- 136
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 66 تا 72 سوره انبیاء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 66 تا 72 سوره انبیاء"
مواهب اعطایی خداوند به ابراهیم ع
امر به معروف و نهی از منکر مهمترین وظیفه انبیای الهی
حقیقت امر به معروف و تبیین مراتب آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ ﴿68﴾ قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿70﴾ وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ ﴿71﴾ وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿72﴾
مواهب اعطایی خداوند به ابراهیم ع
وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) از حجّت الهی برخوردار بود و از رشد الهی متنعّم شد، چون خدا در دو آیه این دو کرامت را به خلیل خود عطا کرد. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که فرمود: ﴿وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ﴾ ؛ در این سوره یعنی سورهٴ «انبیاء» فرمود: ﴿لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ﴾ ، پس این مواهب را خدای سبحان به ابراهیم خلیل عطا کرد.
امر به معروف و نهی از منکر مهمترین وظیفه انبیای الهی
مطلب دوم آن است که اینها بهترین آمران به معروف و ناهیان از منکرند و مهمترین وظیفهٴ انبیای الهی، امر به معروف و نهی از منکر است. امر به معروف و نهی از منکر بعد از تعلیم کتاب و حکمت است. یاد دادن، درس دادن، هدایت کردن، ارشاد نمودن، موعظه کردن، ربطی به مسئلهٴ امر به معروف و نهی از منکر ندارد، گرچه در تحت عنوان¬ِ جامع اینها مندرجاند. اگر کسی مطلبی را به جاهلی یاد میدهد یا غافلی را متذکِّر میکند یا ساهی و ناسی را هشدار میدهد، اینها امر به معروف و نهی از منکر نیست. امر به معروف و نهی از منکر مربوط به جایی است که شخص، حکم شرعی را میداند وظیفهٴ خود را میداند، جاهل به موضوع نیست جاهل به حکم نیست غافل نیست ساهی نیست ناسی نیست، عالماً عامداً دارد گناه میکند (اینجا جای امر به معروف و نهی از منکر است).
حقیقت امر به معروف و تبیین مراتب آن
مطلب بعدی آن است که امر به معروف، امر است [و] نهی از منکر، نهی است نه ارشاد، آنجا که کسی نمیداند خب امر به معروف نیست. امر یعنی فرمان و این فرمان را ذات اقدس الهی بر تودهٴ مؤمنین واجب کرده است و ائتمار به این امر را هم بر مخاطب واجب کرده است، نهی از منکر را بر مؤمنان واجب کرده است و تَناهی از این نهی را هم بر مخاطبان واجب کرده است. همان طوری که اطاعت امر پدر بر فرزند واجب است، اطاعت فرمانِ آمر به معروف بر مخاطب واجب است و اگر شخص، امر به معروف شد و اطاعت نکرد، دو گناه کرد یعنی کسی که حجاب اسلامی را رعایت نمیکند، اگر کسی امر کرد ـ نه ارشاد و هدایت و راهنمایی و تذکّر و آنها [بلکه] ـ این زنِ بیحجاب را یا بدحجاب را امر به معروف کرد و نهی از منکر کرد و او اطاعت نکرد دو گناه کرد: یکی اینکه ﴿لاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ﴾ را عمل نکرد و یکی اینکه به فرمان این آمر عمل نکرد. مقام امر به معروف چیز دیگر است، مقام ارشاد و تذکّر و تعلیم و تنبیه یعنی متنبّه کردن و غفلتزدایی کردن چیز دیگر است. مسئلهٴ امر به معروف بابی در جهاد دارد یعنی در بحث جهاد چیزهایی که مطرح میکنند یکیاش امر به معروف و نهی از منکر است. امر به معروف و نهی از منکر مراتبی دارد: اول انزجار قلبی است؛ که بر همه لازم است؛ دوم فرمان لسانی است باید دستور بدهد این کار را بکن یا بنویسد؛ سوم و چهارم به زدن است تا به کُشتن و امثال ذلک. زمانی که حکومت باشد از مرحلهٴ سوم به بعد به عهدهٴ حکومت است و مرحلهٴ اول و دوم به عهدهٴ همهٴ مردم؛ اما خود حاکم یعنی پیامبران همهٴ این مراحل را به عهده میگیرند. شما میبینید در مسئلهٴ امر به معروف و نهی از منکر، سخنِ از قتل هم هست تنبیه هم هست زدن هم هست.
فرق امر به معروف و نهی از منکر که قتل هم در آن هست زدن هم در آن هست با مسئلهٴ تعزیر و حدود و قصاص آن است که در باب قصاص که کارِ قضایی است میزنند که چرا کردی [ولی] در نهی از منکر میزنند که نکن (این یک چیز دیگر است آن یک چیز دیگر است؛ این یک باب است آن یک باب دیگر است). مراحل سوم و چهارم یعنی زدن و قتل در مرحلهٴ امر به معروف و نهی از منکر تثبیتشده است منتها این به عهدهٴ حکومت است؛ کسی قصد انفجار دارد خب این کاری نکرده تا دستگاه قضایی او را اعدام بکند ولی وقتی پلیس میبیند او حرف گوش نمیدهد میتواند با او درگیر بشود ولو بلغ ما بلغ! این زدنها و قتلها برای دفع گناه است که این شخص این انفجار را انجام ندهد، اگر انجام داد به دستگاه قضایی برمیگردد که چرا کردی. بنابراین مرحلهٴ سوم و چهارم امر به معروف و نهی از منکر، شبیه حدود و قصاص و تعزیراتِ دستگاه قضایی است، با این تفاوت جوهری که در امر به معروف و نهی از منکر، مسئولان حکومت این امور را اجرا میکنند تا به شخص تبهکار بگویند این کار را نکن [و] همین امور را در مسئلهٴ قصاص و حدود و تعزیرات، دستگاه قضایی اِعمال میکند که چرا کردی.
لزوم عمل به مراتب امر به معروف توسط خلیل خدا
حالا اگر کسی پیغمبر یا امام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بود و مسئول حکومت بود نظیر وجود مبارک ابراهیم خلیل، این راههای تعلیم و ارشاد و دعوت به حکمت و موعظه و جدال احسن را باید پشتسر بگذارد، پشتسر گذاشت، از محیط خانوادگی خود با عموی خود محاجّه کرد تا با تودهٴ مردم، براهین را اقامه کرد موعظه کرد جدال احسن داشت و مانند آن، دید هیچ اثر نمیکند خب این بگوید به من چه بگوید من به وظیفهام عمل کردم یا باید اقدام بکند؟ انبیا کارشان این است که این مراحل سوم و چهارم را هم انجام میدهند لذا در قرآن کریم دو بخش از آیات است که اینها با هم هماهنگاند: بخشی از آیات میگوید که در بخشهای تعلیمِ کتاب، تعلیم حکمت، تزکیه نفوس، دعوت به حکمت و موعظهٴ حَسنه و جدال احسن هم خوب حرف بزنید هم حرفِ خوب بزنید کسی را نرنجانید بد نگویید، وگرنه آنها هم برمیگردند بد میگویند، این مقام و این فصل که تمام شد حالا که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ ، سخن از ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ نیست سخن از ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ نیست، بلکه در کنار ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ سخن از ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ﴾ است؛ اینجا دیگر وجود مبارک ابراهیم خلیل دست به حدید کرد و دست به تبر بُرد و آن کار را انجام داد.
خب این فصل ثانی است؛ مسئلهٴ مذاکره و مباحثه و مناظره و محاجّه مراحلش را گذراند، الآن اینها اصرار دارند بر بتپرستی. خب وجود مبارک خلیل حق موظف است که جلوی بتپرستی را بگیرد، سوگند یاد کرد که من بتها را میشکنم: ﴿تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم﴾ و این کار را کرد. حالا که این کار را کرد باید با آنها تبردارانه سخن بگوید نه قلمدارانه، دوران قلم گذشت؛ طوری بود که وجود مبارک ابراهیم همهٴ مراحل را پشتسر گذاشت [یعنی] آنجا که نوبت قلم بود قلمزنی کرد، آنجا که نوبت تبر است تبرزنی میکند، فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ [لذا] نباید گفت که چرا اینجا فرمود: ﴿اُف﴾ و آنها را تحریک کرد. آنجا که مربوط به ﴿لاَ تَسُبُّوا﴾ است در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت؛
تفاوت مراحل امر به معروف در برابر آیه ﴿لاَ تَسُبُّوا﴾
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 108 این است که در مسئلهٴ داوریهای علمی، مناظرههای علمی، شبهات علمی، گفتگوها و گفتمانهای عقلی و علمی، ﴿وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ به این بتها بد نگویید، اگر شما به این بتها بد گفتید آنها هم برمیگردند به معبود شما بد میگویند. ﴿وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ یعنی این اصنام را این اوثان را ـ این ﴿الَّذِینَ﴾ یعنی معبودها را این بتها را ـ بد نگویید وگرنه اینها [یعنی بتپرستان]¬هم برمیگردند به معبود شما ـ معاذ الله ـ بد میگویند: ﴿فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾، چرا؟ چون ﴿کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾. یک وقت سخن از تعلیم و تربیت و ارشاد است، بله جای آیهٴ 108 سوره «انعام» که ﴿وَلاَ تَسُبُّوا﴾ و امثال آن است [اما] یک وقت جای مبارزه است، دیگر حجّت تمام شد که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و اینها از جاهلیتشان دستبردار نیستند. نمیشود گفت که اینها [که لجاجت می¬ورزند] را باید رها کرد، مراحل نهایی امر به معروف و نهی از منکر یعنی مرحلهٴ سوم و چهارم که بلغ ما بلغ اینجاست، البته آنجایی که بلغ ما بلغ اثر کند، آنجا که اثر نمیکند خب مرحلهٴ دوم هم لازم نیست بلکه همان مرحلهٴ اول که انزجار قلبی است که کسی باخبر نیست وظیفهٴ همه است.
پرسش:...
پاسخ: واجب است مثل محبّت، تولّی و تبرّی امرِ قلبی است، اعتقاد یک امر قلبی است.
پرسش:...
پاسخ: نه، واقعاً میشود منتها مبادی دارد؛ وقتی که معرفت باشد، برهان باشد، علم باشد، با آن مبادی، معرفت پیدا میشود اعتقاد پیدا میشود.
پرسش:...
پاسخ:
فرق مقام علم و عمل و لزوم همراهی این دو با یکدیگر
مأمور، نفس است و آمر، خدای سبحان است. در مسئلهٴ علم، اگر مقدّمات حاصل شد چون مقدّمات ضروری است، انسان در برابر آن مضطرّ است نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم؛ وقتی برهان اقامه شد کسی نمیتواند بگوید که من نمیخواهم بفهمم [بلکه] همین که برهان اقامه شد انسان فهمید، چون کارِ عقلِ نظری است که متولّی اندیشه است اما عقلِ عملی که مسئول و متولّی انگیزه و ایمان است کاملاً مختار است مثلاً برای آن صد درصد ثابت شد که حق با زید است اما قبول نمیکند. این قبول و نکول، یک امر اختیاری است [و] مربوط به این [عقل عملی] است مثل اینکه آدم یقین میداند این مار است ولی تکان نمیخورد، چون تکان خوردن و رفتن و دویدن مربوط به چشم و گوش نیست مربوط به دست و پاست.
ما در صحنهٴ نفس، دو قوّهٴ جدای از هم داریم، گاهی البته کنار هماند. اینکه میبینیم کسی عالِم بیعمل است برای اینکه علمش برای شأنی از شئون نفس است [و] آن عزم و اراده و قصد برای شأن دیگر است [که] آن شأن دیگر فلج است. انسان با اینکه مطلبی برای او صد درصد ثابت شد که حق است، کاملاً آزاد است میتواند باور نکند چون آن که باید باور کند یعنی باید آن عقد را عقیده کند [شأنی دیگر از شئون انسان است]. «عقد» ـ که به قضیه میگویند: «عقد» ـ گِرهی است بین موضوع و محمول که «الف»، «باء» است؛ این میشود عقد این میشود تصدیق در قبال تصوّر. بعد از مسئلهٴ علم، ایمان است؛ «ایمان» یعنی عصارهٴ این قضیه را به جان خود گِره ببندد که میشود عقیده؛ این به دست آدم است میتواند ببندد میتواند نبندد [و] چون یک امر اختیاری است امر و نهیپذیر است. به هر تقدیر آن مقامی که فرمود بد نگویید، مقام ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است، این مقامی که دست به تبر میبرد جای ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾ است و جای جلوی فساد را گرفتن است و امثال ذلک ولو بلغ ما بلغ، البته در جایی که انسان بداند یا احتمال عقلایی بدهد که ظفرمند میشود چه اینکه وجود مبارک ابراهیم خلیل این احتمال را میداد و موفق هم شد.
وظیفه انبیای الهی از منظر حضرت امیرالمؤمنین ع
مطلب دیگر اینکه فرمود: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾، معلوم میشود عقل در اینکه انسان باید عبادت بکند خودکفاست، در اینکه معبود باید نافع و ضارّ باشد خودکفاست، در اینکه الله، نافع و ضارّ است خودکفاست، در اینکه ماسویالله، نافع و ضارّ نیستند خودکفاست، در اینکه عبادت ماسویالله در خورِ اُف گفتن است و زجر است خودکفاست (اینها را عقل میفهمد). وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) فرمود مگر عقل ندارید، عقل اینها را میفهمد، چرا بر خلاف عقل عمل میکنید منتها این گروه در اثر اینکه شهوت و غضب را بر عقلِ عملی مسلّط کردند در جناح اراده [و] وهم و خیال را بر عقل نظری مسلّط کردند در بخش اندیشه لذا این عقلشان در درون این وهم و خیال دفن شده است.
انبیا(علیهم السلام) ـ طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در همان خطبهٴ اول نهجالبلاغه ـ می¬آیند که: «و یُثیروا لهم دفائن العقول»؛ انسانها این معدِن را در درون خود دارند منتها این اغراض و غرایز را روی این معدن ریختند این دفن شد یا اوهام و خیالات را روی این معدنِ علمی ریختند دفن شد، آنها میآیند اِثاره میکنند شیار میکنند شکوفا میکنند، این اغراض و غرایز را این اوهام و خیالات را کنار میبرند عقلِ آدم را به آدم نشان میدهند، این عقل را که به آدم نشان دادند این میشود سرمایه، آنگاه علمهای جدیدی مطابق این سرمایه عطا میکنند، ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ میشود، ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ میشود، ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ میشود و مانند آن. این کار انبیا(علیهم السلام) است که اول میآیند شیار میکنند این خاکها و خَس و خاشاک را کنار میبرند آن گوهر ناب را در میآورند به انسان نشان میدهند میگویند این سرمایهات، آن وقت روی این سرمایه باید سرمایهگذاری بکنی نه سرمایهداری و با این سرمایهگذاری بهره ببری؛ این میشود: «و یُثیروا لهم دفائن العقول» که این کارِ انبیاست.
نحوه برخورد ابراهیم ع با بتپرستان
وجود مبارک ابراهیم هم آمده این اغراض و غرایز و اوهام و خیالات را از روی عقل کنار زد و عقلِ اینها را شکوفا کرد [اما] اینها دوباره این اغراض و غرایز را روی این گذاشتند و این را این زیر دفن کردند گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾، برای اینکه اینها گرفتار آن تعصّب جاهلی و نژادپرستی و ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ و مانند آن بودند، لذا حضرت فرمود: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: این سبّ نیست این مرحلهٴ چهارم است. در مرحلهٴ اول که احتجاج بود گذشت که ﴿إِنِّی وَجَّهْتُ﴾ گفت، ﴿لاَأُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ گفت و مانند آن، در مرحلهٴ دوم دست به تبر برد، در مرحلهٴ سوم در آن محاکمهٴ عمومی اینها را محکوم کرد و در مرحلهٴ چهارم گفت: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾.
حالا آنها تصمیم گرفتند که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) را بسوزانند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾. درباره نمرود برخیها گفتند همان طوری که فرعون لقب پادشاهان مصر است، نمرود هم لقب پادشاهان کَلدان است اسم یک شخص معیّن نیست؛ نمرودِ کَلدانی نظیر فرعونِ مصری است (این را برخیها نقل کردند). به هر تقدیر وجود مبارک ابراهیم خلیل با حکومت وقت درگیر شد با مردم هم درگیر شد، مردم با حکومت وقت هر دو بتپرست بودند و حامی بتپرستی بودند. فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾، آنها هم تصمیم گرفتند که در مراسمی او را بسوزانند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ و این سوزاندنِ خلیل خدا در راستای کمک به بتها بود [می¬گفتند] اگر میخواهید کاری انجام بدهید این کار را انجام بدهید وگرنه صِرف محاکمه کردن و محکومِ کردن عملی اثر ندارد.
نسبی بودن فهم افراد نسبت به حقیقت مطلق اشیاء
اینجا خدای سبحان میفرماید ما به آتش گفتیم سرد شو؛ به آتش نفرمود آب شو یا هوا شو، به آتش فرمود سرد شو. مستحضرید ـ در بحثهای قبل هم داشتیم ـ که حقیقت در عالَم نسبی نیست یعنی هر چه که هست برای جمیع اشیاء است؛ آب، آب است فی نفسه برای جمیع اشیاء [و] نسبت به جمیع اشخاص و مانند آن، مادامی که این مادّه و صورت را دارد مادامی که این اجزا را دارد، این به نحو قضیهٴ حقیقیه هم است و نسبی هم نیست. اگر در شرایطی این اجزا از نار گرفته شد این دیگر نار نیست هواست؛ وقتی که به صورت دود شد و بعد شده هوا، حقیقتاً هواست [یعنی] اجزای هوا را دارد یا مادّه و صورت هوا را دارد و نسبت به همه هم هواست. حقیقت هرگز نسبی نیست (این یک مطلب). معرفت نسبی است [یعنی] بعضیها درست میفهمند بعضیها نادرست می¬فهمند بعضیها ضعیف میفهمند بعضیها قوی میفهمند بعضیها همهٴ جوانب را میفهمند بعضیها برخی از جوانب را میفهمند (این هم یک مطلب). مطلب سوم آن است که اینکه نسبی است نه یعنی هر کسی هر چه فهمید حق است، بعضیها خوب میفهمند میشود صواب [و] بعضیها هیچ نمیفهمند یا بخشی را نمیفهمند، در آن بخش میشود خطا، لذا ما مصوّبه نیستیم مخطّئهایم. اگر کسی روشمندانه برای شناخت اشیاء کار کرد و به واقع رسید که دو ثواب میبرد و اگر روشمندانه بود و به واقع نرسید یک ثواب میبرد و اگر روشمندانه نبود که معاقب است.
تفاوت ذات اشیاء با صفات عارض بر آن
مطلب بعدی آن است که گاهی انسان خیال میکند که وقتی این اجرام به کُرهٴ دیگر رفتند وضعشان عوض میشود، پس حقیقت نسبی است. این سخن ناصواب است، در خود کُرهٴ زمین وقتی اجزای این شیء یا مادّه و صورت شیء عوض بشود. این شیء عوض میشود. این کون و فسادی که میبینیم هر روز هست [مثلاً] آتشی به صورت دخان در میآید بعد میشود هوا؛ یا آبی تبخیر میشود، میشود هوا یا هوایی متراکم میشود و ابر میشود و باران میشود و میبارد (هوایی آب میشود یا آبی هوا میشود) این معنایش این نیست که حقیقت نسبی است، این معنایش این است که مادامی که این اجزا کنار هم جمع شدند این نسبت به جمیع اشیاء آب است همیشه هم آب است؛ نه اینکه این شیء گاهی آب است گاهی آب نیست [یا] این صورت گاهی آتش است گاهی آتش نیست. این صورت با این اجزا و شرایطی که دارد به نحو قضیهٴ حقیقیه همیشه آب است، اگر این صورت گرفته شد میشود هوا و بالعکس. این معنایش نسبیّت اشیاء نیست این معنایش حقیقی بودن اشیاست، قضیه، قضیهٴ حقیقیه است لذا اگر این شیء به کُرهٴ دیگر رفت و وضعش برگشت، چون دیگر این شیء نیست، نمیشود گفت که نسبی است برای اینکه در کُرهٴ دیگر وضعش دیگر است (این هم یک مطلب).
بخش دیگر مربوط به اوصاف است؛ یک وقت است که این شیء این اوصاف را دارد مثل اینکه جسم وزنی دارد فلان انسان وزنش شصت کیلوست یا پنجاه کیلوست یا کمتر یا بیشتر، این وقتی بالاتر رفت وزنی ندارد، این معنایش این است که این وزن برای انسان ذاتی نیست [که] گاهی هست گاهی نیست؛ مثل اینکه آب جریان را دارد اما آب اگر در منطقهٴ گرمسیر باشد گرم است اگر در منطقهٴ سردسیر باشد سرد است اگر در مناطق معتدل بجوشد معتدل است. این درجات سردی و گرمی برای آب، عَرَضِ مُفارِق است، وزن هم برای بدنِ انسان عرضِ مفارق است اما اصلِ جسم داشتن و اینکه جسم، طول و عرض و عمق دارد و انسان مرکّب از روح و بدن است این ذاتی اوست، دیگر ممکن نیست هم انسان باشد هم بیبدن باشد یا بیروح باشد. بنابراین نباید عرض مفارق را با عرضِ لازم یا ذاتیّات خلط کرد (یک) و مبادا کون و فساد را که در کُرهٴ زمین هم هست و در جای دیگر هم رخ میدهد، زمینه برای توهّم نسبی بودن حقیقت قرار داد (این دو).
تفاوت جوهری معجزه با علوم مختلف
مطلب بعدی آن است که مشابه این را ما قبلاً هم داشتیم که معجزه جزء علوم نیست نه علوم قَریبه نه علوم غریبهٴ یعنی کسی درس بخواند بتواند معجزه بیاورد این طور نیست؛ مثل سِحر نیست مثل شعبده نیست مثل جادو نیست مثل طلسم نیست مثل ارتباط با ارواح نیست مثل ارتباط با جنها نیست، اینها همه علوم است حالا بعضی حرام بعضی حلال، بعضی قریب بعضی غریب. اینها علم است یعنی راهِ فکری دارد راه حصولی دارد منابع دارد مبادی دارد تصوّر و تصدیق دارد و نتیجه؛ اما معجزه، علم نیست که کسی بتواند درس بخواند معجزه بیاورد نه جزء علوم قریبه است نه جزء علوم غریبه، فقط به قداست روح وابسته است. روح اگر خلیفةالله شد و قوی شد و منزّه شد و مقدّس شد، وقتی اسم یک مُرده را بُرد اسم طاووس را یا فلان پرندهٴ مُرده را برد مثل ابراهیم خلیل که اسم برد آن زنده میشود. دیگر نمیشود به ابراهیم خلیل عرض کرد شما چطور زنده کردید! این طور نیست که انسان درس بخواند و یاد بگیرد یا با ریاضت به این کار برسد. علومی که با ریاضت حل میشود یا با درس و بحث حل میشود راه فکری یا راه عملی دارد [اما] این فقط به قداست روح و ارادهٴ الهی وابسته است؛ این میشود معجزه.
ذاتی نبودن حرارت برای آتش
ذات اقدس الهی میفرماید ما به آتش گفتیم سرد شو نه به آتش گفتیم آتش نباش. خب حرارت برای آتش در شرایطی هست در شرایطی نیست مثل اینکه انسان در زمین که هست وزنی دارد و وقتی جای دیگر رفت وزنی ندارد. برای ما کجا ثابت شده است که حرارت برای نار ذاتی است؟! این در بحث دیروز ثابت شد که ما قانونِ پربرکت و شریف علیّت را از حس نمیگیریم. قانون علیّت اگر از دست ما گرفته بشود ما هیچ راهی برای فکر نداریم حتی حقّ شک هم نداریم مثل یک دیوار، برای اینکه کسی میخواهد شک کند یک مبادی دارد، دو مقدمه میچیند میگوید به دلیل این مقدمه و این مقدمه این مطلب برای من مشکوک است. خب مقدّمتین، علّت نتیجهاند، اگر ما نظام علّی را زیر سؤال بردیم هیچ فکری برای هیچ بشری نیست، کاری هم نمیتوانیم بکنیم فقط منتظر اتّفاقاتیم، لذا قانون علیّت نه قابل اثبات است نه قابل نفی است نه قابل شک، یک چیز بیّنالرشد است. هیچ کس نمیتواند قانون علیّت را نفی کند هیچ کس نمیتواند قانون علیّت را اثبات کند هیچ کس هم نمیتواند بگوید من دربارهٴ قانون علیّت شک دارم چون اگر بخواهد بگوید من شک دارم باید اندیشمندانه سخن بگوید. این قانون بیّنالرشد است برای همهٴ ما، بله تنبیه یعنی هشدار دادن تشریح کردن توضیح دادن در مراحل قانون علیّت هست، فروعات نظری فراوانی هم دارد.
خب حالا اگر موجودی انسان بود و بیوزن بود، ما باید بگوییم که این ذاتیّاتش از او جدا شد یا ما دائماً میدیدیم خیال میکردیم ذاتی است؟ آیا حرارت برای نار ذاتی است؟ ما راهی برای اثباتش نداریم، ذاتی بودن را عقلِ تجریدی فتوا میدهد نه حسّ تجربی، ما هر چه دیدیم آتشِ گرم دیدیم. آتش بخواهد غیر آتش بشود محال است اما چیزی که امروز آتش است فردا چیز دیگر بشود ممکن است، خب همین چوب است دیگر، این چوب وقتی گُر گرفت، میشود آتش و وقتی قدری آب روی آن ریختی چوب سوخته است یا میشود زغال. این سنگی که الآن افروخته است و گُر گرفته میگوییم آتش است وقتی بعد از مدّتی سرد بشود دیگر آتش نیست. آتش غیر آتش نمیشود چه اینکه آب غیر آب نمیشود. آنکه الآن صورتِ آبی قبول کرد، طبق برخی علل و عوامل، این صورت را رها میکند و صورت دیگر میپذیرد نه اینکه آب میشود هوا، چون اگر آب قابل هوا شدن باشد، قابل «لابدّ أن یَجتمع مع المقبول». اگر گفتیم «الف» قابلِ «باء» است یعنی با آمدنِ «باء»، «الف» هست اما اگر با آمدنِ «باء» «الف» از بین برود که نمیشود گفت «الف»، قابل «باء» است. نار به هیچ وجه قابل صورت دیگر نیست؛ کون و فساد مطلقا همین طور است؛ مادّهای هست زیر دست و پای اینها که گاهی با فلان صورت است گاهی با صورت دیگر. در اینجا ذات اقدس الهی نار را غیر نار نکرد، نار را بَرد کرد یعنی حرارت را از آن گرفت مثل اینکه وزن را از انسان بگیرند. ما تا حال خیال میکردیم وزن انسان ضروری است انسانِ بیوزن که نداریم، خب بله اینجا در این شرایط این طور است اگر از [محدوده] جاذبه بالاتر برود دیگر وزنی ندارد این هم میشود عرضِ مفارق عرضِ لازم نیست.
پرسش:...
پاسخ:
خصوصیّت سلام الهی برای خلیل الرحمان
بله یعنی حرارت گرفته شد ولی همان طنابِ مَنجنیق را سوزاند خاکستر کرد و گفتند حیوان و پرندهها میخواستند رد بشوند میسوختند اما ﴿سَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ نه سلامِ مطلق؛ فرمود: ﴿یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ نه «برداً و سلاماً مطلقا». این طور نبود که دیگر حالا چیزی در آنجا خاکستر نشود و سوخت و سوزی نباشد و آن طناب سوخته نشود.
بنابراین اینکه معجزه چیست مشخص شد، حقیقت، مطلق است مشخص شد، معرفت، نسبی است مشخص شد و اصل بر تخطئه است نه تصویب مشخص شد و نار غیر نار نشد مشخص شد حرارت را از نار گرفتند مشخص شد، این هم به ارادهٴ الهی است. آنها که اوحدیّ از بندگان خدایند این حرف برای-شان عادی است که اشیاء واقعاً چیز میفهمند و مختارانه کار میکنند مثل اینکه خدا به انسانی بگوید فلان کار را انجام بده فلان کار را انجام نده.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
مواهب اعطایی خداوند به ابراهیم ع
امر به معروف و نهی از منکر مهمترین وظیفه انبیای الهی
حقیقت امر به معروف و تبیین مراتب آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ ﴿68﴾ قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿70﴾ وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ ﴿71﴾ وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿72﴾
مواهب اعطایی خداوند به ابراهیم ع
وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) از حجّت الهی برخوردار بود و از رشد الهی متنعّم شد، چون خدا در دو آیه این دو کرامت را به خلیل خود عطا کرد. در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت که فرمود: ﴿وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ﴾ ؛ در این سوره یعنی سورهٴ «انبیاء» فرمود: ﴿لَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ﴾ ، پس این مواهب را خدای سبحان به ابراهیم خلیل عطا کرد.
امر به معروف و نهی از منکر مهمترین وظیفه انبیای الهی
مطلب دوم آن است که اینها بهترین آمران به معروف و ناهیان از منکرند و مهمترین وظیفهٴ انبیای الهی، امر به معروف و نهی از منکر است. امر به معروف و نهی از منکر بعد از تعلیم کتاب و حکمت است. یاد دادن، درس دادن، هدایت کردن، ارشاد نمودن، موعظه کردن، ربطی به مسئلهٴ امر به معروف و نهی از منکر ندارد، گرچه در تحت عنوان¬ِ جامع اینها مندرجاند. اگر کسی مطلبی را به جاهلی یاد میدهد یا غافلی را متذکِّر میکند یا ساهی و ناسی را هشدار میدهد، اینها امر به معروف و نهی از منکر نیست. امر به معروف و نهی از منکر مربوط به جایی است که شخص، حکم شرعی را میداند وظیفهٴ خود را میداند، جاهل به موضوع نیست جاهل به حکم نیست غافل نیست ساهی نیست ناسی نیست، عالماً عامداً دارد گناه میکند (اینجا جای امر به معروف و نهی از منکر است).
حقیقت امر به معروف و تبیین مراتب آن
مطلب بعدی آن است که امر به معروف، امر است [و] نهی از منکر، نهی است نه ارشاد، آنجا که کسی نمیداند خب امر به معروف نیست. امر یعنی فرمان و این فرمان را ذات اقدس الهی بر تودهٴ مؤمنین واجب کرده است و ائتمار به این امر را هم بر مخاطب واجب کرده است، نهی از منکر را بر مؤمنان واجب کرده است و تَناهی از این نهی را هم بر مخاطبان واجب کرده است. همان طوری که اطاعت امر پدر بر فرزند واجب است، اطاعت فرمانِ آمر به معروف بر مخاطب واجب است و اگر شخص، امر به معروف شد و اطاعت نکرد، دو گناه کرد یعنی کسی که حجاب اسلامی را رعایت نمیکند، اگر کسی امر کرد ـ نه ارشاد و هدایت و راهنمایی و تذکّر و آنها [بلکه] ـ این زنِ بیحجاب را یا بدحجاب را امر به معروف کرد و نهی از منکر کرد و او اطاعت نکرد دو گناه کرد: یکی اینکه ﴿لاَ یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ﴾ را عمل نکرد و یکی اینکه به فرمان این آمر عمل نکرد. مقام امر به معروف چیز دیگر است، مقام ارشاد و تذکّر و تعلیم و تنبیه یعنی متنبّه کردن و غفلتزدایی کردن چیز دیگر است. مسئلهٴ امر به معروف بابی در جهاد دارد یعنی در بحث جهاد چیزهایی که مطرح میکنند یکیاش امر به معروف و نهی از منکر است. امر به معروف و نهی از منکر مراتبی دارد: اول انزجار قلبی است؛ که بر همه لازم است؛ دوم فرمان لسانی است باید دستور بدهد این کار را بکن یا بنویسد؛ سوم و چهارم به زدن است تا به کُشتن و امثال ذلک. زمانی که حکومت باشد از مرحلهٴ سوم به بعد به عهدهٴ حکومت است و مرحلهٴ اول و دوم به عهدهٴ همهٴ مردم؛ اما خود حاکم یعنی پیامبران همهٴ این مراحل را به عهده میگیرند. شما میبینید در مسئلهٴ امر به معروف و نهی از منکر، سخنِ از قتل هم هست تنبیه هم هست زدن هم هست.
فرق امر به معروف و نهی از منکر که قتل هم در آن هست زدن هم در آن هست با مسئلهٴ تعزیر و حدود و قصاص آن است که در باب قصاص که کارِ قضایی است میزنند که چرا کردی [ولی] در نهی از منکر میزنند که نکن (این یک چیز دیگر است آن یک چیز دیگر است؛ این یک باب است آن یک باب دیگر است). مراحل سوم و چهارم یعنی زدن و قتل در مرحلهٴ امر به معروف و نهی از منکر تثبیتشده است منتها این به عهدهٴ حکومت است؛ کسی قصد انفجار دارد خب این کاری نکرده تا دستگاه قضایی او را اعدام بکند ولی وقتی پلیس میبیند او حرف گوش نمیدهد میتواند با او درگیر بشود ولو بلغ ما بلغ! این زدنها و قتلها برای دفع گناه است که این شخص این انفجار را انجام ندهد، اگر انجام داد به دستگاه قضایی برمیگردد که چرا کردی. بنابراین مرحلهٴ سوم و چهارم امر به معروف و نهی از منکر، شبیه حدود و قصاص و تعزیراتِ دستگاه قضایی است، با این تفاوت جوهری که در امر به معروف و نهی از منکر، مسئولان حکومت این امور را اجرا میکنند تا به شخص تبهکار بگویند این کار را نکن [و] همین امور را در مسئلهٴ قصاص و حدود و تعزیرات، دستگاه قضایی اِعمال میکند که چرا کردی.
لزوم عمل به مراتب امر به معروف توسط خلیل خدا
حالا اگر کسی پیغمبر یا امام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بود و مسئول حکومت بود نظیر وجود مبارک ابراهیم خلیل، این راههای تعلیم و ارشاد و دعوت به حکمت و موعظه و جدال احسن را باید پشتسر بگذارد، پشتسر گذاشت، از محیط خانوادگی خود با عموی خود محاجّه کرد تا با تودهٴ مردم، براهین را اقامه کرد موعظه کرد جدال احسن داشت و مانند آن، دید هیچ اثر نمیکند خب این بگوید به من چه بگوید من به وظیفهام عمل کردم یا باید اقدام بکند؟ انبیا کارشان این است که این مراحل سوم و چهارم را هم انجام میدهند لذا در قرآن کریم دو بخش از آیات است که اینها با هم هماهنگاند: بخشی از آیات میگوید که در بخشهای تعلیمِ کتاب، تعلیم حکمت، تزکیه نفوس، دعوت به حکمت و موعظهٴ حَسنه و جدال احسن هم خوب حرف بزنید هم حرفِ خوب بزنید کسی را نرنجانید بد نگویید، وگرنه آنها هم برمیگردند بد میگویند، این مقام و این فصل که تمام شد حالا که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ ، سخن از ﴿یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ نیست سخن از ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ نیست، بلکه در کنار ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ سخن از ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ﴾ است؛ اینجا دیگر وجود مبارک ابراهیم خلیل دست به حدید کرد و دست به تبر بُرد و آن کار را انجام داد.
خب این فصل ثانی است؛ مسئلهٴ مذاکره و مباحثه و مناظره و محاجّه مراحلش را گذراند، الآن اینها اصرار دارند بر بتپرستی. خب وجود مبارک خلیل حق موظف است که جلوی بتپرستی را بگیرد، سوگند یاد کرد که من بتها را میشکنم: ﴿تَاللَّهِ لَأَکِیدَنَّ أَصْنَامَکُم﴾ و این کار را کرد. حالا که این کار را کرد باید با آنها تبردارانه سخن بگوید نه قلمدارانه، دوران قلم گذشت؛ طوری بود که وجود مبارک ابراهیم همهٴ مراحل را پشتسر گذاشت [یعنی] آنجا که نوبت قلم بود قلمزنی کرد، آنجا که نوبت تبر است تبرزنی میکند، فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ [لذا] نباید گفت که چرا اینجا فرمود: ﴿اُف﴾ و آنها را تحریک کرد. آنجا که مربوط به ﴿لاَ تَسُبُّوا﴾ است در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بحثش گذشت؛
تفاوت مراحل امر به معروف در برابر آیه ﴿لاَ تَسُبُّوا﴾
در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 108 این است که در مسئلهٴ داوریهای علمی، مناظرههای علمی، شبهات علمی، گفتگوها و گفتمانهای عقلی و علمی، ﴿وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ به این بتها بد نگویید، اگر شما به این بتها بد گفتید آنها هم برمیگردند به معبود شما بد میگویند. ﴿وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ یعنی این اصنام را این اوثان را ـ این ﴿الَّذِینَ﴾ یعنی معبودها را این بتها را ـ بد نگویید وگرنه اینها [یعنی بتپرستان]¬هم برمیگردند به معبود شما ـ معاذ الله ـ بد میگویند: ﴿فَیَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾، چرا؟ چون ﴿کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ﴾. یک وقت سخن از تعلیم و تربیت و ارشاد است، بله جای آیهٴ 108 سوره «انعام» که ﴿وَلاَ تَسُبُّوا﴾ و امثال آن است [اما] یک وقت جای مبارزه است، دیگر حجّت تمام شد که ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ و اینها از جاهلیتشان دستبردار نیستند. نمیشود گفت که اینها [که لجاجت می¬ورزند] را باید رها کرد، مراحل نهایی امر به معروف و نهی از منکر یعنی مرحلهٴ سوم و چهارم که بلغ ما بلغ اینجاست، البته آنجایی که بلغ ما بلغ اثر کند، آنجا که اثر نمیکند خب مرحلهٴ دوم هم لازم نیست بلکه همان مرحلهٴ اول که انزجار قلبی است که کسی باخبر نیست وظیفهٴ همه است.
پرسش:...
پاسخ: واجب است مثل محبّت، تولّی و تبرّی امرِ قلبی است، اعتقاد یک امر قلبی است.
پرسش:...
پاسخ: نه، واقعاً میشود منتها مبادی دارد؛ وقتی که معرفت باشد، برهان باشد، علم باشد، با آن مبادی، معرفت پیدا میشود اعتقاد پیدا میشود.
پرسش:...
پاسخ:
فرق مقام علم و عمل و لزوم همراهی این دو با یکدیگر
مأمور، نفس است و آمر، خدای سبحان است. در مسئلهٴ علم، اگر مقدّمات حاصل شد چون مقدّمات ضروری است، انسان در برابر آن مضطرّ است نمیتواند بگوید من نمیخواهم بفهمم؛ وقتی برهان اقامه شد کسی نمیتواند بگوید که من نمیخواهم بفهمم [بلکه] همین که برهان اقامه شد انسان فهمید، چون کارِ عقلِ نظری است که متولّی اندیشه است اما عقلِ عملی که مسئول و متولّی انگیزه و ایمان است کاملاً مختار است مثلاً برای آن صد درصد ثابت شد که حق با زید است اما قبول نمیکند. این قبول و نکول، یک امر اختیاری است [و] مربوط به این [عقل عملی] است مثل اینکه آدم یقین میداند این مار است ولی تکان نمیخورد، چون تکان خوردن و رفتن و دویدن مربوط به چشم و گوش نیست مربوط به دست و پاست.
ما در صحنهٴ نفس، دو قوّهٴ جدای از هم داریم، گاهی البته کنار هماند. اینکه میبینیم کسی عالِم بیعمل است برای اینکه علمش برای شأنی از شئون نفس است [و] آن عزم و اراده و قصد برای شأن دیگر است [که] آن شأن دیگر فلج است. انسان با اینکه مطلبی برای او صد درصد ثابت شد که حق است، کاملاً آزاد است میتواند باور نکند چون آن که باید باور کند یعنی باید آن عقد را عقیده کند [شأنی دیگر از شئون انسان است]. «عقد» ـ که به قضیه میگویند: «عقد» ـ گِرهی است بین موضوع و محمول که «الف»، «باء» است؛ این میشود عقد این میشود تصدیق در قبال تصوّر. بعد از مسئلهٴ علم، ایمان است؛ «ایمان» یعنی عصارهٴ این قضیه را به جان خود گِره ببندد که میشود عقیده؛ این به دست آدم است میتواند ببندد میتواند نبندد [و] چون یک امر اختیاری است امر و نهیپذیر است. به هر تقدیر آن مقامی که فرمود بد نگویید، مقام ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است، این مقامی که دست به تبر میبرد جای ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ﴾ است و جای جلوی فساد را گرفتن است و امثال ذلک ولو بلغ ما بلغ، البته در جایی که انسان بداند یا احتمال عقلایی بدهد که ظفرمند میشود چه اینکه وجود مبارک ابراهیم خلیل این احتمال را میداد و موفق هم شد.
وظیفه انبیای الهی از منظر حضرت امیرالمؤمنین ع
مطلب دیگر اینکه فرمود: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾، معلوم میشود عقل در اینکه انسان باید عبادت بکند خودکفاست، در اینکه معبود باید نافع و ضارّ باشد خودکفاست، در اینکه الله، نافع و ضارّ است خودکفاست، در اینکه ماسویالله، نافع و ضارّ نیستند خودکفاست، در اینکه عبادت ماسویالله در خورِ اُف گفتن است و زجر است خودکفاست (اینها را عقل میفهمد). وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) فرمود مگر عقل ندارید، عقل اینها را میفهمد، چرا بر خلاف عقل عمل میکنید منتها این گروه در اثر اینکه شهوت و غضب را بر عقلِ عملی مسلّط کردند در جناح اراده [و] وهم و خیال را بر عقل نظری مسلّط کردند در بخش اندیشه لذا این عقلشان در درون این وهم و خیال دفن شده است.
انبیا(علیهم السلام) ـ طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در همان خطبهٴ اول نهجالبلاغه ـ می¬آیند که: «و یُثیروا لهم دفائن العقول»؛ انسانها این معدِن را در درون خود دارند منتها این اغراض و غرایز را روی این معدن ریختند این دفن شد یا اوهام و خیالات را روی این معدنِ علمی ریختند دفن شد، آنها میآیند اِثاره میکنند شیار میکنند شکوفا میکنند، این اغراض و غرایز را این اوهام و خیالات را کنار میبرند عقلِ آدم را به آدم نشان میدهند، این عقل را که به آدم نشان دادند این میشود سرمایه، آنگاه علمهای جدیدی مطابق این سرمایه عطا میکنند، ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ میشود، ﴿وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ میشود، ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ﴾ میشود و مانند آن. این کار انبیا(علیهم السلام) است که اول میآیند شیار میکنند این خاکها و خَس و خاشاک را کنار میبرند آن گوهر ناب را در میآورند به انسان نشان میدهند میگویند این سرمایهات، آن وقت روی این سرمایه باید سرمایهگذاری بکنی نه سرمایهداری و با این سرمایهگذاری بهره ببری؛ این میشود: «و یُثیروا لهم دفائن العقول» که این کارِ انبیاست.
نحوه برخورد ابراهیم ع با بتپرستان
وجود مبارک ابراهیم هم آمده این اغراض و غرایز و اوهام و خیالات را از روی عقل کنار زد و عقلِ اینها را شکوفا کرد [اما] اینها دوباره این اغراض و غرایز را روی این گذاشتند و این را این زیر دفن کردند گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾، برای اینکه اینها گرفتار آن تعصّب جاهلی و نژادپرستی و ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ و مانند آن بودند، لذا حضرت فرمود: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: این سبّ نیست این مرحلهٴ چهارم است. در مرحلهٴ اول که احتجاج بود گذشت که ﴿إِنِّی وَجَّهْتُ﴾ گفت، ﴿لاَأُحِبُّ الآفِلِینَ﴾ گفت و مانند آن، در مرحلهٴ دوم دست به تبر برد، در مرحلهٴ سوم در آن محاکمهٴ عمومی اینها را محکوم کرد و در مرحلهٴ چهارم گفت: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾.
حالا آنها تصمیم گرفتند که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) را بسوزانند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾. درباره نمرود برخیها گفتند همان طوری که فرعون لقب پادشاهان مصر است، نمرود هم لقب پادشاهان کَلدان است اسم یک شخص معیّن نیست؛ نمرودِ کَلدانی نظیر فرعونِ مصری است (این را برخیها نقل کردند). به هر تقدیر وجود مبارک ابراهیم خلیل با حکومت وقت درگیر شد با مردم هم درگیر شد، مردم با حکومت وقت هر دو بتپرست بودند و حامی بتپرستی بودند. فرمود: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾، آنها هم تصمیم گرفتند که در مراسمی او را بسوزانند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ و این سوزاندنِ خلیل خدا در راستای کمک به بتها بود [می¬گفتند] اگر میخواهید کاری انجام بدهید این کار را انجام بدهید وگرنه صِرف محاکمه کردن و محکومِ کردن عملی اثر ندارد.
نسبی بودن فهم افراد نسبت به حقیقت مطلق اشیاء
اینجا خدای سبحان میفرماید ما به آتش گفتیم سرد شو؛ به آتش نفرمود آب شو یا هوا شو، به آتش فرمود سرد شو. مستحضرید ـ در بحثهای قبل هم داشتیم ـ که حقیقت در عالَم نسبی نیست یعنی هر چه که هست برای جمیع اشیاء است؛ آب، آب است فی نفسه برای جمیع اشیاء [و] نسبت به جمیع اشخاص و مانند آن، مادامی که این مادّه و صورت را دارد مادامی که این اجزا را دارد، این به نحو قضیهٴ حقیقیه هم است و نسبی هم نیست. اگر در شرایطی این اجزا از نار گرفته شد این دیگر نار نیست هواست؛ وقتی که به صورت دود شد و بعد شده هوا، حقیقتاً هواست [یعنی] اجزای هوا را دارد یا مادّه و صورت هوا را دارد و نسبت به همه هم هواست. حقیقت هرگز نسبی نیست (این یک مطلب). معرفت نسبی است [یعنی] بعضیها درست میفهمند بعضیها نادرست می¬فهمند بعضیها ضعیف میفهمند بعضیها قوی میفهمند بعضیها همهٴ جوانب را میفهمند بعضیها برخی از جوانب را میفهمند (این هم یک مطلب). مطلب سوم آن است که اینکه نسبی است نه یعنی هر کسی هر چه فهمید حق است، بعضیها خوب میفهمند میشود صواب [و] بعضیها هیچ نمیفهمند یا بخشی را نمیفهمند، در آن بخش میشود خطا، لذا ما مصوّبه نیستیم مخطّئهایم. اگر کسی روشمندانه برای شناخت اشیاء کار کرد و به واقع رسید که دو ثواب میبرد و اگر روشمندانه بود و به واقع نرسید یک ثواب میبرد و اگر روشمندانه نبود که معاقب است.
تفاوت ذات اشیاء با صفات عارض بر آن
مطلب بعدی آن است که گاهی انسان خیال میکند که وقتی این اجرام به کُرهٴ دیگر رفتند وضعشان عوض میشود، پس حقیقت نسبی است. این سخن ناصواب است، در خود کُرهٴ زمین وقتی اجزای این شیء یا مادّه و صورت شیء عوض بشود. این شیء عوض میشود. این کون و فسادی که میبینیم هر روز هست [مثلاً] آتشی به صورت دخان در میآید بعد میشود هوا؛ یا آبی تبخیر میشود، میشود هوا یا هوایی متراکم میشود و ابر میشود و باران میشود و میبارد (هوایی آب میشود یا آبی هوا میشود) این معنایش این نیست که حقیقت نسبی است، این معنایش این است که مادامی که این اجزا کنار هم جمع شدند این نسبت به جمیع اشیاء آب است همیشه هم آب است؛ نه اینکه این شیء گاهی آب است گاهی آب نیست [یا] این صورت گاهی آتش است گاهی آتش نیست. این صورت با این اجزا و شرایطی که دارد به نحو قضیهٴ حقیقیه همیشه آب است، اگر این صورت گرفته شد میشود هوا و بالعکس. این معنایش نسبیّت اشیاء نیست این معنایش حقیقی بودن اشیاست، قضیه، قضیهٴ حقیقیه است لذا اگر این شیء به کُرهٴ دیگر رفت و وضعش برگشت، چون دیگر این شیء نیست، نمیشود گفت که نسبی است برای اینکه در کُرهٴ دیگر وضعش دیگر است (این هم یک مطلب).
بخش دیگر مربوط به اوصاف است؛ یک وقت است که این شیء این اوصاف را دارد مثل اینکه جسم وزنی دارد فلان انسان وزنش شصت کیلوست یا پنجاه کیلوست یا کمتر یا بیشتر، این وقتی بالاتر رفت وزنی ندارد، این معنایش این است که این وزن برای انسان ذاتی نیست [که] گاهی هست گاهی نیست؛ مثل اینکه آب جریان را دارد اما آب اگر در منطقهٴ گرمسیر باشد گرم است اگر در منطقهٴ سردسیر باشد سرد است اگر در مناطق معتدل بجوشد معتدل است. این درجات سردی و گرمی برای آب، عَرَضِ مُفارِق است، وزن هم برای بدنِ انسان عرضِ مفارق است اما اصلِ جسم داشتن و اینکه جسم، طول و عرض و عمق دارد و انسان مرکّب از روح و بدن است این ذاتی اوست، دیگر ممکن نیست هم انسان باشد هم بیبدن باشد یا بیروح باشد. بنابراین نباید عرض مفارق را با عرضِ لازم یا ذاتیّات خلط کرد (یک) و مبادا کون و فساد را که در کُرهٴ زمین هم هست و در جای دیگر هم رخ میدهد، زمینه برای توهّم نسبی بودن حقیقت قرار داد (این دو).
تفاوت جوهری معجزه با علوم مختلف
مطلب بعدی آن است که مشابه این را ما قبلاً هم داشتیم که معجزه جزء علوم نیست نه علوم قَریبه نه علوم غریبهٴ یعنی کسی درس بخواند بتواند معجزه بیاورد این طور نیست؛ مثل سِحر نیست مثل شعبده نیست مثل جادو نیست مثل طلسم نیست مثل ارتباط با ارواح نیست مثل ارتباط با جنها نیست، اینها همه علوم است حالا بعضی حرام بعضی حلال، بعضی قریب بعضی غریب. اینها علم است یعنی راهِ فکری دارد راه حصولی دارد منابع دارد مبادی دارد تصوّر و تصدیق دارد و نتیجه؛ اما معجزه، علم نیست که کسی بتواند درس بخواند معجزه بیاورد نه جزء علوم قریبه است نه جزء علوم غریبه، فقط به قداست روح وابسته است. روح اگر خلیفةالله شد و قوی شد و منزّه شد و مقدّس شد، وقتی اسم یک مُرده را بُرد اسم طاووس را یا فلان پرندهٴ مُرده را برد مثل ابراهیم خلیل که اسم برد آن زنده میشود. دیگر نمیشود به ابراهیم خلیل عرض کرد شما چطور زنده کردید! این طور نیست که انسان درس بخواند و یاد بگیرد یا با ریاضت به این کار برسد. علومی که با ریاضت حل میشود یا با درس و بحث حل میشود راه فکری یا راه عملی دارد [اما] این فقط به قداست روح و ارادهٴ الهی وابسته است؛ این میشود معجزه.
ذاتی نبودن حرارت برای آتش
ذات اقدس الهی میفرماید ما به آتش گفتیم سرد شو نه به آتش گفتیم آتش نباش. خب حرارت برای آتش در شرایطی هست در شرایطی نیست مثل اینکه انسان در زمین که هست وزنی دارد و وقتی جای دیگر رفت وزنی ندارد. برای ما کجا ثابت شده است که حرارت برای نار ذاتی است؟! این در بحث دیروز ثابت شد که ما قانونِ پربرکت و شریف علیّت را از حس نمیگیریم. قانون علیّت اگر از دست ما گرفته بشود ما هیچ راهی برای فکر نداریم حتی حقّ شک هم نداریم مثل یک دیوار، برای اینکه کسی میخواهد شک کند یک مبادی دارد، دو مقدمه میچیند میگوید به دلیل این مقدمه و این مقدمه این مطلب برای من مشکوک است. خب مقدّمتین، علّت نتیجهاند، اگر ما نظام علّی را زیر سؤال بردیم هیچ فکری برای هیچ بشری نیست، کاری هم نمیتوانیم بکنیم فقط منتظر اتّفاقاتیم، لذا قانون علیّت نه قابل اثبات است نه قابل نفی است نه قابل شک، یک چیز بیّنالرشد است. هیچ کس نمیتواند قانون علیّت را نفی کند هیچ کس نمیتواند قانون علیّت را اثبات کند هیچ کس هم نمیتواند بگوید من دربارهٴ قانون علیّت شک دارم چون اگر بخواهد بگوید من شک دارم باید اندیشمندانه سخن بگوید. این قانون بیّنالرشد است برای همهٴ ما، بله تنبیه یعنی هشدار دادن تشریح کردن توضیح دادن در مراحل قانون علیّت هست، فروعات نظری فراوانی هم دارد.
خب حالا اگر موجودی انسان بود و بیوزن بود، ما باید بگوییم که این ذاتیّاتش از او جدا شد یا ما دائماً میدیدیم خیال میکردیم ذاتی است؟ آیا حرارت برای نار ذاتی است؟ ما راهی برای اثباتش نداریم، ذاتی بودن را عقلِ تجریدی فتوا میدهد نه حسّ تجربی، ما هر چه دیدیم آتشِ گرم دیدیم. آتش بخواهد غیر آتش بشود محال است اما چیزی که امروز آتش است فردا چیز دیگر بشود ممکن است، خب همین چوب است دیگر، این چوب وقتی گُر گرفت، میشود آتش و وقتی قدری آب روی آن ریختی چوب سوخته است یا میشود زغال. این سنگی که الآن افروخته است و گُر گرفته میگوییم آتش است وقتی بعد از مدّتی سرد بشود دیگر آتش نیست. آتش غیر آتش نمیشود چه اینکه آب غیر آب نمیشود. آنکه الآن صورتِ آبی قبول کرد، طبق برخی علل و عوامل، این صورت را رها میکند و صورت دیگر میپذیرد نه اینکه آب میشود هوا، چون اگر آب قابل هوا شدن باشد، قابل «لابدّ أن یَجتمع مع المقبول». اگر گفتیم «الف» قابلِ «باء» است یعنی با آمدنِ «باء»، «الف» هست اما اگر با آمدنِ «باء» «الف» از بین برود که نمیشود گفت «الف»، قابل «باء» است. نار به هیچ وجه قابل صورت دیگر نیست؛ کون و فساد مطلقا همین طور است؛ مادّهای هست زیر دست و پای اینها که گاهی با فلان صورت است گاهی با صورت دیگر. در اینجا ذات اقدس الهی نار را غیر نار نکرد، نار را بَرد کرد یعنی حرارت را از آن گرفت مثل اینکه وزن را از انسان بگیرند. ما تا حال خیال میکردیم وزن انسان ضروری است انسانِ بیوزن که نداریم، خب بله اینجا در این شرایط این طور است اگر از [محدوده] جاذبه بالاتر برود دیگر وزنی ندارد این هم میشود عرضِ مفارق عرضِ لازم نیست.
پرسش:...
پاسخ:
خصوصیّت سلام الهی برای خلیل الرحمان
بله یعنی حرارت گرفته شد ولی همان طنابِ مَنجنیق را سوزاند خاکستر کرد و گفتند حیوان و پرندهها میخواستند رد بشوند میسوختند اما ﴿سَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ نه سلامِ مطلق؛ فرمود: ﴿یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ نه «برداً و سلاماً مطلقا». این طور نبود که دیگر حالا چیزی در آنجا خاکستر نشود و سوخت و سوزی نباشد و آن طناب سوخته نشود.
بنابراین اینکه معجزه چیست مشخص شد، حقیقت، مطلق است مشخص شد، معرفت، نسبی است مشخص شد و اصل بر تخطئه است نه تصویب مشخص شد و نار غیر نار نشد مشخص شد حرارت را از نار گرفتند مشخص شد، این هم به ارادهٴ الهی است. آنها که اوحدیّ از بندگان خدایند این حرف برای-شان عادی است که اشیاء واقعاً چیز میفهمند و مختارانه کار میکنند مثل اینکه خدا به انسانی بگوید فلان کار را انجام بده فلان کار را انجام نده.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است