- 19
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 41 تا 43 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 تا 43 سوره آلعمران"
نظر علامه طباطبائی دربارهٴ حمل الفاظ بر ارواح معانی
عدم وجود وسوسه تصوری در انسانهای متصل به عقل محض
مراحل مختلف تأثیر شیطان بر انسان
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
قَالَ رَبِّ اجْعَل لِی آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْکُر رَبَّکَ کَثِیرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِیِّ وَالْإِبْکَارِ ﴿41﴾ وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ ﴿42﴾ یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ﴿43﴾
نظر علامه طباطبائی دربارهٴ حمل الفاظ بر ارواح معانی
در این بخش از آیات سخن از ندای ملائکه مطرح است که فرشتهها سخن گفتند و مادر مریم یا خود مریم(سلام الله علیها) شنید و همچنین زکریا(سلام الله علیه) شنید و مانند آن. به همین مناسبت بیانی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل همین آیه دارند که دربارهٴ کلام و خاطرات فرشتهها و خاطرات شیطانی و خاطرات رحمانی بحث کردند و خلاصهٴ فرمایش ایشان این است که در اینکه الفاظ بر معانی رایجشان حمل میشود بدون قرینهٴ داخلی یا خارجی در آن سخنی نیست، وقتی سخن از قلم هست سخن از مصباح هست سخن از میزان هست سخن از ترازو هست سخن از قول و کلام هست بر همین معانی معروف حمل میشود «قال» یعنی با زبان و میزان، ترازو [یعنی] همین وسیلهٴ سنجش کالا و مانند آن. «مصباح» یعنی چراغ و قلم یعنی وسیلهٴ کتابت و مانند آن. گاهی همین الفاظ بر معانی غیر معهود حمل میشود، اگر گفته شد ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ﴾ بعد این قلم با لوح منظور دو فرشته از فرشتههای حق بودند یا دو درجهٴ نورانی از نورانیتهای الهی بودند، باز این اطلاق کلمه بر آن معنا صحیح است یا ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ﴾ اطلاق میزان بر وحی بر قرآن بر دین رواست، لازم نیست آن میزان، وسیلهٴ سنجش نان و گوشت و گندم باشد یا اگر گفته شد که مصباح و چراغ و منظور از این چراغ چراغ علم بود چراغ وحی نور بود مجاز نیست یا بلاخره میشود این کلمه را بر آن معانی هم حمل کرد، آیا اطلاق این کلمات بر آن معانی غیر معهود مجاز است یا نه حقیقت است. عدهای بر آناند که این الفاظ برای همین معانی عرفی وضع شده است و اگر بخواهیم این الفاظ را برای معانی غیر معهود حمل بکنیم و اطلاق بکنیم این مجاز است. عدهٴ دیگر نظرشان این است که الفاظ برای ارواح معانی وضع شد نه برای همین اجرام مادی و اجسام مادی. هر لفظی که وضع میشود استعمال آن لفظ در معنای حقیقت است که غرض آن معنا را تأمین کند و اگر آن معنا واجد این غرض بود ولی معهود و متعارف نبود، تطبیق این لفظ بر او یا استعمال این لفظ در آن معنا حقیقت است و از اینجا معلوم میشود که اطلاق کلمهٴ لوح و قلم در فرشته حقیقت است چه اینکه بر لوح مادی و قلم مادی هم حقیقت است اطلاق وزن و میزان بر وسیلهٴ سنجش عقاید و افکار و اخلاق که در قیامت نسب میشود حقیقت است، همانطوری که اطلاق این کلمات و تطبیق این کلمات بر معانی مادی رایج حقیقت است یعنی همانطوری که سنگ را میگویند وزن، حق را هم که با او عقاید و اخلاق سنجیده میشود آن را هم میگویند وزن که در سورهٴ «اعراف» آمده است ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ یعنی ما با حق، عقاید را میسنجیم; اگر خواستیم ببینیم این شخص با تقواست یا نه، کارش را با حق میسنجیم نه با یک ترازوی عادی که با آن نان و گوشت را میسنجند یا نظیر میزان الحرارة که با آن درجه حرارت و برودت را میسنجند یا نظیر متر که با آن پارچهها را میسنجند و مانند آن. اطلاق وزن و همچنین اطلاق میزان برای چیزی که وسیله سنجش عقیده و اخلاق و اعمال است آن هم حق خواهد بود، چه اینکه علم که وسیله روشن شدن صحنه جان است اگر بر او مصباح، اطلاق کردیم این هم حقیقت است; لفظ برای ارواح معانی وصف شد نه برای ابدان معانی یعنی هرچه که این منظور و این غرض را ایفا میکند اطلاق این لفظ بر او حقیقت است نه مجاز، این یک مطلب.
بر اساس همین مطلب کلمهٴ قول و کلام و مانند آن هم بر کلام متعارفی که از الفاظ و حروف تشکیل میشود و از زبان و دهان خارج میشود اطلاقش حقیقت است و هم بر خاطراتی که در قلب وارد میشود بدون اینکه لفظی داشته باشد، بدون اینکه از دهان یا زبان کسی شنیده بشود باز هم حقیقت است یعنی اگر خاطرهای در دل راه پیدا کرد آن خاطره، کلام است. حالا متکلم آن کلام کیست باید بعداً تشخیص داد، اطلاق کلام و اطلاق قول بر خاطره اطلاق حقیقی است، مجازی نیست.
صور گوناگون وسوسه
قرآن کریم دربارهٴ شیطان اینچنین فرمود که شیطان در دلهای شما وسوسه میکند ﴿الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ موسوسین دو گروهاند بعضی از جنیاناند بعضی از انسانها که وسوسه میکنند. همین وسوسه را که درسورهٴ «ناس» آمده است به نفس اسناد داد در سورهٴ «ق» که فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾ البته نفس امّاره و یا نفس مسوّله که وسوسه میکند این ابزار شیطنت آن ابلیس است. شیطان اگر کسی را خواست بگیرد با ابزار درونی او میگیرد، مثل اینکه سمّ اگر بخواهد کسی را از پا دربیاورد و هلاک کند با ابزار درونی و دستگاه گوارش او او را از بین میبرد یعنی اگر سمّ وارد بدن نشود و دستگاه گوارش آن را جذب نکند، سمّ هرگز انسان را هلاک نخواهد کرد وقتی سمّ انسان را هلاک میکند که به کمک این دستگاه گوارش کار بکند، وقتی هم شیطان انسان را گمراه میکند که از دستگاه نفس امّاره و نفس مسوّله و این غرایض و امیال مدد بگیرد غرض آن است که کار شیطان که وسوسه است همین وسوسه به نفس هم اسناد داده شد; منتها به عنوان عامل قلیل و ابزار کار و همین وسوسه به عنوان وعده یاد شده است که شیطان شما را وعده میدهد یا تهدید میکند، میترساند ﴿الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ﴾ وعده میدهد. خب، این وعده دادن یک نحو سخن گفتن است اول وسوسه میکند در انسان رغبت ایجاد میکند و برای اینکه انسان راغبتر بشود وعده میدهد که اگر این کار را کردی اینچنین میشود یا وعید و تهدید دارد که اگر این کار را نکردی آنچنان میشود یا نسبت به کارهای خیر تهدید میکند که اگر شما دست به این کار خیر زدید و اهل ایثار و انفاق بودید خودتان چه خواهید کرد خودتان فقیر میشوید ﴿یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ﴾ این «یَعِدُ» یعنی «یُوعِدُوا» تهدید میکند، وعده نیست [بلکه] وعید است; میگوید اگر شما در این راه خیر قدم برداشتید وقت خودت را تلف کردی، خودت چه میکنی دیگر نمیگذارد انسان آن جریان ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أمْثالِها﴾ را بشنود، پس همین وسوسهٴ شیطان به صورت وعده در میآید.
تبدیل وسوسه شیطان به امر و نهی
این وعده وقتی در انسان نفوذ کرد انسان وعده پذیر شد [و] علاقهمند به این وعده شد، چند قدمی به دنبال شیطان رفت تا وعده را وفا کند، از آن به بعد شیطان مسلّط میشود، دیگر سخن از وسوسه نیست دیگر سخن از وعده و وعید امثال ذلک نیست دیگر سخن از فرمانروایی است و امر و نهی از آن به بعد ﴿وَلَأَمُرَنَّهُمْ﴾ هست، گفت من ﴿وَلَأَمُرَنَّهُمْ﴾ و قرآن هم فرمود ﴿إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ﴾ اینجا دیگر امر است وسوسه نیست، انسان ناچار است تبعیّت کند. این امر برای مراحل نهایی و قدرت شیطان است، از آن به بعد انسان در تحت ولایت شیطان است که ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ اینچنین تثبیت شده است که اگر کسی در تحت ولایت شیطان بود، شیطان مولّیٰعلیه خود را تا لبه جهنم با هم میروند و میبرد.
تبدیل وسوسه شیطان به امر و نهی
خب، وسوسه را وعده فرمود، وعده را به صورت امر گفت وعده امر اینگونه از امور یا نهی اینها قول است اینها کلام است در حالی که شیطان بیش از وسوسه، چیز دیگر ندارد. پس خاطرات شیطانی، کلام شیطان است. البته در آن مواردی که آن ابلیس معروف دست پروردههای خود را اعزام بکند به نام شیاطین الانس و الجنّ آن شیاطینالانس با انسان سخن بگویند اینجا البته وعده متعارف هست و امر متعارف هست و نهی متعارف است یعنی یک رفیق بدی که انسان را گمراه میکند او شیطان الانس است; اگر او وعدهای داد و امری کرد و نهی کرد، اطلاق امر و نهی و وعده بر کلمات او یک اطلاق متعارف است، چون او یک انسانی است که حرف میزند. البته ظاهرش انسان است و باطنش شیطان است; اما اگر به صورت شیاطین الانس در نیامد به صورت رفقای بد در نیامد فقط خاطرهای در درون خود انسان پیدا شد این را هم میگویند قول و کلام، چه اینکه امر و نهی و امثال ذلک هم بر اینها اطلاق شده است، حالا خواه اطلاق امر و نهی بر وسوسه حقیقت باشد، چه اینکه مختار بسیاری از حکماست منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) یا اطلاق کلام و امر بر این وسوسه مجاز باشد; منتها بر اثر قرائن داخلی و خارجی ما میفهمیم که منظور از این امر و وعده همین وسوسه است چه اینکه مختار عدهای دیگر است به هر حال شیطان با آدم حرف میزند، امر میکند. در مقابل شیطان فرشته هم با انسان حرف میزند آن هدایتها و راهنماییهای فرشتهها به منزلهٴ قول آنهاست، امر آنهاست فرشتهها هم سخن میگویند امر میکنند راهنمایی میدارند و امثال ذلک و خاطرات انسان گاهی در اثر القائات شیطانی است گاهی در اثر القائات فرشتههاست.
میزان و معیار انسان برای تشخیص خاطرات قلبی
انسان برای اینکه تشخیص بدهد این خاطره از کجاست میزانی را لازم دارد، این میزان هم در درون او تعبیه شده است به عنوان فطرت، چون ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ و هم اینکه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ خطوط کلی فجور و تقوا در نهان انسان به عنوان میزان الهی تعبیه شد; انسان با ترازو خلق شد نه بیترازو و هم این میزان در بیرون او وجود دارد به عنوان وحی الهی که ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ﴾ راهنماییهای انبیا آنچه را که اینها مشخص کردهاند حلال و حرام واجب و مکروه و مستحب و مباح اینها میزان ارزیابی اینکه خاطره شیطانی است یا رحمانی، براهین عقلی هم اینچنین است برای اینکه مشخص بشود این جزء مغالطات است یا نه، به میزان عقل عرضه میشود و قرآن کریم تنها به این جملهٴ اجمالی اکتفا نکرد که بفرماید ما میزان فرستادیم به شما فطرت دادیم، بلکه خطوط ریز این مسائل را هم مشخص کرد فرمود چه واجب است چه مستحب است چه حرام است چه مکروه و اگر کسی اقدام خیر کرد، کم نمیآورد و چیزی از او گم نمیشود کسی که انفاق کرد چندین برابر پاداش میگیرد و مانند آن. اگر کسی در برابر انفاق، گفت من خودم چه کنم یا فقیر خواهم شد، این پیداست که این احتمالها، احتمالهای شیطانی است آن علاقههایی که به این کار خیر پیدا میشود القائات رحمانی به فرشتههاست، پس میزانی برای انسان مشخص شد که با آن میزان بفهمد که این حق است یا باطل، انسان عادی خودشان را با این میزان میسنجند و تشخیص میدهند.
بررسی اغوا و وسوسه شیطان نسبت به انبیاء
اما انبیا چه کنند انبیا هم دارای این دو جهتاند یعنی شیاطین هم به سراغ آنها میروند چه اینکه فرشتهها هم به سراغ آنها هم میروند بعد آنها باید تشخیص بدهند یا فرشتهها فقط به سراغ آنها میروند و شیاطین به سراغ آنها راه ندارد. در بخشی از امور یقیناً شیاطین به سراغ آنها راه ندارد و آن مسئلهٴ اغواست در مسئلهٴ اغوا یقیناً شیطان به سراغ انبیا نمیرود که آنها را گمراه بکند در جزم علمی آنها اثر بگذارد، در عزم عقل عملی آنها اثر بگذارد آنها را وادار بکند که یک عقیدهٴ باطلی را معتقد بشوند یا وادار کند که یک خلق ناروایی را متخلق بشوند یا وادارشان کند که یک عمل بدی را مرتکب بشود اینچنین نیست اینها عقیدتاً و خُلقاً و عملاً معصوم و مصون از اغوای شیطاناند، چون هم در سورهٴ «حجر» و هم در سایر سور وقتی جریان اغوای شیاطین مطرح است، مسئلهٴ عباد مخلص مستثنایند: ﴿فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ که اینها به عنوان بندگان مخلَص، مستثنا شدهاند خود شیطان اعتراف کرد که من دسترسی به اینها ندارم و اینها از اغوای من مصوناند.
پرسش:...
پاسخ: حالا سخن از عصیان نیست، سخن از این است که او حرفش را زده یعنی شیطان حرفش را زده، یک وقت انسان گوش میدهد معصیت میکند، یک وقت اعتنا نمیکند به خدا پناه میبرد به عنوان ﴿وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ معصیت نکرده، جهاد نفس کرده و پیروز شده ولی او حرفش را زده شیطان حرفش را زده امر کرده یا وعده داده ولی این شخص اطاعت نکرده یا گوش نداده، غرض آن است که در مسئلهٴ اغوا، یقیناً انبیا مستثنا و معصوماند، چه اینکه در سورهٴ «حجر» آیهٴ 39 و 40 اینچنین آمده است ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلْأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾; که من نسبت به بندگان مخلص تو قدرت اغوا ندارم نمیتوانم اینها را گمراه بکنم، در موارد دیگر هم باز مسئلهٴ اغوای عباد مخلص استثنا شده است، چه اینکه آیهٴ 82 و83 سورهٴ «ص» این است ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ نسبت به انبیا در مرحله اغوا بحثی نیست که اینها معصوم و مصوناند; اما در مسئلهٴ وسوسه چطور، آیا نسبت به اینها وسوسه میکند و اینها در اثر جهاد اکبر به جهاد با نفس پیروزند یا وسوسه نمیکند. نسبت به وسوسه آیهای نیامده که بفرماید شیطان نسبت به انبیا وسوسه ندارد، اغوا را استثنا کرده است; اما وسوسه را استثنا نکرده. وسوسه اگر به معنای اصل تصور باشد این یک مرحله است واگر به معنای تصدیق باشد قبل از مرحله عمل، این هم مرحلهای دیگر است نسبت به تصدیق هم که عقد قلب است انبیا معصوم و مصون از این گناه قلبیاند، چون مطهرند و خدا اینها را تطهیر کرده است و نسبت به اصل وسوسه در حد تصور هم شاید بتوان از اطلاقات اصطفی، اطلاقات اجتبی، اطلاقات اختیار، اطلاقات تطهیر استفاده کرد که آنها را از گزند وسوسهٴ تصوری هم معصوماند.
پرسش:...
پاسخ: اغوا که یقیناً راه ندارد، به همین دلیل آیهٴ سورهٴ «ص» و سورهٴ «حجر» که صریحاً استثنا شده است که بندگان مخلَص معصوم از اغوای شیاطیناند، میشود عصمت آنها را در مقام تصدیق قلبی که گناه قلبی است هنوز به فعل نرسیده هم استفاده کرد، چون تصدیق قلبی هم به نوبت خود گناه است و اغواست و آنها پاکند. در مرحله تصور، در مرحله تصور که هیچ اثری ندارد فقط جنگ شروع میشود این دلیل بر نفی نیست، بلکه کمال انبیا را تأمین میکند یعنی دائماً انبیا مسلحاند و دائماً دست به تیرند و دارند میجنگند; مرتب دارند تیراندازی میکنند شیطان از آن طرف دارد وسوسه میکند اینها از آن طرف دائماً دارند شیطان را به اسارت میگیرند، این دلیل بر نفی آنها به این نیست چون این هیچ چیز نیست مگر در حد تصور این هم مرتب سرکوب میکند.
عدم وجود وسوسه تصوری در انسانهای متصل به عقل محض
البته اگر کسی به آن مرحله والای از عقل محض برسد آنجا جا برای وسوسهٴ تصوری هم نیست، چون شیطان یک موجودی است در حد تجرد وهمی مجرد است، اگر کسی به مرحله عقل تام برسد شیطان اصلاً نمیتواند [و] بلد نیست وسوسه کند. بیان ذلک این است که ـ حالا از باب تشبیه معقول و محسوس ـ اگر شیطان کسی حبائل و طنابهای گوناگونی داشت در حد یک متر، دو متر، سه متر، چهار متر، پنج متر و مانند آن این میتواند افرادی را که در این محدوده هستند به کمند خود در بیاورند و الا اگر کسی در پشت بام زندگی میکند که فاصلهاش خیلی بیش از آن طول طناب این شخص است، این شخصی که کمند به دست است اصلاً به او دسترسی ندارد; نمیتواند او را به دام خود بیاورد. شیطان یک سلسله ابزاری بیش ندارد که در روایات هم مشخص شد فلان سلسله معاصی حبائل شیطان است، مال دنیا و امتعه دنیا حبائل شیطان است، این طنابهای اوست و دام و تور اوست اگر کسی از نشئه طبیعت بازتر و برتر رفت، آن شخص خواستههایی دارد که شیطان نمیداند شیطان وسایلی دارد که آن شخص همهٴ این وسایل را زیر پا گذاشت وسوسه دادن و فریب دادن به این است که شیطان چه جنّی و چه انسی اگر کسی را خواست وسوسه [و] فریب بدهد میگوید که تو که به فلان مطلب علاقهمندی راهش این است یا علاقه به فلان شیء را در او ایجاد میکند یا راه رسیدن به آن مورد علاقه را به او ارائه میدهد این در کارهای شیطان است; هم علاقهٴ به مال را در شخص ایجاد میکند یا اگر این شخص مال دوست است راه فاسد رسیدن به مال را به او ارائه میدهد، این کارهای شیطان است. حالا اگر کسی اهل مال و اهل دنیا نبود، شیطان نه میتواند اینگونه از علاقهها را در او ایجاد کند نه میتواند راه رسیدن به مورد علاقه را به او ارائه بدهد، ابزار شیطنت شیطان همین اساس بازیهایی است که کودکان را به بازی میگیرد اگر کسی منزه از لهو و لعب بود، او هر گز در میدان بازی آنجا که کودکان را به بازی میگیرند او سوار این ابزار بازی نخواهد شد و آن بازیگر هم توان اینکه این را بازی بدهد ندارد، آنها که به تجرد تام عقلی رسیدهاند چیزی میخواهند که شیطان نمیداند; شیطان وسایلی دارد که اینها روی همهٴ آن وسایل روی صحیحش و حلالش پا گذاشتند چه رسد به فاسد و حرامش، لذا شیطان به او تنها دسترسی ندارد شیطان به بهانه اینکه فلان شیء حلال است یا بعد توبه میکنی انسان را میگیرد اگر کسی رسید به جایی که به فلان چیز اصلاً علاقه نداشت و گفت: «طلقتک ثلاثاً» حلالش را نمیخواهد، چه رسد به اینکه این از راه حرام بتواند او را فریب بدهد این است که نسبت به آن مخلصین تام راه نفوذ ندارد اصلاً [و] دستش بسته است، نه اینکه احتراماً بگوید من کار به بندگان مخلص تو ندارم، مقدورش نیست.
مراحل مختلف تأثیر شیطان بر انسان
اما نسبت به دیگران اگر بخواهد دیگران را تحت ولایت خود قرار بدهد اول از دور به صورت آرام در انسان علاقه ایجاد میکند، این همان است که ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ﴾ وحی گونه یعنی به صورت مرموز و آرام خیلی پاورچین در قلب انسان وسوسه میکند، بعد جلوتر میآید و وسوسه را روشنتر میکند این میشود وسوسه بعد از مرحله ایحا، در مرحله سوم وعده وعید است در مرحله چهارم امر است، پنجم دیگر مرحله ولایت کامله است که «اولیائهم الشیطان» وقتی که ولی شد مولّیٰعلیه خود را سوار میشود، این همان است گفت ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ که در سورهٴ «اسراء» آمده. یک راکب، آن اسب را احتناک میکند یعنی افسار به گردنش میگذارد حَنکش را مهار میکند، این افسار تحتِ حنک اسب است از آن به بعد دیگر به شیطان سواری بدهد ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چرا; اما مقدورش نیست که لقاءالله چیست، خودش آن لقا را اجمالاً به نحو ضعیف درک میکند در مرحلهٴ ضعیف; اما لقاءالله بدلی ندارد آنجا که بگوید از این کار به لِقاءُالله میرسی.
پرسش:...
پاسخ: اما اینها باخبرند دیگر یعنی ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ برای شاگردان آنهاست وگرنه بعضیها که میآمدند حضور حضرت امیر(سلام الله علیه) حرف بزنن همین که حرفشان تمام میشد حضرت گوش میداد، همین که تمام میشد میفرمود: «فإنّما نَفَثَ الشیطان فی علی لسانک»; این حرف، حرف شیطان است که تو داری میزنی. حضرت اجازه نداد که حرف به دل بنشیند، فقط در مرحله گوش بود. در ذیل همان خطبه معروف خطبه همام که حضرت فرمود: «أَهکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ» آن شخص معترض گفت اگر موعظه اثر میکند خب، در شما چرا اثر نکرد حضرت فرمود هر کسی یک قضا و قدر مشخصی دارد، بعد «فإنّما نَفَثَ الشیطان فی علی لسانک»; این حرف، حرف شیطان است که از زبان تو در آمده.
پرسش:...
پاسخ: اینها اگر ترک اولاست به این معنا نیست که شیطان در اینها نفوذ کرده و مکروهی را مرتکب شدهاند یا معصیتی را مرتکب شدهاند، اینچنین نیست. ممکن است درجاتی را که داشتند به برخی از آن درجات، فعلاً نرسند و بعداً برسند. غرض آن است که اینها با خبرند که این وسوسه وسوسه شیطان است [و] کار، کار شیطان است از اطلاقات ادله اصطفا، اجتبی، اختیار و تطهیر و مانند آن میشود عصمت اینها را در این مراحل حفظ کرد که اینها میفهمند از کجاست.
پرسش:...
پاسخ: بله دنیا دیگر، فرمود یعنی حرف میزنند دیگر، میآیند حرف میزنند، مثل اینکه انسان میداند که این شخص را میشناسد که این منافق است فقط منتظر است که حرفش تمام بشود به او جواب بدهد در همین حد، اینکه آسیبی نمیرساند این جهاد همیشه هست میداند که این شخص میشود نه اینکه بعدها با ترازو بسنجد. مؤمن عادی این حرفها را میشنود در حد تصور، بعد میگوید خب من مطالعه کنم فکر میکنم وقتی تنها مینشیند فکر میکند این حرفهای او را بر آن میزان فطرت و عقل و وحی میسنجد، میبیند حرف حرف باطلی است فردا جواب نفی میدهد; اما یک وقت است که ذات اقدس الهی به رسولش میفرماید اینکه دارد حرف میزند، همانطوری که اگر کسی پشت دیوار حرف بزند انسان از آن موج حرفش میفهمد که این زن است یا مرد، فارس است یا غیر فارس، عرب است یا غیر عرب، کودک است یا بزرگ از خود این نحوه حرف، معلوم میشود گوینده کیست و چیست، فرمود: ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾; در این آهنگ ایشان میفهمد که اینها منافقاند کسی که غذای بدبو خورده وقتی دارد دهن باز میکند حرف میزند بالأخره بوی دهنش مستمع میفهمد دیگر، فرمود تو این شامه را داری; منتها صبر بکن حرفشان تمام بشود بعد جواب بگو اینکه انسان صبر میکند بعد جواب میگوید نه معنایش این است که در این پنج شش دقیقه در تحت تأثیر تصوری او قرار گرفته، مؤمنین عادی اینچنیناند مؤمنین عادی اگر به اینها پیشنهاد زر و زور بدهند این پیشنهاد است باور نکرده، میگوید بروم مشورت بکنم این در حد تصور ذخیره کرده تصورات دیگری را که از فرشتهها و عقل و وحی دارد آنها را ارزیابی میکند این دوتایی را به میزان میسنجد، میبیند که این طعم گناه دارد. فردا میآید جواب نفی میگوید این میشود جهاد، این جهاد در داخلهٴ خاک خود آدم است یعنی این وسوسه کرده انسان آن قدرت را نداشت که بفهمد که این پیام باطل را آورده، گفت خیلی خب، گفت خیلی خب من فکر میکنم این در حد تصور این را برداشت البته معصیت نیست چون تصور است; اما آن اوج ایمان نیست که همان جا سرکوب کند و نگذارد او حرف بزند اما کسی که از دور دارد میآید و این ولی الله را میشناسد ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ حالا اگر زنی لباس مرد در بر کرده است و به انسان پیشنهاد میدهد که ما به همین کار را انجام بدهیم، گرچه آن لباس، لباس مرد است مردانه حرف میزند; اما زنانه ادا میکند، انسان ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ میفهمد این زن است و نامحرم است که به صورت مرد در آمده میگوید بیا با هم کار انجام بدهیم ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ فقط منتظر است که حرفش تمام بشود بعد بگوید نه این را نمیگویند وسوسهٴ تصوری این همان است که وجود مبارک رسول خدا(صلی الله علیه وآله سلم) فرمود که من شیطانم را اسیر کردم «اسلم عَلی یَدی».
تمثیل علامه طباطبائی در عدم تأثیرپذیری انبیاء از شیطان
مثالی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که شیطان در برابر انبیا و معصومین تا چه اندازه نقش دارد، مثالی داشتند میفرمودند که هر چه شیطنت شیطان بیشتر باشد برای معصومین در همین نشئه حس نه نشئه بالا نشئه بالا که اصلاً اینها راه ندارد، در همین نشئهای که ﴿وَیَمْشِی فِی الأسْوَاقِ﴾ نه نشئه ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ او که خودش اعتراف کرد ﴿فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَشُهُباً﴾ آنجا که تیراندازیهای غیب راه به اینها نمیدهد، میفرمودند که شیاطین وقتی به سراغ معصومین میروند توحید اینها بیشتر میشود ایمان اینها بیشتر میشود، مثل اینکه کسی بیاید در همین مسجد در این سالن مسجد هزار و یک دلیل اقامه بکند که بگوید که هیچ کسی در مسجد نیست، هیچ کس حرف نمیزند هرچه او اصرار میکند آدم بهتر کشف میکند که او دروغ میگوید خب، اگر در مسجد کسی نیست پس تو چه کسی هستی، چون شیطان انسان را به شرک دعوت میکند به نفی الله دعوت میکند سرنخ همهٴ معاصی به شرک است. اینکه در روایات ما آمده است که فلان کار را شخص انجام نمیدهد «و هو مؤمن» اینها به عنوان مثال ذکر میشود نه به عنوان تعیین «لا یزنی زانی و هو مؤمن و لا یَسْرُقُ سارق و هو مؤمن» یعنی «لا یعصی عاص و هو مؤمن» در آن حین، بالأخره انسان هوا را میبیند دیگر خدا را که نمیبیند دیگر به میل هوا عمل میکند.
دعوت شیطان به شرک و نحوه مقابله انبیاء با آن
تمام معاصی به شرک بر میگردد حالا یا شرک عملی یا غیر عملی و شیطان انسان را به شرک دعوت میکند نه به الله و به انسان میگوید حرف کسی را گوش نده به میل خودت عمل بکن چون انسان را به شرک دعوت میکند انبیا میگویند که خب اگر مبداء نبود، رب العالمینی نبود ﴿رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ﴾ نبود، تو را چه کسی خلق میکرد تو از کجا آمدی اصلاً تو مظهر چه نامی هستی تو از طرف او آمدی که من را امتحان بکنی تو پیک مضلّی تو دستور وسوسه داری. خب، اگر او نبود چه کسی به تو این دستور را میداد همان کسی که به تو دستور داد برو وسوسه بکن اجازه داد، به فرشتهها هم دستور داد که راهنمایی بکنند به من عقل داد فطرت داد از سه چهار جانب من را تقویت کرد تو را هم فرستاده به جنگ من. این است که معصومین(علیهم السّلام) در برابر وسوسه مؤفقترند چون در هر لحظه یک جهادی است و یک پیروزی جدید و این را نمیگویند وسوسهٴ تصوری [بلکه] این را میگویند گوش دادن نه گوش فرا دادن، شنیدن و جنگ کردن و پیروز شدن یک مقدار گوش میداد که او جلوتر بیاید تا او را به اسارت بگیرد، مثل کسی که آن طرف مرز است میخواهد به جنگ انسان بیاید همهاش تیراندازی میکند انسان کاری به او ندارد کمی صبر میکند که داخل خاک بشود او را اسیر بگیرد این است، اینچنین نیست که اینها ندانند این حرف، حرف چه کسی است و حرف چه است ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ لذا حرفی که افراد میزنند، میفهمند معصومین(علیهم السّلام) که این حرف، حرف چه کسی است خلاصه.
مراد از ربّ در آیهٴ ﴿فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾
پرسش:...
پاسخ: آن معلوم نیست که به حضرت یوسف برگردد و معلوم نیست که این رب، همان رب مصطلح باشد بر فرض رب مصطلح باشد منظور از این رب ظاهراً همان رب متعارف نزد مردم مصر است یعنی ﴿فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ چون یوسف(سلام الله علیه) به این شخصی که آزاد میشد، فرمود وقتی که آزاد شدی نزد رب خودت چون آنها غالب ارباب متفرقه بودند نزد همین خدایگانت که رفتی، بگو گناه این زندانی چه است بعد شیطان هم یاد آن آزاد شده برد ﴿فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ یادش رفت که وقتی که به آن سِمَت قبلی برگشت و ﴿إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْراً﴾ عمل شد و این دوباره ساقی رب خود شد و همان بساط سَقْی و امثال ذلک را به عهده گرفت بگوید که چنین زندانی بیگناهی در زندان بود نه ﴿فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ یعنی ـمعاذاللهـ شیطان در یوسف صدیقی که ﴿رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ یک چنین مقامی دارد در او اثر کرده و یاد الله را از یاد یوسف برده است.
پرسش:...
پاسخ: آنها در بحثهای اول سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت او در نشئه طبیعت نبود در عالم دنیا نبود، حالا تتمه بحث برای روزهای بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
نظر علامه طباطبائی دربارهٴ حمل الفاظ بر ارواح معانی
عدم وجود وسوسه تصوری در انسانهای متصل به عقل محض
مراحل مختلف تأثیر شیطان بر انسان
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
قَالَ رَبِّ اجْعَل لِی آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْکُر رَبَّکَ کَثِیرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِیِّ وَالْإِبْکَارِ ﴿41﴾ وَإِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ ﴿42﴾ یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ﴿43﴾
نظر علامه طباطبائی دربارهٴ حمل الفاظ بر ارواح معانی
در این بخش از آیات سخن از ندای ملائکه مطرح است که فرشتهها سخن گفتند و مادر مریم یا خود مریم(سلام الله علیها) شنید و همچنین زکریا(سلام الله علیه) شنید و مانند آن. به همین مناسبت بیانی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در ذیل همین آیه دارند که دربارهٴ کلام و خاطرات فرشتهها و خاطرات شیطانی و خاطرات رحمانی بحث کردند و خلاصهٴ فرمایش ایشان این است که در اینکه الفاظ بر معانی رایجشان حمل میشود بدون قرینهٴ داخلی یا خارجی در آن سخنی نیست، وقتی سخن از قلم هست سخن از مصباح هست سخن از میزان هست سخن از ترازو هست سخن از قول و کلام هست بر همین معانی معروف حمل میشود «قال» یعنی با زبان و میزان، ترازو [یعنی] همین وسیلهٴ سنجش کالا و مانند آن. «مصباح» یعنی چراغ و قلم یعنی وسیلهٴ کتابت و مانند آن. گاهی همین الفاظ بر معانی غیر معهود حمل میشود، اگر گفته شد ﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ﴾ بعد این قلم با لوح منظور دو فرشته از فرشتههای حق بودند یا دو درجهٴ نورانی از نورانیتهای الهی بودند، باز این اطلاق کلمه بر آن معنا صحیح است یا ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ﴾ اطلاق میزان بر وحی بر قرآن بر دین رواست، لازم نیست آن میزان، وسیلهٴ سنجش نان و گوشت و گندم باشد یا اگر گفته شد که مصباح و چراغ و منظور از این چراغ چراغ علم بود چراغ وحی نور بود مجاز نیست یا بلاخره میشود این کلمه را بر آن معانی هم حمل کرد، آیا اطلاق این کلمات بر آن معانی غیر معهود مجاز است یا نه حقیقت است. عدهای بر آناند که این الفاظ برای همین معانی عرفی وضع شده است و اگر بخواهیم این الفاظ را برای معانی غیر معهود حمل بکنیم و اطلاق بکنیم این مجاز است. عدهٴ دیگر نظرشان این است که الفاظ برای ارواح معانی وضع شد نه برای همین اجرام مادی و اجسام مادی. هر لفظی که وضع میشود استعمال آن لفظ در معنای حقیقت است که غرض آن معنا را تأمین کند و اگر آن معنا واجد این غرض بود ولی معهود و متعارف نبود، تطبیق این لفظ بر او یا استعمال این لفظ در آن معنا حقیقت است و از اینجا معلوم میشود که اطلاق کلمهٴ لوح و قلم در فرشته حقیقت است چه اینکه بر لوح مادی و قلم مادی هم حقیقت است اطلاق وزن و میزان بر وسیلهٴ سنجش عقاید و افکار و اخلاق که در قیامت نسب میشود حقیقت است، همانطوری که اطلاق این کلمات و تطبیق این کلمات بر معانی مادی رایج حقیقت است یعنی همانطوری که سنگ را میگویند وزن، حق را هم که با او عقاید و اخلاق سنجیده میشود آن را هم میگویند وزن که در سورهٴ «اعراف» آمده است ﴿وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ یعنی ما با حق، عقاید را میسنجیم; اگر خواستیم ببینیم این شخص با تقواست یا نه، کارش را با حق میسنجیم نه با یک ترازوی عادی که با آن نان و گوشت را میسنجند یا نظیر میزان الحرارة که با آن درجه حرارت و برودت را میسنجند یا نظیر متر که با آن پارچهها را میسنجند و مانند آن. اطلاق وزن و همچنین اطلاق میزان برای چیزی که وسیله سنجش عقیده و اخلاق و اعمال است آن هم حق خواهد بود، چه اینکه علم که وسیله روشن شدن صحنه جان است اگر بر او مصباح، اطلاق کردیم این هم حقیقت است; لفظ برای ارواح معانی وصف شد نه برای ابدان معانی یعنی هرچه که این منظور و این غرض را ایفا میکند اطلاق این لفظ بر او حقیقت است نه مجاز، این یک مطلب.
بر اساس همین مطلب کلمهٴ قول و کلام و مانند آن هم بر کلام متعارفی که از الفاظ و حروف تشکیل میشود و از زبان و دهان خارج میشود اطلاقش حقیقت است و هم بر خاطراتی که در قلب وارد میشود بدون اینکه لفظی داشته باشد، بدون اینکه از دهان یا زبان کسی شنیده بشود باز هم حقیقت است یعنی اگر خاطرهای در دل راه پیدا کرد آن خاطره، کلام است. حالا متکلم آن کلام کیست باید بعداً تشخیص داد، اطلاق کلام و اطلاق قول بر خاطره اطلاق حقیقی است، مجازی نیست.
صور گوناگون وسوسه
قرآن کریم دربارهٴ شیطان اینچنین فرمود که شیطان در دلهای شما وسوسه میکند ﴿الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾ موسوسین دو گروهاند بعضی از جنیاناند بعضی از انسانها که وسوسه میکنند. همین وسوسه را که درسورهٴ «ناس» آمده است به نفس اسناد داد در سورهٴ «ق» که فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ﴾ البته نفس امّاره و یا نفس مسوّله که وسوسه میکند این ابزار شیطنت آن ابلیس است. شیطان اگر کسی را خواست بگیرد با ابزار درونی او میگیرد، مثل اینکه سمّ اگر بخواهد کسی را از پا دربیاورد و هلاک کند با ابزار درونی و دستگاه گوارش او او را از بین میبرد یعنی اگر سمّ وارد بدن نشود و دستگاه گوارش آن را جذب نکند، سمّ هرگز انسان را هلاک نخواهد کرد وقتی سمّ انسان را هلاک میکند که به کمک این دستگاه گوارش کار بکند، وقتی هم شیطان انسان را گمراه میکند که از دستگاه نفس امّاره و نفس مسوّله و این غرایض و امیال مدد بگیرد غرض آن است که کار شیطان که وسوسه است همین وسوسه به نفس هم اسناد داده شد; منتها به عنوان عامل قلیل و ابزار کار و همین وسوسه به عنوان وعده یاد شده است که شیطان شما را وعده میدهد یا تهدید میکند، میترساند ﴿الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ﴾ وعده میدهد. خب، این وعده دادن یک نحو سخن گفتن است اول وسوسه میکند در انسان رغبت ایجاد میکند و برای اینکه انسان راغبتر بشود وعده میدهد که اگر این کار را کردی اینچنین میشود یا وعید و تهدید دارد که اگر این کار را نکردی آنچنان میشود یا نسبت به کارهای خیر تهدید میکند که اگر شما دست به این کار خیر زدید و اهل ایثار و انفاق بودید خودتان چه خواهید کرد خودتان فقیر میشوید ﴿یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ﴾ این «یَعِدُ» یعنی «یُوعِدُوا» تهدید میکند، وعده نیست [بلکه] وعید است; میگوید اگر شما در این راه خیر قدم برداشتید وقت خودت را تلف کردی، خودت چه میکنی دیگر نمیگذارد انسان آن جریان ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أمْثالِها﴾ را بشنود، پس همین وسوسهٴ شیطان به صورت وعده در میآید.
تبدیل وسوسه شیطان به امر و نهی
این وعده وقتی در انسان نفوذ کرد انسان وعده پذیر شد [و] علاقهمند به این وعده شد، چند قدمی به دنبال شیطان رفت تا وعده را وفا کند، از آن به بعد شیطان مسلّط میشود، دیگر سخن از وسوسه نیست دیگر سخن از وعده و وعید امثال ذلک نیست دیگر سخن از فرمانروایی است و امر و نهی از آن به بعد ﴿وَلَأَمُرَنَّهُمْ﴾ هست، گفت من ﴿وَلَأَمُرَنَّهُمْ﴾ و قرآن هم فرمود ﴿إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ﴾ اینجا دیگر امر است وسوسه نیست، انسان ناچار است تبعیّت کند. این امر برای مراحل نهایی و قدرت شیطان است، از آن به بعد انسان در تحت ولایت شیطان است که ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ اینچنین تثبیت شده است که اگر کسی در تحت ولایت شیطان بود، شیطان مولّیٰعلیه خود را تا لبه جهنم با هم میروند و میبرد.
تبدیل وسوسه شیطان به امر و نهی
خب، وسوسه را وعده فرمود، وعده را به صورت امر گفت وعده امر اینگونه از امور یا نهی اینها قول است اینها کلام است در حالی که شیطان بیش از وسوسه، چیز دیگر ندارد. پس خاطرات شیطانی، کلام شیطان است. البته در آن مواردی که آن ابلیس معروف دست پروردههای خود را اعزام بکند به نام شیاطین الانس و الجنّ آن شیاطینالانس با انسان سخن بگویند اینجا البته وعده متعارف هست و امر متعارف هست و نهی متعارف است یعنی یک رفیق بدی که انسان را گمراه میکند او شیطان الانس است; اگر او وعدهای داد و امری کرد و نهی کرد، اطلاق امر و نهی و وعده بر کلمات او یک اطلاق متعارف است، چون او یک انسانی است که حرف میزند. البته ظاهرش انسان است و باطنش شیطان است; اما اگر به صورت شیاطین الانس در نیامد به صورت رفقای بد در نیامد فقط خاطرهای در درون خود انسان پیدا شد این را هم میگویند قول و کلام، چه اینکه امر و نهی و امثال ذلک هم بر اینها اطلاق شده است، حالا خواه اطلاق امر و نهی بر وسوسه حقیقت باشد، چه اینکه مختار بسیاری از حکماست منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) یا اطلاق کلام و امر بر این وسوسه مجاز باشد; منتها بر اثر قرائن داخلی و خارجی ما میفهمیم که منظور از این امر و وعده همین وسوسه است چه اینکه مختار عدهای دیگر است به هر حال شیطان با آدم حرف میزند، امر میکند. در مقابل شیطان فرشته هم با انسان حرف میزند آن هدایتها و راهنماییهای فرشتهها به منزلهٴ قول آنهاست، امر آنهاست فرشتهها هم سخن میگویند امر میکنند راهنمایی میدارند و امثال ذلک و خاطرات انسان گاهی در اثر القائات شیطانی است گاهی در اثر القائات فرشتههاست.
میزان و معیار انسان برای تشخیص خاطرات قلبی
انسان برای اینکه تشخیص بدهد این خاطره از کجاست میزانی را لازم دارد، این میزان هم در درون او تعبیه شده است به عنوان فطرت، چون ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ و هم اینکه فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ خطوط کلی فجور و تقوا در نهان انسان به عنوان میزان الهی تعبیه شد; انسان با ترازو خلق شد نه بیترازو و هم این میزان در بیرون او وجود دارد به عنوان وحی الهی که ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ﴾ راهنماییهای انبیا آنچه را که اینها مشخص کردهاند حلال و حرام واجب و مکروه و مستحب و مباح اینها میزان ارزیابی اینکه خاطره شیطانی است یا رحمانی، براهین عقلی هم اینچنین است برای اینکه مشخص بشود این جزء مغالطات است یا نه، به میزان عقل عرضه میشود و قرآن کریم تنها به این جملهٴ اجمالی اکتفا نکرد که بفرماید ما میزان فرستادیم به شما فطرت دادیم، بلکه خطوط ریز این مسائل را هم مشخص کرد فرمود چه واجب است چه مستحب است چه حرام است چه مکروه و اگر کسی اقدام خیر کرد، کم نمیآورد و چیزی از او گم نمیشود کسی که انفاق کرد چندین برابر پاداش میگیرد و مانند آن. اگر کسی در برابر انفاق، گفت من خودم چه کنم یا فقیر خواهم شد، این پیداست که این احتمالها، احتمالهای شیطانی است آن علاقههایی که به این کار خیر پیدا میشود القائات رحمانی به فرشتههاست، پس میزانی برای انسان مشخص شد که با آن میزان بفهمد که این حق است یا باطل، انسان عادی خودشان را با این میزان میسنجند و تشخیص میدهند.
بررسی اغوا و وسوسه شیطان نسبت به انبیاء
اما انبیا چه کنند انبیا هم دارای این دو جهتاند یعنی شیاطین هم به سراغ آنها میروند چه اینکه فرشتهها هم به سراغ آنها هم میروند بعد آنها باید تشخیص بدهند یا فرشتهها فقط به سراغ آنها میروند و شیاطین به سراغ آنها راه ندارد. در بخشی از امور یقیناً شیاطین به سراغ آنها راه ندارد و آن مسئلهٴ اغواست در مسئلهٴ اغوا یقیناً شیطان به سراغ انبیا نمیرود که آنها را گمراه بکند در جزم علمی آنها اثر بگذارد، در عزم عقل عملی آنها اثر بگذارد آنها را وادار بکند که یک عقیدهٴ باطلی را معتقد بشوند یا وادار کند که یک خلق ناروایی را متخلق بشوند یا وادارشان کند که یک عمل بدی را مرتکب بشود اینچنین نیست اینها عقیدتاً و خُلقاً و عملاً معصوم و مصون از اغوای شیطاناند، چون هم در سورهٴ «حجر» و هم در سایر سور وقتی جریان اغوای شیاطین مطرح است، مسئلهٴ عباد مخلص مستثنایند: ﴿فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ که اینها به عنوان بندگان مخلَص، مستثنا شدهاند خود شیطان اعتراف کرد که من دسترسی به اینها ندارم و اینها از اغوای من مصوناند.
پرسش:...
پاسخ: حالا سخن از عصیان نیست، سخن از این است که او حرفش را زده یعنی شیطان حرفش را زده، یک وقت انسان گوش میدهد معصیت میکند، یک وقت اعتنا نمیکند به خدا پناه میبرد به عنوان ﴿وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ معصیت نکرده، جهاد نفس کرده و پیروز شده ولی او حرفش را زده شیطان حرفش را زده امر کرده یا وعده داده ولی این شخص اطاعت نکرده یا گوش نداده، غرض آن است که در مسئلهٴ اغوا، یقیناً انبیا مستثنا و معصوماند، چه اینکه در سورهٴ «حجر» آیهٴ 39 و 40 اینچنین آمده است ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلْأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾; که من نسبت به بندگان مخلص تو قدرت اغوا ندارم نمیتوانم اینها را گمراه بکنم، در موارد دیگر هم باز مسئلهٴ اغوای عباد مخلص استثنا شده است، چه اینکه آیهٴ 82 و83 سورهٴ «ص» این است ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ٭ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ نسبت به انبیا در مرحله اغوا بحثی نیست که اینها معصوم و مصوناند; اما در مسئلهٴ وسوسه چطور، آیا نسبت به اینها وسوسه میکند و اینها در اثر جهاد اکبر به جهاد با نفس پیروزند یا وسوسه نمیکند. نسبت به وسوسه آیهای نیامده که بفرماید شیطان نسبت به انبیا وسوسه ندارد، اغوا را استثنا کرده است; اما وسوسه را استثنا نکرده. وسوسه اگر به معنای اصل تصور باشد این یک مرحله است واگر به معنای تصدیق باشد قبل از مرحله عمل، این هم مرحلهای دیگر است نسبت به تصدیق هم که عقد قلب است انبیا معصوم و مصون از این گناه قلبیاند، چون مطهرند و خدا اینها را تطهیر کرده است و نسبت به اصل وسوسه در حد تصور هم شاید بتوان از اطلاقات اصطفی، اطلاقات اجتبی، اطلاقات اختیار، اطلاقات تطهیر استفاده کرد که آنها را از گزند وسوسهٴ تصوری هم معصوماند.
پرسش:...
پاسخ: اغوا که یقیناً راه ندارد، به همین دلیل آیهٴ سورهٴ «ص» و سورهٴ «حجر» که صریحاً استثنا شده است که بندگان مخلَص معصوم از اغوای شیاطیناند، میشود عصمت آنها را در مقام تصدیق قلبی که گناه قلبی است هنوز به فعل نرسیده هم استفاده کرد، چون تصدیق قلبی هم به نوبت خود گناه است و اغواست و آنها پاکند. در مرحله تصور، در مرحله تصور که هیچ اثری ندارد فقط جنگ شروع میشود این دلیل بر نفی نیست، بلکه کمال انبیا را تأمین میکند یعنی دائماً انبیا مسلحاند و دائماً دست به تیرند و دارند میجنگند; مرتب دارند تیراندازی میکنند شیطان از آن طرف دارد وسوسه میکند اینها از آن طرف دائماً دارند شیطان را به اسارت میگیرند، این دلیل بر نفی آنها به این نیست چون این هیچ چیز نیست مگر در حد تصور این هم مرتب سرکوب میکند.
عدم وجود وسوسه تصوری در انسانهای متصل به عقل محض
البته اگر کسی به آن مرحله والای از عقل محض برسد آنجا جا برای وسوسهٴ تصوری هم نیست، چون شیطان یک موجودی است در حد تجرد وهمی مجرد است، اگر کسی به مرحله عقل تام برسد شیطان اصلاً نمیتواند [و] بلد نیست وسوسه کند. بیان ذلک این است که ـ حالا از باب تشبیه معقول و محسوس ـ اگر شیطان کسی حبائل و طنابهای گوناگونی داشت در حد یک متر، دو متر، سه متر، چهار متر، پنج متر و مانند آن این میتواند افرادی را که در این محدوده هستند به کمند خود در بیاورند و الا اگر کسی در پشت بام زندگی میکند که فاصلهاش خیلی بیش از آن طول طناب این شخص است، این شخصی که کمند به دست است اصلاً به او دسترسی ندارد; نمیتواند او را به دام خود بیاورد. شیطان یک سلسله ابزاری بیش ندارد که در روایات هم مشخص شد فلان سلسله معاصی حبائل شیطان است، مال دنیا و امتعه دنیا حبائل شیطان است، این طنابهای اوست و دام و تور اوست اگر کسی از نشئه طبیعت بازتر و برتر رفت، آن شخص خواستههایی دارد که شیطان نمیداند شیطان وسایلی دارد که آن شخص همهٴ این وسایل را زیر پا گذاشت وسوسه دادن و فریب دادن به این است که شیطان چه جنّی و چه انسی اگر کسی را خواست وسوسه [و] فریب بدهد میگوید که تو که به فلان مطلب علاقهمندی راهش این است یا علاقه به فلان شیء را در او ایجاد میکند یا راه رسیدن به آن مورد علاقه را به او ارائه میدهد این در کارهای شیطان است; هم علاقهٴ به مال را در شخص ایجاد میکند یا اگر این شخص مال دوست است راه فاسد رسیدن به مال را به او ارائه میدهد، این کارهای شیطان است. حالا اگر کسی اهل مال و اهل دنیا نبود، شیطان نه میتواند اینگونه از علاقهها را در او ایجاد کند نه میتواند راه رسیدن به مورد علاقه را به او ارائه بدهد، ابزار شیطنت شیطان همین اساس بازیهایی است که کودکان را به بازی میگیرد اگر کسی منزه از لهو و لعب بود، او هر گز در میدان بازی آنجا که کودکان را به بازی میگیرند او سوار این ابزار بازی نخواهد شد و آن بازیگر هم توان اینکه این را بازی بدهد ندارد، آنها که به تجرد تام عقلی رسیدهاند چیزی میخواهند که شیطان نمیداند; شیطان وسایلی دارد که اینها روی همهٴ آن وسایل روی صحیحش و حلالش پا گذاشتند چه رسد به فاسد و حرامش، لذا شیطان به او تنها دسترسی ندارد شیطان به بهانه اینکه فلان شیء حلال است یا بعد توبه میکنی انسان را میگیرد اگر کسی رسید به جایی که به فلان چیز اصلاً علاقه نداشت و گفت: «طلقتک ثلاثاً» حلالش را نمیخواهد، چه رسد به اینکه این از راه حرام بتواند او را فریب بدهد این است که نسبت به آن مخلصین تام راه نفوذ ندارد اصلاً [و] دستش بسته است، نه اینکه احتراماً بگوید من کار به بندگان مخلص تو ندارم، مقدورش نیست.
مراحل مختلف تأثیر شیطان بر انسان
اما نسبت به دیگران اگر بخواهد دیگران را تحت ولایت خود قرار بدهد اول از دور به صورت آرام در انسان علاقه ایجاد میکند، این همان است که ﴿إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ﴾ وحی گونه یعنی به صورت مرموز و آرام خیلی پاورچین در قلب انسان وسوسه میکند، بعد جلوتر میآید و وسوسه را روشنتر میکند این میشود وسوسه بعد از مرحله ایحا، در مرحله سوم وعده وعید است در مرحله چهارم امر است، پنجم دیگر مرحله ولایت کامله است که «اولیائهم الشیطان» وقتی که ولی شد مولّیٰعلیه خود را سوار میشود، این همان است گفت ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾ که در سورهٴ «اسراء» آمده. یک راکب، آن اسب را احتناک میکند یعنی افسار به گردنش میگذارد حَنکش را مهار میکند، این افسار تحتِ حنک اسب است از آن به بعد دیگر به شیطان سواری بدهد ﴿لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چرا; اما مقدورش نیست که لقاءالله چیست، خودش آن لقا را اجمالاً به نحو ضعیف درک میکند در مرحلهٴ ضعیف; اما لقاءالله بدلی ندارد آنجا که بگوید از این کار به لِقاءُالله میرسی.
پرسش:...
پاسخ: اما اینها باخبرند دیگر یعنی ﴿إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ برای شاگردان آنهاست وگرنه بعضیها که میآمدند حضور حضرت امیر(سلام الله علیه) حرف بزنن همین که حرفشان تمام میشد حضرت گوش میداد، همین که تمام میشد میفرمود: «فإنّما نَفَثَ الشیطان فی علی لسانک»; این حرف، حرف شیطان است که تو داری میزنی. حضرت اجازه نداد که حرف به دل بنشیند، فقط در مرحله گوش بود. در ذیل همان خطبه معروف خطبه همام که حضرت فرمود: «أَهکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ» آن شخص معترض گفت اگر موعظه اثر میکند خب، در شما چرا اثر نکرد حضرت فرمود هر کسی یک قضا و قدر مشخصی دارد، بعد «فإنّما نَفَثَ الشیطان فی علی لسانک»; این حرف، حرف شیطان است که از زبان تو در آمده.
پرسش:...
پاسخ: اینها اگر ترک اولاست به این معنا نیست که شیطان در اینها نفوذ کرده و مکروهی را مرتکب شدهاند یا معصیتی را مرتکب شدهاند، اینچنین نیست. ممکن است درجاتی را که داشتند به برخی از آن درجات، فعلاً نرسند و بعداً برسند. غرض آن است که اینها با خبرند که این وسوسه وسوسه شیطان است [و] کار، کار شیطان است از اطلاقات ادله اصطفا، اجتبی، اختیار و تطهیر و مانند آن میشود عصمت اینها را در این مراحل حفظ کرد که اینها میفهمند از کجاست.
پرسش:...
پاسخ: بله دنیا دیگر، فرمود یعنی حرف میزنند دیگر، میآیند حرف میزنند، مثل اینکه انسان میداند که این شخص را میشناسد که این منافق است فقط منتظر است که حرفش تمام بشود به او جواب بدهد در همین حد، اینکه آسیبی نمیرساند این جهاد همیشه هست میداند که این شخص میشود نه اینکه بعدها با ترازو بسنجد. مؤمن عادی این حرفها را میشنود در حد تصور، بعد میگوید خب من مطالعه کنم فکر میکنم وقتی تنها مینشیند فکر میکند این حرفهای او را بر آن میزان فطرت و عقل و وحی میسنجد، میبیند حرف حرف باطلی است فردا جواب نفی میدهد; اما یک وقت است که ذات اقدس الهی به رسولش میفرماید اینکه دارد حرف میزند، همانطوری که اگر کسی پشت دیوار حرف بزند انسان از آن موج حرفش میفهمد که این زن است یا مرد، فارس است یا غیر فارس، عرب است یا غیر عرب، کودک است یا بزرگ از خود این نحوه حرف، معلوم میشود گوینده کیست و چیست، فرمود: ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾; در این آهنگ ایشان میفهمد که اینها منافقاند کسی که غذای بدبو خورده وقتی دارد دهن باز میکند حرف میزند بالأخره بوی دهنش مستمع میفهمد دیگر، فرمود تو این شامه را داری; منتها صبر بکن حرفشان تمام بشود بعد جواب بگو اینکه انسان صبر میکند بعد جواب میگوید نه معنایش این است که در این پنج شش دقیقه در تحت تأثیر تصوری او قرار گرفته، مؤمنین عادی اینچنیناند مؤمنین عادی اگر به اینها پیشنهاد زر و زور بدهند این پیشنهاد است باور نکرده، میگوید بروم مشورت بکنم این در حد تصور ذخیره کرده تصورات دیگری را که از فرشتهها و عقل و وحی دارد آنها را ارزیابی میکند این دوتایی را به میزان میسنجد، میبیند که این طعم گناه دارد. فردا میآید جواب نفی میگوید این میشود جهاد، این جهاد در داخلهٴ خاک خود آدم است یعنی این وسوسه کرده انسان آن قدرت را نداشت که بفهمد که این پیام باطل را آورده، گفت خیلی خب، گفت خیلی خب من فکر میکنم این در حد تصور این را برداشت البته معصیت نیست چون تصور است; اما آن اوج ایمان نیست که همان جا سرکوب کند و نگذارد او حرف بزند اما کسی که از دور دارد میآید و این ولی الله را میشناسد ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ حالا اگر زنی لباس مرد در بر کرده است و به انسان پیشنهاد میدهد که ما به همین کار را انجام بدهیم، گرچه آن لباس، لباس مرد است مردانه حرف میزند; اما زنانه ادا میکند، انسان ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ میفهمد این زن است و نامحرم است که به صورت مرد در آمده میگوید بیا با هم کار انجام بدهیم ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ فقط منتظر است که حرفش تمام بشود بعد بگوید نه این را نمیگویند وسوسهٴ تصوری این همان است که وجود مبارک رسول خدا(صلی الله علیه وآله سلم) فرمود که من شیطانم را اسیر کردم «اسلم عَلی یَدی».
تمثیل علامه طباطبائی در عدم تأثیرپذیری انبیاء از شیطان
مثالی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که شیطان در برابر انبیا و معصومین تا چه اندازه نقش دارد، مثالی داشتند میفرمودند که هر چه شیطنت شیطان بیشتر باشد برای معصومین در همین نشئه حس نه نشئه بالا نشئه بالا که اصلاً اینها راه ندارد، در همین نشئهای که ﴿وَیَمْشِی فِی الأسْوَاقِ﴾ نه نشئه ﴿دَنَا فَتَدَلَّى ٭ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى﴾ او که خودش اعتراف کرد ﴿فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَساً شَدِیداً وَشُهُباً﴾ آنجا که تیراندازیهای غیب راه به اینها نمیدهد، میفرمودند که شیاطین وقتی به سراغ معصومین میروند توحید اینها بیشتر میشود ایمان اینها بیشتر میشود، مثل اینکه کسی بیاید در همین مسجد در این سالن مسجد هزار و یک دلیل اقامه بکند که بگوید که هیچ کسی در مسجد نیست، هیچ کس حرف نمیزند هرچه او اصرار میکند آدم بهتر کشف میکند که او دروغ میگوید خب، اگر در مسجد کسی نیست پس تو چه کسی هستی، چون شیطان انسان را به شرک دعوت میکند به نفی الله دعوت میکند سرنخ همهٴ معاصی به شرک است. اینکه در روایات ما آمده است که فلان کار را شخص انجام نمیدهد «و هو مؤمن» اینها به عنوان مثال ذکر میشود نه به عنوان تعیین «لا یزنی زانی و هو مؤمن و لا یَسْرُقُ سارق و هو مؤمن» یعنی «لا یعصی عاص و هو مؤمن» در آن حین، بالأخره انسان هوا را میبیند دیگر خدا را که نمیبیند دیگر به میل هوا عمل میکند.
دعوت شیطان به شرک و نحوه مقابله انبیاء با آن
تمام معاصی به شرک بر میگردد حالا یا شرک عملی یا غیر عملی و شیطان انسان را به شرک دعوت میکند نه به الله و به انسان میگوید حرف کسی را گوش نده به میل خودت عمل بکن چون انسان را به شرک دعوت میکند انبیا میگویند که خب اگر مبداء نبود، رب العالمینی نبود ﴿رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ﴾ نبود، تو را چه کسی خلق میکرد تو از کجا آمدی اصلاً تو مظهر چه نامی هستی تو از طرف او آمدی که من را امتحان بکنی تو پیک مضلّی تو دستور وسوسه داری. خب، اگر او نبود چه کسی به تو این دستور را میداد همان کسی که به تو دستور داد برو وسوسه بکن اجازه داد، به فرشتهها هم دستور داد که راهنمایی بکنند به من عقل داد فطرت داد از سه چهار جانب من را تقویت کرد تو را هم فرستاده به جنگ من. این است که معصومین(علیهم السّلام) در برابر وسوسه مؤفقترند چون در هر لحظه یک جهادی است و یک پیروزی جدید و این را نمیگویند وسوسهٴ تصوری [بلکه] این را میگویند گوش دادن نه گوش فرا دادن، شنیدن و جنگ کردن و پیروز شدن یک مقدار گوش میداد که او جلوتر بیاید تا او را به اسارت بگیرد، مثل کسی که آن طرف مرز است میخواهد به جنگ انسان بیاید همهاش تیراندازی میکند انسان کاری به او ندارد کمی صبر میکند که داخل خاک بشود او را اسیر بگیرد این است، اینچنین نیست که اینها ندانند این حرف، حرف چه کسی است و حرف چه است ﴿وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ﴾ لذا حرفی که افراد میزنند، میفهمند معصومین(علیهم السّلام) که این حرف، حرف چه کسی است خلاصه.
مراد از ربّ در آیهٴ ﴿فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾
پرسش:...
پاسخ: آن معلوم نیست که به حضرت یوسف برگردد و معلوم نیست که این رب، همان رب مصطلح باشد بر فرض رب مصطلح باشد منظور از این رب ظاهراً همان رب متعارف نزد مردم مصر است یعنی ﴿فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ چون یوسف(سلام الله علیه) به این شخصی که آزاد میشد، فرمود وقتی که آزاد شدی نزد رب خودت چون آنها غالب ارباب متفرقه بودند نزد همین خدایگانت که رفتی، بگو گناه این زندانی چه است بعد شیطان هم یاد آن آزاد شده برد ﴿فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ یادش رفت که وقتی که به آن سِمَت قبلی برگشت و ﴿إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْراً﴾ عمل شد و این دوباره ساقی رب خود شد و همان بساط سَقْی و امثال ذلک را به عهده گرفت بگوید که چنین زندانی بیگناهی در زندان بود نه ﴿فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ یعنی ـمعاذاللهـ شیطان در یوسف صدیقی که ﴿رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ یک چنین مقامی دارد در او اثر کرده و یاد الله را از یاد یوسف برده است.
پرسش:...
پاسخ: آنها در بحثهای اول سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت او در نشئه طبیعت نبود در عالم دنیا نبود، حالا تتمه بحث برای روزهای بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است