display result search
منو
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش ششم

تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش ششم

  • 1 تعداد قطعات
  • 28 دقیقه مدت قطعه
  • 195 دریافت شده
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش ششم
- محور تحدی
- تحدی به فصاحت و بلاغت قرآن
- عصمت پیامبر ص در دریافت، حفظ و نگهداری و ابلاغ قرآن کریم
- نمونه های تحدی قرآنی
- ادعای علامه طباطبایی در مورد اخبار به غیب

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
٭ تحدی قرآن کریم
- محور تحدی
بحث در تحدّی قرآن کریم بود. تحدّی؛ یعنی دعوت به مبارزه و اتیان مثل. وقتی تحدّی رواست که محور تحدّی تبیین شده باشد خدای سبحان که دیگر انسانها را به اتیان مثل قرآن دعوت کرده است اوّل قرآن را با همهٴ حدود کلّی‌اش معرفی کرد، آن‌گاه فرمود: کتابی که دارای این شرایط باشد بیاورید یا سورهای که با این خطوط کلّی همراه باشد بیاورید. این‌چنین نیست که قرآن را معرفی نکرده باشد، بعد تحدّی کرده باشد.

٭ انواع تحدی خدای سبحان در قرآن
خطوطی را که خدای سبحان به عنوان اوصاف کلی قرآن بیان کرد یک قسمتش تحدّی به اخبار غیب بود که خدای سبحان فرمود: کتاب من از گذشته و از آینده به عنوان اخبار قطعی خبر داد. شما هم کتابی این‌چنین بیاورید یک قسمتش تحدّی به عدم اختلاف بود که فرمود: کتابی که من بر پیغمبرم نازل کردم در عین حال که در شرایط مختلف بیش از بیست سال تدریجاً نازل شده، است هماهنگ و همسان است. آیات اولیهاش با آیاتی که بعد نازل شده است در یک سطح است معانی اینها یکدیگر را تأیید میکنند و مانند آن. بخشی از آنها هم مربوط به علوم ادبی و فصاحت و بلاغت است که یک قسمت قابل توجّه تحدی قرآن ناظر به فصاحت و بلاغت است.

٭ منظور از انسان فصیح و بلیغ
فصاحت و بلاغت جزء امور لفظی محض نیست؛ یعنی این‌چنین نیست که اگر کسی الفاظ و قوانین ادبی را بداند، بشود فصیح و بلیغ [بلکه] باید هم قوانین ادبی را بداند و هم یک جهانبین خوب باشد که حقایق را خوب بفهمد و هم بتواند حقایق فهمیده را با بهترین الفاظ تعبیر کند. بلیغ از نظر تبیین مسائل جهانی آن انسان کاملی است که حقایق الهی و عالم را به خوبی درک کند و بتواند برای آنها لفظ استخدام کند و با الفاظ خوب آنها را تأدیه کند.

٭ ادبیات عرب در خدمت خدی غار تگری در دوران جاهلیت
در جاهلیّت به قوانین ادبی تا حدودی آشنا بودند کلمات و نکات ادبی هم در اختیار آنها بود منتها یا در محور غارتگری و هجوم شعر میگفتند یا دربارهٴ مسائل رذلیّه شعر میگفتند و مانند آن، اینها بلیغ نبودند ادبیات عرب در خدمت خدی غار تگری در دوران جاهلیت [و] به مقتضای حال انسان سخن نمیگفتند. کلمات اینها که بهترین آنها در «سبعهٴ معلّقه» و امثال «سبعه» خلاصه میشود، یا در پیرامون تشبیب است یا در پیرامون غارتگریها و مانند آن.

٭ سرناتوانی عرب جاهلی در آوردن مثل قرآن
قرآن کریم هم به همه این نکات میپردازد و هم حقایق را تعلیم میدهد و هم آن حقایق را با بهترین عبارتها تعبیر میکند در یک ضلع از این اضلاع سهگانه عرب جاهلی پیشرفت کرده بود یعنی در علوم ادبیّه آگاهی داشت امّا در معارف الهی و جهانبینی بسیار راجل بود و در تبیین آن معارف با الفاظ هم قطعاً و قهراً راجل بود؛ لذا نتوانستند کتابی مثل قرآن کریم بیاورند این تحدّی را خدای سبحان در بسیاری از سور فرمود و قسمت مهم این تحدّی هم ناظر به فصاحت و بلاغت است.

٭ طرح یک اشکال عقلی در تحدی به فصاحت و بلاغت
بعد از عبور از این موارد تحدّی، آن گاه میرسیم به یک ِاشکال عقلی که اصولاً چگونه میشود یک سلسله قوانین ادبی که بشر او را اختراع کرده است، نتواند از چیزی که خود اختراع کرد استفاده کند و نتواند کتابی یا کلامی بیاورد که دارای این خصایص ادبی است؛ در حالی که خصایص ادبی از جهان غیب نیامده، برخواسته از قریحه و فطرت همین انسانهاست، آن گاه به این ِاشکال عقلی باید پرداخت.
٭ طرح مباحث سه‌گانه
بعد از این ِاشکال عقلی باید آن مسئله «تماثل» حل بشود. قهراً بحث در سه امر خواهد بود: امر اول تحدّی به مسائل ادبی، مثل فصاحت و بلاغت؛ امر دوم در حل این ِاشکال که چگونه فصاحت و بلاغتی که جزء این علوم ادبی است و جزء مخترعات خود انسان است و جزء امور قراردادی است، نه جزء امور تکوینی و خود انسان این امور و علوم قراردادی را اختراع کرده است. عاجز است، از اتیان مثل؟ امر سوم راجع به آن تماثل است که یک اشکال عقلی است.

٭امر اول: نحوه تحدی قرآن به فصاحت و بلاغت
اما دربارهٴ تحدّی به فصاحت و بلاغت،قسمت مهم این آیات تحدّی ناظر به بخشهای فصاحت و بلاغت است. در سورهٴ «یونس» آیهٴ ٣٨ این‌چنین فرمود: ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِّثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ اگر شما برآنید که ـ خدای ناکرده ـ پیغمبر این کتاب را به ما افترا بست و کار خود اوست شما هم مانند او انسانید و با هماهنگی هم یک سورهای مثل این بیاورید در این بخشها محور تحدّی علوم ادبی است؛ لذا همهٴ فصحا و ادبا جمع میشدند تا سورهای مثل قرآن بیاورند یا کتابی مثل قرآن بیاورند نه از لحاظ اخبار غیب تا یکی بگوید: ما از غیب خبر نداریم؛ نه از غیب گذشته مستحضریم نه از غیب آینده اینها که به فکر مبارزه افتادند که مثل قرآن بیاورند، از این تحدّی، تحدّی علوم ادبی فهمیدند لذا به فکر مبارزه برخاستند منتها شکست خورده برگشتند: ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ .
در سورهٴ «هود» هم که آیهٴ سیزده و چهارده قبلاً اشاره شد، فرمود: ﴿أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ اگر شما دارای تقوای علمی هستید، کتابی مثل این یا ده سوره مثل این ـ که به زعم شما افتراست ـ بیاورید و آنها هم به مبارزه برخاستند. از این تحدّی، تحدی علوم ادبی فهمیدند رفتند سخنی فصیحانه، بلیغانه مثل قرآن بیاورند و نتوانستند تحدّی به فصاحت و بلاغت زیاد دربارهاش بحث شده است که حتّی عدهای فکر میکردند اعجاز قرآن و تحدّی قرآن فقط در محور فصاحت و بلاغت است. این چون زیاد بحث شده است دیگر نیاز به تکرار نیست.

٭ امر دوم: طرح یک اشکال عقلی در خصوص مسئله تحدی به فصاحت و بلاغت
ـ فصاحت و بلاغت، از علوم قراردادی
امّا امر دوم که یک اشکال عقلی در خصوص مسئلهٴ تحدّی به فصاحت و بلاغت است، این است که فصاحت و بلاغت جزء علوم تکوینی نیست، جزء علوم قراردادی است؛ یعنی علومی است که اگر بشر نباشد جا برای فصاحت و بلاغت نیست. جزء حقایق عالم نیست، جزء علوم قراردادی است الفاظ را بشر میسازد یعنی این حروف را کنار هم جمع میکند میشود کلمه؛ کلمات را کنار هم جمع میکند، میشود جمله و کلام و ارتباط این الفاظ با معانی را هم بشر میسازد. این طور نیست که این رابطه یک رابطهٴ علّی و معلولی باشد. آن طوری که آتش سبب حرارت است یا آب سبب برودت است آن طور یک رابطهٴ علّی بین این الفاظ و آن معانی باشد لذا میبینید یک لفظ برای دو معنای متضاد هست که میگویند: این «من الأضداد» است. یا در یک لغت این لفظ برای دو معنای متضاد است از این جهت که مثلاً این قبیله این لفظ را برای آن ضلع وضع کردهاند، قبیلهٴ دیگر همین لفظ را برای معنای مضادّ آن وضع کردهاند، آن گاه این دو قبیله کنار هم جمع شدند و شده مثلاً لغت اضداد یا نه، اصولاً این کلمه در یک زبان و لغت به یک معناست و همین کلمه در زبان و فرهنگ قوم دیگر به معنایی که ضدّ معنای اول است. این‌چنین نیست که رابطه لفظ و معنا یک رابطهٴ تکوینی و علّی باشد، این امر قراردادی است؛ پس پیدایش الفاظ براساس قرارداد است، دلالت الفاظ بر معانی براساس قرار داد است، قهراً آن نکات و ظرایفی هم که در نحوهٴ تعبیر از معانی به الفاظ و نحوهٴ هدایت به آن معانی به وسیلهٴ الفاظ مطرح است آنها هم قراردادی خواهد بود.
پس علوم ادبی جزء امور قراردادی است جزء علوم حقیقی و تکوینی نیست. انسان وقتی که همهٴ قواعد ادبی را در یک لغت میداند، وقتی با لغت دیگر خواست سخن بگوید، میبینید راجل است اکثر سرمایههای خود را باید از دست بدهد.
٭ تفاوت علوم تکوینی با قرر دادی
و امّا علوم تکوینی یعنی جهانبینی آن کار با اقلیم، لغت، فرهنگ، نژاد و قوم ندارد، شما مسئلهٴ علّت و معلول را طرح کردید، با هر که بخواهید سخن بگویید، با هر زبان بخواهید سخن بگویید مسئله علیّت و معلولیت یک مسئله زنده است. اگر یک چیزی هستی او عین ذات او نبود علّت میخواهد و اگر چیزی علّت خواست باید علّت اقوای از او باشد و سایر احکامی که مربوط به علّیّت و معلولیّت است. این امری است جهانبینی این مربوط به قرارداد کسی نیست. هر جا اندیشه هست، این حقایق هست [و] هر جا فکر هست این مطالب زنده است. این‌چنین نیست که اگر شما وارد یک سرزمینی شدید که به زبان دیگر سخن میگویند، شما باید سرمایههایتان را از دست داده باشید، این‌چنین نیست. مسائلی که مربوط به جهانشناسی و جهانبینی است، این‌چنین [است] علوم ادبی یک ابزاری بیش نیست آن هم در محدودهٴ قرارداد بشر ممکن است کسی در فرهنگ خود ادیب ماهر باشد، وقتی از آن فرهنگ به فرهنگ دیگر منتقل شد یک انسان راحلی باشد؛ چون آن قراردادها در این اقلیم و این نژاد و فرهنگ خریدار ندارد، برخلاف کسی که جهانبین است.
پس علوم ادبی فصاحت و بلاغت جزء امور قرار دادی است [و] وقتی جزء امور قراردادی شد سعه و ضیقش به دست خود بشر است؛ یعنی بشر این را ساخت. اگر بشر نباشد علوم ادبی نیست علوم قراردادی نیست. نه سخن از فاعل و فعل و امثال ذلک است، نه سخن از رفع و نصب و جرّ است نه سخن از فتح و ضمّه و کسره. اگر بشر نباشد سخن از علّیّت و معلولیّت هست، سخن از حدوث و قدم هست امّا اگر بشر نباشد سخن از فصاحت و بلاغت نیست.
٭ طرح اشکال عقلی
پس اینگونه از امور جزء علوم قراردادی است و علومی است که خود بشر مبتکر اوست و علومی است که سازنده و بافندهٴ. آن فکر بشری است. اگر یک علمی سازندهاش، بافندهاش خود بشر است، چگونه بشر نمیتواند طوری ساختهٴ خود را ببافد که مثل قرآن دربیاید؟ این سخن از اخبار غیب نیست تا انسان بگوید دیگران نمیدانند و پیغمبر (علیه آلاف التحیّة و الثناء) میداند، این سخن از فصاحت و بلاغت است فصاحت و بلاغت را خود بشر ساخت و بافت، مخصوصاً اعراب جاهلی. آن گاه چگونه کتاب به جایی میرسد که دیگران نمیتوانند از ساختهٴ خودشان استفاده کنند؟

٭ قائل به صرف بودن سید مرتضی و علمای خاصّه
لذا در بین علمای ما مرحوم سیّد مرتضیٰ و در بین علمای عامّه هم عدهای قائل به «صرفه» شد [و] قائل به صرف‌اند. قائل به صرف یعنی چه؟ یعنی آوردن کتابی مثل قرآن یا سورهای مثل قرآن ذاتاً محال نیست، فی نفسه ممکن است؛ إلاّ اینکه خدای سبحان آنها را از اتیان به مثل منصرف کرده است. این قول به «صرف» که در کتابهای کلامی و تفسیری به مرحوم سیّد (رضوان الله علیه) از علمای خاصّه «امامیّه» و در بعضی از بخشهای تفسیری به امام رازی منسوب است، معنایش این است که اینها قائل به صرف‌اند قائل به صرف، یعنی قرآن مثل دارد و اتیان مثل قرآن مستحیل نیست؛ إلاّ این که خدای سبحان انسانها را از اتیان مثل قرآن یا سورهای مثل قرآن منصرف کرده است. اینها اعجاز را به کار خدا استناد دادند بدون این که بر عظمت قرآن چیزی بیفزایند گفتند کتاب الهی به نام قرآن مثل دارد، اتیان مثل او فی نفسه ممکن است، إلاّ اینکه مانعی جلوی اتیان را گرفته است، مقتضی موجود است و امّا دیگران که میگویند: اتیان مثل مستحیل است، میگویند: «خود این کتاب مانع درونی دارد» نه اینکه از بیرون خدای سبحان جلوی مبارزین را گرفته است. خود این کتاب سنگین است و مثل او را نمیشود آورد، نه اینکه اتیان مثل او ممکن است، ولی خدا آنها را منصرف کرده است. این قول به صرف را که در کلام و تفسیر به این بزرگان استناد میدهند منشأش این است.

٭ خلاصه اشکال عقلی در مسئله تحدی به فصاحت و بلاغت
پس خلاصه شبهه این شد که، اگر محور تحدّی فصاحت و بلاغت است و اگر فصاحت و بلاغت جزء علوم قراردادی است و اگر همهٴ علوم قراردادی زمامش به دست خود انسان است [و] مربوط به حقایق تکوین نیست آن گاه چگونه علمی که قوانینش را خود بشر ساخت نمیتواند از این قوانین استفاده کند و کتابی مثل قرآن بیاورد.
پرسش ...
پاسخ: خُب بله؛ الآن به آن اشاره میکنیم منظور این است که فصاحتی که آنها داشتند و بلاغتی که آنها داشتند و فصاحت و بلاغتی که رایج بود و رایج هست، جزء علوم قراردادی است.

٭ نحوهٴ پاسخ به اشکال عقلی
از این اشکال باید طوری جواب داد که هم اصل مسئلهٴ اعجاز و تحدّی محفوظ بماند و هم مسئلهٴ قول به صرفهای که به مرحوم سیّد منسوب هست آن تثبیت نشود.


٭ پاسخ به اشکال عقلی
و آن این است که، آنچه را که بشر قرار داد همین علوم ادبی است و این علوم ادبی سه رکن دارد که این ارکان سهگانه را بشر عادی میفهمد؛ یعنی آنچه که در خارج موجود است فی الجمله، نه بالجمله بشر میفهمد و الفاظ را هم بشر قرارداده است و توان آن را دارد که آنچه را که فهمیده است با تعبیرات زیبا و رسا تأدیه کند. این میشود فصاحت. چون الفاظ محض سخن از فصاحت و بلاغت نیست، معنای صِرف سخن از فصاحت و بلاغت نیست اگر کسی معنایی را با الفاظ رسا و بجا تعبیر کرد، آن‌گاه سخن از فصاحت و بلاغت است و این ارکان سهگانه که فصاحت و بلاغت را تشکیل میدهند. دارای گسترش نامحدودند کسی معانی کمتر را بلد است و تعبیر از آن معانی به الفاظ و حکایت این الفاظ از آن معانی خیلی در اختیارش نیست و کسی از این بیشتر بلد است تا برسد به جایی که همهٴ حقایق را بلد است و آن چنان اقتدار دارد که همهٴ حقایق را با الفاظ رسا تبیین کنند آنچه را که بشر ساخت این مواد اوّلیه و مواد خام است یعنی الفاظ را بشر ساخت نه آن معانی را و نه کیفیّت تعبیر از آن معانی به این الفاظ را، یک بخشش از آن قریحه است. آنچه را که بشر ساخت الفاظ است الفاظ را برای معانی قرار داد یعنی؛ تک‌تک این الفاظ را برای تک‌تک آن معانی قرار داد این ساخت بشر است، این جزء علوم قراردادی است؛ امّا از کدام معنا به کدام لفظ در کدام موقعیت تعبیر بشود این ساخت بشر نیست، این مربوط به علم است که باید از آن فطرت مدد بگیرد.


٭ تمثیلی در جواب ازاشکال عقلی
مثل اینکه کسی اشکال کند، بگوید: چگونه بشر شمشیر را اختراع کرد، آن کسی که شمشیر را اختراع کرد چگونه نمیتواند در صحنهٴ پیکار پیروز بشود؟! شمشیرساختن، غیر از شجاع‌بودن است. لازمهٴ شمشیرسازی این نیست که انسان در جنگ پیروز بشود، لازمهٴ شمشیر ساختن این است که مواد خام را به این صورت در بیاورد، امّا بهرهبرداری از این صنعت، او به عهدهٴ شجاعت مربوط است. انسان عموماً و عرب جاهلی خصوصاً این کلمات را ابتکاراً ساخت، امّا کیفیّت بهره‌برداری از این کلمات و جُمل مربوط به فصاحت است نه مربوط به قرارداد. اگر کسی قلم اختراع کرد، معنایش این نیست که بهترین نویسنده و خطّاط اوست. وقتی گفتند: خلیفهٴ دوم برای عمروبن‌معدیکرب پیام فرستاد که شنیدم آن صمصامهٴ شما معروف است، آن شمشیر معروف به صمصامه را بفرستید، عمروبن‌معدیکرب که این صمصام را برای خلیفهٴ دوم فرستاد، او گرفت و به یک سنگ یا چوب محکمی زد، دید خیلی برنده نیست. پیغام داد که این صمصامه به آن شهرتش نیست، خیلی تیز نیست، گفت: «بعثت إلیک بالسیف لا بالساعد» ؛ من که بازو نفرستادم، من شمشیر فرستادم. آن شمشیر اگر در دست من باشد با بازوی من باشد کارکن و کاربرد دارد. اگر کسی. بخواهد خطّ خوب بنویسد، معنایش این نیست که خطّاط همان کسی است که قلم تراشید و اگر کسی قلم‌تراش ماهر بود، معنایش این نیست که خطّاط خوبی هم هست. عرب خصوصاً و انسانها عموماً این کلمات را برای آن معنا قرار دادند (یعنی مفردات را) امّا چگونه این الفاظ را جمع بکنند و چگونه از آن معانی به این الفاظ تعبیر بکنند، این در اختیار آنها نیست و قرارداد آنها نیست (یک) و شعاع اطّلاعات آنها هم محدود بود که در زمینهٴ غارتگریها و امثال ذلک بهرهای داشتند، نه در جهانبینی (این) (دو).

٭ عدم آشنایی انسانهای با فصاحت و بلاغت در حد قرآن کریم
پس در یک امر از این امور سهگانه انسانها سهیم‌اند؛ یعنی در اصل آشنایی با معانی کلمات، یعنی الفاظ برای چه معنا وضع شده است و از کدام معنا حکایت میکند، امّا آن معانی بلند را آنها نمیفهمند و کیفیّت تعبیر از آن معانی به این الفاظ رسا هم در اختیارشان نیست؛ بنابراین ممکن است که مواد خام را و سرمایههای اولیه را خود بشر ساخته باشد امّا نتواند از اینها به عنوان یک کلام فصیح و بلیغی که در حد قرآن کریم باشد اتیان کند و بیاورد (این امر دوم).

٭ امر سوم: اشکال عقلی راجع به مسئله تماثل
امر سوم ناظر به آن ِاشکال عقلی است و خلاصهٴ آن ِاشکال عقلی این بود که قرآن کریم تحدّی کرد فرمود: اگر شما برآنید که این کتاب از بندهٴ ماست؛ یعنی او فاعل است، او آورنده است نه او گیرنده و او این کتاب را ساخت، چون شما مثل او بشرید [و] او هم مثل شما بشر است و هر حکمی که از او ساخته است از شما هم ساخته است؛ چون اگر یک بشر کاری انجام بدهد، دیگران با تلاش و کوشش میتوانند یا بهتر از او یا مثل او یا قریب به کار او را انجام بدهند، فرمود: چون او بشر است و شما هم بشرید، اتیان مثل او میسّر است و شما هم این کار را بکنید و اگر نتوانستید مثل آن بیاورید بدانید که این کلام، کلام او نیست.
این را هم در آیهٴ محل بحث فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ و هم در آیهٴ چهارده سورهٴ «هود» فرمود که: ﴿فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ﴾ فرمود: اگر آنها نتوانستند کتابی مثل این بیاورند، بدانید که این کتاب، کلام‌الله است، یعنی تلازم مقدم و تالی را هم در آنجا بیان کرد، هم در اینجا هم در سورهٴ «بقره» فرمود: اگر نتوانستند مثل این بیاورند معلوم میشود این کلام‌الله است، هم در سورهٴ «هود» به این تلازم قیاس استثنایی اشاره کرد، فرمود: اگر نتوانستند مثل این بیاورند، پس این کلام‌الله است. این تماثل میگوید «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد».

٭ قانون تماثل در بیان پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) و لسان مشرکان
این تماثل را هم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبول داشت و هم مشرکین و این تماثل در دو بحث محور استدلال قرار میگیرد: هم در بحث خود ما که از این طرف خدا تحدّی میکند؛ هم در بحثی که آنها به عنوان انتقاد و اعتراض داشتند مورد بحث قرار میگیرد هم آنها گفتند: «ما هم مثل توایم، اگر تو گیرندهٴ وحیی ما هم باید بگیریم تا معلوم بشود وحی حق است» هم از این طرف خدا به مردم میفرماید: پیغمبر مثل شماست، اگر این کلام، کلام اوست شما هم مثل او بیاورید. این براساس قانون تماثل است. هم آنها میگفتند: تو مثل مایی، ما مثل توایم. ما وقتی به حقّانیّت وحی اعتراف میکنیم که ما هم بفهمیم؛ مثلاً اگر در آسمان ماهی را کسی ببیند و دیگران بگویند ما هم مثل توایم، این دید را ما هم داریم، اگر ما ندیدیم معلوم میشود قمری در آسمان نیست این براساس قانون تماثل است. دیگران میگویند: تو مثل مایی، ما هم مثل توایم، اگر تو دیدی ما هم باید ببینیم [و] چون ما نمیبینیم معلوم میشود ماه در آسمان نیست (این یک استدلال) آنها میگفتند: ما مثل توایم، تو مثل مایی، اگر تو مییابی و چیزی را به عنوان وحی میگیری، ما هم باید بیابیم. این اعتراض از آن طرف بر اساس قانون تماثل که آن هم باید علی‌حدّه مطرح بشود همین دلیل بر اساس قانون تماثل را خدای سبحان طرح کرد فرمود: «پیغمبر مثل شماست، شما هم مثل پیغمبرید اگر این کلام، کلام اوست نه کلام من، شما هم مثل این بیاورید» این براساس قانون تماثل.

٭ طرح قانون تماثل در نبوّت عامّه
در قانون تماثل طرفین قبول دارند که مثل هم‌اند، نه تنها به پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگفتند، اصولاً این مسئله ناظر به نبوّت عامه است نه نبوّت خاصّه هر پیغمبری معجزه داشت و در برابر او تحدّی داشت و قوم او هم باید به این تحدّی پاسخ بدهند. این قانون تماثل در مسئله نبوت عامه مطرح است؛ لذا در سورهٴ «شعراء» وقتی جریان صالح (علیه السلام) را ذکر میکند میفرماید که قومش گفتند: ﴿إِذْ قَالَ لَهُمْ أخُوهُمْ صالح ألاَ تَتَّقُونَ﴾ تا به آیهٴ ١٥٤ میرسد که ﴿مآ أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾؛ تو بشری هستی مثل ما. ﴿فَأْتِ بِآیَةٍ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ﴾؛ اگر یک مزیّتی داری، معجزهای بیاور یا ﴿إن أنتم إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾ گاهی به همهٴ آن گروه انبیا خطاب میکردند: شما هم انسانهایی هستید مثل ما. اگر بشری هستید مثل ما، این‌چنین نیست که شما وحی بگیرید، ما وحی نگیریم یا بدون معجزه ما شما را بپذیریم در سورهٴ «کهف» هم رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این تماثل را پذیرفت پایان سورهٴ «کهف» این است: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُم﴾.

٭ استفاده متفاوت از قانون تماثل در بیان خدای سبحان و لسان مشرکان
پس اصل تماثل را طرفین قبول دارند؛ هم خدای سبحان به انسانها میگوید: پیغمبر بشری است مثل شما، اگر این کلام، کلام اوست نه کلام من شما هم مثل او بیاورید [و] هم آنها قانون تماثل را قبول دارند میگویند: «تو بشری هستی مثل ما و ما هم مثل توایم» این تماثل را طرفین قبول دارند؛ گاهی از این طرف محور استدلال خداست، گاهی از آن طرف محور اِشکال مخالفین.

٭ پاسخ خدای سبحان از اشکال عقلی در قانون تماثل
ـ پاسخ اول: پیغمبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)، پیام رسان وحی الهی
خدای سبحان هر دو را تبیین میکند و حل میکند. دربارهٴ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: او بشری است مثل شما، شما هم بشری هستید مثل او. منتها این کلام، کلام او نیست این تخصّصاً خارج است، نه قانون تماثل تخصیص خورده باشد، نه اینکه «حکم الأمثال فیما یجوز و فیما لا یجوز» همه جا «واحد» باشد، مگر در اینجا. آن خصیصهای که در او هست در شما نیست و آن خصیصه آن است که وحی را من به او دادهام. این کلام، کلام من است، نه کلام او. او که سخن میگوید، پیام مرا میرساند، پیک من است: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾ این عربی‌بودن را ما قرار دادیم، این الفاظ را ما قرار دادیم، آن معانی را ما القاء کردیم: ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ این الفاظ را برای تأدیه از آن معانی ما اختراع کردیم؛ یعنی ما آن معانی را در قالب لفظ ریختیم، این کار ماست.
بنابراین گرچه او مثل شماست و شما مثل اویید از جهت بشری؛ گرچه حکم أمثال یکسان است ولی این کار، کار او نیست، این تخصّصاً خارج است. او نگفت، من گفتم. او پیام مرا به شما رساند، نه اینکه او گفت او پیام مرا به شما ابلاغ کرد، پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم دستور یافت در پایان سورهٴ «کهف» فرمود: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُم﴾ من از آن جهت که بشرم کلامی ندارم، منتها ﴿یُوحَی إِلَیَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ این مسئلهٴ توحید و دیگر معارف قرآنی را خدا به من وحی میرساند گفته من نیست.

٭ اعتراض کفار در مورد اختصاص وحی به رسول اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) براساس قانون تماثل
همین معنا را در سورهٴ «انعام» به عنوان نقد و اعتراض از طرف کفّار نقل کرده است. آنها گفتند: «ما مثل توایم، هر چه که تو میگیری ما هم باید بگیریم» آیهٴ ١٢٤ سورهٴ «انعام» این است ﴿وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّی نُؤْتَی مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ﴾؛ هر چه را که پیامبران گرفتند ما هم باید بگیریم؛ زیرا آنها مثل مایند ما هم مثل آنهاییم هرچه را آنها دریافت کردند ما هم باید دریافت کنیم. این اِشکال کفّار است براساس قانون تماثل.

٭ طهارت ضمیر، علت اختصاص وحی به پیامبر اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)
جواب خدای سبحان این است که: ﴿اللّهُ أعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ؛ یعنی اگر او میگیرد، باز تخصّصاً خارج است؛ چون خصیصهای در او هست که در شما نیست. این کتاب یک کتابی است که انسان مطهّر دسترسی به او دارد. ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ٭ فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ٭ لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ او مطهّر است و شما نیستید بر اساس آیهٴ «تطهیر» که اهل بیت (علیهم السّلام) را مطهّر معرفی کرد: ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ شرط مساس را طهارت قرار داد فرمود: انسان طاهرند که گیرندگان وحی‌اند، شما طاهر نیستید، پس در هر دو جا تخصصاً خارج شد و نه تخصیصاً هم آنها میگفتند که پیغمبر مثل ماست ما مثل پیغمبریم، تا ما آنچه را که او میگیرد نگیریم ایمان نمیآوریم خدا میفرماید: آنچه را که او میگیرد در اثر طهارت ضمیر میگیرد و آن طهارت ضمیر در دل موحد است نه در دل شما و شما از این جهت نمیگیرید ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ این ارادهٴ که اراده جزافیه نیست که ـ خدای ناکرده ـ بدون لیاقت محل، کسی را پیغمبر کند او میداند که چه کسی شایستهٴ دریافت وحی است، به او وحی اعطا میکند به کسی وحی اعطا میکند که ابداً در هیچ قسمتی از قسمتهای وحی تخطّی نمیکند [و] در زمینهای که وحی آمده است او از هر نظر معصوم است.

٭ عصمت سه‌گانهٴ پیغمبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)
در بحثهای عصمت هم ملاحظه فرمودید: آن کسی که میگیرد، دریافتش و تلقّی‌اش معصوم است، در حفظ و نگهداری‌اش معصوم است، در انشا و املایش هم معصوم است این عصمت سهگانه را پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد؛ لذا خدای سبحان به او اعطا میکند.

٭ عصمت رسول اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در دریافت و تلقی قرآن کریم
هم درست تلقّی میکند ﴿وإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ ؛ یعنی تو به لقای مطلب میروی تو مطلب را ملاقات میکنی. چون به ملاقات مطلب رفتی از پشت پرده لفظ و علوم قراردادی نیافتی، اشتباه نمیکنی دیگران به لقای مطلب نمیروند در مدرسهها در کتابها، در درس و بحثها کسی به ملاقات مطلب نمیرود [بلکه] به ملاقات الفاظ میرود؛ آن وقت این الفاظ تا از آن معانی حکایت کند «من وراء حجاب» است، خیلیها اشتباه در میآید. اگر کسی عین واقع را ملاقات کند اشتباه نمیکند. در این کریمه فرمود: ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾؛ تو به ملاقات قرآن آمدی، او را ملاقات میکنی پس در هنگام تلقی و یافت جا برای اشتباه نیست.
٭ عصمت رسول اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در حفظ و نگهداری قرآن کریم
بعد از یافت هم، نوبت به ضبط و نگهداری میرسد، آنجا هم جا برای اشتباه نیست، فرمود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾ یک کسی که مطلب را خوب فهمید بعد در خاطره‌ها میسپارد در این حافظهاش احیاناً ممکن است اشتباه راه پیدا کند چیزی را فراموش کند [و] اگر چیزی را فراموش کرد آن حقیقت را به مقدار نسیان از دست داد خدای سبحان همان طوری که در اصل تلقّی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را معصوم معرفی کرد، در حفظ و نگهداری وحی تلقی شده هم آن حضرت را معصوم معرفی کرد، فرمود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلاَ تَنسَی﴾؛ پس نسیان و فراموشی هم در او نیست.

٭ عصمت رسول اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در املا و انشای قرآن کریم
بعد از تلقی صحیح و بعد از ضبط صحیح، نوبت به املا، ابلاغ و انشا میرسد، این مرحله را هم خدای سبحان با عصمت تأمین کرده است فرمود: ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی﴾ یعنی در هنگام انشا هم، این افقِ لبِ مطهّرِ حضرت هم معصوم است. آنچه را که به دیگران می‌گوید، پیام میدهد آن هم معصومانه پیام میدهد؛ پس در مسئله تلقی معصوم است، در مسئله ضبط و نگهداری معصوم است، در مسئله ابلاغ و انشا معصوم است؛ این انسانی که مطهر در جمیع جهات است این دستش به قرآن میرسد ﴿لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ . دیگران این خصایص را ندارند؛ لذا از قرآن بهرهای نمیگیرند قرآن بر آنها نازل نمیشود.

٭ نحوهٴ پاسخ خدای سبحان از اشکال عقی بر قانون تماثل
پس این‌چنین نیست که اگر از نظر بشری مثل هم بودند باید از قرآن سهمی ببرند، قرآن بر اینها هم نازل بشود در هر دو بخش قرآن کریم به عنوان خروج تخصّصی جواب داد نه خروج تخصیصی؛ نه اینکه آری، شما هم بشرید مثل او، ولی تخصیصاً خدای سبحان او را پیغمبر کرد که موضوع همان است، منتها حکم عوض شده، این‌چنین نیست. موضوعاً و حکماً با شما فرق دارد، نه اینکه موضوعاً یکی و حکماً با شما فرق داشته باشد که بشود تخصیص، فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ .
پرسش ...
پاسخ: خُب بچه اگر بچهٴ عاقل است میفهمد که باید خاضع باشد قرآن کریم هم میفرماید به اینکه: ﴿فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ﴾ خدای سبحان امر تعجیزی کرده است، فرمود: شما مقدورتان نیست بیاورید، منتها باید بفهمید که مقدورتان نیست و باید بفهمید که این کار، کار من است نه کار انسان عادی در همهٴ این موارد خدای سبحان به خروج تخصصی جواب داد نه تخصیصی.
٭ تلازم عقلی بین مقدم و تالی در تحدی خدای سبحان
عمده همان تلازم مقدم و تالی است که هم در آیهٴ محل بحث سورهٴ «بقره» اشاره کرد و هم در سورهٴ «هود». در سورهٴ «هود» آیهٴ چهارده به این تلازم چنین اشاره فرمود: ﴿فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ﴾ اگر آنها نتوانستند مثل این قرآن بیاورند عالم باشید که این کلام‌الله است نه کلام بشر. و روحش هم به همان تلازم مقدم و تالی برمیگردد که «لو کان هذا الکلام کلام بشر لأمکن الأتیان بمثله و لکنّ التالی باطل فالمقدم مثله» این تلازم را هم در سورهٴ «هود» بیان فرمود، هم در سورهٴ «بقره» هم در سورهٴ «بقره» فرمود: اگر نتوانستند مثل این بیاورند از آتش بپرهیزند هم در سورهٴ «هود» فرمود: اگر نتوانستند مثل این بیاورند پس بدانید این کلام، کلام‌الله است، چرا؟ برای اینکه اگر این کلام، کلام بشر «بما أنّه بشر» بود مقدور بشرهای دیگر هم بود و چون مقدور بشرهای دیگر نیست؛ معلوم میشود این کلام، کلام بشر «بما أنّه بشر» نیست.

٭ نمونه‌ای از تحدی به اخبار غیب در کلام علامهٴ طباطبایی
در مسئلهٴ تحدّی به اخبار غیب، یک بحثی است در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که آن را سیّدنا الأستاد میفرماید: در خصوص این کتاب میبینید ، و آن آیه ٥٤ سورهٴ «مائده» است میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾ این را جزء اخبار به غیب میدانند. به همان مؤمنینی که قبلاً بحثی از آنها به میان آمد، فرمود: اگر شما از صحنه برگردید، ارتداد کنید ارتجاع کنید.

٭ نحوهٴ تحدی به اخبار غیب در آیه
از پیغمبر رو برگردانید یعنی از نصرت دین روبرگردانید، این‌چنین نیست که خدای سبحان دست از دین خود بردارد کسانی را که واجد شرایط مبارزه هستند آنها را خدا میآورد. ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾ این را به عنوان اخبار غیب فرمود، فرمود: یقیناً خدای سبحان گروهی میآورد که هم دوستان خدایند، هم خدا دوست آنهاست و آنها دین خدا را یاری میکنند این ارتداد، ارتداد از اصل دین نیست، ارتداد از نصرت، جهاد و مانند آن است، فرمود: ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾؛ کسانی را خدا میآورد که هم محبّ خدایند، هم محبوب خدا و آنها دین خدا را یاری میکنند: این ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ نه یعنی خدا یک گروهی را خلق میکند که این‌چنین‌اند خدا همه را خلق میکند چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ ، امّا این کار رزمندهها را خدای سبحان کار خود میداند فرمود: منم که اینها را به میدان آوردم. خدا محبّان خود و محبوبان خود را به میدان میآورد، این کار را به خود نسبت میدهد فرمود: ما اینها را به میدان میآوریم تا دینمان را یاری کنند: ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ﴾ که ﴿یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾.
٭ پیروی از رسول اکرم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم)، محور محبت خدای سبحان
چه گروهی محبّ خدایند؟ و چه گروهی محبوب خدا؟ در سورهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ﴾ محور محبّت وجود مبارک حبیب‌الله (علیه آلاف التحیّة و الثناء) است. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) حبیب خداست [و] پیروی حبیب خدا، محور محبّت است، انسان را محبوب میکند. اگر کسی خواست محبوب خدا بشود، چارهای جز پیروی حبیب نیست، راه او راه محبّت است و اگر راه محبّت را کسی طی نکرد بیراهه رفته است چون انسان به چیزی احترام میکند که به او علاقه داشته باشد تنها راه، راه محبّت است و راه محبّت هم پیروی حبیب خداست. اگر کسی پیروی حبیب خدا را به عهده داشت، هم محبّ خداست هم محبوب خداست.

٭ اسناد قتال کافران توسط مؤمنان به خداوند
آن گاه خدای سبحان کار اینها را به خود نسبت میدهد میفرماید: منم که اینها را به میدان آوردهام. نظیر آنچه که در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ . این ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ که در سورهٴ مبارکه «انفال» هست ذیل یک آیه است [و] صدر آن آیه خطاب به عموم رزمندههاست، فرمود: شما آنها را نکشتید خدای سبحان آنها را کشته است: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ در صدر آیه فرمود: این کشتاری که شما انجام دادید کار شما نیست این کار خداست.

٭ تفاوت تعبیر و کلام خدای سبحان نسبت به جیب خود با سایر رزمندهان
آیهٴ هفدهم سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾ نسبت به حبیب خودش دو تعبیر کرد، فرمود: آن وقتی که تو «رمی» کردی «رمی»، «رمی» تو نبود «رمی» ما بود. ولی نسبت به سایر رزمندهها فقط یک تعبیر کرد فرمود: شما نکشتید [بلکه] کار، کار من است این تعارف را نسبت به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کرد، ولی نسبت به سایر رزمندهها این تعارف را هم نکرد فرمود: کار، کار من است [و] شما سپاه من‌اید؛ چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ﴾ . نسبت به سایر مجاهدین فی سبیل الله این تعارف را هم نکرد نسبت هم نداد. نفرمود آن وقتی که شما کشتید کار شما نبود؛ کار من بود، نفرمود «فلم تقتلوهم إذ قتلتموهم و لکنّ الله قتلهم» تعبیر این نیست [بلکه] فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُم﴾ کار شما نیست [بلکه] کار من است، ولی نسبت به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو تعبیر کرد فرمود: ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمَی﴾؛ آن وقتی که تو «رمی» کردی «رمی»، «رمی الله» بود نه «رمی» تو.


٭ اوصاف یاری دهنده‌گان دین خدا
پس یک گروهی را خدای سبحان که واجد شرایط باشند به میدان میآورد ﴿فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ﴾ این گروه که به میدان آمدند نسبت به مؤمنین خاضع‌اند: ﴿أَذِلَّةٍ عَلَی المُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الکَافِرینَ﴾ نسبت به مؤمنین خاضع‌اند و نسبت به کافر عزیزند؛ یعنی نفوذ ناپذیرند و این گروه ﴿یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾.

٭ ادعای علامه طباطبایی در مورد اخبار به غیب بودن آیه
ادّعای سیّدنا الأستاد (رضوان الله علیه) این است که، این جزء ملاحم قرآن کریم است جزء اخبارات غیبیّه است، منتها حالا باید بحث کرد که خدا چه زمانی به این وعده وفا کرد؟ ولی اصلش به عنوان یک اخبار غیبی در قرآن مطرح شد، فرمود: ما این کار را میکنیم و این کار را هم کرد و اسلام را پیروز کرد منتها در چه مقطع به این وعده وفا کرد باید علی‌حدّه بحث بشود و اگر اسلام پیروز نمیشد که از قرآن خبری نبود. فرمود: ما این کار را میکنیم. یک عده افراد خالص که محبّ مایند و ما هم محبّ آنهاییم و دارای این شرایط‌اند و در راه خدا میرزمند، آنها را به میدان خواهیم آورد، منتها در کدام صحنه و در کدام غزوه، خدای سبحان به این وعده وفا کرد بحث علی‌حدهای است که اگر خدای سبحان توفیق داد، باید در جلسهٴ بعد مطرح بشود؛ این را هم ایشان جزء ملاحم قرآن میآورند یعنی پیشگوییهای قرآن میآورند که جزء اخبارات غیبیّه است [و] در بخش سایر اخبارات غیبیّه در کتب اهل تفسیر نیامده، ایشان میفرماید: این از مختصّات ماست، این را مطالعه می‌فرمایید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 28:10

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی