- 254
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 53 تا 58 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 53 تا 58 سوره طه"
کلام موسای کلیم(علیه السلام) در معرفی توحید و رسالت
سرّ استعمال ضمایر مختلف برای اثبات ربوبیت الهی
اسناد تنوع میوهها و درختان به خداوند سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّی ﴿53﴾ کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی ﴿54﴾ مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی ﴿55﴾ وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی ﴿56﴾ قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِکَ یَا مُوسَی ﴿57﴾ فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنَا وَبَیْنَکَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَکَاناً سُوی﴿58﴾
کلام موسای کلیم(علیه السلام) در معرفی توحید و رسالت:
بعد از اینکه ذات اقدس الهی مأموریتشان را ابلاغ کرد و وجود مبارک موسی و هارون(علیهما السلام) آمدند و پیام الهی را رساندند فرعون یک اطلاع اجمالی پیدا کرد و یک آگاهی تفصیلی. اطلاع اجمالی از مسئلهٴ رسالت و وحی و امثال ذلک است که این اطلاع اجمالی برای همهٴ اُمم بود انبیا(علیهم السلام) که برای هدایت مردم میرفتند بعضی از آنها ملحد بودند بعضی از آنها مشرک بودند آنها از کلمهٴ رسالت و وحی معنایی را اجمالاً میفهمیدند بعد به طور تفصیل آگاه میشدند وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) مسئلهٴ رسالت را مطرح کردند، وحی را مطرح کردند اول سخن از مَن هو بود بعد سخن از ما هو شد، اول فرعون گفت ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ بعد گفت ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ وقتی وجود مبارک موسای کلیم اسم شخص را نبردند اسم یک حقیقت را بردند که عالَم را او آفرید و اداره میکند سؤالهای فرعون هم فرق کرد بار اول که حضرت موسی فرمود ما از طرف پروردگار تو آمدیم این گفت ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ بعد از اینکه اوصاف الهی را ذکر کرد او خالق کل است، او مدبّر کل است، او مُعطی کل است، او مربّی کل است گفت ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ نه «مَن ربّ العالمین» چون حضرت از حقیقتی باخبر کرد نه یک شخص خارجی. کم کم به وسیلهٴ این سؤال و جواب معنای وحی تا حدودی برای او روشن شد، معنای رسالت روشن شد وگرنه در آن برخوردهای اوّلی مشرکان این طورند، ملحدان این طورند آن حقیقت رسالت را، آن حقیقت وحی را آن طوری که یک موحّد درک میکند درک نمیکنند.
سرّ استعمال ضمایر مختلف برای اثبات ربوبیت الهی:
بعد وجود مبارک موسای کلیم همان طوری که در آیات دیگر هست گاهی التفات از غیبت به حضور، گاهی التفات از مفرد به جمع تعبیر اینکه خدا باران نازل کرد بعد از زبان خدا، پیام خدا را میرساند که ما یعنی مقام ربوبیّت موجودات را زنده کردیم، موجودات را به کمال رساندیم، گیاهان را به ثمر رساندیم و مانند آن، این تعبیر که فرمود: ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾ راههای زیرزمینی، راههای روزمینی، راههای دریایی، راههای صحرایی، راههای کوه، راههای درّه، راههای وادی، راههای بَرّ و بحر همه را او ﴿سَلَکَ﴾ و تنظیم کرد ﴿وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ﴾ که اینجا متکلّم معالغیر یاد شده است مشابه این تعبیر در موارد دیگر هم آمده مثل آیهٴ 99 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که قبلاً گذشت این بود ﴿وَهُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ کُلِّ شَیْءٍ﴾ که اول به صورت مفرد است بعد به صورت جمع، اول به صورت غایب است بعد به صورت حاضر و متکلّم معالغیر.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، برای اینکه نکات ادبی بالأخره مخاطبان را هم روشن میکند که آنها سرّ این نکات را توجه بکنند.
اسناد تنوع میوهها و درختان به خداوند سبحان:
این نبات شتّا را خدای سبحان تَشتّتش را باز به خودش اسناد میدهد میفرماید در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «رعد» که ﴿وَفِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ﴾ هست، ﴿نَّخِیلٍ﴾ هست و فلان هست آب یکی، خاک یکی، بذر مثلاً کود یکی، هوا یکی، شمس و قمر یکی، باغبان یکی ولی میوهها گوناگون، رنگها گوناگون، برگها گوناگون، مَزهها گوناگون، بوها گوناگون هر گُل بویی دارد، هر میوه یک طعم و مزهای دارد هر برگ یک رنگی دارد آن را در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» بحثش گذشت. فرمود آیهٴ چهار سورهٴ مبارکهٴ «رعد» این بود ﴿وَفِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ مثلاً یک هکتار زمین که بر فرض به ده قسمت تقسیم میشود هر هزار متر یک قسمت میشود وقتی به ده قسمت تقسیم شد ﴿قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ این ده قطعه در جوار هماند خاک همه یکی، آب همه یکی، هوای همه یکی، آفتاب همه یکی، قمر و شمس برای همه یکی، اما ﴿وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِیلٌ صِنْوَانٌ وَغَیْرُ صِنْوَانٍ یُسْقَی بِمَاء ٍوَاحِدٍ﴾ پس زمین یکی، آب یکی و همهٴ شرایط یکی، اما ﴿وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ﴾ میوهها فرق میکند اُکل یعنی خوراکی نه خوردن، میوهها فرق میکند تمام این میوهها میبینید از یکدیگر جدا هستند، رنگها جداست، برگها جداست این گلها همهشان هر کدام یک بوی خاصّی دارند دیگر اگر مزّههای میوهها متعدّد است بوهای گلها هم متعدّد است فرمود اینها دیگر از ناحیه مبادی فاعلی افاضه میشود شتّا بودن و تشتّت و پراکنده بودن و کثیر بودن این میوهها و گیاهان تنها بر اساس مبادی قابلی نیست بر اساس مبادی فاعلی هم هست که فرمود: ﴿مِن نَبَاتٍ شَتَّی﴾ اینها را اقامه فرمود. بعد فرمود: ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ﴾ برای کسی که دارای نُهیه باشد هر کدام از اینها یک آیه و علامت و نشانهٴ قدرت الهی است اینها غیر از آن معجزاتی است که وجود مبارک موسای کلیم دارد.
خلق شدن بدن انسان از خاک:
بعد فرمود: ﴿مِنْهَا﴾ چون آن مسئلهٴ توحید بود حالا این مسئلهٴ معاد است ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ ما شما را از زمین آفریدیم و در زمین برمیگردانیم و از زمین بار دیگر شما را بیرون میآوریم اینها مربوط به بدن انسان است دربارهٴ بدن انسان فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ حالا بشر اوّلی از طین است که وضعش روشن است بشرهای بعدی هم از طیناند معالواسطه یا به وساطت اینکه أبشان و جدّشان از خاک بود فرمود انسان از خاک است یا نه، همهٴ انسانها از خاکاند الآن اگر کسی به پشتبام این نظام کیهانی برود مردم این زمین را نگاه کند میبیند اینها دو قرن قبل در همان بیابانها و خاکها و مزرعهها و مرتعها بودند دو قرن بعد هم باز در همین مزارعاند یعنی اگر فرشتهای از ایشان سؤال کنی این هفت میلیارد بشر دو قرن قبل کجا بودند بعد دو قرن بعد هم کجا میروند میفرماید دو قرن قبل در این باغها بودند دو قرن بعد هم در همین باغها هستند این خاکهای این باغها که زیر درخت بود یا زیر بوتهٴ خوشهٴ گندم و جو و برنج بود تغذیه شدند، جذب شدند به صورت برنج و گندم و اینها در آمدند یا به صورت میوه در آمدند کم کم به بازار عرضه شدند نسل قبل از این میوهها خورد و نطفه منعقد شد و از آن نطفه فرزندی به دنیا آمد شدند این هفت میلیارد فعلی اینها هم بعد از چند سال میمیرند و در قبرستان میروند و خاک میشوند و قبرستان مدّتی میشود پارک و بعد میشود اراضی موات و مباح و بعد تقسیم میکنند و بعد هم به صورت یا مزرعه و باغ در میآید یا به صورتهای مسکن در میآید این برای این بدنها، اما روح که هرگز نمیمیرد خدای سبحان میفرماید شما خیال نکنید در زمین گُم میشوید.
عدم دلالت «نُعید» بر معاد:
این تعبیر «یُعید» آن معاد مصطلح نیست که فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ معاد مصطلح در آیات دیگر است نظیر آیاتی که از آنها سؤال میکنند چه کسی ما را اعاده میکند دوباره برمیگرداند ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ کسی که شما را بار اول آفرید در بخشهای دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و مانند آن گذشت که اینها سؤال میکنند ﴿مَن یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این بود ﴿فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا﴾ شما که میگویید ما بعد از مرگ حساب و کتابی داریم چه کسی ما را برمیگرداند؟ جواب، ﴿قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ این همان معاد مصطلح است که انسان دوباره زنده میشود در عالَم آخرت اما این ﴿نُعِیدُکُمْ﴾ که محلّ بحث است برای این بدن است که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ این ﴿مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾ زمینهٴ معاد مصطلح است.
ادعای باطل حسگرایان دربارهٴ مبدأ:
خب، مشکل آنها این بود میگفتند که انسان همین بدن است یک، و همین که بسیاری از این کمونیستها آن وقتی که خورشچف رئیس جمهور شوروی سابق بود این میگفت انسان همین است غیر از این نیست یا ـ معاذ الله ـ خدایی نیست وگرنه ما هم میدیدیم این تفکّر حسّی و حصر معرفت در حس دامنگیر این مادّیین هست که اگر باشد ما هم میبینیم اینها میگویند اگر چیزی دیدنی نباشد ـ معاذ الله ـ موجود نیست مشرکین حجاز هم گرفتار همین بودند و برخی از بنیاسرائیل هم مبتلا به همین حسگرایی بودند که به موسای کلیم عرض میکردند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ تا ما بالصراحه نبینیم ایمان نمیآوریم یا میگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ این ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یک، ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ دو، این دو آیه نشان میدهد اینها گرفتار حسگرایی بودند.
ردّ ادعای حسگرایان دربارهٴ از بین رفتن انسان بعد از مرگ:
مشرکان حجاز هم مبتلا به این بودند دربارهٴ خصوص انسان میگفتند ما که مُردیم در زمین گُم میشویم پاسخی که قرآن کریم میدهد مربوط به این است که آن «کُم» که حقیقت شماست او در زمین نمیرود ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم﴾ «کُم» یعنی «کُم» همهٴ حقیقت شما را فرشتههای ما میگیرند این بدنتان خاک میشود دوباره میسازیم شما پس در زمین نمیروید شما که از زمین برنخاستید این بدنتان از زمین برخاست دوباره میشود زمین سهباره ما این را از زمین برمیگردانیم اما شما که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ به آنجا مرتبط بودید به دستگاه غیب مرتبط بودید تمام حقیقت شما را به صورت «کُم» نه «بعضکم» تمام هویّت شما در دست فرشتههای ماست ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم﴾ تمام حقیقت شما را فرشته عزرائیل(سلام الله علیه) و مأموران متوفّیاند شما متوفّایید، شما وفات میکنید نه فوت، فرشتگان ما مستوفیانه تمام حقیقت شما را استیفا میکنند به حضور ما میآورند چیزی در زمین نمیماند.
پرسش:...
پاسخ: بله، این برای بدن است خصوص بدن به قرینهٴ اینکه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ این ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ یعنی «مِنها خلقنا أبدانکم» به دلیل اینکه فرمود ﴿ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ اما آنکه فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ این یاء ﴿رُوحِی﴾ اجازه نمیدهد که این روح بشود زمینی. خب، به قرینه اینکه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ این «کُم» محفوف به قرینه است به بدن برمیگردد.
عدم دلالت آیهٴ ﴿فِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾ بر معاد:
غرض این است که این معاد، معاد اصطلاحی نیست معاد اصطلاحی همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و مانند آن آمده است که آنها میگفتند آیهٴ 51 سورهٴ «اسراء» این است که ﴿فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنگاه اینها به فطرتشان برمیگردند سرشان خم میشود ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾ برای اینکه کسی که قادر است انسانی که اصلاً سهمی از هستی نداشت به او هستی ببخشید خاک را بیافریند، خاک را انسان کند خب دوباره انسانِ خاکشده را به همان حالت اول برمیگرداند اینکه محذوری ندارد ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾ پس این معادی که در آیه محلّ بحث است که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾ این آن معاد مصطلح نیست این راجع به ورود دوبارهٴ انسان به زمین است عود انسان به زمین است که دوباره خاک میشود. خب، فرمود این راهی است که همگان باید طی بکنند.
درخواست آزادی بنیاسرائیل و نجات آنان از بردگی:
بعد فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ فرعون بر بنیاسرائیل منّت میگذاشت آنها را تحت اسارت خود قرار داده بود وجود مبارک موسی و هارون گرچه مثل سایر ضَعَفه بنیاسرائیل جزء مستضعفان به آن صورت نبودند ولی بالأخره تحت قَهر حکومت عصر بودند موسی هم تحت منّت عمومی فرعون بود ولی آن بردگی و اینها برای بنیاسرائیل و مستضعفان بود که هم برده بودند و هم کارهای دشوار مصر به وسیلهٴ آنها انجام میشد وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿أَرْسِلْ مَعَنَا﴾ نه اینکه الآن ما میخواهیم برویم شام شما اینها را بفرست برای ما آن شام در جریان مبارزه و عبور از دریا و امثال ذلک بود «ارسل إلینا» نیست، «أرسلنا» نیست ﴿أَرْسِلْ مَعَنَا﴾ اینها را با ما آزاد کن از بردگی آزاد کن یک، امنیت اینها را هم تأمین بکن دو، این معنای ارسال است.
مراد از آیهٴ ﴿لَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾:
خب، حالا این گفتگوهای وجود مبارک موسای کلیم با فرعون در قرآن به طور پراکنده ذکر شده یعنی وجود مبارک موسای کلیم نام شریفش بیش از صد بار در قرآن آمده اما این طور نیست که تمام این گفتگوها ردیف شده باشد بدون تقطیع الآن در همینجا که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ ما همهٴ آیات را نشان فرعون دادیم در حالی که این طلیعهٴ امر است هنوز از جریان عصا و ید بیضا باخبر نشد چیزی در اینجا نیامده چه رسد به آن هفت معجزهٴ دیگر آن آیات دَم و ضفادع و قُمّل و امثال ذلک آن هفت معجزه با این دو معجزه که جمعاً نُه معجزه است فرمود: ﴿تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ﴾ هیچ کدام از این نُه معجزه را نشان فرعون نداد در این بخش سورهٴ «طه» چیزی از این معجزات یاد نشده مع ذلک فرمود که ما همهٴ آیات را به او نشان دادیم او تکذیب کرد گفت اینها درست نیست و حاضر نشد ایمان بیاورد.
انکار فرعون با یقین به الهی بودن معجزات:
در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بخشی از این مطالب گذشت که این با اینکه برای او مسلّم بود ایمان نیاورد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این بود ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا مُوسَی مَسْحُوراً ٭ قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾ وقتی این معجزات را وجود مبارک موسای کلیم نشان فرعون داد این آیات را او دید برای او مسلّم شد که اینها معجزه است سِحر نیست و از طرف خداست و ایمان نیاورد آنگاه وجود مبارک موسی(علیه السلام) فرمود برای تو روشن شد که اینها آیات الهی است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ برای تو مسلّم شد که اینها ساختهٴ بشر نیست بافتهٴ سَحره نیست کارِ خداست و خدا نازل کرده و من هم از طرف خدا آمدم خب چرا ایمان نمیآوری؟ این تعبیر که فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ﴾ مشابهاش در بخشهای دیگر خواهد آمد که ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ یعنی آل فرعون برای آنها روشن شد و مسلّم شد که اینها کلمات الهی است اما مع ذلک ایمان نیاوردند چطور میشود که یک حق برای کسی روشن میشود با اینکه برای او بیّنالرشد میشود معذلک ایمان نمیآورد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نمل» این است که ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾ یعنی آیهٴ روشن مُبصِر یعنی ذاتِ بصر یعنی روشن و شفاف خب، این آیات روشن که آمد فرعون گفت اینها سِحر است ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ در حالی که ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ﴾ مهمترین بحث که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم مشابه این گذشت این است که گاهی انسان حق برای او به عنوان بیّنالرشد روشن میشود اما ایمان نمیآورد با اینکه یقین دارد با اینکه قطع دارد ایمان نمیآورد تفکیک اینکه یقین هست، قطع هست، تصدیقِ علمی هست ولی تصدیق اعتقادی نیست.
اقسام چهارگانه انسان از نظر ادراک و تحریک ظاهری:
در ذیل همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که انسان چهار صنف است هم با در نظر گرفتن اوصاف ظاهر و اوصاف باطن مجموعاً میشود چهار صنف به حسب ظاهر یعنی در حوزهٴ بدن انسان یک مجاری ادراکی دارد یک مجاری تحریکی از نظر مجاری ادراکی و تحریکی چهار صنف است صنف اول کسانی که مجاری ادراکیشان قوی، تحریکیشان هم قوی یعنی سامعه و باصره آنها خوب میشنود و خوب میبیند، دست و پای آنها هم که برای فرار است آماده است و وقتی خطری را دیدند کاملاً فرار میکنند، منفعتی را دیدند کاملاً جذب میکنند هم مجاری ادراکی اینها قوی است هم مجاری تحریکی اینها. گروه دوم کسانیاند که مجاری ادراکی اینها قوی است ولی مجاری تحریکی اینها ضعیف است یعنی خوب میبینند، خوب میشنوند درک میکنند اما در اثر سالمندی یا فرتوتی یا بیماری قدرت بدنی ندارند دست و پایشان یا فلج است یا مریضاند یا از کار افتادهاند و مانند آن، مجاری ادراکی آن طور که باید کار بکند ضعیف است. قِسم سوم به عکس این است کسی است که جوان است نیرومند است اما قدرت درک چشم و سامعه او ضعیف است کمدید است، کمبین است، کمشنوایی دارد و مانند آن. قِسم چهارم گروهیاند که هم مجاری ادراکی آنها ضعیف است و عقب افتادهاند، هم مجاری تحریکی اینها مثل اینهایی که معلولیناند و در پرورشگاه هستند و امثال ذلک هم از نظر بینایی و شنوایی ضعیفاند هم از نظر دست و پا این برای ظاهر که میبینید.
اقسام چهارگانه انسان از نظر عقل نظری و عملی:
در باطن هم انسان همین چهار گروهاند بعضیها هستند که خوشدرکاند اهل عقل و عدلاند یعنی هم خوب میفهمند از نظر اندیشه و حکمت و عقل نظری، هم اهل عدلاند خوب عزم دارند عزم یعنی عزم برای عقلِ عملی است جزم برای اندیشه است و عقل نظری اینها کاملاً از هم جدا هستند اگر کسی موحّد بود اینها را هماهنگ میکند وگرنه دستگاهی که مربوط به جزم و اندیشه است از دستگاه عزم و اراده و امثال ذلک کاملاً جداست تفکیکش هم الآن روشن میشود بعضیها هستند که اهل عقلاند به لحاظ ادراک، اهل عدلاند به لحاظ عزم و تصمیم یعنی هم خوب میفهمند هم خوب عمل میکنند میشود عاملِ به عمل صالح تحقیقات دینی او خیلی خوب است تقوا و وارستگی وعدل او هم خیلی خوب است این از هر دو جهت قوی است هم آن عقلی که باید این معارف را بفهمد قوی است هم آن عقلی که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان» قوی است. گروه دوم کسانیاند که عقلشان خوب است، اندیشهشان خوب است خوب مسائل حلال و حرام را میفهمند اما این عقل عملی که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان» ضعیف است این میشود عالِم فاسق با اینکه میداند چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است از نظر جزم علمی هیچ مشکلی ندارد ممکن است سخنرانی بکند کتاب هم بنویسد در این زمینه اما آن جایی که جای تصمیم و عزم و اراده است مشکل جدّی دارد مثل انسانی که چشمش خوب میبیند کجا مار دارد میآید اما فلج است نمیتواند بدوَد. قِسم سوم گروهیاند که بخشهای عملی اینها جای عزم و انگیزهٴ اینها خیلی قوی است ولی اندیشه و ادراک آنها ضعیف است مثل یک مقدّسِ کمدرک این هر چه بشنود عمل میکند اما تشخیصش ضعیف است این قصوری در ناحیهٴ عمل ندارد منتها یک راهنمای خوبی میخواهد که خوب درک بکند. قِسم چهارم کسانیاند که از هر دو جهت ضعیفاند مثل جاهلِ مُتهتّک نه اندیشهٴ خوبی دارد نه انگیزهٴ خوبی دارد.
جدایی اعتقاد و ایمان از علم و یقین در برخی انسانها:
چون دستگاه تصمیمگیری کاملاً یعنی کاملاً جدای از دستگاه اندیشه و اینهاست انسان میشود عالمِ فاسق سرّش این است که ما دوتا گِره و دوتا عَقد داریم عقدی است یعنی گِرهی است بین موضوع و محمول که مستحضرید که در منطق میگویند «تُسمّی القضیة عقداً» قضیه را عقد میگویند برای اینکه بین محمول و موضوع گِره خورده وقتی گفتیم «زیدٌ قائمٌ» این «هو» گِرهی است که موضوع و محمول را به هم بست این شده عقد این کار اندیشه و علم است بعد از این عصارهٴ این قضیهٴ علمی را این شخص باید به جان خود گِره ببندد این میشود اعتقاد و ایمان، اگر به جان خود گِره نبست این فقط عالِم است اگر به جان خود گره بست با دو عقد یک گِره بین موضوع و محمول یک گِره بین نتیجه قضیه و جان خود این میشود مؤمنی که دارای عمل صالح است اگر گِره نزد ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا﴾ «سین» هم «سین» تأکید است به طور شفاف، یقین، آشکار برای فرعون ثابت شد این آیات الهی است در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» وجود مبارک موسی بالصراحه به فرعون گفت آخر برای تو روشن شد این حرفهای خداست ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ آخر چرا ایمان نمیآوری.
عواقب عدم تسلیم در برابر حق:
این ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ همین است دوتا طلبه که در اتاق مشغول مباحثهاند سوّمی این دو نفر خداست که جمعاً میشود دو نفر و خدا ثالثِ اثنین است نه ثالث ثلاثه اینها با اینکه روشن شد حق با رفیق اوست در این مباحثه کردند عبارتی یا جامعالمقدمات است یا سیوطی است یا مُغنی است همین اول طلبگیش است با اینکه فهمیده حق با اوست این حتماً میخواهد بگوید من هم چیز دیگر میخواهم بگویم این وقتی بزرگ شد آفتی برای جامعه است اول آسیب به خودش میرساند بعد به جامعه در همان اوایل آدم باید خودش را بسازد در برابر حق باید تسلیم بشود دیگر وگرنه انسان اگر بزرگ شد ممکن نیست حق را ببیند و باور کند این میشود آسیب و آفت بنابراین در بیان نورانی حضرت امیر هم هست که «مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ» مُصارعه یعنی کُشتی گرفتن اگر کسی با حق کشتی بگیرد یقیناً شکست میخورد.
آثار پیوند علم و ایمان توسط عقل:
خب، بنابراین این در درون همهٴ ما هم هست ما باید مواظب باشیم که کجا جای جزم است و کجا جای عزم این دو با هم باشند اگر آن روحِ کامل یک رهبری را به عهده گرفت یک نماز جماعتی را در صحنهٴ دل به پا کرد که همهٴ قوای علمی و عملی به او اقتدا کردند این همان بیان نورانی امام سجاد است که فرمود عقل رائد روح است ، انسان یک نماز جماعتی میخواند در درون، همهٴ قوا به تبعیّت او حرکت میکنند شهوت سرِ جایش محفوظ است، غضب سر جایش محفوظ است نگفتند چیزی را تعطیل کن که گفتند تعدیل کن همهٴ اینها سرِ جایش محفوظ است آن حس و وهم و خیال هم سر جایش محفوظ است حس خیلی کار میکند وهم خیلی کار میکند خیال خیلی کار میکند در تحت رهبری عقل نظری شهوت و غضب هم خیلی کار میکنند در تحت هدایت و رهبری عقل عملی اگر آن عقلِ فائق قیادت و رهبری و امامت این امّت را به عهده بگیرد این شخص یک قافلهٴ خوبی خواهد بود بنابراین وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت برای تو بیّنالرشد ثابت شد که اینها حق است اما ایمان نمیآوری چه در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» چه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این دو آیه شفاف هست و شفاف شد که گاهی انسان حق برای او قطعی میشود ولی او ایمان نمیآورد مثل کسی که به صورت قطع آتش را میبیند، مار را میبیند، عقرب را میبیند ولی نمیتواند فرار بکند برای اینکه با سوء اختیار خودش این دست و پا را فلج کرده خب کسی دست و پای خودش را فلج کرده چطوری میتواند خودش را نجات بدهد.
ناتوانی فرعون و مغالطه او در برابر معجزات الهی:
فرمود: ﴿لَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ با اینکه الآن ملاحظه میفرمایید اینجا بسیاری از آیات هنوز مطرح نشده ولی میفرماید ما همهٴ این آیات را به فرعون نشان دادیم مثلاً، ﴿لَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ همان طوری که در جریان نمرود فرمود: ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾ جوابی نداشت فرعون هم اینجا جوابی ندارد گفت شما آمدید که ما را با سِحر از مصر بیرون کنید خب این همه سَحره زیر نظر تو هستند مگر با سِحر میشود مملکت را گرفت خب این همه سَحره که تو داری کدام یک از اینها توانستند چنین کاری بکنند به موسی و هارون(سلام الله علیهما) میگوید شما آمدید سِحر بکنید که کشور ما را بگیرید این حرف قابل گفتن نیست ﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِکَ یَا مُوسَی﴾ حالا میخواهد بازی در بیاورد حالا ما مسابقه میدهیم خب این همه سَحرهای که تو داری در زیر نظر تو کار میکنند کسی تا حال چنین کاری کرده که مملکت را با سِحر زیر و رو بکند وجود مبارک موسای کلیم گفت که آنچه را که ما آوردیم حق است و آنچه را که تو میگویی باطل، باطل کاری از او ساخته نیست در محدودهٴ خیال ممکن است یک انسان مُختالی را متأثّر بکند ﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا﴾ از اینکه گفت ﴿أَرْضِنَا﴾ چون یک سلطهٴ خاصّی فقط در منطقهٴ مصر و امثال مصر داشت وگرنه منطقه شام و امثال شام که مدین در همان مناطق بود تقریباً شمال شرقی مصر قرار دارد یعنی کسی که از مصر بیرون میآید به طرف مشرق به طرف شام و مدین و اینها میرود وجود مبارک موسای کلیم وقتی به مدین رسید شعیب فرمود آن جریان قتلی که در مصر اتفاق افتاده و عدهای تو را تعقیب میکردند ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ اینجا دیگر آنها به تو دسترسی ندارند اینجا در تحت قدرت آنها نیست معلوم میشود که حوزهٴ اقتدار فرعون در همان محدودهٴ مصر و اطراف مصر بود مدین و این قسمت شام زیر سلطهٴ او نبود ﴿مِنْ أَرْضِنَا﴾ هم که گفت همان منطقه را میگوید نه منطقههای دیگر. خب، ﴿لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِکَ یَا مُوسَی ٭ فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ﴾ ما هم سِحری مثل سِحر تو میآوریم تو اگر تَحدّی کردی گفتی معجزه است معجزه معنایش این است که مُماثل ندارد دیگر ما هم میگوییم سِحر است و مماثل دارد و مماثلش هم میآوریم ﴿فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنَا وَبَیْنَکَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَکَاناً سُوی﴾ که موعد مبارزه و مناظره را دارد تعیین میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
کلام موسای کلیم(علیه السلام) در معرفی توحید و رسالت
سرّ استعمال ضمایر مختلف برای اثبات ربوبیت الهی
اسناد تنوع میوهها و درختان به خداوند سبحان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّی ﴿53﴾ کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ لِأُولِی النُّهَی ﴿54﴾ مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی ﴿55﴾ وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی ﴿56﴾ قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِکَ یَا مُوسَی ﴿57﴾ فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنَا وَبَیْنَکَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَکَاناً سُوی﴿58﴾
کلام موسای کلیم(علیه السلام) در معرفی توحید و رسالت:
بعد از اینکه ذات اقدس الهی مأموریتشان را ابلاغ کرد و وجود مبارک موسی و هارون(علیهما السلام) آمدند و پیام الهی را رساندند فرعون یک اطلاع اجمالی پیدا کرد و یک آگاهی تفصیلی. اطلاع اجمالی از مسئلهٴ رسالت و وحی و امثال ذلک است که این اطلاع اجمالی برای همهٴ اُمم بود انبیا(علیهم السلام) که برای هدایت مردم میرفتند بعضی از آنها ملحد بودند بعضی از آنها مشرک بودند آنها از کلمهٴ رسالت و وحی معنایی را اجمالاً میفهمیدند بعد به طور تفصیل آگاه میشدند وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) مسئلهٴ رسالت را مطرح کردند، وحی را مطرح کردند اول سخن از مَن هو بود بعد سخن از ما هو شد، اول فرعون گفت ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ بعد گفت ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ وقتی وجود مبارک موسای کلیم اسم شخص را نبردند اسم یک حقیقت را بردند که عالَم را او آفرید و اداره میکند سؤالهای فرعون هم فرق کرد بار اول که حضرت موسی فرمود ما از طرف پروردگار تو آمدیم این گفت ﴿فَمَن رَبُّکُمَا﴾ بعد از اینکه اوصاف الهی را ذکر کرد او خالق کل است، او مدبّر کل است، او مُعطی کل است، او مربّی کل است گفت ﴿مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ نه «مَن ربّ العالمین» چون حضرت از حقیقتی باخبر کرد نه یک شخص خارجی. کم کم به وسیلهٴ این سؤال و جواب معنای وحی تا حدودی برای او روشن شد، معنای رسالت روشن شد وگرنه در آن برخوردهای اوّلی مشرکان این طورند، ملحدان این طورند آن حقیقت رسالت را، آن حقیقت وحی را آن طوری که یک موحّد درک میکند درک نمیکنند.
سرّ استعمال ضمایر مختلف برای اثبات ربوبیت الهی:
بعد وجود مبارک موسای کلیم همان طوری که در آیات دیگر هست گاهی التفات از غیبت به حضور، گاهی التفات از مفرد به جمع تعبیر اینکه خدا باران نازل کرد بعد از زبان خدا، پیام خدا را میرساند که ما یعنی مقام ربوبیّت موجودات را زنده کردیم، موجودات را به کمال رساندیم، گیاهان را به ثمر رساندیم و مانند آن، این تعبیر که فرمود: ﴿الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَکَ لَکُمْ فِیهَا سُبُلاً﴾ راههای زیرزمینی، راههای روزمینی، راههای دریایی، راههای صحرایی، راههای کوه، راههای درّه، راههای وادی، راههای بَرّ و بحر همه را او ﴿سَلَکَ﴾ و تنظیم کرد ﴿وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ﴾ که اینجا متکلّم معالغیر یاد شده است مشابه این تعبیر در موارد دیگر هم آمده مثل آیهٴ 99 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» که قبلاً گذشت این بود ﴿وَهُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ کُلِّ شَیْءٍ﴾ که اول به صورت مفرد است بعد به صورت جمع، اول به صورت غایب است بعد به صورت حاضر و متکلّم معالغیر.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، برای اینکه نکات ادبی بالأخره مخاطبان را هم روشن میکند که آنها سرّ این نکات را توجه بکنند.
اسناد تنوع میوهها و درختان به خداوند سبحان:
این نبات شتّا را خدای سبحان تَشتّتش را باز به خودش اسناد میدهد میفرماید در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «رعد» که ﴿وَفِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ﴾ هست، ﴿نَّخِیلٍ﴾ هست و فلان هست آب یکی، خاک یکی، بذر مثلاً کود یکی، هوا یکی، شمس و قمر یکی، باغبان یکی ولی میوهها گوناگون، رنگها گوناگون، برگها گوناگون، مَزهها گوناگون، بوها گوناگون هر گُل بویی دارد، هر میوه یک طعم و مزهای دارد هر برگ یک رنگی دارد آن را در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» بحثش گذشت. فرمود آیهٴ چهار سورهٴ مبارکهٴ «رعد» این بود ﴿وَفِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ مثلاً یک هکتار زمین که بر فرض به ده قسمت تقسیم میشود هر هزار متر یک قسمت میشود وقتی به ده قسمت تقسیم شد ﴿قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ﴾ این ده قطعه در جوار هماند خاک همه یکی، آب همه یکی، هوای همه یکی، آفتاب همه یکی، قمر و شمس برای همه یکی، اما ﴿وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِیلٌ صِنْوَانٌ وَغَیْرُ صِنْوَانٍ یُسْقَی بِمَاء ٍوَاحِدٍ﴾ پس زمین یکی، آب یکی و همهٴ شرایط یکی، اما ﴿وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ﴾ میوهها فرق میکند اُکل یعنی خوراکی نه خوردن، میوهها فرق میکند تمام این میوهها میبینید از یکدیگر جدا هستند، رنگها جداست، برگها جداست این گلها همهشان هر کدام یک بوی خاصّی دارند دیگر اگر مزّههای میوهها متعدّد است بوهای گلها هم متعدّد است فرمود اینها دیگر از ناحیه مبادی فاعلی افاضه میشود شتّا بودن و تشتّت و پراکنده بودن و کثیر بودن این میوهها و گیاهان تنها بر اساس مبادی قابلی نیست بر اساس مبادی فاعلی هم هست که فرمود: ﴿مِن نَبَاتٍ شَتَّی﴾ اینها را اقامه فرمود. بعد فرمود: ﴿کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَاتٍ﴾ برای کسی که دارای نُهیه باشد هر کدام از اینها یک آیه و علامت و نشانهٴ قدرت الهی است اینها غیر از آن معجزاتی است که وجود مبارک موسای کلیم دارد.
خلق شدن بدن انسان از خاک:
بعد فرمود: ﴿مِنْهَا﴾ چون آن مسئلهٴ توحید بود حالا این مسئلهٴ معاد است ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ ما شما را از زمین آفریدیم و در زمین برمیگردانیم و از زمین بار دیگر شما را بیرون میآوریم اینها مربوط به بدن انسان است دربارهٴ بدن انسان فرمود: ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ حالا بشر اوّلی از طین است که وضعش روشن است بشرهای بعدی هم از طیناند معالواسطه یا به وساطت اینکه أبشان و جدّشان از خاک بود فرمود انسان از خاک است یا نه، همهٴ انسانها از خاکاند الآن اگر کسی به پشتبام این نظام کیهانی برود مردم این زمین را نگاه کند میبیند اینها دو قرن قبل در همان بیابانها و خاکها و مزرعهها و مرتعها بودند دو قرن بعد هم باز در همین مزارعاند یعنی اگر فرشتهای از ایشان سؤال کنی این هفت میلیارد بشر دو قرن قبل کجا بودند بعد دو قرن بعد هم کجا میروند میفرماید دو قرن قبل در این باغها بودند دو قرن بعد هم در همین باغها هستند این خاکهای این باغها که زیر درخت بود یا زیر بوتهٴ خوشهٴ گندم و جو و برنج بود تغذیه شدند، جذب شدند به صورت برنج و گندم و اینها در آمدند یا به صورت میوه در آمدند کم کم به بازار عرضه شدند نسل قبل از این میوهها خورد و نطفه منعقد شد و از آن نطفه فرزندی به دنیا آمد شدند این هفت میلیارد فعلی اینها هم بعد از چند سال میمیرند و در قبرستان میروند و خاک میشوند و قبرستان مدّتی میشود پارک و بعد میشود اراضی موات و مباح و بعد تقسیم میکنند و بعد هم به صورت یا مزرعه و باغ در میآید یا به صورتهای مسکن در میآید این برای این بدنها، اما روح که هرگز نمیمیرد خدای سبحان میفرماید شما خیال نکنید در زمین گُم میشوید.
عدم دلالت «نُعید» بر معاد:
این تعبیر «یُعید» آن معاد مصطلح نیست که فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ معاد مصطلح در آیات دیگر است نظیر آیاتی که از آنها سؤال میکنند چه کسی ما را اعاده میکند دوباره برمیگرداند ﴿قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ کسی که شما را بار اول آفرید در بخشهای دیگر در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و مانند آن گذشت که اینها سؤال میکنند ﴿مَن یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آیهٴ 51 سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این بود ﴿فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا﴾ شما که میگویید ما بعد از مرگ حساب و کتابی داریم چه کسی ما را برمیگرداند؟ جواب، ﴿قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ این همان معاد مصطلح است که انسان دوباره زنده میشود در عالَم آخرت اما این ﴿نُعِیدُکُمْ﴾ که محلّ بحث است برای این بدن است که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ این ﴿مِنْهَا نُخْرِجُکُمْ﴾ زمینهٴ معاد مصطلح است.
ادعای باطل حسگرایان دربارهٴ مبدأ:
خب، مشکل آنها این بود میگفتند که انسان همین بدن است یک، و همین که بسیاری از این کمونیستها آن وقتی که خورشچف رئیس جمهور شوروی سابق بود این میگفت انسان همین است غیر از این نیست یا ـ معاذ الله ـ خدایی نیست وگرنه ما هم میدیدیم این تفکّر حسّی و حصر معرفت در حس دامنگیر این مادّیین هست که اگر باشد ما هم میبینیم اینها میگویند اگر چیزی دیدنی نباشد ـ معاذ الله ـ موجود نیست مشرکین حجاز هم گرفتار همین بودند و برخی از بنیاسرائیل هم مبتلا به همین حسگرایی بودند که به موسای کلیم عرض میکردند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ تا ما بالصراحه نبینیم ایمان نمیآوریم یا میگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ این ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یک، ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ دو، این دو آیه نشان میدهد اینها گرفتار حسگرایی بودند.
ردّ ادعای حسگرایان دربارهٴ از بین رفتن انسان بعد از مرگ:
مشرکان حجاز هم مبتلا به این بودند دربارهٴ خصوص انسان میگفتند ما که مُردیم در زمین گُم میشویم پاسخی که قرآن کریم میدهد مربوط به این است که آن «کُم» که حقیقت شماست او در زمین نمیرود ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم﴾ «کُم» یعنی «کُم» همهٴ حقیقت شما را فرشتههای ما میگیرند این بدنتان خاک میشود دوباره میسازیم شما پس در زمین نمیروید شما که از زمین برنخاستید این بدنتان از زمین برخاست دوباره میشود زمین سهباره ما این را از زمین برمیگردانیم اما شما که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ به آنجا مرتبط بودید به دستگاه غیب مرتبط بودید تمام حقیقت شما را به صورت «کُم» نه «بعضکم» تمام هویّت شما در دست فرشتههای ماست ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم﴾ تمام حقیقت شما را فرشته عزرائیل(سلام الله علیه) و مأموران متوفّیاند شما متوفّایید، شما وفات میکنید نه فوت، فرشتگان ما مستوفیانه تمام حقیقت شما را استیفا میکنند به حضور ما میآورند چیزی در زمین نمیماند.
پرسش:...
پاسخ: بله، این برای بدن است خصوص بدن به قرینهٴ اینکه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ این ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ یعنی «مِنها خلقنا أبدانکم» به دلیل اینکه فرمود ﴿ إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ اما آنکه فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ این یاء ﴿رُوحِی﴾ اجازه نمیدهد که این روح بشود زمینی. خب، به قرینه اینکه فرمود: ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ﴾ این «کُم» محفوف به قرینه است به بدن برمیگردد.
عدم دلالت آیهٴ ﴿فِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾ بر معاد:
غرض این است که این معاد، معاد اصطلاحی نیست معاد اصطلاحی همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» و مانند آن آمده است که آنها میگفتند آیهٴ 51 سورهٴ «اسراء» این است که ﴿فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنگاه اینها به فطرتشان برمیگردند سرشان خم میشود ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾ برای اینکه کسی که قادر است انسانی که اصلاً سهمی از هستی نداشت به او هستی ببخشید خاک را بیافریند، خاک را انسان کند خب دوباره انسانِ خاکشده را به همان حالت اول برمیگرداند اینکه محذوری ندارد ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾ پس این معادی که در آیه محلّ بحث است که ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ﴾ این آن معاد مصطلح نیست این راجع به ورود دوبارهٴ انسان به زمین است عود انسان به زمین است که دوباره خاک میشود. خب، فرمود این راهی است که همگان باید طی بکنند.
درخواست آزادی بنیاسرائیل و نجات آنان از بردگی:
بعد فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ فرعون بر بنیاسرائیل منّت میگذاشت آنها را تحت اسارت خود قرار داده بود وجود مبارک موسی و هارون گرچه مثل سایر ضَعَفه بنیاسرائیل جزء مستضعفان به آن صورت نبودند ولی بالأخره تحت قَهر حکومت عصر بودند موسی هم تحت منّت عمومی فرعون بود ولی آن بردگی و اینها برای بنیاسرائیل و مستضعفان بود که هم برده بودند و هم کارهای دشوار مصر به وسیلهٴ آنها انجام میشد وجود مبارک موسای کلیم فرمود: ﴿أَرْسِلْ مَعَنَا﴾ نه اینکه الآن ما میخواهیم برویم شام شما اینها را بفرست برای ما آن شام در جریان مبارزه و عبور از دریا و امثال ذلک بود «ارسل إلینا» نیست، «أرسلنا» نیست ﴿أَرْسِلْ مَعَنَا﴾ اینها را با ما آزاد کن از بردگی آزاد کن یک، امنیت اینها را هم تأمین بکن دو، این معنای ارسال است.
مراد از آیهٴ ﴿لَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾:
خب، حالا این گفتگوهای وجود مبارک موسای کلیم با فرعون در قرآن به طور پراکنده ذکر شده یعنی وجود مبارک موسای کلیم نام شریفش بیش از صد بار در قرآن آمده اما این طور نیست که تمام این گفتگوها ردیف شده باشد بدون تقطیع الآن در همینجا که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ ما همهٴ آیات را نشان فرعون دادیم در حالی که این طلیعهٴ امر است هنوز از جریان عصا و ید بیضا باخبر نشد چیزی در اینجا نیامده چه رسد به آن هفت معجزهٴ دیگر آن آیات دَم و ضفادع و قُمّل و امثال ذلک آن هفت معجزه با این دو معجزه که جمعاً نُه معجزه است فرمود: ﴿تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ﴾ هیچ کدام از این نُه معجزه را نشان فرعون نداد در این بخش سورهٴ «طه» چیزی از این معجزات یاد نشده مع ذلک فرمود که ما همهٴ آیات را به او نشان دادیم او تکذیب کرد گفت اینها درست نیست و حاضر نشد ایمان بیاورد.
انکار فرعون با یقین به الهی بودن معجزات:
در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بخشی از این مطالب گذشت که این با اینکه برای او مسلّم بود ایمان نیاورد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این بود ﴿وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَی تِسْعَ آیَاتٍ بَیِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِی إِسْرائِیلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا مُوسَی مَسْحُوراً ٭ قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لَأَظُنُّکَ یَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً﴾ وقتی این معجزات را وجود مبارک موسای کلیم نشان فرعون داد این آیات را او دید برای او مسلّم شد که اینها معجزه است سِحر نیست و از طرف خداست و ایمان نیاورد آنگاه وجود مبارک موسی(علیه السلام) فرمود برای تو روشن شد که اینها آیات الهی است ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ برای تو مسلّم شد که اینها ساختهٴ بشر نیست بافتهٴ سَحره نیست کارِ خداست و خدا نازل کرده و من هم از طرف خدا آمدم خب چرا ایمان نمیآوری؟ این تعبیر که فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ﴾ مشابهاش در بخشهای دیگر خواهد آمد که ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ یعنی آل فرعون برای آنها روشن شد و مسلّم شد که اینها کلمات الهی است اما مع ذلک ایمان نیاوردند چطور میشود که یک حق برای کسی روشن میشود با اینکه برای او بیّنالرشد میشود معذلک ایمان نمیآورد آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «نمل» این است که ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آیَاتُنَا مُبْصِرَةً﴾ یعنی آیهٴ روشن مُبصِر یعنی ذاتِ بصر یعنی روشن و شفاف خب، این آیات روشن که آمد فرعون گفت اینها سِحر است ﴿وَجَحَدُوا بِهَا﴾ در حالی که ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ﴾ مهمترین بحث که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» هم مشابه این گذشت این است که گاهی انسان حق برای او به عنوان بیّنالرشد روشن میشود اما ایمان نمیآورد با اینکه یقین دارد با اینکه قطع دارد ایمان نمیآورد تفکیک اینکه یقین هست، قطع هست، تصدیقِ علمی هست ولی تصدیق اعتقادی نیست.
اقسام چهارگانه انسان از نظر ادراک و تحریک ظاهری:
در ذیل همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که انسان چهار صنف است هم با در نظر گرفتن اوصاف ظاهر و اوصاف باطن مجموعاً میشود چهار صنف به حسب ظاهر یعنی در حوزهٴ بدن انسان یک مجاری ادراکی دارد یک مجاری تحریکی از نظر مجاری ادراکی و تحریکی چهار صنف است صنف اول کسانی که مجاری ادراکیشان قوی، تحریکیشان هم قوی یعنی سامعه و باصره آنها خوب میشنود و خوب میبیند، دست و پای آنها هم که برای فرار است آماده است و وقتی خطری را دیدند کاملاً فرار میکنند، منفعتی را دیدند کاملاً جذب میکنند هم مجاری ادراکی اینها قوی است هم مجاری تحریکی اینها. گروه دوم کسانیاند که مجاری ادراکی اینها قوی است ولی مجاری تحریکی اینها ضعیف است یعنی خوب میبینند، خوب میشنوند درک میکنند اما در اثر سالمندی یا فرتوتی یا بیماری قدرت بدنی ندارند دست و پایشان یا فلج است یا مریضاند یا از کار افتادهاند و مانند آن، مجاری ادراکی آن طور که باید کار بکند ضعیف است. قِسم سوم به عکس این است کسی است که جوان است نیرومند است اما قدرت درک چشم و سامعه او ضعیف است کمدید است، کمبین است، کمشنوایی دارد و مانند آن. قِسم چهارم گروهیاند که هم مجاری ادراکی آنها ضعیف است و عقب افتادهاند، هم مجاری تحریکی اینها مثل اینهایی که معلولیناند و در پرورشگاه هستند و امثال ذلک هم از نظر بینایی و شنوایی ضعیفاند هم از نظر دست و پا این برای ظاهر که میبینید.
اقسام چهارگانه انسان از نظر عقل نظری و عملی:
در باطن هم انسان همین چهار گروهاند بعضیها هستند که خوشدرکاند اهل عقل و عدلاند یعنی هم خوب میفهمند از نظر اندیشه و حکمت و عقل نظری، هم اهل عدلاند خوب عزم دارند عزم یعنی عزم برای عقلِ عملی است جزم برای اندیشه است و عقل نظری اینها کاملاً از هم جدا هستند اگر کسی موحّد بود اینها را هماهنگ میکند وگرنه دستگاهی که مربوط به جزم و اندیشه است از دستگاه عزم و اراده و امثال ذلک کاملاً جداست تفکیکش هم الآن روشن میشود بعضیها هستند که اهل عقلاند به لحاظ ادراک، اهل عدلاند به لحاظ عزم و تصمیم یعنی هم خوب میفهمند هم خوب عمل میکنند میشود عاملِ به عمل صالح تحقیقات دینی او خیلی خوب است تقوا و وارستگی وعدل او هم خیلی خوب است این از هر دو جهت قوی است هم آن عقلی که باید این معارف را بفهمد قوی است هم آن عقلی که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان» قوی است. گروه دوم کسانیاند که عقلشان خوب است، اندیشهشان خوب است خوب مسائل حلال و حرام را میفهمند اما این عقل عملی که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجِنان» ضعیف است این میشود عالِم فاسق با اینکه میداند چه چیزی حلال است چه چیزی حرام است از نظر جزم علمی هیچ مشکلی ندارد ممکن است سخنرانی بکند کتاب هم بنویسد در این زمینه اما آن جایی که جای تصمیم و عزم و اراده است مشکل جدّی دارد مثل انسانی که چشمش خوب میبیند کجا مار دارد میآید اما فلج است نمیتواند بدوَد. قِسم سوم گروهیاند که بخشهای عملی اینها جای عزم و انگیزهٴ اینها خیلی قوی است ولی اندیشه و ادراک آنها ضعیف است مثل یک مقدّسِ کمدرک این هر چه بشنود عمل میکند اما تشخیصش ضعیف است این قصوری در ناحیهٴ عمل ندارد منتها یک راهنمای خوبی میخواهد که خوب درک بکند. قِسم چهارم کسانیاند که از هر دو جهت ضعیفاند مثل جاهلِ مُتهتّک نه اندیشهٴ خوبی دارد نه انگیزهٴ خوبی دارد.
جدایی اعتقاد و ایمان از علم و یقین در برخی انسانها:
چون دستگاه تصمیمگیری کاملاً یعنی کاملاً جدای از دستگاه اندیشه و اینهاست انسان میشود عالمِ فاسق سرّش این است که ما دوتا گِره و دوتا عَقد داریم عقدی است یعنی گِرهی است بین موضوع و محمول که مستحضرید که در منطق میگویند «تُسمّی القضیة عقداً» قضیه را عقد میگویند برای اینکه بین محمول و موضوع گِره خورده وقتی گفتیم «زیدٌ قائمٌ» این «هو» گِرهی است که موضوع و محمول را به هم بست این شده عقد این کار اندیشه و علم است بعد از این عصارهٴ این قضیهٴ علمی را این شخص باید به جان خود گِره ببندد این میشود اعتقاد و ایمان، اگر به جان خود گِره نبست این فقط عالِم است اگر به جان خود گره بست با دو عقد یک گِره بین موضوع و محمول یک گِره بین نتیجه قضیه و جان خود این میشود مؤمنی که دارای عمل صالح است اگر گِره نزد ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ این ﴿وَاسْتَیْقَنَتْهَا﴾ «سین» هم «سین» تأکید است به طور شفاف، یقین، آشکار برای فرعون ثابت شد این آیات الهی است در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» وجود مبارک موسی بالصراحه به فرعون گفت آخر برای تو روشن شد این حرفهای خداست ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ آخر چرا ایمان نمیآوری.
عواقب عدم تسلیم در برابر حق:
این ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ همین است دوتا طلبه که در اتاق مشغول مباحثهاند سوّمی این دو نفر خداست که جمعاً میشود دو نفر و خدا ثالثِ اثنین است نه ثالث ثلاثه اینها با اینکه روشن شد حق با رفیق اوست در این مباحثه کردند عبارتی یا جامعالمقدمات است یا سیوطی است یا مُغنی است همین اول طلبگیش است با اینکه فهمیده حق با اوست این حتماً میخواهد بگوید من هم چیز دیگر میخواهم بگویم این وقتی بزرگ شد آفتی برای جامعه است اول آسیب به خودش میرساند بعد به جامعه در همان اوایل آدم باید خودش را بسازد در برابر حق باید تسلیم بشود دیگر وگرنه انسان اگر بزرگ شد ممکن نیست حق را ببیند و باور کند این میشود آسیب و آفت بنابراین در بیان نورانی حضرت امیر هم هست که «مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صَرَعَهُ» مُصارعه یعنی کُشتی گرفتن اگر کسی با حق کشتی بگیرد یقیناً شکست میخورد.
آثار پیوند علم و ایمان توسط عقل:
خب، بنابراین این در درون همهٴ ما هم هست ما باید مواظب باشیم که کجا جای جزم است و کجا جای عزم این دو با هم باشند اگر آن روحِ کامل یک رهبری را به عهده گرفت یک نماز جماعتی را در صحنهٴ دل به پا کرد که همهٴ قوای علمی و عملی به او اقتدا کردند این همان بیان نورانی امام سجاد است که فرمود عقل رائد روح است ، انسان یک نماز جماعتی میخواند در درون، همهٴ قوا به تبعیّت او حرکت میکنند شهوت سرِ جایش محفوظ است، غضب سر جایش محفوظ است نگفتند چیزی را تعطیل کن که گفتند تعدیل کن همهٴ اینها سرِ جایش محفوظ است آن حس و وهم و خیال هم سر جایش محفوظ است حس خیلی کار میکند وهم خیلی کار میکند خیال خیلی کار میکند در تحت رهبری عقل نظری شهوت و غضب هم خیلی کار میکنند در تحت هدایت و رهبری عقل عملی اگر آن عقلِ فائق قیادت و رهبری و امامت این امّت را به عهده بگیرد این شخص یک قافلهٴ خوبی خواهد بود بنابراین وجود مبارک موسای کلیم به فرعون گفت برای تو بیّنالرشد ثابت شد که اینها حق است اما ایمان نمیآوری چه در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» چه در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» این دو آیه شفاف هست و شفاف شد که گاهی انسان حق برای او قطعی میشود ولی او ایمان نمیآورد مثل کسی که به صورت قطع آتش را میبیند، مار را میبیند، عقرب را میبیند ولی نمیتواند فرار بکند برای اینکه با سوء اختیار خودش این دست و پا را فلج کرده خب کسی دست و پای خودش را فلج کرده چطوری میتواند خودش را نجات بدهد.
ناتوانی فرعون و مغالطه او در برابر معجزات الهی:
فرمود: ﴿لَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا﴾ با اینکه الآن ملاحظه میفرمایید اینجا بسیاری از آیات هنوز مطرح نشده ولی میفرماید ما همهٴ این آیات را به فرعون نشان دادیم مثلاً، ﴿لَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَی﴾ همان طوری که در جریان نمرود فرمود: ﴿فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ﴾ جوابی نداشت فرعون هم اینجا جوابی ندارد گفت شما آمدید که ما را با سِحر از مصر بیرون کنید خب این همه سَحره زیر نظر تو هستند مگر با سِحر میشود مملکت را گرفت خب این همه سَحره که تو داری کدام یک از اینها توانستند چنین کاری بکنند به موسی و هارون(سلام الله علیهما) میگوید شما آمدید سِحر بکنید که کشور ما را بگیرید این حرف قابل گفتن نیست ﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِکَ یَا مُوسَی﴾ حالا میخواهد بازی در بیاورد حالا ما مسابقه میدهیم خب این همه سَحرهای که تو داری در زیر نظر تو کار میکنند کسی تا حال چنین کاری کرده که مملکت را با سِحر زیر و رو بکند وجود مبارک موسای کلیم گفت که آنچه را که ما آوردیم حق است و آنچه را که تو میگویی باطل، باطل کاری از او ساخته نیست در محدودهٴ خیال ممکن است یک انسان مُختالی را متأثّر بکند ﴿قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا﴾ از اینکه گفت ﴿أَرْضِنَا﴾ چون یک سلطهٴ خاصّی فقط در منطقهٴ مصر و امثال مصر داشت وگرنه منطقه شام و امثال شام که مدین در همان مناطق بود تقریباً شمال شرقی مصر قرار دارد یعنی کسی که از مصر بیرون میآید به طرف مشرق به طرف شام و مدین و اینها میرود وجود مبارک موسای کلیم وقتی به مدین رسید شعیب فرمود آن جریان قتلی که در مصر اتفاق افتاده و عدهای تو را تعقیب میکردند ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾ اینجا دیگر آنها به تو دسترسی ندارند اینجا در تحت قدرت آنها نیست معلوم میشود که حوزهٴ اقتدار فرعون در همان محدودهٴ مصر و اطراف مصر بود مدین و این قسمت شام زیر سلطهٴ او نبود ﴿مِنْ أَرْضِنَا﴾ هم که گفت همان منطقه را میگوید نه منطقههای دیگر. خب، ﴿لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِکَ یَا مُوسَی ٭ فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ﴾ ما هم سِحری مثل سِحر تو میآوریم تو اگر تَحدّی کردی گفتی معجزه است معجزه معنایش این است که مُماثل ندارد دیگر ما هم میگوییم سِحر است و مماثل دارد و مماثلش هم میآوریم ﴿فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنَا وَبَیْنَکَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَکَاناً سُوی﴾ که موعد مبارزه و مناظره را دارد تعیین میکند.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است