- 78
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 22 تا 28 سوره انبیاء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 28 سوره انبیاء"
وجه جمع میان دو طایفه از روایات درباره سؤال در قیامت
دلالت ادلّه عقلی و نقلی بر بطلان و استحاله شرک
مقام مخلَصین و منشأ عدم دسترسی شیطان به ایشان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ ﴿25﴾ وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ﴿26﴾ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ ﴿27﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی وَهُم مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ ﴿28﴾
خلاصه مباحث مطرح شده
چون یکی از عناصر محوری سوَر مکّی مسئله توحید است و سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هم در مکه نازل شد، جریان توحید در این سوره به صورت شفاف و روشن ارائه شد. دو مقام را در این بخش اخیر مطرح کردند: یکی استحالهٴ شرک [و] یکی امتناع شریک بودن فرشتگان. دربارهٴ استحالهٴ شرک، برهانش گذشت؛ برهان نقلی دارد برهان عقلی دارد [و] جمع هر دو [هم] ممکن است. آنچه در نوبت امروز مطرح است امتناع شریک بودن فرشتههاست که [ممتنع است] فرشتهها سهمی در الوهیّت و ربوبیّت داشته باشند، فرزندان خدا باشند ـ معاذ الله ـ و مانند آن که این مقام ثانی را ـ به خواست خدا ـ باید بعداً شروع بکنیم.
روشن شدن حکمت افعال الهی در روز قیامت
در تتمّهٴ مقام اول فرمود ذات اقدس الهی هرگز زیر بار سؤال نمیرود. ممکن است برخی از اسرارِ کارهای الهی مجهول باشد، انبیا و اولیای الهی برای جهلزدایی مأموریت یافتند که کارِ خدا را تبیین کنند؛ گاهی خضرِ راه فرا میرسد و مشکل را حل میکند و توضیح میدهد. گاهی مجهول است که سرّ کار خدا چیست اما هرگز خدا زیر سؤال نمیرود که کاری بر خلاف عقل و حکمت بکند (این ممکن نیست). ممکن است انسان نفهمد رازِ کار خدا چیست [که] اینجا سؤالِ استفهامی مطرح است؛ اما سؤالِ اعتراضی در جایی است که انسان بفهمد این کار بر خلاف حکمت است و تمام جهلها هم در صحنهٴ قیامت روشن میشود؛ روزی که حقیقت روشن خواهد شد، آن روز دیگر جهلی برای کسی نمیماند. بنابراین کارهای خدا یا معلومالحکمه است یا اگر مجهول باشد با سؤال استفهامی حل میشود و اگر اسرارش فی الجمله معلوم بود نه بالجمله، در قیامت بالجمله روشن خواهد شد، پس خداوند زیر بار سؤال نخواهد رفت: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ اما دیگران چه آلهه و چه عابدان آنها، زیر سؤال میروند.
وجه جمع میان دو طایفه از روایات درباره سؤال در قیامت
در قرآن کریم راجع به سؤال دو طایفه آیه مطرح است: یک طایفه این است که آنها زیر سؤال میروند چه اینکه همین آیه ﴿وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ از این قبیل است [یا] ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ از همین قبیل است و مانند آن [و] طایفهٴ ثانیه آیاتی است که دلالت دارد بر اینکه اینها زیر سؤال نمیروند؛ آیهٴ 39 سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» این است: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ ؛ هیچ کسی از گناهش سؤال نمیشود، با اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» دارد که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾ ؛ ما انبیا را و اُمم را (همه را) زیر سؤال میبریم؛ خب سؤال عمومی است [ولی] در اینجا دارد که ﴿فیومئذ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ . در جمع بین این دو طایفه از آیات وجوهی گفته شد که یکی از آن وجوه این است که قیامت مواقف متعدّدی دارد، روزی است که پنجاه هزار سال است یعنی پنجاه هزار موقف دارد و مانند آن، در برخی از مواقف سؤال میکنند، در بعضی از مواقف متوقّف میکنند، در بعضی از مواقف به سؤالها پاسخ میدهند، در بعضی از مواقف کیفر میدهند، این طور نیست که همهٴ آن پنجاه هزار سال یا پنجاه هزار موقف یک حکم داشته باشد، بنابراین در یک موقف فرمود ایست بازرسی است: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ ؛ اینها را متوقّف کنید تا از اینها سؤال بشود [و] در موقف دیگر دارد که راه اینها باز است: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾. بنابراین اصلِ سؤال قطعی است منتها موقف سؤال فرق میکند، پس آیهٴ 39 سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» که دارد: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾، با آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «انبیاء» با آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» با آیهٴ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ منافی نیست.
دلالت ادلّه عقلی و نقلی بر بطلان و استحاله شرک
بعد فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾؛ اینها غیر از خدا آلههای را پذیرفتند. بعد فرمود ما برهان عقلی اقامه کردیم بر استحاله، برهان نقلی اقامه میکنیم بر استحاله، شما دلیل بیاورید یا عقلی یا نقلی که شرک حق است: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ﴾؛ شما دلیل عقلی که ندارید، دلیل نقلی هم ندارید برای اینکه کتابهای انبیای قبلی هم مثل قرآن همهشان منادی توحیدند: ﴿هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی﴾. برهان عقلی که اقامه کردیم حرفِ من و حرف امّت من است، چون وحی¬ای که مستقیماً به من نازل شده و غیر مستقیم و معالواسطه به امّت رسیده مسئله توحید است؛ آنچه در قرآن کریم آمده که مستقیماً به سوی من نازل شد و به طور غیر مستقیم برای امّت اسلامی مسئلهٴ توحید را در بر دارد. در قرآن فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ یعنی این قرآن هم به سوی تو نازل شد هم به سوی مردم تنزیل شد منتها از راه شما به مردم رسید [یعنی] وحی را شما گرفتید به مردم ابلاغ کردید وگرنه این کتاب برای مردم هم نازل شده است. فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾، پس این کتاب هم اِنزال الی الرسول است هم تَنزیل الی الناس؛ نظیر آبشاری که از بالا میریزد و سنگ بزرگی [جلوی مسیر] آن را میگیرد بعد به دامنهاش منتقل میکند، این وحی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگیرد و به مردم ابلاغ میکند، پس وحی به مردم میرسد منتها با ابلاغ پیغمبر با بیان پیغمبر با زبان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم).
فرمود آنچه وحی الهی است همین است، آنچه در قرآن کریم است همین است، آنچه برای من بلا واسطه نازل شده است همین است، آنچه برای امّت اسلامی مع الواسطه نازل شده است همین است: ﴿هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ﴾ و همچنین انبیای الهی و اُممشان همین طورند؛ در کتابهای آسمانی [دیگر] هم مسئلهٴ توحید آمده است.
تبیین محدوده جریان عقل و نقل و نمونههای هر یک
سرّ اینکه قرآن کریم توحید را به نقل وابسته میداند برای اینکه نقل در مسئلهٴ توحید کافی است، گرچه در مسئلهٴ [اثبات] اصل مبدأ کافی نیست. بیان ذلک این است که در بعضی از موارد تنها دلیل، عقلی است و نقل در آنجا کارآیی ندارد [و] در بخشی از موارد تنها دلیل، نقلی است و عقل کارآیی ندارد [و] در بعضی از موارد هم عقل کارآیی دارد هم نقل. آنجا که عقل کارآیی دارد و مستقل است و نقل اصلاً کارآیی ندارد، جریان اثبات اصلِ مبدأ است که خدا در عالَم هست. یک جهانبینی الهی که ثابت میکند در جهان خدایی هست و خدا جهانآفرین است، درباره این هیچ نقلی کارگشا نیست برای اینکه هنوز مسئلهٴ وحی و نبوّت و امثال ذلک ثابت نشده [و] هنوز خدا ثابت نشده تا فرستادههای او حرفِ او را به ما ابلاغ کنند؛ اینجا جای نقل نیست، عقل است و لاغیر. در بعضی از موارد جای نقل است جای عقل نیست مثل فروع جزیی [مثلاً] اسراری که در عبادت هست. میبینید در مسئلهٴ حج از اسرار عبادی زیاد هست [مثلاً] اگر کسی خواست اِحرام ببندد در حجّ قران، اگر مثلاً آن نَعل را روی گردن شتر آویزان کند، این به منزلهٴ تکبیرةالإحرام اوست، به منزلهٴ لبیک گفتن اوست، احرام بسته میشود، این جزء شعائر الهی است و مانند آن؛ خب این اسرار را هرگز عقل نمیفهمد که چرا باید هفت سنگ به آن مَرما بزنند یا هفت بار دور کعبه بگردند یا هفت بار بین صفا و مروه سعی کنند، اینها جزئیاتی است که عقل اصلاً به آنها دسترسی ندارد [و اینها] کار نقل است؛
توحید الهی محدوده مشترک میان ادله عقلی و ادله نقلی
ولی خطوط کلی عقاید، خطوط کلی اخلاق، خطوط کلی فقه، خطوط کلی حقوق را البته هم عقل میتواند دسترسی داشته باشد هم نقل.
توحید هم از همین قبیل است؛ توحید را هم با دلیل عقلی میشود ثابت کرد هم با دلیل نقلی یعنی بعد از اینکه با دلیل عقلی، اصلِ مبدأ ثابت شد که خدایی هست، حالا اگر آن خدای سبحان معجزه آورد و پیغمبر فرستاد و این پیغمبر گفت در جهان بیش از یک خدا نیست خب این ثابت میشود، برای اینکه توحید حرفِ همان خدایی است که عقل وجود او را ثابت کرده است. اگر وجود الله ضروری شد و قطعی شد [و] همان خدا با معجزه پیامبری فرستاده است، ما یقین پیدا میکنیم این فرستادهٴ اوست و همان خدایی که عقل وجود او را ثابت کرده است، به وسیلهٴ پیامبر به ما گفت که «لا إله الاّ الله» یعنی هیچ مبدئی در جهان نیست مگر خدای واحد، خب این ثابت میشود. بنابراین توحید را هم میشود با عقل ثابت کرد هم میشود با نقل، اصلِ مبدأ را فقط با عقل میشود ثابت کرد و خطوط جزئی احکام فقهی و مانند آن را فقط نقل به عهده دارد [و] عقل اصلاً به آنها دسترسی ندارد. اینکه فرمود: ﴿هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی﴾ برای آن است که توحید را هم با برهان عقلی میشود تمام کرد هم با برهان نقلی.
﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ﴾؛
بیان برخی نکات لطیف ادبی در آیات محل بحث
در مسئلهٴ معرفت این کلمهٴ ﴿بَل﴾ را به کار میبرد [و] در مسئلهٴ عبادت آن ﴿أمِ﴾ که منقطه است و کارِ «بَل» را میکند به کار برده است؛ این ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ که در آیهٴ 21 آمده ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ﴾ و ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ که در آیهٴ 24 آمده کارِ «بل» اِضرابیه را میکند یعنی «بل اتّخذوا»، آن وقت برای پرهیز از تکرار دیگر اینجا «أم» نفرمود، فرمود «بل» [یعنی] در مسئلهٴ معرفتی فرمود: ﴿بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾.
برای اثبات اینکه نقل هم مثل عقل مبیِّن توحید است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾؛ ما هیچ پیامبری را قبل از تو نفرستادیم مگر اینکه به صورت مستمر، در گذشته و حال، وحیِ ما توحیدی است. مناسب با ﴿أَرْسَلْنَا﴾، «أوحینا» است یعنی مناسب این بود که بفرماید «وما أرسلنا من قبلک من رسول الاّ أوحینا الیه»؛ اما برای اینکه روشن کند گذشته و حال، مستمرّ هم است [و] آنکه قبلاً گفتیم الآن هم داریم میگوییم، به صورت فعل مضارع ذکر کرد که مفید استمرار باشد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾. خب اینها عصارهٴ بحث در مقام اول که شرک مستحیل است و خداوند ﴿لا شریک له﴾ .
تبیین مرتبه فرشتگان و نفی <نبات اللّهی>
[میرسیم به] مقام ثانی بحث که عدّهای فرشتهها را شریک خدای سبحان تلقّی کردند: ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾؛ اینها فرشتهها را بناتالله فرزندان خدا می¬شمردند و [اینکه] خداوند اینها را به عنوان فرزند اتّخاذ کرده است؛ حالا اتّخاذ ولد یعنی به اینها سِمت ربوبیّت و الوهیّت داد یا حرفِ تندتر بعضیها که ﴿وَلَدَ الله﴾ ؛ گفتند ـ معاذ الله ـ خدا والِد است؛ این تعبیر ﴿وَلَدَ الله﴾ را قرآن کریم از زبان برخی از وثنیین حجاز نقل کرده است. خب آن روزی که جز حس، راهی برای معرفت نبود یا اینها نداشتند، همین طور فکر میکردند. در قرآن میفرماید هم اتّخاذ ولد محال است هم والد بودن محال است؛ هم ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ هم ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ ؛ هم آنهایی که گفتند: ﴿وَلَدَ الله﴾ بیراهه رفتند هم اینهایی که گفتند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ بیراهه رفتند.
﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ﴾؛ این منزّه از آن است که کسی را به عنوان فرزند قرار بدهد و منزّه از آن است که کسی فرزند او باشد. این فرشتههایی که شما میپندارید [فرزند اویند]، اینها بندهٴ محضاند (یک)، در اثر بندگیِ تام به کرامت رسیدهاند شدند کریم (دو) و در اثر خلوصِ در کرامت، مُکرَم شدند (سه).
بیان مراحل بندگی و کسب مقام صالحین
این سه مرحله را قرآن کریم دربارهٴ انسانها هم مطرح میکند: مرحلهٴ اول این است که انسان راه عبادت را طی کند که بندهٴ خدا بشود نه بندهٴ هوا؛ مرحلهٴ دوم آن است که این راه را ادامه بدهد جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ باشد که ایمان داشته باشد و کارهای صالح انجام بدهد واجبها را انجام بدهد حرامها را ترک کند و مانند آن؛ مرحلهٴ ثالثه آن است که این ایمان و عمل صالح برای او مَلکه بشود [و] به منزلهٴ فصل مقوِّم بشود [تا] خودش جزء صالحین بشود نه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾.
این ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ناظر به بخش عمل است یعنی اینها در مقام عمل کارِ خوب میکنند اما صالحین مربوط به گوهر ذات است که دربارهٴ وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) گفته میشود: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ ؛ صالحین یعنی کسانی که در گوهر ذات صالح¬اند [که] این نصیب هر کس نخواهد شد.
این راهی که برای انسانها هست برای فرشتهها هم هست منتها حالا در انسانها اکتسابی است [ولی] در آنجا با کرامت الهی همراه است و موهبتی است مسئله دیگری است. فرشتگان بندگان خدایند جز بندگی چیزی ندارند و این بندگی¬شان مستمر است و به وسیلهٴ این بندگی کرامت تحصیل میکنند و چون بندگان خالص و کریم الهیاند، خدای سبحان اینها را انتخاب میکند میشوند «مُکرَم»؛
مقام مخلَصین و منشأ عدم دسترسی شیطان به ایشان
نظیر «مُخلِص» و <مخلَص> به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که برخیها در اثر عبادتهای صالحانه به مقام مخلِصین میرسند که «أخلصوا العمل لله» میشوند «مخلِص»، در بین مخلِصین، خدای سبحان یک عدّه را برچین میکند که «استخلصهم الله لنفسه»، میشوند «مخلَص» که ابدا شیطان نسبت به آنها دسترسی ندارد برای اینکه شیطان ابزارش چیزهایی است که آنها زیر پا گذاشتند [و] آنها چیزهایی را میطلبند و میخواهند که شیطان نمیتواند بدلیاش را جعل کند.
فریب دادن برای جایی است که کسی بتواند بدلی را جعل کند. اگر کسی فقط در یک رشتهٴ خاص به کمال رسیده است [و] دیگری آن رشته را اصلاً بلد نیست، نمیتواند بدلیاش را جعل کند. ابزار کار شیطان دنیاست، اگر کسی از دنیا گذشت و این «حُبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة» را زیر پا گذاشت، شیطان با چه ابزاری میتواند او را فریب بدهد؟! نه اینکه شیطان دلش برای مخلَصین سوخت یا نسبت به آنها احترام میگذارد، او ﴿عدوٌّ مُبین﴾ است منتها دسترسی ندارد، خب با چه ابزاری آنها را فریب بدهد؟! گفت من همه را فریب میدهم ﴿ِلأغوینهم اجمعین إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ ؛ من به آنها دسترسی ندارم؛ مثل اینکه وهم نمیتواند با عقل بجنگد برای اینکه موهومات در حدّ معانی جزئیهاندو وهم، معانی مجرّد کلی را درک نمیکند تا به جنگ عقل بیاید. این هم همین طور است؛ ابزار شیطنتِ شیطان محدود است، اگر ابزار شیطنت شیطان محدود بود راهی برای مبارزه با مخلَصین ندارد.
بنابراین انسانها اول بنده میشوند بعد ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ می¬شوند بعد صالحین میشوند بعد مخلِصین میشوند بعد مخلَصین، فرشتهها هم بشرح ایضاً؛ آنها هم همین مراحل را دارند منتها با موهبت الهی، بندهاند عابدند مخلِصاند بعد مخلَص، مُکرِماند بعد مکرَم؛ در این کریمه فرمود: ﴿عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾.
تعبیر قرآن درباره مقام معلوم فرشتگان
اگر فرمود مکرَماند یعنی به کرامتهای الهی میرسند، هر کسی در هر حدّی هم است بیش از آن آرزو نمیکند، حَسد هم در آنجا نیست [و] هر کدام کار خودشان را راضیانه انجام میدهند؛ مثل اینکه سامعهٴ ما نسبت به باصره هیچ حسدی ندارد؛ گوش از اینکه نمیبیند نگران نیست کارِ گوش همین است که بشنود، چشم از این نظر که نمیشنود نگران نیست چون چشم کارش این است که ببیند؛ فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ ؛ هر کدام ما درجهای داریم و در درجهمان هستیم. دیگر بین چشم و گوش نزاعی نیست که گوش بگوید من چرا نمیبینم [یا] چشم بگوید من چرا نمیشنوم و رنجی ببرند حسادتی داشته باشند (این طور نیست).
در بهشت هم همین طور است؛ در بهشت که غُرف مبنیه دارند و درجات دارند، آن کسی که غرفه بالایی جای اوست میتواند سری به غرفهٴ پایینی بزند و آن که در غرفهٴ پایین نشسته نمیتواند برود غرفهٴ بالا همین طور است. این طور نیست که غُرَف مبنیه در یک سطح باشند، این غُرف بعضها فوق بعضٍ؛ آن که در غرفهٴ بالاست میتواند سری به غرفهٴ پایین بزند اینکه در غرفهٴ پایین است اصلاً نمیتواند سری به غرفهٴ بالا بزند و نگران هم نیست مثل اینکه این آقا که نماز صبحش را میخواند و نماز شب هم میخواند این در غرفهٴ بالاست [و] آن کسی که فقط نماز صبحش را میخواند اهل نماز شب نبود او دیگر غرفهٴ بالا جایش نیست. اینجا [در این دنیا] ممکن است غبطهای یا حسادتی یا چیزی راه پیدا کند ولی آنجا هر کسی به کار خودش راضی است مثل اعضا و جوارح ما، خطوط ما، نفوس ما، درجات ما؛ در درون، وهم هرگز به جنگ خیال نمیرود خیال هرگز به جنگ وهم نمیرود. فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ و به معلومیّتشان هم راضیاند، راضیاند به همین کار ذات اقدس الهی. فرمود:
تعبیر لطیف قرآن در آیه ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾
﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾؛ اینها بندگان مُکرَماند و هرگز سبق و لحوقی را هم بیجا روا نمیدارند.
برای بیان کردن اینکه اینها در مقام عمل، مطیع دستورهای الهی هستند فرمود: ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾. این ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ ظاهرش این است که مثلاً باید میفرمود «لا یسبقوا قولهم قول الله»؛ اما اینکه فرمود: ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾؛ اینها قول خدا را جلو نمیزنند یعنی اینها در مقام اراده و فکر و عمل و اینها، قبل از دستور خدا حرکت نمیکنند. از یک طرف ذات، از یک طرف قول که مسابقه نمیدهند، اگر گفتیم «لا یسبقون» باید بگوییم «لا یسبقون الله»؛ اگر سخن از قول الله است باید بگوییم: «لا یسبقوا قولهم قول الله» اما از این طرف ذات، از یک طرف قول، این باید با آن توجیه حل بشود. خب، «لا یسبقون» فرشتهها، قولِ خدا را؛ منظور از قول خدا ارادهٴ فعلی است و مانند آن، پس اینها جلو نمیزنند. مستحضرید که همین تعبیر زیبا در زیارت «جامعه» برای اهل بیت(علیهم السلام) هم آمده یعنی در همین زیارت جامعه دربارهٴ ائمه(علیهم السلام) همین هست که «لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» . اولیای الهی هم همین طورند؛ این طور نیست که قبل از خواستنِ خدا، قبل از اینکه خدا دستوری بدهد و چیزی اراده کند اهل بیت چیزی بخواهند. خب پس «لا یسبقون» فرشتهها، خدا را در قول و اراده؛ بدون ارادهٴ خدا حرکت نمیکنند.
برای افادهٴ حصر یک وقت است ما میگوییم جلوتر از قول خدا نمیروند یعنی وقتی که با قول خدا میسنجیم اینها تابعاند اما غیر قول خدا را اصلاً اعتنا نمیکنند [و] فقط به قول خدا و امر خدا عمل میکنند، این حصر را از چه چیزی میفهمیم؟ از جملهٴ ﴿وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ نه «یعملون بأمره». گرچه برای رعایت فواصل، ﴿یَعْمَلُونَ﴾ مؤخّر ذکر شد اما مفید حصر بودن هم به همراه آن آمده است. این ﴿وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ دو نکته را به همراه دارد: یکی رعایت فواصل است که ﴿یَعْمَلُونَ﴾ ذکر شده؛ دوم اینکه تقدیم این متعلّق [و] این مفعول واسطه مفید حصر است [یعنی] اینها فقط به امر خدا عمل میکنند. اگر فقط به امر خدا عمل میکنند میشوند مُکرَم؛ اینها اول از کرامت عملی برخوردارند بعد میشود مَلکه، بعد میشود فصل مقوِّم، بعد میشوند مُکرَم؛ ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾، از این جهت مُکرَماند.
تبیین علم الهی به احوال فرشتگان
در سورهٴ مبارکهٴ «مریم»(سلام الله علیها) تعبیری بود که آن تعبیر جامعتر از این آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» است. در این آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده که ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾؛ چون از حال و گذشتهٴ اینها ـ ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ﴾ یعنی حال، ﴿مَا خَلْفَهُمْ﴾ یعنی گذشته که اینها پشت سر گذاشتند ـ خدا باخبر است و اینها هم میدانند خدا عالِم است «بما أیدیهم و ما خلفهم»، پس خود را در مشهَد و محضر خدای سبحان میبینند. این دوتا: هم حال هم گذشته؛ خداوند حالِ آنها را میداند و گذشتهٴ آنها را میداند؛ لکن آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» گذشت از این جامعتر است؛ آیهٴ 64 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» این بود که فرشتهها میگویند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾ که این مفید حصر است چون مسبوق به نفی است؛ ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ﴾ یعنی برای ربّ تو، برای پروردگار تو، برای خدای سبحان ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾؛ بین ایدیِ ما که در پیش داریم و آنچه پشت سر گذاشتیم و آنچه بین این دو هست.
در آنجا بسیاری از مفسّرین این ﴿مَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ را بین ماضی و آینده معنا کردند یعنی خداوند ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ [یعنی] گذشته را مالک است ﴿مَا بَیْنَ أیدینا﴾ [یعنی] آینده را مالک است ﴿مَا بَیْنَهُمَا﴾ را هم که حال است مالک است؛
تعبیر دقیق علامه درباره آیه شصت و چهارم سوره <مریم>
اما لطیفهای که در المیزان بود این بود که این ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ را به زمان و زمین نزد، آنجا دیگر جا برای زمان و ماضی و حال نیست [فرمود] امور قبلی و علل قبلی که ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ است از آنِ اوست، امور بعدی که معالیل و آثار ماست از آنِ اوست، بین علل قبلی و معالیل بعدی که گوهر هستیِ ماست از آنِ اوست ، آن وقت برای ما نمیماند؛ نه اینکه ما این وسط مالک چیزی هستیم و فقط امور زمینی و زمانی برای اوست. فرمود: ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ [یعنی] علل قبلی که ما پشتسر گذاشتیم و ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ شد و معالیل و آثار بعدی که ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِینَا﴾ است و تابع وجود ماست همه مِلک و مُلک است، بین علل قبلی و معالیل بعدی که گوهر هستی ماست برای اوست، آن وقت چیزی برای ما نمیماند. اگر کسی به مقام فنای محض رسید اینچنین میبیند، خب قهراً میشود: ﴿بل عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
وجه جمع میان دو طایفه از روایات درباره سؤال در قیامت
دلالت ادلّه عقلی و نقلی بر بطلان و استحاله شرک
مقام مخلَصین و منشأ عدم دسترسی شیطان به ایشان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾ وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ ﴿25﴾ وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ﴿26﴾ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ ﴿27﴾ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی وَهُم مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ ﴿28﴾
خلاصه مباحث مطرح شده
چون یکی از عناصر محوری سوَر مکّی مسئله توحید است و سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هم در مکه نازل شد، جریان توحید در این سوره به صورت شفاف و روشن ارائه شد. دو مقام را در این بخش اخیر مطرح کردند: یکی استحالهٴ شرک [و] یکی امتناع شریک بودن فرشتگان. دربارهٴ استحالهٴ شرک، برهانش گذشت؛ برهان نقلی دارد برهان عقلی دارد [و] جمع هر دو [هم] ممکن است. آنچه در نوبت امروز مطرح است امتناع شریک بودن فرشتههاست که [ممتنع است] فرشتهها سهمی در الوهیّت و ربوبیّت داشته باشند، فرزندان خدا باشند ـ معاذ الله ـ و مانند آن که این مقام ثانی را ـ به خواست خدا ـ باید بعداً شروع بکنیم.
روشن شدن حکمت افعال الهی در روز قیامت
در تتمّهٴ مقام اول فرمود ذات اقدس الهی هرگز زیر بار سؤال نمیرود. ممکن است برخی از اسرارِ کارهای الهی مجهول باشد، انبیا و اولیای الهی برای جهلزدایی مأموریت یافتند که کارِ خدا را تبیین کنند؛ گاهی خضرِ راه فرا میرسد و مشکل را حل میکند و توضیح میدهد. گاهی مجهول است که سرّ کار خدا چیست اما هرگز خدا زیر سؤال نمیرود که کاری بر خلاف عقل و حکمت بکند (این ممکن نیست). ممکن است انسان نفهمد رازِ کار خدا چیست [که] اینجا سؤالِ استفهامی مطرح است؛ اما سؤالِ اعتراضی در جایی است که انسان بفهمد این کار بر خلاف حکمت است و تمام جهلها هم در صحنهٴ قیامت روشن میشود؛ روزی که حقیقت روشن خواهد شد، آن روز دیگر جهلی برای کسی نمیماند. بنابراین کارهای خدا یا معلومالحکمه است یا اگر مجهول باشد با سؤال استفهامی حل میشود و اگر اسرارش فی الجمله معلوم بود نه بالجمله، در قیامت بالجمله روشن خواهد شد، پس خداوند زیر بار سؤال نخواهد رفت: ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ اما دیگران چه آلهه و چه عابدان آنها، زیر سؤال میروند.
وجه جمع میان دو طایفه از روایات درباره سؤال در قیامت
در قرآن کریم راجع به سؤال دو طایفه آیه مطرح است: یک طایفه این است که آنها زیر سؤال میروند چه اینکه همین آیه ﴿وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ از این قبیل است [یا] ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ از همین قبیل است و مانند آن [و] طایفهٴ ثانیه آیاتی است که دلالت دارد بر اینکه اینها زیر سؤال نمیروند؛ آیهٴ 39 سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» این است: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ ؛ هیچ کسی از گناهش سؤال نمیشود، با اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» دارد که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ﴾ ؛ ما انبیا را و اُمم را (همه را) زیر سؤال میبریم؛ خب سؤال عمومی است [ولی] در اینجا دارد که ﴿فیومئذ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾ . در جمع بین این دو طایفه از آیات وجوهی گفته شد که یکی از آن وجوه این است که قیامت مواقف متعدّدی دارد، روزی است که پنجاه هزار سال است یعنی پنجاه هزار موقف دارد و مانند آن، در برخی از مواقف سؤال میکنند، در بعضی از مواقف متوقّف میکنند، در بعضی از مواقف به سؤالها پاسخ میدهند، در بعضی از مواقف کیفر میدهند، این طور نیست که همهٴ آن پنجاه هزار سال یا پنجاه هزار موقف یک حکم داشته باشد، بنابراین در یک موقف فرمود ایست بازرسی است: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ ؛ اینها را متوقّف کنید تا از اینها سؤال بشود [و] در موقف دیگر دارد که راه اینها باز است: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾. بنابراین اصلِ سؤال قطعی است منتها موقف سؤال فرق میکند، پس آیهٴ 39 سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» که دارد: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لاَ یُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلاَ جَانٌّ﴾، با آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «انبیاء» با آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» با آیهٴ ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ منافی نیست.
دلالت ادلّه عقلی و نقلی بر بطلان و استحاله شرک
بعد فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً﴾؛ اینها غیر از خدا آلههای را پذیرفتند. بعد فرمود ما برهان عقلی اقامه کردیم بر استحاله، برهان نقلی اقامه میکنیم بر استحاله، شما دلیل بیاورید یا عقلی یا نقلی که شرک حق است: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ﴾؛ شما دلیل عقلی که ندارید، دلیل نقلی هم ندارید برای اینکه کتابهای انبیای قبلی هم مثل قرآن همهشان منادی توحیدند: ﴿هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی﴾. برهان عقلی که اقامه کردیم حرفِ من و حرف امّت من است، چون وحی¬ای که مستقیماً به من نازل شده و غیر مستقیم و معالواسطه به امّت رسیده مسئله توحید است؛ آنچه در قرآن کریم آمده که مستقیماً به سوی من نازل شد و به طور غیر مستقیم برای امّت اسلامی مسئلهٴ توحید را در بر دارد. در قرآن فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ یعنی این قرآن هم به سوی تو نازل شد هم به سوی مردم تنزیل شد منتها از راه شما به مردم رسید [یعنی] وحی را شما گرفتید به مردم ابلاغ کردید وگرنه این کتاب برای مردم هم نازل شده است. فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾، پس این کتاب هم اِنزال الی الرسول است هم تَنزیل الی الناس؛ نظیر آبشاری که از بالا میریزد و سنگ بزرگی [جلوی مسیر] آن را میگیرد بعد به دامنهاش منتقل میکند، این وحی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میگیرد و به مردم ابلاغ میکند، پس وحی به مردم میرسد منتها با ابلاغ پیغمبر با بیان پیغمبر با زبان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم).
فرمود آنچه وحی الهی است همین است، آنچه در قرآن کریم است همین است، آنچه برای من بلا واسطه نازل شده است همین است، آنچه برای امّت اسلامی مع الواسطه نازل شده است همین است: ﴿هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ﴾ و همچنین انبیای الهی و اُممشان همین طورند؛ در کتابهای آسمانی [دیگر] هم مسئلهٴ توحید آمده است.
تبیین محدوده جریان عقل و نقل و نمونههای هر یک
سرّ اینکه قرآن کریم توحید را به نقل وابسته میداند برای اینکه نقل در مسئلهٴ توحید کافی است، گرچه در مسئلهٴ [اثبات] اصل مبدأ کافی نیست. بیان ذلک این است که در بعضی از موارد تنها دلیل، عقلی است و نقل در آنجا کارآیی ندارد [و] در بخشی از موارد تنها دلیل، نقلی است و عقل کارآیی ندارد [و] در بعضی از موارد هم عقل کارآیی دارد هم نقل. آنجا که عقل کارآیی دارد و مستقل است و نقل اصلاً کارآیی ندارد، جریان اثبات اصلِ مبدأ است که خدا در عالَم هست. یک جهانبینی الهی که ثابت میکند در جهان خدایی هست و خدا جهانآفرین است، درباره این هیچ نقلی کارگشا نیست برای اینکه هنوز مسئلهٴ وحی و نبوّت و امثال ذلک ثابت نشده [و] هنوز خدا ثابت نشده تا فرستادههای او حرفِ او را به ما ابلاغ کنند؛ اینجا جای نقل نیست، عقل است و لاغیر. در بعضی از موارد جای نقل است جای عقل نیست مثل فروع جزیی [مثلاً] اسراری که در عبادت هست. میبینید در مسئلهٴ حج از اسرار عبادی زیاد هست [مثلاً] اگر کسی خواست اِحرام ببندد در حجّ قران، اگر مثلاً آن نَعل را روی گردن شتر آویزان کند، این به منزلهٴ تکبیرةالإحرام اوست، به منزلهٴ لبیک گفتن اوست، احرام بسته میشود، این جزء شعائر الهی است و مانند آن؛ خب این اسرار را هرگز عقل نمیفهمد که چرا باید هفت سنگ به آن مَرما بزنند یا هفت بار دور کعبه بگردند یا هفت بار بین صفا و مروه سعی کنند، اینها جزئیاتی است که عقل اصلاً به آنها دسترسی ندارد [و اینها] کار نقل است؛
توحید الهی محدوده مشترک میان ادله عقلی و ادله نقلی
ولی خطوط کلی عقاید، خطوط کلی اخلاق، خطوط کلی فقه، خطوط کلی حقوق را البته هم عقل میتواند دسترسی داشته باشد هم نقل.
توحید هم از همین قبیل است؛ توحید را هم با دلیل عقلی میشود ثابت کرد هم با دلیل نقلی یعنی بعد از اینکه با دلیل عقلی، اصلِ مبدأ ثابت شد که خدایی هست، حالا اگر آن خدای سبحان معجزه آورد و پیغمبر فرستاد و این پیغمبر گفت در جهان بیش از یک خدا نیست خب این ثابت میشود، برای اینکه توحید حرفِ همان خدایی است که عقل وجود او را ثابت کرده است. اگر وجود الله ضروری شد و قطعی شد [و] همان خدا با معجزه پیامبری فرستاده است، ما یقین پیدا میکنیم این فرستادهٴ اوست و همان خدایی که عقل وجود او را ثابت کرده است، به وسیلهٴ پیامبر به ما گفت که «لا إله الاّ الله» یعنی هیچ مبدئی در جهان نیست مگر خدای واحد، خب این ثابت میشود. بنابراین توحید را هم میشود با عقل ثابت کرد هم میشود با نقل، اصلِ مبدأ را فقط با عقل میشود ثابت کرد و خطوط جزئی احکام فقهی و مانند آن را فقط نقل به عهده دارد [و] عقل اصلاً به آنها دسترسی ندارد. اینکه فرمود: ﴿هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی﴾ برای آن است که توحید را هم با برهان عقلی میشود تمام کرد هم با برهان نقلی.
﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ هذَا ذِکْرُ مَن مَعِیَ وَذِکْرُ مَن قَبْلِی بَلْ أَکْثَرُهُمْ﴾؛
بیان برخی نکات لطیف ادبی در آیات محل بحث
در مسئلهٴ معرفت این کلمهٴ ﴿بَل﴾ را به کار میبرد [و] در مسئلهٴ عبادت آن ﴿أمِ﴾ که منقطه است و کارِ «بَل» را میکند به کار برده است؛ این ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ که در آیهٴ 21 آمده ﴿أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ یُنشِرُونَ﴾ و ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ که در آیهٴ 24 آمده کارِ «بل» اِضرابیه را میکند یعنی «بل اتّخذوا»، آن وقت برای پرهیز از تکرار دیگر اینجا «أم» نفرمود، فرمود «بل» [یعنی] در مسئلهٴ معرفتی فرمود: ﴿بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾.
برای اثبات اینکه نقل هم مثل عقل مبیِّن توحید است فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾؛ ما هیچ پیامبری را قبل از تو نفرستادیم مگر اینکه به صورت مستمر، در گذشته و حال، وحیِ ما توحیدی است. مناسب با ﴿أَرْسَلْنَا﴾، «أوحینا» است یعنی مناسب این بود که بفرماید «وما أرسلنا من قبلک من رسول الاّ أوحینا الیه»؛ اما برای اینکه روشن کند گذشته و حال، مستمرّ هم است [و] آنکه قبلاً گفتیم الآن هم داریم میگوییم، به صورت فعل مضارع ذکر کرد که مفید استمرار باشد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾. خب اینها عصارهٴ بحث در مقام اول که شرک مستحیل است و خداوند ﴿لا شریک له﴾ .
تبیین مرتبه فرشتگان و نفی <نبات اللّهی>
[میرسیم به] مقام ثانی بحث که عدّهای فرشتهها را شریک خدای سبحان تلقّی کردند: ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً﴾؛ اینها فرشتهها را بناتالله فرزندان خدا می¬شمردند و [اینکه] خداوند اینها را به عنوان فرزند اتّخاذ کرده است؛ حالا اتّخاذ ولد یعنی به اینها سِمت ربوبیّت و الوهیّت داد یا حرفِ تندتر بعضیها که ﴿وَلَدَ الله﴾ ؛ گفتند ـ معاذ الله ـ خدا والِد است؛ این تعبیر ﴿وَلَدَ الله﴾ را قرآن کریم از زبان برخی از وثنیین حجاز نقل کرده است. خب آن روزی که جز حس، راهی برای معرفت نبود یا اینها نداشتند، همین طور فکر میکردند. در قرآن میفرماید هم اتّخاذ ولد محال است هم والد بودن محال است؛ هم ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ هم ﴿لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ﴾ ؛ هم آنهایی که گفتند: ﴿وَلَدَ الله﴾ بیراهه رفتند هم اینهایی که گفتند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ بیراهه رفتند.
﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ﴾؛ این منزّه از آن است که کسی را به عنوان فرزند قرار بدهد و منزّه از آن است که کسی فرزند او باشد. این فرشتههایی که شما میپندارید [فرزند اویند]، اینها بندهٴ محضاند (یک)، در اثر بندگیِ تام به کرامت رسیدهاند شدند کریم (دو) و در اثر خلوصِ در کرامت، مُکرَم شدند (سه).
بیان مراحل بندگی و کسب مقام صالحین
این سه مرحله را قرآن کریم دربارهٴ انسانها هم مطرح میکند: مرحلهٴ اول این است که انسان راه عبادت را طی کند که بندهٴ خدا بشود نه بندهٴ هوا؛ مرحلهٴ دوم آن است که این راه را ادامه بدهد جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ باشد که ایمان داشته باشد و کارهای صالح انجام بدهد واجبها را انجام بدهد حرامها را ترک کند و مانند آن؛ مرحلهٴ ثالثه آن است که این ایمان و عمل صالح برای او مَلکه بشود [و] به منزلهٴ فصل مقوِّم بشود [تا] خودش جزء صالحین بشود نه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾.
این ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ ناظر به بخش عمل است یعنی اینها در مقام عمل کارِ خوب میکنند اما صالحین مربوط به گوهر ذات است که دربارهٴ وجود مبارک حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) گفته میشود: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ ؛ صالحین یعنی کسانی که در گوهر ذات صالح¬اند [که] این نصیب هر کس نخواهد شد.
این راهی که برای انسانها هست برای فرشتهها هم هست منتها حالا در انسانها اکتسابی است [ولی] در آنجا با کرامت الهی همراه است و موهبتی است مسئله دیگری است. فرشتگان بندگان خدایند جز بندگی چیزی ندارند و این بندگی¬شان مستمر است و به وسیلهٴ این بندگی کرامت تحصیل میکنند و چون بندگان خالص و کریم الهیاند، خدای سبحان اینها را انتخاب میکند میشوند «مُکرَم»؛
مقام مخلَصین و منشأ عدم دسترسی شیطان به ایشان
نظیر «مُخلِص» و <مخلَص> به تعبیر سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) که برخیها در اثر عبادتهای صالحانه به مقام مخلِصین میرسند که «أخلصوا العمل لله» میشوند «مخلِص»، در بین مخلِصین، خدای سبحان یک عدّه را برچین میکند که «استخلصهم الله لنفسه»، میشوند «مخلَص» که ابدا شیطان نسبت به آنها دسترسی ندارد برای اینکه شیطان ابزارش چیزهایی است که آنها زیر پا گذاشتند [و] آنها چیزهایی را میطلبند و میخواهند که شیطان نمیتواند بدلیاش را جعل کند.
فریب دادن برای جایی است که کسی بتواند بدلی را جعل کند. اگر کسی فقط در یک رشتهٴ خاص به کمال رسیده است [و] دیگری آن رشته را اصلاً بلد نیست، نمیتواند بدلیاش را جعل کند. ابزار کار شیطان دنیاست، اگر کسی از دنیا گذشت و این «حُبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة» را زیر پا گذاشت، شیطان با چه ابزاری میتواند او را فریب بدهد؟! نه اینکه شیطان دلش برای مخلَصین سوخت یا نسبت به آنها احترام میگذارد، او ﴿عدوٌّ مُبین﴾ است منتها دسترسی ندارد، خب با چه ابزاری آنها را فریب بدهد؟! گفت من همه را فریب میدهم ﴿ِلأغوینهم اجمعین إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ﴾ ؛ من به آنها دسترسی ندارم؛ مثل اینکه وهم نمیتواند با عقل بجنگد برای اینکه موهومات در حدّ معانی جزئیهاندو وهم، معانی مجرّد کلی را درک نمیکند تا به جنگ عقل بیاید. این هم همین طور است؛ ابزار شیطنتِ شیطان محدود است، اگر ابزار شیطنت شیطان محدود بود راهی برای مبارزه با مخلَصین ندارد.
بنابراین انسانها اول بنده میشوند بعد ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ می¬شوند بعد صالحین میشوند بعد مخلِصین میشوند بعد مخلَصین، فرشتهها هم بشرح ایضاً؛ آنها هم همین مراحل را دارند منتها با موهبت الهی، بندهاند عابدند مخلِصاند بعد مخلَص، مُکرِماند بعد مکرَم؛ در این کریمه فرمود: ﴿عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾.
تعبیر قرآن درباره مقام معلوم فرشتگان
اگر فرمود مکرَماند یعنی به کرامتهای الهی میرسند، هر کسی در هر حدّی هم است بیش از آن آرزو نمیکند، حَسد هم در آنجا نیست [و] هر کدام کار خودشان را راضیانه انجام میدهند؛ مثل اینکه سامعهٴ ما نسبت به باصره هیچ حسدی ندارد؛ گوش از اینکه نمیبیند نگران نیست کارِ گوش همین است که بشنود، چشم از این نظر که نمیشنود نگران نیست چون چشم کارش این است که ببیند؛ فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ ؛ هر کدام ما درجهای داریم و در درجهمان هستیم. دیگر بین چشم و گوش نزاعی نیست که گوش بگوید من چرا نمیبینم [یا] چشم بگوید من چرا نمیشنوم و رنجی ببرند حسادتی داشته باشند (این طور نیست).
در بهشت هم همین طور است؛ در بهشت که غُرف مبنیه دارند و درجات دارند، آن کسی که غرفه بالایی جای اوست میتواند سری به غرفهٴ پایینی بزند و آن که در غرفهٴ پایین نشسته نمیتواند برود غرفهٴ بالا همین طور است. این طور نیست که غُرَف مبنیه در یک سطح باشند، این غُرف بعضها فوق بعضٍ؛ آن که در غرفهٴ بالاست میتواند سری به غرفهٴ پایین بزند اینکه در غرفهٴ پایین است اصلاً نمیتواند سری به غرفهٴ بالا بزند و نگران هم نیست مثل اینکه این آقا که نماز صبحش را میخواند و نماز شب هم میخواند این در غرفهٴ بالاست [و] آن کسی که فقط نماز صبحش را میخواند اهل نماز شب نبود او دیگر غرفهٴ بالا جایش نیست. اینجا [در این دنیا] ممکن است غبطهای یا حسادتی یا چیزی راه پیدا کند ولی آنجا هر کسی به کار خودش راضی است مثل اعضا و جوارح ما، خطوط ما، نفوس ما، درجات ما؛ در درون، وهم هرگز به جنگ خیال نمیرود خیال هرگز به جنگ وهم نمیرود. فرمود: ﴿مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾ و به معلومیّتشان هم راضیاند، راضیاند به همین کار ذات اقدس الهی. فرمود:
تعبیر لطیف قرآن در آیه ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾
﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾؛ اینها بندگان مُکرَماند و هرگز سبق و لحوقی را هم بیجا روا نمیدارند.
برای بیان کردن اینکه اینها در مقام عمل، مطیع دستورهای الهی هستند فرمود: ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾. این ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ ظاهرش این است که مثلاً باید میفرمود «لا یسبقوا قولهم قول الله»؛ اما اینکه فرمود: ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾؛ اینها قول خدا را جلو نمیزنند یعنی اینها در مقام اراده و فکر و عمل و اینها، قبل از دستور خدا حرکت نمیکنند. از یک طرف ذات، از یک طرف قول که مسابقه نمیدهند، اگر گفتیم «لا یسبقون» باید بگوییم «لا یسبقون الله»؛ اگر سخن از قول الله است باید بگوییم: «لا یسبقوا قولهم قول الله» اما از این طرف ذات، از یک طرف قول، این باید با آن توجیه حل بشود. خب، «لا یسبقون» فرشتهها، قولِ خدا را؛ منظور از قول خدا ارادهٴ فعلی است و مانند آن، پس اینها جلو نمیزنند. مستحضرید که همین تعبیر زیبا در زیارت «جامعه» برای اهل بیت(علیهم السلام) هم آمده یعنی در همین زیارت جامعه دربارهٴ ائمه(علیهم السلام) همین هست که «لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» . اولیای الهی هم همین طورند؛ این طور نیست که قبل از خواستنِ خدا، قبل از اینکه خدا دستوری بدهد و چیزی اراده کند اهل بیت چیزی بخواهند. خب پس «لا یسبقون» فرشتهها، خدا را در قول و اراده؛ بدون ارادهٴ خدا حرکت نمیکنند.
برای افادهٴ حصر یک وقت است ما میگوییم جلوتر از قول خدا نمیروند یعنی وقتی که با قول خدا میسنجیم اینها تابعاند اما غیر قول خدا را اصلاً اعتنا نمیکنند [و] فقط به قول خدا و امر خدا عمل میکنند، این حصر را از چه چیزی میفهمیم؟ از جملهٴ ﴿وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ نه «یعملون بأمره». گرچه برای رعایت فواصل، ﴿یَعْمَلُونَ﴾ مؤخّر ذکر شد اما مفید حصر بودن هم به همراه آن آمده است. این ﴿وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ دو نکته را به همراه دارد: یکی رعایت فواصل است که ﴿یَعْمَلُونَ﴾ ذکر شده؛ دوم اینکه تقدیم این متعلّق [و] این مفعول واسطه مفید حصر است [یعنی] اینها فقط به امر خدا عمل میکنند. اگر فقط به امر خدا عمل میکنند میشوند مُکرَم؛ اینها اول از کرامت عملی برخوردارند بعد میشود مَلکه، بعد میشود فصل مقوِّم، بعد میشوند مُکرَم؛ ﴿لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾، از این جهت مُکرَماند.
تبیین علم الهی به احوال فرشتگان
در سورهٴ مبارکهٴ «مریم»(سلام الله علیها) تعبیری بود که آن تعبیر جامعتر از این آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» است. در این آیهٴ 28 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده که ﴿یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ﴾؛ چون از حال و گذشتهٴ اینها ـ ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ﴾ یعنی حال، ﴿مَا خَلْفَهُمْ﴾ یعنی گذشته که اینها پشت سر گذاشتند ـ خدا باخبر است و اینها هم میدانند خدا عالِم است «بما أیدیهم و ما خلفهم»، پس خود را در مشهَد و محضر خدای سبحان میبینند. این دوتا: هم حال هم گذشته؛ خداوند حالِ آنها را میداند و گذشتهٴ آنها را میداند؛ لکن آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» گذشت از این جامعتر است؛ آیهٴ 64 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» این بود که فرشتهها میگویند: ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ﴾ که این مفید حصر است چون مسبوق به نفی است؛ ﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ﴾ یعنی برای ربّ تو، برای پروردگار تو، برای خدای سبحان ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾؛ بین ایدیِ ما که در پیش داریم و آنچه پشت سر گذاشتیم و آنچه بین این دو هست.
در آنجا بسیاری از مفسّرین این ﴿مَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ را بین ماضی و آینده معنا کردند یعنی خداوند ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ [یعنی] گذشته را مالک است ﴿مَا بَیْنَ أیدینا﴾ [یعنی] آینده را مالک است ﴿مَا بَیْنَهُمَا﴾ را هم که حال است مالک است؛
تعبیر دقیق علامه درباره آیه شصت و چهارم سوره <مریم>
اما لطیفهای که در المیزان بود این بود که این ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا﴾ را به زمان و زمین نزد، آنجا دیگر جا برای زمان و ماضی و حال نیست [فرمود] امور قبلی و علل قبلی که ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ است از آنِ اوست، امور بعدی که معالیل و آثار ماست از آنِ اوست، بین علل قبلی و معالیل بعدی که گوهر هستیِ ماست از آنِ اوست ، آن وقت برای ما نمیماند؛ نه اینکه ما این وسط مالک چیزی هستیم و فقط امور زمینی و زمانی برای اوست. فرمود: ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ [یعنی] علل قبلی که ما پشتسر گذاشتیم و ﴿مَا خَلْفَنَا﴾ شد و معالیل و آثار بعدی که ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِینَا﴾ است و تابع وجود ماست همه مِلک و مُلک است، بین علل قبلی و معالیل بعدی که گوهر هستی ماست برای اوست، آن وقت چیزی برای ما نمیماند. اگر کسی به مقام فنای محض رسید اینچنین میبیند، خب قهراً میشود: ﴿بل عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است