- 666
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 30 تا 37 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 تا 37 سوره زمر"
- امکان وجود مأموریت دو انسان معصوم در زمان واحد؛
- عدم امکان اثبات دو خدا با استفاده امکان دو معصوم در زمان واحد؛
- نقش عقل و دعا و گریه و تمثیل در حُسن عاقبت انسان.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ(34) لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ(35) أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(36) وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ أَ لَیْسَ اللّهُ بِعَزیزٍ ذِی انْتِقامٍ(37)﴾
بعضی از مطالبی که مربوط به آیات قبل بود، عبارت از این است که جناب زمخشری در کشّاف، نصب ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾[1]را هم به عنوان حال تأکیدی بیان میکنند و هم به عنوان نعت مقطوع.
امکان وجود مأموریت دو انسان معصوم در زمان واحد
مطلب دیگر این است که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» ـ که قبلاً بحث آن گذشت ـ فرمود: ما دو مأموریت به موسی و هارون(سلام الله علیهما) دادیم: یک بار به موسای کلیم این مأموریت را دادیم و گفتیم تو رهبری این نهضت را به عهده بگیر، به اتفاق برادرت به دربار فرعون بروید و اینچنین بگویید ـ آیه 42 به بعد این است ـ : ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا﴾؛ «ونی»؛ یعنی سستی: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾، چون وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) از خدای سبحان خواست که هارون را شریک امر من قرار بده: ﴿وَ أَشْرِکْهُ فی أَمْری﴾؛ [2]خدا هم این خواسته ایشان را اجابت کرد، فرمود: ﴿قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی﴾؛ [3]پس وجود مبارک هارون شریک موسی میشود، وقتی شریک شد؛ آن وقت آیه 43 شروع میشود: ﴿اذْهَبا﴾ امر است به هر دو نفر: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا﴾ که باز تثنیه است ﴿لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾؛ آن وقت آنها؛ یعنی وجود مبارک موسی و هارون در جواب به خدا عرض کردند: ﴿قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغی﴾؛ آنگاه خدا در جواب میفرماید: ﴿قالَ لا تَخافا إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾، ﴿فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنی إِسْرائیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ﴾.[4]همه اینها تثنیه است، چه در شنیدن تثنیه است، چه در گفتن تثنیه است. معلوم میشود گاهی ممکن است که دو انسان کاملِ معصوم، یک مأموریت پیدا کنند و انجام بدهند.
عدم امکان اثبات دو خدا با استفاده امکان دو معصوم در زمان واحد
اما درباره ذات اقدس الهی اینچنین ممکن نیست. اگر دو خدا هستند، دو ذات دارند و اگر دو ذات است، دو علم است و اگر دو علم است، دو اراده هم خواهد بود. روایتی ـ که در بحث های قبل خوانده شد ـ مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این روایت را در کتاب شریف توحید نقل کردند. «هشام» از خواص شاگردان امام صادق(سلام الله علیه) است، توده مردم که از این معارف طرفی نمیبندند برای ایشان همین مطالب عادی، توحید خواهد بود. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید، صفحه 46 یک روایت نورانی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل میکنند که «سعدبنسعد» خدمت حضرت مشرّف شد، به حضرت امام رضا(سلام الله علیه) عرض کرد: «سَألتُ أَبَا الحَسَنِ الرِّضَا عَنِ التّوحِید» توحید چیست؟ حضرت فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیهِ» همین که دارید؛ این دیگر در حدّ هشام نیست که حضرت معارف برتر را بگوید. در صفحه 146 آنجا دارد که «هشامبنسالم» میگوید: «دخلت علی ابی عبدالله(علیه السلام)» من به حضور مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسیدم، حضرت ابتدائاً از من سؤال کرد: «فَقَالَ لِی أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سبحانه و تعالی؟» آیا خدا را وصف میکنی، نعت داری؟ «فَقُلتُ نَعَم»؛ بله من خدا را وصف میکنم، حضرت فرمود: «هَاتِ» خدا را وصف بکن ببینیم چگونه وصف میکنی، «فَقُلتُ» من به حضرت عرض کردم، خدا «﴿هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾؛ [5]قَالَ(علیه السلام)»، این طوری که گفتی «سمیع و بصیر» است، این «سمیع و بصیر» بر غیر خدا هم که اطلاق میشود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ»؛ بشر هم «سمیع و بصیر» است، خدا اگر «سمیع و بصیر» است، فرق آنها چیست؟ «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ» هشامبنسالم میگوید: من به حضرت عرض کردم: «فکیف تنعت»، شما خدا را چگونه وصف میکنید؟ «فَقَالَ(علیه السلام)» ما نمیگوییم او «سمیع و بصیر» است، میگوییم او «سمع» است او «بصر» است؛ یعنی صفت، عین ذات است، «فقال(علیه السلام) هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِیهِ»؛ صفت او عین ذات است، نه اینکه ذاتی باشد، «ثبت له الصفه». این کمالات را که «هشامبنسالم» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) شنید، آن وقت این جمله را گفت: «خرجتُ من عنده(علیه السلام) و انا أعلم الناس بالتُّوحید». ممکن است بعضی ها در فقه و اصول أعلم باشند؛ ولی «هشامبنسالم» میگوید: من در علم توحید، در بین شاگردان حضرت، أعلم هستم، حضرت به من آموخت که صفات واجب، عین ذات اوست. حالا اگر صفت واجب عین ذات او بود و واجب عین علم بود، اگر ما دو واجب داشته باشیم، پس دو علم داریم؛ قهراً دو اراده خواهیم داشت. این برهان را که قرآن کریم اقامه میکند، برای تعلیم است. آنگاه اگر مَثَلی ذکر میکند این مَثَل برای تنبیه و تأیید و تذکره و مانند آن است.
پرسش: ببخشید! اگر مقام پیامبر و معصومین(علیهم السلام) یکی باشد، درست است ولی اگر مقاماً یکی نباشند مثل حضرت خضر و موسی(علیهم السلام) باز این اختلاف به وجود می آید؟
پاسخ: بله، آن وقت یکی رهبری دیگری را به عهده دارد؛ لذا وجود مبارک موسای کلیم رهبر بود؛ ولی در بخش های نازل ممکن است که هر دو مشترک باشند، یک مأموریت را داشته باشند، تمام این تعبیرات گفتمانی که واقع شده همه تثنیه است: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ﴾، ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً﴾، ﴿إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾. آن جایی که یکی شریعت بود، یکی ولایت، آنجا خضر(سلام الله علیه) کار تشریعی نداشت، شریعت در اختیار حضرت موسای کلیم(علیه السلام) بود.
بازگشت سؤال موسی از خضر به شریعت و ولایت و غفلت مفسّران از راز آن
در جریان خضر و موسی(علیهما السلام)، هر دو انسان کامل و هر دو معصوم هستند، اما یک اشکال شفاف و روشنی وجود مبارک موسی کرد و جوابی خضر داد که هیچ ارتباطی با اشکال ندارد؛ ولی موسی قانع شدند. شما از تفسیر طبری تا تفسیر المیزان را ببینید، این راز را پیدا نمیکنید که خضر چه گفته که موسی ساکت شد، وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد: آخر کشتی را سوراخ کردی، غرق میشوند! این اشکال وارد است. خضر فرمود که در بندر، کشتی های سالم را میگیرند؛ این چه جوابی از اشکال است؟ ما به بندر نمیرسیم، همه ما غرق میشویم. این اصلاً به ذهن هیچ مفسّری نمیآید. خضر(سلام الله علیه) جوابی داد که موسی کاملاً قانع شد، با اینکه هیچ ارتباطی بین این اشکال و جواب نیست. عرض کرد این کشتی را سوراخ کردی﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَها﴾[6]، حضرت فرمود که ﴿کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفینَةٍ غَصْباً﴾[7]، کشتی های سالم را میبرند، من این کشتی را سوراخ کردم که این یک کشتی باربری بود،﴿فَکانَتْ لِمَساکین﴾ و یک عدهای از این راه ارتزاق میکردند. این چه جوابی برای حضرت موسی میشود؟ موسی(سلام الله علیه) میتواند بگوید، ما که به بندر نمیرسیم، همه ما در آب میمانیم، در بندر بله، اگر کسی رسید آنجا، کشتی سالم را می برند؛ اما به نحوی خضر به موسای کلیم(سلام الله علیه) گفت که موسی فهمید؛ یعنی گفت: تو چرا این حرف را میزنی؟ تو که یک روزی دریا را دیدی، این گونه حرف در هیچ تفسیری نیست. تو چرا این حرف را میزنی؟ موسی(سلام الله علیه) سه تا اشکال کرد و خضر با سه تا گوشه چشم، موسی را ساکت کرد، گفت: تو چرا این حرف را میزنی، ما کشتی را سوراخ کردیم، بله سوراخ کردیم، مگر آب میتواند بدون اجازه ما حرکت کند، تو که سابقه داری، تو که در دریا افتادی، تو چرا این حرف را میزنی؟ به نحوی خضر گفت که موسی فهمید، چه خبر است، این دومی هم همین طور است، سومی هم همین طور است، این رمز و رازی که بین دو ولیّی از اولیای الهی است. این در کتاب های تفسیر عادی نیست، در ذهن هیچ کسی هم نمیآید که اشکال موسی وارد است، جواب خضر هم که وارد نیست. خضر میفرماید در بندر، کشتی های سالم را میبرند، موسی میگوید که ما به بندر نمیرسیم، اما طرزی عرض کرد که ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَها﴾، پس معلوم میشود جایی را سوراخ کرد که آب درون قایق میآمد؛ اما طرزی خضر به موسی(علیهم السلام) گفت که او فهمید که تو چرا این حرف را میزنی، مگر آب میتواند بدون اجازه ما حرکت کند، بدون خواست خدا، آب وارد کشتی شود! در آن دریای روان تو در جعبه کوچکی بودی که خدا تو را حفظ کرد. این نحوه سؤال و جواب ها، یکی به شریعت برمیگردد، یکی به ولایت برمیگردد، حرف های خاص خودشان را دارند.
پرسش: حاج آقا! اینها بعد از اینکه آمدند در ساحل، حضرت خضر این پاسخ را داد؟
پاسخ: نه، آن وقت این چه جواب به او میدهد؟ الآن آمدی تا همه ما را غرق کنی؟ بعداً که جواب داد تفصیل آن اجمال است؛ اما موسای کلیم را چه چیز آرام کرد؛ تنها چیزی که آرام کرد، اینجا حرف نزد، با اشاره گفت: تو چرا؟ جریان آنها را هم بعد گفته وقتی خواستند وداع و خداحافظی کنند؛ اما الآن در کشتی نشسته و دارند غرق میشوند، اینجا چه چیز موسای کلیم را آرام کرده، آن همان اشاره وجود مبارک خضر بود. به هر تقدیر این ممکن است که یکی پیامبری برتر باشد و یکی مادون باشد، مثل موسی و هارون(سلام الله علیهما)؛ یکی بر اساس ولایت کار کند، یکی بر اساس شریعت کار کند مثل موسی و خضر(سلام الله علیهما). اما دو خدا مستحیل است، برای اینکه دو خدا، دو ذات هستند، وقتی دو ذات شدند، دو علم دارند، وقتی دو علم داشتند، دیگر یک اراده نخواهند داشت و این تمثیل برای آن است که این حرف های محققانهای که در سوره «انبیاء» و در سوره «مؤمنون» آمده، هم ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ﴾، [8]هم ﴿لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ [9]که در سوره «مؤمنون» آمده، آنها را به وسیله این تمثیل میخواهد، بارورتر کند، وگرنه خود تمثیل کار علمی نیست که آدم را عالِم کند. تمثیل برای آن است که سطح آن ممثّل را پایینتر بیاورد، تا دست طرف به وسیله آن براهین قبلی برسد. بعد میفرماید شما میمیرید و محکمهای هم هست. جریان موت در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» ـ که بحث آن قبلاً ذیل آیه 58 به بعد که ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتینَ ٭ إِلاّ مَوْتَتَنَا اْلأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ﴾ مبسوطاً گذشت ـ که ما موتی داریم از دنیا به برزخ، موتی داریم از برزخ به ساهره قیامت، موتی داریم از ساهره قیامت تا بهشت که این موت ها، موت های بدنی نیست؛ نظیر موت هایی که گفتند: «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا» [10]است. این «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا» موت ارادی است؛ یعنی انتقال از مرحلهای به مرحله بالاتر. این موت به معنای زوال بدن و امثال بدن نیست ـ که بحث آن در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آیه 58 به بعد گذشت ـ پس ممثَّل این است.
نقش عقل و دعا و گریه و تمثیل در حُسن عاقبت انسان
مطلب بعدی آن است که عقل فقط کشف میکند؛ مهندسی و ایجاد حکم و قانون گذاری مخصوص ذات اقدس الهی است. اشیا را خدا آفرید، یک؛ احکام و لوازم اشیا را خدا میداند، دو؛ احکام را هم خدا باید تنظیم کند، سه؛ عقل چون اینها را میفهمد، حکم خدا را کشف میکند، در قبال عقل، نقل هم مثل نقل زراره و مانند اینها، کاشف حکم خدا هستند، نه مهندس و مقنِّن. مقنِّن و مهندس فقط ذات اقدس الهی است که صراط را مهندسی میکند و قانون را تَقنین میکند این برای ذات اقدس الهی است؛ اما اینکه چگونه انسان گرفتار میشود؛ آنجا عقل عملی او ویلچری میشود، کار نمیکند تا بفهمد اول گرفتار مکروهات شود، بعد گناهان صغیره، بعد گناهان کبیره، بعد به جایی میرسد ـ معاذ الله ـ صریحاً به پیامبران خود میگویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ [11]و ذات اقدس الهی هم به انبیای خود میفرماید: ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾؛ [12]اما انسان تا نفس میکشد امیدوار است، برای اینکه مسلّح است، اگر این سلاح را از دست داد، دیگر سوء عاقبت در انتظار اوست، اگر این سلاح را از دست ندهد، امید به نجات او هست؛ سلاح او همین است که در دعای «کمیل» آمده: «وَ سِلاحَهُ البُکَاء» [13]این ناله و ضجّه، بهترین سرمایه انسان در برابر خدای سبحان است. با دعا خیلی از مسائل حل میشود، همان طوری که فلج ظاهری از برکت درمان شده، فلج عقل عملی هم با این درمان میشود؛ فُضیل عیاض و مانند او کم نبودند، این همه بت پرست های صدر اسلام بودند که از آنها اباذر و مقداد درآمده، اینها سابقه بت پرستی داشتند. پس میشود یک انسان بت پرستی که بدترین سیئه را دارد. در اثر راهنمایی انبیای الهی به هوش بیاید و راه را بیابد. گریه، ناله و دعا سهم تعیین کننده را دارد؛ البته همان طوری که در منطق، حرف اساسی را حدّ تام و برهان میزنند و تمثیل، کمکِ مسئله است، در مسائل عقل عملی هم ـ چون عقل عملی از عقل نظری حرف شنوی دارد ـ اندیشه را برهان تعیین میکند؛ آنگاه موعظه، نصیحت، حکایت و مانند آن را بازگو میکنند تا عقل عملی راه بیفتد: ﴿ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ [14]هر کدام سهم خاص خودشان را دارند، تمثیل از این قبیل است و بکاء هم آن سهم را دارد.
تبیین برخورد کریمانه خدای سبحان با پرهیزکاران و کافران
بعد فرمود که در صحنه قیامت دو گروه هستند که پاداش و کیفر آنها روشن است: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ﴾؛ چون در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آن معصیتِ محل ابتلای مردم معاصرِ حضرت در مکه، همان شرک و الحاد و مانند آن بود، اینها که منکر وحی و نبوّت بودند، میگفتند خدا چنین کاری نکرده و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تکذیب میکردند، از اینها ظالم تر کسی نیست و اینها کافر هستند و دوزخ مثوای اینهاست: ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالاصاله است، و خودش هم اول کسی است که ایمان آورده: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[15]اول کسی که «ما جاء به النبی» خود پیامبر است، بعد مؤمنان که ﴿أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾. آنگاه ذات اقدس الهی، یک اصل کلّی درباره این گروه دوم که متّقین باشند دارد، بعد دو اصل میفرماید، یکی مربوط به تبهکاران، یکی مربوط به پرهیزکاران. آن اصلی که نسبت به متّقین دارد، فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ سخن از پاداش نیست، هر چه بخواهند هست؛ ولی «لهم» هم هست، ما به اینها خواهیم داد. در بحث های قبل هم ذیل آیه ﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ و همچنین: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾؛ [16]طبق آن دو آیه روشن شد که یک سلسله حقایق و لذایذی در بهشت هست که انسان نمیداند، تا آنها را در دعا از خدا بخواهد، آرزوی آنها را داشته باشد، وقتی نمیداند چه چیز را آرزو کند، آن بحث های خاص خودش را دارد: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾، ﴿ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ﴾. اما این دو گروه که فرمود: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾، این یک گروه؛ ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾، این دو گروه، پاداش و کیفر اینها چگونه است؟ فرمود: اگر آنها توبه کردند و انابه نصیب آنها شد، خدا از بدترین گناهان آنها میگذرد، وقتی از بدترین گناهان آنها گذشت، از گناهان کوچک و گناهان میانی آنها یقیناً میگذرد. اگر خدا از بدترین گناه آنها که شرک باشد گذشت، از گناهان میانی و کوچک آنها هم یقیناً میگذرد؛ ولی در طرف حسنه اگر بفرماید: خدا به بهترین اعمال آنها پاداش میدهد، بقیّه سؤال میماند اعمال میانی و ضعیف آنها چه طور؟ کاملاً اینها فرق میکند، چون کاملاً فرق میکند، تعبیر قرآن هم فرق کرده. بیان مطلب این است در مسئله بدی کردن، آنها یک کار بد دارند، یک کار بدتر. معاصی جوارحی کار بد است، اما معصیت جانحه که شرک و اعتقاد کفری باشد، آن بدتر است. پس گناه آنها بعضی بد، بعضی بدتر است. درباره آنها فرمود: بدترین گناهان آنها را ما مورد عفو قرار میدهیم، گناهان میانی یقیناً مورد عفو است، وقتی از گناه شرک و الحاد و کفر صَرف نظر میکند، از گناهان عادی، معاصی عادی یقیناً صَرف نظر میکند که این بر اساس مفهوم اولویّت است. دربارهٴ آنها فرمود: اَسوأ اعمال اینها مورد عفو ماست؛ وقتی اسوأ اعمال اینها مورد عفو بود، اعمال سیّئه به طریق اُولی مورد عفو است؛ ولی در طرف حسنه نفرمود، «أحسن الاعمال» آنها را ما جزا میدهیم، اگر أحسن اعمال آنها را جزا بدهد که توحید باشد؛ آن وقت افعال میانی آنها چه می شود؟ درباره حسنه این تعبیر را نکرد، درباره حسنه فرمود که ما همه اعمال آنها را به روال «أحسن الاعمال» پاداش میدهیم؛ یعنی چه؟ یک وقت است میوهفروشی، یک طَبق میوه دارد که بعضی ها خیلی درشت و شفّاف و شیرین است، بعضی میانی است. یک وقت است کسی کریمانه با این میوه فروش که عائله مند است میخواهد معامله کند، میگوید من همه این میوهها را که مثلاً پنجاه کیلوست و چهار پنج کیلوی آن درشت و شفاف است، همه اینها را به قیمت آن شفاف و درشت میخرم، این میشود کریمانه معامله کردن، همه اینها را به قیمت آن برجستهترین میوه میخرم، این کریمانه رفتار کردن است. مؤمن بهترین عمل او همان اعتقاد توحیدی، ولایت، نبوّت و امامت است که به آنها معتقد است، صوم و صلاتی هم دارد، حج و عمره و زکات هم دارد، خدمات دیگر هم دارد، «أحسن الاعمال» او هم مشخص است که چیست، اعمال میانی او هم مشخص است که چیست. اگر کسی مشمول لطف الهی بود، خدای سبحان همه این اعمال ضعیف و میانی را به قیمت آن «أحسن الاعمال» پاداش میدهد؛ لذا کاملاً تعبیر این دو آیه فرق کرده است.
چگونگی بخشش حقّ الناس کافران مسلمان شده
در جریان کسانی که اموالی از مردم بردند و نماز نخواندند، روزه نگرفتند و بت ها را میپرستیدند؛ اگر اسلام بیاورند؛ ذات اقدس الهی از آن «اسوأ الاعمال» آنها که الحاد و شرک باشد میگذرد، وقتی گذشت این سیئات میانی را هم میگذرد. سیئات میانی دو قسم است: یک مقدار «حق الله» است که نمازی نخواندند، روزهای نگرفتند و مانند آن که میگذرد. یک بخش آن «حق الناس» است. ذات اقدس الهی آن مالباخته را به قدری عطا میکند که از این سارق و امثال سارق کاملاً راضی باشد، این اثر توبه است که یک مشرک توبه میکند، از نظر فقهی قبل از اینکه انسان بمیرد، قانون «جَبّ» که «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» [17]آنچه را اسلام تأسیساً آورده، به وسیله توبه، قاعده «جَبّ»؛ یعنی «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» ترمیم میکند. اما «حق الناس» را که اسلامِ مصطلح نیاورده، انسان چه مسلمان باشد، چه کافر، مال مردم را باید بدهد و اسلام آمده این را امضا کرده، اینها جزء امضائیات است که اگر مالی را نسیه خریدی، باید بپردازی، مالی را خریدی، ثمن آن را باید بپردازی، اینها جزء تعبدیات که نیست. قانون «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» میگوید آنچه را اسلام آورده است و این شخص عمل نکرد، ما صرف نظر میکنیم؛ اما مال مردم را باید بدهی، چیزی خریدی، پول آن را باید بدهی، این را که اسلام نیاورده، اینها جزء ارتکازیّات مردم است که اسلام اینها را امضا کرده. پس قاعده «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» این طور نیست که عموم یا اطلاق داشته باشد تا ما به دنبال مخصِّص یا مقیِّد باشیم.
بخشیده شدن گناهان دیگر با بخشش شرک به واسطه اسلام
پرسش: آن ظلم های ناشی از کفر آنها چه می شود؟
پاسخ: آن هم همین طور است، مشمول عنایت الهی است. ذات اقدس الهی، مظلوم را آن قدر تأمین میکند که او صرف نظر کند. خود شرک وقتی بخشوده شد، مادون آن به طریق اُولی بخشیده می شود. تعبیر آیه را ملاحظه بفرمایید که فرمود: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا﴾؛ بدترین گناهان اینها را خدا میپوشاند، این مربوط به شرک است. در پاداش چه می شود؟ فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ نه «یجزیهم احسنَ الذی کان یعملون»، اگر «یجزیهم احسنَ الذی» بود؛ معنای آن این است که خدای سبحان، آن بهترین اعمال آنها را پاداش میدهد؛ اگر بهترین اعمال آنها را پاداش داد، آن اعمال میانی چه می شود؟ در تعبیر کفر فرمود: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا﴾؛ اما در تعریف اثبات ایمان، نفرمود، «و یجزیهم احسن الّذی کان یعملون»؛ فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ یعنی همه اعمال آنها را ما به ارزش همان «أحسن الأعمال» میخریم، مثل یک مشتری کریمی که کریمانه میخواهد، به این دست فروش احسان کند، میگوید این میوه شما که پنجاه کیلوست، پنج کیلوی آن که برجسته است و قیمت بیشتری دارد، من همه میوه این طَبَق را به قیمت آن پنج کیلو میخرم، این پاداش دادن اعمال حسنه است ﴿بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ نه «أحسن الّذی کان یعملون» را پاداش میدهد؛ لذا تعبیر این دو جمله کاملاً فرق کرده، میفرماید: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا﴾؛ این به مفهوم موافقه میفرماید: وقتی خدا از بدترین گناه صرف نظر میکند، از گناهان میانی و ضعیف یقیناً صرف نظر میکند، اینها که با توبه مسلمان شدند، این طور بود: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ﴾؛ نفرمود «و یجزیهم أحسن الّذی کان یعملون»، فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾.
حمایت الهی بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علت عدم تأثیر تهدید مشرکان
حالا برگشت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید که این مبنای ماست. اگر آنها تهدید میکنند خدای سبحان می فرماید: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾، در چند آیه ذات اقدس الهی به حضرت میفرماید که ما تو را کفایت کردیم: ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾،[18]﴿فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ﴾[19]همه را ما گفتیم، کافی هستیم: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ این به طور کلّی است؛ مصداق کامل آن در اینجا وجود مبارک حضرت است، فرمود: اینها به چه چیزی تهدید میکنند؟ اگر تهدید خرافی دارند و میگویند بت ها اثر دارد که این «لا أثر» برای بت ها، اگر تهدیدهای زر و زور و مانند آن است که خدای سبحان فوق اینهاست و عزیز است. عزیز؛ یعنی آن مبدأ غیر قابل نفوذ، عزیز به معنای غالب نیست، عزیز به معنای نفوذ ناپذیر است؛ آن زمین سخت سِفت کلنگ ناپذیر را میگویند «أرضٌ عزاز»؛ یعنی نمیشود در آن نفوذ کرد، مؤمن عزیز است؛ یعنی نمیشود در او نفوذ کرد، این ملت عزیز است؛ یعنی نمیشود در او نفوذ کرد؛ چون نمیشود در او نفوذ کرد، اگر کسی علیه اینها قیام کند، شکست میخورد. غالب شدنِ شخص در اثر نفوذ ناپذیری اوست. فرمود خدا عزیز است، انتقام هم میگیرد، آنها چه کار میخواهند بکنند.
جنود الهی بودن جهان دال بر کفایت حمایت او از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
در بخش های دیگر فرمود: اینها نمیدانند که سراسر جهان سربازان الهی هستند، دست و پای خود اینها ستاد ماست. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحکُم جُنُودُه وَ خَلَوَاتکُم عِیانُه»؛ [20]فرمود: با خدا در نیفتید، اعضا و جوارح شما سربازان او هستند. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ در برابر خدا مقاومت کرد، در برابر دین خدا مقاومت کرد، خدا او را میگیرد، نه اینکه از جای دیگر سرباز بیاورد، با دست او، او را میگیرد، با زبان او، او را میگیرد. یک امضا میکند رسوا میشود، حرفی میزند رسوا میشود، جایی میرود رسوا میشود، کاری میکند رسوا میشود. فرمود: دست و پای شما سرباز او هستند، شما خیال نکنید، اگر کسی به جنگ خدا رفت، معصیت خدا را قبول کرد، خدا از جای دیگر سربازکشی میکند، این طور نیست: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحَکُم جُنُودُه»؛ بعد هم چطور پشیمان میشود، میگوید چرا این حرف را زدم؟ چرا آن کار را کردی که این حرف را بزنی! مگر زبان تو کلاً در اختیار توست، دست ما مگر کلاً در اختیار ماست: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحَکُم جُنُودُه وَ خَلَوَاتکُم عِیانُه»؛ اینجا هم فرمود: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ قبلاً هم گفتیم ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾؛ اگر مسخره میکنند ما کفایت میکنیم، اگر سپاه کشی میکنند: ﴿فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ﴾؛ اگر تخویف و هراسناکی است: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾ به غیر خدا میترسانند، آخر غیر خدا هر که هست و هر چه هست: ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ [21]همه سرباز الهی هستند، و این را هم قبلاً در ذیل آیات قبل ملاحظه فرمودید که تنها «شق القمر» معجزه پیامبر نیست، چه چیز را خدا منشق نکرد. اگر زمین است «شق الارض» است و گفت بگیر قارون را: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾ [22]اگر دریاست که «شق البحر» شده گفت بگیر فرعون را ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ [23]و اگر قمر است که ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ [24]اگر باد است که سخَّرها، آسمان را «شق القمر» کرده، دریا را «شق البحر» کرده، چه را نشکافته، چیزی در آسمان و زمین بود که برای اقوام و ملل گذشته، ذات اقدس الهی نشکافته باشد: ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾ همین است؛ ﴿أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾ [25]همین است، دریاست همین است، زمین است همین است، فرمود: ما همه را شکافتیم، کسی را باقی نگذاشتیم، اینها همه نمونه است. اگر کوه است و سنگ است شکافتیم، تا ناقه در بیاید، هم «شق البحر» است هم «شق الجبل» است هم «شق الحجر» است هم «شق الماء» است این خداست.
[1]زمر/سوره39، آیه28.
[2]طه/سوره20، آیه32.
[3]طه/سوره20، آیه36.
[4]طه/سوره20، آیه47.
[5]اسراء/سوره17، آیه1.
[6]کهف/سوره18، آیه71.
[7]کهف/سوره18، آیه79.
[8]انبیاء/سوره21، آیه22.
[9]مومنون/سوره23، آیه91.
[10]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج69، ص59.
[11]شعراء/سوره26، آیه136.
[12]بقره/سوره2، آیه6.
[13]شرح دعای کمیل، میرزا ابوالحسن لاری، ج1، ص263.
[14]نحل/سوره16، آیه125.
[15]بقره/سوره2، آیه285.
[16]ق/سوره50، آیه35.
[17]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج7، ص448.
[18]حجر/سوره15، آیه95.
[19]بقره/سوره2، آیه137.
[20]نهج البلاغه، الصبحی صالح، خطبه199.
[21]فتح/سوره48، آیه4.
[22]قصص/سوره28، آیه81.
[23]قصص/سوره28، آیه40.
[24]قمر/سوره54، آیه1.
[25]حاقه/سوره69، آیه7.
- امکان وجود مأموریت دو انسان معصوم در زمان واحد؛
- عدم امکان اثبات دو خدا با استفاده امکان دو معصوم در زمان واحد؛
- نقش عقل و دعا و گریه و تمثیل در حُسن عاقبت انسان.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ(34) لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ(35) أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(36) وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ أَ لَیْسَ اللّهُ بِعَزیزٍ ذِی انْتِقامٍ(37)﴾
بعضی از مطالبی که مربوط به آیات قبل بود، عبارت از این است که جناب زمخشری در کشّاف، نصب ﴿قُرْآناً عَرَبِیّاً﴾[1]را هم به عنوان حال تأکیدی بیان میکنند و هم به عنوان نعت مقطوع.
امکان وجود مأموریت دو انسان معصوم در زمان واحد
مطلب دیگر این است که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» ـ که قبلاً بحث آن گذشت ـ فرمود: ما دو مأموریت به موسی و هارون(سلام الله علیهما) دادیم: یک بار به موسای کلیم این مأموریت را دادیم و گفتیم تو رهبری این نهضت را به عهده بگیر، به اتفاق برادرت به دربار فرعون بروید و اینچنین بگویید ـ آیه 42 به بعد این است ـ : ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتی وَ لا تَنِیا﴾؛ «ونی»؛ یعنی سستی: ﴿وَ لا تَنِیا فی ذِکْری﴾، چون وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) از خدای سبحان خواست که هارون را شریک امر من قرار بده: ﴿وَ أَشْرِکْهُ فی أَمْری﴾؛ [2]خدا هم این خواسته ایشان را اجابت کرد، فرمود: ﴿قَدْ أُوتیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی﴾؛ [3]پس وجود مبارک هارون شریک موسی میشود، وقتی شریک شد؛ آن وقت آیه 43 شروع میشود: ﴿اذْهَبا﴾ امر است به هر دو نفر: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی ٭ فَقُولا﴾ که باز تثنیه است ﴿لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی﴾؛ آن وقت آنها؛ یعنی وجود مبارک موسی و هارون در جواب به خدا عرض کردند: ﴿قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغی﴾؛ آنگاه خدا در جواب میفرماید: ﴿قالَ لا تَخافا إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾، ﴿فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّکَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنی إِسْرائیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ﴾.[4]همه اینها تثنیه است، چه در شنیدن تثنیه است، چه در گفتن تثنیه است. معلوم میشود گاهی ممکن است که دو انسان کاملِ معصوم، یک مأموریت پیدا کنند و انجام بدهند.
عدم امکان اثبات دو خدا با استفاده امکان دو معصوم در زمان واحد
اما درباره ذات اقدس الهی اینچنین ممکن نیست. اگر دو خدا هستند، دو ذات دارند و اگر دو ذات است، دو علم است و اگر دو علم است، دو اراده هم خواهد بود. روایتی ـ که در بحث های قبل خوانده شد ـ مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این روایت را در کتاب شریف توحید نقل کردند. «هشام» از خواص شاگردان امام صادق(سلام الله علیه) است، توده مردم که از این معارف طرفی نمیبندند برای ایشان همین مطالب عادی، توحید خواهد بود. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید، صفحه 46 یک روایت نورانی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) نقل میکنند که «سعدبنسعد» خدمت حضرت مشرّف شد، به حضرت امام رضا(سلام الله علیه) عرض کرد: «سَألتُ أَبَا الحَسَنِ الرِّضَا عَنِ التّوحِید» توحید چیست؟ حضرت فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیهِ» همین که دارید؛ این دیگر در حدّ هشام نیست که حضرت معارف برتر را بگوید. در صفحه 146 آنجا دارد که «هشامبنسالم» میگوید: «دخلت علی ابی عبدالله(علیه السلام)» من به حضور مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسیدم، حضرت ابتدائاً از من سؤال کرد: «فَقَالَ لِی أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سبحانه و تعالی؟» آیا خدا را وصف میکنی، نعت داری؟ «فَقُلتُ نَعَم»؛ بله من خدا را وصف میکنم، حضرت فرمود: «هَاتِ» خدا را وصف بکن ببینیم چگونه وصف میکنی، «فَقُلتُ» من به حضرت عرض کردم، خدا «﴿هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ﴾؛ [5]قَالَ(علیه السلام)»، این طوری که گفتی «سمیع و بصیر» است، این «سمیع و بصیر» بر غیر خدا هم که اطلاق میشود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ»؛ بشر هم «سمیع و بصیر» است، خدا اگر «سمیع و بصیر» است، فرق آنها چیست؟ «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ» هشامبنسالم میگوید: من به حضرت عرض کردم: «فکیف تنعت»، شما خدا را چگونه وصف میکنید؟ «فَقَالَ(علیه السلام)» ما نمیگوییم او «سمیع و بصیر» است، میگوییم او «سمع» است او «بصر» است؛ یعنی صفت، عین ذات است، «فقال(علیه السلام) هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِیهِ»؛ صفت او عین ذات است، نه اینکه ذاتی باشد، «ثبت له الصفه». این کمالات را که «هشامبنسالم» از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) شنید، آن وقت این جمله را گفت: «خرجتُ من عنده(علیه السلام) و انا أعلم الناس بالتُّوحید». ممکن است بعضی ها در فقه و اصول أعلم باشند؛ ولی «هشامبنسالم» میگوید: من در علم توحید، در بین شاگردان حضرت، أعلم هستم، حضرت به من آموخت که صفات واجب، عین ذات اوست. حالا اگر صفت واجب عین ذات او بود و واجب عین علم بود، اگر ما دو واجب داشته باشیم، پس دو علم داریم؛ قهراً دو اراده خواهیم داشت. این برهان را که قرآن کریم اقامه میکند، برای تعلیم است. آنگاه اگر مَثَلی ذکر میکند این مَثَل برای تنبیه و تأیید و تذکره و مانند آن است.
پرسش: ببخشید! اگر مقام پیامبر و معصومین(علیهم السلام) یکی باشد، درست است ولی اگر مقاماً یکی نباشند مثل حضرت خضر و موسی(علیهم السلام) باز این اختلاف به وجود می آید؟
پاسخ: بله، آن وقت یکی رهبری دیگری را به عهده دارد؛ لذا وجود مبارک موسای کلیم رهبر بود؛ ولی در بخش های نازل ممکن است که هر دو مشترک باشند، یک مأموریت را داشته باشند، تمام این تعبیرات گفتمانی که واقع شده همه تثنیه است: ﴿اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ﴾، ﴿فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً﴾، ﴿إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری﴾. آن جایی که یکی شریعت بود، یکی ولایت، آنجا خضر(سلام الله علیه) کار تشریعی نداشت، شریعت در اختیار حضرت موسای کلیم(علیه السلام) بود.
بازگشت سؤال موسی از خضر به شریعت و ولایت و غفلت مفسّران از راز آن
در جریان خضر و موسی(علیهما السلام)، هر دو انسان کامل و هر دو معصوم هستند، اما یک اشکال شفاف و روشنی وجود مبارک موسی کرد و جوابی خضر داد که هیچ ارتباطی با اشکال ندارد؛ ولی موسی قانع شدند. شما از تفسیر طبری تا تفسیر المیزان را ببینید، این راز را پیدا نمیکنید که خضر چه گفته که موسی ساکت شد، وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد: آخر کشتی را سوراخ کردی، غرق میشوند! این اشکال وارد است. خضر فرمود که در بندر، کشتی های سالم را میگیرند؛ این چه جوابی از اشکال است؟ ما به بندر نمیرسیم، همه ما غرق میشویم. این اصلاً به ذهن هیچ مفسّری نمیآید. خضر(سلام الله علیه) جوابی داد که موسی کاملاً قانع شد، با اینکه هیچ ارتباطی بین این اشکال و جواب نیست. عرض کرد این کشتی را سوراخ کردی﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَها﴾[6]، حضرت فرمود که ﴿کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفینَةٍ غَصْباً﴾[7]، کشتی های سالم را میبرند، من این کشتی را سوراخ کردم که این یک کشتی باربری بود،﴿فَکانَتْ لِمَساکین﴾ و یک عدهای از این راه ارتزاق میکردند. این چه جوابی برای حضرت موسی میشود؟ موسی(سلام الله علیه) میتواند بگوید، ما که به بندر نمیرسیم، همه ما در آب میمانیم، در بندر بله، اگر کسی رسید آنجا، کشتی سالم را می برند؛ اما به نحوی خضر به موسای کلیم(سلام الله علیه) گفت که موسی فهمید؛ یعنی گفت: تو چرا این حرف را میزنی؟ تو که یک روزی دریا را دیدی، این گونه حرف در هیچ تفسیری نیست. تو چرا این حرف را میزنی؟ موسی(سلام الله علیه) سه تا اشکال کرد و خضر با سه تا گوشه چشم، موسی را ساکت کرد، گفت: تو چرا این حرف را میزنی، ما کشتی را سوراخ کردیم، بله سوراخ کردیم، مگر آب میتواند بدون اجازه ما حرکت کند، تو که سابقه داری، تو که در دریا افتادی، تو چرا این حرف را میزنی؟ به نحوی خضر گفت که موسی فهمید، چه خبر است، این دومی هم همین طور است، سومی هم همین طور است، این رمز و رازی که بین دو ولیّی از اولیای الهی است. این در کتاب های تفسیر عادی نیست، در ذهن هیچ کسی هم نمیآید که اشکال موسی وارد است، جواب خضر هم که وارد نیست. خضر میفرماید در بندر، کشتی های سالم را میبرند، موسی میگوید که ما به بندر نمیرسیم، اما طرزی عرض کرد که ﴿لِتُغْرِقَ أَهْلَها﴾، پس معلوم میشود جایی را سوراخ کرد که آب درون قایق میآمد؛ اما طرزی خضر به موسی(علیهم السلام) گفت که او فهمید که تو چرا این حرف را میزنی، مگر آب میتواند بدون اجازه ما حرکت کند، بدون خواست خدا، آب وارد کشتی شود! در آن دریای روان تو در جعبه کوچکی بودی که خدا تو را حفظ کرد. این نحوه سؤال و جواب ها، یکی به شریعت برمیگردد، یکی به ولایت برمیگردد، حرف های خاص خودشان را دارند.
پرسش: حاج آقا! اینها بعد از اینکه آمدند در ساحل، حضرت خضر این پاسخ را داد؟
پاسخ: نه، آن وقت این چه جواب به او میدهد؟ الآن آمدی تا همه ما را غرق کنی؟ بعداً که جواب داد تفصیل آن اجمال است؛ اما موسای کلیم را چه چیز آرام کرد؛ تنها چیزی که آرام کرد، اینجا حرف نزد، با اشاره گفت: تو چرا؟ جریان آنها را هم بعد گفته وقتی خواستند وداع و خداحافظی کنند؛ اما الآن در کشتی نشسته و دارند غرق میشوند، اینجا چه چیز موسای کلیم را آرام کرده، آن همان اشاره وجود مبارک خضر بود. به هر تقدیر این ممکن است که یکی پیامبری برتر باشد و یکی مادون باشد، مثل موسی و هارون(سلام الله علیهما)؛ یکی بر اساس ولایت کار کند، یکی بر اساس شریعت کار کند مثل موسی و خضر(سلام الله علیهما). اما دو خدا مستحیل است، برای اینکه دو خدا، دو ذات هستند، وقتی دو ذات شدند، دو علم دارند، وقتی دو علم داشتند، دیگر یک اراده نخواهند داشت و این تمثیل برای آن است که این حرف های محققانهای که در سوره «انبیاء» و در سوره «مؤمنون» آمده، هم ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ﴾، [8]هم ﴿لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ [9]که در سوره «مؤمنون» آمده، آنها را به وسیله این تمثیل میخواهد، بارورتر کند، وگرنه خود تمثیل کار علمی نیست که آدم را عالِم کند. تمثیل برای آن است که سطح آن ممثّل را پایینتر بیاورد، تا دست طرف به وسیله آن براهین قبلی برسد. بعد میفرماید شما میمیرید و محکمهای هم هست. جریان موت در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» ـ که بحث آن قبلاً ذیل آیه 58 به بعد که ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَیِّتینَ ٭ إِلاّ مَوْتَتَنَا اْلأُولى وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ﴾ مبسوطاً گذشت ـ که ما موتی داریم از دنیا به برزخ، موتی داریم از برزخ به ساهره قیامت، موتی داریم از ساهره قیامت تا بهشت که این موت ها، موت های بدنی نیست؛ نظیر موت هایی که گفتند: «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا» [10]است. این «مُوتُوا قَبلَ أَن تَمُوتُوا» موت ارادی است؛ یعنی انتقال از مرحلهای به مرحله بالاتر. این موت به معنای زوال بدن و امثال بدن نیست ـ که بحث آن در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آیه 58 به بعد گذشت ـ پس ممثَّل این است.
نقش عقل و دعا و گریه و تمثیل در حُسن عاقبت انسان
مطلب بعدی آن است که عقل فقط کشف میکند؛ مهندسی و ایجاد حکم و قانون گذاری مخصوص ذات اقدس الهی است. اشیا را خدا آفرید، یک؛ احکام و لوازم اشیا را خدا میداند، دو؛ احکام را هم خدا باید تنظیم کند، سه؛ عقل چون اینها را میفهمد، حکم خدا را کشف میکند، در قبال عقل، نقل هم مثل نقل زراره و مانند اینها، کاشف حکم خدا هستند، نه مهندس و مقنِّن. مقنِّن و مهندس فقط ذات اقدس الهی است که صراط را مهندسی میکند و قانون را تَقنین میکند این برای ذات اقدس الهی است؛ اما اینکه چگونه انسان گرفتار میشود؛ آنجا عقل عملی او ویلچری میشود، کار نمیکند تا بفهمد اول گرفتار مکروهات شود، بعد گناهان صغیره، بعد گناهان کبیره، بعد به جایی میرسد ـ معاذ الله ـ صریحاً به پیامبران خود میگویند: ﴿سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ﴾ [11]و ذات اقدس الهی هم به انبیای خود میفرماید: ﴿سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ﴾؛ [12]اما انسان تا نفس میکشد امیدوار است، برای اینکه مسلّح است، اگر این سلاح را از دست داد، دیگر سوء عاقبت در انتظار اوست، اگر این سلاح را از دست ندهد، امید به نجات او هست؛ سلاح او همین است که در دعای «کمیل» آمده: «وَ سِلاحَهُ البُکَاء» [13]این ناله و ضجّه، بهترین سرمایه انسان در برابر خدای سبحان است. با دعا خیلی از مسائل حل میشود، همان طوری که فلج ظاهری از برکت درمان شده، فلج عقل عملی هم با این درمان میشود؛ فُضیل عیاض و مانند او کم نبودند، این همه بت پرست های صدر اسلام بودند که از آنها اباذر و مقداد درآمده، اینها سابقه بت پرستی داشتند. پس میشود یک انسان بت پرستی که بدترین سیئه را دارد. در اثر راهنمایی انبیای الهی به هوش بیاید و راه را بیابد. گریه، ناله و دعا سهم تعیین کننده را دارد؛ البته همان طوری که در منطق، حرف اساسی را حدّ تام و برهان میزنند و تمثیل، کمکِ مسئله است، در مسائل عقل عملی هم ـ چون عقل عملی از عقل نظری حرف شنوی دارد ـ اندیشه را برهان تعیین میکند؛ آنگاه موعظه، نصیحت، حکایت و مانند آن را بازگو میکنند تا عقل عملی راه بیفتد: ﴿ادْعُ إِلى سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ [14]هر کدام سهم خاص خودشان را دارند، تمثیل از این قبیل است و بکاء هم آن سهم را دارد.
تبیین برخورد کریمانه خدای سبحان با پرهیزکاران و کافران
بعد فرمود که در صحنه قیامت دو گروه هستند که پاداش و کیفر آنها روشن است: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ﴾؛ چون در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آن معصیتِ محل ابتلای مردم معاصرِ حضرت در مکه، همان شرک و الحاد و مانند آن بود، اینها که منکر وحی و نبوّت بودند، میگفتند خدا چنین کاری نکرده و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تکذیب میکردند، از اینها ظالم تر کسی نیست و اینها کافر هستند و دوزخ مثوای اینهاست: ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ که پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالاصاله است، و خودش هم اول کسی است که ایمان آورده: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[15]اول کسی که «ما جاء به النبی» خود پیامبر است، بعد مؤمنان که ﴿أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾. آنگاه ذات اقدس الهی، یک اصل کلّی درباره این گروه دوم که متّقین باشند دارد، بعد دو اصل میفرماید، یکی مربوط به تبهکاران، یکی مربوط به پرهیزکاران. آن اصلی که نسبت به متّقین دارد، فرمود: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ سخن از پاداش نیست، هر چه بخواهند هست؛ ولی «لهم» هم هست، ما به اینها خواهیم داد. در بحث های قبل هم ذیل آیه ﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ و همچنین: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ﴾؛ [16]طبق آن دو آیه روشن شد که یک سلسله حقایق و لذایذی در بهشت هست که انسان نمیداند، تا آنها را در دعا از خدا بخواهد، آرزوی آنها را داشته باشد، وقتی نمیداند چه چیز را آرزو کند، آن بحث های خاص خودش را دارد: ﴿لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾، ﴿ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ﴾. اما این دو گروه که فرمود: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾، این یک گروه؛ ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾، این دو گروه، پاداش و کیفر اینها چگونه است؟ فرمود: اگر آنها توبه کردند و انابه نصیب آنها شد، خدا از بدترین گناهان آنها میگذرد، وقتی از بدترین گناهان آنها گذشت، از گناهان کوچک و گناهان میانی آنها یقیناً میگذرد. اگر خدا از بدترین گناه آنها که شرک باشد گذشت، از گناهان میانی و کوچک آنها هم یقیناً میگذرد؛ ولی در طرف حسنه اگر بفرماید: خدا به بهترین اعمال آنها پاداش میدهد، بقیّه سؤال میماند اعمال میانی و ضعیف آنها چه طور؟ کاملاً اینها فرق میکند، چون کاملاً فرق میکند، تعبیر قرآن هم فرق کرده. بیان مطلب این است در مسئله بدی کردن، آنها یک کار بد دارند، یک کار بدتر. معاصی جوارحی کار بد است، اما معصیت جانحه که شرک و اعتقاد کفری باشد، آن بدتر است. پس گناه آنها بعضی بد، بعضی بدتر است. درباره آنها فرمود: بدترین گناهان آنها را ما مورد عفو قرار میدهیم، گناهان میانی یقیناً مورد عفو است، وقتی از گناه شرک و الحاد و کفر صَرف نظر میکند، از گناهان عادی، معاصی عادی یقیناً صَرف نظر میکند که این بر اساس مفهوم اولویّت است. دربارهٴ آنها فرمود: اَسوأ اعمال اینها مورد عفو ماست؛ وقتی اسوأ اعمال اینها مورد عفو بود، اعمال سیّئه به طریق اُولی مورد عفو است؛ ولی در طرف حسنه نفرمود، «أحسن الاعمال» آنها را ما جزا میدهیم، اگر أحسن اعمال آنها را جزا بدهد که توحید باشد؛ آن وقت افعال میانی آنها چه می شود؟ درباره حسنه این تعبیر را نکرد، درباره حسنه فرمود که ما همه اعمال آنها را به روال «أحسن الاعمال» پاداش میدهیم؛ یعنی چه؟ یک وقت است میوهفروشی، یک طَبق میوه دارد که بعضی ها خیلی درشت و شفّاف و شیرین است، بعضی میانی است. یک وقت است کسی کریمانه با این میوه فروش که عائله مند است میخواهد معامله کند، میگوید من همه این میوهها را که مثلاً پنجاه کیلوست و چهار پنج کیلوی آن درشت و شفاف است، همه اینها را به قیمت آن شفاف و درشت میخرم، این میشود کریمانه معامله کردن، همه اینها را به قیمت آن برجستهترین میوه میخرم، این کریمانه رفتار کردن است. مؤمن بهترین عمل او همان اعتقاد توحیدی، ولایت، نبوّت و امامت است که به آنها معتقد است، صوم و صلاتی هم دارد، حج و عمره و زکات هم دارد، خدمات دیگر هم دارد، «أحسن الاعمال» او هم مشخص است که چیست، اعمال میانی او هم مشخص است که چیست. اگر کسی مشمول لطف الهی بود، خدای سبحان همه این اعمال ضعیف و میانی را به قیمت آن «أحسن الاعمال» پاداش میدهد؛ لذا کاملاً تعبیر این دو آیه فرق کرده است.
چگونگی بخشش حقّ الناس کافران مسلمان شده
در جریان کسانی که اموالی از مردم بردند و نماز نخواندند، روزه نگرفتند و بت ها را میپرستیدند؛ اگر اسلام بیاورند؛ ذات اقدس الهی از آن «اسوأ الاعمال» آنها که الحاد و شرک باشد میگذرد، وقتی گذشت این سیئات میانی را هم میگذرد. سیئات میانی دو قسم است: یک مقدار «حق الله» است که نمازی نخواندند، روزهای نگرفتند و مانند آن که میگذرد. یک بخش آن «حق الناس» است. ذات اقدس الهی آن مالباخته را به قدری عطا میکند که از این سارق و امثال سارق کاملاً راضی باشد، این اثر توبه است که یک مشرک توبه میکند، از نظر فقهی قبل از اینکه انسان بمیرد، قانون «جَبّ» که «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» [17]آنچه را اسلام تأسیساً آورده، به وسیله توبه، قاعده «جَبّ»؛ یعنی «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» ترمیم میکند. اما «حق الناس» را که اسلامِ مصطلح نیاورده، انسان چه مسلمان باشد، چه کافر، مال مردم را باید بدهد و اسلام آمده این را امضا کرده، اینها جزء امضائیات است که اگر مالی را نسیه خریدی، باید بپردازی، مالی را خریدی، ثمن آن را باید بپردازی، اینها جزء تعبدیات که نیست. قانون «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» میگوید آنچه را اسلام آورده است و این شخص عمل نکرد، ما صرف نظر میکنیم؛ اما مال مردم را باید بدهی، چیزی خریدی، پول آن را باید بدهی، این را که اسلام نیاورده، اینها جزء ارتکازیّات مردم است که اسلام اینها را امضا کرده. پس قاعده «الاسلامُ یَجُبُّ مَا قَبلَه» این طور نیست که عموم یا اطلاق داشته باشد تا ما به دنبال مخصِّص یا مقیِّد باشیم.
بخشیده شدن گناهان دیگر با بخشش شرک به واسطه اسلام
پرسش: آن ظلم های ناشی از کفر آنها چه می شود؟
پاسخ: آن هم همین طور است، مشمول عنایت الهی است. ذات اقدس الهی، مظلوم را آن قدر تأمین میکند که او صرف نظر کند. خود شرک وقتی بخشوده شد، مادون آن به طریق اُولی بخشیده می شود. تعبیر آیه را ملاحظه بفرمایید که فرمود: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا﴾؛ بدترین گناهان اینها را خدا میپوشاند، این مربوط به شرک است. در پاداش چه می شود؟ فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ نه «یجزیهم احسنَ الذی کان یعملون»، اگر «یجزیهم احسنَ الذی» بود؛ معنای آن این است که خدای سبحان، آن بهترین اعمال آنها را پاداش میدهد؛ اگر بهترین اعمال آنها را پاداش داد، آن اعمال میانی چه می شود؟ در تعبیر کفر فرمود: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا﴾؛ اما در تعریف اثبات ایمان، نفرمود، «و یجزیهم احسن الّذی کان یعملون»؛ فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ یعنی همه اعمال آنها را ما به ارزش همان «أحسن الأعمال» میخریم، مثل یک مشتری کریمی که کریمانه میخواهد، به این دست فروش احسان کند، میگوید این میوه شما که پنجاه کیلوست، پنج کیلوی آن که برجسته است و قیمت بیشتری دارد، من همه میوه این طَبَق را به قیمت آن پنج کیلو میخرم، این پاداش دادن اعمال حسنه است ﴿بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾؛ نه «أحسن الّذی کان یعملون» را پاداش میدهد؛ لذا تعبیر این دو جمله کاملاً فرق کرده، میفرماید: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا﴾؛ این به مفهوم موافقه میفرماید: وقتی خدا از بدترین گناه صرف نظر میکند، از گناهان میانی و ضعیف یقیناً صرف نظر میکند، اینها که با توبه مسلمان شدند، این طور بود: ﴿لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ﴾؛ نفرمود «و یجزیهم أحسن الّذی کان یعملون»، فرمود: ﴿وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ﴾.
حمایت الهی بر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علت عدم تأثیر تهدید مشرکان
حالا برگشت به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید که این مبنای ماست. اگر آنها تهدید میکنند خدای سبحان می فرماید: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾، در چند آیه ذات اقدس الهی به حضرت میفرماید که ما تو را کفایت کردیم: ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾،[18]﴿فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ﴾[19]همه را ما گفتیم، کافی هستیم: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ این به طور کلّی است؛ مصداق کامل آن در اینجا وجود مبارک حضرت است، فرمود: اینها به چه چیزی تهدید میکنند؟ اگر تهدید خرافی دارند و میگویند بت ها اثر دارد که این «لا أثر» برای بت ها، اگر تهدیدهای زر و زور و مانند آن است که خدای سبحان فوق اینهاست و عزیز است. عزیز؛ یعنی آن مبدأ غیر قابل نفوذ، عزیز به معنای غالب نیست، عزیز به معنای نفوذ ناپذیر است؛ آن زمین سخت سِفت کلنگ ناپذیر را میگویند «أرضٌ عزاز»؛ یعنی نمیشود در آن نفوذ کرد، مؤمن عزیز است؛ یعنی نمیشود در او نفوذ کرد، این ملت عزیز است؛ یعنی نمیشود در او نفوذ کرد؛ چون نمیشود در او نفوذ کرد، اگر کسی علیه اینها قیام کند، شکست میخورد. غالب شدنِ شخص در اثر نفوذ ناپذیری اوست. فرمود خدا عزیز است، انتقام هم میگیرد، آنها چه کار میخواهند بکنند.
جنود الهی بودن جهان دال بر کفایت حمایت او از پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
در بخش های دیگر فرمود: اینها نمیدانند که سراسر جهان سربازان الهی هستند، دست و پای خود اینها ستاد ماست. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه است: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحکُم جُنُودُه وَ خَلَوَاتکُم عِیانُه»؛ [20]فرمود: با خدا در نیفتید، اعضا و جوارح شما سربازان او هستند. اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ در برابر خدا مقاومت کرد، در برابر دین خدا مقاومت کرد، خدا او را میگیرد، نه اینکه از جای دیگر سرباز بیاورد، با دست او، او را میگیرد، با زبان او، او را میگیرد. یک امضا میکند رسوا میشود، حرفی میزند رسوا میشود، جایی میرود رسوا میشود، کاری میکند رسوا میشود. فرمود: دست و پای شما سرباز او هستند، شما خیال نکنید، اگر کسی به جنگ خدا رفت، معصیت خدا را قبول کرد، خدا از جای دیگر سربازکشی میکند، این طور نیست: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحَکُم جُنُودُه»؛ بعد هم چطور پشیمان میشود، میگوید چرا این حرف را زدم؟ چرا آن کار را کردی که این حرف را بزنی! مگر زبان تو کلاً در اختیار توست، دست ما مگر کلاً در اختیار ماست: «وَ اعلَمُوا عِبَادَ الله أَنَّ جَوارِحَکُم جُنُودُه وَ خَلَوَاتکُم عِیانُه»؛ اینجا هم فرمود: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ قبلاً هم گفتیم ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾؛ اگر مسخره میکنند ما کفایت میکنیم، اگر سپاه کشی میکنند: ﴿فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ﴾؛ اگر تخویف و هراسناکی است: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾ به غیر خدا میترسانند، آخر غیر خدا هر که هست و هر چه هست: ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ [21]همه سرباز الهی هستند، و این را هم قبلاً در ذیل آیات قبل ملاحظه فرمودید که تنها «شق القمر» معجزه پیامبر نیست، چه چیز را خدا منشق نکرد. اگر زمین است «شق الارض» است و گفت بگیر قارون را: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾ [22]اگر دریاست که «شق البحر» شده گفت بگیر فرعون را ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ [23]و اگر قمر است که ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ [24]اگر باد است که سخَّرها، آسمان را «شق القمر» کرده، دریا را «شق البحر» کرده، چه را نشکافته، چیزی در آسمان و زمین بود که برای اقوام و ملل گذشته، ذات اقدس الهی نشکافته باشد: ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ وَ ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾ همین است؛ ﴿أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ﴾ [25]همین است، دریاست همین است، زمین است همین است، فرمود: ما همه را شکافتیم، کسی را باقی نگذاشتیم، اینها همه نمونه است. اگر کوه است و سنگ است شکافتیم، تا ناقه در بیاید، هم «شق البحر» است هم «شق الجبل» است هم «شق الحجر» است هم «شق الماء» است این خداست.
[1]زمر/سوره39، آیه28.
[2]طه/سوره20، آیه32.
[3]طه/سوره20، آیه36.
[4]طه/سوره20، آیه47.
[5]اسراء/سوره17، آیه1.
[6]کهف/سوره18، آیه71.
[7]کهف/سوره18، آیه79.
[8]انبیاء/سوره21، آیه22.
[9]مومنون/سوره23، آیه91.
[10]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج69، ص59.
[11]شعراء/سوره26، آیه136.
[12]بقره/سوره2، آیه6.
[13]شرح دعای کمیل، میرزا ابوالحسن لاری، ج1، ص263.
[14]نحل/سوره16، آیه125.
[15]بقره/سوره2، آیه285.
[16]ق/سوره50، آیه35.
[17]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج7، ص448.
[18]حجر/سوره15، آیه95.
[19]بقره/سوره2، آیه137.
[20]نهج البلاغه، الصبحی صالح، خطبه199.
[21]فتح/سوره48، آیه4.
[22]قصص/سوره28، آیه81.
[23]قصص/سوره28، آیه40.
[24]قمر/سوره54، آیه1.
[25]حاقه/سوره69، آیه7.
تاکنون نظری ثبت نشده است