- 294
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 92 تا 98 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 92 تا 98 سوره طه"
کوتاهی نکردن حضرت هارون (علیه السلام) در هدایت بنی اسرائیل
تبیین تقدّم توحید بر حفظ وحدت
پاسخ خداوند به در خواست محال نخبگان بنی اسرائیل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿92﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی ﴿93﴾ قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی ﴿94﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿96﴾ قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾ إِنَّمَا إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً ﴿98﴾
کوتاهی نکردن حضرت هارون (علیه السلام) در هدایت بنی اسرائیل
وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) وقتی از آن مواعدهٴ الهی مراجعت کردند به دامنهٴ کوه گفتگویی با بنیاسرائیل داشتند, گفتگویی با سامری و گفتگویی هم با وجود مبارک هارون. در گفتگوی با بنیاسرائیل آن سؤال و جواب مطرح شد در گفتگوی با وجود مبارک هارون مشخص شد که حضرت هارون(سلام الله علیه) یک جواب کاملی داد که بخشی از آن جواب در سورهٴ «اعراف» آمده بخشی از آن جواب هم در سورهٴ «طه» آنچه در سورهٴ «اعراف» آمده عرض کرد که ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾ آنچه در سورهٴ «طه» آمده این است که ﴿إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی﴾ که این مجموعهٴ جوابِ کامل است یعنی من قصوری نکردم تقصیری نکردم اصول و فروع همه را رعایت کردم.
تبیین تقدّم توحید بر حفظ وحدت
منتها میماند این مسئله که آیا میشود برای حفظ وحدت دست از اصلِ هدف برداشت یعنی توحید یا نه, مستحضرید که وجود مبارک هارون محدودهٴ خاصّی از خلافت را داشت یعنی چند روزی مسئولیت ادارهٴ بنیاسرائیل به عهدهٴ آن حضرت بود و پیغمبر خدا هم بود و میدانست که با مراجعهٴ وجود مبارک موسای کلیم هم توحید محفوظ میماند هم وحدت و انسجام و اگر خودش دست به کار میکرد و شورش داخلی میشد هم انسجام از بین میرفت و هم توحید را از دست میدادند لذا اگر بزرگانی مثل سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند هارون کارِ خوبی کرد جواب حقّی داد معنایش این نیست که ـ معاذ الله ـ وجود مبارک موسای کلیم اعتراضش بهجا نبود این گفتگوها برای تبیین برای تودهٴ مردم هست بنابراین درست است وحدت لازم است اما توحید اصل است درست است توحید اصل است اگر چند لحظهای مورد توقّف قرار بگیرد تا با بازگشت مسئول نهایی یعنی پیامبر اولواالعزم هم اصل محفوظ بماند هم فرع محفوظ بماند باید آن کار را کرد لذا این دو بزرگوار یعنی موسی و هارون(سلام الله علیهما) هم اصل را حفظ کردند هم فرع را حفظ کردند, هم توحید محفوظ شد و هم انسجام مُنحَفِظ شد و هم عامل فتنه یعنی سامری به بدترین کیفر مبتلا شد.
پرسش:
پاسخ: بله, وحدت محفوظ هست اما مقدّمه است برای توحید این کاری که وجود مبارک هارون کرد هم اصل را حفظ کرد هم فرع را حفظ کرد و اگر دست به اقدام حادّی میزد و خونریزی شروع میشد و جنگ داخلی شروع میشد هم اصل را از دست میدادند هم فرع را, هم توحید را و هم وحدت را وجود مبارک موسای کلیم که در راه بود وقتی رسید هم اصل را محفوظ کرد هم فرع را.
مراد از<خطب> در قرآن کریم
منتها این سؤال که به سامری فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکَ﴾ خَطْب آن کاری است که مورد احترام و یا اهتمام مخاطب است حالا یا نشاط فراوان را در بردارد یا اندوهی را, تأسفی را, فتنهای را, در جریان فرشتههایی که آمدند مهمان وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) شدند آن حضرت دید که اینها اهل غذا نیستند فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکُمْ﴾ یعنی برای چه کار مهمّی آمدید و همچنین در جریان زنان مصر که با وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) این کار را کردند بعد از گذشت مدّتی به آنها به زنها گفته شد ﴿مَا خَطْبُکُنَّ﴾ خَطب آن امر مهمّی است که مخاطب را درگیر کند برای فتنه یا تأسّف یا مصیبت و مانند آن, در سورهٴ «حجر» هم این آیه آمده و در سورهٴ «یوسف» هم آمده در سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ برای چه کار مهمّی آمدید چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» هم آنجا هم به زنهای مصر گفته شد که ﴿مَا خَطْبُکُنَّ﴾ شما چه کار مهمّی را انجام دادید آیهٴ 51 این بود ﴿قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ﴾ پس خَطب آن امری است که مخاطب با او درگیر است در اثر فتنه یا مصیبت و مانند آن هر کاری را نمیگویند خَطب.
پاسخ سامری در برابر مواخذه موسای کلیم (علیه السلام)
وجود مبارک موسای کلیم بعد از پرداخت به آن دو مطلب یعنی توضیح خواستن از بنیاسرائیل و بعد از گفتگو با وجود مبارک هارون(سلام الله علیهما) رو کرد به سامری حالا یا سامری را احضار کرد یا سامری آنجا حاضر بود یا خود حضرت نزد سامری رفت بالأخره آنجا با سامری این گفتگو را کرد که سامری ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ در اینکه یکی از این سه مُحتملات هست حرفی نیست حالا یا سامری آنجا حضور داشت یا سامری را احضار کرد یا خودش حضرت رفته نزد سامری و از او توضیح خواست فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ این کار مهمّی که کردی برای چه بود؟ اول اعتراض نکرد اول گفتگو شروع شد تا معلوم بشود کارِ خوبی کرد یا نه, معذور بود یا نه, بعد وقتی معلوم شد که معذور نبود آن وقت آن حکم حاد شروع شد ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ سامری در جواب این حرف را زده گفته که ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ من دیدم چیزی را که اینها ندیدند. ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ﴾ این ﴿بَصُرْتُ﴾ به معنای اِبصار به معنای رؤیت در این گونه از موارد میآید نه به معنای نظر کردن ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ﴾ خب, من دیدم چیزی را که همراهان من ندیدند.
احتمالاتی در معنای آیه ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾
﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ من یک قبضه, مُشتی از اثر رسول گرفتم میبینید صدر و ساقهٴ این جمله معمّاست ابومسلم حرفی زده است که فخررازی بالصراحه تصریح میکند که این قول به تحقیق نزدیکتر است. برخی از متأخّرین هم این را پذیرفتند اما بر اساس لاعِلاجی پذیرفتند ابومسلم میگوید که چیزی از آیات برنمیآید که این رسول چه کسی است, این قبضه چیست, این دیدن چگونه بود, چه خصیصهای برای سامری بود که دید دیگران ندیدند گرفت چیزی را که دیگران نگرفتند, چه خصیصهای بود برای آن مقبوض که بتواند گوسالهای را به صدا و بانگ در بیاورد حالا یا حیات ببخشد یا بیحیات بانگ به او بدهد و مانند آن, چون هیچ شاهدی ما از آیات قرآن نداریم لذا مُحتمَل است که آنچه را که ما میگوییم درست باشد آن چیز چیست؟ و آن این است که ما اگر بگوییم منظور از رسولْ جبرئیل است در این بخش از آیات سخن از جبرئیل نبود تا ما بگوییم الف و لامش الف و لام عهد است گذشته از اینکه از جبرئیل به رسول یاد نمیشود این را سیدناالاستاد در المیزان رد کردند که نه, جبرئیل رسول است. [اما باید گفت] درست است که رسول بر جبرئیل اطلاق شده اما در این آیه با الف و لام که معهود نیست عهد ذهنی نیست عهد ذکری هم نیست چگونه ما بگوییم ﴿الرَّسُولِ﴾ به معنای جبرئیل است رسول بر جبرئیل اطلاق شده اما ﴿الرَّسُولِ﴾ که با الف و لام است معهود نیست, مذکور نیست, مسبوق نیست چگونه منظور آن باشد صِرف امکان کافی نیست برای استظهار لفظی. به هر تقدیر حرف ابومسلم این است که این ﴿الرَّسُولِ﴾ را به معنای جبرئیل بگیریم بسیار دشوار است آنچه را که بگوییم سامری دید دیگران ندیدند شاهد میخواهد بگوییم چیزی را او گرفت که دیگران نگرفتند باید بگوییم مضافی محذوف است «مِن أثر قَدم الرسول» یا «مِن أثر حافر الرسول» شما میگویید که اسبی که مثلاً جبرئیل(سلام الله علیه) سوار بود اثر پای آن اسب زیر پای آن اسب را گرفت برخی از مفسّران متأخّر میگویند این در اسرائیلیات هم نیست تا ما بگوییم از اسرائیلیات به تفاسیر اسلامی راه پیدا کرده. خب, پس بنابراین وجوهی که جناب فخررازی میگوید که مُستَبعَد است که حرف مفسّران درست باشد و این وجوه را هم از ابومسلم نقل میکند یا خودش تأیید میکند این است که ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ چطور او دید و دیگران ندیدند ﴿قَبَضْتُ قَبْضَةً﴾ چه چیزی را, چه خاکی را گرفت که دیگران نگرفتند و کجا او فهمیده بود که خاکِ پای اسب جبرئیل چنین اثری دارد از کجا دید جبرئیل را از کجا میشناخت احتمال اینکه این در دوران کودکی این را در غار تربیت کردند و جبرئیل تغذیه او را به عهده داشت آن هم اول کلام است که اثبات آن هم کار آسانی نیست او از کجا جبرئیل را میشناخت او از کجا اسب جبرئیل را میدانست که این اسب جبرئیل است.
پرسش:
پاسخ: بله خب, آنکه روشن است وضعش.
عواقب سوء استفاده بلعم باعور از نعمت الهی
در جریان بلعم باعور خدای سبحان فرمود ما به او آیاتی دادیم ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ اما یک اثر کرامتی از او نقل نشد که. کم نیستند کسانی که خدای سبحان به آنها نعمت میدهد آنها کفران نعمت میکنند این هست اما پُستهای کلیدی را خدا بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ عطا میکند خب در آنجا قصّهای از بلعم باعور نقل نشده تا انسان در توجیه آن قصّه بماند فقط دارد ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ معنای روشنی هم دارد که این از آن نعمت بهرهٴ سوء بُرده بهرهٴ حُسن نبرده کفران نعمت کرده از پوست به در آمده خب, اما اینجا همهاش معمّاست ﴿مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾.
تبیین معنای <قبض> و <نبذ> از دیدگاه مفسرّان
پس اینکه مفسّران گفتند اثباتش از آیه مشکل است بعد ﴿فَنَبَذْتُهَا﴾ کجا نَبذ کردم من, گرفتم این قبضه را بعد پَرتش کردم این پَرتش کردم این را ریختم دور, چه چیزی را ریختم دور آنکه ابومسلم میگوید, میگوید که این سامری گفته که من آمدم در دین شما مقداری از دین را گرفتم من دیدم چیزی را که این عوامها نمیدیدند من دیدم ـ معاذ الله ـ این دین, دین به درد بخوری نیست ﴿فَنَبَذْتُهَا﴾ انداختمش دور, من مقداری از اثر رسول یعنی موسی, یعنی سنّت, یعنی شریعت او را گرفتم بعد فهمیدم که چیزی در آن نبود انداختمش دور این حرفِ ابومسلم است. فخررازی میگوید این به تحقیق نزدیکتر است که منظور از رسول, موسی(سلام الله علیه) است اثر رسول همان سنّت اوست ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً﴾ یعنی مقداری از سنّت او را گرفتم ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ من دیدم که این فایدهای ندارد کارآمد نیست ﴿فَنَبَذْتُهَا﴾ یعنی انداختمش دور این پنج مطلب, پنج مطلب یعنی پنج مطلب, چرا این کار را کردم, ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ این جواب اینکه گوساله را چگونه به حرف آوردی نمیدهد آن جواب را نمیدهد جناب ابومسلم رفته پاسخ سامری را خوب تبیین کند اما نیمهٴ راه آمده تمام این امور پنجگانهای که ابومسلم با تلاش و تحقیق و کوشش جناب فخررازی تحلیل کرده به همین کار برمیگردد که من دست از دین برداشتم اما جواب اینکه چگونه این عِجل به صورت جسدِ ﴿لَّهُ خُوَارٌ﴾ در آمده بعد گفته شد که این خداست بعد مردم را به گوسالهپرستی دعوت کرده جواب این داده نشده اما آنکه غالب مفسّرین میگویند بالأخره میخواهند همین را توجیه کنند این کار چگونه شده است, چگونه مردم را از توحید منحرف کردی به گوسالهپرستی در آوردی بالأخره آنچه را که غالب مفسّرین گفتند در مسیر است در فضای تفسیر است آنچه را جناب ابومسلم گفته و فخررازی با تمام تلاش و کوشش وجوهی را برای او ذکر کرده میگوید أقرب الی التحقیق است برخی از مفسّران متأخّر مصر و امثال مصر همین را تقویت میکنند این نیمهٴ راه است این جواب موسای کلیم نشد این جواب برای ارتداد او شد نه جواب برای ﴿خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ اما آنها ظاهر سؤال و جواب این است که مسئلهٴ گوسالهپرستی را تبیین کند برای چه, چه کار کردی, چطوری شده که مردم را به این سَمت دعوت کردی.
تفاوت نظرات تفسیری با احکام فقهی
خب, مستحضرید که ما یک بحث فقهی داریم که یک بحث قرآن کریم با همهٴ حدودش مشخص میشود یکجا نوشته میشود, میشود کلام الله اما حجّت نیست, حجّت نیست یعنی حجّت نیست هیچ فقیهی برابر قرآن نمیتواند فتوا بدهد چون کسی نمیتواند ـ معاذ الله ـ بگوید «حسبنا کتاب الله» که این را فقط باید بیاید بنویسد خدمت روایات باید برود این پنج, شش جهت فقهی و اصولی روایات را تنظیم بکند باز هم نمیتواند فتوا بدهد برای اینکه نمیتواند بگوید حسبنا ـ معاذ الله ـ العتره باید این دوتا را تلفیق کند عام و خاصّشان را, مطلق و مبینشان را, مُجمل و مقیّدشان را, قرینه و ذیالقرینهشان را, ناسخ و منسوخشان را, متشابه و محکمشان را جمعبندی بکند بعد فتوا بدهد این کار در فقه انجام میشود اما در تفسیر فقط میبینید همهٴ مفسّران قسمت مهمّش به همین آیات برمیگردد بخشی از روایات را هم ذکر میکنند لذا فتوای مرحوم شیخ طوسی را باید از نهایه و مبسوط او به دست آورد نه از تبیان هرگز از تبیان شیخ طوسی فتوای فقهی او به دست نمیآید لذا میگویند «کما فی الفقه» قسمتهای مهم را میگویند «کما فی الفقه» خاصیّت تفسیر این است وگرنه میشد فقه.
ارتداد سامرّی و چگونگی ساختن مجسمه گوساله
ولی در این گونه از موارد اگر غالب مفسّرین راه دیگری را طی کردند باید همان راه را طی کرد نه چون غالباً فرمودند برای اینکه راه این است و جناب ابومسلم گرچه چهارتا شبهه را انداخته اما بالأخره راهحل نشان نداده این جواب موسای کلیم داده نشد که این گوسالهپرستی برای چه بود, این گوساله را چگونه به حرف آوردی, چگونه مردم را به این دعوت کردی, اما من دیدم دینت کهنه است و سودمند نیست انداختمش دور اینکه جواب این نشد خب ممکن است کسی قبول نکند و مرتد بشود اما این دیگر بساط گوسالهپرستی را پهن نمیکند این یکی, و ثانیاً حکم مرتد در هر شریعتی فرق میکند درست است حکم مرتد در شریعت ما مشخص است اما حکم مرتد ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ آیا حکم مرتد در شریعت وجود مبارک موسای کلیم همین بود یا نبود باید بحث بشود این دو, ثالثاً بعضی از مرتدها هستند که جامعه را به سَمت فساد میکشانند آنها کارشان با اعدام نیست آنها کارشان با عبرت تمام میشود مثل اینکه خود فرعون را ذات اقدس الهی با دیگران هلاک کرده غرق کرده اما به همین امواج دریای احمر دستور داده که ﴿فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً﴾ فرمود ما به این دریا دستور دادیم که این موجها این جسد سرد را در یک کرانه در یک ساحل بگذارد تا همه بیایند و ببینند و عبرت بگیرند جریان سامری هم همین طور شد ﴿فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ دردی, مرضی مبتلا شد که نه هیچ کسی میتوانست نزدیک او برود نه او میتوانست نزدیک کسی بیاید این «لتکون عبرة» است یک وقت است کسی در برابر دین قیام کرده خدا او را اینچنین میگیرد یک وقت است نه, کسی مرتد شده خب حکم خاصّ خودش را دارد بنابراین نباید توقّع داشت که با سامری همان کار را بکنند که با مرتدان دیگر کردند چه اینکه نباید توقّع داشت که با فرعون همان کار را بکنند که با سایر کَفَره کردند سایر کَفره را دریا آب بُرد اما دربارهٴ فرعون فرمود: ﴿فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً﴾ و این خطر دربارهٴ سامری بود که فرمود: ﴿فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ حالا یا جنون بود یا وسوسه بود یا بیماری بدنی بود یا بیماری روحی بود بالأخره عذابی بود که در حدّ وحشیها باید در بیابانها زندگی بکند نه در حدّ وحشی برای اینکه وحشیها هم با هم مأنوساند این باید یک حیوان متوحّش منزوی باشد نه با کسی میتواند تماس بگیرد نه کسی هم با او بتواند تماس بگیرد.
بیان احتمالاتی در معنای ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾
اما جریان ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ را جناب فخررازی با دو احتمال ذکر کرده یکی اینکه چون ما این را میسوزانیم پس معلوم میشود گوشت و پوست داشت, یکی اینکه پس بنابراین نمیشود گفت که کلاً از طلا بود, یکی اینکه ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ یعنی «لِنُبرّدنّه» چون تَحریق هم به معنای سوزاندن آمده هم به معنی بُراده بُراده کردن آمده یعنی این را ریز ریز میکنیم اگر براده براده کردن باشد که «حَرَّقه» یعنی «بَرّده» محرّق یعنی مُبرّد آن وقت ﴿لَنَنسِفَنَّهُ﴾ هماهنگ میشود با او, با مِنسَفه با این پنجهای که این کاهها را از آن جو و برنج جدا میکنند ما این پنجه را میگذاریم زیر این جَوَن با این, این را میگذاریم و باد این را ببرد در دریا, پس اگر «حَرَّق» به معنی «برّد» باشد براده براده کردن و ریز ریز کردن و پودر کردن و نرم کردن باشد با ﴿لَنَنسِفَنَّهُ﴾ هماهنگ است خب.
تبیین دیدگاه فخررازی در تفسیر آیه ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾
اما آنکه در تفسیر فخررازی آمده که ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ یعنی من به سؤال نفسم به خواستهٴ نفسم پاسخ مثبت دادم این با یک ترمیم نکتهٴ ادبی باید حل بشود مستحضرید سؤال, مهموزالعین است از «سأل» است این «تَسویل» از «سَوَل» است که میشود «سَوَّلَ» در قبال «سَیَل» است که عینالفعلش یاء است «سُول» حرف عینالفعلش واو است, «سأل» حرف عینالفعلش همزه است اینها کاملاً از هم جدا هستند اینکه جناب فخررازی میگوید «سوَّل» یعنی به سؤال نفسم پاسخ دادم این باید مورد بررسی بشود که آن عینالفعلش همزه است این عینالفعلش واو است لکن شما وقتی به مقاییس ابنفارس مراجعه میکنید میبینید که ایشان هم این سه لغت را در سه باب جدای از هم ذکر کرده است لکن گفته که «سَوَّل» یعنی به سؤالت پاسخ مثبت دادم یک هماهنگی و مؤانستی بین «سَوَل» واو با «سأل» همزه هست اینچنین نیست که اینها از هم بیگانه باشند پس دو نکته را این لغوی آشنا بود یکی اینکه بابشان جداست کاملاً, یکی مهموزالعین است یکی واویالعین, یکی بیارتباط به هم نیستند. خب, ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ یعنی به سؤال درونیام پاسخ دادم چه کسی از من سؤال کرد, حالا یا شهوت سؤال کرد یا غضب سؤال کرد خب وقتی که شهوت سؤال میکند غضب سؤال میکند انسان باید این را انجام بدهد؟ بله, وقتی انسان اسیر شد و آن مرحلهٴ خواهان شده امیر که ﴿لأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ آن وقت عقل و هوش و همهٴ تحصیلات دوران گذشته سی, چهل ساله باید در خدمت این باشد وقتی انسان اسیر شد به اسیر اگر گفتند شما باید این کار را انجام بدهی میگوید چَشم, وقتی نفس امّاره شد بعد از تسویل به فرمانروایی رسید طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «وَکَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» انسان محصول علم چهل پنجاه سالهاش را باید رایگان تقدیم بکند دیگر, وقتی اسیر شد چاره غیر از این نیست. خب, پس «سوّل» معنای اساسیاش همان بود که در بحث دیروز گذشت یک نیمنگاهی با «سأل» مهموزالعین دارد وگرنه آن اصلِ روشن «سَوَل» که میشود «سوّل» یعنی این روانکاوی دارد, روانشناسی دارد, زیباشناسی دارد, هنرمند هست و میداند این نفس چه میخواهد سؤالهای نفس را خوب میداند بعد تسویل میکند همان خواستهها را به بهترین وجه با هنرمندترین وجه نشانش میدهد میگوید این همان است مگر نمیخواهی خدمت بکنی این همان است, مگر نمیخواهی به جاه برسی این همان است تمام آن لایههای سمّی را پشتش پنهان میکند این زرورق را رویش میکشد میگوید این همان است که تو خواستی.
بررسی روانکاوی و معرفت شناسی سامرّی
قرآن کریم گاهی عابدانه سخن میگوید برای عُبّاد, گاهی زاهدانه سخن میگوید برای زُهّاد, گاهی عارفانه حرف میزند برای اهل معرفت, گاهی میگوید این جهنم است این حرام است عذاب الهی است اما گاهی هم باز میکند مثل وجود مبارک حضرت امیر, وجود مبارک حضرت امیر هم گاهی عابدانه سخن میگوید گاهی زاهدانه گاهی به صورت امر گاهی به صورت نهی گاهی به صورت تهدید گاهی به صورت تطمیع گاهی هم عارفانه سخن میگوید, میگوید دست به این کار نزن این قِیکردهٴ افعی است چون خودش میفرماید: «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا» وضع قیامت برای من روشن است خودش میداند باطن اشیاء چیست میگوید این سر و صدایی که میبینید این سرزمین وباخیز است گرچه به حسب ظاهر خرّم است ولی باطنش وباست نرو داخل وبا میگیری این حرف فقیه نیست, این حرف عابد نیست, این حرف زاهد نیست این حرف عارف است که میگوید این ظاهرش جمال دارد ولی باطنش وبا دارد آنکه دربارهٴ آن ذیل داستان عقیل فرمود أعجب از این, اینکه مَلفوفهای آورده «فِی وِعَائِهَا» که «شَنِئْتُهَا» بدم آمده از بوی بدش با آن حلوایی را اشعثبنقیس را شبانه آورده حلوا که بدبو نیست گفت یک چیز بدبویی آورده مثل اینکه از قیکردهٴ افعی آن را ساختند اینکه ـ معاذ الله ـ از باب «أحسنه أکذبه» مبالغه و اغراق بکند نیست این کسی است که «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا» درون را دارد میبیند و دارد خبر میدهد این ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ از همان قبیل است وقتی تَسویل بشود انسان یوسف را به چاه میاندازد و کار را خوب میداند برادر را با اینکه برادر است به چاه میاندازد به وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾ بنابراین این از سنخ فقیهانه حرف زدن یا عابدانه یا زاهدانه سخن گفتن نیست این تحلیل روانی کردن است درون را شناسایی کردن است معرفتشناسی کردن است روانشناسی کردن است روانکاوی کردن است ما را به روانِ ما آشنا کردن است که چه کسی از ما میخواهد خیلی از موارد است که غیر از خودمان کسی از ما چیزی نمیخواهد میگوییم مردم از ما میخواهند در حالی که خیر, خودمان از ما داریم میخواهیم این ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ اگر این را جناب فخررازی و امثال فخررازی تتمیم میکردند دیگر آن نقد ادبی وارد نبود که یکی مهموزالعین است یکی واویالعین است و امثال ذلک کسی از ما نمیخواهد مگر خودمان این همهٴ ما به این وضع مبتلاییم.
عقوبت و حکم الهی نسبت به سامرّی و مجسمه او
خب, وجود مبارک موسای کلیم بعد از جریان سامری که وضع روشن شد فرمود تصمیمی دربارهٴ تو گرفته شده به دستور الهی, تصمیمی دربارهٴ این بُت, این گوساله تصمیم دربارهٴ تو که عذاب دنیا و عذاب آخرت است خدای سبحان یک عدّه را در دنیا یک عدّه را در آخرت مرفّه میکند یک عدّه را در دنیا و آخرت گرفتار میکند و عذاب میکند آن هم با خِزی نه تنها عذاب ظاهری, عذاب حیثیتی هم هست رسوایی, این سامری از کسانی بود که ﴿لَهُمْ خِزْیٌ﴾ تصمیمی هم دربارهٴ گوساله گرفته شده در حضور مردم که فرمود ما این را پودر میکنیم و به هوا میاندازیم اگر «نُحرّق» به معنای «نُبَرِّد» و بُراده براده کردن باشد که جناب فخررازی احتمال دوم قرار داد دیگر با مِنسفه و جَوَن این خاک را به هوا بُردن و به دریا ریختن کاملاً قابل قبول است و سهل است خب.
آنگاه فرمود: ﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ﴾ که عذاب قیامت میشود قطعی بعد ﴿وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ قبل از اینکه او به عذاب ﴿لاَ مِسَاسَ﴾ مبتلا بشود در حضور او این گوساله را به آن صورت پودر کرد و به دریا ریخت تا او بفهمد که محصول کارش نَسف شده بعد خودش به همان عذاب الهی گرفتار شده ﴿وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ بعد خطاب کرده به همهٴ مردم, پس خطاب با هارون تمام شد, خطاب با سامری تمام شد, قبلاً هم خطاب با مردم تمام شد به این جمع خطاب فرمود: ﴿إِنَّمَا﴾ با حصر ﴿إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً﴾.
تفاوت مخالفت با معصوم و محاربت با ایشان
اما در جریان اینکه نسبت به امامت و ولایت جزء اصول دین است یا جزء فروع دین, البته جزء اصول مذهب است لکن مستحضرید که بین مخالفت با معصوم و محاربت معصوم فرق است مخالفتِ امام معصیت کبیره است کفرِ ظاهری نیست یک بیان لطیفی مرحوم خواجه در متن تجرید دارد که همان را مرحوم علامه پذیرفته و شرح کرده مرحوم خواجه نصیر در متن تجرید دارد که «محاربوا علیٍّ(علیه السلام) کفرةٌ و مخالفوه فسقة» کسی که مخالف علیبنابیطالب باشد معصیت کبیره کرده است ولی کسی در برابر علیبنابیطالب(سلام الله علیه) صفآرایی کند کافر است و برهان مسئله را مرحوم علامه و سایر محقّقان با این سبک تبیین کردند که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «یا علی! حربُک حربی و سِلمک سلمی» خب «حربک حربی» تنزیل است دیگر, حاکم بر ادلهٴ دیگر است حرب پیغمبر چه حکمی دارد؟ خب کفر است دیگر حرب پیغمبر که معصیت عادی نیست فرمود جنگ با تو جنگ من است این حاکم بر ادله است به توسعهٴ موضوع مثل «الطواف بالبیت صلاة» خب «الطواف بالبیت صلاة» اگر «لا صلاة الاّ بالطهور» اینجا هم «لا طواف الاّ بالطهور» دیگر اگر «حربک حربی» خب حرب پیغمبر چیست؟ کفر است, سِلم پیغمبر چیست؟ اسلام است, اگر کسی با حضرت علی سِلم بود مسلمان است, اگر کسی با حضرت امیر جنگ داشت کافر است پس «محاربوا علیٍّ(علیه السلام) کفرةٌ و مخالفوه فسقة» حالا ممکن است در شریعتهای دیگر احکام با این حکم اسلامی کم و بیش فرق داشته باشد ولی خطوط کلی همین است و آنچه را که وجود مبارک هارون انجام داد حق بود که هم موسای کلیم پذیرفت.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
کوتاهی نکردن حضرت هارون (علیه السلام) در هدایت بنی اسرائیل
تبیین تقدّم توحید بر حفظ وحدت
پاسخ خداوند به در خواست محال نخبگان بنی اسرائیل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ یَا هَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿92﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی ﴿93﴾ قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی ﴿94﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ ﴿95﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿96﴾ قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً ﴿97﴾ إِنَّمَا إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً ﴿98﴾
کوتاهی نکردن حضرت هارون (علیه السلام) در هدایت بنی اسرائیل
وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) وقتی از آن مواعدهٴ الهی مراجعت کردند به دامنهٴ کوه گفتگویی با بنیاسرائیل داشتند, گفتگویی با سامری و گفتگویی هم با وجود مبارک هارون. در گفتگوی با بنیاسرائیل آن سؤال و جواب مطرح شد در گفتگوی با وجود مبارک هارون مشخص شد که حضرت هارون(سلام الله علیه) یک جواب کاملی داد که بخشی از آن جواب در سورهٴ «اعراف» آمده بخشی از آن جواب هم در سورهٴ «طه» آنچه در سورهٴ «اعراف» آمده عرض کرد که ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾ آنچه در سورهٴ «طه» آمده این است که ﴿إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی﴾ که این مجموعهٴ جوابِ کامل است یعنی من قصوری نکردم تقصیری نکردم اصول و فروع همه را رعایت کردم.
تبیین تقدّم توحید بر حفظ وحدت
منتها میماند این مسئله که آیا میشود برای حفظ وحدت دست از اصلِ هدف برداشت یعنی توحید یا نه, مستحضرید که وجود مبارک هارون محدودهٴ خاصّی از خلافت را داشت یعنی چند روزی مسئولیت ادارهٴ بنیاسرائیل به عهدهٴ آن حضرت بود و پیغمبر خدا هم بود و میدانست که با مراجعهٴ وجود مبارک موسای کلیم هم توحید محفوظ میماند هم وحدت و انسجام و اگر خودش دست به کار میکرد و شورش داخلی میشد هم انسجام از بین میرفت و هم توحید را از دست میدادند لذا اگر بزرگانی مثل سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند هارون کارِ خوبی کرد جواب حقّی داد معنایش این نیست که ـ معاذ الله ـ وجود مبارک موسای کلیم اعتراضش بهجا نبود این گفتگوها برای تبیین برای تودهٴ مردم هست بنابراین درست است وحدت لازم است اما توحید اصل است درست است توحید اصل است اگر چند لحظهای مورد توقّف قرار بگیرد تا با بازگشت مسئول نهایی یعنی پیامبر اولواالعزم هم اصل محفوظ بماند هم فرع محفوظ بماند باید آن کار را کرد لذا این دو بزرگوار یعنی موسی و هارون(سلام الله علیهما) هم اصل را حفظ کردند هم فرع را حفظ کردند, هم توحید محفوظ شد و هم انسجام مُنحَفِظ شد و هم عامل فتنه یعنی سامری به بدترین کیفر مبتلا شد.
پرسش:
پاسخ: بله, وحدت محفوظ هست اما مقدّمه است برای توحید این کاری که وجود مبارک هارون کرد هم اصل را حفظ کرد هم فرع را حفظ کرد و اگر دست به اقدام حادّی میزد و خونریزی شروع میشد و جنگ داخلی شروع میشد هم اصل را از دست میدادند هم فرع را, هم توحید را و هم وحدت را وجود مبارک موسای کلیم که در راه بود وقتی رسید هم اصل را محفوظ کرد هم فرع را.
مراد از<خطب> در قرآن کریم
منتها این سؤال که به سامری فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکَ﴾ خَطْب آن کاری است که مورد احترام و یا اهتمام مخاطب است حالا یا نشاط فراوان را در بردارد یا اندوهی را, تأسفی را, فتنهای را, در جریان فرشتههایی که آمدند مهمان وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) شدند آن حضرت دید که اینها اهل غذا نیستند فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکُمْ﴾ یعنی برای چه کار مهمّی آمدید و همچنین در جریان زنان مصر که با وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) این کار را کردند بعد از گذشت مدّتی به آنها به زنها گفته شد ﴿مَا خَطْبُکُنَّ﴾ خَطب آن امر مهمّی است که مخاطب را درگیر کند برای فتنه یا تأسّف یا مصیبت و مانند آن, در سورهٴ «حجر» هم این آیه آمده و در سورهٴ «یوسف» هم آمده در سورهٴ «حجر» فرمود: ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَیُّهَا الْمُرْسَلُونَ﴾ برای چه کار مهمّی آمدید چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» هم آنجا هم به زنهای مصر گفته شد که ﴿مَا خَطْبُکُنَّ﴾ شما چه کار مهمّی را انجام دادید آیهٴ 51 این بود ﴿قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ﴾ پس خَطب آن امری است که مخاطب با او درگیر است در اثر فتنه یا مصیبت و مانند آن هر کاری را نمیگویند خَطب.
پاسخ سامری در برابر مواخذه موسای کلیم (علیه السلام)
وجود مبارک موسای کلیم بعد از پرداخت به آن دو مطلب یعنی توضیح خواستن از بنیاسرائیل و بعد از گفتگو با وجود مبارک هارون(سلام الله علیهما) رو کرد به سامری حالا یا سامری را احضار کرد یا سامری آنجا حاضر بود یا خود حضرت نزد سامری رفت بالأخره آنجا با سامری این گفتگو را کرد که سامری ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ در اینکه یکی از این سه مُحتملات هست حرفی نیست حالا یا سامری آنجا حضور داشت یا سامری را احضار کرد یا خودش حضرت رفته نزد سامری و از او توضیح خواست فرمود: ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ این کار مهمّی که کردی برای چه بود؟ اول اعتراض نکرد اول گفتگو شروع شد تا معلوم بشود کارِ خوبی کرد یا نه, معذور بود یا نه, بعد وقتی معلوم شد که معذور نبود آن وقت آن حکم حاد شروع شد ﴿فَمَا خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ سامری در جواب این حرف را زده گفته که ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ من دیدم چیزی را که اینها ندیدند. ﴿قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ﴾ این ﴿بَصُرْتُ﴾ به معنای اِبصار به معنای رؤیت در این گونه از موارد میآید نه به معنای نظر کردن ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ﴾ خب, من دیدم چیزی را که همراهان من ندیدند.
احتمالاتی در معنای آیه ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾
﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ من یک قبضه, مُشتی از اثر رسول گرفتم میبینید صدر و ساقهٴ این جمله معمّاست ابومسلم حرفی زده است که فخررازی بالصراحه تصریح میکند که این قول به تحقیق نزدیکتر است. برخی از متأخّرین هم این را پذیرفتند اما بر اساس لاعِلاجی پذیرفتند ابومسلم میگوید که چیزی از آیات برنمیآید که این رسول چه کسی است, این قبضه چیست, این دیدن چگونه بود, چه خصیصهای برای سامری بود که دید دیگران ندیدند گرفت چیزی را که دیگران نگرفتند, چه خصیصهای بود برای آن مقبوض که بتواند گوسالهای را به صدا و بانگ در بیاورد حالا یا حیات ببخشد یا بیحیات بانگ به او بدهد و مانند آن, چون هیچ شاهدی ما از آیات قرآن نداریم لذا مُحتمَل است که آنچه را که ما میگوییم درست باشد آن چیز چیست؟ و آن این است که ما اگر بگوییم منظور از رسولْ جبرئیل است در این بخش از آیات سخن از جبرئیل نبود تا ما بگوییم الف و لامش الف و لام عهد است گذشته از اینکه از جبرئیل به رسول یاد نمیشود این را سیدناالاستاد در المیزان رد کردند که نه, جبرئیل رسول است. [اما باید گفت] درست است که رسول بر جبرئیل اطلاق شده اما در این آیه با الف و لام که معهود نیست عهد ذهنی نیست عهد ذکری هم نیست چگونه ما بگوییم ﴿الرَّسُولِ﴾ به معنای جبرئیل است رسول بر جبرئیل اطلاق شده اما ﴿الرَّسُولِ﴾ که با الف و لام است معهود نیست, مذکور نیست, مسبوق نیست چگونه منظور آن باشد صِرف امکان کافی نیست برای استظهار لفظی. به هر تقدیر حرف ابومسلم این است که این ﴿الرَّسُولِ﴾ را به معنای جبرئیل بگیریم بسیار دشوار است آنچه را که بگوییم سامری دید دیگران ندیدند شاهد میخواهد بگوییم چیزی را او گرفت که دیگران نگرفتند باید بگوییم مضافی محذوف است «مِن أثر قَدم الرسول» یا «مِن أثر حافر الرسول» شما میگویید که اسبی که مثلاً جبرئیل(سلام الله علیه) سوار بود اثر پای آن اسب زیر پای آن اسب را گرفت برخی از مفسّران متأخّر میگویند این در اسرائیلیات هم نیست تا ما بگوییم از اسرائیلیات به تفاسیر اسلامی راه پیدا کرده. خب, پس بنابراین وجوهی که جناب فخررازی میگوید که مُستَبعَد است که حرف مفسّران درست باشد و این وجوه را هم از ابومسلم نقل میکند یا خودش تأیید میکند این است که ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ چطور او دید و دیگران ندیدند ﴿قَبَضْتُ قَبْضَةً﴾ چه چیزی را, چه خاکی را گرفت که دیگران نگرفتند و کجا او فهمیده بود که خاکِ پای اسب جبرئیل چنین اثری دارد از کجا دید جبرئیل را از کجا میشناخت احتمال اینکه این در دوران کودکی این را در غار تربیت کردند و جبرئیل تغذیه او را به عهده داشت آن هم اول کلام است که اثبات آن هم کار آسانی نیست او از کجا جبرئیل را میشناخت او از کجا اسب جبرئیل را میدانست که این اسب جبرئیل است.
پرسش:
پاسخ: بله خب, آنکه روشن است وضعش.
عواقب سوء استفاده بلعم باعور از نعمت الهی
در جریان بلعم باعور خدای سبحان فرمود ما به او آیاتی دادیم ﴿فَانْسَلَخَ مِنْهَا﴾ اما یک اثر کرامتی از او نقل نشد که. کم نیستند کسانی که خدای سبحان به آنها نعمت میدهد آنها کفران نعمت میکنند این هست اما پُستهای کلیدی را خدا بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ عطا میکند خب در آنجا قصّهای از بلعم باعور نقل نشده تا انسان در توجیه آن قصّه بماند فقط دارد ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾ معنای روشنی هم دارد که این از آن نعمت بهرهٴ سوء بُرده بهرهٴ حُسن نبرده کفران نعمت کرده از پوست به در آمده خب, اما اینجا همهاش معمّاست ﴿مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾.
تبیین معنای <قبض> و <نبذ> از دیدگاه مفسرّان
پس اینکه مفسّران گفتند اثباتش از آیه مشکل است بعد ﴿فَنَبَذْتُهَا﴾ کجا نَبذ کردم من, گرفتم این قبضه را بعد پَرتش کردم این پَرتش کردم این را ریختم دور, چه چیزی را ریختم دور آنکه ابومسلم میگوید, میگوید که این سامری گفته که من آمدم در دین شما مقداری از دین را گرفتم من دیدم چیزی را که این عوامها نمیدیدند من دیدم ـ معاذ الله ـ این دین, دین به درد بخوری نیست ﴿فَنَبَذْتُهَا﴾ انداختمش دور, من مقداری از اثر رسول یعنی موسی, یعنی سنّت, یعنی شریعت او را گرفتم بعد فهمیدم که چیزی در آن نبود انداختمش دور این حرفِ ابومسلم است. فخررازی میگوید این به تحقیق نزدیکتر است که منظور از رسول, موسی(سلام الله علیه) است اثر رسول همان سنّت اوست ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً﴾ یعنی مقداری از سنّت او را گرفتم ﴿بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا﴾ من دیدم که این فایدهای ندارد کارآمد نیست ﴿فَنَبَذْتُهَا﴾ یعنی انداختمش دور این پنج مطلب, پنج مطلب یعنی پنج مطلب, چرا این کار را کردم, ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ این جواب اینکه گوساله را چگونه به حرف آوردی نمیدهد آن جواب را نمیدهد جناب ابومسلم رفته پاسخ سامری را خوب تبیین کند اما نیمهٴ راه آمده تمام این امور پنجگانهای که ابومسلم با تلاش و تحقیق و کوشش جناب فخررازی تحلیل کرده به همین کار برمیگردد که من دست از دین برداشتم اما جواب اینکه چگونه این عِجل به صورت جسدِ ﴿لَّهُ خُوَارٌ﴾ در آمده بعد گفته شد که این خداست بعد مردم را به گوسالهپرستی دعوت کرده جواب این داده نشده اما آنکه غالب مفسّرین میگویند بالأخره میخواهند همین را توجیه کنند این کار چگونه شده است, چگونه مردم را از توحید منحرف کردی به گوسالهپرستی در آوردی بالأخره آنچه را که غالب مفسّرین گفتند در مسیر است در فضای تفسیر است آنچه را جناب ابومسلم گفته و فخررازی با تمام تلاش و کوشش وجوهی را برای او ذکر کرده میگوید أقرب الی التحقیق است برخی از مفسّران متأخّر مصر و امثال مصر همین را تقویت میکنند این نیمهٴ راه است این جواب موسای کلیم نشد این جواب برای ارتداد او شد نه جواب برای ﴿خَطْبُکَ یَا سامِریُّ﴾ اما آنها ظاهر سؤال و جواب این است که مسئلهٴ گوسالهپرستی را تبیین کند برای چه, چه کار کردی, چطوری شده که مردم را به این سَمت دعوت کردی.
تفاوت نظرات تفسیری با احکام فقهی
خب, مستحضرید که ما یک بحث فقهی داریم که یک بحث قرآن کریم با همهٴ حدودش مشخص میشود یکجا نوشته میشود, میشود کلام الله اما حجّت نیست, حجّت نیست یعنی حجّت نیست هیچ فقیهی برابر قرآن نمیتواند فتوا بدهد چون کسی نمیتواند ـ معاذ الله ـ بگوید «حسبنا کتاب الله» که این را فقط باید بیاید بنویسد خدمت روایات باید برود این پنج, شش جهت فقهی و اصولی روایات را تنظیم بکند باز هم نمیتواند فتوا بدهد برای اینکه نمیتواند بگوید حسبنا ـ معاذ الله ـ العتره باید این دوتا را تلفیق کند عام و خاصّشان را, مطلق و مبینشان را, مُجمل و مقیّدشان را, قرینه و ذیالقرینهشان را, ناسخ و منسوخشان را, متشابه و محکمشان را جمعبندی بکند بعد فتوا بدهد این کار در فقه انجام میشود اما در تفسیر فقط میبینید همهٴ مفسّران قسمت مهمّش به همین آیات برمیگردد بخشی از روایات را هم ذکر میکنند لذا فتوای مرحوم شیخ طوسی را باید از نهایه و مبسوط او به دست آورد نه از تبیان هرگز از تبیان شیخ طوسی فتوای فقهی او به دست نمیآید لذا میگویند «کما فی الفقه» قسمتهای مهم را میگویند «کما فی الفقه» خاصیّت تفسیر این است وگرنه میشد فقه.
ارتداد سامرّی و چگونگی ساختن مجسمه گوساله
ولی در این گونه از موارد اگر غالب مفسّرین راه دیگری را طی کردند باید همان راه را طی کرد نه چون غالباً فرمودند برای اینکه راه این است و جناب ابومسلم گرچه چهارتا شبهه را انداخته اما بالأخره راهحل نشان نداده این جواب موسای کلیم داده نشد که این گوسالهپرستی برای چه بود, این گوساله را چگونه به حرف آوردی, چگونه مردم را به این دعوت کردی, اما من دیدم دینت کهنه است و سودمند نیست انداختمش دور اینکه جواب این نشد خب ممکن است کسی قبول نکند و مرتد بشود اما این دیگر بساط گوسالهپرستی را پهن نمیکند این یکی, و ثانیاً حکم مرتد در هر شریعتی فرق میکند درست است حکم مرتد در شریعت ما مشخص است اما حکم مرتد ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ آیا حکم مرتد در شریعت وجود مبارک موسای کلیم همین بود یا نبود باید بحث بشود این دو, ثالثاً بعضی از مرتدها هستند که جامعه را به سَمت فساد میکشانند آنها کارشان با اعدام نیست آنها کارشان با عبرت تمام میشود مثل اینکه خود فرعون را ذات اقدس الهی با دیگران هلاک کرده غرق کرده اما به همین امواج دریای احمر دستور داده که ﴿فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً﴾ فرمود ما به این دریا دستور دادیم که این موجها این جسد سرد را در یک کرانه در یک ساحل بگذارد تا همه بیایند و ببینند و عبرت بگیرند جریان سامری هم همین طور شد ﴿فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ دردی, مرضی مبتلا شد که نه هیچ کسی میتوانست نزدیک او برود نه او میتوانست نزدیک کسی بیاید این «لتکون عبرة» است یک وقت است کسی در برابر دین قیام کرده خدا او را اینچنین میگیرد یک وقت است نه, کسی مرتد شده خب حکم خاصّ خودش را دارد بنابراین نباید توقّع داشت که با سامری همان کار را بکنند که با مرتدان دیگر کردند چه اینکه نباید توقّع داشت که با فرعون همان کار را بکنند که با سایر کَفَره کردند سایر کَفره را دریا آب بُرد اما دربارهٴ فرعون فرمود: ﴿فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً﴾ و این خطر دربارهٴ سامری بود که فرمود: ﴿فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ﴾ حالا یا جنون بود یا وسوسه بود یا بیماری بدنی بود یا بیماری روحی بود بالأخره عذابی بود که در حدّ وحشیها باید در بیابانها زندگی بکند نه در حدّ وحشی برای اینکه وحشیها هم با هم مأنوساند این باید یک حیوان متوحّش منزوی باشد نه با کسی میتواند تماس بگیرد نه کسی هم با او بتواند تماس بگیرد.
بیان احتمالاتی در معنای ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾
اما جریان ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ را جناب فخررازی با دو احتمال ذکر کرده یکی اینکه چون ما این را میسوزانیم پس معلوم میشود گوشت و پوست داشت, یکی اینکه پس بنابراین نمیشود گفت که کلاً از طلا بود, یکی اینکه ﴿لَّنُحَرِّقَنَّهُ﴾ یعنی «لِنُبرّدنّه» چون تَحریق هم به معنای سوزاندن آمده هم به معنی بُراده بُراده کردن آمده یعنی این را ریز ریز میکنیم اگر براده براده کردن باشد که «حَرَّقه» یعنی «بَرّده» محرّق یعنی مُبرّد آن وقت ﴿لَنَنسِفَنَّهُ﴾ هماهنگ میشود با او, با مِنسَفه با این پنجهای که این کاهها را از آن جو و برنج جدا میکنند ما این پنجه را میگذاریم زیر این جَوَن با این, این را میگذاریم و باد این را ببرد در دریا, پس اگر «حَرَّق» به معنی «برّد» باشد براده براده کردن و ریز ریز کردن و پودر کردن و نرم کردن باشد با ﴿لَنَنسِفَنَّهُ﴾ هماهنگ است خب.
تبیین دیدگاه فخررازی در تفسیر آیه ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾
اما آنکه در تفسیر فخررازی آمده که ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ یعنی من به سؤال نفسم به خواستهٴ نفسم پاسخ مثبت دادم این با یک ترمیم نکتهٴ ادبی باید حل بشود مستحضرید سؤال, مهموزالعین است از «سأل» است این «تَسویل» از «سَوَل» است که میشود «سَوَّلَ» در قبال «سَیَل» است که عینالفعلش یاء است «سُول» حرف عینالفعلش واو است, «سأل» حرف عینالفعلش همزه است اینها کاملاً از هم جدا هستند اینکه جناب فخررازی میگوید «سوَّل» یعنی به سؤال نفسم پاسخ دادم این باید مورد بررسی بشود که آن عینالفعلش همزه است این عینالفعلش واو است لکن شما وقتی به مقاییس ابنفارس مراجعه میکنید میبینید که ایشان هم این سه لغت را در سه باب جدای از هم ذکر کرده است لکن گفته که «سَوَّل» یعنی به سؤالت پاسخ مثبت دادم یک هماهنگی و مؤانستی بین «سَوَل» واو با «سأل» همزه هست اینچنین نیست که اینها از هم بیگانه باشند پس دو نکته را این لغوی آشنا بود یکی اینکه بابشان جداست کاملاً, یکی مهموزالعین است یکی واویالعین, یکی بیارتباط به هم نیستند. خب, ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ یعنی به سؤال درونیام پاسخ دادم چه کسی از من سؤال کرد, حالا یا شهوت سؤال کرد یا غضب سؤال کرد خب وقتی که شهوت سؤال میکند غضب سؤال میکند انسان باید این را انجام بدهد؟ بله, وقتی انسان اسیر شد و آن مرحلهٴ خواهان شده امیر که ﴿لأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾ آن وقت عقل و هوش و همهٴ تحصیلات دوران گذشته سی, چهل ساله باید در خدمت این باشد وقتی انسان اسیر شد به اسیر اگر گفتند شما باید این کار را انجام بدهی میگوید چَشم, وقتی نفس امّاره شد بعد از تسویل به فرمانروایی رسید طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «وَکَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» انسان محصول علم چهل پنجاه سالهاش را باید رایگان تقدیم بکند دیگر, وقتی اسیر شد چاره غیر از این نیست. خب, پس «سوّل» معنای اساسیاش همان بود که در بحث دیروز گذشت یک نیمنگاهی با «سأل» مهموزالعین دارد وگرنه آن اصلِ روشن «سَوَل» که میشود «سوّل» یعنی این روانکاوی دارد, روانشناسی دارد, زیباشناسی دارد, هنرمند هست و میداند این نفس چه میخواهد سؤالهای نفس را خوب میداند بعد تسویل میکند همان خواستهها را به بهترین وجه با هنرمندترین وجه نشانش میدهد میگوید این همان است مگر نمیخواهی خدمت بکنی این همان است, مگر نمیخواهی به جاه برسی این همان است تمام آن لایههای سمّی را پشتش پنهان میکند این زرورق را رویش میکشد میگوید این همان است که تو خواستی.
بررسی روانکاوی و معرفت شناسی سامرّی
قرآن کریم گاهی عابدانه سخن میگوید برای عُبّاد, گاهی زاهدانه سخن میگوید برای زُهّاد, گاهی عارفانه حرف میزند برای اهل معرفت, گاهی میگوید این جهنم است این حرام است عذاب الهی است اما گاهی هم باز میکند مثل وجود مبارک حضرت امیر, وجود مبارک حضرت امیر هم گاهی عابدانه سخن میگوید گاهی زاهدانه گاهی به صورت امر گاهی به صورت نهی گاهی به صورت تهدید گاهی به صورت تطمیع گاهی هم عارفانه سخن میگوید, میگوید دست به این کار نزن این قِیکردهٴ افعی است چون خودش میفرماید: «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا» وضع قیامت برای من روشن است خودش میداند باطن اشیاء چیست میگوید این سر و صدایی که میبینید این سرزمین وباخیز است گرچه به حسب ظاهر خرّم است ولی باطنش وباست نرو داخل وبا میگیری این حرف فقیه نیست, این حرف عابد نیست, این حرف زاهد نیست این حرف عارف است که میگوید این ظاهرش جمال دارد ولی باطنش وبا دارد آنکه دربارهٴ آن ذیل داستان عقیل فرمود أعجب از این, اینکه مَلفوفهای آورده «فِی وِعَائِهَا» که «شَنِئْتُهَا» بدم آمده از بوی بدش با آن حلوایی را اشعثبنقیس را شبانه آورده حلوا که بدبو نیست گفت یک چیز بدبویی آورده مثل اینکه از قیکردهٴ افعی آن را ساختند اینکه ـ معاذ الله ـ از باب «أحسنه أکذبه» مبالغه و اغراق بکند نیست این کسی است که «لو کُشف الغطاء ما ازددت یقینا» درون را دارد میبیند و دارد خبر میدهد این ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ از همان قبیل است وقتی تَسویل بشود انسان یوسف را به چاه میاندازد و کار را خوب میداند برادر را با اینکه برادر است به چاه میاندازد به وجود مبارک یعقوب فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ﴾ بنابراین این از سنخ فقیهانه حرف زدن یا عابدانه یا زاهدانه سخن گفتن نیست این تحلیل روانی کردن است درون را شناسایی کردن است معرفتشناسی کردن است روانشناسی کردن است روانکاوی کردن است ما را به روانِ ما آشنا کردن است که چه کسی از ما میخواهد خیلی از موارد است که غیر از خودمان کسی از ما چیزی نمیخواهد میگوییم مردم از ما میخواهند در حالی که خیر, خودمان از ما داریم میخواهیم این ﴿سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی﴾ اگر این را جناب فخررازی و امثال فخررازی تتمیم میکردند دیگر آن نقد ادبی وارد نبود که یکی مهموزالعین است یکی واویالعین است و امثال ذلک کسی از ما نمیخواهد مگر خودمان این همهٴ ما به این وضع مبتلاییم.
عقوبت و حکم الهی نسبت به سامرّی و مجسمه او
خب, وجود مبارک موسای کلیم بعد از جریان سامری که وضع روشن شد فرمود تصمیمی دربارهٴ تو گرفته شده به دستور الهی, تصمیمی دربارهٴ این بُت, این گوساله تصمیم دربارهٴ تو که عذاب دنیا و عذاب آخرت است خدای سبحان یک عدّه را در دنیا یک عدّه را در آخرت مرفّه میکند یک عدّه را در دنیا و آخرت گرفتار میکند و عذاب میکند آن هم با خِزی نه تنها عذاب ظاهری, عذاب حیثیتی هم هست رسوایی, این سامری از کسانی بود که ﴿لَهُمْ خِزْیٌ﴾ تصمیمی هم دربارهٴ گوساله گرفته شده در حضور مردم که فرمود ما این را پودر میکنیم و به هوا میاندازیم اگر «نُحرّق» به معنای «نُبَرِّد» و بُراده براده کردن باشد که جناب فخررازی احتمال دوم قرار داد دیگر با مِنسفه و جَوَن این خاک را به هوا بُردن و به دریا ریختن کاملاً قابل قبول است و سهل است خب.
آنگاه فرمود: ﴿قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ﴾ که عذاب قیامت میشود قطعی بعد ﴿وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً﴾ قبل از اینکه او به عذاب ﴿لاَ مِسَاسَ﴾ مبتلا بشود در حضور او این گوساله را به آن صورت پودر کرد و به دریا ریخت تا او بفهمد که محصول کارش نَسف شده بعد خودش به همان عذاب الهی گرفتار شده ﴿وَانظُرْ إِلَی إِلهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً﴾ بعد خطاب کرده به همهٴ مردم, پس خطاب با هارون تمام شد, خطاب با سامری تمام شد, قبلاً هم خطاب با مردم تمام شد به این جمع خطاب فرمود: ﴿إِنَّمَا﴾ با حصر ﴿إِلهُکُمُ اللَّهُ الَّذِی لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً﴾.
تفاوت مخالفت با معصوم و محاربت با ایشان
اما در جریان اینکه نسبت به امامت و ولایت جزء اصول دین است یا جزء فروع دین, البته جزء اصول مذهب است لکن مستحضرید که بین مخالفت با معصوم و محاربت معصوم فرق است مخالفتِ امام معصیت کبیره است کفرِ ظاهری نیست یک بیان لطیفی مرحوم خواجه در متن تجرید دارد که همان را مرحوم علامه پذیرفته و شرح کرده مرحوم خواجه نصیر در متن تجرید دارد که «محاربوا علیٍّ(علیه السلام) کفرةٌ و مخالفوه فسقة» کسی که مخالف علیبنابیطالب باشد معصیت کبیره کرده است ولی کسی در برابر علیبنابیطالب(سلام الله علیه) صفآرایی کند کافر است و برهان مسئله را مرحوم علامه و سایر محقّقان با این سبک تبیین کردند که وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «یا علی! حربُک حربی و سِلمک سلمی» خب «حربک حربی» تنزیل است دیگر, حاکم بر ادلهٴ دیگر است حرب پیغمبر چه حکمی دارد؟ خب کفر است دیگر حرب پیغمبر که معصیت عادی نیست فرمود جنگ با تو جنگ من است این حاکم بر ادله است به توسعهٴ موضوع مثل «الطواف بالبیت صلاة» خب «الطواف بالبیت صلاة» اگر «لا صلاة الاّ بالطهور» اینجا هم «لا طواف الاّ بالطهور» دیگر اگر «حربک حربی» خب حرب پیغمبر چیست؟ کفر است, سِلم پیغمبر چیست؟ اسلام است, اگر کسی با حضرت علی سِلم بود مسلمان است, اگر کسی با حضرت امیر جنگ داشت کافر است پس «محاربوا علیٍّ(علیه السلام) کفرةٌ و مخالفوه فسقة» حالا ممکن است در شریعتهای دیگر احکام با این حکم اسلامی کم و بیش فرق داشته باشد ولی خطوط کلی همین است و آنچه را که وجود مبارک هارون انجام داد حق بود که هم موسای کلیم پذیرفت.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است