display result search
منو
نفوذ فرهنگی، کم‌هزینه‌ترین راه تسلط دشمن

نفوذ فرهنگی، کم‌هزینه‌ترین راه تسلط دشمن

  • 1 تعداد قطعات
  • 56 دقیقه مدت قطعه
  • 194 دریافت شده
سخنرانی از آیت الله محمد تقی مصباح یزدی با موضوع «نفوذ فرهنگی، کم‌هزینه‌ترین راه تسلط دشمن»، سال 1394

زندگی اجتماعی انسان، در واقع مشابه بدن انسان است که اندام‌های گوناگون دارد و این اندام‌ها، با این‌که هر کدام کارهای مستقلی دارند، کار هیچ‌کدام شباهتی به کار اندام دیگر ندارد، ولی همه‌ با همکاری هم، به‌گونه‌ای با هم پیوند دارند که واحدی به نام انسان را به وجود می‌آورند. بدن انسان از جهازهای مختلفی مانند عصبی، تنفس، گردش خون، و گوارش تشکیل شده است و هر کدام از آن‌ها نیز چند اندام و عضو را دربرمی‌گیرند؛ هر عضوی میلیون‌ها و گاهی میلیاردها سلول دارد که این سلول‌ها در مجموع‌ یک نسج یا بافت را تشکیل می‌دهند؛ بافت‌ها یک عضو، مجموع عضوها یک جهاز، و مجموع جهاز‌ها بدن یک انسان را به‌وجود می‌آورند. اختلاف بین این سلول‌ها به‌گونه‌ای است که نمی‌توان وجه مشترکی بین آن‌ها پیدا کرد. برای مثال، سلول‌های مغز با سلول‌های چشم و آنها با سلول‌های استخوان تفاوت زیادی دارند؛ آن لطافتی که سلول‌های عصبی و سلول مغز دارد، با آن ستبری و درشتی‌ای که سلول استخوان دارد، قابل مقایسه نیست؛ ولی همة این‌ها از یک اصل به وجود می‌آیند، رشد می‌کنند و یک پیکر را تشکیل می‌دهند.
در جامعه‌شناسی مکتبی به‌نام ارگانیسیسم وجود دارد ـ البته شاید این رویکرد تا حدودی افراطی باشد، ولی در اصل تشبیه خوبی را به کار برده‌ است ـ که می‌گوید جامعه نیز بسان یک پیکر می‌ماند که از جهازهای مختلف تشکیل شده که همان نهادها و سازمان‌های اجتماعی‌اند و هر کدام از آن‌ها از اعضایی تشکیل شده‌اند و هر فرد مانند یک سلول در مجموعة پیکر انسان است. در این مجموعه باید تقسیم کاری صورت گیرد؛ همان‌طور که چشم و گوش دو نوع کار مختلف دارند و با هم همکاری می‌کنند، نهادهای جامعه نیز با این‌‌که وظیفة مستقلی دارند، باید با هم همکاری داشته باشند تا جامعة واحد و منسجمی تشکیل دهند، که بالنده، قابل دوام و رشدیابنده باشد. شواهدی از آیات و روایات می‌توان به دست آورد که بر اساس آن، اسلام این تشبیه را تأیید می‌کند. این‌که جامعه را به‌منزله یک فرد به‌شمار می‌آورد و گاهی آن را مخاطب قرار می‌دهد و اموری را بدان نسبت می‌دهد، که برای بخشی از جامعه است، اما به کل جامعه نسبت می‌دهد، مؤید آن است که این تشبیه، تشبیهی معقول و مناسب است که جامعه را بسان پیکری دارای جهازها و اندام‌هایی درنظر بگیریم.
منظور این‌که،‌ یک جامعه انسانی که فقط یک نوع وظیفه داشته باشد، در عالم وجود ندارد؛ همان‌طور که هیچ بدنی نیست که فقط یک نوع کار داشته باشد؛ مانند این‌که فقط کارش دیدن، شنیدن و تنفس کردن باشد؛ چنین چیزی وجود ندارد؛ حتی ساده‌ترین حیوانات وگیاهان هم دارای اندام‌های گوناگون هستند و هر کدام‌ کار خاص خودشان را انجام می‌دهند.
حال پرسش این است که چنین واحدی به اسم جامعه، برای مثال «جامعة ایران»، وحدتش به چیست؟ هر جامعه‌ای را به هر اعتباری یک جامعه واحد دانستیم، که دارای جهازهای مختلفی است و هر بخشی عهده‌دار کاری خاص است و باید مسئولیتی را بپذیرد؛ در عین حال که همة این‌ها با هم تعامل دارند و حجاب حاجزی بین آن‌ها کشیده نشده است، ولی هر کدام وظیفة مستقل خودشان را انجام می‌دهند؛ پزشک باید پزشکی کند، آخوند باید آخوندی کند، کشاورز باید کشاورزی کند، صنعت‌گر هم باید کار صنعتی انجام دهد. کارها مختلف است، اما همة این‌ها باید با هم تعاملی داشته باشند تا در مجموع یک جامعة واحد و منسجم را به وجود آورند. بر اساس تقسیم این وظایف، دانشمندان و فیلسوفان از دیرباز پیشنهادهایی را مطرح، و اجرا کردند تا این‌که بالاخره امروز در دنیا همة مسئولان یک کشور را در سه قوة مقننه، قضاییه و قوه مجریة تنظیم می‌کنند و برای هر قوه‌ای مدیریت‌های مختلفی را در نظر می‌گیرند. برای مثال، قوه مجریه کابینه‌ای با تقریبا بیست تا سی عضو است که در کشورهای مختلف، هر کدام از این‌ها مسئولیت مستقلی دارند؛ وزیر راه، وظیفه‌ای در حوزه بهداشت ندارد و هر عضوی وظیفه خاص خود را دارد؛ اما همة این‌ها یک دولت و کابینه را تشکیل می‌دهند که بین آن‌ها وحدت و انسجام وجود دارد. به‌هر‌‌حال، بر اساس نوع فعالیت‌هایی که هر قوه یا سازمان یا نهادی انجام می‌‌دهد، آن را بر همان اساس نام‌گذاری می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که گویا ما درجامعه کارهای مستقل و جدا از هم داریم؛ ولی این‌ها باید با هم انسجام، پیوند و تعامل داشته باشند؛ وگرنه جزیره‌های از هم گسسته هستند که نمی‌توانند جامعة واحدی را تشکیل دهند، مگر این‌که فقط اسمی باشد.
از دیرباز دربارة میزان اهمیت نهادهای جامعه و این‌که کدام یک مهم‌ترند، ‌دیدگاه‌های مختلفی مطرح شده است. برای مثال، نهادهای مختلفی مانند اقتصاد، حقوق، آموزش و پرورش و نهادهای فرهنگی داریم؛ آیا لازم است یک وزارتخانه مخصوص فرهنگ داشته باشیم یا این‌که باید هر بخش فرهنگی در وزارتخانه‌های دیگر ادغام شود؛ گویا پیش‌تر در ایران نیز این‌گونه بوده است و فرهنگ همراه با آموزش عالی، و در رژیم گذشته، فرهنگ و هنر بوده است. به هر حال، نهادهای مختلفی وجود دارد. کدام یک اصالت دارند؟ آیا همه با هم مساوی و در عرض هم هستند؟ اجمالاً کمابیش مورد قبول است که بعضی بر بعضی دیگر ترجیح، و اهمیت بیشتری دارند و برخی تابع برخی دیگر است. برای نمونه، اقتصاد باید به همه سرویس دهد؛ زیرا هیچ کاری در کشور بدون کمک مالی انجام نمی‌گیرد. هر کاری به بودجه و سرمایه نیاز دارد؛ پرداخت حقوق کارمندان، تهیه ابزار و تجهیزات، همه به منابع مالی نیاز دارد، و این نهاد اقتصاد است که به آن‌ها کمک و خدمت‌رسانی می‌کند تا بتوانند کارشان را انجام دهند. آموزش عالی اگر بودجه نداشته باشد و نتواند دانشگاه‌ها را اداره کند، نه‌تنها رشد نمی‌کند، سقوط هم می‌کند. اقتصاد یک نهاد است، اما نهادی خدمتگزار به نهادهای دیگر است و همه‌ به آن احتیاج دارند. این نوعی ارتباط بین نهادهاست که یک نهاد، خادم نهادهای دیگر در یک یا چند بخش می‌شود؛ اما یک پرسش دیگر مطرح می‌شود و آن این‌که از لحاظ کمک به رشد و ترقی انسانیت، کدام نهاد بیشتر مؤثر است. در این زمینه، بین صاحب‌نظران و جامعه‌شناسان اختلافاتی وجود دارد.
همة ما کمابیش می‌دانیم که مارکسیسم معتقد بود اصل با اقتصاد است و همه نهادهای دیگر از اقتصاد ارتزاق می‌کنند؛ یعنی مسائل اقتصادی همه ابعاد جامعه را شکل می‌دهد و مسیر آن‌ها را تعیین می‌کند؛ حتی حقوق و اخلاق هم تابع اقتصاد است. افرادی که با نظریه و جامعه‌شناسی مارکسیسم آشنایی دارند به‌خوبی می‌دانند که آن‌ها معتقد بودند پیشرفت اقتصاد به جایی می‌رسد که ما دیگر نیازی به اخلاق و حقوق هم نخواهیم داشت؛ همه در رفاه زندگی می‌کنند و وضع زندگی مردم خود‌به‌خود اداره می‌شود. در این‌صورت دیگر با هم اختلافی نخواهند داشت تا نهادی حقوقی به نام‌ دادگستری تشکیل دهند؛ اخلاق برای این است که مردم با هم دعوا نکنند؛ وقتی همه زندگی مرفهی داشته باشند، بر اساس میل خود عمل می‌کنند و دعوایی با هم نخواهند داشت. یکی از ادعاهای مارکسیسم این بود که اصلی‌ترین نهاد در جامعه اقتصاد است و همه نهادهای دیگر، نه تنها از اقتصاد، خدمت دریافت می‌‌کنند، همه از اقتصاد ناشی می‌شوند. برای مثال، در یک برهه‌ای در دوران قرون وسطا، کشورهای اروپایی، همه به شکل ارباب رعیتی و فئودالی اداره می‌شد و فئودالیسم‌ حاکم بود؛ خان‌ها یا اربابان، مالک روستا، بخش یا شهری می‌شدند و بقیه مردم رعیت آن‌ها بودند. این یک مدل و سیستم اقتصادی بود. لازمه نظام ارباب رعیتی، یک نوع حکومت خاص بود و حکومت‌های دوران قرون وسطا، تابع این نظام اقتصادی بودند تا رژیم ارباب رعیتی باشد. اگر این رژیم عوض شود، یعنی سیستم اقتصادی آن عوض، و تبدیل به اقتصاد آزاد و سرمایه‌داری شود، حکومتش نیز عوض می‌شود.
آن‌ها معتقد بودند این فئودالیسم به‌تدریج به سرمایه‌داری تحول یافت و بر همین اساس حکومت لیبرال به وجود آمد و حکومت فئودالیسم از بین رفت. آن‌‌ها پیش‌بینی می‌کنند که در نهایت این نیز تحول یافته و حکومت سرمایه‌داری ساقط خواهد شد؛ زیرا همة سرمایه‌ها در دست عده‌ای خاص متمرکز می‌شود و این‌ها به دیگران ظلم می‌کنند؛ در نتیجه، مردم نیز علیه آن‌ها قیام می‌کنند و حکومت پرولتاریا به وجود می‌آید؛ یعنی کارگران و کشاورزان حاکم، و سرمایه‌داران محکوم و زیردست آن‌ها می‌شوند؛ کارگران نیز یا آن‌ها را می‌کشند و یا از کار بیکار می‌کنند؛ پس در نهایت حکومت‌ها سوسیالیست خواهند شد؛ زیرا نظام سرمایه‌داری دوام نمی‌آورد و به تعبیر خود آن‌ها، نظام کارگری و کشاورزی سر کار می‌آید و این نوع رویکرد با نظام سرمایه‌داری لیبرال سازگاری ندارد. در این نوع نظام، همة اموال برای کل جامعه می‌شود. البته حتی پیش‌بینی می‌کنند که ازدواج هم اشتراکی شود. این‌ها جزو پیش‌بینی‌های مارکسیسم است و تلاش هم داشته‌اند تا این کار را انجام دهند؛ سوسیالیسم وقتی گسترش پیدا می‌کند، به این جا می‌‌رسد!
باید اعتراف کرد که این تفکر از یک نظم درونی برخوردار است؛ یعنی قابل توجیه است. اگر این‌طور باشد و این تحولات پیدا بشود، کمابیش نتیجه آن نیز همین می‌شود. البته آن‌ها معتقدند دین نیز از اقتصاد سرچشمه گرفته است؛ یعنی یک نوع حکومتی بوده است که اقتضای دین‌داری و اعتقاد به ماورای طبیعت داشته است. آن‌ها در واقع دین را برای امروز، یک عامل بازدارنده تلقی می‌کردند و کتاب‌هایی در این زمینه نوشته، و بحث‌هایی را مطرح کرده بودند. در دوران نوجوانی ما، افکار مارکسیستی در مطبوعات خیلی رواج داشت؛ روزنامه‌های حزب توده و حزب‌های مارکسیستی، این نوع فلسفه و مطالب را ترویج می‌کردند. همچنین در مدارس و دانشگاه‌های ما گرایش‌های فراوانی در زمینه مارکسیسم وجود داشت. به‌هر‌حال، این یک اصل و نظریه است که اساس همة نهادهای جامعه، اقتصاد است؛ اگر اقتصاد اصلاح شود، به تبع آن همه چیز تغییر می‌کند و این بستگی دارد به این‌که چه رژیمی بر اقتصاد یک کشور حاکم باشد؛ در این‌صورت، همه نهادهای دیگر را نیز تحت تأثیر خودش قرار می‌دهد.
این بدان معناست که مارکسیسم مبتنی بر فلسفة ماتریالیسم است؛ یعنی آن‌چه حقیقت دارد، فقط ماده است. معنویات چیزهای ذهنی یا خرافاتی است که ذهن آن‌ها را درست کرده است و به هیچ‌وجه واقعیتی ندارد؛ اگر هم ریشه‌ای در واقعیات داشته باشد، این شکل و شمایلی که دارد، ساختة ذهن انسان است، وگرنه خود واقعیت، همان ماده، انرژی و اتم است، و غیر از این چیز دیگری در عالم نیست! طبیعی است چنین فکری وقتی می‌خواهد نهادهای جامعه را بررسی کند، بیشتر روی نهادی تکیه می‌کند که بیشتر با ماده سر‌و‌کار دارد، و آن نهاد، اقتصاد است. در این رویکرد، فرعی‌ترین چیزها را هم دین، و سپس اخلاق می‌دانند؛ یعنی این مسائل ذهنی محض یا دروغ و خرافات و یا جعلیات است و اگر هم اصلی داشته باشد، این‌طور نیست که دین‌داران می‌گویند؛ بلکه اصالت اقتصاد به شکلی دیگر خود را در نظام سرمایه‌داری نشان می‌دهد؛ یعنی کسانی که تابع تفکر سرمایه‌داری و اقتصاد آزادند، معتقدند از هر راهی بتوان، باید پول درآورد. ناچار اخلاق، حقوق و همه مسائل دیگر باید تابع نظامی باشد که به سود بیشتر برای سرمایه‌داران بینجامد؛ یعنی حقوق سرمایه‌‌دار باید بیشتر باشد. در مواقعی هم که با طیف کارگر اختلاف داشته باشند، این‌ افراد زور بگویند و قدرت داشته باشند. مهم‌تر از همه این‌که، نهاد سیاست فرع اقتصاد لیبرال است؛ یعنی کسانی که شرایط ـ اعم از هوش خدادادی تا عوامل ارثی، خانوادگی، محیط تعلیم و تربیت، شرایط اقلیمی، آب‌و‌هوا و... ـ برای آن‌ها فراهم می‌شود، این شرایط باعث می‌شود تا سرمایه‌ای متمرکز به‌دست آورند که می‌توانند با آن کارخانه ایجاد کنند، صنایع را رونق دهند، کشاورزی را گسترش دهند یا مکانیزه کنند و در نتیجه درآمدها زیاد شود. روشن است چنین افرادی قدرت بیشتری خواهند داشت و هر کاری بخواهند انجام دهند،‌ با زور پول اجرا می‌کنند. این طیف چون پول دارند، می‌توانند در سیاست هم تأثیر بگذارند؛ حتی هنگامی که مسئله دموکراسی مطرح می‌شود و عموم مردم و حتی فقیرترین افراد، به‌طور یکسان حق رأی دارند، آن‌جا هم پول کار می‌کند؛ زیرا همان فرد فقیر را نیز با پول می‌خرند و می‌گویند به فلانی رأی بدهد. در عمل نیز به همین شکل شده است. امروزه همه دستگاه‌هایی که در کشورهای پیشرفته حاکم‌اند، سرمایه‌دارها هستند و سیاست هم تابع اراده آن‌هاست. پس از نظر این طیف، باز هم اقتصاد اصل، و سیاست نیز برخواسته از اقتصاد است و با پول می‌گردد. سایر مکاتب نیز به نحوی چنین اصل و فرعی را بین نهادهای اجتماعی قائل شدند.
در مقابل همة این نگرش‌ها، تفکر دیگری وجود دارد؛ البته منظور یک تفکر در مقابل تفکر ماتریالیستی و ماده‌گرایی است، وگرنه خود آن هم شعبه‌هایی دارد. گروه دیگری از انسان‌ها معتقدند عنصری که در انسان اصالت دارد، روح انسان است، نه ماده و بدن. از این منظر، رشد انسانیت به این است که روحش تکامل پیدا کند، و بدن تنها ابزاری برای رفع نیازهای روح است و هیچ اصالتی ندارد. بدیهی است نهادها، مؤسسات و سازمان‌های اجتماعی نیز که به بدن خدمت می‌کنند، آن‌ها هم اصالت نخواهند داشت؛ زیرا خود بدن ابزار است و آن‌هایی هم که به بدن خدمت می‌کنند، آن‌ها هم ابزار ابزار خواهند بود. این یک نوع تفکر کلی است که شاخه‌هایی دارد؛ در این رویکرد یک شاخه افراطی دارد، مانند جوکی‌ها و مرتاضین، که در قاره‌ها و کشورهای مختلف شاخه‌های گوناگونی دارند. تقریبا وجه مشترک‌شان این است که بیشتر به مسائل روحی بهاء می‌دهند. سابقه این‌‌ها از سحر و جادو و... شروع می‌شود که این‌ها را عوامل فوق طبیعی مؤثر در عالم می‌دانستند که بعد به‌تدریج به امور روحی رسید و صورت متکاملش به این جا رسید. برخی جامعه‌شناسان معتقدند دین هم یک شاخه از این‌هاست؛ یعنی سحر و جادو را با دین در یک ردیف می‌آورند. اگر کتاب‌های جامعه‌شناسی را ملاحظه کرده باشید، آن‌ها مراحلی را برای دین قائل هستند که نخست از اساطیر و داستان‌های خرافی شروع می‌کنند که فرشته‌ای از آسمان نازل شد و با یکی دیگر دعوا کرد و این‌ها اداره‌کننده جامعه و ارباب ارواح هستند، و بعد این‌ها تکامل پیدا کرد و به‌تدریج جای خود را به فلسفه داد. منظورشان از فلسفه، فلسفه الهی است که فیلسوفان الهی یونان، مانند افلاطون و ارسطو، معتقدند؛ این تکامل یافته اساطیر است. یعنی اول اساطیر بود، بعد فلسفه، ‌و سپس تبدیل به دین شد؛. از این منظر، دین، تکامل‌یافتة فلسفه است. البته این یک نوع تفکر افراطی و غلط است که در جای خود ابطال شده است.
به‌هر‌حال، اگر متفکران عالم را به دو دسته تقسیم کنیم، یک دسته روحی‌، و دستة دیگر مادی‌اند. متفکران طرفدار اصالت روح چند دسته‌اند؛ یک دسته از آن‌‌ها صاحبان ادیانند که بزرگان‌شان انبیا بودند و معتقدیم که از طرف خدا مبعوث شدند؛ ولی راه‌های انحرافی نیز وجود داشته که اصحاب سحر و جادو و بعضی فلسفه‌های دیگر آن راه را رفته، و به انحراف افتاده بودند. در این مجال، منظور ما این است که با دین بیشتر آشنا شویم و بفهمیم نظر دین دربارة این نهادهای اجتماعی چیست.
این مقدمه برای آن بود که روشن کنیم از نظر اسلامی، کدام‌ یک از نهادهای اجتماعی اصالت دارد. پیش از پرداختن به این موضوع، لازم است به نکته‌ای اشاره کنم و آن این‌که امروزه در ادبیات‌ ما واژه‌ای به نام «فرهنگ» رواج دارد که در دوران طولانی ادبیات ما تحولاتی پیدا کرده است. در یک دوره‌ای، اگر کسانی دارای فکر، عقل، ‌اخلاق و رفتار صحیحی بودند، می‌گفتند این‌ها انسان‌های بافرهنگی‌ هستند؛ اگر می‌خواستند به کسی محترمانه فحش بدهند یا بگویند اخلاقش خوب نیست و از اخلاق انسانیت دور است، او را انسان بی‌فرهنگ خطاب می‌کردند. این معنا از فرهنگ در اشعار سعدی، ثنائی و فردوسی نیز به کار رفته است. مفهوم فرهنگ در دورة کنونی به‌گونه‌ای تحول پیدا کرده است که آن را تقریباً معادل آداب و رسوم اجتماعی می‌دانند. به همین دلیل، آن را به‌مثابه خرده‌فرهنگ‌هایی درنظر می‌گیرند که شامل گویش، لهجه، آداب و رسوم عروسی، عزاداری، موسیقی، ‌و حرکات موزون می‌شود. ولی در طول زمان، معنای اصلی این واژه به یک معنای جعلی تغییر یافته و در واقع مسخ شده است. بیان علت این‌که آیا این واژه به دلیل معادل‌سازی در مقابل زبان‌های خارجی به این‌‌جا رسیده یا دلایل دیگری داشته است، مجال دیگری می‌طلبد؛ به‌هر‌حال، وقتی واژه فرهنگ را به کار می‌بریم، یک معنایی را اراده می‌کنیم؛ ولی در ادبیات رایج‌مان، معنای دیگری از آن اراده می‌کنند. از نظر ما دو رکن اصلی فرهنگ، باورها و ارزش‌هاست؛ یعنی این امور را جزء فرهنگ می‌‌دانیم. خود دین یک مقولة فرهنگی است. دین دربارة چیست؟ اعتقاد به خدا و پیامبر جزء باورها، و خوب یا بد بودن کارها جزء ارزش‌هاست. پس منظور ما از فرهنگ، باورها و ارزش‌های دینی است؛ اما اموری مانند لهجه، آداب و رسوم عروسی و مسائلی این چنین، خیلی چیزهای مهمی نیست و تغییر آن‌ها باعث تغییر ماهیت انسان یا از دست رفتن کمالی از او نمی‌شود. کسی که در یک شهر زندگی می‌کند و آداب و رسومی خاص دارد، اگر به شهری دیگر مهاجرت کند، چه‌بسا به سبکی دیگر زندگی کند و فرهنگ او ـ فرهنگ به معنای آداب و رسوم ـ تغییر ‌کند؛ ولی هویت این انسان تغییری نمی‌کند؛ یعنی اگر انسانی درست، خدوم، باعاطفه و صالح بود، هر کجا باشد این صفات با او همراه خواهد بود؛ ولی چه‌بسا زبان و لهجه‌اش تغییر یابد. به‌هر‌حال، آنچه در ادبیات امروز ما شایع است، عکس این قضیه است و مرادشان از فرهنگ، آداب و رسوم است؛ اما منظور ما در این سخن، باورها و ارزش‌های انسانی است.
مهم‌ترین و اولین اصل در اسلام که باعث سعادت انسان می‌شود، توحید است: قولوا لا اله الا الله تفلحوا؛ توحید اصل رستگاری است؛ این چه مقوله‌ای است؟ سیاسی است یا نظامی یا اقتصادی؟ در مقولات تعریف‌شدة جامعه‌شناسی، جزء مقولات فرهنگی است؛ یعنی جزو باورهاست. بعد از این، در اسلام چه چیزهایی مهم است؟ سایر اصول دین، مانند نبوت، امامت و معاد. در رفتار چه چیزهایی مهم است؟ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛ در این بخش، یک سلسله ارزش‌ها مطرح است؛ برای مثال، تولّی و تبرّی جزو ارزش‌های مطرح‌شده در اسلام است. این‌ها از چه مقوله‌ای است؟ اقتصادی است یا سیاسی یا نظامی؟ این‌ها نیز به حسب تعریف، مقولة فرهنگی است؛ اصل فرهنگ همین‌ ارزش‌هاست. پس برای ما که اسلام را می‌شناسیم و می‌دانیم مهم‌ترین چیز در اسلام چیست، بی‌شک بعد فرهنگی مهم‌ترین بعد وجود انسان است: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ؛ قرآن می‌گوید بدترین جنبدگان ـ تعبیری عام‌تر از این دربارة جانداران نمی‌توان داشت، زیرا دابّه یعنی آن که می‌جنبد ـ کسانی هستند که به خدا ایمان نمی‌آورند: الَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ، در جای دیگر هم می‌فرماید: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یعْقِلُونَ؛ بدترین جنبندگان کرها و کورهایی هستند که عقل‌شان را به کار نمی‌برند. پس آن‌چه باعث می‌شود انسان نسبت به سایر جنبده‌ها امتیاز پیدا کند، عقل و دین است. بدترین جنبندگان کسانی هستند که عقل‌شان را به کار نمی‌گیرند؛ نتیجه‌ آن هم این است که دین، و ایمان به خدا ندارند. چه چیزی می‌تواند با این قابل مقایسه باشد؟ آیا می‌توان گفت فقرا، کارگرها و حتی بی‌سوادها بدترین انسان‌ها هستند؛ بی‌سواد اگر ایمان به خدا داشته باشد و کار خوب انجام دهد، بدتر از یک سرمایه‌دار بی‌دین نیست. بدترین چیز، بی‌دینی، بی‌عقلی و نابخردی است. این مسئله مربوط به کدام یک از نهادهای اقتصادی یا نظامی و یا سیاسی است؟ اینها جزو نهادهای فرهنگی است. این یک محاسبه ‌است که از نظر دین چه نهادی مهم‌تر است.
البته یک دلیل عقلی نیز می‌توان به آن ضمیمه‌ کرد؛ از میان همة نهادها و مؤسساتی که در جامعه هستند، یکی از پاک‌ترین، خدوم‌ترین، بهترین، مطلوب‌ترین و محبوب‌ترین مؤسسات هر جامعه‌ای، پزشکان صالح و خدمتگزار هستند؛ در هر جامعه‌ای که پزشک سالم و خدمتگزار باشد، همة مردم او را دوست می‌دارند و همه نیز به آن احتیاج دارند؛ اما یک پزشک چه اندازه می‌تواند به انسان کمک کند؟ آیا بعد از زمان مرگ هم می‌‌تواند؟‌ وقتی انسان را در گور می‌گذارند، زندگی انسانی تا چه مدت ادامه دارد؟ بر اساس اعتقادات ما این زندگی تا بی‌نهایت ادامه دارد. چه کسی باید در عالم آخرت به انسان‌ها کمک کند؟ آیا پول‌ها، کارخانجات، حساب‌های بانکی می‌تواند آن‌‌ها را از جهنم نجات‌ دهد؟ یا این‌که دین و اعمال‌شان می‌تواند مشکل آن‌ها را حل کند؟‌ بنابراین، آن‌چه تا ابد می‌تواند برای انسان مؤثر باشد،‌ دین است که مقوله‌ای فرهنگی، و شامل باورها و ارزش‌های انسان است. اگر همة‌ نهادهای دیگر را با هم جمع کنید، محدود هستند و معمولاً به صد سال نمی‌رسد. بنابراین، نهادی که بتواند بی‌نهایت به انسان خدمت کند، دین است که به هیچ‌وجه قابل مقایسه با نهادهای دیگر نیست؛ زیرا بین بی‌نهایت و هیچ عدد بزرگی، نسبتی وجود ندارد.
بر این اساس است که مقام معظم رهبری می‌فرمایند خطرناک‌ترین نفوذ‌ها نفوذ فرهنگی است؛ چرا؟ برای این‌که این عامل می‌تواند انسانیت و سعادت ابدی را از انسان بگیرد. هر چیز دیگری از انسان گرفته شود، محدود است؛ ضرر هست، اما محدود است؛ چیزی که بودنش در مسیر صحیح، نفع بی‌نهایت دارد و نبودن یا غلط بودنش ضرر بی‌نهایت دارد، مسائل فرهنگی است.
گفتنی است دو دلیل دیگر نیز برای این‌که نهاد فرهنگی مهم‌تر از نهادهای دیگر است وجود دارد؛ نخست این‌که امروزه هر نهادی در جامعه بخواهد اثرگذار باشد، به کار فرهنگی احتیاج دارد؛ سرمایه‌دار و کاسب نیز برای این‌که کالای خود را بفروشد، به تبلیغات تلویزیونی نیاز دارد که این خود، کاری فرهنگی است؛ یعنی باید در فکر دیگران اثر بگذارد تا سود ببرد؛ نماینده‌ای که می‌خواهد در انتخابات پیروز شود، به تبلیغات نیاز دارد که کاری فرهنگی است. البته چه‌بسا کار اقتصادی نیز ضمیمه‌ آن باشد؛ اما اصل آن، تبلیغات و کار فرهنگی است؛ دوم این‌که، سایر نهادها به نهاد فرهنگ احتیاج دارند؛ حتی پیشرفت نهاد اقتصادی که بقای یک جامعه‌ و افراد به آن‌ بستگی دارد، به کار فرهنگی نیاز دارد؛ آموزش و پرورش کار فرهنگی است؛ پیشرفت تکنولوژی نتیجه کار فرهنگی است؛ ارائه خدمات، فروش کالاها و کسب سود به کار فرهنگی نیاز دارد؛ پس از هر نظر، در بین همة نهادهای اجتماع، مهم‌ترین نهاد، نهاد فرهنگی است.
اصل اسلام، فرهنگ، یعنی باورها و ارزش‌هاست. خدمتی که اسلام و نظام اسلامی به مردم، جامعه و جهان ارائه می‌دهد، خدمات فرهنگی است؛ مانند رفتار و آداب صحیح زندگی، قانون، اخلاق و ارزش‌های صحیح، مبارزه با ظلم، مبارزه با خرافات و...؛ همه این‌ها مربوط به فرهنگ است. اگر دشمن بخواهد در جامعه‌ای نفوذ کند، چه گزینه‌ای را می‌تواند انتخاب کند که کمترین هزینه و بیشترین بازده را داشته باشد؟ دشمن مستکبر کار فرهنگی را انتخاب می‌کند. برای مثال، از روی محبت! برای کشور، استاد دانشگاه، کتاب، وسایل کمک‌ آموزشی، تجهیزات بیمارستانی می‌فرستند؛ اما حقیقت این محبت این است که می‌خواهند نسلی را تربیت کنند که بتوانند از کالاهای آن‌ها استفاده کنند؛ وام می‌دهد که هواپیما بخرید و بعد منت هم بر سر شما می‌گذارد که تحریمش را برمی‌دارد تا هواپیمایش را به شما بفروشد و از سودش استفاده کند! در زمینه‌های دیگر نیز به همین صورت است؛ برای نمونه، بیشترین قیمتی که صرف ساختن یک وسیله پزشکی شده، حدود 600 هزار تومان است؛ اما آن را 12میلیون تومان در بازار می‌فروشند و منت هم می‌گذارند که ما تحریم را برداشتیم و اجازه دادیم تا شما این وسایل را داشته باشید. نام این کار خدمت کردن و کمک علمی و اقتصادی و مانند این‌هاست؛ اما همة این‌ها مقدمه‌ای است برای این‌که سودش را ببرد.
افزون بر این، نفت این کشورها را به قیمت حدود بیست دلار، یعنی ربع قیمت جنس از آن‌ها می‌خرند، اما همین پول کم را چگونه به آن‌ها می‌دهند؟ منت بر سر آن‌ها می‌گذارند و با این پول به آن‌ها اسلحه می‌فروشند؛ این‌ها به هر کشوری که اسلحه نمی‌فروشند؟! اسلحه را به ده تا دوازده برابر قیمت بازار به این کشورها می‌فروشند و نفت‌شان را به یک‌چهارم قیمت از آن‌ها می‌خرند! یعنی ده تا دوازده برابر جنس‌شان را می‌فروشند؛ ده ضربدر چهار، چهل می‌شود؛ یعنی در یک معامله، چهل برابر سود می‌کنند! افزون بر این، وقتی اسلحه را فروخت، به آن‌ها می‌گوید باید با آن برادران خود را بکشی! اگر در دنیا دو کشور داشته باشیم که نزدیک‌ترین ارتباط طبیعی را با هم داشته باشند، یمن و عربستان است که دارای یک نژاد، زبان، دین و سابقه تاریخی هستند. نفت عربستان را به یک‌چهارم قیمت می‌خرند، اسلحه‌ خود را ده برابر به آن‌ها می‌فروشند و بعد هم می‌گویند با این اسلحه باید برادر خود را بکشید! باید با این اسلحه یک کشور دیگر را خراب کنید! حاصلش چیست؟ حماقت! چرا؟ علت آن ضعف فرهنگی است؛ اجازه ندادند که این ملت از نظر فرهنگی رشد کند. آن‌ها را با چند شکلات‌ و آبنبات‌ دلخوش کردند؛ اجازه ندادند بفهمند که در کجای عالم قرار دارند و چه می‌دهند و چه می‌گیرند. این یک نمونة بارز از کاری است که استکبار جهانی از راه نفوذ فرهنگی به سر مسلمان‌ها می‌آورد. اما لازم نیست همیشه در همین درجه باقی بماند؛ زیرا نفوذ فرهنگی درجات نازل‌تری هم دارد. روشن است که ابتدا از درجات پایین‌تر شروع می‌شود و کم‌کم رشد می‌کند.
چه‌بسا مسئولان کشوری در اثر آموزش‌ها و برخی تبلیغات باور کنند که سعادت‌شان در نوکری از یک کسی یا کدخدایی است؛ خودشان باور کرده‌اند و با هزار و یک دلیل می‌‌خواهند برای دیگران نیز اثبات کنند که تا زمانی که با امریکا نسازیم، نه پیشرفت اقتصادی خواهیم داشت و نه پیشرفت علمی، تکنولوژی و نظامی. حدود ده سال پیش در دانشگاه آکسفورد با یکی از اساتید بزرگ که امروز مدیر گروه یکی از دانشگاه‌های معتبر کشور است و در آن زمان در لندن زندگی می‌کرد، جلسه‌ای داشتم؛ ما به مناسبتی مهمان این فرد بودیم؛ ایشان با این‌که از دوستان هم‌فکر و هم‌‌سلیقة ما، و فردی انقلابی و حزب‌اللهی بود، بعد از مدتی که در آنجا مانده بود، به‌تدریج تا حدودی فکرش تغییر کرده بود. او برای بنده اثبات می‌کرد که برای پیشرفت آینده کشورمان، هیچ چاره‌ای جز سازش با امریکا نداریم. از نظر وی، اگرچه ما در حال حرکت و پیشرفت هستیم، اگر خیلی هم تلاش کنیم، به‌جای60 کیلومتر، می‌توانیم 120 کیلومتر برویم؛‌ ولی 120 کیلومتر کجا و 300 هزار کیلومتر در ثانیه کجا؟! آن‌ها با سرعت نور در حال حرکت هستند و ما اگر خیلی هنر داشته باشیم، می‌توانیم تا دو برابر سرعت‌مان را افزایش دهیم. اگر بخواهیم به آن‌ها نزدیک هم شویم،‌ باید از آن‌ها کمک بگیریم. ما چه زمانی به آن‌‌ها می‌رسیم؟ معادله ریاضی! سرعت ما 120 کیلومتر، و حداکثر 180 کیلومتر است. فشار بیشتر بر این ماشین، باعث منفجر شدن آن می‌شود. اما آن ماشین با سرعت نور در حال پیشروی است؛ سال گذشته فلان اختراعات، و امسال نیز چنین پیشرفت‌‌هایی داشته است. برای مثال، ابتدا که تلفن بی‌سیم را اختراع کردند چه وضعیتی داشتند و امروز وسیله‌‌ای کوچک درست کرده‌‌اند که در جیب هر فردی جای می‌گیرد و هم کار تلفن را می‌کند و هم کارهای بی‌سیم، تلویزیون، ماشین حساب و وسایل علمی را. آیا ما می‌توانیم به آن‌ها برسیم؟!
این فرد دشمن اسلام و انقلاب نبود و واقعاً دوست داشت که خدمت کند؛ ‌اما این مسائل را باور کرده بود. این یعنی چه؟ یعنی نفوذ فرهنگی در باور ما اثر گذاشته است. چنان به ما القا و آن را تکرار کرده‌اند که باورمان شده است از خودمان هیچ کاری برنمی‌آید. در دوره‌ای نخست وزیر رسمی کشور که اظهار تدین هم می‌کرد، با صراحت می‌گفت شما همیشه می‌گویید نفت را ملی کنیم؛ در این صورت چه کسی آن را اداره کند؟! ایرانی هنوز نمی‌تواند لولهنگ بسازد. رزم‌آرا می‌گفت ایرانی هنوز نمی‌تواند لولهنگ بسازد؛ آن‌گاه شما می‌خواهید صنعت نفت را اداره کنید؟ اما امام آمد و گفت آن چه دنیا کردند، شما هم می‌توانید و فوق آن را هم می‌توانید انجام دهید. امام این را گفت و نمونه‌های عینی‌اش را هم به مردم نشان داد. آن‌قدر استدلال آورد و بیان کرد تا همه باور کردند و دیدند.
امروز دانشمندان جوان 25 و 26 ساله ما در زمینه‌های مختلف پیشرفت‌هایی کرده‌اند که پروفسورهای سالمند اروپا و امریکا در حال انجام دادن آن‌ها هستند. سرمایه‌ای داریم که آن‌ها آن را نمی‌شناسند و آن لطف خداست، عنایت و توجهات آقا امام زمان علیه‌السلام است؛ دل‌های پاک خانواده‌های شهداست؛ قطرات خونی است که ارزش عالم را دارد؛ این‌ها پشتوانة زندگی و فرهنگ ماست. نفوذ فرهنگی می‌گوید از شما هیچ کاری برنمی‌آید و به هیچ کجا نمی‌رسید، مگر این‌که نوکری دیگران کنید. از این‌روست که مقام معظم رهبری فرمودند مهم‌ترین خطر، نفوذ فرهنگی است.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 56:42

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی