- 1697
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 21 تا 22 سوره بقره – بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 21 تا 22 سوره بقره – بخش اول
- نداهای الهی در قرآن کریم
- آداب مناجات انسان با خدا
- تربیت و پرورش انسان در تشریع
- تبیین مقام انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم لعلّکم تتّقون (21) ٭ الّذی جعل لکم الأرض فراشاً و السّماء بناءً و أنزل من السّماء ماءً فأخرج به من الثّمرات رزقاً لکم فلا تجعلوا لله أنداداً و أنتم تعلمون (22) ٭
ـ سرّ التفاوت از غیبت به خطاب در آیه
بعد از اینکه احوال کفّار و منافقین را بیان کرد، آنگاه به نوع انسانها خطاب میفرماید: همانند اهل تقوا خدا را عبادت کنید. تا کنون سخن از غیبت از خطاب نبود، این التفاوت از غیبت به خطاب برای آن است که لذّت حضور و مشاهدهٴ خدای سبحان را در دلها بچشانند، تا خستگی عبادت در کام انسان اثر نکند. انسان اگر لذّت شهود مولا را بچشد از عبادت خسته نمیشود. این التفاوت از غیبت به خطاب و ندا ـ آن هم بلاواسطه ـ زمینهٴ پذیرش بندگی را در انسانها فراهم میکند.
ـ نداهای باواسطه و بیواسطه قرآن
تا کنون سخن از ضمیر غایب و فعل غایب بود الآن سخن از ندا است، آن هم ندای بلاواسطه نداهای قرآن. گاهی معالواسطه است؛ مثل این است که خدای سبحان به رسولش میفرماید: ﴿قل یا أیّها النّاس﴾ ﴿قل یا أیّها الّذین هادوا﴾ ﴿قل یا أهل الکتاب﴾ و مانند آن. گاهی ندای بلاواسطه است؛ مثل ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ و همچنین ﴿یا أیّها النّاس﴾ که در این آیه محلّ بحث است. بنابراین هم از غیبت به خطاب التفات شده است، هم خطاب به این ندا بلاواسطه است.
ـ نشانهٴ نداهای بلاواسطه در قرآن
در بیانات امام صادق (سلام الله علیه) هست که خستگی و رنج و روزه گرفتن را، آن شنیدن ندای ﴿یا أیّها الّذین امنوا کتب علیکم الصّیام﴾ از بین میبرد. به قدری این ندا شیرین است که هرگز صوم برای انسان خستگی نخواهد آورد. اگر کسی این ندا را بشنود. اینکه به عنوان ادبِ تلاوت گفتهاند؛ وقتی که خدای سبحان با شما سخن میگوید، شما بگویید «لبّیک» معلوم میشود این ندا هماکنون زنده است. اگر گفته شد ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ شما بگویید «لبّیک» معلوم میشود هماکنون خدای سبحان با انسان سخن میگوید، این ندا الآن زنده است؛ وگرنه لبّیک گفتن برای یک ندای فرضی که زمانش گذشت، این جداً متمّشی نمیشود. تمشی جدِ لبیک وقتی است که ندا حاضر باشد. اگر یک منادی الآن انسان را صدا بزند، انسان به طور جدّ میتواند بگوید «لبّیک» و امّا اگر ندای جدّی و فعلی نباد گفتن «لبّیک» به نحو جدّ متمشّی نخواهد شد. در این کریمه هم خدای سبحان ندای بلاواسطه دارد. ﴿یا أیّها النّاس﴾ این ندای بلاواسطه، نشانهٴ آن است که بین هر انسانی با خدایش یک رابطه ناگسستنی هست؛ مگر اینکه خود انسان آن رابطه را قطع کند؛ وگرنه این ارتباط عمومی را خدای سبحان با هر انسانی دارد.
ـ نداهای الهی در قرآن کریم
منتها یک ندای عمومی است که میفرماید: ﴿یا أیّها النّاس﴾، یک ندای خصوصی است که میفرماید: ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ ، یک ندای اخص است که میفرماید: ﴿یا عبادی﴾ آن ﴿یا عبادی﴾ اخصّ از ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ ، است [و] آن ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ أخصّ از ﴿یا أیّها النّاس﴾ است. درجات قرب اینها چون فرق میکند تعبیرات ندا هم فرق میکند؛ چه اینکه از این طرف انسان که با خدای خود مناجات میکند اوّل میگوید: «یا ربّ» بعد کمکم ادب دعا این است که دیگر نگوید «یا»، بگوید «ربّ».
ـ آداب مناجات انسان با خدای سبحان
شما چند روایت در کتاب قیّم کافی مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در باب ذکر و دعا میبینید که دستور این است: انسان، اگر خواست با خدای خودش راز و نیاز کند اوّل دهبار بگوید: «یا الله»، «یا ربّ» و مانند آن. باب دیگری است که اگر انسان این اذکار را انجام داد، دیگر نگوید: «یا ربّ»، بگوید «ربّ» انسان وقتی خود را به حضور مولا مشاهده کرد، دور نیست تا حرف ندای بعید را استعمال کند. اگر یا حرف ندای بعید است و انسان این بُعد را پشتسر گذاشت و به حضور مولا رسید دیگر نمیگوید «یا الله»، نمیگوید «یا ربّ». میگوید: «ربّ» این هست که دو باب در جوامع روایی در کنار هم ذکر شده است: یک باب برای گفتن «یا ربّ» و یک باب برای گفتن «ربّ» که انسان چه زمانی بگوید «یا الله» و چه زمانی بگوید «الله». چه زمانی بگوید «یا ربّ» و چه زمانی بگوید «ربّ». از این طرف اگر بُعد به قرب تبدیل شد حروف ندا هم وضعش عوض میشود؛ گرچه همیشه خدای سبحان به ما نزدیک است. ﴿نحن أقرب إلیه من حبل الورید﴾ امّا از این طرف گاهی انسان دور است و مشاهده نمیکند، گاهی به حدّی میرسد که خود را در مشهد خدای سبحان میبیند. بنابراین این التفات و آن هم تعبیر بلاواسطه، نشانهٴ آن است که لذّت شهود را در جان انسان بچشاند تا از عبادت انسان احساس خستگی نکند. ﴿یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم﴾
سوال...
جواب: بله. خدای سبحان او را گاهی به عنوان: ﴿ادخلی فی عبادی﴾ بدون یا، گاهی هم به عنوان «یا» برای تشریف و تعظیم مقام است همیشه این «یا» برای دور بودن نیست؛ گاهی هم برای رفعت مکانی و بُعد مکانت هست؛ یعنی تجلیل این مقام، ایجاب میکند که از او به «یا» یاد بشود.
ـ اختصاص استدلال در قرآن برای اصول دین
بنابراین اینکه فرمود: ﴿اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم﴾؛ برای آن است که، در فروع دین نوعاً یا استدلال نمیشود، یا اگر برهانی اقامه میشود فقط به نکات اخلاقی اکتفا میشود؛ امّا در اصول دین نوعاً قرآن کریم با استدلال سخن میگوید. آنجا که سخن از وجود خدا و وحدت خداست دلیل اقامه میکند. آنجا که سخن از ضرورت وحی و رسالت است برهان اقامه میکند. آنجا که سخن از وجود خدا و وحدت خداست دلیل اقامه میکند. آنجا که سخن از ضرورت وحی و رسالت است برهان اقامه میکند. آنجا که سخن از معاد است، برهان اقامه میکند، امّا در فروع دین براهینی اقامه نمیکند و اگر احیاناً چیزی را به عنوان دلیل ذکر میکند به آن مسائل اخلاقی و همان نکات فطری اشاره میکند.
ـ تربیت و پرورش انسان در تشریع
سوال....
جواب: تشریع در حقیقت، پرورش انسان است. انسان یک موجودی است که بیقانون تربیت نمیشود و قانون همان تشریع است. اگر خدا بخواهد با درخت سخن بگوید، اگر بگوید: ﴿و النّجم و الشّجر یسجدان﴾ ؛ از آن جهت است که خدا خالق «نجم» و «شجر» است و «نجم» و «شجر» را با آب و هوا میپروراند. امّا انسان یک موجودی نیست که بشود او را با آب و هوا تربیت کرد؛ انسان را باید با تشریع و قانون تربیت کرد، از آن جهت که یک موجود متفّکر است و با اراده کار میکند و بدون قانون نمیشود زندگی کند. آن قانون است که انسان را میپرواند و آن قانون همان تشریع خواهد بود. روح تشریع، تکوین است البتّه.
ـ کمال انسان در حرمت قانون الهی
سوال...
جواب: یعنی آن هم به تکوین برمیگردد. انسان همانند دیگر موجودات برای کمال خلق شده است. کمال انسان در حرمت قانون الهی است، در احترام گذاشتن به قانون الهی است: انسان اگر بخواهد کامل بشود نه مثل پرندهٴ هواست، نه مثل معدن دل خاک است؛ او باید با قانون تربیت بشود. از این جهت فرمود: این قانون را احترام بکن که کامل بشوی؛ مثل آن ات که به یک درخت بگویند: نفس بکش، آب را جذب بکن که بارور شوی [و] به یک معدن بگویند: خاکهای مناسب را جذب بکن که بَدخشان بشوی، یا عقیق یمن بشوی: مثلاً انسان اگر بخواهد کامل بشود راهی جزء تشریع ندارد.
ـ عبادت و شکوفایی حقیقت انسان
در این کریمه برای اینکه توحید ربوبی خدای سبحان را اثبات کند، از خالقیّت خدای سبحان به عنوان حدّ وسط یاد میکند؛ چون خدا ربّ است، پس باید او را عبادت کرد. چرا او ربّ است؟ برای اینکه خالق است [و] وقتی او خالق بود، خالق پرورنده است [و] وقتی او پرورنده و مدّبر بود باید او را عبادت کنیم. آیا انسان میتواند یکی از این اصول نامبرده را انکار کند تا از عبادت بتواند شانه خالی کند یا هرگز ممکن نیست؟! آیا انسان، خودساخته است یا مخلوق؟! اگر مخلوق است خالقی دارد. آیا انسان در بدو پیدایشش [و] در آغاز پیدایشش نیازی به خدا دارد؟ در ادامهٴ زندگی نیازی به خدا ندارد؟ یا نه در آغاز و انجام زندگی به خدا محتاج است؟ آیا انسان محتاج نیست یا هست؟ آیا اگر محتاج هست، خود میتواند حاجات خود را برآورده کند یا نه؟ اگر خود نمیتواند، دیگری که مثل اوست توان رفع نیازهای او را دارد یا نه؟ اگر در برابر همهٴ این سؤالها پاسخ منفی است؛ یعنی انسان اینچنین نیست که هستی خود را خود بتواند اداره کند، و اینچنین نیست که مثل او بتواند هستی او را اداره کند؛ پس انسان نیازمند است. اگر نیازمند است، باید به مرکز رفع نیاز خود رابطه برقرار کند، تا کمالش را از این راه تأمین کند، قرآن کریم به انسان میگوید: تو که نیامندی، کسی را بپرست که نیازت را برطرف کند که این پرستش باعث رفع نیاز توست. تو یک حیات انسانی دار که آن بدون عبادت تأمین نمیشود. یک حیات حیوانی و نباتی داری، مانند دیگر موجودات. آن موجوداتی که در عالم دارند زندگی میکنند، آنگونه حیات که به حال تو ودمند نیست [بلکه] تو میخواهی حیات انسانی داشته باشی [و] حیات انسانیّت بدون ارتباط با آفریدگارت و ربّت میسّر نیست و پیوند بین عبد و مولا پیوند عبادت و ربوبیت است: خدا رب است و انسان عبد. اگر این پیوند گسیخته شد. انسان میماند، محتاجی که راه برای رفع نیاز خود ندارد. آنگاه است که حقیقت خود را هلاک میکند، ﴿لیهلک من هلک عن بیّنة﴾ آن حقیقت خود را از دست داده ات [و] شده یک حیوان یا شده یک درخت.
ـ تبیین مقام انسان بالفعل در قرآن
از نظر قرآن اینچنین نیست که همه به مرحله انسانیّت برسند. آنکه فقط به فکر خوردن و نوشیدن و خرّم بودن و خُرامیدن و لباسهای فاخر دربر کردن است، او هنوز حیوان نشد، چه رسد به انسان، او یک حیات گیاهی دارد، او یک نهال خوبی است، او یک درخت خوبی است. یک درخت وقتی که سرسبز و خُرامان است و خوب غذا میخورد و خوب رشد میکند و تنومند میشود و سرسبز میشود این حیات نباتی دارد اگر کسی در این حد زندگی کرد، این را نمیگویند حیوان، چه رسد به انسان. این «نامٍ بالفعل و حیوان بالقوة» است و اگر از این مراحل گذت دیگر به فکر خوش پوشیدن، خوش خوردن و خرامیدن و امثال ذلک نبود [بلکه] به فکر یک سلسله مسائل عاطفی بود، تازه وارد حیات حیوانی میشود. عاطفهای داشت به دوستان خود، به فرزندان خود، به اهلبیت خود علاقه نان داد، از اهلبیتش حمایت کرد، یک غیرتی در او پیدا شد [و] از زیردستان حمایت کرد، تازه یک حیوانِ تربیت شده است. «حیوانٌ بالفعل و انسان بالقوة» اگر امین بود چیزی به او دادند خیانت نکرد، این یک حیوان تربیت شده است؛ برای اینکه این کلب معلّم ـ این سگ شکاری ـ وقتی تربیت د همهٴ آن سختیها و گرسنگیها را تحمّل میکند و در آن امانتِ شکار خیانت نمیکند. اگر صیدی در این دامنههای کوه شکار شد، این سگ شکاری از همه این راهها و گردنهها و کتلهای صعبالعبور گرسنه و خسته و تشنه میدود و آن صید را میآورد و آن لذّت امانت را احساس میکند و به پیش شکارچی میآورد و خود گرسنه میماند. اگر یک حیوانی تربیت شد امین میشود. اینکه میبینید قرآن کریم به افراد خائن میگوید «بدتر از حیواناند» روی این نکته است. اگر کسی در آن مال کسی که به دست او سپردهاند [به] او خیانت نکرد، این یک حیوان خوبی است، هنوز انان نشد. انسانیّت کجا و ندزدیدن چیست؟ اگر یک کسی خیانت نکرد یک حیوان تربیت شدهای است، هنوز به مقام انسانیّت نرسیده است و اگر کسی خیانت کرد ﴿بل هم أضّل سبیلاً﴾ ؛ از حیوان البتّه بدتر است. اگر کسی این غیرت حمایت از زیردست در او بود یک حیوان خوبی است. شما میبنید این مرغها وقتی که تخمها را زیر پرشان گذاشتند و این تخمها به صورت جوجه دند و این مرغ خانگی به سمت مادری منصوب شد و مادر شد، از اکنون یک حمایتی دارد ـ به تعبیر بزرگان حکمت ـ که این از زیردستش باید حمایت بکند. هرگز مرغ خانگی اجازه نمیدهد کسی به سراغ بچّهها و نوزادش برود. این از زیردستش، از اهلش و از عائلهاش حمایت میکند و اگر کسی از حوزهٴ مسئولیتش حمایت نکند، از حیوان بدتر است و اگر کسی این وظیفه را انجام داد تازه یک حیوان خوبی است، انسانیّت کجا؟! آنکه معارف بلند توحید را درک میکند، آنکه میتواند نمونهای از: ﴿و علّم آدم الأسماء کلّها﴾ ببرد، آنکه میتواند از همهٴ اینها بگذرد و اهل نثار و ایثار باشد، این وارد آن میدان وسیع انسانیّت شد.
ـ مقام انسان بالفعل در بیانات حضرت علی (علیه السلام)
در بیانات حضرت امیر (سلام الله علیه) در آن نامهٴ تارخی که برای حکومت اموی نوشت فرمود: خیلیها میروند کشته میشوند، امّا همه مثل شهدای ما نیستند. ما اگر یک شهیدی دادیم میشود جعفر طیّار (ذوالجناحین) که با ملائکه محشور میشود. ما اگر یک کشته دادیم میشود حمزهٴ سیّدالشّهداء [و] دیگران اگر شهید دادند در حدّ متوّسط بهره میبرند. تا انسان در چه وادی به سر برد، فکرش چی باشد، اندیشهاش چی باشد، ارادت و ایمان و نیتّش چه باشد، تا به چه پایگاهی بتواند نایل بشود.
بنابراین بعضیها فقط در حدّ یک گیاهاند، یک درخت خوبیاند. یک جوانی که راه اساسی را تشخیص ندهد [و] فقط به خود بپردازد، او یک نهالِ خوبی است، حیوان بالقوة است، نه بالفعل ئ اگر کسی از بعضی از مسائل عاطفی سری درآورد یک حیوان خوبی است، انسان بالقوة است و اگر کسی توانست بشنود ندای بلند: ﴿یا أیتّها النّفس المطّمئنة ارجعی﴾ ؛ او انسان بالفعل است، او توانست این حقیقت را شکوفا کند.
ـ راز دعوت قرآن به توحید عبادی، ربوبی و خالقی
قرآن کریم انسان را به این امر فرا میخواند، میگوید: مگر نه آن است که انسان محتاج است و أحدی تون نیاز او را ندارد؛ پس چه بهتر که انسان در سایهٴ ارتباط با مولای خود، این نیاز را از دست مولای خود برآورده ببیند و سر در آستان او بساید؛ لذا قرآن کریم مسئلهٴ عبادت را با توحید ربوبی و توحید روبی را با توحید خالقی مستدل میکند [و] هرجا که زمینهٴ شرک است آن را قرآن با برهان نفی میکند، میفرماید: اگر گذشتگانتان در برابر بتها خضوع میکردند آنها هم اشتباه میکردند، آنها را هم خدا آفرید و اگر بعضی از گذشتگانتان پیش شما از یک قداست خاص برخوردارند که آنها را عبادت میکنید، این هم اشتباه است؛ برای اینکه خدای سبحان آنها را هم خلق کرده است. اینکه میبینید میفرماید: ﴿اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم﴾؛ یعنی گذشته هم مثل شما بندهٴ خدایند، آنها اگر قداستی دارند پیش شما آن یک قداست مذمومی است آنها را نپرستید، یا اگر آنها یک روشی داشتند که بتها را محترم میشمردند، آن روش باطل است [و] آن روش را احیا نکنید؛ لذا میفرماید «شما و نیاکانتان را خدا آفرید» وجهی ندارد غیر خدا را عبادت کنید یا اصلاً عبادت نکنید. ﴿یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم﴾
ـ عبادت برطرف کنندهٴ حجاب انسانی
سوال...
جواب: انسان که از خدای سبحان رفع نیاز میخواهد، بهترین رفع نیازش این است که این حجاب برداشته شود، بگوید: ﴿إنّما نطمعکم لوجه الله﴾ این بالاترین نیاز است که به وسیلهٴ عبادت حل میشود. نه نیاز، یعنی خدایا! به من وسایل مادّی بده؛ این وسایل مادّی را خدای سبحان برای همه فراهم کرده است. خدا هیچ مار و عقربی را بیروزی نگذاشت. فرمود: ﴿و ما من دابّةٍ فی الأرض إلا علی الله رزقها﴾ این همه مار و عقرب و درندههای جنگل را هم خدا روزی میدهد. نیاز انسان در این نیست که یک غذا تهیّه کند بخورد، نیاز انسان در آن است که بتواند لاأقل گوشهای از ﴿أینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ را ببیند، آنکه میگوید: ﴿إنّما نطعمکم لوجه الله﴾ به ما راه نشان میدهد که نیازتان در رفع حجاب است و مشاهده وجه حق، آنگاه هیچ لذّتی معادل لذّت رؤیت وجه حق نیست که «من ذا الّذی ذاق حلاوه محبتّک فرام عنک بدلاً» در روایات نماز آمده است که، اگر کسی بداند چه کسی مناجات میکند هرگز حاضر نیست از نماز بیرون بیاید. سرّش این است که انسان لذّت مناجات را نمیچد. آنها نیاز انسان است.
ـ اهم نکات آیه
فرمود: ﴿یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم﴾ پس بحث در چند مقام خواهد بود: اوّل اینکه عبادت برای انسان ضروری است، انسان حتماً باید عبادت بکند. دوّم اینکه رب خودش را باید عبادت بکند نه غیر ربّ را. سوّم اینکه ربّ جز خالق انسان احدی نخواهد بود. این در سه مقام و در سه فصل باید مطرح بشود.
ـ تبیین ضرورت عبادت
امّا اصل ضرورت عبادت برای آن است که، انان اگر بنده کسی نباشد ناچار مولا خواهد بود [و] مولا کسی است که نیازی به غیر نداشته باشد. اگر انسان در تمام شئونش نیازمند است، اگر از آن ربّ حقیقیاش احترام به عمل نیاود و اطاعت نکند، ناچار است که به ذلّت هوسپرستی تن در بدهد؛ آن نه میتواند بگوید من نیازمند نیستم [و] نه میتواند بگوید نیاز خودم را خودم برطرف میکنم، نه میتواند بگوید نیاز مرا دیگری برطرف میکند که غیر خداست. اگر انسان نیازمند است و توان رفع نیاز را ندارد جز از راه ارتباط با خدا، پس باید این ارتباط را حفظ بکند. ﴿یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم﴾. این ضرورت عبادت را به نحو کلّی و اصل جامع تنظیم میکند. آن گاه معبود انسان همان ربّ انسان است. سوال....
جواب: ممکن است ظلمی در جهان راه پیدا کند، امّا خدای سبحان روزی همه را مقرّر کرده است و به دیگران گفتهاند: جلوی ظلم را هم بگیرد و ستم نپذیرید. ﴿اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم﴾ که این ﴿الّذی خلقکم﴾ ناظر به مقام ثالث است که میتواند حدّ وسط باشد، برای اینکه چرا خدا ربّ است؟
پس اصل عبادت ضروری، [است] [و] آن هم انسان باید ربّ و مدبّر خود را عبادت کند و مدّبر انسان هم جز خالق انسان أحدی نیست.
ـ تمسک به سنت نیاکان
این هم که فرمود: ﴿و الّذین من قبلکم﴾ برای آن است که وقتی سخن وثنیّین حجاز را شما بررسی میکنید، میبینید اینها گرفتار آن سنّت جاهلیاند، میگویند: ﴿إنّا وجدنا أباءنا علی أمّة﴾ چون گذشتگان ما این روش را داشتند در برابر بتها خضوع میکردند، ما هم این روش را ادامه میدهیم. خدا میفرماید: گذشتگان شما هم مثل شما مخلوق خدایند؛ آنها اشتباه میکردند چرا آن راه را شما طی میکنید؟ اگر در بین بشر کسی از قداست برخوردار شد، او را میپرستید اشتباه است؛ چون او هم مثل شما مخلوق خداست و اگر روش گذشتگانتان را به عنوان بتپرستی ادامه میدهید، این هم اشتباه است؛ چون آنها هم مثل شما مخلوق خدایند و هر مخلوقی باید خالق خود را عبادت کند، نه دیگری را؛ لذا این مسئله که خدا شما و آنها را خلق کرد در چند بخش قرآن کریم آمده است. هر جا که سخن از احیای یک سنّت است یا تکریم یک موجود غیر خدایی است، خدای سبحان میفرماید: نه آن سنّت باطل را ادامه بدهید، نه آن موجود غیر خدایی که خود بندهٴ خداست تکریم عبادی دربارهٴ او روا بدارید. او هم مثل شما مخلوق است و سنّتهای جاهلی را ـ که نمیگذارد شما راه راستینشان را ببینید و ادامه بدهید ـ پشتسر بگذارید، زیر پا بنهید.
ـ نهی قرآن از تکریم عبادی غیر خدا
در سوره «مائده» آیه 72 وقتی لسان عیسای مسیح «سلام الله علیه» را بازگو میکند، اینچنین میفرماید: ﴿و قال المسیح یا بنی إسرائیل اعبدوا الله ربّی و ربّکم﴾ فرمود: مرا به عنوان معبود نپذیرید، نگویید عیسی سمتی دارد و این خداست، من هم همانند شما مربوبم و من هم همانند شما عابدم ﴿اعبدوا الله ربی و ربکم﴾این کلمهٴ ﴿ربّی و ربّکم﴾ برای آن است که مبادا بگوئید: انسان باید عبادت بکند، امّا یک فردی را چون مسیح! نه، ﴿اعبدوا الله ربّی و ربّکم﴾ من هم مربوب اویم همانند شما، شما هم عابد او باشید همانند من اینکه فرمود: ﴿اعبدوا الله ربّی و ربّکم﴾ نفرمود: «اعبدوا الله ربّکم». برای آن است که زمینهٴ هر گونه شرک و توهم را از بین ببرد؛ چه اینکه در صدر این آیه آمده بود: ﴿لقد کفر الّذی قالوا إنّ الله هو المسیح بن مریم﴾ در ذیلش هم آمده است: ﴿إنّه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنّة﴾
تفاوت آیه محل بحث با آیه 102 سورهٴ انعام
این معنا در سورهٴ انعام به لسان دیگر بازگو شده است. ﴿ذلکم الله ربّکم لا إله إلا هو خالق کلّ شیء فاعبدوه و هو علی کلّ شیء وکیل﴾ گاهی اصل اوّل ذکر میشود فرع بعد، گاهی فرع اوّل ذکر میشود، اصل به عنوان سند و دلیل بعداً ذکر میشود. آیهٴ محل بحث سورهٴ بقره، اوّل فرع ذکر شد، دلیلش پشت سر ذکر شد اوّل مدّعا بعد دلیل فرمود: ﴿یا ایها الناس اعبدوا ربّکم﴾ ﴿اعبدوا﴾ چرا؟ چه کسی را؟ ﴿ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم﴾ امّا در آیهٴ 102 سورهٴ أنعام، اوّل اصل ذکر شد، بعد بر او فرع را متفرّع کرد، فرمود: ﴿ذلکم الله ربّکم لا اله الاّ هو خالق کلّ شیء﴾ چون اینچنین است. ﴿فأعبدوه﴾ با «فاء» تفریع، اگر او اله است، اگر او ربّ است، اگر او خالق است، پس عبادتس کنید. اصل را اوّل ذکر فرمود، فرع را به دنبال او مترتّب کرد.
بازگشت به بثح (تمسک به سنت نیاکان)
در سورهٴ «هود» آیهٴ 62 ـ سخن قوم صالح را که نمودند انتقال قوم ثمود به صالح پیغمبر(علیه السلام) اینچنین میگفتند: ﴿قالوا یا صالح قد کنت فینا مرجوا قبل هذا أ تنهانا أن نعبد ما یعبد آباؤنا و إنّنا لفی شکّ ممّا تدعونا إلیه مریب﴾ نمود به صالح «سلام الله علیه» گفتند: آیا تو ما را منع میکنی از اینکه روش نیاکانمان را ادامه بدهیم؟ ما قبلاً به تو امیدوار بودیم. این همان تکریم نا به جایی است که برای خاموش کردن یک عدّه صاحب نظران میگویند. میگفتند: ما قبلاً به تو امیدوار بودیم، امید ما بودی، چگونه اکنون علیه سنّتهای کهن ما قیام کردی؟! ﴿أ تنهانا أن نعبد ما یعبد أباؤنا﴾ ؛ یعنی ان سنّتی است که نیاکانمان داشتند، در برابر این طرز فکر، خدا میفرماید: کسی را عبادت کنید که شما و نیاکانتان را خدا خلق کرد. اینچنین نیست که اگر یک روش جاهلانهای را نیاکانتان داشتند، شما باید همان را احیا کنید. ﴿اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکن﴾.
مخلوق خدای سبحان بودن خدایان بتپرستان
در بخشی از آیات ناظر به بتپرستهاست، میفرماید: ان چوبهایی را که شما محترم میشمارید، او را خدا خلق کرد: ﴿خلقکم و ما تعملون﴾ مگر این چوب را، مگر این سنگ را خدا نیافرید! مگر آن مکانی که بتکده است خدا نیافرید! مگر آن ابزار بتتراشی را خدا نیافرید! چرا این چوبها را احترام میکنید؟! ﴿خلقکم و ما تعملون﴾ اگر شما و این چوبهای تراشیدهٴ شما را خلق آفرید پس خدا را عبادت کنید. گاهی هم تعبیر قرآن کریم در سورهٴ شعراء، آیهٴ 84 این است: انتقال ﴿و اتّقوا الّذی خلقکم و الجبلّة الأوّلین﴾؛ شما و نیاکانتان و صاحبان «جبلّه» و سرشت پیشین را او آفرید.
معنای «جبلّه»
«جبلّه» آن سرشت و آن نهان درونی که همانند جبل راسخ بوشد، آن را میگویند «جبلّه». مطلب جبلّی، مطلبی است که مانند جبل و کوه در دل ریشه پیدا کند و راسخ بشود. اگر یک سلسله اوصافی تحمیل باشد به نحو حال باشند نه ملکه، به نحو وصف عادّی باشند نه وصف راسخ، او را جبلّی نمیگویند. اگر یک صفتی مانند، جبل جزء رواسی شد در دل ریشه پیدا کرد و راسخ شد آن را میگویند: جبلّی. فطریّات، جبلّی انسان است. پذیرش اصل حق و واقعیّت، جبلّی انسان است و مانند آن.
فرمود «از خدایی بپرهیزید که شما و جبلّهٴ او.ّلین را و صاحبان جبلّه پیشین را او آفرید»، پس اگر یک سنّتی را از گذشتگان دیدید آن معیار ارزش نیست؛ زیرا آن سنّتگذاران را هم خدا آفرید، شما را هم خدا آفرید. چرا به دنبال سنّت کهن جاهلانهٴ آنها میروید؟ این تعلیق حکم بر وصف در اینگونه از موارد مشعر به این نکتهٴ علّیت است، که هرگز نگویید: این یک سنّت کهن و دیرپاست. سنّت گذارنده، مثل شما مخلوق خداست [و] باید بندهٴ خدا باشد.
استدلال بر لزوم عبادت خدای سبحان
در پایان سورهٴ «هود» به عنوان یک اصل کلّی استدلال میکند، آن کاه عبادت را بر این اصل کلّی متفرّغ میکند؛ همانند سورهٴ «انعام». در پایان سورهٴ «هود» میفرماید: ﴿و لله غیب السّماوات و الأرض﴾ نه تنها ﴿لله ملکل السّماوات و آلأرض﴾ نه تنها بدنهٴ آسمانها و زمین مال خداست، بلکه نهان و نهفتهها و غیب و درون این آسمانها هم مال خداس. آنچه که مشهود است ملک است و آنچه که باطن است و مستور، انتقال غیب است فرمود: غیب آسمانها و زمین مال خداست؛ چون ﴿سبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شیء﴾ آشکار آسمان و زمین هم مال خداست؛ چون ﴿لله ملک السّماوات و الأرض﴾ نفوس و بندهٴ سماوات و ارض از آن خداست، درون و باطن سماوات و أرض هم از آن خداست ﴿تبارک الّذی بیده الملک﴾ این ناظر به مالکیّت ظاهر عالم است ﴿سبحان الذی بیده ملکوت کلّ شیءٍ﴾ ناظر به مالکیّت باطن عالم است ﴿لله ملک السّماوات و الأرض﴾ ناظر به ناظر عالم است. ﴿و لله غیب السّماوات و الأرض﴾ ناظر به باطن عالم است. آنکه «هو الظاهر» است، مالک ظاهر است [و] آنکه «هو الباطن» است، مالک باطن است؛ چون خدا ﴿هوالأول و الآخر و الظّاهر و الباطن﴾ ؛ پس خدا مبدائی است که هم ﴿لله ملک السّماوات و الأرض﴾ ، هم مبدائی است که ﴿لله غیب السّماوات و الأرض﴾ ؛ لذا فرمود: ﴿و لله غیب السّماوات و الأرض﴾، این ناظر ب نظام فاعلی و مبدأ ﴿و إلی یرجع الأمر کلّه﴾ این ناظر به معاد. پس اگر خدا ﴿هو الأوّل﴾ است و همان خدا «هو الآخر» است؛ ﴿فاعبده و توکّل علیه﴾ با «فاء» تفریع ذکر میکند. میفرماید: اگر آغاز و انجام همهٴ موجودات به دست خداست، اوّل و آخر حیات و هستی تو هم به دست خداست؛ پس او را عبادت کن: ﴿فاعبده و توکّل علیه﴾. اگر او را عبادت نکردی، ناچاری به ذلّت عبادت هوس تن در بدهی. اینچنن نیست که انسان بگوید من محتاج چیزی نیستم. فرمود: اگر باطن آسمان و زمین مال اوست و اگر سرانجام همهٴ این امور به «الله» بر میگردند خُبْ، چرا از قافله باز میمانی؛ ﴿فاعبده﴾ و اگر یک انسان عاجز ناچار است که وکیل بگیرد، تو هم که عاجزی خب، چه وکیلی بهتر از خداست: ﴿و توکّل علیه﴾ ؛ او را وکیل بگیرد. این سراسر توحید است. اگر انسان بداند که عاجز است و اگر بداند هر عاجزی نیازمند به وکیل است و اگر بداند احدی وکالت انسان را چون خدا ایفا نمیکند خُب، بر خدا توکّل میکند و او را وکیل میگیرد؛ لذا فرمود: ﴿فاعبده و توکّل علیه﴾ آن گاه فرمود: اینچنین ینست که اگر کسی صورتاً عبد خدا بود و صورتاً توکّل بر خدا داشت و سیرتاً عبد هوس بود و بر خود تکیه کرد و مانند آن خدا نداند، بلکه ﴿و ما ربّک بغافل عمّا تعملون﴾ این هم پایان سورهٴ «هود».
نتیجه بحث
بنابراین خلاصهٴ این سه اصل و این سه فصل، اینچنین خواهد شد: یکی اینکه عبادت برای انسان ضروری است؛ مثل نفس کشیدن [که] انسان اگر نفس نکشد حات نباتی خود را از دست میدهد [و] میمیرد؛ مثل اینکه درخت اگر نفس نکشد میمیرد، انسان اگر عبادت نکند میمیرد؛ چون این نسیم عبادت باعث تأمین حایت انسانی اسوت؛ وگرنه ﴿لیهلک من هلک عن بیّنه﴾ . پس «العبادة ضروریّه للإنسان» اگر بخواهد زنده بماند. اصل دوّم آن ات که معبود او جز ربّ او احدی نباید باشد. اصل سوّم آن است که ربّ او هم جز خالق او احدی نخواهد بود.
«والحمد لله ربّ العالمین»
- نداهای الهی در قرآن کریم
- آداب مناجات انسان با خدا
- تربیت و پرورش انسان در تشریع
- تبیین مقام انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم لعلّکم تتّقون (21) ٭ الّذی جعل لکم الأرض فراشاً و السّماء بناءً و أنزل من السّماء ماءً فأخرج به من الثّمرات رزقاً لکم فلا تجعلوا لله أنداداً و أنتم تعلمون (22) ٭
ـ سرّ التفاوت از غیبت به خطاب در آیه
بعد از اینکه احوال کفّار و منافقین را بیان کرد، آنگاه به نوع انسانها خطاب میفرماید: همانند اهل تقوا خدا را عبادت کنید. تا کنون سخن از غیبت از خطاب نبود، این التفاوت از غیبت به خطاب برای آن است که لذّت حضور و مشاهدهٴ خدای سبحان را در دلها بچشانند، تا خستگی عبادت در کام انسان اثر نکند. انسان اگر لذّت شهود مولا را بچشد از عبادت خسته نمیشود. این التفاوت از غیبت به خطاب و ندا ـ آن هم بلاواسطه ـ زمینهٴ پذیرش بندگی را در انسانها فراهم میکند.
ـ نداهای باواسطه و بیواسطه قرآن
تا کنون سخن از ضمیر غایب و فعل غایب بود الآن سخن از ندا است، آن هم ندای بلاواسطه نداهای قرآن. گاهی معالواسطه است؛ مثل این است که خدای سبحان به رسولش میفرماید: ﴿قل یا أیّها النّاس﴾ ﴿قل یا أیّها الّذین هادوا﴾ ﴿قل یا أهل الکتاب﴾ و مانند آن. گاهی ندای بلاواسطه است؛ مثل ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ و همچنین ﴿یا أیّها النّاس﴾ که در این آیه محلّ بحث است. بنابراین هم از غیبت به خطاب التفات شده است، هم خطاب به این ندا بلاواسطه است.
ـ نشانهٴ نداهای بلاواسطه در قرآن
در بیانات امام صادق (سلام الله علیه) هست که خستگی و رنج و روزه گرفتن را، آن شنیدن ندای ﴿یا أیّها الّذین امنوا کتب علیکم الصّیام﴾ از بین میبرد. به قدری این ندا شیرین است که هرگز صوم برای انسان خستگی نخواهد آورد. اگر کسی این ندا را بشنود. اینکه به عنوان ادبِ تلاوت گفتهاند؛ وقتی که خدای سبحان با شما سخن میگوید، شما بگویید «لبّیک» معلوم میشود این ندا هماکنون زنده است. اگر گفته شد ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ شما بگویید «لبّیک» معلوم میشود هماکنون خدای سبحان با انسان سخن میگوید، این ندا الآن زنده است؛ وگرنه لبّیک گفتن برای یک ندای فرضی که زمانش گذشت، این جداً متمّشی نمیشود. تمشی جدِ لبیک وقتی است که ندا حاضر باشد. اگر یک منادی الآن انسان را صدا بزند، انسان به طور جدّ میتواند بگوید «لبّیک» و امّا اگر ندای جدّی و فعلی نباد گفتن «لبّیک» به نحو جدّ متمشّی نخواهد شد. در این کریمه هم خدای سبحان ندای بلاواسطه دارد. ﴿یا أیّها النّاس﴾ این ندای بلاواسطه، نشانهٴ آن است که بین هر انسانی با خدایش یک رابطه ناگسستنی هست؛ مگر اینکه خود انسان آن رابطه را قطع کند؛ وگرنه این ارتباط عمومی را خدای سبحان با هر انسانی دارد.
ـ نداهای الهی در قرآن کریم
منتها یک ندای عمومی است که میفرماید: ﴿یا أیّها النّاس﴾، یک ندای خصوصی است که میفرماید: ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ ، یک ندای اخص است که میفرماید: ﴿یا عبادی﴾ آن ﴿یا عبادی﴾ اخصّ از ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ ، است [و] آن ﴿یا أیّها الّذین امنوا﴾ أخصّ از ﴿یا أیّها النّاس﴾ است. درجات قرب اینها چون فرق میکند تعبیرات ندا هم فرق میکند؛ چه اینکه از این طرف انسان که با خدای خود مناجات میکند اوّل میگوید: «یا ربّ» بعد کمکم ادب دعا این است که دیگر نگوید «یا»، بگوید «ربّ».
ـ آداب مناجات انسان با خدای سبحان
شما چند روایت در کتاب قیّم کافی مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در باب ذکر و دعا میبینید که دستور این است: انسان، اگر خواست با خدای خودش راز و نیاز کند اوّل دهبار بگوید: «یا الله»، «یا ربّ» و مانند آن. باب دیگری است که اگر انسان این اذکار را انجام داد، دیگر نگوید: «یا ربّ»، بگوید «ربّ» انسان وقتی خود را به حضور مولا مشاهده کرد، دور نیست تا حرف ندای بعید را استعمال کند. اگر یا حرف ندای بعید است و انسان این بُعد را پشتسر گذاشت و به حضور مولا رسید دیگر نمیگوید «یا الله»، نمیگوید «یا ربّ». میگوید: «ربّ» این هست که دو باب در جوامع روایی در کنار هم ذکر شده است: یک باب برای گفتن «یا ربّ» و یک باب برای گفتن «ربّ» که انسان چه زمانی بگوید «یا الله» و چه زمانی بگوید «الله». چه زمانی بگوید «یا ربّ» و چه زمانی بگوید «ربّ». از این طرف اگر بُعد به قرب تبدیل شد حروف ندا هم وضعش عوض میشود؛ گرچه همیشه خدای سبحان به ما نزدیک است. ﴿نحن أقرب إلیه من حبل الورید﴾ امّا از این طرف گاهی انسان دور است و مشاهده نمیکند، گاهی به حدّی میرسد که خود را در مشهد خدای سبحان میبیند. بنابراین این التفات و آن هم تعبیر بلاواسطه، نشانهٴ آن است که لذّت شهود را در جان انسان بچشاند تا از عبادت انسان احساس خستگی نکند. ﴿یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم﴾
سوال...
جواب: بله. خدای سبحان او را گاهی به عنوان: ﴿ادخلی فی عبادی﴾ بدون یا، گاهی هم به عنوان «یا» برای تشریف و تعظیم مقام است همیشه این «یا» برای دور بودن نیست؛ گاهی هم برای رفعت مکانی و بُعد مکانت هست؛ یعنی تجلیل این مقام، ایجاب میکند که از او به «یا» یاد بشود.
ـ اختصاص استدلال در قرآن برای اصول دین
بنابراین اینکه فرمود: ﴿اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم﴾؛ برای آن است که، در فروع دین نوعاً یا استدلال نمیشود، یا اگر برهانی اقامه میشود فقط به نکات اخلاقی اکتفا میشود؛ امّا در اصول دین نوعاً قرآن کریم با استدلال سخن میگوید. آنجا که سخن از وجود خدا و وحدت خداست دلیل اقامه میکند. آنجا که سخن از ضرورت وحی و رسالت است برهان اقامه میکند. آنجا که سخن از وجود خدا و وحدت خداست دلیل اقامه میکند. آنجا که سخن از ضرورت وحی و رسالت است برهان اقامه میکند. آنجا که سخن از معاد است، برهان اقامه میکند، امّا در فروع دین براهینی اقامه نمیکند و اگر احیاناً چیزی را به عنوان دلیل ذکر میکند به آن مسائل اخلاقی و همان نکات فطری اشاره میکند.
ـ تربیت و پرورش انسان در تشریع
سوال....
جواب: تشریع در حقیقت، پرورش انسان است. انسان یک موجودی است که بیقانون تربیت نمیشود و قانون همان تشریع است. اگر خدا بخواهد با درخت سخن بگوید، اگر بگوید: ﴿و النّجم و الشّجر یسجدان﴾ ؛ از آن جهت است که خدا خالق «نجم» و «شجر» است و «نجم» و «شجر» را با آب و هوا میپروراند. امّا انسان یک موجودی نیست که بشود او را با آب و هوا تربیت کرد؛ انسان را باید با تشریع و قانون تربیت کرد، از آن جهت که یک موجود متفّکر است و با اراده کار میکند و بدون قانون نمیشود زندگی کند. آن قانون است که انسان را میپرواند و آن قانون همان تشریع خواهد بود. روح تشریع، تکوین است البتّه.
ـ کمال انسان در حرمت قانون الهی
سوال...
جواب: یعنی آن هم به تکوین برمیگردد. انسان همانند دیگر موجودات برای کمال خلق شده است. کمال انسان در حرمت قانون الهی است، در احترام گذاشتن به قانون الهی است: انسان اگر بخواهد کامل بشود نه مثل پرندهٴ هواست، نه مثل معدن دل خاک است؛ او باید با قانون تربیت بشود. از این جهت فرمود: این قانون را احترام بکن که کامل بشوی؛ مثل آن ات که به یک درخت بگویند: نفس بکش، آب را جذب بکن که بارور شوی [و] به یک معدن بگویند: خاکهای مناسب را جذب بکن که بَدخشان بشوی، یا عقیق یمن بشوی: مثلاً انسان اگر بخواهد کامل بشود راهی جزء تشریع ندارد.
ـ عبادت و شکوفایی حقیقت انسان
در این کریمه برای اینکه توحید ربوبی خدای سبحان را اثبات کند، از خالقیّت خدای سبحان به عنوان حدّ وسط یاد میکند؛ چون خدا ربّ است، پس باید او را عبادت کرد. چرا او ربّ است؟ برای اینکه خالق است [و] وقتی او خالق بود، خالق پرورنده است [و] وقتی او پرورنده و مدّبر بود باید او را عبادت کنیم. آیا انسان میتواند یکی از این اصول نامبرده را انکار کند تا از عبادت بتواند شانه خالی کند یا هرگز ممکن نیست؟! آیا انسان، خودساخته است یا مخلوق؟! اگر مخلوق است خالقی دارد. آیا انسان در بدو پیدایشش [و] در آغاز پیدایشش نیازی به خدا دارد؟ در ادامهٴ زندگی نیازی به خدا ندارد؟ یا نه در آغاز و انجام زندگی به خدا محتاج است؟ آیا انسان محتاج نیست یا هست؟ آیا اگر محتاج هست، خود میتواند حاجات خود را برآورده کند یا نه؟ اگر خود نمیتواند، دیگری که مثل اوست توان رفع نیازهای او را دارد یا نه؟ اگر در برابر همهٴ این سؤالها پاسخ منفی است؛ یعنی انسان اینچنین نیست که هستی خود را خود بتواند اداره کند، و اینچنین نیست که مثل او بتواند هستی او را اداره کند؛ پس انسان نیازمند است. اگر نیازمند است، باید به مرکز رفع نیاز خود رابطه برقرار کند، تا کمالش را از این راه تأمین کند، قرآن کریم به انسان میگوید: تو که نیامندی، کسی را بپرست که نیازت را برطرف کند که این پرستش باعث رفع نیاز توست. تو یک حیات انسانی دار که آن بدون عبادت تأمین نمیشود. یک حیات حیوانی و نباتی داری، مانند دیگر موجودات. آن موجوداتی که در عالم دارند زندگی میکنند، آنگونه حیات که به حال تو ودمند نیست [بلکه] تو میخواهی حیات انسانی داشته باشی [و] حیات انسانیّت بدون ارتباط با آفریدگارت و ربّت میسّر نیست و پیوند بین عبد و مولا پیوند عبادت و ربوبیت است: خدا رب است و انسان عبد. اگر این پیوند گسیخته شد. انسان میماند، محتاجی که راه برای رفع نیاز خود ندارد. آنگاه است که حقیقت خود را هلاک میکند، ﴿لیهلک من هلک عن بیّنة﴾ آن حقیقت خود را از دست داده ات [و] شده یک حیوان یا شده یک درخت.
ـ تبیین مقام انسان بالفعل در قرآن
از نظر قرآن اینچنین نیست که همه به مرحله انسانیّت برسند. آنکه فقط به فکر خوردن و نوشیدن و خرّم بودن و خُرامیدن و لباسهای فاخر دربر کردن است، او هنوز حیوان نشد، چه رسد به انسان، او یک حیات گیاهی دارد، او یک نهال خوبی است، او یک درخت خوبی است. یک درخت وقتی که سرسبز و خُرامان است و خوب غذا میخورد و خوب رشد میکند و تنومند میشود و سرسبز میشود این حیات نباتی دارد اگر کسی در این حد زندگی کرد، این را نمیگویند حیوان، چه رسد به انسان. این «نامٍ بالفعل و حیوان بالقوة» است و اگر از این مراحل گذت دیگر به فکر خوش پوشیدن، خوش خوردن و خرامیدن و امثال ذلک نبود [بلکه] به فکر یک سلسله مسائل عاطفی بود، تازه وارد حیات حیوانی میشود. عاطفهای داشت به دوستان خود، به فرزندان خود، به اهلبیت خود علاقه نان داد، از اهلبیتش حمایت کرد، یک غیرتی در او پیدا شد [و] از زیردستان حمایت کرد، تازه یک حیوانِ تربیت شده است. «حیوانٌ بالفعل و انسان بالقوة» اگر امین بود چیزی به او دادند خیانت نکرد، این یک حیوان تربیت شده است؛ برای اینکه این کلب معلّم ـ این سگ شکاری ـ وقتی تربیت د همهٴ آن سختیها و گرسنگیها را تحمّل میکند و در آن امانتِ شکار خیانت نمیکند. اگر صیدی در این دامنههای کوه شکار شد، این سگ شکاری از همه این راهها و گردنهها و کتلهای صعبالعبور گرسنه و خسته و تشنه میدود و آن صید را میآورد و آن لذّت امانت را احساس میکند و به پیش شکارچی میآورد و خود گرسنه میماند. اگر یک حیوانی تربیت شد امین میشود. اینکه میبینید قرآن کریم به افراد خائن میگوید «بدتر از حیواناند» روی این نکته است. اگر کسی در آن مال کسی که به دست او سپردهاند [به] او خیانت نکرد، این یک حیوان خوبی است، هنوز انان نشد. انسانیّت کجا و ندزدیدن چیست؟ اگر یک کسی خیانت نکرد یک حیوان تربیت شدهای است، هنوز به مقام انسانیّت نرسیده است و اگر کسی خیانت کرد ﴿بل هم أضّل سبیلاً﴾ ؛ از حیوان البتّه بدتر است. اگر کسی این غیرت حمایت از زیردست در او بود یک حیوان خوبی است. شما میبنید این مرغها وقتی که تخمها را زیر پرشان گذاشتند و این تخمها به صورت جوجه دند و این مرغ خانگی به سمت مادری منصوب شد و مادر شد، از اکنون یک حمایتی دارد ـ به تعبیر بزرگان حکمت ـ که این از زیردستش باید حمایت بکند. هرگز مرغ خانگی اجازه نمیدهد کسی به سراغ بچّهها و نوزادش برود. این از زیردستش، از اهلش و از عائلهاش حمایت میکند و اگر کسی از حوزهٴ مسئولیتش حمایت نکند، از حیوان بدتر است و اگر کسی این وظیفه را انجام داد تازه یک حیوان خوبی است، انسانیّت کجا؟! آنکه معارف بلند توحید را درک میکند، آنکه میتواند نمونهای از: ﴿و علّم آدم الأسماء کلّها﴾ ببرد، آنکه میتواند از همهٴ اینها بگذرد و اهل نثار و ایثار باشد، این وارد آن میدان وسیع انسانیّت شد.
ـ مقام انسان بالفعل در بیانات حضرت علی (علیه السلام)
در بیانات حضرت امیر (سلام الله علیه) در آن نامهٴ تارخی که برای حکومت اموی نوشت فرمود: خیلیها میروند کشته میشوند، امّا همه مثل شهدای ما نیستند. ما اگر یک شهیدی دادیم میشود جعفر طیّار (ذوالجناحین) که با ملائکه محشور میشود. ما اگر یک کشته دادیم میشود حمزهٴ سیّدالشّهداء [و] دیگران اگر شهید دادند در حدّ متوّسط بهره میبرند. تا انسان در چه وادی به سر برد، فکرش چی باشد، اندیشهاش چی باشد، ارادت و ایمان و نیتّش چه باشد، تا به چه پایگاهی بتواند نایل بشود.
بنابراین بعضیها فقط در حدّ یک گیاهاند، یک درخت خوبیاند. یک جوانی که راه اساسی را تشخیص ندهد [و] فقط به خود بپردازد، او یک نهالِ خوبی است، حیوان بالقوة است، نه بالفعل ئ اگر کسی از بعضی از مسائل عاطفی سری درآورد یک حیوان خوبی است، انسان بالقوة است و اگر کسی توانست بشنود ندای بلند: ﴿یا أیتّها النّفس المطّمئنة ارجعی﴾ ؛ او انسان بالفعل است، او توانست این حقیقت را شکوفا کند.
ـ راز دعوت قرآن به توحید عبادی، ربوبی و خالقی
قرآن کریم انسان را به این امر فرا میخواند، میگوید: مگر نه آن است که انسان محتاج است و أحدی تون نیاز او را ندارد؛ پس چه بهتر که انسان در سایهٴ ارتباط با مولای خود، این نیاز را از دست مولای خود برآورده ببیند و سر در آستان او بساید؛ لذا قرآن کریم مسئلهٴ عبادت را با توحید ربوبی و توحید روبی را با توحید خالقی مستدل میکند [و] هرجا که زمینهٴ شرک است آن را قرآن با برهان نفی میکند، میفرماید: اگر گذشتگانتان در برابر بتها خضوع میکردند آنها هم اشتباه میکردند، آنها را هم خدا آفرید و اگر بعضی از گذشتگانتان پیش شما از یک قداست خاص برخوردارند که آنها را عبادت میکنید، این هم اشتباه است؛ برای اینکه خدای سبحان آنها را هم خلق کرده است. اینکه میبینید میفرماید: ﴿اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم﴾؛ یعنی گذشته هم مثل شما بندهٴ خدایند، آنها اگر قداستی دارند پیش شما آن یک قداست مذمومی است آنها را نپرستید، یا اگر آنها یک روشی داشتند که بتها را محترم میشمردند، آن روش باطل است [و] آن روش را احیا نکنید؛ لذا میفرماید «شما و نیاکانتان را خدا آفرید» وجهی ندارد غیر خدا را عبادت کنید یا اصلاً عبادت نکنید. ﴿یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم﴾
ـ عبادت برطرف کنندهٴ حجاب انسانی
سوال...
جواب: انسان که از خدای سبحان رفع نیاز میخواهد، بهترین رفع نیازش این است که این حجاب برداشته شود، بگوید: ﴿إنّما نطمعکم لوجه الله﴾ این بالاترین نیاز است که به وسیلهٴ عبادت حل میشود. نه نیاز، یعنی خدایا! به من وسایل مادّی بده؛ این وسایل مادّی را خدای سبحان برای همه فراهم کرده است. خدا هیچ مار و عقربی را بیروزی نگذاشت. فرمود: ﴿و ما من دابّةٍ فی الأرض إلا علی الله رزقها﴾ این همه مار و عقرب و درندههای جنگل را هم خدا روزی میدهد. نیاز انسان در این نیست که یک غذا تهیّه کند بخورد، نیاز انسان در آن است که بتواند لاأقل گوشهای از ﴿أینما تولّوا فثمّ وجه الله﴾ را ببیند، آنکه میگوید: ﴿إنّما نطعمکم لوجه الله﴾ به ما راه نشان میدهد که نیازتان در رفع حجاب است و مشاهده وجه حق، آنگاه هیچ لذّتی معادل لذّت رؤیت وجه حق نیست که «من ذا الّذی ذاق حلاوه محبتّک فرام عنک بدلاً» در روایات نماز آمده است که، اگر کسی بداند چه کسی مناجات میکند هرگز حاضر نیست از نماز بیرون بیاید. سرّش این است که انسان لذّت مناجات را نمیچد. آنها نیاز انسان است.
ـ اهم نکات آیه
فرمود: ﴿یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم﴾ پس بحث در چند مقام خواهد بود: اوّل اینکه عبادت برای انسان ضروری است، انسان حتماً باید عبادت بکند. دوّم اینکه رب خودش را باید عبادت بکند نه غیر ربّ را. سوّم اینکه ربّ جز خالق انسان احدی نخواهد بود. این در سه مقام و در سه فصل باید مطرح بشود.
ـ تبیین ضرورت عبادت
امّا اصل ضرورت عبادت برای آن است که، انان اگر بنده کسی نباشد ناچار مولا خواهد بود [و] مولا کسی است که نیازی به غیر نداشته باشد. اگر انسان در تمام شئونش نیازمند است، اگر از آن ربّ حقیقیاش احترام به عمل نیاود و اطاعت نکند، ناچار است که به ذلّت هوسپرستی تن در بدهد؛ آن نه میتواند بگوید من نیازمند نیستم [و] نه میتواند بگوید نیاز خودم را خودم برطرف میکنم، نه میتواند بگوید نیاز مرا دیگری برطرف میکند که غیر خداست. اگر انسان نیازمند است و توان رفع نیاز را ندارد جز از راه ارتباط با خدا، پس باید این ارتباط را حفظ بکند. ﴿یا أیّها النّاس اعبدوا ربّکم﴾. این ضرورت عبادت را به نحو کلّی و اصل جامع تنظیم میکند. آن گاه معبود انسان همان ربّ انسان است. سوال....
جواب: ممکن است ظلمی در جهان راه پیدا کند، امّا خدای سبحان روزی همه را مقرّر کرده است و به دیگران گفتهاند: جلوی ظلم را هم بگیرد و ستم نپذیرید. ﴿اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم﴾ که این ﴿الّذی خلقکم﴾ ناظر به مقام ثالث است که میتواند حدّ وسط باشد، برای اینکه چرا خدا ربّ است؟
پس اصل عبادت ضروری، [است] [و] آن هم انسان باید ربّ و مدبّر خود را عبادت کند و مدّبر انسان هم جز خالق انسان أحدی نیست.
ـ تمسک به سنت نیاکان
این هم که فرمود: ﴿و الّذین من قبلکم﴾ برای آن است که وقتی سخن وثنیّین حجاز را شما بررسی میکنید، میبینید اینها گرفتار آن سنّت جاهلیاند، میگویند: ﴿إنّا وجدنا أباءنا علی أمّة﴾ چون گذشتگان ما این روش را داشتند در برابر بتها خضوع میکردند، ما هم این روش را ادامه میدهیم. خدا میفرماید: گذشتگان شما هم مثل شما مخلوق خدایند؛ آنها اشتباه میکردند چرا آن راه را شما طی میکنید؟ اگر در بین بشر کسی از قداست برخوردار شد، او را میپرستید اشتباه است؛ چون او هم مثل شما مخلوق خداست و اگر روش گذشتگانتان را به عنوان بتپرستی ادامه میدهید، این هم اشتباه است؛ چون آنها هم مثل شما مخلوق خدایند و هر مخلوقی باید خالق خود را عبادت کند، نه دیگری را؛ لذا این مسئله که خدا شما و آنها را خلق کرد در چند بخش قرآن کریم آمده است. هر جا که سخن از احیای یک سنّت است یا تکریم یک موجود غیر خدایی است، خدای سبحان میفرماید: نه آن سنّت باطل را ادامه بدهید، نه آن موجود غیر خدایی که خود بندهٴ خداست تکریم عبادی دربارهٴ او روا بدارید. او هم مثل شما مخلوق است و سنّتهای جاهلی را ـ که نمیگذارد شما راه راستینشان را ببینید و ادامه بدهید ـ پشتسر بگذارید، زیر پا بنهید.
ـ نهی قرآن از تکریم عبادی غیر خدا
در سوره «مائده» آیه 72 وقتی لسان عیسای مسیح «سلام الله علیه» را بازگو میکند، اینچنین میفرماید: ﴿و قال المسیح یا بنی إسرائیل اعبدوا الله ربّی و ربّکم﴾ فرمود: مرا به عنوان معبود نپذیرید، نگویید عیسی سمتی دارد و این خداست، من هم همانند شما مربوبم و من هم همانند شما عابدم ﴿اعبدوا الله ربی و ربکم﴾این کلمهٴ ﴿ربّی و ربّکم﴾ برای آن است که مبادا بگوئید: انسان باید عبادت بکند، امّا یک فردی را چون مسیح! نه، ﴿اعبدوا الله ربّی و ربّکم﴾ من هم مربوب اویم همانند شما، شما هم عابد او باشید همانند من اینکه فرمود: ﴿اعبدوا الله ربّی و ربّکم﴾ نفرمود: «اعبدوا الله ربّکم». برای آن است که زمینهٴ هر گونه شرک و توهم را از بین ببرد؛ چه اینکه در صدر این آیه آمده بود: ﴿لقد کفر الّذی قالوا إنّ الله هو المسیح بن مریم﴾ در ذیلش هم آمده است: ﴿إنّه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنّة﴾
تفاوت آیه محل بحث با آیه 102 سورهٴ انعام
این معنا در سورهٴ انعام به لسان دیگر بازگو شده است. ﴿ذلکم الله ربّکم لا إله إلا هو خالق کلّ شیء فاعبدوه و هو علی کلّ شیء وکیل﴾ گاهی اصل اوّل ذکر میشود فرع بعد، گاهی فرع اوّل ذکر میشود، اصل به عنوان سند و دلیل بعداً ذکر میشود. آیهٴ محل بحث سورهٴ بقره، اوّل فرع ذکر شد، دلیلش پشت سر ذکر شد اوّل مدّعا بعد دلیل فرمود: ﴿یا ایها الناس اعبدوا ربّکم﴾ ﴿اعبدوا﴾ چرا؟ چه کسی را؟ ﴿ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکم﴾ امّا در آیهٴ 102 سورهٴ أنعام، اوّل اصل ذکر شد، بعد بر او فرع را متفرّع کرد، فرمود: ﴿ذلکم الله ربّکم لا اله الاّ هو خالق کلّ شیء﴾ چون اینچنین است. ﴿فأعبدوه﴾ با «فاء» تفریع، اگر او اله است، اگر او ربّ است، اگر او خالق است، پس عبادتس کنید. اصل را اوّل ذکر فرمود، فرع را به دنبال او مترتّب کرد.
بازگشت به بثح (تمسک به سنت نیاکان)
در سورهٴ «هود» آیهٴ 62 ـ سخن قوم صالح را که نمودند انتقال قوم ثمود به صالح پیغمبر(علیه السلام) اینچنین میگفتند: ﴿قالوا یا صالح قد کنت فینا مرجوا قبل هذا أ تنهانا أن نعبد ما یعبد آباؤنا و إنّنا لفی شکّ ممّا تدعونا إلیه مریب﴾ نمود به صالح «سلام الله علیه» گفتند: آیا تو ما را منع میکنی از اینکه روش نیاکانمان را ادامه بدهیم؟ ما قبلاً به تو امیدوار بودیم. این همان تکریم نا به جایی است که برای خاموش کردن یک عدّه صاحب نظران میگویند. میگفتند: ما قبلاً به تو امیدوار بودیم، امید ما بودی، چگونه اکنون علیه سنّتهای کهن ما قیام کردی؟! ﴿أ تنهانا أن نعبد ما یعبد أباؤنا﴾ ؛ یعنی ان سنّتی است که نیاکانمان داشتند، در برابر این طرز فکر، خدا میفرماید: کسی را عبادت کنید که شما و نیاکانتان را خدا خلق کرد. اینچنین نیست که اگر یک روش جاهلانهای را نیاکانتان داشتند، شما باید همان را احیا کنید. ﴿اعبدوا ربّکم الّذی خلقکم و الّذین من قبلکن﴾.
مخلوق خدای سبحان بودن خدایان بتپرستان
در بخشی از آیات ناظر به بتپرستهاست، میفرماید: ان چوبهایی را که شما محترم میشمارید، او را خدا خلق کرد: ﴿خلقکم و ما تعملون﴾ مگر این چوب را، مگر این سنگ را خدا نیافرید! مگر آن مکانی که بتکده است خدا نیافرید! مگر آن ابزار بتتراشی را خدا نیافرید! چرا این چوبها را احترام میکنید؟! ﴿خلقکم و ما تعملون﴾ اگر شما و این چوبهای تراشیدهٴ شما را خلق آفرید پس خدا را عبادت کنید. گاهی هم تعبیر قرآن کریم در سورهٴ شعراء، آیهٴ 84 این است: انتقال ﴿و اتّقوا الّذی خلقکم و الجبلّة الأوّلین﴾؛ شما و نیاکانتان و صاحبان «جبلّه» و سرشت پیشین را او آفرید.
معنای «جبلّه»
«جبلّه» آن سرشت و آن نهان درونی که همانند جبل راسخ بوشد، آن را میگویند «جبلّه». مطلب جبلّی، مطلبی است که مانند جبل و کوه در دل ریشه پیدا کند و راسخ بشود. اگر یک سلسله اوصافی تحمیل باشد به نحو حال باشند نه ملکه، به نحو وصف عادّی باشند نه وصف راسخ، او را جبلّی نمیگویند. اگر یک صفتی مانند، جبل جزء رواسی شد در دل ریشه پیدا کرد و راسخ شد آن را میگویند: جبلّی. فطریّات، جبلّی انسان است. پذیرش اصل حق و واقعیّت، جبلّی انسان است و مانند آن.
فرمود «از خدایی بپرهیزید که شما و جبلّهٴ او.ّلین را و صاحبان جبلّه پیشین را او آفرید»، پس اگر یک سنّتی را از گذشتگان دیدید آن معیار ارزش نیست؛ زیرا آن سنّتگذاران را هم خدا آفرید، شما را هم خدا آفرید. چرا به دنبال سنّت کهن جاهلانهٴ آنها میروید؟ این تعلیق حکم بر وصف در اینگونه از موارد مشعر به این نکتهٴ علّیت است، که هرگز نگویید: این یک سنّت کهن و دیرپاست. سنّت گذارنده، مثل شما مخلوق خداست [و] باید بندهٴ خدا باشد.
استدلال بر لزوم عبادت خدای سبحان
در پایان سورهٴ «هود» به عنوان یک اصل کلّی استدلال میکند، آن کاه عبادت را بر این اصل کلّی متفرّغ میکند؛ همانند سورهٴ «انعام». در پایان سورهٴ «هود» میفرماید: ﴿و لله غیب السّماوات و الأرض﴾ نه تنها ﴿لله ملکل السّماوات و آلأرض﴾ نه تنها بدنهٴ آسمانها و زمین مال خداست، بلکه نهان و نهفتهها و غیب و درون این آسمانها هم مال خداس. آنچه که مشهود است ملک است و آنچه که باطن است و مستور، انتقال غیب است فرمود: غیب آسمانها و زمین مال خداست؛ چون ﴿سبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شیء﴾ آشکار آسمان و زمین هم مال خداست؛ چون ﴿لله ملک السّماوات و الأرض﴾ نفوس و بندهٴ سماوات و ارض از آن خداست، درون و باطن سماوات و أرض هم از آن خداست ﴿تبارک الّذی بیده الملک﴾ این ناظر به مالکیّت ظاهر عالم است ﴿سبحان الذی بیده ملکوت کلّ شیءٍ﴾ ناظر به مالکیّت باطن عالم است ﴿لله ملک السّماوات و الأرض﴾ ناظر به ناظر عالم است. ﴿و لله غیب السّماوات و الأرض﴾ ناظر به باطن عالم است. آنکه «هو الظاهر» است، مالک ظاهر است [و] آنکه «هو الباطن» است، مالک باطن است؛ چون خدا ﴿هوالأول و الآخر و الظّاهر و الباطن﴾ ؛ پس خدا مبدائی است که هم ﴿لله ملک السّماوات و الأرض﴾ ، هم مبدائی است که ﴿لله غیب السّماوات و الأرض﴾ ؛ لذا فرمود: ﴿و لله غیب السّماوات و الأرض﴾، این ناظر ب نظام فاعلی و مبدأ ﴿و إلی یرجع الأمر کلّه﴾ این ناظر به معاد. پس اگر خدا ﴿هو الأوّل﴾ است و همان خدا «هو الآخر» است؛ ﴿فاعبده و توکّل علیه﴾ با «فاء» تفریع ذکر میکند. میفرماید: اگر آغاز و انجام همهٴ موجودات به دست خداست، اوّل و آخر حیات و هستی تو هم به دست خداست؛ پس او را عبادت کن: ﴿فاعبده و توکّل علیه﴾. اگر او را عبادت نکردی، ناچاری به ذلّت عبادت هوس تن در بدهی. اینچنن نیست که انسان بگوید من محتاج چیزی نیستم. فرمود: اگر باطن آسمان و زمین مال اوست و اگر سرانجام همهٴ این امور به «الله» بر میگردند خُبْ، چرا از قافله باز میمانی؛ ﴿فاعبده﴾ و اگر یک انسان عاجز ناچار است که وکیل بگیرد، تو هم که عاجزی خب، چه وکیلی بهتر از خداست: ﴿و توکّل علیه﴾ ؛ او را وکیل بگیرد. این سراسر توحید است. اگر انسان بداند که عاجز است و اگر بداند هر عاجزی نیازمند به وکیل است و اگر بداند احدی وکالت انسان را چون خدا ایفا نمیکند خُب، بر خدا توکّل میکند و او را وکیل میگیرد؛ لذا فرمود: ﴿فاعبده و توکّل علیه﴾ آن گاه فرمود: اینچنین ینست که اگر کسی صورتاً عبد خدا بود و صورتاً توکّل بر خدا داشت و سیرتاً عبد هوس بود و بر خود تکیه کرد و مانند آن خدا نداند، بلکه ﴿و ما ربّک بغافل عمّا تعملون﴾ این هم پایان سورهٴ «هود».
نتیجه بحث
بنابراین خلاصهٴ این سه اصل و این سه فصل، اینچنین خواهد شد: یکی اینکه عبادت برای انسان ضروری است؛ مثل نفس کشیدن [که] انسان اگر نفس نکشد حات نباتی خود را از دست میدهد [و] میمیرد؛ مثل اینکه درخت اگر نفس نکشد میمیرد، انسان اگر عبادت نکند میمیرد؛ چون این نسیم عبادت باعث تأمین حایت انسانی اسوت؛ وگرنه ﴿لیهلک من هلک عن بیّنه﴾ . پس «العبادة ضروریّه للإنسان» اگر بخواهد زنده بماند. اصل دوّم آن ات که معبود او جز ربّ او احدی نباید باشد. اصل سوّم آن است که ربّ او هم جز خالق او احدی نخواهد بود.
«والحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است