- 1630
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 14 و 15 سوره بقره
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 14 تا 15 سوره بقره
- معنای شیطان
- انتخاب راه فجور و تقوا
- نقش عقل در سعادت و شقاوت انسان
- محبوب و محّب خداوند شدن انسان
- ولی الله شدن
- چگونگی تسخیر دل به دست شیطان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و إذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم إنّما نحن مستهزئون ٭ الله یستهزئ بهم و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون٭( 15)
ـ اطلاق حقیقی «شیطان» بر کافران و منافقان
در استدلال بر اینکه چطور منافقین از قرآن بهره نمیبرند و چطور قرآن کریم ـ که برای هدایت همهٴ انسانها تنزّل یافت ـ تنها اهل تقوا استفاده میکنند، اموری را خدای سبحان یادآور شد. یکی از امور و خصلتهای ناپسند منافقانه این است که اینها وقتی به مؤمنین رسیدند، میگویند «ما مؤمنیم» ولی وقتی با شیاطینشان خلوت کردهاند، میگویند «اگر ما به مؤمنین گفتیم ما ایمان آوردیم این استهزائی بیش نبود و ما مستهزئیم» ﴿و إذا لقوا الّذین آمنوا الوا آمنّا﴾ برخوردشان با مؤمنین، برخورد عادی است. داعی ندارند به سراغ مؤمنین بروند، اگر با مؤمنین برخورد کردند، میگویند «ما مؤمنیم» ولی نسبت به کفّار داعی دارند، خلوت میکنند؛ مجالس خصوصی دارند. نفرمود: «و إذا لقوا الکفار» فرمود: ﴿و إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ معلوم میشود نسبت به کفّار، داعی بر تشکیل جلسات خصوصی دارند، نسبت به مؤمنین، داعی بر چنین کاری ندارند و آن هم از کفّار و از دیگر منافقان، تعبیر به شیاطین کرده است ﴿و إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ تعبیر قرآن کریم (از گروه اهل نفاق و کفر به عنوان شیطان) یک تعبیر حقیقی است نه تعبیر مسامحهای و مجازی شبیه شیطان نیستند، اینها واقعاً شیطاناند.
ـ تبیین معنای شیطان
شیطان آن موجودی است که شیطنت، تمرّد و گریز دارد. آن «اسب جموح» را که تابع زمامدارش نیست میگویند. «تشیطن الفرس» شیطنت کرده است، میرمد. انسانی که از راهنمایی رهبران الهی میرمد و رام نمیشود، شیطنت دارد. این شیطنت، اول مانند دیگر اوصاف به عنوان حال است، بعد میشود ملکه. اگر صفت در جان، رسوخ کرد و ملکه شد در آن حال انسان، حقیقتاً شیطان است نه مجازاً؛ چون حقیقت انسان را همان نفس انسان تشکیل میدهد و نه صورت و پیکر او و اندام او. این هیأت و این پیکر یک عَرَضی از اَعراض انسانی است. اینکه انسان سخن میگوید، روی دوپا حرکت میکند این عرضی از عوارض انسان است [و] این در حقیقت انسان دخیل نیست.
ـ همراه خلقت انسان با بینش فجور و تقوا
حقیقت انسان را نفس او تشکیل میدهد، نفس او اول که خدای سبحان او را آفرید با بینش فجور و تقوا خلق کرد و انسان را فرمود: با این بینش من آفریدهام و سرِ دو راهی قرار دارد. این دو راهی یک راهش مستقیم است، دیگریاش بیراهه است. نه هر دو مستقیم باشند. اینکه فرمود: من انسان را با سرمایهٴ فجور و تقوا آفریدهام. بعد ﴿و هدیناه النّجدین﴾ انسان را به دو نجد و به دو طریق آشنا کردم، نه یعنی واقعاً در حقیقت، در خارج دو طریق مستقیم وجود دارد؛ چون راه مستقیم بیش از یکی نیست. این دو نجد، نه یعنی دو صراط مستقیم، چون صراط مستقیم بیش از یکی نیست. دو نجد؛ یعنی دو راه که یکی مستقیم است و دیگری منحرف. آن راه منحرف به شعب فرعی تقسیم میشود. این راه مستقیم تا آخرش این استقامت با آن اصالت و استقلال محفوظ است.
ـ سرانجام انتخاب راه فجور و تقوا
بیان ذلک این است که اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿هدیناه النّجدین﴾ یا ﴿إنّا هدیناه السّبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً﴾ اگر راه دین را طی کرد، این صراط مستقیمی است که راه انبیا و اولیای الهی است و انسان را به مرز فرشتهها میرساند که با فرشتگان محشور میشود و اگر این صراط مستقیم را طی نکرد، میشود بیراهه. این بیراهه گاهی سر از بهیمیّت درمیآورد که انسان واقعاً میشود بهیمه؛ گاهی سر از سَبُعیّت و درندگی درمیآورد که انسان واقعاً میشود درنده؛ گاهی هم سر از مکر و شیطنت و سیاستبازیهای باطل و خیانتهای سیاسی و امثال ذلک سر در میآورد، میشود شیطان. واقعاً میشود شیطان. یا تمام تلاش و کوشش انسان این است که همهٴ قُوا را در خدمت عقل بگمارد و عقل را زمامدار کند و واقعاً عقل بتواند دست و پای این شهوت و غضب را عِقال کند. او انسانی است که صراط مستقیم را طی میکند و با فرشتگان محشور میشود.
ـ نقش عقل در سعادت و شقاوت انسان
از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) رسیده است که عقل را از این جهت عقل میگویند که قوای دیگر را عِقال میکند. آن زانوبندی که «شتر جَمُوح» را رام میکند و زانوهای او را میبندد آن زانوبند را میگویند «عِقال» یک زمامدار برای اینکه از شرّ شیطنت این شتر نجات پیدا کند، زانوهای او را محکم میبندد که او جَموحی و چموشی نکند آن زانوبند را میگویند «عقال» آن حدیث معروف که میفرماید: «إعقل و توکّل» یعنی اوّل عِقال بکن بعد توکّل بکن، ناظر به همین است. و آن نیروی الهی که در جان انسان است، وقتی عقل خواهد بود و از آن جهت عقل است که زانوی شهوت و غضب و شیطنت را عقال میکند، نمیگذاردئ اینها جَمُوحی کنند. زمام شهوت و غضب را به دست عقل میسپارد نه به دست غیر عقل. این جموحی و این چَمُوشی را عقل مهار میکند و رام میکند. از این جهت این نور الهی را به نام «عقل» نامیدند که جهل را، شهوت و غضب را عِقال میکند؛ یعنی زانوی شهوت و زانوی غضب را میبندد نمیگذارد سرکشی کنند. اگر کسی اینچنین بود که تمام تلاشش در این راه صرف شد که نیروهای داخل را به رهبری عقل پیش ببرد این صراط مستقیم را طی میکند به دنبال اولیای الهی ـ تا در حدّ فرشتگان ـ با آنها محشور میشود و اگر این نشد یا زمام کارهای درونی او را شهوت به عهده میگیرد، غضب در اختیار شهوت است، اندیشههای فکری در اختیار شهوت است که خواستههای نفس امّاره در بعد شهوت تأمین میشود، این شخص اوایل یک انسان مُشتهی است؛ بعد در پایان میشود حیوان شهوی. اگر صفت، ملکه شد با جان انسان عجین میشود و نفس انسان به منزلهٴ مادّه خواهد شد و آن صفت به منزلهٴ صورت میشود و جان انسانی شکل میگیرد، حقیقتاً میشود بهیمه. و روز قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ این شخص به صورت حیوان و بهیمه محشور میشود و یا اگر تمام تلاشش را در بُعد غضب پیاده کرد، شهوت را در اختیار غضب قرار داد، آن اندیشهها را در اختیار غضب قرار داد، اوایل این شخص یک انسان عصبانی است، وقتی این غضب و عصبانیّت شکل گرفت به عنوان صورت برای نفس جا افتاد، این نفس ماده شد و آن خصلت درندهخویی صورت شد، این شخص واقعاً میشود گرگ خونآشام. و در قیامت ـ که حقیقت ظاهر میشود ـ این شخص به صورت یک درنده درمیآید. و اگر تمام تلاش و کوشش بر این خلاصه شد که با نقشه و با نیرنگ و با حیله به سر برد، این شخص اوّل شیطنت میکند، شیطان است (به عنوان یک حال) وقتی این خصلت پلید؛ یعنی نقشه کشیدن و مکر و حیله به عنوان یک صورت برای جان او جا افتاد و نفس او به منزلهٴ مادّه شد و آن خصلت به منزلهٴ صورت، این حقیقتاً میشود شیطان، یعنی فصل اخیر او شیطان است؛ مثل اینکه فصل اخیر آنها حیوان بود یا سُبع بود یا بهیمه بود، نه مجازاً و قیامت هم ـ که حق ظهور میکند ـ او به صورت یک شیطان درمیآید. اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿هدیناه النّجدین﴾ یعنی دو راه است، یکی مستقیم و یکی غیرمستقیم. اگر کسی راه غیرمستقیم را طی کرد، اوایل (به عنوان یک حال) این صفتها برای او مطرح است و امّا در پایان کار این صفتها ـ که ملکه شدند ـ به منزلهٴ نفس حقیقی او قرار میگیرند و به منزلهٴ فصل اخیر او میشوند و حقیقت او را میسازند.
ـ اطلاق شیطان بر منافق در منظر قرآن
این است که قرآن از گروه اهل نفاق و کفر به عنوان شیاطین یاد میکند، میفرماید: ﴿ذلکم الشّیطان یخوّف أولیاءه﴾ فلان جنگ از فلان انسان، منافق قرآن کریم به عنوان شیطان یاد کرده است، فرمود: او دشمنان دین را که میبیند به دوستان دین، به مؤمنین اخبار وحشتناک میدهد، این مؤمنین را میترساند. این شیطان است که مؤمنین را میترساند. ﴿ذلکم الشّیطان یخوّف أولیاءه﴾ در این کریمه محل بحث هم فرمود: ﴿و إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ منافقین وقتی با دیگر منافقان و دیگر کفّار، خلوت کردند، سخنانشان این است که ﴿إنّما نحن مستهزئون﴾ از دیگر منافقان و دیگر کفّار به عنوان شیاطین یاد کرده است، اینها حقیقتاً شیطاناند و روز قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ معلوم میشود که اینها فصل اخیرشان شیطان است.
ـ نوع متوسط بودن انسان در قرآن
انسان را گفتهاند نوع متوّسط است، نه نوع اخیر. انسان در تحتش انواع فراوانی است. به حسب ظاهر انسان را نوع الانواع میشمارند میگویند «انسان نوع اخیر است» ولی وقتی انسان وارد یک سلسله بحثهای اخلاقی و مانند آن میشود میبیند که انسان، نوع متوّسط است، در تحت او انواع فراوان است، نه نوع اخیر. در تحت او چهار نوع است. یک انسانی است که فرشتهخویی میشود، انسانی است که ملک میشود. در تعریف او اگر سؤال کردند که این شخص ما هو؟ انسان میگوید «حیوان ناطق ملک» گاهی فصل اخیر او بهیمه شدن است. اگر از انسان سؤال کردند فلان شخص ما هو؟ انسان میگوید «حیوان ناطق بهیمة» یا اگر سؤال کردند فلان شخص ما هو؟ میگوید «حیوان ناطق سَبُع» یا دربارهٴ آن شخص مکّار سؤال کردند ما هو؟ جوابش این است «حیوان ناطق مکّار و مُحتال و امثال ذلک» و روز قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ این صور ظهور میکند. انسان در حقیقت، نوع متوسّط است که در تحت او انواع فراوان است. اینکه امام سجّاد (سلام الله علیه) گوشهای از اسرار را به آن صحابی نشان داد، فرمود: ببین [و] او مشاهده کرد، آن گاه گفت: «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» اینها که من میبینم، خیلیشان به صورت حال است، ولی اواخر وقتی به صورت ملکه شد با جان متّحد میشود [و] به منزلهٴ صورت انسان میشود [و] به منزلهٴ فصل اخیر انسان میشود و انسان با او محشور خواهد شد. وقتی به آن حالت درآمد، دیگر حرف در او اثر نمیکند؛
ـ بیاثر بودن دعوت منافقان به ایمان
لذا قرآن کریم میفرماید شما طمع دارید مؤمن بشوند، حرف شما در آنها اثر کند؟ اینها میآیند در بین شما ـ به عنوان عامل نفوذی ـ جاسوسی کنند و در جلسات پنهانی شما را مسخره کنند. اینکه نمیآید حرف گوش بدهد و استفاده کند، این اصلاً برای این آمده است که مسخره کند. آن وقت چگونه شما توقّع دارید که اینها مهتدی بشوند. ﴿أ فتطمعون أن یؤمنوا لکم﴾ این را در بخش دیگری که تلاوت خواهیم کرد، ملاحظه میفرمایید که خدای سبحان میفرماید: شما طمع دارید، مایل هستید که اینها ایمان بیاورند، حرف شما در اینها اثر کند. اینها برای شنیدن حق که نمیآیند، برای استهزا میآیند، چون برای استهزا میآیند، حرف در آنها اثر نمیکند. این است که اگر در قرآن کریم از گروهی از نفاق و کفر به شیاطین تعبیر شد، تعبیر مجازی نیست، حقیقتاً شیطاناند ﴿و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم﴾
ـ رهآورد سیر آدمی در مسیر درجات و درکات
همان طوری که انسان در مسیر ولایت به جایی میرسد که خدای سبحان زبان او میشود و خدای سبحان چشم او میشود. در مسیر درکات و انحراف هم به جایی میرسد که شیطان زبان او میشود و او سخنگوی شیطان خواهد بود. بیانذلک این است که این حدیث شریف را که «قرب نوافل» است فریقین؛ هم علمای شیعه، هم علمای سنّت از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند که خدای سبحان فرمود: همواره بندهٴ من به من نزدیک میشود به وسیلهٴ نوافل تا اینکه من او را دوست پیدا کنم. «و انه یتقرب الی بالنافلة حتّی أحبه فإذا اجبته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الّذی ینطق به» و مانند آن. این در نوع جوامع روایی ما است. در مقدّمهٴ عبادت وسایل هست، در کتاب قیّم کافی مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) هست، در دیگر کتب شیعه هست، در کتب اهل سنّت هم فراوان است و بزرگان علم هم نثراً و نظماً این حدیث شریف را شرح کردهاند.
ـ محبوب و محبّ خداوند شدن انسان
در آن حدیث ذاتِ اقدساله فرمود: وقتی انسان به مقام «قربالنوافل» رسید، محبوب من میشود، وقتی محبوب من شد، من مُحّب او شدم، من زبان او میشوم. او حرف میزند، ولی زبان او منم. اینها چون در مقام اسمای حسنا و صفات فعلی حق است نه صفات ذاتی، محذوری ندارد. اینها صفات فعلی خدای سبحان است نه صفات ذاتی اقدساله. در مقام ذات، احدی را راه نیست. انبیا و اولیا را راه نیست، چه رسد به دیگر انسانهای متوسّط. اینها مقام فعل حق است، صفات فعل حق است؛ زائد بر ذات اقدساله است. اینها را از مقام فعل انتزاع میکنند نه از مقام ذات. اینها موجود حادثاند، ممکناند، فقیرند. از این مرحله این کمالات فعلیه و اسمای فعلیّه انتزاع میشود. فرمود: من گوش اویم، او میشنود، ولی به وسیلهٴ من میشنود. «کنت سمعه الّذی یسمع به و بصره الذی یبصر به» من چشم اویم که او با آن چشم میبیند.
ـ ولیالله شدن، شرط رسیدن انسان به مقام عینالله و یدالله
از این بالاتر مقامی است که کسی به جایی برسد که بشود عینالله آن بیان حضرت امیر (سلام الله علیه) است که «أنا عینالله و انا جنبالله و انا یدالله» که آن حدیث شریف را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدش نقل کرده است. او بالاتر از این مقام است. این اوایل مسئله ولایت است که اگر کسی ولیالله شد، خدا چشم او میشود، خدا زبان او میشود. این مال کسی است که در مسیر درجات حرکت کرد.
ـ نحوه تسلط شیطان بر انسان در کلام حضرت علی (ع)
ولی اگر در درکات حرکت کرد، راههای علمی و عقلی همین معنا را تثبیت میکند. روایات هم همین معنا را تأیید میکند. میگوید: انسان در درکات به جایی میرسد که شیطان در دل او اوّل آشیانه میکند، بعد تخمگذاری میکند، بعد بچّه شیطانهای فراوانی آنجا تولید میکند، بعد اگر بخواهد حرف بزند با زبان او حرف میزند. اگر خواست ببیند با چشم او میبیند؛ لذا این انسان به جایی میرسد که حرفش جزء گناه چیز دیگر نیست و نگاهش هم جزء معصیت چیز دیگر نیست. این را حضرت امیر (سلام الله علیه) در آن خطبه شریف فرمودند که در اوایل نهج [البلاغه] است. خطبهٴ هفتم ص 53. حضرت دربارهٴ گروه نفاق ـ که اتباع شیطاناند ـ و همچنین کفّار اینچنین فرمود: (چون در این صفت کفّار و منافقین شبیه هماند.) «اتّخذوا الشّیطان لأمرهم ملاکاً». خداوند برای اینها میزان فرستاد، اینها ملاک کار خود را سخنان شیطان میدانند. «و اتّخذهم له أشراکاً» اینها شیطان را ملاک کار دانستند و معیار ارزش قرار دادند، شیطان هم اینها را شریک خود قرا داد، بند و دام خود قرار داد و عبد خود قرار داد «فباض و فرّخ فی صدورهم و دبّ و درج فی حجورهم فنظر بأعینهم و نطق بألسنتهم» فرمود: شیطان اوّل در دل اینها آشیانه ساخت. یک کبوتر اگر بخواهد یک جایی تخمگذاری کند، اوّل عُشّ و وَکر و آشیانه میسازد، مصالح ساختمانی را به تدریج فراهم میکند. این طور نیست که دفعتاً یک پرنده یکجا آشیانه بسازد. کمکم یک بار میآید یک بند میآورد، یک تکّه چوب میآورد، میبیند کسی مزاحم او نیست. بار دوم یک تکّه چوب دیگر میآورد، میبیند کسی مزاحم او نیست. بار سوم و چهارم با طمأنینه تا اینکه آشیانهاش را میسازد، وقتی آشیانه ساخت آنجا تخمگذاری یک حیوان است. حضرت فرمود: اوّل شیطان، قلب اینها را جای آرامی دید برای آشیانه ساختن، چون در قرآن کریم فرمود: متّقی کسی است که همین که ببیند در درون دلش یک وسوسهای است، فوراً بیدار میشود و شیطان را طرد میکند ﴿الّذین اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا فإذا هم مبصرون﴾ اینها مبصراند، بینایاند. میبیند این وسوسه، آمدن شیطان است در صفحهٴ نفس، فوراً طردش میکنند.
ـ استعاذه به خداوند، پناهگاه مؤمنان در برابر وساوس شیاطین
چطور اگر یک اژیری انسان شنید، میگویند «فوراً به پناهگاه بروید» پناهگاه مؤمن، استعاذه به خدای سبحان است، فوراً میگوید: خدایا! من به تو پناه میبرم و اگر تو من را حفظ نکنی، این «عدّو مبین» مرا هلاک خواهد کرد. نه اینکه بگوید. «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ﴿فاستعذ﴾ نه یعنی «قل أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ﴿فاستعذ﴾ یعنی برو پناهگاه. اگر کسی آژیر شنید، بگوید «من دارم میروم پناهگاه» اینکه پناهگاه رفتن نیست. ﴿فاستعذ﴾ نه یعنی بگو، یعنی برو، رفتنش این است که انسان بگوید. بگوید: با اراده کردن معنا و با انشا و دعا است. اخبار که نیست، این انشا است، دعا است و دعا انشا است. اینکه فرمود: اگر شیطان آمد دارد وسوسه میکند، فوراً برو پناهگاه ﴿و إمّا ینزغنّک من الشّیطان نزع فاستعذ بالله﴾ یعنی پناه ببر. نه اینکه بگو «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» این گفتن؛ مثل آن است که انسان وقتی صدای آژیر را شنید، بگوید «من دارم میروم پناهگاه» اینکه پناهگاه نشد. فرمود: پناه ببر، نه بگو. البّته انسان وقتی که میگوید این لفظ را، معنایش را میفهمد. به قصد انشا و جدّ میگوید، این پناه بردن است. مؤمن کسی است که همین که یک بار وسوسه شنید، فوراً پناه میبرد ﴿الّذین اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشیطان تذکروا﴾ فوراً میفهمد این شیطنت است ﴿فإذا هم مبصرون﴾ اینها بیدارند و فوراً میروند پناهگاه و خدا هم اینها را پناه میدهد
ـ چگونگی تسخیر دل به دست شیطان
ولی اگر کسی یک بار شیطان در نفس او وسوسه کرد دید او کاری به وسوسهٴ شیطان ندارد و آرام است. بار دوم وسوسه میکند، میبیند نه، برای او بیتفاوت است. کمکم مصالح ساختمانی را میآورد. یک کبوتر اگر بخواهد یک جا آشیانه بسازد که اوّل مصالح ساختمانی را نمیآورد، اوّل خودش تنها میآید. اگر آمد دید کسی کاری با او نداشت، خوب اطراف را بررسی کرد، دید کسی به او کاری ندارد، کمکم شروع میکند یکی پس از دیگری مصالح ساختمانی را میآورد. آن هم یکایک میآورد، نه دفعتاً همه جمع بشوند و مصالح ساختمانی را یک جا بیاورند، یکی پس از دیگری میآورد. شیطان هم کارش این است. اگر اوّل خودش را نشان داد، دید انسان درباره او عکسالعملی نشان نداد، کمکم مصالح ساختمانیاش که مکر، شیطنت، حیله و امثال او باشد، میآورد. وقتی آشیانه درست کرد و لانه درست کرد، آنگاه شروع میکند به تخمگذاری. این «فباض» را حضرت تشریح میکند؛ یعنی بیضه و تخمگذاری میکند. اینچنین نیست که تخم بگذارد و رها کند، تا این تخمها را به صورت بچّه جوجه و بچّه شیطان در نیاورد که رها نمیکند. «و فرّخ» یعنی فَرخ و فروخ جوجه است. این تفریخ میکند؛ یعنی تخمها را به صورت جوجه در میآورد. کجا این جوجهها را پرورش میدهد، دامداریاش کجاست؟ ﴿فی صدورهم﴾ در دلهای منافقین، درصدرشان، در سینهشان.
ـ شیطان، فصل اخیر کافران و منافقان
خب، حالا که دامداریاش تمام شد، بچّهها را بیرون میبرد یا این بچّهها تازه حرف در میآیند خواستهای دارند. چه جایی بهتر از قلب منافق «و دبّ و درج فی حجورهم» جایی بهتر از این نیست. حالا از سینه پایین میآیند، حالا از آشیانه پایین میآیند، میآیند دامن. تو دامن این منافقین «دبیب» دارند. دبیب؛ آن حرکت خفیف است که میگویند شرک «أخفی من دبیب النملة فی الیلة الظلماء علی الصخرة» دبیب؛ آن حرکت ضعیف است. دابّه؛ آن جنبنده را میگویند. دبیب، آن جنبش است. فرمود: «دبّ» حالا دیگر میجنبند، جنبش پیدا میکنند و به تدریج حرکت میکنند. کجا؟ «فی حُجُورهم» . حالا از صدور به حجور آمدند؛ از دل به اعضا و جوارح آمدند. در همین دامن تربیت میشوند؛ لذا با فای تفریع بیان کرد. خوب چهجور این جوجه شیطانها از سینه به دامن میآیند، از دل به بدن میآیند؟ از این راه؛ «فنظر بأعینهم» شیطان وقتی که میخواهد نگاه کند با چشم اینها نگاه میکند. آنوقت نگاه اینها، نگاه شیطانی است. قبلاً وسوسه است، بعد نظر به نامحرم، همان بچّهشیطانی است که پر درآورد از دل به دامن آمد، از راه چشم آمد؛ بعد انسان غیبت یا دروغ یا تهمت گوش میدهد. از راه گوش از دل به دامن میآید. با نوشتن از راه دست، آن بچّهشیطان از صدر به حجر میآید. از دل به دامن میآید. «فنظر بأعینهم و نطق بالسنتهم» اینها ابزار شیطاناند. شیطان است که حرف میزند؛ چون عقل اینها و آن نیروی الهی و الهامی خدای سبحان را شیطنت گرفت، چون جایی که شیطان آشیانه بسازد و تخمگذاری کند که جا برای عقل نیست. آن گاه همهٴ سرزمین نفس شده، ملک مشاع شیطان. همه جا را او تخمگذاری کرده و بچّه شیطان ساخته. اگر بخواهد حرف بزند با زبان این منافق سخن میگوید؛ پس این حقیقتاً شیطان است، نه مجازاً. آن اوایل تا ملکه نشد، حال است و قابل علاج. امّا وقتی تخمگذاری کرد و صحنهٴ نفس را تصاحب کرد و شد ملک مشاع او، دیگر جا برای عقل نمیماند. این شخص «حیوان ناطق شیطان» فصل اخیر او «شیطانٌ» است
ـ ملک شدن، فصل اخیر انسان با ایمان
برخلاف آن انسانی که در صراط مستقیم رشد کرد که فصل اخیر او ملک شدن است. چه اینکه با ملائکه محشور میشود؛ نظیر آنچه که در سورهٴ «فاطر» فرمود: ﴿الحمد لله فاطر السّماوات و الأرض جاعل الملائکة رسلاً أولی أجنحة مثّنی و ثلاث و رباع یزید فی الخلق ما یشاء﴾ ذیل این کریمه در تفسیر شریف نور الثّقلین هست که خدای سبحان به آن شهید، یعنی جعفر طّیار (سلام الله علیه) دو بال مرحمت کرد که ﴿بطیر بهما مع الملائکة فی الجنّة﴾ خدای سبحان به این شهید، دو بال داد که با ملائکه در بهشت پرواز میکند. ذیل این آیه حدیث شریف هست. گاهی با آن وضع با فرشتگان محشور میشود، گاهی با این وضع حقیقتاً میشود شیطان. نه اطلاق شیطان بر انسان مکّار از باب «زید اسدٌ» باشد که سخن از تشبیه باشد. اینچنین نیست که نفس به سمت صفت حرکت نکند یا اینچنین نیست که این حرکتها همه روبنایی باشد. اگر حرکت کرد، حرکت زیربنایی است و نفس به هر سمتی که حرکت کرد، همان صفت را میپذیرد و مادّه برای همان صفت میشود و آن صفت برای نفس میشود و فصل اخیر را انسان با این حرکت میسازد؛ لذا حقیقتاً میشود شیطان.
سوال......
جواب: هر معنایی که برای بال فرشتگان تفسیر شده است برای حضرت جعفر (سلام الله علیه) هم همینطور میشود.
ـ بازگشت به (اطلاق حقیقی شیطان بر کافران و منافقان)
آن گاه زِمام این افراد به دست شیطان است. «فرکب بهم الزلّل و زیّن لهم الخطل فعل من قد شرکه شیطان فی سلطانه و نطق بالباطل علی لسانه» لغزشها را به وسیلهٴ این منافقین، شیطان مرتکب میشود و اینها را در پرتگاه و لغزشگاه میبرد و فساد را برای اینها زیور و زینت معرّفی میکند. اینها این فساد در جامعه را هنر میپندارند. این فساد را، این خَتَل را ، این فساد مهّم را زینت میشمارند و خیال میکنند مزیّن شدند، اگر جامعه را به تباهی کشاندند. این کار کسی است که شیطان در سلطنت او شریک است «و نطق بالباطل علی لسانه» کار کسی است که شیطان به وسیلهٴ زبان او به باطل سخن گفت. سخنگوی این شخص، شیطان است، منتها به زبان او سخن میگوید. این شخص خیال میهکند خودش حرف زده است. این خودش را فراموش کرد، دیگری آمد در آنجا الآن دارد حرف میزند. ﴿نسوا الله فأنساهم أنفسهم﴾ دربارهٴ منافقین، بالصراحه ذکر فرمود: اینها کسانیاند که خدا اینها را فراموش کرده است و از یادشان هم برده است. اینها خودشان را گُم کردهاند. آنکه حرف میزند شیطان است، اینها خیال میکنند آنها حرف میزنند «و نطق بالباطل علی لسانه» روی این بیان ما داعی نداریم که بگوییم ﴿إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ این اطلاق شیاطین بر کفّار و منافقین از باب تشبیه و امثال ذلک باشد. اگر ظاهر لفظ این است که اینها واقعاً شیطاناند و اگر دلیل عقلی بر خلافش هم اقامه نشده است، بلکه دلیل عقلی این ظواهر را تأیید میکند، این ظواهر حجّت است و یؤخذ بالظواهر.
سوال......
جواب: آن ابلیس یک وجود خارجی شخصی است. جریان ابلیس غیر از شیاطین است. شیطان یک مفهوم کلّی خواهد بود. مصادیق فراوان دارد ﴿شیاطین الانس و الجن﴾ فرمود: هر پیامبری که ما اعزام کردیم ﴿شیاطین الإنس و الجن﴾ به عداوت او برخواستند. آنکه وجود خارجی و جریان علیحدّه دارد، او ابلیس است.
سوال.....
جواب: گوینده دیگری است، منتها این شخص ابزار است؛ پس «نطق بألسنتهم» تمام این افکار و تمام اندیشهها. مال شیطان است، منتها به صورت یک شخص معیّن سخن میگوید، نه اینکه این شخص سخن بگوید یا این شخص بیندیشد.
سوال.....
جواب: باطنش شیطان است، ظاهرش انسان. دارد معرّفی میکند، میفرماید: در قیامت که ظاهر و باطن یکسان خواهد شد، معلوم میشود اینها شیطاناند، امّا در دنیا ظاهرش انسان است، باطنش شیطان.
«و الحمد لله رب العالمین»
- معنای شیطان
- انتخاب راه فجور و تقوا
- نقش عقل در سعادت و شقاوت انسان
- محبوب و محّب خداوند شدن انسان
- ولی الله شدن
- چگونگی تسخیر دل به دست شیطان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و إذا لقوا الّذین آمنوا قالوا آمنّا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم إنّما نحن مستهزئون ٭ الله یستهزئ بهم و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون٭( 15)
ـ اطلاق حقیقی «شیطان» بر کافران و منافقان
در استدلال بر اینکه چطور منافقین از قرآن بهره نمیبرند و چطور قرآن کریم ـ که برای هدایت همهٴ انسانها تنزّل یافت ـ تنها اهل تقوا استفاده میکنند، اموری را خدای سبحان یادآور شد. یکی از امور و خصلتهای ناپسند منافقانه این است که اینها وقتی به مؤمنین رسیدند، میگویند «ما مؤمنیم» ولی وقتی با شیاطینشان خلوت کردهاند، میگویند «اگر ما به مؤمنین گفتیم ما ایمان آوردیم این استهزائی بیش نبود و ما مستهزئیم» ﴿و إذا لقوا الّذین آمنوا الوا آمنّا﴾ برخوردشان با مؤمنین، برخورد عادی است. داعی ندارند به سراغ مؤمنین بروند، اگر با مؤمنین برخورد کردند، میگویند «ما مؤمنیم» ولی نسبت به کفّار داعی دارند، خلوت میکنند؛ مجالس خصوصی دارند. نفرمود: «و إذا لقوا الکفار» فرمود: ﴿و إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ معلوم میشود نسبت به کفّار، داعی بر تشکیل جلسات خصوصی دارند، نسبت به مؤمنین، داعی بر چنین کاری ندارند و آن هم از کفّار و از دیگر منافقان، تعبیر به شیاطین کرده است ﴿و إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ تعبیر قرآن کریم (از گروه اهل نفاق و کفر به عنوان شیطان) یک تعبیر حقیقی است نه تعبیر مسامحهای و مجازی شبیه شیطان نیستند، اینها واقعاً شیطاناند.
ـ تبیین معنای شیطان
شیطان آن موجودی است که شیطنت، تمرّد و گریز دارد. آن «اسب جموح» را که تابع زمامدارش نیست میگویند. «تشیطن الفرس» شیطنت کرده است، میرمد. انسانی که از راهنمایی رهبران الهی میرمد و رام نمیشود، شیطنت دارد. این شیطنت، اول مانند دیگر اوصاف به عنوان حال است، بعد میشود ملکه. اگر صفت در جان، رسوخ کرد و ملکه شد در آن حال انسان، حقیقتاً شیطان است نه مجازاً؛ چون حقیقت انسان را همان نفس انسان تشکیل میدهد و نه صورت و پیکر او و اندام او. این هیأت و این پیکر یک عَرَضی از اَعراض انسانی است. اینکه انسان سخن میگوید، روی دوپا حرکت میکند این عرضی از عوارض انسان است [و] این در حقیقت انسان دخیل نیست.
ـ همراه خلقت انسان با بینش فجور و تقوا
حقیقت انسان را نفس او تشکیل میدهد، نفس او اول که خدای سبحان او را آفرید با بینش فجور و تقوا خلق کرد و انسان را فرمود: با این بینش من آفریدهام و سرِ دو راهی قرار دارد. این دو راهی یک راهش مستقیم است، دیگریاش بیراهه است. نه هر دو مستقیم باشند. اینکه فرمود: من انسان را با سرمایهٴ فجور و تقوا آفریدهام. بعد ﴿و هدیناه النّجدین﴾ انسان را به دو نجد و به دو طریق آشنا کردم، نه یعنی واقعاً در حقیقت، در خارج دو طریق مستقیم وجود دارد؛ چون راه مستقیم بیش از یکی نیست. این دو نجد، نه یعنی دو صراط مستقیم، چون صراط مستقیم بیش از یکی نیست. دو نجد؛ یعنی دو راه که یکی مستقیم است و دیگری منحرف. آن راه منحرف به شعب فرعی تقسیم میشود. این راه مستقیم تا آخرش این استقامت با آن اصالت و استقلال محفوظ است.
ـ سرانجام انتخاب راه فجور و تقوا
بیان ذلک این است که اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿هدیناه النّجدین﴾ یا ﴿إنّا هدیناه السّبیل إمّا شاکراً و إمّا کفوراً﴾ اگر راه دین را طی کرد، این صراط مستقیمی است که راه انبیا و اولیای الهی است و انسان را به مرز فرشتهها میرساند که با فرشتگان محشور میشود و اگر این صراط مستقیم را طی نکرد، میشود بیراهه. این بیراهه گاهی سر از بهیمیّت درمیآورد که انسان واقعاً میشود بهیمه؛ گاهی سر از سَبُعیّت و درندگی درمیآورد که انسان واقعاً میشود درنده؛ گاهی هم سر از مکر و شیطنت و سیاستبازیهای باطل و خیانتهای سیاسی و امثال ذلک سر در میآورد، میشود شیطان. واقعاً میشود شیطان. یا تمام تلاش و کوشش انسان این است که همهٴ قُوا را در خدمت عقل بگمارد و عقل را زمامدار کند و واقعاً عقل بتواند دست و پای این شهوت و غضب را عِقال کند. او انسانی است که صراط مستقیم را طی میکند و با فرشتگان محشور میشود.
ـ نقش عقل در سعادت و شقاوت انسان
از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) رسیده است که عقل را از این جهت عقل میگویند که قوای دیگر را عِقال میکند. آن زانوبندی که «شتر جَمُوح» را رام میکند و زانوهای او را میبندد آن زانوبند را میگویند «عِقال» یک زمامدار برای اینکه از شرّ شیطنت این شتر نجات پیدا کند، زانوهای او را محکم میبندد که او جَموحی و چموشی نکند آن زانوبند را میگویند «عقال» آن حدیث معروف که میفرماید: «إعقل و توکّل» یعنی اوّل عِقال بکن بعد توکّل بکن، ناظر به همین است. و آن نیروی الهی که در جان انسان است، وقتی عقل خواهد بود و از آن جهت عقل است که زانوی شهوت و غضب و شیطنت را عقال میکند، نمیگذاردئ اینها جَمُوحی کنند. زمام شهوت و غضب را به دست عقل میسپارد نه به دست غیر عقل. این جموحی و این چَمُوشی را عقل مهار میکند و رام میکند. از این جهت این نور الهی را به نام «عقل» نامیدند که جهل را، شهوت و غضب را عِقال میکند؛ یعنی زانوی شهوت و زانوی غضب را میبندد نمیگذارد سرکشی کنند. اگر کسی اینچنین بود که تمام تلاشش در این راه صرف شد که نیروهای داخل را به رهبری عقل پیش ببرد این صراط مستقیم را طی میکند به دنبال اولیای الهی ـ تا در حدّ فرشتگان ـ با آنها محشور میشود و اگر این نشد یا زمام کارهای درونی او را شهوت به عهده میگیرد، غضب در اختیار شهوت است، اندیشههای فکری در اختیار شهوت است که خواستههای نفس امّاره در بعد شهوت تأمین میشود، این شخص اوایل یک انسان مُشتهی است؛ بعد در پایان میشود حیوان شهوی. اگر صفت، ملکه شد با جان انسان عجین میشود و نفس انسان به منزلهٴ مادّه خواهد شد و آن صفت به منزلهٴ صورت میشود و جان انسانی شکل میگیرد، حقیقتاً میشود بهیمه. و روز قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ این شخص به صورت حیوان و بهیمه محشور میشود و یا اگر تمام تلاشش را در بُعد غضب پیاده کرد، شهوت را در اختیار غضب قرار داد، آن اندیشهها را در اختیار غضب قرار داد، اوایل این شخص یک انسان عصبانی است، وقتی این غضب و عصبانیّت شکل گرفت به عنوان صورت برای نفس جا افتاد، این نفس ماده شد و آن خصلت درندهخویی صورت شد، این شخص واقعاً میشود گرگ خونآشام. و در قیامت ـ که حقیقت ظاهر میشود ـ این شخص به صورت یک درنده درمیآید. و اگر تمام تلاش و کوشش بر این خلاصه شد که با نقشه و با نیرنگ و با حیله به سر برد، این شخص اوّل شیطنت میکند، شیطان است (به عنوان یک حال) وقتی این خصلت پلید؛ یعنی نقشه کشیدن و مکر و حیله به عنوان یک صورت برای جان او جا افتاد و نفس او به منزلهٴ مادّه شد و آن خصلت به منزلهٴ صورت، این حقیقتاً میشود شیطان، یعنی فصل اخیر او شیطان است؛ مثل اینکه فصل اخیر آنها حیوان بود یا سُبع بود یا بهیمه بود، نه مجازاً و قیامت هم ـ که حق ظهور میکند ـ او به صورت یک شیطان درمیآید. اینکه خدای سبحان فرمود: ﴿هدیناه النّجدین﴾ یعنی دو راه است، یکی مستقیم و یکی غیرمستقیم. اگر کسی راه غیرمستقیم را طی کرد، اوایل (به عنوان یک حال) این صفتها برای او مطرح است و امّا در پایان کار این صفتها ـ که ملکه شدند ـ به منزلهٴ نفس حقیقی او قرار میگیرند و به منزلهٴ فصل اخیر او میشوند و حقیقت او را میسازند.
ـ اطلاق شیطان بر منافق در منظر قرآن
این است که قرآن از گروه اهل نفاق و کفر به عنوان شیاطین یاد میکند، میفرماید: ﴿ذلکم الشّیطان یخوّف أولیاءه﴾ فلان جنگ از فلان انسان، منافق قرآن کریم به عنوان شیطان یاد کرده است، فرمود: او دشمنان دین را که میبیند به دوستان دین، به مؤمنین اخبار وحشتناک میدهد، این مؤمنین را میترساند. این شیطان است که مؤمنین را میترساند. ﴿ذلکم الشّیطان یخوّف أولیاءه﴾ در این کریمه محل بحث هم فرمود: ﴿و إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ منافقین وقتی با دیگر منافقان و دیگر کفّار، خلوت کردند، سخنانشان این است که ﴿إنّما نحن مستهزئون﴾ از دیگر منافقان و دیگر کفّار به عنوان شیاطین یاد کرده است، اینها حقیقتاً شیطاناند و روز قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ معلوم میشود که اینها فصل اخیرشان شیطان است.
ـ نوع متوسط بودن انسان در قرآن
انسان را گفتهاند نوع متوّسط است، نه نوع اخیر. انسان در تحتش انواع فراوانی است. به حسب ظاهر انسان را نوع الانواع میشمارند میگویند «انسان نوع اخیر است» ولی وقتی انسان وارد یک سلسله بحثهای اخلاقی و مانند آن میشود میبیند که انسان، نوع متوّسط است، در تحت او انواع فراوان است، نه نوع اخیر. در تحت او چهار نوع است. یک انسانی است که فرشتهخویی میشود، انسانی است که ملک میشود. در تعریف او اگر سؤال کردند که این شخص ما هو؟ انسان میگوید «حیوان ناطق ملک» گاهی فصل اخیر او بهیمه شدن است. اگر از انسان سؤال کردند فلان شخص ما هو؟ انسان میگوید «حیوان ناطق بهیمة» یا اگر سؤال کردند فلان شخص ما هو؟ میگوید «حیوان ناطق سَبُع» یا دربارهٴ آن شخص مکّار سؤال کردند ما هو؟ جوابش این است «حیوان ناطق مکّار و مُحتال و امثال ذلک» و روز قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ این صور ظهور میکند. انسان در حقیقت، نوع متوسّط است که در تحت او انواع فراوان است. اینکه امام سجّاد (سلام الله علیه) گوشهای از اسرار را به آن صحابی نشان داد، فرمود: ببین [و] او مشاهده کرد، آن گاه گفت: «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» اینها که من میبینم، خیلیشان به صورت حال است، ولی اواخر وقتی به صورت ملکه شد با جان متّحد میشود [و] به منزلهٴ صورت انسان میشود [و] به منزلهٴ فصل اخیر انسان میشود و انسان با او محشور خواهد شد. وقتی به آن حالت درآمد، دیگر حرف در او اثر نمیکند؛
ـ بیاثر بودن دعوت منافقان به ایمان
لذا قرآن کریم میفرماید شما طمع دارید مؤمن بشوند، حرف شما در آنها اثر کند؟ اینها میآیند در بین شما ـ به عنوان عامل نفوذی ـ جاسوسی کنند و در جلسات پنهانی شما را مسخره کنند. اینکه نمیآید حرف گوش بدهد و استفاده کند، این اصلاً برای این آمده است که مسخره کند. آن وقت چگونه شما توقّع دارید که اینها مهتدی بشوند. ﴿أ فتطمعون أن یؤمنوا لکم﴾ این را در بخش دیگری که تلاوت خواهیم کرد، ملاحظه میفرمایید که خدای سبحان میفرماید: شما طمع دارید، مایل هستید که اینها ایمان بیاورند، حرف شما در اینها اثر کند. اینها برای شنیدن حق که نمیآیند، برای استهزا میآیند، چون برای استهزا میآیند، حرف در آنها اثر نمیکند. این است که اگر در قرآن کریم از گروهی از نفاق و کفر به شیاطین تعبیر شد، تعبیر مجازی نیست، حقیقتاً شیطاناند ﴿و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم﴾
ـ رهآورد سیر آدمی در مسیر درجات و درکات
همان طوری که انسان در مسیر ولایت به جایی میرسد که خدای سبحان زبان او میشود و خدای سبحان چشم او میشود. در مسیر درکات و انحراف هم به جایی میرسد که شیطان زبان او میشود و او سخنگوی شیطان خواهد بود. بیانذلک این است که این حدیث شریف را که «قرب نوافل» است فریقین؛ هم علمای شیعه، هم علمای سنّت از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) نقل کردند که خدای سبحان فرمود: همواره بندهٴ من به من نزدیک میشود به وسیلهٴ نوافل تا اینکه من او را دوست پیدا کنم. «و انه یتقرب الی بالنافلة حتّی أحبه فإذا اجبته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الّذی ینطق به» و مانند آن. این در نوع جوامع روایی ما است. در مقدّمهٴ عبادت وسایل هست، در کتاب قیّم کافی مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) هست، در دیگر کتب شیعه هست، در کتب اهل سنّت هم فراوان است و بزرگان علم هم نثراً و نظماً این حدیث شریف را شرح کردهاند.
ـ محبوب و محبّ خداوند شدن انسان
در آن حدیث ذاتِ اقدساله فرمود: وقتی انسان به مقام «قربالنوافل» رسید، محبوب من میشود، وقتی محبوب من شد، من مُحّب او شدم، من زبان او میشوم. او حرف میزند، ولی زبان او منم. اینها چون در مقام اسمای حسنا و صفات فعلی حق است نه صفات ذاتی، محذوری ندارد. اینها صفات فعلی خدای سبحان است نه صفات ذاتی اقدساله. در مقام ذات، احدی را راه نیست. انبیا و اولیا را راه نیست، چه رسد به دیگر انسانهای متوسّط. اینها مقام فعل حق است، صفات فعل حق است؛ زائد بر ذات اقدساله است. اینها را از مقام فعل انتزاع میکنند نه از مقام ذات. اینها موجود حادثاند، ممکناند، فقیرند. از این مرحله این کمالات فعلیه و اسمای فعلیّه انتزاع میشود. فرمود: من گوش اویم، او میشنود، ولی به وسیلهٴ من میشنود. «کنت سمعه الّذی یسمع به و بصره الذی یبصر به» من چشم اویم که او با آن چشم میبیند.
ـ ولیالله شدن، شرط رسیدن انسان به مقام عینالله و یدالله
از این بالاتر مقامی است که کسی به جایی برسد که بشود عینالله آن بیان حضرت امیر (سلام الله علیه) است که «أنا عینالله و انا جنبالله و انا یدالله» که آن حدیث شریف را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدش نقل کرده است. او بالاتر از این مقام است. این اوایل مسئله ولایت است که اگر کسی ولیالله شد، خدا چشم او میشود، خدا زبان او میشود. این مال کسی است که در مسیر درجات حرکت کرد.
ـ نحوه تسلط شیطان بر انسان در کلام حضرت علی (ع)
ولی اگر در درکات حرکت کرد، راههای علمی و عقلی همین معنا را تثبیت میکند. روایات هم همین معنا را تأیید میکند. میگوید: انسان در درکات به جایی میرسد که شیطان در دل او اوّل آشیانه میکند، بعد تخمگذاری میکند، بعد بچّه شیطانهای فراوانی آنجا تولید میکند، بعد اگر بخواهد حرف بزند با زبان او حرف میزند. اگر خواست ببیند با چشم او میبیند؛ لذا این انسان به جایی میرسد که حرفش جزء گناه چیز دیگر نیست و نگاهش هم جزء معصیت چیز دیگر نیست. این را حضرت امیر (سلام الله علیه) در آن خطبه شریف فرمودند که در اوایل نهج [البلاغه] است. خطبهٴ هفتم ص 53. حضرت دربارهٴ گروه نفاق ـ که اتباع شیطاناند ـ و همچنین کفّار اینچنین فرمود: (چون در این صفت کفّار و منافقین شبیه هماند.) «اتّخذوا الشّیطان لأمرهم ملاکاً». خداوند برای اینها میزان فرستاد، اینها ملاک کار خود را سخنان شیطان میدانند. «و اتّخذهم له أشراکاً» اینها شیطان را ملاک کار دانستند و معیار ارزش قرار دادند، شیطان هم اینها را شریک خود قرا داد، بند و دام خود قرار داد و عبد خود قرار داد «فباض و فرّخ فی صدورهم و دبّ و درج فی حجورهم فنظر بأعینهم و نطق بألسنتهم» فرمود: شیطان اوّل در دل اینها آشیانه ساخت. یک کبوتر اگر بخواهد یک جایی تخمگذاری کند، اوّل عُشّ و وَکر و آشیانه میسازد، مصالح ساختمانی را به تدریج فراهم میکند. این طور نیست که دفعتاً یک پرنده یکجا آشیانه بسازد. کمکم یک بار میآید یک بند میآورد، یک تکّه چوب میآورد، میبیند کسی مزاحم او نیست. بار دوم یک تکّه چوب دیگر میآورد، میبیند کسی مزاحم او نیست. بار سوم و چهارم با طمأنینه تا اینکه آشیانهاش را میسازد، وقتی آشیانه ساخت آنجا تخمگذاری یک حیوان است. حضرت فرمود: اوّل شیطان، قلب اینها را جای آرامی دید برای آشیانه ساختن، چون در قرآن کریم فرمود: متّقی کسی است که همین که ببیند در درون دلش یک وسوسهای است، فوراً بیدار میشود و شیطان را طرد میکند ﴿الّذین اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشیطان تذکّروا فإذا هم مبصرون﴾ اینها مبصراند، بینایاند. میبیند این وسوسه، آمدن شیطان است در صفحهٴ نفس، فوراً طردش میکنند.
ـ استعاذه به خداوند، پناهگاه مؤمنان در برابر وساوس شیاطین
چطور اگر یک اژیری انسان شنید، میگویند «فوراً به پناهگاه بروید» پناهگاه مؤمن، استعاذه به خدای سبحان است، فوراً میگوید: خدایا! من به تو پناه میبرم و اگر تو من را حفظ نکنی، این «عدّو مبین» مرا هلاک خواهد کرد. نه اینکه بگوید. «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ﴿فاستعذ﴾ نه یعنی «قل أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» ﴿فاستعذ﴾ یعنی برو پناهگاه. اگر کسی آژیر شنید، بگوید «من دارم میروم پناهگاه» اینکه پناهگاه رفتن نیست. ﴿فاستعذ﴾ نه یعنی بگو، یعنی برو، رفتنش این است که انسان بگوید. بگوید: با اراده کردن معنا و با انشا و دعا است. اخبار که نیست، این انشا است، دعا است و دعا انشا است. اینکه فرمود: اگر شیطان آمد دارد وسوسه میکند، فوراً برو پناهگاه ﴿و إمّا ینزغنّک من الشّیطان نزع فاستعذ بالله﴾ یعنی پناه ببر. نه اینکه بگو «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم» این گفتن؛ مثل آن است که انسان وقتی صدای آژیر را شنید، بگوید «من دارم میروم پناهگاه» اینکه پناهگاه نشد. فرمود: پناه ببر، نه بگو. البّته انسان وقتی که میگوید این لفظ را، معنایش را میفهمد. به قصد انشا و جدّ میگوید، این پناه بردن است. مؤمن کسی است که همین که یک بار وسوسه شنید، فوراً پناه میبرد ﴿الّذین اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشیطان تذکروا﴾ فوراً میفهمد این شیطنت است ﴿فإذا هم مبصرون﴾ اینها بیدارند و فوراً میروند پناهگاه و خدا هم اینها را پناه میدهد
ـ چگونگی تسخیر دل به دست شیطان
ولی اگر کسی یک بار شیطان در نفس او وسوسه کرد دید او کاری به وسوسهٴ شیطان ندارد و آرام است. بار دوم وسوسه میکند، میبیند نه، برای او بیتفاوت است. کمکم مصالح ساختمانی را میآورد. یک کبوتر اگر بخواهد یک جا آشیانه بسازد که اوّل مصالح ساختمانی را نمیآورد، اوّل خودش تنها میآید. اگر آمد دید کسی کاری با او نداشت، خوب اطراف را بررسی کرد، دید کسی به او کاری ندارد، کمکم شروع میکند یکی پس از دیگری مصالح ساختمانی را میآورد. آن هم یکایک میآورد، نه دفعتاً همه جمع بشوند و مصالح ساختمانی را یک جا بیاورند، یکی پس از دیگری میآورد. شیطان هم کارش این است. اگر اوّل خودش را نشان داد، دید انسان درباره او عکسالعملی نشان نداد، کمکم مصالح ساختمانیاش که مکر، شیطنت، حیله و امثال او باشد، میآورد. وقتی آشیانه درست کرد و لانه درست کرد، آنگاه شروع میکند به تخمگذاری. این «فباض» را حضرت تشریح میکند؛ یعنی بیضه و تخمگذاری میکند. اینچنین نیست که تخم بگذارد و رها کند، تا این تخمها را به صورت بچّه جوجه و بچّه شیطان در نیاورد که رها نمیکند. «و فرّخ» یعنی فَرخ و فروخ جوجه است. این تفریخ میکند؛ یعنی تخمها را به صورت جوجه در میآورد. کجا این جوجهها را پرورش میدهد، دامداریاش کجاست؟ ﴿فی صدورهم﴾ در دلهای منافقین، درصدرشان، در سینهشان.
ـ شیطان، فصل اخیر کافران و منافقان
خب، حالا که دامداریاش تمام شد، بچّهها را بیرون میبرد یا این بچّهها تازه حرف در میآیند خواستهای دارند. چه جایی بهتر از قلب منافق «و دبّ و درج فی حجورهم» جایی بهتر از این نیست. حالا از سینه پایین میآیند، حالا از آشیانه پایین میآیند، میآیند دامن. تو دامن این منافقین «دبیب» دارند. دبیب؛ آن حرکت خفیف است که میگویند شرک «أخفی من دبیب النملة فی الیلة الظلماء علی الصخرة» دبیب؛ آن حرکت ضعیف است. دابّه؛ آن جنبنده را میگویند. دبیب، آن جنبش است. فرمود: «دبّ» حالا دیگر میجنبند، جنبش پیدا میکنند و به تدریج حرکت میکنند. کجا؟ «فی حُجُورهم» . حالا از صدور به حجور آمدند؛ از دل به اعضا و جوارح آمدند. در همین دامن تربیت میشوند؛ لذا با فای تفریع بیان کرد. خوب چهجور این جوجه شیطانها از سینه به دامن میآیند، از دل به بدن میآیند؟ از این راه؛ «فنظر بأعینهم» شیطان وقتی که میخواهد نگاه کند با چشم اینها نگاه میکند. آنوقت نگاه اینها، نگاه شیطانی است. قبلاً وسوسه است، بعد نظر به نامحرم، همان بچّهشیطانی است که پر درآورد از دل به دامن آمد، از راه چشم آمد؛ بعد انسان غیبت یا دروغ یا تهمت گوش میدهد. از راه گوش از دل به دامن میآید. با نوشتن از راه دست، آن بچّهشیطان از صدر به حجر میآید. از دل به دامن میآید. «فنظر بأعینهم و نطق بالسنتهم» اینها ابزار شیطاناند. شیطان است که حرف میزند؛ چون عقل اینها و آن نیروی الهی و الهامی خدای سبحان را شیطنت گرفت، چون جایی که شیطان آشیانه بسازد و تخمگذاری کند که جا برای عقل نیست. آن گاه همهٴ سرزمین نفس شده، ملک مشاع شیطان. همه جا را او تخمگذاری کرده و بچّه شیطان ساخته. اگر بخواهد حرف بزند با زبان این منافق سخن میگوید؛ پس این حقیقتاً شیطان است، نه مجازاً. آن اوایل تا ملکه نشد، حال است و قابل علاج. امّا وقتی تخمگذاری کرد و صحنهٴ نفس را تصاحب کرد و شد ملک مشاع او، دیگر جا برای عقل نمیماند. این شخص «حیوان ناطق شیطان» فصل اخیر او «شیطانٌ» است
ـ ملک شدن، فصل اخیر انسان با ایمان
برخلاف آن انسانی که در صراط مستقیم رشد کرد که فصل اخیر او ملک شدن است. چه اینکه با ملائکه محشور میشود؛ نظیر آنچه که در سورهٴ «فاطر» فرمود: ﴿الحمد لله فاطر السّماوات و الأرض جاعل الملائکة رسلاً أولی أجنحة مثّنی و ثلاث و رباع یزید فی الخلق ما یشاء﴾ ذیل این کریمه در تفسیر شریف نور الثّقلین هست که خدای سبحان به آن شهید، یعنی جعفر طّیار (سلام الله علیه) دو بال مرحمت کرد که ﴿بطیر بهما مع الملائکة فی الجنّة﴾ خدای سبحان به این شهید، دو بال داد که با ملائکه در بهشت پرواز میکند. ذیل این آیه حدیث شریف هست. گاهی با آن وضع با فرشتگان محشور میشود، گاهی با این وضع حقیقتاً میشود شیطان. نه اطلاق شیطان بر انسان مکّار از باب «زید اسدٌ» باشد که سخن از تشبیه باشد. اینچنین نیست که نفس به سمت صفت حرکت نکند یا اینچنین نیست که این حرکتها همه روبنایی باشد. اگر حرکت کرد، حرکت زیربنایی است و نفس به هر سمتی که حرکت کرد، همان صفت را میپذیرد و مادّه برای همان صفت میشود و آن صفت برای نفس میشود و فصل اخیر را انسان با این حرکت میسازد؛ لذا حقیقتاً میشود شیطان.
سوال......
جواب: هر معنایی که برای بال فرشتگان تفسیر شده است برای حضرت جعفر (سلام الله علیه) هم همینطور میشود.
ـ بازگشت به (اطلاق حقیقی شیطان بر کافران و منافقان)
آن گاه زِمام این افراد به دست شیطان است. «فرکب بهم الزلّل و زیّن لهم الخطل فعل من قد شرکه شیطان فی سلطانه و نطق بالباطل علی لسانه» لغزشها را به وسیلهٴ این منافقین، شیطان مرتکب میشود و اینها را در پرتگاه و لغزشگاه میبرد و فساد را برای اینها زیور و زینت معرّفی میکند. اینها این فساد در جامعه را هنر میپندارند. این فساد را، این خَتَل را ، این فساد مهّم را زینت میشمارند و خیال میکنند مزیّن شدند، اگر جامعه را به تباهی کشاندند. این کار کسی است که شیطان در سلطنت او شریک است «و نطق بالباطل علی لسانه» کار کسی است که شیطان به وسیلهٴ زبان او به باطل سخن گفت. سخنگوی این شخص، شیطان است، منتها به زبان او سخن میگوید. این شخص خیال میهکند خودش حرف زده است. این خودش را فراموش کرد، دیگری آمد در آنجا الآن دارد حرف میزند. ﴿نسوا الله فأنساهم أنفسهم﴾ دربارهٴ منافقین، بالصراحه ذکر فرمود: اینها کسانیاند که خدا اینها را فراموش کرده است و از یادشان هم برده است. اینها خودشان را گُم کردهاند. آنکه حرف میزند شیطان است، اینها خیال میکنند آنها حرف میزنند «و نطق بالباطل علی لسانه» روی این بیان ما داعی نداریم که بگوییم ﴿إذا خلوا إلی شیاطینهم﴾ این اطلاق شیاطین بر کفّار و منافقین از باب تشبیه و امثال ذلک باشد. اگر ظاهر لفظ این است که اینها واقعاً شیطاناند و اگر دلیل عقلی بر خلافش هم اقامه نشده است، بلکه دلیل عقلی این ظواهر را تأیید میکند، این ظواهر حجّت است و یؤخذ بالظواهر.
سوال......
جواب: آن ابلیس یک وجود خارجی شخصی است. جریان ابلیس غیر از شیاطین است. شیطان یک مفهوم کلّی خواهد بود. مصادیق فراوان دارد ﴿شیاطین الانس و الجن﴾ فرمود: هر پیامبری که ما اعزام کردیم ﴿شیاطین الإنس و الجن﴾ به عداوت او برخواستند. آنکه وجود خارجی و جریان علیحدّه دارد، او ابلیس است.
سوال.....
جواب: گوینده دیگری است، منتها این شخص ابزار است؛ پس «نطق بألسنتهم» تمام این افکار و تمام اندیشهها. مال شیطان است، منتها به صورت یک شخص معیّن سخن میگوید، نه اینکه این شخص سخن بگوید یا این شخص بیندیشد.
سوال.....
جواب: باطنش شیطان است، ظاهرش انسان. دارد معرّفی میکند، میفرماید: در قیامت که ظاهر و باطن یکسان خواهد شد، معلوم میشود اینها شیطاناند، امّا در دنیا ظاهرش انسان است، باطنش شیطان.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است