display result search
منو
تفسیر آیات 12 تا 16 سوره مؤمنون _ بخش اول

تفسیر آیات 12 تا 16 سوره مؤمنون _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 11 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 12 تا 16 سوره مؤمنون _ بخش اول"

قسمت مهم علومی که انسان با آن روبه‌روست همان انسان‌شناسی و معرفت نفس است
در این بخش فعلیّت انسان و آیندهٴ انسان را مشخص کرد یعنی قبل از دنیا چه بوده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ﴿14﴾ ثُمَّ إِنَّکُم بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ ﴿15﴾ ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ ﴿16﴾

در این سور‌ه بخشی از معارف مربوط به مبدأ و معاد را به این صورت ذکر می‌کند چون قسمت مهمّ علومی که انسان با آن روبه‌روست همان انسان‌شناسی و معرفت نفس است. خدای سبحان نحوهٴ خلقت انسان را بازگو کرد و گذشتهٴ انسان را در بخشهای دیگر قرآن بیان کرد و در این بخش فعلیّت انسان و آیندهٴ انسان را مشخص کرد یعنی انسان قبل از دنیا چه بوده است آن را در آیات دیگر ذکر کرد. این دو بخش از مسافت را در این سور‌ه ذکر می‌کند. انسان فی الدنیا و انسان بعدالدنیا. دربارهٴ پیدایش و پرورش انسان در دنیا فرمود با این «لام» قسم ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ نحوهٴ آفرینش انسان را از نظر ساختار بدن و روح در این قسمت ذکر می‌کنند، از نظر مسائل آزمونی و اجتماعی و امثال ذلک را در آیات دیگر ذکر می‌کنند که فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ با «لام» قسم فرمود تحقیقاً من انسان را در کَبَد خلق کردم. کَبَد یعنی رنج و آزمون و تلاش و کوشش و خستگی غیر از کَبِد است که یکی از اعضای گوارش است سوگند یاد کرد که انسان هرگز راحت نیست انسان تا زنده است در تلاش و کوشش است حالا یا مشکل مالی دارد یا مشکل اجتماعی دارد یا مشکل سیاسی دارد یا مشکل خانوادگی دارد یا مشکل اخلاقی دارد بالأخره در رنج دارد زندگی می‌کند گنجش در جای دیگر است کسی خیال کند که در دنیا می‌تواند راحت باشد مستحیل است چون آن که عالَم و آدم را آفرید فرمود ساختار انسان در رنج است اینجا جای امتحان است خب کسی هفتاد سال، هشتاد سال در کلاس امتحان بنشیند همیشه با دلهره همراه است دیگر این دیگر خواب و آسایش ندارد که مگر اینکه غفلت داشته باشد از اینکه دارد امتحان می‌دهد و آینده‌ای هست و اگر کسی غافل نباشد در زحمت است اگر کسی در آسایش است چون خیال می‌کند که ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ این ﴿وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً﴾ او دیگر انسان نیست اگر کسی خواست زندگی انسانی داشته باشد در دلهره است هشتاد سال در دلهره. آسایش برای مسافری که نمی‌داند کجا می‌رود ممکن نیست فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ البته همینها که در کبدند به تبع اوّلی است اگر مقداری این راه را رفتند به یاد خدا مأنوس شدند ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ بقیه سفر را با آرامش طی می‌کنند. این ﴿أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ طمأنینه است دیگر کبد نیست.

خب، پس خلقتِ اوّلی با رنج همراه است و برای اینکه انسان این رنج را کم بکند یا به حساب نیاورد باید با کسی که طمأنینه‌آفرین است رابطه داشته باشد. وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که در جریان جنگ بدر اوّلین جنگی بود که مسلمانها باید آن را تحمّل می‌کردند یک جنگ تحمیلی بود و جنگ نابرابر هم تحمیلی بود پیش‌بینی نشده بود و نابرابر هم بود زیرا مشرکین چند برابر ما بودند آنها مسلّح بودند ما بی‌سلاح، آنها سواره بودند ما پیاده، آنها موادّ غذایی فراوانی داشتند ما سربازانمان با خرما و مَکیدن خرما خودشان را سیر می‌کردند و مانند آن، ولی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همان شب بدر زیر درختی تا صبح مشغول مناجات بود و اصلاً گویا فردا جنگی نیست این‌قدر پیغمبر آرام بود این را خود حضرت امیر دارد آن علی(سلام الله علیه) خب اگر کسی به این مراحل نزدیک شد آمد و رفتِ دنیا برای او بی‌اثر است و بی‌ارزش وگرنه تودهٴ مردم در زحمت‌اند این برای ساختار سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و امثال ذلک، اما ساختار خلقتش را در این سور‌ه بیان کرده سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» که انسان چه تطوّراتی را پشت‌سر گذاشت. دو تطوّر از تطوّرات قبلی که یکی به «لیس» تامّه یکی به «لیس» ناقصه برمی‌گردد در آیات قبل مطرح شد یکی اینکه به وجود مبارک زکریا فرمود: ﴿کَذلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ که این «لیس» تامّه است یکی هم در سورهٴ «انسان» ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ که این «لیس» ناقصه است یعنی بود مثل ﴿مَنیٍّ یُمْنَی﴾ ولی قابل ذکر نبود ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ آن بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) ذیل این آیه این است که اصلاً قابل ذکر نبود، پس «کان شیئاً لکن غیر قابلٍ للذّکر» این دو مطلب. حالا این مراحلی که بالأخره از او یاد می‌شود که در رَحِم است و امثال ذلک باید ذکر بکنند و این مرحله را به مرحلهٴ برزخ و به مرحلهٴ معاد می‌رسانند. فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ اصلِ انسان از عصارهٴ خاک و گِل بود خاک بود بعد طین شد بعد عصارهٴ طین به این صورت در آمد سُلاله یعنی سُلاله می‌گویند سلالهٴ سادات‌اند سلالةالسادات سَلیلِ فلان‌اند یعنی عصاره. خب این نطفه که از پدر خارج می‌شود در قرارِ مَکین قرار می‌گیرد که زِهْدان مادر است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ﴾، ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ﴾ یعنی «لقد خلقنا سلالة مِن طینٍ» مثلاً مادّةً غذائیّه و مانند آن که این ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا﴾ اگر بخواهد با آیات بعدی هم‌سیاق باشد معنایش آن است که ما سلالهٴ طین را به صورت نطفه در آوردیم بعد نطفه را در قرارِ مَکین جا دادیم که در سورهٴ مبارکهٴ «واقعه» دارد کارِ پدر، اِمناست اما جاسازی و رهنمود و هدایت این نطفه به زهدان مادر این دیگر کار مادر یا پدر نیست این کارِ ماست ﴿أَفَرَأَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾ کارِ پدران اِمناست نقلِ این مادّه «مِن موضعٍ إلی موضعٍ آخر» اما جاسازی، مکان دادن، گرم نگهداری دیگر کار آنها نیست ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ مستحضرید که همهٴ اینها دو مفعولی است با اینکه «خَلْق» بیش از یک مفعول نمی‌گیرد «خَلَقه» عنوان «خَلَق» جزء افعال دو مفعولی نیست اما اینجا چون به معنای «صیَّر» است دو مفعول می‌گیرد ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ یعنی «صیَّرناه علقةً» وقتی خدای سبحان نطفه را علقه کرد می‌توان گفت «فصارت النطفة علقةً»، «الله صیّر النطفة علقةً فصارت النطفة علقةً فکانت العلقة مسبوقةً بالنطفة» همهٴ این تعبیرها درست. ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ یعنی «صیّرنا العلقة مضغة» پس «فصارت العلقة مضغةً فکانت المضغةُ مسبوقة بالعلقة» همهٴ این تعبیرها درست است سه تعبیر یعنی سه تعبیر، تصییر برای خدا، صیرورت برای این نطفه، اتّصاف این به سابقهٴ علقه هم برای این مضغه. ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ فهاهنا امورٌ ثلاثه: «الأوّل التصییر و هو فعل الله» یعنی «صیّرنا العلقة مضغة» دوم الصیروره «فصارت العلقة مضغة» سوم سابقهٴ کینونت «فکانت المضغة علقة»

خب. ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ «أی صیّرنا المضغة عظاماً، فصارت المضغة عظاماً، فکانت العظام مسبوقة بالمضغه» این هر سه مطلب درست است. از این به بعد لونِ بحث عوض می‌شود آیا این تعبیرها که نطفه، عَلقه شد عَلقه، مضغه شد و مضغه، عظام شد از باب کون و فساد است یعنی خلع و لُبث است یا لُبث بعد لُبث. برای اینکه روشن بشود که سیاق لُبث بعد لبث است یعنی چیزی که داشت به مرحلهٴ بالاتر و کامل‌تر رسید نه اینکه چیزی را از دست داد و چیز دیگر گرفت. یک وقت است می‌گوییم آب، هوا شد یعنی وقتی که آب دیگ داغ شد و جوش آمد تبدیل می‌شود به هوا، صورت مائی را از دست می‌دهد صورت هوایی را می‌گیرد که این را به اصطلاح می‌گویند کون و فساد یعنی قبلی را از دست داد بعدی را گرفت. یک وقت لُبث بعد لبث است نه خلع لبث. چیزی را از دست نمی‌دهد آنکه داشت دارد و کامل‌تر می‌شود اگر یک وقت به صورت رقم و عدد باشد دیگر تکامل و حرکت در آن نیست مثل اینکه اگر کسی پنج‌تا کتاب دارد یک کتابِ دیگری رویش بگذارد می‌شود شش‌تا اما نه اینکه پنج‌تا شده شش‌تا آن پنج‌تا سرِ جایش محفوظ است این هم در کنار اوست، گرچه می‌گوییم پنج‌تا شده شش‌تا اما حرکت نکرده که آن پنج‌تا بشود شش‌تا بلکه آن پنج‌تا سرِ جای خودش است این ششمی هم کنار آنهاست اما یک وقت می‌گوییم این ساقهٴ گندم یا برنج که دو سانت بود الآن شد چهار سانت. این معنایش این نیست که دو سانتی در کنار آن دو سانت دیگر آمده بلکه همان دو سانت قبلی بالا آمده جمعاً شده یک ساقهٴ چهار سانتی این می‌شود حرکت آن دیگر جمع و تفریق در آن حر کت نیست. اینجا که فرمود: ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ آیا از سنخ لبث بعد لبث است یا خلع لبث، اما وقتی که فرمود: ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نشان می‌دهد که از سنخ لبث بعد لبث است یعنی ما چیزی را کم نکردیم همان که بود هست، منتها بالا آوردیم و کامل‌تر کردیم نمونه‌اش این است که ما استخوان را حفظ کردیم روی این استخوان درون و بیرون جامهٴ گوشتی پوشاندیم.

خب ﴿فَکَسَوْنَا﴾ اینجا هم «کسا» فعلی نیست که دوتا مفعول بگیرد اما اینجا هم دوتا مفعول گرفته یعنی ما جامهٴ گوشتی بر پیکر استخوان پوشاندیم «فصیّرنا العِظام العاریة عن اللحم عظاماً مکسوّةً باللحم، فصیّرناها کذا، فصارت العظام کذا، فالعظام المکسوّة باللحم مسبوقةٌ بالعظام العاریة عن اللحم» تا اینجا بر اساس وحدت سیاق، همین معنا به صورت ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ در می‌آید اما آن خَلقِ آخر چیست؟ بر اساس اینکه ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ دیگر آن را روشن نکرد فرمود ما او را چیز دیگر کردیم. اینکه فرمود: ﴿وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ ما او را چیز دیگر کردیم خب، ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ﴾ دیگر نباید گفت که این «أنشأ» یک مفعول می‌گیرد مگر «خَلَق» دو مفعول می‌گیرد مگر «کَسا» دو مفعول می‌گیرد سیاق یعنی سیاق، سِباق یعنی سباق این دوتا عامل از دیرزمان ششصد هفتصد سال قبل گفتند تا رسیده به کفایه و امثال کفایه که ما یک سباق داریم به نام تبادل، یک سیاق هم داریم که از نحوهٴ جمله استفاده می‌شود. خب سِباق الفاظ و سیاق الفاظ نشان می‌دهد که دو مفعولی است وگرنه نه «خَلق» دو مفعولی بود نه «کَسا» دو مفعولی بود نه «أنشأ» دو مفعولی. این را باید به خود آیه مراجعه کرد و لغت را زنده کرد نه اینکه برویم به سراغ لغت ببینیم آیا «خلق» دوتا مفعول می‌گیرد «أنشأ» دوتا مفعول می‌گیرد «کسا» دوتا مفعول می‌گیرد. ما ادبیات مدوّنی قبل از قرآن نداشتیم تا بگوییم این قرآن تابع آن ادبیات مدوّن است خب اگر گاهی گفته می‌شود «خَلَق» به معنای «جَعَل» است از اینجا گرفته‌اند، «خلق» به معنای «صیّر» است از اینجا گرفته‌اند، «أنشأ» به معنای «صیّر» است از اینجا گرفته‌اند. نه اینکه ما یک کتاب مدوّنی داریم سیبویه و امثال سیبویه اینها بعد از قرآن، ادبیات نوشتند. خب پس سیاق آیه مبار‌که همه‌اش دو مفعولی است با اینکه هیچ کس نگفته «خلق» دو مفعول می‌گیرد، هیچ کس نگفته «کسا» دو مفعول می‌گیرد، هیچ کس نگفته «أنشأ» دو مفعول می‌گیرد همهٴ اینجا به معنای «صیّر» است حالا که «صیّر» شد ببینیم چگونه تصییر است آیا تصییر کون و فسادی است آن طوری که آب بخار می‌شود یا آن طوری که ساقهٴ دو سانتی، چهار سانتی می‌شود آیا از سنخ خلع و لُبث است، کَندن چیزی و گرفتن چیزی است یعنی کون و فساد یا از سنخ لُبث بعد لبث است آن طوری که آب، هوا می‌شود که کون و فساد است یعنی صورتِ آبی را خلع می‌کند و صورت هوایی را در برمی‌پوشد و می‌گیرد از آن سنخ است یا نه، آ‌ن طوری که ساقهٴ گندم دو سانت است می‌شود چهار سانت.

همهٴ اینها مخصوصاً از ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ نشان می‌دهد که از سنخ لبث بعد لبث پس همهٴ اینها از سنخ تصییر است وقتی تصییر شد سه‌تا فعل صادق است سه‌تا حرف صادق است یکی اینکه «صیّر الله العلقة مضغة» یکی اینکه «صارت العلقةُ مضغةً» یکی اینکه «کانت المضغةُ مسبوقة بالعلقة، فالمضغة علقیة الحدوث و مضغیة البقاء» دربارهٴ همهٴ اینها همین طور است «فکسونا المضغة عظاماً» یعنی «صیّرنا المضغة عظاماً، فصارت المضغة عظاماً، فکانت العظامُ مسبوقةً بالمضغه. فاعظام مضغیّة الحدوث و عِظامی البقاء» حالا می‌رسیم به ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ یعنی همین را ما چیز دیگر کردیم. ما آن ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ بر اساس ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ نمی‌دانیم چیست و خدای سبحان این را دربارهٴ خصوص انسان انجام داده وگرنه همهٴ حیوانات تا این محدوده مساوی انسان‌اند یعنی حیوانات نطفه‌اند علقه می‌شوند مضغه می‌شوند عظام می‌شوند ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ می‌شوند یک روحِ حیوانی هم به آنها داده می‌شود، می‌شوند گوسفند دیگر ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ در آن نیست اما همین معنا تا اینجا که مرز مشترک است این را نفرمود ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ﴾ بعد از اینکه فرمود: ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ دیگر نفرمود ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ﴾ اما وقتی مرز انسان و دام از هم جدا شد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ شد فرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ چون «أحسن المخلوقین» به دنیا آمد کشف می‌کنیم که او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ است. خب پس این ﴿کَسَوْنَا﴾ یا ﴿أَنشَأْنَاهُ﴾ به معنای «صیّرنا» است وقتی «صیّرنا» شد سه‌تا قضیه صادق است یکی اینکه «صیّر الله العِظام المَکْسُوّة باللحم شیئاً آخر، خلقاً آخر» این یک قضیه، «فصارت العظام المکسوّة باللحم خلقاً آخر، فکان الخلقُ الآخر مسبوقاً بالعظام المکسوّة باللحم» این همان جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء در می‌آید ما توقّع داشته باشیم آیه صریح باشد بگوید «یا ایّها الذین آمنوا الروح جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» این در احکام فقهی هم چنین چیزی نادر است، اما ظاهر آیه همین است پس اینکه ما به دنبال این باشیم که «أنشأ» دو مفعول می‌گیرد یا نه سیاق، سیاق دو مفعولی است وقتی سیاق دو مفعولی شد سه‌تا قضیه صادق است یکی «صیّر الله» دوم «صارت الکذا» سوم «اتّصف بأنّه مسبوقٌ بکذا» پس «صیّر الله العظام المکسوّة باللحم خلقاً آخر، فصارت العظام المکسوّة خلقاً آخر، فکان الخلق الآخر مسبوقاً بالعظام المکسوّة باللحم» تمام این سه قضیه در تمام این سه جمله صادق است این هم ظاهرش همان است که سیدناالاستاد در المیزان بیان کرده. حالا می‌ماند مسئلهٴ ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ چون ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ اگر مخصوص حضرت آدم بود خب انسان می‌توانست بگوید که او یک راه دیگری دارد. دربارهٴ حضرت آدم آمده که ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ این دارد اما همین معنا در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» دربارهٴ خود انسان هم هست در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» آیهٴ هفت به بعد این است ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ٭ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِینٍ ٭ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ﴾ معلوم می‌شود که این نَفْخ روح همان طوری که دربارهٴ حضرت آدم است دربارهٴ بنی‌آدم هم است حالا این نَفْخ می‌تواند از سنخ اعطای شیئی از خارج باشد و هم می‌تواند با تکمیل و تصییر همین شیء از داخل باشد یعنی این را بالا آوردیم همان طوری که همهٴ نباتات را، همهٴ گیاهان را، همهٴ این درختها را چه حبّه چه هسته او بالا می‌آورد. اینکه حبّه و هسته بود همین را بالا آورده به نفسِ نباتی رسانده یک قدری بالاتر می‌آورد به نفس حیوانی، یک قدری بالاتر می‌آورد به نفس انسانی می‌رساند مگر این هسته و حبّه را او نمی‌شکافد ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَی﴾ فرمود هم حَبّ را هم نَوا یعنی هسته را وقتی یک کشاورز یا یک باغبان به زمین گذاشت بعد از شیار به دل خاک گذاشت مأموران ما می‌روند بعد در فرصت مناسب این را می‌شکافند این حبّهٴ گندم را این هستهٴ خرما را می‌شکافند یک قسمتش را به طرف درون خاک می‌برند می‌شود ریشه، یک قسمتش را از خاک بالا می‌آورند می‌شود خوشه و شاخه چه در حبّه چه در هسته ﴿فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَی﴾ بعد کم کم بالا می‌آوریم بالا می‌آوریم بالا می‌آوریم که به حدّ نفس ِنباتی می‌رسد.

فرمود این درختها را شما احیا کردید ﴿تنبتوا شجرها أم الله﴾ ما ﴿ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ شما ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ کارِ یک کشاورز حَرثْ است یعنی نقل این حبّه از انبار به مزرعه همین، اینکه زَرْع نیست زرع آن است که مُرده را زنده بکند زارع ماییم ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ حَرث برای شماست بله آن هم به اذن خدا که این گندمها را از انبار به دلِ خاک می‌گذارید این کار مهمّی نیست باد هم بزند همین طور است خیلی از این درختهای گردوی خودرو در اثر اینکه کلاغها هنگام خوردن این گردوها مقداری از دهنشان می‌افتد به زمین بعد این درخت دیگر سبز می‌شود فرمود این کارِ علمی نیست که شما می‌کنید کارِ کشاورزی برای ماست این است که مستحب است که یک کشاورز هنگام کشاورزی یک مُشت گندم را بگیرد رو به قبله بایستد این آیه را بخواند همین است ﴿أَفَرَأَیْتُم مَّا تَحْرُثُونَ ٭ ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ﴾ اینکه عرض می‌کنیم یک مفاتیح‌الجنان جلد دوم لازم است برای همین امور است خب اینها را هم بالأخره ائمه فرمودند این دعاها را این دستورها را هم آنها دادند. فرمود این کارِ کشاورزِ حقیقی برای ماست ما زارعیم رزعِ ما هم این است که مُرده را زنده می‌کنیم این حبّه را می‌شکافیم این هسته را می‌شکافیم یک مقدار خوشه یک مقدار ریشه این را بالا می‌آوریم بعد تازه وقتی که این بالا آمد منتظر است که ما به او چه بدهیم شما می‌بینید یک هکتار زمین این یک هکتار زمین انواع و اقسام میوه‌های رنگارنگ را می‌دهد طعمهای گوناگون را می‌دهد شکلهای گوناگون را می‌دهد و خاصیتهای گوناگون را می‌دهد که در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» مشخص شد فرمود: ﴿وَفِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ در زمین می‌بینید یک قطعه است مجاور هم و یک هکتار زمین مثلاً چندین گونه میوه در آن پیدا می‌شود آیهٴ چهار به بعد سورهٴ مبارکهٴ «رعد» این بود ﴿وَفِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ﴾ باغهایی است ﴿مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِیلٌ صِنْوَانٌ وَغَیْرُ صِنْوَانٍ یُسْقَی بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾ باغبانش یکی، زمینش یکی، هوایش یکی، فصل برداشتش هم یکی، فصل کاشتش هم یکی، آفتابش هم یکی، آبش هم یکی، خاکش هم یکی، اما انواع و اقسام میوه‌ها فرق می‌کند فرمود: ﴿یُسْقَی بِمَاءٍ وَاحِدٍ﴾ اما ﴿وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ﴾ دوتا میوه شبیه هم نیست دوتا برگ شبیه هم نیست دوتا گُل شبیه هم نیست دوتا بو شبیه هم نیست فرمود این کارها را ما می‌کنیم این می‌شود نظمِ علمی خب، حالا دربارهٴ انسان هم فرمود ما این را به یک وضع دیگر آوردیم دربارهٴ هیچ کدام از آنها نفرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ تا اینجا که مضغه کسون عَظم می‌شود و عظمِ بی‌گوشت دارای گوشت می‌شود این مشترک بین انسان و دام است اما ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ «أی صیّرناه خلقاً آخر» این دیگر آخر چیست معلوم نیست چون ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ خب ما توقّع داشته باشیم که آیه بالصراحه بگوید «یا ایّها الذین آمنوا انّ النفس جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» این یک توقّع نابه‌جایی است در فقه و اصول و سایر علوم نقلیه ما چنین صراحتی کم داریم ظاهر آیه این است اگر همهٴ موارد این سیاق دو مفعولی است تَصییر است سه‌تا قضیه صادق است یکی فعلِ خدا، دوتا هم مخلوقِ او، اگر خدای سبحان فرمود: ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ یعنی «صیّرنا العظام العاریة عن اللحم، مَکْسُوّة باللحم» این قضیه اُولیٰ، «فصارت العظام العاریة عن اللحم مکسوّة باللحم، فکانت العظام المکسوة باللحم مسبوقةً بالحظام العاریة عن اللحم» این همان جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء در می‌آید چون مشابه این را دربارهٴ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ داریم.

پرسش:...غیر انسان هم این خلقِ آخر را داریم؟
پاسخ: آخر یعنی دیگری که قابل درک کردن است اما در اینجا وقتی که همهٴ اینها عمیق و علمی بود و قابل دسترسی بود آنها را بیان کرده اما این بعد بلافاصله فرمود: ﴿فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ معلوم می‌شود از سنخ این چیزهای دیگری که شما می‌بینید نیست.
پرسش: خب الآن روحِ حیوانی که در غیر انسان وجود دارد؟
پاسخ: آن هم بالأخره انسان، خیلی از افراد انسان در حدّ حیوان‌اند منتها حیوانِ بالفعل و انسانِ بالقوّه‌اند جزء آن ملکوتِ اعلا که نیستند اینها قابل درک است تا حدودی، بخشی از معانی و حیات حیوانی را خیلیها درک می‌کنند اما این روحِ انسانی ملکوتی را خیلیها غافل‌اند چون خودشان را گُم کردند، اگر کسی خودش را فراموش کرده ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ خیلیها خودشان را گُم کردند و همین خدایی که در سورهٴ «حشر» می‌فرماید خیلیها خودشان را فراموش کردند ﴿وَلاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ همینها در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» و امثال «نساء» وقتی جریان جبهه و جنگ پیش می‌آمد ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ خدا می‌فرماید اینها فقط به فکر خودشان‌اند این خودِ حیوانی است که اینها به فکر خودشان‌اند آن خودِ انسانی را فراموش کردند فرمود اینها آن خودِ اصلی را فراموش کردند جریان جبهه و جنگ که می‌شود تا صحبت جنگ می‌شود ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾ اینها فقط به فکر خودشان‌اند. خب اینکه آن خودِ انسانی را فراموش کرده که دیگر برای او درکش آسان نیست لذا می‌فرماید: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾.
پرسش: از نظر خلقت همان مقام و مرتبهٴ حیوانی هم خلقِ آخر است یا نه؟
پاسخ: بله خب، اما بالأخره آن طور نیست که قابل درک باشد، دربارهٴ حیوانیّت نفرمود ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ چون خیلی دور نیست اما دربارهٴ انسانیت است که فرمود. خب، می‌ماند مسئلهٴ این جریان آیه‌ای که در بحث دیروز خوانده شد یعنی روز چهارشنبه که خدای سبحان فرمود: ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ یک مادّهٴ مشترکی بین سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» است ولی آن ذیل در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است. در سورهٴ «لقمان» آیهٴ هجده به این صورت است ﴿وَلاَ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلاَ تَمْشِ فی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ این ﴿وَلاَ تَمْشِ فی الْأَرْضِ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آیهٴ 37 به این صورت آمده است ﴿وَلاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً﴾ چرا؟ برای اینکه ﴿إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ مطلب بعدی آن است که اگر خدا ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ است معلوم می‌شود خالقینی در عالم هستند که خدا اَحسن است این فی‌الجمله درست است ولی با توجیه بعدی حل می‌شود برای اینکه خداوند خلقت را به غیر خود اسناد داد مثل جریان حضرت عیسی(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی﴾ این یک مطلب، ولی مشکل این است که اگر غیر خدا خالق هست چگونه خدای سبحان برهان توحید را در این می‌داند خلاصه می‌کند که ﴿أَفَمَن یَخْلُقُ کَمَن لاَّ یَخْلُقُ﴾ برهانی که خداوند برای توحید اقامه می‌کند که فقط خدا را باید پرستید آیهٴ هفده سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این است که خدا را باید پرستید غیر خدا را نباید پرستید چرا؟ برای اینکه ﴿أَفَمَن یَخْلُقُ کَمَن لاَّ یَخْلُقُ﴾ خالق را باید عبادت کرد خب اگر غیر خدا خالق است نظیر حضرت عیسی اگر کسی ـ معاذ الله ـ بگوید عیسی خداست نباید مشکل داشته باشد جوابش این است که غیر خدا خالقِ بالذّات نیست به دلیل اینکه خداوند در بسیاری از موارد خیلی از افعال و اوصاف را به غیر خدا اسناد می‌دهد (یک) بعد در آیهٴ بعد از همهٴ آنها سلب می‌کند (دو) در آیهٴ ثالثه کلّ اینها را منحصراً برای خدا می‌داند (چهار) معلوم می‌شود غیر خدا کاره‌ای نیستند مگر اینکه ابزار کار او باشند وسایل کار او باشند به اذن او انجام بدهند مجاری کار او باشند. جریان رزق این است که فرمود خدا ﴿خَیْرُ الرَّازِقِینَ﴾ است، فصل است است فرمود ﴿خَیْرُ الْفَاصِلِینَ﴾ است، حکم این است ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ است، حفظ این است او «خیرالحافظین» است، خَلق این است او ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ﴾ است، قوّه این است او «اشدّ قوة لله» است ولی همهٴ اینها را یکجا حصر می‌کند می‌گوید همه‌اش برای من است اگر دیگری دارد به اذن من دارد ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِیعاً﴾، ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ دیگر جا برای کسی نمی‌گذارد، اگر ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ پس دیگری هر کس هر خلقتی می‌کند به اذن اوست ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ﴾ با «هو» که ضمیر فصل است با الف و لام خبر مفید حصر است او ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ اگر حکم منحصراً برای خداست اگر در جایی گفتیم ﴿خَیْرُ الْحَاکِمِینَ﴾ آنها حاکمِ بالعرض‌اند. فتحصّل برهانی که در سورهٴ «نحل» اقامه کرده که خالق را باید پرستید و غیر خالق معبود نیست همچنان به قوّت خود باقی است دیگر اگر خالق‌اند اگر عزیزند اگر رازق‌اند اگر حاکم‌اند اگر فاصل‌اند اگر قویّ‌اند همهٴ اینها بالعرض است یک جا می‌فرماید: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ﴾ یک جا ﴿لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ یک جا فرمود: ﴿الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:37

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن