- 104
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 33 تا 35 سوره انبیاء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 33 تا 35 سوره انبیاء"
تبیین محدوده تأثیر قبض و بسط و برخی احکام حرکت
سیر تطوّرات افلاک و ثابت بودن حرکت جوهری
تبیین سه مسئله حرکت، فلک و جریان قبض و بسط علم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ﴿33﴾ وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ ﴿34﴾ کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ ﴿35﴾
تطورّ تاریخی علم نجوم و بحث فلک و توجه قرآن به این مسئله
بخشی از این آیات مربوط به توحید ذات اقدس الهی بود، بخشی هم مربوط به مسئلهٴ وحی و نبوّت و همچنین معاد. تتمّهٴ بحثهای قبل این بود که خدای سبحان شب و روز را و همچنین شمس و قمر را آفرید و همهٴ این ستارهها در فلک جریان دارند: ﴿کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾. جمع آوردن ﴿کُلٌّ﴾ بعد از ذکر شمس و قمر، به لحاظ ستارههایی است که از کلمهٴ لیل استفاده میشود، چون در لیل ستارهها روشناند، لذا آن نجوم لیل و این شمس و قمر، در فلک سابحاند [و] جریان دارند؛ ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾ یعنی همین حرکت و جریان.
در بحثهای روز گذشته اشاره شد که اقدمین یعنی فیثاغورثیها فکر میکردند که زمین حرکت میکند و شمس محور است. همین مبنای فیثاغورثیها سالیان متمادی رواج داشت و تکمیل شد تا به برخی از نظرهای بعدی رسید که زمین ساکن است و شمس و قمر حرکت میکنند. این نظر سالیان متمادی دوام داشت بعد به وسیلهٴ بطلمیوس تکمیل شد تدوین شد و به صورت نجومِ مدرسهای در آمد [که] سالیان متمادی بر اساس این فکر میکردند. جریان نجوم سالیان متمادی راکد بود یعنی رصدخانه و فحص و بحثی نبود؛ اینچنین نیست که مثلاً دو هزار سال بشر تلاش و کوشش میکرد و مدرسه داشت و دانشگاه داشت و آکادمی داشت ولی مع ذلک به مقصد نمیرسید، سالیان متمادی دربارهٴ نجوم کمکاری شده تا عصر کپرنیک و امثال اینها رسید که اینها دوباره برگشتند به نظر فیثاغورثیها.
شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی که تقریباً نحریر این فن بود (هم در ریاضیات و هم در نجوم) در کتاب شریف نثر طوبیٰ ذیل آیهٴ ﴿کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾، بعد از فرقگذاری بین فلک و آسمان، این سیر تطوّری و تاریخی را ذکر میکند که عصارهٴ فرمایش ایشان در کتاب وحی و نبوّت آمده در ردّ شبهاتی که فکر میکردند مثلاً اسلام مخالف علم است [و] حرفهایی میزند که مطابق با علم نیست؛ از این شبهاتی که از مسیحیّت و امثال مسیحیّت تلفیق شده، در این کتاب وحی و نبوّت هست.
تبیین محدوده تأثیر قبض و بسط و برخی احکام حرکت
مطلب مهم آن است که این بحثهای حرکت گاهی زمینی بود گاهی آسمانی؛ گاهی در زمین بود [یعنی] به زعم عده¬ای زمین حرکت میکرد گاهی میرفت آسمان و در عصر کپرنیک و امثال ایشان حرکت از آسمان به زمین آمد و سکون از زمین به آسمان رفت. این تفاوت کم نیست یعنی یک مطلب زمینی بشود آسمانی و مطلب آسمانی بشود زمینی؛ اما در بسیاری از مسائل عمیق فلسفی، کلامی، فقهی و اصولی ذرّهای اثر نگذاشت. این جریان قبض و بسط که میگوید اگر مطلبی در یک گوشهٴ دنیا پیدا شد، کلّ مطالب عوض میشود، این سخن ناصواب است، البته بحثهایی که مربوط به خصوص حرکت زمین است، وقتی ثابت شد که زمین حرکت نمیکند آنها عوض میشوند [یا] اگر بحثهایی مربوط به سکون شمس است، وقتی روشن شد که شمس ساکن نیست آنها عوض میشوند، اینجا جای قبض و بسط است؛ اما بحثهایی که مربوط به فلسفه و کلام است [و مربوط به] اصلِ حرکت است [تغییر نمیپذیرد].
حرکت شش چیز نیاز دارد: مبدأ و منتها (دوتا)، زمان و مسافت (چهارتا)، فاعل و قابل (ششتا). این امور ششگانهٴ حرکت از عهد فیثاغورث تا الآن و از الآن تا فیثاغورث چند هزار سال هست. اینچنین نیست که اگر حرکت از آسمان به زمین آمد یا سکون از زمین به آسمان رفت، قبض و بسطی در مسائل فقهی، اصولی، فلسفی [و] کلامی پیدا بشود. اصلاً در مسئلهٴ حرکت جوهری ذرّهای اثر نگذاشت، حالا چه زمین حرکت وضعی و انتقالی داشته باشد چه آسمان. حرکت جوهری نه مربوط به وضع فیثاغورثی-هاست نه مربوط به وضع بطلمیوسیهاست نه مربوط به وضع کپرنیکیهاست؛ نیاز حرکت به محرّک مربوط به هر سه دوره است نیاز حرکت به مسافت و زمان مربوط به هر سه دوره است، چه اینکه مسائل فقهی این طور است مسائل اصولی این طور است. بسیاری از مسائل فقهی و اصولی و فلسفی و کلامی و عرفانی و مانند آن همچنان ثابتاند نه ساکن، با اینکه تحوّلات فراوانی در جهان کپرنیکی و فیثاغورثی و بطلمیوسی پدید آمد. بنابراین باید مواظب بود که حوزهٴ تأثیر قبض و بسط کجاست.
سیر تطوّرات افلاک و ثابت بودن حرکت جوهری
اقدمین قائل به مدار بودند و در ترسیم کم کم این مدار را وقتی که روی کاغذ و امثال کاغذ به صورت نقشه میکشیدند [و] کم کم توهّم تجسیم شد لذا آنها یعنی اقدمین که نجوم را در بحث ریاضی مطرح میکردند، از زمان بطلمیوس به بعد در طبیعیات مطرح میکردند [زیرا] خیال میشد که فلک جسم است [و] چون جسم است در مبحث طبیعی باید مطرح بشود، در حالی که آنها میگفتند مدار است جسمی در کار نیست [و] اگر مدار است و جسمی در کار نیست، خطّ فرضی است [و لذا] باید در ریاضیات بحث بشود نه در طبیعیّات.
مطلب اول این بود که اقدمین میگفتند زمین حرکت میکند بعد قدما گفتند که شمس حرکت میکند بعد متأخّرین یعنی کپرنیک به بعد به این نتیجه رسیدند که زمین حرکت میکند (این یک) و اقدمین این گونه از مسائل را در باب ریاضی طرح میکردند نه در باب طبیعی. فلک جِرم و جسم نیست تا در طبیعیات طرح بشود [بلکه] یک مدار فرضی است که اگر بخواهند آن مدار را ترسیم کنند دایرهای میکِشند؛ دایره است نه کُره، اگر دایره است در ریاضیات است؛ جِرم نیست، اگر هم کُره بود باز در ریاضی بود ولی این جسمِ طبیعی نیست که به صورت کُره در آمده باشد. بنابراین اقدمین در ریاضیات مطرح میکردند، قدما در طبیعیات، اخیراً هم جزء فنّ ریاضی شد. مسئلهٴ بعدی آن است که تمام تحوّلاتی که از عصر فیثاغورث تا الآن پدید آمد، قبض و بسطی در حوزهٴ خاصّ خودش دارد، البته هر جا وقتی مبنا عوض شد مسائل مبتنی بر آن مبنا هم عوض میشود اما آنچه مربوط به این مبنا و بِنا نیست همچنان ثابت است، پس جریان اصلِ حرکت مخصوصاً حرکت جوهری و مانند آن، همچنان قوانین کلّیِ ثابتاند و نه ساکن (این سه مطلب).
پرسش:...
پاسخ: مداری دارند [که] این مدار خطّی بیش نیست. ما جسمی داشته باشیم به نام فلک به شکل پوست پیازی که خرق و التیامناپذیر باشد نیست، در فضا معلّق است. اگر در فضا معلّقاند، در حقیقت در آسماناند نه فلک جِرمی و جسمی. بین آسمان و فلک هم خیلی فرق است؛ آن طور نیست که مثلاً ترسیم میکردند نظیر نُه فلک مثل نُه دور پوست پیاز که خرق و التیام محال باشد تا عدّهای دربارهٴ معراج اشکال کنند [و] عدّهای دربارهٴ معراج بخواهند جواب بدهند، اصلاً اینها مطرح نیست. پوست پیازی نیست جسم نیست و به حسب دیدِ ما فضای بی¬کرانی است گرچه کلّ فضا محدود است، چون ما بُعد نامتناهی نداریم [یعنی] ولو انسان الآن همینجا بنشیند تا کُرهٴ مریخ صفر بگذارد و منظور از این صفر هم رقم نجومی و حساب نجومی باشد باز محدود است، آن نامتناهی اصولاً وجود ندارد، نامتناهی مربوط به حقیقت ذات اقدس الهی است و مانند آن.
تبیین سه مسئله حرکت، فلک و جریان قبض و بسط علم
بنابراین این سه مسئله کاملاً روشن شد که اقدمین میگفتند زمین حرکت میکند، قدما میگفتند شمس حرکت میکند، بعد کپرنیک به بعد [یعنی] متأخّرین به نظر فیثاغورثیها بها دادند گفتند زمین حرکت میکند. مطلب دوم این بود که اقدمین این را مدار میدانستند [و] در ریاضیات بحث میکردند نه جِرم و جسم که در طبیعیات [مطرح] باشد [نه اینکه] فلک یک جرم پوست پیازی باشد که قابل خرق و التیام نباشد و مانند آن. مسئلهٴ سوم و مطلب سوم جریان قبض و بسط است؛ هر مطلبی که عوض شد آثار همان شیء دگرگون میشود اما وقتی حوزه و شعاعش عوض شد و با واقع ارتباطی نداشت عوض نمیشود. شما اول تا آخر مسائل اصولی را بررسی کنید فقهی را بررسی کنید، میبینید که شاید خیلی کم برخورد کنید به جایی که اگر کپرنیکی شد خب چیست و اگر بطلمیوسی شد حکم چیست. حجیّت قول ثِقه است حجیّت اصل است حجیّت اَمارات است، اینها مسائل اصولی است؛ مسائل فقهی [مثل اینکه] فلان چیز واجب است فلان چیز حرام است فلان چیز صحیح است فلان چیز باطل است، فلان چیز حق است فلان چیز باطل است، اینها اصلاً ارتباطی با وضع فیثاغورثی¬ها و بطلمیوسی¬ها و کپرنیکی¬ها ندارد. نمیشود گفت که چون حالا وضع عوض شد [و] علم پیشرفت کرد، اینها اثر دارند. خب آنکه متولّی بحث حرکت است فلسفه است؛ فلسفه میگوید چه زمین حرکت کند چه آسمان، حرکت شش چیز میخواهد؛ چه فیثاغورثی فکر کنی چه بطلمیوسی فکر کنی چه کپرنیکی، حرکت جوهری حق است. اینچنین نیست که حالا اگر گوشهای رخنه کرد گوشههای دیگر آسیب ببیند.
خب این سه مطلب بود مربوط به بحثهای دیگر که بخشی از اینها را شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی ـ چون ایشان متخصّص در آن بحثها بودند ـ در همان کتاب شریف نثر طوبیٰ در بحث فلک و ﴿کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ و اینها مطرح کردند.
پاسخ قرآن به طعنههای سیاسی و اجتماعی مشرکین به پیامبر اکرم ع
مطلب دیگر اینکه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی، اصول دین بود، توحید را ذکر فرمود وحی و نبوّت را ذکر فرمود، حالا به مسئلهٴ معاد هم میرسد. در جریان وحی و نبوّت یک سلسله دهنکجیهایی مشرکین داشتند؛ دهنکجیهای مشرکین بخشی مربوط به مسائل سیاسی بود بخشی مربوط به مسائل اجتماعی و اخلاقی و مانند آن. در بحثهای سیاسی فکر میکردند که وجود مبارک حضرت رحلت میکند [و چون] فرزند ندارد [و ـ معاذ الله ـ] اَبتر است [پس] بساط نبوّت برچیده میشود [و] این چراغ خاموش میشود که ﴿إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾ ردّ اینهاست و ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ﴾ هم ردّ اینهاست.
مطلب دیگر آن دهنکجی¬های اجتماعی بود که میخواستند هتک حرمت کنند هتک حیثیت کنند [و] در حریم او وارد بشوند، میگفتند که وقتی او رحلت کرده است ما با همسران او ازدواج میکنیم، از این راه هم خواستند اهانتی به حرم مطهّر حضرت وارد بکنند. این بخش دیگر را قرآن کریم کاملاً جلوگیری کرد فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ ؛ همسران پیغمبر مادران شما هستند. این حاکم بر ادلهٴ ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ﴾ است به توسعهٴ موضوع. مادرِ انسان بر انسان حرام است (یک)، دوم اینکه ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ این حاکم بر دلیل قبلی است به لسان توسعهٴ موضوع؛ نظیر «الطواف بالبیت صلاةٌ» ، «الطواف بالبیت صلاةٌ» حاکم بر «لا صلاة الاّ بطهور» هست به توسعهٴ موضوع یعنی همان طوری که نماز بدون طهارت باطل است، طواف بدون طهارت هم باطل است، چرا؟ برای اینکه طواف صلات است. این «الطواف بالبیت صلاةٌ»، لزوم طهارت را به عهده دارد چون حاکم بر «لا صلاة الاّ بطهور» است به توسعهٴ موضوع. الصلاة علی قِسمین: یک قِسم إلی الکعبه است قسم دیگر حول الکعبه است، آن طواف حول الکعبه هم به منزلهٴ صلات است. این را میگویند حاکم بر دلیل به توسعهٴ موضوع.
اینجا هم که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ یعنی مادر شما هستند، این چه فکری است دارید میکنید؛ اگر با مادرتان ازدواج میکردید خب با همسران پیغمبر هم می¬توانستید ازدواج کنید، جلوی دهن اینها را بست. گذشته از اینکه در آیهٴ دیگر فرمود برای شما نیست: ﴿وَلاَ أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ ؛ این کلمهٴ «ابد» هم در آن هست. پس گذشته از آن نهیِ صریح، این نهی، حافظ حرمت حریم پیغمبر هم است. ممکن است که همسران پیامبر کافر باشند، این ننگ نیست، فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِن عِبادِنا﴾ که کفر ورزیدند و ایمان نیاوردند این ننگ نیست؛ اما ـ معاذ الله ـ حریم پیامبر آلودهدامن باشد این ننگ است و آنها اصرار داشتند که این ننگ را به حریم حضرت نسبت بدهند و قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ پانزده و آیهٴ شانزده به شدّت برخورد کرده که این چه دهنکجی¬ای است که میکنید این بهتان عظیم است، چرا جلویش را نگرفتید چرا دهنتان را باز گذاشتید؛ آن بیگانه هم قصد اهانت دارد. در این گونه از موارد قرآن کریم گذشته از اینکه حکمِ فقهی را ذکر میکند جلوی دهنکجی اینها را هم میگیرد. صِرف حکم فقهی را قرآن کریم بسنده نکرد، جلوی دهنکجی دهنکجان را هم گرفته است.
حقیقت فانی دنیا و هشدار خداوند به مشرکین
بعد فرمود چه منظوری دارید که میگویید: ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ﴾ ؛ ما منتظریم. مَنون یعنی مرگ؛ «اذ المنیة انشبت أظفارها» یعنی مرگ. اگر مَنیّه به معنی مرگ است مَنون به معنی مرگ است، گفتند: ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ﴾؛ منتظریم که مثلاً حضرت رحلت بکند. ذات اقدس الهی فرمود بر فرض رحلت بکند منظورتان چیست، اگر آن منظور دهنکجی دارید که حکم این است، اگر منظور دارید که این چراغ خاموش بشود، شما هم در آیندهٴ نزدیک میمیرید؛ این طور نیست که شما باشید بعد این چراغ را خاموش کنید، ما دینش را حفظ میکنیم؛ هم دینش را حفظ میکنیم هم شما را پشت سر این میبریم یا زودتر از این میبریم. بنابراین این فکر را از سرتان دور کنید که شما بمانید بعد بتوانید این چراغ را خاموش کنید.فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾؛ جریان مرگ تازگی ندارد گذشته این طور بود حال این طور است آینده آن طور است.
ممکن نیست کسی در جهان طبیعت، ابدی بماند، ابدیّت مربوط به آخرت است، چرا؟ برای اینکه طبیعت نشئهٴ حرکت است، حرکت که با ابدیّت جمع نمیشود [زیرا] میشود عَبث؛ موجودی دائماً کوشش کند، خب که چه؟! اگر عالَمی جای حرکت بود یقیناً منقطعالآخر است؛ اگر حرکت دوام پیدا کند معنایش این است که لغو است، چون حرکت به سوی مقصد رسیدن و مقصود را در آن مقصد دیدن است، این کار دائمی باشد لغو است. تعبیر قرآن کریم این است که این نشئه، نشئهٴ آزمون است، نشئهٴ آزمون با ابدیّت سازگار نیست، مگر آدم دائماً میخواهد امتحان بدهد؟! ما که عبث خلق نکردیم اینجا هم که جای آزمون است، خب آزمون با ابدیّت یعنی لغو، آدم دائماً دارد امتحان میدهد بینتیجه؟! چون این نشئه، نشئهٴ آزمون است و محال است آزمون، ابدی باشد، در اینجا <که محال است در این مرحله امکان خلود> اگر جناب سعدی میگوید اینجا محال است یعنی محال است ممکن است کسی عمر طولانی داشته باشد ولی همان طوری که دو دوتا چهارتاست و پنجتا مستحیل است ابدیّت در عالَم دنیا مستحیل است، برای اینکه حرکت با ابدیّت هماهنگ در نمیآید (یک)، امتحان با ابدیّت هماهنگ در نمیآید (دو)؛ آدم دائماً امتحان بدهد، خب میشود لغو، لذا فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾؛ حالا شما که رحلت کردید [آیا] اینها میمانند؟ اینچنین نیست؛ گذشته این طور بود حال این طور است آینده هم همین طور [فرمود:] ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛ هر کسی مرگ را میچشد.
حقیقت مرگ بر مبنای تعالیم قرآنی
مهمترین فرهنگی که قرآن آورده این است که انسان مرگ را میمیراند؛ این حرف تازه است یعنی شما به مشرق عالَم بروید به مغرب عالم بروید این حرف قرآن را هیچ جا نمیشنوید. هر کسی خیال میکند وقتی میمیرد پایان خط است [و] میمیرد [اما] قرآن میگوید انسان مرگ را میمیراند. مرگ یعنی چه؟ مرگ یعنی تحوّل و دگرگونی؛ انسان مرگ را میپوساند؛ در این مَصاف و نبرد و درگیری، یکی لِه میشود و یکی میماند. فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾؛ خب در بستر مرگ در این مصاف در این نبرد، دست به گردن شُدید و با مرگ ملاقات کردید، چه کسی برنده است؟ ﴿مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ ؛ شما میروید و این میماند. این حرف از آن قرآن است؛ حرفِ تازه که فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این است. مشرقِ عالم بروید مغرب عالم بروید این حرف از آنِ انبیاست، هیچ کس نگفته که انسان مرگ را میمیراند، فقط انبیا گفتند. ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ نه «تُردّان» نه اینکه شما و مرگ با هم میروید [بلکه] شما میروید و این میماند. مرگ یعنی تحوّل یعنی دگرگونی، شما به عالَم ثبات میرسید: ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ﴾ . درست است خیلیها در مقام علمی فَحلاند اما به مراتب کوچکتر از آن¬اند که این حرفها را آورده باشند؛ درست است آنها گفتند:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان او ز من دَلقی ستاند رنگ رنگ
در این مصاف او پیکرم را میگیرد و من جانم را از دست او نجات میدهم و ابدی میشوم، این حرف خیلی حرف بلندی است اما از اینجا گرفتند نه از خودشان نه از جای دیگر.
فرمود شما مرگ را میچشید نه «کلّ نفس یذوقه الموت»؛ مرگ ما را نمیچشد؛ ذائق، مذوق را هضم میکند و در خود فرو میبرد نه مذوق [ذائق را]. شما یک لیوان آب یا شربت که نوشیدید، شما این آبِ لیوان یا شربت لیوان را هضم میکنید نه او شما را؛ ذائق پیروز است نه مذوق. انسان مرگ را میمیراند [و] میشود ابدی، اگر ابدیّت شد هم به حرکت جواب مثبت داده شد هم به آزمون.
تبیین معنای <نَبلُوکم فِتنَةً> در آیه سی و پنجم
فرمود: ﴿نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً﴾؛ <فتنه> یعنی اِفتتان یعنی آزمون. این ﴿فِتْنَةً﴾ مفعول مطلق است برای ﴿نَبْلُوکُم﴾ از لحاظ معنا نه از لحاظ لفظ؛ مثل اینکه میگویند: «جلستُ قعوداً». آن «قعوداً» مفعول مطلق این فعل است؛ منتها از مادهٴ این فعل نیست معنای این فعل را دارد؛ یک وقت میفرماید «نَبتلیکم ابتلائاً» یک وقت میفرماید «نَبلوکم بلائاً» یک وقت میفرماید «نبلوکم فتنةً». این ﴿فِتْنَةً﴾ منصوب است مفعول مطلق است برای ﴿نَبْلُوکُم﴾ از لحاظ معنا، گرچه از نظر لفظ آن نیست.
بنابراین برهان مسئله این است: چرا همه باید بمیرند؟ برای اینکه این نشئه، نشئهٴ امتحان است [و] امتحان با ابدیّت سازگار نیست، امتحان برای آن است که کسانی که امتحان دادند به مقصد برسند لذا مسئلهٴ معاد را هم اینجا مطرح میکند که ﴿ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تبیین محدوده تأثیر قبض و بسط و برخی احکام حرکت
سیر تطوّرات افلاک و ثابت بودن حرکت جوهری
تبیین سه مسئله حرکت، فلک و جریان قبض و بسط علم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ﴿33﴾ وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ ﴿34﴾ کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ ﴿35﴾
تطورّ تاریخی علم نجوم و بحث فلک و توجه قرآن به این مسئله
بخشی از این آیات مربوط به توحید ذات اقدس الهی بود، بخشی هم مربوط به مسئلهٴ وحی و نبوّت و همچنین معاد. تتمّهٴ بحثهای قبل این بود که خدای سبحان شب و روز را و همچنین شمس و قمر را آفرید و همهٴ این ستارهها در فلک جریان دارند: ﴿کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾. جمع آوردن ﴿کُلٌّ﴾ بعد از ذکر شمس و قمر، به لحاظ ستارههایی است که از کلمهٴ لیل استفاده میشود، چون در لیل ستارهها روشناند، لذا آن نجوم لیل و این شمس و قمر، در فلک سابحاند [و] جریان دارند؛ ﴿إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلاً﴾ یعنی همین حرکت و جریان.
در بحثهای روز گذشته اشاره شد که اقدمین یعنی فیثاغورثیها فکر میکردند که زمین حرکت میکند و شمس محور است. همین مبنای فیثاغورثیها سالیان متمادی رواج داشت و تکمیل شد تا به برخی از نظرهای بعدی رسید که زمین ساکن است و شمس و قمر حرکت میکنند. این نظر سالیان متمادی دوام داشت بعد به وسیلهٴ بطلمیوس تکمیل شد تدوین شد و به صورت نجومِ مدرسهای در آمد [که] سالیان متمادی بر اساس این فکر میکردند. جریان نجوم سالیان متمادی راکد بود یعنی رصدخانه و فحص و بحثی نبود؛ اینچنین نیست که مثلاً دو هزار سال بشر تلاش و کوشش میکرد و مدرسه داشت و دانشگاه داشت و آکادمی داشت ولی مع ذلک به مقصد نمیرسید، سالیان متمادی دربارهٴ نجوم کمکاری شده تا عصر کپرنیک و امثال اینها رسید که اینها دوباره برگشتند به نظر فیثاغورثیها.
شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی که تقریباً نحریر این فن بود (هم در ریاضیات و هم در نجوم) در کتاب شریف نثر طوبیٰ ذیل آیهٴ ﴿کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾، بعد از فرقگذاری بین فلک و آسمان، این سیر تطوّری و تاریخی را ذکر میکند که عصارهٴ فرمایش ایشان در کتاب وحی و نبوّت آمده در ردّ شبهاتی که فکر میکردند مثلاً اسلام مخالف علم است [و] حرفهایی میزند که مطابق با علم نیست؛ از این شبهاتی که از مسیحیّت و امثال مسیحیّت تلفیق شده، در این کتاب وحی و نبوّت هست.
تبیین محدوده تأثیر قبض و بسط و برخی احکام حرکت
مطلب مهم آن است که این بحثهای حرکت گاهی زمینی بود گاهی آسمانی؛ گاهی در زمین بود [یعنی] به زعم عده¬ای زمین حرکت میکرد گاهی میرفت آسمان و در عصر کپرنیک و امثال ایشان حرکت از آسمان به زمین آمد و سکون از زمین به آسمان رفت. این تفاوت کم نیست یعنی یک مطلب زمینی بشود آسمانی و مطلب آسمانی بشود زمینی؛ اما در بسیاری از مسائل عمیق فلسفی، کلامی، فقهی و اصولی ذرّهای اثر نگذاشت. این جریان قبض و بسط که میگوید اگر مطلبی در یک گوشهٴ دنیا پیدا شد، کلّ مطالب عوض میشود، این سخن ناصواب است، البته بحثهایی که مربوط به خصوص حرکت زمین است، وقتی ثابت شد که زمین حرکت نمیکند آنها عوض میشوند [یا] اگر بحثهایی مربوط به سکون شمس است، وقتی روشن شد که شمس ساکن نیست آنها عوض میشوند، اینجا جای قبض و بسط است؛ اما بحثهایی که مربوط به فلسفه و کلام است [و مربوط به] اصلِ حرکت است [تغییر نمیپذیرد].
حرکت شش چیز نیاز دارد: مبدأ و منتها (دوتا)، زمان و مسافت (چهارتا)، فاعل و قابل (ششتا). این امور ششگانهٴ حرکت از عهد فیثاغورث تا الآن و از الآن تا فیثاغورث چند هزار سال هست. اینچنین نیست که اگر حرکت از آسمان به زمین آمد یا سکون از زمین به آسمان رفت، قبض و بسطی در مسائل فقهی، اصولی، فلسفی [و] کلامی پیدا بشود. اصلاً در مسئلهٴ حرکت جوهری ذرّهای اثر نگذاشت، حالا چه زمین حرکت وضعی و انتقالی داشته باشد چه آسمان. حرکت جوهری نه مربوط به وضع فیثاغورثی-هاست نه مربوط به وضع بطلمیوسیهاست نه مربوط به وضع کپرنیکیهاست؛ نیاز حرکت به محرّک مربوط به هر سه دوره است نیاز حرکت به مسافت و زمان مربوط به هر سه دوره است، چه اینکه مسائل فقهی این طور است مسائل اصولی این طور است. بسیاری از مسائل فقهی و اصولی و فلسفی و کلامی و عرفانی و مانند آن همچنان ثابتاند نه ساکن، با اینکه تحوّلات فراوانی در جهان کپرنیکی و فیثاغورثی و بطلمیوسی پدید آمد. بنابراین باید مواظب بود که حوزهٴ تأثیر قبض و بسط کجاست.
سیر تطوّرات افلاک و ثابت بودن حرکت جوهری
اقدمین قائل به مدار بودند و در ترسیم کم کم این مدار را وقتی که روی کاغذ و امثال کاغذ به صورت نقشه میکشیدند [و] کم کم توهّم تجسیم شد لذا آنها یعنی اقدمین که نجوم را در بحث ریاضی مطرح میکردند، از زمان بطلمیوس به بعد در طبیعیات مطرح میکردند [زیرا] خیال میشد که فلک جسم است [و] چون جسم است در مبحث طبیعی باید مطرح بشود، در حالی که آنها میگفتند مدار است جسمی در کار نیست [و] اگر مدار است و جسمی در کار نیست، خطّ فرضی است [و لذا] باید در ریاضیات بحث بشود نه در طبیعیّات.
مطلب اول این بود که اقدمین میگفتند زمین حرکت میکند بعد قدما گفتند که شمس حرکت میکند بعد متأخّرین یعنی کپرنیک به بعد به این نتیجه رسیدند که زمین حرکت میکند (این یک) و اقدمین این گونه از مسائل را در باب ریاضی طرح میکردند نه در باب طبیعی. فلک جِرم و جسم نیست تا در طبیعیات طرح بشود [بلکه] یک مدار فرضی است که اگر بخواهند آن مدار را ترسیم کنند دایرهای میکِشند؛ دایره است نه کُره، اگر دایره است در ریاضیات است؛ جِرم نیست، اگر هم کُره بود باز در ریاضی بود ولی این جسمِ طبیعی نیست که به صورت کُره در آمده باشد. بنابراین اقدمین در ریاضیات مطرح میکردند، قدما در طبیعیات، اخیراً هم جزء فنّ ریاضی شد. مسئلهٴ بعدی آن است که تمام تحوّلاتی که از عصر فیثاغورث تا الآن پدید آمد، قبض و بسطی در حوزهٴ خاصّ خودش دارد، البته هر جا وقتی مبنا عوض شد مسائل مبتنی بر آن مبنا هم عوض میشود اما آنچه مربوط به این مبنا و بِنا نیست همچنان ثابت است، پس جریان اصلِ حرکت مخصوصاً حرکت جوهری و مانند آن، همچنان قوانین کلّیِ ثابتاند و نه ساکن (این سه مطلب).
پرسش:...
پاسخ: مداری دارند [که] این مدار خطّی بیش نیست. ما جسمی داشته باشیم به نام فلک به شکل پوست پیازی که خرق و التیامناپذیر باشد نیست، در فضا معلّق است. اگر در فضا معلّقاند، در حقیقت در آسماناند نه فلک جِرمی و جسمی. بین آسمان و فلک هم خیلی فرق است؛ آن طور نیست که مثلاً ترسیم میکردند نظیر نُه فلک مثل نُه دور پوست پیاز که خرق و التیام محال باشد تا عدّهای دربارهٴ معراج اشکال کنند [و] عدّهای دربارهٴ معراج بخواهند جواب بدهند، اصلاً اینها مطرح نیست. پوست پیازی نیست جسم نیست و به حسب دیدِ ما فضای بی¬کرانی است گرچه کلّ فضا محدود است، چون ما بُعد نامتناهی نداریم [یعنی] ولو انسان الآن همینجا بنشیند تا کُرهٴ مریخ صفر بگذارد و منظور از این صفر هم رقم نجومی و حساب نجومی باشد باز محدود است، آن نامتناهی اصولاً وجود ندارد، نامتناهی مربوط به حقیقت ذات اقدس الهی است و مانند آن.
تبیین سه مسئله حرکت، فلک و جریان قبض و بسط علم
بنابراین این سه مسئله کاملاً روشن شد که اقدمین میگفتند زمین حرکت میکند، قدما میگفتند شمس حرکت میکند، بعد کپرنیک به بعد [یعنی] متأخّرین به نظر فیثاغورثیها بها دادند گفتند زمین حرکت میکند. مطلب دوم این بود که اقدمین این را مدار میدانستند [و] در ریاضیات بحث میکردند نه جِرم و جسم که در طبیعیات [مطرح] باشد [نه اینکه] فلک یک جرم پوست پیازی باشد که قابل خرق و التیام نباشد و مانند آن. مسئلهٴ سوم و مطلب سوم جریان قبض و بسط است؛ هر مطلبی که عوض شد آثار همان شیء دگرگون میشود اما وقتی حوزه و شعاعش عوض شد و با واقع ارتباطی نداشت عوض نمیشود. شما اول تا آخر مسائل اصولی را بررسی کنید فقهی را بررسی کنید، میبینید که شاید خیلی کم برخورد کنید به جایی که اگر کپرنیکی شد خب چیست و اگر بطلمیوسی شد حکم چیست. حجیّت قول ثِقه است حجیّت اصل است حجیّت اَمارات است، اینها مسائل اصولی است؛ مسائل فقهی [مثل اینکه] فلان چیز واجب است فلان چیز حرام است فلان چیز صحیح است فلان چیز باطل است، فلان چیز حق است فلان چیز باطل است، اینها اصلاً ارتباطی با وضع فیثاغورثی¬ها و بطلمیوسی¬ها و کپرنیکی¬ها ندارد. نمیشود گفت که چون حالا وضع عوض شد [و] علم پیشرفت کرد، اینها اثر دارند. خب آنکه متولّی بحث حرکت است فلسفه است؛ فلسفه میگوید چه زمین حرکت کند چه آسمان، حرکت شش چیز میخواهد؛ چه فیثاغورثی فکر کنی چه بطلمیوسی فکر کنی چه کپرنیکی، حرکت جوهری حق است. اینچنین نیست که حالا اگر گوشهای رخنه کرد گوشههای دیگر آسیب ببیند.
خب این سه مطلب بود مربوط به بحثهای دیگر که بخشی از اینها را شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی ـ چون ایشان متخصّص در آن بحثها بودند ـ در همان کتاب شریف نثر طوبیٰ در بحث فلک و ﴿کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ و اینها مطرح کردند.
پاسخ قرآن به طعنههای سیاسی و اجتماعی مشرکین به پیامبر اکرم ع
مطلب دیگر اینکه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که در مکه نازل شد و عناصر محوری سوَر مکّی، اصول دین بود، توحید را ذکر فرمود وحی و نبوّت را ذکر فرمود، حالا به مسئلهٴ معاد هم میرسد. در جریان وحی و نبوّت یک سلسله دهنکجیهایی مشرکین داشتند؛ دهنکجیهای مشرکین بخشی مربوط به مسائل سیاسی بود بخشی مربوط به مسائل اجتماعی و اخلاقی و مانند آن. در بحثهای سیاسی فکر میکردند که وجود مبارک حضرت رحلت میکند [و چون] فرزند ندارد [و ـ معاذ الله ـ] اَبتر است [پس] بساط نبوّت برچیده میشود [و] این چراغ خاموش میشود که ﴿إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾ ردّ اینهاست و ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ﴾ هم ردّ اینهاست.
مطلب دیگر آن دهنکجی¬های اجتماعی بود که میخواستند هتک حرمت کنند هتک حیثیت کنند [و] در حریم او وارد بشوند، میگفتند که وقتی او رحلت کرده است ما با همسران او ازدواج میکنیم، از این راه هم خواستند اهانتی به حرم مطهّر حضرت وارد بکنند. این بخش دیگر را قرآن کریم کاملاً جلوگیری کرد فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ ؛ همسران پیغمبر مادران شما هستند. این حاکم بر ادلهٴ ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ﴾ است به توسعهٴ موضوع. مادرِ انسان بر انسان حرام است (یک)، دوم اینکه ﴿أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ این حاکم بر دلیل قبلی است به لسان توسعهٴ موضوع؛ نظیر «الطواف بالبیت صلاةٌ» ، «الطواف بالبیت صلاةٌ» حاکم بر «لا صلاة الاّ بطهور» هست به توسعهٴ موضوع یعنی همان طوری که نماز بدون طهارت باطل است، طواف بدون طهارت هم باطل است، چرا؟ برای اینکه طواف صلات است. این «الطواف بالبیت صلاةٌ»، لزوم طهارت را به عهده دارد چون حاکم بر «لا صلاة الاّ بطهور» است به توسعهٴ موضوع. الصلاة علی قِسمین: یک قِسم إلی الکعبه است قسم دیگر حول الکعبه است، آن طواف حول الکعبه هم به منزلهٴ صلات است. این را میگویند حاکم بر دلیل به توسعهٴ موضوع.
اینجا هم که ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ﴾ یعنی مادر شما هستند، این چه فکری است دارید میکنید؛ اگر با مادرتان ازدواج میکردید خب با همسران پیغمبر هم می¬توانستید ازدواج کنید، جلوی دهن اینها را بست. گذشته از اینکه در آیهٴ دیگر فرمود برای شما نیست: ﴿وَلاَ أَن تَنکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً﴾ ؛ این کلمهٴ «ابد» هم در آن هست. پس گذشته از آن نهیِ صریح، این نهی، حافظ حرمت حریم پیغمبر هم است. ممکن است که همسران پیامبر کافر باشند، این ننگ نیست، فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَامْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِن عِبادِنا﴾ که کفر ورزیدند و ایمان نیاوردند این ننگ نیست؛ اما ـ معاذ الله ـ حریم پیامبر آلودهدامن باشد این ننگ است و آنها اصرار داشتند که این ننگ را به حریم حضرت نسبت بدهند و قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آیهٴ پانزده و آیهٴ شانزده به شدّت برخورد کرده که این چه دهنکجی¬ای است که میکنید این بهتان عظیم است، چرا جلویش را نگرفتید چرا دهنتان را باز گذاشتید؛ آن بیگانه هم قصد اهانت دارد. در این گونه از موارد قرآن کریم گذشته از اینکه حکمِ فقهی را ذکر میکند جلوی دهنکجی اینها را هم میگیرد. صِرف حکم فقهی را قرآن کریم بسنده نکرد، جلوی دهنکجی دهنکجان را هم گرفته است.
حقیقت فانی دنیا و هشدار خداوند به مشرکین
بعد فرمود چه منظوری دارید که میگویید: ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ﴾ ؛ ما منتظریم. مَنون یعنی مرگ؛ «اذ المنیة انشبت أظفارها» یعنی مرگ. اگر مَنیّه به معنی مرگ است مَنون به معنی مرگ است، گفتند: ﴿نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ﴾؛ منتظریم که مثلاً حضرت رحلت بکند. ذات اقدس الهی فرمود بر فرض رحلت بکند منظورتان چیست، اگر آن منظور دهنکجی دارید که حکم این است، اگر منظور دارید که این چراغ خاموش بشود، شما هم در آیندهٴ نزدیک میمیرید؛ این طور نیست که شما باشید بعد این چراغ را خاموش کنید، ما دینش را حفظ میکنیم؛ هم دینش را حفظ میکنیم هم شما را پشت سر این میبریم یا زودتر از این میبریم. بنابراین این فکر را از سرتان دور کنید که شما بمانید بعد بتوانید این چراغ را خاموش کنید.فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ﴾؛ جریان مرگ تازگی ندارد گذشته این طور بود حال این طور است آینده آن طور است.
ممکن نیست کسی در جهان طبیعت، ابدی بماند، ابدیّت مربوط به آخرت است، چرا؟ برای اینکه طبیعت نشئهٴ حرکت است، حرکت که با ابدیّت جمع نمیشود [زیرا] میشود عَبث؛ موجودی دائماً کوشش کند، خب که چه؟! اگر عالَمی جای حرکت بود یقیناً منقطعالآخر است؛ اگر حرکت دوام پیدا کند معنایش این است که لغو است، چون حرکت به سوی مقصد رسیدن و مقصود را در آن مقصد دیدن است، این کار دائمی باشد لغو است. تعبیر قرآن کریم این است که این نشئه، نشئهٴ آزمون است، نشئهٴ آزمون با ابدیّت سازگار نیست، مگر آدم دائماً میخواهد امتحان بدهد؟! ما که عبث خلق نکردیم اینجا هم که جای آزمون است، خب آزمون با ابدیّت یعنی لغو، آدم دائماً دارد امتحان میدهد بینتیجه؟! چون این نشئه، نشئهٴ آزمون است و محال است آزمون، ابدی باشد، در اینجا <که محال است در این مرحله امکان خلود> اگر جناب سعدی میگوید اینجا محال است یعنی محال است ممکن است کسی عمر طولانی داشته باشد ولی همان طوری که دو دوتا چهارتاست و پنجتا مستحیل است ابدیّت در عالَم دنیا مستحیل است، برای اینکه حرکت با ابدیّت هماهنگ در نمیآید (یک)، امتحان با ابدیّت هماهنگ در نمیآید (دو)؛ آدم دائماً امتحان بدهد، خب میشود لغو، لذا فرمود: ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ﴾؛ حالا شما که رحلت کردید [آیا] اینها میمانند؟ اینچنین نیست؛ گذشته این طور بود حال این طور است آینده هم همین طور [فرمود:] ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛ هر کسی مرگ را میچشد.
حقیقت مرگ بر مبنای تعالیم قرآنی
مهمترین فرهنگی که قرآن آورده این است که انسان مرگ را میمیراند؛ این حرف تازه است یعنی شما به مشرق عالَم بروید به مغرب عالم بروید این حرف قرآن را هیچ جا نمیشنوید. هر کسی خیال میکند وقتی میمیرد پایان خط است [و] میمیرد [اما] قرآن میگوید انسان مرگ را میمیراند. مرگ یعنی چه؟ مرگ یعنی تحوّل و دگرگونی؛ انسان مرگ را میپوساند؛ در این مَصاف و نبرد و درگیری، یکی لِه میشود و یکی میماند. فرمود: ﴿إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ﴾؛ خب در بستر مرگ در این مصاف در این نبرد، دست به گردن شُدید و با مرگ ملاقات کردید، چه کسی برنده است؟ ﴿مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ ؛ شما میروید و این میماند. این حرف از آن قرآن است؛ حرفِ تازه که فرمود: ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ این است. مشرقِ عالم بروید مغرب عالم بروید این حرف از آنِ انبیاست، هیچ کس نگفته که انسان مرگ را میمیراند، فقط انبیا گفتند. ﴿ثُمَّ تُرَدُّونَ﴾ نه «تُردّان» نه اینکه شما و مرگ با هم میروید [بلکه] شما میروید و این میماند. مرگ یعنی تحوّل یعنی دگرگونی، شما به عالَم ثبات میرسید: ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ﴾ . درست است خیلیها در مقام علمی فَحلاند اما به مراتب کوچکتر از آن¬اند که این حرفها را آورده باشند؛ درست است آنها گفتند:
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از او عمری ستانم جاودان او ز من دَلقی ستاند رنگ رنگ
در این مصاف او پیکرم را میگیرد و من جانم را از دست او نجات میدهم و ابدی میشوم، این حرف خیلی حرف بلندی است اما از اینجا گرفتند نه از خودشان نه از جای دیگر.
فرمود شما مرگ را میچشید نه «کلّ نفس یذوقه الموت»؛ مرگ ما را نمیچشد؛ ذائق، مذوق را هضم میکند و در خود فرو میبرد نه مذوق [ذائق را]. شما یک لیوان آب یا شربت که نوشیدید، شما این آبِ لیوان یا شربت لیوان را هضم میکنید نه او شما را؛ ذائق پیروز است نه مذوق. انسان مرگ را میمیراند [و] میشود ابدی، اگر ابدیّت شد هم به حرکت جواب مثبت داده شد هم به آزمون.
تبیین معنای <نَبلُوکم فِتنَةً> در آیه سی و پنجم
فرمود: ﴿نَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً﴾؛ <فتنه> یعنی اِفتتان یعنی آزمون. این ﴿فِتْنَةً﴾ مفعول مطلق است برای ﴿نَبْلُوکُم﴾ از لحاظ معنا نه از لحاظ لفظ؛ مثل اینکه میگویند: «جلستُ قعوداً». آن «قعوداً» مفعول مطلق این فعل است؛ منتها از مادهٴ این فعل نیست معنای این فعل را دارد؛ یک وقت میفرماید «نَبتلیکم ابتلائاً» یک وقت میفرماید «نَبلوکم بلائاً» یک وقت میفرماید «نبلوکم فتنةً». این ﴿فِتْنَةً﴾ منصوب است مفعول مطلق است برای ﴿نَبْلُوکُم﴾ از لحاظ معنا، گرچه از نظر لفظ آن نیست.
بنابراین برهان مسئله این است: چرا همه باید بمیرند؟ برای اینکه این نشئه، نشئهٴ امتحان است [و] امتحان با ابدیّت سازگار نیست، امتحان برای آن است که کسانی که امتحان دادند به مقصد برسند لذا مسئلهٴ معاد را هم اینجا مطرح میکند که ﴿ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است