- 2336
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 17 تا 18 سوره بقره – بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 17 تا 18 سوره بقره – بخش سوم
- کر، لال و کور بودن منافقان در قیامت
- تمثیل جریان نفاق به جریان دیگر در قرآن
- کوردلی معاویه
- پستتر دانستن غیر مؤمنان از حیوانات در قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون(17) صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون(18)
علت عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
ـ کر، لال و کور بودن منافقان در قیامت (خلاصه بحث گذشته)
بعد از استدلال بر آن مدّعا که چطور منافقین از قرآن استفاده نمیکنند، این مطلب را با تمثیل بیان کردهاند؛ چون تمثیل میتواند معقول را محسوس کند؛ لذا مطلب را بیشتر در ذهن راسخ کند. فرمود: مَثَل منافقین همانند کسی است که آتشی را برای روشنی روشن کرده است، همین که نور آتش اطراف او را روشن کرد، خدای سبحان نور منافقن را که به اعتماد این آتش خواستند نور بگیرند از بین بُرد و آنها را در تاریکیهای انباشته و ظلمتهای متراکم رها کرد و این گروه صُمّاند و بُکماند و عمی؛ یعنی ناشنوایند و نا گویایند و نابینا و برنمیگردند.
ـ تمثیلهای قرآن درد و نگرش
استفادهٴ از مَثَل بین مفّسران دو نظر هست: یکی اینکه این مَثَلها در حدّ تشبیه و تمثیل و تقریب به ذهن است، یکی اینکه این مَثَلها توصیف است و بیان وجودِ مثالی اینهاست. بیان ذلک این است که بعضیها این الفاظ را بر همان تشبیه، مجاز و امثالذلک حمل میکنند، میگویند: اینکه خدای سبحان بعضی را به حمار تشبیه کرد، نه یعنی واقعاً حمارند، بلکه مثل حمارند، چیز نمیفهمند، این تشبه است. نظر دوم این است که این بیان واقعیّت است [و] تمثیل؛ یعنی توصیف و در موطنی که حقیقت ظهور میکند، اینها به آن حق ظاهر میشوند و وضعشان در قیامت روشن خواهد شد؛ لذا در قیامت به صورت حیوان محشور میشوند. اینچنین نیست که این تشبیه باشد، تمثیل باشد، توصیف حقیقت است، بیان مرحلهٴ مثال اینهاست [و] وجود مثال اینها را بیان میکند و حقیقت اینها هم در قیامت که ظهور میکند به همین صورت خواهد بود؛ پس این تشبیه نیست، این توصیف حقیقت است.
ـ تمثیل جریانی به جریان دیگر در قرآن
مَثَل ـ راجع به کفّار و منافقین و امثال اینها ـ گاهی مفرد به مفرد تشبیه میشود، گاهی جمع به جمع تشبیه میشود، گاهی جمع به مفرد تشبیه میشود. در همهٴ این اقسامِ گوناگونی که قرآن ارایه داد، عمده تمثیلِ اوصاف منافقین یا کفّار است به اوصافی که در مثال ذکر میشود؛ یعنی یک قصّه و جریانی را به قصّه و جریان دیگر تشبیه میکند. سخن از فرد یا جمع نیست تا انسان بحث کند که چطور در اینجا «مَثَل» مفرد است و «ممّثل» جمع؛ فرمود: ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً﴾؛ نفرمود «کمثل الّذین استوقدوا یا کمثل المستوقدین» جمع را به جمع تشبیه نکرد، جمع را به مفرد تشبیه کردتا انسان برای علاج این چارهاندیشی کند، بگوید این ﴿الّذی﴾ به منزلهٴ «الّذین» است؛ نظیر ﴿خضتم کالّذی خاضوا﴾ که در سوره «توبه» در جریان منافقین ذک شده است که آنجا «الّذی» همانند «الّذین» است، فرمود ﴿و خضتم کالذی خاضوا﴾ که این «الّذی» جای «الّذین» نشسته است، معنای «الّذین» را میدهد، آن هم در جریان کفّار ذکر شده است. منظور آن است که نیازی به این تکلیف ادبی نیست. اگر تشبیه مفرد به مفرد است در بعضی از موارد، یا تشبیه جمع است به جمع در بعضی از موارد، یا تشبیه جمع به مفرد است در مورد دیگر، در همهٴ این موارد یادشده، منظور [آن] تشبیه یک جریان است به جریان دیگر؛ به اصطلاح ادبی تشبیه قصّهای است به قصّهٴ دیگر.
ـ موارد رعایت تفنّن در تمثیل
در موارد گوناگون قرآن کریم که مثل میزند ملاحظه میفرمایید این تفنّن در تمثیل هست.
ـ تشبیه مفرد به مفرد
گاهی مفرد به مفرد است، مِثل آنچه در سورهٴ «بقره» ذکر شده است؛ آیهٴ 264 سورهٴ «بقره» این است؛ فرمود: ﴿یا أیها الذّین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الأذی کالّذی ینفق ماله رئاء النّاس و لا یؤمن بالله و الیوم الآخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل فترکه صلداً لا یقدرون علی شیءٍ ممّا کسبوا و الله لا یهدی القوم الکافرین﴾؛ فرمود: کانی که اهل ریایند، جریانشان این است؛ اول از مفرد شروع میکند [و] میفرماید: فرد مُرائی و ریاکار مَثَلش، مثل آن سنگ صافی است. «صفوان» یعنی آن حجر اَمْلَسی که ﴿علیه ترابٌ﴾ مقداری خاک روی آن سنگ باشد. ﴿فأصابه وابل﴾ ؛ باران درشتی به این سنگ صافی که مقداری خاک روی اوست اصابت کند، اگر این سنگ خُلَل و فُرَجی داشته باشد با بارش باران مقداری از این خاکها به صورت گِل در لابهلای آن سنگ میماند، ولی اگر سنگ «صفون» باشد؛ یعنی صاف باشد، بارش باران همان و شستوشو شدن همهٴ خاکها همان [و] چیزی روی اسن سنگ نمیماند. فرمود: کار منافق، مثل آن سنگ صافی است که مقداری خاک روی اوست و باران درشت هم بارید به نام «وابل» آنگاه این «صفوان» را به صورت «صَلْد» درآورد. «صلد» آن سنگی صافی که بیغبار است، چیزی روی او نیست: ﴿فأصابه وابلٌ فترکه صلداً﴾ در اینجا مفردی را به مفرد تشبیه کرد، ولی برای اینکه به ما بفهماند قرآن برای کلّ انسانهاست [و] سخن از سخن از شخص نیست. در پایان فرمود: ﴿لا یقدرون علی شیءٍ﴾ . اینجا معلوم میشود سخن از همهٴ مرائیها و ریاکنندگان است؛ نه سخن از یک شخص معیّن، فرمود: ﴿لا یقدرون﴾؛ افراد ریاکار از عملشان هیچ بهره ندارند؛ مثل کسی که مقذداری خاک روی سنگ صاف گذاشت، باران شدید هم بارید و همهٴ اینها را شستوشو کرد و از بین بُرد، دیگر صاحب خاک هیچ بهرهای از آن خاک قبلیاش نمیبرد. ذیل آیه هم استدلال کرد، فرمود: ﴿و الله لا یهدی القوم الکافرین﴾ اینجا با اینکه از مفرد به مفرد شروع شد، سر از جمع درآورد؛ یعنی معلوم میشود که کلّ افرادی که مبتلا به ریایند اینچنیناند.
ـ شبیه جمع به مفرد
گاهی جمع بع مفرد تشبیه میشود؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» آمده است. در سورهٴ «جمعه» جمع به مفرد تشبیه شد، فرمود: ﴿مثل الّذین حمّلوا التّوراة ثّم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفار﴾ اهل کتابی که کتاب بر اینها تحمیل شد، از طرف خدای سبحان متنزّل شد، اینها پذیرفتند، ولی وفادار نبودند و عمل نکردند، مثل حماری است که از کتبی که محمول اوست بهرهای ندارد اینجا جمع بع مفرد تشبیه شد: ﴿مثل الّذین حمّلوا التّوراة ثّم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفاراً﴾ یا در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسول الله (علیه آلاف التّحیة و الثناء) است آیهٴ بیست میفرماید: وقتی جریان جنگ و نبرد مطرح میشود: ﴿رأیت الّذین فی قلوبهم مرضٌ ینظرون إلیک نظر المغشی علیه من الموت فأولی لهم﴾؛ فرمود: وقتی جریان جنگ و اعزام به جبهه مطرح میشود، آنها که قلبشان مریض است و ضعیفالایماناند و مانند آن، به تو آن چنان نگاه میکنند که یک محتضر به تو نگاه میکنند که جمع به مفرد تشبیه شد: ﴿ینظرون إلیک نظر المغّشی علیه من الموت﴾ ، مانند یک محتضر به تو نگاه میکنند که از این طرف جمع است و از آن طرف مفرد، نفرمود ﴿ینظرون إلیک﴾ نظر آن جمعیّتی که از راه موت «مغشیٌ علیهم»اند، فرمود: «مغشی علیه من الموت» است که جمع به مفرد تشبیه شد.
ـ تشبیه جمع به جمع
گاهی هم جمع به جمع تشبیه میشود؛ نظیر آنچه در سورهٴ «مدّثر» آمده است، آیهٴ پنجاه که فرمود: ﴿فما لهم عن التّذکرة معرضین ٭ کأنّهم حمر مستنفرة ٭ فرّت من قسورةٍ﴾ ؛ اینها که از صحنه میرمند مثل حمرند که از شیر بِرَمَد که یک جمع به جمع تشبیه شده است. در سورهٴ «جمعه» جمع به مفرد تشبیه شده است: ﴿مثل الّذین حمّلوا التّوراة ثّم لم یحملوها کمثل الحمار﴾ که جمع به مفرد تشبیه شد، امّا اینجا جمع بع جمع تشبیه شد، فرمود: ﴿کأنّهم حمرٌ﴾ که «حمر» جمع «حمار» است: ﴿حمرٌ مستنفرةٌ ٭ فرّت من قسورةٍ﴾
سوال...
جواب: «فإذا کان الجنس یفید معنی الجمع فلا احتیاج فی سورة «المدّثر» إلی قوله سبحانه و تعالی ﴿کأنّهم حمر مستنفرة﴾ «کأنّهم حمار مستنفرة»
ـ بازگشت به بحث (تمثیل جریانی به جریان دیگر در قرآن)
تعبیر جمع به جمع برای آن نیست که قصّه و جریان مطرح نیست یا تعبیر مفرد به مفرد برای آن نیست که دیگران در این حکم سهیم نیستند یا تعبیرِ تشبیه جمع بع مفرد برای آن نیست که در یک طرف مفرد دخیل است [بلکه] در همهٴ این شواهد گوناگون تشبیهِ یک جریان است به جریان دیگر. این همان تعبیر ادبی است که در کتابهای ادبی میگویند.
این در حقیقت «تمثیل القّصه بالقصّه» است؛ نه تشبیه اشخاص به اشخاص. اینکه امروز رایج شد به جریان در کتابهای ادبی از او به قصّه یاد میشد؛ لذا در کتابهای ادبی میگفتند: قصّه به قصّه تشبیه شد، امروز میگویند جریان و خط فکری به جریان و خط فکری تشبیه شد. سخن از شخص نیست.
ـ چگونگی کر، کور و نابینا بودن کافران و منافقان
لذا در همهٴ این موارد یک برداشت کلّ قرآن کریم دارد: ﴿کأنّهم حمرٌ مستنفرةٌ ٭ فرّت من قسورةٍ﴾ نظر کسانی که در این تمثیل برداشت تشبیهی دارند این است که کفّار و منافقین انساناند، واقعاً بینایند، شنوایند، گویایند، ولی چون حق را نمیبینند حق نمیگویند، حق نمیشنوند مثل آن است که نابینا و ناشنوا و ناگویایند، این میشود تشبیه.
ـ مثالهای قرآن، بیانگر وجود مثالی
امّا نظر دیگران آن است که این تشبیه نیست، این یک توصیف حقیقت است، یک تبیین واقعیّت است. منافق، مثل آدم کور نیست، واقعاً کور است. کافر، مثل آدم کور نیست، حقیقتاً کور است و روزی که حق ظاهر میشود کوری اینها هم معلوم میشود، اینها میگویند: ﴿ربّ لم حشرتنی أعمی و قد کنت بصیراً﴾ . این تمثیل، تبیین حقیقت اینهاست؛ نه تشبیه ادبی باشد، بیان وجود مثالی اینهاست؛ نه صورت مثَل و قصّه باشد و آیهٴ سوره «حج» را هم شاهد ذکر میکند که ﴿فانّها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوبالّتی فی الصّدور﴾ فرمود: اگر ما گفتیم «اینها کورند» منظور کوری ظاهری نیست، کوری دل است و اینها چشمِ دلشان حقیقتاً کور است. نشانهاش این است [که در] قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ کوری اینها آشکار میشود. دیگر نیازی به استشهاد سوره «توبه» نیست که انسان بگوید به شهادت آیهٴ سورهٴ «توبه» این ﴿الّذی﴾ مفاد ﴿الّذین﴾ را دربردارد.
ـ عدم نیاز استشهاد به سورهٴ «توبه»
در سورهٴ «توبه» آیه 69 اینچنین فرمود، بعد از اینکه فرمود: ﴿وعد الله المنافقین و المنافقات و الکفّار نار جهنّم خالدین فیها هی حسبهم و لعنهم الله و لهم عذابٌ مقیمٌ﴾ آنگاه فرمود: ﴿کالّذین من قبلکم﴾ به منافقین میفرماید: شما همانند متمکّنین قبل بودید که ﴿کانوا أشّد منکم قوّةً و أکثر أموالاً و أولاداً﴾ کسانی قبل از شما بودند، متمکّنتر بودند، از امکانات مادّی بیشتر برخوردار بودند، از قدرتهای بیشتری برخوردار بودند، ما همهٴ آنها را خاک کردیم، اینچنین نیست که شما در برابر دین بایستید و بتوانید به دین آسیب برسانید. ﴿کانوا أشّد منکم قوّةً و أکثر أموالاً و أولاداً فاستمتعوا بخلاقهم﴾ ؛ آنها از خلاق و نصیبشان بهره گرفتند، شما هم ﴿فاستمتعم بخلاقکم﴾ شما هم از نصیبها و بهرههای دنیاییتان بهرهمند بشوید؛ ﴿کما استمتع الّذین من قبلکم بخلاقهم و خضتم کالّذی خاضوا﴾ ؛ شما هم خوض میکنید، فرو میروید در آن جریانی که آنها فرو رفتهاند، فرمود: ﴿و خضتم کالّذی خاضوا﴾ نه «کالّذین خاضوا» اینجا ﴿الّذی﴾ کار «الّذین» را میکند، خواستند بگویند به شهادت آیهٴ سورهٴ «توبه» این ﴿الّذی﴾ که در آیهٴ محل بحث در سورهٴ «بقره» است ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد﴾ این ﴿الّذی﴾ کار «الّذین» را میکند و منظور آن است که نیازی به این تکلّف نیست و اگر کار «الّذین» را میکرد باید میگفتیم: «کالّذی استوقدوا» ولی کار «الّذین» را نکرد، نشانهاش آن است که باز فعل را مفرد آورد. در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿خضتم کالّذی خاضوا﴾ امّا در اینجا فرمود: ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد﴾ باز فعل را هم مفرد آورد.
ـ تمثیل جریان نفاق به جریانی دیگر در قرآن
سوال.....
جواب: آن با فاصله گذاشتن یک جمله اگر «الّذی» جای «الّذین» بنشیند به شهادت آیهٴ سورهٴ «توبه» باید همان سیاق باشد، بفرماید: ﴿و خضتم کالّذی خاضوا﴾ امّا از اینکه نفرمود، معلوم میشود که سخن از شخص و گروه نیست؛ سخن از جریان به جریان است؛ یعنی جریان نفاق، مثل جریان کسی است که در تاریکی یک مقدار آتش روشن کرده است، همین که این آتش مشتعل شد و مقداری اطرافش را روشن کرد و خدای سبحان این نور را بُرد و همهٴ گرفتاران نفاق را در تاریکیها رها کرد.
سوال...
جواب: نه؛ این هم نظیر آن آیهٴ سورهٴ «بقره» است، با اینکه صدر و ذیل همه مفرد بود، وقتی مَثَل تمام شد آنگاه فرمود: خدای سبحان منافقین را (این گروه را) به مقصد نمیرساند، فرمود: ﴿مثله﴾ یعنی مَثَل انسان ریاکار ﴿کمثل صفوان علیه ترابٌ فأصابه وابل فترکه صلداً لا یقدرون﴾ . با اینکه صدر و ذیل همه مفرد بود [ولی] در پایان فرمود: ﴿لا یقدرون علی شیءٍ ممّا کسبوا﴾ معلوم میشود آنجا که مفرد است سخن از شخص مطرح نیست، سخن از اصل جریان و اصل مسیر فکری آنهاست.
ـ پستتر دانستن غیر مؤمنان از حیوانات در قرآن
سوال....
جواب: خُب، اگر گفته شد ﴿فهی کالحجارة أو أشدّ قسوه﴾ یک عدّه دلها حقیقتاً سنگ است. حقیقت اینها این است؛ یعنی درکی ندارند، در این حدّ است؛ یعنی قرآن کریم بعضی را در حدّ حیات حیوانی میداند، میفرماید: ﴿اولئک کالأنعام﴾ بعضیها را میفرماید که از حیوانات پستترند؛ زیرا در حیوانات یک سلسله عواطفی احیاناً پیدا میشود [ولی] آنها از حیوانات پستترند: ﴿بل هم أضل﴾ . این ﴿بل هم أضلّ﴾ میافتد و از حدّ گیاه هم پایینتر که ﴿فهی کالحجارة أو أشدّ قسوه﴾ که میشود این حقیقت است [و] درکی ندارد؛ چون انسانی است که سنگ شده است آن عذابش را دارد؛ یعنی آن حسِّ عذابچشی را دارد، آن درک انسانی را که باید معرفت را درک کند، در ان جهت است؛ وگرنه درکهای دیگر را برای تألّم و درد دارد و این حقیقت در قیامت ظهور میکند.
ـ نور گرفتن منافقان از آتش، در قبضهٴ خدای سبحان
بنابراین اگر منافق یک آتشی روشن کرده است که خود از آن آتش نور بگیرد، نظیر یک انسان گمشدهٴ در بیابان که اوّل آتشی رون میکند تا از کمک آتش نور بگیرد، هرگز نفاق نمیتواند با این آتش به مقصد برسد؛ چون خدا سبحان مهلت نمیدهد، فوراً او را خاموش میکند؛ لذا فرمود: ﴿کمثل الّذی استوقد ناراً فلمّا أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم﴾ این «باء» برای تعدیه است. گاهی باب افعال برای تعدیه است، گاهی حرف جرّ. گاهی گفته میشود «أذهب» گاهی گفته میشود «ذهب به» در این قسمت آکَد است؛ برای اینکه نشانهٴ مباشرت را میدهد؛ یعنی این نورِ اینها در قبضهٴ قدرت خداست. «أذهب الله نورهم» شاید این لطیفه را نفهماند که ﴿ذهب الله بنورهم﴾ میفهماند این ﴿ذهب الله بنورهم﴾ یعنی نورشان در قبضهٴ قدرت خداست [و] هر وقت بخواهد خاموش میکند. اگر میفرمود «أذهب الله نورهم» اصل معنا تفهیم میشد که خدا نور اینها را از بین میبرد، امّا این لطیفه رعایت نمیشد که نور آنها در قبضهٴ خداست، ولی وقتی فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾؛ یعنی این نورشان در قبضهٴ قدرت خدای سبحان است و هر وقت بخواهد خاموش میکند وقتی خاموش کرد؛ ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾
همان معنایی که در ایهٴ قبل فرمود: ﴿الله یستهزئ بهم و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ مشابه همان تعبیر اینجا آمده است: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ نه اینکه خدا اینها را در ظلمت گذاشته باشد؛ خدا آن نور ظاهری را گرفته است، دیگر آن نور را به اینها نمیدهد و طبع اینها هم ظلمت است و در ظلمت گرفتارند، در ظلمت فرورفتهاند. اینها که در ظلمتاند، تلاش و کوشش زیاد دارند، ولی در دور خود میگردند [و] انسان خودمحور هرگز به مقصد نمیرسد. انسانی که گرفتار ظلماتی است ﴿بعضها فوق بعض﴾ هرگز به هدف نایل نمیشود؛ لذا فرمود: اینها تلاش میکنند، امّا ﴿و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ . یا در تعبیر دیگر فرمود: ﴿و نذرهم فی طغیانهم یعمهون﴾ .
ـ حرکت عامهانه کافران و منافقان
اینکه در ذیل آیهٴ محل بحث فرمود: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ همان معنا را تأیید میکند که در آیهٴ قبل فرمود: ﴿و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ منتها ﴿یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ یعنی اینها عامِهانه حرکت میکنند عامهانه، یعنی نابینا. «عَمَه» آن کوریِ درون است. انسانی که کور باطن است مرتّب حرکت میکند، ولی نمیداند کجا میرود؛ نظیر همان بنیاسرائیلی که از هدایت موسای کلیم «سلام الله علیه» بازماندند: ﴿یتیهون فی الأرض﴾ ؛ فرمود: اینها چهل انسان سال سرگردان بودند؛ این را در سورهٴ «مائده» فرمود: اینها چهل سال سرگردان بودند و به مقصد نرسیدند؛
ـ حرمت تکوینی داشتن تبهکار در رسیدن به مقصد
آیهٴ 26 سوره «مائده» این است، فرمود: ﴿فإنّها محرّمة علیهم أربعین سنةً یتیهون فی الأرض فلا تأس علی القوم الفاسقین﴾؛ فرمود: نیل به آن مقصد برای اینها حرام است، یعنی تکویناً حرام است؛ نه تشریعاً. تشریعاً هر انسانی موظّف است راه را طی کند [و] به مقصد برسد، امّا آن توفیق را خدای سبحان به انسانِ تبهکار نمیدهد؛ لذا فرمود: اینها چهل سال سرگردان بودند و این حرمت، حرمت تکوینی است؛ نه تشریعی. تشریعاًً موظّفاند که بروند، ولی تکویناً توفیق پیدا نمیکنند؛ نظیر ﴿و حرمّنا علیه المراضع من قبل﴾ در جریان موسای کلیم «سلام الله علیه» فرمود: ما برای اینکه به وعده وفا کنیم [و] این کودک را به مادر برسانیم، پذیرش پستان همهٴ این دایهها را برای موسای کلیم تحریم کردیم، این ﴿و حرمّنا علیه المراضع من قبل﴾ یک تحریم تکوینی است، نه تحریم تشریعی؛ نه اینکه به موسای کلیم گفتیم «گرفتن پستان دایهها بر تو حرام است» [بلکه] یعنی به او اجازه ندادیم. اگر به دریا اجازه نمیدهیم که این موسی را غرق کند، به موسای کلیم هم اجازه نمیدهیم که هر پستانی را بپذیرد، به او میگوییم آن قدر ضجّه بزن، آن قدر ناله بزن که اینها به ستوه بیایند تا به مادرت برسی: ﴿و حرمّنا علیه المراضع من قبل﴾ این یک تحریم تکوینی است. تحریم تکوینی، یعنی خدای سبحان انسان را از آن کار محروم میکند، آن کار را مقدور انسان قرار نمیدهد. آن فیض و توفیق را به انسان نمیدهد، این میشود حرمت تکوینی. حرمت تشریعی همان نهی است. اینها تشریعاً مأمور بودند و تکویناً محروم بودند؛ مثل کافر و منافق که تشریعاً مأمورند، ولی تکویناً محروماند، حرمت تکوینی دارند، آن توفیق از اینها گرفته شد. دربارهٴ بنیاسراییل هم که فرمود ﴿فإنّها محرّمة علیهم أربعین سنةً یتیهون فی الأرض﴾ یعنی تلاش و کوشش میکنند، ولی به مقصد نمیرسند.
ـ کوردلی معاویه در سخنان امام علی (علیه السلام)
در آن نامه 28 که از نامههای نهج البلاغه است، حضرت امیر (سلام الله علیه) برای معاویه «علیه اللعنة» نوشت [و] فرمود: «إنّک لذهّاب فی التّیه روّاغٌ عن القصد»؛ فرمود: تو خیلی حرکت میکنی، امّا بیراهه میروی «ذهّابی؛ خیلی حرکت میکنی، امّا در گمراهی، در «تیه» در بیابان بیمقصد حرکت میکنی، نمیدانی چه بکنی: «لذّهابٌ فی التّیه روّاغٌ عن القصد» ؛ از آن صراط مستقیم و حدّ معتدل و سوّی و صراط فاصله گرفتی، میل به انحراف را ترجیح دادی. وقتی به بیابان بیمقصد و بیراه رسیدی حالا به سرعت میروی، نمیدانی کجا میروی: «إنّک لذّهاب فی التّیه روّاغٌ عن القصد».
ـ حرمت تکوینی داشتن کافران و منافقان در رسیدن به مقصد
کافر و منافق این طور نیست که ایستا [متوقف] باشند (به زعم خودشان) به زعم خود پویایند، ولی این پویایی را قرآن کریم ایستا [توقف] میداند؛ زیرا انسانی که به دور خود بگردد [و] به بیراهه حرکت کند به مقصد نمیرسد، فرمود: اینها هرگز به مقصد نمیرسند، این یک حرمت تکوینی است. چهل سال هم بِدَوَند به مقصد نمیرسند: ﴿یتیهون فی الأرض﴾ وقتی نور را خدای سبحان از انسان بگیرد که انسان به مقصد نمیرسد؛ لذا فرمود: «و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون ٭ صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون».
ـ نتیجه بحث
این نتیجه تمثیل است [و] اگر ما مَثَل را به همان روش معنا کردیم، یعنی منافقین مِثل آدم نابینا و ناشنوا و ناگویایند [و] اگر به روش دوم معنا کردیم یعنی حقیقتاً نابینایند، چون این گوش که حق نمیشنود، این گوش یک امر مادّی و عادی است. آن گوشِ دل است که باید حق بشنود، او را هم که ندارند.
سوال....
جواب: گاهی در اثر اهمیّت تشبیه و شدّت مبالغه ادات تشبیه حذف میشود؛ مثل زیدٌ اسدٌ. «اسدٌ علیّ و فی الحروب نعامه». این حرف تشبیه گاهی حذف میود برای شدّت مبالغه بنابراین ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون﴾
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- کر، لال و کور بودن منافقان در قیامت
- تمثیل جریان نفاق به جریان دیگر در قرآن
- کوردلی معاویه
- پستتر دانستن غیر مؤمنان از حیوانات در قرآن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً فلما أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون(17) صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون(18)
علت عدم بهرهوری منافقان از هدایت قرآن
ـ کر، لال و کور بودن منافقان در قیامت (خلاصه بحث گذشته)
بعد از استدلال بر آن مدّعا که چطور منافقین از قرآن استفاده نمیکنند، این مطلب را با تمثیل بیان کردهاند؛ چون تمثیل میتواند معقول را محسوس کند؛ لذا مطلب را بیشتر در ذهن راسخ کند. فرمود: مَثَل منافقین همانند کسی است که آتشی را برای روشنی روشن کرده است، همین که نور آتش اطراف او را روشن کرد، خدای سبحان نور منافقن را که به اعتماد این آتش خواستند نور بگیرند از بین بُرد و آنها را در تاریکیهای انباشته و ظلمتهای متراکم رها کرد و این گروه صُمّاند و بُکماند و عمی؛ یعنی ناشنوایند و نا گویایند و نابینا و برنمیگردند.
ـ تمثیلهای قرآن درد و نگرش
استفادهٴ از مَثَل بین مفّسران دو نظر هست: یکی اینکه این مَثَلها در حدّ تشبیه و تمثیل و تقریب به ذهن است، یکی اینکه این مَثَلها توصیف است و بیان وجودِ مثالی اینهاست. بیان ذلک این است که بعضیها این الفاظ را بر همان تشبیه، مجاز و امثالذلک حمل میکنند، میگویند: اینکه خدای سبحان بعضی را به حمار تشبیه کرد، نه یعنی واقعاً حمارند، بلکه مثل حمارند، چیز نمیفهمند، این تشبه است. نظر دوم این است که این بیان واقعیّت است [و] تمثیل؛ یعنی توصیف و در موطنی که حقیقت ظهور میکند، اینها به آن حق ظاهر میشوند و وضعشان در قیامت روشن خواهد شد؛ لذا در قیامت به صورت حیوان محشور میشوند. اینچنین نیست که این تشبیه باشد، تمثیل باشد، توصیف حقیقت است، بیان مرحلهٴ مثال اینهاست [و] وجود مثال اینها را بیان میکند و حقیقت اینها هم در قیامت که ظهور میکند به همین صورت خواهد بود؛ پس این تشبیه نیست، این توصیف حقیقت است.
ـ تمثیل جریانی به جریان دیگر در قرآن
مَثَل ـ راجع به کفّار و منافقین و امثال اینها ـ گاهی مفرد به مفرد تشبیه میشود، گاهی جمع به جمع تشبیه میشود، گاهی جمع به مفرد تشبیه میشود. در همهٴ این اقسامِ گوناگونی که قرآن ارایه داد، عمده تمثیلِ اوصاف منافقین یا کفّار است به اوصافی که در مثال ذکر میشود؛ یعنی یک قصّه و جریانی را به قصّه و جریان دیگر تشبیه میکند. سخن از فرد یا جمع نیست تا انسان بحث کند که چطور در اینجا «مَثَل» مفرد است و «ممّثل» جمع؛ فرمود: ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد ناراً﴾؛ نفرمود «کمثل الّذین استوقدوا یا کمثل المستوقدین» جمع را به جمع تشبیه نکرد، جمع را به مفرد تشبیه کردتا انسان برای علاج این چارهاندیشی کند، بگوید این ﴿الّذی﴾ به منزلهٴ «الّذین» است؛ نظیر ﴿خضتم کالّذی خاضوا﴾ که در سوره «توبه» در جریان منافقین ذک شده است که آنجا «الّذی» همانند «الّذین» است، فرمود ﴿و خضتم کالذی خاضوا﴾ که این «الّذی» جای «الّذین» نشسته است، معنای «الّذین» را میدهد، آن هم در جریان کفّار ذکر شده است. منظور آن است که نیازی به این تکلیف ادبی نیست. اگر تشبیه مفرد به مفرد است در بعضی از موارد، یا تشبیه جمع است به جمع در بعضی از موارد، یا تشبیه جمع به مفرد است در مورد دیگر، در همهٴ این موارد یادشده، منظور [آن] تشبیه یک جریان است به جریان دیگر؛ به اصطلاح ادبی تشبیه قصّهای است به قصّهٴ دیگر.
ـ موارد رعایت تفنّن در تمثیل
در موارد گوناگون قرآن کریم که مثل میزند ملاحظه میفرمایید این تفنّن در تمثیل هست.
ـ تشبیه مفرد به مفرد
گاهی مفرد به مفرد است، مِثل آنچه در سورهٴ «بقره» ذکر شده است؛ آیهٴ 264 سورهٴ «بقره» این است؛ فرمود: ﴿یا أیها الذّین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الأذی کالّذی ینفق ماله رئاء النّاس و لا یؤمن بالله و الیوم الآخر فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل فترکه صلداً لا یقدرون علی شیءٍ ممّا کسبوا و الله لا یهدی القوم الکافرین﴾؛ فرمود: کانی که اهل ریایند، جریانشان این است؛ اول از مفرد شروع میکند [و] میفرماید: فرد مُرائی و ریاکار مَثَلش، مثل آن سنگ صافی است. «صفوان» یعنی آن حجر اَمْلَسی که ﴿علیه ترابٌ﴾ مقداری خاک روی آن سنگ باشد. ﴿فأصابه وابل﴾ ؛ باران درشتی به این سنگ صافی که مقداری خاک روی اوست اصابت کند، اگر این سنگ خُلَل و فُرَجی داشته باشد با بارش باران مقداری از این خاکها به صورت گِل در لابهلای آن سنگ میماند، ولی اگر سنگ «صفون» باشد؛ یعنی صاف باشد، بارش باران همان و شستوشو شدن همهٴ خاکها همان [و] چیزی روی اسن سنگ نمیماند. فرمود: کار منافق، مثل آن سنگ صافی است که مقداری خاک روی اوست و باران درشت هم بارید به نام «وابل» آنگاه این «صفوان» را به صورت «صَلْد» درآورد. «صلد» آن سنگی صافی که بیغبار است، چیزی روی او نیست: ﴿فأصابه وابلٌ فترکه صلداً﴾ در اینجا مفردی را به مفرد تشبیه کرد، ولی برای اینکه به ما بفهماند قرآن برای کلّ انسانهاست [و] سخن از سخن از شخص نیست. در پایان فرمود: ﴿لا یقدرون علی شیءٍ﴾ . اینجا معلوم میشود سخن از همهٴ مرائیها و ریاکنندگان است؛ نه سخن از یک شخص معیّن، فرمود: ﴿لا یقدرون﴾؛ افراد ریاکار از عملشان هیچ بهره ندارند؛ مثل کسی که مقذداری خاک روی سنگ صاف گذاشت، باران شدید هم بارید و همهٴ اینها را شستوشو کرد و از بین بُرد، دیگر صاحب خاک هیچ بهرهای از آن خاک قبلیاش نمیبرد. ذیل آیه هم استدلال کرد، فرمود: ﴿و الله لا یهدی القوم الکافرین﴾ اینجا با اینکه از مفرد به مفرد شروع شد، سر از جمع درآورد؛ یعنی معلوم میشود که کلّ افرادی که مبتلا به ریایند اینچنیناند.
ـ شبیه جمع به مفرد
گاهی جمع بع مفرد تشبیه میشود؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «جمعه» آمده است. در سورهٴ «جمعه» جمع به مفرد تشبیه شد، فرمود: ﴿مثل الّذین حمّلوا التّوراة ثّم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفار﴾ اهل کتابی که کتاب بر اینها تحمیل شد، از طرف خدای سبحان متنزّل شد، اینها پذیرفتند، ولی وفادار نبودند و عمل نکردند، مثل حماری است که از کتبی که محمول اوست بهرهای ندارد اینجا جمع بع مفرد تشبیه شد: ﴿مثل الّذین حمّلوا التّوراة ثّم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل أسفاراً﴾ یا در سورهٴ 47 که به نام مبارک رسول الله (علیه آلاف التّحیة و الثناء) است آیهٴ بیست میفرماید: وقتی جریان جنگ و نبرد مطرح میشود: ﴿رأیت الّذین فی قلوبهم مرضٌ ینظرون إلیک نظر المغشی علیه من الموت فأولی لهم﴾؛ فرمود: وقتی جریان جنگ و اعزام به جبهه مطرح میشود، آنها که قلبشان مریض است و ضعیفالایماناند و مانند آن، به تو آن چنان نگاه میکنند که یک محتضر به تو نگاه میکنند که جمع به مفرد تشبیه شد: ﴿ینظرون إلیک نظر المغّشی علیه من الموت﴾ ، مانند یک محتضر به تو نگاه میکنند که از این طرف جمع است و از آن طرف مفرد، نفرمود ﴿ینظرون إلیک﴾ نظر آن جمعیّتی که از راه موت «مغشیٌ علیهم»اند، فرمود: «مغشی علیه من الموت» است که جمع به مفرد تشبیه شد.
ـ تشبیه جمع به جمع
گاهی هم جمع به جمع تشبیه میشود؛ نظیر آنچه در سورهٴ «مدّثر» آمده است، آیهٴ پنجاه که فرمود: ﴿فما لهم عن التّذکرة معرضین ٭ کأنّهم حمر مستنفرة ٭ فرّت من قسورةٍ﴾ ؛ اینها که از صحنه میرمند مثل حمرند که از شیر بِرَمَد که یک جمع به جمع تشبیه شده است. در سورهٴ «جمعه» جمع به مفرد تشبیه شده است: ﴿مثل الّذین حمّلوا التّوراة ثّم لم یحملوها کمثل الحمار﴾ که جمع به مفرد تشبیه شد، امّا اینجا جمع بع جمع تشبیه شد، فرمود: ﴿کأنّهم حمرٌ﴾ که «حمر» جمع «حمار» است: ﴿حمرٌ مستنفرةٌ ٭ فرّت من قسورةٍ﴾
سوال...
جواب: «فإذا کان الجنس یفید معنی الجمع فلا احتیاج فی سورة «المدّثر» إلی قوله سبحانه و تعالی ﴿کأنّهم حمر مستنفرة﴾ «کأنّهم حمار مستنفرة»
ـ بازگشت به بحث (تمثیل جریانی به جریان دیگر در قرآن)
تعبیر جمع به جمع برای آن نیست که قصّه و جریان مطرح نیست یا تعبیر مفرد به مفرد برای آن نیست که دیگران در این حکم سهیم نیستند یا تعبیرِ تشبیه جمع بع مفرد برای آن نیست که در یک طرف مفرد دخیل است [بلکه] در همهٴ این شواهد گوناگون تشبیهِ یک جریان است به جریان دیگر. این همان تعبیر ادبی است که در کتابهای ادبی میگویند.
این در حقیقت «تمثیل القّصه بالقصّه» است؛ نه تشبیه اشخاص به اشخاص. اینکه امروز رایج شد به جریان در کتابهای ادبی از او به قصّه یاد میشد؛ لذا در کتابهای ادبی میگفتند: قصّه به قصّه تشبیه شد، امروز میگویند جریان و خط فکری به جریان و خط فکری تشبیه شد. سخن از شخص نیست.
ـ چگونگی کر، کور و نابینا بودن کافران و منافقان
لذا در همهٴ این موارد یک برداشت کلّ قرآن کریم دارد: ﴿کأنّهم حمرٌ مستنفرةٌ ٭ فرّت من قسورةٍ﴾ نظر کسانی که در این تمثیل برداشت تشبیهی دارند این است که کفّار و منافقین انساناند، واقعاً بینایند، شنوایند، گویایند، ولی چون حق را نمیبینند حق نمیگویند، حق نمیشنوند مثل آن است که نابینا و ناشنوا و ناگویایند، این میشود تشبیه.
ـ مثالهای قرآن، بیانگر وجود مثالی
امّا نظر دیگران آن است که این تشبیه نیست، این یک توصیف حقیقت است، یک تبیین واقعیّت است. منافق، مثل آدم کور نیست، واقعاً کور است. کافر، مثل آدم کور نیست، حقیقتاً کور است و روزی که حق ظاهر میشود کوری اینها هم معلوم میشود، اینها میگویند: ﴿ربّ لم حشرتنی أعمی و قد کنت بصیراً﴾ . این تمثیل، تبیین حقیقت اینهاست؛ نه تشبیه ادبی باشد، بیان وجود مثالی اینهاست؛ نه صورت مثَل و قصّه باشد و آیهٴ سوره «حج» را هم شاهد ذکر میکند که ﴿فانّها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوبالّتی فی الصّدور﴾ فرمود: اگر ما گفتیم «اینها کورند» منظور کوری ظاهری نیست، کوری دل است و اینها چشمِ دلشان حقیقتاً کور است. نشانهاش این است [که در] قیامت ـ که روز ظهور حق است ـ کوری اینها آشکار میشود. دیگر نیازی به استشهاد سوره «توبه» نیست که انسان بگوید به شهادت آیهٴ سورهٴ «توبه» این ﴿الّذی﴾ مفاد ﴿الّذین﴾ را دربردارد.
ـ عدم نیاز استشهاد به سورهٴ «توبه»
در سورهٴ «توبه» آیه 69 اینچنین فرمود، بعد از اینکه فرمود: ﴿وعد الله المنافقین و المنافقات و الکفّار نار جهنّم خالدین فیها هی حسبهم و لعنهم الله و لهم عذابٌ مقیمٌ﴾ آنگاه فرمود: ﴿کالّذین من قبلکم﴾ به منافقین میفرماید: شما همانند متمکّنین قبل بودید که ﴿کانوا أشّد منکم قوّةً و أکثر أموالاً و أولاداً﴾ کسانی قبل از شما بودند، متمکّنتر بودند، از امکانات مادّی بیشتر برخوردار بودند، از قدرتهای بیشتری برخوردار بودند، ما همهٴ آنها را خاک کردیم، اینچنین نیست که شما در برابر دین بایستید و بتوانید به دین آسیب برسانید. ﴿کانوا أشّد منکم قوّةً و أکثر أموالاً و أولاداً فاستمتعوا بخلاقهم﴾ ؛ آنها از خلاق و نصیبشان بهره گرفتند، شما هم ﴿فاستمتعم بخلاقکم﴾ شما هم از نصیبها و بهرههای دنیاییتان بهرهمند بشوید؛ ﴿کما استمتع الّذین من قبلکم بخلاقهم و خضتم کالّذی خاضوا﴾ ؛ شما هم خوض میکنید، فرو میروید در آن جریانی که آنها فرو رفتهاند، فرمود: ﴿و خضتم کالّذی خاضوا﴾ نه «کالّذین خاضوا» اینجا ﴿الّذی﴾ کار «الّذین» را میکند، خواستند بگویند به شهادت آیهٴ سورهٴ «توبه» این ﴿الّذی﴾ که در آیهٴ محل بحث در سورهٴ «بقره» است ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد﴾ این ﴿الّذی﴾ کار «الّذین» را میکند و منظور آن است که نیازی به این تکلّف نیست و اگر کار «الّذین» را میکرد باید میگفتیم: «کالّذی استوقدوا» ولی کار «الّذین» را نکرد، نشانهاش آن است که باز فعل را مفرد آورد. در سورهٴ «توبه» فرمود: ﴿خضتم کالّذی خاضوا﴾ امّا در اینجا فرمود: ﴿مثلهم کمثل الّذی استوقد﴾ باز فعل را هم مفرد آورد.
ـ تمثیل جریان نفاق به جریانی دیگر در قرآن
سوال.....
جواب: آن با فاصله گذاشتن یک جمله اگر «الّذی» جای «الّذین» بنشیند به شهادت آیهٴ سورهٴ «توبه» باید همان سیاق باشد، بفرماید: ﴿و خضتم کالّذی خاضوا﴾ امّا از اینکه نفرمود، معلوم میشود که سخن از شخص و گروه نیست؛ سخن از جریان به جریان است؛ یعنی جریان نفاق، مثل جریان کسی است که در تاریکی یک مقدار آتش روشن کرده است، همین که این آتش مشتعل شد و مقداری اطرافش را روشن کرد و خدای سبحان این نور را بُرد و همهٴ گرفتاران نفاق را در تاریکیها رها کرد.
سوال...
جواب: نه؛ این هم نظیر آن آیهٴ سورهٴ «بقره» است، با اینکه صدر و ذیل همه مفرد بود، وقتی مَثَل تمام شد آنگاه فرمود: خدای سبحان منافقین را (این گروه را) به مقصد نمیرساند، فرمود: ﴿مثله﴾ یعنی مَثَل انسان ریاکار ﴿کمثل صفوان علیه ترابٌ فأصابه وابل فترکه صلداً لا یقدرون﴾ . با اینکه صدر و ذیل همه مفرد بود [ولی] در پایان فرمود: ﴿لا یقدرون علی شیءٍ ممّا کسبوا﴾ معلوم میشود آنجا که مفرد است سخن از شخص مطرح نیست، سخن از اصل جریان و اصل مسیر فکری آنهاست.
ـ پستتر دانستن غیر مؤمنان از حیوانات در قرآن
سوال....
جواب: خُب، اگر گفته شد ﴿فهی کالحجارة أو أشدّ قسوه﴾ یک عدّه دلها حقیقتاً سنگ است. حقیقت اینها این است؛ یعنی درکی ندارند، در این حدّ است؛ یعنی قرآن کریم بعضی را در حدّ حیات حیوانی میداند، میفرماید: ﴿اولئک کالأنعام﴾ بعضیها را میفرماید که از حیوانات پستترند؛ زیرا در حیوانات یک سلسله عواطفی احیاناً پیدا میشود [ولی] آنها از حیوانات پستترند: ﴿بل هم أضل﴾ . این ﴿بل هم أضلّ﴾ میافتد و از حدّ گیاه هم پایینتر که ﴿فهی کالحجارة أو أشدّ قسوه﴾ که میشود این حقیقت است [و] درکی ندارد؛ چون انسانی است که سنگ شده است آن عذابش را دارد؛ یعنی آن حسِّ عذابچشی را دارد، آن درک انسانی را که باید معرفت را درک کند، در ان جهت است؛ وگرنه درکهای دیگر را برای تألّم و درد دارد و این حقیقت در قیامت ظهور میکند.
ـ نور گرفتن منافقان از آتش، در قبضهٴ خدای سبحان
بنابراین اگر منافق یک آتشی روشن کرده است که خود از آن آتش نور بگیرد، نظیر یک انسان گمشدهٴ در بیابان که اوّل آتشی رون میکند تا از کمک آتش نور بگیرد، هرگز نفاق نمیتواند با این آتش به مقصد برسد؛ چون خدا سبحان مهلت نمیدهد، فوراً او را خاموش میکند؛ لذا فرمود: ﴿کمثل الّذی استوقد ناراً فلمّا أضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم﴾ این «باء» برای تعدیه است. گاهی باب افعال برای تعدیه است، گاهی حرف جرّ. گاهی گفته میشود «أذهب» گاهی گفته میشود «ذهب به» در این قسمت آکَد است؛ برای اینکه نشانهٴ مباشرت را میدهد؛ یعنی این نورِ اینها در قبضهٴ قدرت خداست. «أذهب الله نورهم» شاید این لطیفه را نفهماند که ﴿ذهب الله بنورهم﴾ میفهماند این ﴿ذهب الله بنورهم﴾ یعنی نورشان در قبضهٴ قدرت خداست [و] هر وقت بخواهد خاموش میکند. اگر میفرمود «أذهب الله نورهم» اصل معنا تفهیم میشد که خدا نور اینها را از بین میبرد، امّا این لطیفه رعایت نمیشد که نور آنها در قبضهٴ خداست، ولی وقتی فرمود: ﴿ذهب الله بنورهم﴾؛ یعنی این نورشان در قبضهٴ قدرت خدای سبحان است و هر وقت بخواهد خاموش میکند وقتی خاموش کرد؛ ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾
همان معنایی که در ایهٴ قبل فرمود: ﴿الله یستهزئ بهم و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ مشابه همان تعبیر اینجا آمده است: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ نه اینکه خدا اینها را در ظلمت گذاشته باشد؛ خدا آن نور ظاهری را گرفته است، دیگر آن نور را به اینها نمیدهد و طبع اینها هم ظلمت است و در ظلمت گرفتارند، در ظلمت فرورفتهاند. اینها که در ظلمتاند، تلاش و کوشش زیاد دارند، ولی در دور خود میگردند [و] انسان خودمحور هرگز به مقصد نمیرسد. انسانی که گرفتار ظلماتی است ﴿بعضها فوق بعض﴾ هرگز به هدف نایل نمیشود؛ لذا فرمود: اینها تلاش میکنند، امّا ﴿و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ . یا در تعبیر دیگر فرمود: ﴿و نذرهم فی طغیانهم یعمهون﴾ .
ـ حرکت عامهانه کافران و منافقان
اینکه در ذیل آیهٴ محل بحث فرمود: ﴿و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون﴾ همان معنا را تأیید میکند که در آیهٴ قبل فرمود: ﴿و یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ منتها ﴿یمدّهم فی طغیانهم یعمهون﴾ یعنی اینها عامِهانه حرکت میکنند عامهانه، یعنی نابینا. «عَمَه» آن کوریِ درون است. انسانی که کور باطن است مرتّب حرکت میکند، ولی نمیداند کجا میرود؛ نظیر همان بنیاسرائیلی که از هدایت موسای کلیم «سلام الله علیه» بازماندند: ﴿یتیهون فی الأرض﴾ ؛ فرمود: اینها چهل انسان سال سرگردان بودند؛ این را در سورهٴ «مائده» فرمود: اینها چهل سال سرگردان بودند و به مقصد نرسیدند؛
ـ حرمت تکوینی داشتن تبهکار در رسیدن به مقصد
آیهٴ 26 سوره «مائده» این است، فرمود: ﴿فإنّها محرّمة علیهم أربعین سنةً یتیهون فی الأرض فلا تأس علی القوم الفاسقین﴾؛ فرمود: نیل به آن مقصد برای اینها حرام است، یعنی تکویناً حرام است؛ نه تشریعاً. تشریعاً هر انسانی موظّف است راه را طی کند [و] به مقصد برسد، امّا آن توفیق را خدای سبحان به انسانِ تبهکار نمیدهد؛ لذا فرمود: اینها چهل سال سرگردان بودند و این حرمت، حرمت تکوینی است؛ نه تشریعی. تشریعاًً موظّفاند که بروند، ولی تکویناً توفیق پیدا نمیکنند؛ نظیر ﴿و حرمّنا علیه المراضع من قبل﴾ در جریان موسای کلیم «سلام الله علیه» فرمود: ما برای اینکه به وعده وفا کنیم [و] این کودک را به مادر برسانیم، پذیرش پستان همهٴ این دایهها را برای موسای کلیم تحریم کردیم، این ﴿و حرمّنا علیه المراضع من قبل﴾ یک تحریم تکوینی است، نه تحریم تشریعی؛ نه اینکه به موسای کلیم گفتیم «گرفتن پستان دایهها بر تو حرام است» [بلکه] یعنی به او اجازه ندادیم. اگر به دریا اجازه نمیدهیم که این موسی را غرق کند، به موسای کلیم هم اجازه نمیدهیم که هر پستانی را بپذیرد، به او میگوییم آن قدر ضجّه بزن، آن قدر ناله بزن که اینها به ستوه بیایند تا به مادرت برسی: ﴿و حرمّنا علیه المراضع من قبل﴾ این یک تحریم تکوینی است. تحریم تکوینی، یعنی خدای سبحان انسان را از آن کار محروم میکند، آن کار را مقدور انسان قرار نمیدهد. آن فیض و توفیق را به انسان نمیدهد، این میشود حرمت تکوینی. حرمت تشریعی همان نهی است. اینها تشریعاً مأمور بودند و تکویناً محروم بودند؛ مثل کافر و منافق که تشریعاً مأمورند، ولی تکویناً محروماند، حرمت تکوینی دارند، آن توفیق از اینها گرفته شد. دربارهٴ بنیاسراییل هم که فرمود ﴿فإنّها محرّمة علیهم أربعین سنةً یتیهون فی الأرض﴾ یعنی تلاش و کوشش میکنند، ولی به مقصد نمیرسند.
ـ کوردلی معاویه در سخنان امام علی (علیه السلام)
در آن نامه 28 که از نامههای نهج البلاغه است، حضرت امیر (سلام الله علیه) برای معاویه «علیه اللعنة» نوشت [و] فرمود: «إنّک لذهّاب فی التّیه روّاغٌ عن القصد»؛ فرمود: تو خیلی حرکت میکنی، امّا بیراهه میروی «ذهّابی؛ خیلی حرکت میکنی، امّا در گمراهی، در «تیه» در بیابان بیمقصد حرکت میکنی، نمیدانی چه بکنی: «لذّهابٌ فی التّیه روّاغٌ عن القصد» ؛ از آن صراط مستقیم و حدّ معتدل و سوّی و صراط فاصله گرفتی، میل به انحراف را ترجیح دادی. وقتی به بیابان بیمقصد و بیراه رسیدی حالا به سرعت میروی، نمیدانی کجا میروی: «إنّک لذّهاب فی التّیه روّاغٌ عن القصد».
ـ حرمت تکوینی داشتن کافران و منافقان در رسیدن به مقصد
کافر و منافق این طور نیست که ایستا [متوقف] باشند (به زعم خودشان) به زعم خود پویایند، ولی این پویایی را قرآن کریم ایستا [توقف] میداند؛ زیرا انسانی که به دور خود بگردد [و] به بیراهه حرکت کند به مقصد نمیرسد، فرمود: اینها هرگز به مقصد نمیرسند، این یک حرمت تکوینی است. چهل سال هم بِدَوَند به مقصد نمیرسند: ﴿یتیهون فی الأرض﴾ وقتی نور را خدای سبحان از انسان بگیرد که انسان به مقصد نمیرسد؛ لذا فرمود: «و ترکهم فی ظلمات لا یبصرون ٭ صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون».
ـ نتیجه بحث
این نتیجه تمثیل است [و] اگر ما مَثَل را به همان روش معنا کردیم، یعنی منافقین مِثل آدم نابینا و ناشنوا و ناگویایند [و] اگر به روش دوم معنا کردیم یعنی حقیقتاً نابینایند، چون این گوش که حق نمیشنود، این گوش یک امر مادّی و عادی است. آن گوشِ دل است که باید حق بشنود، او را هم که ندارند.
سوال....
جواب: گاهی در اثر اهمیّت تشبیه و شدّت مبالغه ادات تشبیه حذف میشود؛ مثل زیدٌ اسدٌ. «اسدٌ علیّ و فی الحروب نعامه». این حرف تشبیه گاهی حذف میود برای شدّت مبالغه بنابراین ﴿صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یرجعون﴾
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است