display result search
منو
تفسیر آیات 66 تا 74 سوره کهف

تفسیر آیات 66 تا 74 سوره کهف

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 13 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 66 تا 74 سوره کهف":

سؤال گاهی به معنای اعتراض است و زیر بار سؤال بردن است نظیر ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾
در مصر حضرت موسی ع یک سلسله مأموریتهای تعلیم کتاب و ... داشت.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً ﴿66﴾ قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿67﴾ وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ﴿68﴾ قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً ﴿69﴾ قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَن شَیْ‏ءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً ﴿70﴾ فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً ﴿71﴾ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً ﴿72﴾ قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً ﴿73﴾ فَانطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُّکْراً ﴿74﴾

جریان وجود مبارک موسی و خضر(علیهما السلام) با این سؤالها همراه شد سؤال وقتی مطلب از ظرفیت مخاطب بیشتر باشد قهراً سؤال‌برانگیز است سؤال گاهی به صورت اعتراض است می‌گویند فلان شخص یا فلان نهاد زیر سؤال رفته یا در قانون اساسی آمده که نمایندگان حقّ سؤال دارند این سؤال معنای استفهام و استعلام نیست که متعلِّم از معلّم می‌کند این سؤال به معنای اعتراض است در کریمهٴ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ یعنی اینها را متوقف کنید اینها زیر سؤال‌اند یعنی سؤالِ اعتراض‌آمیز نه سؤال استفهامی و استعلامی این سؤالِ اعتراض‌آمیز در این بخشهای قرآن کریم نیست سؤال استعلامی و استفهامی این گاهی به موقع است گاهی به حسب ظاهر عجولانه است وقتی آدم چیزی را نمی‌داند و سؤال می‌کند اگر به موقع سؤال کرد جای اعتراض نیست اگر زودتر از موقع سؤال کرد احیاناً جای اعتراض است بنابراین سؤال گاهی به معنای اعتراض است و زیر بار سؤال بردن است نظیر ﴿لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ نظیر ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ نظیر ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾ همهٴ این موارد با تعییر و توبیخ ضمنی همراه است منتها درجاتش فرق می‌کند. اما سؤال اگر به معنای استعلام و استفهام باشد این با اعتراض همراه نیست ولی گاهی قبل از موقع است و گاهی به موقع.

سؤالِ فرشتگان نسبت به ذات اقدس الهی در جریان آفرینش [آدم] از همین قبیل است سؤال استفهامی است منتها اینها شتاب‌زده سؤال کردند اگر ذات اقدس الهی می‌فرمود من می‌خواهم انسان خلق بکنم خب آنها ممکن بود سؤال بکنند انسان چیست؟ بر اساس استفهامِ محض باشد اما خدای سبحان فرمود من می‌خواهم خلیفه خلق کنم یعنی شما در عین حال که جزء عباد مُکرَم خدایید لایق مقام خلافت نیستید این سؤال‌برانگیز است منتها فرشتگان مؤدّبانه سؤالِ استفهامی و استعلامی داشتند. سؤال وجود مبارک نوح از ذات اقدس الهی از همین قبیل است چون خدای سبحان به نوح(سلام الله علیه) فرمود وقتی حادثهٴ طوفان پدید می‌آید شما و اهلتان در کشتی محفوظید دیگران به کام غرق فرو می‌روند. وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) از این کلمهٴ اهل همان اعضای خانواده را به حسب ظاهر دریافت کرد بعد وقتی پسرش غرق شد به ذات اقدس الهی عرض کرد که پسر من که اهل من است تو هم که وعده دادی اهل من محفوظ بماند وعدهٴ تو هم که حق است راز این کار چیست؟ که خدای سبحان فرمود آن اصل اول مشکل دارد ﴿لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ وگرنه وعده دادم یک، و وعدهٴ من هم حق است دو، اما آن اهلِ تو نیست ﴿إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ﴾ این‌گونه از موارد سؤالِ اعتراض‌آمیز نیست سؤال استعلامی است استفهامی است منتها گاهی به موقع نیست. سؤالهای وجود مبارک موسی از خضر(سلام الله علیهما) هم از همین قبیل است سؤالِ به موقع نبود نه سؤال اعتراض‌آمیز بود او مأمور شد از کسی که این دو عنصر باعظمت را دارد علم فرا بگیرد کسی که دارای رحمت است کاری بر خلاف رحمت نمی‌کند کسی که دارای علم لدنّی است کاری که بر خلاف علم باشد نمی‌کند وجود مبارک خضر برابر آن جمله‌ای که خداوند به موسای کلیم(سلام الله علیهما) فرمود ﴿فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا﴾ که ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ کسی که از رحمت الهی برخوردار است کاری بر خلاف رحمت نمی‌کند کسی که ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ کاری بر خلاف علم نمی‌کند منتها ظرفیت سائل محدود است اگر بر خلاف آنچه را که او می‌داند باشد احیاناً در برابر آن مسئولیتی که دارد وادار می‌کند که سؤال کند این سه سؤال از سنخ اعتراض نیست البته در یک سطح نیست سؤال فرشته‌ها و سؤال نوح(سلام الله علیه) و سؤال موسی از خضر(علیهما السلام) از یک سنخ‌اند ولی در یک حد و در یک درجه نیستند ممکن است بعضی از سؤالها خیلی شتاب‌زده باشد و از نظر تعبیر به سؤالهای اعتراضی شبیه باشد و مانند آن.
مطلب بعدی آن است که این حادثهٴ تاریخی و سنگین ظاهراً بعد از نبوّت بود و در مصر هم نبود در مصر وجود مبارک موسای کلیم با یک سلسله مأموریتهای تعلیم کتاب و حکمت، تزکیه نفوس و مانند آن همراه بود گذشته از آنکه رهبری انقلاب را به عهده داشت مبارزات سیاسی را به عهده داشت هر روز با عده‌ای در ارتباط بود که آنها هم مسائل فکری‌شان را با موسای کلیم(سلام الله علیه) در میان بگذارند هم مسائل سیاسی را، هم کیفیت مبارزه با سِحر ساحران را وجود مبارک موسای کلیم در مصر با کارهای فراوانی همراه بود اگر چنین مسافرت سرنوشت‌سازی را انجام می‌داد بالأخره خیلیها باخبر بودند گذشته از اینکه جواسیس فرعونیها هم مستحضر می‌شدند درست است خود موسای کلیم از اصحاب سرّ است ممکن است برای کسی بازگو نکند اما وقتی یک رهبر انقلاب در کوران سیاست قرار گرفته در مبارزات سیاسی است عدهٴ زیادی هم او را رصد می‌کنند برای او به حسب ظاهر بعید است که چند روزی غایب باشد و هیچ کس نفهمد و سؤال نکند ظاهراً این در وادی تِیه بود در وادی تِیه نه مبارزات سیاسی مطرح بود نه جواسیس فراعنه در بین بودند نه آن رهبریهایی که در مصر بود در وادی تِیه راه داشت و مانند آن در آنجاها ممکن است چنین مسافرتی پیش بیاید البته اینها همه در حدّ مظنّه و گمان و ترجیح بعضی از محتملات بر محتمل دیگر و امثال ذلک است بیش از این هم متوقَّع نیست برای اینکه نه آیه‌ای در این زمینه هست، نه تاریخ قطعی در این زمینه هست ولی اجمالش این است که این رهبریها و این برخوردها نشان می‌دهد که وجود مبارک موسای کلیم از شریعتی دارد حمایت می‌کند. مطلب بعدی آن است که این سخن که جریان خضر(سلام الله علیه) از سنخ عملِ به تأویل است و جریان وجود مبارک موسای کلیم از سنخ شریعت است این یک امر بیّن‌الرشد و حق است و هیچ ارتباطی به آن مطلب بیّن‌الغی دیگران ندارد که شریعت در مقابل طریقت است ـ معاذ الله ـ کسی که اهل طریقت است کاری به شریعت ندارد آن یک سخن بیّن‌الغی و ظاهرالبطلانی است اما این اصطلاح وجود مبارک موسای کلیم که یک تأویل است برابر آنچه که در همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آیات بعد خواهد آمد وقتی که موقع تودیع فرا می‌رسد و خضر(سلام الله علیه) جریان را برای موسی(علیه السلام) بازگو می‌کند می‌فرماید این کارهایی که من کردم تأویلی دارد به استناد آن تأویل من دست به این سه کار زدم در آیهٴ 78 همین سور‌ه که بعد به خواست خدا خواهد آمد خضر(سلام الله علیه) فرمود: ﴿قَالَ هذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْراً﴾ یعنی بازگشت و رجوع این کارهای من چه مصلحت و چه ملاک و چه حقیقتی بود من بعداً به شما اطلاع می‌دهم این را در آیهٴ مبارکهٴ 78 بعد شروع کردند به بیان تأویل وقتی اسرار سه‌گانه را مشخص کردند در آیهٴ 82 همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» دارد که ﴿وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً﴾ این اسرار و باطن چیزی است که من انجام دادم و کسی که مأمور به باطن است مثل گاهی وجود مبارک ولیّ عصر(سلام الله علیه) که ظهور کرد ممکن است برابر آن علم غیبی‌اش عمل بکند ولی خود وجود مبارک موسای کلیم که به این اسرار آگاه شد هرگز دست به چنین کاری نزد چون انبیا مأمور به علم تأویل نیستند نه قبل از وجود مبارک موسای کلیم پیامبری با تأویل مردم را اداره کرد نه خود موسای کلیم(سلام الله علیه) نه انبیای بعدی با تأویل مردم را اداره کردند مردم بر اساس «انما اقضی بینکم بالبیّنات و الأیمان» باید اداره بشوند و حکومت هم بر اساس همین شواهد و علوم ظاهری باید اداره کند تا مردم مختار باشند با اختیار خودشان به طرف فضیلت و وجوب استحباب بروند و اگر خدای ناکرده کج‌راهه رفتند معذور نباشند وگرنه مردم را مجبور کردن کمالی در کار نیست آن جبر را در مقام امر به معروف و نهی از منکر باید اِعمال کرد که جامعه به طرف فساد نرود اما باطن مردم، اسرار مردم در حریمِ شخصی مردم در خانه‌ها چه می‌کنند آن را دین اجازه نداده آن کار ربوبیّت خدای سبحان است که ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ﴾ را آماده کرده اما مردم هر کاری که می‌کنند باید بر اساس آزادی‌شان باید تا معلوم بشود که چه کسی به طرف حق می‌رود و کامل می‌شود و چه کسی به طرف باطل می‌رود و ناقص می‌شود.
پرسش: حکومت آقا امام زمان(عج) آن‌وقت چه می‌شود؟
پاسخ: حکومت هم همین طور است در آن حکومت عقلِ مردم غالب بر جهل مردم است در همان روایات ظهور حضرت(سلام الله علیه) دارد که دست الهی بالای سر مردم است به برکت وجود حضرت «فجَمع بها عقولهم و کملت به أحلامهم» عقل مردم می‌آید بالا وقتی عقل مردم آمد بالا، فهم مردم آمد بالا جامعه را با عقل و فرهنگ و فهم به خوبی می‌شود اداره کرد در چنین جامعه‌ای اگر کسی احیاناً بخواهد بر خلاف عقلِ عمومی، فکر عمومی، مصلحت عمومی دست به کاری بزند همهٴ مردم او را تنبیه می‌کنند اما الآن شما می‌بینید قسمت مهمّ بودجهٴ این مملکت نه تنها ایران در کشورهای دیگر هم همین طور است صرفِ بی‌فرهنگی است یک سوم این مملکت را دستگاه قضایی تشکیل می‌دهد این دستگاه قضایی برای تَمشیت امور بی‌فرهنگهاست الآ‌ن هفت، هشت میلیون پرونده که در دستگاه قضایی است نود درصدش برای بی‌فرهنگی و بی‌عقلی مردم است این‌چنین نیست که مشکلات این هفت، هشت میلیون بر اساس شبهات ابن‌کمونه عقلی باشد یا شبهات مسئله ترتّب در اصول باشد یا اجتماع امر و نهی باشد که این مسائل پیچیده فلسفه و فقه و اصول است که مشکل حوزه‌های علمی است مشکلات مردم همین الفبای دین است دروغ گفتن، تجاوز کردن، چک بی‌محل دادن، تخلیه نکردن، مال مردم خوردن، زیرمیزی و رومیزی گرفتن، اختلاس کردن همین الفبای دین است چیزی که همهٴ ما می‌دانیم حرام است و کسی هم نیست پیدا بشود اینها را نداند نود درصد پرونده‌ها گاهی هم البته این سلسله پرونده‌های پیچیدهٴ حقوقی هم ممکن است پیدا بشود این زدن زنها مطرح است، تجاوز مطرح است، حریم حقوق زن و مرد، وقف خوردنها مطرح است، مالِ مردم خوردنها مطرح است شما غالب این پرونده‌ها را که نگاه می‌کنید می‌بینید بر اساس همین الفبای دین است یک رسالهٴ عملیه مرجع تقلید کافی است که جامعه را اصلاح بکند مشکلات مردم بر اساس ندانی نیست ندانی یعنی مسئله را نمی‌دانم بر اساس نفهمی و بی‌عقلی است بر اساس جهل علمی نیست بر اساس جهالت عملی است از برکات حضرت آن است که عقل مردم کامل می‌شود عقل همان است که در روایات ما آمده که «عُبد به الرحمٰن واکتسب به الجنان» عقل آن است که آدم چیزی را که می‌داند بد است نکند دیگر چیزی را که خوب است انجام بدهد اگر یک سال همین رسالهٴ عملیه که فهمیدنش برای هر کسی که سواد داشته باشد مقدور است عمل بشود جامعه می‌شود متمدّن دیگر یک سوم بودجهٴ مملکت صرف این زندان‌سازی و نمی‌دانم زدن و بُردن و اتلاف عمر و اتلاف وقت و اینها نمی‌شود اینکه همه ما منتظر ظهور آن حضرتیم برای اینکه یک نفس تازه‌ای بکشیم وگرنه حضرت که با کُشتن مردم را اصلاح نمی‌کند قسمت مهمّ برکت آن حضرت «فجَمع بها عقولهم و کملت به أحلامهم» آن‌وقت اداره کردن مردم بِفهم آن هم با 313 شاگردی مثل امام آسان است دیگر.
به هر تقدیر وجود مبارک موسای کلیم این رازدار بود سرّدار بود اما تأویل امور را باید آشنا باشد و بر فرض هم که تأویل امور را آشنا شد عمل به تأویل در اختیار خضرِ راه است نه در اختیار پیامبران نه قبل از موسای کلیم(سلام الله علیه) نه بعد از او و نه خود او هیچ کدام به تأویل عمل نمی‌کردند البته گاهی ضرورت اقتضا می‌کرد، گاهی اعجاز اقتضا می‌کرد، کرامت اقتضا می‌کرد، ولایت اقتضا می‌کرد که این کار را انجام بدهند نظیر آنچه که شما در شرح حال زراره می‌بینید این قسمت را حتماً ببینید که خب بالأخره مأموران عباسی مواظب بودند ببیند که چه کسی بیشتر از دیگران مورد وثوق و اطمینان و اعتماد وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است تا آنها را آزار کنند از حریم حضرت دور کنند و مانند آن غالباً این جاسوسها هم در مجلس درس و بحث وجود مبارک امام صادق حضور داشتند ناشناخته بودند یک روز آمدند ببیند که بالأخره آن خواص و رازداران حضرت چه کسانی‌اند نام زراره را کسی در محضر حضرت برد وجود مبارک امام صادق درباره زراره نقدی کرد این نقد به اطلاع زراره رسید بعد شرفیاب شد عرض کرد ما که خدمت شما هستیم اگر عیبی، ضعفی، جهلی در ما هست شما ولیّ ما هستید بفرمایید ما اصلاح کنیم در غیاب من آبروی مرا بردید این رازش چیست؟ این هم از همان سؤالهای موسی و خضر است که از حضرت سؤال کرده راز و رمز این کار چیست؟ سؤال استعلامی بود و نه سؤال اعتراض‌آمیز وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود مگر جریان کشتی خضر را نشنیدی که کشتیِ سالم را و بی‌عیب را او مقداری معیب کرد تا سالم بماند از دست غاصبان در مجلس ما هم مأموران عباسی بودند جاسوسان عباسی بودند من نقدی کردم تا آنها دیگر مزاحم تو نشوند و مطمئن باشند که تو از اصحاب خاصّ من نیستی من تو را با این کار حفظ کردم که زراره حق‌شناسی و سپاس‌گزاری کرد این علم برای اولیای الهی هست گاهی هم انجام می‌دهند الآن هم وجود مبارک ولیّ عصر ممکن است این کارها را بکند اما اگر ضرورتی ایجاب بکند اینها این سِمت را دارند بنابراین تأویل اسرار یک مطلب است آن طریقتی که عده‌ای درباره شریعت می‌گویند که بیّن‌الغی است مطلب دیگر و وجود مبارک امام زمان(ارواحنا فداه) برای اصلاح عالَمین ممکن است گاهی از این علم استفاده بکند و ائمه(علیهم السلام) عندالاضطرار ممکن بود از این علم استفاده بکنند لکن طبق بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود من فقط با اَیمان و بیّنات محکمهٴ قضایی را اداره می‌کنم یعنی ماییم و عمل به ظاهر باطنتان هر چه باشد محکمهٴ عدل الهی هست اگر بنا بشود که برابر علم باطن عمل بشود مردم از ترس معصیت نمی‌کنند آن‌وقت دیگر کمال نیست فرمود مردم آزادند و اعمال هم در قیامت ظهور می‌کند مثقال ذرّه‌ای هم مستور نیست ﴿مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ حکمش این است چه خیر باشد و چه شرّ باشد. بنابراین موسی(سلام الله علیه) صاحب شریعت بود و به شریعت عمل می‌کرد اسرار عالم نزد خضر بود به تعلیم الهی و خدای سبحان خواست از این راه به موسای کلیم عطا بکند. اینکه دربارهٴ خضر(سلام الله علیه) ضمیر متکلّم مع‌الغیر آورد این نشان آن نیست که فرشتگان یا موجودات دیگر قدّیسین بشر در این کار سهیم‌اند تعبیر خدای سبحان از خود به متکلّم مع‌الغیر این در غیر آیات توحیدی است اولاً دیگر هیچ‌جا ندارد «لا إله الاّ نحن» آنجا که سخن از توحید است برای اینکه توهّم خلاف نشود حتماً ضمیر متکلّم وحده است ولی آنجاهایی که ضمیر متکلّم مع‌الغیر است گاهی در اثر حضور اعوان، فرشته‌ها، جنود الهی نظیر ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ﴾ و مانند آن که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ٭ عَلَی قَلْبِکَ﴾ که مانند آن است گاهی هم برای تعظیم و تفخیم و جلال و شکوه خود متکلّم است ما این کار را کردیم این‌چنین نیست که همیشه ضمیر متکلّم مع‌الغیر نشان آن باشد که عده‌ای حضور دارند بنابراین در ﴿آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا﴾ یا ﴿عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾ این معنایش این نیست که در آن محضری که تو از علم لدنّی استفاده می‌کردی فرشتگان حضور داشتند من به وسیله فرشتگان خضر را از علم لدنّی برخوردار کردم این دلیل می‌خواهد که مثلاً برای تفخیم و تعظیم نیست برای حضور فرشتگان است مثلاً، خب.
اما اینکه دو حجّت ممکن است در عصری باشند این عیبی ندارد در آن روایاتی هم که دارد «لساخت الأرض» ارضِ هر حجّت این فرو رفتن را دارد اگر آن حجت نباشد اما اگر ارضین شد, بقای متعدّد شد, سرزمینهای متعدّد شد, حجج متعدّد شد این برای هر حجّتی زمینی هست و زمین هر حجّتی هم تابع وجود آن حجت است گاهی می‌بینید ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) حجت خداست, عصرِ او وجود مبارک لوط هم حجّت خداست هر دو پیغمبرند البته یکی اولواالعزم است و صاحب کتاب است و دیگری تابع او ولی بالأخره هر دو پیغمبرند اینجا که به صورت شریعت از وجود مبارک خضر(سلام الله علیه) چیزی یاد نشده او فقط علم تأویل را خدای سبحان به او آموخت و او هم مأمور شد که علم تأویل را به وجود مبارک موسای کلیم منتقل کند تا معلوم بشود که در پشت هر حُکمی یک ملاک واقعی هست این طور نیست که اتفاقاً این سه جریان با ملاک همراه بود اگر وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) بیشتر تحمل می‌کرد بیشتر از اسرار الهی برخوردار بود این قصّه را بارها ما به عرضتان رساندیم اولین بار از مرحوم شیخنا الاستاد مرحوم آقا شیخ محمدتقی آملی شنیدیم بعد هم به دستور ایشان مراجعه کردیم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این را در کتاب شریف معانی‌الأخبار دارد که شاگردان ائمه(علیهم السلام) یکسان نبودند بعضیها می‌رفتند فقط مسائل را یاد می‌گرفتند بعضیها گذشته از اینکه آن مسائل را یاد می‌گرفتند, فریضهٴ عادله را یاد می‌گرفتند سعی می‌کردند از سنّت قائمه برخوردار بشوند یک, سعی می‌کردند در درجهٴ اُولیٰ از آیهٴ محکمه متنعّم بشوند دو, چون همه شنیده بودند که هم پیغمبر هم امام صادق(علیهما آلاف التحیّة و الثناء) فرمود شما در سه رشته کار بکنید آیه محکمه است و فریضه عادله است و سنّت قائمه , آیه محکمه را در جهان‌بینی, فلسفه, کلام, حکمت, معرفت‌شناسی, توحیدشناسی آیا جهان آغاز و انجامی دارد یا نه؟ آیا جهان خدایی دارد یا نه؟ آیا خدا شریک دارد یا نه؟ آیا وحی و نبوّت حق است یا نه؟ آیا معجزه حق است یا نه؟ فرق معجزه با سِحر و شعبده و طلسم و جادو چیست؟ آن علوم غریبه فرق جوهری‌شان با معجزه چیست؟ ریاضت با معجزه چیست؟ ریاضت با کرامت چیست؟ اینها می‌افتد در مجموعه آیهٴ محکمه, بعضیها نظیر هشام‌بن‌سالم, هشام‌بن‌حکم اینها سعی می‌کردند آیه محکمه, فریضه عادله, سنّت قائمه را یاد بگیرند بعضیها فقط سعی می‌کردند همان احکام شرعی را فقه را یاد بگیرند بالأخره این سؤالات بود گاهی از محضر امام صادق(سلام الله علیه) سؤال می‌شد که چرا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را می‌گفتند ابوالقاسم؟ حضرت برای سؤال او فرمود خب بالأخره پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرزندی داشت به نام قاسم این هم کنیه اوست شده اباالقاسم عرض کرد اینها را می‌دانم می‌خواهم راز این کنیه را بفهمم, خب حالا این با شاگردان دیگر فرق می‌کند حضرت که مستقیماً آن راز را به هر کسی نمی‌گوید که, حضرت مطلبی فرمود که با دو, سه‌تا مقدمه باید شرح داده بشود شرح اول این است که هر کسی شاگرد کسی است به منزلهٴ فرزند اوست و معلم به منزلهٴ پدر او عرض کرد بله, فرمود علی‌بن‌ابی‌طالب شاگرد پیغمبر است و پیغمبر معلم اوست چون همهٴ این وحی در درجهٴ اول به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ایحا می‌شد و وجود مبارک حضرت امیر از این راه عالِم می‌شد عرض کرد بله, فرمود وجود مبارک حضرت امیر «قَسیم النار و الجَنّة» است در قیامت حضرت به دستور خدا تقسیم می‌کند می‌فرماید این دشمن من است «فخذیه» آن دوست من است «فاترکیه» آنها را طرد کن این را بگیر عرض کرد بله, فرمود طبق این اصول سه‌گانه پس امیرالمؤمنین قاسِم جنّت و نار است این قاسم پسر پیغمبر است و پیغمبر می‌شود ابوالقاسم این خیلی خوشحال شد و برگشت خب این ابوالقاسم کجا آن ابوالقاسم کجا اینها را می‌گویند تأویل علوم, اینها را می‌گویند جزء آیه محکمه. مرحوم آقای آملی می‌فرمود اگر این شاگرد زود سیر نمی‌شد و از امام می‌پرسید که «زدنی بیاناً» توضیحات دیگری هم حضرت می‌داد این‌چنین نیست که این القاب, این الفاظ فقط در حدّ یک قشر معنا داشته باشد این کتاب معانی‌الأخبار مرحوم صدوق اول تا آخرش یک پارچه نور است شما وقتی این لطایف را می‌بینید اصلاً این کتاب در همین زمینه نوشته شده اینکه نخواست لغت را معنا کند که این معانی اخبار از این قبیل را نوشته، خب یک محدّث قوی جانباختهٴ اهل بیت می‌خواهد که همهٴ اینها را جمع‌آوری کند و دسته‌بندی کند و در جریان فطرت مگر می‌شود بعضی از حرفها را گفت، مگر می‌شود بعضی از روایات را معنا کرد آن جریان ﴿مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾ از همین قبیل است قابل گفتن و طرحش در مجالس عمومی نیست که حضرت وقتی ﴿مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾ را می‌گوید یعنی اگر حَسناتی، کارِ خیری، فضیلتی نزد مخالفین ما باشد آن را برمی‌دارند در نامهٴ اعمال موالیان ما می‌نویسند برای اینکه متاع ماست آنجا یافتیم و گرفتیم مگر این قابل گفتن است؟ قابل طرح است در جلسات عمومی؟ اینها را با شاگردان خاص تربیت می‌کردند و اگر سیّئاتی در موالیان ما باشد این را در نامهٴ اعمال دیگران می‌نویسند برای اینکه این برای آنهاست این قابل طرح است این قابل گفتن است بدون حفظ مقدّمات، بدون حفظ اصول قبلی، بدون پیش‌فرضها، بدون اصول موضوعه اینها را گاهی عندالضروره اینها بیان می‌کردند در جریان تأویل هم از همین قبیل است آن وجود مبارک موسای کلیم هم بعداً کسی نقل نکرده که برابر آن تأویل عمل کرده باشد، خب.
حالا اینها رسیدند وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد که اگر خدا بخواهد چون می‌داند که تحمل کاری که به حسب ظاهر بر خلاف شریعت است خب آدم چطور تحمل بکند آن هم کسی که مسئول دین مردم است و هیچ سؤالی هم نکند این بسیار سخت است اولین بار که وجود مبارک موسای کلیم تعهّد سپرد که حرفی نزند وجود مبارک خضر فرمود من که از شما تعهّد می‌گیرم شما تعهّد سپردی ولی به حسب ظاهر مقدورتان نیست برای اینکه آن دل‌مایه تعهّد را ندارید اگر از کسی سؤال بکنند وقتی این بار سنگین را روی دوش شما می‌گذارند شما نباید بلغزی خب این تعهّد می‌سپارد ولی وقتی توان آن را ندارد چگونه نلغزد؟ خضر به موسی(علیهما السلام) می‌فرماید چگونه می‌توانی صبر بکنی در حالی که توانش را نداری من کارهایی می‌خواهم بکنم که به هیچ وجه با شریعت سازگار نیست ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾ چگونه می‌توانی صبر بکنی این اتمام حجت است لذا وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) دید هیچ چاره‌ای ندارد بر اساس همان توحید حرکت کرد فرمود بالأخره قدرت خدا که فوق اینهاست او اگر بخواهد من می‌توانم صبر بکنم ﴿سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ خب اگر گفت در سایه عنایت الهی، لطف الهی آن‌وقت مسئولیت را از خود رفع کرد گفت من تا آنجا که ممکن است آن مقداری که خدا به من تا الآن داده است از او استفاده می‌کنم صبر می‌کنم آن مقداری که تاکنون به من نرسید بعداً به لطف الهی به من می‌رسد باز هم صبر می‌کنم پس خودش را در همان حِصن توحید جا داد و جاسازی کرد حضرت فرمود: ﴿وَکَیْفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً ٭ قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً﴾ نه «ستجدنی صابرا» بعد هم تأکید کرد ﴿وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾ من عصیان نمی‌کنم حالا یک وقت یادم رفت، یک وقت اضطرار بود، یک وقت فوق قدرت بود آنها که عصیان نیست اگر عندالنسیان بود، عندالاضطرار بود، عندالاجبار بود اینها عصیان نیست ولی عالماً عامداً من حرف شما را می‌شنوم این بهترین تعهّد است دیگر ﴿قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاءَ اللَّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِی لَکَ أَمْراً﴾، خب. بعد هم برای تأکید مسئله وجود مبارک خضر به موسی(علیهما السلام) فرمود: ﴿فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَن شَیْ‏ءٍ﴾ تو حرف نزن ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ نه «اُحدث لک منه علما» نه اینکه من چیزی بگویم که تو نمی‌دانی عالِم بشوی نه اینکه تعلیمت بکنم نه اینکه راز را بگویم یادآوری می‌کنم ﴿أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ یعنی من کارهایی می‌کنم که قبلاً همین کارها یا مهم‌ترش را خودت انجام دادی ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ نه «اُعلّمک» وجود مبارک موسی آمده ﴿أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً﴾ خضر(سلام الله علیه) می‌گوید نه خیر کارهای من ارشاد نیست کارهای من تذکره است همین کارهایی که من کردم قوی‌ترش را تو قبلاً کردی یعنی اگر به درونِ درون خودمان نگاه بکنیم می‌بینیم خدای سبحان با ما خیلی از این کارها کرده است ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ حالا قصّه از اینجا شروع می‌شود ﴿فَانطَلَقَا﴾ در این سفر حرکت کردند ﴿حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ﴾ سوار کشتی شدند همین که سوار کشتی شدند ﴿خَرَقَهَا﴾ این کشتی دیواره‌ای دارد که به طرف آب است کَفی دارد که روی آب است وجود مبارک موسای کلیم ظاهراً بعضی از این تخته‌ها و الواحی که به طرف دریا بود و خطر ورود آب را تداعی می‌کرد یکی دوتا تخته از آنها گرفت نه تخته از زیر آب از آن نشیمنشان که آب فوراً فوران کند بیاید داخل دیگر ندارد کدام قسمت لوح و تخته را گرفته ولی یک تختهٴ خطرخیزی را گرفته که بعدها ممکن است آب در اثر موجش وارد این سفینه بشود. ﴿خَرَقَهَا﴾ آن‌گاه وجود مبارک موسای کلیم دید خب این در دریاست خودش خضر و آن کسی که همراهش است فرمود این کار را کردی ﴿أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا﴾ این «لام»، «لام» غایت نیست «لام» عاقبت است یعنی این کار را کردی پایانش غرق این سفینه است نه تو این کار را کردی که کشتی را غرق کنی «لام»، «لام» غایت نیست البته، به عرض حضرت خضر رساند این کار را که کردی پایانش غرق و فرو رفتن این کشتی است دیگر برای اینکه آب وارد کشتی می‌شود تعادلش را از دستش می‌گیرد غرقش می‌کند که این «لام» می‌شود «لام» عاقبت نه غایت ﴿لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً﴾ یک کارِ مهمّی کردی «إمر» یعنی عظیم، در این دریای پرخطر این کار را کردی خب پایانش غرق است دیگر حضرت فرمود: ﴿أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً﴾ نگفتم نمی‌توانی صبر بکنی نه صبر نکردی اصلاً نمی‌توانی صبر بکنی برای اینکه این جا برای صبر نیست کسی که راز و رمز را نمی‌داند به خودش اجازه می‌دهد دیگران هم به او اجازه بدهند که سؤال بکند موسای کلیم عرض کرد که ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِی﴾ در کمال طمأنینه روی همین کشتی سوراخ‌شده نشست ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ﴾ این در حوزهٴ ولایت است در حوزهٴ راز و رمز است نه در حوزهٴ شریعت لذا نسیان در احکام الهی نیست نسیان در آ‌ن تعهّد وَلوی است ﴿لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً﴾ اِرهاق کردن، رساندن، تحمیل کردن دشواری را بر من تحمیل نکن مستحضرید اینکه وجود مبارک خضر به موسی(سلام الله علیهما) گفت ﴿حَتَّی أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ این می‌تواند ناظر به آن جریان خود موسای کلیم باشد که در دوران کودکی این مراحل را در کمال جلال و شکوه پشت سر گذاشته در سورهٴ مبارکهٴ «طه» قصّهٴ حضرت موسای کلیم به این صورت آمد آیهٴ 38 سورهٴ مبارکهٴ «طه» این است فرمود، خدا به موسی می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیْکَ مَرَّةً أُخْرَی ٭ إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّکَ مَا یُوحَی ٭ أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ یَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّی وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَیْنِی﴾ فرمود مگر تو یادت رفته وقتی خدا بخواهد کشتی‌ای که یکی, دوتا تخته از آن گرفته شده آن را حفظ می‌کند تو که مهم‌تر از این شدیدتر از این را پشت‌ سر گذاشتی تو کودکی بودی نه شنا بلد بودی نه کسی هم دنبالت بود تو را در یک صندوقچه گذاشتند، گذاشتند در دریا کسی هم اینجا نبود که بالأخره ما بزرگسالیم عده‌ای ما را می‌بینند اهل نجات‌اند به حسب ظاهر ما می‌توانیم شنا بکنیم تو که ده برابر این را پشت سر گذاشتی چه اعتراض داری می‌کنی؟ مگر ما با کارِ خود ما ﴿فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی﴾ لذا نگفت من یادت می‌دهم که راز این کار چیست فرمود من یادت می‌آورم ﴿أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً﴾ من یادت می‌آورم که تو که مهم‌تر از این را گذراندی الآن چه اعتراضی دارد؟ در همان سورهٴ مبارکهٴ «طه» پشت سر هم امر خداست دریا باید این کار را بکند، مادر موسی باید این کار را بکند، فراعنه باید این کار را بکنند یک کارگردانی دارد خدا می‌کند همه‌اش به صورت امر دریا ﴿فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ﴾ امر است دیگر آن هم به مادر موسی فرمود: ﴿أَلْقِیهِ﴾ این هم امر است بعد هم او فرمود ما این کار را که به آب دستور دادیم ببر، ببر، ببر تا کاخ فرعون تا آنها بگیرند و در پایان امر ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ اینها همه امر است دیگر پس بنابراین فرمود من این کارها را کردم برای یادآوری توست در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هم مشابه همین صحنه آمده که این جریان از سنخ امرِ ذات اقدس الهی است که خدای سبحان به مادر موسی امر کرده که تو این صحنه را به خوبی انجام بده در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ﴾ در آن بخش مسئله آمدن موسی(سلام الله علیه) با این جعبه به درِ خانهٴ فرعون آنجا هم کاملاً مطرح شد، خب. پس در این بخشها که مرتب ذات اقدس الهی سخن از «ألقِ» و خودت را بینداز در دریا و به مادر موسی گفتند ﴿لاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ این حرفها، حرفهایی است که خدای سبحان در دوران کودکی دربارهٴ موسی فرمود بعد هم مادر موسی این حرفها را به موسای کلیم گفت پس بنابراین اینها یک تذکرهٴ الهی است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:35

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی