- 127
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 62 تا 72 سوره انبیاء_ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 62 تا 72 سوره انبیاء"
جدال احسن ابراهیم خلیل در محکمه نمرود
سرافکندگی و اعتراف به ظلم بتپرستان
تأثیر اسمای حسنای الهی و وجود حقیقی آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمَ ﴿62﴾ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ ﴿63﴾ فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿64﴾ ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ یَنطِقُونَ ﴿65﴾ قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ ﴿68﴾ قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿70﴾ وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ ﴿71﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿72﴾
جدال احسن ابراهیم خلیل در محکمه نمرود
در جریان وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) طبق این چند آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هست، چند مقام مطرح است. مقام اول بحث، آن محاکمهٴ علنی است که تصمیم گرفتند دادگاه وجود مبارک ابراهیم را در محضر عام علنی برگزار کنند، تا آنها که شواهدی و قرائنی داشتند که وجود مبارک ابراهیم این بتها را شکست بیایند گواهی بدهند. در آن مقام، وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾ که این یک جدال احسن بود و آن این است که هیچ کدام از اینها آلهه نیستند برای اینکه کسی که نتواند از خودش دفاع کند چگونه میتواند از عبادتکنندههای خودش حمایت کند، آن بت بزرگ هم صلاحیّت ربوبیّت ندارد برای اینکه کسی که از زیرمجموعهٴ خودش و از شرکای خودش دفاع نکند صلاحیّت ربوبیّت ندارد، پس نه مَکسورها نه آن کبیر (نه بتهای شکسته نه بت بزرگ سالم) صلاحیت ندارند (این یک مطلب). فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾ که این به عنوان جدال است، مشروط نیست مطلق است و سخن از خبر نیست تا بگوییم این دروغ است. مطلب دوم آن است که فرمود از خود این بتها سؤال کنید. این ضمیر ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ میتواند به مَکسور و کبیر (هر دو) برگردد، اختصاصی به بتهای شکسته ندارد؛ فرمود از آنها سؤال کنید اگر آنها حرف میزنند. این دو مطلب را وجود مبارک حضرت ابراهیم در آن دادگاه علنی فرمود.
سرافکندگی و اعتراف به ظلم بتپرستان
در قبال این دو مطلب دو سرافکندگی برای بتپرستها شد. سرافکندگی اول این است که ﴿فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ﴾؛ به درون خودشان به فطرت خودشان برگشتند، هر کدام به خودش گفت که ما قبلاً میگفتیم: ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾، الآن میگوییم فقط ما ظالمیم؛ در این جملهٴ ﴿إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾، فاصله شدنِ ضمیر فصل با الف و لامی که در خبر هست مفید حصر است یعنی شما فقط ظالمید، آن کسی که بتها را شکست ظالم نیست. قبلاً میگفتیم: ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾، الآن میگوییم: ﴿إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ فقط شما ظالمید، برای اینکه ما در این محاکمه محکوم شدیم.
بیان صاحب المیزان مبنی بر لجاجت بت¬پرستان جهت انتقام
میماند مطلب دوم: ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾. آنکه سیّدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان معنا میکند این است که میفرماید: ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اینها برای اینکه انتقام بگیرند تا لحظهٴ قبل حق برای¬شان روشن شد و خودشان را ظالم دانستند و وجود مبارک ابراهیم را تبرئه کردند، آنچه در نهاد آنها مستقر شده بود این بود که حق بالا آمد و باطل پایین رفت ﴿فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ٭ ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اینها آمدند عکس کردند نَکس کردند یعنی بالا را پایین [و] پایین را بالا بردند ـ منکوسالرأس همین است، ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاکِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾ همین است؛ اگر سر پایین باشد و پا بالا میگویند این منکوسالرأس است ـ اینها آمدند در فضای درونشان، حق که بالا بود باطل که پایین بود اینها را سَر و تَه کردند، باطل را آوردند بالا حق را آوردند پایین، به وجود مبارک ابراهیم گفتند که تو که میدانی اینها حرف نمیزنند تو داری خلاف میکنی تو داری ما را سرگردان میکنی تو بتها را شکستی و حالا به گردن این بت انداختی، تو که میدانی اینها حرف نمیزنند.
این خلاصهٴ نظر سیدناالاستاد است که این ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ را اینچنین معنا کردند یعنی در فضای دل اینها حق رفته بود بالا و باطل آمده بود پایین و اعتراف کردند گفتند: ﴿إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ و ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) را تبرئه کردند، بعد دوباره آن لجاجت درونیشان گُل کرد، آمدند این نظام درونی را سر و تَه کردند یعنی باطل که پایین بود آوردند بالا, حق که بالا بود این را آوردند پایین این را منکوس کردند، به ابراهیم خلیل گفتند تو داری دسیسه میکنی بهانه میگیری تو که میدانی اینها حرف نمیزنند این چه حرفی بود زدی، آنگاه وجود مبارک ابراهیم برگشت گفت: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ و مانند آن که وجود مبارک ابراهیم در برابر این اعتراض مجدّد آنها آن حرف را زد. این عصارهٴ بیان سیدناالاستاد(رضوان الله علیه)است .
بیان برخی از مفسرین در قبال تفسیر علامه طباطبایی
در بین مفسّران جناب ابنجریر طبری ـ آن طوری که در تفسیرها هست ـ این تفسیر را پذیرفته لکن مرحوم شیخ طوسی در تبیان و مرحوم امینالاسلام در مجمع همین تفسیری که این روزها بیان شد را قبول کردند. کشّاف و امثال کشّاف که این حرف را نقل میکنند میبینند که صدر و ساقهٴ این حرف با هم هماهنگ نیست، آن نکتهٴ ادبی را که کمبود دارد، جبران میکنند. بیان ذلک این است که طبق بیان طبری و پذیرفته¬شدهٴ سیدناالاستاد علامه(رضوان الله علیه) آنچه در درون آنها بود حق بالا بود و باطل پایین، اینها آمدند سر و تَه کردند باطل را بُردند بالا حق را آوردند پایین. خب این با ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ هماهنگ در نمیآید، آن «نُکِسَ الحقّ علی رأسه» است نه ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾. این نکتهٴ کمبود ادبی را افرادی مثل زمخشریها توجّه کردند گفتند که چون اینها در درونشان این حجّت مستقر شد (یک), اینها صاحبان این احتجاجاند (دو) و بین این دو امر نسبت است (سه), باعث شد که نَکسِ خود افراد نکسِ این درون را که بالا پایین رفت و پایین بالا آمد، این را به خود افراد نسبت بدهند بگویند: ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾.
این کمبود را آنها توجه کردند و با تشبیه تَتمیم کردند که در المیزان نیست.
ظهور آیه ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ بر سرافکندگی بتپرستان
لکن نیازی به این تلاش و کوشش نیست، ظاهرش این است ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ یعنی سرافکنده شدند نه این است که حق بالا رفت باطل پایین آمد تا ما نیاز داشته باشیم که این کمبود را ترمیم بکنیم. شما میخواهید بگویید که آن حق که بالا بود رفته پایین باطل که پایین بود آمده بالا که «ثمّ نُکِسَ الحق» نه ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ [در حالی که] این ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ کشف از سرافکندگی میکند. تعبیرات فارسی ما هم همین طور است در ادبیات تازی این است در ادبیات فارسی هم همین طور است؛ میگوییم: ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاکِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾ ؛ سرافکندهاند، حالا یا مثل حیوان منکوسالرأس محشور میشوند یا سرافکندهاند. ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُوسَهُمْ﴾ که در مسئلهٴ معاد بود آن هم از همین قبیل است اینها سرهای¬شان خم میشود سرافکنده میشوند. این سرافکنده شدن یا حقیقت است که انسان خجالت میکشد سر به زیر میشود یا کنایه از ماندن در جواب است. این سرافکنده شد ولو گردنفرازی کند ولو سرش بالا باشد ولی وقتی زبانش بند آمد حرفی برای گفتن ندارد سرافکنده است. ظاهر این آیه همان است که مرحوم شیخ طوسی گفته همان است که مرحوم امینالاسلام گفته که ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اینها دوتا حرف شنیدند دو بار هم سرافکنده شدند: یک حرف ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾ شنیدند، ﴿فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ [و یک حرف هم] ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾ شنیدند که ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ یَنطِقُونَ﴾ (این خلاصهٴ تفسیر).
نتیجه احتجاج حضرت ابراهیم در محکمه نمرود
هنوز این مقام اول تمام نشد، در مقام اول که حضوراً بود در دادگاه علنی بود، وجود مبارک ابراهیم خلیل دوتا حرف هم زد نتیجهگیری کرد دادگاه را به نفع خود خاتمه داد: ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ﴾, بعد نتیجهٴ این دادگاه هم ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾. خب این ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾ برای یک انسان تبر به دست است، اول که نمیگوید: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾. خب بدتر از این را کرد و آن این است که وارد بتکده شد و بساط اینها را به هم ریخت، او بدتر از این را کرد و همه را زیر سؤال برد بساط بتکده را برچید، حالا [بگوییم] چرا ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾ گفت؟ اما این قومِ خشن چه انبیای¬شان دست به تبر بکنند چه نکنند چه ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾ بگویند چه نگویند، اینها درصدد ایذاء انبیا بودند درصدد تبعید اینها بودند. در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت که شعیب پیغمبر با اینها چه کرد، گفت کمفروشی نکنید گرانفروشی نکنید: ﴿فاوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾ , بعد گفتند: ﴿لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا﴾ ؛ تو و پیروانت را ما بیرون میکنیم. خب این گونه از اقوام خشن که کاری هم وجود مبارک شعیب نکرده بود [این طور برخورد کردند] اینها باکی ندارند از حرف زدن، هذا تمام الکلام فی المقام الأول.
رأی محکمه در برابر محاجه ابراهیم خلیل
این صحنه تمام شد محکمه تمام شد دادگاه به نفع وجود مبارک ابراهیم خلیل بود، نتیجهگیری هم به نفع وجود مبارک خلیل بود، تریبون هم دست حضرت بود. حالا که صحنه تمام شد اینها رفتند مشورت بکنند که ما چه بکنیم. دیگر از این به بعد ضمیر, ضمیر غایب است ضمیر حاضر نیست ضمیر خطاب نیست، ﴿وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً﴾ است, ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ است و مانند آن. این مقام ثانی بحث است که این محکمه تمام شد افراد متفرّق شدند رفتند تصمیم بگیرند که چه کار بکنند.
پرسش:...
پاسخ: دروغ نیست اصلاً, اصلاً خبر نیست، برای اینکه جملهٴ دوم که مشروط است فرمود از اینها بپرسید اگر حرف میزنند [و] جملهٴ اول که خبر نیست جدال احسن است [یعنی] اینها کردند، کسی که میخواهد بگوید اینها کردند یعنی وقتی اینها اهل هیچ کاری نیستند چرا اینها را عبادت میکنید نه اینکه خبر داد تا ما بگوییم صدق و کذب برداشت.
پرسش:...
پاسخ: غرض این است که این ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾ نه صدق است نه کذب چون خبر نیست، در مقام جدال است آخرین حرف است. اگر قصد خبر باشد میگوییم صدق است یا کذب؛ اما وقتی در مقام محاجّه باشد در جدال باشد یعنی شما که میدانید اینها هیچکارهاند، من میگویم اینها کردند؛ یعنی اینها نکردند، چرا نکردند؟ چون هیچکارهاند پس چرا میپرستید؛ اما ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ اینکه معلَّق بر ﴿إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾ است، ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ که انشاء است [و] انشاء که صدق و کذب برنمیدارد، ﴿إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾ هم قید آن است که روشنتر میکند و شفافتر میکند.
بعد از اینکه این صحنهٴ علنی محاکمه تمام شد دادگاه را وجود مبارک ابراهیم خلیل به دست گرفت و به نفع خود پایان داد، اینها رفتند مشورت بکنند که با ابراهیم چه بکنیم: ﴿أَرَادُوا بِهِ کَیْداً﴾، آن کید چه بود؟ گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾. این حرف یا حاصل مشاورهٴ همهٴ اینهاست که اِسناد این تَحریق به آن جمع درست است یا نمرود دستور داده یک نفر دستور داده و بقیه پذیرفتند نظیر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شمس» که ﴿فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾ ، در حالی که ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَی فَعَقَرَ﴾ ؛ یک نفر بلند شد ناقهٴ صالح را عَقْر کرد همه که عقر نکردند [اما] چون اینها راضی بودند به فعل آن عاقر، لذا فعلِ عَقْر به همه اسناد داده شد ﴿فَعَقَرُوها﴾؛ مگر همه تیراندازی کردند؟ اینجا هم همه نگفتند ﴿حِرِّقُوهُ﴾، نمرود گفته و دیگران پذیرفتند [لذا] به فعلِ جمع اِسناد داده شد. بنابراین دو وجه است یا مثلاً همهشان گفتند [یعنی] بعد از مشاوره، رأی همه همین بود یا یک نفر به نام نمرود که حاکمشان بود گفت و بقیه پذیرفتند (این مقام ثانی بحث)
تخلف ناپذیری نظام تکوین از اراده الهی
حالا میخواستند تَحریق کنند.
در اینکه در نظام تکوین کسی معصیت میکند یا نه, این عصیانپذیر نیست چون ظاهر قرآن کریم این است که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ ؛ ظاهرش این است که اگر خدای سبحان امرِ تکوینی کرد به نام ﴿کُن﴾، آن «یکون» قطعی است، دیگر تخلّفپذیر نیست.
نوع ابای آسمانها و زمین از قبول ولایت
اما اینکه در بعضی از نصوص دارد که فلان گیاه فلان درخت فلان خوشه فلان شاخه یا فلان میوه مثلاً ولایت را پذیرفت یا نپذیرفت، این نظیر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾ که ﴿فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾. بعضیها آن مقام را ندارند [و] اِبای¬شان اِبای اِشفاقی است و نه ابای استکباری. ابای استکباری همان است که دربارهٴ شیطان آمده که ﴿أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ که فرمان الهی را اطاعت نکرده اما اگر آسمانها و زمین نتوانند امانت الهی را بپذیرند و اَدا کنند این اِبای اشفاقی است؛ عرض کردند ما نمیتوانیم امانتدار باشیم. گاهی ممکن است ولایت را بر بعضی از امور عرضه کنند او نتواند بپذیرد مگر مرتبهٴ ضعیف را, مرحلهٴ قوی را نمیتواند بپذیرد [گر¬چه] اصلِ ولایت را ممکن است بپذیرد.
بخش بعدی هم این است که مقداری هم دربارهٴ این نصوص باید توجه کرد ولو روایت هم به حسب ظاهر صحیح باشد. هر وقت [مثلاً] میوهای زیاد بود میخواستند این میوه را به فروش برسانند از این احادیث جعل میکردند [مثلاً] میگفتند: «أوّل شجرةٍ آمنت بالله الباذنجان» ؛ وقتی وضع بادمجانفروش به رکود افتاده بود این حدیث را مثلاً جعل میکردند که خوشهای که ولایت اهل بیت را قبول کرد بادمجان بود ، این بادمجانها را به فروش می¬رساند! از این حرفها هم هست. سه مطلب مطرح است: اول اینکه در نظام تکوین عصیان راه ندارد؛ دو: ممکن است ولایت را همهٴ اشیاء پذیرفته باشند، مرحلهٴ عالیه را بعضی, مرحلهٴ متوسط را بعضی, مرحلهٴ ضعیف را بعضی که اگر آنها نپذیرفتند مرحلهٴ قوی را نپذیرفتند و اِبای آنها هم ابای اشفاقی است؛ سوم اینکه بعضی از احادیث برای فروش میوهها بود مثل اینکه «أوّل شجرةٍ آمنت بالله الباذنجان».
دلایل یاری نخواستن حضرت ابراهیم از ملائکه
مطلب بعدی آن است که حالا که میخواستند بسوزانند گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾، دربارهٴ این خب روایات را ملاحظه فرمودید عدّهای از فرشتهها, مأموران الهی, مدبّران امر که ـ به اذن خدا ـ مأموران تدبیر جهاناند به وجود مبارک ابراهیم خلیل عرض کردند که ما به یاری تو بیاییم فرمود ما به یاری شما احتیاج نداریم، جبرئیل(سلام الله علیه) هم عرض کرد [حضرت ابراهیم] فرمود من به یاری تو احتیاج ندارم، گفتند پس از خدای سبحان بخواه فرمود: «حسبی من سؤالی علمه بحالی» ؛ تا او دستور ندهد من نمیخواهم، من اگر بخواهم چیزی را از خدا مسئلت بکنم باید اذن داشته باشم.
حرفی را در این روایات و تفسیرها به چشمم نخورد ولی جناب عطّار نیشابوری در آن بخش منطقالطیر نقل میکند که وجود مبارک ابراهیم خلیل در هنگام نَزع روح وقتی عزرائیل(سلام الله علیه) آمد روحش را قبض بکند گفت میدهم ولی به تو نه . خب اینها بالاتر از عزرائیلاند بالاتر از جبرائیلاند؛ این انبیای اولواالعزم صاحب مقام انسانیّتاند (یک), مقام انسانیّت همان مقام آدمیّت است که شاگرد مستقیم خداست (دو), خدای سبحان اسمای حسنا را به انسانِ کامل داد (سه), اسمای حسنا را انسان کامل به ملائکهٴ مدبِّر آموخت آن هم در حدّ اِنباء و نه تعلیم (چهار), ملائکه به برکت اسمای حسنا به اذن خدا عالَم را دارند تدبیر میکنند (پنج), آن وقت وجود مبارک انسان کامل کجا, اهل بیت کجا ملائکه کجا!
تأثیر اسمای حسنای الهی و وجود حقیقی آن
این مدبّرات امر با اسمای حسنا دارند عالم را اداره میکنند؛ «و بأسمائک الّتی ملأت أرکان کلّ شیء» همین است در این دعای «ندبه» همین است دعای «سمات» همین است دعای «کمیل» همین است؛ «و بأسمک الذی» که آسمان را فلان کردی, «و بأسمک الذی» که زمین را فلان کردی, «و بأسمک الذی» که دریا را فلان کردی. اسم نه لفظ است نه مفهوم, آن حقیقتِ خارجی را میگویند «اسم». این اسمایی که ما تلفّظ میکنیم، اسمای اسمای اسماست، آن حقیقت نزد فرشتههاست که این فرشتهها آن حقایق را از انسان کامل [می¬گیرند که] امروز از وجود مبارک ولیّعصر میگیرند. حالا مقام اهل بیت مشخص میشود مقام ملائکه مشخص میشود، آنها به اذن اینها دارند کار میکنند شاگرد اینها هستند. حالا اگر کسی به اهل بیت توسّل کرده یک وهّابی بگوید مثلاً توسّل فلان است! خب دور بودن از قرآن و عترت همین مفاسد را به همراه دارد.
مقام توحیدی انبیای الهی
به هر تقدیر این مدبّرات امر درست است که مدبّرات امرند به اذن خدا دارند عالم را تدبیر میکنند ولی شاگردان اهل بیتاند. این مقام انسانیّت است که اسمای حسنا را میگیرد نه اینکه قضیةٌ فی واقعةٍ برای آدمِ همسر حوّا بود، این برای مقام آدمیّت است [که] امروز به وجود مبارک ولیّ عصر قائم است. بنابراین این جریانها که عطار نقل کرد و سندش را حالا پیدا کنید در بحث روایات, اگر دارای سند معتبری باشد مطلبی است حق. عزرائیل(سلام الله علیه) که همهٴ ما افتخار میکنیم که در موقع قبض روح، آن حضرت را ببینیم، به خدمت پیغمبر هم آمده به خدمت انبیای دیگر آمده اما میبینید وقتی یک مقام والایی حضور پیدا میکند کارگردانانش و دفتریانش هم حضور دارند اما مخاطب اصلی خود آن صاحبمقام است؛ دربارهٴ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین طور است عزرائیل آمده اما حضرت جان را که به عزرائیل نداد به ذات اقدس الهی تقدیم کرد [البته] عزرائیل و امثال عزرائیل که فرشتگان زیرمجموعهٴ عزرائیل(سلام الله علیهم اجمعین)اند حضور داشتند مثل اینکه صاحبمقامی وقتی وارد مهمانی میشود دفتریان او همراهان او هم همراه او هستند. اینکه گفت «روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم» آرزوی اوحدیّ از انسانهای کامل است. به هر تقدیر ایشان [به حضرت عزرائیل] گفت به تو نمیدهم. خب این کدام قدرت است که به عزرائیل(سلام الله علیه) بگوید من جان را تقدیم میکنم اما به تو نه؟ [این قدرت] برای کسی است که در بحبوحهٴ آتشسوزی میگوید از جبرئیل هم کمک نمیخواهم. این مقام توحیدی فقط نصیب همین اولیای الهی است و امروز متعلّق به اهل بیت است، نصیب دیگری نیست، لذا مطلبی را که جناب عطّار نیشابوری در منطقالطیر ذکر کرده است صحیح است منتها باید سند تاریخیاش را پیدا کرد.
خب
خاورمیانه مرکز انتشار افکار توحیدی
اینکه اصرار داریم وجود مبارک ابراهیم بنیانگذار معارف است در خاورمیانه برای اینکه آنچه مرحوم صدرالمتألّهین(رضوان الله علیه) در کسر الاصنام الجاهلیّة صفحهٴ 58 به بعد نقل کرد از لقمان به بعد است. خب میدانید درست است که افلاطون و سقراط و بقراط اینها مردان الهی بودند و بزرگان حکمت و فلسفه بودند ولی بالأخره اینها را انبیا تربیت کردند. فکرِ رایج خاورمیانه یا الحاد بود یا بتپرستی، اینها آمدند این الهیّات را مطرح کردند اینها آمدند مسئلهٴ خدا و قیامت و وحی و نبوّت و ولایت و امامت را مطرح کردند. اگر مقداری انسان یک بحث تاریخی داشته باشد میفهمد این نمرود در چه موقع بود و این نمرود با کدام یک از سلاطین ایران هماهنگ بود و نقش زرتشت در ایران چه بود و این چقدر توانست افکار توحیدی را منتشر کند. زرتشت خیلی بعد از وجود مبارک ابراهیم بود، بر فرض هم او همزمان بود ـ که نبود ـ جزء انبیای اولواالعزم نبود؛ همان طوری که لوط جزء انبیای غیر اولواالعزم است به حضرت ابراهیم ایمان آورد، دیگران هم اگر بودند به حضرت ابراهیم ایمان میآوردند.
قدرِ فلاسفه و حکمای مان را باید از این جهت ما بدانیم که همین حرفها به هند هم رفته ولی در اثر نبودن فارابی ها و بوعلیسیناها و ابوریحان بیرونی و اینها همین حرفها با شرک آمیخته شده است. شما الآن میبینید مسئلهٴ برهما و برهمن و براهمه در هند یک امر پذیرفتهشده است؛ اینها با اینکه خودشان را موحّد میدانند میگویند خدا هست ولی خدا ـ معاذ الله ـ حلول کرده در این اصنام و ما اینها را عبادت میکنیم. خب وقتی حکیم نباشد و شاگردان ائمه نباشند اینها «داخلٌ فی الأشیاء» را «بالممازجه» معنا میکنند. پُر است [این مضمون در] کلمات اهل بیت که خدا «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة و خارجٌ عن الأشیاء لا بالمباینة» ؛ این «داخلٌ لا بالممازجه» فارابی تربیت میکند که خدا هست همه جا ظهور دارد ولی حلول محال است اتّحاد محال است و امثال ذلک. چرا ایران به حلول و اتحاد آلوده نشد و هند آلوده شد؟ چون اینجا اهل بیت هست ولی آنجا نیست.
شما در انقلاب هم میبینید در بسیاری از همین کشورهای به ظاهر مترقّی که در حال توسعه هستند قیامشان تا نزدیک شهریور 1357 میرسد اما بعد فروکش میکند؛ [در] این کشورها حسینبنعلی نیست لذا بسیاری از اینها فقط کُشته میدهند اما آنکه حسینبنعلی دارد و شهادت دارد به هیچ وجه عقبنشینی نمیکند. در معارف فرق ایران و هند این است که ما میگوییم: «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»، امروز دیگر سخن از بتپرستی در هیچ جای ایران نیست؛ اما در هند امروز رایج است. در مسائل انقلاب هم همین طور است؛ بسیاری از کشورها قیام میکنند علیه ستم، بعد وقتی چند¬تا کُشته دادند عقبنشینی میکنند [در حالی که] ما تازه قیاممان از هفده شهریور به بعد شروع شد! آنجایی که حسینبنعلی حضور ندارد کربلا حضور ندارد انقلابش سرکوب میشود، آنجا که حسینبنعلی هست و کربلا هست، دیگر سخن از مرز پر گهر نیست سخن از «کربلا کربلا آمدیم آمدیم» است که این ـ ان شاء الله ـ تا ظهور حضرت ادامه دارد!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
جدال احسن ابراهیم خلیل در محکمه نمرود
سرافکندگی و اعتراف به ظلم بتپرستان
تأثیر اسمای حسنای الهی و وجود حقیقی آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمَ ﴿62﴾ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ ﴿63﴾ فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿64﴾ ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ یَنطِقُونَ ﴿65﴾ قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ ﴿68﴾ قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَی إِبْرَاهِیمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿70﴾ وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطاً إِلَی الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ ﴿71﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿72﴾
جدال احسن ابراهیم خلیل در محکمه نمرود
در جریان وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) طبق این چند آیهای که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هست، چند مقام مطرح است. مقام اول بحث، آن محاکمهٴ علنی است که تصمیم گرفتند دادگاه وجود مبارک ابراهیم را در محضر عام علنی برگزار کنند، تا آنها که شواهدی و قرائنی داشتند که وجود مبارک ابراهیم این بتها را شکست بیایند گواهی بدهند. در آن مقام، وجود مبارک ابراهیم فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾ که این یک جدال احسن بود و آن این است که هیچ کدام از اینها آلهه نیستند برای اینکه کسی که نتواند از خودش دفاع کند چگونه میتواند از عبادتکنندههای خودش حمایت کند، آن بت بزرگ هم صلاحیّت ربوبیّت ندارد برای اینکه کسی که از زیرمجموعهٴ خودش و از شرکای خودش دفاع نکند صلاحیّت ربوبیّت ندارد، پس نه مَکسورها نه آن کبیر (نه بتهای شکسته نه بت بزرگ سالم) صلاحیت ندارند (این یک مطلب). فرمود: ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾ که این به عنوان جدال است، مشروط نیست مطلق است و سخن از خبر نیست تا بگوییم این دروغ است. مطلب دوم آن است که فرمود از خود این بتها سؤال کنید. این ضمیر ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ میتواند به مَکسور و کبیر (هر دو) برگردد، اختصاصی به بتهای شکسته ندارد؛ فرمود از آنها سؤال کنید اگر آنها حرف میزنند. این دو مطلب را وجود مبارک حضرت ابراهیم در آن دادگاه علنی فرمود.
سرافکندگی و اعتراف به ظلم بتپرستان
در قبال این دو مطلب دو سرافکندگی برای بتپرستها شد. سرافکندگی اول این است که ﴿فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ﴾؛ به درون خودشان به فطرت خودشان برگشتند، هر کدام به خودش گفت که ما قبلاً میگفتیم: ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾، الآن میگوییم فقط ما ظالمیم؛ در این جملهٴ ﴿إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾، فاصله شدنِ ضمیر فصل با الف و لامی که در خبر هست مفید حصر است یعنی شما فقط ظالمید، آن کسی که بتها را شکست ظالم نیست. قبلاً میگفتیم: ﴿مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾، الآن میگوییم: ﴿إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ فقط شما ظالمید، برای اینکه ما در این محاکمه محکوم شدیم.
بیان صاحب المیزان مبنی بر لجاجت بت¬پرستان جهت انتقام
میماند مطلب دوم: ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾. آنکه سیّدناالاستاد(رضوان الله علیه) در المیزان معنا میکند این است که میفرماید: ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اینها برای اینکه انتقام بگیرند تا لحظهٴ قبل حق برای¬شان روشن شد و خودشان را ظالم دانستند و وجود مبارک ابراهیم را تبرئه کردند، آنچه در نهاد آنها مستقر شده بود این بود که حق بالا آمد و باطل پایین رفت ﴿فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ ٭ ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اینها آمدند عکس کردند نَکس کردند یعنی بالا را پایین [و] پایین را بالا بردند ـ منکوسالرأس همین است، ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاکِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾ همین است؛ اگر سر پایین باشد و پا بالا میگویند این منکوسالرأس است ـ اینها آمدند در فضای درونشان، حق که بالا بود باطل که پایین بود اینها را سَر و تَه کردند، باطل را آوردند بالا حق را آوردند پایین، به وجود مبارک ابراهیم گفتند که تو که میدانی اینها حرف نمیزنند تو داری خلاف میکنی تو داری ما را سرگردان میکنی تو بتها را شکستی و حالا به گردن این بت انداختی، تو که میدانی اینها حرف نمیزنند.
این خلاصهٴ نظر سیدناالاستاد است که این ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ را اینچنین معنا کردند یعنی در فضای دل اینها حق رفته بود بالا و باطل آمده بود پایین و اعتراف کردند گفتند: ﴿إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ و ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) را تبرئه کردند، بعد دوباره آن لجاجت درونیشان گُل کرد، آمدند این نظام درونی را سر و تَه کردند یعنی باطل که پایین بود آوردند بالا, حق که بالا بود این را آوردند پایین این را منکوس کردند، به ابراهیم خلیل گفتند تو داری دسیسه میکنی بهانه میگیری تو که میدانی اینها حرف نمیزنند این چه حرفی بود زدی، آنگاه وجود مبارک ابراهیم برگشت گفت: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ و مانند آن که وجود مبارک ابراهیم در برابر این اعتراض مجدّد آنها آن حرف را زد. این عصارهٴ بیان سیدناالاستاد(رضوان الله علیه)است .
بیان برخی از مفسرین در قبال تفسیر علامه طباطبایی
در بین مفسّران جناب ابنجریر طبری ـ آن طوری که در تفسیرها هست ـ این تفسیر را پذیرفته لکن مرحوم شیخ طوسی در تبیان و مرحوم امینالاسلام در مجمع همین تفسیری که این روزها بیان شد را قبول کردند. کشّاف و امثال کشّاف که این حرف را نقل میکنند میبینند که صدر و ساقهٴ این حرف با هم هماهنگ نیست، آن نکتهٴ ادبی را که کمبود دارد، جبران میکنند. بیان ذلک این است که طبق بیان طبری و پذیرفته¬شدهٴ سیدناالاستاد علامه(رضوان الله علیه) آنچه در درون آنها بود حق بالا بود و باطل پایین، اینها آمدند سر و تَه کردند باطل را بُردند بالا حق را آوردند پایین. خب این با ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ هماهنگ در نمیآید، آن «نُکِسَ الحقّ علی رأسه» است نه ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾. این نکتهٴ کمبود ادبی را افرادی مثل زمخشریها توجّه کردند گفتند که چون اینها در درونشان این حجّت مستقر شد (یک), اینها صاحبان این احتجاجاند (دو) و بین این دو امر نسبت است (سه), باعث شد که نَکسِ خود افراد نکسِ این درون را که بالا پایین رفت و پایین بالا آمد، این را به خود افراد نسبت بدهند بگویند: ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾.
این کمبود را آنها توجه کردند و با تشبیه تَتمیم کردند که در المیزان نیست.
ظهور آیه ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ بر سرافکندگی بتپرستان
لکن نیازی به این تلاش و کوشش نیست، ظاهرش این است ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ یعنی سرافکنده شدند نه این است که حق بالا رفت باطل پایین آمد تا ما نیاز داشته باشیم که این کمبود را ترمیم بکنیم. شما میخواهید بگویید که آن حق که بالا بود رفته پایین باطل که پایین بود آمده بالا که «ثمّ نُکِسَ الحق» نه ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ [در حالی که] این ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾ کشف از سرافکندگی میکند. تعبیرات فارسی ما هم همین طور است در ادبیات تازی این است در ادبیات فارسی هم همین طور است؛ میگوییم: ﴿إِذِ الُمُجْرِمُونَ نَاکِسُوا رُؤُوسِهِمْ﴾ ؛ سرافکندهاند، حالا یا مثل حیوان منکوسالرأس محشور میشوند یا سرافکندهاند. ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُوسَهُمْ﴾ که در مسئلهٴ معاد بود آن هم از همین قبیل است اینها سرهای¬شان خم میشود سرافکنده میشوند. این سرافکنده شدن یا حقیقت است که انسان خجالت میکشد سر به زیر میشود یا کنایه از ماندن در جواب است. این سرافکنده شد ولو گردنفرازی کند ولو سرش بالا باشد ولی وقتی زبانش بند آمد حرفی برای گفتن ندارد سرافکنده است. ظاهر این آیه همان است که مرحوم شیخ طوسی گفته همان است که مرحوم امینالاسلام گفته که ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾؛ اینها دوتا حرف شنیدند دو بار هم سرافکنده شدند: یک حرف ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾ شنیدند، ﴿فَرَجَعُوا إِلَی أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ [و یک حرف هم] ﴿فَسْأَلُوهُمْ إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾ شنیدند که ﴿ثُمَّ نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ یَنطِقُونَ﴾ (این خلاصهٴ تفسیر).
نتیجه احتجاج حضرت ابراهیم در محکمه نمرود
هنوز این مقام اول تمام نشد، در مقام اول که حضوراً بود در دادگاه علنی بود، وجود مبارک ابراهیم خلیل دوتا حرف هم زد نتیجهگیری کرد دادگاه را به نفع خود خاتمه داد: ﴿أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَنفَعُکُمْ شَیْئاً وَلاَ یَضُرُّکُمْ﴾, بعد نتیجهٴ این دادگاه هم ﴿أُفٍّ لَّکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾. خب این ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾ برای یک انسان تبر به دست است، اول که نمیگوید: ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾. خب بدتر از این را کرد و آن این است که وارد بتکده شد و بساط اینها را به هم ریخت، او بدتر از این را کرد و همه را زیر سؤال برد بساط بتکده را برچید، حالا [بگوییم] چرا ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾ گفت؟ اما این قومِ خشن چه انبیای¬شان دست به تبر بکنند چه نکنند چه ﴿أُفٍّ لَّکُمْ﴾ بگویند چه نگویند، اینها درصدد ایذاء انبیا بودند درصدد تبعید اینها بودند. در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت که شعیب پیغمبر با اینها چه کرد، گفت کمفروشی نکنید گرانفروشی نکنید: ﴿فاوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ﴾ , بعد گفتند: ﴿لَنُخْرِجَنَّکَ یَا شُعَیْبُ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَکَ مِن قَرْیَتِنَا﴾ ؛ تو و پیروانت را ما بیرون میکنیم. خب این گونه از اقوام خشن که کاری هم وجود مبارک شعیب نکرده بود [این طور برخورد کردند] اینها باکی ندارند از حرف زدن، هذا تمام الکلام فی المقام الأول.
رأی محکمه در برابر محاجه ابراهیم خلیل
این صحنه تمام شد محکمه تمام شد دادگاه به نفع وجود مبارک ابراهیم خلیل بود، نتیجهگیری هم به نفع وجود مبارک خلیل بود، تریبون هم دست حضرت بود. حالا که صحنه تمام شد اینها رفتند مشورت بکنند که ما چه بکنیم. دیگر از این به بعد ضمیر, ضمیر غایب است ضمیر حاضر نیست ضمیر خطاب نیست، ﴿وَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً﴾ است, ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ است و مانند آن. این مقام ثانی بحث است که این محکمه تمام شد افراد متفرّق شدند رفتند تصمیم بگیرند که چه کار بکنند.
پرسش:...
پاسخ: دروغ نیست اصلاً, اصلاً خبر نیست، برای اینکه جملهٴ دوم که مشروط است فرمود از اینها بپرسید اگر حرف میزنند [و] جملهٴ اول که خبر نیست جدال احسن است [یعنی] اینها کردند، کسی که میخواهد بگوید اینها کردند یعنی وقتی اینها اهل هیچ کاری نیستند چرا اینها را عبادت میکنید نه اینکه خبر داد تا ما بگوییم صدق و کذب برداشت.
پرسش:...
پاسخ: غرض این است که این ﴿بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ﴾ نه صدق است نه کذب چون خبر نیست، در مقام جدال است آخرین حرف است. اگر قصد خبر باشد میگوییم صدق است یا کذب؛ اما وقتی در مقام محاجّه باشد در جدال باشد یعنی شما که میدانید اینها هیچکارهاند، من میگویم اینها کردند؛ یعنی اینها نکردند، چرا نکردند؟ چون هیچکارهاند پس چرا میپرستید؛ اما ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ اینکه معلَّق بر ﴿إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾ است، ﴿فَسْأَلُوهُمْ﴾ که انشاء است [و] انشاء که صدق و کذب برنمیدارد، ﴿إِن کَانُوا یَنطِقُونَ﴾ هم قید آن است که روشنتر میکند و شفافتر میکند.
بعد از اینکه این صحنهٴ علنی محاکمه تمام شد دادگاه را وجود مبارک ابراهیم خلیل به دست گرفت و به نفع خود پایان داد، اینها رفتند مشورت بکنند که با ابراهیم چه بکنیم: ﴿أَرَادُوا بِهِ کَیْداً﴾، آن کید چه بود؟ گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾. این حرف یا حاصل مشاورهٴ همهٴ اینهاست که اِسناد این تَحریق به آن جمع درست است یا نمرود دستور داده یک نفر دستور داده و بقیه پذیرفتند نظیر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شمس» که ﴿فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسَوَّاهَا﴾ ، در حالی که ﴿فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَی فَعَقَرَ﴾ ؛ یک نفر بلند شد ناقهٴ صالح را عَقْر کرد همه که عقر نکردند [اما] چون اینها راضی بودند به فعل آن عاقر، لذا فعلِ عَقْر به همه اسناد داده شد ﴿فَعَقَرُوها﴾؛ مگر همه تیراندازی کردند؟ اینجا هم همه نگفتند ﴿حِرِّقُوهُ﴾، نمرود گفته و دیگران پذیرفتند [لذا] به فعلِ جمع اِسناد داده شد. بنابراین دو وجه است یا مثلاً همهشان گفتند [یعنی] بعد از مشاوره، رأی همه همین بود یا یک نفر به نام نمرود که حاکمشان بود گفت و بقیه پذیرفتند (این مقام ثانی بحث)
تخلف ناپذیری نظام تکوین از اراده الهی
حالا میخواستند تَحریق کنند.
در اینکه در نظام تکوین کسی معصیت میکند یا نه, این عصیانپذیر نیست چون ظاهر قرآن کریم این است که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ ؛ ظاهرش این است که اگر خدای سبحان امرِ تکوینی کرد به نام ﴿کُن﴾، آن «یکون» قطعی است، دیگر تخلّفپذیر نیست.
نوع ابای آسمانها و زمین از قبول ولایت
اما اینکه در بعضی از نصوص دارد که فلان گیاه فلان درخت فلان خوشه فلان شاخه یا فلان میوه مثلاً ولایت را پذیرفت یا نپذیرفت، این نظیر بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «احزاب» است که ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ﴾ که ﴿فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾. بعضیها آن مقام را ندارند [و] اِبای¬شان اِبای اِشفاقی است و نه ابای استکباری. ابای استکباری همان است که دربارهٴ شیطان آمده که ﴿أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ که فرمان الهی را اطاعت نکرده اما اگر آسمانها و زمین نتوانند امانت الهی را بپذیرند و اَدا کنند این اِبای اشفاقی است؛ عرض کردند ما نمیتوانیم امانتدار باشیم. گاهی ممکن است ولایت را بر بعضی از امور عرضه کنند او نتواند بپذیرد مگر مرتبهٴ ضعیف را, مرحلهٴ قوی را نمیتواند بپذیرد [گر¬چه] اصلِ ولایت را ممکن است بپذیرد.
بخش بعدی هم این است که مقداری هم دربارهٴ این نصوص باید توجه کرد ولو روایت هم به حسب ظاهر صحیح باشد. هر وقت [مثلاً] میوهای زیاد بود میخواستند این میوه را به فروش برسانند از این احادیث جعل میکردند [مثلاً] میگفتند: «أوّل شجرةٍ آمنت بالله الباذنجان» ؛ وقتی وضع بادمجانفروش به رکود افتاده بود این حدیث را مثلاً جعل میکردند که خوشهای که ولایت اهل بیت را قبول کرد بادمجان بود ، این بادمجانها را به فروش می¬رساند! از این حرفها هم هست. سه مطلب مطرح است: اول اینکه در نظام تکوین عصیان راه ندارد؛ دو: ممکن است ولایت را همهٴ اشیاء پذیرفته باشند، مرحلهٴ عالیه را بعضی, مرحلهٴ متوسط را بعضی, مرحلهٴ ضعیف را بعضی که اگر آنها نپذیرفتند مرحلهٴ قوی را نپذیرفتند و اِبای آنها هم ابای اشفاقی است؛ سوم اینکه بعضی از احادیث برای فروش میوهها بود مثل اینکه «أوّل شجرةٍ آمنت بالله الباذنجان».
دلایل یاری نخواستن حضرت ابراهیم از ملائکه
مطلب بعدی آن است که حالا که میخواستند بسوزانند گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾، دربارهٴ این خب روایات را ملاحظه فرمودید عدّهای از فرشتهها, مأموران الهی, مدبّران امر که ـ به اذن خدا ـ مأموران تدبیر جهاناند به وجود مبارک ابراهیم خلیل عرض کردند که ما به یاری تو بیاییم فرمود ما به یاری شما احتیاج نداریم، جبرئیل(سلام الله علیه) هم عرض کرد [حضرت ابراهیم] فرمود من به یاری تو احتیاج ندارم، گفتند پس از خدای سبحان بخواه فرمود: «حسبی من سؤالی علمه بحالی» ؛ تا او دستور ندهد من نمیخواهم، من اگر بخواهم چیزی را از خدا مسئلت بکنم باید اذن داشته باشم.
حرفی را در این روایات و تفسیرها به چشمم نخورد ولی جناب عطّار نیشابوری در آن بخش منطقالطیر نقل میکند که وجود مبارک ابراهیم خلیل در هنگام نَزع روح وقتی عزرائیل(سلام الله علیه) آمد روحش را قبض بکند گفت میدهم ولی به تو نه . خب اینها بالاتر از عزرائیلاند بالاتر از جبرائیلاند؛ این انبیای اولواالعزم صاحب مقام انسانیّتاند (یک), مقام انسانیّت همان مقام آدمیّت است که شاگرد مستقیم خداست (دو), خدای سبحان اسمای حسنا را به انسانِ کامل داد (سه), اسمای حسنا را انسان کامل به ملائکهٴ مدبِّر آموخت آن هم در حدّ اِنباء و نه تعلیم (چهار), ملائکه به برکت اسمای حسنا به اذن خدا عالَم را دارند تدبیر میکنند (پنج), آن وقت وجود مبارک انسان کامل کجا, اهل بیت کجا ملائکه کجا!
تأثیر اسمای حسنای الهی و وجود حقیقی آن
این مدبّرات امر با اسمای حسنا دارند عالم را اداره میکنند؛ «و بأسمائک الّتی ملأت أرکان کلّ شیء» همین است در این دعای «ندبه» همین است دعای «سمات» همین است دعای «کمیل» همین است؛ «و بأسمک الذی» که آسمان را فلان کردی, «و بأسمک الذی» که زمین را فلان کردی, «و بأسمک الذی» که دریا را فلان کردی. اسم نه لفظ است نه مفهوم, آن حقیقتِ خارجی را میگویند «اسم». این اسمایی که ما تلفّظ میکنیم، اسمای اسمای اسماست، آن حقیقت نزد فرشتههاست که این فرشتهها آن حقایق را از انسان کامل [می¬گیرند که] امروز از وجود مبارک ولیّعصر میگیرند. حالا مقام اهل بیت مشخص میشود مقام ملائکه مشخص میشود، آنها به اذن اینها دارند کار میکنند شاگرد اینها هستند. حالا اگر کسی به اهل بیت توسّل کرده یک وهّابی بگوید مثلاً توسّل فلان است! خب دور بودن از قرآن و عترت همین مفاسد را به همراه دارد.
مقام توحیدی انبیای الهی
به هر تقدیر این مدبّرات امر درست است که مدبّرات امرند به اذن خدا دارند عالم را تدبیر میکنند ولی شاگردان اهل بیتاند. این مقام انسانیّت است که اسمای حسنا را میگیرد نه اینکه قضیةٌ فی واقعةٍ برای آدمِ همسر حوّا بود، این برای مقام آدمیّت است [که] امروز به وجود مبارک ولیّ عصر قائم است. بنابراین این جریانها که عطار نقل کرد و سندش را حالا پیدا کنید در بحث روایات, اگر دارای سند معتبری باشد مطلبی است حق. عزرائیل(سلام الله علیه) که همهٴ ما افتخار میکنیم که در موقع قبض روح، آن حضرت را ببینیم، به خدمت پیغمبر هم آمده به خدمت انبیای دیگر آمده اما میبینید وقتی یک مقام والایی حضور پیدا میکند کارگردانانش و دفتریانش هم حضور دارند اما مخاطب اصلی خود آن صاحبمقام است؛ دربارهٴ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همین طور است عزرائیل آمده اما حضرت جان را که به عزرائیل نداد به ذات اقدس الهی تقدیم کرد [البته] عزرائیل و امثال عزرائیل که فرشتگان زیرمجموعهٴ عزرائیل(سلام الله علیهم اجمعین)اند حضور داشتند مثل اینکه صاحبمقامی وقتی وارد مهمانی میشود دفتریان او همراهان او هم همراه او هستند. اینکه گفت «روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم» آرزوی اوحدیّ از انسانهای کامل است. به هر تقدیر ایشان [به حضرت عزرائیل] گفت به تو نمیدهم. خب این کدام قدرت است که به عزرائیل(سلام الله علیه) بگوید من جان را تقدیم میکنم اما به تو نه؟ [این قدرت] برای کسی است که در بحبوحهٴ آتشسوزی میگوید از جبرئیل هم کمک نمیخواهم. این مقام توحیدی فقط نصیب همین اولیای الهی است و امروز متعلّق به اهل بیت است، نصیب دیگری نیست، لذا مطلبی را که جناب عطّار نیشابوری در منطقالطیر ذکر کرده است صحیح است منتها باید سند تاریخیاش را پیدا کرد.
خب
خاورمیانه مرکز انتشار افکار توحیدی
اینکه اصرار داریم وجود مبارک ابراهیم بنیانگذار معارف است در خاورمیانه برای اینکه آنچه مرحوم صدرالمتألّهین(رضوان الله علیه) در کسر الاصنام الجاهلیّة صفحهٴ 58 به بعد نقل کرد از لقمان به بعد است. خب میدانید درست است که افلاطون و سقراط و بقراط اینها مردان الهی بودند و بزرگان حکمت و فلسفه بودند ولی بالأخره اینها را انبیا تربیت کردند. فکرِ رایج خاورمیانه یا الحاد بود یا بتپرستی، اینها آمدند این الهیّات را مطرح کردند اینها آمدند مسئلهٴ خدا و قیامت و وحی و نبوّت و ولایت و امامت را مطرح کردند. اگر مقداری انسان یک بحث تاریخی داشته باشد میفهمد این نمرود در چه موقع بود و این نمرود با کدام یک از سلاطین ایران هماهنگ بود و نقش زرتشت در ایران چه بود و این چقدر توانست افکار توحیدی را منتشر کند. زرتشت خیلی بعد از وجود مبارک ابراهیم بود، بر فرض هم او همزمان بود ـ که نبود ـ جزء انبیای اولواالعزم نبود؛ همان طوری که لوط جزء انبیای غیر اولواالعزم است به حضرت ابراهیم ایمان آورد، دیگران هم اگر بودند به حضرت ابراهیم ایمان میآوردند.
قدرِ فلاسفه و حکمای مان را باید از این جهت ما بدانیم که همین حرفها به هند هم رفته ولی در اثر نبودن فارابی ها و بوعلیسیناها و ابوریحان بیرونی و اینها همین حرفها با شرک آمیخته شده است. شما الآن میبینید مسئلهٴ برهما و برهمن و براهمه در هند یک امر پذیرفتهشده است؛ اینها با اینکه خودشان را موحّد میدانند میگویند خدا هست ولی خدا ـ معاذ الله ـ حلول کرده در این اصنام و ما اینها را عبادت میکنیم. خب وقتی حکیم نباشد و شاگردان ائمه نباشند اینها «داخلٌ فی الأشیاء» را «بالممازجه» معنا میکنند. پُر است [این مضمون در] کلمات اهل بیت که خدا «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة و خارجٌ عن الأشیاء لا بالمباینة» ؛ این «داخلٌ لا بالممازجه» فارابی تربیت میکند که خدا هست همه جا ظهور دارد ولی حلول محال است اتّحاد محال است و امثال ذلک. چرا ایران به حلول و اتحاد آلوده نشد و هند آلوده شد؟ چون اینجا اهل بیت هست ولی آنجا نیست.
شما در انقلاب هم میبینید در بسیاری از همین کشورهای به ظاهر مترقّی که در حال توسعه هستند قیامشان تا نزدیک شهریور 1357 میرسد اما بعد فروکش میکند؛ [در] این کشورها حسینبنعلی نیست لذا بسیاری از اینها فقط کُشته میدهند اما آنکه حسینبنعلی دارد و شهادت دارد به هیچ وجه عقبنشینی نمیکند. در معارف فرق ایران و هند این است که ما میگوییم: «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة»، امروز دیگر سخن از بتپرستی در هیچ جای ایران نیست؛ اما در هند امروز رایج است. در مسائل انقلاب هم همین طور است؛ بسیاری از کشورها قیام میکنند علیه ستم، بعد وقتی چند¬تا کُشته دادند عقبنشینی میکنند [در حالی که] ما تازه قیاممان از هفده شهریور به بعد شروع شد! آنجایی که حسینبنعلی حضور ندارد کربلا حضور ندارد انقلابش سرکوب میشود، آنجا که حسینبنعلی هست و کربلا هست، دیگر سخن از مرز پر گهر نیست سخن از «کربلا کربلا آمدیم آمدیم» است که این ـ ان شاء الله ـ تا ظهور حضرت ادامه دارد!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است