- 22
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 200 سوره آلعمران _ بخش چهارم"
- حلّ اختلاف جامعه، هدف رسالت انبیاء
- برطرف شدن اختلاف بعد علم در قیامت
- بیان قرآن کریم در وجود حقیقی داشتن جامعه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
خلاصه کلام علامه طباطبایی (ره) در المیزان در ذیل آیهٴ محل بحث
مباحثی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ذیل این کریمه عنوان کردند فصولی بود که فصل اولش انسان به جامعه بود، فصل دومش رشد تدریجی جامعه بود، فصل سومش عنایت اسلام به اجتماع است، فصل چهارمش هم رابطه فرد و جامعه از نظر اسلام است . در فصل دوم، مطالبی بود که هم متمم مسائل فصل دوم بود و هم زمینه¬ساز مسائل فصل سوم و آن اینکه جامعه به وسیله وحی و نبوت الهی تدریجاً کامل و شکوفا شد. اگر وحی نبود جامعه آن رشد لازم خود را هرگز به دست نمیآورد، بلکه در جهت تباهی حرکت میکرد.
حلّ اختلاف جامعه، هدف رسالت انبیاء
اول قدمی که دین برداشت، ادیان الهی عموماً و اسلام خصوصاً، اینکه مردم را به حیثیت اجتماعیشان آشنا کردند و اهداف مشترک، برای اینها تبیین کردند، اصول و مبانی مشترک را به اینها ارائه دادند، خط مشی مشترک را به اینها نشان دادند، فروع جزئی که از این خط مشی کلی نشأت میگیرد، تعلیمشان کردند تا جامعه اینها هم کماً رشد کند و هم کیفاً و برای اینکه این جامعه، خوب شکوفا بشود، چون افراد هر کدام دارای یک فکر خاصیاند و این تضارب افکار ممکن است به تباهی جامعه منتهی بشود، لذا انبیا (علیهم¬السّلام) هدف اولی اینها حل اختلاف است و جامعه را به سمت وحدت راهنمایی کردن است، لذا این معنا گاهی به صورت فایده و غایت ذکر میشود گاهی به صورت تنها فایده ذکر میشود. مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «نحل»، آیهٴ 64 اینچنین است ﴿وما أنزلنا عَلَیکَ الکتاب إلا لتبیّن لَهُمُ الذی اختلفوا فیه و هدی و رحمة لیقوم یؤمنون﴾؛ ما قرآن را فقط برای همین منظور نازل کردیم که تو آن موارد اختلافی اینها را تبیین کنی تا به جایی برسد که ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ اینها در یک سلسله مسائلی اختلاف دارند، خواه در مسایل اعتقادی، خواه در مسائل اخلاقی، خواه در مسائل اقتصادی، خواه در مسائل اجتماعی، اینها دارای نظرهای گوناگوناند. وحی آمده که بین این نظرهای گوناگون داوری کند، آن¬وقت پیامبر میشود قاضی عادل و معصوم و کتاب آسمانی بشود کتاب قانون عدل، آن میشود قانون و پیغمبر میشود قاضی. در مسائل اعتقادی هر گونه اختلافی دارند این حل میکند، در مسائل غیر اعتقادی هر گونه اختلافی دارند حل میکند. یک وقت است طرفین دعوا هر دو حق میگویند، وحی میگوید هم این حق است هم آن حق، شما مختارید یا هر دو حق است یکی افضل است. یک وقت است طرفین دعوا در طرفین نقیض است؛ یکی حق است، دیگری باطل. آنجا احقاق حق میکند و ابطال باطل. فرمود: ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فیهِ﴾ پس یک اختلافی در جامعه، قبل از کتاب هست و هدف اصیل این کتاب آسمانی و این قاضی الهی، سامان دادن جامعه و حل اختلاف است، خب.
اختلاف ممدوح و مذموم
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، آنها هرگونه اختلافی، چه در مسائل دینی داشته باشند چه در مسائل سیاسی داشته باشند هر اختلافی که داشته باشند، رسول¬الله آمده آن اختلاف قبل از قرآن را برطرف کند. بعد از قرآن هم، اختلافی پیدا شده که این اختلاف بعد¬القرآن، نظیر همان آیهٴ 213 سورهٴ «بقره» اختلافی است که چارهاش را خدا حل میکند. آن اختلاف بعد از دین را خدا میفرماید که من باید در قیامت باید حل کنم ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ یک بخش مهمی از آیات قیامت، برای سامان دادن این اختلافات بعدالعلم است، بعدالوحی است بخش وسیعی از آیات معاد، راجع¬به حل اختلافهای بعدالعلم است. آن اختلافهای ابتدایی که قبل از وحی است که نمیدانند باچه کسی حل بکنند، آن را ذات اقدس الهی به وسیله ادیان الهی حل کرده است، هر کدام از این انبیا آمدند بالصراحه گفتند ما برای اختلافات شما یک قانون حل کنندهای آوردیم. مسیح(علیه السّلام) فرمود: ﴿لأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی تَخْتَلِفُونَ فیهِ﴾ قبل از مسیح، اختلاف بود، قبل از کلیم اختلاف بود، قبل از خلیل اختلاف بود، قبل از نجی خدا اختلاف بود، همه اینها آمدند آن اختلافات قبل از خود را بر طرف کنند و موفق شدند. وقتی که افراد، آماده بودند تا حق برایشان روشن بشود و حق را بپذیرند، با آمدن این انبیا، حق برایشان روشن شد و پذیرفتند. از آن به بعد، افرادی که بغی طلب و ظالم بودند، از آن به بعد یک اختلافات بعدالعلم حاصل شده است، اختلافات بعدالوحی است، این است که فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعلم﴾ نه من بعد کتاب فقط یعنی بعد از ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ اختلاف کردند ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعلم﴾ یعنی «من بعد ما علموا»، قهراً این اختلاف، از علما نشأت میگیرد.
برطرف شدن اختلاف بعد علم در قیامت
پرسش:...
پاسخ:بله؛ این چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ که یک دین است یک واقعیت بیش نیست، این واقعیتی که در سورهٴ «آل عمران» است این را به زبانهای گوناگون انبیا(علیه السّلام) بیان کرده. درباره وصی فرمود من آمدم ﴿لأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی تَخْتَلِفُونَ فیهِ﴾ این اختلاف قبل از مسیح را میخواهد حل کند و وجود مبارک پیغمبر آمده، اختلاف قبل از قرآن را حل کند. هر کدام از اینها آمدند، آن¬وقت آن آیه جامع همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است با سورهٴ «یونس» و «هود» فرمود: ﴿کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ﴾ این کتاب، نه انبیا﴿لیحکم﴾ این کتاب ﴿بَیْنَ النّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ﴾ یعنی این کتاب آمده تا اختلافها را خاتمه بدهد. پس قبل از کتاب، یک سلسله اختلافاتی بوده حالا از آن به بعد ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ﴾ این اختلاف فی¬الکتاب است که بعد آمده، آن اختلاف قبلی، اختلاف در عقاید و رسوم و عادات و قوانین خودشان بود نه فی¬الکتاب، این اختلاف دومی که اختلاف مذموم، این اختلاف فی¬الکتاب است و این اختلاف فی¬الکتاب، من بعدالعلم است، وقتی من بعدالعلم شد چارهاش جز قیامت چیز دیگر نیست، هر کسی تلاش و کوشش¬اش این است که برداشت خود را توجیه کند، این است که آیات قیامت، بخشی ناظر به این است که خداوند، قیامت را برای همین منظور اقامه کرده است که ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ . این اختلافاتی که در دایره اسلامی است نه در قرآن است، نه اینکه در خود قرآن باشد ولی یک سلسله اختلافات منهای قرآن است، اینها را با قرآن در هر عصری میشود حل کرد؛ اما اگر اختلاف، درباره خود قرآن باشد، این دیگر باید با قیامت حل بشود، چون کسی میپذیرد نظیر مسلمین، کسی میگوید این نقض شده نظیر بهاییت این اختلاف فی¬القرآن است نه اختلافی باشد در یک امور عادی. خب، پس انبیا برای حل این اختلافها آمدند و به اینها سامان دادند، بعد هم فرمودند: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ اینها محکمه خوبیاند، چون هم قاضی عادل و معصوم دارید و هم قانون معصوم. این شکوفایی جامعه به وسیله ادیان الهی عموماً و اسلام خصوصاً و آنهم اهمیت جامعه است از نظر اسلام.
فردی و اجتماعی بودن احکام اسلام
اما اهمیت جامعه در اسلام به این است که نوع احکامش را بر روال جمعی تنظیم کرده است. نماز را همان¬طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید، تا آنجا که ممکن است به جماعت بخوانید ولو دو نفره . این نماز پنج وقت را به جماعت بخوانید، از آن طرف «لا صَلاَةَ لِجارِ المَسجِدِ اِلّا فی المسجد» از آن طرف هم به جماعت بخوانید که شبانه روز، چند بار دور هم در نماز جمع بشوید. بعد از اینکه اجتماعات کوچک در مساجد در طول هفته حاصل شد، این اجتماعات کوچک طول هفته را به صورت اجتماع عمومی در شهر به عنوان نماز جمعه هفتهای یک¬بار برقرار بکنید. وقتی اجتماعات عمومی هفتهای یک¬بار در شهر بر قرار شد، سالی یکی دو بار در همان محدوده شهر یک اجتماع عمومیتری، نظیر باز نماز عید فطر، نظیر نماز عید قربان که آن یا در سطح نماز جمعه است یا از آن وسیعتر است، این را قرار داد. بعد وقتی مردم را از جوامع کوچک به جامعه بزرگ¬تر آشنا کردند، همه مردم را از شهر و روستا، از کشورهای گوناگون به آن کنگره عظیم بین¬المللی حج دعوت بکند که سالی یک¬بار آنجا دور هم جمع بشوند. پس اصل نماز، اصل حج و مانند آن، نشانه جنبه جامعه داشتن این احکام است. مسئله جهاد که پیداست یک امر اجتماعی است، مسئله زکات با آن بیان مصارف هشتگانهای که برای او شده. معلوم میشود یک امر اجتماعی است مسایل انفاق هم که نشان میدهد یک امر اجتماعی است. نوع این احکام، طوری تنظیم شده است که حیثیت اجتماعی بشر تقویت بشود و احیا بشود.
اهمیّت فصل چهارم مباحث «المیزان» در ذیل آیهٴ محل بحث
عمده از این به بعد، فصل چهارم بحث ایشان است که آیا جامعه وجود دارد یا نه؟ که رابطه فرد و جامعه است . باید قبلاً گفت که چیزی وجود حقیقی دارد که اگر محسوس نبود، مبرهن باشد. اگر چیزی محسوس بود، نظیر اینکه ما آتش را میبینیم، حرارتش را لمس میکنیم، آب را درک میکنیم، برودتش را لمس میکنیم و مانند، اگر چیزی محسوس نبود، مبرهن باید باشد یعنی برهان بر وجودش اقامه بشود. گرچه در آن مواردی که شیء، حسی است باز به کمک عقل، وجودش تثبیت میشود، چون وجود محسوس نیست ولی حس در آن¬گونه از موارد، دستیار خوبی برای عقل است. از محسوسات که گذشتیم، اگر چیزی غیر محسوس بود باید مبرهن باشد. چیزی دارای وجود حقیقی است که دارای اثر حقیقی باشد یا وجود حقیقی آن شیء را ما خودمان بیابیم یا اثر او را بیابیم که اگر اثر را یافتیم پی به مبدأ اثر و منشأ اثر میبریم آیا جامعه وجود دارد یا نه؟ آنچه در خارج وجود دارد، افراد است افراد، محسوساند و خودمان را مییابیم در وجود خودمان که فردیم شک نمیکنیم، وجود افراد دیگر را هم با این سنجش و مقایسه میشناسیم آثارش را میبینیم در اینکه افراد موجودند تردیدی نیست اما آیا جامعه وجود دارد یا نه ـ وجود حقیقی ـ . برای اثبات وجود یک شیء باید اثر خاصی همراهش باشد.
تقسیم ترکیب به حقیقی و اعتباری
گفتند اگر چند چیزی بخواهند با هماهنگی و اتفاق یک شیء ثالثی را یا رابع و خامسی را تشکیل بدهند این ترکیب وقتی ترکیب حقیقی است و آن مرکب وقتی موجود حقیقی است که از تأثیر و تأثر متقابل این آحاد یا اجزا یا این افراد، یک اثر جدیدی ظهور کند که این اثر، در هیچ¬کدام از این اجزا و ابعاض نبوده است. چون این اثر در هیچ کدام نبود و تازه پدید آمد، معلوم میشود که مبدأ این اثر، فاعل این اثر، هم تازه پدید آمد، این میشود مرکب حقیقی و موجود حقیقی. ولی اگر آحاد، ابعاض، افراد [و] اجزا اینها در کنار هم جمع شدند، اثر جدیدی به بار نیاوردند و همان¬طوری که خودشان با هم جمع شدند، آثار اینها هم با هم جمع شد، چون آثار اینها با هم جمع شدند، آنچه را که ما فعلاً میبینیم، مجموع¬الآثار است نه اثر جدید. اگر این حالت بود، معلوم میشود آن اجتماع، اجتماع حقیقی نیست آن ترکیب ترکیب حقیقی نیست، چیزی غیر از افراد، وجود پیدا نکرده و مانند آن. مثلاً اگر ظرفی گنجایش صد کیلو بار را دارد و بیش از آن، ظرفیت ندارد یا تحمل آن را ندارد، اگر صد کیلو یعنی صد ظرفی که هر کدام با مجموع ظرف و مظروف، یک کیلو وزن اوست، ما این ظروف صدگانه را که هر کدام مجموع ظرف و مظروف یک کیلو است در این کامیون یا در این شیئی که فقط توان حمل صد کیلو را دارد، بگذاریم، این شیء این وسیله نقلیه یا هر چه هست، احساس سنگینی میکند. در برابر تک تک اینها قدرت مقاومت داشت؛ اما در برابر مجموع اینها قدرت مقاومت ندارد، دیگر پر شد. در اینجا این صد ظرف، دور هم جمع شدند یک واحد حقیقی را تشکیل دادند که آن وسیله نقلیه قبلاً مقاومت میکرد، الآن قدرت مقاومت ندارد، بر اثر آن است که یک شیء جدیدی پیش آمد و این نیرو را تعدیل کرد یا نه، اثر این صد ظرف، مجموعه آثار است نه اثر جدید. اثر جدیدی نیست، مجموع آثار صدگانه شده نیروی معادل، یک چیز جدیدی به بار نیامده. لذا در اینجا 101 امر، موجود نیست اینجا صد شیء موجود است، صد ظرف است، نه این صد ظرف دور هم جمع شدند مجموعهای، واحدی را تشکیل دادند اینچنین نیست، چون این اثری که الآن در اینجا هست که مقاومت آن وسیله نقلیه را تعدیل کرد، جز، مجموع¬الآثار چیز دیگر نیست، یک اثر تازهای نیست، چون اثر جدیدی کشف نشد، منشأ جدیدی هم ثابت نمیشود، اثرُالمجموع، مجموع¬الآثار است، نه شیء جدید. وقتی شیء جدید نشد ما اگر بخواهیم آثار را شماره کنیم، میگوییم صد اثر، مبادی آثار و علل این آثار را بخواهیم رقم بزنیم، میگوییم صد مؤثر، دیگر نمیگوییم صدویکمی، چون چیز جدیدی به بار نیامد. ولی اگر تأثیر و تأثر این اجزا طوری باشد که بعضیها از خود در غیر، اثر بگذارند و از غیر، اثر بگیرند که یک اثر جدیدی ظهور بکند، این اثر تازه که در هیچ¬کدام نبود و مجموع¬الآثار نیست، اثر جدید است، این اثر جدید مؤثر جدید طلب میکند، پس غیر از آثار تک تک اینها، اثری برای مجموع است، غیر از وجود تک تک اینها، وجودی برای مجموع است.
نمونه¬هایی از ترکیب حقیقی و اعتباری
این نظیر درخت، نظیر انسان و مانند آن این سلولهای واحدی که ذرات ریز اتمی و غیر اتمی که با ترکیبشان درخت را تشکیل دادند یا انسان را به بار آوردند از تک تک اینها یک اثر ساخته است؛ اما در اثر تأثیر و تأثُّر متقابل اینها. چیزی پیدا شد که اثر جدید دارد و چون اثر جدید دارد پس منشأ جدید طلب میکند یعنی مؤثر جدیدی به بار آمد. اگر این مثلاً ده میلیارد، ذرات ریز بودند تا درخت را یا یک جوانه را به بار آوردند، الآن ده میلیارد و یک شیء موجودند. اگر قبلاً ده میلیارد اثر بود، الآن ده میلیارد و یک اثر هست و اینکه گیاه یک چیز جدیدی است، غیر از آن آحاد ریز است یا انسان یک واحد جدیدی است، غیر از آن آحاد ریز است. در این گونه از موارد، این میشود ترکیب حقیقی و آن مرکب میشود موجود حقیقی، در آن مثال ظروف صدگانه میشود ترکیب اعتباری و مرکب هم اعتباری، چیز جدیدی نیست، اینها مثال روشنی است. بین اینها آن ترکیبات شیمیایی هست، ترکیبات صناعی هست که آنها وضع هر کدامشان جداگانه معلوم میشود و ترکیبات اجتماعی. ترکیبات شیمیایی همان است که در داروسازیها هست که عصاره این گیاه، فلان اثر را ندارد، عصاره آن گیاه این اثر را ندارد؛ اما وقتی این دو تا عصاره عجین شد و جوش خورد یا حیاتبخش است یا کشنده است و مانند آن. این را شاید نتوان گفت که مجموع¬الآثار باشد، یک اثر جدید است یا ترکیبات کامپیوتری که این ذرات ریز و درشت فلز هر کدام اثری دارد، اثرالمجموع شاید مجموع¬الآثار نباشد، یک چیز جدیدی باشد. رادیو اتومبیل یخچال کولر این-گونه از امور که ترکیبات صناعی دارند، گرچه مثل ترکیب حقیقی طبیعی انسان و شجر و مانند آن نیستند؛ اما نظیر صد ظرف کنار هم، هم نیستند که هیچ اثر در دیگری نکنند. خب، ترکیبات شیمیایی یک حساب دارد، ترکیبات صناعی یک حساب دارد، ترکیبات طبیعی هم یک حساب دارد، ترکیبات نظیر آن صد ظرف هم یک حساب دارد، اینها هر کدام وضعشان تا حدودی روشن است. عمده، مسئله جامعه است که جامعه که حالا هزار فرد در شهری یا روستایی زندگی میکنند یا هزار میلیون در قارهای زندگی میکنند، اینجا این هزار نفر که در یک روستا زندگی میکنند یا هزار میلیون که در یک قاره زندگی میکنند با هم، هم قانون مشترک دارند و مانند آن، گذشته از این آحاد و افرادی که هر کدام بحیاله موجودند، یک چیز جدایی است به نام جامعه یا نه یا فقط اعتبار محض است.
دیدگاه علامه طباطبایی(ره) درباره وجود حقیقی جامعه
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید ما از نحوه پیدایش آثار، میتوانیم به دست بیاوریم که جامعه، وجودی دارد. ما میبینیم هر کدام از افراد، یک حد مشخصی از اراده و قدرت و خواص روحی و بدنی و مانند آن دارند ولی وقتی جامعه تشکیل شد و یک حکم جمعی صادر کرد، میبینیم این یک چیز جدید و تازه است، آنگاه افراد را هم به همراه خود میبرد. اگر فردی در خلاف جهت جامعه بخواهد شنا کند، مقدورش نیست، جامعه او را میبرد چه در انقلابات و تهاجمها و غوغاها و مبارزهها و نترسیها، افراد ترسو و محافظه¬کار هم جذب میشوند به همراه این سیل راه میافتند، چه در جهت عکس؛ نا امنیها و نا آرامیها و ترس و دلهرهها و امثالذلک، اگر بر جامعهای حکومت کرد، افراد شجاع و نترس هم دیگر قدرت تصمیم¬گیری را از دست میدهند. این کاربرد جامعه، نشان میدهد که غیر از تک تک افراد، چیزی است به نام جامعه، به نام امت که این امت، اگر یک تصمیم خاص گرفت کسی هم که مخالف تصمیم امت باشد در این محور، هضم میشود خواه در جهت وفاق، خواه در جهت خلاف.
بیان قرآن کریم در وجود حقیقی داشتن جامعه
قرآن کریم هم روی این امت تکیه کرده است و بسیاری از مسائل را متوجه اقوام و امم و ملل کرد، از اینجا ابتکار دوم قرآن روشن میشود.
ابتکار اول قرآن این بود که جامعه را احیا کرد یعنی حیثیت اجتماعی افراد را به آنها تفهیم کرد، قوانین خود را جمعی تنظیم کرد، مسائل خود را به صورت اجتماعی به جامعه تدوین کرد، این ابتکار اول.
ابتکار دوم در مسئله معرفت است که جامعه¬شناسی را شکوفا کرد، علم¬الاجتماع را تقویت کرد؛ به جای اینکه از اشخاص، سخن بگوید از امم حرف میزند، بر خلاف تاریخ¬نگاران دیگر که آنها سرگذشت افراد را زیاد شرح میدهند ولی قرآن، اصرارش این است که قصص امم و ملل و اقوام را زیاد بازگو کند. این ابتکار دوم باعث شد که در اسلام، افرادی مثل ابنخلدون و مسعودی و امثالذلک، مخصوصاً ابنخلدون به فکر تدوین جامعه¬شناسی بیفتند و همچنین در غرب، الآن یک قرن و نیم است که اگوست¬کنت معروف مسئله جامعه¬شناسی را ترویج کرده است. ریشه ابتکار برای قرآن است، دیگران که قَصّاص و مورخ و گزارشگر بودند، بیشتر به حال اشخاص میپرداختند، جامعه را به حساب نمیآوردند. ولی قرآن به استثنای انبیا که رهبران جوامع انسانیاند، قسمت مهم حرفها را در شرح حال امم و اقوام، تلخیص میکند و برای امم و اقوام، حیات و ممات قائل است که گاهی همان¬طوری که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هر کسی میمیرد ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ﴾ همان¬طوری که برای فرد، حیات و ممات قائل است، برای جامعه هم حیات و ممات قائل است. میفرماید فلان جامعه، زنده است فلان جامعه، مرده است و همان¬طوری که برای فرد، سعادت و شقاوت قائل است، برای امتها هم سعادت و شقاوت قائل است. همان¬طوری که برای فرد، اطاعت و عصیان قائل است، برای جامعه هم عصیان و اطاعت قائل است که فلان جامعه، مطیع است و فلان جامعه، معصیت¬کار و همان¬طوری که برای فرد، کتاب قائل است نامه عمل، قائل است برای امت و جامعه، کتاب قائل است و نامه عمل، قائل است و همان¬طوری که به افکار فرد احترام میگذارد، به افکار یک امت هم احترام میگذارند. همان¬طوری که میفرماید به فرد، احترام بگذار اهانت نکن، به مقدسات یک ملت هم میفرماید احترام کنید و اهانت نکنید و میفرماید هر امتی برای خود ایدهای دارد و یک سلسله اموری را تقدیس میکند. اینها نشان میدهد که نه تنها قرآن کریم در آن بخش اول، اصل جامعه را شکل داد و احیا کرد، بلکه در بحثهای علمی، جامعه-شناسی را هم شکوفا کرد.
نمونه¬هایی از توجه قرآن به حیات حقیقی جامعه
به عنوان نمونه، مسئله ﴿وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ 34 اینچنین آمده است ﴿وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾ همان¬طوری که «لکل فرد اجل»، ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ ﴿وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ﴾ هم ﴿أَجَلٌ﴾ و همان¬طوری که اجل فرد، فرا برسد لحظهای تقدیم و تأخیر در او راه ندارد، اگر اجل امتی هم فرا برسد، تقدیم و تأخیرپذیر نیست: ﴿وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 108 میفرماید به این بتهای بت¬پرستان بد نگویید. یک وقت است که میخواهید استدلال کنید، درست است یک وقت است رهبری به نام خلیل حق قیام کرد و دستور داد، استدلال کرد، اعتراض کرد دید هیچ اثر نمیکند، بعد مسئله ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ﴾ نوبت میرسد و تبر زدن، آن هم یک مسئله است. یک وقت است که بت¬شکنی نیست در حالت عادی است. خب، در حال عادی شما اگر منطقی دارید با بت¬پرستی از لحاظ منطق، مقاومت کنید. اگر بت¬پرستی را تقبیح کردید یا بت را بد گفتید، آخر بد گفتن یک چیز سهل¬المؤنهای است، آن هم بر میگردد به مقدسات شما بد میگوید. فرمود هرگز شما زبان سَبْ و فحش نداشته باشید، اگر یک وقت دستور رسید مثل خلیل حق نوبت به بت¬شکنی میرسد؛ اما در حال عادی، شما بتهای بت¬پرستان را فحش نگویید ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ چرا ﴿فَیَسُبُّوا﴾ یعنی «فیسبون» همان بت¬پرستان ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ﴾ یعنی آن بتهایی که ﴿یَدْعُونَ﴾ این بت¬پرستها، آنها را به غیر حق، هرچه است ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ چرا؟ ﴿فَیَسُبُّوا﴾ که آن جواب نهی است یعنی «یسبون» یعنی خود این بت¬پرستان ـ معاذالله ـ برمیگردند «یسبون الله».
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر یعنی همین که کسی مؤدبانه برخورد کند وقتی بخواهد بحث کند از راه استدلال وارد بشود، این میشود احترام متقابل. آنها که کرنش و تعظیم توقع نمیکنند که، همین که انسان بگوید بت-پرستی حق نیست به این دلیل، به این دلیل، به این دلیل؛ اما بگوید بت¬پرستی اینچنین است، بت آن¬چنان است سب و فحش بگوید، این روا نیست، این نهی شده است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنجا دیگر پیروزی از آن خداست، آن سب و سب کننده هر دو بر میخیزند تا آنجا که نوبت به ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ برسد، باید براساس قانون ادب، انسان برخورد کند، حق سب ندارد.
فرمود: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ آنگاه فرمود این را خیال نکنید اختصاصی به بت¬پرستی و بتهای بت¬پرست دارد، اینچنین نیست ﴿کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾ مقدسات هر امتی نزد آنها عزیز است. شما اگر راه انقلاب را طی کردید به جایی میرسی که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ اما راه عادت و عادی را طی میکنید، راه مناظره علمی مؤدبانه است. هر امتی مقدسات او نزد او گرامی است، معلوم میشود هر امتی هدفی دارد، یک سلسله مقدساتی دارد او را تقدیس میکند و حاضر نیست به او سب بشود و مانند آن، بنابراین در همان نهجالبلاغه هم هست که حضرت فرمود: «اَکْرَهَ لَکُمْ ان تَکوُنوُا سَبّٰابِین» و اوصاف اینها را بازگو کنید تا مردم عبرت بگیرند و خود شما هم درس بیاموزید. اگر سخن از امت است، مقدساتی دارند و کتابی دارند، قهراً در قیامت، برابر آن کتاب محاکمه خواهند شد.
نمونه¬ای دیگر از حیات حقیقی فرد و جامعه در قرآن
در آیهٴ 28 سورهٴ «جاثیه» این¬چنین آمده است ﴿وَ تَری کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ این ﴿کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا﴾ غیر از این کتاب فردی است که هر کسی نامه عملش را به دست راست یا به دست چپ یا من ورای ظهر به او داده میشود، یک سلسله وظایف فردی است این در کتاب فردی نوشته میشود. یک سلسله وظایف جمعی است که در کتاب جمعی نوشته میشود؛ امتی را احضار میکنند، مثلاً به عنوان نمونه در مواردی که چیزی واجب کفایی است همه مسئولاند. خب، اگر همه مسئولاند، در عین حال که فرد از جهت حکم فردی هم زیر پوشش سؤال است، خود این جامعه مسئولاند که چرا این کار را انجام ندادند. اگر واجب کفایی امتثال نشود همه معاقباند.
خب، اگر مسئله جمعی برای یک جامعه مطرح است، کتاب جامعه هم مطرح است. فرمود: ﴿کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا﴾ همان¬طوری که هر فردی به کتاب خاص خود میرسد که تطایر کتب در آنجاست، هر امتی هم به کتاب جمعی خود راه پیدا میکند. وقتی قصص امم را بازگو میکند، در سورهٴ «غافر» آیهٴ پنج میفرماید: ﴿وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ﴾؛ هر امتی به این فکر بود که دربرابر پیغمبر خود بایستد. در بخشی از آیات دیگر میفرماید این اممی که در برابر انبیا قیام میکردند ﴿مِنْهٰا قائِمٌ و حصیدٌ﴾ بعضیها هنوز سر پا هستند، بعضیها مثل زرع، درو کردیم و از بین بردیم. خب، اگر برای امت، مرگ و حیات قائل است، اگر برای امت، اطاعت و ثواب قائل است، اگر برای امت، کتاب قائل است، معلوم میشود امت، یک امر وجودی است.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر؛ همه تک تک میآیند و جمعاً محشور میشوند و جمعاً حساب میشوند. الآن هیچ کسی از دیگری جدا نیست؛ اما وقتی که میمیرد در عین حال که مسئولیتهای جمعی را هم دارد؛ اما حیات آنها حیات جمعی است، قیامت ظرف محاسبههای زندگی فردی و جمعی است؛ اما ظرف زندگی فردی است، هیچ کسی به درد کسی نمیخورد در قیامت. حیات دنیا، حیات جمعی است که کسی مشکل دیگری را حل نمیکند؛ اما آن روز هم ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾ هم ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ﴾ این دو عامل که سازنده جامعه است یعنی سبب و نسب، هر دو آنجا رخت بر میبندد، هر کسی مهمان اعمال خودش است. در دنیا لباس میخواهد باید با مشارکت دیگری فراهم کند، غذا میخواهد باید با مشارکت دیگری فراهم کند، مسکن میخواهد باید با زندگی جمعی فراهم بکند، قانون میخواهد باید با هماهنگی دیگران فراهم کند؛ اما در قیامت که ﴿إِنَّ اْلأَوَّلینَ وَ اْلآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ اما اولین و آخرین به عدد و رقم خودشان زندگی فرادا دارند؛ هر کسی مهمان سفره عقیده و عمل خودش است، هیچ کسی هم به سود کسی یا به زیان کسی کار نمیکند، نه تعدی در آنجا ممکن است ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ یعنی «الیوم لا ظلم فیه» که کسی بتواند تعدی کند، نه دوست¬یابی ممکن است ﴿لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ﴾ آن شفاعت اصیل که برای معصومین (علیهم¬السّلام) است آن سر جایش محفوظ است.
«و الحمد لله رب العالمین»
- حلّ اختلاف جامعه، هدف رسالت انبیاء
- برطرف شدن اختلاف بعد علم در قیامت
- بیان قرآن کریم در وجود حقیقی داشتن جامعه
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴿200﴾
خلاصه کلام علامه طباطبایی (ره) در المیزان در ذیل آیهٴ محل بحث
مباحثی که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ذیل این کریمه عنوان کردند فصولی بود که فصل اولش انسان به جامعه بود، فصل دومش رشد تدریجی جامعه بود، فصل سومش عنایت اسلام به اجتماع است، فصل چهارمش هم رابطه فرد و جامعه از نظر اسلام است . در فصل دوم، مطالبی بود که هم متمم مسائل فصل دوم بود و هم زمینه¬ساز مسائل فصل سوم و آن اینکه جامعه به وسیله وحی و نبوت الهی تدریجاً کامل و شکوفا شد. اگر وحی نبود جامعه آن رشد لازم خود را هرگز به دست نمیآورد، بلکه در جهت تباهی حرکت میکرد.
حلّ اختلاف جامعه، هدف رسالت انبیاء
اول قدمی که دین برداشت، ادیان الهی عموماً و اسلام خصوصاً، اینکه مردم را به حیثیت اجتماعیشان آشنا کردند و اهداف مشترک، برای اینها تبیین کردند، اصول و مبانی مشترک را به اینها ارائه دادند، خط مشی مشترک را به اینها نشان دادند، فروع جزئی که از این خط مشی کلی نشأت میگیرد، تعلیمشان کردند تا جامعه اینها هم کماً رشد کند و هم کیفاً و برای اینکه این جامعه، خوب شکوفا بشود، چون افراد هر کدام دارای یک فکر خاصیاند و این تضارب افکار ممکن است به تباهی جامعه منتهی بشود، لذا انبیا (علیهم¬السّلام) هدف اولی اینها حل اختلاف است و جامعه را به سمت وحدت راهنمایی کردن است، لذا این معنا گاهی به صورت فایده و غایت ذکر میشود گاهی به صورت تنها فایده ذکر میشود. مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «نحل»، آیهٴ 64 اینچنین است ﴿وما أنزلنا عَلَیکَ الکتاب إلا لتبیّن لَهُمُ الذی اختلفوا فیه و هدی و رحمة لیقوم یؤمنون﴾؛ ما قرآن را فقط برای همین منظور نازل کردیم که تو آن موارد اختلافی اینها را تبیین کنی تا به جایی برسد که ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ اینها در یک سلسله مسائلی اختلاف دارند، خواه در مسایل اعتقادی، خواه در مسائل اخلاقی، خواه در مسائل اقتصادی، خواه در مسائل اجتماعی، اینها دارای نظرهای گوناگوناند. وحی آمده که بین این نظرهای گوناگون داوری کند، آن¬وقت پیامبر میشود قاضی عادل و معصوم و کتاب آسمانی بشود کتاب قانون عدل، آن میشود قانون و پیغمبر میشود قاضی. در مسائل اعتقادی هر گونه اختلافی دارند این حل میکند، در مسائل غیر اعتقادی هر گونه اختلافی دارند حل میکند. یک وقت است طرفین دعوا هر دو حق میگویند، وحی میگوید هم این حق است هم آن حق، شما مختارید یا هر دو حق است یکی افضل است. یک وقت است طرفین دعوا در طرفین نقیض است؛ یکی حق است، دیگری باطل. آنجا احقاق حق میکند و ابطال باطل. فرمود: ﴿وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فیهِ﴾ پس یک اختلافی در جامعه، قبل از کتاب هست و هدف اصیل این کتاب آسمانی و این قاضی الهی، سامان دادن جامعه و حل اختلاف است، خب.
اختلاف ممدوح و مذموم
پرسش:...
پاسخ: بسیار خب، آنها هرگونه اختلافی، چه در مسائل دینی داشته باشند چه در مسائل سیاسی داشته باشند هر اختلافی که داشته باشند، رسول¬الله آمده آن اختلاف قبل از قرآن را برطرف کند. بعد از قرآن هم، اختلافی پیدا شده که این اختلاف بعد¬القرآن، نظیر همان آیهٴ 213 سورهٴ «بقره» اختلافی است که چارهاش را خدا حل میکند. آن اختلاف بعد از دین را خدا میفرماید که من باید در قیامت باید حل کنم ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ یک بخش مهمی از آیات قیامت، برای سامان دادن این اختلافات بعدالعلم است، بعدالوحی است بخش وسیعی از آیات معاد، راجع¬به حل اختلافهای بعدالعلم است. آن اختلافهای ابتدایی که قبل از وحی است که نمیدانند باچه کسی حل بکنند، آن را ذات اقدس الهی به وسیله ادیان الهی حل کرده است، هر کدام از این انبیا آمدند بالصراحه گفتند ما برای اختلافات شما یک قانون حل کنندهای آوردیم. مسیح(علیه السّلام) فرمود: ﴿لأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی تَخْتَلِفُونَ فیهِ﴾ قبل از مسیح، اختلاف بود، قبل از کلیم اختلاف بود، قبل از خلیل اختلاف بود، قبل از نجی خدا اختلاف بود، همه اینها آمدند آن اختلافات قبل از خود را بر طرف کنند و موفق شدند. وقتی که افراد، آماده بودند تا حق برایشان روشن بشود و حق را بپذیرند، با آمدن این انبیا، حق برایشان روشن شد و پذیرفتند. از آن به بعد، افرادی که بغی طلب و ظالم بودند، از آن به بعد یک اختلافات بعدالعلم حاصل شده است، اختلافات بعدالوحی است، این است که فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعلم﴾ نه من بعد کتاب فقط یعنی بعد از ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ اختلاف کردند ﴿مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعلم﴾ یعنی «من بعد ما علموا»، قهراً این اختلاف، از علما نشأت میگیرد.
برطرف شدن اختلاف بعد علم در قیامت
پرسش:...
پاسخ:بله؛ این چون ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ که یک دین است یک واقعیت بیش نیست، این واقعیتی که در سورهٴ «آل عمران» است این را به زبانهای گوناگون انبیا(علیه السّلام) بیان کرده. درباره وصی فرمود من آمدم ﴿لأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذی تَخْتَلِفُونَ فیهِ﴾ این اختلاف قبل از مسیح را میخواهد حل کند و وجود مبارک پیغمبر آمده، اختلاف قبل از قرآن را حل کند. هر کدام از اینها آمدند، آن¬وقت آن آیه جامع همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است با سورهٴ «یونس» و «هود» فرمود: ﴿کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ﴾ این کتاب، نه انبیا﴿لیحکم﴾ این کتاب ﴿بَیْنَ النّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیهِ﴾ یعنی این کتاب آمده تا اختلافها را خاتمه بدهد. پس قبل از کتاب، یک سلسله اختلافاتی بوده حالا از آن به بعد ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فیهِ﴾ این اختلاف فی¬الکتاب است که بعد آمده، آن اختلاف قبلی، اختلاف در عقاید و رسوم و عادات و قوانین خودشان بود نه فی¬الکتاب، این اختلاف دومی که اختلاف مذموم، این اختلاف فی¬الکتاب است و این اختلاف فی¬الکتاب، من بعدالعلم است، وقتی من بعدالعلم شد چارهاش جز قیامت چیز دیگر نیست، هر کسی تلاش و کوشش¬اش این است که برداشت خود را توجیه کند، این است که آیات قیامت، بخشی ناظر به این است که خداوند، قیامت را برای همین منظور اقامه کرده است که ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ . این اختلافاتی که در دایره اسلامی است نه در قرآن است، نه اینکه در خود قرآن باشد ولی یک سلسله اختلافات منهای قرآن است، اینها را با قرآن در هر عصری میشود حل کرد؛ اما اگر اختلاف، درباره خود قرآن باشد، این دیگر باید با قیامت حل بشود، چون کسی میپذیرد نظیر مسلمین، کسی میگوید این نقض شده نظیر بهاییت این اختلاف فی¬القرآن است نه اختلافی باشد در یک امور عادی. خب، پس انبیا برای حل این اختلافها آمدند و به اینها سامان دادند، بعد هم فرمودند: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ اینها محکمه خوبیاند، چون هم قاضی عادل و معصوم دارید و هم قانون معصوم. این شکوفایی جامعه به وسیله ادیان الهی عموماً و اسلام خصوصاً و آنهم اهمیت جامعه است از نظر اسلام.
فردی و اجتماعی بودن احکام اسلام
اما اهمیت جامعه در اسلام به این است که نوع احکامش را بر روال جمعی تنظیم کرده است. نماز را همان¬طوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید، تا آنجا که ممکن است به جماعت بخوانید ولو دو نفره . این نماز پنج وقت را به جماعت بخوانید، از آن طرف «لا صَلاَةَ لِجارِ المَسجِدِ اِلّا فی المسجد» از آن طرف هم به جماعت بخوانید که شبانه روز، چند بار دور هم در نماز جمع بشوید. بعد از اینکه اجتماعات کوچک در مساجد در طول هفته حاصل شد، این اجتماعات کوچک طول هفته را به صورت اجتماع عمومی در شهر به عنوان نماز جمعه هفتهای یک¬بار برقرار بکنید. وقتی اجتماعات عمومی هفتهای یک¬بار در شهر بر قرار شد، سالی یکی دو بار در همان محدوده شهر یک اجتماع عمومیتری، نظیر باز نماز عید فطر، نظیر نماز عید قربان که آن یا در سطح نماز جمعه است یا از آن وسیعتر است، این را قرار داد. بعد وقتی مردم را از جوامع کوچک به جامعه بزرگ¬تر آشنا کردند، همه مردم را از شهر و روستا، از کشورهای گوناگون به آن کنگره عظیم بین¬المللی حج دعوت بکند که سالی یک¬بار آنجا دور هم جمع بشوند. پس اصل نماز، اصل حج و مانند آن، نشانه جنبه جامعه داشتن این احکام است. مسئله جهاد که پیداست یک امر اجتماعی است، مسئله زکات با آن بیان مصارف هشتگانهای که برای او شده. معلوم میشود یک امر اجتماعی است مسایل انفاق هم که نشان میدهد یک امر اجتماعی است. نوع این احکام، طوری تنظیم شده است که حیثیت اجتماعی بشر تقویت بشود و احیا بشود.
اهمیّت فصل چهارم مباحث «المیزان» در ذیل آیهٴ محل بحث
عمده از این به بعد، فصل چهارم بحث ایشان است که آیا جامعه وجود دارد یا نه؟ که رابطه فرد و جامعه است . باید قبلاً گفت که چیزی وجود حقیقی دارد که اگر محسوس نبود، مبرهن باشد. اگر چیزی محسوس بود، نظیر اینکه ما آتش را میبینیم، حرارتش را لمس میکنیم، آب را درک میکنیم، برودتش را لمس میکنیم و مانند، اگر چیزی محسوس نبود، مبرهن باید باشد یعنی برهان بر وجودش اقامه بشود. گرچه در آن مواردی که شیء، حسی است باز به کمک عقل، وجودش تثبیت میشود، چون وجود محسوس نیست ولی حس در آن¬گونه از موارد، دستیار خوبی برای عقل است. از محسوسات که گذشتیم، اگر چیزی غیر محسوس بود باید مبرهن باشد. چیزی دارای وجود حقیقی است که دارای اثر حقیقی باشد یا وجود حقیقی آن شیء را ما خودمان بیابیم یا اثر او را بیابیم که اگر اثر را یافتیم پی به مبدأ اثر و منشأ اثر میبریم آیا جامعه وجود دارد یا نه؟ آنچه در خارج وجود دارد، افراد است افراد، محسوساند و خودمان را مییابیم در وجود خودمان که فردیم شک نمیکنیم، وجود افراد دیگر را هم با این سنجش و مقایسه میشناسیم آثارش را میبینیم در اینکه افراد موجودند تردیدی نیست اما آیا جامعه وجود دارد یا نه ـ وجود حقیقی ـ . برای اثبات وجود یک شیء باید اثر خاصی همراهش باشد.
تقسیم ترکیب به حقیقی و اعتباری
گفتند اگر چند چیزی بخواهند با هماهنگی و اتفاق یک شیء ثالثی را یا رابع و خامسی را تشکیل بدهند این ترکیب وقتی ترکیب حقیقی است و آن مرکب وقتی موجود حقیقی است که از تأثیر و تأثر متقابل این آحاد یا اجزا یا این افراد، یک اثر جدیدی ظهور کند که این اثر، در هیچ¬کدام از این اجزا و ابعاض نبوده است. چون این اثر در هیچ کدام نبود و تازه پدید آمد، معلوم میشود که مبدأ این اثر، فاعل این اثر، هم تازه پدید آمد، این میشود مرکب حقیقی و موجود حقیقی. ولی اگر آحاد، ابعاض، افراد [و] اجزا اینها در کنار هم جمع شدند، اثر جدیدی به بار نیاوردند و همان¬طوری که خودشان با هم جمع شدند، آثار اینها هم با هم جمع شد، چون آثار اینها با هم جمع شدند، آنچه را که ما فعلاً میبینیم، مجموع¬الآثار است نه اثر جدید. اگر این حالت بود، معلوم میشود آن اجتماع، اجتماع حقیقی نیست آن ترکیب ترکیب حقیقی نیست، چیزی غیر از افراد، وجود پیدا نکرده و مانند آن. مثلاً اگر ظرفی گنجایش صد کیلو بار را دارد و بیش از آن، ظرفیت ندارد یا تحمل آن را ندارد، اگر صد کیلو یعنی صد ظرفی که هر کدام با مجموع ظرف و مظروف، یک کیلو وزن اوست، ما این ظروف صدگانه را که هر کدام مجموع ظرف و مظروف یک کیلو است در این کامیون یا در این شیئی که فقط توان حمل صد کیلو را دارد، بگذاریم، این شیء این وسیله نقلیه یا هر چه هست، احساس سنگینی میکند. در برابر تک تک اینها قدرت مقاومت داشت؛ اما در برابر مجموع اینها قدرت مقاومت ندارد، دیگر پر شد. در اینجا این صد ظرف، دور هم جمع شدند یک واحد حقیقی را تشکیل دادند که آن وسیله نقلیه قبلاً مقاومت میکرد، الآن قدرت مقاومت ندارد، بر اثر آن است که یک شیء جدیدی پیش آمد و این نیرو را تعدیل کرد یا نه، اثر این صد ظرف، مجموعه آثار است نه اثر جدید. اثر جدیدی نیست، مجموع آثار صدگانه شده نیروی معادل، یک چیز جدیدی به بار نیامده. لذا در اینجا 101 امر، موجود نیست اینجا صد شیء موجود است، صد ظرف است، نه این صد ظرف دور هم جمع شدند مجموعهای، واحدی را تشکیل دادند اینچنین نیست، چون این اثری که الآن در اینجا هست که مقاومت آن وسیله نقلیه را تعدیل کرد، جز، مجموع¬الآثار چیز دیگر نیست، یک اثر تازهای نیست، چون اثر جدیدی کشف نشد، منشأ جدیدی هم ثابت نمیشود، اثرُالمجموع، مجموع¬الآثار است، نه شیء جدید. وقتی شیء جدید نشد ما اگر بخواهیم آثار را شماره کنیم، میگوییم صد اثر، مبادی آثار و علل این آثار را بخواهیم رقم بزنیم، میگوییم صد مؤثر، دیگر نمیگوییم صدویکمی، چون چیز جدیدی به بار نیامد. ولی اگر تأثیر و تأثر این اجزا طوری باشد که بعضیها از خود در غیر، اثر بگذارند و از غیر، اثر بگیرند که یک اثر جدیدی ظهور بکند، این اثر تازه که در هیچ¬کدام نبود و مجموع¬الآثار نیست، اثر جدید است، این اثر جدید مؤثر جدید طلب میکند، پس غیر از آثار تک تک اینها، اثری برای مجموع است، غیر از وجود تک تک اینها، وجودی برای مجموع است.
نمونه¬هایی از ترکیب حقیقی و اعتباری
این نظیر درخت، نظیر انسان و مانند آن این سلولهای واحدی که ذرات ریز اتمی و غیر اتمی که با ترکیبشان درخت را تشکیل دادند یا انسان را به بار آوردند از تک تک اینها یک اثر ساخته است؛ اما در اثر تأثیر و تأثُّر متقابل اینها. چیزی پیدا شد که اثر جدید دارد و چون اثر جدید دارد پس منشأ جدید طلب میکند یعنی مؤثر جدیدی به بار آمد. اگر این مثلاً ده میلیارد، ذرات ریز بودند تا درخت را یا یک جوانه را به بار آوردند، الآن ده میلیارد و یک شیء موجودند. اگر قبلاً ده میلیارد اثر بود، الآن ده میلیارد و یک اثر هست و اینکه گیاه یک چیز جدیدی است، غیر از آن آحاد ریز است یا انسان یک واحد جدیدی است، غیر از آن آحاد ریز است. در این گونه از موارد، این میشود ترکیب حقیقی و آن مرکب میشود موجود حقیقی، در آن مثال ظروف صدگانه میشود ترکیب اعتباری و مرکب هم اعتباری، چیز جدیدی نیست، اینها مثال روشنی است. بین اینها آن ترکیبات شیمیایی هست، ترکیبات صناعی هست که آنها وضع هر کدامشان جداگانه معلوم میشود و ترکیبات اجتماعی. ترکیبات شیمیایی همان است که در داروسازیها هست که عصاره این گیاه، فلان اثر را ندارد، عصاره آن گیاه این اثر را ندارد؛ اما وقتی این دو تا عصاره عجین شد و جوش خورد یا حیاتبخش است یا کشنده است و مانند آن. این را شاید نتوان گفت که مجموع¬الآثار باشد، یک اثر جدید است یا ترکیبات کامپیوتری که این ذرات ریز و درشت فلز هر کدام اثری دارد، اثرالمجموع شاید مجموع¬الآثار نباشد، یک چیز جدیدی باشد. رادیو اتومبیل یخچال کولر این-گونه از امور که ترکیبات صناعی دارند، گرچه مثل ترکیب حقیقی طبیعی انسان و شجر و مانند آن نیستند؛ اما نظیر صد ظرف کنار هم، هم نیستند که هیچ اثر در دیگری نکنند. خب، ترکیبات شیمیایی یک حساب دارد، ترکیبات صناعی یک حساب دارد، ترکیبات طبیعی هم یک حساب دارد، ترکیبات نظیر آن صد ظرف هم یک حساب دارد، اینها هر کدام وضعشان تا حدودی روشن است. عمده، مسئله جامعه است که جامعه که حالا هزار فرد در شهری یا روستایی زندگی میکنند یا هزار میلیون در قارهای زندگی میکنند، اینجا این هزار نفر که در یک روستا زندگی میکنند یا هزار میلیون که در یک قاره زندگی میکنند با هم، هم قانون مشترک دارند و مانند آن، گذشته از این آحاد و افرادی که هر کدام بحیاله موجودند، یک چیز جدایی است به نام جامعه یا نه یا فقط اعتبار محض است.
دیدگاه علامه طباطبایی(ره) درباره وجود حقیقی جامعه
سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید ما از نحوه پیدایش آثار، میتوانیم به دست بیاوریم که جامعه، وجودی دارد. ما میبینیم هر کدام از افراد، یک حد مشخصی از اراده و قدرت و خواص روحی و بدنی و مانند آن دارند ولی وقتی جامعه تشکیل شد و یک حکم جمعی صادر کرد، میبینیم این یک چیز جدید و تازه است، آنگاه افراد را هم به همراه خود میبرد. اگر فردی در خلاف جهت جامعه بخواهد شنا کند، مقدورش نیست، جامعه او را میبرد چه در انقلابات و تهاجمها و غوغاها و مبارزهها و نترسیها، افراد ترسو و محافظه¬کار هم جذب میشوند به همراه این سیل راه میافتند، چه در جهت عکس؛ نا امنیها و نا آرامیها و ترس و دلهرهها و امثالذلک، اگر بر جامعهای حکومت کرد، افراد شجاع و نترس هم دیگر قدرت تصمیم¬گیری را از دست میدهند. این کاربرد جامعه، نشان میدهد که غیر از تک تک افراد، چیزی است به نام جامعه، به نام امت که این امت، اگر یک تصمیم خاص گرفت کسی هم که مخالف تصمیم امت باشد در این محور، هضم میشود خواه در جهت وفاق، خواه در جهت خلاف.
بیان قرآن کریم در وجود حقیقی داشتن جامعه
قرآن کریم هم روی این امت تکیه کرده است و بسیاری از مسائل را متوجه اقوام و امم و ملل کرد، از اینجا ابتکار دوم قرآن روشن میشود.
ابتکار اول قرآن این بود که جامعه را احیا کرد یعنی حیثیت اجتماعی افراد را به آنها تفهیم کرد، قوانین خود را جمعی تنظیم کرد، مسائل خود را به صورت اجتماعی به جامعه تدوین کرد، این ابتکار اول.
ابتکار دوم در مسئله معرفت است که جامعه¬شناسی را شکوفا کرد، علم¬الاجتماع را تقویت کرد؛ به جای اینکه از اشخاص، سخن بگوید از امم حرف میزند، بر خلاف تاریخ¬نگاران دیگر که آنها سرگذشت افراد را زیاد شرح میدهند ولی قرآن، اصرارش این است که قصص امم و ملل و اقوام را زیاد بازگو کند. این ابتکار دوم باعث شد که در اسلام، افرادی مثل ابنخلدون و مسعودی و امثالذلک، مخصوصاً ابنخلدون به فکر تدوین جامعه¬شناسی بیفتند و همچنین در غرب، الآن یک قرن و نیم است که اگوست¬کنت معروف مسئله جامعه¬شناسی را ترویج کرده است. ریشه ابتکار برای قرآن است، دیگران که قَصّاص و مورخ و گزارشگر بودند، بیشتر به حال اشخاص میپرداختند، جامعه را به حساب نمیآوردند. ولی قرآن به استثنای انبیا که رهبران جوامع انسانیاند، قسمت مهم حرفها را در شرح حال امم و اقوام، تلخیص میکند و برای امم و اقوام، حیات و ممات قائل است که گاهی همان¬طوری که ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ هر کسی میمیرد ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِکَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ﴾ همان¬طوری که برای فرد، حیات و ممات قائل است، برای جامعه هم حیات و ممات قائل است. میفرماید فلان جامعه، زنده است فلان جامعه، مرده است و همان¬طوری که برای فرد، سعادت و شقاوت قائل است، برای امتها هم سعادت و شقاوت قائل است. همان¬طوری که برای فرد، اطاعت و عصیان قائل است، برای جامعه هم عصیان و اطاعت قائل است که فلان جامعه، مطیع است و فلان جامعه، معصیت¬کار و همان¬طوری که برای فرد، کتاب قائل است نامه عمل، قائل است برای امت و جامعه، کتاب قائل است و نامه عمل، قائل است و همان¬طوری که به افکار فرد احترام میگذارد، به افکار یک امت هم احترام میگذارند. همان¬طوری که میفرماید به فرد، احترام بگذار اهانت نکن، به مقدسات یک ملت هم میفرماید احترام کنید و اهانت نکنید و میفرماید هر امتی برای خود ایدهای دارد و یک سلسله اموری را تقدیس میکند. اینها نشان میدهد که نه تنها قرآن کریم در آن بخش اول، اصل جامعه را شکل داد و احیا کرد، بلکه در بحثهای علمی، جامعه-شناسی را هم شکوفا کرد.
نمونه¬هایی از توجه قرآن به حیات حقیقی جامعه
به عنوان نمونه، مسئله ﴿وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ 34 اینچنین آمده است ﴿وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾ همان¬طوری که «لکل فرد اجل»، ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ ﴿وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ﴾ هم ﴿أَجَلٌ﴾ و همان¬طوری که اجل فرد، فرا برسد لحظهای تقدیم و تأخیر در او راه ندارد، اگر اجل امتی هم فرا برسد، تقدیم و تأخیرپذیر نیست: ﴿وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 108 میفرماید به این بتهای بت¬پرستان بد نگویید. یک وقت است که میخواهید استدلال کنید، درست است یک وقت است رهبری به نام خلیل حق قیام کرد و دستور داد، استدلال کرد، اعتراض کرد دید هیچ اثر نمیکند، بعد مسئله ﴿أُفِّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ﴾ نوبت میرسد و تبر زدن، آن هم یک مسئله است. یک وقت است که بت¬شکنی نیست در حالت عادی است. خب، در حال عادی شما اگر منطقی دارید با بت¬پرستی از لحاظ منطق، مقاومت کنید. اگر بت¬پرستی را تقبیح کردید یا بت را بد گفتید، آخر بد گفتن یک چیز سهل¬المؤنهای است، آن هم بر میگردد به مقدسات شما بد میگوید. فرمود هرگز شما زبان سَبْ و فحش نداشته باشید، اگر یک وقت دستور رسید مثل خلیل حق نوبت به بت¬شکنی میرسد؛ اما در حال عادی، شما بتهای بت¬پرستان را فحش نگویید ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ چرا ﴿فَیَسُبُّوا﴾ یعنی «فیسبون» همان بت¬پرستان ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ﴾ یعنی آن بتهایی که ﴿یَدْعُونَ﴾ این بت¬پرستها، آنها را به غیر حق، هرچه است ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ چرا؟ ﴿فَیَسُبُّوا﴾ که آن جواب نهی است یعنی «یسبون» یعنی خود این بت¬پرستان ـ معاذالله ـ برمیگردند «یسبون الله».
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر یعنی همین که کسی مؤدبانه برخورد کند وقتی بخواهد بحث کند از راه استدلال وارد بشود، این میشود احترام متقابل. آنها که کرنش و تعظیم توقع نمیکنند که، همین که انسان بگوید بت-پرستی حق نیست به این دلیل، به این دلیل، به این دلیل؛ اما بگوید بت¬پرستی اینچنین است، بت آن¬چنان است سب و فحش بگوید، این روا نیست، این نهی شده است.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ آنجا دیگر پیروزی از آن خداست، آن سب و سب کننده هر دو بر میخیزند تا آنجا که نوبت به ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ برسد، باید براساس قانون ادب، انسان برخورد کند، حق سب ندارد.
فرمود: ﴿وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ آنگاه فرمود این را خیال نکنید اختصاصی به بت¬پرستی و بتهای بت¬پرست دارد، اینچنین نیست ﴿کَذلِکَ زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ﴾ مقدسات هر امتی نزد آنها عزیز است. شما اگر راه انقلاب را طی کردید به جایی میرسی که ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذًا إِلاّ کَبیرًا لَهُمْ﴾ اما راه عادت و عادی را طی میکنید، راه مناظره علمی مؤدبانه است. هر امتی مقدسات او نزد او گرامی است، معلوم میشود هر امتی هدفی دارد، یک سلسله مقدساتی دارد او را تقدیس میکند و حاضر نیست به او سب بشود و مانند آن، بنابراین در همان نهجالبلاغه هم هست که حضرت فرمود: «اَکْرَهَ لَکُمْ ان تَکوُنوُا سَبّٰابِین» و اوصاف اینها را بازگو کنید تا مردم عبرت بگیرند و خود شما هم درس بیاموزید. اگر سخن از امت است، مقدساتی دارند و کتابی دارند، قهراً در قیامت، برابر آن کتاب محاکمه خواهند شد.
نمونه¬ای دیگر از حیات حقیقی فرد و جامعه در قرآن
در آیهٴ 28 سورهٴ «جاثیه» این¬چنین آمده است ﴿وَ تَری کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ این ﴿کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا﴾ غیر از این کتاب فردی است که هر کسی نامه عملش را به دست راست یا به دست چپ یا من ورای ظهر به او داده میشود، یک سلسله وظایف فردی است این در کتاب فردی نوشته میشود. یک سلسله وظایف جمعی است که در کتاب جمعی نوشته میشود؛ امتی را احضار میکنند، مثلاً به عنوان نمونه در مواردی که چیزی واجب کفایی است همه مسئولاند. خب، اگر همه مسئولاند، در عین حال که فرد از جهت حکم فردی هم زیر پوشش سؤال است، خود این جامعه مسئولاند که چرا این کار را انجام ندادند. اگر واجب کفایی امتثال نشود همه معاقباند.
خب، اگر مسئله جمعی برای یک جامعه مطرح است، کتاب جامعه هم مطرح است. فرمود: ﴿کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا﴾ همان¬طوری که هر فردی به کتاب خاص خود میرسد که تطایر کتب در آنجاست، هر امتی هم به کتاب جمعی خود راه پیدا میکند. وقتی قصص امم را بازگو میکند، در سورهٴ «غافر» آیهٴ پنج میفرماید: ﴿وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کانَ عِقابِ﴾؛ هر امتی به این فکر بود که دربرابر پیغمبر خود بایستد. در بخشی از آیات دیگر میفرماید این اممی که در برابر انبیا قیام میکردند ﴿مِنْهٰا قائِمٌ و حصیدٌ﴾ بعضیها هنوز سر پا هستند، بعضیها مثل زرع، درو کردیم و از بین بردیم. خب، اگر برای امت، مرگ و حیات قائل است، اگر برای امت، اطاعت و ثواب قائل است، اگر برای امت، کتاب قائل است، معلوم میشود امت، یک امر وجودی است.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر؛ همه تک تک میآیند و جمعاً محشور میشوند و جمعاً حساب میشوند. الآن هیچ کسی از دیگری جدا نیست؛ اما وقتی که میمیرد در عین حال که مسئولیتهای جمعی را هم دارد؛ اما حیات آنها حیات جمعی است، قیامت ظرف محاسبههای زندگی فردی و جمعی است؛ اما ظرف زندگی فردی است، هیچ کسی به درد کسی نمیخورد در قیامت. حیات دنیا، حیات جمعی است که کسی مشکل دیگری را حل نمیکند؛ اما آن روز هم ﴿تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ﴾ هم ﴿فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ﴾ این دو عامل که سازنده جامعه است یعنی سبب و نسب، هر دو آنجا رخت بر میبندد، هر کسی مهمان اعمال خودش است. در دنیا لباس میخواهد باید با مشارکت دیگری فراهم کند، غذا میخواهد باید با مشارکت دیگری فراهم کند، مسکن میخواهد باید با زندگی جمعی فراهم بکند، قانون میخواهد باید با هماهنگی دیگران فراهم کند؛ اما در قیامت که ﴿إِنَّ اْلأَوَّلینَ وَ اْلآخِرینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلی میقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ اما اولین و آخرین به عدد و رقم خودشان زندگی فرادا دارند؛ هر کسی مهمان سفره عقیده و عمل خودش است، هیچ کسی هم به سود کسی یا به زیان کسی کار نمیکند، نه تعدی در آنجا ممکن است ﴿لا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ یعنی «الیوم لا ظلم فیه» که کسی بتواند تعدی کند، نه دوست¬یابی ممکن است ﴿لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ﴾ آن شفاعت اصیل که برای معصومین (علیهم¬السّلام) است آن سر جایش محفوظ است.
«و الحمد لله رب العالمین»


تاکنون نظری ثبت نشده است