- 1358
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 41 تا 46 سوره هود
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 41 تا 46 سوره هود
- وجوه قرائت در مجریها و مرسها
- همه عالم کارگزار الهی اند
- دعوت الهی نوح و تسخیر قلب ها
- داستان پسر حضرت نوح (ع)
- پسر حضرت نوح (ع) عمل غیر صالح
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال ارکبوا فیها بسم الله مجریٰها و مرسیٰها إن ربی لغفور رحیم ٭ و هی تجری بهم فی موج کالجبال و نادی نوح ابنه و کان فی معزل یا بنیّ ارکب معنا و لا تکن مع الکافرین ٭ قال سأوی الی جبل یعصمنی من الماء قال لا عاصم الیوم من امر الله الاّ من رحم و حال بینهما الموج فکان من المغرقین ٭ و قیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی و غیض الماء و قضی الأمر و استوت علی الجودی و قیل بعداً للقوم الظالمین ٭ و نادیٰ نوح ربه فقال رب ان ابنی من اهلی و إن وعدک الحق و انت احکم الحاکمین ٭ قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم انی اعظک ان تکون من الجاهلین ٭ قال رب انی اعوذ بک ان اسئلک ما لیس لی به علم و إلاّ تغفرلی و ترحمنی أکن من الخاسرین﴾
این بخش از آیات که مقداری از آنها قبلاً تفسیر شد برخی از نکات آنها مانده است و آن اینکه در جریان مجریٰ و مرسیٰ مُجریٰ و مُرسیٰ، مَجریٰ و مُرسیٰ چندین قرائت هست به فتح هر دو به ضم هر دو به فتح اول و ضم دوم که قرائت معروف است برای هر کدام هم حجت اقامه کردند قرائت معروف که همین مَجریٰ است حجت آنها این است که اگر مُجریٰ باشد که بالاخره یا اسم مکان یا مصدر میمیِ باب افعال باشد باید فعلش هم مناسب با خودش باشد در حالی که فعل ثلاثی مجرد است نه ثلاثی مزید فعلش این است «و هی تجری بهم» نه تُجریهم چون فعلش ثلاثی مجرد است پس مصدر میمیاش یا اسم مکانش هم باید مَجریٰ باشد اما مُرسیٰ برای اینکه در قرآن کریم غالباً آنچه که به خدای سبحان اسناد داده شده است باب افعال است «ارسینا» ما ارسا کردیم مائی را آنکه متعلق ارساست راسی است فرمود ﴿و جعلنا فیها رواسی﴾ اما آنچه که خودش به خدای سبحان هست ارسا اسناد میدهد بنابراین اولا همین قرائت معروف است که به فتح مَجریٰ او به ضم مُرسیٰ باشد آن وجوه تجویدی که گفته شد احیاناً آن امالهها جزء استحسانات است نه جزء حجتهای شرعی ﴿بسم الله مجریٰها و مرسیٰها ان ربی لغفور رحیم﴾.
مطلب دیگر آن است که گاهی خدای سبحان کار را به کشتی نسبت میدهد گاهی به زمین نسبت میدهد گاهی به آسمان نسبت میدهد گاهی به نوح(سلام الله علیه) نسبت میدهد گاهی همه این کارها را به خودش اسناد میدهد معلوم میشود آنچه را که به موجودات امکانی نسبت میدهد از باب ابزار کارند وسایل کارند فاعل حقیقی همان رب العالمین است در این بخش از آیات فرمود نوح(سلام الله علیه) به آنها گفته است که ﴿ارکبوا﴾ نوح به آنها دستور داد ﴿وَ قال ارکبوا فیها﴾ شما سوار کشتی بشوید در بخشهای دیگر نظیر سورهٴ مبارکهٴ حاقه آیه یازده این است که ﴿انا لما طغی الماء حملناکم فی الجاریة﴾ ما شما را سوار کشتی کردیم نه اینکه خودتان سوار شده باشید خب در آن فضا قدرتِ بر سوار شدن توفیقِ سوار شدن تشخیص راه اساسی این کار عادی نبود فرمود ﴿انا لما طغی الماء حملناکم فی الجاریة﴾ ما شما را در این کشتی سوار کردیم همانطوری که اتومبیل را میگویند سیاره هواپیما را میگویند طیاره سفینه را هم میگویند جاریه اینها جواری در بحرند در قرآن از اینها به عنوان جواری یاد میشود فرمود ما شما را این کار را کردیم اینجا هم میفرماید نوح(سلام الله علیه) گفته سوار بشوید ولی در حقیقت ما شما را سوار کردیم ﴿و هی تجری بهم فی موج کالجبال و نادی نوح ابنه﴾ بعضی از قرائتها دارد ﴿نادی نوح ابنها﴾ اشاره به اینکه این پسر عیال نوح بود نه پسر خود نوح اما خب قرائت معروف همین است که ضمیر مضاف الیه مذکّر است نه مؤنّث ﴿و نادی نوح ابنه و کان فی معزل﴾ حاضر نبود که در جمع حضرت نوح و مانند آن باشد اما اینکه گاهی سؤال میشود که این حیواناتی که در کشتی نوح(سلام الله علیه) بودند انواع و اقسام این حیوانات گزنده و سمّی چگونه باهم ساختند و چگونه به انسان حمله نکردند و این آیا تأیید نمیکند آنچه را که در زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) میگویند حیوانات آسیبی به انسان نمیرسانند البته حیوان اگر بخواهد به کسی آسیب برساند یا آسیب نرساند در تحت مأموریت رب العالمین است چون ﴿ما من دابة الا هو آخد بناصیتها﴾ اینطور نیست که هر حیوانی بخواهد بالاستقلال کسی را بگزد یا نگزد اگر ذات اقدس إلاه اراده کرده است که حیوانات به اینها کاری نداشته باشند کاری هم ندارند حالا سفینه نوح برای هر کدام از آنها قفسه جدایی بود یا نبود مطلب دیگر است این باید از نظر تاریخی ثابت بشود نقل باید معتبر باشد ولی مطلبش معقول است یعنی ممکن است چه اینکه زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) هم ممکن است امکان عقلی دارد منتها دلیل نقلی باید این را تأیید بکند عمده کاری که وجود مبارک حضرت حجت(سلام الله علیه) میکند به عنایت الاهی این است که عقل مردم را بالا میبرد این مهمترین معجزه حضرت است تا عقل مردم فرهنگ عمومی بالا نرود عدل و داد گسترده نخواهد شد اینکه فرمود «یملأ الله به الارض قسطا و عدلا» این با کشتن و اینها نیست الان فرض کنید اگر حضرت(سلام الله علیه) ظهور کرد بَشری که در آستانه بیش از 6 میلیارد نزدیک 7 میلیارد است بر فرض جنگ هم بکند و یک جنگ جهانی هم تشکیل بدهد و یک میلیارد یا دو میلیارد را بکشد تازه اول ترور و دعوا و زد و خورد شروع میشود با کشتنْ بشرْ تربیت نخواهد شد آنچه که بشر را معتدل میکند همان فهم است و همان فرهنگ است میگویند ارسطو در شرح حال ارسطو این چنین است او تقریباً نه سال علوم ادبی خواند و علوم ادبی را میگفتند علم المحیط، محیط زیست همان ادبیات است یعنی فرهنگ است تنها داشتن هوای خوب و آب خوب نیست آنها را نمیگویند محیط زیست، ادب را میگویند محیط زیست وقتی فرهنگ باشد ادبیات باشد کسی محیطش را آلوده نمیکند هوایش را آلوده نمیکند مزاحم کسی نیست نه زیر بار کسی میرود میگویند علم المحیط، علم المحیط، گفت حیف است که ما علم المحیط را یک سال و دو سال تمام بکنیم آن ارسطو که بالاخره در طی دو هزار سال افکار او تسخیر کرد و الان هم همینطور است حالا کانت و امثال کانت حرفی نیاوردند که بتوانند جلوی حرف او را بگیرند البته بعضی از امور را که علم طبیعی است نه فلسفی خب تجربه باطل کرده است لکن بحثهای عقلی سر جایش محفوظ است. عمده کاری که حضرت(سلام الله علیه) با اعجاز میکند این است که علم المحیط را به مردم میدهد یعنی فرهنگ عمومی را بالا میبرد فرهنگ عمومی که بالا رفت انسان بد نمیکند ظلم نمیکند و راحت است وگرنه ملتی که فرهنگش ضعیف باشد عدل را هرگز تحمل نمیکند خب مگر حضرت امیر(سلام الله علیه) یا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علی و آله و سلم) کم داشتند اگر حضرت امیر را تحمل نکردند حضرت حجت(سلام الله علیه) را هم یقیناً تحمل نمیکنند مگر اینکه فرهنگ عمومی بالا بیاید و معجزه حضرت در این است که فرهنگ مردم را بالا میبرد آن روایاتی که دارد که دستی میگذارند که علی رؤس العباد احلامشان عقولشان بالا میرود واقعا انسان را تسخیر میکند یعنی آدم، ما که این جور هستیم اگر سجده برای غیر خدا جایز بود در برابر نام حضرت ما سجده میکردیم چگونه جان مردم را عوض میکند که مردم عاقل میشوند مهمترین کار حضرت تسخیر دلهای مردم است به هر تقدیر اینها آنچه که درباره سفینه نوح وارد شده است عقلاً ممکن است منتها باید با دلیل نقلی ثابت بشود اگر دلیل نقلی معتبری بر این مطلب دلالت کرد یؤخذُ به، در زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) هم همینطور است و آنچه که درباره ساختن کشتی حضرت نوح(سلام الله علیه) نقل شده است که پنج تا میخ مانده که ﴿ذات الواح وَ دسر﴾ آن میخهای آخری به نام مبارک اهلبیت(علیهم السلام) بود و آخرین میخ به نام مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) بود وقتی زدند مثلاً خون درآمد و اینها، همه اینها عقلاً ممکن است منتها باید دید که اینها اسرائیلیات نباشد ضعیف نباشد موهِنِ نقلی نباشد اگر از نظر نقلٌ سندِ معتبری دارد عقلاً ممکن است محذوری ندارد چه آنچه درباره سفینه نوح وارد شده چه آنچه درباره حضرت حجت(سلام الله علیه) وارد شده منتها دست رسی به صحتِ نقل کار آسانی نیست فرزند نوح (سلام الله علیه) گفت که کوه مرا حفظ میکند این جبل حالا چون درباره این جبل جودی چندتا نقل شده است مرحوم امین الاسلام در مجمع دارد این به ناحیه آمُد بود آمُد همان که آمدی از آن منطقه است بعضیها مثل تفسیر بیان السعاده آن به شهر دیگری از سلسله جبال البرز اسناد داده است به موصل هم اسناد داده شد به شام هم اسناد داده شد مطلق جبل هم گفته شد که جودی مطلق جبل است حالا این جبلی که فرزند نوح به او چیز کرد جبل جودی نبود ولی معلوم میشود آن سرزمین سرزمینِ کوهستانی بود ﴿قال سأوی الی جبل یعصمنی من الماء﴾ تکرار این بخش برای آن است که بعضیها گفتند این دستوری که از طرف ذات اقدس إلاه رسید ﴿یا ارض ابلعی ماءک﴾ این نشان آن است که آبها دو قسم بود یک مقدار از باران آسمانی بود که ﴿ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر﴾ یک مقدار آب زمینی بود که ﴿وَ فجرنا الارض عیوناً فالتقی الماء علی امر قد قدر﴾ خدای سبحان به زمین فرمود آبهایی که از تو جوشید آنها را بعل بکن برای اینکه فرمود ﴿یا ارض ابلعی ماءک﴾ در حالیکه الماءای که قبلاً در آیه قبل آمده است با الف و لام است و الماءای که در همان آیه بعد آمده آن هم با الف و لام است آیا اینها هم الف و لام عهد است یا مطلق آب است؟ و آیا اینکه فرمود ﴿یا ارض ابعلی ماءک﴾ یعنی آبهایی که از تو جوشید آن را بلع بکن آبهایی که از بالا بارید به عنوان باران این باید بماند تا دریاچه تشکیل بدهد خب حالا وقتی بخواهد دریاچه یا دریا تشکیل بدهد فرقی ندارد بین آبهایی که قبلاً جوشیده و آبهایی که از بالا آمده مگر فرق پیدا میکند اگر بناشد دریا بشود یا دریاچه بشود؟ استفاده از اینکه مائکِ یعنی آبی که خودت جوشاندی یا از تو جوشید این آسان نیست ﴿سأوی الی جبل یعصمنی من الماء﴾ نه از آب آسمان یا از آب زمین آبی که هست اینجا دیگر، که بخشی از اینها از بالا بارید ﴿ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر﴾ بخشی از اینها هم از زمین جوشید ﴿و فار التنور﴾ ﴿قال لا عاصم الیوم من امر الله الا من رحم و حال بینهما الموج فکان من المغرقین ٭ و قیل یا ارض ابلعی ماءکِ﴾ اینجا خواستند استفاده بکنند که زمین آبی را که از آن جوشید بلع کرد چاههایی هم که در منزل حفر میکنند که آب را در آنجا بریزند این را میگویند بالوعه، بالوعه که میگویند برای همین بلع ماء است دیگر خب بعضی از چاهها است برای نَبْئِ آب است جوشش آب است که حفر میکنند برای اینکه آب دربیاید بعضی از چاههاست که حفر میکنند برای بلع ماء آن چاههایی که حفر میکنند برای بلع ماء آنها را میگویند بالوعه فرمود ﴿یا ارض ابلعی ماءکِ﴾ یعنی آبی که الان روی زمین هست این را بلع بکن نه اینکه آبی که از تو جوشید بلع بکن که آبهای بارید شده از باران بماند برای اینکه دریا بشود خب اگر بخواهد دریا بشود آن هم دریا میشود با آن ضمیمه دریا میشود البته اگر دلیل نقلی معتبر باشد محال نیست این تفکیک إما سیاق و سباق هر دو تأیید میکند منظور از این ماء مطلق آب است همان آبی که من الماءای که قبلاً داشت هم این من الماء غیض الماءایکه بعداً آمده همهشان الماء است دیگر بگوییم الف و لام عهد است یا مثلاً آن اوّلی که گفت ﴿الی جبل یعصمنی من الماء﴾ یعنی همین آب موجود خارجی که یک مقداری از آن از زمین جوشید یک مقداری از آن هم از بالا آمده نه تفکیک بکنند اینجا ﴿و غیض الماء﴾ هم یعنی همین ﴿و قضی الامر واستوت علی الجودی و قیل بعدا للقوم الظالمین﴾ این ﴿کما بعدت ثمود﴾ هم در بحثهای بعدی هست حلا ممکن است،
سؤال ...
جواب: بله اگر دلیل معتبری بیاید این را تفکیک بکند خب بله کاملاً امکانش هست اما از آیه ما استفاده بکنیم مائکِ یعنی این با اینکه قبل از آن الماء است بعد از آن الماء است و منظور مطلق آب است این آسان نیست گفتند چند کوه به حرمت چند پیامبر ویژگی عبادی پیدا کرده است یا مورد کرامت خدا شد یکی کوه جودی بود که سفینه نوح(سلام الله علیه) بر آن فرود آمد یکی هم طور سینا بود که وجود مبارک موسیٰ(سلام الله علیه) در آنجا به مناجات پرداخت و وحی و نبوت تلقی کرد یکی هم حرای مکه بود که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آنجا به عبادت میپرداخت اینها کوههایی هستند که به برکت این انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مقامی یافتند مرحوم طبرسی و دیگران نقل میکنند که عدهای از فصحای بنام حجاز اینها برای تحدی و مبارزه با قرآن کریم چهل روز تقریباً سرگرم تمرین شدند که بتوانند قصاید بلندی قطعات بلندی نثر و نظم بلندی در برابر قرآن کریم بیاورند وقتی به این کریمه رسیدند همهٴشان اعتراف کردند که این قابل تحدی و مبارزه نیست این اربعینَ یوم تلاش و کوشش این لجنه علمی عرب به شکست روبرو شد آنگاه نوح(سلام الله علیه) برای او سؤال پیش آمد البته در جریان علمِ غیبِ انبیا قبلاً ملاحظه فرمودید که اینها هم به تعلیم الاهی عالم به غیب خواهند بود برای اینکه در بسیاری از موارد ذات اقدس إلاه دارد که ﴿تلک من انباء الغیب نوحیها الیک﴾ ﴿نوحیه الیک﴾ و مانند آن اینها اسرار غیبی است که ما به شما میگوییم چه دربارهٴ حضرت نوح(سلام الله علیه) چه درباره انبیای دیگر آیهٴ 36 همین سورهٴ مبارکهٴ هود که قبلاً این آیه بحث شد این بود که ما به نوح گفتیم که دیگر بعداً کسی ایمان نمیآورد ﴿و اوحی الی نوح انه لن یومن من قومک الا من قد آمن فلا تبتِئس بما کانوا یفعلون﴾ خب این یک علم غیب است وگرنه وجود مبارک نوح از کجا میدانست تا به خدا عرض کرد که ﴿رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا ٭ ... و لاٰ یلدوا الا فاجرا کفارا﴾ خدایا نسل آینده اینها هم یقیناً کافر است و با ضرس قاطع نه با مظنّه و خَرس و تخمین با ضِرس قاطع عرض کرد خدایا اینها دیگر نسل آیندهٴشان هم کافر است این برابر همان وحی الاهی بود دیگر بنابراین اینها عالم غیب هستند منتها به تعلیم الاهی قبل از اینکه ذات اقدس إلاه اسراری را به اینها تعلیم بدهد از راه غیب خب اینها ذاتاً که عالم نیستند وقتی ذاتاً عالم نبودند این سؤال مطرح است از آن طرف اصول کلی را میدانند که ذات اقدس إلاه ﴿بکل شیء علیم﴾ است ﴿بکل شیئ حکیم﴾ است حکیم مطلق است ﴿علیٰ کل شیء قدیر﴾ است و مانند آن وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) برای او این مسئله شد عرض کرد خدایا این کسی که غرق شد پسر من است این یک و پسر من هم جزء اهل من است این دو شما هم که فرمودید اهل من مستثنا است این سه، ولی این پسر غرق شد این چهار و شما هم احکم الحاکمیناید در اینکه احکم الحاکمیناید هم تردیدی نیست این پنج، مشکل کجاست؟ اینکه عرض کرد ﴿و انت احکم الحاکمین﴾ یعنی من یقین دارم در ناحیه شما هیچ کمبودی نیست اهل الحاکمین بالقول المطلق شمایید علم شما مطلق، عدل شما مطلق عصمت شما مطلق و قدرت شما هم مطلق این مشکل کجاست ﴿و نادی نوح ربه فقال رب ان ابنی من اهلی﴾ شما هم که طبق این آیه چهل فرمودید ﴿قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک﴾ این میشود صغرا آن میشود کبرا پسر من اهل من است اهل من هم که باید محفوظ باشد هر که اهل من است باید محفوظ باشد مشکل در صغرای قیاس است یا در کبرای قیاس؟ ﴿ان ابنی من اهلی﴾ و اهل من هم که بنا شد محفوظ بمانند و شما هم که احکم الحاکمینی این مشکلش کجاست ﴿و ان وعدک الحق﴾ تو هم وعده دادی که اهل من محفوظ بماند اینکه فرمودی ﴿قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک﴾ خودت دستور دادی یعنی اینها محفوظاند چطور شد این پسر من محفوظ نماند ولی من یقین دارم حکم شما عدل محض است مشکل کجاست؟ ﴿و انت احکم الحاکمین﴾ ذات اقدس إلاه میفرماید من آن استثنایی که کردم آن استثنا یک فرد روشنی داشت یک فرد مستوری آن فرد مستور همین پسرت بود در آن آیه چهل که راجع به اهل سخن آمد فرمود ﴿قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک﴾ یعنی زن و بچهات خانوادهات ﴿الا من سبق علیه القول﴾ مگر کسی که غضب الاهی بر او روا شد مقدر شد که او از بین برود آن ﴿من سبق علیه القول﴾ را شما خیال کردی فقط عیال تو است چون به کفر عیالت آشنا بودی که ﴿ضرب الله مثلا للذین کفروا امرأت نوح و امرأت لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئاً﴾ شما فقط فکر میکردی آن ﴿من سبق علیه القول﴾ عیال شماست تنها اوست در حالی که این چنین نیست پاسخ این است که ﴿قال یا نوح انه لیس من اهلک﴾ در کبرا اشکالی نیست در اینکه وعد ما حق است همانطوری که اعتراف داری اشکالی نیست در اینکه ما احکم الحاکمینایم همانطوری که اعتراف داری اشکالی نیست فقط در صغرای مسئله اشکال است گفتی ﴿ان ابنی من اهلی﴾ این صغرا ممنوعة نه پسر تو اهل تو نیست و خیال کردی منظور اهل شناسنامه است ما اهل شناسنامهای را که به حساب نمیآوریم که، آن اهل ولایت و ایمان و تقوا را ما به حساب میآوریم لذا در کریمهای که دارد وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) به خدای سبحان عرض کرد که ﴿ربّ اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمناً و للمؤمنین و المؤمنات﴾ این مؤمناً برای همان است ﴿و لمن دخل بیتی مؤمناً﴾ کسی که داخل در بیت الولایه بشود بیت النبوة، بیت الرسالة، این داخل در این بیت بشود نه هر کسی بیاید در خانه من چون خصوصیتی ندارد
سؤال ...
جواب: خب بله
سؤال ...
جواب: آنجا چرا آن علی حده است آن مؤمنین را که جداگانه ذکر فرمود، فرمود ﴿قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین﴾ از انواع حیوانات این یک ﴿و اهلک الا من سبق علیه القول﴾ این دو ﴿و من آمن﴾ این سه، مؤمنین را جداگانه ذکر فرمود خب پاسخی که ذات اقدس إلاه داد فرمود ﴿یا نوح انه لیس من اهلک﴾ پس اینکه ما گفتیم اهل تو نجات پیدا میکنند این کبرا محفوظ است وعده ما حق است همانطوری که تو اعتراف کردی خدا احکم الحاکمین است همانطوری که تو اعتراف کردی فقط مشکل در مقدمه اولا است ﴿انه لیس من اهلک﴾ چرا؟ نه ـ معاذالله ـ او فرزند ناپاک است نه بچه شماست بچه شناسنامهای شماست ولی ما عمل صالح میخواهیم این عمل صالح نیست ﴿انه عمل غیر صالح﴾ حالا لطایفی در این جمله نوارنی هست که خود انسان عمل است عامل و عمل یکی است نه عمِلَ غیرَ صالحٍ که بشود جمله فعلیه و آن غیر صالح بشود مفعول نه ﴿انه عمل غیر صالحٍ﴾ انسان یا عمل صالح است یا عمل طالح آنکه گفت «ای برادر تو همین اندیشهای» در بخشهای دیگر فرمود اندیشه را ول کن ما نگفتیم تو همان اندیشهٴ محضی هم اندیشهای هم انگیزهای این بیان نورانی اهلبیت(علیهم السلام) مشخص میکند که انسان شناسنامهاش چیست هویتش چیست ای برادر تو همان همتی نه اندیشهای اندیشهٴ به علاوه انگیزه انگیزهٴ به علاوه اندیشه میشود همت و انسان عین همت است و اگر درباره امام معصوم(سلام الله علیه) میگوییم امام همام برای اینکه او مرد همت است و ما هم تلاش و کوششمان را گفتند شما درباره هُمام بودن خلاصه کنید مرد همت باشید این بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است بعد اهلبیت(علیهم السلام) برابر آنها هم فرمودند «من أصبح و همه لغیر الله فلیس من الله» این یک «من اصبح و لاٰ یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» دو، همین است، اگر یک کسی مؤمن هُمام نباشد علوی و ولوی و نبوی و اینها نیست ما باید رجل هُمام باشیم برای اینکه امام ما هُمام است ما عین اندیشه نیستیم ما عین همتایم یعنی علمِ به علاوه عمل صالح عمل صالحِ تحت اشرافِ علم همت میسازد پس انسان یا عملٌ صالحٌ یا عملٌ طالحٌ فرمود این عنصر این شخص عملٌ غیرُ صالح دیگر حالا ما مَجاز بگیریم تقدیر بگیریم و «فی قرائة انه عَمِلَ غیر صالح» اینها نیست نه انسان خودش عمل است عامل با عمل متحد است و انسان خودش را با عمل میسازد دیگر در حقیقت، ﴿قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح﴾ بعد از اینجا معلوم میشود که عتابهایی که ذات اقدس إلاه با انبیا(علیهم السلام) در میان میگذارد از چه قبیل است خب شما میبینید در تحلیلات عقلی هیچ قصوری از وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) صادر نشده این در کمال ادب دارد سؤال میکند تا یک مطلبی برایش روشن بشود این طلبکارانه سؤال نکرد عرض کرد وعده شما حق است و از شما حاکمتر فرضی ندارد مشکل کجاست این سؤالی نیست که معقول نباشد اما در پیشگاه کسانی که حتی حق سؤال هم ندارند نسبت به او جای عتاب هست حالا ملاحظه بفرمایید عتابِ نمکینِ خدا نسبت به نوح(سلام الله علیه)، این کسی که نُه قرن و نیم اطاعت کرد ﴿قال رب﴾ خدای سبحان فرمود ﴿فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم﴾ خب انسان چیزی را که نمیداند باید سؤال بکند فرمود چیزی را که نمیدانی سؤال نکن من خودم میدانم چه زمانی باید تعلیم بکنم این همان است که در زیارت جامعه درباره ائمه(علیهم السلام) همان تعبیری که در سورهٴ مبارکهٴ انبیا درباره ملائکه هست در زیارت جامعه کبیره درباره ائمه(علیهم السلام) هست که «لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون» تا اجازه نگیرند حرف نمیزنند هیچ کاری هم نمیکنند این قول به معنی مطلق است که فعل را هم شامل میشود در سورهٴ مبارکهٴ انبیا دارد که ﴿لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون﴾ همین معنای بلند که وصف فرشتههاست در زیارت جامعه درباره اهل بیت(علیهم السلام) است که اینها بدون اذن خدا سخن نمیگویند معلوم میشود بالاتر از این منزلتِ نوح(سلام الله علیه) آن منزلت است بالاخره آدم چیزی را که نمیداند سؤال میکند تا به او بگویند دیگر فقط باید در معرض این نسیم باشد نه بادبیزن دست بگیرد نسیم را به طرف خودش بیاورد به ما فرمودند شما دم نسیم بنشین کار به نسیم نداشته باش این خودش میآید «ان لله فی ایام دهرکم نفحات الا فترصدوا لها» شما تلاش و کوشش بکنید که از نسیم رو برنگردانید اما حالا با دست به خودتان باد بزنید این را نکنید همانجا که نسیم است بنشینید این کار شماست این مربوط به کسی است که به مقام تسلیم محض رسیده است خب کاری که حضرت نوح (سلام الله علیه) کرده است میدانید هیچ نقص عقلی در آن نبود همه مبادی عقلی فراهم بود اما خدای سبحان فرمود اینجا فقط باید ساکت باشی گوش بدهی ما خودمان میدانیم چه زمانی به تو بگوییم ﴿فلا تسئلن ما لیس لک به علم انی اعظک ان تکون من الجاهلین﴾ معلوم میشود جهل آنها از این قبیل است آنگاه ﴿قال رب انی اعوذ بک ان اسئلک ما لیس لی به علم و الا تغفر لی و ترحمنی اکن من الخاسرین﴾
«و الحمد لله رب العالمین»
- وجوه قرائت در مجریها و مرسها
- همه عالم کارگزار الهی اند
- دعوت الهی نوح و تسخیر قلب ها
- داستان پسر حضرت نوح (ع)
- پسر حضرت نوح (ع) عمل غیر صالح
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و قال ارکبوا فیها بسم الله مجریٰها و مرسیٰها إن ربی لغفور رحیم ٭ و هی تجری بهم فی موج کالجبال و نادی نوح ابنه و کان فی معزل یا بنیّ ارکب معنا و لا تکن مع الکافرین ٭ قال سأوی الی جبل یعصمنی من الماء قال لا عاصم الیوم من امر الله الاّ من رحم و حال بینهما الموج فکان من المغرقین ٭ و قیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی و غیض الماء و قضی الأمر و استوت علی الجودی و قیل بعداً للقوم الظالمین ٭ و نادیٰ نوح ربه فقال رب ان ابنی من اهلی و إن وعدک الحق و انت احکم الحاکمین ٭ قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم انی اعظک ان تکون من الجاهلین ٭ قال رب انی اعوذ بک ان اسئلک ما لیس لی به علم و إلاّ تغفرلی و ترحمنی أکن من الخاسرین﴾
این بخش از آیات که مقداری از آنها قبلاً تفسیر شد برخی از نکات آنها مانده است و آن اینکه در جریان مجریٰ و مرسیٰ مُجریٰ و مُرسیٰ، مَجریٰ و مُرسیٰ چندین قرائت هست به فتح هر دو به ضم هر دو به فتح اول و ضم دوم که قرائت معروف است برای هر کدام هم حجت اقامه کردند قرائت معروف که همین مَجریٰ است حجت آنها این است که اگر مُجریٰ باشد که بالاخره یا اسم مکان یا مصدر میمیِ باب افعال باشد باید فعلش هم مناسب با خودش باشد در حالی که فعل ثلاثی مجرد است نه ثلاثی مزید فعلش این است «و هی تجری بهم» نه تُجریهم چون فعلش ثلاثی مجرد است پس مصدر میمیاش یا اسم مکانش هم باید مَجریٰ باشد اما مُرسیٰ برای اینکه در قرآن کریم غالباً آنچه که به خدای سبحان اسناد داده شده است باب افعال است «ارسینا» ما ارسا کردیم مائی را آنکه متعلق ارساست راسی است فرمود ﴿و جعلنا فیها رواسی﴾ اما آنچه که خودش به خدای سبحان هست ارسا اسناد میدهد بنابراین اولا همین قرائت معروف است که به فتح مَجریٰ او به ضم مُرسیٰ باشد آن وجوه تجویدی که گفته شد احیاناً آن امالهها جزء استحسانات است نه جزء حجتهای شرعی ﴿بسم الله مجریٰها و مرسیٰها ان ربی لغفور رحیم﴾.
مطلب دیگر آن است که گاهی خدای سبحان کار را به کشتی نسبت میدهد گاهی به زمین نسبت میدهد گاهی به آسمان نسبت میدهد گاهی به نوح(سلام الله علیه) نسبت میدهد گاهی همه این کارها را به خودش اسناد میدهد معلوم میشود آنچه را که به موجودات امکانی نسبت میدهد از باب ابزار کارند وسایل کارند فاعل حقیقی همان رب العالمین است در این بخش از آیات فرمود نوح(سلام الله علیه) به آنها گفته است که ﴿ارکبوا﴾ نوح به آنها دستور داد ﴿وَ قال ارکبوا فیها﴾ شما سوار کشتی بشوید در بخشهای دیگر نظیر سورهٴ مبارکهٴ حاقه آیه یازده این است که ﴿انا لما طغی الماء حملناکم فی الجاریة﴾ ما شما را سوار کشتی کردیم نه اینکه خودتان سوار شده باشید خب در آن فضا قدرتِ بر سوار شدن توفیقِ سوار شدن تشخیص راه اساسی این کار عادی نبود فرمود ﴿انا لما طغی الماء حملناکم فی الجاریة﴾ ما شما را در این کشتی سوار کردیم همانطوری که اتومبیل را میگویند سیاره هواپیما را میگویند طیاره سفینه را هم میگویند جاریه اینها جواری در بحرند در قرآن از اینها به عنوان جواری یاد میشود فرمود ما شما را این کار را کردیم اینجا هم میفرماید نوح(سلام الله علیه) گفته سوار بشوید ولی در حقیقت ما شما را سوار کردیم ﴿و هی تجری بهم فی موج کالجبال و نادی نوح ابنه﴾ بعضی از قرائتها دارد ﴿نادی نوح ابنها﴾ اشاره به اینکه این پسر عیال نوح بود نه پسر خود نوح اما خب قرائت معروف همین است که ضمیر مضاف الیه مذکّر است نه مؤنّث ﴿و نادی نوح ابنه و کان فی معزل﴾ حاضر نبود که در جمع حضرت نوح و مانند آن باشد اما اینکه گاهی سؤال میشود که این حیواناتی که در کشتی نوح(سلام الله علیه) بودند انواع و اقسام این حیوانات گزنده و سمّی چگونه باهم ساختند و چگونه به انسان حمله نکردند و این آیا تأیید نمیکند آنچه را که در زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) میگویند حیوانات آسیبی به انسان نمیرسانند البته حیوان اگر بخواهد به کسی آسیب برساند یا آسیب نرساند در تحت مأموریت رب العالمین است چون ﴿ما من دابة الا هو آخد بناصیتها﴾ اینطور نیست که هر حیوانی بخواهد بالاستقلال کسی را بگزد یا نگزد اگر ذات اقدس إلاه اراده کرده است که حیوانات به اینها کاری نداشته باشند کاری هم ندارند حالا سفینه نوح برای هر کدام از آنها قفسه جدایی بود یا نبود مطلب دیگر است این باید از نظر تاریخی ثابت بشود نقل باید معتبر باشد ولی مطلبش معقول است یعنی ممکن است چه اینکه زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) هم ممکن است امکان عقلی دارد منتها دلیل نقلی باید این را تأیید بکند عمده کاری که وجود مبارک حضرت حجت(سلام الله علیه) میکند به عنایت الاهی این است که عقل مردم را بالا میبرد این مهمترین معجزه حضرت است تا عقل مردم فرهنگ عمومی بالا نرود عدل و داد گسترده نخواهد شد اینکه فرمود «یملأ الله به الارض قسطا و عدلا» این با کشتن و اینها نیست الان فرض کنید اگر حضرت(سلام الله علیه) ظهور کرد بَشری که در آستانه بیش از 6 میلیارد نزدیک 7 میلیارد است بر فرض جنگ هم بکند و یک جنگ جهانی هم تشکیل بدهد و یک میلیارد یا دو میلیارد را بکشد تازه اول ترور و دعوا و زد و خورد شروع میشود با کشتنْ بشرْ تربیت نخواهد شد آنچه که بشر را معتدل میکند همان فهم است و همان فرهنگ است میگویند ارسطو در شرح حال ارسطو این چنین است او تقریباً نه سال علوم ادبی خواند و علوم ادبی را میگفتند علم المحیط، محیط زیست همان ادبیات است یعنی فرهنگ است تنها داشتن هوای خوب و آب خوب نیست آنها را نمیگویند محیط زیست، ادب را میگویند محیط زیست وقتی فرهنگ باشد ادبیات باشد کسی محیطش را آلوده نمیکند هوایش را آلوده نمیکند مزاحم کسی نیست نه زیر بار کسی میرود میگویند علم المحیط، علم المحیط، گفت حیف است که ما علم المحیط را یک سال و دو سال تمام بکنیم آن ارسطو که بالاخره در طی دو هزار سال افکار او تسخیر کرد و الان هم همینطور است حالا کانت و امثال کانت حرفی نیاوردند که بتوانند جلوی حرف او را بگیرند البته بعضی از امور را که علم طبیعی است نه فلسفی خب تجربه باطل کرده است لکن بحثهای عقلی سر جایش محفوظ است. عمده کاری که حضرت(سلام الله علیه) با اعجاز میکند این است که علم المحیط را به مردم میدهد یعنی فرهنگ عمومی را بالا میبرد فرهنگ عمومی که بالا رفت انسان بد نمیکند ظلم نمیکند و راحت است وگرنه ملتی که فرهنگش ضعیف باشد عدل را هرگز تحمل نمیکند خب مگر حضرت امیر(سلام الله علیه) یا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علی و آله و سلم) کم داشتند اگر حضرت امیر را تحمل نکردند حضرت حجت(سلام الله علیه) را هم یقیناً تحمل نمیکنند مگر اینکه فرهنگ عمومی بالا بیاید و معجزه حضرت در این است که فرهنگ مردم را بالا میبرد آن روایاتی که دارد که دستی میگذارند که علی رؤس العباد احلامشان عقولشان بالا میرود واقعا انسان را تسخیر میکند یعنی آدم، ما که این جور هستیم اگر سجده برای غیر خدا جایز بود در برابر نام حضرت ما سجده میکردیم چگونه جان مردم را عوض میکند که مردم عاقل میشوند مهمترین کار حضرت تسخیر دلهای مردم است به هر تقدیر اینها آنچه که درباره سفینه نوح وارد شده است عقلاً ممکن است منتها باید با دلیل نقلی ثابت بشود اگر دلیل نقلی معتبری بر این مطلب دلالت کرد یؤخذُ به، در زمان حضرت حجت(سلام الله علیه) هم همینطور است و آنچه که درباره ساختن کشتی حضرت نوح(سلام الله علیه) نقل شده است که پنج تا میخ مانده که ﴿ذات الواح وَ دسر﴾ آن میخهای آخری به نام مبارک اهلبیت(علیهم السلام) بود و آخرین میخ به نام مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) بود وقتی زدند مثلاً خون درآمد و اینها، همه اینها عقلاً ممکن است منتها باید دید که اینها اسرائیلیات نباشد ضعیف نباشد موهِنِ نقلی نباشد اگر از نظر نقلٌ سندِ معتبری دارد عقلاً ممکن است محذوری ندارد چه آنچه درباره سفینه نوح وارد شده چه آنچه درباره حضرت حجت(سلام الله علیه) وارد شده منتها دست رسی به صحتِ نقل کار آسانی نیست فرزند نوح (سلام الله علیه) گفت که کوه مرا حفظ میکند این جبل حالا چون درباره این جبل جودی چندتا نقل شده است مرحوم امین الاسلام در مجمع دارد این به ناحیه آمُد بود آمُد همان که آمدی از آن منطقه است بعضیها مثل تفسیر بیان السعاده آن به شهر دیگری از سلسله جبال البرز اسناد داده است به موصل هم اسناد داده شد به شام هم اسناد داده شد مطلق جبل هم گفته شد که جودی مطلق جبل است حالا این جبلی که فرزند نوح به او چیز کرد جبل جودی نبود ولی معلوم میشود آن سرزمین سرزمینِ کوهستانی بود ﴿قال سأوی الی جبل یعصمنی من الماء﴾ تکرار این بخش برای آن است که بعضیها گفتند این دستوری که از طرف ذات اقدس إلاه رسید ﴿یا ارض ابلعی ماءک﴾ این نشان آن است که آبها دو قسم بود یک مقدار از باران آسمانی بود که ﴿ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر﴾ یک مقدار آب زمینی بود که ﴿وَ فجرنا الارض عیوناً فالتقی الماء علی امر قد قدر﴾ خدای سبحان به زمین فرمود آبهایی که از تو جوشید آنها را بعل بکن برای اینکه فرمود ﴿یا ارض ابلعی ماءک﴾ در حالیکه الماءای که قبلاً در آیه قبل آمده است با الف و لام است و الماءای که در همان آیه بعد آمده آن هم با الف و لام است آیا اینها هم الف و لام عهد است یا مطلق آب است؟ و آیا اینکه فرمود ﴿یا ارض ابعلی ماءک﴾ یعنی آبهایی که از تو جوشید آن را بلع بکن آبهایی که از بالا بارید به عنوان باران این باید بماند تا دریاچه تشکیل بدهد خب حالا وقتی بخواهد دریاچه یا دریا تشکیل بدهد فرقی ندارد بین آبهایی که قبلاً جوشیده و آبهایی که از بالا آمده مگر فرق پیدا میکند اگر بناشد دریا بشود یا دریاچه بشود؟ استفاده از اینکه مائکِ یعنی آبی که خودت جوشاندی یا از تو جوشید این آسان نیست ﴿سأوی الی جبل یعصمنی من الماء﴾ نه از آب آسمان یا از آب زمین آبی که هست اینجا دیگر، که بخشی از اینها از بالا بارید ﴿ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر﴾ بخشی از اینها هم از زمین جوشید ﴿و فار التنور﴾ ﴿قال لا عاصم الیوم من امر الله الا من رحم و حال بینهما الموج فکان من المغرقین ٭ و قیل یا ارض ابلعی ماءکِ﴾ اینجا خواستند استفاده بکنند که زمین آبی را که از آن جوشید بلع کرد چاههایی هم که در منزل حفر میکنند که آب را در آنجا بریزند این را میگویند بالوعه، بالوعه که میگویند برای همین بلع ماء است دیگر خب بعضی از چاهها است برای نَبْئِ آب است جوشش آب است که حفر میکنند برای اینکه آب دربیاید بعضی از چاههاست که حفر میکنند برای بلع ماء آن چاههایی که حفر میکنند برای بلع ماء آنها را میگویند بالوعه فرمود ﴿یا ارض ابلعی ماءکِ﴾ یعنی آبی که الان روی زمین هست این را بلع بکن نه اینکه آبی که از تو جوشید بلع بکن که آبهای بارید شده از باران بماند برای اینکه دریا بشود خب اگر بخواهد دریا بشود آن هم دریا میشود با آن ضمیمه دریا میشود البته اگر دلیل نقلی معتبر باشد محال نیست این تفکیک إما سیاق و سباق هر دو تأیید میکند منظور از این ماء مطلق آب است همان آبی که من الماءای که قبلاً داشت هم این من الماء غیض الماءایکه بعداً آمده همهشان الماء است دیگر بگوییم الف و لام عهد است یا مثلاً آن اوّلی که گفت ﴿الی جبل یعصمنی من الماء﴾ یعنی همین آب موجود خارجی که یک مقداری از آن از زمین جوشید یک مقداری از آن هم از بالا آمده نه تفکیک بکنند اینجا ﴿و غیض الماء﴾ هم یعنی همین ﴿و قضی الامر واستوت علی الجودی و قیل بعدا للقوم الظالمین﴾ این ﴿کما بعدت ثمود﴾ هم در بحثهای بعدی هست حلا ممکن است،
سؤال ...
جواب: بله اگر دلیل معتبری بیاید این را تفکیک بکند خب بله کاملاً امکانش هست اما از آیه ما استفاده بکنیم مائکِ یعنی این با اینکه قبل از آن الماء است بعد از آن الماء است و منظور مطلق آب است این آسان نیست گفتند چند کوه به حرمت چند پیامبر ویژگی عبادی پیدا کرده است یا مورد کرامت خدا شد یکی کوه جودی بود که سفینه نوح(سلام الله علیه) بر آن فرود آمد یکی هم طور سینا بود که وجود مبارک موسیٰ(سلام الله علیه) در آنجا به مناجات پرداخت و وحی و نبوت تلقی کرد یکی هم حرای مکه بود که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در آنجا به عبادت میپرداخت اینها کوههایی هستند که به برکت این انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) مقامی یافتند مرحوم طبرسی و دیگران نقل میکنند که عدهای از فصحای بنام حجاز اینها برای تحدی و مبارزه با قرآن کریم چهل روز تقریباً سرگرم تمرین شدند که بتوانند قصاید بلندی قطعات بلندی نثر و نظم بلندی در برابر قرآن کریم بیاورند وقتی به این کریمه رسیدند همهٴشان اعتراف کردند که این قابل تحدی و مبارزه نیست این اربعینَ یوم تلاش و کوشش این لجنه علمی عرب به شکست روبرو شد آنگاه نوح(سلام الله علیه) برای او سؤال پیش آمد البته در جریان علمِ غیبِ انبیا قبلاً ملاحظه فرمودید که اینها هم به تعلیم الاهی عالم به غیب خواهند بود برای اینکه در بسیاری از موارد ذات اقدس إلاه دارد که ﴿تلک من انباء الغیب نوحیها الیک﴾ ﴿نوحیه الیک﴾ و مانند آن اینها اسرار غیبی است که ما به شما میگوییم چه دربارهٴ حضرت نوح(سلام الله علیه) چه درباره انبیای دیگر آیهٴ 36 همین سورهٴ مبارکهٴ هود که قبلاً این آیه بحث شد این بود که ما به نوح گفتیم که دیگر بعداً کسی ایمان نمیآورد ﴿و اوحی الی نوح انه لن یومن من قومک الا من قد آمن فلا تبتِئس بما کانوا یفعلون﴾ خب این یک علم غیب است وگرنه وجود مبارک نوح از کجا میدانست تا به خدا عرض کرد که ﴿رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا ٭ ... و لاٰ یلدوا الا فاجرا کفارا﴾ خدایا نسل آینده اینها هم یقیناً کافر است و با ضرس قاطع نه با مظنّه و خَرس و تخمین با ضِرس قاطع عرض کرد خدایا اینها دیگر نسل آیندهٴشان هم کافر است این برابر همان وحی الاهی بود دیگر بنابراین اینها عالم غیب هستند منتها به تعلیم الاهی قبل از اینکه ذات اقدس إلاه اسراری را به اینها تعلیم بدهد از راه غیب خب اینها ذاتاً که عالم نیستند وقتی ذاتاً عالم نبودند این سؤال مطرح است از آن طرف اصول کلی را میدانند که ذات اقدس إلاه ﴿بکل شیء علیم﴾ است ﴿بکل شیئ حکیم﴾ است حکیم مطلق است ﴿علیٰ کل شیء قدیر﴾ است و مانند آن وجود مبارک نوح (سلام الله علیه) برای او این مسئله شد عرض کرد خدایا این کسی که غرق شد پسر من است این یک و پسر من هم جزء اهل من است این دو شما هم که فرمودید اهل من مستثنا است این سه، ولی این پسر غرق شد این چهار و شما هم احکم الحاکمیناید در اینکه احکم الحاکمیناید هم تردیدی نیست این پنج، مشکل کجاست؟ اینکه عرض کرد ﴿و انت احکم الحاکمین﴾ یعنی من یقین دارم در ناحیه شما هیچ کمبودی نیست اهل الحاکمین بالقول المطلق شمایید علم شما مطلق، عدل شما مطلق عصمت شما مطلق و قدرت شما هم مطلق این مشکل کجاست ﴿و نادی نوح ربه فقال رب ان ابنی من اهلی﴾ شما هم که طبق این آیه چهل فرمودید ﴿قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک﴾ این میشود صغرا آن میشود کبرا پسر من اهل من است اهل من هم که باید محفوظ باشد هر که اهل من است باید محفوظ باشد مشکل در صغرای قیاس است یا در کبرای قیاس؟ ﴿ان ابنی من اهلی﴾ و اهل من هم که بنا شد محفوظ بمانند و شما هم که احکم الحاکمینی این مشکلش کجاست ﴿و ان وعدک الحق﴾ تو هم وعده دادی که اهل من محفوظ بماند اینکه فرمودی ﴿قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک﴾ خودت دستور دادی یعنی اینها محفوظاند چطور شد این پسر من محفوظ نماند ولی من یقین دارم حکم شما عدل محض است مشکل کجاست؟ ﴿و انت احکم الحاکمین﴾ ذات اقدس إلاه میفرماید من آن استثنایی که کردم آن استثنا یک فرد روشنی داشت یک فرد مستوری آن فرد مستور همین پسرت بود در آن آیه چهل که راجع به اهل سخن آمد فرمود ﴿قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین و اهلک﴾ یعنی زن و بچهات خانوادهات ﴿الا من سبق علیه القول﴾ مگر کسی که غضب الاهی بر او روا شد مقدر شد که او از بین برود آن ﴿من سبق علیه القول﴾ را شما خیال کردی فقط عیال تو است چون به کفر عیالت آشنا بودی که ﴿ضرب الله مثلا للذین کفروا امرأت نوح و امرأت لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا فخانتاهما فلم یغنیا عنهما من الله شیئاً﴾ شما فقط فکر میکردی آن ﴿من سبق علیه القول﴾ عیال شماست تنها اوست در حالی که این چنین نیست پاسخ این است که ﴿قال یا نوح انه لیس من اهلک﴾ در کبرا اشکالی نیست در اینکه وعد ما حق است همانطوری که اعتراف داری اشکالی نیست در اینکه ما احکم الحاکمینایم همانطوری که اعتراف داری اشکالی نیست فقط در صغرای مسئله اشکال است گفتی ﴿ان ابنی من اهلی﴾ این صغرا ممنوعة نه پسر تو اهل تو نیست و خیال کردی منظور اهل شناسنامه است ما اهل شناسنامهای را که به حساب نمیآوریم که، آن اهل ولایت و ایمان و تقوا را ما به حساب میآوریم لذا در کریمهای که دارد وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) به خدای سبحان عرض کرد که ﴿ربّ اغفر لی و لوالدی و لمن دخل بیتی مؤمناً و للمؤمنین و المؤمنات﴾ این مؤمناً برای همان است ﴿و لمن دخل بیتی مؤمناً﴾ کسی که داخل در بیت الولایه بشود بیت النبوة، بیت الرسالة، این داخل در این بیت بشود نه هر کسی بیاید در خانه من چون خصوصیتی ندارد
سؤال ...
جواب: خب بله
سؤال ...
جواب: آنجا چرا آن علی حده است آن مؤمنین را که جداگانه ذکر فرمود، فرمود ﴿قلنا احمل فیها من کل زوجین اثنین﴾ از انواع حیوانات این یک ﴿و اهلک الا من سبق علیه القول﴾ این دو ﴿و من آمن﴾ این سه، مؤمنین را جداگانه ذکر فرمود خب پاسخی که ذات اقدس إلاه داد فرمود ﴿یا نوح انه لیس من اهلک﴾ پس اینکه ما گفتیم اهل تو نجات پیدا میکنند این کبرا محفوظ است وعده ما حق است همانطوری که تو اعتراف کردی خدا احکم الحاکمین است همانطوری که تو اعتراف کردی فقط مشکل در مقدمه اولا است ﴿انه لیس من اهلک﴾ چرا؟ نه ـ معاذالله ـ او فرزند ناپاک است نه بچه شماست بچه شناسنامهای شماست ولی ما عمل صالح میخواهیم این عمل صالح نیست ﴿انه عمل غیر صالح﴾ حالا لطایفی در این جمله نوارنی هست که خود انسان عمل است عامل و عمل یکی است نه عمِلَ غیرَ صالحٍ که بشود جمله فعلیه و آن غیر صالح بشود مفعول نه ﴿انه عمل غیر صالحٍ﴾ انسان یا عمل صالح است یا عمل طالح آنکه گفت «ای برادر تو همین اندیشهای» در بخشهای دیگر فرمود اندیشه را ول کن ما نگفتیم تو همان اندیشهٴ محضی هم اندیشهای هم انگیزهای این بیان نورانی اهلبیت(علیهم السلام) مشخص میکند که انسان شناسنامهاش چیست هویتش چیست ای برادر تو همان همتی نه اندیشهای اندیشهٴ به علاوه انگیزه انگیزهٴ به علاوه اندیشه میشود همت و انسان عین همت است و اگر درباره امام معصوم(سلام الله علیه) میگوییم امام همام برای اینکه او مرد همت است و ما هم تلاش و کوششمان را گفتند شما درباره هُمام بودن خلاصه کنید مرد همت باشید این بیان نورانی از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است بعد اهلبیت(علیهم السلام) برابر آنها هم فرمودند «من أصبح و همه لغیر الله فلیس من الله» این یک «من اصبح و لاٰ یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» دو، همین است، اگر یک کسی مؤمن هُمام نباشد علوی و ولوی و نبوی و اینها نیست ما باید رجل هُمام باشیم برای اینکه امام ما هُمام است ما عین اندیشه نیستیم ما عین همتایم یعنی علمِ به علاوه عمل صالح عمل صالحِ تحت اشرافِ علم همت میسازد پس انسان یا عملٌ صالحٌ یا عملٌ طالحٌ فرمود این عنصر این شخص عملٌ غیرُ صالح دیگر حالا ما مَجاز بگیریم تقدیر بگیریم و «فی قرائة انه عَمِلَ غیر صالح» اینها نیست نه انسان خودش عمل است عامل با عمل متحد است و انسان خودش را با عمل میسازد دیگر در حقیقت، ﴿قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح﴾ بعد از اینجا معلوم میشود که عتابهایی که ذات اقدس إلاه با انبیا(علیهم السلام) در میان میگذارد از چه قبیل است خب شما میبینید در تحلیلات عقلی هیچ قصوری از وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) صادر نشده این در کمال ادب دارد سؤال میکند تا یک مطلبی برایش روشن بشود این طلبکارانه سؤال نکرد عرض کرد وعده شما حق است و از شما حاکمتر فرضی ندارد مشکل کجاست این سؤالی نیست که معقول نباشد اما در پیشگاه کسانی که حتی حق سؤال هم ندارند نسبت به او جای عتاب هست حالا ملاحظه بفرمایید عتابِ نمکینِ خدا نسبت به نوح(سلام الله علیه)، این کسی که نُه قرن و نیم اطاعت کرد ﴿قال رب﴾ خدای سبحان فرمود ﴿فلا تسئلنِ ما لیس لک به علم﴾ خب انسان چیزی را که نمیداند باید سؤال بکند فرمود چیزی را که نمیدانی سؤال نکن من خودم میدانم چه زمانی باید تعلیم بکنم این همان است که در زیارت جامعه درباره ائمه(علیهم السلام) همان تعبیری که در سورهٴ مبارکهٴ انبیا درباره ملائکه هست در زیارت جامعه کبیره درباره ائمه(علیهم السلام) هست که «لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون» تا اجازه نگیرند حرف نمیزنند هیچ کاری هم نمیکنند این قول به معنی مطلق است که فعل را هم شامل میشود در سورهٴ مبارکهٴ انبیا دارد که ﴿لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون﴾ همین معنای بلند که وصف فرشتههاست در زیارت جامعه درباره اهل بیت(علیهم السلام) است که اینها بدون اذن خدا سخن نمیگویند معلوم میشود بالاتر از این منزلتِ نوح(سلام الله علیه) آن منزلت است بالاخره آدم چیزی را که نمیداند سؤال میکند تا به او بگویند دیگر فقط باید در معرض این نسیم باشد نه بادبیزن دست بگیرد نسیم را به طرف خودش بیاورد به ما فرمودند شما دم نسیم بنشین کار به نسیم نداشته باش این خودش میآید «ان لله فی ایام دهرکم نفحات الا فترصدوا لها» شما تلاش و کوشش بکنید که از نسیم رو برنگردانید اما حالا با دست به خودتان باد بزنید این را نکنید همانجا که نسیم است بنشینید این کار شماست این مربوط به کسی است که به مقام تسلیم محض رسیده است خب کاری که حضرت نوح (سلام الله علیه) کرده است میدانید هیچ نقص عقلی در آن نبود همه مبادی عقلی فراهم بود اما خدای سبحان فرمود اینجا فقط باید ساکت باشی گوش بدهی ما خودمان میدانیم چه زمانی به تو بگوییم ﴿فلا تسئلن ما لیس لک به علم انی اعظک ان تکون من الجاهلین﴾ معلوم میشود جهل آنها از این قبیل است آنگاه ﴿قال رب انی اعوذ بک ان اسئلک ما لیس لی به علم و الا تغفر لی و ترحمنی اکن من الخاسرین﴾
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است