- 70
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 66 تا 73 سوره انبیاء _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 66 تا 73 سوره انبیاء _ بخش اول"
کیفیت نیل به واقعیت اشیاء در امور عقلی و عادی
کیفیت اثرناپذیری حرارت نار بر ابراهیم خلیل
آثار هجرت حضرت ابراهیم به سرزمین برکات
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ ﴿68﴾ قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿70﴾ وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ ﴿71﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿72﴾ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ ﴿73﴾
استدلال ابراهیم خلیل در برابر بتپرستان
بعد از اینکه وجود مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) حجّتهای بالغهٴ الهی را اعلام کرد و آنها نپذیرفتند، به عنوان کاملترین مصداق نهی از منکر، بتها را درهم شکست و به تبعات آن هم تَن دارد. در صحنهٴ محاکمه، وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) پیروز شد و آنها سرافکنده شدند. نتیجهٴ محاکمه و محکمه را وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) به این صورت بیان کرد که چیزی که نافع و ضارّ نیست صلاحیّت عبادت را ندارد: ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ﴾.
بیان مفاهیم و مصادیق <اف> در اصطلاح قرآن
بعد فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾؛ <اُف> و <تُف> هر دو عربی است. اَفّاف و تَفّاف کسانیاند که کثیرالزجرند؛ اگر گفتیم تُف بر فلان شخص آلوده به گناه، منظور این آبِ دهنی که میریزیم نیست، این <تُف> یک کلمهٴ عربی است نظیر <اُف> یعنی ما از تو منزجر و بیزاریم (<اُف> و <تُف> این طور است). فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾ که نشانهٴ زجر و تحقیر است ولی گاهی همراه با قرینه است که فقط همان انزجار فیالجمله را میرساند که با تحقیر و سبّ و امثال ذلک همراه نیست نظیر آنچه در آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که فرمود: ﴿وَقَضَی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾ که البته اینجا نهی است [یعنی] حق ندارید آنها را تحقیر کنید حق ندارید آنها را برنجانید، حتّی کمتر از رنجاندن رسمی را هم مجاز نیستید برای اینکه هم قرینهٴ قبلی آمده: ﴿وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً﴾ هم قرینهٴ بعدی است که ﴿وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً کَرِیماً﴾. این <اُفّ> که محفوف به دو قرینهٴ قبل و بعد است گذشته از اینکه نهی شده است که <اُف> نگویید یعنی تحقیر نکنید، اگر هم کسی بخواهد مرحلهٴ ضعیف <اُف> را نسبت به والدین اِعمال کند چون محفوف به دو قرینهٴ قبل و بعد است این هم مَنهی است.
در جریان امر به معروف و نهی از منکر که گفته شد چهار مرتبه دارد، مرتبهٴ اول که انزجار قلبی است یعنی انزجاری که بروز و ظهور داشته باشد وگرنه اگر کسی نسبت به یک انسانِ تبهکار، انزجار قلبی داشته باشد ولی چهره، چهرهٴ بانشاط باشد این امر به معروف و نهی از منکر نیست، باید چهرهٴ او هم همسان با انزجار قلبی، وقتی آن شخص تبهکار را میبیند از سنخ ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّی﴾ باشد، پس صِرف انزجار که هیچ بروزی نداشته باشد این معیار نیست.
کیفیت نیل به واقعیت اشیاء در امور عقلی و عادی
مطلب بعدی در جریان رسیدن به واقعیّت است. روشن شد که حقایق مطلقاند، هر چیزی در جای خود هر شیئی در حدّ خود واقعیّتش همان است نسبت به جمیع اشیاء نسبت به جمیع اشخاص؛ اگر چیزی نار است واقعاً نار است اگر چیزی آب است واقعاً آب است، هیچ نسبیّتی در کار نیست. معرفتِ اشخاص از اشیاء میتواند نسبی باشد نه حتماً نسبی است. اگر آن معروف به اندازهٴ عارف، آن معلوم به اندازهٴ عالِم بود، این شخصِ عالم ممکن است به همهٴ جهات آن علم پیدا کند چه اینکه ممکن است به بعضی از جهات آن عالِم باشد که به اطلاق و تقیید، هر دو ممکن است ولی اگر آن معروف بالاتر از عارف بود آن معلوم بالاتر از عالِم بود، یقیناً علم و معرفت در اینجا نسبی است یعنی این عارف یا این عالِم، همهٴ شئون آن معروف یا معلوم را درک نمیکند برای اینکه آن معروف و معلوم خیلی بالاتر و وسیعتر از عارف و عالم است. بنابراین اینکه گفته میشود واقعیّت مطلق است و معرفت نسبی، معنایش این نیست که معرفت حتماً باید نسبی باشد یعنی نسبیّت در معرفت راه دارد فی الجمله (نه بالجمله) لکن در واقعیّت اصلاً راه ندارد، فرق نمیکند چه معرفت حسی و تجربی باشد که در طبیعیات و در بخشی از ریاضیات به کار میرود یا تجریدی باشد که در فلسفه و کلام مطرح است یا شهودی باشد که در عرفان طرح میشود.
معجزه میتواند کاری که کون و فساد انجام میدهد را انجام بدهد یعنی صورت را از مادّه بگیرد، چیزی که آب است را هوا کند [یا] چیزی که هواست را به صورت آب تبدیل کند [یعنی] همین کاری که در درازمدّت میشود، معجزه ممکن است که سریعاً انجام بدهد چون بر خلاف عادت است یعنی ممکن است چوبی مار بشود یا ماری چوب بشود در درازمدّت؛ اگر این چوب بپوسد به صورت خاک در بیاید و در کنار بوتهٴ گیاه قرار بگیرد و در اثر بارشِ باران، این گیاه این خاک را جذب بکند بوتهای به بار بیاورد و ماری از کنارش بگذرد و از آن بوته بهره بگیرد و آن به صورت نطفه در آید، همین چوبِ صد سال قبل به صورت ماربچّهٴ امروز است این شدنی است؛ اما دو دوتا، پنجتا بشود یا دو دوتا، سهتا بشود یک محالِ عقلی است نه محالِ عادی. چوب مار بشود [یا] مار چوب بشود در درازمدّت ممکن است ولی عادت بر این است که این مار که الآن مار است بعد میمیرد و خاکستر میشود بعد کنار بوتهای قرار میگیرد و جذب آن بوته میشود بعد میشود چوب؛ منتها یکی دو قرن وقت میخواهد. عادت بر این است که مار چوب بشود [یا] چوبی مار بشود در طیّ دو قرن، اگر یک لحظه این کار را انجام بدهند بر خلاف عادت است، این میشود معجزه.
کون و فسادهای زماندار را اگر در فرصت کم انجام بدهند میشود معجزه اما لازمی را از ملزوم جدا کردن محال است مثلاً زوجیّت را از اربعه بخواهند بگیرند مستحیل است اما برای ما ثابت نشده است از مجرای حس و تجربه که حرارت لازمِ نار است، ما دوامش را دیدیم اما ضرورت دیدنی نیست، ما هر وقت در کنار آتش قرار گرفتیم حرارت را احساس کردیم اما بین حرارت و نار، ربطِ ضروری هست ضرورت را که با لامسه نمیشود درک کرد، ضرورت فقط کارِ عقلی است و تجریدِ عقلی لازم است یعنی برهان لازم است. با حس و تجربه فقط تعاقب و تداوم و تداعی و اینها را آدم میتواند اثبات بکند که هر وقت نار هست حرارت هست، نار و حرارت در کنار هماند دائماً با هماند، اینها را میشود فهمید اما [فهمیدن] ضرورت که استحالهٴ انفکاک است این کارِ عقل است. ما هیچ راهی از مجرای حس نداریم تا ثابت کنیم که حرارت، لازمهٴ ذاتِ نار است لذا اگر یک وقت مُنفک شد هیچ دلیل عقلی بر خلافش نیست.
کیفیت اثرناپذیری حرارت نار بر ابراهیم خلیل
اما حالا تصرّف در بدنِ مبارک ابراهیم خلیل شد که آتش اثر نکرد یا آن ذرّات و اجزا و عناصرِ حرارتی را از نار گرفته، بالأخره طوری بود که وجود مبارک ابراهیم در این آتش احساس حرارت نکرد، گرچه این آتش نسبت به آن طناب و وسایل دیگر سوزندگی خودش را داشت یعنی آن هیزمها را میسوزاند و آنها را تبدیل به خاکستر میکرد و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: یعنی احساس میکردند که در خُنکی هستند، شبیه گلستان بود برای او. ما در آیه نداریم که این گلستان شده، در آیه داریم که نسبت به وجود مبارک حضرت ابراهیم خنک شد یعنی حضرت ابراهیم احساس گرما نکرده است و سرمایش هم طوری نبود که مزاحم باشد برای اینکه فرمود: ﴿بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾.
حالا اینکه فرمود آنها کِید کردند، اینکه در دعای «کمیل» هست: «اللهم و مَن أرادنی بسوء فأرِدْهُ» از همین قبیل است [یعنی] خدایا! دشمنان اسلام، دشمنان مسلمین، آنها که در صدد کیدند، <مَن أرادنی بسوء فأرده> یعنی همان کاری که نسبت به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) کردی نسبت به دشمنان اسلام و مسلمین هم این کار را انجام بده. این چیزی است که در دعای «کمیل» هست، [همین مضمون] در دعای صَفوان بعد از زیارت <عاشورا> هست در سایر ادعیه هم هست ؛ ﴿أرادوا به کِیداً فجعلناهم الأخسرین﴾.
آثار هجرت حضرت ابراهیم به سرزمین برکات
﴿وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا﴾؛ گفتند لوط برادرزاده وجود مبارک ابراهیم خلیل بود که به حضرت ایمان آورد، خودش هم دارای مقام نبوّت بود منتها جزء انبیای غیر اولواالعزم است. این لوط که ـ طبق برخی از نقلهاـ برادرزادهٴ وجود مبارک ابراهیم خلیل بود به عموی بزرگوارش که از انبیای اولواالعزم بود ایمان آورد و وجود مبارک ابراهیم، حضرت لوط(سلام الله علیهما) را در جوار رحمت خود پذیرفت و خدای سبحان اینها را از دست نمرود و حکومت نمرودیها نجات داد.
فرمود: ﴿وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ﴾؛ سرزمینی که برای جهانیان منشأ برکت است برخی این سرزمین را مکّه دانستند. با اینکه خود مکّه یک منطقهٴ سوزان است نه جای دامداری است نه جای کشاورزی، در طول سال برکت آنجا موج میزند که فرمود: ﴿فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ ٭ الَّذِی أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ ؛ هم امنیتِ اقتصادی را تأمین کرد هم امنیت سیاسی ـ اجتماعی را تأمین کرد با اینکه مکه خودش چیزی ندارد، این برکات جهانی در کنار این کعبه به عنایت الهی است (این یک قول). قول دیگر اینکه به شام منتقل کردند، قول سوم اینکه به سرزمین فلسطین که وجود مبارک ابراهیم آنجا شرفِ حضور پیدا کردند منتقل کردند که برکت جهانی دارد؛ فرمود ﴿وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ﴾. مسئلهٴ قدس اگر باشد با اول سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هماهنگ است که ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ﴾ . این ﴿لِلْعَالَمِینَ﴾ هم نشان میدهد که قدس میتواند ـ انشاءالله ـ رحمت و پیام رحمتگونهای برای جهانیان داشته باشد.
مهم ترین مواهب الهی به ابراهیم خلیل
حالا چیزهایی را که خدای سبحان به حضرت ابراهیم و به فرزندان ابراهیم و به برادرزادهٴ ابراهیم که پیامبر بود عطا کرد دارد ذکر میکند؛ فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ یعنی به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) ﴿إِسْحَاقَ﴾ چون حضرت از خدای سبحان در دوران سالمندی فرزند طلب کرد و خدای سبحان به او اسحاق داد (یک)، ﴿وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾؛ یعقوب فرزند حضرت اسحاق(سلام الله علیهما) بود، وجود مبارک ابراهیم از خدا فرزند خواست و خداوند دعای او را مستجاب کرد به او فرزند داد (یک)، نوه هم داد که او نخواسته بود (او از خدا فرزند خواست نه نوه) فرمود بیش از خواستهٴ او ما چیز زائدی هم به او دادیم که این زائد را میگویند <نَفْل> ـ نافله یعنی زائد بر فریضه است ـ این نوه، نافله است یعنی زائده است؛ بیش از مقدار خواستهٴ او ما به او فرزند عطا کردیم. ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ که به دعای او ترتیب اثر دادیم (این یک)، ﴿وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ (این دو). برخیها خواستند بگویند این نافله قید است هم برای یعقوب و هم برای اسحاق ، یعنی بیش از مقداری که او در سنّ خاص بود ما به او عطا کردیم هم به او فرزند دادیم هم به او نوه دادیم با اینکه از نظر سنّی مثلاً متوقَّع نبود که فرزنددار بشود.
مفاهیم و مصادیق صالحین در قرآن
از این به بعد آن معارف توحیدی شروع میشود فرمود: ﴿وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ﴾؛ ما همهٴ اینها را صالح قرار دادیم، اینها نه تنها جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اند جزء صالحیناند. مستحضرید ـ نمونههایش هم قبلاً گذشت ـ در قرآن کریم عدّهای را به عنوان ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ معرفی میکنند که اینها کارهای خوب انجام میدهند؛ واجبها و مستحبها و خیرها را انجام میدهند؛ اما اینها جزء صالحین نیستند، صالحین کسانی¬اند که گوهر هستی آنها به صلاح رسیده باشد لذا در قرآن کریم بین ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ با صالحین فرق است، چه اینکه صالحینِ در دنیا هم به آن صالحینِ کامل در آخرت ملحق میشوند، با اینکه وجود مبارک ابراهیم جزء صالحین است طبق این، در بخشهای دیگری که گویا قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ که گفتند اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) در اوج صالحیناند و اینها به آن خاندان ملحق میشوند. بنابراین سه گروه شدند؛ یک عدّه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾اند، یک عدّه صالحینِ در دنیایاند ولی میانیاند؛ یک عدّه آن صالحین بریناند که این صالحینِ میانی در قیامت به آن صالحینِ بَرین ملحق میشوند؛ فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ این هم یک بخش.
تبیین احراز مقامات معنوی نسل ابراهیم خلیل
عمده از این آیهٴ 73 به بعد است ـ المیزان اینجاها خودش را نشان میدهد؛ فاصلهٴ المیزان با تبیان مرحوم شیخ طوسی فاصلهٴ المیزان با مجمعالبیان مرحوم طبرسی چه رسد به سایر تفاسیر اینجاها معلوم میشود ـ فرمود:﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾؛
اول: مقام امامت و مفاهیم آن
ما اینها را ائمه قرار دادیم که وجود مبارک ابراهیم در رأس اینهاست، برادرزادهٴ او، فرزند او، نوهٴ او در ذیل قرار دارند یعنی وجود مبارک ابراهیم را، لوط را، اسحاق را، یعقوب را ائمه قرار دادیم. ائمه قرار دادیم [آیا] یعنی راهنمایان، یعنی هادیان، یعنی ارائهٴ طریقکنندهها؟ به این معنا نیست برای اینکه در جریان حضرت ابراهیم که همهٴ این مراحل را گذراند فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ ؛ اگر امامت به معنای تعلیم کتاب و حکمت باشد به معنای هدایت باشد به معنای تبلیغ و دعوت باشد که وجود مبارک ابراهیم خلیل همهٴ این مراحل را قبلاً گذراند؛ هم امر به معروف و نهی از منکرِ تَبری داشت هم لسانی. بنابراین اینکه فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾، این امامت آن امامت نیست؛ بعد از نبوّت بعد از رسالت بعد از خُلَّت، همهٴ این مراحل را که گذراند، تازه میشود امام [همچنین] این امام به معنای جانشینی پیغمبر هم نیست.
تفسیر این امامت به همین جملههایی است که بعد از آن یاد شده است:
دوم: مقام هدایتگری در حوزه تشریع و تکوین
﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾؛ این هدایتِ به امر الهی، معرِّف امامت است: «الإمامة ما هی؟ الإمام مَن هو؟ الإمامة هی الهدایة بأمر الله، الإمام الهادی بأمر الله». خب، هادیِ به امر الله [آیا] یعنی تبلیغ [آیا] یعنی تعلیم؟ اینها را که وجود مبارک حضرت ابراهیم قبلاً داشت. بیان لطیف سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این است که خدای سبحان امر خودش را مشخص کرد فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این امرِ خداست و این هم مربوط به تبلیغ و تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه ٴ نفوس و سخنرانی و کتاب نوشتن و شاگرد تربیت کردن و امر به معروف و نهی از منکر نیست، همهٴ اینها جزء عناوین اعتباری است که در حوزهٴ تشریع راه دارد، این ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ میشود در فضای تکوین، وقتی فضای تکوین شد دیگر به گوش و چشم و کتاب و کتیبه و امثال ذلک کار ندارد، به باطن کار دارد تصرّف در نفوس است تصرّف در قلوب است. اینکه میبینید قلب کسی به کاری گرایش پیدا میکند، این گرایش حرکت است، این حرکت محرِّک میخواهد [و] زمامدار این حرکت آن امام است که دل را به سَمتی میکشاند تکویناً. این رهبری دلها از نظر تکوین وقتی مورد عنایت آن امام شد این دل جذب میشود، دیگر خلاف ندارد؛ آنها از راه صحیح هدایت میکنند این هم صحیحاً میپذیرد.
اینکه میبینید یک وقت حُرّی پیدا میشود که بین جهنّم و بهشت دفعتاً بهشتی میشود، این یک تصرّف لازم دارد این با تبلیغ و موعظه و اینها نیست، تبلیغ و موعظه در آن میدانی بود که حضرت فرمود و در او اثر نکرد. این کِشش و جذبهای که در دل پیدا میشود این به امر الله است که ﴿إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾؛ امام با این امرِ تکوینیِ خدا در دلها اثر میگذارد و امروز هم هست. این معنای امامتِ وجود مبارک ابراهیم خلیل است که قبلاً این طور نبود. پیغمبر دعوت میکند تعلیم دارد سخنرانی میکند شاگرد تربیت میکند اما دلها را به یک سَمت ببرد به دعوت نبوّت و رسالت حاصل نمیشود، این یک امر تکوینی است آن یک امر اعتباری و تشریعی است؛ این را وجود مبارک ابراهیم بعد پیدا کرده است. خدای سبحان هم در این بخش این فضیلت را به ابراهیم خلیل و به لوط و به اسحاق و به یعقوب علیٰ مراتبهم عطا کرده است نه علیٰ وزانٍ واحد. بنابراین هدایت به امر الهی، معرِّف امامت است و هادی به امر الله همان امام خواهد بود.
خب اینها چه کسانیاند؟ اینها کسانیاند که خدای سبحان با خود اینها تکویناً کار میکند، خروجی این کارِ تکوینی هم رهبریِ تکوینی است. خدای سبحان با انبیا یک سلسله کارهای رسالتی و وحی و نبوّت دارد، احکام را ابلاغ میکند، با وحی میفرماید چه حرام است چه حلال است چه چیزی حرام است چه چیزی واجب است چه چیزی مستحب است چه چیزی مکروه [که] اینها تشریع است اینها احکام شریعت است که از راه وحی به انبیا میرسانند انبیا هم عمل میکنند؛
سوم: احراز وحی عملی در امور خیر
اما بخش دیگری که این آیه متعرّض آن است، آن است که خدای سبحان فرمود من کاری که با ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب کردم این است که با آن بخشِ عملی آنها کار کردم نه بخش نظری اینها؛ نه اینکه چیزی به اینها یاد دادم [چون] اینها را قبلاً گفتم؛ نه اینکه چیزی به اینها امر کردم [چون] اینها را قبلاً گفتم، آنکه الآن به اینها دارم میدهم آن بخش عملی اینهاست: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ نه احکام الخیرات؛ به اینها نگفتیم که چه چیزی واجب است چه چیزی حرام است چه چیزی بد است چه چیزی خوب، به اینها گفتیم بکنید مثل اینکه به مادر موسی وحی فرستاده که این صندوقچه را در دریا یینداز،اینکه وحیِ تشریعی نیست اینکه وحی اعتباری نیست اینکه وحی علمی نیست این یک وحی عملی است.
فرق عقل عملی و عقل نظری
ما در آن بحثهای قبل داشتیم که چرا ما عالِم بیعمل داریم؟ برای اینکه مسئولِ علم، عقل نظری است او خوب میفهمد اندیشه دارد برهان دارد اما او هیچکاره است، آن که باید تصمیم بگیرد عقل عملی است که «عُبِدَ بِه الرحمن و اْکتُسِبَ به الجِنان» مثل اینکه آنکه مار و عقرب را میبیند چشم است اما آنکه فرار میکند دست و پاست نه چشم، چشم هیچکاره است، فقط میبیند مار دارد میآید عقرب دارد میآید، آنکه باید بدوَد این پاست و اگر پا فلج بود این شخص میماند و نیش میخورد. اینکه در روایات دارد «النَظْرةُ سَهمٌ مِن سهام ابلیس» ؛ نگاه به نامحرم تیرِ مسموم شیطان است، خب همهٴ ما این روایت را میخوانیم شنیدیم گفتیم کتاب نوشتیم، برای ما گفتند؛ اما یک وقت است همین را با اینکه میدانیم باز به نامحرم نگاه میکنیم، چرا؟ برای اینکه آنکه باید این را بفهمد عقلِ نظری ماست [که] ما کمبودی نداریم اما آنکه باید عمل بکند که فهم نیست علم نیست، آن عقلی که «عُبِدَ بِه الرحمن و اکتسب به الجِنان» باید بدوَد که فلج است. این بخشی که برای ماها فلج است بخشِ عزم است، در آنها که عالِم عادلاند فلج نیست [لذا] هر چیزی را از احکام شرعی که فهمیدند عمل میکنند.
خدای سبحان بخشهای علمی را به اینها داد اما در این آیه میفرماید آن بخش عملی را که جای عزم و اراده و اخلاص و تصمیم است من با آن کار کردم [و] به این بخشِ عملی گفتم بکن نه اینکه به بخش نظری گفتم بفهم:
علت اضافه مصدر به جمع در <فعل الخیرات>
﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾. این مصدرِ مضاف به این جمع هم مفید تحقّق است هم مفید عموم؛ نفرمود «أوحینا إلیهم أن افعلوا»، اینجا «أن افعلوا» نیست که بعدها بکنید، بلکه فرمود: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾؛ اینها به خوبی با یک گرایش و عَطش به طرف خیرات میروند با گرایش و عطش به طرف اقامهٴ نماز میروند با گرایش و عطش به طرف ایتای زکات میروند. حضرت امیر(سلام الله علیه) بعد از اینکه سنگ را گرفت و عرق هم می¬ریخت [و] آب از زیر آن سنگ در آمد، همزمان با جوشش آب از درون این چشمه و چاه صیغهٴ وقف هم جاری شد فرمود: «أنّها صدقةٌ» . خب این کِشش و گرایش به ایتای زکات است، این کاری به فهم ندارد. فرمود ما با این بخشهای اینها کار کردیم این بخشِ تصمیمگیری¬شان فعّال شد: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ که این جمع محلاّ به الف و لام مفید عموم است.
﴿وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ﴾ ذکر نماز و روزه از باب ذکر خاص بعد از عام است برای اهمیّت این دو رُکن؛ نظیر جبرئیل و میکائیل که بعد از ذکر ملائکه ذکر شدند . ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ﴾؛
چهارم: مقام عبودیت، موهبتی الهی
اما ما رایگان این کار را نکردیم: ﴿وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾؛ سالیان متمادی اینها به عبادت گذراندند، ما هم نسبت به اینها این محبّت را کردیم. این طور نیست که ما رایگان به همه بدهیم؛ این ﴿یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾ همین است. آنکه رایگان به همه دادیم ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، اینکه رایگان نیست ارزان نیست به دست هر کسی نمیرسد، برای کسانی است که ﴿کَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾ بودند. اینها چون ﴿کَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾ ـ که مفید استمرار است ـ سالیان متمادی بندگان خاصّ ما بودند ما در آن بخشِ عملیِ اینها تلاش و کوشش کردیم.
فضیلت تفسیر المیزان بر سایر تفاسیر
این عصارهٴ بخشی از فرمایشات سیدناالاستاد است .
حالا شما از کشّاف تا آخرین تفسیر اهل سنّت، از تبیان تا آخرین تفسیر شیعه ببینید که این معارف در آن هست یا تنها آن تکدرختی که در بین همهٴ اینها میتابد طباطبایی است؟ این است که المیزان میماند؛ این را میگویند تولید علم. این شواهدی اقامه میکند میفرماید ابراهیم خلیل که تازه دست به هدایت نبرده، در دوران کهنسالی و پیری تازه به امامت رسیده، این ﴿یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ این را دارد میفهماند. ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ که این ﴿یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ جملهای است در محلّ نصب تا صفت باشد برای ائمه [که] این صفت معرِّف آن موصوف است. ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ و ما روی بخش عملی آنها کار کردیم: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ﴾ اما رایگان نبود برای اینکه ﴿وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
کیفیت نیل به واقعیت اشیاء در امور عقلی و عادی
کیفیت اثرناپذیری حرارت نار بر ابراهیم خلیل
آثار هجرت حضرت ابراهیم به سرزمین برکات
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ ﴿68﴾ قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿70﴾ وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ ﴿71﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿72﴾ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ ﴿73﴾
استدلال ابراهیم خلیل در برابر بتپرستان
بعد از اینکه وجود مبارک ابراهیم (سلام الله علیه) حجّتهای بالغهٴ الهی را اعلام کرد و آنها نپذیرفتند، به عنوان کاملترین مصداق نهی از منکر، بتها را درهم شکست و به تبعات آن هم تَن دارد. در صحنهٴ محاکمه، وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) پیروز شد و آنها سرافکنده شدند. نتیجهٴ محاکمه و محکمه را وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) به این صورت بیان کرد که چیزی که نافع و ضارّ نیست صلاحیّت عبادت را ندارد: ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ﴾.
بیان مفاهیم و مصادیق <اف> در اصطلاح قرآن
بعد فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾؛ <اُف> و <تُف> هر دو عربی است. اَفّاف و تَفّاف کسانیاند که کثیرالزجرند؛ اگر گفتیم تُف بر فلان شخص آلوده به گناه، منظور این آبِ دهنی که میریزیم نیست، این <تُف> یک کلمهٴ عربی است نظیر <اُف> یعنی ما از تو منزجر و بیزاریم (<اُف> و <تُف> این طور است). فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾ که نشانهٴ زجر و تحقیر است ولی گاهی همراه با قرینه است که فقط همان انزجار فیالجمله را میرساند که با تحقیر و سبّ و امثال ذلک همراه نیست نظیر آنچه در آیهٴ 23 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که فرمود: ﴿وَقَضَی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ﴾ که البته اینجا نهی است [یعنی] حق ندارید آنها را تحقیر کنید حق ندارید آنها را برنجانید، حتّی کمتر از رنجاندن رسمی را هم مجاز نیستید برای اینکه هم قرینهٴ قبلی آمده: ﴿وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً﴾ هم قرینهٴ بعدی است که ﴿وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً کَرِیماً﴾. این <اُفّ> که محفوف به دو قرینهٴ قبل و بعد است گذشته از اینکه نهی شده است که <اُف> نگویید یعنی تحقیر نکنید، اگر هم کسی بخواهد مرحلهٴ ضعیف <اُف> را نسبت به والدین اِعمال کند چون محفوف به دو قرینهٴ قبل و بعد است این هم مَنهی است.
در جریان امر به معروف و نهی از منکر که گفته شد چهار مرتبه دارد، مرتبهٴ اول که انزجار قلبی است یعنی انزجاری که بروز و ظهور داشته باشد وگرنه اگر کسی نسبت به یک انسانِ تبهکار، انزجار قلبی داشته باشد ولی چهره، چهرهٴ بانشاط باشد این امر به معروف و نهی از منکر نیست، باید چهرهٴ او هم همسان با انزجار قلبی، وقتی آن شخص تبهکار را میبیند از سنخ ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّی﴾ باشد، پس صِرف انزجار که هیچ بروزی نداشته باشد این معیار نیست.
کیفیت نیل به واقعیت اشیاء در امور عقلی و عادی
مطلب بعدی در جریان رسیدن به واقعیّت است. روشن شد که حقایق مطلقاند، هر چیزی در جای خود هر شیئی در حدّ خود واقعیّتش همان است نسبت به جمیع اشیاء نسبت به جمیع اشخاص؛ اگر چیزی نار است واقعاً نار است اگر چیزی آب است واقعاً آب است، هیچ نسبیّتی در کار نیست. معرفتِ اشخاص از اشیاء میتواند نسبی باشد نه حتماً نسبی است. اگر آن معروف به اندازهٴ عارف، آن معلوم به اندازهٴ عالِم بود، این شخصِ عالم ممکن است به همهٴ جهات آن علم پیدا کند چه اینکه ممکن است به بعضی از جهات آن عالِم باشد که به اطلاق و تقیید، هر دو ممکن است ولی اگر آن معروف بالاتر از عارف بود آن معلوم بالاتر از عالِم بود، یقیناً علم و معرفت در اینجا نسبی است یعنی این عارف یا این عالِم، همهٴ شئون آن معروف یا معلوم را درک نمیکند برای اینکه آن معروف و معلوم خیلی بالاتر و وسیعتر از عارف و عالم است. بنابراین اینکه گفته میشود واقعیّت مطلق است و معرفت نسبی، معنایش این نیست که معرفت حتماً باید نسبی باشد یعنی نسبیّت در معرفت راه دارد فی الجمله (نه بالجمله) لکن در واقعیّت اصلاً راه ندارد، فرق نمیکند چه معرفت حسی و تجربی باشد که در طبیعیات و در بخشی از ریاضیات به کار میرود یا تجریدی باشد که در فلسفه و کلام مطرح است یا شهودی باشد که در عرفان طرح میشود.
معجزه میتواند کاری که کون و فساد انجام میدهد را انجام بدهد یعنی صورت را از مادّه بگیرد، چیزی که آب است را هوا کند [یا] چیزی که هواست را به صورت آب تبدیل کند [یعنی] همین کاری که در درازمدّت میشود، معجزه ممکن است که سریعاً انجام بدهد چون بر خلاف عادت است یعنی ممکن است چوبی مار بشود یا ماری چوب بشود در درازمدّت؛ اگر این چوب بپوسد به صورت خاک در بیاید و در کنار بوتهٴ گیاه قرار بگیرد و در اثر بارشِ باران، این گیاه این خاک را جذب بکند بوتهای به بار بیاورد و ماری از کنارش بگذرد و از آن بوته بهره بگیرد و آن به صورت نطفه در آید، همین چوبِ صد سال قبل به صورت ماربچّهٴ امروز است این شدنی است؛ اما دو دوتا، پنجتا بشود یا دو دوتا، سهتا بشود یک محالِ عقلی است نه محالِ عادی. چوب مار بشود [یا] مار چوب بشود در درازمدّت ممکن است ولی عادت بر این است که این مار که الآن مار است بعد میمیرد و خاکستر میشود بعد کنار بوتهای قرار میگیرد و جذب آن بوته میشود بعد میشود چوب؛ منتها یکی دو قرن وقت میخواهد. عادت بر این است که مار چوب بشود [یا] چوبی مار بشود در طیّ دو قرن، اگر یک لحظه این کار را انجام بدهند بر خلاف عادت است، این میشود معجزه.
کون و فسادهای زماندار را اگر در فرصت کم انجام بدهند میشود معجزه اما لازمی را از ملزوم جدا کردن محال است مثلاً زوجیّت را از اربعه بخواهند بگیرند مستحیل است اما برای ما ثابت نشده است از مجرای حس و تجربه که حرارت لازمِ نار است، ما دوامش را دیدیم اما ضرورت دیدنی نیست، ما هر وقت در کنار آتش قرار گرفتیم حرارت را احساس کردیم اما بین حرارت و نار، ربطِ ضروری هست ضرورت را که با لامسه نمیشود درک کرد، ضرورت فقط کارِ عقلی است و تجریدِ عقلی لازم است یعنی برهان لازم است. با حس و تجربه فقط تعاقب و تداوم و تداعی و اینها را آدم میتواند اثبات بکند که هر وقت نار هست حرارت هست، نار و حرارت در کنار هماند دائماً با هماند، اینها را میشود فهمید اما [فهمیدن] ضرورت که استحالهٴ انفکاک است این کارِ عقل است. ما هیچ راهی از مجرای حس نداریم تا ثابت کنیم که حرارت، لازمهٴ ذاتِ نار است لذا اگر یک وقت مُنفک شد هیچ دلیل عقلی بر خلافش نیست.
کیفیت اثرناپذیری حرارت نار بر ابراهیم خلیل
اما حالا تصرّف در بدنِ مبارک ابراهیم خلیل شد که آتش اثر نکرد یا آن ذرّات و اجزا و عناصرِ حرارتی را از نار گرفته، بالأخره طوری بود که وجود مبارک ابراهیم در این آتش احساس حرارت نکرد، گرچه این آتش نسبت به آن طناب و وسایل دیگر سوزندگی خودش را داشت یعنی آن هیزمها را میسوزاند و آنها را تبدیل به خاکستر میکرد و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: یعنی احساس میکردند که در خُنکی هستند، شبیه گلستان بود برای او. ما در آیه نداریم که این گلستان شده، در آیه داریم که نسبت به وجود مبارک حضرت ابراهیم خنک شد یعنی حضرت ابراهیم احساس گرما نکرده است و سرمایش هم طوری نبود که مزاحم باشد برای اینکه فرمود: ﴿بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾.
حالا اینکه فرمود آنها کِید کردند، اینکه در دعای «کمیل» هست: «اللهم و مَن أرادنی بسوء فأرِدْهُ» از همین قبیل است [یعنی] خدایا! دشمنان اسلام، دشمنان مسلمین، آنها که در صدد کیدند، <مَن أرادنی بسوء فأرده> یعنی همان کاری که نسبت به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) کردی نسبت به دشمنان اسلام و مسلمین هم این کار را انجام بده. این چیزی است که در دعای «کمیل» هست، [همین مضمون] در دعای صَفوان بعد از زیارت <عاشورا> هست در سایر ادعیه هم هست ؛ ﴿أرادوا به کِیداً فجعلناهم الأخسرین﴾.
آثار هجرت حضرت ابراهیم به سرزمین برکات
﴿وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا﴾؛ گفتند لوط برادرزاده وجود مبارک ابراهیم خلیل بود که به حضرت ایمان آورد، خودش هم دارای مقام نبوّت بود منتها جزء انبیای غیر اولواالعزم است. این لوط که ـ طبق برخی از نقلهاـ برادرزادهٴ وجود مبارک ابراهیم خلیل بود به عموی بزرگوارش که از انبیای اولواالعزم بود ایمان آورد و وجود مبارک ابراهیم، حضرت لوط(سلام الله علیهما) را در جوار رحمت خود پذیرفت و خدای سبحان اینها را از دست نمرود و حکومت نمرودیها نجات داد.
فرمود: ﴿وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ﴾؛ سرزمینی که برای جهانیان منشأ برکت است برخی این سرزمین را مکّه دانستند. با اینکه خود مکّه یک منطقهٴ سوزان است نه جای دامداری است نه جای کشاورزی، در طول سال برکت آنجا موج میزند که فرمود: ﴿فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ ٭ الَّذِی أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ ؛ هم امنیتِ اقتصادی را تأمین کرد هم امنیت سیاسی ـ اجتماعی را تأمین کرد با اینکه مکه خودش چیزی ندارد، این برکات جهانی در کنار این کعبه به عنایت الهی است (این یک قول). قول دیگر اینکه به شام منتقل کردند، قول سوم اینکه به سرزمین فلسطین که وجود مبارک ابراهیم آنجا شرفِ حضور پیدا کردند منتقل کردند که برکت جهانی دارد؛ فرمود ﴿وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ﴾. مسئلهٴ قدس اگر باشد با اول سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هماهنگ است که ﴿سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ﴾ . این ﴿لِلْعَالَمِینَ﴾ هم نشان میدهد که قدس میتواند ـ انشاءالله ـ رحمت و پیام رحمتگونهای برای جهانیان داشته باشد.
مهم ترین مواهب الهی به ابراهیم خلیل
حالا چیزهایی را که خدای سبحان به حضرت ابراهیم و به فرزندان ابراهیم و به برادرزادهٴ ابراهیم که پیامبر بود عطا کرد دارد ذکر میکند؛ فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ یعنی به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) ﴿إِسْحَاقَ﴾ چون حضرت از خدای سبحان در دوران سالمندی فرزند طلب کرد و خدای سبحان به او اسحاق داد (یک)، ﴿وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾؛ یعقوب فرزند حضرت اسحاق(سلام الله علیهما) بود، وجود مبارک ابراهیم از خدا فرزند خواست و خداوند دعای او را مستجاب کرد به او فرزند داد (یک)، نوه هم داد که او نخواسته بود (او از خدا فرزند خواست نه نوه) فرمود بیش از خواستهٴ او ما چیز زائدی هم به او دادیم که این زائد را میگویند <نَفْل> ـ نافله یعنی زائد بر فریضه است ـ این نوه، نافله است یعنی زائده است؛ بیش از مقدار خواستهٴ او ما به او فرزند عطا کردیم. ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ که به دعای او ترتیب اثر دادیم (این یک)، ﴿وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ (این دو). برخیها خواستند بگویند این نافله قید است هم برای یعقوب و هم برای اسحاق ، یعنی بیش از مقداری که او در سنّ خاص بود ما به او عطا کردیم هم به او فرزند دادیم هم به او نوه دادیم با اینکه از نظر سنّی مثلاً متوقَّع نبود که فرزنددار بشود.
مفاهیم و مصادیق صالحین در قرآن
از این به بعد آن معارف توحیدی شروع میشود فرمود: ﴿وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ﴾؛ ما همهٴ اینها را صالح قرار دادیم، اینها نه تنها جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اند جزء صالحیناند. مستحضرید ـ نمونههایش هم قبلاً گذشت ـ در قرآن کریم عدّهای را به عنوان ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ معرفی میکنند که اینها کارهای خوب انجام میدهند؛ واجبها و مستحبها و خیرها را انجام میدهند؛ اما اینها جزء صالحین نیستند، صالحین کسانی¬اند که گوهر هستی آنها به صلاح رسیده باشد لذا در قرآن کریم بین ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ با صالحین فرق است، چه اینکه صالحینِ در دنیا هم به آن صالحینِ کامل در آخرت ملحق میشوند، با اینکه وجود مبارک ابراهیم جزء صالحین است طبق این، در بخشهای دیگری که گویا قبلاً گذشت فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ که گفتند اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) در اوج صالحیناند و اینها به آن خاندان ملحق میشوند. بنابراین سه گروه شدند؛ یک عدّه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾اند، یک عدّه صالحینِ در دنیایاند ولی میانیاند؛ یک عدّه آن صالحین بریناند که این صالحینِ میانی در قیامت به آن صالحینِ بَرین ملحق میشوند؛ فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ این هم یک بخش.
تبیین احراز مقامات معنوی نسل ابراهیم خلیل
عمده از این آیهٴ 73 به بعد است ـ المیزان اینجاها خودش را نشان میدهد؛ فاصلهٴ المیزان با تبیان مرحوم شیخ طوسی فاصلهٴ المیزان با مجمعالبیان مرحوم طبرسی چه رسد به سایر تفاسیر اینجاها معلوم میشود ـ فرمود:﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾؛
اول: مقام امامت و مفاهیم آن
ما اینها را ائمه قرار دادیم که وجود مبارک ابراهیم در رأس اینهاست، برادرزادهٴ او، فرزند او، نوهٴ او در ذیل قرار دارند یعنی وجود مبارک ابراهیم را، لوط را، اسحاق را، یعقوب را ائمه قرار دادیم. ائمه قرار دادیم [آیا] یعنی راهنمایان، یعنی هادیان، یعنی ارائهٴ طریقکنندهها؟ به این معنا نیست برای اینکه در جریان حضرت ابراهیم که همهٴ این مراحل را گذراند فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾ ؛ اگر امامت به معنای تعلیم کتاب و حکمت باشد به معنای هدایت باشد به معنای تبلیغ و دعوت باشد که وجود مبارک ابراهیم خلیل همهٴ این مراحل را قبلاً گذراند؛ هم امر به معروف و نهی از منکرِ تَبری داشت هم لسانی. بنابراین اینکه فرمود: ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾، این امامت آن امامت نیست؛ بعد از نبوّت بعد از رسالت بعد از خُلَّت، همهٴ این مراحل را که گذراند، تازه میشود امام [همچنین] این امام به معنای جانشینی پیغمبر هم نیست.
تفسیر این امامت به همین جملههایی است که بعد از آن یاد شده است:
دوم: مقام هدایتگری در حوزه تشریع و تکوین
﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾؛ این هدایتِ به امر الهی، معرِّف امامت است: «الإمامة ما هی؟ الإمام مَن هو؟ الإمامة هی الهدایة بأمر الله، الإمام الهادی بأمر الله». خب، هادیِ به امر الله [آیا] یعنی تبلیغ [آیا] یعنی تعلیم؟ اینها را که وجود مبارک حضرت ابراهیم قبلاً داشت. بیان لطیف سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این است که خدای سبحان امر خودش را مشخص کرد فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این امرِ خداست و این هم مربوط به تبلیغ و تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه ٴ نفوس و سخنرانی و کتاب نوشتن و شاگرد تربیت کردن و امر به معروف و نهی از منکر نیست، همهٴ اینها جزء عناوین اعتباری است که در حوزهٴ تشریع راه دارد، این ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ میشود در فضای تکوین، وقتی فضای تکوین شد دیگر به گوش و چشم و کتاب و کتیبه و امثال ذلک کار ندارد، به باطن کار دارد تصرّف در نفوس است تصرّف در قلوب است. اینکه میبینید قلب کسی به کاری گرایش پیدا میکند، این گرایش حرکت است، این حرکت محرِّک میخواهد [و] زمامدار این حرکت آن امام است که دل را به سَمتی میکشاند تکویناً. این رهبری دلها از نظر تکوین وقتی مورد عنایت آن امام شد این دل جذب میشود، دیگر خلاف ندارد؛ آنها از راه صحیح هدایت میکنند این هم صحیحاً میپذیرد.
اینکه میبینید یک وقت حُرّی پیدا میشود که بین جهنّم و بهشت دفعتاً بهشتی میشود، این یک تصرّف لازم دارد این با تبلیغ و موعظه و اینها نیست، تبلیغ و موعظه در آن میدانی بود که حضرت فرمود و در او اثر نکرد. این کِشش و جذبهای که در دل پیدا میشود این به امر الله است که ﴿إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾؛ امام با این امرِ تکوینیِ خدا در دلها اثر میگذارد و امروز هم هست. این معنای امامتِ وجود مبارک ابراهیم خلیل است که قبلاً این طور نبود. پیغمبر دعوت میکند تعلیم دارد سخنرانی میکند شاگرد تربیت میکند اما دلها را به یک سَمت ببرد به دعوت نبوّت و رسالت حاصل نمیشود، این یک امر تکوینی است آن یک امر اعتباری و تشریعی است؛ این را وجود مبارک ابراهیم بعد پیدا کرده است. خدای سبحان هم در این بخش این فضیلت را به ابراهیم خلیل و به لوط و به اسحاق و به یعقوب علیٰ مراتبهم عطا کرده است نه علیٰ وزانٍ واحد. بنابراین هدایت به امر الهی، معرِّف امامت است و هادی به امر الله همان امام خواهد بود.
خب اینها چه کسانیاند؟ اینها کسانیاند که خدای سبحان با خود اینها تکویناً کار میکند، خروجی این کارِ تکوینی هم رهبریِ تکوینی است. خدای سبحان با انبیا یک سلسله کارهای رسالتی و وحی و نبوّت دارد، احکام را ابلاغ میکند، با وحی میفرماید چه حرام است چه حلال است چه چیزی حرام است چه چیزی واجب است چه چیزی مستحب است چه چیزی مکروه [که] اینها تشریع است اینها احکام شریعت است که از راه وحی به انبیا میرسانند انبیا هم عمل میکنند؛
سوم: احراز وحی عملی در امور خیر
اما بخش دیگری که این آیه متعرّض آن است، آن است که خدای سبحان فرمود من کاری که با ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب کردم این است که با آن بخشِ عملی آنها کار کردم نه بخش نظری اینها؛ نه اینکه چیزی به اینها یاد دادم [چون] اینها را قبلاً گفتم؛ نه اینکه چیزی به اینها امر کردم [چون] اینها را قبلاً گفتم، آنکه الآن به اینها دارم میدهم آن بخش عملی اینهاست: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ نه احکام الخیرات؛ به اینها نگفتیم که چه چیزی واجب است چه چیزی حرام است چه چیزی بد است چه چیزی خوب، به اینها گفتیم بکنید مثل اینکه به مادر موسی وحی فرستاده که این صندوقچه را در دریا یینداز،اینکه وحیِ تشریعی نیست اینکه وحی اعتباری نیست اینکه وحی علمی نیست این یک وحی عملی است.
فرق عقل عملی و عقل نظری
ما در آن بحثهای قبل داشتیم که چرا ما عالِم بیعمل داریم؟ برای اینکه مسئولِ علم، عقل نظری است او خوب میفهمد اندیشه دارد برهان دارد اما او هیچکاره است، آن که باید تصمیم بگیرد عقل عملی است که «عُبِدَ بِه الرحمن و اْکتُسِبَ به الجِنان» مثل اینکه آنکه مار و عقرب را میبیند چشم است اما آنکه فرار میکند دست و پاست نه چشم، چشم هیچکاره است، فقط میبیند مار دارد میآید عقرب دارد میآید، آنکه باید بدوَد این پاست و اگر پا فلج بود این شخص میماند و نیش میخورد. اینکه در روایات دارد «النَظْرةُ سَهمٌ مِن سهام ابلیس» ؛ نگاه به نامحرم تیرِ مسموم شیطان است، خب همهٴ ما این روایت را میخوانیم شنیدیم گفتیم کتاب نوشتیم، برای ما گفتند؛ اما یک وقت است همین را با اینکه میدانیم باز به نامحرم نگاه میکنیم، چرا؟ برای اینکه آنکه باید این را بفهمد عقلِ نظری ماست [که] ما کمبودی نداریم اما آنکه باید عمل بکند که فهم نیست علم نیست، آن عقلی که «عُبِدَ بِه الرحمن و اکتسب به الجِنان» باید بدوَد که فلج است. این بخشی که برای ماها فلج است بخشِ عزم است، در آنها که عالِم عادلاند فلج نیست [لذا] هر چیزی را از احکام شرعی که فهمیدند عمل میکنند.
خدای سبحان بخشهای علمی را به اینها داد اما در این آیه میفرماید آن بخش عملی را که جای عزم و اراده و اخلاص و تصمیم است من با آن کار کردم [و] به این بخشِ عملی گفتم بکن نه اینکه به بخش نظری گفتم بفهم:
علت اضافه مصدر به جمع در <فعل الخیرات>
﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾. این مصدرِ مضاف به این جمع هم مفید تحقّق است هم مفید عموم؛ نفرمود «أوحینا إلیهم أن افعلوا»، اینجا «أن افعلوا» نیست که بعدها بکنید، بلکه فرمود: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾؛ اینها به خوبی با یک گرایش و عَطش به طرف خیرات میروند با گرایش و عطش به طرف اقامهٴ نماز میروند با گرایش و عطش به طرف ایتای زکات میروند. حضرت امیر(سلام الله علیه) بعد از اینکه سنگ را گرفت و عرق هم می¬ریخت [و] آب از زیر آن سنگ در آمد، همزمان با جوشش آب از درون این چشمه و چاه صیغهٴ وقف هم جاری شد فرمود: «أنّها صدقةٌ» . خب این کِشش و گرایش به ایتای زکات است، این کاری به فهم ندارد. فرمود ما با این بخشهای اینها کار کردیم این بخشِ تصمیمگیری¬شان فعّال شد: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ﴾ که این جمع محلاّ به الف و لام مفید عموم است.
﴿وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ﴾ ذکر نماز و روزه از باب ذکر خاص بعد از عام است برای اهمیّت این دو رُکن؛ نظیر جبرئیل و میکائیل که بعد از ذکر ملائکه ذکر شدند . ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ﴾؛
چهارم: مقام عبودیت، موهبتی الهی
اما ما رایگان این کار را نکردیم: ﴿وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾؛ سالیان متمادی اینها به عبادت گذراندند، ما هم نسبت به اینها این محبّت را کردیم. این طور نیست که ما رایگان به همه بدهیم؛ این ﴿یَهْدِی مَن یَشَاءُ﴾ همین است. آنکه رایگان به همه دادیم ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، اینکه رایگان نیست ارزان نیست به دست هر کسی نمیرسد، برای کسانی است که ﴿کَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾ بودند. اینها چون ﴿کَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾ ـ که مفید استمرار است ـ سالیان متمادی بندگان خاصّ ما بودند ما در آن بخشِ عملیِ اینها تلاش و کوشش کردیم.
فضیلت تفسیر المیزان بر سایر تفاسیر
این عصارهٴ بخشی از فرمایشات سیدناالاستاد است .
حالا شما از کشّاف تا آخرین تفسیر اهل سنّت، از تبیان تا آخرین تفسیر شیعه ببینید که این معارف در آن هست یا تنها آن تکدرختی که در بین همهٴ اینها میتابد طباطبایی است؟ این است که المیزان میماند؛ این را میگویند تولید علم. این شواهدی اقامه میکند میفرماید ابراهیم خلیل که تازه دست به هدایت نبرده، در دوران کهنسالی و پیری تازه به امامت رسیده، این ﴿یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ این را دارد میفهماند. ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ که این ﴿یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ جملهای است در محلّ نصب تا صفت باشد برای ائمه [که] این صفت معرِّف آن موصوف است. ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ و ما روی بخش عملی آنها کار کردیم: ﴿وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ﴾ اما رایگان نبود برای اینکه ﴿وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است