- 110
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 60 تا 67 سوره کهف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 60 تا 67 سوره کهف":
علمِ سودمند, علمِ نافع و لو انسان در حدّ موسای کلیم باشد طلب علم لازم است
آنچه را وجود مبارک موسای کلیم از خضر آموخت این برای تعلیم ماست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً ﴿60﴾ فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً ﴿61﴾ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً ﴿62﴾ قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً ﴿63﴾ قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً ﴿64﴾ فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿67﴾
برای تبیین عناصر محوری دین مخصوصاً بخش توحید و شُعب وابسته به آن در این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که در مکه نازل شد براهینی را اقامه فرمود که گذشت داستانهایی را ذکر میکند که تنزّل همان معقول به محسوس است تا در ضمن این قِصص و داستانها آن معارف را تبیین کند. جریان ملاقات وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) با آن صاحبش که از او به عنوان خضر در روایات یاد شده است مبسوطاً ذکر میکنند این برای آن است که طلب علم لازم است علمِ سودمند, علمِ نافع ولو انسان در حدّ موسای کلیم باشد طلب علم لازم است ولو با خستگی سفر همراه باشد, طلب علم لازم است ولو اینکه با برگشت به جایی که قبلاً بود این رنج را باید تحمل کند, طلب علم لازم است که انسان در اثنای طرح بحث اشکال نکند, سؤال نکند خب اینها راههایی است که ذات اقدس الهی با نقل این داستان به انسان یاد میدهد حالا چه سرّی بود که وجود مبارک موسای کلیم با تعهّدی که سپرده بود اثنا اشکال میکرد هنوز کار وجود مبارک خضر تمام نشده این اشکال میکرد, سؤال میکرد؟ این سؤال را جای سؤال را, نقد را جای نقد را هم مشخص میکند که باید کلام متکلّم تمام بشود کلام آن گوینده تمام بشود تا کسی نقد کند یا سؤال کند و مانند آن, جهات فراوانی در این قصه است که یکی پس از دیگری تبیین میشود به خواست خدا.
در نوبت دیروز اشاره شد که آنچه را که وجود مبارک موسای کلیم از خضر آموخت این برای تعلیم ماست وگرنه همهٴ این مطالب را در حدّ اعلا و اشرف خود وجود مبارک موسای کلیم پشت سر گذاشته حالا جریان کودکیاش و جریان زدنِ آن جوان و جریان خدمتگزاری فرزندان شعیب همهٴ این کارها را به نحو اتمّ خود موسای کلیم قبلاً سالیان متمادی از دوران کودکی به بعد پشت سر گذاشته چطور میشود کاری که انسان خودش انجام داده دیگری که دارد انجام میدهد باز تعجّب میکند حالا اینها را به خواست خدا وقتی به آن سه بخش مربوط به این داستان رسیدیم باید مطرح بشود. عمده این است که در این کریمه فرمود اینها وقتی که برگشتند به همان جایی که باید در همانجا توقف میکردند ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ که این عبد را ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ این رحمت را قبل از علم ذکر کرد در بحثهای قبلی هم مشابه اینگونه از آیات داشتیم که ذات اقدس الهی که معمار و مهندس این عالَم است هم بر اساس حق این عالَم را تنظیم کرد هم بر اساس رحمت, بر اساس حق تنظیم کرد یعنی کارِ یاوه, باطل در سماوات و ارض راه ندارد مصالح ساختمانی عرش تا فرش را حقیقت تشکیل داد کاری که باطل باشد در این عالَم جا ندارد یعنی به مقصد نمیرسد کسی بخواهد بیراهه برود, راهِ کسی را ببندد که از این دوتا کار زشت به مقصد برسد رسیدنی نیست کلّ این عالَم علیه او میشورند برای اینکه همهٴ مصالح ساختمانی عالَم را حقیقت تشکیل داد که ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ که این حق همان است که از او به عنوان حقّ مخلوقٌبه یاد میکنند در کتابهای اهل معرفت یک, و این حق همان است که میگویند عین خَلق است مِن وجهٍ و غیر خلق است مِن وجه آخر دو, نه آن حقّی که ذات اقدس الهی با آن حق است ـ معاذ الله ـ که او بشود «عین خَلق مِن وجهٍ و غیر خَلق مِن وجهٍ» این حقّ مخلوقبه است که مطلق است و وجه خداست عین خلق است من وجهٍ و غیر خلق است من وجه پس عالَم با حق ساخته شده کسی بخواهد با حیله با مکر کاری را انجام بدهد بداند که به مقصد نمیرسد چون همهٴ عالَم ستاد الهیاند ﴿وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ﴾ همه به حق کار میکنند این از نظر بخش نظری و علم, از نظر بخش عملی و عاطفی فرمود عالَم با رحمت خلق شده است «برحمتی التی وسعت کلّ شیء» «برحمتی وسعت کلّ شیء» یا «برحمتک الّتی وَسَعَت کلّ شیء» از نظر مِهر و عاطفه و جاذبه کلّ جهان با رحمت خلق شده است لذا اگر ذات اقدس الهی یک وقت بخواهد قَهری را اِعمال کند مهندسی این قهر را مِهر به عهده میگیرد اینکه در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است که «تَسعیٰ رحمته اَمامَ غَضبه» یعنی غضب او جزء نمازگزاران جماعتی است که به امامت رحمت اقتدا میکند چون خدای سبحان میخواهد به جامعه رحمت کند چهار نفر را تنبیه میکند تنبیه کردن کافر و منافق رحمت برای جامعه است «تَسعیٰ رحمته اَمامَ غَضبه» این همان است که این جملهٴ معروف را تشکیل میدهد که «یا مَن سَبَقت رحمته غَضبه» رحمت پیشاپیش میرود, خطکشی میکند, نقشهبرداری میکند, طراحی میکند, برنامهریزی میکند که کجا غضب باشد و کجا مِهر؟ آن رحمت مقابل ندارد چون او مهندس است, او معمار است, او طراح است, او امام است «تَسعیٰ رحمته اَمامَ غَضبه» آن رحمت مقابل ندارد آن رحمتی که مقابل دارد این رحمت خاصّه و مقطعی است مثلاً بهشت جای رحمت است جهنّم جای غضب, فلان نعمت رحمت است فلان نقمت غضب اینها مقطعیاند, موردیاند, موضعیاند مقابل دارند اما آنکه اِمام این جماعت است و اَمام همهٴ این امور است و مهندس و معمار است و طرّاح و برنامهریز است او رحمت است او مقابل ندارد خدای یک رحمت مطلقه دارد که مقابل ندارد که ﴿وَسِعتْ کُلّ شَیء﴾ یک رحمت خاصّه دارد. برای افراد عادی وضع همین است ولی برای اولیا و خواص گذشته از آن رحمت عامّه یک رحمت خاصّهای میآید که نقشه ویژه میکشد اگر کسی را ذات اقدس الهی بخواهد پیغمبر کند, رسول کند, ولیّ کند, خلیفه کند, امام کند یک رحمت ویژهای به دنبال آن رحمت مطلقه مأموریت پیدا میکند طراحی میکند, برنامهریزی میکند, نقشهریزی میکند ساختار خلقتش را مشخص میکند در اصلاب طاهره باشد, در ارحام مطهّره باشد, زمان و زمینش طیّب و طاهر باشد تا این شخص به دنبال این نقشهٴ رحمت ویژه علم لدنّی پیدا کند فرمود این کسی را که تویِ موسای کلیم مأمور شدی از او استفاده کنی اولاً بدان که ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ ثانیاً بدان که ﴿عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ ما اول برنامهریزی کردیم بر اساس رحمت ویژه نقشه کشیدیم که این علم لدنّی پیدا کند اگر کلمهٴ رحمت بر تعلیم و علم در اینجا مقدّم شده است گرچه اینگونه از تقدیمها تقدیمهای لفظی است با «واو» است با «فاء» نیست ولی این معماری را هم نشان میدهد یک وقت است کسی میخواهد عالِم بشود علمِ حوزوی یا دانشگاهی پیدا کند آن هم رحمت خاصّه لازم است پدر خوب, مادر خوب, شیر خوب, غذای خوب آن رحمتها باعث میشود که یک عالِم عادل پیدا میشود یک استاد دانشگاه پیدا میشود که به دین خدمت میکند به نظام خدمت میکند ولی یک وقت کسی میخواهد خضر راه بشود او دیگر رحمت ویژه میطلبد به موسای کلیم فرمود ما همهٴ جهات علم لدنّی را برای این شخص فراهم کردیم این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه لَدُنْ یعنی نزد این با آن لَدْن که طبق نقل ابنفارس اصلِ این معنا با او هماهنگ است این بیارتباط نیست آن شاخهٴ نرمِ لطیفِ انعطافپذیر را میگویند لَدْن آن شاخهٴ خشک متصّلب یا چوب خشک را آنها را نمیگوند لَدْن این شاخهای که به هر سبک بخواهی منعطف میکنی بالا ببری, پایین بیاری, خم کنی, راست کنی تابع است این شاخهٴ زیبای نرم ملایم را میگویند لَدْن کسی به لدُن میرسد که در دست ذات اقدس الهی اینچنین باشد قلبش اینچنین باشد که خدای سبحان او را این طور بپروراند تا به او علم لدنّی عطا بکند هم خود این شخص دارای قلب لَدْن, نرم, انعطافپذیر بود که از علم لدنّی برخوردار شد و هم تمام طراحیهای رحمت خاصّه را ذات اقدس الهی به عهده گرفته آن هم با جلال و شکوه که با متکلّم معالغیر یاد کرده است تعبیر فرمود ما این کار را کردیم شاید فرشتهها آنجا حضور نداشتند ولی ذات اقدس الهی برای عظمت و جلال این رحمت تعبیر کرده که ما به او رحمت دادیم, ما به او علم لدنّی دادیم. دربارهٴ علومی که انسان از انبیا یاد میگیرد درست است که خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا انبیای دیگر اینها علمشان شهودی است ولی کسانی که در محضر انبیا هستند بالأخره از راه چشم و گوش و از راه مجاری ادراکی مفاهیم را تلقّی میکنند لذا در دو, سه مقطع ممکن است اشکال جدی داشته باشند حالا آنها که در محضر حضرت بودند و علم را از وجود مبارک پیغمبر میشنیدند اینها را نمیگویند علم لدنّی چون باید با شهود باشد اینکه با مفهوم است, باید از خطر سهو و نسیان و جهل و امثال ذلک منزّه باشد اینها که اینچنین نیست گاهی انسان در محضر معصوم قرار میگیرد حرف را درست نمیفهمد برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت خدای سبحان میفرماید این آیات را به آنها تلقّی کنید آخر اینها چرا حرف نمیفهمند, ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ اینکه معلّمشان وجود مبارک پیغمبر بود, در مسجد این قرآن را میخواند بعد تفسیر میکرد ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ مبیّن بود, مفسّر بود, شرح میداد, تفسیر میداد اما آنها نمیفهمیدند که آیه نازل شد اینها چرا آخر کودناند؟ ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ بنابراین ممکن است معلّم هیچ نقصی نداشته باشد ولی متعلّم در عین حال که از محضر معصوم فرا میگیرد درست حرفهایش را نفهمد بر فرض هم که میفهمد در حدّ مفهوم میفهمد این مفهوم حقیقتی را نشان نمیدهد نه مشهود خارجی را به انسان القا میکند نه آن حال را, چون مستحضرید که علم را به سه قِسم در سه طبقه تقسیم کردند یک علمِ عقلی است, یک علمِ حالی است یک علم سرّی, علم سرّی که در اختیار کسی نیست علم عقلی همین علم حکمت است و فقه است و اصول است و اینها که معقولات تکوینی یا اعتباریاند که با براهین همراهاند انسان این اصول را یاد میگیرد این قواعد را یاد میگیرد این براهین را یاد میگیرد با مفاهیم سروکار دارد چون با مفاهیم سروکار دارد لذا ممکن است عمل بکند یا عمل نکند سرّ اینکه ما عالِم بیعمل داریم برای اینکه از مفهوم کاری ساخته نیست قبلاً این بحث مبسوطاً گذشت که ما یک عقد داریم یک عقیده, آنچه که در حوزهها و دانشگاهها مطرح است عقد است عقد یعنی رابطهٴ محمول با موضوع, پیوند موضوع با محمول که «تسمّی القضیة عقداً» این گِره را انسان با برهان یا با علوم تجربی, تجریدی میبندد که «الف», «باء» است این میشود عقد, قضیه را که عقد میگویند برای اینکه بین موضوع و محمول گِره میخورد کار حوزه و دانشگاه همین است که فلان موضوع دارای این محمول است, فلان چیز حلال است, فلان چیز حرام است یا فلان چیز ضرر دارد یا فلان چیز داروی فلان بیماری است این کارِ حوزه و دانشگاه اما یک چیز دیگری لازم است و آن عقیده است عقیده این است که عصارهٴ این علم را انسان با جانِ خود گِره بزند که این میشود ایمان این دیگر کارِ حوزه نیست این کارِ دانشگاه نیست این کار مسجد است این کار سجاده است خدا غریق رحمت کند این شهید را در آن ذکرهایش را ملاحظه کنید این جریان اینکه تَباکی برای سیّدالشهداء مستحب است انسان وقتی در مجلس عزا نشسته بالأخره باید حالت عزا بگیرد ایشان فتوا میدهد که نمازگزار تباکیاش مستحب است حالا اگر آن گریه برایش پیش نیامده لااقل به حالت گریه باشد تباکی در حال نماز مستحب است همان شهید در ذکریٰ نقل میکند که کسانی که نزدیک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند در حال سجده نماز جماعت یا مانند آن میدیدند قلب مطهّر حضرت مثل دیگ دارد میجوشد صدایش را آنها میشنیدند آن دیگر کارِ حوزه و دانشگاه نیست آن برای مسجد و نماز شب و جان کَندن و اینهاست, خب این را میگویند عقیده, عقیده یعنی عصارهٴ علم را آدم با جانِ خود گِره بزند وقتی گِره زد علمِ حال پیدا میشود چرا ما عالِم بیعمل داریم؟ ممکن است کسی ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ را سخنرانی کرده مقاله نوشته درس گفته بحث کرده اما وقتی یک نامحرم را میبیند خودش را کنترل نمیکند این عَقد دارد ولی عقیده ندارد یعنی این علم را به جان خود گِره نزد لذا در کام او شیرین نیست خوف و رجایی هم ندارد ممکن است کسی مهندس کشاورزی باشد کندوی عسل بسازد عسل تولید بکند تجارت عسل داشته باشد ولی عسل نچشد و شیرینی عسل در کام او نباشد این عسلشناس است و اما کامیاب نیست برای اینکه عسل نچشیده یک فقیه یا یک اصولی یا یک حکیم ممکن است حرفهای خوب بزند, سخنرانی خوب بکند, ک تاب بنویسد درست بگوید ولی نچشیده چون نچشیده نه گریه دارد نماز شبش نه نشاط دارد آن توفیقاتی که خدا به او میدهد این را میگویند علمِ حال آن علم حال با این مفهوم حاصل نمیشود یعنی علوم حصولیه این عُرضه را ندارد که به آدم نشاط بدهد به آدم قدرت بدهد به آدم قوّت بدهد یا کامیاب بکند ممکن است کسی برای دارو حَنْظَل بکارد سالیان متمادی حنظلفروشی بکند ولی ذائقهاش تلخ نیست برای اینکه او حنظل نخورده این حنظل ساخته یا کندوساز ممکن است عسل نچشد ولی کامیاب نمیشود شیرین هم نمیشود علمِ حال مربوط به آن است اینکه آدم را میجوشاند همین آن علم حال است نه درس و بحث حوزوی آنکه ضجّه میزند آدم این است خب چرا ما در جریان سیّدالشهداء گاهی ضجّه میزنیم این بر اساس آن مقتل که نیست مقتل را که آدم در کتابخانهاش هم خوانده آن سوزشِ دل یک چیز دیگر است از اینها بالاتر علم سرّ است پس یک علم عقلی داریم که در علوم رایج هست یعنی با ادراکات عقلی همراه است یک علم حال داریم که بعد از آن علم عقلی گِرهخوردن آن علوم با جان یعنی عقیده پیدا میشود وقتی جان با او گِره خورد یا خوشحال است یا نگران اگر میبیند اسلام پیشرفت کرده او واقعاً خوشحال است «رِضی الله رضانا أهل البیت» و اگر ببیند یک حادثهٴ تلخ دینی پیش آمده واقعاً اشک میریزد اشک را علم نمیریزاند اشک را حال میریزاند بالاتر از آن علم سرّ است که در دسترس ماها نیست وجود مبارک خضر از این علمِ سرّ برخوردار بود که ذات اقدس الهی گوشهای از اسرار عالَم را نشان این داد تا پردهای باشد برای ما که ما لااقل اجمالاً بفهمیم پشت پرده خبری هست حالا اگر مناسب شد انشاءالله جریان زراره را به عرضتان میرسانیم که شاگردان مخصوص امام صادق(سلام الله علیه) زراره بود, محمدبنمسلم بود, حمرانبنأعین بود و سایر بزرگان بودند که حضرت دربارهٴ آنها «بشّرنی مخبطین» تعبیر کرد و مانند آن. عدهای در محضر امام صادق نشسته بودند نام مبارک زراره مثلاً مطرح شد حضرت عیبجویی کرد انتقاد کرد از زراره, خب اینها فهمیدند که زراره مورد عنایت حضرت نیست وقتی متفرّق شدند به اطلاع زراره رسید زراره آمد به عرض حضرت عرض کرد که ما که شاگرد خاصّ شمایی هنوز هم که در خدمت شماییم اگر عیبی, نقصی, نقدی باشد خب به ما حضوراً میفرمودید در غیابْ آبروی ما رفت برای چه بود؟ فرمود من این کار را کردم تو را حفظ بکنم اینها ساواکیها و اطلاعاتیها و مأموران منصور دوانقی بودند میخواهند ببیند تو نزد ما وجیه و موجّه و مقرّبی با نه؟ ما آسیبی رساندیم که تو را حفظ بکنیم مگر نشنیدی خضر آن کشتی را سوراخ کرد تا محفوظ بماند من همان کار را کردم این یک راهنشان دادن است جریان موسی و خضر(علیهما السلام) که گاهی انسان را چند روز میگیرند که حیات انسان را حفظ بکنند این طور نیست که اگر یک وقت مشکلی برای آدم پیش آمد حتماً مربوط به مصیبتی باشد, تنبیهی باشد, نقمتی باشد خیر, خیلی از موارد رحمت است و انسان نمیداند خب میبینید این جریان موسی و خضر کجا؟ جریان نقد زراره در حضور ساواکیها و مأموران عبّاسی کجا, استفاده کردن این مطالب از این جریان نشانهٴ آن است که یک علمِ سرّی را اولیای الهی دارند گاهی پرده را کنار میزنند تا انسان بفهمد بنابراین علومی که انسان از محضر انبیا یاد میگیرد مفهومی است, عقد است ممکن است با عقیده و گِره در دل همراه نباشد یک, در موقع فهمیدن هم شاگردی کردن هم سه مرحله را باید خوب معصومانه بگذراند آنجا ممکن است نباشد دو, یعنی حرف استاد را خوب بفهمد یک, وقتی که از مجلس درس بیرون رفته یادش نرفته باشد خوب حفظ کرده باشد دو, وقتی خواست آنچه را که فهمیده و حفظ کرده تقریر کند, تبیین کند, برای دیگران بگوید نقل کند در منطقهٴ لب یا قلم پاک باشد سه تا بشود عالِم خب خیلیها بودند در محضر انبیا بودند این طور این مراحل را نداشتند.
اما اینکه وجود مبارک نبیّ علمش نسبت به ذات اقدس الهی چگونه است مستحضرید که غالباً دربارهٴ خود این اولیای الهی سخن از اسمای حسنای خداست سخن از وجه الله است در جریان تعلیم انسان کامل سخن از این است که ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ﴾ ملائکه هم به وسیلهٴ تَنْبِئه و اِبنای انسانِ کامل تازه عالِم به اسما شدند آنچه که در جهان و عالَم و آدم میگذرد علم به اسمای الهی است نه علم به هویّت مطلقه اسمای الهی را بعضیها میدانند بعضیها نمیدانند آنهایی هم که میدانند با علم حصولی میدانند خواصّ از اولیای الهی با علم شهودی میدانند بعضی بهشت را با علم شهودی میدانند دون جهنم, بعضی بالعکس, بعضی هر دو را میدانند, بعضیها فقط برهانی اقامه میکنند که بهشتی هست و جهنّمی هست عرش خدا این طور است, لوح خدا این طور است, قلم این طور است, کُرسی این طور است, لوح محو و اثبات این طور است, لوح محفوظ این طور است, همهٴ اینها را انبیای الهی با شهود میبینند دیگران ناقصش را درک میکنند اگر ممکن باشد آن هم با علمِ مفهومی با علم حصولی دربارهٴ ذات اقدس الهی احدی به او دسترسی ندارد مگر از راه علم حصولی آنجا که جای تعلیم بشریّت است فقط در حوزهٴ اسماست لذا کتابهای اهل معرفت جدّاً خالی از هویّت مطلقه است احدی در آنجا راه ندارد چند روز قبل عبارت محییالدین را برایتان خواندیم که گفته که علم به ذات حق «محالٌ لغیره سبحانه و تعالیٰ» بیان سیدناالاستاد مرحوم علامه را هم در ذیل آیه ﴿یُرِیدُونَ وَجْهَهُ﴾ همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» خواندیم که ایشان میفرماید: «أمّا الذّات المتعالیة فلا سبیل إلیها أصلا» سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) هم که در تعلیقاتشان بر مصباح و فصوص آن عبارت معروف را دارند که علم به ذات اقدس الهی, عبادت ذات اقدس الهی مشهود احدی نیست آن هویّت مطلقه نه معبود هیچ پیغمبر است, نه مقصود هیچ پیغمبر و نه مشهود هیچ پیغمبر سهتا قضیه سالبه را آوردند آن اگر حقیقت است و مشهود است و ماهیّت نیست و نامتناهی است فرض ندارد کسی او را بتواند درک کند او که جزء ندارد تا بگوییم یک مقدارش را درک بکند ماهیّت هم ندارد که ما بگوییم آنکه در خارج است به ذهن بیاید مفهوم هم که غیر از ماهیّت است این سه فصل یعنی سه فصل که فرق میشود مفهوم چیست؟ ماهیّت چیست؟ حقیقت بسیطه چیست؟ مفهوم, مصداق دارد نه فرد لذا آنکه در ذهن ماست غیر از آن است که در خارج است ماهیّت است که مصداق دارد و فرد هم دارد. به هر تقدیر دربارهٴ ذات اقدس الهی اصلاً سخنی نیست و اما آنها که میخواهند عالِم ربّانی بشوند به همین معانی راهِ خوبی است همین درس و بحث حوزوی, طریق خوبی است در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» از عالِمان ربّانی به نیکی یاد میکند اما محورش همین تعلیم و درس است که این زمینه است اگر عقد به عقیده تبدیل شد زمینهٴ عالِم ربّانی شدن فراهم میشود آیهٴ 79 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ وَلکِن﴾ به مردم میگویند: ﴿کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ شما عالِم ربّانی بودنتان همین درس و بحث است چیزهایی را درس میگویید, چیزهایی را تعلیم میدهید با همین علوم حصولیه میتوانید عالم ربّانی بشوید یعنی انسان آنچه را که فهمید بالأخره ممکن است چهار جا اشتباه کرده باشد معصوم نباشد ولی همان چهار جایی که اشتباه کرده مأجور است چون روشمندانه رفته خیلی از جاها را هم که فهمیده و اگر آن فهمیدهها را به جانِ خود گِره بزند و معتقد بشود آن علم رایج حوزه و دانشگاه او میشود علمِ حال وقتی این علم حال شد آنوقت در نماز شب نمیشود این را نگه داشت, در روزههای مستحبی نمیشود این را نگه داشت او از گناه به عنوان یک لَجن فاصله میگیرد نه برای اینکه جهنّم میرود باطنِ گناه حقیقتاً زباله است و بدبوست این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به خوبی درک میکند که فرمود: «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّکم روائح الذّنوب» خودتان را با استغفار معطّر کنید وگرنه بوی بد گناه رسوایتان میکند این بو را چه کسی باید استشمام بکند؟ یک وقت است که یعقوبی میخواهد از فاصلهٴ هشتاد فرسخی بو میشنود این بو را شامّه استشمام میکند دیگر این شامّه که شامّهٴ فیزیکی و علم تجربی نیست که ﴿إِنِّی﴾ با جملهٴ اسمیه با چندتا تأکید ﴿إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ از فاصلهٴ هشتاد فرسخی خب این شامّه میخواهد دیگر اگر شامّه میخواهد باصرهٴ غیبی هم داریم, سامعهٴ غیبی هم داریم, لامسهٴ غیبی هم داریم این تنها مخصوص به شامّه که نیست که این شامّه بعد از مدّتی صبر و استقامت و بردباری باز میشود باصره هم همین طور است.
اما اینکه ما چرا در بخشهای دیگر گاهی ممکن است مثلاً شیطان اثر بکند این نکته هم معلوم باشد که شیطان در وجود مبارک موسای کلیم اثر نکرده آن همراهش که فَتای او بود یا خدمتگزار او بود که از او به فتا یاد میکنند در او اثر گذاشته شیطان این آثار را دارد چون از جن است هم میتواند تأثیر فیزیکی داشته باشد خدا کسانی را که مبتلا هستند نجات میدهد شما میبینید بعضی از این آقایان که گرفتارند لابد شنیدید بعضیهایشان را بالأخره جنها به اینها آسیب میرساند چه زن چه مرد هستند وجود خارجی دارند آسیب میرسانند این بیچارهها میآیند ناله میکنند منتها کسی نیست که مشکل اینها را حل بکند این ﴿شَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ را اینها میگویند ما میبینیم جن میآید با ما در کنار بستر ما میآرمد اینها را میبینند یکی, دوتا هم نیست بنابراین وجود خارجی دارند جنّاند و اثر میگذارند ﴿مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ اینچنین نیست که فقط از راه خاطرات اثر بگذارد البته همان طوری که ﴿وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ ممکن است انبیای را کفار بکشند شهید بکنند کفار از جن هم ممکن است دربارهٴ بدنِ انبیا آسیب برسانند اگر شکستن چهره یا دندان وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دست کفّار یک امرِ امکانپذیر است آسیب رساندنِ بدنِ یک پیامبر نه روح پیغمبر و مجرای وحی او, بدن پیغمبر مثل ایّوب(سلام الله علیه) به وسیلهٴ جن ممکن است ﴿أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ چون جن است و این آسیب را میرساند آنها هم مسلمان دارند, کافر دارند مسلمانانشان مزاحم کسی نیستند کفارشان مزاحماند مثل همین کفارِ انس بنابراین همان طوری که انسان کافر دارد, مؤمن دارد کافرش مزاحم است آنها هم کافر دارند, مؤمن دارند کافرش مزاحم است منتها در حوزهٴ بدن ایذایی دارند و آسیبی میرسانند در حوزههای دیگر نه.
اما اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود: ﴿یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾ که این جزء سؤالات روزهای قبل بود که ﴿یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ﴾ که ظاهرش این است انبیا آمده است برای هر دو گروه آیهٴ 128 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است ﴿وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ و آیهٴ 130 این است که ﴿یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی﴾ در قیامت ذات اقدس الهی به جن و انس خطاب میکند فرمود مگر پیامبری نیامده اما معنایش این نیست که از هر صنفی پیامبر آمده مثل اینکه ذات اقدس الهی زن و مرد همه را در قیامت خطاب میکند مگر پیامبری از شما نیامده یعنی از شما انسانها نه اینکه پیامبر دو قِسم است یک قسمت از زنها هستند یک قسمت از مردها اگر زن و مرد را در صحنهٴ قیامت حاضر کردند فرمودند: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ﴾ معنایش این نیست که از هر صنفی پیامبر آمده که, یعنی از این مجموع پیامبری آمده آنجا هم وقتی که جن و انس را جمع میکنند میگویند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ﴾ نه معنایش این است که پیامبران دو قِسماند یک قسمت از جنّاند یک قسمت از انس, از این مجموع پیامبری آمده و خب آمده و آن پیامبر از انس است و برای هر دو گروه شدند.
اما بخشی که مربوط به ترسیم معقول به مشهود است.
پرسش:...
پاسخ: باشد, خطاب به این جنس است دیگر وقتی که به این جنس میفرماید حالا لازم نیست از یک نوع باشند و دو صنف آن برای تقریب به ذهن بود گاهی ممکن است از یک جنس باشند منتها دو نوع میفرماید از این قبیلاند یک عده هم خب جزء شیاطینالانس در میآیند که برمیگردند از همانها میشوند به این مجموع خطاب میکند که رُسلی از بین شما آمده.
اما آنچه که مربوط به مسئلهٴ هنر است که به تدریج حالا بعضی از سؤالات ممکن است که به خواست خدا مطرح بشود این تعبیر که ﴿مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ یعنی علمِ اصلی معدنش نزد ذات اقدس الهی است این معدِن که جمعی هم دارد به عنوان معادن بعضیها بالقیاس الی بعض معدِناند دربارهٴ انسان کامل مثل اهل بیت(علیهم السلام) که در زیارت جامعه و امثال این میگوییم که «و معدن الرحمه» در تعبیرات وجود مبارک حضرت امیر هست که اینها اَیْمِه علم الهیاند ایمه یعنی صندوق, اینها صندوق علم الهیاند یا اینها معدن علم الهیاند اینها معدنِ نسبیاند یعنی نسبت به مادون معدناند اما خودشان از معدن علم الهی کمک میگیرند آنجا که دارند ﴿مِن لَّدُنَّا﴾ یعنی معدن اصلی علم آنجاست که از آنجا به معادن دیگر میرسد و معالواسطه رقیقتر میشود و مفهوم میشود و این ترکش و پَرکش آن حقیقت است که به دیگری میرسد میبینید آبشار که از بالا ریزش میکند ترشّحاتش که تقریباً یک هوای مرطوب است به بعضیها میرسد این مفاهیم که به حوزه و دانشگاه داده میشود این همان هوای مرطوب علومی است که نازل شده لذا اثرش هم بسیار کم است مفهوم از همان امور قبلی گرفته شده منتها ما اوایل یک مفاهیم بدیهی داریم بعد از این مفاهیم بدیهی مفاهیم نظری را استخراج میکنیم این کارِ اجتهادِ مجتهدان است که نظری را از بدیهی میگیرند آن بیّن را با این مبیّن گِره میزنند ولی یک وقت است نه, از بدیهی نمیگیرند از متنِ خارج میگیرند یک وقت است کسی طبیب است دلدرد را میفهمد که چطور میشود که انسان دلدرد پیدا کند او دستگاه گوارش را بررسی میکند, ظرفیت دستگاه گوارش را بررسی میکند, کیفیت غذا و جویدن و مَذْق و بَلع و اینها را بررسی میکند میگوید اگر غذا در این شرایط بود به آن دستگاه رسید به این دستگاه فشار میآورد درد تولید میشود اینها همه را بر اساس علم حصولی یک طبیب میفهمد ولی کسی دلدرد دارد اینکه درس نخوانده که, اینکه علم حصولی این دستگاه گوارش و ریه و روده و معده و اینها نمیداند که چیست این درد را با علم حضوری مییابد با علم شهودی مییابد بعد به طبیب میگوید من دلدرد دارم این مفهوم را از آن مشهود گرفته نه مفهوم را از آن مفهوم آن طبیبِ دردشناس آن مفهوم را مفهومِ نظری طب را از مفهوم بدیهی عادی و مخصوص گرفته اما این دردمند این دلدرد را از آن مشهود گرفته اگر کسی گفت «ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست» یعنی کسی آن دلدرد را احساس نکرده تا بگوید دلم درد میکند تا ما معالجهاش بکنیم بنابراین انبیای الهی از درون او را مشاهده میکنند بعد از او مفهوم میسازند وقتی مفهوم ساختند به ما منتقل میکنند ولی عالِمان حوزه و دانشگاه مفهومی را از مفهوم میگیرند لذا ممکن است اصلاً به عمل نرسد هنر در این نیست که انسان مفهومی را به مفهوم منتقل کند این یک گوشه هنر است مثلاً کسی خوب حرف بزند, حرفِ خوب بزند, آن مطالب دقیق را رقیق کند, تنزّل کند این یک نحو هنر تعلیمی است اثرش هم بسیار کم است اما اگر آن مشهود را مفهوم کرد آن هنر دارد آن میتواند به همراه اثر کند حرف عدهای واقعاً در آدم اثر میگذارد و آدم را منقلب میکند اینکه گفتند با کسانی باشید که «یُذکرکم الله رؤیته» یعنی همین, «یرغّبکم فی الآخرة عمله» همین است «و یزید فی علمکم منطقه» همین است عمده این است که با کسی باشید که «یذکّرکم الله رؤیته» میبینید شیخ اشراق صاحب عوارف نه آن شیخ اشراق صاحب حکمةالاشراق ایشان میگوید «مَن لا یَنفعک لحظهُ لا یَنفعک لفظه» آن عالِمی که دیدار, ملاحظهاش عوض نکند حرفش هم اثر ندارد یک وقت است آدم میخواهد درس بخواند مدرک بگیرد چه حوزوی, چه دانشگاهی راهش باز است اما اگر کسی بخواهد اهل درد باشد فرمود کسی که دیدارش آموزنده نباشد گفتارش هم بیاثر است «مَن لا یَنفعک لحظهُ لا یَنفعک لفظه» هنر گاهی در این است که انسان مفهوم نظری را بدیهی کند آن معقول را متخیّل کند بعد محسوس کند و ارائه بدهد این آثارش هم البته اندک است اما اگر هنرمند واقعی بود این هنرمند واقعی چون خودش چشید این گفتارش, نوشتارش طعم همان یافتهٴ خودش را دارد لذا او میتواند در جامعه تحوّلی ایجاد کند برخی از اهل معرفت میگویند سرّ پیشرفت هنر در مسیحیّت این است که ذات اقدس الهی همین مطلبی را که در قرآن کریم فرمود در انجیل وجود مبارک مسیح هم آورده دیگر که ما فرشته را به صورت یک انسانِ معتدل در آوردیم ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ آنها معتقدند سرّ پیشرفت هنرِ نقّاشی حتی در معبدهای مسیحیّت همین تعلیم دینی آنهاست که ذات اقدس الهی یک فرشتهٴ معقولی را به صورت یک پیکر زیبای محسوس در آورده این آنها معتقدند که سبب پیشرفتشان است اما الآن ما مرتّب میگوییم فلان کار حرام است فلان کار حرام است یک بیان لطیفی سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) داشتند که زمان و زمین در اجتهاد مؤثر است این زمان و زمین در اجتهاد مؤثر است گاهی با تفاوت موضوع است خب بله اینکه همه میدانیم گاهی در زمستان خرید یخ سَفهی است این معامله باطل است همین یخ موضوع عوض نشده در تابستان خریدش عقلایی است این برای زمان که تغیّر زمان یک معاملهٴ سَفهی را عقلایی میکند, یک معامله عقلایی را سفهی میکند در سرزمینها همین طور است کسی که در قطب به سر میبرد خرید و فروش یخ در آنجا سَفهی است أکل مال به باطل است معاملهٴ باطلی است ولی در منطقههای گرم که به سر میبرد عقلایی است نافع است أکل مال به باطل نیست ﴿تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾ است همین یخ است, موضوع همین یخ است منتها زمان و زمین فرق میکند فتواها هم فرق میکند خود امام(رضوان الله علیه) شما مسئله خرید و فروش بتها را جزء مکاسب محرّمه ملاحظه بفرمایید بت ساختنش حرام است فروختنش حرام است نگهداریاش حرام است بر خلاف مجسّمههای دیگر که گفتند ساختن مجسّمه ذیروح حرام است اقتناحش گفتند محرّم نیست, خب اما دربارهٴ بت مطلقا حرام است ایشان آنجا فتوای شریفشان را ملاحظه بفرمایید البته بزرگان دیگر هم همین فتوا را میدهند که امروز اگر بُتی را از زیر خاک در آوردند کسی این بت را عبادت نمیکند این را فقط به عنوان یک آثار دستی و میراث فرهنگی و آثار باستانی هنری میشناسند لذا خرید و فروش این محرّم نیست خب گاهی زمان و زمین موضوع را عوض میکند مثل اینکه گذشت یک میوه بعد از شش ماه میپوسد این گذشت خب این موضوع عوض شده یک وقت تغییر زمان یا تغییر زمین موضوع را عوض نکرده این جسم همان جسم است, این یخ همان یخ است, این پوستینی که در منطقهٴ سردسیر خرید و فروشش عقلایی است در منطقهٴ استوایی خرید و فروشش سَفهی است این پوستین همان پوستین است این لباس گرم همان لباس گرم است منتها موضوعاتش جهات خارجیاش فرق میکند گاهی موضوع عوض میشود این حکمش روشن است گاهی موضوع عوض نمیشود جهات خارجی عوض میشود از این قبیل ایشان فرمودند الآن خرید و فروش این مجسّمهها به عنوان آثار هنری دلیلی بر حرمت نیست کسی حالا این بتها را نمیپرستد موضوعها فرق کرده هنر هم همین طور است شما ببینید مرحوم مجلسی اول(رضوان الله علیه) در شرح من لا یحضره الفقیه در جلد دوازده یا سیزدهم ظاهراً آنجا که از کلمات قصار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل میکند که یکی از آن کلمات قصار این است که «إنّ مِن البیان لسِحرا» یک, روایتی که ایشان نقل میکند این است که «إنّ من الشِعر لحکمه» این دوتا, در جمع بین این دو طایفه از روایات مرحوم مجلسی اول در همان شرح من لا یحضره الفقیه مرحوم ابنبابویه قمی میگوید آن شعری که از حکمت است اشعار غزنوی است, اشعار رومی است, اشعار حافظ است این میشود حکمت الآن شما میخواهید شعر مولوی یا غزنوی یا حافظ را بخوانید در مسجد یا غیر مسجد ناچارید یک مصرع را بخوانید یک مصرع را نخوانید که شعر تمام نشود این الغدیر که جزء کتابهای قیّم ماست و آبروی ماست و فخر ما شیعههاست بخش وسیعش مربوط به ادبیات شعری است کاری که شعر میکند, هنر میکند همان کاری است که از ادلهٴ دیگر برمیآید منتها این راهی را که مرحوم مجلسی اول(رضوان الله علیه) رفته این را حتماً, حتماً یعنی حتماً به این جلد دوازده یا سیزده مراجعه کنید اگر شد پایاننامهای, رسالهای در این زمینه بنویسید که آیا این شعری که در روایت دارد شعرها ولو حق باشد در مسجد مکروه است در آنجا مکروه است این سندش تا چه اندازه درست است معارض دارد یا معارض ندارد بر فرض مکروه است کراهت به معنی اقلّ ثواباً است یا کراهت به معنی .. تا هنر از این محجوریّت بیرون بیاید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
علمِ سودمند, علمِ نافع و لو انسان در حدّ موسای کلیم باشد طلب علم لازم است
آنچه را وجود مبارک موسای کلیم از خضر آموخت این برای تعلیم ماست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً ﴿60﴾ فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً ﴿61﴾ فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً ﴿62﴾ قَالَ أَرَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَن أَذْکُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً ﴿63﴾ قَالَ ذلِکَ مَا کُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَی آثَارِهِمَا قَصَصاً ﴿64﴾ فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً ﴿65﴾ قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿67﴾
برای تبیین عناصر محوری دین مخصوصاً بخش توحید و شُعب وابسته به آن در این سورهٴ مبارکهٴ «کهف» که در مکه نازل شد براهینی را اقامه فرمود که گذشت داستانهایی را ذکر میکند که تنزّل همان معقول به محسوس است تا در ضمن این قِصص و داستانها آن معارف را تبیین کند. جریان ملاقات وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) با آن صاحبش که از او به عنوان خضر در روایات یاد شده است مبسوطاً ذکر میکنند این برای آن است که طلب علم لازم است علمِ سودمند, علمِ نافع ولو انسان در حدّ موسای کلیم باشد طلب علم لازم است ولو با خستگی سفر همراه باشد, طلب علم لازم است ولو اینکه با برگشت به جایی که قبلاً بود این رنج را باید تحمل کند, طلب علم لازم است که انسان در اثنای طرح بحث اشکال نکند, سؤال نکند خب اینها راههایی است که ذات اقدس الهی با نقل این داستان به انسان یاد میدهد حالا چه سرّی بود که وجود مبارک موسای کلیم با تعهّدی که سپرده بود اثنا اشکال میکرد هنوز کار وجود مبارک خضر تمام نشده این اشکال میکرد, سؤال میکرد؟ این سؤال را جای سؤال را, نقد را جای نقد را هم مشخص میکند که باید کلام متکلّم تمام بشود کلام آن گوینده تمام بشود تا کسی نقد کند یا سؤال کند و مانند آن, جهات فراوانی در این قصه است که یکی پس از دیگری تبیین میشود به خواست خدا.
در نوبت دیروز اشاره شد که آنچه را که وجود مبارک موسای کلیم از خضر آموخت این برای تعلیم ماست وگرنه همهٴ این مطالب را در حدّ اعلا و اشرف خود وجود مبارک موسای کلیم پشت سر گذاشته حالا جریان کودکیاش و جریان زدنِ آن جوان و جریان خدمتگزاری فرزندان شعیب همهٴ این کارها را به نحو اتمّ خود موسای کلیم قبلاً سالیان متمادی از دوران کودکی به بعد پشت سر گذاشته چطور میشود کاری که انسان خودش انجام داده دیگری که دارد انجام میدهد باز تعجّب میکند حالا اینها را به خواست خدا وقتی به آن سه بخش مربوط به این داستان رسیدیم باید مطرح بشود. عمده این است که در این کریمه فرمود اینها وقتی که برگشتند به همان جایی که باید در همانجا توقف میکردند ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ که این عبد را ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ این رحمت را قبل از علم ذکر کرد در بحثهای قبلی هم مشابه اینگونه از آیات داشتیم که ذات اقدس الهی که معمار و مهندس این عالَم است هم بر اساس حق این عالَم را تنظیم کرد هم بر اساس رحمت, بر اساس حق تنظیم کرد یعنی کارِ یاوه, باطل در سماوات و ارض راه ندارد مصالح ساختمانی عرش تا فرش را حقیقت تشکیل داد کاری که باطل باشد در این عالَم جا ندارد یعنی به مقصد نمیرسد کسی بخواهد بیراهه برود, راهِ کسی را ببندد که از این دوتا کار زشت به مقصد برسد رسیدنی نیست کلّ این عالَم علیه او میشورند برای اینکه همهٴ مصالح ساختمانی عالَم را حقیقت تشکیل داد که ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ که این حق همان است که از او به عنوان حقّ مخلوقٌبه یاد میکنند در کتابهای اهل معرفت یک, و این حق همان است که میگویند عین خَلق است مِن وجهٍ و غیر خلق است مِن وجه آخر دو, نه آن حقّی که ذات اقدس الهی با آن حق است ـ معاذ الله ـ که او بشود «عین خَلق مِن وجهٍ و غیر خَلق مِن وجهٍ» این حقّ مخلوقبه است که مطلق است و وجه خداست عین خلق است من وجهٍ و غیر خلق است من وجه پس عالَم با حق ساخته شده کسی بخواهد با حیله با مکر کاری را انجام بدهد بداند که به مقصد نمیرسد چون همهٴ عالَم ستاد الهیاند ﴿وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ﴾ همه به حق کار میکنند این از نظر بخش نظری و علم, از نظر بخش عملی و عاطفی فرمود عالَم با رحمت خلق شده است «برحمتی التی وسعت کلّ شیء» «برحمتی وسعت کلّ شیء» یا «برحمتک الّتی وَسَعَت کلّ شیء» از نظر مِهر و عاطفه و جاذبه کلّ جهان با رحمت خلق شده است لذا اگر ذات اقدس الهی یک وقت بخواهد قَهری را اِعمال کند مهندسی این قهر را مِهر به عهده میگیرد اینکه در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) است که «تَسعیٰ رحمته اَمامَ غَضبه» یعنی غضب او جزء نمازگزاران جماعتی است که به امامت رحمت اقتدا میکند چون خدای سبحان میخواهد به جامعه رحمت کند چهار نفر را تنبیه میکند تنبیه کردن کافر و منافق رحمت برای جامعه است «تَسعیٰ رحمته اَمامَ غَضبه» این همان است که این جملهٴ معروف را تشکیل میدهد که «یا مَن سَبَقت رحمته غَضبه» رحمت پیشاپیش میرود, خطکشی میکند, نقشهبرداری میکند, طراحی میکند, برنامهریزی میکند که کجا غضب باشد و کجا مِهر؟ آن رحمت مقابل ندارد چون او مهندس است, او معمار است, او طراح است, او امام است «تَسعیٰ رحمته اَمامَ غَضبه» آن رحمت مقابل ندارد آن رحمتی که مقابل دارد این رحمت خاصّه و مقطعی است مثلاً بهشت جای رحمت است جهنّم جای غضب, فلان نعمت رحمت است فلان نقمت غضب اینها مقطعیاند, موردیاند, موضعیاند مقابل دارند اما آنکه اِمام این جماعت است و اَمام همهٴ این امور است و مهندس و معمار است و طرّاح و برنامهریز است او رحمت است او مقابل ندارد خدای یک رحمت مطلقه دارد که مقابل ندارد که ﴿وَسِعتْ کُلّ شَیء﴾ یک رحمت خاصّه دارد. برای افراد عادی وضع همین است ولی برای اولیا و خواص گذشته از آن رحمت عامّه یک رحمت خاصّهای میآید که نقشه ویژه میکشد اگر کسی را ذات اقدس الهی بخواهد پیغمبر کند, رسول کند, ولیّ کند, خلیفه کند, امام کند یک رحمت ویژهای به دنبال آن رحمت مطلقه مأموریت پیدا میکند طراحی میکند, برنامهریزی میکند, نقشهریزی میکند ساختار خلقتش را مشخص میکند در اصلاب طاهره باشد, در ارحام مطهّره باشد, زمان و زمینش طیّب و طاهر باشد تا این شخص به دنبال این نقشهٴ رحمت ویژه علم لدنّی پیدا کند فرمود این کسی را که تویِ موسای کلیم مأمور شدی از او استفاده کنی اولاً بدان که ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ ثانیاً بدان که ﴿عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ ما اول برنامهریزی کردیم بر اساس رحمت ویژه نقشه کشیدیم که این علم لدنّی پیدا کند اگر کلمهٴ رحمت بر تعلیم و علم در اینجا مقدّم شده است گرچه اینگونه از تقدیمها تقدیمهای لفظی است با «واو» است با «فاء» نیست ولی این معماری را هم نشان میدهد یک وقت است کسی میخواهد عالِم بشود علمِ حوزوی یا دانشگاهی پیدا کند آن هم رحمت خاصّه لازم است پدر خوب, مادر خوب, شیر خوب, غذای خوب آن رحمتها باعث میشود که یک عالِم عادل پیدا میشود یک استاد دانشگاه پیدا میشود که به دین خدمت میکند به نظام خدمت میکند ولی یک وقت کسی میخواهد خضر راه بشود او دیگر رحمت ویژه میطلبد به موسای کلیم فرمود ما همهٴ جهات علم لدنّی را برای این شخص فراهم کردیم این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه لَدُنْ یعنی نزد این با آن لَدْن که طبق نقل ابنفارس اصلِ این معنا با او هماهنگ است این بیارتباط نیست آن شاخهٴ نرمِ لطیفِ انعطافپذیر را میگویند لَدْن آن شاخهٴ خشک متصّلب یا چوب خشک را آنها را نمیگوند لَدْن این شاخهای که به هر سبک بخواهی منعطف میکنی بالا ببری, پایین بیاری, خم کنی, راست کنی تابع است این شاخهٴ زیبای نرم ملایم را میگویند لَدْن کسی به لدُن میرسد که در دست ذات اقدس الهی اینچنین باشد قلبش اینچنین باشد که خدای سبحان او را این طور بپروراند تا به او علم لدنّی عطا بکند هم خود این شخص دارای قلب لَدْن, نرم, انعطافپذیر بود که از علم لدنّی برخوردار شد و هم تمام طراحیهای رحمت خاصّه را ذات اقدس الهی به عهده گرفته آن هم با جلال و شکوه که با متکلّم معالغیر یاد کرده است تعبیر فرمود ما این کار را کردیم شاید فرشتهها آنجا حضور نداشتند ولی ذات اقدس الهی برای عظمت و جلال این رحمت تعبیر کرده که ما به او رحمت دادیم, ما به او علم لدنّی دادیم. دربارهٴ علومی که انسان از انبیا یاد میگیرد درست است که خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یا انبیای دیگر اینها علمشان شهودی است ولی کسانی که در محضر انبیا هستند بالأخره از راه چشم و گوش و از راه مجاری ادراکی مفاهیم را تلقّی میکنند لذا در دو, سه مقطع ممکن است اشکال جدی داشته باشند حالا آنها که در محضر حضرت بودند و علم را از وجود مبارک پیغمبر میشنیدند اینها را نمیگویند علم لدنّی چون باید با شهود باشد اینکه با مفهوم است, باید از خطر سهو و نسیان و جهل و امثال ذلک منزّه باشد اینها که اینچنین نیست گاهی انسان در محضر معصوم قرار میگیرد حرف را درست نمیفهمد برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت خدای سبحان میفرماید این آیات را به آنها تلقّی کنید آخر اینها چرا حرف نمیفهمند, ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ اینکه معلّمشان وجود مبارک پیغمبر بود, در مسجد این قرآن را میخواند بعد تفسیر میکرد ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ مبیّن بود, مفسّر بود, شرح میداد, تفسیر میداد اما آنها نمیفهمیدند که آیه نازل شد اینها چرا آخر کودناند؟ ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً﴾ بنابراین ممکن است معلّم هیچ نقصی نداشته باشد ولی متعلّم در عین حال که از محضر معصوم فرا میگیرد درست حرفهایش را نفهمد بر فرض هم که میفهمد در حدّ مفهوم میفهمد این مفهوم حقیقتی را نشان نمیدهد نه مشهود خارجی را به انسان القا میکند نه آن حال را, چون مستحضرید که علم را به سه قِسم در سه طبقه تقسیم کردند یک علمِ عقلی است, یک علمِ حالی است یک علم سرّی, علم سرّی که در اختیار کسی نیست علم عقلی همین علم حکمت است و فقه است و اصول است و اینها که معقولات تکوینی یا اعتباریاند که با براهین همراهاند انسان این اصول را یاد میگیرد این قواعد را یاد میگیرد این براهین را یاد میگیرد با مفاهیم سروکار دارد چون با مفاهیم سروکار دارد لذا ممکن است عمل بکند یا عمل نکند سرّ اینکه ما عالِم بیعمل داریم برای اینکه از مفهوم کاری ساخته نیست قبلاً این بحث مبسوطاً گذشت که ما یک عقد داریم یک عقیده, آنچه که در حوزهها و دانشگاهها مطرح است عقد است عقد یعنی رابطهٴ محمول با موضوع, پیوند موضوع با محمول که «تسمّی القضیة عقداً» این گِره را انسان با برهان یا با علوم تجربی, تجریدی میبندد که «الف», «باء» است این میشود عقد, قضیه را که عقد میگویند برای اینکه بین موضوع و محمول گِره میخورد کار حوزه و دانشگاه همین است که فلان موضوع دارای این محمول است, فلان چیز حلال است, فلان چیز حرام است یا فلان چیز ضرر دارد یا فلان چیز داروی فلان بیماری است این کارِ حوزه و دانشگاه اما یک چیز دیگری لازم است و آن عقیده است عقیده این است که عصارهٴ این علم را انسان با جانِ خود گِره بزند که این میشود ایمان این دیگر کارِ حوزه نیست این کارِ دانشگاه نیست این کار مسجد است این کار سجاده است خدا غریق رحمت کند این شهید را در آن ذکرهایش را ملاحظه کنید این جریان اینکه تَباکی برای سیّدالشهداء مستحب است انسان وقتی در مجلس عزا نشسته بالأخره باید حالت عزا بگیرد ایشان فتوا میدهد که نمازگزار تباکیاش مستحب است حالا اگر آن گریه برایش پیش نیامده لااقل به حالت گریه باشد تباکی در حال نماز مستحب است همان شهید در ذکریٰ نقل میکند که کسانی که نزدیک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند در حال سجده نماز جماعت یا مانند آن میدیدند قلب مطهّر حضرت مثل دیگ دارد میجوشد صدایش را آنها میشنیدند آن دیگر کارِ حوزه و دانشگاه نیست آن برای مسجد و نماز شب و جان کَندن و اینهاست, خب این را میگویند عقیده, عقیده یعنی عصارهٴ علم را آدم با جانِ خود گِره بزند وقتی گِره زد علمِ حال پیدا میشود چرا ما عالِم بیعمل داریم؟ ممکن است کسی ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾ را سخنرانی کرده مقاله نوشته درس گفته بحث کرده اما وقتی یک نامحرم را میبیند خودش را کنترل نمیکند این عَقد دارد ولی عقیده ندارد یعنی این علم را به جان خود گِره نزد لذا در کام او شیرین نیست خوف و رجایی هم ندارد ممکن است کسی مهندس کشاورزی باشد کندوی عسل بسازد عسل تولید بکند تجارت عسل داشته باشد ولی عسل نچشد و شیرینی عسل در کام او نباشد این عسلشناس است و اما کامیاب نیست برای اینکه عسل نچشیده یک فقیه یا یک اصولی یا یک حکیم ممکن است حرفهای خوب بزند, سخنرانی خوب بکند, ک تاب بنویسد درست بگوید ولی نچشیده چون نچشیده نه گریه دارد نماز شبش نه نشاط دارد آن توفیقاتی که خدا به او میدهد این را میگویند علمِ حال آن علم حال با این مفهوم حاصل نمیشود یعنی علوم حصولیه این عُرضه را ندارد که به آدم نشاط بدهد به آدم قدرت بدهد به آدم قوّت بدهد یا کامیاب بکند ممکن است کسی برای دارو حَنْظَل بکارد سالیان متمادی حنظلفروشی بکند ولی ذائقهاش تلخ نیست برای اینکه او حنظل نخورده این حنظل ساخته یا کندوساز ممکن است عسل نچشد ولی کامیاب نمیشود شیرین هم نمیشود علمِ حال مربوط به آن است اینکه آدم را میجوشاند همین آن علم حال است نه درس و بحث حوزوی آنکه ضجّه میزند آدم این است خب چرا ما در جریان سیّدالشهداء گاهی ضجّه میزنیم این بر اساس آن مقتل که نیست مقتل را که آدم در کتابخانهاش هم خوانده آن سوزشِ دل یک چیز دیگر است از اینها بالاتر علم سرّ است پس یک علم عقلی داریم که در علوم رایج هست یعنی با ادراکات عقلی همراه است یک علم حال داریم که بعد از آن علم عقلی گِرهخوردن آن علوم با جان یعنی عقیده پیدا میشود وقتی جان با او گِره خورد یا خوشحال است یا نگران اگر میبیند اسلام پیشرفت کرده او واقعاً خوشحال است «رِضی الله رضانا أهل البیت» و اگر ببیند یک حادثهٴ تلخ دینی پیش آمده واقعاً اشک میریزد اشک را علم نمیریزاند اشک را حال میریزاند بالاتر از آن علم سرّ است که در دسترس ماها نیست وجود مبارک خضر از این علمِ سرّ برخوردار بود که ذات اقدس الهی گوشهای از اسرار عالَم را نشان این داد تا پردهای باشد برای ما که ما لااقل اجمالاً بفهمیم پشت پرده خبری هست حالا اگر مناسب شد انشاءالله جریان زراره را به عرضتان میرسانیم که شاگردان مخصوص امام صادق(سلام الله علیه) زراره بود, محمدبنمسلم بود, حمرانبنأعین بود و سایر بزرگان بودند که حضرت دربارهٴ آنها «بشّرنی مخبطین» تعبیر کرد و مانند آن. عدهای در محضر امام صادق نشسته بودند نام مبارک زراره مثلاً مطرح شد حضرت عیبجویی کرد انتقاد کرد از زراره, خب اینها فهمیدند که زراره مورد عنایت حضرت نیست وقتی متفرّق شدند به اطلاع زراره رسید زراره آمد به عرض حضرت عرض کرد که ما که شاگرد خاصّ شمایی هنوز هم که در خدمت شماییم اگر عیبی, نقصی, نقدی باشد خب به ما حضوراً میفرمودید در غیابْ آبروی ما رفت برای چه بود؟ فرمود من این کار را کردم تو را حفظ بکنم اینها ساواکیها و اطلاعاتیها و مأموران منصور دوانقی بودند میخواهند ببیند تو نزد ما وجیه و موجّه و مقرّبی با نه؟ ما آسیبی رساندیم که تو را حفظ بکنیم مگر نشنیدی خضر آن کشتی را سوراخ کرد تا محفوظ بماند من همان کار را کردم این یک راهنشان دادن است جریان موسی و خضر(علیهما السلام) که گاهی انسان را چند روز میگیرند که حیات انسان را حفظ بکنند این طور نیست که اگر یک وقت مشکلی برای آدم پیش آمد حتماً مربوط به مصیبتی باشد, تنبیهی باشد, نقمتی باشد خیر, خیلی از موارد رحمت است و انسان نمیداند خب میبینید این جریان موسی و خضر کجا؟ جریان نقد زراره در حضور ساواکیها و مأموران عبّاسی کجا, استفاده کردن این مطالب از این جریان نشانهٴ آن است که یک علمِ سرّی را اولیای الهی دارند گاهی پرده را کنار میزنند تا انسان بفهمد بنابراین علومی که انسان از محضر انبیا یاد میگیرد مفهومی است, عقد است ممکن است با عقیده و گِره در دل همراه نباشد یک, در موقع فهمیدن هم شاگردی کردن هم سه مرحله را باید خوب معصومانه بگذراند آنجا ممکن است نباشد دو, یعنی حرف استاد را خوب بفهمد یک, وقتی که از مجلس درس بیرون رفته یادش نرفته باشد خوب حفظ کرده باشد دو, وقتی خواست آنچه را که فهمیده و حفظ کرده تقریر کند, تبیین کند, برای دیگران بگوید نقل کند در منطقهٴ لب یا قلم پاک باشد سه تا بشود عالِم خب خیلیها بودند در محضر انبیا بودند این طور این مراحل را نداشتند.
اما اینکه وجود مبارک نبیّ علمش نسبت به ذات اقدس الهی چگونه است مستحضرید که غالباً دربارهٴ خود این اولیای الهی سخن از اسمای حسنای خداست سخن از وجه الله است در جریان تعلیم انسان کامل سخن از این است که ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ﴾ ملائکه هم به وسیلهٴ تَنْبِئه و اِبنای انسانِ کامل تازه عالِم به اسما شدند آنچه که در جهان و عالَم و آدم میگذرد علم به اسمای الهی است نه علم به هویّت مطلقه اسمای الهی را بعضیها میدانند بعضیها نمیدانند آنهایی هم که میدانند با علم حصولی میدانند خواصّ از اولیای الهی با علم شهودی میدانند بعضی بهشت را با علم شهودی میدانند دون جهنم, بعضی بالعکس, بعضی هر دو را میدانند, بعضیها فقط برهانی اقامه میکنند که بهشتی هست و جهنّمی هست عرش خدا این طور است, لوح خدا این طور است, قلم این طور است, کُرسی این طور است, لوح محو و اثبات این طور است, لوح محفوظ این طور است, همهٴ اینها را انبیای الهی با شهود میبینند دیگران ناقصش را درک میکنند اگر ممکن باشد آن هم با علمِ مفهومی با علم حصولی دربارهٴ ذات اقدس الهی احدی به او دسترسی ندارد مگر از راه علم حصولی آنجا که جای تعلیم بشریّت است فقط در حوزهٴ اسماست لذا کتابهای اهل معرفت جدّاً خالی از هویّت مطلقه است احدی در آنجا راه ندارد چند روز قبل عبارت محییالدین را برایتان خواندیم که گفته که علم به ذات حق «محالٌ لغیره سبحانه و تعالیٰ» بیان سیدناالاستاد مرحوم علامه را هم در ذیل آیه ﴿یُرِیدُونَ وَجْهَهُ﴾ همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» خواندیم که ایشان میفرماید: «أمّا الذّات المتعالیة فلا سبیل إلیها أصلا» سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) هم که در تعلیقاتشان بر مصباح و فصوص آن عبارت معروف را دارند که علم به ذات اقدس الهی, عبادت ذات اقدس الهی مشهود احدی نیست آن هویّت مطلقه نه معبود هیچ پیغمبر است, نه مقصود هیچ پیغمبر و نه مشهود هیچ پیغمبر سهتا قضیه سالبه را آوردند آن اگر حقیقت است و مشهود است و ماهیّت نیست و نامتناهی است فرض ندارد کسی او را بتواند درک کند او که جزء ندارد تا بگوییم یک مقدارش را درک بکند ماهیّت هم ندارد که ما بگوییم آنکه در خارج است به ذهن بیاید مفهوم هم که غیر از ماهیّت است این سه فصل یعنی سه فصل که فرق میشود مفهوم چیست؟ ماهیّت چیست؟ حقیقت بسیطه چیست؟ مفهوم, مصداق دارد نه فرد لذا آنکه در ذهن ماست غیر از آن است که در خارج است ماهیّت است که مصداق دارد و فرد هم دارد. به هر تقدیر دربارهٴ ذات اقدس الهی اصلاً سخنی نیست و اما آنها که میخواهند عالِم ربّانی بشوند به همین معانی راهِ خوبی است همین درس و بحث حوزوی, طریق خوبی است در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» از عالِمان ربّانی به نیکی یاد میکند اما محورش همین تعلیم و درس است که این زمینه است اگر عقد به عقیده تبدیل شد زمینهٴ عالِم ربّانی شدن فراهم میشود آیهٴ 79 سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» این بود ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤْتِیَهُ اللّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَاداً لِی مِن دُونِ اللّهِ وَلکِن﴾ به مردم میگویند: ﴿کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ شما عالِم ربّانی بودنتان همین درس و بحث است چیزهایی را درس میگویید, چیزهایی را تعلیم میدهید با همین علوم حصولیه میتوانید عالم ربّانی بشوید یعنی انسان آنچه را که فهمید بالأخره ممکن است چهار جا اشتباه کرده باشد معصوم نباشد ولی همان چهار جایی که اشتباه کرده مأجور است چون روشمندانه رفته خیلی از جاها را هم که فهمیده و اگر آن فهمیدهها را به جانِ خود گِره بزند و معتقد بشود آن علم رایج حوزه و دانشگاه او میشود علمِ حال وقتی این علم حال شد آنوقت در نماز شب نمیشود این را نگه داشت, در روزههای مستحبی نمیشود این را نگه داشت او از گناه به عنوان یک لَجن فاصله میگیرد نه برای اینکه جهنّم میرود باطنِ گناه حقیقتاً زباله است و بدبوست این بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به خوبی درک میکند که فرمود: «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّکم روائح الذّنوب» خودتان را با استغفار معطّر کنید وگرنه بوی بد گناه رسوایتان میکند این بو را چه کسی باید استشمام بکند؟ یک وقت است که یعقوبی میخواهد از فاصلهٴ هشتاد فرسخی بو میشنود این بو را شامّه استشمام میکند دیگر این شامّه که شامّهٴ فیزیکی و علم تجربی نیست که ﴿إِنِّی﴾ با جملهٴ اسمیه با چندتا تأکید ﴿إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ﴾ از فاصلهٴ هشتاد فرسخی خب این شامّه میخواهد دیگر اگر شامّه میخواهد باصرهٴ غیبی هم داریم, سامعهٴ غیبی هم داریم, لامسهٴ غیبی هم داریم این تنها مخصوص به شامّه که نیست که این شامّه بعد از مدّتی صبر و استقامت و بردباری باز میشود باصره هم همین طور است.
اما اینکه ما چرا در بخشهای دیگر گاهی ممکن است مثلاً شیطان اثر بکند این نکته هم معلوم باشد که شیطان در وجود مبارک موسای کلیم اثر نکرده آن همراهش که فَتای او بود یا خدمتگزار او بود که از او به فتا یاد میکنند در او اثر گذاشته شیطان این آثار را دارد چون از جن است هم میتواند تأثیر فیزیکی داشته باشد خدا کسانی را که مبتلا هستند نجات میدهد شما میبینید بعضی از این آقایان که گرفتارند لابد شنیدید بعضیهایشان را بالأخره جنها به اینها آسیب میرساند چه زن چه مرد هستند وجود خارجی دارند آسیب میرسانند این بیچارهها میآیند ناله میکنند منتها کسی نیست که مشکل اینها را حل بکند این ﴿شَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ را اینها میگویند ما میبینیم جن میآید با ما در کنار بستر ما میآرمد اینها را میبینند یکی, دوتا هم نیست بنابراین وجود خارجی دارند جنّاند و اثر میگذارند ﴿مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ اینچنین نیست که فقط از راه خاطرات اثر بگذارد البته همان طوری که ﴿وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ ممکن است انبیای را کفار بکشند شهید بکنند کفار از جن هم ممکن است دربارهٴ بدنِ انبیا آسیب برسانند اگر شکستن چهره یا دندان وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به دست کفّار یک امرِ امکانپذیر است آسیب رساندنِ بدنِ یک پیامبر نه روح پیغمبر و مجرای وحی او, بدن پیغمبر مثل ایّوب(سلام الله علیه) به وسیلهٴ جن ممکن است ﴿أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ﴾ چون جن است و این آسیب را میرساند آنها هم مسلمان دارند, کافر دارند مسلمانانشان مزاحم کسی نیستند کفارشان مزاحماند مثل همین کفارِ انس بنابراین همان طوری که انسان کافر دارد, مؤمن دارد کافرش مزاحم است آنها هم کافر دارند, مؤمن دارند کافرش مزاحم است منتها در حوزهٴ بدن ایذایی دارند و آسیبی میرسانند در حوزههای دیگر نه.
اما اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود: ﴿یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ﴾ که این جزء سؤالات روزهای قبل بود که ﴿یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ﴾ که ظاهرش این است انبیا آمده است برای هر دو گروه آیهٴ 128 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این است ﴿وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ﴾ و آیهٴ 130 این است که ﴿یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی﴾ در قیامت ذات اقدس الهی به جن و انس خطاب میکند فرمود مگر پیامبری نیامده اما معنایش این نیست که از هر صنفی پیامبر آمده مثل اینکه ذات اقدس الهی زن و مرد همه را در قیامت خطاب میکند مگر پیامبری از شما نیامده یعنی از شما انسانها نه اینکه پیامبر دو قِسم است یک قسمت از زنها هستند یک قسمت از مردها اگر زن و مرد را در صحنهٴ قیامت حاضر کردند فرمودند: ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ﴾ معنایش این نیست که از هر صنفی پیامبر آمده که, یعنی از این مجموع پیامبری آمده آنجا هم وقتی که جن و انس را جمع میکنند میگویند ﴿أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ﴾ نه معنایش این است که پیامبران دو قِسماند یک قسمت از جنّاند یک قسمت از انس, از این مجموع پیامبری آمده و خب آمده و آن پیامبر از انس است و برای هر دو گروه شدند.
اما بخشی که مربوط به ترسیم معقول به مشهود است.
پرسش:...
پاسخ: باشد, خطاب به این جنس است دیگر وقتی که به این جنس میفرماید حالا لازم نیست از یک نوع باشند و دو صنف آن برای تقریب به ذهن بود گاهی ممکن است از یک جنس باشند منتها دو نوع میفرماید از این قبیلاند یک عده هم خب جزء شیاطینالانس در میآیند که برمیگردند از همانها میشوند به این مجموع خطاب میکند که رُسلی از بین شما آمده.
اما آنچه که مربوط به مسئلهٴ هنر است که به تدریج حالا بعضی از سؤالات ممکن است که به خواست خدا مطرح بشود این تعبیر که ﴿مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ یعنی علمِ اصلی معدنش نزد ذات اقدس الهی است این معدِن که جمعی هم دارد به عنوان معادن بعضیها بالقیاس الی بعض معدِناند دربارهٴ انسان کامل مثل اهل بیت(علیهم السلام) که در زیارت جامعه و امثال این میگوییم که «و معدن الرحمه» در تعبیرات وجود مبارک حضرت امیر هست که اینها اَیْمِه علم الهیاند ایمه یعنی صندوق, اینها صندوق علم الهیاند یا اینها معدن علم الهیاند اینها معدنِ نسبیاند یعنی نسبت به مادون معدناند اما خودشان از معدن علم الهی کمک میگیرند آنجا که دارند ﴿مِن لَّدُنَّا﴾ یعنی معدن اصلی علم آنجاست که از آنجا به معادن دیگر میرسد و معالواسطه رقیقتر میشود و مفهوم میشود و این ترکش و پَرکش آن حقیقت است که به دیگری میرسد میبینید آبشار که از بالا ریزش میکند ترشّحاتش که تقریباً یک هوای مرطوب است به بعضیها میرسد این مفاهیم که به حوزه و دانشگاه داده میشود این همان هوای مرطوب علومی است که نازل شده لذا اثرش هم بسیار کم است مفهوم از همان امور قبلی گرفته شده منتها ما اوایل یک مفاهیم بدیهی داریم بعد از این مفاهیم بدیهی مفاهیم نظری را استخراج میکنیم این کارِ اجتهادِ مجتهدان است که نظری را از بدیهی میگیرند آن بیّن را با این مبیّن گِره میزنند ولی یک وقت است نه, از بدیهی نمیگیرند از متنِ خارج میگیرند یک وقت است کسی طبیب است دلدرد را میفهمد که چطور میشود که انسان دلدرد پیدا کند او دستگاه گوارش را بررسی میکند, ظرفیت دستگاه گوارش را بررسی میکند, کیفیت غذا و جویدن و مَذْق و بَلع و اینها را بررسی میکند میگوید اگر غذا در این شرایط بود به آن دستگاه رسید به این دستگاه فشار میآورد درد تولید میشود اینها همه را بر اساس علم حصولی یک طبیب میفهمد ولی کسی دلدرد دارد اینکه درس نخوانده که, اینکه علم حصولی این دستگاه گوارش و ریه و روده و معده و اینها نمیداند که چیست این درد را با علم حضوری مییابد با علم شهودی مییابد بعد به طبیب میگوید من دلدرد دارم این مفهوم را از آن مشهود گرفته نه مفهوم را از آن مفهوم آن طبیبِ دردشناس آن مفهوم را مفهومِ نظری طب را از مفهوم بدیهی عادی و مخصوص گرفته اما این دردمند این دلدرد را از آن مشهود گرفته اگر کسی گفت «ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست» یعنی کسی آن دلدرد را احساس نکرده تا بگوید دلم درد میکند تا ما معالجهاش بکنیم بنابراین انبیای الهی از درون او را مشاهده میکنند بعد از او مفهوم میسازند وقتی مفهوم ساختند به ما منتقل میکنند ولی عالِمان حوزه و دانشگاه مفهومی را از مفهوم میگیرند لذا ممکن است اصلاً به عمل نرسد هنر در این نیست که انسان مفهومی را به مفهوم منتقل کند این یک گوشه هنر است مثلاً کسی خوب حرف بزند, حرفِ خوب بزند, آن مطالب دقیق را رقیق کند, تنزّل کند این یک نحو هنر تعلیمی است اثرش هم بسیار کم است اما اگر آن مشهود را مفهوم کرد آن هنر دارد آن میتواند به همراه اثر کند حرف عدهای واقعاً در آدم اثر میگذارد و آدم را منقلب میکند اینکه گفتند با کسانی باشید که «یُذکرکم الله رؤیته» یعنی همین, «یرغّبکم فی الآخرة عمله» همین است «و یزید فی علمکم منطقه» همین است عمده این است که با کسی باشید که «یذکّرکم الله رؤیته» میبینید شیخ اشراق صاحب عوارف نه آن شیخ اشراق صاحب حکمةالاشراق ایشان میگوید «مَن لا یَنفعک لحظهُ لا یَنفعک لفظه» آن عالِمی که دیدار, ملاحظهاش عوض نکند حرفش هم اثر ندارد یک وقت است آدم میخواهد درس بخواند مدرک بگیرد چه حوزوی, چه دانشگاهی راهش باز است اما اگر کسی بخواهد اهل درد باشد فرمود کسی که دیدارش آموزنده نباشد گفتارش هم بیاثر است «مَن لا یَنفعک لحظهُ لا یَنفعک لفظه» هنر گاهی در این است که انسان مفهوم نظری را بدیهی کند آن معقول را متخیّل کند بعد محسوس کند و ارائه بدهد این آثارش هم البته اندک است اما اگر هنرمند واقعی بود این هنرمند واقعی چون خودش چشید این گفتارش, نوشتارش طعم همان یافتهٴ خودش را دارد لذا او میتواند در جامعه تحوّلی ایجاد کند برخی از اهل معرفت میگویند سرّ پیشرفت هنر در مسیحیّت این است که ذات اقدس الهی همین مطلبی را که در قرآن کریم فرمود در انجیل وجود مبارک مسیح هم آورده دیگر که ما فرشته را به صورت یک انسانِ معتدل در آوردیم ﴿فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِیّاً﴾ آنها معتقدند سرّ پیشرفت هنرِ نقّاشی حتی در معبدهای مسیحیّت همین تعلیم دینی آنهاست که ذات اقدس الهی یک فرشتهٴ معقولی را به صورت یک پیکر زیبای محسوس در آورده این آنها معتقدند که سبب پیشرفتشان است اما الآن ما مرتّب میگوییم فلان کار حرام است فلان کار حرام است یک بیان لطیفی سیدناالاستاد امام(رضوان الله علیه) داشتند که زمان و زمین در اجتهاد مؤثر است این زمان و زمین در اجتهاد مؤثر است گاهی با تفاوت موضوع است خب بله اینکه همه میدانیم گاهی در زمستان خرید یخ سَفهی است این معامله باطل است همین یخ موضوع عوض نشده در تابستان خریدش عقلایی است این برای زمان که تغیّر زمان یک معاملهٴ سَفهی را عقلایی میکند, یک معامله عقلایی را سفهی میکند در سرزمینها همین طور است کسی که در قطب به سر میبرد خرید و فروش یخ در آنجا سَفهی است أکل مال به باطل است معاملهٴ باطلی است ولی در منطقههای گرم که به سر میبرد عقلایی است نافع است أکل مال به باطل نیست ﴿تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾ است همین یخ است, موضوع همین یخ است منتها زمان و زمین فرق میکند فتواها هم فرق میکند خود امام(رضوان الله علیه) شما مسئله خرید و فروش بتها را جزء مکاسب محرّمه ملاحظه بفرمایید بت ساختنش حرام است فروختنش حرام است نگهداریاش حرام است بر خلاف مجسّمههای دیگر که گفتند ساختن مجسّمه ذیروح حرام است اقتناحش گفتند محرّم نیست, خب اما دربارهٴ بت مطلقا حرام است ایشان آنجا فتوای شریفشان را ملاحظه بفرمایید البته بزرگان دیگر هم همین فتوا را میدهند که امروز اگر بُتی را از زیر خاک در آوردند کسی این بت را عبادت نمیکند این را فقط به عنوان یک آثار دستی و میراث فرهنگی و آثار باستانی هنری میشناسند لذا خرید و فروش این محرّم نیست خب گاهی زمان و زمین موضوع را عوض میکند مثل اینکه گذشت یک میوه بعد از شش ماه میپوسد این گذشت خب این موضوع عوض شده یک وقت تغییر زمان یا تغییر زمین موضوع را عوض نکرده این جسم همان جسم است, این یخ همان یخ است, این پوستینی که در منطقهٴ سردسیر خرید و فروشش عقلایی است در منطقهٴ استوایی خرید و فروشش سَفهی است این پوستین همان پوستین است این لباس گرم همان لباس گرم است منتها موضوعاتش جهات خارجیاش فرق میکند گاهی موضوع عوض میشود این حکمش روشن است گاهی موضوع عوض نمیشود جهات خارجی عوض میشود از این قبیل ایشان فرمودند الآن خرید و فروش این مجسّمهها به عنوان آثار هنری دلیلی بر حرمت نیست کسی حالا این بتها را نمیپرستد موضوعها فرق کرده هنر هم همین طور است شما ببینید مرحوم مجلسی اول(رضوان الله علیه) در شرح من لا یحضره الفقیه در جلد دوازده یا سیزدهم ظاهراً آنجا که از کلمات قصار پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) نقل میکند که یکی از آن کلمات قصار این است که «إنّ مِن البیان لسِحرا» یک, روایتی که ایشان نقل میکند این است که «إنّ من الشِعر لحکمه» این دوتا, در جمع بین این دو طایفه از روایات مرحوم مجلسی اول در همان شرح من لا یحضره الفقیه مرحوم ابنبابویه قمی میگوید آن شعری که از حکمت است اشعار غزنوی است, اشعار رومی است, اشعار حافظ است این میشود حکمت الآن شما میخواهید شعر مولوی یا غزنوی یا حافظ را بخوانید در مسجد یا غیر مسجد ناچارید یک مصرع را بخوانید یک مصرع را نخوانید که شعر تمام نشود این الغدیر که جزء کتابهای قیّم ماست و آبروی ماست و فخر ما شیعههاست بخش وسیعش مربوط به ادبیات شعری است کاری که شعر میکند, هنر میکند همان کاری است که از ادلهٴ دیگر برمیآید منتها این راهی را که مرحوم مجلسی اول(رضوان الله علیه) رفته این را حتماً, حتماً یعنی حتماً به این جلد دوازده یا سیزده مراجعه کنید اگر شد پایاننامهای, رسالهای در این زمینه بنویسید که آیا این شعری که در روایت دارد شعرها ولو حق باشد در مسجد مکروه است در آنجا مکروه است این سندش تا چه اندازه درست است معارض دارد یا معارض ندارد بر فرض مکروه است کراهت به معنی اقلّ ثواباً است یا کراهت به معنی .. تا هنر از این محجوریّت بیرون بیاید.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است