display result search
منو
تفسیر آیات 172 تا 175 سوره آل‌عمران _ بخش دوم

تفسیر آیات 172 تا 175 سوره آل‌عمران _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 9 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 172 تا 175 سوره آل‌عمران _ بخش دوم"

استقامت و شجاعت مجاهدین پایدار
تعبیرات مشابه قرآن برای مجاهدین
وجود شدت و ضعف در ایمان و کفر


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿172﴾ الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ ﴿173﴾ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ ﴿174﴾ إِنَّمَا ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنْتُم مُؤْمِنِینَ ﴿175﴾

خلاصه مباحث گذشته
در جریان احد استقامت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و همراهانش باعث شکست معنوی کافران شد، گرچه در شأن نزول این قسمت، جریان بدر صغرا را ذکر کردند ولی ظاهراً این تتمّه همان قصه احد است، کاری به بدر صغرا ندارد، جریان بدر [صغری] در سال چهارم هجری بود .
فرمود: ﴿الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلّهِ وَالرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ﴾ یعنی کسانی که بعد از مقروح و مجروح شدن، در همان حالت آسیب جنگی، خدا و پیامبر را استجابت کردند. آن‌گاه همین گروه هم که استجابت کردند شاید همه اینها ظاهر و باطنشان یکسان نبود، فرمود این گروهی که مجروح جنگی بودند و دعوت خدا و پیامبر را اجابت کردند، اینهایی که عمل نیک آوردند و تا آخرین لحظه، اهل تقوا بودند، مخصوصاً تقوای نظامی را در آن صحنه حفظ کردند ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾ که این «مِن» می‌شود تبعیض.

استقامت و شجاعت مجاهدین پایدار
آن‌گاه در اوصاف همین مردان پایدار، این‌‌چنین می‌فرماید: ﴿الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ﴾ که این بدل است برای همان ﴿لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا﴾ اینها که بعد از آسیب دیدن جنگی، استجابت خدا و پیامبر کردند و تقوای جنگی را حفظ کردند کسانی‌اند که ﴿قَالَ لَهُمُ النَّاسُ﴾ مردمی اینها را ترساندند، گفتند گروهی با همه عُدّه و عِدّه علیه شما تجهیز شدند، شما از آنها بترسید همین مسلمین مجروح جنگی را ترساندند، گفتند مشرکین با عِدّه و عُدّه حرکت کردند از آنها بترسید. گوینده حالا یا ابن‌مسعود‌اشجعی است یا دیگری یا جزء منافقین است ، این گوینده این ﴿النَّاسُ﴾ اول غیر از ﴿النَّاسُ﴾ دوم است، این ﴿النَّاسُ﴾ دوم منظور مشرکین‌اند که فرمود: ﴿الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا﴾ مؤمنین را ترساندند و گفتند چون مشرکین علیه شما تجهیز شدند ﴿قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ﴾ یعنی ﴿قَدْ جَمَعُوا﴾ برای جنگ با شما عُدّه و عِدّه خود را، ﴿فَاخْشَوْهُمْ﴾ از اینها بترسید.
این گروه نه تنها نترسیدند، بلکه در مقابل این توطئه استقامت بیشتری از خود نشان دادند ﴿فَزَادَهُمْ إِیمَاناً﴾ یعنی همین حرف منافق یا آن جاسوس مشرکین، مایهٔ افزایش ایمان این مردم «مستجیب لله والرسول» شد، ﴿فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ﴾ چطور مایهٔ اضافه ایمان شد، برای اینکه کسانی که اهل ایمان‌اند در همه موارد مطیع‌اند ولی آنجا که ببینند اسلام در خطر است مطیع‌ترند. اینها در همه موارد صابرند؛ اما در بأسا و ﴿حِینَ الْبَأْسِ﴾ صبورند، صابرترند.

تعبیرات مشابه قرآن برای مجاهدین
نمونه‌هایی از این گروه و اقوال این گروه، در سورهٴ «احزاب» و همچنین در سورهٴ «فتح» آمده. در سورهٴ «احزاب» آیهٴ 22 این است که ﴿وَلَمَّا رَأَی الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً﴾؛ وقتی دیدند مشرکین، همه گروه‌ها و گروهکها علیه اینها تجهیز شدند، گفتند این همان وعدهٴ الهی است که شما در برابر انبوهی از مشرکین قرار می‌گیرید و ما باید اینجا پایداری کنیم، دیدن تجمّع احزاب مشرکین مایه افزایش ایمان همین مجاهدینِ فی سبیل الله شد ﴿وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً﴾ زیرا اینها دین را و ایمان خود را برای حفظ اصل کتاب و سنّت می‌خواهند و حیات خود را هم برای اصل حفظ کتاب و سنّت می‌خواهند، وقتی ببینند اصل کتاب و سنّت در خطر است، ایمان اینها و تسلیم اینها بیشتر می‌شود ﴿وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً﴾ .
در سورهٴ مبارکهٴ «فتح» آیهٴ چهارم آنجا هم تعبیری مشابه این آمده ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾. البته ازدیاد ایمان، فیضی است که به برکت الهی نصیب اینها می‌شود. در بخشهای دیگر قرآن فرمود که ﴿زَادَهُمْ هُدیً﴾ این افزایش ایمان، نعمتی است که نصیب هر کس نخواهد شد، این را چه در سورهٴ «فتح» چه در سورهٴ «احزاب» و چه در آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «آل‌عمران» که می‌خوانیم منشأش همان لطف الهی است. ایمان، چه آن بخشی که مربوط به اعتقاد قلب است، چه آن بخشی که مربوط به عمل به ارکان است، چه آن بخشی که مربوط به اظهار به لسان است، همه اینها دارای درجات است و همه اینها افزایش‌پذیر است؛ هم آن عقیدهٴ قلبی، افزایش‌پذیر است شدّت و ضعف دارد، هم عمل جوارح و اقرار زبان، شدّت و ضعف دارد. لذا نمی‌شود گفت این افزایش ایمان، ناظر به اعمال جوارح و دست و پاست، بلکه هر مرحله‌ای از مراحل سه‌گانه را شامل می‌شود، اینها چون احساس خطر کردند ﴿زَادَهُمْ إِیمَاناً﴾.

وجود شدت و ضعف در ایمان و کفر
پرسش:...
پاسخ: خب، ایمان که اعتقاد است این اعتقاد هم درجاتی دارد، تصدیق هم درجاتی دارد، یقین هم درجاتی دارد.
پرسش:...
پرسش: خیال می‌کنند که آن امر بسیط است [و] کم و زیاد ندارد. کم و زیاد ندارد؛ اما شدّت و ضعف دارد، امور قلبی هم شدّت و ضعف‌پذیر است.
پرسش:...
پاسخ: این به وسیله عمل صالح زیاد می‌شود، یا به وسیله عمل طالح کم می‌شود.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ به وسیله عمل، آن عقیده و آن گرایش یا کم می‌شود یا زیاد می‌شود ﴿زَادَهُمْ هُدیً﴾ آن هدایت درونی، افزایش پیدا می‌کند [و] شدیدتر می‌شود، سخن از کَمّی نیست [بلکه] سخن از رشد کیفی است.
پرسش:...
پاسخ: این مقاومتهای بدنی، منشأش افزایش آ‌ن اعتقاد است. آن اعتقاد درونی، وقتی شدید شد این عمل بیرونی هم قوی‌تر می‌شود. در ذیل کریمه ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید که این روایت از امام صادق(علیه السلام) است که آیا «قوةٌ الأبدان أو قوةٌ فی القلب» حضرت فرمود هم «بقوة القلوب» هم «بقوة الأبدان» ، ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ یعنی «بقوة القلب والبدن»؛ هم خوب بفهمید و هم از فهمیده خوب حمایت کنید، هم خوب بپذیرید و هم از پذیرفته، خوب دفاع کنید، قلبش کارهای قلبی و هم کارهای بدنی، هر دو شدّت و ضعف‌پذیر است.
﴿فَزَادَهُمْ إِیمَاناً﴾ چه اینکه کفر هم شدّت و ضعف‌پذیر است، مقابل ایمان که کفر است او هم شدّت و ضعف‌پذیر است. در جریان اینکه ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَاراً﴾ یا کفری که نوح(سلام الله علیه) به ذات اقدس الهی عرض کرد که هرچه من اینها را دعوت می‌کنم، جز افزایش انزجار و کفر بازدهی ندارد از همین قبیل است: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلاً وَنَهَاراً ٭ فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلَّا فِرَاراً﴾ چون هر چه نوح(سلام الله علیه) دعوت می‌کرد، آنها عکس‌العمل بیشتر و بدتری نشان می‌دادند، این کشف می‌کرد، از اینکه انزجار قلبی‌شان و عداوت قلبی‌‌شان بیشتر شده است. عمل کثیر، نشانهٴ شدّت میل قلبی خواهد بود، چه در طرف کفر، چه در طرف ایمان، آن کار قلبی شدید و ضعف دارد، چه اینکه اعمال بدنی هم شدید و ضعف دارد، پس ﴿وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً﴾ خب، تسلیم یک امر قلبی است دیگر.

تبیین مراد آیه از کفایت پروردگار برای مؤمنین و پیامبر
در این بخش که فرمود: ﴿فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ﴾ این براساس همان شدّت ایمان اینهاست؛ انسانی که خود را از چیزهای دیگر منقطع ببیند، به خدا تکیه می‌کند یعنی کارها را به وکیل خود که ذات اقدس الهی است می‌سپارد، می‌گوید او بَس است ﴿حَسْبُنَا﴾ یعنی او بَس است «حَسب» یعنی بَس.
قرآن کریم به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خطاب کرد که خدا برای تو بَس است، چه اینکه برای مؤمنین هم بَس است. آیهٴ 62 و همچنین 64 سورهٴ «انفال» در این زمینه است، فرمود: ﴿وَإِن یُرِیدُوا أَن یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ اگر دیگران قصد خدعه و خیانت و فریب دارند، خدا برای تو بَس است، گرچه در آیهٴ 64 فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾؛ فرمود ای پیامبر خدا برای تو و مؤمنین بَس است؛ اما آیهٴ 64 خیلی روشن نیست که تنها خدا حَسب است و کافی است، چون آیه این است ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی خدا و مؤمنین، برای تو بَس است، اگر این ﴿وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر ﴿الله﴾ باشد، معنایش این است که خدا و مؤمنین برای تو بَس‌اند، وقتی خدا را داری و مردم با ایمان را داری غمگین نباش؛ اما اگر این ﴿وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر ﴿الله﴾ نباشد، عطف بر «کاف» خطاب باشد «یا أیها النبی حسبک و من اتبعک من المؤمنین، الله»؛ برای تو و مردم با ایمان خدا بَس است، نه اینکه خدا و مردم با ایمان برای تو بس‌اند که خدا در اینجا عدیلی داشته باشد، بگوییم خدا و مردم، مادامی که خدا با ماست و مردم با ما هستند نظام ما می‌ماند، این‌‌چنین نه، مادامی که خدا با ماست، نظام می‌ماند. اگر گفته شد این ﴿وَمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ عطف بر ﴿الله﴾ است یعنی ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ﴾ برای تو بَس است الله و مؤمنین ولی اگر عطف بر «کاف» خطاب باشد یعنی «یا أیها النبی و یا أیها المؤمنین حسبکم الله»؛ ای پیغمبر و ای مردم با ایمان، خدا برای شما بَس است؛ اما آیهٴ 62 این را خوب باز می‌کند و آن آیه این است که فرمود: ﴿وَإِن یُرِیدُوا أَن یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ﴾؛ اگر دیگران قصد خدعه دارند، خدا برای تو بَس است، چرا؟ برای اینکه خداوند تو را از راه امدادهای غیبی و از راه نیروهای مردمی یاری کرد، چرا خدا بَس است، برای اینکه ﴿هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ﴾؛ خدا دلهای مردم را موافق تو کرد و از امدادهای غیبی، تو را کمک کرد. در اینجا آن توحید، خوب ظهور می‌کند که تنها خدا بَس است، مردم جزء نظامیان و ستاد الهی‌اند که ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ همان¬طوری که ﴿وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ﴾ اگر جنود غیبی برای خداست، مردم هم ستاد الهی‌اند، خداوند پیغمبرش را با مردم و نیروهای غیبی یاری می‌کند، قهراً مردم دیگر در کنار خدا و عدیل خدا نیستند که بگوییم خدا و مردم کافی است، بلکه وقتی خدا کافی بود، مردم را خدا وادار و وارد در صحنه می‌کند. این آیهٴ 62 اگر ابهامی در آیهٴ 64 باشد برطرف می‌کند؛ خدا کافی است، اینها دیگر نگفتند که مردم و خدا دوتایی برای ما کافی‌اند ﴿قَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ﴾.

وکالت خداوند و امداد غیبی او برای مؤمنین موجب پیروزی آنها
خدا چون بهترین وکیل است، برای اینکه هم امین است، هم علیم است، هم قدیر، مشکلات ما را می‌داند و راه‌حل را می‌داند و توان آن را دارد پس بهترین وکیل است، خدا هم در پاسخ اینها فرمود: ﴿فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ﴾، اینها با اینکه با حالت جراحت جنگی حرکت کردند و عِدّه و عُدّه اینها هم کم بود؛ اما نه تنها آسیبی ندیدند در این جریان، با اینکه به حسب ظاهر باید شکست می‌خوردند یا روحیه‌شان را از دست می‌دادند، برای اینکه اینها در چند لحظهٴ قبل، همان جریان اُحد آسیب دیدند و کُشته‌های فراوانی دادند، فرار کردند عده زیادی از اینها و مرعوب شدند و از آن طرف، مشرکین خیلی سرسبز و خرّم بودند، برای اینکه فاتحانه رفتند؛ اما از این طرف مع‌ذلک می‌بینیم این که باید روحیه را از دست بدهد، با روحیهٴ قوی می‌تازد، آن که باید روحیه داشته باشد، با روحیهٴ ضعیف فرار می‌کند. پس به مسلمین از نظر امداد غیبی، وسیله‌ای فراهم شد که آسیب نبینند، گذشته از اینکه خوشنام شدند، سرفراز شدند، آنها را ترساندند و اگر چیزی هم به عنوان مال‌التجارة همراه داشتند آن را هم فروختند و برگشتند، اگر مثلاً چیزی از نظر مسائل مادی همراهشان بود ﴿فَانْقَلَبُوا﴾ یعنی برگشتند با «باء» مصاحبه است، در صحبت نعمت یا ملابست است، در کسوت نعمت الهی ﴿بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ﴾ در حالی که ﴿لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ﴾؛ نه تنها سوئی به اینها نرسید، بلکه در صحبت فضل و نعمت الهی برگشتند.
﴿وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ﴾؛ در این کار تابع رضوان الهی بودند و قرآن هم وعده داد که ﴿یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ﴾ ؛ کسی که تابع رضایت خداست، می‌کوشد رضایت خدا را، فراهم کند نه رضایت خود را این کسی که تابع رضوان الهی است، خدا او را به راه سلامت هدایت می‌کند ﴿وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ﴾ این ‌هم برهان مسئله است، چون خدا ﴿ذُو فَضْلٍ عَظِیمٍ﴾ از آن فضل عظیمش اینها را متنعّم کرد.

شیطان دسیسه‌گر اصلی و ترساننده مسلمین
خب، اصل قصه چه بود، چه چیزی به اینها گفت که مشرکین با عُدّه و عِدّه حرکت کردند؟ می‌فرماید اصل قصه این است که ﴿إِنَّمَا ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ «ذا» که حرف اشاره است، این «لام» برای آن است که مشارالیه دور است یا نزدیک. «کاف»، «کاف» خطاب است چه «ذلک»، چه «ذلکما»، چه «ذلکم» اگر کسی با مخاطب سخن می‌گوید و چیزی را به مخاطب نشان می‌دهد، اگر مخاطب یک نفر باشد می‌گویند «ذلک»، دو نفر «ذلکما»، جمع هم که «ذلکم». این مجموعاً یک کلمه نیست، این یک حرف اشاره دارد و یک ضمیر ﴿إِنَّمَا ذلِکُمُ﴾ خدا دارد با مسلمانها خطاب می‌کند، می‌فرماید: «انما ذا» یعنی آن کسی که این دسیسه را به کار برد آن حرف را زد «کُم» یعنی «أیها المخاطبون» بدانید آن کسی که «قال لهم ان الناس قد جمعوا لکم» آ‌ن گوینده، شیطان بود ﴿إِنَّمَا ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ﴾ یعنی آن کسی که اول گفت ﴿إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ﴾ آن شیطان بود که این حرف را زد.

تفاوت شیطان و ابلیس
شیطان هم غیر از ابلیس است. ابلیس، همان شخص معروف است که استکبار کرد، مهلت خواست و همه این شیاطین دست‌پرورده اویند او حسابش جداست، او اگر عدّه‌ای را بپروراند و اغوا کند، حُکم شیطنت بر این دست‌پرورده‌های ابلیس بار می‌شود واقعاً می‌شوند شیطان، او چه از جن، چه از انس شاگردان و دست‌پرورده‌های زیادی دارد که ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ از همین باب‌اند. عدّه‌ای واقعاً شیطان می‌شوند نه ابلیس، حالا چه از انسانها باشد، چه از جن. وقتی تحت تعلیم و تربیت او قرار گرفت و کارش به نقشه‌کشی و دسیسه و توطئه ادامه پیدا کرد، این می‌شود شیطان، چه اینکه عده‌ای واقعاً بهیمه می‌شوند و عده‌ای واقعاً سبع.

گروههای چهارگانه انسان
انسان را گفتند که یک وقت هم به مناسبتی این بحث مطرح شد. انسان را گرچه نوع منطقیها و مانند آن مثال می‌زنند و می‌پندارند که آ‌ن نوع‌الأنواع است و نوع سافل است؛ اما محقّقین اهل معرفت می‌گویند انسان، نوع اخیر نیست، نوع‌الأنواع نیست [بلکه] انسان نوع متوسط است و تحت نوع انسان چندین نوع است. کسانی که حیوان ناطق‌اند و فصلشان همین نفس ناطقه است، اینها سرِ چهارراه قرار دارند؛ وقتی به دنیا آمدند حیوان بالفعل‌اند و انسان بالقوه، وقتی رشد کردند دارند راه¬ها را انتخاب می‌کنند، یکی از این چهار راه را انتخاب می‌کنند یا فقط به فکر خوردن و پوشیدن و نوشیدن‌اند، اصلاً به فکر مسائل اجتماعی، الهی، دینی و مانند آن اصلاً نیستند، اینها راه بهیمیت را دارند ادامه می‌دهند. اینها اگر سالیان متمادی در این راه حرکت کردند و این راه برای آنها مَلکه شد بعد از اتمام حجت، دست برنداشتند اینها واقعاً بهیمه‌اند ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ و در قیامت هم به صورت یک بهیمه درمی‌آیند. البته اینها از بهیمه اضل‌اند، برای اینکه اینها انسانی‌اند که بهیمه شدند، اینها که به نوع اخیر می‌رسند یعنی از انسانیت به طرف پایین‌تر می‌روند، این‌‌چنین نیست که انسانیت را از دست بدهند، آن فطرت را، آن درک و هوش و شعور همه را دارند؛ منتها در راه بهیمیت صرف می‌کنند، چون انسان‌اند که بهیمه شدند، از هر بهیمه‌ای بهیمه‌تر خواهند بود ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این برای یک گروه.
گروهی خیلی به فکر پوشیدن و نوشیدن و خوردن و خوش‌گذرانی نیستند، به فکر درندگی‌اند. اینها حیوانی‌اند که سَبُع می‌شوند، درنده می‌شوند، اگر کسی در حدّ صدام و امثال صدام شد این انسانی بود که «صار سبعاً» از هر درنده‌ای بدتر است ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ برای آن است که یک درنده، در مدت عمر خود هرگز مقدورش نیست این قدر آدم درندگی بکند ولی اگر انسانی درنده شد، همه هوش و استعدادش را که بیشتر از هوش و استعداد حیوان است در راه خونریزی صرف می‌کند؛ انسانی است که «صار سبعاً»، «فهو حیوانٌ ناطقٌ سبع» که فصل اخیرش سبع است نه ناطق، آن وقت ناطق می‌شود فصل متوسط. و اگر راه نقشه و حیله و دوبه‌هم‌زنی و ایجاد اختلاف و کارشکنی و دسیسه و نیرنگ را ادامه داد، خیلی به فکر پُرخوردن و پوشیدن و اینها نیست، خیلی هم مباشر در خونریزی نیست در صحنه جنگ این¬طور شرکت بکند نیست، گرچه ﴿الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ القَتْلِ﴾ ؛ اما دوبه‌هم‌زدن و ایجاد اختلاف و نیرنگ و با دسیسه کار کردن، نقشیه کشیدن و توطئه کردن در این زمینه استاد شده است، این «حیوانٌ ناطقٌ شیطان» که شیطان فصل اخیر اوست. این‌ گروه، در قیامت هم به صورت شیطان محشور می‌شوند.
گروه چهارم گروهی‌اند که همه هوش و استعداد الهی را در راه فرشته‌خویی صرف می‌کنند، این «حیوانٌ ناطقٌ مَلکٌ» آن وقت از ملائکه بالاتر می‌رود، این راه چهارم. البته خطوط فرعی فراوان است یعنی شیاطین هم مراتبی دارند، بهایم هم مراتبی دارند و سُبعها هم مراتبی دارند و فرشته‌ها هم درجاتی دارند، انسان به هر حال سر چهارراه ایستاده است، نوع متوسط است نه نوع اخیر و قرآن کریم، عِدّه را شیطان می‌‌داند چه از انس، چه از جن ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ .

شیطان بودن بعضی از انسانها
در اینجا به آن ابن‌مسعود ‌اشجعی که زمینهٴ توطئه به سود مشرکین را فراهم کرد و جاسوسی مشرکین را به عهده گرفت، قرآن از او یا کسی که این کار را کرد که مسلمانان را بترساند مرعوب کند به سود مشرکین توطئه کند، تعبیر به شیطان می‌کند. فرمود: ﴿إِنَّمَا ذلِکُمُ﴾ می‌دانید آن گوینده، آن گزارشکری که آمد این حرف را زد چه کسی بود؟ ﴿الشَّیْطَانُ﴾ بود ﴿إِنَّمَا ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ همین که در جمله قبل فرمود: ﴿الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ﴾ این ناسی است که شیطان است.
مشابه همان آیه‌ای که در سورهٴ مبارکهٴ «ناس» آمده ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ٭ مَلِکِ النَّاسِ ٭ إِلهِ النَّاسِ ٭ مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ﴾ وسواس خنّاس چه کسی است؟ ﴿الَّذِی یُوَسْوِسُ﴾ این وسواس خنّاس ﴿یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ﴾ بعد فرمود این وسواس خنّاس، دو گروه‌اند: ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾، این ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ برای تقسیم آن ﴿الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ﴾ است. وسواس خنّاس، در دلهای مردم وسوسه می‌کنند، اینهایی که در دلهای مردم وسوسه می‌کنند یک عده انسان‌اند، یک عده جن، معلوم می‌شود اگر دوست نابابی در اثر زمزمه، زیر گوش کسی خواند او را از راه به‌در رفت این وسواس خنّاس است که در دل رفیقش اثر گذاشت، پس وسواس خنّاس، دو صنف‌اند ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ در اینجا هم فرمود: ﴿إِنَّمَا ذلِکُمُ﴾ می‌دانید آ‌ن چه کسی بود آمد این حرف را زد؟ ﴿الشَّیْطَانُ﴾ بود ﴿إِنَّمَا ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ﴾ که ﴿یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾.

دو احتمال در معنای ﴿یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ و مرجع ضمیر ﴿تَخَافُوهُمْ﴾
تخویف از آن جهت که دو مفعول می‌گیرد غیر از «خاف» است، اینجا احدالمفعولین محذوف است، خب ﴿یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ یعنی چه کسی را از اولیایش می‌ترساند؟ شیطان، اولیایی دارد که منظور از این اولیا همان مشرکین مهاجم‌اند، قهراً مفعول اول محذوف می‌شود طبق یکی از وجوه سه‌گانه «ذلکم الشیطان ایها المؤمنون انّما یخوّفکم اولیائه» شما را از اولیایش می‌ترساند، اینکه می‌گوید مشرکین با همه ساز و برگ نظامی آمدند؛ این مشرکین، اولیای شیطان‌اند [و] شما را از تهاجم اولیای خود می‌ترساند، حالا «انما یخوفکم باولیائه» یا «انما یخوفکم اولیائَه» این دو تقریب، یا نه، چیزی از این جهت حذف نشده ﴿ذلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ﴾ یعنی آن گوینده، شیطان است [و] منافقینی که در جمع شما هستند، مردمی که در مدینه هستند، اینها جزء اولیای شیطان‌اند و شیطان اولیای خودشان را می‌ترسانند؛ به آنها می‌گویند نروید! جریان مُشت و درفش است، کجا می‌روید؟ این کسانی که قاعدین‌اند، نه قائمین همینهایی که گفتند ﴿لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاکُمْ هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ اینها را می‌ترسانند، می‌گویند به همراه پیغمبر نروید.
بنابراین در اینجا چیزی حذف نشده براساس این تقریب، «إنما یخوف» اولیایشان را که متقین‌اند؛ اما براساس آن تقریبها «انما یخوّفکم أیها المؤمنون أولیائه». بعد می‌فرماید این کار شیطان بود، این نقشه، نقشه شیطان است ﴿فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ﴾؛ شما از این اولیای او نترسید که او گفت اولیای من دارند می‌آیند یعنی مشرکین، اگر به وجه اول یا دوم تفسیر شد این ضمیر جمع ﴿فَلاَ تَخَافُوهُمْ﴾ به این اولیا برمی‌گردد، اولیای شیاطین همان مشرکین‌اند، اگر به وجه سوم، تفسیر شد [ضمیر جمع] این ﴿لاَ تَخَافُوهُمْ﴾ به آن ناس دوم بر می‌گردد که ﴿إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ﴾ فرمود: ﴿فَلاَ تَخَافُوهُمْ﴾؛ از مشرکین نترسید یا از اولیای شیطان نترسید ﴿وَخَافُونِ إِن کُنْتُم مُؤْمِنِینَ﴾؛ اگر مؤمن‌اید از خدا بترسید، با اینکه مؤمنین ﴿لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ ولی چون از خدا می‌ترسند، خدا وعده می‌دهد که شما در قیامت هراسی ندارید یا در دنیا از هر گزندی مصون‌اید که این باید بحث بشود بین نفی خوف و تشویق به خوف.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:54

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن