- 80
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 22 تا 24 سوره کهف_ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 22 تا 24 سوره کهف":
خدا اعلم است و افراد کمی هم مثل انبیا و اولیای الهی میدانند
جریان اصحاب کهف چیست؟ جریان ذیالقرنین چیست؟ و حقیقت روح چیست؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً ﴿22﴾ وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ﴿23﴾ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً ﴿24﴾
در جریان اصحاب کهف عدهای گفتند اینها سه نفر بودند عدهای گفتند پنج نفر بودند عدهای گفتند هفت نفر و مانند آن, ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خدا اعلم است در مواردی هم اشاره شد که اینگونه از تعبیرها به معنای افضل نیست اینها افعل تعیینیاند نه افعل تفضیلی نظیر آنچه در سورهٴ «احزاب» آمده است که ﴿وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ این ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ﴾ تعیین است نه تفضیل اینجا هم اعلمِ تعینی است نه تفضیل فرمود خدا اعلم است یعنی خدا عالِم است و اینها ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ سخن میگویند اگر کسی رجمِ به غیب داشت پس جاهل بود و خداوند عالِم است نه اینکه از اینها اعلم است پس این افعل, افعل تعیینی است نه تفضیلی ﴿قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم﴾ قهراً آنهایی هم که میدانند به وسیلهٴ اینکه خدای سبحان در کتابهای آسمانی به وسیلهٴ انبیای الهی به آنها آگاهی بخشید ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾. بر اساس این دو مطلب که خدا میداند و آنها نمیدانند و خداوند به وسیلهٴ انبیا و صحف آسمانی افراد کمی را آگاه کرده است این مطلب را متفرّع کرد فرمود: ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ یک گفتگوی ظاهری این دو مطلب را بگو, بگو خدا اعلم است یک, افراد کمی هم مثل انبیا و اولیای الهی میدانند دو, در همین حد با آنها گفتگو بکن دیگر بخواهی دربارهٴ رقم و عدد اصحاب کهف بحث بکنی آنها جاهلاند تو عالِمی این مراء, مراء درستی نیست ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ این وجه همراه وجوهی که روزهای قبل گذشته است بازگو میشود بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم﴾ یعنی دربارهٴ اصحاب کهف از آنها کسی را چون این سوره در مکه نازل شد و در مکه اهل کتاب بسیار کم بودند این ضمیر ﴿مِنْهُمْ﴾ بعید است که به اهل کتاب برگردد گرچه بسیاری از مفسّران این ﴿مِنْهُمْ﴾ را به اهل کتاب برگردانند ولی اهل کتاب مطالبی را به مشرکان القا کردند آن مشرکان هم ادّعای عالِم بودن داشتن و قهراً در مدینه اگر کسی از اصحاب کهف باخبر بود همان مشرکانی بودند که از اهل کتاب باخبر شدند فرمود: ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم﴾ یعنی دربارهٴ اصحاب کهف از اینها یعنی از مشرکانی که در ارتباط با اهل کتاب بودند ﴿أَحَداً﴾ پس نه از اهل کتاب استفتا بکن اگر در آنجا حضور داشتند و نه از مشرکانی که با اهل کتاب در ارتباط بودند استفتا بکن برای اینکه اینها نمیدانند جا برای سؤال کردن نیست ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾.
در بحث دیروز اشاره شد که این ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ اگر آن شأن نزولی که نقل کردند درست باشد این ﴿لاَ تَقُولَنَّ ﴾ مربوط به همین قصّه است آن شأن نزول این بود که عدهای از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند که جریان اصحاب کهف چیست؟ جریان ذیالقرنین چیست؟ و حقیقت روح چیست؟ این ﴿یَسْأَلُونَکَ﴾ , ﴿یَسْأَلُونَکَ﴾ این سهتا سؤال است. حضرت هم فرمود: «ساُخبرکم غداً» فردا من جواب این سه سؤال را میدهم و کلمهٴ انشاءالله را نفرمود مثلاً, بر اساس آن جهت مثلاً پانزده روز یا چهل روز حبس منقطع شد اگر این قصّه درست باشد این ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ ناظر به این جریان است یعنی اگر شما خواستید چیزی را وعده بدهید انشاءالله را حتماً بگویید و اگر آن قصّه حق نباشد کما هو الظاهر این یک تأدیب توحیدی است, یک بیان توحیدی است که در اثنای این قصّه آمده به عنوان جملهٴ معترضه در خیلی از موارد قرآن کریم جریان توحید و مانند آن را در وسط آیه ذکر میکند برای اینکه روشن بشود آن تعالیم قبلی و این تعالیم بعدی برای معرفت توحیدی است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ نباید گفته میشد «و لا تقولنّ شیئاً» که آن «شیئاً» بشود مفعول ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ این «لام» هم شبیه معنای «فیه» است یعنی برای چیزی, دربارهٴ چیزی هیچ تصمیمی نگیر مگر اینکه خدا بخواهد این ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «الاّ باذن الله» اگر در فارسی بگوید اگر خدا بخواهد, خدا اذن بدهد کافی است ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ همان ارادهٴ فعلی خدا و مشیئت فعلی خداست که به صورت اذن ظهور میکند مگر اینکه این خدا اذن بدهد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «الاّ باذن الله» و روشن هم شد منظور از این غَد به معنای فردا نیست چه اینکه منظور از أمس هم دیروز نیست چه اینکه منظور از یوم امروز نیست ما یک حال داریم یک آینده یک گذشته از حال تعبیر به الیوم میکنیم, از آینده تعبیر به غَدْ میکنیم از گذشته تعبیر به دیروز میکنیم این یک ادبیات محاورهای است نه اینکه اگر گفتیم فردا یعنی اگر کسی برای عصر قول داد لازم نیست بگوید انشاءالله فردا یعنی لحظهٴ بعد چه اینکه اگر گفتند دیروز نه یعنی یک 24 ساعت قبل نه, دو ساعت قبل سه ساعت قبل چهار ساعت قبل و اگر گفتیم الیوم نه یعنی این دوازده ساعت از بامداد تا شامگاه الیوم یعنی حالا پس ما یک حال داریم یک گذشته یک آینده از حال تعبیر به الیوم میشود از آینده تعبیر به غد و از گذشته تعبیر به أمس اینکه فرمود دربارهٴ فردا حرفی نزنیم و قولی ندهیم مگر خدا بخواهد یعنی برای لحظهٴ بعد اگر کسی بگوید من این کار را بعد از مباحثه انجام میدهم یا یک ربع بعد انجام میدهم یک باذن الله, یک ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾, یک انشاءالله گفته باشد.
مطلب بعدی آن است که بحثهای توحیدی و اخلاقی حکم خاصّ خودش را دارد بحثهای فقهی حکم مخصوص خودش را, بحث فقهی اگر این مشیئت بخواهد آن عقد را یا آن نذر را یا آن عهد را یا آن سوگند را مقیّد کند این باید متّصل باشد اگر منفصل باشد اثرِ فقهی ندارد لکن از نظر تأدیب توحیدی معرفتِ اخلاقی و مانند آن ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ هر وقت یادت آمد بگو انشاءالله, باذن الله آن مشکلِ توحید را حل میکند آن نکتهٴ اخلاقی را تأمین میکند پس مسئلهٴ فقهی کاملاً از مسئلهٴ اخلاقی جداست اگر کسی خواست به این فضیلتِ اخلاقی برسد هر وقت یادش آمده بگوید باذن الله کافی است ولی اگر این را خواست در مسئلهٴ نذر و عهد و یمین و عقد و سایر معاملات اثر فقهی بدهد حتماً باید کنارش باذن الله باشد, ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ باشد البته مستحضرید اگر این گفتهها باعث تنجیز انشاء بشود دیگر اثر فقهی هم ندارد اگر یک اثر خاصّ خودش را داشته باشد باید که مزاحم تنجیز آن عقد و انشاء هم نشود ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «الاّ باذن الله» ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ که این حکم اخلاقی و آن معرفتی است وگرنه حکم فقهی را به همراه ندارد. برخیها گفتند که این ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ ناظر به قضای نمازهای مَنسی است یعنی کسی نمازش فراموش شده وقتی به یادش آمده باید متذکّر به خدا بشود چون ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ نماز را برای ذکر خدا اقامه میکنم چون صلات, ذکر الله هست این کریمه هم که دارد وقتی فراموش کردی به نام خدا متذکّر باش یعنی یک وقت نماز یادت رفته فراموش کردی به موقع اگر اول وقت فراموش کردی در اثنای وقت به جا بیاور, اگر وقت گذشت هم قضا بکن نظیر ﴿الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ﴾ که آن بر اساس روایت حمل شده است بر حالات سهگانهٴ نمازگزار یک وقت است نمازگزار سالم است قائماً نماز میخواند, یک وقت مشکل بدنی دارد جالساً نماز میخواند, یک وقت مشکل بیشتری دارد مضطجعاً, مستلقیاً نماز میخواند ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ﴾, خب این بر اساس روایاتی است که در همان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که گذشت آن روایاتش هم از وسائل خوانده شد بر اساس روایاتی که ائمه فرمودند این را تطبیق کردند بر حالتهای گوناگون نمازگزار اگر جانبازی آن توان را ندارد که قائماً بخواند قاعداً میخواند و اگر آسیبدیدهای توان قعود ندارد علی جَنبه میخواند و مانند آن, اما در اینجا ما چنین روایتی نداریم که تطبیق کرده باشد این ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ بر قضای نمازِ فراموششده که اگر نمازی را فراموش کردید هر وقت به یادتان آمد آن را اقامه کنید, اعاده کنید, اما خب احتمالی است که دادند ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ این تنبیهی است باعث رشد ماست در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» گذشت که آن فِتیه, آن جوانمردها به خدای سبحان عرض کردند ﴿وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ آنجا معنا شده است که ﴿وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ موادّ خام هرگز اثر مخصوصی ندارد موادّ خام همهجا ریخته است اگر بخواهد آن مواد اثر پیدا کند باید هیئت, صورت و ساختار خاصّی پیدا کند تا اثر بکند این موادّ خام نخ یا پشم یا کُرک یا مو این موادّ خام همهجا هست اگر بخواهد فرش بشود باید هیئت خاص پیدا کند, اگر بخواهد لباس بشود باید هیئت مخصوص پیدا کند آن هیئت است که به این موادّ پراکنده سازمان میدهد سامان میبخشد این هیئتبخشی را میگویند تَهیئه, ﴿هَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ یعنی خدایا این موادّ پراکندهٴ ریخته را هیئت ببخش, سامان ببخش تا اثر کند اگر چنین چیزی شد میگویند مهیّاست یعنی آماده است وگرنه موادّ خام که اثر ندارد در آن بخش که گفته شد ﴿وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ بر اساس همان رَشَد ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود بگو امید است خدای سبحان از این کاری که من کردم و از این تعلیمی که نسبت به شما اِعمال کردم از این بهتر و نزدیکتر رَشَدی را خدای سبحان به من عطا کند ما قصّهٴ اصحاب کهف را از آغاز تا اینجا برای شما گفتیم و گفتیم رقمشان جز خدا کسی نمیداند و اساس کار هم در این است که اینها مردانه قیام کردند برای حفظ توحید و ذات اقدس الهی اینها را حفظ کرده, کلبشان را حفظ کرده, آیندهشان را حفظ کرده, دینشان را حفظ کرده و این ﴿نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾ شامل کلبشان نمیشود برای اینکه دربارهٴ خود اینها آمده فرمود همهٴ این کارها بر اساس کرامت الهی حاصل شده است از این بهتر داستان انبیا و اولیا و قصص فرشتگان و اینهاست که از اینها به واقع نزدیکتر خدا میداند و خدا ما را هم به آنها آگاه میکند چه اینکه قصص انبیا هم در پیش است, قصص اولیا هم در پیش است و مانند آن ﴿وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾.
مطلب دیگر اینکه در اینگونه از موارد عنوان ربوبیّت خیلی به کار رفته یک, اضافه شده به شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو, یعنی آن کسی که این مطالب را در میان میگذارد قصد تربیب دارد چون رب, مضاعف است نه ناقص و بابش هم باب تربیب است اگر بخواهد به باب «تفعیل» برود نه تربیت, لازمهٴ تربیبْ تربیت است رب یعنی مالک مدبّر لازمهٴ مالکیّت و مدبّر بودن تربیت کردن است که آن ناقص است آن رَبْوه است, آن برجستگی دادن است خب ربّ تو, گاهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿قُل رَبِّی﴾ گاهی خود خدای سبحان با حضرتش در میان میگذارد فرمود: ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ﴾ این ﴿رَّبَّکَ﴾ که ربوبیّت را به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسناد میدهد یا به خود آن حضرت دستور میدهد که بگوید ﴿رَبِّی﴾ این نشانهٴ تدبیر خاصّ است نسبت به آن حضرت که او را دارد کاملاً میپروراند از راه علم غیب و پرورش غیبی تا دیگران را هدایت کند ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾. اما آن مطالبی که البته اگر رسیدیم انشاءالله ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا﴾ را خواهیم خواند اما آن مطالبی که بخشی که مربوط به این سؤالات قبلی است مِراء در بحث دیروز اشاره شد که مفهوماً مرادف جَدل نیست دوتا مفهوم است و اگر به معنای جدل باشد مطلقا ممنوع نیست چون جدل را هم خدا امر کرده است و هم توقّع بر آن است که وجود مبارک پیامبر برابر امر خدا عمل بکند ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ امر آمده ﴿لاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ امر آمده مرحوم طبرسی در احتجاج نقل میکند که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شده است که آیا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدال کرد یا نکرد؟ فرمود بله, یقیناً جدال کرد برای اینکه خدا به او امر کرده ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ چگونه میشود او امر خدا را اطاعت نکرده باشد آنوقت شاهدی هم اقامه میکند همان بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» را به عنوان جدال احسن ذکر میکند میفرماید جدال احسن آن است که آن کسی که استدلال میکند از مقدّماتی کمک بگیرد که آن مقدّمات هم معقول است و هم مقبول یعنی هم حق است هم طرف گفتمان میپذیرد مثل اینکه آنها گفتند ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ﴾ حضرت طبق نقل مرحوم طبرسی در احتجاج فرمود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدال احسن کرده است در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» آنها گفتند چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده میکند؟ خدای سبحان به پیامبر فرمود بگو الله, چرا؟ برای اینکه شما که قبول دارید خدا این را خلق کرد چون ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ اینکه مقبول شماست معقول هم هست حق هم هست پس خدا خالق اینهاست در بار اول, این مطلب هم حق است و معقول و هم مورد قبول شماست خب ﴿یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ او که هیچ را به صورت انسان در آورد این انسانِ پراکنده را که میتواند جمع بکند که, فرمود این جدال احسن است اگر مراء به معنای جدال نیست اگر به معنای جدال باشد جدال احسن استثنا شده است و جدال احسن جایی است که مقدّماتش هم حق باشد هم مورد قبول طرف, اگر مورد قبول طرف باشد ولی حق نباشد این فقط برای ساکت کردن طرف خوب است چنین کاری که در دأب و سیرهٴ اهل بیت نیست اینها نمیخواهند طرف را خفه کنند که میخواهند طرف را چیز بفهمانند میشود ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ این دربارهٴ جدال و دربارهٴ هیچ چیزی فرمود جدال نکن دربارهٴ اینها مگر اینکه مراء ظاهر باشد یا اندک باشد یعنی همان دو مطلب را بگویی, بگویی ﴿رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم﴾ یک, ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾ دو, که با همین گفتگوی کوتاه مسئله حل بشود یا نه, اگر خواستی طوری باشد که ظاهر بشود, غالب بشود و حق شکوفا بشود.
اما در جریان ﴿لاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آنجا عنایت کردید که در اینگونه از مسائل چهار قول است سه قولش رسمی است قول اشاعره این است که انسان مجبورِ در کارهاست, قول مفوّضه این است که انسان مستقل در کار است گرچه خدا میتواند جلوی انسان را بگیرد ولی انسان مستقل است کارهای انسان را ـ معاذ الله ـ به او واگذار کرده البته خطر تفویضی که معتزله بر آناند بیش از خطر خطر جبری است که اشاعره بر آناند در روایات اهل بیت(علیهم السلام) فراوان آمده است که «لا جبر و لا تفویض بل أمرٌ بین الأمرین» چون جبر و تفویض نقیض هم نیستند که ارتفاعشان محال باشد ممکن است نه جبر باشد نه تفویض و امر بین الأمرین باشد. در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) این بود که بین جبر و تفویض فاصله هست و وسعت هست «أوسع ممّا بین السماء و الأرض» تا اینجا حرفهایی است که در روایات هست از این به بعد آن حرفهایی که قبلاً اشاره شد مطرح است و آن این است که بین جبر و بین تفویض اگر کسی نظر بدهد حق است که واقعاً نه جبر باشد نه تفویض چون فاصلهٴ جبر و تفویض زیاد است برخیها به دست راست نزدیکاند, بعضیها به دست چپ نزدیکاند که «الیمین و الشمال مضلّة» بعضیها حرفشان نزدیک به جبر است گرچه جبر نیست و این حرف هم حق است همین که جبر نبود حق است چه اینکه تفویض هم نیست بعضی از حرفها و مکتبها نزدیک به تفویض است این سخن هم حق است همین که تفویض نبود حق است همین که جبر نبود حق است اما آن هستهٴ مرکزی بین جبر و تفویض بسیار کمیاب است طوری که در آن هستهٴ مرکزی توحید قرار بگیرد آن هستهٴ مرکزی توحید تشخیصش در فلسفه و کلام نیست در یک علم دیگر است که آن علم دیگر با دعا و روایات و قرآن نزدیکتر از بحثهای عقلی است و آن این است که در کتابهای عقلی یعنی فلسفه و کلام میگویند خدا فاعلِ بعید است و انسان فاعل قریب است پس کاری نیست که به خدا منتهی نشود چون اگر کاری در عالَم به خدا منتهی نشود معنایش این است که این شیء که ممکنالوجود است به واجب منتهی نمیشود ممکنی باعث پیدایش ممکن دیگر است خب اگر این باشد این راه اثبات صانع را میبندد مگر میشود یک ممکن به واجب ختم نشود, مگر میشود یک ممکن, ممکن را ایجاد بکند بدون استمداد از واجب برای اینکه این خطر پیش نیاید میگویند که انسان کاری را که انجام میدهد فاعل قریب است ولی فاعل بعیدش خدای سبحان است اینها در طول هماند یکی قریب یکی بعید از راه اراده و اختیار انسان کار بالا میرود به خدای سبحان اسناد پیدا میکند پس ممکن به واجب ختم میشود منتها از راه اختیار و ارادهٴ انسان البته این کار آسانی نیست بحثهای قرآنی قسمت مهمّش در این فضاست یا از قضاست یا از قَدَر است یا از ملائکه است یا از شیطان است یا از بهشت است یا از جهنم است که در نوبتهای قبل اشاره شد که بحثهای قرآنی نظیر بحثهای فلسفه و کلام و فقه و اصول نیست فقه و اصول را با بنای عقلا و قرارداد عقلا و لغت و استظهار از کلمات و بنای عُرف و غرایض عُرف و ارتکازات عُرف دارد تأمین میکند که روزانه داریم تأمین میکنیم فلسفه و کلام هم با بخشهای مفهومی راه دارد تا حدودی مشکلش حل میشود اما اینگونه از مسائل قرآنی واقعاً از همهٴ اینها مشکلتر است گوشهای از این مسائل آمده به اصول همین که سَرش را نشان داد مرحوم آخوند صاحب کفایه گفت: «قلم اینجا رسید سر بشکست» این کاری نیست که با لغت حل بشود, با استظهار حل بشود, با اعتبار حل بشود, با بنای عرف حل بشود, با ارتکاز مردمی حل بشود اینطور نیست قدم به قدم اگر کسی آدم وارد بشود فرشته یعنی چه؟ شیطان یعنی چه؟ وسوسهٴ شیطان یعنی چه؟ الهام فرشته یعنی چه؟ نفس ملهمه چگونه الهام مییابد؟ قدم به قدم «قلم اینجا رسید سر بشکست» هست مگر کسی سالیان متمادی کسی در این زمینه کار بکند و عنایت الهی او را همراهی بکند اما آنکه فنّ چهارم است و به آیات نزدیکتر است و به روایات نزدیکتر است همین برداشت از «أمرٌ بین الأمرین» است منتها به آن هستهٴ مرکزی اعتدال بین جبر و تفویض نزدیکتر است و آن اجمالش این است که ما تمام بحثهایمان در مقام ثالث است نه در مقام اول و نه در مقام ثانی, مقام اول یعنی هویّت مطلقه که ذات اقدس الهی است احدی به او دسترسی ندارد برای اینکه او حقیقتی است نامتناهی یک, و بسیط است دو, اگر بسیط است جزء ندارد ظاهرش عین باطن است اوّلش عین آخر است نمیشود گفت من قدری از خدا را شناختم آن قدری ندارد یا همه یا هیچ همهاش محال است پس هیچ, اوصاف ذاتی هم که عین ذات است آن هم بشرح ایضاً ما با یک سلسله مفاهیم کار داریم میگوییم خدا بسیطالحقیقه است, نامتناهی است اینها مفاهیم است و اجمالاً میدانیم که این مفاهیم مصداقی دارد اینها که خدا نیست همان روایت مرسلی که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است که فرمود: «کلّ ما» نه «کلّما», «کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردودٌ الیکم» اینها مفاهیم ذهنی است که ما ساختیم برای این حکایت آنکه خداست بیرون از مفاهیم است به او دسترسی داریم فقط میدانیم هست اما چیست؟ «لست أدری» و نمیشود گفت هر کسی به اندازهٴ خودش خدا را میفهمد اندازه ندارد آن مثال برای توجیه تودهٴ مردم است «قد مرّ غیر مرّ» که الآن که از منبر پایین آمدیم کسی از ما سؤال بکند ما چگونه خدا را بشناسیم با او که داریم حرف میزنیم همین شعر معروف را میخوانیم که «آب دریا را اگر نتوان کشید٭٭٭ هم به قدر تشنگی باید چشید» خب اما وقتی داریم در بحثهای تخصّصی وارد میشویم آب دریا, اقیانوس اولاً متناهی است اگر متناهی نباشد که ساحل ندارد, اگر متناهی نباشد که سطح ندارد مگر یک جسم نامحدود سطح دارد؟ سطح آن هیئت احاطهٴ به محتواست اگر میگوییم این شیء کُره است یا استوانه است یا هرم است یا مکعب است و مانند آن همهٴ اینها بعد الفراغ از محدودیت آن شیء است سطح عبارت از کیفیت احاطهٴ به جسم حالا یا یکی است میشود کُره یا چند سطح است میشود مکعب اگر چیزی متناهی نبود که سطح ندارد در بحثهای هندسی نمیگنجد شکل ندارد اصلاً حالا اگر اقیانوسی نامتناهی بود او که سطح ندارد او که ساحل ندارد اولاً, بر فرض ساحل داشته باشد اگر اقیانوس بسیط بود ساحلش و سطحش عین عمق اوست اگر کسی توان آن را ندارد که یک لیوان از عمق اقیانوس بگیرد از سطحش هم نمیتواند بگیرد اینکه ما میگوییم «آب دریا را اگر نتوان کشید» برای آن است که دریا مرکّب است سطح دارد ساحل دارد ما دسترسی به وسطش نداریم دسترسی به عمقش نداریم از کَرانه و کنارهٴ او یک لیوان آب برمیداریم بله ممکن است اما الله که اینچنین نیست بنابراین صفات ذاتیاش هم عین اوست پس این دو منطقه, منطقهٴ ممنوعه است و احدی به او دسترسی ندارد تمام بحثها دربارهٴ وجه الله است و فیض الله است و «کلّ مَنّه قدیم» است و ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ است و ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ است و ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است و صدر و ساقهٴ قرآن این است هر جا هست «وجه الله» هست و «فیض الله» هست و «نور الله» هست و امثال ذلک که اینها تجلیّات الهی است ما با اینها کار داریم, خب. یک وقت است ما میگوییم خدای سبحان در مقام سوم یعنی مقام سوم هرگز آن دوتا فصل که دوتا منطقه که منطقهٴ ممنوعه است این را در مقام سوم نمیآوریم در مقام سوم که ذات اقدس الهی همهٴ کارها را خالقیّت او, مدیریت او, مدبّریت او اینها همه فعل است دیگر گاهی هست گاهی نیست, گاهی خلق میکند گاهی نمیکند, گاهی رزق میدهد گاهی نمیدهد اگر اینها صفات ذات بود ـ معاذ الله ـ که ذات آسیب میدید چون چگونه ممکن است یک وصف گاهی باشد گاهی نباشد ولی عین ذات باشد خالقیّت عین ذات نیست «قد یَخلق زیداً و قد لا یخلق», «قد یشفی زیداً قد لا یشفی», «قد یقبض قد لا یقبض», «قد یبسط قد لا یبسط», «قد یحیی قد لا یحیی», «قد یمیت قد لا یمیت» اگر چیزی دو طرف داشت و هر دو طرفش نفی و اثباتش صفت خدا قرار بگیرد آن معلوم میشود صفت فعل است دیگر صفت ذات نیست, خب این صفت که صفت فعل ذات اقدس الهی است اذن در این محدوده است مشیئت فعلی و ارادهٴ فعلی در این محدوده است آیا این را بر روال فلسفه و کلام حل بکنیم یعنی بگوییم انسان واقعاً فاعل است فاعلِ قریب یک قدم که جلوتر رفتیم خدا فاعل است فاعلِ بعید که اینها در طول هماند یا اینها را بر اساس فنّ دیگر باید حل کرد آنکه میفرماید «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه», «لا کشیء فی شیء داخل» , «خارج من الأشیاء لا کشیء من شیء خارج» آن میخواهد بفرماید این ارادهای که شما دارید, مریدی که شما هستید, مرادی که شما هستید سه شیء است در درون همهٴ این اضلاع سهگانه ارادهٴ الهی هست بدون امتزاج شما جایی را نمیتوانید خالی بکنید بگویید اینجا سهم من است آن قدری جلوتر رفتیم سهم ارادهٴ خداست اگر نمیشود سهمبندی کرد مرزبندی کرد چگونه میشود گفت این محدوده, محدودهای است که زید انجام میدهد دو قدم جلوتر محدودهٴ خدای سبحان است این شرکت سهامی را عرفان امضا نمیکند حالا ببینید روایاتی که این بخش را تأمین میکند میفرماید خدای سبحان در مقام سوم یعنی مقام وجه اللهی, فیض اللهی, نور اللهی این «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» این روایت یکی و دوتا نیست این نظیر «لا تنقض» نیست که محدود باشد ما برای تظافر سند اینها را جمع بکنیم چندین روایت است در چندین باب بخشی از اینها را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کردند این توحید مرحوم صدوق از کتابهای قیّم امامیه است این نکته را هم عنایت کنید اگر روایتی را مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) تضعیف کرد این آخرین حرف نیست باید ببینیم که مرحوم کلینی چرا تقویت کرد, مرحوم صدوق چرا تقویت کرد, صاحبان کتب اربعه چرا تقویت کردند معیارشان چیست یک, متأخّران مثل مرحوم مجلسی چرا تضعیف کردند دو, آیا این معیار از نظر فنّ رجال و درایه حق است یا آن معیار سه, اگر روایتی را کلینی نقل کرد یا صدوق نقل کرد با اهتمام و اعتنا نقل کردند بعد بعضی از متأخّرین مثل مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) آمده فرموده «ضعیفٌ» چون این حرف متأخّر از آنهاست نباید بگوییم آخرین حرف را او زده اگر مجتهدانه بخواهیم نظر بدهیم باید آن رجال را, درایه را, این اسناد را کاملاً بررسی کنیم مبناها را ارزیابی کنیم که آیا مبنای مرحوم کلینی در تشخیص وثاقت و ضعف اُولاست یا مبنای مرحوم مجلسی؟ آیا مبنای مرحوم ابنبابویه قمی در تشخیص وثاقت و ضعف مقدّم است یا تشخیص مرحوم مجلسی غرض این است که صرف اینکه روایتی را مرحوم مجلسی گفته ضعیف است این حرفِ آخر نیست. مرحوم ابنبابویه قمی در کتاب شریف توحید صدوق صفحهٴ 73 سطر ششم به این صورت بیان فرمود, فرمود: «بل هو الذی لم یتفاوت فی ذاته و لم یتبعّض بتجزئة العدد فی کماله فارق الأشیاء لا علی اختلاف الأماکن و تمکّن منها لا علی الممازجه» در همه چیز هست اشیاء هم جمع محلاّ به «الف» و «لام» است در همه هست اما با چیزی آمیخته نیست این در صفحهٴ 73 سطر ششم, صفحهٴ 79 سطر هفتم به این صورت است «لم یَبعد عنها بالافتراق بل هو فی الأشیاء بلا کیفیة و هو أقرب إلینا من حبل الورید و أبعدُ مِن الشِبه من کلّ بعید» این به ما از ما نزدیکتر است در نوبتهای قبل هم اشاره شد چون این بحثها بحثهای فصل سوم است و مقام سوم ما میبینیم ذات اقدس الهی فرمود ما عالَم را پهن کردیم یک وقت هم بساط عالم را جمع میکنیم وقتی جمع کردیم چیزی نمیماند در نفخهٴ صور وقتی که نفخهٴ اول دمیده شد ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ هیچ چیزی نمیماند ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾ اگر نفخ صور دوم شد بعد همه دوباره زنده میشوند خب این سماوات و ارض موجودات آسمانی, موجودات زمینی اینها با نفخهٴ صور از بین میروند این مخصّص ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ است یا تخصّصاً خارج است؟ وجه الله از بین میرود یا آسمان و زمین؟ آنکه آبی از تخصیص است ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ آن نفخ وجه الله هست آن وجه الله کلّ این بساط را جمع میکند دوباره پهن میکند ما مَثلی چند نوبت قبل اشاره شده که اگر بافندهای یک کاموا داشته باشد یک کیلو نخ داشته باشد این کاموا را به صورت بلوز یا ژاکت در بیاورد یک جایش آستین است یک جایش یقه است یک جا سینه است یک جا پشت است بعد آن را با رنگهای گوناگون با گلهای گوناگون که گلها از سرِ خود کامواست یک جایش درخت است یک جایش بلبل است یک جایش چمن است یک جایش رودخانه است یک جا آسمان است یک جا زمین است این کاموا را به صورت بلوز و ژاکت با این نخ در آورده بعد اگر این را باز کند میشود یک مُشت کاموا نه بلبلی در کار است نه چمنی در کار است نه آسمانی در کار است نه زمینی در کار است دوباره بخواهد ببافد همان در میآید اینچنین نیست که وجه الله از بین برود آن کسی که گفت «هر لحظه به شکلی بت عیّار در آمد٭٭٭ جان بُرد و نهان شد گه پیر و جوان شد» در این مرحلهٴ سوم دارد سخن میگوید نه مرحلهٴ اول و دوم این کاموا را بافت به صورت آسمان و زمین در آورد بعد هم جمع میکند دوباره میبافد وقتی که نفخ صور شد همه رخت بربستند وجه الله که از بین نمیرود چون خود این نفخ وجه الله هست دیگر خود این نفخ که فرمود: ﴿نُفِخَ فِی الصُّورِ﴾ اینها ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ همه رخت برمیبندند با وجه الله رخت برمیبندند چه اینکه وجه الله اگر تجلّی دیگر کرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾ بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه این است که «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» او با تجلّی کار میکند از پاکترین واژههای قرآنی و روایی همین کلمهٴ تجلّی است که اگر برای موسای کلیم تجلّی کرد ﴿تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ آنوقت اندکاف جبل پیش میآید اگر تجلّی خاص, تجلّی جلالی کرد ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ و تجلّی جمالی کرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾ این در صفحهٴ 79.
پرسش:...
پاسخ: این کاری که برای زید است همهاش برای زید است و در درون همه ارادهٴ خداست نمازی که زید خوانده است کلاً برای زید است در درون این نماز ارادهٴ خداست نه اینکه این نماز وقتی یک قدم بیرونتر رفتیم فاعل بعیدش میشود خدا, او «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» این اشیاء را شما کاغذی را فرض کنید این شیء است دیگر فیض خداست که مقام سوم بحث است داخل در این کاغذ است «لا بالممازجه» شما حالا این کاغذ را دو نیم کردی وقتی این کاغذ را به دو نیم تقسیم کردید این نیم هم جزء اشیاست آن نیم هم جزء اشیاء این «الأشیاء» که جمع محلاّ به «الف» و «لام» است این دو نیم را هم شامل میشود آن نیم اول را هم دو نیم کردید خدا در هر دوی اینهاست نیم دوم را هم دو نیم کردید این یکی شده چهارتا خدا در تک تک اینهاست اینچنین نیست که این خدا در کاغذ یعنی مرحلهٴ سوم وجه خدا, فیض خدا در اشیاء در این کاغذ باشد در وسط کاغذ باشد که اگر این دو نیم کردید دیگر «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» نباشد خیر, این یک کاغذ اگر به دو کاغذ تقسیم شد در هر دو طرفش فی الأشیاست لا بالممازجه دوتا را هم به چهار قسمت تقسیم کردید در این چهارتا «داخل لا بالممازجه» چهارتا را هم به هشت تا تقسیم کردید در همهٴ اینها «داخل لا بالممازجه» تا اینکه همهٴ اینها کامواگونه چیزی برای کاغذ نماند هیچ چیزی نمیماند آنکه موحّد است هماکنون عالم را به آن صورت میبیند این جریان نفخ صور که دیگر جزء تاریخ شمسی و هجری و میلادی و اینها نیست که این تاریخ برود, برود, برود برسد تا به جایی که به نفخ صور برسیم جایی که تاریخ برچیده میشود دیگر نمیشود گفت که نفخ صور در فلان سال هجری یا فلان سال میلادی است چه موقع و کجا رخت برمیبندد اگر چه موقع و کجا رخت بربست میشود مجرّد اگر مجرّد شد «شو مجرّد تا مجرّد را بین» اگر کسی الآن از نبش زمان بیرون بیاید هماکنون آن نفخ صور را دارد میبیند آنکه میگوید «ما زنده به ذکر دوست باشیم٭٭٭ دیگر حیوان به نفخهٴ صور» از آنجا دارد خبر میدهد.
به هر تقدیر این بقیه فهرستها را هم بخوانیم تا اینکه فرصتی کنید انشاءالله به مبسوطی مراجعه کنید. صفحهٴ 115 سطر یازده, صفحهٴ 285 سطر پانزده, صفحهٴ 306 سطر چهار و هفت, صفحهٴ 308 سطر پانزده در همهٴ اینها آمده خدا یعنی مقام سوم نه هویّت مطلق نه صفاتی که ذاتی است و عین ذات است وجه خدا, فیض خدا «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» شما وقتی اشیاء را بررسی میکنید و ارزیابی میکنید میبینید چیزی برای اشیاء نمیماند آن وقت ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ خودش را نشان میدهد اگر ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ خودش را نشان داد سخن از فاعل قریب و بعید نیست سخن از ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
خدا اعلم است و افراد کمی هم مثل انبیا و اولیای الهی میدانند
جریان اصحاب کهف چیست؟ جریان ذیالقرنین چیست؟ و حقیقت روح چیست؟
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً ﴿22﴾ وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ﴿23﴾ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً ﴿24﴾
در جریان اصحاب کهف عدهای گفتند اینها سه نفر بودند عدهای گفتند پنج نفر بودند عدهای گفتند هفت نفر و مانند آن, ذات اقدس الهی به رسولش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خدا اعلم است در مواردی هم اشاره شد که اینگونه از تعبیرها به معنای افضل نیست اینها افعل تعیینیاند نه افعل تفضیلی نظیر آنچه در سورهٴ «احزاب» آمده است که ﴿وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾ این ﴿أُولُوا الْأَرْحَامِ﴾ تعیین است نه تفضیل اینجا هم اعلمِ تعینی است نه تفضیل فرمود خدا اعلم است یعنی خدا عالِم است و اینها ﴿رَجْماً بِالْغَیْبِ﴾ سخن میگویند اگر کسی رجمِ به غیب داشت پس جاهل بود و خداوند عالِم است نه اینکه از اینها اعلم است پس این افعل, افعل تعیینی است نه تفضیلی ﴿قُل رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم﴾ قهراً آنهایی هم که میدانند به وسیلهٴ اینکه خدای سبحان در کتابهای آسمانی به وسیلهٴ انبیای الهی به آنها آگاهی بخشید ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾. بر اساس این دو مطلب که خدا میداند و آنها نمیدانند و خداوند به وسیلهٴ انبیا و صحف آسمانی افراد کمی را آگاه کرده است این مطلب را متفرّع کرد فرمود: ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ یک گفتگوی ظاهری این دو مطلب را بگو, بگو خدا اعلم است یک, افراد کمی هم مثل انبیا و اولیای الهی میدانند دو, در همین حد با آنها گفتگو بکن دیگر بخواهی دربارهٴ رقم و عدد اصحاب کهف بحث بکنی آنها جاهلاند تو عالِمی این مراء, مراء درستی نیست ﴿فَلاَ تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً﴾ این وجه همراه وجوهی که روزهای قبل گذشته است بازگو میشود بعد فرمود: ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم﴾ یعنی دربارهٴ اصحاب کهف از آنها کسی را چون این سوره در مکه نازل شد و در مکه اهل کتاب بسیار کم بودند این ضمیر ﴿مِنْهُمْ﴾ بعید است که به اهل کتاب برگردد گرچه بسیاری از مفسّران این ﴿مِنْهُمْ﴾ را به اهل کتاب برگردانند ولی اهل کتاب مطالبی را به مشرکان القا کردند آن مشرکان هم ادّعای عالِم بودن داشتن و قهراً در مدینه اگر کسی از اصحاب کهف باخبر بود همان مشرکانی بودند که از اهل کتاب باخبر شدند فرمود: ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم﴾ یعنی دربارهٴ اصحاب کهف از اینها یعنی از مشرکانی که در ارتباط با اهل کتاب بودند ﴿أَحَداً﴾ پس نه از اهل کتاب استفتا بکن اگر در آنجا حضور داشتند و نه از مشرکانی که با اهل کتاب در ارتباط بودند استفتا بکن برای اینکه اینها نمیدانند جا برای سؤال کردن نیست ﴿وَلاَ تَسْتَفْتِ فِیهِم مِنْهُمْ أَحَداً﴾.
در بحث دیروز اشاره شد که این ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ اگر آن شأن نزولی که نقل کردند درست باشد این ﴿لاَ تَقُولَنَّ ﴾ مربوط به همین قصّه است آن شأن نزول این بود که عدهای از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند که جریان اصحاب کهف چیست؟ جریان ذیالقرنین چیست؟ و حقیقت روح چیست؟ این ﴿یَسْأَلُونَکَ﴾ , ﴿یَسْأَلُونَکَ﴾ این سهتا سؤال است. حضرت هم فرمود: «ساُخبرکم غداً» فردا من جواب این سه سؤال را میدهم و کلمهٴ انشاءالله را نفرمود مثلاً, بر اساس آن جهت مثلاً پانزده روز یا چهل روز حبس منقطع شد اگر این قصّه درست باشد این ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ﴾ ناظر به این جریان است یعنی اگر شما خواستید چیزی را وعده بدهید انشاءالله را حتماً بگویید و اگر آن قصّه حق نباشد کما هو الظاهر این یک تأدیب توحیدی است, یک بیان توحیدی است که در اثنای این قصّه آمده به عنوان جملهٴ معترضه در خیلی از موارد قرآن کریم جریان توحید و مانند آن را در وسط آیه ذکر میکند برای اینکه روشن بشود آن تعالیم قبلی و این تعالیم بعدی برای معرفت توحیدی است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ نباید گفته میشد «و لا تقولنّ شیئاً» که آن «شیئاً» بشود مفعول ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ﴾ این «لام» هم شبیه معنای «فیه» است یعنی برای چیزی, دربارهٴ چیزی هیچ تصمیمی نگیر مگر اینکه خدا بخواهد این ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «الاّ باذن الله» اگر در فارسی بگوید اگر خدا بخواهد, خدا اذن بدهد کافی است ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ همان ارادهٴ فعلی خدا و مشیئت فعلی خداست که به صورت اذن ظهور میکند مگر اینکه این خدا اذن بدهد ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «الاّ باذن الله» و روشن هم شد منظور از این غَد به معنای فردا نیست چه اینکه منظور از أمس هم دیروز نیست چه اینکه منظور از یوم امروز نیست ما یک حال داریم یک آینده یک گذشته از حال تعبیر به الیوم میکنیم, از آینده تعبیر به غَدْ میکنیم از گذشته تعبیر به دیروز میکنیم این یک ادبیات محاورهای است نه اینکه اگر گفتیم فردا یعنی اگر کسی برای عصر قول داد لازم نیست بگوید انشاءالله فردا یعنی لحظهٴ بعد چه اینکه اگر گفتند دیروز نه یعنی یک 24 ساعت قبل نه, دو ساعت قبل سه ساعت قبل چهار ساعت قبل و اگر گفتیم الیوم نه یعنی این دوازده ساعت از بامداد تا شامگاه الیوم یعنی حالا پس ما یک حال داریم یک گذشته یک آینده از حال تعبیر به الیوم میشود از آینده تعبیر به غد و از گذشته تعبیر به أمس اینکه فرمود دربارهٴ فردا حرفی نزنیم و قولی ندهیم مگر خدا بخواهد یعنی برای لحظهٴ بعد اگر کسی بگوید من این کار را بعد از مباحثه انجام میدهم یا یک ربع بعد انجام میدهم یک باذن الله, یک ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾, یک انشاءالله گفته باشد.
مطلب بعدی آن است که بحثهای توحیدی و اخلاقی حکم خاصّ خودش را دارد بحثهای فقهی حکم مخصوص خودش را, بحث فقهی اگر این مشیئت بخواهد آن عقد را یا آن نذر را یا آن عهد را یا آن سوگند را مقیّد کند این باید متّصل باشد اگر منفصل باشد اثرِ فقهی ندارد لکن از نظر تأدیب توحیدی معرفتِ اخلاقی و مانند آن ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ هر وقت یادت آمد بگو انشاءالله, باذن الله آن مشکلِ توحید را حل میکند آن نکتهٴ اخلاقی را تأمین میکند پس مسئلهٴ فقهی کاملاً از مسئلهٴ اخلاقی جداست اگر کسی خواست به این فضیلتِ اخلاقی برسد هر وقت یادش آمده بگوید باذن الله کافی است ولی اگر این را خواست در مسئلهٴ نذر و عهد و یمین و عقد و سایر معاملات اثر فقهی بدهد حتماً باید کنارش باذن الله باشد, ﴿إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ باشد البته مستحضرید اگر این گفتهها باعث تنجیز انشاء بشود دیگر اثر فقهی هم ندارد اگر یک اثر خاصّ خودش را داشته باشد باید که مزاحم تنجیز آن عقد و انشاء هم نشود ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ یعنی «الاّ باذن الله» ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ که این حکم اخلاقی و آن معرفتی است وگرنه حکم فقهی را به همراه ندارد. برخیها گفتند که این ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ ناظر به قضای نمازهای مَنسی است یعنی کسی نمازش فراموش شده وقتی به یادش آمده باید متذکّر به خدا بشود چون ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ نماز را برای ذکر خدا اقامه میکنم چون صلات, ذکر الله هست این کریمه هم که دارد وقتی فراموش کردی به نام خدا متذکّر باش یعنی یک وقت نماز یادت رفته فراموش کردی به موقع اگر اول وقت فراموش کردی در اثنای وقت به جا بیاور, اگر وقت گذشت هم قضا بکن نظیر ﴿الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ﴾ که آن بر اساس روایت حمل شده است بر حالات سهگانهٴ نمازگزار یک وقت است نمازگزار سالم است قائماً نماز میخواند, یک وقت مشکل بدنی دارد جالساً نماز میخواند, یک وقت مشکل بیشتری دارد مضطجعاً, مستلقیاً نماز میخواند ﴿یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَی جُنُوبِهِمْ﴾, خب این بر اساس روایاتی است که در همان بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که گذشت آن روایاتش هم از وسائل خوانده شد بر اساس روایاتی که ائمه فرمودند این را تطبیق کردند بر حالتهای گوناگون نمازگزار اگر جانبازی آن توان را ندارد که قائماً بخواند قاعداً میخواند و اگر آسیبدیدهای توان قعود ندارد علی جَنبه میخواند و مانند آن, اما در اینجا ما چنین روایتی نداریم که تطبیق کرده باشد این ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾ بر قضای نمازِ فراموششده که اگر نمازی را فراموش کردید هر وقت به یادتان آمد آن را اقامه کنید, اعاده کنید, اما خب احتمالی است که دادند ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾ این تنبیهی است باعث رشد ماست در اوایل همین سورهٴ مبارکهٴ «کهف» گذشت که آن فِتیه, آن جوانمردها به خدای سبحان عرض کردند ﴿وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ آنجا معنا شده است که ﴿وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ موادّ خام هرگز اثر مخصوصی ندارد موادّ خام همهجا ریخته است اگر بخواهد آن مواد اثر پیدا کند باید هیئت, صورت و ساختار خاصّی پیدا کند تا اثر بکند این موادّ خام نخ یا پشم یا کُرک یا مو این موادّ خام همهجا هست اگر بخواهد فرش بشود باید هیئت خاص پیدا کند, اگر بخواهد لباس بشود باید هیئت مخصوص پیدا کند آن هیئت است که به این موادّ پراکنده سازمان میدهد سامان میبخشد این هیئتبخشی را میگویند تَهیئه, ﴿هَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ یعنی خدایا این موادّ پراکندهٴ ریخته را هیئت ببخش, سامان ببخش تا اثر کند اگر چنین چیزی شد میگویند مهیّاست یعنی آماده است وگرنه موادّ خام که اثر ندارد در آن بخش که گفته شد ﴿وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً﴾ بر اساس همان رَشَد ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود بگو امید است خدای سبحان از این کاری که من کردم و از این تعلیمی که نسبت به شما اِعمال کردم از این بهتر و نزدیکتر رَشَدی را خدای سبحان به من عطا کند ما قصّهٴ اصحاب کهف را از آغاز تا اینجا برای شما گفتیم و گفتیم رقمشان جز خدا کسی نمیداند و اساس کار هم در این است که اینها مردانه قیام کردند برای حفظ توحید و ذات اقدس الهی اینها را حفظ کرده, کلبشان را حفظ کرده, آیندهشان را حفظ کرده, دینشان را حفظ کرده و این ﴿نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ﴾ شامل کلبشان نمیشود برای اینکه دربارهٴ خود اینها آمده فرمود همهٴ این کارها بر اساس کرامت الهی حاصل شده است از این بهتر داستان انبیا و اولیا و قصص فرشتگان و اینهاست که از اینها به واقع نزدیکتر خدا میداند و خدا ما را هم به آنها آگاه میکند چه اینکه قصص انبیا هم در پیش است, قصص اولیا هم در پیش است و مانند آن ﴿وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾.
مطلب دیگر اینکه در اینگونه از موارد عنوان ربوبیّت خیلی به کار رفته یک, اضافه شده به شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو, یعنی آن کسی که این مطالب را در میان میگذارد قصد تربیب دارد چون رب, مضاعف است نه ناقص و بابش هم باب تربیب است اگر بخواهد به باب «تفعیل» برود نه تربیت, لازمهٴ تربیبْ تربیت است رب یعنی مالک مدبّر لازمهٴ مالکیّت و مدبّر بودن تربیت کردن است که آن ناقص است آن رَبْوه است, آن برجستگی دادن است خب ربّ تو, گاهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: ﴿قُل رَبِّی﴾ گاهی خود خدای سبحان با حضرتش در میان میگذارد فرمود: ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ﴾ این ﴿رَّبَّکَ﴾ که ربوبیّت را به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسناد میدهد یا به خود آن حضرت دستور میدهد که بگوید ﴿رَبِّی﴾ این نشانهٴ تدبیر خاصّ است نسبت به آن حضرت که او را دارد کاملاً میپروراند از راه علم غیب و پرورش غیبی تا دیگران را هدایت کند ﴿وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَی أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً﴾. اما آن مطالبی که البته اگر رسیدیم انشاءالله ﴿قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا﴾ را خواهیم خواند اما آن مطالبی که بخشی که مربوط به این سؤالات قبلی است مِراء در بحث دیروز اشاره شد که مفهوماً مرادف جَدل نیست دوتا مفهوم است و اگر به معنای جدل باشد مطلقا ممنوع نیست چون جدل را هم خدا امر کرده است و هم توقّع بر آن است که وجود مبارک پیامبر برابر امر خدا عمل بکند ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ امر آمده ﴿لاَ تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ امر آمده مرحوم طبرسی در احتجاج نقل میکند که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال شده است که آیا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدال کرد یا نکرد؟ فرمود بله, یقیناً جدال کرد برای اینکه خدا به او امر کرده ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ چگونه میشود او امر خدا را اطاعت نکرده باشد آنوقت شاهدی هم اقامه میکند همان بخشهای پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» را به عنوان جدال احسن ذکر میکند میفرماید جدال احسن آن است که آن کسی که استدلال میکند از مقدّماتی کمک بگیرد که آن مقدّمات هم معقول است و هم مقبول یعنی هم حق است هم طرف گفتمان میپذیرد مثل اینکه آنها گفتند ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ﴾ حضرت طبق نقل مرحوم طبرسی در احتجاج فرمود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جدال احسن کرده است در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» آنها گفتند چه کسی این استخوانهای پوسیده را زنده میکند؟ خدای سبحان به پیامبر فرمود بگو الله, چرا؟ برای اینکه شما که قبول دارید خدا این را خلق کرد چون ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ اینکه مقبول شماست معقول هم هست حق هم هست پس خدا خالق اینهاست در بار اول, این مطلب هم حق است و معقول و هم مورد قبول شماست خب ﴿یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ او که هیچ را به صورت انسان در آورد این انسانِ پراکنده را که میتواند جمع بکند که, فرمود این جدال احسن است اگر مراء به معنای جدال نیست اگر به معنای جدال باشد جدال احسن استثنا شده است و جدال احسن جایی است که مقدّماتش هم حق باشد هم مورد قبول طرف, اگر مورد قبول طرف باشد ولی حق نباشد این فقط برای ساکت کردن طرف خوب است چنین کاری که در دأب و سیرهٴ اهل بیت نیست اینها نمیخواهند طرف را خفه کنند که میخواهند طرف را چیز بفهمانند میشود ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ این دربارهٴ جدال و دربارهٴ هیچ چیزی فرمود جدال نکن دربارهٴ اینها مگر اینکه مراء ظاهر باشد یا اندک باشد یعنی همان دو مطلب را بگویی, بگویی ﴿رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم﴾ یک, ﴿مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ﴾ دو, که با همین گفتگوی کوتاه مسئله حل بشود یا نه, اگر خواستی طوری باشد که ظاهر بشود, غالب بشود و حق شکوفا بشود.
اما در جریان ﴿لاَ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذلِکَ غَداً ٭ إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ آنجا عنایت کردید که در اینگونه از مسائل چهار قول است سه قولش رسمی است قول اشاعره این است که انسان مجبورِ در کارهاست, قول مفوّضه این است که انسان مستقل در کار است گرچه خدا میتواند جلوی انسان را بگیرد ولی انسان مستقل است کارهای انسان را ـ معاذ الله ـ به او واگذار کرده البته خطر تفویضی که معتزله بر آناند بیش از خطر خطر جبری است که اشاعره بر آناند در روایات اهل بیت(علیهم السلام) فراوان آمده است که «لا جبر و لا تفویض بل أمرٌ بین الأمرین» چون جبر و تفویض نقیض هم نیستند که ارتفاعشان محال باشد ممکن است نه جبر باشد نه تفویض و امر بین الأمرین باشد. در بیانات نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) این بود که بین جبر و تفویض فاصله هست و وسعت هست «أوسع ممّا بین السماء و الأرض» تا اینجا حرفهایی است که در روایات هست از این به بعد آن حرفهایی که قبلاً اشاره شد مطرح است و آن این است که بین جبر و بین تفویض اگر کسی نظر بدهد حق است که واقعاً نه جبر باشد نه تفویض چون فاصلهٴ جبر و تفویض زیاد است برخیها به دست راست نزدیکاند, بعضیها به دست چپ نزدیکاند که «الیمین و الشمال مضلّة» بعضیها حرفشان نزدیک به جبر است گرچه جبر نیست و این حرف هم حق است همین که جبر نبود حق است چه اینکه تفویض هم نیست بعضی از حرفها و مکتبها نزدیک به تفویض است این سخن هم حق است همین که تفویض نبود حق است همین که جبر نبود حق است اما آن هستهٴ مرکزی بین جبر و تفویض بسیار کمیاب است طوری که در آن هستهٴ مرکزی توحید قرار بگیرد آن هستهٴ مرکزی توحید تشخیصش در فلسفه و کلام نیست در یک علم دیگر است که آن علم دیگر با دعا و روایات و قرآن نزدیکتر از بحثهای عقلی است و آن این است که در کتابهای عقلی یعنی فلسفه و کلام میگویند خدا فاعلِ بعید است و انسان فاعل قریب است پس کاری نیست که به خدا منتهی نشود چون اگر کاری در عالَم به خدا منتهی نشود معنایش این است که این شیء که ممکنالوجود است به واجب منتهی نمیشود ممکنی باعث پیدایش ممکن دیگر است خب اگر این باشد این راه اثبات صانع را میبندد مگر میشود یک ممکن به واجب ختم نشود, مگر میشود یک ممکن, ممکن را ایجاد بکند بدون استمداد از واجب برای اینکه این خطر پیش نیاید میگویند که انسان کاری را که انجام میدهد فاعل قریب است ولی فاعل بعیدش خدای سبحان است اینها در طول هماند یکی قریب یکی بعید از راه اراده و اختیار انسان کار بالا میرود به خدای سبحان اسناد پیدا میکند پس ممکن به واجب ختم میشود منتها از راه اختیار و ارادهٴ انسان البته این کار آسانی نیست بحثهای قرآنی قسمت مهمّش در این فضاست یا از قضاست یا از قَدَر است یا از ملائکه است یا از شیطان است یا از بهشت است یا از جهنم است که در نوبتهای قبل اشاره شد که بحثهای قرآنی نظیر بحثهای فلسفه و کلام و فقه و اصول نیست فقه و اصول را با بنای عقلا و قرارداد عقلا و لغت و استظهار از کلمات و بنای عُرف و غرایض عُرف و ارتکازات عُرف دارد تأمین میکند که روزانه داریم تأمین میکنیم فلسفه و کلام هم با بخشهای مفهومی راه دارد تا حدودی مشکلش حل میشود اما اینگونه از مسائل قرآنی واقعاً از همهٴ اینها مشکلتر است گوشهای از این مسائل آمده به اصول همین که سَرش را نشان داد مرحوم آخوند صاحب کفایه گفت: «قلم اینجا رسید سر بشکست» این کاری نیست که با لغت حل بشود, با استظهار حل بشود, با اعتبار حل بشود, با بنای عرف حل بشود, با ارتکاز مردمی حل بشود اینطور نیست قدم به قدم اگر کسی آدم وارد بشود فرشته یعنی چه؟ شیطان یعنی چه؟ وسوسهٴ شیطان یعنی چه؟ الهام فرشته یعنی چه؟ نفس ملهمه چگونه الهام مییابد؟ قدم به قدم «قلم اینجا رسید سر بشکست» هست مگر کسی سالیان متمادی کسی در این زمینه کار بکند و عنایت الهی او را همراهی بکند اما آنکه فنّ چهارم است و به آیات نزدیکتر است و به روایات نزدیکتر است همین برداشت از «أمرٌ بین الأمرین» است منتها به آن هستهٴ مرکزی اعتدال بین جبر و تفویض نزدیکتر است و آن اجمالش این است که ما تمام بحثهایمان در مقام ثالث است نه در مقام اول و نه در مقام ثانی, مقام اول یعنی هویّت مطلقه که ذات اقدس الهی است احدی به او دسترسی ندارد برای اینکه او حقیقتی است نامتناهی یک, و بسیط است دو, اگر بسیط است جزء ندارد ظاهرش عین باطن است اوّلش عین آخر است نمیشود گفت من قدری از خدا را شناختم آن قدری ندارد یا همه یا هیچ همهاش محال است پس هیچ, اوصاف ذاتی هم که عین ذات است آن هم بشرح ایضاً ما با یک سلسله مفاهیم کار داریم میگوییم خدا بسیطالحقیقه است, نامتناهی است اینها مفاهیم است و اجمالاً میدانیم که این مفاهیم مصداقی دارد اینها که خدا نیست همان روایت مرسلی که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است که فرمود: «کلّ ما» نه «کلّما», «کلّ ما میّزتموه بأوهامکم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردودٌ الیکم» اینها مفاهیم ذهنی است که ما ساختیم برای این حکایت آنکه خداست بیرون از مفاهیم است به او دسترسی داریم فقط میدانیم هست اما چیست؟ «لست أدری» و نمیشود گفت هر کسی به اندازهٴ خودش خدا را میفهمد اندازه ندارد آن مثال برای توجیه تودهٴ مردم است «قد مرّ غیر مرّ» که الآن که از منبر پایین آمدیم کسی از ما سؤال بکند ما چگونه خدا را بشناسیم با او که داریم حرف میزنیم همین شعر معروف را میخوانیم که «آب دریا را اگر نتوان کشید٭٭٭ هم به قدر تشنگی باید چشید» خب اما وقتی داریم در بحثهای تخصّصی وارد میشویم آب دریا, اقیانوس اولاً متناهی است اگر متناهی نباشد که ساحل ندارد, اگر متناهی نباشد که سطح ندارد مگر یک جسم نامحدود سطح دارد؟ سطح آن هیئت احاطهٴ به محتواست اگر میگوییم این شیء کُره است یا استوانه است یا هرم است یا مکعب است و مانند آن همهٴ اینها بعد الفراغ از محدودیت آن شیء است سطح عبارت از کیفیت احاطهٴ به جسم حالا یا یکی است میشود کُره یا چند سطح است میشود مکعب اگر چیزی متناهی نبود که سطح ندارد در بحثهای هندسی نمیگنجد شکل ندارد اصلاً حالا اگر اقیانوسی نامتناهی بود او که سطح ندارد او که ساحل ندارد اولاً, بر فرض ساحل داشته باشد اگر اقیانوس بسیط بود ساحلش و سطحش عین عمق اوست اگر کسی توان آن را ندارد که یک لیوان از عمق اقیانوس بگیرد از سطحش هم نمیتواند بگیرد اینکه ما میگوییم «آب دریا را اگر نتوان کشید» برای آن است که دریا مرکّب است سطح دارد ساحل دارد ما دسترسی به وسطش نداریم دسترسی به عمقش نداریم از کَرانه و کنارهٴ او یک لیوان آب برمیداریم بله ممکن است اما الله که اینچنین نیست بنابراین صفات ذاتیاش هم عین اوست پس این دو منطقه, منطقهٴ ممنوعه است و احدی به او دسترسی ندارد تمام بحثها دربارهٴ وجه الله است و فیض الله است و «کلّ مَنّه قدیم» است و ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ است و ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ است و ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است و صدر و ساقهٴ قرآن این است هر جا هست «وجه الله» هست و «فیض الله» هست و «نور الله» هست و امثال ذلک که اینها تجلیّات الهی است ما با اینها کار داریم, خب. یک وقت است ما میگوییم خدای سبحان در مقام سوم یعنی مقام سوم هرگز آن دوتا فصل که دوتا منطقه که منطقهٴ ممنوعه است این را در مقام سوم نمیآوریم در مقام سوم که ذات اقدس الهی همهٴ کارها را خالقیّت او, مدیریت او, مدبّریت او اینها همه فعل است دیگر گاهی هست گاهی نیست, گاهی خلق میکند گاهی نمیکند, گاهی رزق میدهد گاهی نمیدهد اگر اینها صفات ذات بود ـ معاذ الله ـ که ذات آسیب میدید چون چگونه ممکن است یک وصف گاهی باشد گاهی نباشد ولی عین ذات باشد خالقیّت عین ذات نیست «قد یَخلق زیداً و قد لا یخلق», «قد یشفی زیداً قد لا یشفی», «قد یقبض قد لا یقبض», «قد یبسط قد لا یبسط», «قد یحیی قد لا یحیی», «قد یمیت قد لا یمیت» اگر چیزی دو طرف داشت و هر دو طرفش نفی و اثباتش صفت خدا قرار بگیرد آن معلوم میشود صفت فعل است دیگر صفت ذات نیست, خب این صفت که صفت فعل ذات اقدس الهی است اذن در این محدوده است مشیئت فعلی و ارادهٴ فعلی در این محدوده است آیا این را بر روال فلسفه و کلام حل بکنیم یعنی بگوییم انسان واقعاً فاعل است فاعلِ قریب یک قدم که جلوتر رفتیم خدا فاعل است فاعلِ بعید که اینها در طول هماند یا اینها را بر اساس فنّ دیگر باید حل کرد آنکه میفرماید «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه», «لا کشیء فی شیء داخل» , «خارج من الأشیاء لا کشیء من شیء خارج» آن میخواهد بفرماید این ارادهای که شما دارید, مریدی که شما هستید, مرادی که شما هستید سه شیء است در درون همهٴ این اضلاع سهگانه ارادهٴ الهی هست بدون امتزاج شما جایی را نمیتوانید خالی بکنید بگویید اینجا سهم من است آن قدری جلوتر رفتیم سهم ارادهٴ خداست اگر نمیشود سهمبندی کرد مرزبندی کرد چگونه میشود گفت این محدوده, محدودهای است که زید انجام میدهد دو قدم جلوتر محدودهٴ خدای سبحان است این شرکت سهامی را عرفان امضا نمیکند حالا ببینید روایاتی که این بخش را تأمین میکند میفرماید خدای سبحان در مقام سوم یعنی مقام وجه اللهی, فیض اللهی, نور اللهی این «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» این روایت یکی و دوتا نیست این نظیر «لا تنقض» نیست که محدود باشد ما برای تظافر سند اینها را جمع بکنیم چندین روایت است در چندین باب بخشی از اینها را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کردند این توحید مرحوم صدوق از کتابهای قیّم امامیه است این نکته را هم عنایت کنید اگر روایتی را مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) تضعیف کرد این آخرین حرف نیست باید ببینیم که مرحوم کلینی چرا تقویت کرد, مرحوم صدوق چرا تقویت کرد, صاحبان کتب اربعه چرا تقویت کردند معیارشان چیست یک, متأخّران مثل مرحوم مجلسی چرا تضعیف کردند دو, آیا این معیار از نظر فنّ رجال و درایه حق است یا آن معیار سه, اگر روایتی را کلینی نقل کرد یا صدوق نقل کرد با اهتمام و اعتنا نقل کردند بعد بعضی از متأخّرین مثل مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) آمده فرموده «ضعیفٌ» چون این حرف متأخّر از آنهاست نباید بگوییم آخرین حرف را او زده اگر مجتهدانه بخواهیم نظر بدهیم باید آن رجال را, درایه را, این اسناد را کاملاً بررسی کنیم مبناها را ارزیابی کنیم که آیا مبنای مرحوم کلینی در تشخیص وثاقت و ضعف اُولاست یا مبنای مرحوم مجلسی؟ آیا مبنای مرحوم ابنبابویه قمی در تشخیص وثاقت و ضعف مقدّم است یا تشخیص مرحوم مجلسی غرض این است که صرف اینکه روایتی را مرحوم مجلسی گفته ضعیف است این حرفِ آخر نیست. مرحوم ابنبابویه قمی در کتاب شریف توحید صدوق صفحهٴ 73 سطر ششم به این صورت بیان فرمود, فرمود: «بل هو الذی لم یتفاوت فی ذاته و لم یتبعّض بتجزئة العدد فی کماله فارق الأشیاء لا علی اختلاف الأماکن و تمکّن منها لا علی الممازجه» در همه چیز هست اشیاء هم جمع محلاّ به «الف» و «لام» است در همه هست اما با چیزی آمیخته نیست این در صفحهٴ 73 سطر ششم, صفحهٴ 79 سطر هفتم به این صورت است «لم یَبعد عنها بالافتراق بل هو فی الأشیاء بلا کیفیة و هو أقرب إلینا من حبل الورید و أبعدُ مِن الشِبه من کلّ بعید» این به ما از ما نزدیکتر است در نوبتهای قبل هم اشاره شد چون این بحثها بحثهای فصل سوم است و مقام سوم ما میبینیم ذات اقدس الهی فرمود ما عالَم را پهن کردیم یک وقت هم بساط عالم را جمع میکنیم وقتی جمع کردیم چیزی نمیماند در نفخهٴ صور وقتی که نفخهٴ اول دمیده شد ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ هیچ چیزی نمیماند ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾ اگر نفخ صور دوم شد بعد همه دوباره زنده میشوند خب این سماوات و ارض موجودات آسمانی, موجودات زمینی اینها با نفخهٴ صور از بین میروند این مخصّص ﴿کُلُّ شَیءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ است یا تخصّصاً خارج است؟ وجه الله از بین میرود یا آسمان و زمین؟ آنکه آبی از تخصیص است ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ ٭ وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ آن نفخ وجه الله هست آن وجه الله کلّ این بساط را جمع میکند دوباره پهن میکند ما مَثلی چند نوبت قبل اشاره شده که اگر بافندهای یک کاموا داشته باشد یک کیلو نخ داشته باشد این کاموا را به صورت بلوز یا ژاکت در بیاورد یک جایش آستین است یک جایش یقه است یک جا سینه است یک جا پشت است بعد آن را با رنگهای گوناگون با گلهای گوناگون که گلها از سرِ خود کامواست یک جایش درخت است یک جایش بلبل است یک جایش چمن است یک جایش رودخانه است یک جا آسمان است یک جا زمین است این کاموا را به صورت بلوز و ژاکت با این نخ در آورده بعد اگر این را باز کند میشود یک مُشت کاموا نه بلبلی در کار است نه چمنی در کار است نه آسمانی در کار است نه زمینی در کار است دوباره بخواهد ببافد همان در میآید اینچنین نیست که وجه الله از بین برود آن کسی که گفت «هر لحظه به شکلی بت عیّار در آمد٭٭٭ جان بُرد و نهان شد گه پیر و جوان شد» در این مرحلهٴ سوم دارد سخن میگوید نه مرحلهٴ اول و دوم این کاموا را بافت به صورت آسمان و زمین در آورد بعد هم جمع میکند دوباره میبافد وقتی که نفخ صور شد همه رخت بربستند وجه الله که از بین نمیرود چون خود این نفخ وجه الله هست دیگر خود این نفخ که فرمود: ﴿نُفِخَ فِی الصُّورِ﴾ اینها ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ همه رخت برمیبندند با وجه الله رخت برمیبندند چه اینکه وجه الله اگر تجلّی دیگر کرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾ بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه این است که «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» او با تجلّی کار میکند از پاکترین واژههای قرآنی و روایی همین کلمهٴ تجلّی است که اگر برای موسای کلیم تجلّی کرد ﴿تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ آنوقت اندکاف جبل پیش میآید اگر تجلّی خاص, تجلّی جلالی کرد ﴿فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ﴾ و تجلّی جمالی کرد ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ﴾ این در صفحهٴ 79.
پرسش:...
پاسخ: این کاری که برای زید است همهاش برای زید است و در درون همه ارادهٴ خداست نمازی که زید خوانده است کلاً برای زید است در درون این نماز ارادهٴ خداست نه اینکه این نماز وقتی یک قدم بیرونتر رفتیم فاعل بعیدش میشود خدا, او «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» این اشیاء را شما کاغذی را فرض کنید این شیء است دیگر فیض خداست که مقام سوم بحث است داخل در این کاغذ است «لا بالممازجه» شما حالا این کاغذ را دو نیم کردی وقتی این کاغذ را به دو نیم تقسیم کردید این نیم هم جزء اشیاست آن نیم هم جزء اشیاء این «الأشیاء» که جمع محلاّ به «الف» و «لام» است این دو نیم را هم شامل میشود آن نیم اول را هم دو نیم کردید خدا در هر دوی اینهاست نیم دوم را هم دو نیم کردید این یکی شده چهارتا خدا در تک تک اینهاست اینچنین نیست که این خدا در کاغذ یعنی مرحلهٴ سوم وجه خدا, فیض خدا در اشیاء در این کاغذ باشد در وسط کاغذ باشد که اگر این دو نیم کردید دیگر «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» نباشد خیر, این یک کاغذ اگر به دو کاغذ تقسیم شد در هر دو طرفش فی الأشیاست لا بالممازجه دوتا را هم به چهار قسمت تقسیم کردید در این چهارتا «داخل لا بالممازجه» چهارتا را هم به هشت تا تقسیم کردید در همهٴ اینها «داخل لا بالممازجه» تا اینکه همهٴ اینها کامواگونه چیزی برای کاغذ نماند هیچ چیزی نمیماند آنکه موحّد است هماکنون عالم را به آن صورت میبیند این جریان نفخ صور که دیگر جزء تاریخ شمسی و هجری و میلادی و اینها نیست که این تاریخ برود, برود, برود برسد تا به جایی که به نفخ صور برسیم جایی که تاریخ برچیده میشود دیگر نمیشود گفت که نفخ صور در فلان سال هجری یا فلان سال میلادی است چه موقع و کجا رخت برمیبندد اگر چه موقع و کجا رخت بربست میشود مجرّد اگر مجرّد شد «شو مجرّد تا مجرّد را بین» اگر کسی الآن از نبش زمان بیرون بیاید هماکنون آن نفخ صور را دارد میبیند آنکه میگوید «ما زنده به ذکر دوست باشیم٭٭٭ دیگر حیوان به نفخهٴ صور» از آنجا دارد خبر میدهد.
به هر تقدیر این بقیه فهرستها را هم بخوانیم تا اینکه فرصتی کنید انشاءالله به مبسوطی مراجعه کنید. صفحهٴ 115 سطر یازده, صفحهٴ 285 سطر پانزده, صفحهٴ 306 سطر چهار و هفت, صفحهٴ 308 سطر پانزده در همهٴ اینها آمده خدا یعنی مقام سوم نه هویّت مطلق نه صفاتی که ذاتی است و عین ذات است وجه خدا, فیض خدا «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» شما وقتی اشیاء را بررسی میکنید و ارزیابی میکنید میبینید چیزی برای اشیاء نمیماند آن وقت ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ خودش را نشان میدهد اگر ﴿وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ خودش را نشان داد سخن از فاعل قریب و بعید نیست سخن از ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است