display result search
منو
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش چهاردهم

تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش چهاردهم

  • 1 تعداد قطعات
  • 29 دقیقه مدت قطعه
  • 262 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش چهاردهم
- معجزه، برهان قطعی عقلی
- تقسیم موجودات به مجرد و مادّی در قرآن
- عدم امکان مشاهده خدای سبحان
- جدایی معجزه از نبوغ
- «عبد» در قرآن اشاره به حضرت محمد ص

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
٭ تلازم بین اعجاز و صحت دعوای رسالت
٭ معجزه، برهان قطعی عقلی
بحث در تلازم بین اعجاز و صحّت دعوای رسالت بود و اینکه معجزه یک امری نیست [که] راه فکری داشته باشد. این دو بحث اخیراً طرح شده بود، امّا آن بحث اول که معجزه دلیل عقلی است نه دلیل عامیانه، بحثش گذشت و روشن شد که گرچه تودهٴ مردم به معجزه گرایش بیشتری دارند، امّا این‌چنین نیست که چون معجزه مورد پذیرش عوام است خود هم دلیل عامیانه باشد، بلکه معجزه یک برهان قطعی بر صدق دعوای رسالت است، منتها دلالتش طوری روشن است که تودهٴ مردم هم میپذیرند یا به آن سمت گرایش دارند.
٭ تفاوت معجزه با سایر علوم
مطلب دیگر این بود که بین معجزه و سایر علوم غریبه فرق است. _علم هر علمی که باشد؛ خواه از علوم غریبه خواه از علوم غیر غریبه_ راه فکری دارد؛ یعنی یک موضوع دارد، یک محمول دارد یک مسئله دارد، یک مبادی تصوریّه و تصدیقیّه دارد، راه رسیدن دیگران به این علوم باز است؛ خواه قریبه باشد، خواه غریبه؛ خواه نظیر علوم معمولی باشد که دسترسی ذهن به آنها نزدیک است؛ مثل ادبیات، فقه، اصول، کلام و بحثها دیگر؛ خواه علوم غریبه باشد که برای ذهن آشنا نیست؛ مثل سحر و شعبده و امثال ذلک. هر علم یک موضوع دارد [و] یک سلسله محمولات بر آن موضوع مترتّب‌اند و مسائلی دارد و یک مبادی تصوّریه و تصدیقیه دارد که راه فکری بشر باز است منتها در بعضی از رشتهها افراد بیشتری توفیق دسترسی دارند، در بعضی از رشتهها افراد کمتری.
٭ مسدود بودن راه فکری در معجزه
و معجزه راه فکری ندارد؛ یعنی راهی نیست که کسی بتواند بفهمد و با کسب و درس و بحث بتواند معجزه بیاورد، این‌چنین نیست. یک موضوعی داشته باشد، یک محمولی، یک مسئله، یک مبادی تصوّریه و تصدیقیه که کسی از راه درک و اندیشه و کسب بتواند صاحب اعجاز بشود، این‌چنین نیست.
نشانهٴ اینکه معجزه یک راه فکری ندارد [و] نظیر علوم دیگر نیست، این است که خدای سبحان وقتی در برابر معجزه تحدی میکند، اخبار به غیب هم دارد میگوید: هرگز نمیتوانید مثل او بیاورید، هیچ بشری نمیتواند مثل این بیاورید؛ یعنی این یک راه فکری ندارد که شما با درس و کسب راهش را تشخیص بدهید و طی کنید. گاهی میفرماید: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا﴾؛ که بعداً هم نمیتوانید بیاورید؛ مثل همین آیه محل بحث سورهٴ «بقره»؛ گاهی هم مثل آیهٴ سورهٴ «اسراء» میفرماید: ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَی أَن یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً﴾ احدی توان آن را ندارد که مثل قرآن بیاورد، همه هم جمع بشوند توان اتیان مثل او را ندارند؛ یعنی یک راه فکری ندارد این مثل سحر نیست که کسی بتواند درس بخواند ساحر بشود یا مثل علوم دیگر نیست که انسان بتواند با درس صاحب آن رشته بشود.
٭ راه دستیابی به اعجاز
بنابراین معجزه علم و راه فکری حصولی ندارد در اثر قداست نفس و عظمت روح و ارتباط روح به ماورای طبیعت، انسان در طول علل قرار میگیرد و چون در طول علل قرار گرفت، میتواند به اذن خدای سبحان در جهان هر چه را که خدای سبحان خواست انجام بدهد از احیای «موتی» گرفته و مانند آن.
٭ ردّ مسئله اعجاز در بینش مادی گرایان
امّا کسی که بینشش مادی است؛ گرچه ممکن است یکی از ادیان الهی را پذیرفته باشد، امّا بینشش مادی است و معارف دین برای او در محدودهٴ مادهٴ ظهور کرده است، او نمیتواند این معنای دومی که دربارهٴ معجزه گفته شد را بپذیرد. کسی که بینشش مادی است، میگوید: هر موجودی ماده و مادی است و چیزی که ماده ندارد و مادی نیست موجود نیست؛ زیرا هستی مساوق ماده است اگر چیزی موجود بود یقیناً مادی است و اگر چیزی مادی نبود خرافی است، جزء خرافات است آنهایی که به موسای کلیم میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ ؛ دینشان همین بود. میگفتند: اگر خدا هست باید دیده بشود و ما تا نبینیم ایمان نمیآوریم کسی که بینشش مادّی است شناخت او هم شناخت حسی خواهد بود او میگوید «کلّ موجود مادّی» و عکس نقیضش هم این است که «ما لیس بمادّی لا یکون موجوداً» آن گاه میشود خرافی قهراً مسئله ماورای طبیعت، معجزه و امثال ذلک را _معاذالله_ خرافات میداند و اگر هم بخواهد ایمان بیاورد، میگوید: چون هر موجودی مادی است و چیزی که ماده نداشته باشد وجود ندارد؛ پس همه چیز را میشود با حس شناخت چیزی نیست که به حس نیاید؛ خواه با حس ظاهر خواه، با حس مسلح حس مسلح همان است که در آزمایشگاههاهست. انسان دورترین ستاره را با حسهای مسلّح مشاهده میکند یا ریزترین ذرّات حیوانی را با چشمهای مسلح در آزمایشگاه مشاهده میکند، بالاخره آن محسوس خواهد بود یا با چشم بدون سلاح یا با چشم مسلح. آن که میگوید: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ آن بینشش این است که چون هر موجودی مادی است و هر مادی را هم میتوان احساس کرد؛ پس هر موجودی را میتوان احساس کرد و تنها راه شناخت حس و تجربه است و چیزی که به حس و تجربه نیاید، وجود ندارد حرفی هم که بعضی از رهبران شوروی میزدند، میگفتند: «خدایی نیست، اگر بود ما هم میدیدیم» همین حرف است الآن هم که مکتبهای مادی میگویند: ماورای طبیعت نیست، برای آن است که _به زعم خود این استدلالها را دارند_ هر موجودی مادی است و هر مادی را میتوان از راه حس شناخت؛ پس هر موجودی را میتوان از راه حس شناخت، چیزی که موجود باشد و راه حسی نداشته باشد خرافی است؛ لذا معجزه و امثال ذلک را جزء اوهام میدانند.
٭ تقسیم موجودات به مجرّد و مادی در قرآن
قرآن کریم موجود را به دو قسم تقسیم کرد فرمود یک قسمش مادی است و احکام عامه ماده بر او جاری است؛ یک قسمش مجرد است که هیچ حکمی از احکام ماده بر او جاری نیست؛ لذا فرمود: موجودات دو قسم‌اند: موجودات غیب؛ موجودات شهادت و خدای سبحان ﴿عَالِمُ الغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ است این را اصل کلّی قرار دارد که فرمود: جهان هستی به دو بخش تقسیم میشود: جهان غیب و جهان شهادت جهان غیب؛ یعنی آنچه که اصلاً قابل احساس نیست و جهان شهادت آن است که با حسّ قابل شناخت است.
٭ عدم امکان مشاهده خدای سبحان
آن‌گاه براساس این اصل کلّی نمونههایی را هم ارائه داد، فرمود: خدا از این قبیل است که ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ ؛ یعنی به هیچ وجه نمیشود ذات اقدس الهی را مشاهده کرد نه در دنیا میشود با بصر خدا را دید، نه در خواب میشود با بصر خدا را دید، نه در حال احتضار و در برزخ میشود خدا را با بصر دید نه در قیامت کبرا میشود خدا را با بصر دید، موجودی نیست که بصر بتواند او را ببیند: ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ نه تنها «لا تدرکه الأبصار فی الدنیا» اصلاً حقیقت ذات أقدس الهی طوری است که چشم به آنجا راه ندارد امر حسّی نیست.
٭ مشاهدهٴ فرشتگان با چشم برخی
فرشتگان را فرمود: با چشم دیده نمیشوند؛ البته با چشمهای برزخی دیده میشوند که در بحث دیروز از آیات سورهٴ «فرقان» شواهدی نقل شد؛ گرچه فرشته مانند موجودات عادی؛ مثل کبوتر و سایر موجودات نیست که با چشم انسان او را ببینید امّا با چشم برزخی میتوان فرشتهها را دید؛ یعنی وقتی این چشم حسی، طبیعی و مادی از کار افتاد و انسان رحلت کرد و در حال احتضار دیگر هیچ یک از بستگان و پرستاران خود را نمیبیند و نمیشناسد و این چشمش بسته شد آن چشم برزخی‌اش باز میشود و فرشتگان را میبیند امّا ذات أقدس الهی این‌چنین نیست که با چشم برزخی هم بتوان دید.
٭ حجاب در صفحه جان آدمی، عامل عدم مشاهده خدای سبحان
در عین حال که خدای سبحان با چشم دیده نمیشود، مع‌ذلک خدای سبحان برای بعضی از افراد این حساب را باز کرد که آنها محجوب‌اند، خدا را نمیبینند [و] بعضی از افراد محجوب نیستند، خدا را میبینند. معلوم میشود انسان هم به دو بخش تقسیم میشود بخش غیب و بحش شهادت؛ یعنی انسان جسمی دارد که جزء بخش شهادت اوست، مادی است و محسوس و جانی دارد که جزء بخش غیب است و مجرّد است و نامحسوس، خدای سبحان فرمود: بعضیها در قیامت محجوب‌اند، خدا را نمیبینند؛ یعنی بعضیها محجوب نیستند [و] خدا را میبینند. با اینکه فرمود: چشم در هیچ موطنی خدا را نمیبیند، مع‌لک فرمود در آن نشئهٴ کبرا بعضیها هستند که محجوب‌اند، یعنی بعضی هستند که محجوب نیستند و برهانی هم که اقامه کرد این است که فرمود: آنها که از مشاهدهٴ حق محجوب‌اند، در اثر غباری است که در صفحهٴ جانشان آمده [است]. این رین و چرک و غبار نمیگذارد جانشان خدا را ملاقات کند [تا] اینها به لقای حق راه یابند: ﴿کَلاَ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ ؛ گناه را رین میداند و این رین غبار جان دل است، وقتی آینهٴ دل غبار گرفت، خدا را ملاقات نمیکند معلوم میشود دل یک امر غیبی است اگر غباری نگیرد خدا را ملاقات میکند؛ معلوم میشود انسان هم در بخش غیب نام نویسی کرده است، هم در بخش شهادت؛ یعنی هم جانی دارد از عالم غیب، هم جسمی دارد از عالم شهادت.
٭ ردّ نظریه مادی گرایان درباره مادّی بودن همه موجودات
پس اگر کسی بگوید: هر موجودی مادی است سخن او با صدق این گونه از سالبههای جزئیه نقض میشود که بعضی از موجودات مادی نیستند «الله» موجود است [ولی] ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ . روح موجود است [ولی] ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾. فرشتهها موجودند [ولی] ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾. عقل و وحی موجود است [ولی] ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ لوح و قلم و عرش موجودند [ولی] ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ و امثال‌ذلک.
٭ بازگشت به بحث (تقسیم موجودات به مجرد و مادی در قرآن)
پس قرآن کریم موجود را به دو قسم تقسیم کرده است: مادی و مجرّد؛ یعنی غیب و شهادت و قسمت اعجاز و وحی و نبوّت و رسالت را به عالم غیب و بخش تجرّد ارتباط دارد؛ لذا فرمود: مقدور هیچ بشری نیست که راه داشته باشد که معجزه را بفهمد تا مثل آن بیاورد.
٭ تحدی جهانی خدای سبحان
و این را هم به عنوان یک دعوت جهانی اعلام کرد از آن طرف فرمود این کتاب من جهانی است، برای هدایت همگان «الی یوم القیامة» نازل شده است و از آن طرف هم فرمود تمام انس و جن اگر هماهنگ باشند [که] بتوانند مثل این کتاب بیاورند، مقدورشان نیست.
٭ نگاه به قرآن با بینش مادی
از اینجا معلوم میشود آنهایی که با بینش مادی با قرآن برخورد میکنند، دیدشان صحیح نیست. اولاً اینها علمزدهاند؛ یعنی پیشرفت صنایع و علوم اینها را متحیّر کرده است اگر یک علمی در یک بعدی پیشرفت کرد، فوراً سعی میکنند آیات قرآن را بر آن علم پیشرفته تطبیق کنند در حالی که بسیاری از این علوم پیشرفته به فرضیّه متّکی است و چیزی که به فرضیه متّکی است، یک پایگاه ثابتی ندارد این فرضیه در آیندهٴ نزدیک یا دور عوض می‌شود وقتی این فرضیه عوض شد، مبانی آن علم هم به هم میخورد و اگر ما قرآن را بر آن علم حمل بکنیم لازمهاش این است که خود قرآن هم _معاذالله_ دست‌خوش حوادث قرار بگیرد اگر یک امری روی قضایای بدیهی تکیه کرد نه روی قضایای فرضی، یک سلسله معارفی بود که روی بدیهیّات تکیه کرد نه روی قضایای فرضی، آن را میتوان به قرآن نسبت داد به عنوان یک احتمال، یک وجه، امّا اگر یک علمی به فرضیه اتّکا داشت نه قضیه ضروریّه، چون خود آن علم پایگاه ثابتی ندارد، نمیتوان کتابی که ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ ؛ بر چیزی که پایگاه ثابت ندارد حمل کرد. علوم تجربی نوعاً مبادی فرضی دارند بر خلاف ریاضیّات. ریاضیّات مبادی ضروری و بدیهی دارد قضیه بدیهی؛ یعنی قضیهای است که عقل در نسبت محمول به موضوع هیچ تردیدی ندارد؛ مثل دو دو تا، چهارتا. شیء از ذات خود سلب نمیشود ثبوت شیء برای خودش ضروری است و مانند آن. امّا قضایای فرضی آن است که این مطلب مجهول است، ولی ما او را این‌چنین فرض میکنیم بر فرض اینکه نفت از این سلسله مواد متکوّن بشود نه از مواد دیگر ذخیرهٴ نفتی این کشور مثلا چند سال است، این یک امر فرضی است نوع علومی که این‌چنین است به قضایای فرضی متّکی است و به فرضیه متکی است، نه قضیه ضرویّه فرضیه هم یک آیندهٴ روشنی ندارد ممکن است زود یا دیر عوض بشود؛ لذا نباید معارف قرآن کریم را بر علوم؛ گرچه علوم پیشرفته باشد تطبیق کرد و گفت قرآن این را میگوید؛ زیرا ما مشاهده کردیم در یک مدت کوتاه بسیاری از این مبانی علمی عوض شد.
٭ عاقبت بینش مادی داشتن
آن‌گاه اگر کسی بینشش، بینش مادی باشد، قهراً نبوّت را هم یک نحوه نبوغ میدانند، روح را هم مادی میداند، اندیشه را هم جزء ترشّحات روح میداند و روح که مادّی شد این اندیشههای او هم مادی خواهد بود، قهراً نبوّت را یک نحوهٴ نبوغ فکری میشمارند (این یک). و نبیّ هم یک انسان نابغه است (این دو). و کتابی هم که آورده، مجموعهٴ افکار آمیخته با نبوغ اوست (سه). و آنچه هم که در کتاب اوست به نام ملائکه، عبارت از قوای عالم طبیعت‌اند (چهار) و آنچه که در کتاب اوست به نام شیطان، آن هم یک قوهٴ مادی از قوای عالم طبیعت است که منشأ شرّ و زحمت است (پنج) و دین هم در اثر تطوّرات انسان در عصرها متحوّل است قهراً ممکن است این دین هم عوض بشود (شش) و معجزات و امثال ذلک هم _معاذالله_ خرافی خواهد بود (هفت) اینها را سیّدنا الأستاد (رضوان الله علیه) همه را جمعآوری کرده و به همهٴ اینها هم پاسخ داده است. آن کسی که بینشش مادی است دیدیش در برابر معجزات این است.
امّا قرآن کریم ثابت کرده است که نبوت نبوغ فکری نیست که یک انسان نابغهای زحمت کشید پیغمبر شد این‌چنین نیست. راه علم حصولی ندارد و راه کسبی هم باز نیست و موجود هم دو قسم است یک بخشش مجرّد؛ یک بخش آن مادی است.
٭ دلالت اسمای حسنای پایان آیه بر محتوای آیه
امّا اینکه بعضی از موجودات اصلاً قابل احساس نیستند _همان طوری که اصل آیاتش خوانده شد_ آیه ١٠٢و ١٠٣ سورهٴ مبارکه «انعام» این است: ﴿ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ لاَإِلهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیلٌ ٭ لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾؛ که گفتند این کریمه چهار بخش دارد: دو بخش آن مربوط به صفات ثبوتیّه و سلبیّه حق سبحانه تعالی است؛ دو بخش آن مربوط به استدلال بر آن صفات است؛ چون معمولاً هر آیه محتوایی دارد که دلیل محتوای آن که در پایان آن آیه ذکر میشود؛ یعنی وقتی پایان آیه گفته شد: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ نشان میدهد که دلیل محتوای آیه است.
لذا گفتند وقتی کسی در بیابان آیه حد سرقت را میخواند: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا﴾ بعد در ذیلش گفت: ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ آن شنونده به این خواننده گفت دوباره بخوان یا سهباره بخوان وقتی بار سوم یا بار چهارم آن خواننده یادش آمد که پایان آیه ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ نیست؛ مثلاً ﴿وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ هست، آن شنونده گفت حالا درست شد گفتند: از کجا فهمیدی ما اشتباه خواندیم؟ گفت: برای آنکه محتوای آیه دستور قاطعیّت میدهد، میگوید: دست دزد را قطع کنید. این با ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ سازگار نیست؛ اینجا جای حکمت و عزّت است: ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا ... وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ نه ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾، مسئلهٴ توبه و امثال ذلک که مطرح است، در ذیل آیه ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ﴾ مطرح است. اینها اسمای حسنای حقّ‌اند که این اسمای حُسنا دلیل محتوای آیه است. هر آیه محتوایی دارد که دلیل آن محتوا اسم یا اسمین از اسمای حسنای خدای سبحان است که در پایان همان آیه آمده است.
٭ معنای صفات «خبیر» و «لطیف» در خدای سبحان
در اینجا هم دو صفت از اوصاف خدای سبحان ذکر شد: یکی ثبوتی و دیگری سلبی. یکی اینکه ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ ؛ یکی اینکه او ﴿یدْرِکُ الأَبْصَارُ﴾ یکی اینکه او همهٴ دیدها را میبیند؛ یکی اینکه هیچ دیدهای او را نمیبیند. دلیل این دو صفت (که یکی ثبوتی است و دیگری سلبی) گفتند این دو اسم شریف است: ﴿وَهُوَ اللَّطِیفُ الخَبِیرُ﴾ چون لطیف است و مجرد است و جزء عالم غیب است؛ پس ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ چون خبیر است و علیم است و آگاه است؛ پس ﴿یُدْرِکُ الأَبْصَارُ﴾. چون لطیف است چشم او را نمیبیند لطیف است نه؛ یعنی _معاذالله_ مثل یک پارچه لطیف یا یک برگ گل لطیف یا یک جسم لطیف باشد [بلکه] ظریفبین است، ظریفآفرین است و خود جزء عالم لطف و غیب است؛ لذا چشم او را نمیبیند چون لطیف است [پس] ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ چون خبیر است [پس] ﴿یُدْرِکُ الأَبْصَارُ﴾.
بنابراین خدای سبحان همان طوری که خبیر است و ابصار را میبیند، لطیف است و ابصار او را نمیبینند (این یک بخش).
٭ عدم مشاهدٴه خدای سبحان و فرشتگان با چشم سر
در سورهٴ «فرقان» آیهٴ ٢١ دربارهٴ فرشتهها هم فرمود کفّار مایل‌اند فرشته را ببینند فرشته را نمیتوان با این چشم دید ﴿وقَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا﴾؛ اینها بینششان بینش مادی است. قرآن میفرماید: ﴿لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِم﴾ اینها مستکبرانه برخورد میکنند، اینها چه توقّعی دارند که موجود غیب را ببینند. این طرز تفکر اسرائیلیها بود که به موسای کلیم میگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ اگر خدای سبحان مادی بود دیده میشد و چون منزّه از مادّه است ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ ، ﴿لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً﴾ اینها یک بلندپروازی بیجا کردند: اینها میخواهند از عالم طبیعت به عالم ماورای طبیعت با چشم راه پیدا کنند. خدای سبحان را که اصلاً در هیچ موطن نمیشود دید، امّا فرشته را یک روزی میبینند که آن روز احتضار و برزخ است و آن روز برای اینها خوشایند نیست: ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾ . آن گاه معلوم شد که خدا را نمیشود با چشم دید و فرشتهها را هم نمیشود با چشم دید.
٭ لقای حق و مشاهده فرشتگان با جان
امّا همین خدایی که احدی او را با چشم نمیبیند و همین فرشتههایی که با چشم ظاهری احساس نمیشوند، عدهای به لقای حق میروند، خدا را مشاهده میکنند و عدهای هم فرشتگان بر آنها نازل میشوند و یقیناً فرشتهها را میبینند معلوم میشود آن عدّه که انسان‌اند، از بخش قوی برخوردارند؛ یعنی انسان هم یک بخشش جزء عالم غیب است، یک بخشش جزء عالم شهادت. انسان در عین حال که جسم، چشم حس دارد و مانند آن، روحی دارد غیر محسوس که جان او را نه با حسّ مسلّح، نه با حسّ بیسلاح میتوان دید، آن جان اوست که خدا را ملاقات میکند. اگر جان خیلی قوی شد، میگوید: «ما کنتُ أعبد ربّاً لم أره» ؛ من آن کسی نیستم که تا نبینم عبادت کنم. این آیه مبارکهٴ: ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ ؛ را ما از اهل بیت آموختیم؛ یعنی اینها قرآن ناطق‌اند.
٭ مرحله والای لقای حق برای اهل‌بیت (علیه‌السلام)
خود امیر (سلام الله علیه) آن طوری که در نهج[البلاغه] آمده است، فرمود: در قرآن بسیاری از معارف و حقایق هست همهٴ اسرار در قرآن هست. «فأستنطقوه» ؛ اگر هنر داشتید قرآن را استنطاق کنید از قرآن حرف دربیاورید، بشوید مفسّر قرآن، مبیّن قرآن، ولی این راه، راه شما نیست. منم که قرآن را به حرف درمیآورم و سخن‌گوی قرآنم: «و لنینطق ولکن أخبرکم عنه» ؛ با شما حرف نمیزند. این عربی است، همهٴ نکات ادبی و عربی را هم شما آشنایید؛ «فأستنطقوه» خُب، از قرآن حرف دربیاورید ولی «و لن ینطق» او با شما حرف نمیزند. «ولاکن اخبرکم عنه». آن وقت همین امیر و سایر اهل‌بیت (علیهم السّلام) که قرآن ناطق‌اند همین آیه ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ را به دیگران آموختند، همین خاندان میگویند: «ما تا نبینیم عبادت نمیکنیم»، این نه تنها از حضرت امیر (سلام الله علیه) رسید، از سایر اهل‌بیت (علیهم السّلام) هم رسیده است. گاهی میفرماید: «أفاعبد ما لا أری» یا «ما کنت أعبد ربّاً لم اره» و امثال ذلک. معلوم میشود انسان جانی دارد مجرّد و نامحسوس که آن جان مجرّد و نامحسوس که از نشئهٴ غیب است خدای مجرّد و نامحسوس که از نشئهٴ غیب است را ملاقات میکند. دیگران باید بمیرند تا گوشهای از لقای حق نصیبشان بشود و اهل بیت زندهاند و چون موت طبیعی دارند مرحلهٴ والای لقای حق نصیبشان میشود. «ما کنت أعبد ربّاً لم أره».
٭ مشاهده فرشته با جان
دربارهٴ فرشتهها بر عدّهای از صلحای الهی فرشته نازل میشود و انسان مهماندار فرشته خواهد بود. خُب، اگر مهماندار فرشته است، فرشته را با جان مشاهده میکند، حرفشان را با گوش جان میشنود، جمالشان را با چشم جان میبیند؛ پس انسان دارای یک بخش مجرد است که فرشته را میبیند آن را در سورهٴ «فصّلت» آیهٴ سی این‌چنین فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ ٭ نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ ٭ نُزُلاً مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ﴾ ؛ آنها که گفتند «خدا»؛ یعنی منطقشان خدا بود و استقامت ورزیدند، فرشتگان بر اینها نازل میشوند. نه تنها در برزخ فرشتهها نازل میشوند و در حال احتضار فرشتهها تنزّل پیدا میکنند، بلکه در دنیا هم تنزّل میکنند اینها در دنیا با داشتن حیات دنیایی هم مهماندار فرشتهها خواهند بود بر قلب اینها فرشته نازل میشود، منتها وحی تشریعی نمیآورد، وحی تسدیدی دارد، تأییدی دارد. آنها که ﴿کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ آنها از وحی تسدیدی حق استفاده میکنند فرشتهها بر دلهای این گونه از افراد که گفتند خدا و پایدار ماندند، تنزّل میکنند انسان وقتی حقایق را در جان خود مشاهده کرده است فرشتهها را با آن حقایق یک جا میبیند، منتها با جان میبیند نه با چشم ببیند.
٭ زنگار قلب کفار، عامل محرومیّت از مشاهده جمال حق تعالی
از این مرحله که بالاتر برود، آن گاه میتواند به لقای حق هم راه یابد در سورهٴ «مطفّفین» آید چهارده و پانزده این است که؛ کفّار گرفتار رین هستند؛ ﴿کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ ٭ کَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾؛ فرمود: این‌چنین نیست که کفّار پنداشتند و گفتند: وحی اسطورهٴ پیشینیان است، بلکه این کفر و نفاق یک رین و چرک و غباری است که روی جان اینها است. ما جان شفّاف به اینها دادیم، ما فطرت روشن به هر انسانی دادیم که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ . این آینهٴ شفّاف را آن غبار کفر و نفاق تیره کرد، این رین قلب آنها را تیره کرد؛ لذا اینها در قیامت از مشاهدهٴ جمال حق محروم‌اند: ﴿کَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ اینها نمیتوانند خدا را ملاقات کنند. بعد از موت هم نمیتوانند خدا را ملاقات کنند نه با چشم ظاهر، با چشم ظاهر در هیچ نشئهای از نشئات نمیشود خدا را دید؛ چون ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾ . با قلب میشود به لقای حق به مقدار امکان رسید، منتها قلب اگر محجوب نباشد، قلب اگر تیره نباشد توان لقاء را دارد و اگر قلب تیره باشد توان لقاء را ندارد. فرمود: قلب کافر و منافق رین و تیرگی دارد: ﴿کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ .
٭ ترک گناه، عامل قدرت بر مشاهدهٴ لقای حق
در احتجاجات امام رضا (سلام الله علیه) با بعضی از زنادقه است ملاحظه فرمودید، وقتی حضرت برهان بر اثبات حق «سبحانه و تعالیٰ» اقامه کرد، آن زندیق گفت: «فأحلت علی غائب» ؛ ما را به یک موجود غائب حواله میدهی. حضرت فرمود: غائب نیست، تو این غبار ره بنشان تا بتوانی ببینی . او که غائب نیست او که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ ؛ او که ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ﴾ ؛ است او که ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ است، غائب نیست معلوم میشود اگر چنانچه گناه نباشد، انسان توان مشاهده و لقای حق را دارد، به مقدار امکان.
٭ قهر خداوند سبحان در مقام فعل برای کفّار
و کفّار در هیچ نشئهای توان لقای حق را ندارند، البته قهر خدا را در مقام فعل میبینند، امّا مهر خدا و جمال خدا را در مراحل اسمای حسنای بالاتر و برتر نمیبینند همین کفّار میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ، امّا «أبصرنا قهرک و عذابک». نه اینکه «أبصرناک» همینهایی که خدا میفرماید: «اینها محجوب‌اند»، در قیامت میگویند: خدایا! ما دیدیم، ما را برگردان که عمل صالح بکنیم، دیدیم نه جمال حق را دیدیم، نه لطف حق را دیدیم، بلکه جهنّم را دیدیم: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ ؛ اینها منتقم را میبینند، نه غفّار را و نه رحمان را [بلکه] اینها قهّار را میبینند، منتقم را میبینند.
٭ راهیابی تمامی انسانها به لقای حق تعالی
در مقام فعل جلالی خدای سبحان را در این حد مشاهده میکنند. از این جهت خدای سبحان فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ ؛ به هر انسانی میگوید: تو بالاخره روزی به لقای حق راه مییابی؛ حالا خواه به لقای اسمای رحمتش خواه به لقای اسمای قهر و عذابش، یا با رحمان و رحیم رو‌به‌رو میشوی یا با قهّار و منتقم روبه‌رو میشوی، یا به جایی میبرند که ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ ، یا به جایی میبرند که ﴿طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ﴾ ، بالأخره مشاهده میکنی، منتها آن مرحلهٴ عالیه نصیب تو نخواهد شد ﴿کَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ .
٭ جدایی معجزه از نبوغ
معلوم میشود برداشتی که احیاناً از قرآن کریم عدّهای از روشنفکرنماها دارند صحیح نیست که انسان بیاید معجزه را یک نحوهٴ نبوغ بداند یا نبوت را یک نحوهٴ نبوغ بشمارد. یا بگوید: پیغمبر یک نابغهای بود در جهان، این‌چنین نیست. همهٴ آن رشتههای علمی راه تحصیل و کسبش باز است و خدای سبحان درِ رحمت را هم به روی کسی نبَست و استعدادهای گوناگون در اعصار مختلف، نصیب انسانهای مختلف کرده است.
امّا دربارهٴ اعجاز فرمود: به هیچ وجه راه فکری ندارد خودتان را خسته نکنید. احدی مثل این نمیتواند بیاورد؛ یعنی قابل درک نیست، قابل علم حصولی نیست؛ لذا فرمود: به هیچ وجه مثل و مانند آن مقدور شما نیست که اتیان کنید.
٭ ماهیت فرشته
آن گاه نباید ملائکه را تبدیل کرد به «قوا» و گفت: ملائکه عالم؛ یعنی قوای عالم طبیعت؛ چون قوای عالم طبیعت خود مسخّر ماورای طبیعت است. آن ملائکه‌ای که وحی میآورند، آن ملائکه‌ای که بر قلب نازل میشوند، مسئلهٴ قوا نیست. دربارهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آمده است که هفتاد هزار فرشته این سوره را بدرقه کردند. گفتند: به مناسبت هفتاد اسمی که از اسمای حسنای خدای سبحان در این سوره است، بعد از حذف مکرّر و ارجاع بعضی به بعضی خُب، همهٴ اینها آمدند بر قلب مطهّر پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم]؛ چون ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ﴾ ؛ این کتاب را فرشتهٴ امین (که جبرئیل (سلام الله علیه) است) او مطلقاً امین است [و] هیچ آسیبی به وحی نمیرساند، وقتی این وحی شریف را میآورد (در جریان سورهٴ «انعام») هفتاد هزار فرشته هم او را بدرقه میکنند که جایگاه نزول این وحی قلب مطهّر حضرت است خُب، قلب مهماندار همهٴ اینها خواهد بود و همهٴ اینها را هم مشاهده خواهد کرد این‌چنین نیست که ملائکه بشوند قوای عالم یا شیطان بشود قوّهای از قوای مادی عالم که کارهای ناروا از او صادر میشود شیطان موجودی است خارجی از جن و فرشتهها موجودی‌اند نوری و خارجی، نه از جنّ‌اند و نه از انس‌اند، مافوق این‌اند و تکلیف تشریعی ندارند لذا خدای سبحان در بیان هدف آفرینش جنّ و انس مسئلهٴ فرشته را مطرح نکرد، فقط دربارهٴ خصوص جنّ و انس فرمود: ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ﴾ ؛ یعنی اینها هستند که راه خلاف دارند من اینها را برای ‌راه وفاق آفریدم، ولی فرشته راهش یک جانبه است همهٴ اینها موجودات خارجی‌اند و با انسان ارتباط دارند و احیاناً جن را میشود با چشم ظاهری دید؛ چون او موجود مادی است و از آتش خلق شده است امّا فرشته این‌چنین نیست.
٭ نتیجه مباحث اعجاز
و نمیشود فرشته را بر قوا حمل کرد و نمیشود گفت که دین مجموعهٴ ترشّحات فکری آن نابغه است و نمیشود گفت که دین در اثر تکامل عصرها عوض میشود که _معاذالله_ ممکن است این دین هم دست‌خوش تغییر قرار بگیرد و نمیشود معجزه را به عنوان یک دلیل عامیانه تلقّی کرد و نمیشود معجزه را خرافات و امثال ذلک دانست، بلکه معجزه یک برهان یقینی است بر صحّت دعوا و بین اعجاز و صدق دعوای مدّعی یک تلازم قهری و قطعی است و راه فکری هم ندارد اینها بحثهایی بود که در اطراف اعجاز ذکر شد اگر یک مطلب جدیدی هم مربوط به معجزه به نظر رسید ممکن است در جلسات بعد عرض بشود.
٭ عبودیت، راه رسیدن به معجزه
امّا در این آیهٴ کریمه که فرمود: ﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا﴾؛ به ما راه نشان داد. فرمود: که گرچه معجزه راه فکری ندارد که شما بفهمید یا مثل آن بیاورید ولی راه رسیدن به معجزه را من به شما نشان میدهم که پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] چی‌جور به این پایگاه رسید، این راهش راه عبودیّت است. اگر کسی عبد محض شد، میتواند به دنبال این حرکت کند؛ حالا اگر معجزه نیاورد کرامت بیاورد؛ چه اینکه برای خیلی از صحابه این کرامتها بود. فرمود: راهش عبودیّت است.
٭ پیامبر اکرم [صلّی الله علیه و آله و سلّم]، عبد محض خداوند سبحان
و به تعبیر بعضی از بزرگان (رضوان الله علیه) این کلمه «عبد» (بالقول المطلق) در قرآن کریم فقط مخصوص رسول الله (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است . خدا هر جا از سایر انبیا به عنوان «بنده» یاد میکند اسم میبرد، میفرماید: ﴿وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ﴾ ، ﴿وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ﴾ امّا یک جا بالقول المطلق بگوید «عبدنا» [و] هیچ نام نبرد، این مخصوص پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] است آن عبد مطلق اوست. آن که حرّ مطلق است، میتواند عبد مطلق باشد، آنکه از هر گزندی آزاد شد او میتواند بندهٴ محض باشد؛ وگرنه کسی که در کنار قلبش غیر از خدا مهر دیگری است او عبد محض نیست دربارهٴ ذکریا (سلام الله علیه) هم که سخن از عبودیّت او به میان آمده، باز با اسم همراه است؛ مثلاً در سورهٴ «مریم» آیهٴ دو این است که ﴿ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا﴾ اینها را اسم میبرد، امّا در آیهٴ محل بحث نفرمود «وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم)» این‌چنین نیست، اسم مبارک حضرت را نمیآورد [بلکه] فرمود: این عبد ماست. عبد مطلق، رسول خداست؛ زیرا آن انسان کامل محض میتواند عبد محض باشد؛ چون اگر کمال در محور عبودیتّ است ولا غیر و این انسان، انسان کامل است؛ پس انسان، انسان عبد محض است. اگر کمال آدمی در عبودیّت است ولاغیر و یک انسانی به عالیترین مرحلهٴ کمال رسید، معلوم میشود به عالیترین مرحلهٴ عبودیّت رسید، شده «عبده». خدا از او به این عظمت یاد میکند، دیگر اسمش را نمیبرد.
٭ نحوهٴ اطلاق کلمه «عبد» بر حضرت نوح (علیه السلام) در قرآن
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا﴾؛ گرچه این کلمه ﴿عَبْدِنَا﴾ در قرآن دربارهٴ نوح (سلام الله علیه) هم آمده است، امّا مسبوق به نام نوح [علیه السلام] است. ﴿کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ﴾ قوم نوح، نوح را تکذیت کردند: ﴿فکذّبوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ﴾ . اول اسم نوح [علیه السلام] را میبرد بعد میگوید: «او عبد ماست».
٭ ویژگی حضرت نوح (علیه السلام) در قرآن
البتّه قرآن در بین همهٴ انبیاء برای نوح (سلام الله علیه) یک خصوصیّتی قائل است، یک احترام ویژهای برای نوح [علیه السلام] قائل است که برای هیچ پیغمبری قائل نیست، از آن جهت که او شیخ انبیاست و سرسلسلهٴ أولوالعزم است و مانند آن؛ چون دربارهٴ سایر انبیاء که سلام میفرستد، میفرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَهَارُونَ﴾ ، ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ ، ﴿سَلاَمٌ عَلَی ال یَاسِینَ﴾ و مانند آن امّا وقتی نسبت به نوح میرسد میفرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ﴾ . در سراسر قرآن کریم این کلمه مخصوص نوح (سلام الله علیه) است که فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَی نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ﴾ حالا یا به خاطر آن 950 سال (حدود ١٠ قرن) تلاشی بود که کرده است _چون عمرش بیش از اینها بود دوران دعوتش نُه قرن و نیم بود_ آن نه قرن و نیم رنجی بود که تحمّل کرده است یا سرسلسلهٴ انبیای اولوا العزم است یا جهات دیگر، علی أیّ‌حال خدای سبحان فقط دربارهٴ نوح [سلام الله علیه] میفرماید ﴿سَلاَمٌ عَلَی نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ﴾ نه تنها در عوالم انسان [بلکه] در فرشتهها در بین مقرّبین، در بین ابرار، در همهٴ عوالم هستی، سلام بر نوح، این خصیصه را برای نوح [سلام الله علیه] قائل است.
٭ بازگشت به بحث (پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) عبد محض خداوند سبحان)
امّا در آنجا اگر میفرماید: ﴿عَبْدِنَا﴾ ؛ مسبوق به نام نوح است میفرماید: اینها نوح را تکذیب کردهاند که نوح بندهٴ ماست، امّا در آیهٴ محل بحث نام مبارک حضرت را نمیبرد، اسم حضرت را نمیبرد، فقط بالقول المطلق میفرماید: «عبدنا» معلوم میشود این مطلق همان فرد کامل است نیازی به نام بردن ندارد. دیگران را باید نام ببرند و امّا فرد مطلق را دیگر لازم نیست انسان نام برد اگر در یک منطقهای سیادت مطلقه از آنِ یک شخص بود، به آن میگویند «آقا» و دیگران را که میخواهند نام ببرند میگویند «آقای فلانی». رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) او سیّد الأوّلین و الآخرین است، این سیادت مطلقه از آنِ اوست. که البته این سیادت در عبودیّت ظهور میکند؛ لذا خدا میفرماید عبد ما، بندهٴ ما (بدون نام بردن). در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا﴾ .
٭ پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) عبد مطلق خداوند متعال در همه اعصار
اگر فرمود: ﴿إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا﴾ این نه به خاطر آن است که چون آن روز روشن بود [و] نیازی به اسم نداشت، برای اینکه این حرف الآن هم تازه است، این تحدی «إلی یوم القیامة» است. الآن که مردم در محضر رسول خدا [صلّی الله علیه و آله و سلّم] نیستند این حرف برای ابد بالقول المطلق زنده است؛ چون تحدی هر روزه است، هر روز قرآن ندا میدهد که اگر تردیدی دارید مثل این بیاورید خدای سبحان در همهٴ اعصار بالقول المطلق، بندهٴ مطلق را رسول خدا [صلّی الله علیه و آله و سلّم] میداند ﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا﴾.
٭ سیادت طلق در گرو عبد مطلق
مرحوم شیخ مفید (رضوان الله علیه) در امالی‌اش در همان مجلس اول از امیر المؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) نقل میکند که من به پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] ایمان آوردم: «صدّقته و ٰادم بین الرّوح و الجسد» هنوز آدم تکامل و تلازم جسم و روحش محقّق نشد که من به پیغمبر [صلّی الله علیه و آله و سلّم] ایمان آوردم (در آن نشئه). خُب، البته قبل آفرینش فرشتهها و امثال اینها بود، این میشود سیّد مطلق. سیادت، چون در محور عبودیّت است و سیادت مطلق است [پس] عبودیّت هم مطلق خواهد بود و اگر کسی عبد مطلق شد، نیاز به قید ندارد آن مقیّدهاست که باید آنها را قید زد، ولی مطلق را باید با اطلاقش ذکر کرد نشانهٴ مطلق همان اطلاق و سعهٴ هستی اوست ﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾. اگر در زمینهٴ اعجاز یا نزول قرآن کریم بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطلبی نمانده است آن گاه وارد مسئلهٴ ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ﴾ خواهیم شد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 29:21

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن