- 394
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 70 تا 73 سوره طه
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 70 تا 73 سوره طه"
چگونگی اسناد ایمان به خداوند و غیر او در قرآن
نائل شدن ساحران به لقای الهی
تهمتهای فرعون در مقابله با ایمان ساحران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی ﴿70﴾ قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَی ﴿71﴾ قَالُوا لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هذِهِ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ﴿72﴾ إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی ﴿73﴾
چگونگی اسناد ایمان به خداوند و غیر او در قرآن:
بعد از اینکه این صحنهٴ مناظره تمام شد و وجود مبارک موسای کلیم پیروزمندانه از این صحنه بیرون آمد کارشناسان سِحر فوراً سجده کردند به تعبیر زمخشری در کشّاف آنها اول این طنابها و چوبها را القا کردند للکُفر و بعد خودشان بدنشان و سَرشان را القا کردند للشُکر آن القای اوّلی که ﴿أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ﴾ این للسِّحر و الکفر بود این القای دومی که ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ القای شکر و ایمان بود. مسئلهٴ ایمان اگر به شخص اسناد داده بشود گاهی با «باء» گاهی با «لام» استعمال میشود اما اگر نسبت به ذات اقدس الهی باشد معمولاً با «باء» است در قرآن کریم ایمانِ لله به کار نرفته ایمانِ بالله به کار رفته اما نسبت به شخص آن شخص پیغمبر باشد یا غیر پیغمبر با «لام» به کار رفته مثل اینکه وجود مبارک لوط به ابراهیم(سلام الله علیهما) ایمان آورد که ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ یعنی لوط تصدیقکنندهٴ ابراهیم بود و ابراهیم را تصدیق کرد ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» هم جمع بین «لام» و «باء» در آیهٴ 61 به این صورت آمده ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ این ایمانِ به خدا همان معنای مصطلح را دارد و ایمانِ للمؤمنین همان معنای تصدیق را اگر در سورهٴ «عنکبوت» هم جریان لوط نسبت به حضرت ابراهیم در آیهٴ 26 سورهٴ «عنکبوت» به این صورت آمده است آن هم چون شخص است ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ اما در اینجا تقابل بین «باء» و «لام» از این جهت است که سَحره گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ فرعون گفت که ربّالعالمینی در کار نیست چون ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ فقط موساست که مدّعی نبوّت است شما برای او ایمان آوردید ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾.
تهمتهای فرعون در مقابله با ایمان ساحران:
پس دو محور را فرعون با آنها درگیر شده یکی اینکه آنها گفتند ما ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ ایشان میگوید ـ معاذ الله ـ ربّالعالمینی در کار نیست ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ دوم اینکه مسیر ایمانِ اینها را برگرداند گفت ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ بعد وجود مبارک موسای کلیم را هم یک ساحر بزرگ معرفی کرد که معلّم سَحره است به تعبیر زمخشری در کشّاف از استاد و معلّم به کبیر یاد میشد «أمرنی کبیری، قال لی کبیری» یعنی استادم اینچنین گفته وقتی فرعون گفت ﴿إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ﴾ یعنی استاد شماست، معلّم شماست با اینکه میدانست که رابطهای بین سَحرهٴ مصر و وجود مبارک موسای کلیم نبود اینها با هم ارتباط نداشتند موسای کلیم سالیان متمادی در مدین به سر میبرد اینها همچنان کارِ کارشناسی سِحر را به عهده داشتند هیچ پیوندی بین موسای کلیم با سَحرهٴ مصر نبود.
پرسش:...
پاسخ: بله، اما معنایش این است که شما همهتان ساحرید او أعلم است اما کبیرِ شماست، معلّم شماست که استفاده نمیشود که این یک دروغ روشنی است ممکن است کسی بگوید وجود مبارک موسای کلیم ـ معاذ الله ـ اعلمِ از سایر سَحره است این را ممکن است تهمت بزند اما بگوید شما شاگردان او بودید او شما را پروراند این یک دروغ بیّنالغیّی است برای اینکه ارتباطی با هم نداشتند این کار را برای آن کرده اعلمبودن وجود مبارک موسای کلیم نسبت به آنها ـ معاذ الله ـ در بحث سحر این مشکل سیاسی ندارد خب بگوید او از شما اعلم است ولی او میخواست به این صبغهٴ سیاسی بدهد میگوید این مَکری است که مجموعه شما نقشه کشیدید مبسوطاً این بحث در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت ﴿إِنَّ هذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ﴾ شما دسیسهای کردید کسی را وادار کردید ادّعای نبوّت بکند ـ معاذ الله ـ بعد اطرافش کارها را هم تقسیم بکنید بعضی از کارها را او به عهده بگیرد بعضی از کارها را شما به عهده بگیرید و یک دسیسهٴ سیاسی راهاندازی کنید ﴿إِنَّ هذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا﴾ که در آیهٴ 123 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت. حالا اصلِ دسیسه از کجا شروع میشود چون خودش جزء دسّاسین آن روزگار بود خب، پس بنابراین صحبت اینکه او اعلم از شماست نیست صحبت از این است که شما مجموعهای هستید او معلّم شماست شما را پرورانده کارها را هم تقسیم کردید.
تقابل دائم جعلیات پنجگانه با حقایق خمسه :
در ذیل همان آیهٴ 123 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» یا مانند آن گذشت که ما در عالَمی زندگی میکنیم که بدلی و جعلی فراوان است در پنج نقطه هم بدلی و جعلی عملی شده از الوهیّت خدا تا ایمانِ مؤمنین، از ایمان مؤمنین تا ربوبیّت خدا در همهٴ این مقاطع پنجگانه بدلی جعل شده بیان تفصیلیاش مربوط به گذشته است اجمالش این است هیچ موجودی در عالَم طبیعت بدون جعل نمانده اول خودِ خداست کم نبودند افرادی که خدای جعلی و بدلی شدند و گفتند ما خداییم این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ تنها برای فرعون نبود که گفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾، ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ این یک ربوبیّت جعلی و الوهیّت جعلی است در این عالم طبیعت همه چیز، همه چیز میشود بالأخره ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ میشود، ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ میشود و مانند آن این ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ یک بارِ منفی مهمتر از ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ دارد که فرق این دو آیه قبلاً گذشت. بعد از جریان الوهیّت و ربوبیّت جریان نبوّت مطرح میشود شما آمار متنبِّیان را که در عالَم بررسی بکنید میبینید کمتر از انبیا نیست هر وقت پیغمبری در جایی ظهور کرد اول با او مبارزه کردند نبوّت و وحی را انکار کردند بعد دیدند وقتی در جامعه جا افتاد گفتند پیغمبری حق است، نبوّت حق است ولی او پیغمبر نیست ما پیغمبریم یا ما خودمان پیغمبر داریم ربوبیّت هم همین طور بود اول ربوبیّت نفی میشد بعد وقتی در جامعه جا افتاد فرعون گفت ربوبیّت حق است یعنی من ربّم در جریان نبوّت هم همین طور است انبیا اول با منکران وحی و نبوّت روبهرو بودند بعد وقتی دیدند نه، جامعه پذیرفت بالأخره کسی باید باشد اینها را هدایت کند اینها آمدند گفتند نبوّت حق است ولی موسای کلیم ـ معاذ الله ـ نبی نیست فلان شخص نبی است یا وجود مبارک حضرت رسول (علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) رسول نیستند مُسیلمه کذّاب رسول است که او ادّعای نبوّت کرده مسئلهٴ تَنبّی مُتنبّیان کمتر از نبوّت انبیا نیست بعد از اینکه جریان نبوّت در جامعه جا افتاد ارقام متنبّیان زیاد شدند این برای نبوّت. مقطع سوم مسئلهٴ جانشینی انبیاست که خلافت و امامت است اول منکر بودند میگفتند که این طور نمیشود مردم هر کسی به هر کسی رأی دادند بعد دیدند کم کم نه، جریان غدیر دارد راه میافتد جا اندازی شده سَقیفه را جعل کردند درست است که پیغمبر جانشین میخواهد ولی تعیینکنندهٴ جانشین غدیر ـ معاذ الله ـ نیست سقیفه است این مقطع سوم. در مقطع چهارم با روحانیّت و علما و امثال ذلک درگیر شدند بعد وقتی دیدند که نه، جامعه بدون روحانی و بدون رهبران الهی و مذهبی نمیشود مشایخ سوء را درست کردند جریان ابوهریره و امثال ذلک از همین قبیل است دیگر خب معاویه عدّهای را به عنوان روحانیون درباری مشایخ سوء بود از دیرزمان این مشایخ سوء در دربار راه داشتند تا زمانهای متأخّر، در مقطع پنجم مسئلهٴ ایمان مؤمنین است یک وقت ایمان را به سُخریه گرفتند به مِی گرفتند میگفتند اینها عقبافتادهاند مُرتجعاند وقتی دیدند نه، ایمان در جامعه جا افتاد مؤمنین محترمند اینها ادّعای ایمان کردند شدند نفاق، منافق همین است دیگر منافق ادّعای ربوبیّت ندارد که در مقطع اول است، ادّعای نبوّت ندارد که در مقطع دوم است، ادّعای امامت ندارد که در مقطع سوم است، ادّعای روحانیّت ندارد که در مقطع چهارم است ولی ادّعای ایمان دارد که مؤمنم ﴿قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ﴾ کذا و کذا بنابراین در این مقاطع پنجگانه نشان داد که هر جا حقّی هست بدلی هم در کنار او جعل شده.
علت انتساب ایمان ساحران به حضرت موسی(علیه السلام) از سوی فرعون:
فرعون خودش را بدلیِ الله جعل کرده و در جامعه هم جا افتاد بعد گفت ـ معاذ الله ـ وجود مبارک موسای کلیم یک پیغمبر جعلی است مُتنبّی است ادّعای نبوّت کرده و با شما پیوند سیاسی دارد این مَکری است و دسیسهای است که شما با او با هم انجام دادید ﴿إِنَّ هذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ﴾ لذا وقتی سَحره گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ این کاملاً مسیر حرف سحره را برگرداند گفت نه خیر ربّالعالمین در کار نیست ﴿آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَکُمْ﴾ بنابراین ایمان اگر نسبت به ذات اقدس الهی به کار برود همیشه با «باء» است در قرآن ایمان لله به کار نرفته هر چه بود ایمان بالله است اما نسبت به شخص چرا، ایمان له است چون به خدا ایمان داریم به دستور خدا افرادی را که انبیای الهی هستند تصدیق میکنیم لکن منظور فرعون از اینکه گفت ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ یعنی به سود او، یعنی سوداگرانه و همین سوداگری را خودش پیشنهاد داده گفته که من اگر شما این کار را کردید به شما جایزه میدهم ﴿إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ و مانند آن این خیال کرد که جریان ایمان ساحران هم از همین قبیل بود خب.
سرّتقدیم نام هارون بر نام موسی (علیهما السلام)
﴿قَالَ آمَنتُمْ لَهُ﴾ نه «آمنتم بالله» کاملاً مسیر حرف سَحره را برگرداند آنها گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی﴾ برخیها خواستند بگویند سرّ تقدیم هارون بر موسی این است که اگر میگفتند «آمنّا بربّ موسی» فرعون میگفت ربّ موسی منم برای اینکه موسی در بیت من تربیت شده قبلاً هم به خود موسی گفته بود که ﴿أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا﴾ ظاهراً نکتهٴ تقدیم هارون بر موسی این نیست برای اینکه این فواصل آیات همهاش با «یاء» مختوم به «الف» ختم میشود در همین بخش اخیر ملاحظه میفرمایید از آیهٴ 52 در همین یک ورق تا آیهٴ 76 همهاش با ﴿أَبْقَی﴾ و ﴿مُّوسَی﴾ و ﴿أَتَی﴾ و امثال ذلک ختم شده برای رعایت فواصل فرمود آیهٴ قبلش ﴿لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ قبل از او ﴿أَنتَ الْأَعْلَی﴾ بعدش هم ﴿هَارُونَ وَمُوسَی﴾ بعدش هم دارد ﴿عَذَاباً وَأَبْقَی﴾ بعدش هم دارد که ﴿خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ بعدش هم ﴿لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَلاَ یَحْیَی﴾ بعد هم ﴿الدَّرَجَاتُ الْعُلَی﴾ بعد ﴿جَزَاءُ مَن تَزَکَّی﴾ برای اینکه فواصل رعایت بشود نفرمود «ربّ موسی و هارون» فرمود: ﴿بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی﴾.
تهدید و کیفر فرعون در مقابله با ایمان ساحران:
خب، ﴿قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ﴾ آن وقت من در کیفر این کار چنین میکنم ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ﴾ که در بحث دیروز اشاره شد که باب تفعیل هم مبالغه را میرساند هم تشدید را و کثرت را، تقطیع میکنم دستها و پاهای شما را ﴿مِنْ خِلاَفٍ﴾ دست و پا خلاف هماند اگر دستها را قطع بکند یا پاها را قطع بکند اینها خلاف هم نیستند اما دست و پا، پا و دست خلاف هماند یعنی مختلفاند این یک، یَمین و یسار هم مختلفاند دو، اگر دست راست باشد با پای چپ دوتا خلاف است، دست چپ باشد با پای راست دوتا خلاف است هم دست و پا خلاف هماند هم دست راست و پای چپ خلاف هماند این کار را برای تشدید عذاب میکنم ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ بعد از اینکه تقطیع کردم چهار شَقّه کردم در لای درختان میگذارم هم زمخشری در کشّاف هم فخررازی در تفسیر کبیر اینها اصرار دارند که ﴿فِی﴾ معنای خودش است به معنای «علی» نیست بعد هم فخررازی دارد که در بعضی از کتابهای لغت گفتند «فی» به معنی «علی» است وجهی ندارد یعنی نمیخواهد به دار بزند که این بعد از تقطیع در این شاخههای درخت میگذارد که این لابهلای درخت به منزلهٴ ظرف است و این دست و پای بُریده به منزلهٴ مظروف پس جای «فی» است نه جای «علی» است خب.
آنگاه ﴿وَلَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَی﴾ شما چرا ایمان میآورید برای اینکه میترسید اگر ایمان نیاورید به عذاب گرفتار میشوید آن وقت معلوم میشود چه کسی ﴿أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَی﴾ است این صحنه را من انجام میدهم از طرفی هم نسبت به موسای کلیم(سلام الله علیه) یک طعن و طنزی دارد و آن این است که با اینکه وجود مبارک موسای کلیم اهل تعذیب نبود کسی را هم تهدید نکرد خب، از این دو جهت فرعون گفته بود که ﴿وَلَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَی﴾.
﴿قَالُوا لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ﴾ شواهد فراوانی موسای کلیم برای ما اقامه کرد.
مصلحت الهی در محفوظ ماندن جان حضرت موسی(علیه السلام):
نسبت به خود موسی(سلام الله علیه) نمیتوانست این کار را بکند چون در آن مناظره خودش دید این عصای موسی همهکاره است دیگر در برابر او قدرتی نداشت وگرنه کم نبودند افرادی که ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ یک، ﴿یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ دو، خب اگر ﴿الْأَنْبِیَاءَ﴾، ﴿النَّبِیِّینَ﴾ به وسیلهٴ همین طاغیان کُشته شدند خب با وجود مبارک موسای کلیم هم این کار را میکرد دیگر، اگر زکریا با عصا میآمد که دیگر محفوظ بود، اگر یحیای شهید با عصا میآمد که محفوظ بود حالا مصلحت چیست خدا میداند ولی در جریان موسای کلیم کسی قدرت نداشت چنین کاری بکند که.
ظهور موسای کلیم(علیه السلام) ثمره خون شهدای بنی اسرئیل
خب، این حرف را قبل از این سرایندگان شعری [دیگران] گفتند بعد این آقا در شعر گفت که
صد هزاران طفل سر ببریده شد تا کلیم الله صاحب دیده شد
قبلاً آن بزرگان گفتند خون ریخته شد، ریخته شد، ریخته شد و خون شهید هرگز به زمین نمیریزد در جامعه ریخته میشود باعث پیدایش موسای کلیم شد قبل از مولوی این حرف را زدند بعدها او گفته «صد هزاران طفل سر ببریده شد» ممکن نیست خون شهید در یک کشور بریزد آن سرزمین را طیّب و طاهر نکند در زیارت «وارث» یا سایر زیارتها که به ما گفتند بخوانید ما به شهدا چه عرض میکنیم، میگوییم «طِبْتُمْ وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتی فیها دُفِنْتُمْ» اینچنین نیست که حالا شهید مُرد فقط ثواب برزخی ببرد آنکه محفوظ است این طیّب و طاهر میکند کشور را، اگر طیّب و طاهر کرد دیگر آلودگی را قبول نمیکند دیگر، اینچنین نیست که حالا عدّهای بروند شهید بشوند کشوری را تطهیر بکنند نظامی را حفظ بکنند طیّب و طاهر بعد بیگانهای بخواهد مثلاً به این نظام آسیب برساند این شدنی نیست این یک خیال باطلی است «طِبْتُمْ وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتی فیها دُفِنْتُمْ» این در زیارت «وارث» است اگر در قرآن کریم است که فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ این میوههای درختی که میوههای ظاهری که نیست این کَفره که بیش از این دارند اگر کمتر از این نداشته باشند که فرمود کشوری که شهید داد میوهٴ طیّب و طاهر دارد میوهٴ او هم استقرار نظام اسلامی است دیگر بنابراین اینچنین نیست که حالا کسی برود شهید بشود و دیگری بخواهد با خون او بازی کند این طور نیست ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ صغرا را زیارت «وارث» میگوید کبرا را قرآن کریم میگوید در حقیقت عترت یک طور میفرماید قرآن که هموزن اوست طور دیگر میفرماید حالا ما باید حدّاکثر تلاش و کوشش را بکنیم از این طیّب و طاهر بهره ببریم اینچنین نیست که حالا مثلاً یک عدّه شهید شدند خون تَلف شده باشد غرض این است که این شعر بعد از حرف آن بزرگان است که گفتند آن خونها هدر نرفته آن خونها باعث پیدایش موسای کلیم شد.
معنای آیه ﴿لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا﴾:
خب، اینها گفتند ﴿لَن نُؤْثِرَکَ﴾ ما در انتخاب تو را انتخاب بکنیم بر دنیا اینچنین نیست تو را ایثار بکنیم بر آنچه را که به وسیلهٴ موسای کلیم(سلام الله علیه) برای ما روشن شده است نیست ما حق را تشخیص دادیم و پذیرفتیم ﴿لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ﴾ ما هرگز این را ایثار نمیکنیم. استئثار غیر از ایثار است ایثار آن است که دیگری را بر خود مقدّم داشتن مثل ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ وقتی مردم انصار را قرآن کریم تعریف میکند و از آنها حمایت میکند میفرماید این مردم بزرگوار مدینه کسانی بودند که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ولو اینها فقر و نیاز و احتیاج شدید هم داشته باشند مهاجرینی که از مکه آمدند مدینه و دستشان خالی است آنها را بر خودشان مقدّم داشتند این اکرامی است، اجلالی است که قرآن کریم از انصار مدینه به عمل آورده این میشود ایثار، استئثار یعنی خود را بر دیگری مقدّم داشتن یعنی حقّی که مسلّم دیگری است یا مشترک است انسان خودش بگیرد این میشود استئثار که قبیح است و حرام آن هم میشود ایثار که حَسن است و محمود و ممدوح گفتند ﴿لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا﴾ اگر این سوگند باشد یعنی قسم به کسی که ما را آفرید، اگر عطف بر «بیّنات» باشد یعنی حرف تو را بر حرف خدا داعیهٴ تو را بر ربوبیّت خدا هرگز ترجیح نمیدهیم ﴿وَالَّذِی فَطَرَنَا﴾ اگر عطف بر «بیّنات» باشد یعنی آنچه حق است به ما رسیده بیّنات است و ربوبیّت ذات اقدس الهی این هرگز از دست دادنی نیست آنچه را که تو پیشنهاد دادی ما او را بپذیریم و این حق را رد کنیم اینچنین نیست. خب، و هر کاری که میخواهی بکنی بکن، هر تصمیمی که میخواهی بگیری بگیر، ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ﴾.
عدم خوف پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در ابلاغ ولایت:
پرسش:...
پاسخ: بله، لذا چون هراس داشت حق را فرمود و روشن شد ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ ولی در جریان موسای کلیم اگر وجود مبارک موسی عصا را القا میکرد این هم یک مار میشد و مردم تشخیص نمیدادند که سِحر کدام است معجزه کدام است تحدّی آسیب میدید سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در عین حال که فرمایش حضرت امیر را در بحث روایی نقل کردند در بحث تفسیری راه معروف را طی کردند که ما احتراماً و تأدّباً همانجا گذشتیم. خب، بنابراین آنجا جای ترس بود که معجزه آسیب میبیند ولی در جریان غدیر برای اینکه کسی ادّعا نکند به صورت روز روشن و شفاف فرمود: «فهذا علیٌّ مولاه» از آن به بعد دیگر مردم مختارند اگر کسی جهنّم رفت که کسی ترسی ندارد که یعنی حجّت الهی بالغه شد هم ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ شد، هم «الیوم أتممت» شد، هم «الیوم رضیتُ» شد همهٴ امور حق شد حالا اگر کسی نپذیرفت که دیگر کسی تقصیر ندارد که جا برای تقصیر نیست.
پرسش:...
پاسخ: آن مسائل سیاسی بود دیگر.
علت نزول آیه ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ در روز غدیر:
خب آنها میگفتند که شما مبادا خدای ناکرده دامادش را گرفته جانشینش کرده بعد از اینکه وجود مبارک پیغمبر مکّه را فتح کرد و همهٴ آن سران و صنادید همهٴ اینها تسلیم شدند از آن به بعد چه ترسی در جزیرةالعرب حاکم بود همهٴ آن شمشیردارها که شمشیر را غلاف کردند و وجود مبارک پیغمبر هم بر همهٴ آنها منّت گذاشت و آنها را آزاد کرده فرمود: «أنتم الطلقاء» کسی شمشیر به دست نبود تا پیغمبر هراس داشته باشد که این همان هراس تبلیغِ سوء و هراس سیاسی بود که بگویند حضرت ـ معاذ الله ـ دامادش را جانشین خودش کرده فرمود این شبههای میماند آن هم ما حل میکنیم و همین کار را هم کرده وگرنه در بعد از فتح مکّه احدی در جزیرةالعرب در برابر پیغمبر قیام نمیکرده همین پیغمبری که در آخرهای عمرش برای دوتا امپراطوری نامه نوشته که فرمود میآیی یا بیاورمت خب در این خاورمیانه ما که از خاوردور و باختردور خبری نداریم آن طرف آب و این طرف آب در خاورمیانه بیش از دو قدرت نبود همین امپراطوری ایران بود که میگفتند شاهنشاهی این شاهنشاهی برای آن است که از بسیاری از کشورهای اقمار و اذناب باج میگرفتند مالیات میگرفتند و اگر ایران باج نمیگرفت که کشور شاهنشاهی نبود میشد کشور شاهی همهٴ این کشورهایی که شما میبینید در خاورمیانه هستند به ایران باج میدادند غرب هم برای امپراطوری روم بود حضرت برای هر دو نامه نوشت که میآیید یا بیاورمتان خب چنین قدرتی در حجاز کسی نمیتوانست در برابر او مبارزه کند حضرت از چه میترسید همین منافقین بودند همین امویها بودند که شمشیرها را غلاف کردند حضرت فرمود: «انتم الطُّلقاء»اما این تهمت و بدگویی را انسان چه کار بکند فرمود مانده مشکل سیاسی آن هم ما حل میکنیم ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ از دهن مردم ما این حرفها را در نمیآوریم، بنابراین آن ترس وجود مبارک حضرت که ترسِ سیاسی بود و جلوی این بدگوییها و اهانتها را هم به زحمت میشود گرفت فقط کارِ الهی است خدا فرمود من ترمیم میکنم وگرنه آن روزی که حضرت تا طائف رفت آنقدر سنگ خورد که تمام پاهایش مجروح شد که ترسی نبود که آن روزی که باید در جنگ بدر و احزاب تنهایی با یک گروه کم بجنگد که ترسی نداشت وجود مبارک حضرت امیر دارد که خیلی از اصحاب آن شب میلرزیدند و احدی مثل پیغمبر نبود تا صبح زیر یک درخت با زمزمهٴ الهی گذراند که گویا اصلاً فردا جنگ نیست خود حضرت امیر با آن شجاعتش دارد «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه» ما هر وقت خیلی نائرهٴ جنگ داغ میشد خودمان را نزدیک پیغمبر میرساندیم مثل اینکه به سنگر رسیدیم پیغمبر حسابش خیلی جداست خب بنابراین ترسی نبود خود حضرت میفرماید که در شب بدر که همه میلرزیدند او تا صبح داشت مناجات میکرد گویا اصلاً فردا خبری نیست این پیغمبر بود آن وقتی که دستش خالی بود که نترسید الآن که دستش پُر است از چه چیزی بترسد فرمود دهن مردم را من میبندم که مبادا کسی بگوید دامادش را جانشین کرده و امثال ذلک ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چرا افشا کرده به حذیفه گفته به خیلیها گفته دیگر.
عدم قیام امیرمومنان(علیه السلام) بعد از رحلت پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم):
همان طوری که خود وجود مبارک حضرت امیر در هنگامی که به حضرت زهرا(سلام الله علیهما) فرمود این طور که شما اصرار میکنید من بروم مبارزه بکنم، میکنم اما بلال دارد اذان میگوید دیگر این صدا را نمیشنوی تمام میشود این صدا، اگر خدای ناکرده اختلاف داخلی در یک صحنهٴ وسیعی رخنه پیدا کند اصلاً نظام آسیب میبیند فرمود این صدا را زهرا دیگر نمیشنوی این را هم شیعه نقل کرد هم سنّی فرمود من که از کسی ترسی ندارم که اگر در جبههای میگفتند علی حاضر است همه فرار میکردند اینها همه کسانی بودند که ضرب شمشیر من اینها را خاموش کرده ولی این صدا را دیگر تو نمیشنوی.
پاسخ ساحران در برابر تهدیدهای فرعون
خب، فرمود: ﴿لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا﴾ با این دو احتمال ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ﴾ هر کاری که میخواهی تصمیم بگیری بکن، درخواست عفو و کمک نکردند ﴿إِنَّمَا تَقْضِی هذِهِ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا﴾ قدرت نفوذش همین چند روزه است دیگر ما فقط یک نفس کشیدن و نکشیدن از ما طلب داری همین بعد دیگر به سعادت ابد میرسیم دیگر، ﴿إِنَّا﴾ با جملهٴ اسمیه با تأکید ﴿إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا﴾ که باز با «باء» آمده برای اینکه گذشتههایمان را خدا بیامرزد ﴿لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا﴾ ما اشتباهات فراوانی کردیم دسیسههای تو را پذیرفتیم، یک عدّه را هم پروراندیم ﴿وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾ هم آنچه ما خودمان انجام دادیم خطایای ما را خدا ببخشد هم این سِحری که تو وادارمان کردی ما انجام بدهیم این را هم خدا ببخشد ما میتوانستیم مقاومت کنیم ولی خب نکردیم مقاومت نکردیم به طمع جایزه به دام افتادیم ﴿وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾.
نائل شدن ساحران به لقای الهی:
این ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ نشان میدهد که اینها به آن اوجشان رسیدند شاید به همه آن صحنهها را نشان ندهند کسی که حالا حاضر شد معامله بکند تمام هویّتش را بدهد به ذات اقدس الهی به جِدّ هم معامله بکند خب خیلی چیز برایش کشف میشود آنهایی که عابدند، زاهدند، مؤمنند اینها میگویند ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ آیات قرآنی هم اینها را تا آن مرز میبرد بهشت بهتر است، آخرت بهتر است، حشر با انبیا بهتر است، حشر با اولیا بهتر است ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ اما اینها که به همه جا سری زدند و از همه چیز گذشتند میرسند به جایی که فرمود: ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ این ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ کاری با آن ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ ندارد که این فقط به لقاء الله وابسته است، به جمال الهی وابسته است و به لطف الهی وابسته است آن وقت همهٴ نعمتها در اختیار اوست گاهی میبینید انسان با اینکه گرسنه است غذا آوردند یا تشنه است برای او چای یا آب گوارا آوردند دو، سهبار این چای سرد شده و عوض کردند غذا آوردند سرد شده عوض کردند او همان لذّت مطالعه را دارد اگر کسی یک مطلب عمیقی خودش کشف کرده باشد خب خیلی برای او لذیذ است دیگر با اینکه گرسنه است با اینکه تشنه است با اینکه چای را چند بار عوض کردند با اینکه غذا سرد شده ولی مع ذلک مشغول مطالعه است این چه چیزی را بر چه چیزی ترجیح داده، این لذّت معنوی را بر لذّت مادّی دارد ترجیح میدهد گرسنه که هست، تشنه هم هست، غذا هم که حاضر است، غذا هم که از دهن افتاده این مشغول چیست، اگر انسان نمونهاش را دارد بالاتر از او را هم خواهد داشت پس غالب موحّدان به آن مرحلهٴ ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ میرسند اوحدیّ از آنها به ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ میرسند که نصیب هر کس هم نخواهد بود.
تأملاتی در برخی روایات کتب شیخ صدوق:
این روزها خیلی از بزرگان، فضلا حشرشان با اولیای الهی باشد زحمت کشیدند تلاش و کوشش کردند روی همین تحقیق که این روایت درست است یا درست نیست هر کس روی این تحقیقات روایی به نتیجهای رسیده خب بینه و بین الله میتواند طبق آن نظر بدهد لکن معلوم میشود که اگر آقایان بخواهند کار کنند میتوانند محقّقانه از بحث بیرون بشوند در همهٴ بحثها سعی کنید ـ انشاءالله ـ اینچنین باشد این امالی مرحوم صدوق را که میبینید این دوتا مشکل جدّی دارد در عیون اخبار رضا مرحوم صدوق یک مشکل هست در امالی دوتا مشکل هست در امالی بعد از اینکه چندتا روایت دارد آنجا دارد که این مکتوب است در ذیل مجلس بیست و هشتم این یک خط، خط چه کسی است خود مرحوم صدوق میگوید که این مکتوب است یا نسخه است این باید نسخههای مصحّح قدیمی خطّی پیدا بشود معلوم بشود این اضافه از کجا آمده، اگر مرحوم مجلسی یا بزرگان دیگر از امالی نقل میکنند امالی با این وضع مشوّش است برای اینکه دارد که این حرفها در پایان مجلس دوم نوشته شده خب این را از اول تا آخر، از آخر تا اول امالی شما ببینید کسی این طور حرف نمیزند که وسط حرف که دارد روایت نقل میکند میگوید این در پایان آن نوشته شده که. مشکل دوم این است که در آخر این روایت دارد که این أعمل الأشیاست در افاقهٴ نفسش یا اِماتهٴ نفسش یا افاتهٴ نفسش که نسخ مختلف است یعنی همین جریان اینکه وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) دستور داد شیر از آن پرده مجسّم بشود و این شخصِ شعبدهباز را ببلعد همین باعث شده که هارون وجود مبارک موسای کلیم را مثلاً از پا در بیاورد این حرف چه کسی است حرف صدوق که نیست برای اینکه جزء حدیث نیست حرف علیبنیَقطین باشد علیبنیَقطین قبل از شهادت امام کاظم(سلام الله علیه) کُشته شده این ذیل که مایه تشویش است هم در امالی هست هم در عیونالأخبار هست خب مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) هم که از اینجا نقل میکند اگر کسی خواست تحقیقات بیشتری بکند باید نسخهٴ مصحّح قدیمی عصر مرحوم صدوق را پیدا کند یک، بعد مقابله بکند دو.
اجازه نقل روایت، سیره علما برای حفظ دین:
این کار را بزرگان قبلاً میکردند یعنی الآن ما در کنار سفرهٴ بزرگانی نشستیم که اینها خیلی تلاش و کوشش کردند که حشر اینها با اولیای الهی این اجازهٴ روایی که میگرفتند همین بود مثلاً اَبان خدمت حضرت میآمد با قلم، زراره خدمت حضرت میآمد با قلم هر چه حضرت میفرمود یادداشت میکرد این میشد حجّت خدا خب برای اینکه تأمین بشود چون چاپ نبود این روایات را به شاگردانشان تدریس میکردند وقتی تدریس میکردند به شاگردانشان اجازهٴ نقل روایت میدادند میگفتند این کتابی که مثلاً پنجاهتا حدیث دارد اولش فلان است، وسطش فلان است، آخرش فلان است فلان شخص نزد ما خوانده و حق دارد از طرف ما روایت بکند این میشد حجّت. اینها کسانیاند که احادیثشان صحیح است و روایت معتبر است و هیچ شکّی در آن نیست.
تبیین علل و انگیزههای جعل روایات:
بعد وقتی بازار ورّاقها راه افتاد کسی از اَبانبنتغلب یا زراره یا حمران یا فضیل درخواست میکرد که آن نسخهٴ شما را بدهید ما یادداشت کنیم نسخهبرداری کنیم اگر خودش مورد اطمینان بود که خودش نسخهبرداری میکرد و بعد امانت را برمیگرداند اگر نه، میبرد به بازار ورّاقها، بازار ورّاقها آنجا هم کتاب خرید و فروش میشد و هم نسخهنویسی میشد مرحوم ابنادریس(رضوان الله علیه) در مقدمه سرائر دارد که بزرگان به شاگردانشان به بچههایشان سفارش میکردند میگفتند «لا تقوموا فی الأسواق إلاّ علی زرّادٍ أو ورّاق» به بچهها میگفتند، به جوانها میگفتند اگر از منزل بیرون رفتید میخواهید بروید جایی بنشینید قدم بزنید استفاده کنید بروید یا بازار شمشیرسازها یا بازار ورّاقها یا شجاعت یاد بگیرید یا فرهنگ و علم جای دیگر نروید این دستوری بود که بزرگان به بچههایشان میدادند «لا تقوموا فی الأسواق إلاّ علی زرّادٍ» آنجا که اسلحه ساخته میشود «أو ورّاق» آنجا که کتابنویسی و نسخهنویسی و خرید و فروش کتاب است میدادند به بازار ورّاقها، ورّاقها آنجا نسخهنویسی میکردند از آن به بعد دیگر بازار دست و جعل و وضع کم نبود کسی که مشکل علمی، اعتقادی، دینی داشت چیزی به این ورّاق میداد میگفت که این چهارتا حدیث را در این کتاب اَبانبنتغلب این را ننویس پنجتا حدیث خواستهٴ خودش را میگفت اینها را بنویس بعد از یک هفته کتاب را تحویل میگرفت نسخهٴ اصل را به زراره یا به حمران میداد این نسخهٴ جعلی را که خودش پنج، ششتا اضافه کرده و روایاتی که مربوط به اهل بیت بود به دیگری اسناد داده این را در آن روایات جمع میکرد و از اینجا جعل و دست و وضع پیدا شد میگفتند این نسخهای است که ما از روی کتاب زراره نوشتیم سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی نقل کرد که یک وقت مرحوم علامه امینی آمد نزد من چون اینها همشهری بودند نجف هم آشنا بودند همزبان بودند همعقیده بودند رفت و آمدشان زیاد بود میفرمود ایشان آمده نزد من گفته که اگر من روایتی در فضیلت حضرت امیر(سلام الله علیه) پیدا کردم بدون کمترین تردید اطمینان دارم که اگر بگردم همین روایت برای اوّلی و دومی هم هست بعد میگردم پیدا میکنم بازار جعل این طور بود. خب، لذا اینها جان میکَندند میگفتند که باید روایت اسناد داشته باشد بعد به افراد اجازه میدادند میگفتند این کتابی که مثلاً پنجاهتا روایت دارد اولش این است، وسطش این است، آخرش این است بَلغ مقابلاً دارد، بلغ قرائتاً دارد، بلغ تصحیحاً دارد فلان شخص نزد ما خوانده و حق دارد این کتاب را روایت بکند این میشود جزوهٴ روایی الآن یک امر تبرّکی شد غرض این است که این کاری که مرحوم آقای خویی حشرش با اولیای الهی باشد کرده مشابه این کار باید در روایت تفسیری باشد، مشابهش باید در روایت مقتلی باشد در مقتل ما مشکل جدّی داریم در بحثهای تفسیری دستمان باز نیست در روایتهای دیگر هم همین طور است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
چگونگی اسناد ایمان به خداوند و غیر او در قرآن
نائل شدن ساحران به لقای الهی
تهمتهای فرعون در مقابله با ایمان ساحران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی ﴿70﴾ قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَی ﴿71﴾ قَالُوا لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هذِهِ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ﴿72﴾ إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی ﴿73﴾
چگونگی اسناد ایمان به خداوند و غیر او در قرآن:
بعد از اینکه این صحنهٴ مناظره تمام شد و وجود مبارک موسای کلیم پیروزمندانه از این صحنه بیرون آمد کارشناسان سِحر فوراً سجده کردند به تعبیر زمخشری در کشّاف آنها اول این طنابها و چوبها را القا کردند للکُفر و بعد خودشان بدنشان و سَرشان را القا کردند للشُکر آن القای اوّلی که ﴿أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ﴾ این للسِّحر و الکفر بود این القای دومی که ﴿فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً﴾ القای شکر و ایمان بود. مسئلهٴ ایمان اگر به شخص اسناد داده بشود گاهی با «باء» گاهی با «لام» استعمال میشود اما اگر نسبت به ذات اقدس الهی باشد معمولاً با «باء» است در قرآن کریم ایمانِ لله به کار نرفته ایمانِ بالله به کار رفته اما نسبت به شخص آن شخص پیغمبر باشد یا غیر پیغمبر با «لام» به کار رفته مثل اینکه وجود مبارک لوط به ابراهیم(سلام الله علیهما) ایمان آورد که ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ یعنی لوط تصدیقکنندهٴ ابراهیم بود و ابراهیم را تصدیق کرد ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» هم جمع بین «لام» و «باء» در آیهٴ 61 به این صورت آمده ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ﴾ این ایمانِ به خدا همان معنای مصطلح را دارد و ایمانِ للمؤمنین همان معنای تصدیق را اگر در سورهٴ «عنکبوت» هم جریان لوط نسبت به حضرت ابراهیم در آیهٴ 26 سورهٴ «عنکبوت» به این صورت آمده است آن هم چون شخص است ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ اما در اینجا تقابل بین «باء» و «لام» از این جهت است که سَحره گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ فرعون گفت که ربّالعالمینی در کار نیست چون ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ فقط موساست که مدّعی نبوّت است شما برای او ایمان آوردید ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾.
تهمتهای فرعون در مقابله با ایمان ساحران:
پس دو محور را فرعون با آنها درگیر شده یکی اینکه آنها گفتند ما ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ ایشان میگوید ـ معاذ الله ـ ربّالعالمینی در کار نیست ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ دوم اینکه مسیر ایمانِ اینها را برگرداند گفت ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ بعد وجود مبارک موسای کلیم را هم یک ساحر بزرگ معرفی کرد که معلّم سَحره است به تعبیر زمخشری در کشّاف از استاد و معلّم به کبیر یاد میشد «أمرنی کبیری، قال لی کبیری» یعنی استادم اینچنین گفته وقتی فرعون گفت ﴿إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ﴾ یعنی استاد شماست، معلّم شماست با اینکه میدانست که رابطهای بین سَحرهٴ مصر و وجود مبارک موسای کلیم نبود اینها با هم ارتباط نداشتند موسای کلیم سالیان متمادی در مدین به سر میبرد اینها همچنان کارِ کارشناسی سِحر را به عهده داشتند هیچ پیوندی بین موسای کلیم با سَحرهٴ مصر نبود.
پرسش:...
پاسخ: بله، اما معنایش این است که شما همهتان ساحرید او أعلم است اما کبیرِ شماست، معلّم شماست که استفاده نمیشود که این یک دروغ روشنی است ممکن است کسی بگوید وجود مبارک موسای کلیم ـ معاذ الله ـ اعلمِ از سایر سَحره است این را ممکن است تهمت بزند اما بگوید شما شاگردان او بودید او شما را پروراند این یک دروغ بیّنالغیّی است برای اینکه ارتباطی با هم نداشتند این کار را برای آن کرده اعلمبودن وجود مبارک موسای کلیم نسبت به آنها ـ معاذ الله ـ در بحث سحر این مشکل سیاسی ندارد خب بگوید او از شما اعلم است ولی او میخواست به این صبغهٴ سیاسی بدهد میگوید این مَکری است که مجموعه شما نقشه کشیدید مبسوطاً این بحث در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت ﴿إِنَّ هذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ﴾ شما دسیسهای کردید کسی را وادار کردید ادّعای نبوّت بکند ـ معاذ الله ـ بعد اطرافش کارها را هم تقسیم بکنید بعضی از کارها را او به عهده بگیرد بعضی از کارها را شما به عهده بگیرید و یک دسیسهٴ سیاسی راهاندازی کنید ﴿إِنَّ هذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا﴾ که در آیهٴ 123 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت. حالا اصلِ دسیسه از کجا شروع میشود چون خودش جزء دسّاسین آن روزگار بود خب، پس بنابراین صحبت اینکه او اعلم از شماست نیست صحبت از این است که شما مجموعهای هستید او معلّم شماست شما را پرورانده کارها را هم تقسیم کردید.
تقابل دائم جعلیات پنجگانه با حقایق خمسه :
در ذیل همان آیهٴ 123 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» یا مانند آن گذشت که ما در عالَمی زندگی میکنیم که بدلی و جعلی فراوان است در پنج نقطه هم بدلی و جعلی عملی شده از الوهیّت خدا تا ایمانِ مؤمنین، از ایمان مؤمنین تا ربوبیّت خدا در همهٴ این مقاطع پنجگانه بدلی جعل شده بیان تفصیلیاش مربوط به گذشته است اجمالش این است هیچ موجودی در عالَم طبیعت بدون جعل نمانده اول خودِ خداست کم نبودند افرادی که خدای جعلی و بدلی شدند و گفتند ما خداییم این ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ تنها برای فرعون نبود که گفت ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾، ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ این یک ربوبیّت جعلی و الوهیّت جعلی است در این عالم طبیعت همه چیز، همه چیز میشود بالأخره ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ میشود، ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ میشود و مانند آن این ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ یک بارِ منفی مهمتر از ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾ دارد که فرق این دو آیه قبلاً گذشت. بعد از جریان الوهیّت و ربوبیّت جریان نبوّت مطرح میشود شما آمار متنبِّیان را که در عالَم بررسی بکنید میبینید کمتر از انبیا نیست هر وقت پیغمبری در جایی ظهور کرد اول با او مبارزه کردند نبوّت و وحی را انکار کردند بعد دیدند وقتی در جامعه جا افتاد گفتند پیغمبری حق است، نبوّت حق است ولی او پیغمبر نیست ما پیغمبریم یا ما خودمان پیغمبر داریم ربوبیّت هم همین طور بود اول ربوبیّت نفی میشد بعد وقتی در جامعه جا افتاد فرعون گفت ربوبیّت حق است یعنی من ربّم در جریان نبوّت هم همین طور است انبیا اول با منکران وحی و نبوّت روبهرو بودند بعد وقتی دیدند نه، جامعه پذیرفت بالأخره کسی باید باشد اینها را هدایت کند اینها آمدند گفتند نبوّت حق است ولی موسای کلیم ـ معاذ الله ـ نبی نیست فلان شخص نبی است یا وجود مبارک حضرت رسول (علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) رسول نیستند مُسیلمه کذّاب رسول است که او ادّعای نبوّت کرده مسئلهٴ تَنبّی مُتنبّیان کمتر از نبوّت انبیا نیست بعد از اینکه جریان نبوّت در جامعه جا افتاد ارقام متنبّیان زیاد شدند این برای نبوّت. مقطع سوم مسئلهٴ جانشینی انبیاست که خلافت و امامت است اول منکر بودند میگفتند که این طور نمیشود مردم هر کسی به هر کسی رأی دادند بعد دیدند کم کم نه، جریان غدیر دارد راه میافتد جا اندازی شده سَقیفه را جعل کردند درست است که پیغمبر جانشین میخواهد ولی تعیینکنندهٴ جانشین غدیر ـ معاذ الله ـ نیست سقیفه است این مقطع سوم. در مقطع چهارم با روحانیّت و علما و امثال ذلک درگیر شدند بعد وقتی دیدند که نه، جامعه بدون روحانی و بدون رهبران الهی و مذهبی نمیشود مشایخ سوء را درست کردند جریان ابوهریره و امثال ذلک از همین قبیل است دیگر خب معاویه عدّهای را به عنوان روحانیون درباری مشایخ سوء بود از دیرزمان این مشایخ سوء در دربار راه داشتند تا زمانهای متأخّر، در مقطع پنجم مسئلهٴ ایمان مؤمنین است یک وقت ایمان را به سُخریه گرفتند به مِی گرفتند میگفتند اینها عقبافتادهاند مُرتجعاند وقتی دیدند نه، ایمان در جامعه جا افتاد مؤمنین محترمند اینها ادّعای ایمان کردند شدند نفاق، منافق همین است دیگر منافق ادّعای ربوبیّت ندارد که در مقطع اول است، ادّعای نبوّت ندارد که در مقطع دوم است، ادّعای امامت ندارد که در مقطع سوم است، ادّعای روحانیّت ندارد که در مقطع چهارم است ولی ادّعای ایمان دارد که مؤمنم ﴿قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ﴾ کذا و کذا بنابراین در این مقاطع پنجگانه نشان داد که هر جا حقّی هست بدلی هم در کنار او جعل شده.
علت انتساب ایمان ساحران به حضرت موسی(علیه السلام) از سوی فرعون:
فرعون خودش را بدلیِ الله جعل کرده و در جامعه هم جا افتاد بعد گفت ـ معاذ الله ـ وجود مبارک موسای کلیم یک پیغمبر جعلی است مُتنبّی است ادّعای نبوّت کرده و با شما پیوند سیاسی دارد این مَکری است و دسیسهای است که شما با او با هم انجام دادید ﴿إِنَّ هذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ﴾ لذا وقتی سَحره گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ﴾ این کاملاً مسیر حرف سحره را برگرداند گفت نه خیر ربّالعالمین در کار نیست ﴿آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَکُمْ﴾ بنابراین ایمان اگر نسبت به ذات اقدس الهی به کار برود همیشه با «باء» است در قرآن ایمان لله به کار نرفته هر چه بود ایمان بالله است اما نسبت به شخص چرا، ایمان له است چون به خدا ایمان داریم به دستور خدا افرادی را که انبیای الهی هستند تصدیق میکنیم لکن منظور فرعون از اینکه گفت ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾ یعنی به سود او، یعنی سوداگرانه و همین سوداگری را خودش پیشنهاد داده گفته که من اگر شما این کار را کردید به شما جایزه میدهم ﴿إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ﴾ و مانند آن این خیال کرد که جریان ایمان ساحران هم از همین قبیل بود خب.
سرّتقدیم نام هارون بر نام موسی (علیهما السلام)
﴿قَالَ آمَنتُمْ لَهُ﴾ نه «آمنتم بالله» کاملاً مسیر حرف سَحره را برگرداند آنها گفتند ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی﴾ برخیها خواستند بگویند سرّ تقدیم هارون بر موسی این است که اگر میگفتند «آمنّا بربّ موسی» فرعون میگفت ربّ موسی منم برای اینکه موسی در بیت من تربیت شده قبلاً هم به خود موسی گفته بود که ﴿أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا﴾ ظاهراً نکتهٴ تقدیم هارون بر موسی این نیست برای اینکه این فواصل آیات همهاش با «یاء» مختوم به «الف» ختم میشود در همین بخش اخیر ملاحظه میفرمایید از آیهٴ 52 در همین یک ورق تا آیهٴ 76 همهاش با ﴿أَبْقَی﴾ و ﴿مُّوسَی﴾ و ﴿أَتَی﴾ و امثال ذلک ختم شده برای رعایت فواصل فرمود آیهٴ قبلش ﴿لاَ یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَی﴾ قبل از او ﴿أَنتَ الْأَعْلَی﴾ بعدش هم ﴿هَارُونَ وَمُوسَی﴾ بعدش هم دارد ﴿عَذَاباً وَأَبْقَی﴾ بعدش هم دارد که ﴿خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ بعدش هم ﴿لاَ یَمُوتُ فِیهَا وَلاَ یَحْیَی﴾ بعد هم ﴿الدَّرَجَاتُ الْعُلَی﴾ بعد ﴿جَزَاءُ مَن تَزَکَّی﴾ برای اینکه فواصل رعایت بشود نفرمود «ربّ موسی و هارون» فرمود: ﴿بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی﴾.
تهدید و کیفر فرعون در مقابله با ایمان ساحران:
خب، ﴿قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ﴾ آن وقت من در کیفر این کار چنین میکنم ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ﴾ که در بحث دیروز اشاره شد که باب تفعیل هم مبالغه را میرساند هم تشدید را و کثرت را، تقطیع میکنم دستها و پاهای شما را ﴿مِنْ خِلاَفٍ﴾ دست و پا خلاف هماند اگر دستها را قطع بکند یا پاها را قطع بکند اینها خلاف هم نیستند اما دست و پا، پا و دست خلاف هماند یعنی مختلفاند این یک، یَمین و یسار هم مختلفاند دو، اگر دست راست باشد با پای چپ دوتا خلاف است، دست چپ باشد با پای راست دوتا خلاف است هم دست و پا خلاف هماند هم دست راست و پای چپ خلاف هماند این کار را برای تشدید عذاب میکنم ﴿فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ﴾ بعد از اینکه تقطیع کردم چهار شَقّه کردم در لای درختان میگذارم هم زمخشری در کشّاف هم فخررازی در تفسیر کبیر اینها اصرار دارند که ﴿فِی﴾ معنای خودش است به معنای «علی» نیست بعد هم فخررازی دارد که در بعضی از کتابهای لغت گفتند «فی» به معنی «علی» است وجهی ندارد یعنی نمیخواهد به دار بزند که این بعد از تقطیع در این شاخههای درخت میگذارد که این لابهلای درخت به منزلهٴ ظرف است و این دست و پای بُریده به منزلهٴ مظروف پس جای «فی» است نه جای «علی» است خب.
آنگاه ﴿وَلَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَی﴾ شما چرا ایمان میآورید برای اینکه میترسید اگر ایمان نیاورید به عذاب گرفتار میشوید آن وقت معلوم میشود چه کسی ﴿أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَی﴾ است این صحنه را من انجام میدهم از طرفی هم نسبت به موسای کلیم(سلام الله علیه) یک طعن و طنزی دارد و آن این است که با اینکه وجود مبارک موسای کلیم اهل تعذیب نبود کسی را هم تهدید نکرد خب، از این دو جهت فرعون گفته بود که ﴿وَلَتَعْلَمُنَّ أَیُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَی﴾.
﴿قَالُوا لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ﴾ شواهد فراوانی موسای کلیم برای ما اقامه کرد.
مصلحت الهی در محفوظ ماندن جان حضرت موسی(علیه السلام):
نسبت به خود موسی(سلام الله علیه) نمیتوانست این کار را بکند چون در آن مناظره خودش دید این عصای موسی همهکاره است دیگر در برابر او قدرتی نداشت وگرنه کم نبودند افرادی که ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾ یک، ﴿یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ دو، خب اگر ﴿الْأَنْبِیَاءَ﴾، ﴿النَّبِیِّینَ﴾ به وسیلهٴ همین طاغیان کُشته شدند خب با وجود مبارک موسای کلیم هم این کار را میکرد دیگر، اگر زکریا با عصا میآمد که دیگر محفوظ بود، اگر یحیای شهید با عصا میآمد که محفوظ بود حالا مصلحت چیست خدا میداند ولی در جریان موسای کلیم کسی قدرت نداشت چنین کاری بکند که.
ظهور موسای کلیم(علیه السلام) ثمره خون شهدای بنی اسرئیل
خب، این حرف را قبل از این سرایندگان شعری [دیگران] گفتند بعد این آقا در شعر گفت که
صد هزاران طفل سر ببریده شد تا کلیم الله صاحب دیده شد
قبلاً آن بزرگان گفتند خون ریخته شد، ریخته شد، ریخته شد و خون شهید هرگز به زمین نمیریزد در جامعه ریخته میشود باعث پیدایش موسای کلیم شد قبل از مولوی این حرف را زدند بعدها او گفته «صد هزاران طفل سر ببریده شد» ممکن نیست خون شهید در یک کشور بریزد آن سرزمین را طیّب و طاهر نکند در زیارت «وارث» یا سایر زیارتها که به ما گفتند بخوانید ما به شهدا چه عرض میکنیم، میگوییم «طِبْتُمْ وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتی فیها دُفِنْتُمْ» اینچنین نیست که حالا شهید مُرد فقط ثواب برزخی ببرد آنکه محفوظ است این طیّب و طاهر میکند کشور را، اگر طیّب و طاهر کرد دیگر آلودگی را قبول نمیکند دیگر، اینچنین نیست که حالا عدّهای بروند شهید بشوند کشوری را تطهیر بکنند نظامی را حفظ بکنند طیّب و طاهر بعد بیگانهای بخواهد مثلاً به این نظام آسیب برساند این شدنی نیست این یک خیال باطلی است «طِبْتُمْ وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتی فیها دُفِنْتُمْ» این در زیارت «وارث» است اگر در قرآن کریم است که فرمود: ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ این میوههای درختی که میوههای ظاهری که نیست این کَفره که بیش از این دارند اگر کمتر از این نداشته باشند که فرمود کشوری که شهید داد میوهٴ طیّب و طاهر دارد میوهٴ او هم استقرار نظام اسلامی است دیگر بنابراین اینچنین نیست که حالا کسی برود شهید بشود و دیگری بخواهد با خون او بازی کند این طور نیست ﴿وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ صغرا را زیارت «وارث» میگوید کبرا را قرآن کریم میگوید در حقیقت عترت یک طور میفرماید قرآن که هموزن اوست طور دیگر میفرماید حالا ما باید حدّاکثر تلاش و کوشش را بکنیم از این طیّب و طاهر بهره ببریم اینچنین نیست که حالا مثلاً یک عدّه شهید شدند خون تَلف شده باشد غرض این است که این شعر بعد از حرف آن بزرگان است که گفتند آن خونها هدر نرفته آن خونها باعث پیدایش موسای کلیم شد.
معنای آیه ﴿لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا﴾:
خب، اینها گفتند ﴿لَن نُؤْثِرَکَ﴾ ما در انتخاب تو را انتخاب بکنیم بر دنیا اینچنین نیست تو را ایثار بکنیم بر آنچه را که به وسیلهٴ موسای کلیم(سلام الله علیه) برای ما روشن شده است نیست ما حق را تشخیص دادیم و پذیرفتیم ﴿لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ﴾ ما هرگز این را ایثار نمیکنیم. استئثار غیر از ایثار است ایثار آن است که دیگری را بر خود مقدّم داشتن مثل ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ وقتی مردم انصار را قرآن کریم تعریف میکند و از آنها حمایت میکند میفرماید این مردم بزرگوار مدینه کسانی بودند که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ ولو اینها فقر و نیاز و احتیاج شدید هم داشته باشند مهاجرینی که از مکه آمدند مدینه و دستشان خالی است آنها را بر خودشان مقدّم داشتند این اکرامی است، اجلالی است که قرآن کریم از انصار مدینه به عمل آورده این میشود ایثار، استئثار یعنی خود را بر دیگری مقدّم داشتن یعنی حقّی که مسلّم دیگری است یا مشترک است انسان خودش بگیرد این میشود استئثار که قبیح است و حرام آن هم میشود ایثار که حَسن است و محمود و ممدوح گفتند ﴿لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا﴾ اگر این سوگند باشد یعنی قسم به کسی که ما را آفرید، اگر عطف بر «بیّنات» باشد یعنی حرف تو را بر حرف خدا داعیهٴ تو را بر ربوبیّت خدا هرگز ترجیح نمیدهیم ﴿وَالَّذِی فَطَرَنَا﴾ اگر عطف بر «بیّنات» باشد یعنی آنچه حق است به ما رسیده بیّنات است و ربوبیّت ذات اقدس الهی این هرگز از دست دادنی نیست آنچه را که تو پیشنهاد دادی ما او را بپذیریم و این حق را رد کنیم اینچنین نیست. خب، و هر کاری که میخواهی بکنی بکن، هر تصمیمی که میخواهی بگیری بگیر، ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ﴾.
عدم خوف پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در ابلاغ ولایت:
پرسش:...
پاسخ: بله، لذا چون هراس داشت حق را فرمود و روشن شد ﴿قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ﴾ ولی در جریان موسای کلیم اگر وجود مبارک موسی عصا را القا میکرد این هم یک مار میشد و مردم تشخیص نمیدادند که سِحر کدام است معجزه کدام است تحدّی آسیب میدید سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در عین حال که فرمایش حضرت امیر را در بحث روایی نقل کردند در بحث تفسیری راه معروف را طی کردند که ما احتراماً و تأدّباً همانجا گذشتیم. خب، بنابراین آنجا جای ترس بود که معجزه آسیب میبیند ولی در جریان غدیر برای اینکه کسی ادّعا نکند به صورت روز روشن و شفاف فرمود: «فهذا علیٌّ مولاه» از آن به بعد دیگر مردم مختارند اگر کسی جهنّم رفت که کسی ترسی ندارد که یعنی حجّت الهی بالغه شد هم ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ شد، هم «الیوم أتممت» شد، هم «الیوم رضیتُ» شد همهٴ امور حق شد حالا اگر کسی نپذیرفت که دیگر کسی تقصیر ندارد که جا برای تقصیر نیست.
پرسش:...
پاسخ: آن مسائل سیاسی بود دیگر.
علت نزول آیه ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ در روز غدیر:
خب آنها میگفتند که شما مبادا خدای ناکرده دامادش را گرفته جانشینش کرده بعد از اینکه وجود مبارک پیغمبر مکّه را فتح کرد و همهٴ آن سران و صنادید همهٴ اینها تسلیم شدند از آن به بعد چه ترسی در جزیرةالعرب حاکم بود همهٴ آن شمشیردارها که شمشیر را غلاف کردند و وجود مبارک پیغمبر هم بر همهٴ آنها منّت گذاشت و آنها را آزاد کرده فرمود: «أنتم الطلقاء» کسی شمشیر به دست نبود تا پیغمبر هراس داشته باشد که این همان هراس تبلیغِ سوء و هراس سیاسی بود که بگویند حضرت ـ معاذ الله ـ دامادش را جانشین خودش کرده فرمود این شبههای میماند آن هم ما حل میکنیم و همین کار را هم کرده وگرنه در بعد از فتح مکّه احدی در جزیرةالعرب در برابر پیغمبر قیام نمیکرده همین پیغمبری که در آخرهای عمرش برای دوتا امپراطوری نامه نوشته که فرمود میآیی یا بیاورمت خب در این خاورمیانه ما که از خاوردور و باختردور خبری نداریم آن طرف آب و این طرف آب در خاورمیانه بیش از دو قدرت نبود همین امپراطوری ایران بود که میگفتند شاهنشاهی این شاهنشاهی برای آن است که از بسیاری از کشورهای اقمار و اذناب باج میگرفتند مالیات میگرفتند و اگر ایران باج نمیگرفت که کشور شاهنشاهی نبود میشد کشور شاهی همهٴ این کشورهایی که شما میبینید در خاورمیانه هستند به ایران باج میدادند غرب هم برای امپراطوری روم بود حضرت برای هر دو نامه نوشت که میآیید یا بیاورمتان خب چنین قدرتی در حجاز کسی نمیتوانست در برابر او مبارزه کند حضرت از چه میترسید همین منافقین بودند همین امویها بودند که شمشیرها را غلاف کردند حضرت فرمود: «انتم الطُّلقاء»اما این تهمت و بدگویی را انسان چه کار بکند فرمود مانده مشکل سیاسی آن هم ما حل میکنیم ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ از دهن مردم ما این حرفها را در نمیآوریم، بنابراین آن ترس وجود مبارک حضرت که ترسِ سیاسی بود و جلوی این بدگوییها و اهانتها را هم به زحمت میشود گرفت فقط کارِ الهی است خدا فرمود من ترمیم میکنم وگرنه آن روزی که حضرت تا طائف رفت آنقدر سنگ خورد که تمام پاهایش مجروح شد که ترسی نبود که آن روزی که باید در جنگ بدر و احزاب تنهایی با یک گروه کم بجنگد که ترسی نداشت وجود مبارک حضرت امیر دارد که خیلی از اصحاب آن شب میلرزیدند و احدی مثل پیغمبر نبود تا صبح زیر یک درخت با زمزمهٴ الهی گذراند که گویا اصلاً فردا جنگ نیست خود حضرت امیر با آن شجاعتش دارد «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّه» ما هر وقت خیلی نائرهٴ جنگ داغ میشد خودمان را نزدیک پیغمبر میرساندیم مثل اینکه به سنگر رسیدیم پیغمبر حسابش خیلی جداست خب بنابراین ترسی نبود خود حضرت میفرماید که در شب بدر که همه میلرزیدند او تا صبح داشت مناجات میکرد گویا اصلاً فردا خبری نیست این پیغمبر بود آن وقتی که دستش خالی بود که نترسید الآن که دستش پُر است از چه چیزی بترسد فرمود دهن مردم را من میبندم که مبادا کسی بگوید دامادش را جانشین کرده و امثال ذلک ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: چرا افشا کرده به حذیفه گفته به خیلیها گفته دیگر.
عدم قیام امیرمومنان(علیه السلام) بعد از رحلت پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم):
همان طوری که خود وجود مبارک حضرت امیر در هنگامی که به حضرت زهرا(سلام الله علیهما) فرمود این طور که شما اصرار میکنید من بروم مبارزه بکنم، میکنم اما بلال دارد اذان میگوید دیگر این صدا را نمیشنوی تمام میشود این صدا، اگر خدای ناکرده اختلاف داخلی در یک صحنهٴ وسیعی رخنه پیدا کند اصلاً نظام آسیب میبیند فرمود این صدا را زهرا دیگر نمیشنوی این را هم شیعه نقل کرد هم سنّی فرمود من که از کسی ترسی ندارم که اگر در جبههای میگفتند علی حاضر است همه فرار میکردند اینها همه کسانی بودند که ضرب شمشیر من اینها را خاموش کرده ولی این صدا را دیگر تو نمیشنوی.
پاسخ ساحران در برابر تهدیدهای فرعون
خب، فرمود: ﴿لَن نُؤْثِرَکَ عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا﴾ با این دو احتمال ﴿فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ﴾ هر کاری که میخواهی تصمیم بگیری بکن، درخواست عفو و کمک نکردند ﴿إِنَّمَا تَقْضِی هذِهِ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا﴾ قدرت نفوذش همین چند روزه است دیگر ما فقط یک نفس کشیدن و نکشیدن از ما طلب داری همین بعد دیگر به سعادت ابد میرسیم دیگر، ﴿إِنَّا﴾ با جملهٴ اسمیه با تأکید ﴿إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا﴾ که باز با «باء» آمده برای اینکه گذشتههایمان را خدا بیامرزد ﴿لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا﴾ ما اشتباهات فراوانی کردیم دسیسههای تو را پذیرفتیم، یک عدّه را هم پروراندیم ﴿وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ﴾ هم آنچه ما خودمان انجام دادیم خطایای ما را خدا ببخشد هم این سِحری که تو وادارمان کردی ما انجام بدهیم این را هم خدا ببخشد ما میتوانستیم مقاومت کنیم ولی خب نکردیم مقاومت نکردیم به طمع جایزه به دام افتادیم ﴿وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾.
نائل شدن ساحران به لقای الهی:
این ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ نشان میدهد که اینها به آن اوجشان رسیدند شاید به همه آن صحنهها را نشان ندهند کسی که حالا حاضر شد معامله بکند تمام هویّتش را بدهد به ذات اقدس الهی به جِدّ هم معامله بکند خب خیلی چیز برایش کشف میشود آنهایی که عابدند، زاهدند، مؤمنند اینها میگویند ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ آیات قرآنی هم اینها را تا آن مرز میبرد بهشت بهتر است، آخرت بهتر است، حشر با انبیا بهتر است، حشر با اولیا بهتر است ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ اما اینها که به همه جا سری زدند و از همه چیز گذشتند میرسند به جایی که فرمود: ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ این ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ کاری با آن ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ ندارد که این فقط به لقاء الله وابسته است، به جمال الهی وابسته است و به لطف الهی وابسته است آن وقت همهٴ نعمتها در اختیار اوست گاهی میبینید انسان با اینکه گرسنه است غذا آوردند یا تشنه است برای او چای یا آب گوارا آوردند دو، سهبار این چای سرد شده و عوض کردند غذا آوردند سرد شده عوض کردند او همان لذّت مطالعه را دارد اگر کسی یک مطلب عمیقی خودش کشف کرده باشد خب خیلی برای او لذیذ است دیگر با اینکه گرسنه است با اینکه تشنه است با اینکه چای را چند بار عوض کردند با اینکه غذا سرد شده ولی مع ذلک مشغول مطالعه است این چه چیزی را بر چه چیزی ترجیح داده، این لذّت معنوی را بر لذّت مادّی دارد ترجیح میدهد گرسنه که هست، تشنه هم هست، غذا هم که حاضر است، غذا هم که از دهن افتاده این مشغول چیست، اگر انسان نمونهاش را دارد بالاتر از او را هم خواهد داشت پس غالب موحّدان به آن مرحلهٴ ﴿مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ میرسند اوحدیّ از آنها به ﴿وَاللَّهُ خَیْرٌ وَأَبْقَی﴾ میرسند که نصیب هر کس هم نخواهد بود.
تأملاتی در برخی روایات کتب شیخ صدوق:
این روزها خیلی از بزرگان، فضلا حشرشان با اولیای الهی باشد زحمت کشیدند تلاش و کوشش کردند روی همین تحقیق که این روایت درست است یا درست نیست هر کس روی این تحقیقات روایی به نتیجهای رسیده خب بینه و بین الله میتواند طبق آن نظر بدهد لکن معلوم میشود که اگر آقایان بخواهند کار کنند میتوانند محقّقانه از بحث بیرون بشوند در همهٴ بحثها سعی کنید ـ انشاءالله ـ اینچنین باشد این امالی مرحوم صدوق را که میبینید این دوتا مشکل جدّی دارد در عیون اخبار رضا مرحوم صدوق یک مشکل هست در امالی دوتا مشکل هست در امالی بعد از اینکه چندتا روایت دارد آنجا دارد که این مکتوب است در ذیل مجلس بیست و هشتم این یک خط، خط چه کسی است خود مرحوم صدوق میگوید که این مکتوب است یا نسخه است این باید نسخههای مصحّح قدیمی خطّی پیدا بشود معلوم بشود این اضافه از کجا آمده، اگر مرحوم مجلسی یا بزرگان دیگر از امالی نقل میکنند امالی با این وضع مشوّش است برای اینکه دارد که این حرفها در پایان مجلس دوم نوشته شده خب این را از اول تا آخر، از آخر تا اول امالی شما ببینید کسی این طور حرف نمیزند که وسط حرف که دارد روایت نقل میکند میگوید این در پایان آن نوشته شده که. مشکل دوم این است که در آخر این روایت دارد که این أعمل الأشیاست در افاقهٴ نفسش یا اِماتهٴ نفسش یا افاتهٴ نفسش که نسخ مختلف است یعنی همین جریان اینکه وجود مبارک امام کاظم(سلام الله علیه) دستور داد شیر از آن پرده مجسّم بشود و این شخصِ شعبدهباز را ببلعد همین باعث شده که هارون وجود مبارک موسای کلیم را مثلاً از پا در بیاورد این حرف چه کسی است حرف صدوق که نیست برای اینکه جزء حدیث نیست حرف علیبنیَقطین باشد علیبنیَقطین قبل از شهادت امام کاظم(سلام الله علیه) کُشته شده این ذیل که مایه تشویش است هم در امالی هست هم در عیونالأخبار هست خب مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) هم که از اینجا نقل میکند اگر کسی خواست تحقیقات بیشتری بکند باید نسخهٴ مصحّح قدیمی عصر مرحوم صدوق را پیدا کند یک، بعد مقابله بکند دو.
اجازه نقل روایت، سیره علما برای حفظ دین:
این کار را بزرگان قبلاً میکردند یعنی الآن ما در کنار سفرهٴ بزرگانی نشستیم که اینها خیلی تلاش و کوشش کردند که حشر اینها با اولیای الهی این اجازهٴ روایی که میگرفتند همین بود مثلاً اَبان خدمت حضرت میآمد با قلم، زراره خدمت حضرت میآمد با قلم هر چه حضرت میفرمود یادداشت میکرد این میشد حجّت خدا خب برای اینکه تأمین بشود چون چاپ نبود این روایات را به شاگردانشان تدریس میکردند وقتی تدریس میکردند به شاگردانشان اجازهٴ نقل روایت میدادند میگفتند این کتابی که مثلاً پنجاهتا حدیث دارد اولش فلان است، وسطش فلان است، آخرش فلان است فلان شخص نزد ما خوانده و حق دارد از طرف ما روایت بکند این میشد حجّت. اینها کسانیاند که احادیثشان صحیح است و روایت معتبر است و هیچ شکّی در آن نیست.
تبیین علل و انگیزههای جعل روایات:
بعد وقتی بازار ورّاقها راه افتاد کسی از اَبانبنتغلب یا زراره یا حمران یا فضیل درخواست میکرد که آن نسخهٴ شما را بدهید ما یادداشت کنیم نسخهبرداری کنیم اگر خودش مورد اطمینان بود که خودش نسخهبرداری میکرد و بعد امانت را برمیگرداند اگر نه، میبرد به بازار ورّاقها، بازار ورّاقها آنجا هم کتاب خرید و فروش میشد و هم نسخهنویسی میشد مرحوم ابنادریس(رضوان الله علیه) در مقدمه سرائر دارد که بزرگان به شاگردانشان به بچههایشان سفارش میکردند میگفتند «لا تقوموا فی الأسواق إلاّ علی زرّادٍ أو ورّاق» به بچهها میگفتند، به جوانها میگفتند اگر از منزل بیرون رفتید میخواهید بروید جایی بنشینید قدم بزنید استفاده کنید بروید یا بازار شمشیرسازها یا بازار ورّاقها یا شجاعت یاد بگیرید یا فرهنگ و علم جای دیگر نروید این دستوری بود که بزرگان به بچههایشان میدادند «لا تقوموا فی الأسواق إلاّ علی زرّادٍ» آنجا که اسلحه ساخته میشود «أو ورّاق» آنجا که کتابنویسی و نسخهنویسی و خرید و فروش کتاب است میدادند به بازار ورّاقها، ورّاقها آنجا نسخهنویسی میکردند از آن به بعد دیگر بازار دست و جعل و وضع کم نبود کسی که مشکل علمی، اعتقادی، دینی داشت چیزی به این ورّاق میداد میگفت که این چهارتا حدیث را در این کتاب اَبانبنتغلب این را ننویس پنجتا حدیث خواستهٴ خودش را میگفت اینها را بنویس بعد از یک هفته کتاب را تحویل میگرفت نسخهٴ اصل را به زراره یا به حمران میداد این نسخهٴ جعلی را که خودش پنج، ششتا اضافه کرده و روایاتی که مربوط به اهل بیت بود به دیگری اسناد داده این را در آن روایات جمع میکرد و از اینجا جعل و دست و وضع پیدا شد میگفتند این نسخهای است که ما از روی کتاب زراره نوشتیم سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی نقل کرد که یک وقت مرحوم علامه امینی آمد نزد من چون اینها همشهری بودند نجف هم آشنا بودند همزبان بودند همعقیده بودند رفت و آمدشان زیاد بود میفرمود ایشان آمده نزد من گفته که اگر من روایتی در فضیلت حضرت امیر(سلام الله علیه) پیدا کردم بدون کمترین تردید اطمینان دارم که اگر بگردم همین روایت برای اوّلی و دومی هم هست بعد میگردم پیدا میکنم بازار جعل این طور بود. خب، لذا اینها جان میکَندند میگفتند که باید روایت اسناد داشته باشد بعد به افراد اجازه میدادند میگفتند این کتابی که مثلاً پنجاهتا روایت دارد اولش این است، وسطش این است، آخرش این است بَلغ مقابلاً دارد، بلغ قرائتاً دارد، بلغ تصحیحاً دارد فلان شخص نزد ما خوانده و حق دارد این کتاب را روایت بکند این میشود جزوهٴ روایی الآن یک امر تبرّکی شد غرض این است که این کاری که مرحوم آقای خویی حشرش با اولیای الهی باشد کرده مشابه این کار باید در روایت تفسیری باشد، مشابهش باید در روایت مقتلی باشد در مقتل ما مشکل جدّی داریم در بحثهای تفسیری دستمان باز نیست در روایتهای دیگر هم همین طور است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است