- 664
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 106 تا 108 سوره مائده بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 106 تا 108 سوره مائده بخش سوم"
- نافذ نبودن شهادت غیر مسلمان بر مسلمان
- تبیین سوگند خوردن در زمان شک
- مستحب بودن اصل وصیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَری بِهِ ثَمَنًا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ إِنّا إِذًا لَمِنَ اْلآثِمینَ فَإِنْ عُثِرَ عَلی أَنَّهُمَا اسْتَحَقّا إِثْمًا فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ اْلأَوْلَیانِ فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَیْنا إِنّا إِذًا لَمِنَ الظّالِمینَ ذلِکَ أَدْنی أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجْهِها أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ﴾
خلاصه مباحث گذشته
نکات دیگری که پیرامون این سه آیه مانده است عبارت از این است که گاهی شهادت بر سوگند اطلاق میشود، چه اینکه در این آیه منظور از اینکه ورثه شهادت بدهند همان سوگند است.
مستحب بودن اصل وصیت
مطلب دیگر آن است که اصلِ وصیت ذاتا مستحب است و واجب نیست، مگر اینکه هنگام اماراتِ موت انسان دِینی، حق اللهی یا حق الناسی بر عهدهٴ او باشد که گفتند در آن وقت واجب است، لکن در آن وقت وصیت واجب نیست و خود وصیت بما انها وصیة نفساً مستحب است و طبق عوارض خارجی اگر مقدمهای برای یک کار باشد واجب میشود. بنابراین حتی در حال ظهور اماراتِ مرگ اگر کسی حق الله یا حق الناس بر عهدهٴ او است وصیت واجب نفسی نیست، بلکه وصیت یک مقدمهای است برای ایصال حق.
بیان ذلک این است که اگر کسی در هنگام ظهور نشانههای مرگ دِینی داشت و همهٴ دیون او در دفتر به صورت رسمی ثبت بود و برابر آن دفتر عمل میشود و میشد دیگر نیازی به وصیت نیست، یا اینکه علم دارد که ورثهٴ او از دِین او باخبرند و این ورثه بر اثر تعهد و تدین یقینا دِین او را میپردازند یا حق اللهی که بر عهده او است را ایفا میکنند، باز هم وصیت واجب نیست. وصیت وجوب مقدمی دارد تا انسان این حق را به دیگران تفهیم کند که من مدیونم، اگر دیگران یعنی ورثهٴ او میدانند که این مدیون است و حق الله یا حق الناس بر عهده اوست و ایفا میکنند، لازم نیست که وصیت کند. در آن صورتی وصیت میکند که دیگران نمیدانند که او حق الله یا حق الناسی برعهده دارد، لذا به این وصیت آنها را آگاه میکند و برای خود وصی هم تعیین میکند که الزام آور باشد. بنابراین خودِ وصیت ذاتا میشود مستحب.
وجوب مقدمی بودن وجوب وصیت
مطلب سوم آن است که اینکه در آیه آمده است که ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ المَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْراً الوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ﴾ و یا در تعبیرات روایی آمده است که «مَن مات بِغَیر وصیة مات میتةً جاهلیةً» ، اگر در موردی که وصیت واجب نباشد اینها حمل بر استحباب میشود و آن «مَن مات بغَیر وصیة مات میتةً جاهلیةً» بر نفی کمال حل میشود، برخلاف «مَن مات و لم یَعرفْ امامَ زمانه ماتَ میتةً جاهلیةً» که آن در حقیقت بر نفی بر حقیقت است؛ مثل همان «لا صلاةَ الا بفاتحةِ الکتاب» ، «لا صلاةَ الا بطهورٍ» و همچنین «لا صلاة لجارِ المسجدِ الا فی المسجد» که آن «لا صلاةَ الا بفاتحةِ الکتاب» و «لا صلاةَ الا بطهور» بر نفی بر حقیقت حمل میشود که نمازِ بدون طهارت باطل است و اما نماز همسایههای مسجد در غیر مسجد؛ یعنی کسی همسایه مسجد باشد و در خانه نماز بخواند و بدون عذر مسجد نرود، نماز او نماز کاملی نیست.
بنابراین یک جا نفی حقیقت است و یک جا نفی کمال؛ دربارهٴ وصیت هم همینطور است: یک جا اصل ایمان نیست و یک جا ایمانْ کامل نیست. آنجا که فرمود: «مَن مات و لم یَعرِفْ امامَ زمانه مات میتةً جاهلیةً» این در حقیقت به نفی حقیقت برمیگردد؛ یعنی کسی که امام عصر(ارواحنا فداه) را نشناسد مؤمن نیست و آنجا که فرمود: «مَن مات بِغَیر وصیةٍ مات میتة جاهلیةً» یعنی ایمان او کامل نیست و در صورتی که وصیت واجب باشد وجوب آن هم مقدمی است نه وجوب نفسی.
دلالت داشتن آیه بر محوریت شهادت بر وصیت
مطلب بعدی آن است که آنچه که در این آیه بحثِ محوری است شهادت بر وصیت است نه تعیین وصی. این دو مسیحیِ همراهِ آن مسلمان وصیِّ این مسلمان نبودند، بلکه شاهد بر وصیت بودند.
تبیین سوگند خوردن در زمان شک
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: اگر شک داشتند سوگند یاد بکنند، این مربوط به جریان دیگر است غیر از شهادت که این در خلال بحثهای قبل هم اشاره شد که شاهد سوگند یاد نمیکند، بلکه چون شاهد شهادت داد و محکمه هم بر اساس همان شهادت رأیِ نهایی را صادر کرد؛ ولی بعد کشف خلاف شد و معلوم شد که این شاهد خیانت کرده است، آنگاه دعوای جدید طرح شد از این جهت بازماندگان شدند مدعی و این همسفران شدند منکر، لذا سوگند یاد کردند.
بیان شهادت به معنای سوگند
مطلب دیگر آن است که شهادتی که در ذیل آیه است به معنای سوگند است نه شهادت. آن شهادتی که در صدر آیه است معنای خودش را دارد؛ اما شهادتی که در ذیل آیه است که اینها سوگند یاد میکنند: ﴿فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما﴾ که در آیه دوم است ـ آیهٴ دوم از این سه آیهٴ محل بحث ـ منظور از شهادتْ قَسَم است، زیرا قَسَم چون گاهی ضمیمهٴ شهادت میشود و گاهی خلیفهٴ شهادت میشود از این جهت اطلاق شهادت بر یمین مصححی دارد. آنجا که ضمیمه است؛ مثل مواردی که شاهد واحد با ضَمِّ یمین میتواند محکمه را قانع کند که محکمه به انضمام سوگند، به شهادت رأی صادر کند. آنجا که یمین خلیفهٴ شهادت است مثل جایی که شخص باید بیّنه اقامه کند و چون بیّنه ندارد سوگند یاد میکند. پس یک جا یمین ضمیمهٴ شهادت است و یک جا خلیفهٴ شهادت است و از این جهت یک تناسبی بین یمین و شهادت است که آن تناسب مصححِ اطلاق شهادت است بر یمین که بازماندگان در آنجا سوگند یاد میکنند، اینها که شهادت نمیدهند: ﴿فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما﴾ یعنی سوگند ما بهتر از سوگند اینهاست نه اینکه شهادت ما بهتر از شهادت اینها باشد، چون اینها که شهادت نمیدهند.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ أَدْنی أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجْهِها أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ﴾؛ اینکه فرمود: ﴿أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ﴾ ناظر به اصطلاحات فقهی نیست.
فرق بین سوگند ابتدائی و یمین مردوده
در اصطلاح فقهی گاهی انسان آن سوگند ابتدایی را ایراد میکند و گاهی یمینِ مردوده را ایراد میکند؛ سوگند ابتدایی مثل آنجایی که خود منکِر قَسَم یاد میکند، چون «البینةُ علی المدّعی و الیمینُ علی مَن انکَرَ» که اگر منکر سوگند یاد کرد این سوگند، سوگندِ ابتدایی است. گاهی منکِر از سوگند تَحاشی دارد و این را به مدعی برمیگرداند که این را میگویند یمین مردوده؛ یعنی یمینی که مستقیما مال منکِر بود و منکِر گفت که من سوگند یاد نمیکنم و اگر مدعی سوگند یاد کرد من راضیم. این یمینی که به عهدهٴ منکِر بود این را بر عهدهٴ مدعی ارجاع داده است و مدعی که باید بیّنه اقامه کند اگر بیّنه اقامه نکرد و سوگند یاد کرد، میگویند یمین مردوده را ایراد کرد و حَلف کرد و این حَلفِ آن یمینِ مردوده است و یمینی است که از منکِر به مدعی رد شده است.
این اصطلاحِ فقهیِ یمین مردوده است؛ اما اینجا که فرمود: ﴿أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ﴾ ناظر به آن یمین مردوده نیست، بلکه ناظر به رَدُّ الیمین است، چون آن دو مسیحی، اوّل شهادت دادند به وصیت و بر اساس آن شهادت عمل میشد؛ مطلب دوم این بود که بازماندگان گفتند که ما جستجو کردیم و آن جام را نیافتیم. حالا قصهاش آنطوری که در تفسیر علی ابن ابراهیم است و در وسائل هم یک مقدس از آن نقل شده است که بعد میخوانیم به خواست خدا، معلوم میشود که این بازماندگان از این دو مسیحیِ همسفر سؤال کردند که آیا این متوفّا تجارتی کرده است که ورشکسته بشود؟ گفتند نه. گفتند بیماریش طولانی شد که چیزی را برای درمان صرف کند؟ گفتند نه، یک چند روز مختصری بیمار شد و بعد مُرد. سؤال کردند آیا در بین راه سرقتی اتفاق افتاده است که مال او برده شود؟ گفتند نه. اینها تقریبا مطمئن شدند که این جام در این کالای به جا ماندهٴ از آن متوفّا بود که این دو نفر را گرفتند، برای اینکه ایشان تجارتی نکرد که ورشکست شود تا مجبور بشود این جام خود را بفروشد، سرقت هم که رخ نداد و بیماری او هم که طولانی نشد که او برای درمان بیماری مجبور شود این جام را بفروشد. آنها گفتند که پس این جام بود و شما گرفتید.
از آن به بعد اینها چون منکر شدند سوگند یاد کردند و فیصله پیدا کرد که این مقطعِ دوم از این جریان است. بعدها که این جام را در دست اینها دیدند مقطع سومِ این قصه پیش آمد که حضور پیغمبر(صلّی الله و علیه و آله سلّم) رسیدند و عرض کردند که این جام ما دست اینها پیدا شد. اینجا بود که [آن آیات نازل شد و] یمین اینها یعنی سوگندی که اینها یاد کردند رد شد و در حقیقت سوگند جدیدی پدید آمد؛ یعنی آنچه را که در محکمهٴ قبل عمل میشد الآن کشف خلاف شد و این دعوای جدید است برای اینکه موضوع عوض شده و سوگند آنها الآن بی اثر است و بازماندگان باید سوگند یاد کنند. ﴿أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ﴾؛ یعنی سوگندِ آن شاهدان باطل از بین رفت و آن دیگر مردود است و باطل و بازماندگان که اوُل به متوفّا هستند باید سوگند یاد کنند. پس این ردِّ یمین غیر از آن ردِّ یمینِ مصطلح فقهی است که منکِر یمین را به مدعی رد کند.
مراد از«من غیرکم»
مطلب بعدی درباره این است که آیا منظور از این ﴿مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ مطلقِ غیر مسلمان است یا مطلق نیست یعنی کافر حربی را شامل نمیشود؟ اگر کافر حربی را شامل نشد مُلحد را شامل نشد، آیا مطلق معتقدین به مبدأ را شامل میشود حتی مجوسی یا خصوص یهودی و مسیحی است؟ اینها را روایات باید مشخص کند که گوشهای از این را در این نوبت ـ اگر خدا بخواهد ـ میخوانیم. در کتاب شریف وسایل «باب ثبوت الوصیة بشهادة مسلمین عدلین» باب 20 از این ابواب است؛ یعنی در کتاب الوصیة چندین باب است که باب 20 مربوط به این است: «ثبوت الوصیه بشهاده مسلمین العدلین»، کتاب الوصایا، باب 20.
بعضی از این روایات ضعیف است؛ اما روایت صحیح و موثق هم در آن است که مورد اطمینان است و قسمت مهمِ بحثی که فقها کردند سندشان همان آیه است با این روایات و اجماعی در کار نیست، گرچه بزرگان فقهی گفتند که بعد از کتاب، دلیل همان اجماع است و نمیشود به اجماع تمسک کرد؛ برای اینکه چنین اجماعی که محتمل المدرک است اجماع تعبدی محض نخواهد بود؛ هم آیه به خوبی دلالت میکند که شهادتِ دو غیر مسلمان برای وصیت کافی است و هم روایاتی که در این زمینه وارد شده است. با بودن آیهای که در این جهت دلالتش خوب است و روایات معتبری هم که به مضمون آیه وارد شده است که مفسر آیه است، دیگر جا برای اجماع تعبدی نمیماند. پس اگر اجماعی است یعنی فقها همین مطلب را فهمیدند که متأخرین میفهمند و قدما همین مطلب را فهمیدند که متأخرین میفهمند نه اینکه اجماع تعبدی باشد.
نافذ نبودن شهادت غیر مسلمان بر مسلمان در روایت
روایت اوّل باب 20 این است که مرحوم کلینی نقل میکند که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال شده است: «عن شهادة اهل المِلل هل تجوزُ علی رجل مسلم مِن غیرِ اهل ملّتهم»؛ آیا شهادت غیر مسلمان بر مسلمان نافذ است یا نه؟ «فقال لا»؛ فرمود که شهادت غیر مسلمان بر مسلمان نافذ نیست «الا ان لا یوجَدَ فی تلک الحال غیرُهم»؛ مگر در حال نیاز و ضرورت که غیر مسلمان یافت بشود و مسلمان یافت نشود، اگر مسلمانی خواست استشهاد بکند و شاهدی بگیرد و مسلمانی حضور ندارد میتواند از غیر مسلمان شاهد بگیرد. «و إنْ لم یوجَدْ غیرُهم جازَت»؛ اگر مسلمان یافت نشد و غیر مسلمان یافت شد «جازَت شهادتُهم فی الوصیة»، چرا؟ «لانه لا یَصلُحُ ذهابُ حقّ امْریءٍ مسلمٍ و لا تُبطُلُ وصیّتُه» ؛ برای اینکه حق مسلمان ضایع نشود و وصیت هم باطل نباشد، بنابراین شهادت غیر مسلمان کافی است.
بیان روایت دوم
روایت دوم که ابی السباء کلابی از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند میگوید که من از حضرت پرسیدم: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾، این ﴿آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ چه کسانیاند؟ «ما ﴿آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ قال(علیه السلام) هما کافران»؛ اگر دو شاهدِ مسلمان نبود دو شاهد کافر کافی است. گفتم: ﴿ذَوَا عَدْلٍ مِنکُمْ﴾ پس چیست؟ «قال مُسلِمانِ» ؛ این ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنکُمْ﴾، ﴿ذَوَا عَدْلٍ﴾ ناظر به مسلمانها است، چون دارد ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنکُمْ﴾ و آن ﴿آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ ناظر به کافر است؛ حالا این کافر مطلق است و حتی مشرک را هم میگیرد یا نه؟ و اگر مشرک را نگرفت مجوسی را میگیرد یا نه؟ اینها را روایت بعد باید تعیین کند.
بیان روایت سوم
روایت سوم که حَلَبی و محمد ابن مسلم هر دو از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکنند که میگویند ما از حضرت پرسیدیم: «هل تجوزُ شهادةُ اهلِ ملةٍ مِن غیر اهل ملّتِهم». چون در مسئله میراث وحدتِ ملیت شرط است؛ یعنی غیر مسلمان از مسلمان ارث نمیبرد؛ ولی در شهادت این چنین نیست، غیر مسلمان میتواند شاهد کار مسلمان باشد. «هل تجوزُ شهادةُ اهلِ ملّةٍ مِن غیر اهل ملّتِهم قال نعم اذا لم یوجَدْ مِن اهل ملّتِهم»؛ اگر از مسلمین کسی یافت نشد آنگاه از غیر مسلمان شهادتش نافذ است «اذا لم یوجَدْ من اهل ملّتِهم جازَت شهادةُ غیرِهم»، برای اینکه «انّهم لا یَصلَحُ ذَهابُ حقِّ احدٍ» ؛ برای اینکه حق کسی تضییع نشود شهادت غیر مسلمان برای مسلمان نافذ است.
بیان روایت چهارم
روایت چهارم که هشام بن سالم از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند دربارهٴ ﴿آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾، حضرت فرمود: «اذا کان الرجل فی بلدٍ لیس فیه مُسلمٌ جازَت شهادةُ مَن لیس بمسلمٍ علی الوصیة» ، چون این کار بر خلاف قاعده است در مورد نص اقتصار میشود، لذا میبینید که در فقه مقید کردند و شهادت غیر مسلمان دربارهٴ مسلمان در بحث وصیت آنهم وصیت مالی کافی است، برای اینکه آیه مربوط به مال است و هرگز نمیشود غیر مسلمان را قَیّم بچههای مسلمین قرار داد. پس وصیتِ عهدی به آن معنا که غیر مسلمان عهده دار قیومیت صغارِ مسلمان باشد نیست و این شهادت بر وصیت در مال است. «اذا کان الرجل فی بلدٍ لیس فیه مُسلمٌ جازَت شهادة من لیس بمسلم علی الوصیةِ» که همهٴ اینها شهادت بر وصیت است نه اینکه اینها بشوند وصی.
همین روایت را که از هشام ابن حَکَم است علی ابن ابراهیم از ابیه عن ابن ابی عمیر با یک تفاوت مختصری نقل کرد و آن این است که «اذا کان الرّجل فی ارضِ غُربةٍ لا یوجَدُ فیها مسلمٌ» ، آنجا دارد که «جازت شهادة مَن لیس بمسلم». طبق نقل قبلی «اذا کان الرجل فی بلدٍ» بود و طبق نقل دیگر «اذا کان الرجل فی ارض غربة» است.
بیان روایت پنجم
روایت پنجم سماعه از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که آیا شهادت اهل ذمه نافذ است یا نه؟ فرمود: «لا تجوزُ الا اهل ملّتِهم»؛ شهادت اهل ذمه فقط برای اهل ذمه نافذ است «فان لم یوجدْ غیرُهم جازَت شهادتُهم علی الوصیة»؛ اگر در جایی مسلمانی نیاز داشت به اشهاد و غیر مسلمان بود و مسلمان حضور نداشت، میشود اهل ذمه را شاهد بر وصیت قرار داد «لانه لا یَصلُح ذهابُ حقِّ احد» ؛ جایی که حق کسی ضایع نشود شهادت دو غیر مسلمان نافذ است.
بیان روایت ششم
روایت ششم این باب که یحیی ابن محمد میگوید: از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردم که معنای آیه چیست؟ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ تا آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ معنایش چیست؟ «قال اللذان منکم مُسلِمانِ»؛ اینکه خدا فرمود: ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ﴾ یعنی دو شاهدِ مسلمانِ عادل. «و اللذان مِن غیرکم» این «من اهل الکتاب» است. پس ﴿او آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ اگر اطلاق داشته باشد و مشرک را و همچنین مسیحی را و همچنین یهودی و مجوس را بگیرد، این آمده مشرک را خارج کرده (یک)، یهودی و مسیحی یقینا داخلند (دو)، دربارهٴ مجوس که آیا اهل کتاب است یا نه؟ محل تامل است، بنابراین این را با یک روایت دیگری باید حل کرد و این خصوص اهل کتاب را میگیرد. اگر ما دربارهٴ کتابی بودنِ یک گروه شک کردیم نمیتوان به این خاص تمسک کرد، برای اینکه شبهه مصداقیهٴ خاص است و به خود خاص که نمیشود تمسک کرد و به عام آیا میشود تمسک کرد یا نه؟ ناظر است به آن اختلاف معروف که تمسک به عام که شبههٴ مصداقیهٴ خاص است جایز است یا جایز نیست؟
«فان لم تَجدوا مِن اهل الکتاب فمِن المجوس» که این خودش این شبهه را حل کرد. فرمود: منظور از این ﴿آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ اهل کتابند و اگر اهل کتاب نبودند مجوسیها هم مثل اهل کتاب شهادت آنها نافذ است، برای اینکه «لان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سنَّ فیهم سنةَ اهل الکتاب فی الجزیة»؛ حالا یا حکومت است از باب توسعهٴ موضوع یا واقعا اینها اهل کتابند؟! به هر تقدیر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان جزیه فرقی بین یهودی و مسیحی و مجوسی نگذاشت.
تا وقت شهادت اینها نافذ است؟ «و ذلک اذا ماتَ رجل فی ارض غُربةٍ فلم یوجَدْ مُسلِمانِ اشهدَ رجلَیْن مِن اهل الکتاب»؛ اگر کسی در سرزمین غربت ـ که همه اینها قید قید غالبی است اگر کسی در دیار غربت ـ بمیرد و دو مسلمان عادل پیدا نکند آنگاه غیر مسلمان را شاهد بر وصیت خود قرار میدهد. این فی بلد یا ارض غربة همه شان ناظر به جایی است که غیر مسلمان حضور دارد و مسلمان حضور ندارد و مسلمان عادل نیست. «اشهدَ رجلَیْن مِن اهل الکتاب» که «یُحَبسانِ بعدَ الصلاة» و گاهی تغلیظ به لحاظ زمان است؛ مثل این «یُحَبسان بعدَ الصلاة» و گاهی تغلیظ به لحاظ مکان است و در آن قصه جمع شده است بین تغلیظ زمانی و مکانی، لذا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این دو نفر را بعد از نماز در کنار منبرِ خود سوگند داد: ﴿فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَری﴾.
این را حضرت معنا میفرماید که «ذلک اذا ارْتابَ ولیُّ المیت فی شهادتِهما»؛ آنها که شهادت دارند اگر مورد ریبهاند ناگزیر طرح دعوا میشود و بازماندگان این متوفّا میشوند مدعی و آن دو نفر میشوند منکِر و منکر باید سوگند یاد کند، نه اینکه شاهد بما انه شاهد باید سوگند یاد کند. «ذلک اذا ارْتابَ ولیُّ المیت فی شهادتهما فان عَثَرَ انهما شَهِدا بالباطل»، آنگاه یک حکم فقهی دیگر اینجا زنده میشود و آن این است که اگر معلوم شد که شهادت اینها باطل است چه اینکه بازماندگان دیدند [جام در دست این دو مسیحی است] نمیتوانستند بگیرند! چون محکمه حکم کرده است که [این دو مسیحی] بدهکار نیستند. حالا که بازماندگانِ میت این جام را در دست این دو همسفر دیدند باید دوباره مراجعه کنند به محکمه و محکمه باید حکم کند، لذا دوباره آمدند محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و محکمهٴ جدید تشکیل شد و آنها سوگند یاد نکردند و اینها سوگند یاد کردند، آنها گفتند که ما خریدیم و بازماندگان گفتند نخریدید، بازماندگان شدند منکِر و سوگند یاد کردند .
بنابراین این چنین نیست که اگر محکمه رأی داد دوباره اگر انسان خودش مال را ببیند بتواند برود و بگیرد! «فان عُثِرَ علی انّهما شهدا بالباطل فلیس له ان یَنقُضَ شهادَتُهما حتی یَجیءَ شاهدانِ یقومانِ مقامَ الشاهِدَینِ الأوَّلَیْن»؛ بدئاً نمیشود حکم کرد و خودِ قاضی هم نمیتواند بدئاً حکم کند، مگر اینکه دوباره محکمه تشکیل بشود و برابر مقرراتْ منکِر و مدعی یا بیّنه ایراد کنند یا یمینی یاد کنند تا محکمه حکم کند: حتی یجیء شاهدان «یقومانِ مقامَ الشاهَدین الاوّلین» آنگاه «﴿فَیُقْسِمَانِ بِاللّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَیْنَا إِنَّا إِذَاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾ فاذا فعَلَ ذلک نُقِضَتْ شهادةُ الاوّلین و جازَتْ شهادةُ الآخرین یقول الله عزوجل ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَن یَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَی وَجْهِهَا أَوْ یَخَافُوا أَن تُرَدَّ أَیْمَانٌ بَعْدَ أَیْمَانِهِمْ﴾» .
بیان روایت هفتم
روایت هفتم این باب که همزة ابن عمران از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند و میگوید: من از حضرت پرسیدم که ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «اللذان منکم مُسلِمانِ»؛ اینکه فرمود: ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ﴾ یعنی دو مسلمانِ عادل «و اللِذانِ مِن غَیرِکم» که این «من اهل الکتاب» است «فقال اذا مات الرجلُ الْمُسْلِمُ بأرض غُرَبةٍ فطَلَبَ رجلَیْنِ مسلِمَیْنِ یُشهدُهُما علی وصیّتِهِ فَلَم یَجِدْ مُسلِمَیْنِ»؛ اگر جستجو کرد و دید که دو مسلمان نیست تا آنها را اشهاد کند و شاهدِ وصیت خود قرار بدهد، «فَلیُشْهِدْ علی وصیّته رجلَیْنِ ذمّیَیْنِ مِن اهل الکتاب» . از این روایت یک قید دیگری پیدا میشود و آن این است که باید فحص کند؛ نظیر تیمم که اگر کسی آب نداشت مستقیما نمیتواند تیمم کند، بلکه باید فحص کند؛ ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ ؛ نیافتید جایی صادق است که انسان فحص کند؛ منتها مقدار فحص را روایات بین سرزمین هموار و نا هموار فرق گذاشت، به اندازهٴ یک پرتاب تیر یا پرتاب دو تیر وگرنه اصل فحص لازم است، برای اینکه اگر کسی بگوید: ﴿فلم تجدوا ماء﴾ این نیست که انسان در اتاق بنشیند و بگوید آب در دستم نیست، بلکه باید فحص کند؛ منتها مقدار فحصش را روایت مشخص کرده است. اینجا هم که دارد نیافت، باید فحص کند و حالا اگر فحص کرد و نیافت یا فحص مقدورش نبود در اثر بیماری و مانند آن، آنگاه ثابت میشود.
مطلب دیگری که روایت هفت میفهماند و از خود آیه هم استفاده شد این است که ﴿آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُم﴾ باید امین باشند در دینشان، لذا طبق همین روایت هفتم فرمود که «فَلیُشْهِدْ علی وصیته رجلَیْن ذمّیَیْنِ مِن اهل الکتاب مَرضیَّیْنِ عندَ اصحابِهِما» ؛ یعنی در دینشان انسان مرضی و امیناند، گرچه پیش ما عادل نیستند.
بیان روایت هشتم
روایت هشتم این باب که از بصائرالدرجات است، البته بعضی از اینها سندش صحیح نیست؛ منتها آنها که آثار فقهی بر آنها بار است روایاتشان معتبر است. مفضل ابن عمر از امام صادق(سلام الله علیه) در کتابی که نوشت عرض میکند که سؤالاتی کرد و حضرت به او فرمود: «و امّا ما ذکرتَ انّهم یَستحلّون الشهادات بعضُهم لبعضٍ علی غیرِهم فانّ ذلک لا یجوزُ و لا یحلُّ و لیس هو علی ما تأوّلوا»؛ اگر دیدید که مثلا آنها شهادات اهل کتاب را تجویز میکنند روا نیست، مگر برابر سورهٴ «مائده» «که الا قول الله عزوجل ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾»، آنگاه میفرماید: «ذلک اذا کانَ مسافراً فحضره الموت اشهدَ اثْنَینِ ذَویْ العدل مِن اهل دینه فان لم یجدْ و فآخرانِ ممن یقرأ القرآن مِن غیرِ اهل ولایته» ؛ یعنی کسانی که عارف به حدود و ثغور اسلامی هستند، بعد تا پایان آیه را ذکر میکند.
بیان روایت نهم
روایت نهم این است که عیاشی در تفسیرش نقل کرده است که ﴿أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ یعنی «هما کافران». بعد سائل سؤال میکند که ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «مُسلِمانِ» .
روایت باب 21 این شأن نزولِ مفصل را دارد که تا هر اندازه که رسیدیم میخوانیم؛ در جریان این شأن نزول مرحوم کلینی از علی ابن ابراهیم نقل میکند ـ روایت مرفوعه هم است ـ که «خرج تمیم داری و ابن بندی و ابن ابی ماریه» در یک سفری؛ تمیم داری مسلمان بود و ابن بندی و ابن ابی ماریه نصرانی بودند، تمیم داری متاعی و آنیهای داشت که منقوش به ذهب بود و قِلادهای داشت گرانبها، در متاع او هم این جام گرانبها بود و هم آن قلاده و گردنبند. «اخرجَها الی بعض اسباب العرب للبیع»؛ برای تجارت رفته بودند و در بین راه مریض شدند. تمیم داری بیماری سختی گرفت و وقتی مرگ حاضر شد آنچه که در پیش او بود به این دو همسفرِ مسیحی داد و به اینها گفت که این را به ورثه برگردنند. این دو همسفر مسیحی آمدند مدینه و در بین متاع آن دو چیز را گرفتند؛ یعنی آن آنیه و قلاده را گرفتند و بقیهٴ لباسها و اینها را دادند: «و أوصَلا سائرَ ذلک علی ورثَتِهِ».
بازماندگان آن آنیه و قلاده را نیافتند و به این دو همسفر مسیحی گفتند که آیا صاحبِ ما بیماری طولانی مبتلا شد و بیماری او طولانی شد که خرج و هزینهای کرده باشد؟ گفتند نه. از آنها سؤال کردند که آیا تجارتی کرده است که خسارت دیده باشد؟ گفتند نه. گفتند آیا مثلا سرقتی شده است؟ گفتند نه. گفتند ما این دو متاع را گم کردیم که در بینش نیست: یکی آنیهای بود منقوش به ذهب و یکی هم قلاده که این به ما برنگشت و آنها گفتند که هر چه که آن متوفا به ما داد همین را ما به شما دادهایم. از اینجا به محکمه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه کردند و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر اینها سوگند را لازم دانست که اینها سوگند یاد کنند و اینها هم قَسَم خوردند: «فَخلّی عنهما» و پیغمبر اینها را رها کردند.
بعداً آن جام و گردنبند در دست این دو مسیحی پیدا شد و اولیای تمیم داری آمدند خدمت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گفتند که این دو مسیحی آن متاعهای را الآن دارند و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منتظر وحی بود که آیه در این زمینه نازل شد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾، معلوم میشود که این دو آیه با هم نازل شد. «فاطلقَ الله شهادةَ اهلِ الکتاب علی الوصیة فقط اذا کان فی سفرٍ و لم یجِدِ الْمُسْلِمَیْنِ»؛ اگر مسلمانی در سفر بود و دو مسلمانی که عادل باشند پیدا نکرد، شهادت غیر مسلمان بر مسلمان نافذ است.
«فهذه الشهادة الأولی التی جعلها رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» بعد «﴿فَإِنْ عُثِرَ عَلَی أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا﴾ ای أنّهما حلَفا علی کذب ﴿فَآخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا﴾ یعنی مِن اولیاء المدّعی ﴿مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الأَوْلَیَانِ﴾ بالله انهما احقُّ بهذه الدَّعوی منهما فإنّهما قد کذبا فی ما حلَفا بالله فامر رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اولیاء تمیم الداری ان یَحلِفوا بالله علی ما امرَهم فَحَلفوا فاخَذَ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) القلادةَ و الآنیةَ مِن ابن بندیِّ و ابن ابی ماریة» و اینها را به اولیای تمیم داری برگرداند و این ذیل را تفکیک کرد که ﴿ذلِکَ أَدْنی أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجْهِها﴾؛ منتها در آخرش دارد که منظور از ﴿تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ﴾ صلات عصر است .
و الحمد لله رب العالمین
- نافذ نبودن شهادت غیر مسلمان بر مسلمان
- تبیین سوگند خوردن در زمان شک
- مستحب بودن اصل وصیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی اْلأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَری بِهِ ثَمَنًا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللّهِ إِنّا إِذًا لَمِنَ اْلآثِمینَ فَإِنْ عُثِرَ عَلی أَنَّهُمَا اسْتَحَقّا إِثْمًا فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ اْلأَوْلَیانِ فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَیْنا إِنّا إِذًا لَمِنَ الظّالِمینَ ذلِکَ أَدْنی أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجْهِها أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ﴾
خلاصه مباحث گذشته
نکات دیگری که پیرامون این سه آیه مانده است عبارت از این است که گاهی شهادت بر سوگند اطلاق میشود، چه اینکه در این آیه منظور از اینکه ورثه شهادت بدهند همان سوگند است.
مستحب بودن اصل وصیت
مطلب دیگر آن است که اصلِ وصیت ذاتا مستحب است و واجب نیست، مگر اینکه هنگام اماراتِ موت انسان دِینی، حق اللهی یا حق الناسی بر عهدهٴ او باشد که گفتند در آن وقت واجب است، لکن در آن وقت وصیت واجب نیست و خود وصیت بما انها وصیة نفساً مستحب است و طبق عوارض خارجی اگر مقدمهای برای یک کار باشد واجب میشود. بنابراین حتی در حال ظهور اماراتِ مرگ اگر کسی حق الله یا حق الناس بر عهدهٴ او است وصیت واجب نفسی نیست، بلکه وصیت یک مقدمهای است برای ایصال حق.
بیان ذلک این است که اگر کسی در هنگام ظهور نشانههای مرگ دِینی داشت و همهٴ دیون او در دفتر به صورت رسمی ثبت بود و برابر آن دفتر عمل میشود و میشد دیگر نیازی به وصیت نیست، یا اینکه علم دارد که ورثهٴ او از دِین او باخبرند و این ورثه بر اثر تعهد و تدین یقینا دِین او را میپردازند یا حق اللهی که بر عهده او است را ایفا میکنند، باز هم وصیت واجب نیست. وصیت وجوب مقدمی دارد تا انسان این حق را به دیگران تفهیم کند که من مدیونم، اگر دیگران یعنی ورثهٴ او میدانند که این مدیون است و حق الله یا حق الناس بر عهده اوست و ایفا میکنند، لازم نیست که وصیت کند. در آن صورتی وصیت میکند که دیگران نمیدانند که او حق الله یا حق الناسی برعهده دارد، لذا به این وصیت آنها را آگاه میکند و برای خود وصی هم تعیین میکند که الزام آور باشد. بنابراین خودِ وصیت ذاتا میشود مستحب.
وجوب مقدمی بودن وجوب وصیت
مطلب سوم آن است که اینکه در آیه آمده است که ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ المَوْتُ إِن تَرَکَ خَیْراً الوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ﴾ و یا در تعبیرات روایی آمده است که «مَن مات بِغَیر وصیة مات میتةً جاهلیةً» ، اگر در موردی که وصیت واجب نباشد اینها حمل بر استحباب میشود و آن «مَن مات بغَیر وصیة مات میتةً جاهلیةً» بر نفی کمال حل میشود، برخلاف «مَن مات و لم یَعرفْ امامَ زمانه ماتَ میتةً جاهلیةً» که آن در حقیقت بر نفی بر حقیقت است؛ مثل همان «لا صلاةَ الا بفاتحةِ الکتاب» ، «لا صلاةَ الا بطهورٍ» و همچنین «لا صلاة لجارِ المسجدِ الا فی المسجد» که آن «لا صلاةَ الا بفاتحةِ الکتاب» و «لا صلاةَ الا بطهور» بر نفی بر حقیقت حمل میشود که نمازِ بدون طهارت باطل است و اما نماز همسایههای مسجد در غیر مسجد؛ یعنی کسی همسایه مسجد باشد و در خانه نماز بخواند و بدون عذر مسجد نرود، نماز او نماز کاملی نیست.
بنابراین یک جا نفی حقیقت است و یک جا نفی کمال؛ دربارهٴ وصیت هم همینطور است: یک جا اصل ایمان نیست و یک جا ایمانْ کامل نیست. آنجا که فرمود: «مَن مات و لم یَعرِفْ امامَ زمانه مات میتةً جاهلیةً» این در حقیقت به نفی حقیقت برمیگردد؛ یعنی کسی که امام عصر(ارواحنا فداه) را نشناسد مؤمن نیست و آنجا که فرمود: «مَن مات بِغَیر وصیةٍ مات میتة جاهلیةً» یعنی ایمان او کامل نیست و در صورتی که وصیت واجب باشد وجوب آن هم مقدمی است نه وجوب نفسی.
دلالت داشتن آیه بر محوریت شهادت بر وصیت
مطلب بعدی آن است که آنچه که در این آیه بحثِ محوری است شهادت بر وصیت است نه تعیین وصی. این دو مسیحیِ همراهِ آن مسلمان وصیِّ این مسلمان نبودند، بلکه شاهد بر وصیت بودند.
تبیین سوگند خوردن در زمان شک
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: اگر شک داشتند سوگند یاد بکنند، این مربوط به جریان دیگر است غیر از شهادت که این در خلال بحثهای قبل هم اشاره شد که شاهد سوگند یاد نمیکند، بلکه چون شاهد شهادت داد و محکمه هم بر اساس همان شهادت رأیِ نهایی را صادر کرد؛ ولی بعد کشف خلاف شد و معلوم شد که این شاهد خیانت کرده است، آنگاه دعوای جدید طرح شد از این جهت بازماندگان شدند مدعی و این همسفران شدند منکر، لذا سوگند یاد کردند.
بیان شهادت به معنای سوگند
مطلب دیگر آن است که شهادتی که در ذیل آیه است به معنای سوگند است نه شهادت. آن شهادتی که در صدر آیه است معنای خودش را دارد؛ اما شهادتی که در ذیل آیه است که اینها سوگند یاد میکنند: ﴿فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما﴾ که در آیه دوم است ـ آیهٴ دوم از این سه آیهٴ محل بحث ـ منظور از شهادتْ قَسَم است، زیرا قَسَم چون گاهی ضمیمهٴ شهادت میشود و گاهی خلیفهٴ شهادت میشود از این جهت اطلاق شهادت بر یمین مصححی دارد. آنجا که ضمیمه است؛ مثل مواردی که شاهد واحد با ضَمِّ یمین میتواند محکمه را قانع کند که محکمه به انضمام سوگند، به شهادت رأی صادر کند. آنجا که یمین خلیفهٴ شهادت است مثل جایی که شخص باید بیّنه اقامه کند و چون بیّنه ندارد سوگند یاد میکند. پس یک جا یمین ضمیمهٴ شهادت است و یک جا خلیفهٴ شهادت است و از این جهت یک تناسبی بین یمین و شهادت است که آن تناسب مصححِ اطلاق شهادت است بر یمین که بازماندگان در آنجا سوگند یاد میکنند، اینها که شهادت نمیدهند: ﴿فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما﴾ یعنی سوگند ما بهتر از سوگند اینهاست نه اینکه شهادت ما بهتر از شهادت اینها باشد، چون اینها که شهادت نمیدهند.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ أَدْنی أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجْهِها أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ﴾؛ اینکه فرمود: ﴿أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ﴾ ناظر به اصطلاحات فقهی نیست.
فرق بین سوگند ابتدائی و یمین مردوده
در اصطلاح فقهی گاهی انسان آن سوگند ابتدایی را ایراد میکند و گاهی یمینِ مردوده را ایراد میکند؛ سوگند ابتدایی مثل آنجایی که خود منکِر قَسَم یاد میکند، چون «البینةُ علی المدّعی و الیمینُ علی مَن انکَرَ» که اگر منکر سوگند یاد کرد این سوگند، سوگندِ ابتدایی است. گاهی منکِر از سوگند تَحاشی دارد و این را به مدعی برمیگرداند که این را میگویند یمین مردوده؛ یعنی یمینی که مستقیما مال منکِر بود و منکِر گفت که من سوگند یاد نمیکنم و اگر مدعی سوگند یاد کرد من راضیم. این یمینی که به عهدهٴ منکِر بود این را بر عهدهٴ مدعی ارجاع داده است و مدعی که باید بیّنه اقامه کند اگر بیّنه اقامه نکرد و سوگند یاد کرد، میگویند یمین مردوده را ایراد کرد و حَلف کرد و این حَلفِ آن یمینِ مردوده است و یمینی است که از منکِر به مدعی رد شده است.
این اصطلاحِ فقهیِ یمین مردوده است؛ اما اینجا که فرمود: ﴿أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ﴾ ناظر به آن یمین مردوده نیست، بلکه ناظر به رَدُّ الیمین است، چون آن دو مسیحی، اوّل شهادت دادند به وصیت و بر اساس آن شهادت عمل میشد؛ مطلب دوم این بود که بازماندگان گفتند که ما جستجو کردیم و آن جام را نیافتیم. حالا قصهاش آنطوری که در تفسیر علی ابن ابراهیم است و در وسائل هم یک مقدس از آن نقل شده است که بعد میخوانیم به خواست خدا، معلوم میشود که این بازماندگان از این دو مسیحیِ همسفر سؤال کردند که آیا این متوفّا تجارتی کرده است که ورشکسته بشود؟ گفتند نه. گفتند بیماریش طولانی شد که چیزی را برای درمان صرف کند؟ گفتند نه، یک چند روز مختصری بیمار شد و بعد مُرد. سؤال کردند آیا در بین راه سرقتی اتفاق افتاده است که مال او برده شود؟ گفتند نه. اینها تقریبا مطمئن شدند که این جام در این کالای به جا ماندهٴ از آن متوفّا بود که این دو نفر را گرفتند، برای اینکه ایشان تجارتی نکرد که ورشکست شود تا مجبور بشود این جام خود را بفروشد، سرقت هم که رخ نداد و بیماری او هم که طولانی نشد که او برای درمان بیماری مجبور شود این جام را بفروشد. آنها گفتند که پس این جام بود و شما گرفتید.
از آن به بعد اینها چون منکر شدند سوگند یاد کردند و فیصله پیدا کرد که این مقطعِ دوم از این جریان است. بعدها که این جام را در دست اینها دیدند مقطع سومِ این قصه پیش آمد که حضور پیغمبر(صلّی الله و علیه و آله سلّم) رسیدند و عرض کردند که این جام ما دست اینها پیدا شد. اینجا بود که [آن آیات نازل شد و] یمین اینها یعنی سوگندی که اینها یاد کردند رد شد و در حقیقت سوگند جدیدی پدید آمد؛ یعنی آنچه را که در محکمهٴ قبل عمل میشد الآن کشف خلاف شد و این دعوای جدید است برای اینکه موضوع عوض شده و سوگند آنها الآن بی اثر است و بازماندگان باید سوگند یاد کنند. ﴿أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ﴾؛ یعنی سوگندِ آن شاهدان باطل از بین رفت و آن دیگر مردود است و باطل و بازماندگان که اوُل به متوفّا هستند باید سوگند یاد کنند. پس این ردِّ یمین غیر از آن ردِّ یمینِ مصطلح فقهی است که منکِر یمین را به مدعی رد کند.
مراد از«من غیرکم»
مطلب بعدی درباره این است که آیا منظور از این ﴿مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ مطلقِ غیر مسلمان است یا مطلق نیست یعنی کافر حربی را شامل نمیشود؟ اگر کافر حربی را شامل نشد مُلحد را شامل نشد، آیا مطلق معتقدین به مبدأ را شامل میشود حتی مجوسی یا خصوص یهودی و مسیحی است؟ اینها را روایات باید مشخص کند که گوشهای از این را در این نوبت ـ اگر خدا بخواهد ـ میخوانیم. در کتاب شریف وسایل «باب ثبوت الوصیة بشهادة مسلمین عدلین» باب 20 از این ابواب است؛ یعنی در کتاب الوصیة چندین باب است که باب 20 مربوط به این است: «ثبوت الوصیه بشهاده مسلمین العدلین»، کتاب الوصایا، باب 20.
بعضی از این روایات ضعیف است؛ اما روایت صحیح و موثق هم در آن است که مورد اطمینان است و قسمت مهمِ بحثی که فقها کردند سندشان همان آیه است با این روایات و اجماعی در کار نیست، گرچه بزرگان فقهی گفتند که بعد از کتاب، دلیل همان اجماع است و نمیشود به اجماع تمسک کرد؛ برای اینکه چنین اجماعی که محتمل المدرک است اجماع تعبدی محض نخواهد بود؛ هم آیه به خوبی دلالت میکند که شهادتِ دو غیر مسلمان برای وصیت کافی است و هم روایاتی که در این زمینه وارد شده است. با بودن آیهای که در این جهت دلالتش خوب است و روایات معتبری هم که به مضمون آیه وارد شده است که مفسر آیه است، دیگر جا برای اجماع تعبدی نمیماند. پس اگر اجماعی است یعنی فقها همین مطلب را فهمیدند که متأخرین میفهمند و قدما همین مطلب را فهمیدند که متأخرین میفهمند نه اینکه اجماع تعبدی باشد.
نافذ نبودن شهادت غیر مسلمان بر مسلمان در روایت
روایت اوّل باب 20 این است که مرحوم کلینی نقل میکند که از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال شده است: «عن شهادة اهل المِلل هل تجوزُ علی رجل مسلم مِن غیرِ اهل ملّتهم»؛ آیا شهادت غیر مسلمان بر مسلمان نافذ است یا نه؟ «فقال لا»؛ فرمود که شهادت غیر مسلمان بر مسلمان نافذ نیست «الا ان لا یوجَدَ فی تلک الحال غیرُهم»؛ مگر در حال نیاز و ضرورت که غیر مسلمان یافت بشود و مسلمان یافت نشود، اگر مسلمانی خواست استشهاد بکند و شاهدی بگیرد و مسلمانی حضور ندارد میتواند از غیر مسلمان شاهد بگیرد. «و إنْ لم یوجَدْ غیرُهم جازَت»؛ اگر مسلمان یافت نشد و غیر مسلمان یافت شد «جازَت شهادتُهم فی الوصیة»، چرا؟ «لانه لا یَصلُحُ ذهابُ حقّ امْریءٍ مسلمٍ و لا تُبطُلُ وصیّتُه» ؛ برای اینکه حق مسلمان ضایع نشود و وصیت هم باطل نباشد، بنابراین شهادت غیر مسلمان کافی است.
بیان روایت دوم
روایت دوم که ابی السباء کلابی از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند میگوید که من از حضرت پرسیدم: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حینَ الْوَصِیَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾، این ﴿آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ چه کسانیاند؟ «ما ﴿آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ قال(علیه السلام) هما کافران»؛ اگر دو شاهدِ مسلمان نبود دو شاهد کافر کافی است. گفتم: ﴿ذَوَا عَدْلٍ مِنکُمْ﴾ پس چیست؟ «قال مُسلِمانِ» ؛ این ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنکُمْ﴾، ﴿ذَوَا عَدْلٍ﴾ ناظر به مسلمانها است، چون دارد ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنکُمْ﴾ و آن ﴿آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ ناظر به کافر است؛ حالا این کافر مطلق است و حتی مشرک را هم میگیرد یا نه؟ و اگر مشرک را نگرفت مجوسی را میگیرد یا نه؟ اینها را روایت بعد باید تعیین کند.
بیان روایت سوم
روایت سوم که حَلَبی و محمد ابن مسلم هر دو از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکنند که میگویند ما از حضرت پرسیدیم: «هل تجوزُ شهادةُ اهلِ ملةٍ مِن غیر اهل ملّتِهم». چون در مسئله میراث وحدتِ ملیت شرط است؛ یعنی غیر مسلمان از مسلمان ارث نمیبرد؛ ولی در شهادت این چنین نیست، غیر مسلمان میتواند شاهد کار مسلمان باشد. «هل تجوزُ شهادةُ اهلِ ملّةٍ مِن غیر اهل ملّتِهم قال نعم اذا لم یوجَدْ مِن اهل ملّتِهم»؛ اگر از مسلمین کسی یافت نشد آنگاه از غیر مسلمان شهادتش نافذ است «اذا لم یوجَدْ من اهل ملّتِهم جازَت شهادةُ غیرِهم»، برای اینکه «انّهم لا یَصلَحُ ذَهابُ حقِّ احدٍ» ؛ برای اینکه حق کسی تضییع نشود شهادت غیر مسلمان برای مسلمان نافذ است.
بیان روایت چهارم
روایت چهارم که هشام بن سالم از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند دربارهٴ ﴿آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾، حضرت فرمود: «اذا کان الرجل فی بلدٍ لیس فیه مُسلمٌ جازَت شهادةُ مَن لیس بمسلمٍ علی الوصیة» ، چون این کار بر خلاف قاعده است در مورد نص اقتصار میشود، لذا میبینید که در فقه مقید کردند و شهادت غیر مسلمان دربارهٴ مسلمان در بحث وصیت آنهم وصیت مالی کافی است، برای اینکه آیه مربوط به مال است و هرگز نمیشود غیر مسلمان را قَیّم بچههای مسلمین قرار داد. پس وصیتِ عهدی به آن معنا که غیر مسلمان عهده دار قیومیت صغارِ مسلمان باشد نیست و این شهادت بر وصیت در مال است. «اذا کان الرجل فی بلدٍ لیس فیه مُسلمٌ جازَت شهادة من لیس بمسلم علی الوصیةِ» که همهٴ اینها شهادت بر وصیت است نه اینکه اینها بشوند وصی.
همین روایت را که از هشام ابن حَکَم است علی ابن ابراهیم از ابیه عن ابن ابی عمیر با یک تفاوت مختصری نقل کرد و آن این است که «اذا کان الرّجل فی ارضِ غُربةٍ لا یوجَدُ فیها مسلمٌ» ، آنجا دارد که «جازت شهادة مَن لیس بمسلم». طبق نقل قبلی «اذا کان الرجل فی بلدٍ» بود و طبق نقل دیگر «اذا کان الرجل فی ارض غربة» است.
بیان روایت پنجم
روایت پنجم سماعه از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند که آیا شهادت اهل ذمه نافذ است یا نه؟ فرمود: «لا تجوزُ الا اهل ملّتِهم»؛ شهادت اهل ذمه فقط برای اهل ذمه نافذ است «فان لم یوجدْ غیرُهم جازَت شهادتُهم علی الوصیة»؛ اگر در جایی مسلمانی نیاز داشت به اشهاد و غیر مسلمان بود و مسلمان حضور نداشت، میشود اهل ذمه را شاهد بر وصیت قرار داد «لانه لا یَصلُح ذهابُ حقِّ احد» ؛ جایی که حق کسی ضایع نشود شهادت دو غیر مسلمان نافذ است.
بیان روایت ششم
روایت ششم این باب که یحیی ابن محمد میگوید: از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردم که معنای آیه چیست؟ ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا شَهادَةُ بَیْنِکُمْ تا آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ معنایش چیست؟ «قال اللذان منکم مُسلِمانِ»؛ اینکه خدا فرمود: ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ﴾ یعنی دو شاهدِ مسلمانِ عادل. «و اللذان مِن غیرکم» این «من اهل الکتاب» است. پس ﴿او آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ اگر اطلاق داشته باشد و مشرک را و همچنین مسیحی را و همچنین یهودی و مجوس را بگیرد، این آمده مشرک را خارج کرده (یک)، یهودی و مسیحی یقینا داخلند (دو)، دربارهٴ مجوس که آیا اهل کتاب است یا نه؟ محل تامل است، بنابراین این را با یک روایت دیگری باید حل کرد و این خصوص اهل کتاب را میگیرد. اگر ما دربارهٴ کتابی بودنِ یک گروه شک کردیم نمیتوان به این خاص تمسک کرد، برای اینکه شبهه مصداقیهٴ خاص است و به خود خاص که نمیشود تمسک کرد و به عام آیا میشود تمسک کرد یا نه؟ ناظر است به آن اختلاف معروف که تمسک به عام که شبههٴ مصداقیهٴ خاص است جایز است یا جایز نیست؟
«فان لم تَجدوا مِن اهل الکتاب فمِن المجوس» که این خودش این شبهه را حل کرد. فرمود: منظور از این ﴿آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ اهل کتابند و اگر اهل کتاب نبودند مجوسیها هم مثل اهل کتاب شهادت آنها نافذ است، برای اینکه «لان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سنَّ فیهم سنةَ اهل الکتاب فی الجزیة»؛ حالا یا حکومت است از باب توسعهٴ موضوع یا واقعا اینها اهل کتابند؟! به هر تقدیر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان جزیه فرقی بین یهودی و مسیحی و مجوسی نگذاشت.
تا وقت شهادت اینها نافذ است؟ «و ذلک اذا ماتَ رجل فی ارض غُربةٍ فلم یوجَدْ مُسلِمانِ اشهدَ رجلَیْن مِن اهل الکتاب»؛ اگر کسی در سرزمین غربت ـ که همه اینها قید قید غالبی است اگر کسی در دیار غربت ـ بمیرد و دو مسلمان عادل پیدا نکند آنگاه غیر مسلمان را شاهد بر وصیت خود قرار میدهد. این فی بلد یا ارض غربة همه شان ناظر به جایی است که غیر مسلمان حضور دارد و مسلمان حضور ندارد و مسلمان عادل نیست. «اشهدَ رجلَیْن مِن اهل الکتاب» که «یُحَبسانِ بعدَ الصلاة» و گاهی تغلیظ به لحاظ زمان است؛ مثل این «یُحَبسان بعدَ الصلاة» و گاهی تغلیظ به لحاظ مکان است و در آن قصه جمع شده است بین تغلیظ زمانی و مکانی، لذا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این دو نفر را بعد از نماز در کنار منبرِ خود سوگند داد: ﴿فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَری﴾.
این را حضرت معنا میفرماید که «ذلک اذا ارْتابَ ولیُّ المیت فی شهادتِهما»؛ آنها که شهادت دارند اگر مورد ریبهاند ناگزیر طرح دعوا میشود و بازماندگان این متوفّا میشوند مدعی و آن دو نفر میشوند منکِر و منکر باید سوگند یاد کند، نه اینکه شاهد بما انه شاهد باید سوگند یاد کند. «ذلک اذا ارْتابَ ولیُّ المیت فی شهادتهما فان عَثَرَ انهما شَهِدا بالباطل»، آنگاه یک حکم فقهی دیگر اینجا زنده میشود و آن این است که اگر معلوم شد که شهادت اینها باطل است چه اینکه بازماندگان دیدند [جام در دست این دو مسیحی است] نمیتوانستند بگیرند! چون محکمه حکم کرده است که [این دو مسیحی] بدهکار نیستند. حالا که بازماندگانِ میت این جام را در دست این دو همسفر دیدند باید دوباره مراجعه کنند به محکمه و محکمه باید حکم کند، لذا دوباره آمدند محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و محکمهٴ جدید تشکیل شد و آنها سوگند یاد نکردند و اینها سوگند یاد کردند، آنها گفتند که ما خریدیم و بازماندگان گفتند نخریدید، بازماندگان شدند منکِر و سوگند یاد کردند .
بنابراین این چنین نیست که اگر محکمه رأی داد دوباره اگر انسان خودش مال را ببیند بتواند برود و بگیرد! «فان عُثِرَ علی انّهما شهدا بالباطل فلیس له ان یَنقُضَ شهادَتُهما حتی یَجیءَ شاهدانِ یقومانِ مقامَ الشاهِدَینِ الأوَّلَیْن»؛ بدئاً نمیشود حکم کرد و خودِ قاضی هم نمیتواند بدئاً حکم کند، مگر اینکه دوباره محکمه تشکیل بشود و برابر مقرراتْ منکِر و مدعی یا بیّنه ایراد کنند یا یمینی یاد کنند تا محکمه حکم کند: حتی یجیء شاهدان «یقومانِ مقامَ الشاهَدین الاوّلین» آنگاه «﴿فَیُقْسِمَانِ بِاللّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَیْنَا إِنَّا إِذَاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ﴾ فاذا فعَلَ ذلک نُقِضَتْ شهادةُ الاوّلین و جازَتْ شهادةُ الآخرین یقول الله عزوجل ﴿ذلِکَ أَدْنَی أَن یَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَی وَجْهِهَا أَوْ یَخَافُوا أَن تُرَدَّ أَیْمَانٌ بَعْدَ أَیْمَانِهِمْ﴾» .
بیان روایت هفتم
روایت هفتم این باب که همزة ابن عمران از امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند و میگوید: من از حضرت پرسیدم که ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «اللذان منکم مُسلِمانِ»؛ اینکه فرمود: ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ﴾ یعنی دو مسلمانِ عادل «و اللِذانِ مِن غَیرِکم» که این «من اهل الکتاب» است «فقال اذا مات الرجلُ الْمُسْلِمُ بأرض غُرَبةٍ فطَلَبَ رجلَیْنِ مسلِمَیْنِ یُشهدُهُما علی وصیّتِهِ فَلَم یَجِدْ مُسلِمَیْنِ»؛ اگر جستجو کرد و دید که دو مسلمان نیست تا آنها را اشهاد کند و شاهدِ وصیت خود قرار بدهد، «فَلیُشْهِدْ علی وصیّته رجلَیْنِ ذمّیَیْنِ مِن اهل الکتاب» . از این روایت یک قید دیگری پیدا میشود و آن این است که باید فحص کند؛ نظیر تیمم که اگر کسی آب نداشت مستقیما نمیتواند تیمم کند، بلکه باید فحص کند؛ ﴿فَلَمْ تَجِدُوا﴾ ؛ نیافتید جایی صادق است که انسان فحص کند؛ منتها مقدار فحص را روایات بین سرزمین هموار و نا هموار فرق گذاشت، به اندازهٴ یک پرتاب تیر یا پرتاب دو تیر وگرنه اصل فحص لازم است، برای اینکه اگر کسی بگوید: ﴿فلم تجدوا ماء﴾ این نیست که انسان در اتاق بنشیند و بگوید آب در دستم نیست، بلکه باید فحص کند؛ منتها مقدار فحصش را روایت مشخص کرده است. اینجا هم که دارد نیافت، باید فحص کند و حالا اگر فحص کرد و نیافت یا فحص مقدورش نبود در اثر بیماری و مانند آن، آنگاه ثابت میشود.
مطلب دیگری که روایت هفت میفهماند و از خود آیه هم استفاده شد این است که ﴿آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُم﴾ باید امین باشند در دینشان، لذا طبق همین روایت هفتم فرمود که «فَلیُشْهِدْ علی وصیته رجلَیْن ذمّیَیْنِ مِن اهل الکتاب مَرضیَّیْنِ عندَ اصحابِهِما» ؛ یعنی در دینشان انسان مرضی و امیناند، گرچه پیش ما عادل نیستند.
بیان روایت هشتم
روایت هشتم این باب که از بصائرالدرجات است، البته بعضی از اینها سندش صحیح نیست؛ منتها آنها که آثار فقهی بر آنها بار است روایاتشان معتبر است. مفضل ابن عمر از امام صادق(سلام الله علیه) در کتابی که نوشت عرض میکند که سؤالاتی کرد و حضرت به او فرمود: «و امّا ما ذکرتَ انّهم یَستحلّون الشهادات بعضُهم لبعضٍ علی غیرِهم فانّ ذلک لا یجوزُ و لا یحلُّ و لیس هو علی ما تأوّلوا»؛ اگر دیدید که مثلا آنها شهادات اهل کتاب را تجویز میکنند روا نیست، مگر برابر سورهٴ «مائده» «که الا قول الله عزوجل ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾»، آنگاه میفرماید: «ذلک اذا کانَ مسافراً فحضره الموت اشهدَ اثْنَینِ ذَویْ العدل مِن اهل دینه فان لم یجدْ و فآخرانِ ممن یقرأ القرآن مِن غیرِ اهل ولایته» ؛ یعنی کسانی که عارف به حدود و ثغور اسلامی هستند، بعد تا پایان آیه را ذکر میکند.
بیان روایت نهم
روایت نهم این است که عیاشی در تفسیرش نقل کرده است که ﴿أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ﴾ یعنی «هما کافران». بعد سائل سؤال میکند که ﴿ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ﴾ یعنی چه؟ فرمود: «مُسلِمانِ» .
روایت باب 21 این شأن نزولِ مفصل را دارد که تا هر اندازه که رسیدیم میخوانیم؛ در جریان این شأن نزول مرحوم کلینی از علی ابن ابراهیم نقل میکند ـ روایت مرفوعه هم است ـ که «خرج تمیم داری و ابن بندی و ابن ابی ماریه» در یک سفری؛ تمیم داری مسلمان بود و ابن بندی و ابن ابی ماریه نصرانی بودند، تمیم داری متاعی و آنیهای داشت که منقوش به ذهب بود و قِلادهای داشت گرانبها، در متاع او هم این جام گرانبها بود و هم آن قلاده و گردنبند. «اخرجَها الی بعض اسباب العرب للبیع»؛ برای تجارت رفته بودند و در بین راه مریض شدند. تمیم داری بیماری سختی گرفت و وقتی مرگ حاضر شد آنچه که در پیش او بود به این دو همسفرِ مسیحی داد و به اینها گفت که این را به ورثه برگردنند. این دو همسفر مسیحی آمدند مدینه و در بین متاع آن دو چیز را گرفتند؛ یعنی آن آنیه و قلاده را گرفتند و بقیهٴ لباسها و اینها را دادند: «و أوصَلا سائرَ ذلک علی ورثَتِهِ».
بازماندگان آن آنیه و قلاده را نیافتند و به این دو همسفر مسیحی گفتند که آیا صاحبِ ما بیماری طولانی مبتلا شد و بیماری او طولانی شد که خرج و هزینهای کرده باشد؟ گفتند نه. از آنها سؤال کردند که آیا تجارتی کرده است که خسارت دیده باشد؟ گفتند نه. گفتند آیا مثلا سرقتی شده است؟ گفتند نه. گفتند ما این دو متاع را گم کردیم که در بینش نیست: یکی آنیهای بود منقوش به ذهب و یکی هم قلاده که این به ما برنگشت و آنها گفتند که هر چه که آن متوفا به ما داد همین را ما به شما دادهایم. از اینجا به محکمه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه کردند و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر اینها سوگند را لازم دانست که اینها سوگند یاد کنند و اینها هم قَسَم خوردند: «فَخلّی عنهما» و پیغمبر اینها را رها کردند.
بعداً آن جام و گردنبند در دست این دو مسیحی پیدا شد و اولیای تمیم داری آمدند خدمت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و گفتند که این دو مسیحی آن متاعهای را الآن دارند و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) منتظر وحی بود که آیه در این زمینه نازل شد: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾، معلوم میشود که این دو آیه با هم نازل شد. «فاطلقَ الله شهادةَ اهلِ الکتاب علی الوصیة فقط اذا کان فی سفرٍ و لم یجِدِ الْمُسْلِمَیْنِ»؛ اگر مسلمانی در سفر بود و دو مسلمانی که عادل باشند پیدا نکرد، شهادت غیر مسلمان بر مسلمان نافذ است.
«فهذه الشهادة الأولی التی جعلها رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» بعد «﴿فَإِنْ عُثِرَ عَلَی أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا﴾ ای أنّهما حلَفا علی کذب ﴿فَآخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا﴾ یعنی مِن اولیاء المدّعی ﴿مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الأَوْلَیَانِ﴾ بالله انهما احقُّ بهذه الدَّعوی منهما فإنّهما قد کذبا فی ما حلَفا بالله فامر رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اولیاء تمیم الداری ان یَحلِفوا بالله علی ما امرَهم فَحَلفوا فاخَذَ رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) القلادةَ و الآنیةَ مِن ابن بندیِّ و ابن ابی ماریة» و اینها را به اولیای تمیم داری برگرداند و این ذیل را تفکیک کرد که ﴿ذلِکَ أَدْنی أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجْهِها﴾؛ منتها در آخرش دارد که منظور از ﴿تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ﴾ صلات عصر است .
و الحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است