- 116
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 48 تا 60 سوره انبیاء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 48 تا 60 سوره انبیاء"
اقسام وثنیین و نحوه استدلال ایشان بر اثبات بتپرستی
روش انبیا برای پاسخ به بتپرستان
تفاوت لسان قرآن در برابر گروههای مختلف مشرکین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ ﴿48﴾ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ ﴿49﴾ وَهذَا ذِکْرٌ مُّبَارَکٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ ﴿50﴾ وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ ﴿51﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ ﴿52﴾ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ ﴿53﴾ قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ ﴿54﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ ﴿55﴾ قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ ﴿56﴾ وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ ﴿57﴾ فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ ﴿58﴾ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ ﴿59﴾ قَالُوا سَمِعْنَا فَتی یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ ﴿60﴾
چگونگی استدلال حضرت ابراهیم ع در برابر مشرکان
بعد از اینکه به صورت اصل کلّی فرمود ما انبیا را برای هدایت مردم با وحی فرستادیم، نام هفده پیامبر(علیهم السلام) را ذکر میکند. بعد از جریان حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرمود قبل از حضرت موسی و هارون ما مسئلهٴ نبوّت را به وجود مبارک ابراهیم دادیم. حضرت ابراهیم وقتی دید عموی او و قوم عمو [یعنی] ملّت آن منطقه بتپرستاند آنها را با برهان هدایت کرد [و] دلیلی بر بطلان ربوبیّت این آلههٴ دروغین اقامه کرد فرمود معبود کسی است که ربّ باشد (این یک اصل). کسی که ربّ نیست مدبّر نیست مربّی نیست مالک نیست، چه سِمتی دارد که معبود باشد؟! کسی ربّ است پروردگار است که آفریدگار باشد، خالق باشد، آن که نیافرید چه اطلاعی دارد تا بپروراند؟! تنها کسی که صلاحیّت ربوبیّت و پرورش دارد همان آفریننده است. اگر ذات اقدس الهی چیزی را خلق کرد همان خدا باید بپروراند زیرا ربوبیّت یا «کان»ی تامّه است یا «کان»ی ناقصه؛ ربوبیّت یا چیزی را به مخلوق عطا میکند که بازگشت این اعطای کمال به خلقت است یا وصفی را به موصوفی میدهد و رابطهٴ دو شیء را برقرار میکند که «کان»ی ناقصه است؛ یا اصل هستی یا کمال هستی.
به هر تقریب بازگشت ربوبیّت به خالقیّت است؛ کسی میتواند ربّ جهان باشد که خالق آن است، آن که بیگانه است زمین را نیافرید آسمان را نیافرید انسان را نیافرید چگونه میتواند آنها را بپروراند؟! چگونه از کمالات آنها باخبر است؟! چگونه قدرت دارد بین اینها و کمالها رابطه برقرار کند؟! پس اصل اول آن است که کسی اله و معبود است که ربّ باشد، اصل دوم این است که کسی ربّ است که خالق باشد و خالق هم غیر از خدا احدی نیست و شما هم که میپذیرید که غیر از ذات اقدس الهی کسی جهان را نیافرید.
برهانی که وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) اقامه میکند این است که فرمود شما ﴿فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ هستید؛ نه قدمت نشانهٴ حق بودن است نه کثرت؛ نه اینکه جمعیّت شما زیاد است دلیل است بر اینکه حق با شماست نه اینکه نیاکان شما بتپرست بودند دلیل است بر اینکه بتپرستی حق است (هیچ کدام از اینها سند نیست). آنها گفتند شما که در برابر جمعیت کنونی (یک) و نیاکان ما (دو) یعنی در برابر آن قدمت و این کثرت، حرفِ خلاف میزنی [آیا] برهان داری یا شوخی میکنی، فرمود اهل لهو و لَعب و امثال ذلک نیستیم برهان داریم و برهان ما این است که کسی معبود است که رب باشد (یک)، کسی رب است که خالق باشد (دو)، «لا خالق الاّ الله فلا ربّ إلاّ الله فلا إله و لا معبود إلاّ الله» این برهان مسئله.
اقسام وثنیین و نحوه استدلال ایشان بر اثبات بتپرستی
فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ﴾ این بتها چیست که میپرستید، ﴿قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ﴾. مستحضرید که در بحثهای قبل هم گذشت که وثنیین دو گروهاند ـ امروز هم یک عدّه که در هند و چین بتپرستاند همین حرف را دارند ـ آنها که جاهلان و افراد عادیاند به همین سنّت و میراث فرهنگی و آثار باستانی و سنّتهای قومی بَسنده میکنند اما آنها که به زعمشان اهل تحقیقاند میگویند خدا هست (یک)، به وضع ما عالِم است که ما بتها را میپرستیم (دو)، قدرت دارد جلوی ما را بگیرد (سه)، چون او میداند و قدرت دارد جلوی ما را بگیرد و جلوی ما را نمیگیرد پس معلوم میشود کارِ ما حق است: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اشرکنا ولا آباؤنا ولا حرّمنا مِن شَیْءٍ﴾ این دلیلِ آن محقّقان از وثنیین و صنمیّین است، دلیل جَهلهٴ آنها هم این است که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾
روش انبیا برای پاسخ به بتپرستان
انبیا(علیهم السلام) هم سخن این جاهلان را ابطال کردند هم سخن آنها که به ظاهر محقّقاند؛ دربارهٴ جاهلان فرمودند: ﴿أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ برای اینکه نه آنها دلیل داشتند نه شما هم آنها بیراهه رفتند هم شما کژراهه؛ اما دربارهٴ آنها که گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾، فرمودند شما بین ارادهٴ تکوینی و تشریعی خلط کردید، بله خدای سبحان عالِم است خدای سبحان قادر است و میتواند جلوی شما را بگیرد [اما] این میشود جبر [در حالی که] خدا بشر را آزاد آفرید. در نظام تکوین خدا شما را رها کرده [و] در نظام تشریع، [برخی امور را] تحریم کرده [و] پذیرش دین را واجب کرده است.
اینکه فرمود: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ یعنی بشر را ما آزاد آفریدیم که اگر بیراهه رفت بر اساس آزادی خودش است و اگر در بستر مستقیم حرکت کرد بر اساس آزادی خودش است. کمال در این است که بشر آزاد باشد، اگر مجبور باشد که نه مطیع به کمال میرسد نه آن عاصی خلاف کرده است؛ کمالِ بشر در این است که با میل و ارادهٴ خودش أحد النَّجْدین را انتخاب بکند که فرمود: ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ . این از حقایق نظام تکلیف است که ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ نه اینکه ـ معاذ الله ـ در نظام تشریع افراد آزادند، خب اینکه میشود اباحهگری. اگر در نظام تشریع ـ معاذ الله ـ آزاد بودند و اباحهگری، حق بود، آن بِگیر و ببند دیگر چیست: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُکُوهُ﴾ ؟! این همه بگیر و بِبندها برای آن است که بشر تشریعاً آزاد نیست، راهی دارد. حتماً، عقلاً و نقلاً باید بر بستر مستقیم حرکت کند ولی تکویناً آزاد است [و] جبر محال است ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ . در نظام تشریع الاّ ولابد راه همین است که انبیا آوردند وگرنه جهنّم است؛ مثل اینکه راه برای معتاد شدن هم باز است برای محصِّل شدن هم باز است و اگر کسی به سوء اختیار خود بیراهه رفته است خودش را سوزانده است.
تفاوت لسان قرآن در برابر گروههای مختلف مشرکین
خب پس آنها که گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا﴾ قرآن کریم پاسخ آنها را داده است که شما بین تکوین و تشریع خلط کردید. اینها که میگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ ، میفرماید نه شما معصومید نه نیاکانتان، بالأخره حرف باید به برهان برگردد یا عقلِ معتبر یا نقلِ معتبر، این هیچ نیست. خب آن که فاطر است و خالق است چه کسی است؟ خداست، همان که فاطر است رب است و همان که رب است اله است لذا فرمود کسی را باید بپرستید که ربّ شما باشد، ربّ شما هم غیر از فاطر نیست. یک وقت است که انسان الحادی فکر میکند مبدأ و معاد را منکر است میگوید: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾ یا از این طرف ﴿وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ ، این برهانی میخواهد که او را روشن کند که خالقی در عالَم هست (این میشود برهان)؛ یک وقت است نظیر وثنیها و صنمیها خدا را قبول دارند که خدا خالق کل است: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ آن وقت انسان از راه جدال احسن با آنها گفتگو دارد.
مفهوم جدال احسن در قرآن و تفاوت آن با جدال باطل
جدال احسن این است که این مقدّمات، حق است منتها صبغهٴ مقبولیّت، باعث تشکیل قیاس شده است. یک وقت است صبغهٴ برهانی دارد [و] چون حق است از مقدّمات حق، قیاس تشکیل میشود این میشود برهان [اما] یک وقت است که درست است حق است ولی آنچه الآن اینجا مهم است این است که این طرف قبول دارد، چون مسلّمِ عندالخصم است یعنی او قبول کرده چون مقبولِ عندالخصم است یعنی او پذیرفته [و] از صبغهٴ تَسلُّم و قبول او قیاس تشکیل شده است، میشود جدال حق و اگر کسی ـ معاذ الله ـ از جهلِ طرف سوء استفاده کند و حرفهای خودش را به کرسی بنشاند میشود مِراء و جدال باطل یعنی از ضعف طرف سوء استفاده کند و مطلبی را به او بخواهد برساند. جدال باطل که اصلاً در حریم قرآن نیست. این مقدمه حق است ولی صِرف حق بودن مطلب را جدال احسن نمیکند؛ از آنجا که مورد تَسلُّم رقیب است، اگر قیاس سامان یافت، میشود جدال که فرمود: ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ . اینکه میبینید در اثنای مناظره میگویند: «سلّمنا» یعنی حالا آمدیم در وادی جدال. آن کسی که برهان اقامه میکند اول در فکرِ استدلال مستقیم است، بعد وقتی میبیند طرف خیلی اهل برهان نیست میگوید: «سلّمنا» حالا میآییم در وادی جدال، از مقدّماتی مدد میگیریم که شما هم قبول دارید، از این به بعد میشود جدال احسن. فاصلهٴ جدال و برهان خیلی است، برهان در عرش قرار دارد برهان چیز دیگر است؛ ولی از این تَسلُّم طرف و از مقبولیّت این قضیه نزد طرف کمک گرفتن میشود جدال و اینها غالباً جدال احسن است.
استدلال قرآن در برابر قائلین به ﴿وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾
دربارهٴ آنهایی که میگویند: ﴿مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ ، در سورهٴ مبارکهٴ «طور» چنین برهان اقامه میکند میفرماید: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ یُوقِنُونَ﴾ ؛ آیا این آسمان و زمین خودساخته است مثل قارچ در آمده و هیچ خالقی، مدبّری و آفریدگاری نیست، اینکه محال است [یعنی] تصادف و بخت و اتفاق که شیئی بیسبب خلق بشود مستحیل است. اگر یک وقت کسی بیراهه رفت گفت بخت و اتفاق درست است [و] شیء، بیسبب پدید میآید، راه تمام افکار و اندیشه بسته است و اصلاً دیگر نمیشود صحبت کرد، برای اینکه این آقا که میخواهد صحبت بکند، یا چیزی را میخواهد اثبات بکند یا چیزی را میخواهد نفی بکند، چه اثبات بکند چه نفی بکند، دلیل تشکیل میدهد [و] آن دلیل، علّت نتیجه است. اگر نظام علّی رخت بربندد که دیگر فکر و اندیشه و استدلال و قیاس و مقدّمات و نتیجهای در کار نیست [و] فکر کلاً بسته میشود؛ آدم اگر نظام علّی را نپذیرد هیچ تکان نمیتواند بخورد. خب پس نظام علّی و معلولی چیزی نیست که آدم بخواهد اثبات بکند یا بخواهد نفی بکند نه اثباتپذیر است نه نفیپذیر است نه شکپذیر است؛ ما با حقّیت و حقانیّت آن خلق شدیم.
اگر کسی بخواهد نظام علیّت را ثابت کند این دور است، اگر مقدّمتین، علّت نتیجه نیستند، با دو مقدّمه شاید نتیجه را نگیریم، پس شما قبلاً نظام علّی را پذیرفتید [اگر] بخواهید سلب بکنید هم مستحیل است برای اینکه مقدّمتین، علّت نتیجهاند، شما اگر نظام علّی را بخواهید سلب بکنید که مقدّمتین، نتیجه را به همراه ندارند [و اگر] بخواهی شک بکنی هم حق نداری، چون کسی بخواهد شک بکند دو مقدمه ذکر میکند میگوید به این جهت که این دو دلیل با هم معارضاند من شک دارم. انسان چه نفی کند چه اثبات کند چه شک کند، در فضای فکر برهان تشکیل داد قیاس تشکیل داد که مقدّمتین علّت نتیجهاند، اگر نظام علّی پذیرفته نشد هیچ قدمی در فکر و اندیشه برداشتن ممکن نیست، لذا قرآن کریم فرمود شما یقیناً نظام علّی را میپذیرید؛ شما را چه کسی آفریده عالَم را چه کسی آفریده است؟! فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یعنی «مِن غیر علّة فاعلیة» وگرنه علّت مادی را هیچ کسی انکار نمیکند نه انکارِ آنها ممکن است نه اقرار آنها سودآور، همهٴ ملحدان علّت مادی را میپذیرند؛ اینکه فرمود: ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یعنی مِن غیر علّة فاعلیّه. ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾، اینکه مستحیل است؛ خودتان، خودتان را خلق کردید که مستحیل است، مثلِ شما، شما را خلق کرد که مستحیل است؛ آسمان و زمین را شما خلق کردید که مستحیل است، پس این مجموعه، آفریدگاری دارد. آن که آفریدگار این مجموعه است پروردگار این مجموعه هم است، آن که پروردگار این مجموعه است معبود این مجموعه هم است لذا ﴿یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ .
شیوههای متفاوت انبیا در مقابله با جریان شرک
وجود مبارک ابراهیم خلیل بود با آنها مناظره کرده گفتگو کرده چندین بار این مطالب را گفته، دید آنها اهل درک و استدلال و اینها نیستند، ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ﴾ ؛ فرمود ما به ابراهیم خلیل از یک طرف صُحف دادیم: ﴿صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی﴾ از طرفی هم تبر، به پیغمبر هم قرآن دادیم و شمشیر، به وجود مبارک موسای کلیم تورات دادیم و عصا، بالأخره یک نیروی دفاعی لازم است حرف بزرگان این است که این تبر، این شمیر برای این است که به دست کسی باشد که اگر بیگانه بخواهد این چراغ را خاموش کند جلویش را بگیرد، همین! وگرنه دین با شمشیر پیشرفت نکرد، دین با برهان خودش را حفظ کرد و با شمشیر از این چراغ حمایت کرد همین؛ فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾. وجود مبارک ابراهیم دید این براهین اثر نمیکند دست به تبر برد.
مقصود از <قال> در آیات محل بحث
حالا این ﴿تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ﴾ را چه زمانی گفت و در حضور چه کسی گفت؟ اینکه فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ﴾ را به کسی نگفت وگرنه جلویش را میگرفتند؛ یا آن روز رسمی که میخواستند از شهر خارج بشوند یک عدّه را میگماردند و از بتکده حمایت میکردند یا جلوی حضرت ابراهیم را همان وقت میگرفتند [لذا] اینکه فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ﴾ را یا در درون خود عزم و تصمیم گرفت یا با خواص گفت، مثل اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت که وقتی برادران یوسف نزد یوسف آمدند و حضرت را نشناختند و خواستند دربارهٴ آن برادری که سرقت کرد سخن بگویند، به حضرت یوسف گفتند این برادری داشت که او هم قبلاً دزدی کرده بود، وجود مبارک یوسف این قصّه را شنید آن گاه ﴿قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً﴾ ؛ این ﴿قَالَ﴾ یعنی در درون جان خود این اندیشه را گذراند نه اینکه به اینها گفت [زیرا] اگر به اینها میگفت که شما چنین هستید شما چنین هستید که کم کم میشناختند میگفتند تو از کجا میدانی (در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت که گاهی ﴿قَالَ﴾ یعنی «أضمرَ فی نفسه»). اینجا هم که وجود مبارک ابراهیم دارد: ﴿وَتَاللَّهِ﴾، اگر این ﴿وَتَاللَّهِ﴾ عطف بر آن «بَل» باشد یعنی «قال تالله»؛ اما اگر عطف بر خود «قال» باشد معنایش این نیست که این مقولِ قول است ولی بالأخره یا در درون خود این تصمیم را گرفته یا اگر گفته با برخی از خواص گفته وگرنه اگر در حضور آنها گفته بود که آنها در آن روز رسمی از شهر خارج نمیشدند.
گفتند در روز رسمی عید و مانند آن از شهر خارج شدند و در این گونه از اعیاد وقتی به شهر برمیگشتند اوّلین کاری که میکردند وارد بتکده میشدند به بتهای شان احترام میکردند بعد به منزلهای-شان میرفتند، این فرصت مناسبی بود که وجود مبارک ابراهیم این تصمیم را عملی بکند فرمود من نسبت به بتهای شما نقشهای دارم: ﴿لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم﴾ نه «لأکیدنّکم فی أصناکم»؛ این کِید من دربارهٴ شما نیست [بلکه] میخواهم مخفیانه اینها را گیر بیاورم ریز ریز کنم؛ منتظرم که کسی از آنها حمایت نکند کسی نباشد روز مناسبی باشد که کید به صَنم می¬خورد نه اینکه با شما میخواهم مُکایده کنم؛ ﴿لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم﴾ نه «لأکیدنّکم فی أصنامکم». فرمود من با اینها کار دارم اینها را میخواهم ریز ریز کنم وقتی که مخفیانه اینها را گیر بیاورم و همین کار هم کرد، چون فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾.
تبیین مقام شهادت ابراهیم خلیل
یک وقت است کسی عالِم دین است یک وقت کسی مبلّغ دین است یک وقت کسی شاهد دینِ است. یک بیان نورانی از وجود مبارک امام سجاد بود که طبق آن حدیث، قدر عالمان دین مشخص شد؛ حضرت فرمود در منزلت عالِم دینی همین بس که خدای سبحان نام عالِمان دین را در کنار نام فرشته (یک) و نام هر دو را در جوار نام خود برد (دو) فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ . این استنباط وجود مبارک امام سجاد است که در گرامیداشت علم و عالمان دین، خدای سبحان علما را در کنار فرشتهها یاد کرده و هر دو را در کنار خود ذکر کرد؛ اما کدام، عالِم مبلّغ، عالمِ مدرّس، عالمِ مصنّف و مؤلّف یا عالمِ شاهد؟ اگر کسی راهِ خلیل حق را طی کرد گفت: ﴿وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾، میشود جزء ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ﴾ یعنی خوب فهمید، خوب باور کرد، خوب حمایت کرد، آنجا که لازم بود تبلیغ کند با استدلال [آمد و] آنجا که لازم بود دفاع کند با تبر [آمد]. آدمی مثل امام(رضوان الله علیه) اگر پیدا کردید میشود ﴿مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾ که همهٴ این شئون را حضرتش داشت. وجود مبارک ابراهیم گفت من شاهدِ دینم، اگر شاهدم، در محکمه شهادت میدهم؛ آنجا که باید با برهان باشد با برهان [آمد]، آنجا که باید با تبر باشد با تبر [و] آنجا که باید با آتش با آتش. این گونه افراد را وجود مبارک امام سجاد میفرماید در کنار فرشتههایند و هر دو هم در کنار ذات اقدس الهی هستند؛ اینها شاهد حقانیّت دیناند نه اینکه مدرّس و مصنّفاند.
چگونگی مناظره ابراهیم ع با مشرکین و بتپرستان
فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾، چون اینچنین هستم ﴿وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ﴾، شما که رفتید و بتکده خالی شد، منم و بتها، وارد بتکده شد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً﴾؛ تکّه تکّه کرد( این جمع است). از این آلهه به جمع مذکّر سالم یاد کرد؛ غالباً از اینها به جمع مذکّر سالم یاد میشود برای اینکه اینها را عقلا میدانستند اینها مقرِّب الی الله میدانستند نه مقرَّب، مقرّبین میدانستند که ﴿لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ و مانند آن. همهٴ اینها را ریز ریز کرد ﴿إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ﴾؛ مگر آن بُت بزرگ را، چرا این کار را کرد؟ ﴿لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ﴾. خب اینهایی که معتقد بودند بت بزرگ چیز میفهمد مقرّب إلی الله است، شفیع عندالله است و ضارّ و نافع است، خب میآیند از او سؤال میکنند که چه کسی اینها را ریز ریز کرد. اگر اینها هیچ نمیفهمند هیچ کارهاند هیچ سِمتی ندارند، خب نباید معبود باشند. فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ﴾؛ عدّهای اصرار میکردند که این ﴿إِلَیْهِ﴾ را به حضرت ابراهیم برگردانند [اما] ظاهرش این است که این ﴿إِلَیْهِ﴾ به همین کبیر برمیگردد؛ این هم در حقیقت یک کید است.
وقتی که از آن مراسم عید فارغ شدند و از بیرون شهر وارد شهر شدند و طبق عادتشان وارد این بتکده شدند دیدند اینها به صورت هیزم در آمدند، ﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾؛ چه کسی این کارها را کرده است، این جزء ستمکاران است. برخیها گفتند ما جوانی را شنیده بودیم که از بتها به نیکی یاد نمیکرد [و] تعبیر به ﴿فَتی﴾ کردند.
تبیین معنای <فتی> در آیه محل بحث
در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آنجا مشخص شد که فتوّت چیست ـ قَالُوا سَمِعْنَا فَتی﴾ نه «شابّاً». وجود مبارک حضرت ابراهیم فتوّتش مشخص بود، آنجا هم که ﴿إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾ این طور بود. «فتی» غیر از غلام است «فتی» غیر از شابّ است. ادبِ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این طور بود که او هنوز به نبوّت نرسیده بود، آن روزی که در جاهلیّت، عبد و اَمه رواج داشت و فرهنگ رسمی مردم این بود میگفتند عبدِ من، اَمهٴ من، حضرت نه این طور حرفها را میزد نه اجازه میداد در حضور او این طور گفته بشود مگر اینکه کسی رعایت نکرده باشد [بلکه] معمولاً از عبد و اَمه به «فتی» و «فَتاة» تعبیر میکرد نه شابّ و غلام (چه رسد به عبد و اَمه) این ادبِ دینی پیغمبر بود. این روحیه میتواند مُصلحِ جهانی باشد؛ ولو آنها مشرک هم بودند [ولی] حضرت با بردگی مخالف بود؛ این «یا فتی»، «یا فتاة» قبل از نبوّت حضرت در فرهنگ حضرت بود.
شما میبینید این نجاشی بعضی از علما که اسامی اشیای حضرت را نوشتند نام میبرد که فلان عالِم کتابی دربارهٴ اسامی اشیای حضرت نوشته است . خب وجود مبارک پیغمبر لوازم فراوانی که نداشت؛ عصایی داشت، شتری داشت، کاسهای داشت، بشقابی داشت، حصیری داشت، برای همهٴ اینها شناسنامه داشت؛ احترامی که به اشیاء میگذاشت بر اساس آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود که ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. این ناقهٴ قصوا ناقص نبود گوشبریده و مانند آن نبود بلکه نامِ آن ناقه این بود یا عصای مَمشوق [نامش] این بود. خب برخی آمدند اسامی این اشیایی که در منزل حضرت بودند را نوشتند؛ حالا آن کتاب کجاست و آن اسامی چیست، این را جناب نجاشی نقل نمیکند، فقط اسم آن عالِم را میبرد که فلان عالم، کتابی دربارهٴ اسمای اشیای رسول گرامی نوشته است .
تفاوت معنای کری و کوری نسبت به مواضع مختلف
آنچه مربوط به بحثهای قبل بود اشاره شد که گاهی آدم یک کَر و کور را دوست دارد نظیر «حُبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه» که این محبوب چون کور است «حُبّک للشیء یُعمی و یُصم» و گاهی محبّ خدای سبحان است. وقتی محبّ خدای سبحان بود غیر خدا را نمیبیند [وقتی] فانی در او بود غیر خدا را نمیبیند به سبب اموری نه برای اینکه او کور است [بلکه] یا برای آن است که آن طرف تاریک است و قابل دیدن نیست مثل اینکه دربارهٴ فرشتهها دو آیه است: یک آیه در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» است که فرشتگان الهی که ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ﴾ اینها ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ اینها برای مؤمنین طلب مغفرت میکنند (این یک آیه) و آیهٴ دیگر این است که فرشتگان رحمت و ملائکهٴ الهی ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ﴾ ؛ آیا اینها عام و خاصّاند با تخصیص حل میشوند یا تخصّصاً خارجاند؟ عدّهای گفتند کفّار تخصّصاً خارجاند برای اینکه فرشتگان الهی که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ﴾، کفّار تاریکاند و دیده نمیشوند بنابراین «مَن فِی الْأَرْضِ» نیستند (این یک جواب)؛ یا به این سبب است که اینها که مؤمناند و خوباند تحتالشعاع ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هستند (نه اینکه تاریکاند، روشن¬اند ولی تحتالشعاعاند) نظیر ستارهها که در روز دیده نمیشوند نه برای اینکه مُظلِماند بلکه برای اینکه تحتالشعاعاند (این دو جواب) و سوم اینکه آنها که فانی در خدای سبحاناند غیر او را نمیبینند [یعنی] نگاهِ تشریفی ندارند مثل محبوب خودشان. محبوب آنها که خداست بعضی را نگاه نمیکند [یعنی] با اینکه ﴿بِکُلِّ شَیءٍ بَصِیرٌ﴾ است اما ﴿لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ ؛ یک عدّه را خدا نگاه نمیکند.
بنابراین نگاه نکردن گاهی در اثر کوری است [که] این «حُبّک للشیء یُعمی و یصم» و حبّ دنیا و امثال دنیاست [و] گاهی در اثر کوری نیست بلکه در اثر نقص آن مُبصَر است یا در اثر تحتالشعاع بودن آن مُبصَر است یا در اثر فقدان کمال آن است. بنابراین بر اساس «حُبّک للشیء یُعمی و یصم»، اگر محبوب، کَر و کور بود، آن محب را هم کر و کور میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
اقسام وثنیین و نحوه استدلال ایشان بر اثبات بتپرستی
روش انبیا برای پاسخ به بتپرستان
تفاوت لسان قرآن در برابر گروههای مختلف مشرکین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ ﴿48﴾ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ ﴿49﴾ وَهذَا ذِکْرٌ مُّبَارَکٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنکِرُونَ ﴿50﴾ وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ ﴿51﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُم لَهَا عَاکِفُونَ ﴿52﴾ قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ ﴿53﴾ قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ ﴿54﴾ قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ ﴿55﴾ قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ ﴿56﴾ وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ ﴿57﴾ فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ ﴿58﴾ قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ ﴿59﴾ قَالُوا سَمِعْنَا فَتی یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ ﴿60﴾
چگونگی استدلال حضرت ابراهیم ع در برابر مشرکان
بعد از اینکه به صورت اصل کلّی فرمود ما انبیا را برای هدایت مردم با وحی فرستادیم، نام هفده پیامبر(علیهم السلام) را ذکر میکند. بعد از جریان حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) فرمود قبل از حضرت موسی و هارون ما مسئلهٴ نبوّت را به وجود مبارک ابراهیم دادیم. حضرت ابراهیم وقتی دید عموی او و قوم عمو [یعنی] ملّت آن منطقه بتپرستاند آنها را با برهان هدایت کرد [و] دلیلی بر بطلان ربوبیّت این آلههٴ دروغین اقامه کرد فرمود معبود کسی است که ربّ باشد (این یک اصل). کسی که ربّ نیست مدبّر نیست مربّی نیست مالک نیست، چه سِمتی دارد که معبود باشد؟! کسی ربّ است پروردگار است که آفریدگار باشد، خالق باشد، آن که نیافرید چه اطلاعی دارد تا بپروراند؟! تنها کسی که صلاحیّت ربوبیّت و پرورش دارد همان آفریننده است. اگر ذات اقدس الهی چیزی را خلق کرد همان خدا باید بپروراند زیرا ربوبیّت یا «کان»ی تامّه است یا «کان»ی ناقصه؛ ربوبیّت یا چیزی را به مخلوق عطا میکند که بازگشت این اعطای کمال به خلقت است یا وصفی را به موصوفی میدهد و رابطهٴ دو شیء را برقرار میکند که «کان»ی ناقصه است؛ یا اصل هستی یا کمال هستی.
به هر تقریب بازگشت ربوبیّت به خالقیّت است؛ کسی میتواند ربّ جهان باشد که خالق آن است، آن که بیگانه است زمین را نیافرید آسمان را نیافرید انسان را نیافرید چگونه میتواند آنها را بپروراند؟! چگونه از کمالات آنها باخبر است؟! چگونه قدرت دارد بین اینها و کمالها رابطه برقرار کند؟! پس اصل اول آن است که کسی اله و معبود است که ربّ باشد، اصل دوم این است که کسی ربّ است که خالق باشد و خالق هم غیر از خدا احدی نیست و شما هم که میپذیرید که غیر از ذات اقدس الهی کسی جهان را نیافرید.
برهانی که وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) اقامه میکند این است که فرمود شما ﴿فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ هستید؛ نه قدمت نشانهٴ حق بودن است نه کثرت؛ نه اینکه جمعیّت شما زیاد است دلیل است بر اینکه حق با شماست نه اینکه نیاکان شما بتپرست بودند دلیل است بر اینکه بتپرستی حق است (هیچ کدام از اینها سند نیست). آنها گفتند شما که در برابر جمعیت کنونی (یک) و نیاکان ما (دو) یعنی در برابر آن قدمت و این کثرت، حرفِ خلاف میزنی [آیا] برهان داری یا شوخی میکنی، فرمود اهل لهو و لَعب و امثال ذلک نیستیم برهان داریم و برهان ما این است که کسی معبود است که رب باشد (یک)، کسی رب است که خالق باشد (دو)، «لا خالق الاّ الله فلا ربّ إلاّ الله فلا إله و لا معبود إلاّ الله» این برهان مسئله.
اقسام وثنیین و نحوه استدلال ایشان بر اثبات بتپرستی
فرمود: ﴿إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ﴾ این بتها چیست که میپرستید، ﴿قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ﴾. مستحضرید که در بحثهای قبل هم گذشت که وثنیین دو گروهاند ـ امروز هم یک عدّه که در هند و چین بتپرستاند همین حرف را دارند ـ آنها که جاهلان و افراد عادیاند به همین سنّت و میراث فرهنگی و آثار باستانی و سنّتهای قومی بَسنده میکنند اما آنها که به زعمشان اهل تحقیقاند میگویند خدا هست (یک)، به وضع ما عالِم است که ما بتها را میپرستیم (دو)، قدرت دارد جلوی ما را بگیرد (سه)، چون او میداند و قدرت دارد جلوی ما را بگیرد و جلوی ما را نمیگیرد پس معلوم میشود کارِ ما حق است: ﴿لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اشرکنا ولا آباؤنا ولا حرّمنا مِن شَیْءٍ﴾ این دلیلِ آن محقّقان از وثنیین و صنمیّین است، دلیل جَهلهٴ آنها هم این است که ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾
روش انبیا برای پاسخ به بتپرستان
انبیا(علیهم السلام) هم سخن این جاهلان را ابطال کردند هم سخن آنها که به ظاهر محقّقاند؛ دربارهٴ جاهلان فرمودند: ﴿أَنْتُم وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ برای اینکه نه آنها دلیل داشتند نه شما هم آنها بیراهه رفتند هم شما کژراهه؛ اما دربارهٴ آنها که گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ﴾، فرمودند شما بین ارادهٴ تکوینی و تشریعی خلط کردید، بله خدای سبحان عالِم است خدای سبحان قادر است و میتواند جلوی شما را بگیرد [اما] این میشود جبر [در حالی که] خدا بشر را آزاد آفرید. در نظام تکوین خدا شما را رها کرده [و] در نظام تشریع، [برخی امور را] تحریم کرده [و] پذیرش دین را واجب کرده است.
اینکه فرمود: ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ یعنی بشر را ما آزاد آفریدیم که اگر بیراهه رفت بر اساس آزادی خودش است و اگر در بستر مستقیم حرکت کرد بر اساس آزادی خودش است. کمال در این است که بشر آزاد باشد، اگر مجبور باشد که نه مطیع به کمال میرسد نه آن عاصی خلاف کرده است؛ کمالِ بشر در این است که با میل و ارادهٴ خودش أحد النَّجْدین را انتخاب بکند که فرمود: ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ . این از حقایق نظام تکلیف است که ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ نه اینکه ـ معاذ الله ـ در نظام تشریع افراد آزادند، خب اینکه میشود اباحهگری. اگر در نظام تشریع ـ معاذ الله ـ آزاد بودند و اباحهگری، حق بود، آن بِگیر و ببند دیگر چیست: ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ٭ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُکُوهُ﴾ ؟! این همه بگیر و بِبندها برای آن است که بشر تشریعاً آزاد نیست، راهی دارد. حتماً، عقلاً و نقلاً باید بر بستر مستقیم حرکت کند ولی تکویناً آزاد است [و] جبر محال است ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ . در نظام تشریع الاّ ولابد راه همین است که انبیا آوردند وگرنه جهنّم است؛ مثل اینکه راه برای معتاد شدن هم باز است برای محصِّل شدن هم باز است و اگر کسی به سوء اختیار خود بیراهه رفته است خودش را سوزانده است.
تفاوت لسان قرآن در برابر گروههای مختلف مشرکین
خب پس آنها که گفتند: ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا﴾ قرآن کریم پاسخ آنها را داده است که شما بین تکوین و تشریع خلط کردید. اینها که میگویند: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ ، میفرماید نه شما معصومید نه نیاکانتان، بالأخره حرف باید به برهان برگردد یا عقلِ معتبر یا نقلِ معتبر، این هیچ نیست. خب آن که فاطر است و خالق است چه کسی است؟ خداست، همان که فاطر است رب است و همان که رب است اله است لذا فرمود کسی را باید بپرستید که ربّ شما باشد، ربّ شما هم غیر از فاطر نیست. یک وقت است که انسان الحادی فکر میکند مبدأ و معاد را منکر است میگوید: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾ یا از این طرف ﴿وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ ، این برهانی میخواهد که او را روشن کند که خالقی در عالَم هست (این میشود برهان)؛ یک وقت است نظیر وثنیها و صنمیها خدا را قبول دارند که خدا خالق کل است: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ آن وقت انسان از راه جدال احسن با آنها گفتگو دارد.
مفهوم جدال احسن در قرآن و تفاوت آن با جدال باطل
جدال احسن این است که این مقدّمات، حق است منتها صبغهٴ مقبولیّت، باعث تشکیل قیاس شده است. یک وقت است صبغهٴ برهانی دارد [و] چون حق است از مقدّمات حق، قیاس تشکیل میشود این میشود برهان [اما] یک وقت است که درست است حق است ولی آنچه الآن اینجا مهم است این است که این طرف قبول دارد، چون مسلّمِ عندالخصم است یعنی او قبول کرده چون مقبولِ عندالخصم است یعنی او پذیرفته [و] از صبغهٴ تَسلُّم و قبول او قیاس تشکیل شده است، میشود جدال حق و اگر کسی ـ معاذ الله ـ از جهلِ طرف سوء استفاده کند و حرفهای خودش را به کرسی بنشاند میشود مِراء و جدال باطل یعنی از ضعف طرف سوء استفاده کند و مطلبی را به او بخواهد برساند. جدال باطل که اصلاً در حریم قرآن نیست. این مقدمه حق است ولی صِرف حق بودن مطلب را جدال احسن نمیکند؛ از آنجا که مورد تَسلُّم رقیب است، اگر قیاس سامان یافت، میشود جدال که فرمود: ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ . اینکه میبینید در اثنای مناظره میگویند: «سلّمنا» یعنی حالا آمدیم در وادی جدال. آن کسی که برهان اقامه میکند اول در فکرِ استدلال مستقیم است، بعد وقتی میبیند طرف خیلی اهل برهان نیست میگوید: «سلّمنا» حالا میآییم در وادی جدال، از مقدّماتی مدد میگیریم که شما هم قبول دارید، از این به بعد میشود جدال احسن. فاصلهٴ جدال و برهان خیلی است، برهان در عرش قرار دارد برهان چیز دیگر است؛ ولی از این تَسلُّم طرف و از مقبولیّت این قضیه نزد طرف کمک گرفتن میشود جدال و اینها غالباً جدال احسن است.
استدلال قرآن در برابر قائلین به ﴿وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾
دربارهٴ آنهایی که میگویند: ﴿مَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ ، در سورهٴ مبارکهٴ «طور» چنین برهان اقامه میکند میفرماید: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ ٭ أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ یُوقِنُونَ﴾ ؛ آیا این آسمان و زمین خودساخته است مثل قارچ در آمده و هیچ خالقی، مدبّری و آفریدگاری نیست، اینکه محال است [یعنی] تصادف و بخت و اتفاق که شیئی بیسبب خلق بشود مستحیل است. اگر یک وقت کسی بیراهه رفت گفت بخت و اتفاق درست است [و] شیء، بیسبب پدید میآید، راه تمام افکار و اندیشه بسته است و اصلاً دیگر نمیشود صحبت کرد، برای اینکه این آقا که میخواهد صحبت بکند، یا چیزی را میخواهد اثبات بکند یا چیزی را میخواهد نفی بکند، چه اثبات بکند چه نفی بکند، دلیل تشکیل میدهد [و] آن دلیل، علّت نتیجه است. اگر نظام علّی رخت بربندد که دیگر فکر و اندیشه و استدلال و قیاس و مقدّمات و نتیجهای در کار نیست [و] فکر کلاً بسته میشود؛ آدم اگر نظام علّی را نپذیرد هیچ تکان نمیتواند بخورد. خب پس نظام علّی و معلولی چیزی نیست که آدم بخواهد اثبات بکند یا بخواهد نفی بکند نه اثباتپذیر است نه نفیپذیر است نه شکپذیر است؛ ما با حقّیت و حقانیّت آن خلق شدیم.
اگر کسی بخواهد نظام علیّت را ثابت کند این دور است، اگر مقدّمتین، علّت نتیجه نیستند، با دو مقدّمه شاید نتیجه را نگیریم، پس شما قبلاً نظام علّی را پذیرفتید [اگر] بخواهید سلب بکنید هم مستحیل است برای اینکه مقدّمتین، علّت نتیجهاند، شما اگر نظام علّی را بخواهید سلب بکنید که مقدّمتین، نتیجه را به همراه ندارند [و اگر] بخواهی شک بکنی هم حق نداری، چون کسی بخواهد شک بکند دو مقدمه ذکر میکند میگوید به این جهت که این دو دلیل با هم معارضاند من شک دارم. انسان چه نفی کند چه اثبات کند چه شک کند، در فضای فکر برهان تشکیل داد قیاس تشکیل داد که مقدّمتین علّت نتیجهاند، اگر نظام علّی پذیرفته نشد هیچ قدمی در فکر و اندیشه برداشتن ممکن نیست، لذا قرآن کریم فرمود شما یقیناً نظام علّی را میپذیرید؛ شما را چه کسی آفریده عالَم را چه کسی آفریده است؟! فرمود: ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یعنی «مِن غیر علّة فاعلیة» وگرنه علّت مادی را هیچ کسی انکار نمیکند نه انکارِ آنها ممکن است نه اقرار آنها سودآور، همهٴ ملحدان علّت مادی را میپذیرند؛ اینکه فرمود: ﴿مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یعنی مِن غیر علّة فاعلیّه. ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾، اینکه مستحیل است؛ خودتان، خودتان را خلق کردید که مستحیل است، مثلِ شما، شما را خلق کرد که مستحیل است؛ آسمان و زمین را شما خلق کردید که مستحیل است، پس این مجموعه، آفریدگاری دارد. آن که آفریدگار این مجموعه است پروردگار این مجموعه هم است، آن که پروردگار این مجموعه است معبود این مجموعه هم است لذا ﴿یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ .
شیوههای متفاوت انبیا در مقابله با جریان شرک
وجود مبارک ابراهیم خلیل بود با آنها مناظره کرده گفتگو کرده چندین بار این مطالب را گفته، دید آنها اهل درک و استدلال و اینها نیستند، ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ﴾ ؛ فرمود ما به ابراهیم خلیل از یک طرف صُحف دادیم: ﴿صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَی﴾ از طرفی هم تبر، به پیغمبر هم قرآن دادیم و شمشیر، به وجود مبارک موسای کلیم تورات دادیم و عصا، بالأخره یک نیروی دفاعی لازم است حرف بزرگان این است که این تبر، این شمیر برای این است که به دست کسی باشد که اگر بیگانه بخواهد این چراغ را خاموش کند جلویش را بگیرد، همین! وگرنه دین با شمشیر پیشرفت نکرد، دین با برهان خودش را حفظ کرد و با شمشیر از این چراغ حمایت کرد همین؛ فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾. وجود مبارک ابراهیم دید این براهین اثر نمیکند دست به تبر برد.
مقصود از <قال> در آیات محل بحث
حالا این ﴿تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ﴾ را چه زمانی گفت و در حضور چه کسی گفت؟ اینکه فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ﴾ را به کسی نگفت وگرنه جلویش را میگرفتند؛ یا آن روز رسمی که میخواستند از شهر خارج بشوند یک عدّه را میگماردند و از بتکده حمایت میکردند یا جلوی حضرت ابراهیم را همان وقت میگرفتند [لذا] اینکه فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ﴾ را یا در درون خود عزم و تصمیم گرفت یا با خواص گفت، مثل اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت که وقتی برادران یوسف نزد یوسف آمدند و حضرت را نشناختند و خواستند دربارهٴ آن برادری که سرقت کرد سخن بگویند، به حضرت یوسف گفتند این برادری داشت که او هم قبلاً دزدی کرده بود، وجود مبارک یوسف این قصّه را شنید آن گاه ﴿قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً﴾ ؛ این ﴿قَالَ﴾ یعنی در درون جان خود این اندیشه را گذراند نه اینکه به اینها گفت [زیرا] اگر به اینها میگفت که شما چنین هستید شما چنین هستید که کم کم میشناختند میگفتند تو از کجا میدانی (در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت که گاهی ﴿قَالَ﴾ یعنی «أضمرَ فی نفسه»). اینجا هم که وجود مبارک ابراهیم دارد: ﴿وَتَاللَّهِ﴾، اگر این ﴿وَتَاللَّهِ﴾ عطف بر آن «بَل» باشد یعنی «قال تالله»؛ اما اگر عطف بر خود «قال» باشد معنایش این نیست که این مقولِ قول است ولی بالأخره یا در درون خود این تصمیم را گرفته یا اگر گفته با برخی از خواص گفته وگرنه اگر در حضور آنها گفته بود که آنها در آن روز رسمی از شهر خارج نمیشدند.
گفتند در روز رسمی عید و مانند آن از شهر خارج شدند و در این گونه از اعیاد وقتی به شهر برمیگشتند اوّلین کاری که میکردند وارد بتکده میشدند به بتهای شان احترام میکردند بعد به منزلهای-شان میرفتند، این فرصت مناسبی بود که وجود مبارک ابراهیم این تصمیم را عملی بکند فرمود من نسبت به بتهای شما نقشهای دارم: ﴿لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم﴾ نه «لأکیدنّکم فی أصناکم»؛ این کِید من دربارهٴ شما نیست [بلکه] میخواهم مخفیانه اینها را گیر بیاورم ریز ریز کنم؛ منتظرم که کسی از آنها حمایت نکند کسی نباشد روز مناسبی باشد که کید به صَنم می¬خورد نه اینکه با شما میخواهم مُکایده کنم؛ ﴿لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم﴾ نه «لأکیدنّکم فی أصنامکم». فرمود من با اینها کار دارم اینها را میخواهم ریز ریز کنم وقتی که مخفیانه اینها را گیر بیاورم و همین کار هم کرد، چون فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾.
تبیین مقام شهادت ابراهیم خلیل
یک وقت است کسی عالِم دین است یک وقت کسی مبلّغ دین است یک وقت کسی شاهد دینِ است. یک بیان نورانی از وجود مبارک امام سجاد بود که طبق آن حدیث، قدر عالمان دین مشخص شد؛ حضرت فرمود در منزلت عالِم دینی همین بس که خدای سبحان نام عالِمان دین را در کنار نام فرشته (یک) و نام هر دو را در جوار نام خود برد (دو) فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ . این استنباط وجود مبارک امام سجاد است که در گرامیداشت علم و عالمان دین، خدای سبحان علما را در کنار فرشتهها یاد کرده و هر دو را در کنار خود ذکر کرد؛ اما کدام، عالِم مبلّغ، عالمِ مدرّس، عالمِ مصنّف و مؤلّف یا عالمِ شاهد؟ اگر کسی راهِ خلیل حق را طی کرد گفت: ﴿وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾، میشود جزء ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ﴾ یعنی خوب فهمید، خوب باور کرد، خوب حمایت کرد، آنجا که لازم بود تبلیغ کند با استدلال [آمد و] آنجا که لازم بود دفاع کند با تبر [آمد]. آدمی مثل امام(رضوان الله علیه) اگر پیدا کردید میشود ﴿مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾ که همهٴ این شئون را حضرتش داشت. وجود مبارک ابراهیم گفت من شاهدِ دینم، اگر شاهدم، در محکمه شهادت میدهم؛ آنجا که باید با برهان باشد با برهان [آمد]، آنجا که باید با تبر باشد با تبر [و] آنجا که باید با آتش با آتش. این گونه افراد را وجود مبارک امام سجاد میفرماید در کنار فرشتههایند و هر دو هم در کنار ذات اقدس الهی هستند؛ اینها شاهد حقانیّت دیناند نه اینکه مدرّس و مصنّفاند.
چگونگی مناظره ابراهیم ع با مشرکین و بتپرستان
فرمود: ﴿وَأَنَا عَلَی ذلِکُم مِنَ الشَّاهِدِینَ﴾، چون اینچنین هستم ﴿وَتَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ﴾، شما که رفتید و بتکده خالی شد، منم و بتها، وارد بتکده شد ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً﴾؛ تکّه تکّه کرد( این جمع است). از این آلهه به جمع مذکّر سالم یاد کرد؛ غالباً از اینها به جمع مذکّر سالم یاد میشود برای اینکه اینها را عقلا میدانستند اینها مقرِّب الی الله میدانستند نه مقرَّب، مقرّبین میدانستند که ﴿لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾ و مانند آن. همهٴ اینها را ریز ریز کرد ﴿إِلَّا کَبِیراً لَّهُمْ﴾؛ مگر آن بُت بزرگ را، چرا این کار را کرد؟ ﴿لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ﴾. خب اینهایی که معتقد بودند بت بزرگ چیز میفهمد مقرّب إلی الله است، شفیع عندالله است و ضارّ و نافع است، خب میآیند از او سؤال میکنند که چه کسی اینها را ریز ریز کرد. اگر اینها هیچ نمیفهمند هیچ کارهاند هیچ سِمتی ندارند، خب نباید معبود باشند. فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ﴾؛ عدّهای اصرار میکردند که این ﴿إِلَیْهِ﴾ را به حضرت ابراهیم برگردانند [اما] ظاهرش این است که این ﴿إِلَیْهِ﴾ به همین کبیر برمیگردد؛ این هم در حقیقت یک کید است.
وقتی که از آن مراسم عید فارغ شدند و از بیرون شهر وارد شهر شدند و طبق عادتشان وارد این بتکده شدند دیدند اینها به صورت هیزم در آمدند، ﴿قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾؛ چه کسی این کارها را کرده است، این جزء ستمکاران است. برخیها گفتند ما جوانی را شنیده بودیم که از بتها به نیکی یاد نمیکرد [و] تعبیر به ﴿فَتی﴾ کردند.
تبیین معنای <فتی> در آیه محل بحث
در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آنجا مشخص شد که فتوّت چیست ـ قَالُوا سَمِعْنَا فَتی﴾ نه «شابّاً». وجود مبارک حضرت ابراهیم فتوّتش مشخص بود، آنجا هم که ﴿إِنَّهمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ﴾ این طور بود. «فتی» غیر از غلام است «فتی» غیر از شابّ است. ادبِ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این طور بود که او هنوز به نبوّت نرسیده بود، آن روزی که در جاهلیّت، عبد و اَمه رواج داشت و فرهنگ رسمی مردم این بود میگفتند عبدِ من، اَمهٴ من، حضرت نه این طور حرفها را میزد نه اجازه میداد در حضور او این طور گفته بشود مگر اینکه کسی رعایت نکرده باشد [بلکه] معمولاً از عبد و اَمه به «فتی» و «فَتاة» تعبیر میکرد نه شابّ و غلام (چه رسد به عبد و اَمه) این ادبِ دینی پیغمبر بود. این روحیه میتواند مُصلحِ جهانی باشد؛ ولو آنها مشرک هم بودند [ولی] حضرت با بردگی مخالف بود؛ این «یا فتی»، «یا فتاة» قبل از نبوّت حضرت در فرهنگ حضرت بود.
شما میبینید این نجاشی بعضی از علما که اسامی اشیای حضرت را نوشتند نام میبرد که فلان عالِم کتابی دربارهٴ اسامی اشیای حضرت نوشته است . خب وجود مبارک پیغمبر لوازم فراوانی که نداشت؛ عصایی داشت، شتری داشت، کاسهای داشت، بشقابی داشت، حصیری داشت، برای همهٴ اینها شناسنامه داشت؛ احترامی که به اشیاء میگذاشت بر اساس آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود که ﴿إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. این ناقهٴ قصوا ناقص نبود گوشبریده و مانند آن نبود بلکه نامِ آن ناقه این بود یا عصای مَمشوق [نامش] این بود. خب برخی آمدند اسامی این اشیایی که در منزل حضرت بودند را نوشتند؛ حالا آن کتاب کجاست و آن اسامی چیست، این را جناب نجاشی نقل نمیکند، فقط اسم آن عالِم را میبرد که فلان عالم، کتابی دربارهٴ اسمای اشیای رسول گرامی نوشته است .
تفاوت معنای کری و کوری نسبت به مواضع مختلف
آنچه مربوط به بحثهای قبل بود اشاره شد که گاهی آدم یک کَر و کور را دوست دارد نظیر «حُبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه» که این محبوب چون کور است «حُبّک للشیء یُعمی و یُصم» و گاهی محبّ خدای سبحان است. وقتی محبّ خدای سبحان بود غیر خدا را نمیبیند [وقتی] فانی در او بود غیر خدا را نمیبیند به سبب اموری نه برای اینکه او کور است [بلکه] یا برای آن است که آن طرف تاریک است و قابل دیدن نیست مثل اینکه دربارهٴ فرشتهها دو آیه است: یک آیه در سورهٴ مبارکهٴ «غافر» است که فرشتگان الهی که ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ﴾ اینها ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ اینها برای مؤمنین طلب مغفرت میکنند (این یک آیه) و آیهٴ دیگر این است که فرشتگان رحمت و ملائکهٴ الهی ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ﴾ ؛ آیا اینها عام و خاصّاند با تخصیص حل میشوند یا تخصّصاً خارجاند؟ عدّهای گفتند کفّار تخصّصاً خارجاند برای اینکه فرشتگان الهی که ﴿یَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِی الْأَرْضِ﴾، کفّار تاریکاند و دیده نمیشوند بنابراین «مَن فِی الْأَرْضِ» نیستند (این یک جواب)؛ یا به این سبب است که اینها که مؤمناند و خوباند تحتالشعاع ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هستند (نه اینکه تاریکاند، روشن¬اند ولی تحتالشعاعاند) نظیر ستارهها که در روز دیده نمیشوند نه برای اینکه مُظلِماند بلکه برای اینکه تحتالشعاعاند (این دو جواب) و سوم اینکه آنها که فانی در خدای سبحاناند غیر او را نمیبینند [یعنی] نگاهِ تشریفی ندارند مثل محبوب خودشان. محبوب آنها که خداست بعضی را نگاه نمیکند [یعنی] با اینکه ﴿بِکُلِّ شَیءٍ بَصِیرٌ﴾ است اما ﴿لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ ؛ یک عدّه را خدا نگاه نمیکند.
بنابراین نگاه نکردن گاهی در اثر کوری است [که] این «حُبّک للشیء یُعمی و یصم» و حبّ دنیا و امثال دنیاست [و] گاهی در اثر کوری نیست بلکه در اثر نقص آن مُبصَر است یا در اثر تحتالشعاع بودن آن مُبصَر است یا در اثر فقدان کمال آن است. بنابراین بر اساس «حُبّک للشیء یُعمی و یصم»، اگر محبوب، کَر و کور بود، آن محب را هم کر و کور میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است