴿و إلاّ تغفر لی و ترحمنی أکن من الخاسرین﴾ همان کارهایی که حضرت آدم(سلام الله علیه) کرد. مستحضرید در جریان حضرت آدم گذشت آنجا که حضرت آدم گفت ﴿ربنا ظلمنا أنفسنا وَ ان لم تغفرْ لنا و ترحمنا لَنکوننَّ﴾ این قبل از شریعت بود، هنوز به زمین نیامده بود، هنوز نبوتی در کار نبود، هنوز وحی و رسالتی در کار نبود، هنوز حلال و حرامی نبود هنوز شریعتی نبود آنجا نه از سنخ نهی تحریمی است نه از سنخ نهی تنزیهی نه ترک اولی است و نه حتی ارشادی گاهی یک قدری رقیق میکنند به ما میگویند این ترک أولی است یا نهیش ارشادی است که ما متوجه بشویم وگرنه فضا، فضای نهی تحریمی نیست، تنزیهی نیست، ترک اولی نیست، ارشاد نیست، فضا، فضای شریعت نیست أصلاً، فضای ارض نیست، بعد فرمود ﴿اهْبطوا منها﴾ بروید زمین ﴿فأمّا یأتینَّکم منی هدیً فمن تبع هُدای فلا خوف علیهم﴾ حالا بروید زمین از آن به بعد دستورات من میآید هدایتهای من میآید بعضی مهتدی هستند بعضی غیر مهتدی در آن آسمانی که وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) این حرفها را میزند ﴿ربنا ظلمنا أنفسنا وَ إن لم تغفر لنا﴾ در همان فاز و فضا نوح قرار دارد نوحی که در زمین است کار زمینیاش صد درصد مطابق با عصمت است اما اینها که زمینی به فرع آسمانی به اصل هستند به تعبیر نظامی تنها اینجا که نیست آنجا هم حضور دارند در آن مرحله گاهی یک عتاباتی هم به اینها میشود گاهی هم پاسخهایی میدهند وگرنه خوب کسی که علم غیب ندارد یک سوالی در حد ملائکه بکند که بفهمد و آمیخته با توقع هم باشد عرض میکند خدایا بالاخره دستور ﴿قوا أنفسکم و أهلیکم﴾ صرف میدهند دستور خصوصی خانوادگی که به همه انبیا میدهی خوب من هم باید بپرسم چرا بچهام این همه زحمت کشیدم دارد غرق میشود ما یک وظیفهای داریم نسبت به خودمان یک وظیفهای داریم نسبت به اعضای منزلمان یک وظیفهای هم داریم نسبت به دیگران نسبت به دیگران هدایت است امر به معروف است. هدایت است؟ اینها اما نسبت به خودمان و نسبت به بچههایمان چی؟ فقط امر به معروف، ما به دیگران موظفیم امر به معروف بکنیم نهی از منکر بکنیم اما نسبت به بچههایمان گذشته از اینکه باید امر به معروف بکنیم باید دستشان را هم بگیریم نیفتند در آتش فرمودند ﴿قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة﴾ خوب این است بالاخره تنها ﴿و أمر﴾ که نیست آن ﴿وأمر أهلک بالصلاه﴾ بیش از امر به معروف از او انتظار نمیشود اما ﴿قوا أنفسکم و أهلیکم نارا﴾ خودت را ما درباره خودمان امر به معروف داریم یا وقایت داریم این وقایت همان تقواست دیگر این واوش تبدیل به قاف شده وگرنه تای تقوا که جزء کلمه نیست این وقوی بود شده تقوی ﴿قو أنفسکم﴾ یعنی متقی باش خودت از آتش بپرهیز متقی باش پسرت از آتش بپرهیزد آن ﴿وأمر أهلک بالصلاة﴾ یک حساب دارد این ﴿قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة﴾ یک حساب دیگری دارد خوب در آن فضا وجود مبارک نوح دارد سؤال میکند یعنی شما خیلی برهان عقلی هم که بخواهید اقامه بکنید میبینید این سؤال سؤال حق است اما وقتی از آن برتر میاندیشید میبینید بله در آنجا جز سکوت جز ﴿... فاخلع نعلیک إنک بالواد المقدّس طویً﴾ هیچ وظیفهای انسان ندارد ادب با خدا چیز دیگری است رعایت دستورها چیز دیگری است.
سؤال ...
جواب: آنجا هم عذر خواهی همین است چون بعدها شریعت آمده این در سورهٴ مبارکهٴ بقره مبسوطاً بحث شد بعداً شریعت آمد اصلاً شریعتی نبود فرمود ﴿إهْبطوا بعضکم لبعضٍ عدوّ﴾ به حضرت آدم و به حضرت حوا(سلام الله علیهما) و شیطان فرمود ﴿اهبطوا بعضکم لبعض عدو﴾ ﴿فامّا یأتینّکم منّی هدیً﴾ اگر دستورات هدایت آمیزی آمده آن وقت بعضیها مومن هستند بعضیها کافرند حکمشان این است شریعت بعدا پیدا شده وگرنه در آن آسمان که جا برای شریعت و حلال و حرام نبود. کسی پیغمبر کسی نبود. کسی رسول نبود کسی کتابی نیاورده بود.
سوال ...
جواب: به احکم الحاکمین اگر احکم الحاکمینی پس چرا میگویی ﴿ربّ إن ابْنی مِن أهلی و ان وعدک الحق﴾ در برابر احکم الحاکمین وظیفه سکوت است ادب مع الله همانطوری که به ما گفتند وقتی خدا دارد حرف میزند شما حرف نزنید ﴿و إذا قرءَی القرآن فاسْتعموا له و أَنصتوا﴾ در برابر خدا کسی حرف نمیزند که اگر در برابر خدای سبحان که احکمالحاکمین است، کسی باور کرده او احکم الحاکمین است باید ساکت باشد ببنید جریان چیست؟ نه اینکه بگوید ﴿إن ابْنی من أهلی و إن وعْدک الحق﴾
فتحصل [پس به دست میآید] که یک جهلی است در مقابل علم این اگر انسان آن علم واجب را نداشته باشد این جلهش باعث عقاب است که چرا انسان جاهل است اما علم غیب که بر کسی واجب نیست در اختیار کسی هم نیست تحت قدرت نیست تا تحت تکلیف باشد جهل در برابر او جرم نیست و خدا باید انسان را عالم به غیب بکند. میماند جهالت، آن جهالت در مقابل عقل است یعنی کسی که چیزی را نمیداند باید ساکت باشد این هم محدودهای دارد انسان در آن فضا هر چه با عقل میاندیشد میبیند که جای سوال هست از عقل که برتر میرود میبیند به اینکه در آنجا جز سکوت چیز دیگری نیست این است که همان حدی که خدای سبحان با ملائکه رفتار کرد همان حدی که با حضرت آدم در آسمان رفتار کرد همان حد در جریان حضرت نوح مطرح است معلوم میشود اینها در فضای طبیعت مورد اعتراض قرار نمیگیرند وقتی به فرا طبیعی رسیدند آنجا که در صدر فرشتگان و حضرت آدم رفتند این در حقیقت این اعتراض مال آن نشئه است نه مال این نشئه چون به حسب این نشئه نقصی انجام ندادند.
سوال ...
جواب: خوب بله این سؤالها سؤالهای تقاضایی است که اصلا به ما دستور دادند ﴿وَ سئلوا الله من فضله﴾ در نوبتهای قبل اشاره شد که سه قسم سوال است دو قسمش که ماموربه است سؤال استفهامی ما چیزی را که نمیدانیم باید سؤال بکنیم ﴿رب زدنی علما﴾ و مانند آن سؤال درخواست و تقاضا خدایا فلان چیز را به ما بده فلان چیز را به ما بده حسن عاقبت به ما بده سعادت به بده عمر طولانی بده فرزند صالح بده اینها ﴿وَ سئلوا الله من فضله﴾ اینها را به ما امر کردند اما سوال به معنای اینکه قضا و قدر الهی را زیر سؤال ببریم که میگویند ﴿وقفوهم إنهم مسئولون﴾ اینکه میگویند در قانون اساسی و غیر قانون اساسی است که فلان وکیل نماینده مجلس یا مجلس حق استیضاح دارد یک، حق سؤال کردن دارد دو، این سؤال زمینه آن استیضاح است یعنی زیر سؤال بردن یعنی اعتراض کردن وگرنه سؤال علمی را یا سؤالهای استفهامی را دفتر وزیر باز است هر روزی میتواند آنجا سؤال بکند، اما او را إحضار میکند در مجلس از او سؤال بکند یعنی او را زیر سؤال برده این سؤال غیر از آن سوالها است و چون حقّ این کار را دارد میگوید من قانع نشدم باید برود کمیسون تحقیق این زیر سؤال بردن است فرمود ذات اقدس إله قضا و قدرش زیر سؤال نمیرود ﴿لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون﴾ چون این عین حکمت است حکمت را که نمیشود زیر سؤال برد آن دو قسم سوالها هم خوب است هم مطلوب است هم مامور به است انبیاء هم این کار را میکردند ما هم ماموریم این کار را بکنیم، خوب
﴿و إلاّ تغفرلی و ترحمنی أکن من الخاسرین ٭ قیل یا نوح اهْبط بسلام منا و برکات علیک﴾ فرمود یا نوح با سلامتی خاصی که از طرف ما به تو میرسد پایین بیا، حالا این هبوط من الجودی است یا هبوط من السفینه است فرض در این است که این سفینه ﴿و اسْتوت علی الجودی﴾ پایین بیا یعنی از کشتی پایین بیا یا از کوه پایین بیا قصه وقتی است که این کشتی روی جودی نشست ﴿ و قضی الامر وَ اسْتوت علی الجودی و قیل بعداً للقوم الظالمین﴾ هر که باید غرق شود غرق شد آبها فروکش کرد کشتی هم روی جودی مستقر شد حالا خدا میفرماید پایین بیا، یعنی از کشتی پایین بیا یا از جبل پایین بیا، هر دو ممکن است مشمول هبوط باشد چه از کشتی بخواهی بیرون بیایی با سلامت پایین میآیی چه از جودی بخواهی به دامنه کوه بیایی باز به سلامت میآیی از اینکه فرمود جودی اگر جودی دشت بود معلوم میشود همه آبها رفت، باطلاقها رفت، تالابها هم رخت بربست، خشک شد اما اگر جودی بود أحیانا باید در دامنه جودی در دشت یک مقداری آب باشد یامثلا یک مقداری گل و لای باشد که جا برای فرود کشتی نبود بالاخره از اینکه فرمود روی جودی این کشتی نشست نه روی دشت معلوم میشود هنوز یک مقداری فاصله دارد خوب اینجا اضطراب و دلهره را به همراه دارد فرمود نه ﴿بسلام منا﴾ پیاده شو بخواهی از کشتی پیاده بشوی ﴿بسلام منا﴾ است بخواهی از جودی پیاده بشوی ﴿بسلام منا﴾ است ﴿اهْبط بسلام منا﴾ حالا که به سلامت به مقصد رسیدی حالا سالم از این خطر رهیدی حالا هم سالم هم از کشتی بیرون آمدی هم از جودی به سلامت پایین آمدی برکات فراوانی هم به شما میدهیم این برکات ادامه دارد در بحثهای قبلی هم معنای برکت و تبارک و امثال ذلک بازگو شد آن خیر مستمر دائم را میگویند برکت آبی که در یک جا جمع میشود میماند به او میگویند آن جایی که مقر آب است به او میگویند برکه و این قسمتهای کرک جلوی سینه شتر که هم لطیف است و هم با دوام است به او میگویند برک که یک پارچه با دوام و با لطافت است هر چیزی را هم برک نمیگویند برکت نمیگویند برکت آن است که هم لطافت داشته باشد هم دوام داشته باشد فرمود با این برکات میآیی این برکات همچنان مستمر است آن ﴿بسلام﴾ یک امر مقطعی است بالاخره انسان از آن خطری که محل بحث بود به سلامت رهید اما نیاز مستمر برکت مستمر میطلبد فرمود ﴿بسلام منا و برکات علیک﴾ این منا روی برکات هم هست یعنی بسلام منا و برکات منا علیک یک وقتی انسان امنیت میطلبد فقط حسن فعلی و نعمت میطلبد یک وقتی منعم را هم میبیند که این امنیت از طرف خدای سبحان است. خدای سبحان میفرماید نعمتی که به شما دادیم تنها نعمت سرگرمتان نکند بدانید که این نعمت از طرف ما است و آن اوحدی از انسانهای صالح سالک میفرماید به فکر نعمت نباش به فکر منعم باشد پس مردم سه دستهاند بعضیها سرگرم نعمتند نمیدانند نعمت از طرف چه کسی است اینها نعمت زده هستند اینها همانهایی هستند که ﴿سنمتعهم ثم یمسّهم منا عذاب ألیم﴾ اینها سرگرم نعمتند مومن نعمت را از خدا میداند قهرا وقتی نعمت الله شد رحمة الله شد حمد الله و تکبیر خدا و تحلیل خدا را هم به همراه دارد گروه سوم که اوحدی از بندگان الهی هستند اصلا به نعمت نمینگرند به منعم متوجه هستند لذا قرآن کریم هر سه گروه را یاد کرده فرمود یک عده هستند که ﴿و إذا أنعمنا علی الإنسان اعرض و نأَ بجانبه﴾ ما وقتی وضع مالی بعضی را خوب کردیم این به جای اینکه شاکر باشد کفر میورزد ناسپاسی میکند و شروع به عیاشی میکند ﴿وَ إذا أنعمنا علی الانسان أعرض و نَأَ بجانبه﴾ مثل فرعون که ﴿تولی برکنه﴾ نسبت به عده دیگر فرمود به اینکه ﴿یا بنیإسرائیل اذْکروا نعمتی الَّتی أنعمت علیکم﴾ به یاد نعمت باشید بگویید این را خدا داده، الحمد لله خدا عطا کرده سبحان الله ﴿اذْکُروا نعمتی الَّتی أنعمت علیکم﴾ گروه سوم که اوحدی از اولیای الهی هستند فرمود ﴿فَاذکرونی أذکرکم﴾ به یاد من باشید که منعم هستم نه به یاد نعمت یا به نام نعمت الله ﴿فَاذکرونی أذکرکم﴾ اینجا چون نوح(سلام الله علیه) با همراهنش مطرحند فرمود ﴿یا نوح اهْبط بسلامٍ منا و برکات علیک و علی أُمم ممن معک﴾ البته اممی هستند که ﴿سنمتعهم ثم یمسّهم منا عذاب ألیم﴾ جناب امام رازی نقل میکند به اینکه در جریان سفینه نوح دوتا قول است. یکی اینکه تنها کسانی که جزء ذریه حضرت نوح بودند اینها سوار کشتی شدند یعنی در طول این نه قرن و نیم اعقاب و نتایج و نبیرهها و فرزندان حضرت نوح بودن که به او ایمان آوردند به دلیل ﴿و جعلنا ذریته هم الباقین﴾ اینکه فرمود ﴿ذریته هم الباقین﴾ ثم أهلکنا الآخرین معلوم میشود که اینها فقط باقی ماندند این یک قول، قول دیگر اینکه نه در سفینه نوح برابر همان آیات قبلی سوره هود خود نوح(سلام الله علیه) نشسته بود اعضای متدین خانواده او هم نشسته بودند ﴿قلنا احْمل فیها من کلٍ زوجین أثنین﴾ که این مال حیوانات است ﴿وَ أهلک إلاّ من سبق علیه القول و من آمن و ما آمن معه إلاّ قلیل﴾ که ﴿من آمن﴾ غیر از اهل است قول دوم هم این است که در کشتی غیر از حضرت نوح و اعضای متدین خانواده او افراد دیگری هم که ایمان آورده بودند که جزء ذریه نوح نبودند اینها هم نشسته بودند خوب آنگاه آیه سورهٴ مبارکهٴ صافات را چه کنیم که فرمود ﴿نجّیناه و أهله من الکربِ العظیم﴾ این آیه را تعرض نکردهاند این جمله ﴿و جعلنا ذریته هم الباقین﴾ را میگویند میفرماید که آیه که نمیگوید ذریهٴ نوح سرنشینان کشتی بودند که اگر بفرماید که سرنشینان کشتی ذریه نوح بودند بله معلوم میشود که همه آن ﴿وَ من آمن﴾ جزء اعضای خانواده او مع الفصل یا بلافصل ... بودند اما دارد ﴿ذریته هم الباقین﴾ یعنی چی؟ یعنی این جریان سفینه نوح که به پایان رسید ﴿و قضی الأمر﴾ و نوح و همراهانش به سلامت به مقصد رسیدند خود نوح و اعضای خانواده او به عنوان سر سلسله نسل بعدی ماندن بقیه مردند نسل آنها منقرض شد و اهلکنا الآخرین نه ﴿اغرقنا الآخرین﴾ البته این تعبیر در تفسیر فخر رازی ظاهرا نیست که چرا ﴿أغرقنا﴾ نفرمود اهلکنا فرمود ثم اهلکنا الآخرین ولی فرمود ممکن است اینکه فرمود ﴿و جعلنا ذریته هم الباقین﴾ معنایش آن است که بعداز جریان طوفان عدهای هلاک شدند ﴿ثم أغرقنا الآخرین﴾ دارد نه اهلکنا البته این دیگر تایید نمیکند او را این قول را تایید نمیکند چون آنجا اغرقنا الآخرین دارد نه اهلکنا الآخرین ﴿ذریتهُمْ الباقین﴾ یعنی نوح (سلام الله علیه) اعضای متدین خانواده او مومنان در آن شهر که جزء شهروندان بودند نه جزء ذراری او، اینها سوار کشتی شدند به مقصد رسیدند سالم ماندند ولی در نسل بعد اینها از بین رفتند فقط نسل نوح و ذریه نوح مانده است این ﴿وَ جعلنا ذریته هم الباقین﴾ صریح در این نیست که راکبان کشتی هم ذریه بوند. باقیان بعد از نوح ذریه نوح هستند. نه سرنشینان کشتی، فقط ذریه کشتی باشند این دو وجهی است که ایشان ذکر میکند البته هیچ کدام از این دو وجه را هم تایید نمیکنند که مثلاً کدام یک از این دو وجه هر کدام از این دو وجه باشد با ظاهر آیه قابل تطبیق هست این جمله را دارند که «و بالاخره بعد تقدیر فالخلق کلهم تولدوا منه و من اولاده» لذا فرمود ﴿و جعلنا ذریته هم الباقین﴾ لذا همان حرفی که قرطبی در جامع دارد امام رازی هم دارد که نوح(سلام الله علیه) را میگویند آدم اصغر در برابر آدم اکبر که او سر سلسله همه نسلها است وجود مبارک نوح هم سرسلسله نسلهای بعدی است اما اینکه فرمود ﴿تلک من أنباءِ الغیب﴾ ما به تو گزارش میدهیم این به طور اجمال در تورات و انجیل آمده به طور تفصیل در قرآن کریم آمده ولی یا در کتاب زرتشت نیامده یا اگر آمده در اثر آن سوخت و سوزی که اتفاق افتاده است فعلاً چیزی در دست زرتشتیها نیست. قرطبی در جامعش نقل میکند که زرتشتیها که منکر این جریان مبسوط و مشروح نوح هستند برای اینکه قصه نوح در نوشتههای اینها نیست قصه نوح در کتابهای اینها نیست البته این را باید تحقیق کرد که در آثار کهن زرتشتیها جریان نوح با این گسترش هست یا نیست ولی ایشان میگوید که الیوم که زرتشتیها منکرند در آن روزگاری که ایشان مینوشت ممکن است الان منکر نباشند و بپذیرند اما اینکه فرمود این گزارشهایی است که ما به تو گفتیم و به قوم تو گفتیم و نه تو قبلا میدانستی و نه قوم تو میدانستند برای اینکه هم خود حضرت به پایداری و صبر انس پیدا کند هم قوم او این گرچه امر به صبر متوجه خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شد اما اینکه فرمود ما این قصه را برای تو گفتیم برای قوم تو هم گفتیم نه تو میدانستی نه قوم تو میدانستند فاصبر یعنی تو و قومت بدان که در هر مجموعه تاریخی در هر جمله تاریخی حق پیروز است یک وقت است که کل عالم را یک جمله حساب میکنیم بله ﴿أنّ الأرض یرثها عبادی الصالحون﴾ با ظهور حضرت(سلام الله علیه) حکومت عدل و داد جهانگیر خواهد شد و در هر مقطع تاریخی در هر داستانی در هر جریانی آنکه بالاخره ..... آنکه پیروز است حق است این ﴿إن العاقبة للمتقین﴾ مال همه اعصار است در همه مقاطع.
«و الحمد لله رب العالمین»
- پایداری و صبر حضرت نوح (ع) در نشر معارف الهی مهمترین ویژگی حضرت
- جهل حضرت نوح (ع) بر احوال فرزندش از چه نوع است
- سلام خداوند به حضرت نوح (ع)
- پیروزی و عاقبت به خیری نوح
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و نادیٰ نوح ربه فقال ربّ إن ابْنی من أهلی و إن وعْدک الحق و أنت أحکم الحاکمین ٭ قال یا نوح إنه لیس من أهلک انه عمل غیرُ صالح فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم انی أعظک أن تکون من الجاهلین ٭ قال رب انی أعوذ بک أنْ أسئلَک ما لیس لی بهِ علم و إلا تغفرلی وَ ترحمنی أکن من الخاسرین ٭ قیل یا نوح اهْبط بسلام منا و برکات علیک و علی أُمم ممن معک و أُمم سنمتعهم ثم یمسّهم منا عذابٌ ألیم ٭ تلک من أنباءِ الْغیب نُوحیها إلیک ما کنت تعلمها أنت و لاَ قومک من قبل هَذا فاصْبر إن العاقبة للمتقین﴾
جریان نوح(سلام الله علیه) خصوصیتی دارد که در انبیای دیگر(علیهم السلام) نبود چه اینکه هر پیامبری برای خود یک ویژگی دارد. بخش مهم خصوصیت نوح(سلام الله علیه) آن پایداری نه قرن و نیم این بزرگوار است در نشر معارف الهی تحمل رنجها در نهصد و پنجاه سال کار آسانی نیست و این را خدای سبحان به همه انبیا توصیه میکند که شما جریان نوح را یاد آور باشید در قرآن به این صورت است در تورات و انجیل هم به این صورت است که میفرماید شما جریان نوح را به یاد داشته باشید این که در کتابهای آسمانی خدا میفرماید و اذکر کذا و اذکر کذا یا واتلوا علیهم کذا برای آن است که هم آن قصه برای توده مردم آموزنده است و هم سیره آن پیامبر برای پیامبر آن عصر الگو است که میفرماید شما صبر کنید بردباری را پیشه کنید چه اینکه نوح(سلام الله علیه) صابر و بردبار بود عمر طولانی حضرت نوح(سلام الله علیه) در بین انبیای دیگر از معجزات الهی است یا از برکات خاص الهی است مردم آن عصر ظاهرا عمر طولانی داشتند اما نه به این اندازه میانگین عمر مردم آن عصر از میانگین عمر مردم عصر کنونی بیشتر بود اما حالا هزار سال عمر کنند شاید به این صورت نبود عمر وجود مبارک نوح بیش از نهصد و پنجاه سال بود این نهصد و پنجاه سال دوران رسالت آن حضرت بود که فرمود ﴿فلبث فیهم ألف سنة الا خمسین عاما﴾ این نهصد و پنجاه سال دوران رسالت آن حضرت بود اما قبل از او چند سال را پشت سر گذاشت که به مقام رسالت رسید این در قرآن کریم نیست غرض آن است که میانگین عمر مردم آن روزگار ظاهراً بیشتر بود اما نه به این حد و اینکه خدا آن را با عمر طولانی آزمود برای اینکه انبیای دیگر متوجه شوند که در این حد هم باید صبر کرد.
مطلب دیگر آنکه بشرهای اولی مثل بشرهای کنونی اینقدر خوش استعداد و خوش درک نبودند روزگاری بر بشر گذشت که او برای دفن مردههای خود عاجز بود همان جریان فرزندان آدم را که قرآن نقل میکند میفرماید آن یکی که برادرش را کشت متحیر مانده است که چه کند با این جسد ﴿فبعث الله غرابا یبحث فی الأرض لیریه کیف یُواری سوأة أخیه﴾ خدای سبحان یک کلاغی را مامور کرد تا به این قابیل بفهماند که چگونه برادرش را دفن کند دید این کلاغ آمد یک چیزی هم در منقار او است روی زمین قرار گرفت این خاکها را کنار برد آن چیزی را که در منقار داشت در درون خاک گذاشت بعد رویش را پوشاند از این راه فهمید که میشود مرده را دفن کرد خوب بشری که درک اولیاش اینقدر ضعیف باشد قهرا نسبت به معارف هم خیلی رشدی ندارد.
مطلب دیگر در تایید همین قسمت همان دوتا روایتی است که مرحوم فیض(رضوان الله تعالی علیه) در وافی نقل میکند که یکی از این دو روایت را مرحوم کلینی در جلد هشت کافی نقل میکند در روضه کافی که بشرهای اولی گرچه خواب همیشه بود برای بشر، خواب و بیداری بود گاهی بیدار بودند، گاهی خواب مثل الان اما رویا نصیب آنها نمیشد.
سؤال ...
جواب: نه آزمایش و تجربه ممکن است ولی این غرض آن است آنچه را که آنها فکر میکنند چون معلم الهی را نمیپذیرند ناچارند بگویند منشا پیدایش علوم و اندیشهها همین این تجارب است و اما آنچه را که وحی الهی ثابت میکند این است که معلم خدا است به وسیله انبیاء خیلی چیزها را به بشر یاد داد ﴿علَّم الإنسان مٰا لم یعلم﴾ در مسائل ساده و ریز و درشت را قرآن کریم به خدای سبحان اسناد میدهد میفرماید در جریان باز شکاری حیوانات شکاری کلب معلم این چیزهایی که خدا به شما یاد داد شما هم یاد این حیوانات شکاری بدهید اینها را به نام خدا اغرا کنید اعزام کنید و آنچه را که شما یادشان دادید اگر در آن مسیر حرکت کردند این حیوانات شکاری و صیدی کردند حلال است ﴿تعلّمونهن مما علّمکم الله فکلّوا مما أَمسکن﴾ درباره این مکلبین، درباره این جوارح درباره این بازشکاری و سایر حیوانات شکاری فرمود که ﴿تعلّمونهن مما علّمکم الله﴾ اینچنین نیست که شما این حرفها را از حیوانات یاد بگیرید برای اینکه شما معلم این حیوانات هستید این کلب معلَم معلَّم شما است این باز معلم معلم شماست و شما معلِّم کلب هستید معلم باز هستید و مانند آن که ﴿تعلمونهن مما علمکم الله﴾ اما گاهی هم بشر از راههایی که خدای سبحان به وسیله حیوانات تفهیماش میکند میفهمد در همانجا هم خدای سبحان میفرماید ما از راه کلاغ خواستیم یک مطلبی را به قابیل بفهمانیم ﴿فَبعث اللهُ غرابا یبحث فی الأرض لیُریه کیف یُوٰاری سَوْأَةَ اخیه﴾ گاهی که خدا میخواهد چیزی را به یاد کسی بدهد از راه یک حیوان یادش میدهد تا او از چه راه اراده کند تا چه وسیلهای را فراهم بکند فرمود این کلاغ مامور ما بود کیفیت منقارگیریاش مأموریت ما بود کیفیت خاکها را کنار زدن مامویت ما بود کیفیت دفن ماموریت ما بود کیفیت تدفین جزء ماموریت ما بود و مانند آن.
سؤال ...
جواب: خوب حالا اگر او حرف پدرش را گوش میداد مثل هابیل خیلی چیز یاد میگرفت این یکی که قاتل بود در مسیر تعلیم و تربیت نبود و اگر در مسیر تعلیم و تربیت بود خیلی چیزها را از حضرت آدم یاد میگرفت.
سؤال ...
جواب: این که بشر اولی را نمیگوید این درباره قرآن میگوید الان بحث در بشرهای اولی است این ﴿الرَّحمن ٭ علَّم الْقرآن ٭ خلق الانسان﴾ ولی بحث در بشرهای اولی است آن دوتا روایتی که مرحوم فیض نقل میکند که یکی از آن دو روایت را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در روضه کافی نقل میکند که چند بار در این بحث آن روایات خوانده شد این بود که بشرهای اولی گرچه میخوابیدند ولی خواب نمیدیدند رویا نداشتند به انبیا میگفتند به اینکه اگر ما حرفهای شما را اطاعت کنیم چه میشود و اگر نکنیم چه میشود میفرمودند اگر بکنید بعد از مرگ متنعم هستید و اگر عمل نکنید بعد از مرگ معذبید انکار اینها هم بیشتر میشد میگفتند که بعد از مرگ که خبری نیست کسی که از قبرستان برنمیگردد و در زیر قبر هم که خبری از تعذیب و تنعیم نیست هرچه انبیا میخواستند به آنها بفهمانند که عالم برزخ چیز دیگری است شما توقع نداشته باشید برزخ در زمین باشد آنها درک نمیکردند تا خداوند رویا را نصیب اینها کرده است بعد اینها میآمدند به انبیایشان میگفتند اینهایی که ما در خواب میبینیم اینها چیست؟ انبیایشان میفرمودند اینهایی که شما در رویا میبینید از سنخ همان چیزهایی است که ما به شما میگوییم اینکه میگوییم بعد از مرگ خبری هست شما توقع نداشته باشید در این قبرتان اینچنین باشد گرچه مرده خودش میبینید که در همین قبر زنده شد در همین قبر سرش به لحد خورد او میبیند و حق هم میبینید لکن دیگران بیخبرند یک نحوه وجود برزخی هست که در همین قبر ظهور میکند که مرده میبینید و وجود خارجی دارد نه وجود ذهنی مرده درک میکند و دیگران درک نمیکنند فرمود آنچه را که ما میگوییم از سنخ همینها است این از آن لطایف روایات ما است یکیش را مرحوم کلینی در جلد هشت از روضه کافی نقل کرده یکی دیگر را هم مرحوم فیض جمع آوری کرد.
سؤال ...
جواب: دیگر حالا بحث خاص خودش را دارد اگر چنانچه این بشر اولی یک قدری ساده بود و خوش درک نبود بعید نیست که یک پیامبری مدتها طولانی در بین اینها زندگی کند به اینها چیز بفهماند لذا وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) نه قرن و نیم در بین اینها به سر برد مطلب دیگر اینکه جهل گاهی در مقابل علم است گاهی در مقابل عقل آن جهل در مقابل عقل را گاهی از او به جهالت یاد میکنند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) یک مطلبی را سؤال کرده نظیر همان سؤال ملائکه است خدای سبحان دو مطلب را به نوح(سلام الله علیه) فرمود، فرمود: ﴿فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم﴾ چیزی را که نمیدانید نپرس ﴿انی أعظک أن تکون من الجاهلین﴾ عاقل آن است چیزی را که نمیداند ساکت باشد مشکل تو نوح این است که اولاً از اسرار پسرت با خبر نبودی، خوب این یک امر طبیعی است شما که ذاتا علم غیب ندارید تا ما نگوییم شما عالم غیب نیستید تا خدا شما را تعلیم ندهد عالم نیستید این نقص نیست سوال ذات اقدس إله و نقد الهی متوجه فقدان علم نیست یعنی به نوح(سلام الله علیه) اعتراض نکرد که چرا نمیدانی خوب بالاخره نمیداند باید خدا تعلیم بدهد دیگر این نیست در این دعای نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در ابوحمزه ثمالی هست که البته این لحن، لحن هر انسان دعا کنندهای نیست این لحن دعایی نیست این لحن مدلّ است. دعایی وظیفهای دارد دعا یک ا دبی دارد آداب دعا مشخص است انسان باید وامدار باشد چه اینکه هست بدهکارانه با خدا سخن بگوید نه طلبکارانه و نه رو در رو، اما گاهی یعنی از راه نیاز باید دعا بکند. اساس دعا نیاز است حاجت است أوحدی از انسانها که به بارگاه قرب راه پیدا کردهاند به خودشان اجازه ناز هم میدهند همانطوری که نیاز میکنند این ناز در دعاهای أوحدی هست که از این ناز به دلال یاد میشود غنج؟ و دلال. این همین «مدلاً علیک» که در دعای افتتاح هست از همین قبیل است «مدلا علیک» یعنی ما با ناز میخواهم حالا با تو حرف بزنم. آن نیازها سر جایش محفوظ است «فارحم عبدک الجاهل» کذا و کذا اینها همه نیاز است اما یک دلالی است یک «مدلاً علیک» و یک نازی هم ما داریم آن در اوائل دعای مبارک ابوحمزه ثمالی است در آنجا وجود مبارک امام سجاد(سلام الله علیه) عرض میکند به اینکه خوب شما که از ما خیر خواستی صلاح خواستی فلاح خواستی حق با تو است اما از کجا تهیه کنیم؟ اگر میفرمایید که دیگران داشتند خوب ما میگوییم دیگران راچه کسی داد آنها که از خودشان نداشتند از جای دیگر نیاورند آنها همه را تو دادی خوب اگر به ما هم میدادی ما هم این راه را طی میکردی «من این لی الخیر یا رب و لا یوجد إلاّ من عندک و من أین لی النجاة یا رب و لا تستطاع إلاّ بک لا الذی أحسن استغنی عن عونک و رحمتک و لا الذی أسٰاء و اجترء علیک و لم یرضک خرج عن قدرتک» خدایا هی میگویی خوب باش، خوب باش آخه ما از کجا تهیه کنیم میگوید چرا دیگران خوب هستند میگوییم خوب دیگران را چه کسی به آنها داد؟ اینطور نیست که خودشان داشته باشند این لحن، لحن دلال است «مدلاً علیک» است لحن ناز است و هر کسی مجاز نیست که اینطور دعا بکند ماها قرائت میکنیم یا به نیابت یا یک عبادت لفظی داریم ولی بالاخره میکنیم امّا نه آنطوری که وجود مبارک امام سجاد میخواند گاهی نهایت فقر است و نهایت تضرع و لابه است آن هم در حال ما نیست گاهی هم در اوج ناز است آن هم در حال ما نیست ما همین این نیازهای عادی را داریم آنکه نیازهای شدید است همان نیاز شدید و مبرم مبارک حضرت امیر است که در دعای کمیل مشخص کرده است که «هبنی صبرت علی حر نارک فکیف أصبر عن النظر الی کرامتک» خوب این نهایت احتیاج است این هم مقدور ما نیست یک «مدلاًّ علیک» است یک ناز کردن است ناز کسی میکند که بالاخره به آن درگاه رابطه داشته باشد آن هم کار ما نیست ما که مقدورمان نیست بگوییم خوب چرا از ما طلب داری تو ندادی به ما تا ما انجام بدهیم برای اینکه چندین بار خدا به ما آن چیزهایی که داد آنها را عمل نکردیم حالا توقع داریم یک چیز اضافی را به ما عطا بکند آن کسی این حرف را دارد که از راه ناز با خدای سبحان سخن بگوید که هر چه خدا به او داد برابر او عمل بکند ولو بالاتر را طلب بکند ما وظیفه مان این است که عالم بشویم و عاقل باشیم در جریان علمهایی که بر ما واجب است اگر چیزی را بر ما واجب با شد واجب عینی یا واجب کفایی یاد نگیریم بله جای اعتراض هست اما علم غیب که بر انسان واجب نیست که یاد بگیرد که خوب از کجا یاد بگیرد. تا ذات اقدس إله تعلیم ندهد که اینها عالم نیستند نوح (سلام الله علیه) که عالم الغیب و الشهاده نبود مثل ذات اقدس إله که ﴿لیس کمثله شیء﴾ باید خدای سبحان بفرماید ﴿انه عمل غیرُ صالح﴾ تا او عالم بشود پس اشکال به وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) در این نبود که عالم نبود اشکالش در این بود که عقل را در اینجا إعمال نکرده است آن هم در حدی که فرشتهها إعمال نکردند و آن این است آدم چیزی را که نمیداند وظیفهاش سکوت است. اگر کسی چیزی را نمیداند و میداند که طرف مقابلش حکیم علی الاطلاق است اینجا جز سکوت وظیفه دیگری ندارد بخواهد کمترین بار دهن باز کند این میشود ﴿إنی أعظک أن تکون من الجاهلین﴾ این جهل در مقابل عقل است عاقل آن است که وقتی که نمیداند ساکت باشد فرمود تو که نمیدانی چرا حرف میزنی تو میدانی که از من جز حکمت چیزی نمیآید من هم که یک عده را استثنا کردم گفتم ﴿و اهلک الا من سبق علیه القول﴾ تو هم الان داری میبینی پسرت غرق میشود خوب غرق بشود. آن اوج عقل اقتضا میکند سکوت را لذا وجود مبارک نوح یک مطلبی داشت که عالم غیب نبود خدا اعتراض نکرد یک مطلبی که چون علم غیب نداشت با خدایی که ﴿عالم الغیب و الشهادة﴾ است دارد سخن میگوید اینجا جای حرف زدن هم نیست اگر این حرف زدن در حد استفهام محض بود جا برای ﴿إنی اعظک﴾ نبود اما استفهام آمیخته با توقع و انتظار اینجا برای ﴿إنی أعظک أن تکون من الجاهلین﴾ هست.
[پس به دست میآید] که جهل گاهی در مقابل علم است، گاهی در مقابل عقل که از آن به جهالت یاد میکنند وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) یک جهلی داشت که این جهل جا برای موعظه نبود و آن این است که عالم غیب نبود خوب علم غیب نداشتن که نقص نیست کمال الهی را نداشت خدای سبحان این کمال را بعداً به او عطا کرد فرمود ﴿إنه لیس من أهلک﴾ اما کسی که علم غیب ندارد در برابر ﴿عالم الغیب و الشهاده﴾ باید ساکت محض باشد این ادب مع الله است. ادب مع الله اقتضا میکند که انسان هیچ حرف نزند لذا فرمود ﴿فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم﴾ نه چرا علم نداشتی؟ چرا از چیزی که علم نداشتی سوال کردی؟
سوال ...
جواب: بله چون آخه منافق آنقدر تعلیم دیده است به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمود اینها کارشناس ارشد در نفاق هستند طوری که اینها حرف میزنند تو گوش میدهی اینها به قدری کارشناس در نفاقند که وقتی سخن میگویند ﴿و إِن یقولوا تسمع لقولهم﴾ وقتی حرف میزنند تو گوش میدهی خوب اگر کسی عالم غیب نباشد از درون کسی خبر نداشته باشد چه میداند که این شخص منافق است فرمود اینها طوری منافقانه رفتار میکنند که حتی در محضر توی پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی حرف میزنند تو گوش میدهی ﴿و إِن یقولوا تسمع لقولهم﴾ ولی ما پرده برداری میکنیم میگوییم چه کسی منافق است چه کسی منافق نیست اسرار را برمیداریم تو هم بعدها در بخشهای دیگر میفرماید ﴿قد نبّأنا الله﴾ اگر همسرت به تو گفت که ﴿من أنبأک هذا﴾ بگو ﴿نبأنی العلیم الخبیر﴾ چه کسی به تو گفته کی گزارش کرده بگو خدای خبیر.
سوال ...
جواب: نه خوب، چون همه اعمال را که ظاهراً انجام میداد وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم تا خدای سبحان اعلام نمیکرد که نمیدانست در آیه سی سورهٴ مبارکهای که به نام آن حضرت است یعنی آیهٴ چهل و هفت آنجا، آیه بیست و نهاش این است که ﴿أم حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ اینهایی که بیمار دلند خیال میکنند که ما بالاخره آن بیماری شان را در نمیآوریم افشا نمیکنیم بالاخره یک روزی افشا میکنیم بعد فرمود ﴿و لو نشاءُ لأریناکهم﴾ ما فعلا مصحلت نیست که پرده برداری کنیم اگر بخواهیم نشانت میدهیم که چه کسی منافق است از آن به بعد ﴿فلعرفتهم بسیماهُم و لتعرفنَّهم فی لحن القول و الله یعلم أعمالکم﴾ اگر ما بخواهیم افشا میکنیم نشان میدهیم ولی هنوز زود است بلکه آنها برگردند اتمام حجت بشود ﴿معذرةً إلی ربکم﴾ بشود ﴿لیهلک مَنْ هلک عن بینةٍ﴾ بشود و مانند آن ﴿و لو نشاء لأریناکهم﴾ از آن به بعد ﴿فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فی لحن القول﴾ نه اینکه تو ذاتا منافق را با این وصف میشناسی البته با تعلیم الهی با ارائه الهی میشناسی فرمود از آن به بعد که ما این کار را کردیم هر که حرف میزد تو میفهمیدی این منافق است یا نه؟ الان کسی پشت دیوار حرف بزند ما میفهمیم زن است یا مرد از لحن قول از این لهجه معلوم است این زن است یا مرد فرمود وقتی منافق حرف میزند تو میفهمی این مومن است یا منافق برای اینکه ما نشانت دادیم تو همین که ببینی میفهمی این منافق است یا مومن برای اینکه ما نشانت دادیم ﴿و لو نشاء لأریناکهم﴾ آن وقت از آن به بعد ﴿فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فیالحن القول﴾
سؤال ...
جواب: چرا خیلی هم به او نزدیک بودند.
سؤال ...
جواب: نه، آنها خیلی با او بودند پنج وقت هم نماز را پشتسر حضرت میخواندند.
سؤال ...
جواب: منظور این است که اینهایی که وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از زمان بعثتش تا اواخر عمرش با اینها بود اینها نمازها را پشتسر حضرت میخواندند پای منبر حضرت بودند، مصافحه میکردند آیه نازل شد که اینها کسانی هستند که ﴿و إن یقولوا تسمع لقولهم﴾ تو گوش به حرف اینها میدهی و هنوز زود است که ما پردهبرداری بکنیم اگر هر وقت لازم باشد یک هشداری أولا به این منافقان داد فرمود شما که بیمار قلبید بیمار دلید خیال نکیند همیشه این درها بسته است ما بالاخره یک روزی إفشا میکنیم ﴿أمْ حسب الذین فی قلوبهم مرض أن لن یخرج الله أضغانهم﴾ ما بالاخره خارج میکنیم بعد به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود ﴿و لو نشاء لأریناکهم فلعرفتهم بسیماهم﴾ آنها را به علامت میشناسی ﴿و لتعرفنّهم فی لحن القول﴾ .
سؤال ...
جواب: یعنی گوش به حرفشان میدهی اما وقتی میخواهی بپذیری ما فورا توجیه میکنیم آیه نازل میکنیم نظیر ﴿قد نبأنا الله من أخبارکم﴾ آنها گزارش دادند در همین بین راه در جریان جنگ تبوک که با غربیها وجود مبارک حضرت درگیر بود یک عدهای میگفتند الان صلاح نیست یا الان هوا گرم است یا هوا سرد است تدارکات نداریم جمعیت ما کم است، جمعیت آنها چند برابر است، مگر حجاز میتواند در برابر امپراطوری غرب مبارزه کند. همین بهانهها را داشتند در بین راه ذات اقدس إله به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) گزارش دارد که این منافقان حرفشان این است میگویند جمعیت ما کم است این غربیها قدرتمندند ما خودمان را چرا به کشتن بدهیم همه این جریان را گفت. در بین راه خدای سبحان همه اینها را از راه وحی به پیغمبر رساند. حضرت که وارد شد اینها آمدند پیشاپیش استقبال بکنند و بعد بگویند به سلامتی رسیدید تبریک ورود و بعد مصافحه بکنند حضرت فرمود ما از اوضاعتان با خبریم یک عده خواستند عذر خواهی بکند ﴿یعتذرون إلیکم﴾ حضرت فرمود عذر شما به درد شما هم میخورد خدا فرمود اگر از اینها راضی باشی ﴿فإن ترضوا عنهم فإن الله لا یَرْضی عن القوم الفاسقین﴾ مبادا از اینها راضی بشی در بعضی از بخشها و قصص وقتی از پیغمبر سؤال میکردند که چه کسی به شما گفته فرمود ﴿نبأنی العلیم الخبیر﴾ در همین جریان غزوهٴ تبوک هم فرمود ﴿نبأنی العلیم الخبیر﴾ لحظه به لحظه ذات اقدس إله تایید میکرد تثبیت میکرد آنجا که میرفت کار مشکل پیدا کند حضرت را با خبر میکرد آنجا که نه ضرورت نبود پرده برداری کردن لازم نبود پرده برداری نمیکرد غرض آن است که آنجا که مصلحت باشد ضرورت باشد ذات اقدس إله به پیامبرانش اسرار غیب را بازگو میکند آنجایی که نه اسرار را حفظ میکند برای مسئله معاد و امثال ذلک.
سؤال ...
جواب: آن مال قوس نزول است که در قوس نزول در اول ما خلق الله اینها هستند همه چیز را اینها دارند اما در قوص صعود یکی پس از دیگری باید انجام بدهند هم وظایفشان را باید انجام بدهند هم علم غیب را لحظه به لحظه باید دریافت بکنند، خوب ﴿قال رب انی اعوذ بک﴾ عرض کرد به اینکه خوب من یک شکری باید انجام بدهم که من را عالم کردی آن را انجام میدهم و دادم یکی اینکه باید عذر خواهی بکنم چیزی را که من علم غیب ندارم در برابر این علم غیب نداشتن وظیفه، سکوت است حتی سؤال هم نباید بکنم. از این من عذر خواهی میکنم ﴿و إلاّ تغفر لی و ترحمنی أکن من الخاسرین﴾ همان کارهایی که حضرت آدم(سلام الله علیه) کرد. مستحضرید در جریان حضرت آدم گذشت آنجا که حضرت آدم گفت ﴿ربنا ظلمنا أنفسنا وَ ان لم تغفرْ لنا و ترحمنا لَنکوننَّ﴾ این قبل از شریعت بود، هنوز به زمین نیامده بود، هنوز نبوتی در کار نبود، هنوز وحی و رسالتی در کار نبود، هنوز حلال و حرامی نبود هنوز شریعتی نبود آنجا نه از سنخ نهی تحریمی است نه از سنخ نهی تنزیهی نه ترک اولی است و نه حتی ارشادی گاهی یک قدری رقیق میکنند به ما میگویند این ترک أولی است یا نهیش ارشادی است که ما متوجه بشویم وگرنه فضا، فضای نهی تحریمی نیست، تنزیهی نیست، ترک اولی نیست، ارشاد نیست، فضا، فضای شریعت نیست أصلاً، فضای ارض نیست، بعد فرمود ﴿اهْبطوا منها﴾ بروید زمین ﴿فأمّا یأتینَّکم منی هدیً فمن تبع هُدای فلا خوف علیهم﴾ حالا بروید زمین از آن به بعد دستورات من میآید هدایتهای من میآید بعضی مهتدی هستند بعضی غیر مهتدی در آن آسمانی که وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) این حرفها را میزند ﴿ربنا ظلمنا أنفسنا وَ إن لم تغفر لنا﴾ در همان فاز و فضا نوح قرار دارد نوحی که در زمین است کار زمینیاش صد درصد مطابق با عصمت است اما اینها که زمینی به فرع آسمانی به اصل هستند به تعبیر نظامی تنها اینجا که نیست آنجا هم حضور دارند در آن مرحله گاهی یک عتاباتی هم به اینها میشود گاهی هم پاسخهایی میدهند وگرنه خوب کسی که علم غیب ندارد یک سوالی در حد ملائکه بکند که بفهمد و آمیخته با توقع هم باشد عرض میکند خدایا بالاخره دستور ﴿قوا أنفسکم و أهلیکم﴾ صرف میدهند دستور خصوصی خانوادگی که به همه انبیا میدهی خوب من هم باید بپرسم چرا بچهام این همه زحمت کشیدم دارد غرق میشود ما یک وظیفهای داریم نسبت به خودمان یک وظیفهای داریم نسبت به اعضای منزلمان یک وظیفهای هم داریم نسبت به دیگران نسبت به دیگران هدایت است امر به معروف است. هدایت است؟ اینها اما نسبت به خودمان و نسبت به بچههایمان چی؟ فقط امر به معروف، ما به دیگران موظفیم امر به معروف بکنیم نهی از منکر بکنیم اما نسبت به بچههایمان گذشته از اینکه باید امر به معروف بکنیم باید دستشان را هم بگیریم نیفتند در آتش فرمودند ﴿قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة﴾ خوب این است بالاخره تنها ﴿و أمر﴾ که نیست آن ﴿وأمر أهلک بالصلاه﴾ بیش از امر به معروف از او انتظار نمیشود اما ﴿قوا أنفسکم و أهلیکم نارا﴾ خودت را ما درباره خودمان امر به معروف داریم یا وقایت داریم این وقایت همان تقواست دیگر این واوش تبدیل به قاف شده وگرنه تای تقوا که جزء کلمه نیست این وقوی بود شده تقوی ﴿قو أنفسکم﴾ یعنی متقی باش خودت از آتش بپرهیز متقی باش پسرت از آتش بپرهیزد آن ﴿وأمر أهلک بالصلاة﴾ یک حساب دارد این ﴿قوا أنفسکم و أهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة﴾ یک حساب دیگری دارد خوب در آن فضا وجود مبارک نوح دارد سؤال میکند یعنی شما خیلی برهان عقلی هم که بخواهید اقامه بکنید میبینید این سؤال سؤال حق است اما وقتی از آن برتر میاندیشید میبینید بله در آنجا جز سکوت جز ﴿... فاخلع نعلیک إنک بالواد المقدّس طویً﴾ هیچ وظیفهای انسان ندارد ادب با خدا چیز دیگری است رعایت دستورها چیز دیگری است.
سؤال ...
جواب: آنجا هم عذر خواهی همین است چون بعدها شریعت آمده این در سورهٴ مبارکهٴ بقره مبسوطاً بحث شد بعداً شریعت آمد اصلاً شریعتی نبود فرمود ﴿إهْبطوا بعضکم لبعضٍ عدوّ﴾ به حضرت آدم و به حضرت حوا(سلام الله علیهما) و شیطان فرمود ﴿اهبطوا بعضکم لبعض عدو﴾ ﴿فامّا یأتینّکم منّی هدیً﴾ اگر دستورات هدایت آمیزی آمده آن وقت بعضیها مومن هستند بعضیها کافرند حکمشان این است شریعت بعدا پیدا شده وگرنه در آن آسمان که جا برای شریعت و حلال و حرام نبود. کسی پیغمبر کسی نبود. کسی رسول نبود کسی کتابی نیاورده بود.
سوال ...
جواب: به احکم الحاکمین اگر احکم الحاکمینی پس چرا میگویی ﴿ربّ إن ابْنی مِن أهلی و ان وعدک الحق﴾ در برابر احکم الحاکمین وظیفه سکوت است ادب مع الله همانطوری که به ما گفتند وقتی خدا دارد حرف میزند شما حرف نزنید ﴿و إذا قرءَی القرآن فاسْتعموا له و أَنصتوا﴾ در برابر خدا کسی حرف نمیزند که اگر در برابر خدای سبحان که احکمالحاکمین است، کسی باور کرده او احکم الحاکمین است باید ساکت باشد ببنید جریان چیست؟ نه اینکه بگوید ﴿إن ابْنی من أهلی و إن وعْدک الحق﴾
فتحصل [پس به دست میآید] که یک جهلی است در مقابل علم این اگر انسان آن علم واجب را نداشته باشد این جلهش باعث عقاب است که چرا انسان جاهل است اما علم غیب که بر کسی واجب نیست در اختیار کسی هم نیست تحت قدرت نیست تا تحت تکلیف باشد جهل در برابر او جرم نیست و خدا باید انسان را عالم به غیب بکند. میماند جهالت، آن جهالت در مقابل عقل است یعنی کسی که چیزی را نمیداند باید ساکت باشد این هم محدودهای دارد انسان در آن فضا هر چه با عقل میاندیشد میبیند که جای سوال هست از عقل که برتر میرود میبیند به اینکه در آنجا جز سکوت چیز دیگری نیست این است که همان حدی که خدای سبحان با ملائکه رفتار کرد همان حدی که با حضرت آدم در آسمان رفتار کرد همان حد در جریان حضرت نوح مطرح است معلوم میشود اینها در فضای طبیعت مورد اعتراض قرار نمیگیرند وقتی به فرا طبیعی رسیدند آنجا که در صدر فرشتگان و حضرت آدم رفتند این در حقیقت این اعتراض مال آن نشئه است نه مال این نشئه چون به حسب این نشئه نقصی انجام ندادند.
سوال ...
جواب: خوب بله این سؤالها سؤالهای تقاضایی است که اصلا به ما دستور دادند ﴿وَ سئلوا الله من فضله﴾ در نوبتهای قبل اشاره شد که سه قسم سوال است دو قسمش که ماموربه است سؤال استفهامی ما چیزی را که نمیدانیم باید سؤال بکنیم ﴿رب زدنی علما﴾ و مانند آن سؤال درخواست و تقاضا خدایا فلان چیز را به ما بده فلان چیز را به ما بده حسن عاقبت به ما بده سعادت به بده عمر طولانی بده فرزند صالح بده اینها ﴿وَ سئلوا الله من فضله﴾ اینها را به ما امر کردند اما سوال به معنای اینکه قضا و قدر الهی را زیر سؤال ببریم که میگویند ﴿وقفوهم إنهم مسئولون﴾ اینکه میگویند در قانون اساسی و غیر قانون اساسی است که فلان وکیل نماینده مجلس یا مجلس حق استیضاح دارد یک، حق سؤال کردن دارد دو، این سؤال زمینه آن استیضاح است یعنی زیر سؤال بردن یعنی اعتراض کردن وگرنه سؤال علمی را یا سؤالهای استفهامی را دفتر وزیر باز است هر روزی میتواند آنجا سؤال بکند، اما او را إحضار میکند در مجلس از او سؤال بکند یعنی او را زیر سؤال برده این سؤال غیر از آن سوالها است و چون حقّ این کار را دارد میگوید من قانع نشدم باید برود کمیسون تحقیق این زیر سؤال بردن است فرمود ذات اقدس إله قضا و قدرش زیر سؤال نمیرود ﴿لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون﴾ چون این عین حکمت است حکمت را که نمیشود زیر سؤال برد آن دو قسم سوالها هم خوب است هم مطلوب است هم مامور به است انبیاء هم این کار را میکردند ما هم ماموریم این کار را بکنیم، خوب
﴿و إلاّ تغفرلی و ترحمنی أکن من الخاسرین ٭ قیل یا نوح اهْبط بسلام منا و برکات علیک﴾ فرمود یا نوح با سلامتی خاصی که از طرف ما به تو میرسد پایین بیا، حالا این هبوط من الجودی است یا هبوط من السفینه است فرض در این است که این سفینه ﴿و اسْتوت علی الجودی﴾ پایین بیا یعنی از کشتی پایین بیا یا از کوه پایین بیا قصه وقتی است که این کشتی روی جودی نشست ﴿ و قضی الامر وَ اسْتوت علی الجودی و قیل بعداً للقوم الظالمین﴾ هر که باید غرق شود غرق شد آبها فروکش کرد کشتی هم روی جودی مستقر شد حالا خدا میفرماید پایین بیا، یعنی از کشتی پایین بیا یا از جبل پایین بیا، هر دو ممکن است مشمول هبوط باشد چه از کشتی بخواهی بیرون بیایی با سلامت پایین میآیی چه از جودی بخواهی به دامنه کوه بیایی باز به سلامت میآیی از اینکه فرمود جودی اگر جودی دشت بود معلوم میشود همه آبها رفت، باطلاقها رفت، تالابها هم رخت بربست، خشک شد اما اگر جودی بود أحیانا باید در دامنه جودی در دشت یک مقداری آب باشد یامثلا یک مقداری گل و لای باشد که جا برای فرود کشتی نبود بالاخره از اینکه فرمود روی جودی این کشتی نشست نه روی دشت معلوم میشود هنوز یک مقداری فاصله دارد خوب اینجا اضطراب و دلهره را به همراه دارد فرمود نه ﴿بسلام منا﴾ پیاده شو بخواهی از کشتی پیاده بشوی ﴿بسلام منا﴾ است بخواهی از جودی پیاده بشوی ﴿بسلام منا﴾ است ﴿اهْبط بسلام منا﴾ حالا که به سلامت به مقصد رسیدی حالا سالم از این خطر رهیدی حالا هم سالم هم از کشتی بیرون آمدی هم از جودی به سلامت پایین آمدی برکات فراوانی هم به شما میدهیم این برکات ادامه دارد در بحثهای قبلی هم معنای برکت و تبارک و امثال ذلک بازگو شد آن خیر مستمر دائم را میگویند برکت آبی که در یک جا جمع میشود میماند به او میگویند آن جایی که مقر آب است به او میگویند برکه و این قسمتهای کرک جلوی سینه شتر که هم لطیف است و هم با دوام است به او میگویند برک که یک پارچه با دوام و با لطافت است هر چیزی را هم برک نمیگویند برکت نمیگویند برکت آن است که هم لطافت داشته باشد هم دوام داشته باشد فرمود با این برکات میآیی این برکات همچنان مستمر است آن ﴿بسلام﴾ یک امر مقطعی است بالاخره انسان از آن خطری که محل بحث بود به سلامت رهید اما نیاز مستمر برکت مستمر میطلبد فرمود ﴿بسلام منا و برکات علیک﴾ این منا روی برکات هم هست یعنی بسلام منا و برکات منا علیک یک وقتی انسان امنیت میطلبد فقط حسن فعلی و نعمت میطلبد یک وقتی منعم را هم میبیند که این امنیت از طرف خدای سبحان است. خدای سبحان میفرماید نعمتی که به شما دادیم تنها نعمت سرگرمتان نکند بدانید که این نعمت از طرف ما است و آن اوحدی از انسانهای صالح سالک میفرماید به فکر نعمت نباش به فکر منعم باشد پس مردم سه دستهاند بعضیها سرگرم نعمتند نمیدانند نعمت از طرف چه کسی است اینها نعمت زده هستند اینها همانهایی هستند که ﴿سنمتعهم ثم یمسّهم منا عذاب ألیم﴾ اینها سرگرم نعمتند مومن نعمت را از خدا میداند قهرا وقتی نعمت الله شد رحمة الله شد حمد الله و تکبیر خدا و تحلیل خدا را هم به همراه دارد گروه سوم که اوحدی از بندگان الهی هستند اصلا به نعمت نمینگرند به منعم متوجه هستند لذا قرآن کریم هر سه گروه را یاد کرده فرمود یک عده هستند که ﴿و إذا أنعمنا علی الإنسان اعرض و نأَ بجانبه﴾ ما وقتی وضع مالی بعضی را خوب کردیم این به جای اینکه شاکر باشد کفر میورزد ناسپاسی میکند و شروع به عیاشی میکند ﴿وَ إذا أنعمنا علی الانسان أعرض و نَأَ بجانبه﴾ مثل فرعون که ﴿تولی برکنه﴾ نسبت به عده دیگر فرمود به اینکه ﴿یا بنیإسرائیل اذْکروا نعمتی الَّتی أنعمت علیکم﴾ به یاد نعمت باشید بگویید این را خدا داده، الحمد لله خدا عطا کرده سبحان الله ﴿اذْکُروا نعمتی الَّتی أنعمت علیکم﴾ گروه سوم که اوحدی از اولیای الهی هستند فرمود ﴿فَاذکرونی أذکرکم﴾ به یاد من باشید که منعم هستم نه به یاد نعمت یا به نام نعمت الله ﴿فَاذکرونی أذکرکم﴾ اینجا چون نوح(سلام الله علیه) با همراهنش مطرحند فرمود ﴿یا نوح اهْبط بسلامٍ منا و برکات علیک و علی أُمم ممن معک﴾ البته اممی هستند که ﴿سنمتعهم ثم یمسّهم منا عذاب ألیم﴾ جناب امام رازی نقل میکند به اینکه در جریان سفینه نوح دوتا قول است. یکی اینکه تنها کسانی که جزء ذریه حضرت نوح بودند اینها سوار کشتی شدند یعنی در طول این نه قرن و نیم اعقاب و نتایج و نبیرهها و فرزندان حضرت نوح بودن که به او ایمان آوردند به دلیل ﴿و جعلنا ذریته هم الباقین﴾ اینکه فرمود ﴿ذریته هم الباقین﴾ ثم أهلکنا الآخرین معلوم میشود که اینها فقط باقی ماندند این یک قول، قول دیگر اینکه نه در سفینه نوح برابر همان آیات قبلی سوره هود خود نوح(سلام الله علیه) نشسته بود اعضای متدین خانواده او هم نشسته بودند ﴿قلنا احْمل فیها من کلٍ زوجین أثنین﴾ که این مال حیوانات است ﴿وَ أهلک إلاّ من سبق علیه القول و من آمن و ما آمن معه إلاّ قلیل﴾ که ﴿من آمن﴾ غیر از اهل است قول دوم هم این است که در کشتی غیر از حضرت نوح و اعضای متدین خانواده او افراد دیگری هم که ایمان آورده بودند که جزء ذریه نوح نبودند اینها هم نشسته بودند خوب آنگاه آیه سورهٴ مبارکهٴ صافات را چه کنیم که فرمود ﴿نجّیناه و أهله من الکربِ العظیم﴾ این آیه را تعرض نکردهاند این جمله ﴿و جعلنا ذریته هم الباقین﴾ را میگویند میفرماید که آیه که نمیگوید ذریهٴ نوح سرنشینان کشتی بودند که اگر بفرماید که سرنشینان کشتی ذریه نوح بودند بله معلوم میشود که همه آن ﴿وَ من آمن﴾ جزء اعضای خانواده او مع الفصل یا بلافصل ... بودند اما دارد ﴿ذریته هم الباقین﴾ یعنی چی؟ یعنی این جریان سفینه نوح که به پایان رسید ﴿و قضی الأمر﴾ و نوح و همراهانش به سلامت به مقصد رسیدند خود نوح و اعضای خانواده او به عنوان سر سلسله نسل بعدی ماندن بقیه مردند نسل آنها منقرض شد و اهلکنا الآخرین نه ﴿اغرقنا الآخرین﴾ البته این تعبیر در تفسیر فخر رازی ظاهرا نیست که چرا ﴿أغرقنا﴾ نفرمود اهلکنا فرمود ثم اهلکنا الآخرین ولی فرمود ممکن است اینکه فرمود ﴿و جعلنا ذریته هم الباقین﴾ معنایش آن است که بعداز جریان طوفان عدهای هلاک شدند ﴿ثم أغرقنا الآخرین﴾ دارد نه اهلکنا البته این دیگر تایید نمیکند او را این قول را تایید نمیکند چون آنجا اغرقنا الآخرین دارد نه اهلکنا الآخرین ﴿ذریتهُمْ الباقین﴾ یعنی نوح (سلام الله علیه) اعضای متدین خانواده او مومنان در آن شهر که جزء شهروندان بودند نه جزء ذراری او، اینها سوار کشتی شدند به مقصد رسیدند سالم ماندند ولی در نسل بعد اینها از بین رفتند فقط نسل نوح و ذریه نوح مانده است این ﴿وَ جعلنا ذریته هم الباقین﴾ صریح در این نیست که راکبان کشتی هم ذریه بوند. باقیان بعد از نوح ذریه نوح هستند. نه سرنشینان کشتی، فقط ذریه کشتی باشند این دو وجهی است که ایشان ذکر میکند البته هیچ کدام از این دو وجه را هم تایید نمیکنند که مثلاً کدام یک از این دو وجه هر کدام از این دو وجه باشد با ظاهر آیه قابل تطبیق هست این جمله را دارند که «و بالاخره بعد تقدیر فالخلق کلهم تولدوا منه و من اولاده» لذا فرمود ﴿و جعلنا ذریته هم الباقین﴾ لذا همان حرفی که قرطبی در جامع دارد امام رازی هم دارد که نوح(سلام الله علیه) را میگویند آدم اصغر در برابر آدم اکبر که او سر سلسله همه نسلها است وجود مبارک نوح هم سرسلسله نسلهای بعدی است اما اینکه فرمود ﴿تلک من أنباءِ الغیب﴾ ما به تو گزارش میدهیم این به طور اجمال در تورات و انجیل آمده به طور تفصیل در قرآن کریم آمده ولی یا در کتاب زرتشت نیامده یا اگر آمده در اثر آن سوخت و سوزی که اتفاق افتاده است فعلاً چیزی در دست زرتشتیها نیست. قرطبی در جامعش نقل میکند که زرتشتیها که منکر این جریان مبسوط و مشروح نوح هستند برای اینکه قصه نوح در نوشتههای اینها نیست قصه نوح در کتابهای اینها نیست البته این را باید تحقیق کرد که در آثار کهن زرتشتیها جریان نوح با این گسترش هست یا نیست ولی ایشان میگوید که الیوم که زرتشتیها منکرند در آن روزگاری که ایشان مینوشت ممکن است الان منکر نباشند و بپذیرند اما اینکه فرمود این گزارشهایی است که ما به تو گفتیم و به قوم تو گفتیم و نه تو قبلا میدانستی و نه قوم تو میدانستند برای اینکه هم خود حضرت به پایداری و صبر انس پیدا کند هم قوم او این گرچه امر به صبر متوجه خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شد اما اینکه فرمود ما این قصه را برای تو گفتیم برای قوم تو هم گفتیم نه تو میدانستی نه قوم تو میدانستند فاصبر یعنی تو و قومت بدان که در هر مجموعه تاریخی در هر جمله تاریخی حق پیروز است یک وقت است که کل عالم را یک جمله حساب میکنیم بله ﴿أنّ الأرض یرثها عبادی الصالحون﴾ با ظهور حضرت(سلام الله علیه) حکومت عدل و داد جهانگیر خواهد شد و در هر مقطع تاریخی در هر داستانی در هر جریانی آنکه بالاخره ..... آنکه پیروز است حق است این ﴿إن العاقبة للمتقین﴾ مال همه اعصار است در همه مقاطع.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است