- 155
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 179 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 179 سوره آلعمران"
تبیین معنای «اجتبا»و اقسام آن در قرآن
نظر مرحوم امینالاسلام بر برگزیدن گروه خاصی از میان صالحان برای نبوت
محق نبودن بنده نسبت به پروردگار در هیچ امری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾
شأن نزول آیه محل بحث
در سبب نزول این کریمه، چند وجهی گفته شد که خیلی از نظر سند تام نیست. بر فرض هم از نظر سند، تام باشد به اطلاق آیه یا عموم آیه البته آسیبی نمیرساند.
وجه اوّل اینکه گروهی از کافران به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتند اگر خدای تو عالم غیب است و از اسرار درون آگاه است، ﴿عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ است، مشخص کند چه کسی مؤمن است و چه کسی کافر، از غیب خبر بدهد. آنگاه این آیه نازل شد که اِخبار به غیب، به خود پیامبر میشود؛ اما به هر کسی که نخواهد شد که خداوند همهٴ شما را عالم بکند یا آیهای نازل بکند برای عموم که اسامی مؤمنین و اسامی کافران در آنجا باشد و همه بفهمند، نظیر آنچه دربارهٴ ابی لهب آمده ﴿تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَب﴾ چنین آیهای دربارهٴ تک تک کافر و منافق بیاید و آیهای هم دربارهٴ تک تک مؤمنین بیاید که دلالت کند که چه کسی مؤمن چه کسی کافر، که شما را به غیب آگاه کند، این که نیست یا گروهی از مؤمنین گفتند چه میشود که ما با علامتهای مشخص بتوانیم تشخیص بدهیم چه کسی مؤمن است چه کسی منافق. آیه، نازل شد که برای همه شما مقدور نیست که علم غیب خدا را دریافت بکنید که خدا به تک تک شما بفهماند با علامتهای مشخص که چه کسی مؤمن است، چه کسی غیر مؤمن.
به هر حال چه شأن نزول اوّلی باشد چه شأن نزول دوّمی یا جهات دیگر باشد یا اصلاً شأن نزول نداشته باشد، سنّت خدا را بیان میکند که ذات اقدس الهی افراد را رها نمیکند بدون امتحان و از اسرار مردم هم باخبر است و گروهی از بندگان برجستهٴ خود را هم از اسرار بندگان آگاه میکند. خب، چگونه خداوند تشخیص میدهد در مقام فعل که مؤمن کیست؟ کافر کیست؟ خبیث کسیت؟ طیّب کیست؟ همهٴ دستورات الهی میتواند جنبهٴ امتحانی داشته باشد، بعضیها در برابر دستور نماز و روزه اطاعت میکنند، بعضی اطاعت نمیکنند، گروهی ممکن است دربارهٴ عبادات اطاعت بکنند ولی نوبت به جهاد که میرسد اطاعت نکنند، گروهی ممکن است در مسائل عبادی، اطاعت بکنند در مسائل مالی عبادت نمیکنند، گروهی هم بالعکس، همهٴ دستورات الهی میتواند مایز بین خبیث و طیّب باشد، وقتی احکام الهی نازل شد مردم دو دستهاند: «فمنهم مطیع و منهم عاص».
تغییر لحن آیه از غایب به مخاطب
مطلب بعدی آن است که این التفات از تکلّم به غیبت یا التفات از غیبت به تکلّم، جزء تفنّن کلامی است که در قرآن کریم هم کم نیست. در اینجا التفات از غیبت به حضور است ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ﴾ گروهی خواستند بگویند این ﴿أَنْتُمْ﴾ غیر از مؤمنیناند، قهراً اگر آن ﴿أَنْتُمْ﴾ غیر از مؤمنین باشند، دیگر سخن از التفات نیست و اما آنچه از ظاهر کریمه استفاده میشود ﴿أَنْتُمْ﴾ همان مؤمنیناند، قهراً التفاتی از غیبت به خطاب هست، چه اینکه گاهی هم التفات از خطاب به غیبت است، نظیر همان آیهٴ 22 سورهٴ «یونس» که به مناسبتی خوانده شد. آیه این است که ﴿هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾ که خطاب است ﴿حَتَّی إِذَا کُنتُمْ﴾ که خطاب است ﴿حَتَّی إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم﴾ به جای «و جرین بکم» ﴿حَتَّی إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ﴾ یعنی در کشتی بودی ﴿وَجَرَیْنَ بِهِم﴾ یعنی این کشتیها شما را بردند «جریٰ به» مثل «ذهب به» که «باء» برای تعدیه است یعنی اینها شما را جریان دادند؛ از جایی به جایی بردند، به جای اینکه گفته شود «و جرین بکم» فرمود: ﴿وَجَرَیْنَ بِهِم﴾ خب، این التفات از خطاب به غیبت است، در همین آیهٴ 22 [سورهٴ «یونس»] از دو تا خطاب به چند تا غیبت التفات شده، در آیهٴ محل بحث به عکس است؛ از غیبت به خطاب التفات شده تا مورد چه اقتضا داشته باشد. پس ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ که میخواهد امتحان کند.
مراد از عدم اطلاع مردم از غیب
خب، در این کریمه فرمود شما توقّع داشته باشید به اسرار درونی خودتان یا دیگران از راه غیب آگاه بشوید، این مقدور نیست ولی خداوند به وسیلهٴ وحی، انبیا و مرسلین خود را آگاه میکند، آنها میفهمند و اگر لازم باشد به شما میگویند ﴿وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ﴾ ظاهر استثنا، متّصل است یعنی خداوند شما را از غیب آگاه نمیکند ولی پیامبران خود را از غیب آگاه میکند، بعضی از مفسّرین مثل سدّی و امثال سدّی که از آنها نقل شد این است که این استثنا، فقط دربارهٴ اصل رسالت است. گفتند ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْب﴾؛ هرگز خدا شما را بر غیب آگاه نمیکند ولی از شما در بین شما انبیا انتخاب میکند ولی علم غیب را به کسی نمیدهد، این برخلاف ظاهر آیه است. ظاهر آیه این است که این ﴿لکِنَّ﴾ یک استدراک متّصل است یعنی خداوند شما را از غیب، مطّلع نمیکند و لکن انبیای خود را مطّلع میکند. معنا این نیست که شما را از غیب، مطّلع نمیکند، لکن در بین بشر انبیایی مبعوث میکند که آنها هم علم غیب ندارند، معنا این نیست وگرنه میشد استدراک منقطع، ظاهر این استثنا و استدراک که متّصل است این است که ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْب﴾ لکن خداوند این غیب را به آن «المجتبی»های خود که انبیا و مرسلیناند اعطا میکند، این هم یک مطلب.
پرسش:...
پاسخ: آنها به برکت اینکه ﴿أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ و مانند آن آنها هم به منزلهٴ نفس پیامبرند دیگر.
تبیین معنای اجتباء و اقسام آن در قرآن
مطلب بعدی آن است که «اجتبا» به معنای مطلق «اخذ» نیست، از «جبایه» است و «جبایه» آن اخذ برچینی است. یک وقت است انسان چیزی را جمع میکند کتابهایی اینجا افتاده یا لوازم تحریر افتاده همه را جمع میکند، این جمع مطلق است. یک وقت است که از طبق میوه میخواهد چند میوه را برچین کند، در اینجا که برچین میکند آن سالمتر و درشتتر را انتخاب میکند، اینجا را میگویند «جبایه» کرده، آن میوههای برچین میشود مجتبا و کار این شخص اجتباست «اجتبا» یعنی برچین کردن، نظیر اصطفاست مجتبا تقریباً قرین مصطفاست که از صفوت و برگزیدگی خبر میدهد.
این اجتبا دو قسم است: یک اجتبای عام است که خداوند همهٴ مؤمنین را اجتبا کرده، برچین کرده در برابر کافران و منافقان، یک اجتبای خاص است و آن این است که در جمع مؤمنین، در بین مؤمنین، مرسلین را انتخاب کرده است؛ اینها مجتبای از آن مجتبای عاماند. آن اجتبای عام، با اسلام و ایمان همراه است که در آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» آمده است. در آیهٴ 78 سورهٴ «حج» که آخرین آیهٴ این سوره است این است که ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج﴾ این مجتباها همان طیّبهایی هستند که در مقابل خبیث قرار گرفتند. خبایث، مجتبا نیستند و مؤمنین، مجتبایند. یک اجتبای خاص است در مقابل اجتبای عام که آن در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است که مخصوص انبیاست. بسیاری از انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) نامشان آمده است تا رسیده به آیهٴ 87 فرمود: ﴿وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ که این اجتبا، نسبت به آن انبیا، اجتبای خاص است، نسبت به غیر انبیا، اجتبای عام است. در آیهٴ محل بحث که فرمود: ﴿یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ﴾ اجتبای خاص است که اینها برچین شده از بین مؤمنیناند، اینها مجتبای خاصاند.
نظر مرحوم امینالاسلام بر برگزیدن گروه خاصی از میان صالحان برای نبوت
گاهی احتمال داده میشود که این ﴿یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ﴾ یعنی عدهٴ زیادی که صلاحیّت برای نبوّت دارند، خداوند از بین صالحین برای رسالت و نبوّت یک گروه مخصوصی را انتخاب میکند؛ همهٴ آنها را به مقام رسالت و نبوّت نمیرساند، از بین صالحان برای مقام نبوّت و رسالت یک گروه مخصوصی را انتخاب میکند چرا؟ چون نبوّت و رسالت، موهبت است؛ اما اجر و پاداش در مقابل ایمان و عمل صالح، یک امر استحقاقی است، لذا هر مؤمنی که دارای عمل صالح باشد استحقاق اجر دارد ولی هر انسان کاملی که صلاحیّت برای رسالت داشته باشد پیغمبر نمیشود. این بیان را مرحوم امین الاسلام در مجمعالبیان دارد که میفرماید دو مطلب است: یکی اینکه مؤمنین به عنوان موجبهٴ کلّیّه چون دارای ایمان و عمل صالحاند هر کسی که دارای ایمان و عمل صالح باشد دارای اجر است. این نشانهٴ آن است که مسئله، مسئلهٴ استحقاقی است یعنی مؤمنی که عمل صالح انجام بدهد استحقاق اجر دارد. لذا بحث موجبهٴ کلّیّه است و اما در برابر انبیا اینچنین نیست، در برابر انبیا فرمود آنها که صالح برای مقام رسالت و نبوّتاند، همهٴ آنها را خدا پیغمبر نمیکند، بلکه ﴿یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ﴾ سرّش این است که نبوّت و رسالت تفضّل است نه براساس استحقاق ، قهراً در اینجا ایشان چند مطلب را بیان میکنند: یکی اینکه نبوّت یک موهبت خاصّه است این یک، دوّم اینکه ممکن است گروه فراوانی شایسته و صالح برای رسالت باشند و ذات اقدس الهی برخی را انتخاب بکند و بعضی را انتخاب نکند این دو، سوّم اینکه ایمان و عمل صالح استحقاق اجر میآورد، چون ایمان و عمل صالح استحقاق اجر میآورد و هر کسی مؤمن بود و عمل صالح کرد مستحق است یعنی حق دارد، مطلب چهارم به دنبال آن ظهور میکند و آن موجبهٴ کلّیّه است و آن این است که هر مؤمنی که عمل صالح کرد یقیناً دارای اجر است، چون نبوّت یک امر موهبتی است، تفضّل است نه براساس استحقاق، ممکن است عدهای شایسته برای رسالت باشند ولی همهشان نرسند؛ اما چون ایمان و عمل صالح، وسیلهٴ استحقاق اجر هستند، لذا به عنوان موجبهٴ کلّیّه هر مؤمنی که عمل صالح داشت یقیناً اجر دارد، این خلاصهٴ چهار فرمایش ایشان
نقد نظر امینالاسلام دربارهٴ برگزیدن پیامبران
اصل اینکه مسئلهٴ نبوّت، موهبت الهی است این حق است و اصل اینکه ممکن است ثبوتاً عدهای صالح برای رسالت باشند و ذات اقدس الهی در بین اینها افراد خاصّی را انتخاب کند آن هم ممکن است؛ اما آیه ناظر به این نیست، چون این «مِن»، «مِن» تبیین است «مِن» تبعیض که نیست، اینکه فرمود: ﴿یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ﴾ یعنی ﴿مَن یَشَاءُ﴾ را شما معنا کردید یعنی کسانی که صالح برای رسالتاند آنگاه ﴿مِن رُسُلِهِ﴾ این بعضی از آنهاست، شما «بعض» را از کجا استفاده کردید، اینکه گفتید ممکن است افراد فراوانی شایسته برای رسالت باشند و ذات اقدس الهی بعضی از آنها را استفاده کند، این «بعض» را از کجا آوردید «یجتبی من یشاء» از چه گروه؟ ﴿مِن رُسُلِهِ﴾ اگر «مِن»، «مِن» تبیین است، خداوند انتخاب میکند، برچین میکند هرکه را که بخواهد. آن برچین شدهها چه کسانی هستند، مرسلیناند، اگر «مِن»، «مِن» تبعیض بود ممکن بود کسی بگوید «یجتبی من یشاء» آنوقت بعضی از آنها که خودش بخواهد به نام مرسلین.
بنابراین این فرمایش اوّل ایشان که ناتمام است.
استحقاقآور نبودن تقوا و عمل صالح
اما فرمایش دوّم ایشان که فرمودند ایمان و تقوا و عمل صالح، استحقاقآور است ، این البته در کتابهای کلامی معلوم شد که این سخن، سخن باطلی است، قول محقّقین این نیست که این کار به نحو استحقاق باشد. استحقاق معنایش این است که بنده از مولایش طلب دارد یعنی حق من است، باید بدهی. در حالی که انسان هرچه جلوتر میرود، پرده کنارتر میرود و برسد به صحنهٴ برزخ و اینها، معلوم میشود تازه اوّل فهمیدن روز بدهکاری اوست، اوّلین روز فهمیدن دِیْن است معلوم میشود ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ بود، این است که در ادعیه آمده است که خدایا! من هر وقتی که گفتم «فلک الحمد وجبَ علیّ لذلک ان اقولَ لک الحمد» یک بار گفتم خدایا! تو را شکر تازه اوّل دِیْن من است که من نعمتی یافتم این فهم را به من دادی، توفیق را به من دادی.
سعادت را به من دادی که من تو را شکر کردم، اگر یک بار گفتم «لک الحمد» بار دیگر باید برای این حمد شکر بکنم، این خب، اگر واقع اینچنین است، چه اینکه هست ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ عبد در برابر ذات اقدس الهی استحقاق دارد یعنی میتواند حقّش را مطالبه کند یا تعبیرات قرآنی، تعبیرات تشویق آمیز است، ذات اقدس الهی یک وقت بیپرده با ما حرف میزند، میفرماید شما هیچ نبودید هیچ هم نیستید چیزی هم برای شما نیست به زکریا میگوید وقتی من تو را خلق کردم که لا شیء بودی: ﴿وَلَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این آن دورترین مرحله، بعد هم ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ یعنی شیء بود ولی قابل ذکر نبود، این مرحلهٴ مرحلهٴ بعدی. بعد هم ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ خب، به انسانها هم گفتند شما در این مراسم نیایش بگویید «لا یملک لنفسه ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً» این واقعیت است، حرف بیپردهای این است، حرف بیتعارف این است که انسان ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ بود که به زکریا فرمود: ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ بود، که در سورهٴ «انسان» آمده و مانند آن. «لا یملک لنفسه ضرّاً ولا نفعاً ولا موتاً ولا حیاةً ولا نشوراً» این حرفهای بیپرده است.
تشویقی بودن بسیاری از آیات قرآن
حرفهای تشویقآمیز، مثل اینکه خدا به ما میفرماید مال شما را خدا میخرد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾ ، ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ﴾ اینها همهاش تشویق است و تعارف، آنوقت مال خود را از ما بخرد، ما واقعاً مالک مالیم، مالک جانیم که جانمان را، مالمان را به خدا بیع کنیم، این واقعیت است؟
پرسش:...
پاسخ: مالکیت را که تفویض نکرد، تشویقاً به ما فرمود اگر این کار را کردی به من بفروش جانت را، مالت را. تعبیر «اجر»، تعبیر «شرا»، تعبیر «بیع» همهٴ اینها تعبیر قرضالحسنه، تعبیر نصرت، همهٴ این تعبیرات تشویقآمیز است. در آن بحثهای نورانی حضرت امیر که شاهد این آیات بود، خواندیم حضرت امیر وقتی پرده از روی این آیات برمیدارد، معلوم میشود که لحن این آیات، لحن تشویق است و مهربانانه است. فرمود خدا یک وقت به شما میگوید من را یاری کنید، یک وقت میگوید به من قرض الحسنه بدهید، این ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾ معنایش این است که خدا میتواند در جبههها در این حفظ دین و احیای آثار الهی، کاری انجام بدهد ولی کمبودش را شما با نصرت تأمین کنید، اینجا جای نصرت است. نصرت، در زمینهای است که کسی کاری را به عهده میگیرد ولی معینی لازم دارد؛ دستیاری لازم دارد، اینجا جای نصرت است. یک وقت است که نه، اصلاً چیزی ندارد میفرماید به من قرض بدهید. خب، اینکه فرمود به من قرض بدهید ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ یعنی شما مالک هستید و من ندارم و از شما طلب میکنم. حضرت در آن خطبه فرمود: «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ اسْتَنْصَرَکُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» ؛ فرمود یک وقت مبادا این آیات استنصار و استقراض و اینها را میخوانید باورتان بشود که شما دارید یاری میکنید یا دارید قرضالحسنه میدهید، این استقراض الهی براساس قُلّ نیست که او قلیلالمال باشد، چون ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ و این استنصار هم براساس ذلّ نیست که او ذلیل باشد از شما کمک طلب بکند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ سراسر شما و سراسر وجودی شما سرباز و ستاد اوست، حالا اگر سربازی «بجوهرهِ وذاته» سرباز ذات اقدس الهی است، حالا دارد وظیفهاش را انجام میدهد، دارد خدا را یاری میکند یا دارد به خدا قرض میدهد.
پرسش:...
پاسخ: آن چون یک حرف باطلی است، نباید بگوییم، برای اینکه باغبان، مالک اجیر که نیست مثال با ممثّل خیلی فرق میکند. این اجیری دارد که مالک قدرت بدنی او نیست، مالک بازوهای او نیست، مالک عمل او نیست به او میگوید تو اگر کار بکنی من مزد میدهم، اینکه درست است اجری است واقعی، جای استحقاق هم هست. حالا اگر فرض کردیم یک عبد و مولایی بودند، عبدی که «لا یملک لنفسه ضرّاً ولا نفعاً ولا موتاً ولا حیاةً ولا نشوراً» این عبد، باغبان مالکی بود. روز عید از باغ مالک، دسته گلی به مالک اهدا کرد، چیزی از خود به مالک داد یا مال مالک را به مالک تقدیم کرد و خود متقرّب شد به این کار، اینکه نباید بگوید من برای تو کار کردم، مزد میگیرم.
مُحِق نبودن بنده نسبت به پروردگار در هیچ امری
ما مثالی در جهان نداریم که بتواند اصل مطلب را درست تقریر کند، مگر در حد تقریب به ذهن، لذا مسئلهٴ تفضّل «عندالمحققین» در کلام ثابت شد و اجر، باطل است یعنی بنده حق داشته باشد در برابر ذات اقدس الهی، اینچنین نیست، اوّلین روز شرمندگی انسان روزی است که به حضور مولایش میرسد، میبیند خیلیها به بیراهه رفتند و این انسان است که نصیبش شده به راه افتاده و احیاناً اگر در کلمات برخی از اهل تحقیق آمده که اگر مؤمنی با عمل صالح بود، ذات اقدس الهی به او اجر میدهد و این استحقاق اجر دارد یعنی اجر، این لطف الهی در جایش قرار گرفته، حق است یعنی ثابت است [و] در جا قرار گرفته وگرنه تعبیر به «اشترا»، تعبیر به «بیع»، تعبیر به «اجر» و امثال ذلک، اینها همهاش تشویقی است، ما مال خدا را در راه خدا صرف بکنیم، این میشود «اشترا» یا این میشود «بیع»، اینکه صحیح نیست. ذات اقدس الهی آن مواردی که با پشت پرده و تشویقی حرف میزند، میفرماید ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾ ﴿أَمْوَالُکُمْ﴾، ﴿أَمْوَالَهُمْ﴾ امثال ذلک دارد ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ اینها «لام»، «لام» ملکیّت و امثال ذلک است؛ اما آنجا که میخواهد ما را به حق [و] واقع آشنا کند بیپرده حرف بزند، میفرماید: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ نه «مما لله الذی ملّککم» برای خداست خب بدهید، اینجا آن پرده را کنار برد تا انسان بفهمد که ﴿أَمْوَالُکُمْ﴾، ﴿أَمْوَالَهُمْ﴾ که فرموده ما باورمان نشود، ما حسابی داریم بندگان نسبت به هم اصل مالکیّت حق است، زید هرچه کسب کرد برای اوست عمرو هرچه کسب حلال کرد برای اوست، این درست است. این اثبات اصل مالکیّت است «اذا قیس بعض الناس الی بعض» درست است؛ اما «اذا القیس کلّ الی الله» چیست؟ باز هم اصل مالکیّت است؟ این اصل «خدا مالکی» با اصل «مالکیّت» اینها دو جایگاه جدا دارند، هر دو هم حق است یک بحث فقهی و حقوقی است، این است [که] اصل مالکیّت در نظام اسلامی حق است، هر کسی کسب حلال کرد مِلک طلق اوست؛ اما در صورتی که انسانها با هم سنجیده بشوند، مسائل فقهی مطرح است، حقوقی مطرح است، اصل مالکیّت مطرح است و مانند آن. اما «اذا القیس کل الی الله» چه؟ در مقابل «الله» هم باز اصل مالکیّت است یا اصل «مال اللّهی» است. مبادا یک وقت آن اصل «مال اللّهی» با اصل مالکیّتی که مسئلهٴ حقوقی و فقهی است خلط بشود، اینها مسائل فقهی و حقوقی است که در جای خود ثابت است، آنها که مسائل تفسیری است که در جای خودش ثابت است یعنی انسان «اذا قیس کله الی الله» سخن از مالکیّت نیست، سخن از مالکیّت الهی است ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ یا ﴿أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾ فرمود شما که مالک نیستید، شما نمایندهٴ من هستید، این میشود اصل «خدا مالکی»، نه اینکه کسی شعار بدهد بگوید اصل «خدا مالکی» است مالکیّت در کار نیست، این خلط آن بحث تفسیری با بحث فقهی و حقوقی است. وقتی انسانها را با همه میسنجند «شرا» هست «لا یحل مال امرئ مسلم الا بطیب نفسه» هست، «الناس مسلّطون» هست و امثال ذلک؛ اما همه را وقتی در برابر ذات اقدس الهی میسنجند «لا یملک لنفسه ضرّاً ولا نفعاً ولا موتاً ولا حیاةً ولا نشوراً» است، قهراً خدا میفرماید: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ و ﴿أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ﴾ شما جانشینان فعل خدا هستید چرا امساک میکنید، «فتحصّل» که هر دو بیان این بزرگوار ناتمام است.
تبیینیه بودنِ (مِن) در آیهٴ 26 سورهٴ جن و معنای این آیه
اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «جن» آمده آن هم تبیین است ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی﴾ آن «مرتضی» کیست؟ ﴿مِن رَسُولٍ﴾ این هم «مِن» تبیینیّه است نه تبعیض که به بعضی از مرسلین، غیب را برساند به بعضی از مرسلین غیب را نرساند، نه اگر آن غیب، «غیب اخص» بود نه غیب خاص، ممکن است او را به «اخص المرسلین» برساند. سورهٴ «جن» هم دربارهٴ آن «اخص الغیوب» است، چون مسئلهٴ قیامت است نه هر غیبی. قبل از این آیه، آیهٴ ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ که آیهٴ 25 [سورهٴ «جن»] است مربوط به قیامت است. مسئلهٴ قیامت، از پیچیدهترین مَغیبات الهی است، البته این را هم به وجود مبارک پیغمبر خاتم ارائه فرمود. این غیر از مسئلهٴ غیب که فلان شخص مؤمن است یا کافر و مانند آن، شما در خانه چه ذخیره کردید یا چه غذا خوردید یا در جیبتان چه دارید، اینها جزء غیوب جزئیه است: فلان کس چه وقت میمیرد، فلان کس چه وقت خوب میشود، فلان کس چه وقت از سفر میآید، اینها جزء غیوب جزئیه است؛ اما مسئلهٴ قیامت یعنی وقتی که چه وقت و کجا برداشته میشود، کلّ عالم عوض میشود آن غیبی نیست که هر کسی بتواند به آن دسترسی پیدا کند. فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾، من نمیدانم نزدیک است یا دور، ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾ این ﴿الْغَیْبِ﴾، «الف» و «لام»ش «الف» و لام عهد است یعنی همین غیب مربوط به قیامت، نه «الف»، «لام» جنس، ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ﴾ یعنی همین غیبی که مربوط به معاد است ﴿أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾ . اگر هم یک وقت کسی گفت که این «مِن»، «مِن» تبعیضیه است، آن مرتضی، بعض المرسلین نه همهٴ مرسلین است، آن جا دارد، برای اینکه این دربارهٴ خصوص معاد است و علم به معاد «بالقول المطلق» که در چه مرحلهای واقع میشود این را شاید همهٴ مرسلین ندانند، آن آیاتی هم که دارد که چند چیز است که ذات اقدس الهی به خود اختصاص داد یا روایت حضرت امیر همهٴ اینها مطلق است و قابل تقیید، شاید به خاتم انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) بتواند یاد بدهد، چه اینکه ظاهر آیهٴ سورهٴ «جن» ناظر به همین است اگر «الف و لام» این ﴿الْغَیْبِ﴾ «الف»، «لام» عهد ذکر بود «کما هو الظاهر» مخصوص معاد است اگر، مربوط «الف»، «لام» مطلق بود «الف»، «لام» عام بود جنس بود، هرچه بود قدر متیقّنش مربوط به معاد است و این قابل تخصیص نیست که ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾ یعنی ممکن است که پیغمبر را از سایر مغیبات مطّلع بکند ولی درباره معاد نکند، چون اصلاً در مورد معاد نازل شده است.
«والحمد الله ربّ العالمین»
تبیین معنای «اجتبا»و اقسام آن در قرآن
نظر مرحوم امینالاسلام بر برگزیدن گروه خاصی از میان صالحان برای نبوت
محق نبودن بنده نسبت به پروردگار در هیچ امری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ﴾
شأن نزول آیه محل بحث
در سبب نزول این کریمه، چند وجهی گفته شد که خیلی از نظر سند تام نیست. بر فرض هم از نظر سند، تام باشد به اطلاق آیه یا عموم آیه البته آسیبی نمیرساند.
وجه اوّل اینکه گروهی از کافران به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفتند اگر خدای تو عالم غیب است و از اسرار درون آگاه است، ﴿عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ است، مشخص کند چه کسی مؤمن است و چه کسی کافر، از غیب خبر بدهد. آنگاه این آیه نازل شد که اِخبار به غیب، به خود پیامبر میشود؛ اما به هر کسی که نخواهد شد که خداوند همهٴ شما را عالم بکند یا آیهای نازل بکند برای عموم که اسامی مؤمنین و اسامی کافران در آنجا باشد و همه بفهمند، نظیر آنچه دربارهٴ ابی لهب آمده ﴿تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَب﴾ چنین آیهای دربارهٴ تک تک کافر و منافق بیاید و آیهای هم دربارهٴ تک تک مؤمنین بیاید که دلالت کند که چه کسی مؤمن چه کسی کافر، که شما را به غیب آگاه کند، این که نیست یا گروهی از مؤمنین گفتند چه میشود که ما با علامتهای مشخص بتوانیم تشخیص بدهیم چه کسی مؤمن است چه کسی منافق. آیه، نازل شد که برای همه شما مقدور نیست که علم غیب خدا را دریافت بکنید که خدا به تک تک شما بفهماند با علامتهای مشخص که چه کسی مؤمن است، چه کسی غیر مؤمن.
به هر حال چه شأن نزول اوّلی باشد چه شأن نزول دوّمی یا جهات دیگر باشد یا اصلاً شأن نزول نداشته باشد، سنّت خدا را بیان میکند که ذات اقدس الهی افراد را رها نمیکند بدون امتحان و از اسرار مردم هم باخبر است و گروهی از بندگان برجستهٴ خود را هم از اسرار بندگان آگاه میکند. خب، چگونه خداوند تشخیص میدهد در مقام فعل که مؤمن کیست؟ کافر کیست؟ خبیث کسیت؟ طیّب کیست؟ همهٴ دستورات الهی میتواند جنبهٴ امتحانی داشته باشد، بعضیها در برابر دستور نماز و روزه اطاعت میکنند، بعضی اطاعت نمیکنند، گروهی ممکن است دربارهٴ عبادات اطاعت بکنند ولی نوبت به جهاد که میرسد اطاعت نکنند، گروهی ممکن است در مسائل عبادی، اطاعت بکنند در مسائل مالی عبادت نمیکنند، گروهی هم بالعکس، همهٴ دستورات الهی میتواند مایز بین خبیث و طیّب باشد، وقتی احکام الهی نازل شد مردم دو دستهاند: «فمنهم مطیع و منهم عاص».
تغییر لحن آیه از غایب به مخاطب
مطلب بعدی آن است که این التفات از تکلّم به غیبت یا التفات از غیبت به تکلّم، جزء تفنّن کلامی است که در قرآن کریم هم کم نیست. در اینجا التفات از غیبت به حضور است ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ﴾ گروهی خواستند بگویند این ﴿أَنْتُمْ﴾ غیر از مؤمنیناند، قهراً اگر آن ﴿أَنْتُمْ﴾ غیر از مؤمنین باشند، دیگر سخن از التفات نیست و اما آنچه از ظاهر کریمه استفاده میشود ﴿أَنْتُمْ﴾ همان مؤمنیناند، قهراً التفاتی از غیبت به خطاب هست، چه اینکه گاهی هم التفات از خطاب به غیبت است، نظیر همان آیهٴ 22 سورهٴ «یونس» که به مناسبتی خوانده شد. آیه این است که ﴿هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾ که خطاب است ﴿حَتَّی إِذَا کُنتُمْ﴾ که خطاب است ﴿حَتَّی إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَیْنَ بِهِم﴾ به جای «و جرین بکم» ﴿حَتَّی إِذَا کُنتُمْ فِی الْفُلْکِ﴾ یعنی در کشتی بودی ﴿وَجَرَیْنَ بِهِم﴾ یعنی این کشتیها شما را بردند «جریٰ به» مثل «ذهب به» که «باء» برای تعدیه است یعنی اینها شما را جریان دادند؛ از جایی به جایی بردند، به جای اینکه گفته شود «و جرین بکم» فرمود: ﴿وَجَرَیْنَ بِهِم﴾ خب، این التفات از خطاب به غیبت است، در همین آیهٴ 22 [سورهٴ «یونس»] از دو تا خطاب به چند تا غیبت التفات شده، در آیهٴ محل بحث به عکس است؛ از غیبت به خطاب التفات شده تا مورد چه اقتضا داشته باشد. پس ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَی مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ﴾ که میخواهد امتحان کند.
مراد از عدم اطلاع مردم از غیب
خب، در این کریمه فرمود شما توقّع داشته باشید به اسرار درونی خودتان یا دیگران از راه غیب آگاه بشوید، این مقدور نیست ولی خداوند به وسیلهٴ وحی، انبیا و مرسلین خود را آگاه میکند، آنها میفهمند و اگر لازم باشد به شما میگویند ﴿وَلکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ﴾ ظاهر استثنا، متّصل است یعنی خداوند شما را از غیب آگاه نمیکند ولی پیامبران خود را از غیب آگاه میکند، بعضی از مفسّرین مثل سدّی و امثال سدّی که از آنها نقل شد این است که این استثنا، فقط دربارهٴ اصل رسالت است. گفتند ﴿مَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْب﴾؛ هرگز خدا شما را بر غیب آگاه نمیکند ولی از شما در بین شما انبیا انتخاب میکند ولی علم غیب را به کسی نمیدهد، این برخلاف ظاهر آیه است. ظاهر آیه این است که این ﴿لکِنَّ﴾ یک استدراک متّصل است یعنی خداوند شما را از غیب، مطّلع نمیکند و لکن انبیای خود را مطّلع میکند. معنا این نیست که شما را از غیب، مطّلع نمیکند، لکن در بین بشر انبیایی مبعوث میکند که آنها هم علم غیب ندارند، معنا این نیست وگرنه میشد استدراک منقطع، ظاهر این استثنا و استدراک که متّصل است این است که ﴿وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْب﴾ لکن خداوند این غیب را به آن «المجتبی»های خود که انبیا و مرسلیناند اعطا میکند، این هم یک مطلب.
پرسش:...
پاسخ: آنها به برکت اینکه ﴿أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾ و مانند آن آنها هم به منزلهٴ نفس پیامبرند دیگر.
تبیین معنای اجتباء و اقسام آن در قرآن
مطلب بعدی آن است که «اجتبا» به معنای مطلق «اخذ» نیست، از «جبایه» است و «جبایه» آن اخذ برچینی است. یک وقت است انسان چیزی را جمع میکند کتابهایی اینجا افتاده یا لوازم تحریر افتاده همه را جمع میکند، این جمع مطلق است. یک وقت است که از طبق میوه میخواهد چند میوه را برچین کند، در اینجا که برچین میکند آن سالمتر و درشتتر را انتخاب میکند، اینجا را میگویند «جبایه» کرده، آن میوههای برچین میشود مجتبا و کار این شخص اجتباست «اجتبا» یعنی برچین کردن، نظیر اصطفاست مجتبا تقریباً قرین مصطفاست که از صفوت و برگزیدگی خبر میدهد.
این اجتبا دو قسم است: یک اجتبای عام است که خداوند همهٴ مؤمنین را اجتبا کرده، برچین کرده در برابر کافران و منافقان، یک اجتبای خاص است و آن این است که در جمع مؤمنین، در بین مؤمنین، مرسلین را انتخاب کرده است؛ اینها مجتبای از آن مجتبای عاماند. آن اجتبای عام، با اسلام و ایمان همراه است که در آیهٴ پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حج» آمده است. در آیهٴ 78 سورهٴ «حج» که آخرین آیهٴ این سوره است این است که ﴿وَجَاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج﴾ این مجتباها همان طیّبهایی هستند که در مقابل خبیث قرار گرفتند. خبایث، مجتبا نیستند و مؤمنین، مجتبایند. یک اجتبای خاص است در مقابل اجتبای عام که آن در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است که مخصوص انبیاست. بسیاری از انبیای ابراهیمی(علیهم السلام) نامشان آمده است تا رسیده به آیهٴ 87 فرمود: ﴿وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ که این اجتبا، نسبت به آن انبیا، اجتبای خاص است، نسبت به غیر انبیا، اجتبای عام است. در آیهٴ محل بحث که فرمود: ﴿یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ﴾ اجتبای خاص است که اینها برچین شده از بین مؤمنیناند، اینها مجتبای خاصاند.
نظر مرحوم امینالاسلام بر برگزیدن گروه خاصی از میان صالحان برای نبوت
گاهی احتمال داده میشود که این ﴿یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ﴾ یعنی عدهٴ زیادی که صلاحیّت برای نبوّت دارند، خداوند از بین صالحین برای رسالت و نبوّت یک گروه مخصوصی را انتخاب میکند؛ همهٴ آنها را به مقام رسالت و نبوّت نمیرساند، از بین صالحان برای مقام نبوّت و رسالت یک گروه مخصوصی را انتخاب میکند چرا؟ چون نبوّت و رسالت، موهبت است؛ اما اجر و پاداش در مقابل ایمان و عمل صالح، یک امر استحقاقی است، لذا هر مؤمنی که دارای عمل صالح باشد استحقاق اجر دارد ولی هر انسان کاملی که صلاحیّت برای رسالت داشته باشد پیغمبر نمیشود. این بیان را مرحوم امین الاسلام در مجمعالبیان دارد که میفرماید دو مطلب است: یکی اینکه مؤمنین به عنوان موجبهٴ کلّیّه چون دارای ایمان و عمل صالحاند هر کسی که دارای ایمان و عمل صالح باشد دارای اجر است. این نشانهٴ آن است که مسئله، مسئلهٴ استحقاقی است یعنی مؤمنی که عمل صالح انجام بدهد استحقاق اجر دارد. لذا بحث موجبهٴ کلّیّه است و اما در برابر انبیا اینچنین نیست، در برابر انبیا فرمود آنها که صالح برای مقام رسالت و نبوّتاند، همهٴ آنها را خدا پیغمبر نمیکند، بلکه ﴿یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ﴾ سرّش این است که نبوّت و رسالت تفضّل است نه براساس استحقاق ، قهراً در اینجا ایشان چند مطلب را بیان میکنند: یکی اینکه نبوّت یک موهبت خاصّه است این یک، دوّم اینکه ممکن است گروه فراوانی شایسته و صالح برای رسالت باشند و ذات اقدس الهی برخی را انتخاب بکند و بعضی را انتخاب نکند این دو، سوّم اینکه ایمان و عمل صالح استحقاق اجر میآورد، چون ایمان و عمل صالح استحقاق اجر میآورد و هر کسی مؤمن بود و عمل صالح کرد مستحق است یعنی حق دارد، مطلب چهارم به دنبال آن ظهور میکند و آن موجبهٴ کلّیّه است و آن این است که هر مؤمنی که عمل صالح کرد یقیناً دارای اجر است، چون نبوّت یک امر موهبتی است، تفضّل است نه براساس استحقاق، ممکن است عدهای شایسته برای رسالت باشند ولی همهشان نرسند؛ اما چون ایمان و عمل صالح، وسیلهٴ استحقاق اجر هستند، لذا به عنوان موجبهٴ کلّیّه هر مؤمنی که عمل صالح داشت یقیناً اجر دارد، این خلاصهٴ چهار فرمایش ایشان
نقد نظر امینالاسلام دربارهٴ برگزیدن پیامبران
اصل اینکه مسئلهٴ نبوّت، موهبت الهی است این حق است و اصل اینکه ممکن است ثبوتاً عدهای صالح برای رسالت باشند و ذات اقدس الهی در بین اینها افراد خاصّی را انتخاب کند آن هم ممکن است؛ اما آیه ناظر به این نیست، چون این «مِن»، «مِن» تبیین است «مِن» تبعیض که نیست، اینکه فرمود: ﴿یَجْتَبِی مِن رُسُلِهِ مَن یَشَاءُ﴾ یعنی ﴿مَن یَشَاءُ﴾ را شما معنا کردید یعنی کسانی که صالح برای رسالتاند آنگاه ﴿مِن رُسُلِهِ﴾ این بعضی از آنهاست، شما «بعض» را از کجا استفاده کردید، اینکه گفتید ممکن است افراد فراوانی شایسته برای رسالت باشند و ذات اقدس الهی بعضی از آنها را استفاده کند، این «بعض» را از کجا آوردید «یجتبی من یشاء» از چه گروه؟ ﴿مِن رُسُلِهِ﴾ اگر «مِن»، «مِن» تبیین است، خداوند انتخاب میکند، برچین میکند هرکه را که بخواهد. آن برچین شدهها چه کسانی هستند، مرسلیناند، اگر «مِن»، «مِن» تبعیض بود ممکن بود کسی بگوید «یجتبی من یشاء» آنوقت بعضی از آنها که خودش بخواهد به نام مرسلین.
بنابراین این فرمایش اوّل ایشان که ناتمام است.
استحقاقآور نبودن تقوا و عمل صالح
اما فرمایش دوّم ایشان که فرمودند ایمان و تقوا و عمل صالح، استحقاقآور است ، این البته در کتابهای کلامی معلوم شد که این سخن، سخن باطلی است، قول محقّقین این نیست که این کار به نحو استحقاق باشد. استحقاق معنایش این است که بنده از مولایش طلب دارد یعنی حق من است، باید بدهی. در حالی که انسان هرچه جلوتر میرود، پرده کنارتر میرود و برسد به صحنهٴ برزخ و اینها، معلوم میشود تازه اوّل فهمیدن روز بدهکاری اوست، اوّلین روز فهمیدن دِیْن است معلوم میشود ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ بود، این است که در ادعیه آمده است که خدایا! من هر وقتی که گفتم «فلک الحمد وجبَ علیّ لذلک ان اقولَ لک الحمد» یک بار گفتم خدایا! تو را شکر تازه اوّل دِیْن من است که من نعمتی یافتم این فهم را به من دادی، توفیق را به من دادی.
سعادت را به من دادی که من تو را شکر کردم، اگر یک بار گفتم «لک الحمد» بار دیگر باید برای این حمد شکر بکنم، این خب، اگر واقع اینچنین است، چه اینکه هست ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ عبد در برابر ذات اقدس الهی استحقاق دارد یعنی میتواند حقّش را مطالبه کند یا تعبیرات قرآنی، تعبیرات تشویق آمیز است، ذات اقدس الهی یک وقت بیپرده با ما حرف میزند، میفرماید شما هیچ نبودید هیچ هم نیستید چیزی هم برای شما نیست به زکریا میگوید وقتی من تو را خلق کردم که لا شیء بودی: ﴿وَلَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این آن دورترین مرحله، بعد هم ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ یعنی شیء بود ولی قابل ذکر نبود، این مرحلهٴ مرحلهٴ بعدی. بعد هم ﴿مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ خب، به انسانها هم گفتند شما در این مراسم نیایش بگویید «لا یملک لنفسه ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ مَوْتاً وَلاَ حَیَاةً وَلاَ نُشُوراً» این واقعیت است، حرف بیپردهای این است، حرف بیتعارف این است که انسان ﴿لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ بود که به زکریا فرمود: ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ بود، که در سورهٴ «انسان» آمده و مانند آن. «لا یملک لنفسه ضرّاً ولا نفعاً ولا موتاً ولا حیاةً ولا نشوراً» این حرفهای بیپرده است.
تشویقی بودن بسیاری از آیات قرآن
حرفهای تشویقآمیز، مثل اینکه خدا به ما میفرماید مال شما را خدا میخرد ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم﴾ ، ﴿فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ﴾ اینها همهاش تشویق است و تعارف، آنوقت مال خود را از ما بخرد، ما واقعاً مالک مالیم، مالک جانیم که جانمان را، مالمان را به خدا بیع کنیم، این واقعیت است؟
پرسش:...
پاسخ: مالکیت را که تفویض نکرد، تشویقاً به ما فرمود اگر این کار را کردی به من بفروش جانت را، مالت را. تعبیر «اجر»، تعبیر «شرا»، تعبیر «بیع» همهٴ اینها تعبیر قرضالحسنه، تعبیر نصرت، همهٴ این تعبیرات تشویقآمیز است. در آن بحثهای نورانی حضرت امیر که شاهد این آیات بود، خواندیم حضرت امیر وقتی پرده از روی این آیات برمیدارد، معلوم میشود که لحن این آیات، لحن تشویق است و مهربانانه است. فرمود خدا یک وقت به شما میگوید من را یاری کنید، یک وقت میگوید به من قرض الحسنه بدهید، این ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ﴾ معنایش این است که خدا میتواند در جبههها در این حفظ دین و احیای آثار الهی، کاری انجام بدهد ولی کمبودش را شما با نصرت تأمین کنید، اینجا جای نصرت است. نصرت، در زمینهای است که کسی کاری را به عهده میگیرد ولی معینی لازم دارد؛ دستیاری لازم دارد، اینجا جای نصرت است. یک وقت است که نه، اصلاً چیزی ندارد میفرماید به من قرض بدهید. خب، اینکه فرمود به من قرض بدهید ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ یعنی شما مالک هستید و من ندارم و از شما طلب میکنم. حضرت در آن خطبه فرمود: «فَلَمْ یَسْتَنْصِرْکُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ یَسْتَقْرِضْکُمْ مِنْ قُلٍّ اسْتَنْصَرَکُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ وَ اسْتَقْرَضَکُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» ؛ فرمود یک وقت مبادا این آیات استنصار و استقراض و اینها را میخوانید باورتان بشود که شما دارید یاری میکنید یا دارید قرضالحسنه میدهید، این استقراض الهی براساس قُلّ نیست که او قلیلالمال باشد، چون ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ و این استنصار هم براساس ذلّ نیست که او ذلیل باشد از شما کمک طلب بکند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ سراسر شما و سراسر وجودی شما سرباز و ستاد اوست، حالا اگر سربازی «بجوهرهِ وذاته» سرباز ذات اقدس الهی است، حالا دارد وظیفهاش را انجام میدهد، دارد خدا را یاری میکند یا دارد به خدا قرض میدهد.
پرسش:...
پاسخ: آن چون یک حرف باطلی است، نباید بگوییم، برای اینکه باغبان، مالک اجیر که نیست مثال با ممثّل خیلی فرق میکند. این اجیری دارد که مالک قدرت بدنی او نیست، مالک بازوهای او نیست، مالک عمل او نیست به او میگوید تو اگر کار بکنی من مزد میدهم، اینکه درست است اجری است واقعی، جای استحقاق هم هست. حالا اگر فرض کردیم یک عبد و مولایی بودند، عبدی که «لا یملک لنفسه ضرّاً ولا نفعاً ولا موتاً ولا حیاةً ولا نشوراً» این عبد، باغبان مالکی بود. روز عید از باغ مالک، دسته گلی به مالک اهدا کرد، چیزی از خود به مالک داد یا مال مالک را به مالک تقدیم کرد و خود متقرّب شد به این کار، اینکه نباید بگوید من برای تو کار کردم، مزد میگیرم.
مُحِق نبودن بنده نسبت به پروردگار در هیچ امری
ما مثالی در جهان نداریم که بتواند اصل مطلب را درست تقریر کند، مگر در حد تقریب به ذهن، لذا مسئلهٴ تفضّل «عندالمحققین» در کلام ثابت شد و اجر، باطل است یعنی بنده حق داشته باشد در برابر ذات اقدس الهی، اینچنین نیست، اوّلین روز شرمندگی انسان روزی است که به حضور مولایش میرسد، میبیند خیلیها به بیراهه رفتند و این انسان است که نصیبش شده به راه افتاده و احیاناً اگر در کلمات برخی از اهل تحقیق آمده که اگر مؤمنی با عمل صالح بود، ذات اقدس الهی به او اجر میدهد و این استحقاق اجر دارد یعنی اجر، این لطف الهی در جایش قرار گرفته، حق است یعنی ثابت است [و] در جا قرار گرفته وگرنه تعبیر به «اشترا»، تعبیر به «بیع»، تعبیر به «اجر» و امثال ذلک، اینها همهاش تشویقی است، ما مال خدا را در راه خدا صرف بکنیم، این میشود «اشترا» یا این میشود «بیع»، اینکه صحیح نیست. ذات اقدس الهی آن مواردی که با پشت پرده و تشویقی حرف میزند، میفرماید ﴿وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً﴾ ﴿أَمْوَالُکُمْ﴾، ﴿أَمْوَالَهُمْ﴾ امثال ذلک دارد ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ اینها «لام»، «لام» ملکیّت و امثال ذلک است؛ اما آنجا که میخواهد ما را به حق [و] واقع آشنا کند بیپرده حرف بزند، میفرماید: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ نه «مما لله الذی ملّککم» برای خداست خب بدهید، اینجا آن پرده را کنار برد تا انسان بفهمد که ﴿أَمْوَالُکُمْ﴾، ﴿أَمْوَالَهُمْ﴾ که فرموده ما باورمان نشود، ما حسابی داریم بندگان نسبت به هم اصل مالکیّت حق است، زید هرچه کسب کرد برای اوست عمرو هرچه کسب حلال کرد برای اوست، این درست است. این اثبات اصل مالکیّت است «اذا قیس بعض الناس الی بعض» درست است؛ اما «اذا القیس کلّ الی الله» چیست؟ باز هم اصل مالکیّت است؟ این اصل «خدا مالکی» با اصل «مالکیّت» اینها دو جایگاه جدا دارند، هر دو هم حق است یک بحث فقهی و حقوقی است، این است [که] اصل مالکیّت در نظام اسلامی حق است، هر کسی کسب حلال کرد مِلک طلق اوست؛ اما در صورتی که انسانها با هم سنجیده بشوند، مسائل فقهی مطرح است، حقوقی مطرح است، اصل مالکیّت مطرح است و مانند آن. اما «اذا القیس کل الی الله» چه؟ در مقابل «الله» هم باز اصل مالکیّت است یا اصل «مال اللّهی» است. مبادا یک وقت آن اصل «مال اللّهی» با اصل مالکیّتی که مسئلهٴ حقوقی و فقهی است خلط بشود، اینها مسائل فقهی و حقوقی است که در جای خود ثابت است، آنها که مسائل تفسیری است که در جای خودش ثابت است یعنی انسان «اذا قیس کله الی الله» سخن از مالکیّت نیست، سخن از مالکیّت الهی است ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ یا ﴿أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ﴾ فرمود شما که مالک نیستید، شما نمایندهٴ من هستید، این میشود اصل «خدا مالکی»، نه اینکه کسی شعار بدهد بگوید اصل «خدا مالکی» است مالکیّت در کار نیست، این خلط آن بحث تفسیری با بحث فقهی و حقوقی است. وقتی انسانها را با همه میسنجند «شرا» هست «لا یحل مال امرئ مسلم الا بطیب نفسه» هست، «الناس مسلّطون» هست و امثال ذلک؛ اما همه را وقتی در برابر ذات اقدس الهی میسنجند «لا یملک لنفسه ضرّاً ولا نفعاً ولا موتاً ولا حیاةً ولا نشوراً» است، قهراً خدا میفرماید: ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾ و ﴿أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ﴾ شما جانشینان فعل خدا هستید چرا امساک میکنید، «فتحصّل» که هر دو بیان این بزرگوار ناتمام است.
تبیینیه بودنِ (مِن) در آیهٴ 26 سورهٴ جن و معنای این آیه
اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «جن» آمده آن هم تبیین است ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی﴾ آن «مرتضی» کیست؟ ﴿مِن رَسُولٍ﴾ این هم «مِن» تبیینیّه است نه تبعیض که به بعضی از مرسلین، غیب را برساند به بعضی از مرسلین غیب را نرساند، نه اگر آن غیب، «غیب اخص» بود نه غیب خاص، ممکن است او را به «اخص المرسلین» برساند. سورهٴ «جن» هم دربارهٴ آن «اخص الغیوب» است، چون مسئلهٴ قیامت است نه هر غیبی. قبل از این آیه، آیهٴ ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾ که آیهٴ 25 [سورهٴ «جن»] است مربوط به قیامت است. مسئلهٴ قیامت، از پیچیدهترین مَغیبات الهی است، البته این را هم به وجود مبارک پیغمبر خاتم ارائه فرمود. این غیر از مسئلهٴ غیب که فلان شخص مؤمن است یا کافر و مانند آن، شما در خانه چه ذخیره کردید یا چه غذا خوردید یا در جیبتان چه دارید، اینها جزء غیوب جزئیه است: فلان کس چه وقت میمیرد، فلان کس چه وقت خوب میشود، فلان کس چه وقت از سفر میآید، اینها جزء غیوب جزئیه است؛ اما مسئلهٴ قیامت یعنی وقتی که چه وقت و کجا برداشته میشود، کلّ عالم عوض میشود آن غیبی نیست که هر کسی بتواند به آن دسترسی پیدا کند. فرمود: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً﴾، من نمیدانم نزدیک است یا دور، ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ﴾ این ﴿الْغَیْبِ﴾، «الف» و «لام»ش «الف» و لام عهد است یعنی همین غیب مربوط به قیامت، نه «الف»، «لام» جنس، ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ﴾ یعنی همین غیبی که مربوط به معاد است ﴿أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾ . اگر هم یک وقت کسی گفت که این «مِن»، «مِن» تبعیضیه است، آن مرتضی، بعض المرسلین نه همهٴ مرسلین است، آن جا دارد، برای اینکه این دربارهٴ خصوص معاد است و علم به معاد «بالقول المطلق» که در چه مرحلهای واقع میشود این را شاید همهٴ مرسلین ندانند، آن آیاتی هم که دارد که چند چیز است که ذات اقدس الهی به خود اختصاص داد یا روایت حضرت امیر همهٴ اینها مطلق است و قابل تقیید، شاید به خاتم انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) بتواند یاد بدهد، چه اینکه ظاهر آیهٴ سورهٴ «جن» ناظر به همین است اگر «الف و لام» این ﴿الْغَیْبِ﴾ «الف»، «لام» عهد ذکر بود «کما هو الظاهر» مخصوص معاد است اگر، مربوط «الف»، «لام» مطلق بود «الف»، «لام» عام بود جنس بود، هرچه بود قدر متیقّنش مربوط به معاد است و این قابل تخصیص نیست که ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَی مِن رَّسُولٍ﴾ یعنی ممکن است که پیغمبر را از سایر مغیبات مطّلع بکند ولی درباره معاد نکند، چون اصلاً در مورد معاد نازل شده است.
«والحمد الله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است