- 129
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 13 تا 18 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 13 تا 18 سوره طه"
سرگذشت نبوت حضرت موسی(علیه السلام) در قرآن
مبهوت شدن انسان در اثر وقوع ناگهانی قیامت
الهی بودن منصب امامت و ولایت در کلام امام صادق(علیه السلام)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ﴿13﴾ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ﴿15﴾ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی ﴿16﴾ وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ﴿17﴾ قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی ﴿18﴾
سرگذشت نبوت حضرت موسی(علیه السلام) در قرآن:
جریان وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) در موارد گوناگون مطرح شد گاهی در ردیف انبیا طرح شد, گاهی به عنوان انبیای بنیاسرائیل مطرح شد، گاهی به عنوان یکی از پنج پیامبر اولواالعزم مطرح شد, گاهی هم به نحو خصوص که جریان قصّهٴ خود آن حضرت ارائه میشود مطرح شد و همچنین گاهی از نبوّت آن حضرت سخن به میان آمد گاهی از رسالت او، آنجا که جریان مناجات و تکلّم و دریافت وحی است سخن از نبوّت است آنجا که سخن از معجزات و دستور به رسالت و رسیدن به فرعونیان است آنجا از رسالت سخن به میان میآید.
دلالت آیه ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ بر اِخبار و تحقق نبوت
در این قسمت که فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ این جملهٴ خبری است که به داعی انشاء القا شده یک وقت میفرماید «قد اخترتک» اینجا میشود جملهٴ خبری و مفادش هم خبر است، یک وقت میفرماید: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ که هماکنون من تو را به عنوان نبیّ انتخاب کردهام که این جملهٴ خبریه است و به داعی انشاء مستحضرید که فرمود بین انشاء و اِخبار فرق است اگر در جریان خرید و فروش کسی بگوید من این کتاب یا این فرش را فروختهام میشود جملهٴ خبریه و دیگر با آن نمیشود بیع کرد اما اگر بگوید فروختم نه فروختهام میشود انشاء و ایجاب و میشود با او معامله کرد بین فروختم با فروختهام میفرمایند فرق است آن فروختهام میشود جملهٴ خبریه با او نمیشود صیغهٴ عقد را اجرا کرد اما فروختم میشود انشاء و میشود با او عقد را اجرا کرد در نکاح همین طور است در معاملات دیگر همین طور است این ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ یعنی تو را انتخاب کردم نه کردهام هماکنون تو شدی رسول من, چون تو شدی رسول من بشنو ببین من چه میگویم این ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ محفوف به دو توحید است توحید اول این است که ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ من تحقیقاً پروردگار تو هستم بعد از اینکه فرمود تو نبیّ منی و تو را انتخاب کردم و بشنو چه چیزی به طرف تو وحی میشود اوّلین مطلبی که به عنوان وحی فرستاد باز توحید است ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ این یک مطلب مهمّی است که دوباره باید برگردیم این را توضیح بیشتری بدهیم
﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ بعد مسئلهٴ عبادت و اقامهٴ نماز برای ذکرش بود که قبلاً مطرح شد.
وقوع ناگهانی قیامت به علم اراده الهی
آنگاه جریان قیامت را مطرح کرد که ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ﴾ آن قدر مسئلهٴ قیامت مهم است که نزدیک است من اصلاً از جریان قیامت چیزی گزارش ندهم تا بَغتةً بیاید و باعث مبهوت شدن شما بشود چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بحثش گذشت آیهٴ 187 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این بود که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ این سؤال را چه کسی کرد, چگونه اینچنین سؤال شد در همان شرح آیهٴ 187 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت که این سؤال از مهمترین سؤالهای قرآنی است یک وقت سؤال میکنند قیامت چه موقع قیام میکند چه موقع پدید میآید این سؤال عادی است اما سؤال در این نیست که قیامت چه موقع ظهور میکند چه موقع یافت میشود چه موقع پدید میآید سؤال در این است که قیامت چه موقع لنگر میاندازد «مُرسا» آن لنگرگاه است آن سُکّان که گرچه به صیغهٴ جمع است ولی مفرد است مثل «کُبّار» این کلمه به صورت جمع است ولی مفرد است این لنگر را میگویند سکّان آن ناوخدا آن کشتیران میداند که چه موقع لنگر بیندازد و کجا لنگر بیندازد آنجا «مَتیٰ» و «أیّان» او مشخص است که در چه منطقهای از دریا لنگر بیندازد که آنجا آن کشتیبان میداند در چه زمانی از نظر حرکت باد و طوفان و اینها لنگر بیندازد که او میداند «متی مرساها، ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ این در اختیار ناخداست سؤال در این نیست که قیامت چه موقع قیام میکند سؤال در این است که چه موقع کشتیِ قیامت به لنگر میافتد معلوم میشود قیامت یک کشتی سیّال و متحرّکی الآن موجود است و در حال حرکت آن وقت لنگرگاهش را خدا میداند هم لنگرگاه زمانی هم لنگرگاه مکانی. جوابی که از این سؤال داده میشود این است که میدانید ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ چه موقع است؟ چه موقع و کجا رخت برمیبندد شما اگر سؤال از زمان میکنید یا سؤال از زمین میکنید سؤال میکنید که قیامت چه موقع قیام میکند سؤال میکنید قیامت کجا قیام میکند که یکی سؤال از مکان است یکی سؤال از زمان، جواب این است آن وقتی که تاریخ رخت بربست زمان و زمین رخت بربست آن وقت قیامت قیام میکند خب اگر ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ شد، اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ شد، اگر طومار این نظام سپهری برچیده شد دیگر زمینی نیست تا به دور آفتاب حرکت کند شب و روز پدید بیاید سال و ماه پدید بیاید تاریخ تولید بشود خود مکان هم رخت برمیبندد خود زمان هم رخت برمیبندد وقتی چه موقع رخت بربست، کجا رخت بربست دیگر سخن از تاریخ نیست که مثلاً در فلان تاریخ شمسی یا قمری یا میلادی مثلاً قیامت قیام میکند آن وقتی که وقت نیست آن زمانی که تاریخ نیست آن منطقهای که دیگر منطقه نیست این کشتی لنگر میاندازد چه کسی این سؤال را کرده چطور شده این طور سؤال کردند بخشی از اینها در ذیل 187 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت یک وقت است که ﴿مَتَی﴾ است یک وقت ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ وجود مبارک نوح فرمود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا﴾ ما اگر خواستیم این کشتی را برانیم این کشتی با باد حرکت نمیکند وقتی گفتیم ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ این حرکت میکند, اراده کردیم که بایستد بگوییم ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ میایستد با نام خدا حرکت میکند نه با باد، با نام خدا میایستد نه با لنگر که ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا﴾ در آنجا فرمود: ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ پاسخ داد ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی لاَ یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَتأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً﴾
مبهوت شدن انسان در اثر وقوع ناگهانی قیامت:
دفعتاً انسان نشسته میبیند اوضاع عوض شده اینها که میمیرند حالا یا با ایست قلبی یا با علل و عوامل دیگر مخصوصاً آنهایی که با ایست قلبی میمیرند دفعتاً میبینند اوضاع عوض شد نمیدانند کجا هستند بعدها مدّتها میگذرد تا بفهمند که مُردند میبینند یک عده افراد ناشناس اینجا هستند یک اوضاع ناشناسی هست کارهای ناشناسی را میبینند آنچه را که دیده بود یادش رفت و یادش نیست نمیفهمد کجا آمده نه اینکه چیزی نفهمد چیزهایی را میبیند اما نمیداند اینجا کجاست بعدها به او میگویند این تلقین میّت همین است که بدان تو مُردهای, مرگ حق است, ما هم میمیریم, دیگران هم میمیرند, این حالتی که برای تو پیش آمد حالت موت است و مانند آن, خب این مبهوت میکند آدم را دفعتاً میبیند اوضاع عوض شد یک جای دیگر است و برای او ناشناس است.
احتمالاتی در معنای ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾:
فرمود: ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ من نزدیک است که این را مخفی کنم هیچ نامی از جریان قیامت بُرده نشود تا دفعتاً بیاید باعث مبهوت شدن اینها بشود. هشت وجه جناب فخررازی در ذیل این کلمهٴ ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ ذکر میکنند که یکی از آن وجوه ثمانیه همین است که در بحثهای قبل هم گفته شد که باب افعال یکی از معانی باب افعال یا همزهٴ باب افعال برای ازاله است «أعجمتُ الکتاب» یعنی عُجمهاش را زائل کردم «أشکَلْتُه» یعنی اشکالش را برطرف کردم که الف باب افعال برای ازاله است نظیر «أغدّ البعیر» اینجا هم نزدیک است که خِفای او را زائل کنم با این گفتنها اما احتمال اینکه جریان قیامت به قدری مهم است که نزدیک است او را بر خودم مخفی کنم که یکی از وجوهات هشتگانه آن سخنان فخررازی بود که احتمال داد آن خیلی ناصواب است. خب, قیامت را برقرار میکنیم تا اینکه هر کس به پاداش و کیفر اعمال خودش برسد پس آن کسی که به قیامت ایمان ندارد و پیرو هوای خودش هست تو را از قیامت باز ندارد که ـ معاذ الله ـ به هلاکت میرسی اینها بحثهای توحیدی و نبوّت بود و معاد که در آن مقطع نبوّت ذات اقدس الهی با موسای کلیم در میان گذاشت و جریان رسالت از اینجا شروع میشود که میفرماید: ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ که این مسئلهٴ رسالت است چون نبیّ معجزه نمیخواهد, رسول معجزه میخواهد حوزهٴ رسالت او با اعجاز پیش میرود.
کلام علامه طباطبایی(ره) درباره لطافت تعبیر ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾:
مهمترین مطلبی که مربوط به این قسمت هست همین دو تعبیر نورانی است که در قبل از جریان نبوّت و بعد از جریان نبوّت وجود مبارک موسای کلیم مطرح شد در آیهٴ دوازده آمد که ندایی که موسای کلیم شنید این بود که ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ تحقیقاً من ربّ تو هستم بعد از جریان نبوّت هم فرمود: ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ از لطایف تعبیرات سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) در المیزان همین بخشهاست که دیگر خدای سبحان نفرمود رب منم یا الله منم فرمود مرا میبینی من ربّ تو هستم رب را که شنیدی منم از من پی به ربوبیّتت ببر که این میشود مبتدا آن میشود خبر, این میشود اسم آن میشود خبر, نفرمود ربّ تو منم, نفرمود الله منم فرمود من اللهام, من ربّم . خب, رسالهای ایشان مرقوم فرمودند به عنوان رسالة الولایه که این بحثها را آنجا تا حدودی مبسوطاً ذکر کردند اصل این بحث به طور گسترده در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت ذیل آیهٴ ﴿أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ﴾ خب ذات مقدس امام صادق(سلام الله علیه) از این آیه یک برداشت لطیف و نورانی دارد که در کتاب شریف تحفالعقول آمده و همان روایت در بحث روایی سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده و همان روایت مورد شرح رسالةالولایه سیدناالاستاد است آن آیهٴ نود سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» است برادران یوسف وقتی که وارد آن صحنه شدند اوضاع را دیدند و وجود مبارک یوسف فرمود: ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ٭ قَالُوا أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ﴾ برادران یوسف اول او را دیدند از او پی بردند به اینکه او یوسف است این تعبیر قرآن کریم است برادران یوسف نگفتند که یوسف تویی, گفتند تو یوسفی یعنی مخاطب را اول شناختند مسمّا را اول شناختند بعد پی به اسمش بردند اگر میخواستند از اسم پی به مسمّا ببرند میگفتند یوسف تویی, اگر میخواستند از وصف جمال و غیر جمال پی به یوسف ببرند میگفتند آن برادر جمیل تویی, اما اینچنین نبود نه از وصف پی به موصوف بردند نه از اسم پی به مسمّا بردند بلکه از مسمّا پی به اسم بردند, از موصوف پی به وصف بردند ﴿قَالُوا أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ﴾ این تعبیری است که همهٴ ما به طور عادی میخوانیم و رد میشویم. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) به برکت آن روایتی که در تحفالعقول آمده چندین مطلب از این روایت استفاده کردند که بخشی از آنها در همان سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» مطرح شد و بخشی هم در رسالةالولایه
اقسام سهگانه محبان اهل بیت«علیهم السلام» در کلام امام صادق(علیه السلام):
در جریان تحفالعقول بیان نورانی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) این است چون تحفالعقول چندین چاپ شده صفحهٴ 240 و 241 این چاپ اعلمی چون چندین چاپ شده آدرسش مشخص است تحفالعقول در کلمات امام صادق(سلام الله علیه) «فی وصف المحبّة لأهل البیت(علیهم السلام)» حالا این روایت نورانی را یک مقدار میخوانیم آنجایی که حسّاس است قبلاً چون در ذیل سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت الآن هم یک مختصر شرح میدهیم ولی اصلش که مردی بود مدّعی محبّت بود وارد شد بر وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «دخل علیه رجلٌ فقال(علیه السلام) له ممّن الرجل؟ فقال مِن محبیکم و موالیکم, فقال له جعفر(علیه السلام) لا یحبّ الله عبدٌ حتّی یَتولاّه و لا یَتولاّه حتّی یوجب له الجنّة ثمّ قال له مِن أیّ محبّینا أنت» از کدام دست محبّان ما هستی؟ «فسکت الرجل» این نمیدانست چه جواب بدهد سدیر صیرفی که از اصحاب حضرت بود «فقال له سدیر و کم محبّوکم» مگر شما چند دسته از دوستان دارید «یابن رسول الله» حضرت فرمود: «علی ثلاث طبقات طبقةٌ أحبّونا فی العلانیة و لم یحبّونا فی السرّ و طبقةٌ یحبّونا فی السرّ و لم یحبّونا فی العلانیة و طبقة یحبّونا فی السرّ و العلانیة هم النمط الأعلیٰ شربوا مِن العذب الفرات و عَلِموا تأویل الکتاب و فصل الخطاب و سبب الأسباب فهم النمط الأعلیٰ الفقرُ و الفاقة و أنواع البلاء أسرع إلیهم مِن رکض الخیل مَسّتهم البأساء و الضرّاء و زلزلوا و فُتِنوا فمن بین مجروح و مذبوحٍ متفرّقین فی کلّ بلادٍ قاصیة بهم یشفی الله السقیم» به برکت این دسته از محبّان ما خدا بیماران را شفا عطا میکند «و یُغنی العدیم» به فقرا غنا عطا میکند «و بهم تُنصرون و بهم تُمطرون» باران مناسب به برکت اینها میآید «و بهم تُرزَقون و هم الأقلّون عددا الأعظمون عند الله قدراً و خطرا» اینها دستهٴ عالیه از محبّان اهل بیتاند. «والطبقة الثانیة النمط الأسفل» که «اُحبونا فی العلانیة و ساروا بسیرة الملوک فألسنتهم معنا و سیوفهم علینا» بعد طبقهٴ ثالثه را معنا میکند که «أحبّونا فی السرّ و لم یحبّونا فی العلانیة و لَعَمری لئن کانوا أحبّونا فی السرّ دون العلانیه فهم الصوامون بالنّهار القوّامون باللیل تریٰ أثر الرهبانیة فی وجوههم أهل سلم و انقیاد» وقتی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) اقسام سهگانهٴ محبّین را برای سدیر صیرفی تشریح کرد این شخص هم شنید عرض کرد که «فأنا مِن محبّیکم فی السرّ و العلانیه» من جزء آن طبقهٴ اوّلم.
کلام امام صادق(علیه السلام) در تبیین حقیقت ایمان:
«قال جعفر(علیه السلام) إنّ لمحبّینا فی السرّ و العلانیه علاماتٍ یُعرفون بها» تو اگر جزء طبقهٴ اول از محبّین ما هستی باید دارای این نشانهها باشی «قال الرجل و ما تلک العلامات» اینجا دیگر سخن از عمل نیست سخن از نماز و روزه نیست چون نماز و روزه و اینها را خب اوساط هم میگیرند اینجا سخن از آن توحید ناب است عرض کرد که علامات چیست؟ حضرت فرمود: «تلک خلال أوّلها أنّهم عَرفوا التوحید حقّ معرفته» آن طوری که باید توحید را بشناسد نه آن طوری که باید خدا را بشناسد خدا شناختنی نیست آن طوری که باید توحید را بشناسد، بشناسد «أنّهم عرفوا التوحید حقّ معرفته و أحکموا علم توحیده» این میشود جزء آیه محکمه، در خداشناسی علمِ مُتقن دارد «والإیمان بعد ذلک بما هو و ما صفته» بعد از اینکه توحید را کامل کرد از نظر معرفت، به خدای واحد ایمان بیاورد به اوصاف ذاتیاش ایمان بیاورد «ثمّ عَلِموا حدود الإیمان و حقائقه و شروطه و تأویله» این برای این «قال سدیر یا ابن رسول الله ما سَمِعتک تَصف الإیمان بهذه الصفة» چون سدیر سالیان متمادی خدمت حضرت بود به حضرت عرض کرد یک وقت نشد شما از این مسائل چیزی به ما بگویید «قال نعم یا سدیر لیس للسائل أن یَسأل عن الإیمان ما هو حتّی یَعلم الإیمان بمَن» آخر چنین سؤالی تا حال نشده بود چنین فردی تا حال نیامده بود یک وقت میشود سؤال کرد که ایمان چیست که قبلاً معلوم بشود که به چه کسی باید ایمان بیاوری «قال سدیر یابن رسول الله إن رأیت أن تُفسّر ما قلت» حالا این جملهها که فرمودی برای ما تفسیر بفرما «قال الصادق(علیه السلام) مَن زَعم أنّه یَعرفُ الله بتوهّم القلوب فهو مُشرک» ما الآن مثلاً درخت را میشناسیم یک مهندس کشاورزی درخت را میشناسد یا یک منجّم ستاره را میشناسد شمس و قمر را میشناسد اینها ماهیّاتیاند که هم در ذهن وجود پیدا میکنند هم در خارج کسی که مهندس کشاورزی است او واقعاً درخت را شناخته به دلیل اینکه درخت را میکارد درخت را سالم میکند درخت مریض را درمان میکند درخت را بارور میکند این شجر را شناخته شجر دوتا وجود دارد وجودی در ذهن دارد وجودی در خارج، شجر این طور است، حجر این طور است، آسمان این طور است، زمین این طور است، انسان این طور است، فرس این طور است، بقر این طور است، این موجودات این طور هستند که ما ماهیّات اینها را شناختیم خود اینها را میشناسیم البته بعضیها اشتباه میکنند ولی بعضیها هم که درست میشناسند مفهوم الله یا این اسمای حُسنایی که هست اینهایی که ما میشناسیم اینها هیچ کدام خدا نیست برای اینکه اینها صوَر ذهنیهاند، مفاهیم ذهنیهاند، قائم به ذهن ما هستند موجودات ممکناند پس کسی الله را یعنی این معنا را این مفهوم را اگر عبادت کند میشود مشرک برای اینکه، اینکه الله نیست این یک صورت ذهنی، معنای ذهنی است قائم به نفس آن هم که عین حقیقت خارج است که به ذهن نمیآید پس اگر کسی «مَن زَعم أنّه یَعرفُ الله بتوهّم القلوب فهو مُشرک و مَن زعم أنّه یعرف الله بالإسم دون المعنی فقد أقرّ بالطعن» اگر بگوید ما اسما را میشناسیم مسمّا را نمیشناسیم که این خب به قطع اعتراف کرده «لأنّ الإسم مُحدَثٌ» سوم: «و مَن زعم أنّه یَعبد الإسم و المعنیٰ» هم اسم را هم معنا هر دو را عبادت میکند «فقد جعل مع الله شریکاً» در حالی که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ چهارم، «و مَن زعم أنّه یَعبد المعنیٰ بالصفة لا بالإدراک فقد أحال علی غائب» اگر او بگوید من خدا را به همین آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «توحید» هست یا پایان سورهٴ «حشر» است یا اوایل سورهٴ «حدید» است یا در «جوشن کبیر» است خدا را با اینها میشناسم فرمود شما به یک امر غایب احاله کردی او از همهٴ این اسما و افراد و مفاهیم به تو نزدیکتر است او که غایب نیست تو او را با این اسما بشناسی «و مَن زعم أنّه یَعبد الصفة و الموصوف فقد ابطل التوحید» او بگوید هم علیم را عبادت میکنم هم ذاتی که متّصف به علیم است عبادت میکنم اینکه دیگر توحید نشد «لأنّ الصفة غیر الموصوف» خب، «و مَن زعم أنّه یُضیف الموصوف إلی الصفة» بگوید خدایی که علیم است نه الله العلیم، خدای علیم به نحو اضافه و اسناد بگوید «فقد صَغّر بالکبیر» شما میخواهید موصوف را با صفت بشناسید «﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾».
تقدم معرفت توحید بر شناخت اوصاف الهی:
بعد عرض شد که خب پس سبیل توحید چیست اینها هیچ کدام که نشد که «قیل له فکیف سبیل التوحید، قال(علیه السلام) باب البحث ممکنٌ» دربارهٴ خداشناسی راه باز است «و طلب الْمَخرج موجودٌ» برونرفت هم هست از این اشکالات میشود بیرون رفت و آن راه این است «إنّ معرفَةَ عین الشاهدِ قبل صفته» اگر خدا غایب باشد باید با اوصاف بشناسید، اگر خدا در درون شما حضور نداشته باشد باید با مفهوم بشناسید، اگر خدا قابل شناخت نباشد دستور معرفت خدا مستحیل است اینچنین نیست راه برونرفت هست «إنّ معرفةَ عین الشاهدِ قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عینه» اگر کسی در حضور شماست اول او را میبینی بعد اوصافش را میبینی، جمالش را میبینی، چهرهاش را میبینی، اندامش را میبینی، کمّ و کیفش را میبینی و مانند آن، اول خود شیء را میبینی بعد اوصافش را اما اگر چیزی غایب باشد به وسیلهٴ اوصاف اول اوصافش را میشناسی بعد موصوف این اصل کلّی است که معرفت حاضر به این است که اول خودش را بشناسیم بعد اوصافش را، معرفت غایب به این است که اول اوصافش را بشناسیم بعد خودش را این اصل کلی و خدا حاضر است و شاهد است و غایب نیست این دو، پس «الله شاهدٌ و معرفة شاهدٍ قبل وَصفه» پس «معرفة الله قبل وصفه» پس قبل از اسمای حُسنای خدا ما الله را میشناسیم برابر این شکل اول و قیاسی که ارائه فرمود.
تقدم معرفت خداوند بر معرفت نفس:
بعد فرمود: «و معرفة الصفة الغائب قبل عینه قیل: و کیف نعرف عین الشاهد قبل صفته؟» خب شما که فرمودید معرفت شاهد قبل از وصف اوست ما چگونه کسی را که میبینیم قبل از وصف او بشناسیم؟ «قال(علیه السلام) تَعرفه» این شاهد را میبینی «و تَعلم عَلَمه و تعرف نفسک به و لا تعرف نفسک بنفسک مِن نفسک» شاهدی که در اینجا مطرح است که هو الشاهد خداست یک، چون غایب نیست و چون حقیقت نامتناهی است درون، بیرون، قبل، بعد، مافوق، مادون همه را احاطه کرده و در رفته دو، تو قبل از اینکه فهم را بفهمی او را میفهمی چرا، چون حقیقت نامتناهی بدون اینکه جایی بند بشود همه را به بند میکشد در صغرا هست بلا ممازجه، در کبرا هست بلا ممازجه، در موضوع هست بلا ممازجه، در محمول هست بلا ممازجه، در فهیم هست بلا ممازجه، در علم هست بلا ممازجه، در معلوم هست بلا ممازجه، در استدلال هست بلا ممازجه، او دلیل را دلیل قرار داده است نه اینکه کنار باشد شما یک صغرا و کبرا بچینی از اینجا به او پی ببری او همهٴ اینها را دارد راهنمایی میکند و همه را در کَمند دارد بدون ممازجه تازه همه اینها در مقام وجه اوست و فیض اوست نه هویّت مطلقه که او الآن طبق جملهٴ دیگر باید شرح داد فرمود او را میشناسی «و تَعلم» عَلمش را میشناسی، علامتش را میشناسی «و تعرف نفسک به» خودت را هم با او میشناسی «و لا تَعرف نفسک بنفسک مِن نفسک» خودت را با خودت نمیشناسی این مفسّر آن حدیث معروف است که «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» معنایش این نیست که اگر کسی خود را بشناسد خدای خودش را میشناسد که شبیه «إن» بشود معنای حدیث طبق این بیان نورانی این میشود که اگر کسی خود را شناخت معلوم میشود در رتبهٴ سابقه الله را شناخت «من عرف نفسه» معلوم میشود که «فقد عرف ربّه سابقاً» که از آنجا خودش را شناخت این میشود برهان «لِم» و آن حدیث دیگری که آمده «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه» آن هم برهان «لِم» است یعنی کسی خود را بهتر از دیگران میشناسد که در رتبهٴ سابقه خدای خود را بهتر از دیگران شناخته باشد ممکن نیست ما با شک در سبب، مسبّب را بشناسیم چون «ذوات الاسباب لا تُعرف الاّ بأسبابها» فرمود مبادا خیال کنی که خودت را با خودت شناختی «و لا تعرف نفسک بنفسک مِن نفسک و تَعلم أنّ ما فیه له و به کما قالوا لیوسف إنک لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی فعرفوه به و لم یَعرفوه بغیره و لا أثبتوه مِن أنفسهم بتوهّم القلوب» نه اینکه اینها این را دیدند بعد قیافهاش را بررسی کردند، شمایلش را بررسی کردند خاطرات قبلی را به ذهن آوردند او را بر این تطبیق کردند گفتند این یوسف است خیر، همین که دیدند شناختند از او پی به او بردند این میشود دلش علی ذاته بذاته نه اینکه آن خاطراتی که داشتند اینها را جمعبندی کردند از این خاطرات جمعبندی شده پی بردند که او یوسف است یا از آن خدمه سؤال کردند که این یوسف است یا از شواهد و لوازم پی برده باشند که این یوسف است خب.
اقرار فطری و انکار اختیاری توحید توسط مشرکان
پرسش:...
پاسخ: ابتدائاً کسانی که خدا را نمیشناسند برای اینکه به فکر چاه انداختن دیگریاند آن که به فکر چاه انداختن دیگری است او خدا را نمیشناسد اما حالا که دستش کوتاه شده دستش از همه جا کوتاه شده به خود آمد میشناسد بشر در حال عادی ـ معاذ الله ـ منکر اوست چرا ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ همین مشرکین، خدای سبحان صحّه گذاشته فرمود اینها موحّد مخلص میشوند در دریا نه اینکه ظاهراً این کار را کردند یک وقت است که در بعضی از تعبیرات قرآن کریم راجع به منافقین و امثال منافقین حرف میزند میفرماید ظاهراً اینچنین میگویند ولی باور نمیکنند ﴿وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ میآیند میگویند ﴿نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ﴾ ولی دروغ میگویند اما دربارهٴ مشرکین به دریا نشسته که در آستانهٴ غرقاند همه لوازم و آثار از آنها گرفته شد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ خب آن که به فکر چاه انداختن دیگری است که خدا را نمیشناسد که آن که همهٴ دستش از همه چیز کوتاه شده حالا به فطرت اصلی برگشت این میتواند بشناسد.
الهی بودن منصب امامت و ولایت در کلام امام صادق(علیه السلام):
خب، در اینجا وجود مبارک امام صادق فرمود: «إنّک لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ» نه «یوسف أنا» «وَهذا أَخِی فعرفوه به و لم یَعرفوه بغیره و لا أثبتوه مِن أنفسهم بتوهّم القلوب أما تریٰ الله یقول ﴿مَا کَانَ لَکُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا﴾» اینها چه میفهمند اگر نبودند این خاندان، فرمود در قرآن فرمود شما که نمیتوانید این درخت را به بار بیاورید اِنبات کنید چه استفادههایی از حضرت از آن کردند آنها مربوط به توحید بود این مربوط به ولایت است «﴿مَا کَانَ لَکُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا﴾ یقول لیس لکم أن تَنصبوا اماماً مِن قِبَل أنفسکم تسمّونه مُحِقّاً بهویٰ أنفسکم و ارادتکم» شما نمیتوانید درخت بکارید شما نمیتوانید نزد خودتان نبیّ خلق کنید یا امام خلق کنید یا کسی را به عنوان در سقیفه امام درست کنید این نمیتوانید «ثمّ قال الصادق(علیه السلام) ثلاثةٌ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» یک، «مَن أنبت شجرةً لم یُنْبِتْه الله» گرفتار سقیفه شد «یعنی مَن نصب اماماً لم یَنصبه الله أو جحد مَن نَصبه الله و مَن زعم أنّ لهذین سهماً فی الإسلام و قد قال الله ﴿وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾» این بارها به عرضتان رسید این مثل «لا تنقض الیقین» نیست که با شش هفت سال درس خواندن حل بشود این یک جانکَندن و نفسگیر ده، بیست ساله میخواهد اینها همین طوری خاک میخورد این روایات همان پیغمبری که گفت «طلب العلم فریضة» گفته چه بخوان نه اینکه نگفته چه بخوان گفت «طلب العلم فریضة» گفت «إنّما العلم ثلاثةٌ آیة محکمة، أو فریضةٌ عادلة أو سنّةٌ قائمة» اینها درسهای عادی نیست میگویید نه، هفت هشت سال روی این کار کنید ببینید که مثل رسائل و کفایه اینها را میفهمید یا نه، طور دیگر است خب.
راز محال بودن معرفت به ذات خداوند:
مطلب دیگر این است که خدا شناختنی نیست به چند دلیلی که قبلاً گفته شد چرا، برای اینکه یک حقیقت نامتناهی است یک، بسیط علی الاطلاق است دو، بسیط علی الاطلاق این است که شش هفت قِسم ترکیبی که فرض میشود در عالَم او منزّه است نه مرکّب از وجود و ماهیّت است، نه مرکب از جنس و فصل است، نه مرکّب از ماده و صورت است، نه مرکّب از اکسیژن و هیدروژن و امثال ذلک است که اجزای فیزیکی و شیمی باشد نه مرکّب از نصف و ثلث و ربع است نه مرکّب از مقادیر و امثال ذلک است و بتوان برای او گوشهای فرضی بالایی امثال ذلک فرض است نه مرکّب از وجود و عدم که بدترین اقسام ترکیب شرّ التراکیب که ترکیب از وجود و عدم است که این مقدار را دارد این مقدار را ندارد که بشود محدود پس اگر بسیط محض است و حقیقت نامتناهی است چنین چیزی را اگر کسی خواست بفهمد نمیتواند بگوید من یک گوشهاش را میفهمم گرچه ما در محاورات و ادبیات مردمی اگر کسی از ما سؤال کند که خدا را چگونه میشناسیم با اینکه او حقیقت بیکران است ما همین شعر معروف را در جوابش میگوییم که
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
هر کسی خدا را به اندازهٴ خودش میشناسد این برای ما و برای آنها قانعکننده است اما کجا ما خدا را به اندازهٴ خود میشناسیم او که اندازه ندارد آب دریا را میشود به اندازهٴ خود چشید چون ساحلش غیر از عمقش است غیر از سطحش است ظاهرش غیر از باطنش است این گوشه غیر از آن گوشهاش است یک لیوان میشود گرفت اما خدایی که ظاهرش عین باطن است، اوّلش عین آخر است همه چیزش عین هم است کجایش را شما میخواهید بشناسید پس بنابراین به ذات احدی دسترسی ندارد نه انبیا نه اولیا آن کُنه ذات، صفات ذات هم که عین ذاتاند احدی به او دسترسی ندارد که این دو منطقه بالقول المطلق منطقه ممنوعه است.
مراتب معرفت انسان به ذات نامتناهی خداوند:
خب اینکه میگوییم هر کسی خدا را به اندازهٴ خود میشناسد این را خلاف میگوییم یا درست میگوییم خیر، درست میگوییم اما بعد از گذشت مقدماتی ذات اقدس الهی بود و احدی نبود و چیزی نبود خدا سراسر جهان را آفرید این سراسر جهان که مخلوق خدایند طبق یک بیان نورانی حضرت در نهجالبلاغه «مرایی» دارد آنکه در پایان احتجاج امام هشتم(سلام الله علیه) با آن متکلّم خراسانی در کتاب شریف توحید صدوق است این است که فرمود جهان مثل صورت مرآتیه است خب، آنچه خدا آفرید مرایا و مرایی است مرآتها و آینههایی هستند که اشیاء در آن آینه میتابند همهٴ ما آینهایم هر کدام ما آینه است ذات اقدس الهی میتابد یعنی فیض دارد وجه او، فیض او، لطف او در تمام این آینهها میتابد هر آینهای به اندازهٴ خود خدا را میشناسد در این مرحله، اگر سخن از اندازه است اینجاست نه آنجا، آنجا اندازهبردار نیست و اگر کسی نفس خود را آینهٴ شفاف قرار داد این نفس وقتی آینهٴ شفاف شد و به سَمت الله متوجّه شد در این مرآت ذات اقدس الهی بدون حد میتابد ولی این مرآت و آینهٴ محدود به اندازهٴ خود میگیرد اگر خواستیم ـ معاذ الله ـ تشبیه کنیم اگر شما هزارها آینه در برابر آفتاب نگه بدارید آفتاب بدون تبعیض میتابد اما هر آینهای به اندازهٴ خودش میگیرد این طور نیست که گوشهای از آفتاب در اینجا بتابد که شما این آینهها را که در برابر آفتاب قرار میدهید کلّ آفتاب میتابد نه بعض آفتاب، آفتاب که بعض و کل ندارد در این قسمت که منتها این آینه به اندازهٴ خود میگیرد اگر اندازه هست در آینههاست نه در آن ذات که آن ذات اندازه و مقدار و کمّ و کیف ندارد در ذیل آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این بیان گذشت.
کلام علامه طباطبایی(ره) درباره مراتب معرفت به خداوند:
در همین جا هم سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) وفاقاً لسائر اهل المعرفه این تعبیر را دارند در ضمن این ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ که این بحثها را میفرمایند در کتاب شریف المیزان ذیل همین ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ این فرمایش را دارند میفرمایند این ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ ذات اقدس الهی «عَرَّف المسمّی بالإسم بنفسه حیث قال: ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ و لم یَقُل إنّ الله هو أنا لأنّ مقتضی الحضور أن یُعرف وصف الشیء بذاته لا ذاته بوصفه کما قال اخوة یوسف لمّا عرفوه ﴿إنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی﴾ و إسم الجلالة و إن کان علماً للذات المتعالیة لکنّه یُفید معنی المسمّی بالله إذ لا سبیل الی الذات المقدّسه» هیچ یعنی هیچ راهی به خدا نیست هیچ کس طمع نکند به ذات برسد هر چه هست در منطقهٴ سوم است در عرفان مسئلهای باشد که موضوع مسئله هویّت مطلقه است بالقول المطلق ممنوع است این مفهوم حاکی از آن مصداق است این میشود عِبره و ما آن مصداق این مفهوم را عبادت میکنیم نه این مفهوم را یک, و نه این مفهومِ آن مصداق را دو، نه الله و مسمّا را سه، مسمّای الله را از آینهٴ الله میبینیم و عبادت میکنیم بیش از این هم از ما مقدور نیست و اگر گفته شد که هر کسی خدا را به اندازهٴ خود میشناسد در اینجا میشناسد.
مراتب معرفت به خداوند در کلام صدرالدین قونوی:
خدا در تمام آینه با صد هزار جلوه برون آمد برای هیچ کسی نیمرخ خدا ظهور نمیکند منتها این آینه کم است یک این یک اصل، دوم چون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خلیفهٴ این خداست با هر کسی حرف میزند تمامرخ نگاه میکرد سیرهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این بود که با هر که حرف میزد یا هر که با او حرف میزند تمامرخ نگاه میکرد چرا، چون خدا با تمامرخ حرف میزند خدا با تمامرخ گفتیم یا الله او با تمامرخ میگوید لبیک منتها این آینه بیش از این نمیگیرد نه اینکه او گوشهٴ چشمی به ما نگاه کند گوشه در کار نیست خدا با تمام وجه به انسان مینگرد اگر کسی این آینه را توسعه داد «آینه شو تا بَردت سوی دوست کوی دوست» شیخناالاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای(رضوان الله علیه) فرمود وجود مبارک سیّدالشهداء وقتی این شعر را ایشان خیلی لطیفتر از شعر مرحوم محتشم کاشانی است وقتی وجود مبارک حضرت در قتلگاه افتاد «آینه بشکست و رخ یار دید» اما چقدر دید دیگر در این آینه کبرا دید که حشر همهٴ اینها با اولیای الهی.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
سرگذشت نبوت حضرت موسی(علیه السلام) در قرآن
مبهوت شدن انسان در اثر وقوع ناگهانی قیامت
الهی بودن منصب امامت و ولایت در کلام امام صادق(علیه السلام)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ﴿13﴾ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ﴿14﴾ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی ﴿15﴾ فَلاَ یَصُدَّنَّکَ عَنْهَا مَن لاَّ یُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَی ﴿16﴾ وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ﴿17﴾ قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَی ﴿18﴾
سرگذشت نبوت حضرت موسی(علیه السلام) در قرآن:
جریان وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) در موارد گوناگون مطرح شد گاهی در ردیف انبیا طرح شد, گاهی به عنوان انبیای بنیاسرائیل مطرح شد، گاهی به عنوان یکی از پنج پیامبر اولواالعزم مطرح شد, گاهی هم به نحو خصوص که جریان قصّهٴ خود آن حضرت ارائه میشود مطرح شد و همچنین گاهی از نبوّت آن حضرت سخن به میان آمد گاهی از رسالت او، آنجا که جریان مناجات و تکلّم و دریافت وحی است سخن از نبوّت است آنجا که سخن از معجزات و دستور به رسالت و رسیدن به فرعونیان است آنجا از رسالت سخن به میان میآید.
دلالت آیه ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ بر اِخبار و تحقق نبوت
در این قسمت که فرمود: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ این جملهٴ خبری است که به داعی انشاء القا شده یک وقت میفرماید «قد اخترتک» اینجا میشود جملهٴ خبری و مفادش هم خبر است، یک وقت میفرماید: ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ که هماکنون من تو را به عنوان نبیّ انتخاب کردهام که این جملهٴ خبریه است و به داعی انشاء مستحضرید که فرمود بین انشاء و اِخبار فرق است اگر در جریان خرید و فروش کسی بگوید من این کتاب یا این فرش را فروختهام میشود جملهٴ خبریه و دیگر با آن نمیشود بیع کرد اما اگر بگوید فروختم نه فروختهام میشود انشاء و ایجاب و میشود با او معامله کرد بین فروختم با فروختهام میفرمایند فرق است آن فروختهام میشود جملهٴ خبریه با او نمیشود صیغهٴ عقد را اجرا کرد اما فروختم میشود انشاء و میشود با او عقد را اجرا کرد در نکاح همین طور است در معاملات دیگر همین طور است این ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ یعنی تو را انتخاب کردم نه کردهام هماکنون تو شدی رسول من, چون تو شدی رسول من بشنو ببین من چه میگویم این ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُکَ﴾ محفوف به دو توحید است توحید اول این است که ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ من تحقیقاً پروردگار تو هستم بعد از اینکه فرمود تو نبیّ منی و تو را انتخاب کردم و بشنو چه چیزی به طرف تو وحی میشود اوّلین مطلبی که به عنوان وحی فرستاد باز توحید است ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ این یک مطلب مهمّی است که دوباره باید برگردیم این را توضیح بیشتری بدهیم
﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا﴾ بعد مسئلهٴ عبادت و اقامهٴ نماز برای ذکرش بود که قبلاً مطرح شد.
وقوع ناگهانی قیامت به علم اراده الهی
آنگاه جریان قیامت را مطرح کرد که ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ﴾ آن قدر مسئلهٴ قیامت مهم است که نزدیک است من اصلاً از جریان قیامت چیزی گزارش ندهم تا بَغتةً بیاید و باعث مبهوت شدن شما بشود چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» بحثش گذشت آیهٴ 187 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این بود که ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ این سؤال را چه کسی کرد, چگونه اینچنین سؤال شد در همان شرح آیهٴ 187 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت که این سؤال از مهمترین سؤالهای قرآنی است یک وقت سؤال میکنند قیامت چه موقع قیام میکند چه موقع پدید میآید این سؤال عادی است اما سؤال در این نیست که قیامت چه موقع ظهور میکند چه موقع یافت میشود چه موقع پدید میآید سؤال در این است که قیامت چه موقع لنگر میاندازد «مُرسا» آن لنگرگاه است آن سُکّان که گرچه به صیغهٴ جمع است ولی مفرد است مثل «کُبّار» این کلمه به صورت جمع است ولی مفرد است این لنگر را میگویند سکّان آن ناوخدا آن کشتیران میداند که چه موقع لنگر بیندازد و کجا لنگر بیندازد آنجا «مَتیٰ» و «أیّان» او مشخص است که در چه منطقهای از دریا لنگر بیندازد که آنجا آن کشتیبان میداند در چه زمانی از نظر حرکت باد و طوفان و اینها لنگر بیندازد که او میداند «متی مرساها، ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ این در اختیار ناخداست سؤال در این نیست که قیامت چه موقع قیام میکند سؤال در این است که چه موقع کشتیِ قیامت به لنگر میافتد معلوم میشود قیامت یک کشتی سیّال و متحرّکی الآن موجود است و در حال حرکت آن وقت لنگرگاهش را خدا میداند هم لنگرگاه زمانی هم لنگرگاه مکانی. جوابی که از این سؤال داده میشود این است که میدانید ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ چه موقع است؟ چه موقع و کجا رخت برمیبندد شما اگر سؤال از زمان میکنید یا سؤال از زمین میکنید سؤال میکنید که قیامت چه موقع قیام میکند سؤال میکنید قیامت کجا قیام میکند که یکی سؤال از مکان است یکی سؤال از زمان، جواب این است آن وقتی که تاریخ رخت بربست زمان و زمین رخت بربست آن وقت قیامت قیام میکند خب اگر ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ شد، اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ شد، اگر طومار این نظام سپهری برچیده شد دیگر زمینی نیست تا به دور آفتاب حرکت کند شب و روز پدید بیاید سال و ماه پدید بیاید تاریخ تولید بشود خود مکان هم رخت برمیبندد خود زمان هم رخت برمیبندد وقتی چه موقع رخت بربست، کجا رخت بربست دیگر سخن از تاریخ نیست که مثلاً در فلان تاریخ شمسی یا قمری یا میلادی مثلاً قیامت قیام میکند آن وقتی که وقت نیست آن زمانی که تاریخ نیست آن منطقهای که دیگر منطقه نیست این کشتی لنگر میاندازد چه کسی این سؤال را کرده چطور شده این طور سؤال کردند بخشی از اینها در ذیل 187 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت یک وقت است که ﴿مَتَی﴾ است یک وقت ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ وجود مبارک نوح فرمود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا﴾ ما اگر خواستیم این کشتی را برانیم این کشتی با باد حرکت نمیکند وقتی گفتیم ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ این حرکت میکند, اراده کردیم که بایستد بگوییم ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾ میایستد با نام خدا حرکت میکند نه با باد، با نام خدا میایستد نه با لنگر که ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْریها وَمُرْسَاهَا﴾ در آنجا فرمود: ﴿أَیَّانَ مُرْسَاهَا﴾ پاسخ داد ﴿إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّی لاَ یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَتأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَةً﴾
مبهوت شدن انسان در اثر وقوع ناگهانی قیامت:
دفعتاً انسان نشسته میبیند اوضاع عوض شده اینها که میمیرند حالا یا با ایست قلبی یا با علل و عوامل دیگر مخصوصاً آنهایی که با ایست قلبی میمیرند دفعتاً میبینند اوضاع عوض شد نمیدانند کجا هستند بعدها مدّتها میگذرد تا بفهمند که مُردند میبینند یک عده افراد ناشناس اینجا هستند یک اوضاع ناشناسی هست کارهای ناشناسی را میبینند آنچه را که دیده بود یادش رفت و یادش نیست نمیفهمد کجا آمده نه اینکه چیزی نفهمد چیزهایی را میبیند اما نمیداند اینجا کجاست بعدها به او میگویند این تلقین میّت همین است که بدان تو مُردهای, مرگ حق است, ما هم میمیریم, دیگران هم میمیرند, این حالتی که برای تو پیش آمد حالت موت است و مانند آن, خب این مبهوت میکند آدم را دفعتاً میبیند اوضاع عوض شد یک جای دیگر است و برای او ناشناس است.
احتمالاتی در معنای ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾:
فرمود: ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ من نزدیک است که این را مخفی کنم هیچ نامی از جریان قیامت بُرده نشود تا دفعتاً بیاید باعث مبهوت شدن اینها بشود. هشت وجه جناب فخررازی در ذیل این کلمهٴ ﴿أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ ذکر میکنند که یکی از آن وجوه ثمانیه همین است که در بحثهای قبل هم گفته شد که باب افعال یکی از معانی باب افعال یا همزهٴ باب افعال برای ازاله است «أعجمتُ الکتاب» یعنی عُجمهاش را زائل کردم «أشکَلْتُه» یعنی اشکالش را برطرف کردم که الف باب افعال برای ازاله است نظیر «أغدّ البعیر» اینجا هم نزدیک است که خِفای او را زائل کنم با این گفتنها اما احتمال اینکه جریان قیامت به قدری مهم است که نزدیک است او را بر خودم مخفی کنم که یکی از وجوهات هشتگانه آن سخنان فخررازی بود که احتمال داد آن خیلی ناصواب است. خب, قیامت را برقرار میکنیم تا اینکه هر کس به پاداش و کیفر اعمال خودش برسد پس آن کسی که به قیامت ایمان ندارد و پیرو هوای خودش هست تو را از قیامت باز ندارد که ـ معاذ الله ـ به هلاکت میرسی اینها بحثهای توحیدی و نبوّت بود و معاد که در آن مقطع نبوّت ذات اقدس الهی با موسای کلیم در میان گذاشت و جریان رسالت از اینجا شروع میشود که میفرماید: ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی﴾ که این مسئلهٴ رسالت است چون نبیّ معجزه نمیخواهد, رسول معجزه میخواهد حوزهٴ رسالت او با اعجاز پیش میرود.
کلام علامه طباطبایی(ره) درباره لطافت تعبیر ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾:
مهمترین مطلبی که مربوط به این قسمت هست همین دو تعبیر نورانی است که در قبل از جریان نبوّت و بعد از جریان نبوّت وجود مبارک موسای کلیم مطرح شد در آیهٴ دوازده آمد که ندایی که موسای کلیم شنید این بود که ﴿إِنِّی أَنَا رَبُّکَ﴾ تحقیقاً من ربّ تو هستم بعد از جریان نبوّت هم فرمود: ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ از لطایف تعبیرات سیدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) در المیزان همین بخشهاست که دیگر خدای سبحان نفرمود رب منم یا الله منم فرمود مرا میبینی من ربّ تو هستم رب را که شنیدی منم از من پی به ربوبیّتت ببر که این میشود مبتدا آن میشود خبر, این میشود اسم آن میشود خبر, نفرمود ربّ تو منم, نفرمود الله منم فرمود من اللهام, من ربّم . خب, رسالهای ایشان مرقوم فرمودند به عنوان رسالة الولایه که این بحثها را آنجا تا حدودی مبسوطاً ذکر کردند اصل این بحث به طور گسترده در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت ذیل آیهٴ ﴿أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ﴾ خب ذات مقدس امام صادق(سلام الله علیه) از این آیه یک برداشت لطیف و نورانی دارد که در کتاب شریف تحفالعقول آمده و همان روایت در بحث روایی سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آمده و همان روایت مورد شرح رسالةالولایه سیدناالاستاد است آن آیهٴ نود سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» است برادران یوسف وقتی که وارد آن صحنه شدند اوضاع را دیدند و وجود مبارک یوسف فرمود: ﴿هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ ٭ قَالُوا أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ﴾ برادران یوسف اول او را دیدند از او پی بردند به اینکه او یوسف است این تعبیر قرآن کریم است برادران یوسف نگفتند که یوسف تویی, گفتند تو یوسفی یعنی مخاطب را اول شناختند مسمّا را اول شناختند بعد پی به اسمش بردند اگر میخواستند از اسم پی به مسمّا ببرند میگفتند یوسف تویی, اگر میخواستند از وصف جمال و غیر جمال پی به یوسف ببرند میگفتند آن برادر جمیل تویی, اما اینچنین نبود نه از وصف پی به موصوف بردند نه از اسم پی به مسمّا بردند بلکه از مسمّا پی به اسم بردند, از موصوف پی به وصف بردند ﴿قَالُوا أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ﴾ این تعبیری است که همهٴ ما به طور عادی میخوانیم و رد میشویم. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) به برکت آن روایتی که در تحفالعقول آمده چندین مطلب از این روایت استفاده کردند که بخشی از آنها در همان سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» مطرح شد و بخشی هم در رسالةالولایه
اقسام سهگانه محبان اهل بیت«علیهم السلام» در کلام امام صادق(علیه السلام):
در جریان تحفالعقول بیان نورانی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) این است چون تحفالعقول چندین چاپ شده صفحهٴ 240 و 241 این چاپ اعلمی چون چندین چاپ شده آدرسش مشخص است تحفالعقول در کلمات امام صادق(سلام الله علیه) «فی وصف المحبّة لأهل البیت(علیهم السلام)» حالا این روایت نورانی را یک مقدار میخوانیم آنجایی که حسّاس است قبلاً چون در ذیل سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» گذشت الآن هم یک مختصر شرح میدهیم ولی اصلش که مردی بود مدّعی محبّت بود وارد شد بر وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) «دخل علیه رجلٌ فقال(علیه السلام) له ممّن الرجل؟ فقال مِن محبیکم و موالیکم, فقال له جعفر(علیه السلام) لا یحبّ الله عبدٌ حتّی یَتولاّه و لا یَتولاّه حتّی یوجب له الجنّة ثمّ قال له مِن أیّ محبّینا أنت» از کدام دست محبّان ما هستی؟ «فسکت الرجل» این نمیدانست چه جواب بدهد سدیر صیرفی که از اصحاب حضرت بود «فقال له سدیر و کم محبّوکم» مگر شما چند دسته از دوستان دارید «یابن رسول الله» حضرت فرمود: «علی ثلاث طبقات طبقةٌ أحبّونا فی العلانیة و لم یحبّونا فی السرّ و طبقةٌ یحبّونا فی السرّ و لم یحبّونا فی العلانیة و طبقة یحبّونا فی السرّ و العلانیة هم النمط الأعلیٰ شربوا مِن العذب الفرات و عَلِموا تأویل الکتاب و فصل الخطاب و سبب الأسباب فهم النمط الأعلیٰ الفقرُ و الفاقة و أنواع البلاء أسرع إلیهم مِن رکض الخیل مَسّتهم البأساء و الضرّاء و زلزلوا و فُتِنوا فمن بین مجروح و مذبوحٍ متفرّقین فی کلّ بلادٍ قاصیة بهم یشفی الله السقیم» به برکت این دسته از محبّان ما خدا بیماران را شفا عطا میکند «و یُغنی العدیم» به فقرا غنا عطا میکند «و بهم تُنصرون و بهم تُمطرون» باران مناسب به برکت اینها میآید «و بهم تُرزَقون و هم الأقلّون عددا الأعظمون عند الله قدراً و خطرا» اینها دستهٴ عالیه از محبّان اهل بیتاند. «والطبقة الثانیة النمط الأسفل» که «اُحبونا فی العلانیة و ساروا بسیرة الملوک فألسنتهم معنا و سیوفهم علینا» بعد طبقهٴ ثالثه را معنا میکند که «أحبّونا فی السرّ و لم یحبّونا فی العلانیة و لَعَمری لئن کانوا أحبّونا فی السرّ دون العلانیه فهم الصوامون بالنّهار القوّامون باللیل تریٰ أثر الرهبانیة فی وجوههم أهل سلم و انقیاد» وقتی وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) اقسام سهگانهٴ محبّین را برای سدیر صیرفی تشریح کرد این شخص هم شنید عرض کرد که «فأنا مِن محبّیکم فی السرّ و العلانیه» من جزء آن طبقهٴ اوّلم.
کلام امام صادق(علیه السلام) در تبیین حقیقت ایمان:
«قال جعفر(علیه السلام) إنّ لمحبّینا فی السرّ و العلانیه علاماتٍ یُعرفون بها» تو اگر جزء طبقهٴ اول از محبّین ما هستی باید دارای این نشانهها باشی «قال الرجل و ما تلک العلامات» اینجا دیگر سخن از عمل نیست سخن از نماز و روزه نیست چون نماز و روزه و اینها را خب اوساط هم میگیرند اینجا سخن از آن توحید ناب است عرض کرد که علامات چیست؟ حضرت فرمود: «تلک خلال أوّلها أنّهم عَرفوا التوحید حقّ معرفته» آن طوری که باید توحید را بشناسد نه آن طوری که باید خدا را بشناسد خدا شناختنی نیست آن طوری که باید توحید را بشناسد، بشناسد «أنّهم عرفوا التوحید حقّ معرفته و أحکموا علم توحیده» این میشود جزء آیه محکمه، در خداشناسی علمِ مُتقن دارد «والإیمان بعد ذلک بما هو و ما صفته» بعد از اینکه توحید را کامل کرد از نظر معرفت، به خدای واحد ایمان بیاورد به اوصاف ذاتیاش ایمان بیاورد «ثمّ عَلِموا حدود الإیمان و حقائقه و شروطه و تأویله» این برای این «قال سدیر یا ابن رسول الله ما سَمِعتک تَصف الإیمان بهذه الصفة» چون سدیر سالیان متمادی خدمت حضرت بود به حضرت عرض کرد یک وقت نشد شما از این مسائل چیزی به ما بگویید «قال نعم یا سدیر لیس للسائل أن یَسأل عن الإیمان ما هو حتّی یَعلم الإیمان بمَن» آخر چنین سؤالی تا حال نشده بود چنین فردی تا حال نیامده بود یک وقت میشود سؤال کرد که ایمان چیست که قبلاً معلوم بشود که به چه کسی باید ایمان بیاوری «قال سدیر یابن رسول الله إن رأیت أن تُفسّر ما قلت» حالا این جملهها که فرمودی برای ما تفسیر بفرما «قال الصادق(علیه السلام) مَن زَعم أنّه یَعرفُ الله بتوهّم القلوب فهو مُشرک» ما الآن مثلاً درخت را میشناسیم یک مهندس کشاورزی درخت را میشناسد یا یک منجّم ستاره را میشناسد شمس و قمر را میشناسد اینها ماهیّاتیاند که هم در ذهن وجود پیدا میکنند هم در خارج کسی که مهندس کشاورزی است او واقعاً درخت را شناخته به دلیل اینکه درخت را میکارد درخت را سالم میکند درخت مریض را درمان میکند درخت را بارور میکند این شجر را شناخته شجر دوتا وجود دارد وجودی در ذهن دارد وجودی در خارج، شجر این طور است، حجر این طور است، آسمان این طور است، زمین این طور است، انسان این طور است، فرس این طور است، بقر این طور است، این موجودات این طور هستند که ما ماهیّات اینها را شناختیم خود اینها را میشناسیم البته بعضیها اشتباه میکنند ولی بعضیها هم که درست میشناسند مفهوم الله یا این اسمای حُسنایی که هست اینهایی که ما میشناسیم اینها هیچ کدام خدا نیست برای اینکه اینها صوَر ذهنیهاند، مفاهیم ذهنیهاند، قائم به ذهن ما هستند موجودات ممکناند پس کسی الله را یعنی این معنا را این مفهوم را اگر عبادت کند میشود مشرک برای اینکه، اینکه الله نیست این یک صورت ذهنی، معنای ذهنی است قائم به نفس آن هم که عین حقیقت خارج است که به ذهن نمیآید پس اگر کسی «مَن زَعم أنّه یَعرفُ الله بتوهّم القلوب فهو مُشرک و مَن زعم أنّه یعرف الله بالإسم دون المعنی فقد أقرّ بالطعن» اگر بگوید ما اسما را میشناسیم مسمّا را نمیشناسیم که این خب به قطع اعتراف کرده «لأنّ الإسم مُحدَثٌ» سوم: «و مَن زعم أنّه یَعبد الإسم و المعنیٰ» هم اسم را هم معنا هر دو را عبادت میکند «فقد جعل مع الله شریکاً» در حالی که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ چهارم، «و مَن زعم أنّه یَعبد المعنیٰ بالصفة لا بالإدراک فقد أحال علی غائب» اگر او بگوید من خدا را به همین آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «توحید» هست یا پایان سورهٴ «حشر» است یا اوایل سورهٴ «حدید» است یا در «جوشن کبیر» است خدا را با اینها میشناسم فرمود شما به یک امر غایب احاله کردی او از همهٴ این اسما و افراد و مفاهیم به تو نزدیکتر است او که غایب نیست تو او را با این اسما بشناسی «و مَن زعم أنّه یَعبد الصفة و الموصوف فقد ابطل التوحید» او بگوید هم علیم را عبادت میکنم هم ذاتی که متّصف به علیم است عبادت میکنم اینکه دیگر توحید نشد «لأنّ الصفة غیر الموصوف» خب، «و مَن زعم أنّه یُضیف الموصوف إلی الصفة» بگوید خدایی که علیم است نه الله العلیم، خدای علیم به نحو اضافه و اسناد بگوید «فقد صَغّر بالکبیر» شما میخواهید موصوف را با صفت بشناسید «﴿وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾».
تقدم معرفت توحید بر شناخت اوصاف الهی:
بعد عرض شد که خب پس سبیل توحید چیست اینها هیچ کدام که نشد که «قیل له فکیف سبیل التوحید، قال(علیه السلام) باب البحث ممکنٌ» دربارهٴ خداشناسی راه باز است «و طلب الْمَخرج موجودٌ» برونرفت هم هست از این اشکالات میشود بیرون رفت و آن راه این است «إنّ معرفَةَ عین الشاهدِ قبل صفته» اگر خدا غایب باشد باید با اوصاف بشناسید، اگر خدا در درون شما حضور نداشته باشد باید با مفهوم بشناسید، اگر خدا قابل شناخت نباشد دستور معرفت خدا مستحیل است اینچنین نیست راه برونرفت هست «إنّ معرفةَ عین الشاهدِ قبل صفته و معرفة صفة الغائب قبل عینه» اگر کسی در حضور شماست اول او را میبینی بعد اوصافش را میبینی، جمالش را میبینی، چهرهاش را میبینی، اندامش را میبینی، کمّ و کیفش را میبینی و مانند آن، اول خود شیء را میبینی بعد اوصافش را اما اگر چیزی غایب باشد به وسیلهٴ اوصاف اول اوصافش را میشناسی بعد موصوف این اصل کلّی است که معرفت حاضر به این است که اول خودش را بشناسیم بعد اوصافش را، معرفت غایب به این است که اول اوصافش را بشناسیم بعد خودش را این اصل کلی و خدا حاضر است و شاهد است و غایب نیست این دو، پس «الله شاهدٌ و معرفة شاهدٍ قبل وَصفه» پس «معرفة الله قبل وصفه» پس قبل از اسمای حُسنای خدا ما الله را میشناسیم برابر این شکل اول و قیاسی که ارائه فرمود.
تقدم معرفت خداوند بر معرفت نفس:
بعد فرمود: «و معرفة الصفة الغائب قبل عینه قیل: و کیف نعرف عین الشاهد قبل صفته؟» خب شما که فرمودید معرفت شاهد قبل از وصف اوست ما چگونه کسی را که میبینیم قبل از وصف او بشناسیم؟ «قال(علیه السلام) تَعرفه» این شاهد را میبینی «و تَعلم عَلَمه و تعرف نفسک به و لا تعرف نفسک بنفسک مِن نفسک» شاهدی که در اینجا مطرح است که هو الشاهد خداست یک، چون غایب نیست و چون حقیقت نامتناهی است درون، بیرون، قبل، بعد، مافوق، مادون همه را احاطه کرده و در رفته دو، تو قبل از اینکه فهم را بفهمی او را میفهمی چرا، چون حقیقت نامتناهی بدون اینکه جایی بند بشود همه را به بند میکشد در صغرا هست بلا ممازجه، در کبرا هست بلا ممازجه، در موضوع هست بلا ممازجه، در محمول هست بلا ممازجه، در فهیم هست بلا ممازجه، در علم هست بلا ممازجه، در معلوم هست بلا ممازجه، در استدلال هست بلا ممازجه، او دلیل را دلیل قرار داده است نه اینکه کنار باشد شما یک صغرا و کبرا بچینی از اینجا به او پی ببری او همهٴ اینها را دارد راهنمایی میکند و همه را در کَمند دارد بدون ممازجه تازه همه اینها در مقام وجه اوست و فیض اوست نه هویّت مطلقه که او الآن طبق جملهٴ دیگر باید شرح داد فرمود او را میشناسی «و تَعلم» عَلمش را میشناسی، علامتش را میشناسی «و تعرف نفسک به» خودت را هم با او میشناسی «و لا تَعرف نفسک بنفسک مِن نفسک» خودت را با خودت نمیشناسی این مفسّر آن حدیث معروف است که «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه» معنایش این نیست که اگر کسی خود را بشناسد خدای خودش را میشناسد که شبیه «إن» بشود معنای حدیث طبق این بیان نورانی این میشود که اگر کسی خود را شناخت معلوم میشود در رتبهٴ سابقه الله را شناخت «من عرف نفسه» معلوم میشود که «فقد عرف ربّه سابقاً» که از آنجا خودش را شناخت این میشود برهان «لِم» و آن حدیث دیگری که آمده «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه» آن هم برهان «لِم» است یعنی کسی خود را بهتر از دیگران میشناسد که در رتبهٴ سابقه خدای خود را بهتر از دیگران شناخته باشد ممکن نیست ما با شک در سبب، مسبّب را بشناسیم چون «ذوات الاسباب لا تُعرف الاّ بأسبابها» فرمود مبادا خیال کنی که خودت را با خودت شناختی «و لا تعرف نفسک بنفسک مِن نفسک و تَعلم أنّ ما فیه له و به کما قالوا لیوسف إنک لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی فعرفوه به و لم یَعرفوه بغیره و لا أثبتوه مِن أنفسهم بتوهّم القلوب» نه اینکه اینها این را دیدند بعد قیافهاش را بررسی کردند، شمایلش را بررسی کردند خاطرات قبلی را به ذهن آوردند او را بر این تطبیق کردند گفتند این یوسف است خیر، همین که دیدند شناختند از او پی به او بردند این میشود دلش علی ذاته بذاته نه اینکه آن خاطراتی که داشتند اینها را جمعبندی کردند از این خاطرات جمعبندی شده پی بردند که او یوسف است یا از آن خدمه سؤال کردند که این یوسف است یا از شواهد و لوازم پی برده باشند که این یوسف است خب.
اقرار فطری و انکار اختیاری توحید توسط مشرکان
پرسش:...
پاسخ: ابتدائاً کسانی که خدا را نمیشناسند برای اینکه به فکر چاه انداختن دیگریاند آن که به فکر چاه انداختن دیگری است او خدا را نمیشناسد اما حالا که دستش کوتاه شده دستش از همه جا کوتاه شده به خود آمد میشناسد بشر در حال عادی ـ معاذ الله ـ منکر اوست چرا ﴿فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ همین مشرکین، خدای سبحان صحّه گذاشته فرمود اینها موحّد مخلص میشوند در دریا نه اینکه ظاهراً این کار را کردند یک وقت است که در بعضی از تعبیرات قرآن کریم راجع به منافقین و امثال منافقین حرف میزند میفرماید ظاهراً اینچنین میگویند ولی باور نمیکنند ﴿وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ﴾ میآیند میگویند ﴿نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ﴾ ولی دروغ میگویند اما دربارهٴ مشرکین به دریا نشسته که در آستانهٴ غرقاند همه لوازم و آثار از آنها گرفته شد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ خب آن که به فکر چاه انداختن دیگری است که خدا را نمیشناسد که آن که همهٴ دستش از همه چیز کوتاه شده حالا به فطرت اصلی برگشت این میتواند بشناسد.
الهی بودن منصب امامت و ولایت در کلام امام صادق(علیه السلام):
خب، در اینجا وجود مبارک امام صادق فرمود: «إنّک لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ» نه «یوسف أنا» «وَهذا أَخِی فعرفوه به و لم یَعرفوه بغیره و لا أثبتوه مِن أنفسهم بتوهّم القلوب أما تریٰ الله یقول ﴿مَا کَانَ لَکُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا﴾» اینها چه میفهمند اگر نبودند این خاندان، فرمود در قرآن فرمود شما که نمیتوانید این درخت را به بار بیاورید اِنبات کنید چه استفادههایی از حضرت از آن کردند آنها مربوط به توحید بود این مربوط به ولایت است «﴿مَا کَانَ لَکُمْ أَن تُنبِتُوا شَجَرَهَا﴾ یقول لیس لکم أن تَنصبوا اماماً مِن قِبَل أنفسکم تسمّونه مُحِقّاً بهویٰ أنفسکم و ارادتکم» شما نمیتوانید درخت بکارید شما نمیتوانید نزد خودتان نبیّ خلق کنید یا امام خلق کنید یا کسی را به عنوان در سقیفه امام درست کنید این نمیتوانید «ثمّ قال الصادق(علیه السلام) ثلاثةٌ لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ» یک، «مَن أنبت شجرةً لم یُنْبِتْه الله» گرفتار سقیفه شد «یعنی مَن نصب اماماً لم یَنصبه الله أو جحد مَن نَصبه الله و مَن زعم أنّ لهذین سهماً فی الإسلام و قد قال الله ﴿وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ﴾» این بارها به عرضتان رسید این مثل «لا تنقض الیقین» نیست که با شش هفت سال درس خواندن حل بشود این یک جانکَندن و نفسگیر ده، بیست ساله میخواهد اینها همین طوری خاک میخورد این روایات همان پیغمبری که گفت «طلب العلم فریضة» گفته چه بخوان نه اینکه نگفته چه بخوان گفت «طلب العلم فریضة» گفت «إنّما العلم ثلاثةٌ آیة محکمة، أو فریضةٌ عادلة أو سنّةٌ قائمة» اینها درسهای عادی نیست میگویید نه، هفت هشت سال روی این کار کنید ببینید که مثل رسائل و کفایه اینها را میفهمید یا نه، طور دیگر است خب.
راز محال بودن معرفت به ذات خداوند:
مطلب دیگر این است که خدا شناختنی نیست به چند دلیلی که قبلاً گفته شد چرا، برای اینکه یک حقیقت نامتناهی است یک، بسیط علی الاطلاق است دو، بسیط علی الاطلاق این است که شش هفت قِسم ترکیبی که فرض میشود در عالَم او منزّه است نه مرکّب از وجود و ماهیّت است، نه مرکب از جنس و فصل است، نه مرکّب از ماده و صورت است، نه مرکّب از اکسیژن و هیدروژن و امثال ذلک است که اجزای فیزیکی و شیمی باشد نه مرکّب از نصف و ثلث و ربع است نه مرکّب از مقادیر و امثال ذلک است و بتوان برای او گوشهای فرضی بالایی امثال ذلک فرض است نه مرکّب از وجود و عدم که بدترین اقسام ترکیب شرّ التراکیب که ترکیب از وجود و عدم است که این مقدار را دارد این مقدار را ندارد که بشود محدود پس اگر بسیط محض است و حقیقت نامتناهی است چنین چیزی را اگر کسی خواست بفهمد نمیتواند بگوید من یک گوشهاش را میفهمم گرچه ما در محاورات و ادبیات مردمی اگر کسی از ما سؤال کند که خدا را چگونه میشناسیم با اینکه او حقیقت بیکران است ما همین شعر معروف را در جوابش میگوییم که
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
هر کسی خدا را به اندازهٴ خودش میشناسد این برای ما و برای آنها قانعکننده است اما کجا ما خدا را به اندازهٴ خود میشناسیم او که اندازه ندارد آب دریا را میشود به اندازهٴ خود چشید چون ساحلش غیر از عمقش است غیر از سطحش است ظاهرش غیر از باطنش است این گوشه غیر از آن گوشهاش است یک لیوان میشود گرفت اما خدایی که ظاهرش عین باطن است، اوّلش عین آخر است همه چیزش عین هم است کجایش را شما میخواهید بشناسید پس بنابراین به ذات احدی دسترسی ندارد نه انبیا نه اولیا آن کُنه ذات، صفات ذات هم که عین ذاتاند احدی به او دسترسی ندارد که این دو منطقه بالقول المطلق منطقه ممنوعه است.
مراتب معرفت انسان به ذات نامتناهی خداوند:
خب اینکه میگوییم هر کسی خدا را به اندازهٴ خود میشناسد این را خلاف میگوییم یا درست میگوییم خیر، درست میگوییم اما بعد از گذشت مقدماتی ذات اقدس الهی بود و احدی نبود و چیزی نبود خدا سراسر جهان را آفرید این سراسر جهان که مخلوق خدایند طبق یک بیان نورانی حضرت در نهجالبلاغه «مرایی» دارد آنکه در پایان احتجاج امام هشتم(سلام الله علیه) با آن متکلّم خراسانی در کتاب شریف توحید صدوق است این است که فرمود جهان مثل صورت مرآتیه است خب، آنچه خدا آفرید مرایا و مرایی است مرآتها و آینههایی هستند که اشیاء در آن آینه میتابند همهٴ ما آینهایم هر کدام ما آینه است ذات اقدس الهی میتابد یعنی فیض دارد وجه او، فیض او، لطف او در تمام این آینهها میتابد هر آینهای به اندازهٴ خود خدا را میشناسد در این مرحله، اگر سخن از اندازه است اینجاست نه آنجا، آنجا اندازهبردار نیست و اگر کسی نفس خود را آینهٴ شفاف قرار داد این نفس وقتی آینهٴ شفاف شد و به سَمت الله متوجّه شد در این مرآت ذات اقدس الهی بدون حد میتابد ولی این مرآت و آینهٴ محدود به اندازهٴ خود میگیرد اگر خواستیم ـ معاذ الله ـ تشبیه کنیم اگر شما هزارها آینه در برابر آفتاب نگه بدارید آفتاب بدون تبعیض میتابد اما هر آینهای به اندازهٴ خودش میگیرد این طور نیست که گوشهای از آفتاب در اینجا بتابد که شما این آینهها را که در برابر آفتاب قرار میدهید کلّ آفتاب میتابد نه بعض آفتاب، آفتاب که بعض و کل ندارد در این قسمت که منتها این آینه به اندازهٴ خود میگیرد اگر اندازه هست در آینههاست نه در آن ذات که آن ذات اندازه و مقدار و کمّ و کیف ندارد در ذیل آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «کهف» این بیان گذشت.
کلام علامه طباطبایی(ره) درباره مراتب معرفت به خداوند:
در همین جا هم سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی(رضوان الله علیه) وفاقاً لسائر اهل المعرفه این تعبیر را دارند در ضمن این ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ که این بحثها را میفرمایند در کتاب شریف المیزان ذیل همین ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ این فرمایش را دارند میفرمایند این ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ ذات اقدس الهی «عَرَّف المسمّی بالإسم بنفسه حیث قال: ﴿إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ﴾ و لم یَقُل إنّ الله هو أنا لأنّ مقتضی الحضور أن یُعرف وصف الشیء بذاته لا ذاته بوصفه کما قال اخوة یوسف لمّا عرفوه ﴿إنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخِی﴾ و إسم الجلالة و إن کان علماً للذات المتعالیة لکنّه یُفید معنی المسمّی بالله إذ لا سبیل الی الذات المقدّسه» هیچ یعنی هیچ راهی به خدا نیست هیچ کس طمع نکند به ذات برسد هر چه هست در منطقهٴ سوم است در عرفان مسئلهای باشد که موضوع مسئله هویّت مطلقه است بالقول المطلق ممنوع است این مفهوم حاکی از آن مصداق است این میشود عِبره و ما آن مصداق این مفهوم را عبادت میکنیم نه این مفهوم را یک, و نه این مفهومِ آن مصداق را دو، نه الله و مسمّا را سه، مسمّای الله را از آینهٴ الله میبینیم و عبادت میکنیم بیش از این هم از ما مقدور نیست و اگر گفته شد که هر کسی خدا را به اندازهٴ خود میشناسد در اینجا میشناسد.
مراتب معرفت به خداوند در کلام صدرالدین قونوی:
خدا در تمام آینه با صد هزار جلوه برون آمد برای هیچ کسی نیمرخ خدا ظهور نمیکند منتها این آینه کم است یک این یک اصل، دوم چون پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خلیفهٴ این خداست با هر کسی حرف میزند تمامرخ نگاه میکرد سیرهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این بود که با هر که حرف میزد یا هر که با او حرف میزند تمامرخ نگاه میکرد چرا، چون خدا با تمامرخ حرف میزند خدا با تمامرخ گفتیم یا الله او با تمامرخ میگوید لبیک منتها این آینه بیش از این نمیگیرد نه اینکه او گوشهٴ چشمی به ما نگاه کند گوشه در کار نیست خدا با تمام وجه به انسان مینگرد اگر کسی این آینه را توسعه داد «آینه شو تا بَردت سوی دوست کوی دوست» شیخناالاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای(رضوان الله علیه) فرمود وجود مبارک سیّدالشهداء وقتی این شعر را ایشان خیلی لطیفتر از شعر مرحوم محتشم کاشانی است وقتی وجود مبارک حضرت در قتلگاه افتاد «آینه بشکست و رخ یار دید» اما چقدر دید دیگر در این آینه کبرا دید که حشر همهٴ اینها با اولیای الهی.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است