- 6
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 156 تا 158 سوره آلعمران
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 156 تا 158 سوره آلعمران"
ابطال نظر منافقان در قرآن
نهی قرآن از اندیشیدن شبیه کفار
دلیل مقایسه مغفرت و رحمت پروردگار با متاع غرور کافران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿156﴾ وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ ﴿157﴾ وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللّهِ تُحْشَرُونَ ﴿158﴾
نظر کافران بر نابودی انسان
دیدگاه کافران و منافقان در جریان اصل مرگ و همچنین در جریان قتل این است که مرگ و همچنین یکی از اقسام مرگ که قتل است، نابودی است یعنی انسان که میمیرد، نابود میشود.
قرآن در این زمینه میفرماید اینها فکر کردند که هر کس بمیرد نابود و معدوم محض میشود، قهراً بین بدان و نیکان فرقی نخواهد بود، متّقیان که میمیرند معدوم میشوند و فاجران و ظالمان هم که میمیرند، معدوم میشوند و بعد از مرگ چون حساب و کیفری نیست، پس متّقی و مجرم یکسان است که ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ﴾ ﴿سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ﴾ آنها که منکر معاد و حشرند، میگویند خوب و بد هر دو میمیرند و هر دو نابود میشوند و حسابی نیست. ذات اقدس الهی در ردّ اینها میفرماید، اینها خیال کردند که بدان و خوبان یکساناند، این یک راه که اصل مرگ را نابودی میپندارند که مربوط به معاد بود.
مطلب دوم درباره مبدأ است، چون برای عالم، مبدأ تدبیری قائل نیستند کارها را به قضا و قَدَر و نظم الهی واگذار نمیکنند، همه کارها را با نقشه و اندیشه بشر تأمین میکنند ولاغیر. لذا تا آنجا که ممکن است اندیشه را پیش میبرند، نشد میگویند شانس و بخت و تصادف و امثال ذلک و چون اندیشه خود را حاکم میپندارند، میگویند اینها اگر حرف ما را گوش میدادند و سفر نمیکردند یا به جنگ و جبهه نمیرفتند، کُشته نمیشدند، این هم دو حرف.
ابطال نظر منافقان در قرآن
ذات اقدس الهی درباره این دو بینش، نظر منفی دارد و آن حق را اثبات میکند. میفرماید اولاً انسان هرگز با مرگ نابود نمیشود، حشر هر کسی به طرف ذات اقدس الهی است، خواه به طور عادی بمیرد یا در جنگ کُشته بشود، در هر دو حال حشرش الی الله است.
مطلب دوم آن است که نقشه و اندیشه اینها مؤثر نیست؛ عالم را مبدائی تدبیر میکند با نظم، اداره میکند و براساس آن نظم، شریعتی را تدوین کرده است، براساس آن شریعت، احکامی را مقرّر کرده است که بر یک عده واجب کرده جنگ رفتن و بر یک عده واجب نکرده، اگر کسی به جنگ رفت یا سفر کرد، اینچنین نیست که به کام مرگ رفته باشد، چه اینکه اگر کسی تخلّف کرد ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ﴾ اینچنین نیست که آنها در حِصن حصین جا کرده باشند، اینچنین نیست، پس این هم دو مطلب.
مطلب اول اینکه انسان که میمیرد نابود نخواهد شد، حشرش الی الله است. مطلب دوم اینکه اندیشههای اینها مؤثر نیست، بلکه نظم الهی و قضا و قَدر مؤثر است.
نهی قرآن از اندیشیدنِ شبیه کفّار
این دو بینش را از منافقان و کافران اینجا نقل میکند، بعد این دو را ابطال میکند، به مؤمنین میفرماید شما مثل کافرین نباشید، برای اینکه حرفهای اینها پشتوانهٴ علمی ندارد، این حرفهای اینها زمینه حسرت برای خودشان فراهم میکند، بیاعتنایی شما نسبت به اینها هم حسرت اینها را افزوده میکند، پس شما مثل اینها سخن نگویید و نیندیشید و حرف اینها را نپذیرید تا اینها متحسّر بشوند و حرف اینها وقتی در شما اثر نکرد، افسوس خواهند خورد گذشته از اینکه آنها گرفتار همین وهم باطل خودشان هم هستند، تکیهگاه هم ندارد. اگر کسی موحد بود تکیهگاهی دارد در هر دو حال راضی است، چون کار خود را به کسی واگذار کرده است که او اعلم است، ارحم است، اقدر است و بصیر و خبیر است. اگر کسی موحد نبود، نمیداند که کار را به چه کسی واگذار کند، به شانس و بخت و اتفاق واگذار میکند که اینها خرافات محضاند، همواره مضطرباند، لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ﴾؛ مثل کافران نیندیشید، کافر مگر چه میگوید؟ کافر فکرش این است که ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ «اخوان» یعنی امثالشان که اخوّت دینی منظور است، همان طوری که مؤمنین ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ براساس وحدت عقیده، اینها برادر هماند، کافران هم برادر یکدیگرند یعنی امثال یکدیگرند، چه اینکه امثال شیطان هم هستند که ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً﴾ .
تبلیغ و ترویج نبودن سخن کافران به برادرانِ از دست رفته
خب، این حرف را کافران دربارهٴ امثال خود میگویند ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ در اینجا کافران نمیخواهند مؤمنین را تبلیغ کنند که کافر به مؤمن، این فکر را القا کند، این یک مطلب.
مطلب دوم این است که این کافران نمیخواهند به همفکرانشان این مطلب را القا کنند، چون همفکرانشان مسافرت کردند یا به مرگ مُردند یا به قتل کُشته شدند. این کافران نه میخواهند به مؤمنین القا کنند و نه میخواهند به برادران فکری و اعتقادیشان القا کنند؛ اما نمیخواهند به مؤمنین القا کنند، برای اینکه قرآن نفرمود کافران اگر با شما سخن گفتند در این زمینه، فکری را منتقل کردند نپذیرید و اما نمیخواهند نسبت به آن برادران فکریشان القا کنند، چون آن برادران فکریشان سفر کردند و مُردند یا کُشته شدند. قرآن، اصل فکر کافران را نقل میکند بعد به مؤمنین میفرماید شما اینچنین نیندیشید؛ مبادا شما اگر کسی را به جبهه فرستادید و شهید شد، بگویید اگر نرفته بود شهید نمیشد، این حرف را نزنید، چون شما جزم ندارید، چون خیلیها رفتند جبهه و سالم برگشتند، خیلیها هم جبهه نرفتند و در پشت جبهه مُردند. آنگاه انسان نمیشود به خَرص و تخمین حُکم کرد. در قرآن میفرماید یک عده با خَرص و تخمین سخن میگویند ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ﴾ با خَرص و تخمین نمیشود جهانبین بود و درباره جهان، اظهار نظر کرد.
خب، فرمود مؤمنین! مثل کافرها نیندیشید که کافرها درباره برادران فکری خود وقتی سفر میکردند یا به جنگ میرفتند، اینچنین میگفتند.
پرسش:...
پاسخ: کافران به برادران فکریشان میگفتند، اگر منظور این باشد که این برادران فکریشان وقتی میخواهند به جبهه بروند یا سفر کنند به آنها میگویند نروید که میمیرید، اینجا جنبهٴ تبلیغ دارد ولی اینها درباره کسانی که رفتند یا مُردند یا کُشته شدند، درباره آنها میگویند اگر نمیرفتند و نزد ما میماندند، نمیمردند یا کُشته نمیشدند. معلوم میشود که این افسوسی است که درباره از دستدادهها میخورند. سخن از تبلیغ و ترویج نیست، سخن از هنگام مشورت نیست، چون مشورت قبل از عمل است، اگر کافری به همفکرش بگوید نرو جنگ که کُشته میشوی، این سخن، سخن مشورت است یا تبلیغ است، ولی اگر همفکرش رفت و کُشته شد، این بگوید اگر نمیرفت کُشته نمیشد، این سخن، سخن افسوس است نه سخن تبلیغ، میفرماید شما این طرز فکر نداشته باشید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا﴾. خب، ﴿کَالَّذِینَ کَفَرُوا﴾ چه چیزی داشتند که ما مثل آنها نباشیم، این است که ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ هنگامی که برادرهای اینها و همفکرانشان میخواستند به جنگ بروند به آنها میگفتند، «وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا أرادوا أن یضربوا فِی الْأَرْضِ أَوْ أن یغزوا» یا نه، ﴿قَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی﴾ معلوم میشود این کافران، جنبهٴ تبلیغ، تعلیم، ارشاد و نصیحت نداشت، فقط جنبهٴ افسوس است. برادران و همفکرانشان که رفتند و مُردند و کُشته شدند، این کافران درباره آنها میگویند اگر نمیرفتند، کُشته نمیشدند یا نمیمردند، پس ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ که ﴿إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ﴾ نه «إذ ضربوا»، ﴿إِذَا ضَرَبُوا﴾ وقتی که رفتند ﴿أَوْ کَانُوا غُزًّی﴾ و رفتند و مُردند در سفر یا کُشته شدند در قضا و جنگ، نسبت به آنها میگویند ﴿لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾.
وجه شباهت آیهٴ 11 سورهٴ احقاف با آیهٴ محل بحث
مشابه این تعبیر، در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» هم هست؛ آیه یازده سورهٴ «احقاف» این است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ وَإِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾؛ وقتی دعوت انبیا منتشر شد، مؤمنین پذیرفتند، کافران تمرّد کردند، کافران درباره مؤمنین اینچنین داوری باطل دارند، میگویند اگر ایمان به خدا خیر بود ما برنده میشدیم، زودتر میرفتیم نه اینها، چون ایمان به خدا ـ معاذ الله ـ خیر نیست این افراد سادهاندیش بلند شدند، رفتند [و] ایمان آوردند.
خب، ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ﴾ نه اینکه کافران به مؤمنین میگویند میخواهند آنها را تبلیغ کنند یا تعلیمشان بدهند یا ارشاد و نصیحت کنند. کافران درباره مؤمنین اینچنین میگویند؛ «لأجل المؤمنین» اینچنین میگویند.
پرسش:...
پاسخ: هر دو هم «إذا» است.
پرسش:...
پاسخ: ﴿أَوْ کَانُوا﴾ آنجا هم شرط است که ظرف را به همراه دارد.
پرسش:...
پاسخ: «إذ» برای وقت مشخص است نه به صورت کلی «إذ» یک حادثه موقت را میگویند؛ اما «إذا» یک قانون کلی است، وقتی میگویند زید چه موقع آمد؟ میگویند «إذ طلعت الشمس» وقتی میخواهند از تلازم طلوع شمس و وجود نهار سخن بگویند، میگویند «إذا طلعت الشمس یقع النهار» این «إذا» یک اصل کلی است، این نشانه اصل فکر است، نه به عنوان «قضیة فی واقعه».
در اینجا خدای سبحان به مؤمنین فرمود: ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی﴾ به همفکرانشان یعنی درباره همفکرانشان که سفر کردند و جنگ رفتند و برنگشتند، این کافران درباره آن رفتگان برنگشته میگویند: اگر نمیرفتند نمیمردند، اینجا باید به صورت فعل مضارع بیان کنند دیگر. این تعبیری که در آیه محلّ بحث است، بیشباهت نیست به آیه یازده سورهٴ «احقاف» که فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ﴾ کافران به مؤمنین این حرف را نزدند که بخواهند تبلیغ کنند یا تعلیم، درباره مؤمنین این حرف را زدند، گفتند مؤمنین که رفتند ایمان آوردند چیز خیری نصیبشان نشد، زیرا اگر ایمان، خیر بود هرگز آنها سبقت نمیگرفتند، ما سبقت میگرفتیم، چون ما سبقت نگرفتیم، نشانه آن است که این خیر نبود و اگر خوب بود نمیگذاشتیم آنها جلو بروند.
دلالت آیه بر افسوس کفار از کشته شدن همفکرانشان
پرسش:...
پاسخ: ارشاد بکنند، ممکن است قبلاً بکنند؛ اما آیه ناظر به آن نیست، آیه ناظر به کسانی نیست که ارشاد بکنند کسانی را که رفتند و برنگشتند؟ ارشاد برای زمینهٴ مشورت و قبل از مرگ است. اینها درباره کسانی که رفتند و برنگشتند میگویند اگر نمیرفتند، نمیمردند، این فکرِ خود اینهاست و با افسوس هم همراه است، خدا میفرماید شما اینچنین نیندیشید، برای اینکه اینها به قضا و قدر و نظم الهی معتقد نیستند، احیا و اماته به دست خداست: ﴿وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله، ممکن است همین مطلب را هم به دهها نفر بعدها بگویند، آن میشود تبلیغ و ارشاد، این همان است که مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و مانند آن گذشت که به یکدیگر میگفتند که مبادا اسرارتان را نزد مسلمانها فاش کنید ﴿لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ﴾ البته با یکدیگر گفتگو دارند، اغوا میکنند یکدیگر را؛ اما در خصوص این آیهٴ، منظور این نیست که اینها دارند دیگری را نصیحت و ارشاد میکنند، نه مؤمنین را چون آیه ندارد که کافران به شما ابلاغ میکنند، نه درباره همفکرانشان، برای اینکه همفکرانشان رفتند و برنگشتند. پس منظور این نیست که اینها دارند ابلاغ میکنند، مشورت میکنند، تعلیم دارند و مانند آن، بلکه منظور، نظیر آیه یازده سورهٴ «احقاف» است که فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ یعنی «لاجلهم» فرمودند.
نوع (لام) در آیهٴ ﴿لِیَجْعَلَ اللّهُ﴾
خب، در این زمینه، ذات اقدس الهی میفرماید مثل آنها نباشید، چرا؟ ﴿لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ﴾ این هم میتواند «لام»، «لام» غایت باشد، هم میتواند «لام» عاقبت. «لام» عاقبت باشد، برای اینکه به این جملهای که نزدیک است ارتباط پیدا میکند، «لام» غایت باشد، برای اینکه به آن مطلبی که در صدر کلام واقع شد و کلام مسبوق برای تفهیم آن است هماهنگ باشد. «لام» عاقبت، منظور این است که پایان کار، نه اینکه هدفشان این باشد پایان کارشان این شد، مثل اینکه آلفرعون وقتی آن جعبه را دیدند، گفتند ما این جعبه را بگیریم حالا که باز شد دیدند کودکی است، گفتند این را ما میگیریم ﴿أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ ؛ ما این را میگیریم شاید فرزندی برای ما بشود یا به حال ما نافع باشد. غایت گرفتن آن تابوت و صندوقچه و آن جعبه و باز کردن و کودک را پذیرفتن این بود که ﴿یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ این میشود غایت. ذات اقدس الهی میفرماید نه خیر، اینچنین نیست ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ این ﴿لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ که به جای ﴿یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ قرار گرفت، این «لام» عاقبت است نه «لام» غایت. آلفرعون، جعبه را باز نکردند و کودک را نپذیرفتند، برای اینکه عدوّ آنها بشود ولی عاقبت عدوّ درآمد، این را میگویند «لام» عاقبت، غایت همان است که ﴿یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ در اینجا، کافران این حرف را زدند برای اینکه طمأنینه قلبی پیدا کنند، هدفشان آن بود ولی عاقبت این کار حسرت است، کسی که راضی به رضای حق نیست جز خودخوری چیز دیگر ندارد، چون نمیداند که عالم را چه کسی دارد اداره میکند و خودمحور است و هرچه که به کام او نبود متأثر میشود و حوادث هر روز هم که ناکام میکند عدهای را، لذا همیشه در زحمتاند. لذا فرمود کسی که مشرک است و موحد نیست پایگاهی ندارد، مثل اینکه بین آسمان و زمین معلّق است یا کرکسها همانجا او را میربایند یا تندباد او را خرد میکند ، چون پایگاه فکری ندارد [و] همیشه متزلزل است. این کار برای آنها حسرت است.
خب، اگر این به جمله اخیر ارتباط پیدا کرد «لام»، «لام» عاقبت میشود یعنی این حرف را زدند که عاقبت افسوس و تحسّر دامنگیر اینها باشد، اگر به صدر کلام برگردد که علت نهی است، غایت نهی است. فرمود شما مثل اینها نباشید تا اینها متحسّر بشوند، ببینند فکرشان حامی ندارد، پس اگر به صدر برگشت «لام»، «لام» غایت خواهد بود، به ذیل، ارتباط پیدا کرد «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غایت. خب، شما مثل اینها نباشید تا اینها متحسّر باشند.
جواب حلّی و نقض قرآن به جهانبینی کفار
اما درباره اصل مطلب اینها گفتند ﴿لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ این مطلب با چند عبارت در همین بخشهای قرآن کریم نقل میشود و چندین جواب به آنها داده میشود. جواب نقضی دارد، جواب حلّی دارد. جواب حلّی آن است که عالم را خدا آفرید اصل حیات و موت به اذن حق است ﴿وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾ این جواب حلّی. جواب نقضیاش همان است که در بخشهای بعد در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» میآید ﴿الَّذِینَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾؛ اینها درباره برادرانشان میگویند اگر حرف ما را گوش میدادند و نمیرفتند جنگ، کُشته نمیشدند. خدا جواب نقضی دارد، میفرماید: ﴿قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ شما که نرفتید، خب میخواهید نمیرید اگر توانستید نمیرید، خیلیها نرفته مردند، خیلیها رفته سالم برگشتند این چه حرفی است میزنید شما، این جواب نقضی است، این جدال احسن است که ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ آن هم جواب حلّی است و برهانی است که اصل حیات و ممات به اذن الله است، احیا و اماته به دست خداست و ذات اقدس الهی هم هرچه میکنید و میگویید او میداند، چه موقع بمیراند، چه موقع زنده کند، چه چیزی را بمیراند، چه کسی را زنده نگه بدارد، خودش میداند.
خب، پس اصل این فکر، فکر باطلی است ﴿وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ﴾ خب چه کسی را احیا میکند؟ خودش بصیر است، چه کسی را اماته میکند؟ خودش بصیر است، هر کاری که مردم میکنند خدا میداند.
قیاس قرآن در افضل بودن شهادت از اموال کفار
آنگاه به یک تحلیل دیگر میپردازد. دو مسئله مهم را حالا اینجا بازگو میکند: یکی اینکه مرگ نابودی نیست، بسیار خب حالا رفتند و مُردند مگر نابود شدند، بلکه از یک موطن ضعیفی به وطن اصلیشان برگشتند این یکی، ثانیاً مرگ عدهای به مراتب بهتر از حیات دیگران است؛ یک چیز خوبی نصیبشان شده، اینکه بد نبود که، این هم دو. میفرماید: ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ اگر اینجا چون شهادت در میدان جنگ باشد و موت در راه جنگ باشد و آن شهادت مثلاً افضل از موت است، از این جهت مثلاً کلمه قتل، مقدم ذکر شد ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ در همین راه، این خیر است مغفرت الهی است، مغفرت الهی و رحمت الهی نصیب شما میشود این یک مقدمه، هر کسی که در راه خدا شهید بشود یا در سفر «الی الله» بمیرد، مغفرت و رحمت است این یک مقدمه و مغفرت و رحمت، بهتر از زرق و برق دنیایی است که اینها جمع کردند این دو مقدمه، پس شهادت «فی سبیل الله» یا موت در راه حق، بهتر از زرق و برقی است که اینها تهیه کردند، این نتیجه. ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ این «لام» قسم یا به آن «إن» شرط، هنوز جواب پیدا نکرده، فرمود: ﴿لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾.
اینگونه از قیاسها که بعضی از احدیالمقدمتین محذوف است، میگویند قیاس ضمیر «و حذف ما یعلم منه جائز» اگر به کسی بگویند شما زحمتهایی که برای تحصیل، فراهم میکنید مغفرت الهی بهتر از زرق و برق دیگران است یعنی چه؟ یعنی یک مقدمه اینجا محذوف است. یعنی وقتی تحصیل میکنید در راه خدا، مغفرت و رحمت الهی نصیب شما میشود، چرا؟ چون تحصیل در راه خدا مغفرت است، هر کسی که محصل در راه الهی است، رحمت نصیبش میشود و هرگونه رحمت و مغفرت الهی بالاتر از زرق و برق است، پس تحصیلی که آن پیامد را دارد بالاتر از زرق و برق است ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ این مغفرت و رحمت را دارد و مغفرت و رحمت بالاتر از چیزی است که آنها جمع کردند؛ منتها یکی حذف شده است به کمک دیگری ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾ در این جمله دوم ضمیری نیست که به آن شرط برگردد که بشود جزای او؛ اما معلوم است که جزا چیست. خب، مغفرت که قبل از رحمت هم ذکر شد، اینها بهتر از چیزی است که آنها جمع کردند.
در آیات قبل که فَرَح مذموم و ممدوح، مشخص میشد در بعضی از آیات خدا فرمود: ﴿فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾ این فضل است و رحمت است و فَرح، فرمود این بهتر از چیزی است که آنها جمع کردند.
دلیل مقایسه مغفرت و رحمت پروردگار با متاع غرور کافران
قبل از اینکه به آن مطلب دوم برسیم که هر کسی که میمیرد نابود نخواهد شد، حشرش با خداست، در تتمّهٴ این مطلب اول سخنی است که فرمود: ﴿هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾، با اینکه ﴿مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾ متاع غرور است و سراب است و خیر نیست، چگونه خداوند، مغفرت و رحمت را بهتر از سراب میداند؟ آنها سراب جمع کردند، متاع غرور جمع کردند ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ جمع کردند، آنها خوب نیستند تا ما بگوییم مغفرت و رحمت از آنها بهتر است. این کلمه خیر یا نظیر افعل تعیینی است که معنای تفضیل را به همراه ندارد، نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ که تعیین است نه تفضیل، لذا میشود گفت حق، بهتر از باطل است این خیر به معنی بهتر افضل تفضیلی نیست، تعیین است این یکی، دوم اینکه اگر این خیر افعل تفضیلی باشد همان معنای أخْیَر را داشته باشد یعنی بهتر است، این خیری است به زعم آنها یعنی چیزی را که آنها خیر میدانند براساس زعم آنها هم ما اگر این متاع دنیا را خیر بدانیم باز مغفرت و رحمت الهی از آنچه را که اینها جمع کردند بهتر است، اینها اموری است به آن مطلب اول برمیگردد.
محشور شدن نزد خداوند هنگام مرگ
اما مطلب بعدی که اصل مرگ را حشر الی الله میداند، در آنجا میفرماید: ﴿وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾ اینجا دیگر سخن از خیر بودن و افضل بودن و امثال ذلک مطرح نیست، لذا مسئلهٴ موت بر قتل، مقدم شد، نظیر آن تعبیری که خود آنها داشتند، تعبیر آنها این بود که ﴿لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ چون آنها مرگ عادی را با قتل در «سبیل الله» را یکسان میدانستند. در این زمینه که سخن از فضیلت قتل و شهادت مطرح نیست، بلکه اصل مطلب این است که هر کس میمیرد یا کُشته میشود حشرش الی الله هست، برابر با سؤال آنها آیه نازل شد که انسان چه بمیرد، چه در راه خدا کُشته بشود، برای همیشه حشرش الی الله است.
«و الحمد لله رب العالمین»
ابطال نظر منافقان در قرآن
نهی قرآن از اندیشیدن شبیه کفار
دلیل مقایسه مغفرت و رحمت پروردگار با متاع غرور کافران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿156﴾ وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ ﴿157﴾ وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللّهِ تُحْشَرُونَ ﴿158﴾
نظر کافران بر نابودی انسان
دیدگاه کافران و منافقان در جریان اصل مرگ و همچنین در جریان قتل این است که مرگ و همچنین یکی از اقسام مرگ که قتل است، نابودی است یعنی انسان که میمیرد، نابود میشود.
قرآن در این زمینه میفرماید اینها فکر کردند که هر کس بمیرد نابود و معدوم محض میشود، قهراً بین بدان و نیکان فرقی نخواهد بود، متّقیان که میمیرند معدوم میشوند و فاجران و ظالمان هم که میمیرند، معدوم میشوند و بعد از مرگ چون حساب و کیفری نیست، پس متّقی و مجرم یکسان است که ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ﴾ ﴿سَوَاءً مَحْیَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ﴾ آنها که منکر معاد و حشرند، میگویند خوب و بد هر دو میمیرند و هر دو نابود میشوند و حسابی نیست. ذات اقدس الهی در ردّ اینها میفرماید، اینها خیال کردند که بدان و خوبان یکساناند، این یک راه که اصل مرگ را نابودی میپندارند که مربوط به معاد بود.
مطلب دوم درباره مبدأ است، چون برای عالم، مبدأ تدبیری قائل نیستند کارها را به قضا و قَدَر و نظم الهی واگذار نمیکنند، همه کارها را با نقشه و اندیشه بشر تأمین میکنند ولاغیر. لذا تا آنجا که ممکن است اندیشه را پیش میبرند، نشد میگویند شانس و بخت و تصادف و امثال ذلک و چون اندیشه خود را حاکم میپندارند، میگویند اینها اگر حرف ما را گوش میدادند و سفر نمیکردند یا به جنگ و جبهه نمیرفتند، کُشته نمیشدند، این هم دو حرف.
ابطال نظر منافقان در قرآن
ذات اقدس الهی درباره این دو بینش، نظر منفی دارد و آن حق را اثبات میکند. میفرماید اولاً انسان هرگز با مرگ نابود نمیشود، حشر هر کسی به طرف ذات اقدس الهی است، خواه به طور عادی بمیرد یا در جنگ کُشته بشود، در هر دو حال حشرش الی الله است.
مطلب دوم آن است که نقشه و اندیشه اینها مؤثر نیست؛ عالم را مبدائی تدبیر میکند با نظم، اداره میکند و براساس آن نظم، شریعتی را تدوین کرده است، براساس آن شریعت، احکامی را مقرّر کرده است که بر یک عده واجب کرده جنگ رفتن و بر یک عده واجب نکرده، اگر کسی به جنگ رفت یا سفر کرد، اینچنین نیست که به کام مرگ رفته باشد، چه اینکه اگر کسی تخلّف کرد ﴿فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ﴾ اینچنین نیست که آنها در حِصن حصین جا کرده باشند، اینچنین نیست، پس این هم دو مطلب.
مطلب اول اینکه انسان که میمیرد نابود نخواهد شد، حشرش الی الله است. مطلب دوم اینکه اندیشههای اینها مؤثر نیست، بلکه نظم الهی و قضا و قَدر مؤثر است.
نهی قرآن از اندیشیدنِ شبیه کفّار
این دو بینش را از منافقان و کافران اینجا نقل میکند، بعد این دو را ابطال میکند، به مؤمنین میفرماید شما مثل کافرین نباشید، برای اینکه حرفهای اینها پشتوانهٴ علمی ندارد، این حرفهای اینها زمینه حسرت برای خودشان فراهم میکند، بیاعتنایی شما نسبت به اینها هم حسرت اینها را افزوده میکند، پس شما مثل اینها سخن نگویید و نیندیشید و حرف اینها را نپذیرید تا اینها متحسّر بشوند و حرف اینها وقتی در شما اثر نکرد، افسوس خواهند خورد گذشته از اینکه آنها گرفتار همین وهم باطل خودشان هم هستند، تکیهگاه هم ندارد. اگر کسی موحد بود تکیهگاهی دارد در هر دو حال راضی است، چون کار خود را به کسی واگذار کرده است که او اعلم است، ارحم است، اقدر است و بصیر و خبیر است. اگر کسی موحد نبود، نمیداند که کار را به چه کسی واگذار کند، به شانس و بخت و اتفاق واگذار میکند که اینها خرافات محضاند، همواره مضطرباند، لذا فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ﴾؛ مثل کافران نیندیشید، کافر مگر چه میگوید؟ کافر فکرش این است که ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ «اخوان» یعنی امثالشان که اخوّت دینی منظور است، همان طوری که مؤمنین ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ براساس وحدت عقیده، اینها برادر هماند، کافران هم برادر یکدیگرند یعنی امثال یکدیگرند، چه اینکه امثال شیطان هم هستند که ﴿إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً﴾ .
تبلیغ و ترویج نبودن سخن کافران به برادرانِ از دست رفته
خب، این حرف را کافران دربارهٴ امثال خود میگویند ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ در اینجا کافران نمیخواهند مؤمنین را تبلیغ کنند که کافر به مؤمن، این فکر را القا کند، این یک مطلب.
مطلب دوم این است که این کافران نمیخواهند به همفکرانشان این مطلب را القا کنند، چون همفکرانشان مسافرت کردند یا به مرگ مُردند یا به قتل کُشته شدند. این کافران نه میخواهند به مؤمنین القا کنند و نه میخواهند به برادران فکری و اعتقادیشان القا کنند؛ اما نمیخواهند به مؤمنین القا کنند، برای اینکه قرآن نفرمود کافران اگر با شما سخن گفتند در این زمینه، فکری را منتقل کردند نپذیرید و اما نمیخواهند نسبت به آن برادران فکریشان القا کنند، چون آن برادران فکریشان سفر کردند و مُردند یا کُشته شدند. قرآن، اصل فکر کافران را نقل میکند بعد به مؤمنین میفرماید شما اینچنین نیندیشید؛ مبادا شما اگر کسی را به جبهه فرستادید و شهید شد، بگویید اگر نرفته بود شهید نمیشد، این حرف را نزنید، چون شما جزم ندارید، چون خیلیها رفتند جبهه و سالم برگشتند، خیلیها هم جبهه نرفتند و در پشت جبهه مُردند. آنگاه انسان نمیشود به خَرص و تخمین حُکم کرد. در قرآن میفرماید یک عده با خَرص و تخمین سخن میگویند ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ﴾ با خَرص و تخمین نمیشود جهانبین بود و درباره جهان، اظهار نظر کرد.
خب، فرمود مؤمنین! مثل کافرها نیندیشید که کافرها درباره برادران فکری خود وقتی سفر میکردند یا به جنگ میرفتند، اینچنین میگفتند.
پرسش:...
پاسخ: کافران به برادران فکریشان میگفتند، اگر منظور این باشد که این برادران فکریشان وقتی میخواهند به جبهه بروند یا سفر کنند به آنها میگویند نروید که میمیرید، اینجا جنبهٴ تبلیغ دارد ولی اینها درباره کسانی که رفتند یا مُردند یا کُشته شدند، درباره آنها میگویند اگر نمیرفتند و نزد ما میماندند، نمیمردند یا کُشته نمیشدند. معلوم میشود که این افسوسی است که درباره از دستدادهها میخورند. سخن از تبلیغ و ترویج نیست، سخن از هنگام مشورت نیست، چون مشورت قبل از عمل است، اگر کافری به همفکرش بگوید نرو جنگ که کُشته میشوی، این سخن، سخن مشورت است یا تبلیغ است، ولی اگر همفکرش رفت و کُشته شد، این بگوید اگر نمیرفت کُشته نمیشد، این سخن، سخن افسوس است نه سخن تبلیغ، میفرماید شما این طرز فکر نداشته باشید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا﴾. خب، ﴿کَالَّذِینَ کَفَرُوا﴾ چه چیزی داشتند که ما مثل آنها نباشیم، این است که ﴿وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ هنگامی که برادرهای اینها و همفکرانشان میخواستند به جنگ بروند به آنها میگفتند، «وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا أرادوا أن یضربوا فِی الْأَرْضِ أَوْ أن یغزوا» یا نه، ﴿قَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی﴾ معلوم میشود این کافران، جنبهٴ تبلیغ، تعلیم، ارشاد و نصیحت نداشت، فقط جنبهٴ افسوس است. برادران و همفکرانشان که رفتند و مُردند و کُشته شدند، این کافران درباره آنها میگویند اگر نمیرفتند، کُشته نمیشدند یا نمیمردند، پس ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ﴾ که ﴿إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ﴾ نه «إذ ضربوا»، ﴿إِذَا ضَرَبُوا﴾ وقتی که رفتند ﴿أَوْ کَانُوا غُزًّی﴾ و رفتند و مُردند در سفر یا کُشته شدند در قضا و جنگ، نسبت به آنها میگویند ﴿لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾.
وجه شباهت آیهٴ 11 سورهٴ احقاف با آیهٴ محل بحث
مشابه این تعبیر، در سورهٴ مبارکهٴ «احقاف» هم هست؛ آیه یازده سورهٴ «احقاف» این است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ وَإِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذَا إِفْکٌ قَدِیمٌ﴾؛ وقتی دعوت انبیا منتشر شد، مؤمنین پذیرفتند، کافران تمرّد کردند، کافران درباره مؤمنین اینچنین داوری باطل دارند، میگویند اگر ایمان به خدا خیر بود ما برنده میشدیم، زودتر میرفتیم نه اینها، چون ایمان به خدا ـ معاذ الله ـ خیر نیست این افراد سادهاندیش بلند شدند، رفتند [و] ایمان آوردند.
خب، ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ﴾ نه اینکه کافران به مؤمنین میگویند میخواهند آنها را تبلیغ کنند یا تعلیمشان بدهند یا ارشاد و نصیحت کنند. کافران درباره مؤمنین اینچنین میگویند؛ «لأجل المؤمنین» اینچنین میگویند.
پرسش:...
پاسخ: هر دو هم «إذا» است.
پرسش:...
پاسخ: ﴿أَوْ کَانُوا﴾ آنجا هم شرط است که ظرف را به همراه دارد.
پرسش:...
پاسخ: «إذ» برای وقت مشخص است نه به صورت کلی «إذ» یک حادثه موقت را میگویند؛ اما «إذا» یک قانون کلی است، وقتی میگویند زید چه موقع آمد؟ میگویند «إذ طلعت الشمس» وقتی میخواهند از تلازم طلوع شمس و وجود نهار سخن بگویند، میگویند «إذا طلعت الشمس یقع النهار» این «إذا» یک اصل کلی است، این نشانه اصل فکر است، نه به عنوان «قضیة فی واقعه».
در اینجا خدای سبحان به مؤمنین فرمود: ﴿لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ کَفَرُوا وَقَالُوا لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِی الْأَرْضِ أَوْ کَانُوا غُزًّی﴾ به همفکرانشان یعنی درباره همفکرانشان که سفر کردند و جنگ رفتند و برنگشتند، این کافران درباره آن رفتگان برنگشته میگویند: اگر نمیرفتند نمیمردند، اینجا باید به صورت فعل مضارع بیان کنند دیگر. این تعبیری که در آیه محلّ بحث است، بیشباهت نیست به آیه یازده سورهٴ «احقاف» که فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ﴾ کافران به مؤمنین این حرف را نزدند که بخواهند تبلیغ کنند یا تعلیم، درباره مؤمنین این حرف را زدند، گفتند مؤمنین که رفتند ایمان آوردند چیز خیری نصیبشان نشد، زیرا اگر ایمان، خیر بود هرگز آنها سبقت نمیگرفتند، ما سبقت میگرفتیم، چون ما سبقت نگرفتیم، نشانه آن است که این خیر نبود و اگر خوب بود نمیگذاشتیم آنها جلو بروند.
دلالت آیه بر افسوس کفار از کشته شدن همفکرانشان
پرسش:...
پاسخ: ارشاد بکنند، ممکن است قبلاً بکنند؛ اما آیه ناظر به آن نیست، آیه ناظر به کسانی نیست که ارشاد بکنند کسانی را که رفتند و برنگشتند؟ ارشاد برای زمینهٴ مشورت و قبل از مرگ است. اینها درباره کسانی که رفتند و برنگشتند میگویند اگر نمیرفتند، نمیمردند، این فکرِ خود اینهاست و با افسوس هم همراه است، خدا میفرماید شما اینچنین نیندیشید، برای اینکه اینها به قضا و قدر و نظم الهی معتقد نیستند، احیا و اماته به دست خداست: ﴿وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾، خب.
پرسش:...
پاسخ: بله، ممکن است همین مطلب را هم به دهها نفر بعدها بگویند، آن میشود تبلیغ و ارشاد، این همان است که مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و مانند آن گذشت که به یکدیگر میگفتند که مبادا اسرارتان را نزد مسلمانها فاش کنید ﴿لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ﴾ البته با یکدیگر گفتگو دارند، اغوا میکنند یکدیگر را؛ اما در خصوص این آیهٴ، منظور این نیست که اینها دارند دیگری را نصیحت و ارشاد میکنند، نه مؤمنین را چون آیه ندارد که کافران به شما ابلاغ میکنند، نه درباره همفکرانشان، برای اینکه همفکرانشان رفتند و برنگشتند. پس منظور این نیست که اینها دارند ابلاغ میکنند، مشورت میکنند، تعلیم دارند و مانند آن، بلکه منظور، نظیر آیه یازده سورهٴ «احقاف» است که فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا﴾ یعنی «لاجلهم» فرمودند.
نوع (لام) در آیهٴ ﴿لِیَجْعَلَ اللّهُ﴾
خب، در این زمینه، ذات اقدس الهی میفرماید مثل آنها نباشید، چرا؟ ﴿لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ﴾ این هم میتواند «لام»، «لام» غایت باشد، هم میتواند «لام» عاقبت. «لام» عاقبت باشد، برای اینکه به این جملهای که نزدیک است ارتباط پیدا میکند، «لام» غایت باشد، برای اینکه به آن مطلبی که در صدر کلام واقع شد و کلام مسبوق برای تفهیم آن است هماهنگ باشد. «لام» عاقبت، منظور این است که پایان کار، نه اینکه هدفشان این باشد پایان کارشان این شد، مثل اینکه آلفرعون وقتی آن جعبه را دیدند، گفتند ما این جعبه را بگیریم حالا که باز شد دیدند کودکی است، گفتند این را ما میگیریم ﴿أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ ؛ ما این را میگیریم شاید فرزندی برای ما بشود یا به حال ما نافع باشد. غایت گرفتن آن تابوت و صندوقچه و آن جعبه و باز کردن و کودک را پذیرفتن این بود که ﴿یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ این میشود غایت. ذات اقدس الهی میفرماید نه خیر، اینچنین نیست ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ این ﴿لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ که به جای ﴿یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ قرار گرفت، این «لام» عاقبت است نه «لام» غایت. آلفرعون، جعبه را باز نکردند و کودک را نپذیرفتند، برای اینکه عدوّ آنها بشود ولی عاقبت عدوّ درآمد، این را میگویند «لام» عاقبت، غایت همان است که ﴿یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً﴾ در اینجا، کافران این حرف را زدند برای اینکه طمأنینه قلبی پیدا کنند، هدفشان آن بود ولی عاقبت این کار حسرت است، کسی که راضی به رضای حق نیست جز خودخوری چیز دیگر ندارد، چون نمیداند که عالم را چه کسی دارد اداره میکند و خودمحور است و هرچه که به کام او نبود متأثر میشود و حوادث هر روز هم که ناکام میکند عدهای را، لذا همیشه در زحمتاند. لذا فرمود کسی که مشرک است و موحد نیست پایگاهی ندارد، مثل اینکه بین آسمان و زمین معلّق است یا کرکسها همانجا او را میربایند یا تندباد او را خرد میکند ، چون پایگاه فکری ندارد [و] همیشه متزلزل است. این کار برای آنها حسرت است.
خب، اگر این به جمله اخیر ارتباط پیدا کرد «لام»، «لام» عاقبت میشود یعنی این حرف را زدند که عاقبت افسوس و تحسّر دامنگیر اینها باشد، اگر به صدر کلام برگردد که علت نهی است، غایت نهی است. فرمود شما مثل اینها نباشید تا اینها متحسّر بشوند، ببینند فکرشان حامی ندارد، پس اگر به صدر برگشت «لام»، «لام» غایت خواهد بود، به ذیل، ارتباط پیدا کرد «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غایت. خب، شما مثل اینها نباشید تا اینها متحسّر باشند.
جواب حلّی و نقض قرآن به جهانبینی کفار
اما درباره اصل مطلب اینها گفتند ﴿لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ این مطلب با چند عبارت در همین بخشهای قرآن کریم نقل میشود و چندین جواب به آنها داده میشود. جواب نقضی دارد، جواب حلّی دارد. جواب حلّی آن است که عالم را خدا آفرید اصل حیات و موت به اذن حق است ﴿وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ﴾ این جواب حلّی. جواب نقضیاش همان است که در بخشهای بعد در همین سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» میآید ﴿الَّذِینَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا﴾؛ اینها درباره برادرانشان میگویند اگر حرف ما را گوش میدادند و نمیرفتند جنگ، کُشته نمیشدند. خدا جواب نقضی دارد، میفرماید: ﴿قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ﴾ شما که نرفتید، خب میخواهید نمیرید اگر توانستید نمیرید، خیلیها نرفته مردند، خیلیها رفته سالم برگشتند این چه حرفی است میزنید شما، این جواب نقضی است، این جدال احسن است که ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ آن هم جواب حلّی است و برهانی است که اصل حیات و ممات به اذن الله است، احیا و اماته به دست خداست و ذات اقدس الهی هم هرچه میکنید و میگویید او میداند، چه موقع بمیراند، چه موقع زنده کند، چه چیزی را بمیراند، چه کسی را زنده نگه بدارد، خودش میداند.
خب، پس اصل این فکر، فکر باطلی است ﴿وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ﴾ خب چه کسی را احیا میکند؟ خودش بصیر است، چه کسی را اماته میکند؟ خودش بصیر است، هر کاری که مردم میکنند خدا میداند.
قیاس قرآن در افضل بودن شهادت از اموال کفار
آنگاه به یک تحلیل دیگر میپردازد. دو مسئله مهم را حالا اینجا بازگو میکند: یکی اینکه مرگ نابودی نیست، بسیار خب حالا رفتند و مُردند مگر نابود شدند، بلکه از یک موطن ضعیفی به وطن اصلیشان برگشتند این یکی، ثانیاً مرگ عدهای به مراتب بهتر از حیات دیگران است؛ یک چیز خوبی نصیبشان شده، اینکه بد نبود که، این هم دو. میفرماید: ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ اگر اینجا چون شهادت در میدان جنگ باشد و موت در راه جنگ باشد و آن شهادت مثلاً افضل از موت است، از این جهت مثلاً کلمه قتل، مقدم ذکر شد ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ در همین راه، این خیر است مغفرت الهی است، مغفرت الهی و رحمت الهی نصیب شما میشود این یک مقدمه، هر کسی که در راه خدا شهید بشود یا در سفر «الی الله» بمیرد، مغفرت و رحمت است این یک مقدمه و مغفرت و رحمت، بهتر از زرق و برق دنیایی است که اینها جمع کردند این دو مقدمه، پس شهادت «فی سبیل الله» یا موت در راه حق، بهتر از زرق و برقی است که اینها تهیه کردند، این نتیجه. ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ این «لام» قسم یا به آن «إن» شرط، هنوز جواب پیدا نکرده، فرمود: ﴿لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾.
اینگونه از قیاسها که بعضی از احدیالمقدمتین محذوف است، میگویند قیاس ضمیر «و حذف ما یعلم منه جائز» اگر به کسی بگویند شما زحمتهایی که برای تحصیل، فراهم میکنید مغفرت الهی بهتر از زرق و برق دیگران است یعنی چه؟ یعنی یک مقدمه اینجا محذوف است. یعنی وقتی تحصیل میکنید در راه خدا، مغفرت و رحمت الهی نصیب شما میشود، چرا؟ چون تحصیل در راه خدا مغفرت است، هر کسی که محصل در راه الهی است، رحمت نصیبش میشود و هرگونه رحمت و مغفرت الهی بالاتر از زرق و برق است، پس تحصیلی که آن پیامد را دارد بالاتر از زرق و برق است ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ﴾ این مغفرت و رحمت را دارد و مغفرت و رحمت بالاتر از چیزی است که آنها جمع کردند؛ منتها یکی حذف شده است به کمک دیگری ﴿وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾ در این جمله دوم ضمیری نیست که به آن شرط برگردد که بشود جزای او؛ اما معلوم است که جزا چیست. خب، مغفرت که قبل از رحمت هم ذکر شد، اینها بهتر از چیزی است که آنها جمع کردند.
در آیات قبل که فَرَح مذموم و ممدوح، مشخص میشد در بعضی از آیات خدا فرمود: ﴿فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾ این فضل است و رحمت است و فَرح، فرمود این بهتر از چیزی است که آنها جمع کردند.
دلیل مقایسه مغفرت و رحمت پروردگار با متاع غرور کافران
قبل از اینکه به آن مطلب دوم برسیم که هر کسی که میمیرد نابود نخواهد شد، حشرش با خداست، در تتمّهٴ این مطلب اول سخنی است که فرمود: ﴿هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾، با اینکه ﴿مِمَّا یَجْمَعُونَ﴾ متاع غرور است و سراب است و خیر نیست، چگونه خداوند، مغفرت و رحمت را بهتر از سراب میداند؟ آنها سراب جمع کردند، متاع غرور جمع کردند ﴿اعْلَمُوا أَ نَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ جمع کردند، آنها خوب نیستند تا ما بگوییم مغفرت و رحمت از آنها بهتر است. این کلمه خیر یا نظیر افعل تعیینی است که معنای تفضیل را به همراه ندارد، نظیر ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ که تعیین است نه تفضیل، لذا میشود گفت حق، بهتر از باطل است این خیر به معنی بهتر افضل تفضیلی نیست، تعیین است این یکی، دوم اینکه اگر این خیر افعل تفضیلی باشد همان معنای أخْیَر را داشته باشد یعنی بهتر است، این خیری است به زعم آنها یعنی چیزی را که آنها خیر میدانند براساس زعم آنها هم ما اگر این متاع دنیا را خیر بدانیم باز مغفرت و رحمت الهی از آنچه را که اینها جمع کردند بهتر است، اینها اموری است به آن مطلب اول برمیگردد.
محشور شدن نزد خداوند هنگام مرگ
اما مطلب بعدی که اصل مرگ را حشر الی الله میداند، در آنجا میفرماید: ﴿وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَی اللّهِ تُحْشَرُونَ﴾ اینجا دیگر سخن از خیر بودن و افضل بودن و امثال ذلک مطرح نیست، لذا مسئلهٴ موت بر قتل، مقدم شد، نظیر آن تعبیری که خود آنها داشتند، تعبیر آنها این بود که ﴿لَوْ کَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَمَا قُتِلُوا﴾ چون آنها مرگ عادی را با قتل در «سبیل الله» را یکسان میدانستند. در این زمینه که سخن از فضیلت قتل و شهادت مطرح نیست، بلکه اصل مطلب این است که هر کس میمیرد یا کُشته میشود حشرش الی الله هست، برابر با سؤال آنها آیه نازل شد که انسان چه بمیرد، چه در راه خدا کُشته بشود، برای همیشه حشرش الی الله است.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است